کسی به خویش نمی اندیشد
کسی به مرگ و مال نمی اندیشد و ارتفاع صخره و کوه
به زیر پای دلیرانی است
کز ارتفاع عقیده
از ارتفاع ایمان می جنگند
از مرز جان چو می گذرند
پروازشان از خاک
سوی نور
از بطن آبی رگ ها
به سوی آبی بالاست
و حنجره های زخمی
زیر فشار ظلم ابر باطل ها
مدام می خوانند
« ما در محاربه هستیم
با هر که با حسین (ع) به جنگ است
و در صلحیم
با هر که با حسین (ع) صلح است»
حسین (ع) نام دیگر حق است
حق
آینه است
که چون شکسته شود،
هر ذرّه اش،
دوباره آینه ای خواهد شد
سپید و روشن و کامل
هر ذرّه اش بطالت ناحق را
افشاگرانه
ابراز می کند
دشمن سلاح دارد
دست و دهان و هیکل و زیور دارد
اما
یقین و عشق ندارد
هم چون اسیریان رفاه
هم زندگانی و هم مرگش
بیهوده است
رزم آوران حق
جهتی دیرین دارند
با هر گلوله
پیوند می خورند
با اهل بدر
آن پرچم رهایی
از بدر تا احد
تا جبهه های غرب و جنوب
دست به دست دلیران می گردد
پرچم به دست
غرقه به خون می افتد
اما پرچم
به روی زمین نمی افتد
در جبهه دست غیبی امداد
ابر سیاه را
از مسیر هواپیما برمی دارد
باران به تشنگی تاول ها می باراند
و او کز نسل غنچگان
این همه یل و رستم
رویانده
خود می برد
می آورد
و نگه می دارد
توفان و باد و باران
همه مسخّر اوست
هواشناس
لحظه ی باریدن را می داند
اما طبیعت باران را
همیشه نمی داند
و گاه
باران
باران سنگ است
پیش از دمیدن موعود
باران تیزپری خواهد آمد
که میوه ها همه را خواهد پوساند
خروج سفیانی
باران خشم
سر زدن خورشید از مغرب
ظهور ذوالفقار ولایت
فرو تپیدن بغداد
طلوع هرج و مرج جهان
همه
همه
همراهند
همه
همه
همرازند
و جنگ جاودانه ی حق
به پیشواز محو ستم ها
به پیشواز آمدن عدل
به پیشواز آمدن اوست
ادامه مطلب
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
صبا ز بوی تو از خیز و تاب میافتد
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برای دانش آموزان شهید «احمد بیدگلی»
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دلم را ساز کردم با کبوتر
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:34 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آورده غربت پیش چشمانم سرت را
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گفتي بيا که سينه به مردي سپر کنيم
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سحر نگاه خودت را به آسمان دادی
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برای طلبه شهید سیدمهدی مُهری
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:32 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:32 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گل، از حریر رخت، غرق آب میافتد
طراوتی است ترا در نفس، که روح سکون
نفس گرفته و در التهاب میافتد
سمند عشق چنان عاشقانه میرانی
که در غبار رهت، آفتاب ميافتد
به بال معجزه، تا دشت نور میپویی
که از شتاب تو، شاهین زتاب میافتد
نوید وصل، که ات دادهای پرندهی شوق؟
که از عروج تو، پر از عقاب میافتد
حدیث شوق تو با هر کسی نشاید گفت
که رمز عشق برون از حجاب ميافتد
به سوگ سرخ تو ای پاره تن، زلال سرشک
ز چشم باور من بیحساب میافتد
لبم به عشق تو، از شوق و شور میگوید:
دلم به یاد تو در اضطراب میافتد
چنان که یاد تو هر لحظه در سرم گذرد
به خاطرم همه شب، شعر ناب میافتد
ادامه مطلب
که چون پرنده از میان خانه پرگشود و رفت
آخرین ترانه را در آسمان سرود و رفت
مثل این که بین ما غریبه بود و ناگهان!
