به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

ماه رمضان وادي گرم و سوزاني است كه پيمودن آن را سالكاني خاص مي‌طلبد. بايد تشنه‏ توحيد و حقيقت باشي تا در تشنگي جسمت نيز معنادار شوي، و اگر قصد تقوي نداري، پس بيهوده گرسنگي مي‌كشي!

گرسنگي تو را چه سود مي‌دهد وقتي نهال تقوي را در خاك جان ننشانده‌اي؟!وقتي غرور و منيت در ذهن و جانت منزل كرده و همّتي نميكني تا بيرونش كني، گرسنگي و تشنگي جز ريا و تظاهري كه بر هميان گناهانت مي‌افزايد چه خاصيتي دارد؟!


و اگر قصد تقوي نداري، پس بيهوده گرسنگي مي‌كشي!


صادقانه مي‌گويم؛ اگر عزم مبارزه با نفس را در ماه رمضان امسال جزم نكرده‌اي، بيهوده رنج گرسنگي و تشنگي را بر خود دشوار مي‌كني!


اگر درماه رمضان امسال جهاد اكبر را اراده نكرده‌اي و غذاي تقوا را براي افطار مهيا نكرده‌اي، داري خود را فريب مي‌دهي!


برايت نقل مي‌كنم روايتي از حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها را تا با حديث ناب او جانت زنده شود؛ تا بشنوي و عمل كني:


----------


عن فاطمه الزهرا سلام الله عليها:


ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه و سمعه و بصره و جوارحه.


حضرت زهرا عليها السلام فرمود:


روزه‏دارى كه زبان و گوش و چشم و جوارح خود را حفظ نكرده روزه‏اش به چه كارش خواهد آمد؟!


بحار، ج 93 ص 295


----------


رمضان؛ شدت تابش آفتاب است بر تن خاك!


و ماه رمضان وادي گرم و سوزاني است كه پيمودن آن را سالكاني خاص مي‌طلبد. بايد تشنه‏ توحيد و حقيقت باشي تا در تشنگي جسمت نيز معنادار شوي!


بايد تشنه‏ تقوا باشي و از شرك و نفاق و ريا خالي و تهي گردي!


بايد تشنه‏ قسط و عدالت باشي و از اصولت عدول ننمايي!


رمضان؛ شدت تابش آفتاب است بر جان!


آفتاب نور و توحيد ...


آفتاب عشق و عدالت ...


آفتاب فلاح و رهايي ...


و در زير تابش اين آفتاب سوزان، روزه دار بايد خصم نفس گردد و در پرتو اين آفتاب، در كوير سرخ رمضان به مبارزه با هزارپاي نفس برخيزد! قيام كند!


مگر نه اينكه انسان در ماه رمضان به ميهماني خدا مي‌رود؟! وَ هُوَ شَهرٌ دُعيتُم فيهِ اِلي ضِيافَه الله...


پس ميزباني چون خدا، ميهماني خدائي مي‌طلبد و اين خدائي شدن نياز واقعي انسان است.


... و تقوا، قدرت و نيرويي است كه انسان را در اين مسير به پيش خواهد برد و نفس انسان را از آنچه كه قصد اذيت و آزار و انحراف او را دارد بازدارد.


اما اينكه چگونه مي‌توان به قدرت تقوا دست يافت، روزه و ماه رمضان، آموزشگاه تجربي اين عمل است و اين فرصت فوق العاده ايست كه از سوي خداي رحمان و رحيم به انسان هديه داده شده است توسط معلّماني پاك و معصوم... ديگر چه مي‌خواهي از اين بهتر...؟!





از همين حالا شروع مي‌كني! بايد ادب را رعايت كني! چگونه؟! به اين آيه و دو حديث دقت كن خودت متوجه مي شوي:


آيه 185 سوره بقره:


شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس و بينات من الهدي و الفرقان (بقره 185)



* حديث اول:


هشام بن سالم مى‏گويد: ما هشت نفر از رجال در محضر حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهما السلام) بوديم، پس سخن از رمضان به ميان آورديم.


