دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

در شهادت مردان دریادل ناوچه ی «جوشن» 
وسعت کدامین دریا 
در قلب پر طنین تان نشست
کان سان
آبی آوازهایتان
زلالی رودبارها را
به زمزمه آورد
و رگانتان
فواره ها را
تا وسعت بی کرانه آسمان
پرواز آموخت
آه.... 
هنگام که از دریای بیکرانه ی سینه هایتان
فریادهای خفته ی صدف ها
برآمدند
آسمان،
دلتنگی اش را
چه سرخ! 
چه سرخ! 
چه سرخ! 
بارید
اکنون
تنها، با اشاره ی شماست
که توفان ها
رخصت می یابند
تا دریا را
از خاموشی
به خروش خوف انگیز
دعوت کنند


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:01 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

آنجا شبانی پیر در کنجی نشسته
دریادلی شبگرد کشتی در شکسته
آرام می گوید برادر گام بردار
دریاست منزلگاه دلداران رسته
از شاهدان راه پرسیدم زانجام
گفتند این شمشیر، این تن پوش، این جام
گر کاروان خواهی که یاران در مسیرند
دریادلی ای دوست دریا نیست آرام
تا شور جانان در رگ و در پوست داریم
غم نیست ما را، آنچه را نیکوست داریم
بر سینه صبح بلند آشنایی
میثاق خون با دودمان دوست داریم
دریادلی خواهم که خواب نور بیند
آیات حق را روشن و منشور بیند
بی پرده می گویم، شهادت سرنوشتم
عاشق تواند هر چه را مستور بیند


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:00 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

گر خویش را
میراث دار حنظله می بینی
غیرت نمی گذارد بنشینی. 
داماد ما
حنایی جز خون
بر دست های خویش نمی بندد. 
از حجله های خواب
تا حجله های خون
تنها بپای همت باید رفت
وز خواب های رخوت
چشمان خویش را
تنها به آب ایمان باید شست. 
وقتی صفیر حادثه می خواند
ماندن
در جمع اهل غیرت
جایی برای صبر نمی داند. 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:00 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 

ای دو کوهه ! ای غریب سرفراز 
آمدم با پای سر پیش تو باز
آمدم تا دفتر دل وا کنی
آتشی در جان من برپا کنی
ای دوکوهه ! بوی باران می دهی
بوی بوذر، بوی سلمان می دهی
بوی شمشاد و صنوبر می دهی
بوی سرداران بی سر می دهی
بوی قاسم بوی اکبر بوی یاس
بوی سرب و تیر و ترکش، بوی داس
در مشامم بوی باغت مانده است
بر تن گل، رد داغت مانده است
ای دو کوهه ! داغدارم مثل تو
بی نصیبم، بی قرارم مثل تو
ای دوکوهه ! باز کن قفل زبان
تا که از آهت بسوزد آسمان


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 11:00 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

برای شهیدان
ای در زریر زخم زمین، آرمیدگان 
وی بر صلیب صبر و صلابت، کشیدگان 
زین پیشتر، به یاد که این گونه سرخ سرخ 
افشانده اید خون دل از ابر دیدگان؟
اندیشه کن که فاجعه پیوند خورده ، تا
اسبان از این قبیله به خیل رمیدگان
داغی شگرف و حیرتم از لاله می تپد
از انتشار این همه در خون تپندگان
با لحظه های روشن خود خو گرفته اند
چونان خیال خطر خلوت گزیدگان


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 10:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