نغمه ای ز آسمان به گوش جان شنید و رفت
بی قرار عشق بود و عاشقی مرام او
چون شهاب سر بر آسمان عشق سود و رفت
درد و داغ و شور و عشق و معرفت به سینه داشت
صبر و همت بلند خود بر آن فزود و رفت
محرمی برای رازهای خود نمی شناخت
مدتی میان آشیان غم غنود و رفت
تا شبی به خواب دیدمش کنار من نشست
باز خواب غفلت از دو چشم من ربود و رفت
ادامه مطلب
سفر آغاز کردم با کبوتر
«سبکخيز و سبکبال و سبکبار»
سحر پرواز کردم با کبوتر
ادامه مطلب
پنهان مکن از آتشم خاکسترت را
پنهان مکن زخمی که روی سینه داری
پنهان مکن ته مانده های پیکرت را
درد من از بی همزبانی نیست کاکا
باور نخواهد کرد دنیا باورت را
ای آنکه دل از حسرت دنیا بریدی
با استخوان چیدی ستون کشورت را
دستان تو پیمانه امّن یجیب اند
یعنی خدا پر کرده جان ساغرت را
ای شانه هایت تکیه گاه خون و باروت
ترکش ادا می کرد دین سنگرت را
وقتی که دستت را به دریا می سپردی
مجنون مداوا کرد چشمان ترت را
پرواز بر بال ملائک بود سهمت
آری به حق دادی وجود پرپرت را
ادامه مطلب
با نام دوست، از دل توفان گذر کنيم
در جبههاي به وسعت هفت آسمان عشق
تفسير ديگري به زبان خطر کنيم
با انتخاب سرخ در اين راه عاشقي
مردان آسمان وفا را خبر کنيم
دستي ز آستين شجاعت برآوريم
با چشم معرفت به شهيدان نظر کنيم
همراه با پرندهترين سينهسرخها
تا کوي وصل تکيه بر بال هنر کنيم
از دوردست حادثه تا آسمان عشق
پروازي از مدار زمين بيشتر کنيم
رفتي تو و توان پريدن مرا نبود
بايد در اين مسابقه فکري دگر کنيم
وقت عروج بال اميدم شکسته شد
مانديم تا رعايت اين بال و پر کنيم
شرمندهام که از تو جدا، زندهام هنوز
تقدير ما نبود که با هم سفر کنيم
ادامه مطلب
غروب همنفس آفتاب جان دادی
سیاه بختی شب آنچنان تو را آزرد
که اشکهای خودت را به کهکشان دادی
پرنده باید باشی و گرنه می مانی
و بعد از این سخنت سنگ را نشان دادی
تمام قصه همین است: آمدن، رفتن
چه اشکهای قشنگی به داستان دادی
ادامه مطلب
چه شوري به همراهي پيکرت بود
پر از خون دل، يار همسنگرت بود
تو را ميشناسم از آن يک نشاني
که بر جسم چون پاک چوگل پرپرت بود
نسيم ارمغاني ز پيراهنت داشت
که همراه با جسم جان پرورت بود
پرستوي عاشق، کجا پرکشيدي
هواي کدامين هوا در سرت بود؟
تو معراج خون را چه ديدي برادر
چه شوري به اسراي بال و پرت بود
دلم شد به همراه تابوت سرخت
که بر دوش ياران نام آورت بود
به قرآن تو يادگاري نوشتيم
که با مهر و تسبيح و انگشترت بود
ز پيراهنت،عطر قرآن بلند است
که هنگام احرام خون در برت بود
در آن قاب عکست که داري تبسم
نشاني ز گلخنده باورت بود
تو درياي شعر و شعوري و غروري
شهادت ولي شعر زيباترت بود
به محشر مبادا که گويي به «منصور»
براي شهيدان چه در دفترت بود
ادامه مطلب
همان مردان که در دل جا گرفتند
تمام خاطرات سبزشان ماند
به بام آسمان مأوا گرفتند
به دوش ما چه ماند ای دل، که وقتی
خدا را شاهدی تنها گرفتند
چه شد ای دل، که در این راه رفته
جواز وصل را بی ما گرفتند
مگر مردان غریبی می پسندند
غریبانه ره دریا گرفتند؟
ادامه مطلب
پروانه ی پریم و بی پرواییم
«لا» گوی خدایان و «بلی» گوی خدا
ماییم که در حجم زمان تنهاییم
ادامه مطلب