فقال عليه السلام: لا تقولوا هذا رمضان، و لا ذهب رمضان و لا جاء رمضان، فإنّ رمضان اسم من اسماء الله عزّوجل، لايجيء و لايذهب و انما يجي‏ء و يذهب الزائل و لكن قولوا شهر رمضان فالشَهر المضاف الى الاسم و الاسم اسم الله و هو الشهر الذى انزل فيه القرآن، جعله الله تعالى مثلا و عيدا و كقوله تعالى فى عيسى بن مريم (عليهما السلام) و جعلناه مثلا لبنى اسرائيل.


امام عليه السلام فرمودند: نگوييد اين است رمضان، و نگوييد رمضان رفت و يا آمد، زيرا رمضان نامى از اسماء الله است كه نمى‏رود و نمى‏آيد كه شى‏ء زائل و نابود شدنى مى‏رود و مى‏آيد، بلكه بگوئيد ماه رمضان، پس ماه را اضافه كنيد در تلفظ به اسم، كه اسم اسم الله مى‏باشد، و ماه رمضان ماهى است، كه قرآن در او نازل شده است و خداوند آن را مثل و عيد قرار داده است همچنانكه پروردگار بزرگ عيسى بن مريم (سلام الله عليهما) را براى بنى اسرائيل مثل قرار داده است.(بحار جلد 96، ص 376)



* حديث دوم:


و از حضرت أميرالمؤمنين على بن ابي‏طالب (عليه السلام) روايت شده كه حضرت فرمودند: "لا تقولوا رمضان و لكن قولوا شهر رمضان فانّكم لا تدرون ما رمضان‏ "


نگوييد رمضان ولكن بگوييد ماه رمضان! شما به راستى نمى‏دانيد كه رمضان چيست (و چه فضائلى در او نهفته است). (بحار، ج 96، ص 377)



پس مي‏آموزي كه نگويي رمضان. نه در گفتار و نه در نوشتار. چون رمضان يكي از نام‏هاي محترم الهي است. و در نتيجه مي‏گويي ماه رمضان يا اسامي ديگر مثل: شهرالله يعني ماه خدا، شهرالصيام يعني ماه روزه...


در آيه‏اي كه بالا آمد يعني 185 سوره بقره خداوند خود مي‏فرمايد: شهرُ رمضان و در ادامه ويژگي منحصر به فرد ماه رمضان را بيان مي‏نمايد: الّذي أُنزل فيه القرآن و تعريف مي‏كند قرآن: هُدي للنّاس و بينات مِنَ الهُدي و الفُرقان.


قرآن موضوع بعدي است كه مي‏خواهم در موردش بيشتر با هم صحبت كنيم. بايد بداني كه چقدر ماه رمضان منزلت دارد كه قرآن با آن منزلت در آن نازل شده است.



نويسنده: حسين طرفه

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1389  - 12:40 PM

مدتي است كه پخش نشدن دعاي ربنا با صداي محمدرضا شجريان از صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران و در لحظات افطار به دغدغه اول و سوژه داغ برخي رسانه‌ها مبدل شده است.
اگر نگاهي گذرا به تيترهاي خبري اين رسانه بيندازيم خواهيم ديد ده‌ها تحليل و تفسير و يادداشت در چرايي پخش نشدن ربنا نوشته‌اند و يادداشت‌هاي رنگارنگ فراواني در تعريف و تمجيد از اين خواننده موسيقي سنتي بيان كرده‌اند و به نوعي از رسانه ملي خواسته‌اند اين اثر را در شبكه‌هاي راديو و تلويزيون براي مردم پخش كند، اما در لابه‌لاي تمامي يادداشت‌هاي نوشته شده نكته‌اي كه پنهان مانده و يا نويسندگان سعي در پنهان نمودن اصل ماجرا داشته‌اند، دلايل اصلي پخش نشدن صداي شجريان است كه در گزارش تحليلي پيش رو به واكاوي اين موضوع خواهيم پرداخت.

