عطر سبز بودنت را روی گل ها می نشانی
می فشارد بغض سنگین بی حضورت حنجرم را
مانده ام تنهای تنها با دلم کن هم زبانی
ای مسیح سرخ پوشم شعله دارم گر خموشم
زنده گردان این دلم را، تو شهیدی، می توانی
در حریم خود نشان ها از قد و روی تو دارند
سروهای سبز قامت، یاس های ارغوانی
ای پرستوی مهاجر این تویی کز هر کرانه
عشق را از اوج هستی روی دستم می تکانی
بال پرواز تو خونین، صبح چشمان تو گلگون
از کجا می تابی ای گل در کدامین آشیانی
کاش می بردی دلم را تا بهشت جاودانت
ای مزارت در حصار لاله های مهربانی
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
باز باران با ترانه
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ناگهان چله كشيدند دليران
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گنجشک ناز و زیبا - که میپری اون بالا
ستاره آی ستاره - پولک ابر پاره
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اینجا مزار اوست، این انگشتر باباست
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ابر را زیر پر گرفت، باد را خنده داد و رفت
دست در دست رود داد، نرم، افتاده، سر به زیر
پای تا بحر در کشید، موج شد، ایستاد و رفت
شاد آن کس که سیل وار، رفت در کام صخره ها
پیچ در پیچ و پرشکن، زلف را تاب داد و رفت
زار، آن کو چو مرغکی، خرد، اندر حریم باد
دیر اندیشه داشت ماند، زود اما فتاد و رفت
بار گفتم کجا نهم، گفت باید کشی به دوش
یار گفتم چه می شود، گفت باید نهاد و رفت
تیغ گر روید از زمین، پاکبازان به سر روند
تیر گر بارد از هوا، بال باید گشاد و رفت
ادامه مطلب
میخورد بر بام خانه
یادم آمد کربلا را
دشت پر شور و بـلا را
گردش یک ظهر غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
با صدای گریه های کودکانه
و ندرین صحرای سوزان
میدود طفلی سه ساله
پر زناله ، دلشکسته ، پای خسته
باز باران قطره قطره
می چکد از چوب محمل
آخ باران
کی بباری
بر تن عطشان باران
تر کنند از آن گلو را
آخ باران ... آخ باران
ادامه مطلب
سينه خصم دريدند دليران
در تب حادثه راندند سواران
شعر اين قافله خواندند سواران
شعر اين قافله رزم است برادر
عزم اين قافله جزم است برادر
خون بجوشيد، چه خون؟ خون حسيني
چاوش قافله عشق، خميني
لاله عشق دميده است زسنگر
خبر آورده زمعراج برادر
جان گرفته است به آواي دليران
واژه سرخ پر آوازه ايمان
تيغمان در تن خصم است برادر
خاكمان مدفن خصم است برادر
پيشگامان كفنپوش رهايي
پركشيدند به آغوش رهايي
صبحگاه است زشب، رنگ پريده
دشنه نور دل شام دريده
بوسه? باد به رخساره رايت
ميكند از تپش عشق حكايت
قامت رايت افراشته را بين
شوكت بزم بپاداشته را بين
سر و دل را زخزان باك نباشد
مرگمان باد، گر اين خاك نباشد
* پرويز بيگي حبيبآبادي
ادامه مطلب
بال و پرت به رنگ خاک - دلت مهربون و پاک
به من بگو - وقتی که پر کشیدی - بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رف - اون بالا بالاها رف - پیش ستاره ها رف - یواش و بی صدا رف.
خاموشی یا می تابی ؟ بیداری یا که خوابی ؟
به من بگو - وقتی که خواب نبودی - بابام رو تو ندیدی؟
دیدمش از اینجا رف - اون بالا بالاها رف - از اون طرف ، از اون راه - رفته به خونه ی ماه
ماه سفید تنها - که هستی پشت ابرا
نقره نشون کهکشون - چراغ سقف آسمون
به من بگو ، وقتی که نور پاشیدی - بابام رو تو ندیدی؟
همینجا پیش من بود - نموند و رفت خیلی زود
اون بالا بالاها رفت - بابات پیش خدا رفت
خدا که مهربونه - پیش بابام میمونه - گریه نمی کنم من - که شاد نباشه دشمن
ادامه مطلب
مادر! بیا نزدیک اینجا سنگر باباست
این صفحههای نیمهسوز دختر باباست
لب میگزید، این عکس عکس آخر باباست
من شک ندارم کار کارِ دختر باباست؟
این بار امّا گم شدن زیر سر باباست
این خاک مهران نیست این خاکستر باباست
مادر نگاهش خیره بر انگشتر باباست
ادامه مطلب
ادامه مطلب
چقدر رفته نداری سراغ، ای باران!
چقدر لاله به تشییع تیغ روئیده است
بخوان به نام شهیدان باغ، ای باران!
مسافران مسیر بلوغ آینه ها
نیامدند به فصل فراغ ای باران
به ذهن پنجره سوسو نمی زند حتی
خیال مزرعه ای بی کلاغ، ای باران!
به داد من برس امشب که سخت محتاجم
به یک دریچه، به یک چلچراغ ای باران!
زمن که پر نکشیدم تو هیچ می دانی
چقدر رفته نداری سراغ ای باران؟
ادامه مطلب
سر سبزتر از سرو و صنوبر باشيم
آن روز مباد تا در اين باغ وجود
شرمندهي لالههاي پرپر باشيم
ادامه مطلب
از این بی قراری برگ و باد
و از دلتنگی خزر می آیم
مرا به ضیافت خورشید
مهمان کن
که من
تمام جنوب را بوسیده ام
و دست و پایم را
را در سایه نخل های سر بریده ی عمو طاهر
به یادگار گذارده ام
اکنون
دوره گردی تنهایم
که بر سر برزن ها به رایگان
ایثار می فروشم
حالا هر گاه به آسمان می نگرم
به جستجوی آن ستاره ام
که شبی به زمین آید
و به سلام گرم من پاسخ نگفت
حالا پس از سال ها هر گاه
نام هر شهیدی به گوش می رسد
از حسادتم بغضم می گیرد
نمی دانم در کجای راه اشتباه دیده ام
ادامه مطلب