باز امواج ملائک به تلاطم آمد 
استخوانهای تو بر شانه ی مردم آمد
از حضور تو تمام سحر آکنده شده است
بوی گل در همه باغ پراکنده شده است
آسمان بار دگر داغ شقایق دارد
دشت در دشت زمین باغ شقایق دارد
دیدم امروز شقایق بدنی سوخته داشت
و شهیدی که به تن پیرهنی سوخته داشت
چه گذشته است گل من! خم ابروی تو را
و کدامین تبر انداخته بازوی تو را
ای که در غیبت خورشید دعا می خواندی
در فضا عطر تو پیچید خدا می خواندی
تو چه کردی که چنین صاحب سرمایه شدی؟
با خدای دل خود یک شبه همسایه شدی
کوچ کردند، کسی ز آن همه ابرار نماند
غیر من هیچ کسی لایق آوار نماند
روزگاری است اسیر غل و زنجیر شدم
من چه کردم که چنین خوار و زمینگیر شدم! 
جان به لب آمده در خاک بمانم تا کی؟
و در این هی هی کولاک بمانم تا کی؟
شب یک پنجره را با تو سحر خواهم کرد
رو به خورشید از این شهر سفر خواهم کرد
ای کبوتر! تو بگوی آبی اشراق کجاست
و بگو سبزترین گوشه ی این باغ کجاس


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 10:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وای دلی که داغ تو خاکسترش نکرد 
داغی که هیچ آیینه باورش نکرد 
وای دلی که حرمت زخم تو را نداشت 
داغ بهار سوخته ات پرپرش نکرد 
وای دلی که از همه فصل های زخم 
حتی غبار خاطره ای بر سرش نکرد 
جانش قرین نفرت فرداست بی گمان 
هر کوچه ای که لاله صمیمی ترش نکرد 
ابر هزار حادثه بارید سرخ و سبز 
وای دلی که این همه باران ترش نکرد 

 

 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 10:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

غروب این حوالی را تو باور می کنی یا نه؟
غم و درد اهالی را تو باور می کنی یا نه؟
تمام زندگی مان را سکوتی تلخ پر کرده
خیابان های خالی را تو باور می کنی یا نه؟
کویر داغ بی باران بر این جا سایه گسترده
هجوم خشک سالی را تو باور می کنی یا نه؟
نفس در سینه می گیرد دل این جا زود می میرد
و مرگ احتمالی را تو باور می کنی یا نه؟
در این تاریکی و وحشت، سیاهی های بی پایان
وجود این سپیدی را تو باور می کنی یا نه
نگاه سبز تو آخر مرا آباد می سازد
بگو این بی خیالی را تو باور می کنی یا نه؟


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 10:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تـابـيـده شـد از رخ تـو انــوار وجــود
با نام تو سـربلــنـد شــد دار وجــود
اي پــلــه ي مـعرفت به بـام ملکوت
با پاي تو رفتيـــم بـــه ديــدار وجــود
در دست تو تا خون قلم جاري شـد
بر لوح زمان نوشــت اســرار وجــود
بــا هر قدمت که گل از آن مي رويد
شور دگر افــتــاد بــه نــيــزار وجــود
تا دست تو افروخت چنين بيرق رزمر هنگامه به پا خاست به پيکار وجـود
آن راز نــگــفــتــه را نــگـفــتـي آخـر
افسوس نهفته مانــد گفــتـار وجــود
ديدي به يقين جمال نــاديــده‌ي يــار
از روزنـــه‌ي نـــگــاه بـــيـــداد وجــود 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 10:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

چقدر تجربه کردم غم نیامدنت را 
به روی سینه فشردم، حضور پیرهنت را
دریغ!! هیچ نمانده ست تا به خاک سپارم
چه آرزو؟! که ببوسم، چو آمدی بدنت را!
و تا که وسعت صحرا عجین بوی تو باشد
به دست باد سپارم، به یاد تو، کفنت را
در این سیاهی ممتد، خدا کند که سپیده
به گوش شب برساند، غریو شب شکنت را
بخواب ای تن بی سر! که خواب سبز تو جاوید
که تا ابد نفروشم، ز غیرتم، وطنت را


ادامه مطلب

[ یک شنبه 9 خرداد 1395  ] [ 10:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات1 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ 1 ] [ 2 ] [ 3 ] [ 4 ] [ 5 ] [ 6 ] [ 7 ] [ 8 ] [ 9 ] [ 10 ] [ > ]