 

بقيه در ادامه

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1389  - 12:38 PM

يك روز، جعفر معروفي و عده‌اي از بچه‌ها براي شستن فرش به كنار رودخانه رفتند. هنگام بازگشت، چند نفر عراقي به همراه آنها تا زندان آمدند. آنها به كاسيد گفتند كه ما، اين اسير شما را مي‌خريم و حاضر بودند كه براي معروفي ده هزار دينار، بدهند.

اشاره:
امير فرخ فرهمند رنح و اندوه هزار روز اسارت را چشيده است. او وقتي براي گذارندن مرخصي عيد به خانه‌اش مي‌آمد در ميان كوه و كمر‌هاي كردستان به كمين نيروهاي سازمان «خبات» كه عراقي‌ها آب و نان‌شان را مي‌دانند افتاد و سه سال از جواني‌اش را در كوههاي و دره‌هاي گذارنده؛ هم در كردستان ايران و هم در كردستان عراق.
او پس از سه سال آزاد شد و با تني رنجور و بيمار به خانه‌اش بازگشت.
امير فرخ فرهمند چند سال پيش پيش كتابي از حوادث آن روزها نوشت با عنوان هزار روز اسارت منتشر كرد. نوشته ي زير فقط چند روز از آن هزار روز است:

بقيه در ادامه

 

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1389  - 12:36 PM

خواهر جان! چند روزي است از ماه مبارك رمضان مي‌گذرد. در اين ماه واقعاً سعادتي نصيبم شده و لذت مي‌برم. هم‌اكنون نزديك سحر است.خواهر جان! در ماه مبارك رمضان و ماه محرم عجيب آدم ياد ايران مي‌افتد. همه اين‌طور هستند.

اشاره:


نامه‌اي كه مي‌خوانيد از شهيد «محمود امجديان» است. او در بهمن ماه سال 1361 به اسارت نيروهاي عراقي درآمد. بيشتر سال هاي اسارت محمود در اردودگاه هاي موصل 3 و 4 گذشت و در اواخر به اردوگاه تكريت منتقل شد. محمود در غربتي غمبار به وسيله يكي از منافقين مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسيد. اكنون او مزاري بي‌زائر در قبرستان رماديه عراق دارد.



خدمت خواهر گراميم


اميدوارم كه حالتان خوب باشد. خواهر جان! عكس شما را ديدم. تارهاي غم بر چهره‌تان پيداست. خواهر جان! اگر بگويم دلم سنگ است و خم به ابرو نمي‌آورم شايد باور نكنيد، اما چهره شما سوز عجيبي به قلبم مي‌دهد. مي‌دانم. حال تو را درك مي‌كنم. خواهر چيزي ديگري است. خواهرجان! فقط زنده باشم و اين تارهاي غم را به شادي تبديل كنم و از ناراحتي رهايتان كنم. خواهر جان! چند روزي است از ماه مبارك رمضان مي‌گذرد. در اين ماه واقعاً سعادتي نصيبم شده و لذت مي‌برم. هم‌اكنون نزديك سحر است. خواهر جان! در ماه مبارك رمضان و ماه محرم عجيب آدم ياد ايران مي‌افتد. همه اين‌طور هستند. خواهر جان! امسال هوا خيلي خنك است. به طوري كه چند روز پيش باران آمد. خيلي لذت دارد. بيشتر ختم قرآن و دعا داريم. خوراك روح ما هم شده اين ها. واقعاً كه اگر خدا كمك نكند با اين بدن هايي كه ما داريم مشكل است. خواهرجان! آن قدر برايتان تعريف دارم كه كتاب ها مي‌شود. تازه شكر كنيد زياد حوصله به خرج نمي‌دهم وگرنه پشت‌نامه هم برايتان مي‌نوشتم. از اين كه مي‌بينيد دست خطتم تميز نيست راستش خيلي كم اينجا فارسي به كار برده مي‌شود. همه‌اش انگليسي كار مي‌كنيم و فارسي نمي‌نويسيم. دستم به انگليسي تازه مي‌خواهد روان شود. روزهاي خوبي دارم و مي‌گذرد اين روزگار... .


22،5،65


محمود

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1389  - 12:35 PM

آن روز كه صليب آمده، بود، خبر تلخي براي سيد محمد رسيد. سيد منقلب شده بود و از شدت غم به گوشه‌اي پناه برده، زانوي غم در بغل گرفته بود.بعد فهميديم كه زن سيد در نامه‌ نوشته كه ديگر نتوانسته بدون سرپرست زندگي كند و به همين دليل غيابا طلاق گرفته و با مرد ديگري ازدواج كرده است.

صليبي هاي‌ كه پا به اردوگاه مي‌گذاشتند همه چيز حال و هوايي ايراني به خود مي‌گرفت. اين احوال از طريق نامه‌هايي كه صليب مي‌آورد، به ارودگاه منتقل مي‌شد. وارد اردوگاه كه مي‌شدند، مثل هميشه اولين حرف‌شان اين بود: خوشحاليم از اين كه دوباره شما مي‌بينيم. اسرار به شوخي به آنها مي‌گفتند: راستي راستي خوشحاليد كه ما هنوز اينجاييم؟ و صليبي ‌ها به خنده مي‌گفتند: "نه، خوشحاليم از اين كه شما سالم مي‌بينيم. "


با ورود صليبي‌ها به اردوگاه ، نگاه اول اسرار را براي دريافت نامه‌هايشان درك مي‌كردند، قبل از هر كار، نامه‌ها را تحويل مي‌دادند. براي اين كار، مسئول آسايشگاه‌هاي را فرا مي‌خواندند و در حضور نماينده صليب، چمدان‌ها يكي يكي باز مي‌شدند. يك نفر اسم صاحب نامه را مي‌خواند، در هر آسايشگاهي بود، مسئول همان آسايشگاه‌ نامه را مي‌گرفت. به اين ترتيب، همه ‌نامه‌ها افراد آسايشگاهش را تحويل مي‌گرفت و روانه آسايشگاه مي‌شدند.


لحظه ورود ارشد به آسايشگاه از شيرين ترين لحظات روزهاي تلخ اسارات بود. اسراي اردو گاه در اين لحظه، بسته به روحيات شخصي، حالات مختلف داشتند. بعضي نمي‌توانستند خوشحاليشان را پنهان كنند و براي دريافت نامه‌ شان بي تابي مي‌كردند ، بعضي سرجايشان آرام مي‌نشستند و از ترس اين كه مبادا نامه‌اي برايشان نيامده باشد ، فقط انتظار مي‌كشيدند.


مسئول آسايشگاه‌ كسي را انتخاب مي‌كرد تا نامه هر كس را كه مي‌خواند، به دست صاحبش برساند. همه سر جاهايشان بي صبرانه مي‌نشستند و مسئول آسايشگاه شروع مي‌كرد. صاحبان نامه‌ها با خوانده شدن اسمشان حالات متفاوتي داشتند. بعضي از جا مي پريدند، بوسه‌اي از گونه مسئول آسايشگاه مي‌گرفتند و خودشان نامه را تحويل مي‌گرفتند و با عجله مي‌خواندند، بعضي هم خوشحاليشان را بروز نمي دادند و منتظر مي‌ماندند تا نامه را برايش ببرند. نامه ها يكي يكي تا آخرين اسم خوانده مي‌شد. نامه‌ها كه تمام مي‌شد، تعداد معدودي از افراد آسايشگاه با سينه‌اي پر غم از آسايشگاه بيرون مي‌رفتند؛ آنها كساني بودند كه هيچ نامه‌اي برايشان نيامده بود و براي اطلاع از اوضاع خانواده مجبور بودند دو ماه ديگر به انتظار بنشينند. اين افراد، فرصت زيادي براي دلتنگي كردن نداشتند، زيرا ديگران به سراغشان مي‌رفتند و با نشان دادان عكس‌ها و نامه‌هايي كه برايشان از ايران رسيده بود، آنها را نيز در شادي خودشان شريك مي‌كردند. محوطه ارودگاه كه در هنگام تقسيم نامه‌ها خلوت بود، رفته رفت شلوغ و اسرا پس از ديداري كه از طريق نامه با خانواده‌هاشان داشتند، دوباره به ارودگاه برمي‌گشتند تا دنباله اسارت را از سر گيرند. در اين مدت، مسئولين آسايشگاه براي ديدار مجدد صليب به اتاق ارشد ارودگاه مي‌رفتند. اما در آسايشگاه‌ها هنوز هم عده‌اي مانده بودند كه زانوي غم در بغل داشتند و در عين سكوت، باريكه‌اي از اشك بر گونه‌هايشان مي‌لغزيد و در وصله‌هاي سرزانوشان فرور مي‌رفت. اين ها كساني بودند كه از محتواي نامه خبر مرگ پدر، مادر يا عزيزي را شنيده بودند. اين خبر به زودي به گوش اسرا مي‌رسيد و در اولين فرصت مجلس ختمي برگزار مي‌شد و اسرا در غم اسير داغدار شريك مي‌شدند.


آن روز كه صليب آمده، بود، خبر تلخي براي سيد محمد رسيد. سيد منقلب شده بود و از شدت غم به گوشه‌اي پناه برده، زانوي غم در بغل گرفته بود. سيد غمش را به هيچ كس بازگو نمي‌كرد. گفتيم يقين عزيزي از دست داده است، اما اينطور هم نبود، غم سيد از اين هم شايد دردناكتر بود. سرانجام با اصرار زياد سيد دردش را به يكي از نزديكانش گفت. بعد فهميديم كه زن سيد در نامه‌ نوشته كه ديگر نتوانسته بدون سرپرست زندگي كند و به همين دليل غيابا طلاق گرفته و با مرد ديگري ازدواج كرده است.


همه دلشان به حال سيد مي‌سوخت. برايش متاسف بودند و سعي مي‌كردند به نحوي دلداري‌اش بدهند.


صليبي‌ها هم بساطشان را جمع كردند و رفتند. با رفتن صليب ارودگاه و اسرا به حال و هواي قبلي خود در آمدند. تنها سيد بود كه همچنان مغموم و دل شكسته گوشه گير شده بود. اين وضع دو ماه ادامه داشت و در اين مدت، سيد را غم و غصه لاغر و استخواني كرده بود.


بار ديگر كه صليبي‌ها به ارودگاه آمدند، تنها كسي كه از آمدنشان خوشحال نبود، سيد بود. براي او ديگر همه چيز تمام شده بود. طبق معمول مسئوولين آسايشگاه رفتند نامه‌ها را تحويل گرفتند و به آسايشگاه آمدند. اولين نامه مال سيد بود.


اسمش را خواندند. اما او در آسايشگاه نبود. بيرون، كنار سيم خاردار قدم مي‌زد. كسي نامه‌اش را به سرعت به دستش رساند. سيد، نامه را با تاني و بي هيچ شوقي گرفت و با بي ميلي از نگاه گذارند، اما با مرور اولين خط تكاني خورد و حالتي جدي به خود گرفت. نگاهش به تندي سطور نامه را مي‌بلعيد و پيش مي‌رفت. سيد با دلي پرتپش كه نزديك بود از سينه‌اش بيرون بيفتد، آخرين سطر نامه را خواند و رسيد به امضاي همسرش كه نوشته بود: "دوستدارت نسرين "


نسرين در نامه‌اش خبر سلامت خود و فرزندش را به سيد داده و گفته بود كه در نامه نوشتن كم كاري نمي‌كند و سيد بعدها فهميد كه اين شيطنت كار منافقيني كه در سانسور عراق خدمت مي‌كردند، بوده است. نامه نگاري‌هاي سيد و همسرش تا پايان اسارت ادامه پيدا كرد. فارس

ادامه مطلب
چهارشنبه 27 مرداد 1389  - 12:34 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 73

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 6072764
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی