به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 فوتبالیست کرمانشاهی که چندی پیش از سقف سالن ورزشی سقوط کرده بود، با حمایت تهیه کننده برنامه نود و یک فوتبالیست لیگ برتری به زندگی برگشت و حالا مشکلی برای امرار معاش ندارد.

چند هفته پیش بود که برنامه نود به کار خیرخواهانه امیر حسین صادقی مدافع تیم فوتبال تراکتورسازی و همسرش اشاره کرد. صادقی که از طریق برنامه نود متوجه مشکل سجاد نصرتی یکی از اهالی شهر سنقر کرمانشاه شده بود به کمک او شتافت و چند میلیون تومان به او اهدا کرد.

با وجود این عادل فردوسی پور هم در این ماجرا نقش اساسی را ایفا کرد که اطلاع رسانی آن از تریبون برنامه‌اش کوچکترین بخش ماجرا بوده است. به گفته نصرتی، مجری برنامه نود حتی با اتومبیل شخصی‌اش او را در تهران به چند مطب برده و حتی روزهای تعطیل اجازه نداده که این شهروند کرمانشاهی در تهران تنها بماند.

به گزارش خبرگزاری مهر،نصرتی ۱۸ ماه پیش از سقف سالن تختی مجموعه ورزشی کوثر به زمین افتاد و استخوان هر دو مچ پایش خرد شد. پخش کلیپ این سقوط از برنامه نود باعث شد تا میلیون‌ها نفر شاهد این اتفاق باشند. پس از آن بود که بسیاری از نگاه‌ها متوجه این شهروند کرمانشاهی شد و در نهایت به درمان کامل او و همچنین پیدا کردن یک کار جدید برای او منجر شد.

نصرتی در گفتگو با اشاره به سقوطش از سالن ورزشی، گفت: ۱۸ ماه پیش در سالن تختی سنقر مشغول بازی بودیم که توپ ما زیر سقف سالن گیر کرد. چون توپ دیگری نداشتیم، مجبور شدم برای آوردن توپ از سقف سالن بالا بروم. وقتی توپ را به پایین انداختم خسته شدم و از ارتفاع چند متری به زمین افتادم. همان موقع استخوان های مچ هر دو پایم خرد شد. پس از اعزام به بیمارستان پزشکان گفتند که باید مچ هر دو پایم قطع شود. به همین خاطر به یک بیمارستان خصوصی رفتم و آنجا عمل جراحی انجام دادم، اما به خاطر اینکه پاهایم ۱۲ ماه در آتل و گچ بود پزشکان گفتند که فلج می شوم. من در این مدت حتی نمی‌توانستم روی ویلچر بنشینم.

وی درباره چگونگی نشان دادن کلیپ سقوطش در برنامه نود هم تصریح کرد: ۱۲ ماه بعد از این اتفاق یک شب مشغول تماشای برنامه نود بودم که دیدم همان صحنه افتادن من را از سقف سالن نشان داد. فردوسی پور فردای همان روز به کسی که کلیپ را به برنامه فرستاده بود زنگ زد، اما دوستم از ترس آنکه خبردار نشوم از دادن آدرس و تلفن خانه ما خودداری کرده بود. با این حال فردوسی پور خودش پیگیری کرد و در نهایت بعد از چند روز جستجو به ما زنگ زد. بعد از آن بود که از من مصاحبه گرفتند و در برنامه نود صحبت هایم را نشان داد.

پخش صحبت‌های نصرتی در برنامه نود باعث شد تا چند فرد خیرخواه برای کمک مالی به او اعلام آمادگی کنند؛ نصرتی ماجرا را اینگونه شرح می دهد: فردوسی پور از من خواست تا یک شماره حساب اعلام کنم تا این افراد خیر به حسابم پول بریزند، اما به او گفتم که پول به درد من نمی خورد و اگر کسی را در تهران می شناسد که بتواند پاهایم را درمان کند مدیونش خواهم شد. بعد از این بود که فردوسی پور زنگ زد تا برای ادامه مداوا به تهران بروم. اصلا فکر نمی‌کردم خود فردوسی پور پیگیر کارهایم باشد. وقتی تهران آمدم، او خودش با ماشین شخصی‌اش دنبالم آمد و مرا پیش دکتر کیهانی و بعد از آن به مطب دکتر نوروزی پزشک سابق استقلال برد. من چهار ماه تهران بودم و چون فردوسی پور مرا به این پزشکان معرفی کرده بود همه کمکم می کردند. واقعا اگر اینها نبودند با دستور پزشکان شهرستان الان باید روی ویلچر می نشستم. فردوسی پور به من خیلی لطف داشت.

درمان قطعی پاهای نصرتی در تهران ۴ ماه طول کشید. نکته جالب توجه اینکه فردوسی پور در این چهار ماه این شهروند کرمانشاهی را تنها نگذاشته بود و حتی روزهای جمعه او را با خود به مجموعه ورزشی انقلاب می برد که تنها نباشد. نصرتی در این مورد می گوید: فردوسی پور شماره موبایلش را به من داد و گفت هر زمانی هر کاری داشتی با من تماس بگیر. او و امیر (برادر عادل فردوسی پور) برای اینکه تنها نباشم حتی جمعه ها دنبالم می‌آمدند و مرا به مجموعه انقلاب می‌بردند. به لطف فردوسی پور و پزشکانی که او به من معرفی کرد مشکل پاهایم برطرف شد و خوشبختانه الان حتی می‌توانم راه بروم.

با این حال داستان به همین جا ختم نشد. نصرتی به خاطر آسیب دیدگی پاهایش دیگر قادر نبود در شغل سابق خود فعالیت کند. پس از این ماجرا بود که پای امیرحسین صادقی مدافع تراکتورسازی و همسرش هم به این کار خیرخواهانه باز شد. این جوان سنقری می گوید: پس از این اتفاقات کار قبلی‌ام را از دست دادم. چون نمی توانستم کارهای سنگین انجام بدهم. به همین خاطر باز هم فردوسی پور مرا به برنامه‌اش دعوت کرد. چند روزی از حضورم در برنامه نود نگذشته بود که فردوسی پور زنگ زد و گفت که امیر حسین صادقی می خواهد برایم یک پراید بخرد. بعد از آن هم خود صادقی تماس گرفت و گفت هر مشکلی داشته باشم حل می کند. صادقی با همسرش به خانه ما آمد و طوری با ما برخورد کرند که انگار فامیل ما هستند. برخورد او و همسرش خیلی برای من ارزش داشت. آنها پای درد دل ما نشستند و مبلغ ۱۴-۱۵ میلیون تومان هم کمک کردند. بعد از صحبت با صادقی رفتیم شهر و همانجا او برای من یک موتورسیکلت هم خرید. با پولی که صادقی به من داد یک تراکتور خریدم و الان هم در یک شرکت مشغول کارم. واقعا از لطف صادقی، فردوسی پور و پزشکانی که برای با تمام وجود به من کمک کردند ممنونم. بخصوص فردوسی پور که زندگی و همه چیز را به من برگرداند.

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391  - 7:27 PM

  

مامان به همراه خواهر كوچك مجيد كه كمي حالش بد شده بود، به درمانگاه رفته بودند و مجيد در خانه تنها مانده بود. موقعي كه مامان از خانه بيرون مي‌رفت، خيلي به او سفارش كرد كه حواسش به همه چيز باشد و فقط بنشيند و تلويزيون نگاه كند. او هم به مادرش گفت: «چشم مامان.»!

 

 

اولش پسرك همان كاري را كرد كه مادرش گفته بود. نشست و كارتون تماشا كرد؛ اما كم‌كم فكرهايي به سراغش آمد و تصميم گرفت به مادرش در كارهاي خانه كمك كند تا وقتي او برگشت و ديد همه جا تميز شده و غذا هم حاضر است، خوشحال بشود!

بنابراين شروع كرد به مرتب كردن خانه؛ اما يادش آمد كه مامان هميشه اول غذا را روي اجاق مي‌گذاشت و بعد كارهاي خانه را انجام مي‌داد. براي همين به آشپزخانه رفت و يك قابلمه كوچك برداشت و مشغول آماده كردن غذا شد. با خودش فكر كرد كه چون خواهرش مريض شده، بهتر است سوپ درست كند! و بعد در كمد مواد غذايي را باز كرد و از هرچه آنجا بود، كمي داخل ظرف ريخت!

«نخود، لوبيا، عدس، لپه، گندم و...»

نگاهي‌ داخل قابلمه انداخت و به نظرش همه‌چيز درست آمد. بعد توي ظرف، آب و نمك ريخت و با اين‌كه مامان بارها گفته بود كه نبايد به اجاق گاز و كبريت دست بزند، قابلمه را روي گاز گذاشت و زير آن را روشن كرد.

براي پختن سوپ، چاره ديگري نداشت و با خودش گفت، مامان وقتي ببيند‌ غذا درست كرده‌ام، ديگر دعوايم نمي‌كند!

اما فكر مي‌كرد سوپش مثل سوپ‌هاي مامان نيست و يك چيزي كم دارد. آهان فهميد، سوپ مامان هويج هم داشت. اين طرف و آن طرف را گشت تا هويج را هم پيدا كرد. آن را شست و همان طور درسته انداخت توي قابلمه! اما به ياد آورد كه هيچ‌وقت هويج درسته توي سوپ مامان نديده بود و فكر كرد كه حتما هويج وقتي زياد بپزد، له مي‌شود.

بعد از اين كارها دوباره مشغول تميز كردن خانه شد؛ اما چشمش به تلويزيون افتاد كه داشت يك برنامه خوب نشان مي‌داد و فكر كرد بهتر است اول برنامه را نگاه كند. پس روبه‌روي تلويزيون نشست و همه حواسش رفت به آن برنامه؛ طوري كه همه چيز را فراموش كرد و زماني به خودش آمد كه زنگ خانه زده شد و مامان و خواهرش برگشتند.

همين كه آنها وارد خانه شدند، مامانش پرسيد: مجيد، اين چه بوييه؟

مجيد تازه به ياد سوپ افتاد و به طرف آشپزخانه دويد و ديد كه در قابلمه مدام تكان مي‌خورد و...

مادر هم دنبال مجيد به آشپزخانه آمد و با ديدن آن وضعيت، بلند گفت: اي واي! اين چيه؟ چه كار كردي؟

و بعد فوري اجاق گاز را خاموش كرد و پنجره را باز كرد. چند دقيقه‌اي كه گذشت، به مجيد كه از ترس گوشه‌اي ايستاده بود، نگاه كرد و گفت: آخه بچه‌جون اين چه كاري بود كردي؟ نگفتي همه جا آتيش مي‌گيره؟ مگه نگفته بودم به كبريت و چيزاي خطرناك دست نزن؛ نگفتم؟

مجيد كه حسابي ترسيده و سرش را پايين انداخته بود، گفت: مامان... و نتوانست حرفش را ادامه دهد؛ گريه‌اش گرفت و ماجرا را ‌همان طور كه اشك مي‌ريخت براي مامان تعريف كرد.

مادر كه از كار مجيد عصباني بود، با فهميدن ماجرا كمي آرام‌تر شد و گفت: كار خيلي بدي كردي؛ ممكن بود خداي نكرده اتفاق بدتري برات بيفته؛ اگه قول بدي كه ديگه اين كارو نكني و بدون اجازه به وسايل خطرناك دست نزني، منم مي‌بخشمت.

مجيد كه متوجه كار اشتباهش شده بود، به مادرش قول داد و خدا را شكر كرد كه اتفاق بدي نيفتاد.

رضا بهنام

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391  - 7:17 PM

 عصرهاي گرم تابستان كه معمولا بچه‌ها مشغول بازي و تفريح هستند، يك ليوان نوشيدني خنك خيلي لذت‌بخش است. البته نه تنها نوشيدن مايعات در اين روزها مي‌چسبد، بلكه براي حفظ سلامت ضروري است. ولي تا به حال به انتخاب نوشيدني مناسب فكر كرده‌ايد؟ نوشيدني‌هاي مختلف با طعم‌ها و خواص گوناگون؛ شير، آب، آبميوه، شيركاكائو و...

ميوه يا آبميوه

اغلب افراد مي‌دانند خوردن مقدار كافي ميوه در طول روز براي حفظ سلامت لازم است و به همين دليل سعي مي‌كنند حتما ميوه‌هاي متنوعي را به رژيم غذايي كودكان بيفزايند، اما معمولا بچه‌ها خيلي راحت هم اين ميوه‌ها را نمي‌خورند و تنقلات ديگري مانند چيپس و پفك را ترجيح مي‌دهند. بنابراين يكي از كارهايي كه والدين انجام مي‌دهند استفاده از آبميوه‌هاست. آنها تصور مي‌كنند آبميوه‌ها جايگزين مناسبي براي ميوه است و مي‌تواند نيازهاي بدن را تامين كند. اما آيا واقعا آبميوه بهترين انتخاب است؟

متخصصان مي‌‌گويند برخي از انواع آبميوه‌ها مي‌تواند جايگزين ميوه شود و به عنوان بخشي از رژيم غذايي سالم مورد استفاده قرار گيرد. اما اگر نگران افزايش وزن كودك هستيد، بايد بدانيد تحقيقات جديد نشان داده است نوشيدن مقدار متوسطي از آبميوه‌هاي صددرصد طبيعي ضرري ندارد. با اين حال فراموش نكنيد آبميوه در هر حال مقداري كالري دارد و در نتيجه مانند ديگر غذاها و نوشيدني‌هاي حاوي كالري، مصرف مقدار زياد آن مي‌تواند باعث افزايش وزن شود.

بنابراين اگر مي‌خواهيد به كودك آبميوه دهيد، از انواع طبيعي آن استفاده كنيد. آبميوه‌هاي طبيعي كه در خانه تهيه مي‌شود، بهترين گزينه است و در مقايسه با آبميوه‌هاي حاوي قند خواص بيشتري دارد. با اين كار، كودك مي‌تواند علاوه بر دريافت كالري، ويتامين‌ها و مواد غذايي مورد نياز را نيز به دست بياورد و از طعم خوب آن لذت ببرد.

البته متخصصان مقدار مجاز مصرف آبميوه را براي كودكان تعيين كرده‌اند؛ آنها اعتقاد دارند نوزادان تا 6 ماهگي نبايد از هيچ‌گونه آبميوه‌اي استفاده كنند، مگر در شرايطي كه براي درمان يبوست، پزشك مصرف آبميوه‌هاي خاصي را توصيه كند. كودكان 6 ماهه تا 6 ساله نيز مي‌توانند 118 تا 177 ميلي‌ليتر آبميوه در روز بنوشند و بچه‌هاي 7 سال به بالا 237 تا 355 ميلي‌ليتر در روز.

طبق نظر آنها، مصرف حدود 118 ميلي‌ليتر آبميوه صددرصد طبيعي معادل مصرف يك واحد ميوه است. اما آبميوه‌ها از نظر فيبر و مواد مغذي ديگر با ميوه كامل قابل مقايسه نيست. بنابراين به خاطر داشته باشيد علاوه بر نوشيدن آبميوه، بايد مصرف مقدار كافي ميوه را نيز در نظر داشته باشيد.

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391  - 7:11 PM

 

تا به حال با خودتان فكر كرده‌ايد چرا هميشه از برنامه‌هايتان عقب هستيد؟ چرا هيچ وقت به موقع كارهايتان انجام نمي‌شود؟ اگر شما هم اين مشكل را داريد و خيلي وقت تلف مي‌كنيد، بد نيست اين مطلب را بخوانيد.

متخصصان مي‌گويند مواردي كه باعث از دست رفتن وقت مي‌شود معمولا كارهايي است كه از انجام آنها لذت مي‌بريم؛ گپ زدن با دوستان، گشتن در اينترنت و... البته حواستان باشد اين كارها در نهايت باعث سرخوردگي شما خواهد شد؛ وقتي آخر روز با خودتان فكر مي‌كنيد «چرا اين همه كار باقي مانده است؟ چرا من نرسيدم كارها را تمام كنم؟» يا اين‌كه با خود فكر مي‌كنيد بايد تا نيمه شب در محل كارتان بمانيد تا كارها تمام شود. پس بهتر است با دقت بيشتري به عواملي كه وقت شما را تلف مي‌كنند دقت كنيد و آنها را بشناسيد.

 

•‌ يكي از مهم‌ترين اين موارد كه اغلب هم ناشناخته باقي مي‌ماند، تاخير داشتن در تصميم‌گيري است. در اين مواقع معمولا تصور مي‌كنيد گرفتار هستيد و نمي‌توانيد كار ديگري انجام دهيد. در حالي‌كه بايد از قبل درباره اين تصميمات فكر مي‌كرديد. بنابراين گاهي فقط با تصميمي به موقع و مناسب، مي‌توان از بروز مشكل پيشگيري كرد. پس بدون نگراني تصميم‌تان را عملي كنيد و ادامه دهيد. اگر تصميم اشتباه باشد، شايد بعدا بتوان آن را اصلاح كرد. اما بي‌عمل نشستن و منتظر ماندن اغلب غيرقابل جبران است.

•‌ گشت و گذار در اينترنت كه گاهي به اشتباه آن را «تحقيق كردن» مي‌ناميم نيز از جمله مواردي است كه وقت ما را براحتي تلف مي‌كند. باور كنيد به راحتي مي‌توانيد ساعت‌ها دنبال موضوعي خاص، در صفحات اينترنتي بگرديد و در نهايت حتي موضوع اوليه را هم فراموش كنيد.

•‌ عدم تعهد به كارها نيز از جمله عواملي است كه سبب از دست رفتن وقت مي‌شود. تصور كنيد پروژه‌اي به صورت گروهي در حال انجام است؛ مشخص است تعهد و مسووليت‌پذيري تك‌تك افراد در اين زمينه تا چه حد در اتمام به موقع كار مهم است. بنابراين اگر براي تمام شدن مرحله‌اي خاص بيش از حد تعيين شده وقت بگذاريد، وقت ديگر اعضاي گروه را بيهوده هدر داده‌ايد.

•‌ بازي‌هاي كامپيوتري نيز از جمله مواردي است كه بدون اين‌كه متوجه باشيد وقت شما را از بين خواهد برد؛ ساعت‌ها پشت كامپيوتر مي‌نشينيد و بازي خاصي را ادامه مي‌دهيد، بدون اين‌كه حتي متوجه گذر زمان باشيد. در حقيقت اغلب افرادي كه اين عادت را دارند، حتي نمي‌توانند تصور كنند چند ساعت است كه پشت سر هم مشغول بازي هستند.

از اين عوامل جزئي ولي مهم غافل نشويد و آنها را در نظر داشته باشيد تا كارها هر چه بهتر و درست‌تر انجام شود.

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391  - 7:08 PM

 

بابي در حياط كوچك پشت خانه نشسته بود و از سرما مي‌لرزيد. پاهاي بدون كفشش در برف فرورفته بود. چون او كفش‌هايش را دوست نداشت و اصلا كفش مناسبي هم نداشت كه بپوشد، كفش ورزشي او چند سوراخ ريز و درشت داشت و اينقدر نازك بود كه نمي‌توانست پاهايش را از سرما حفظ كند.

 

 

يك ساعتي مي‌شد كه بابي در حياط نشسته بود. فكرش مشغول بود و متوجه گذر زمان نمي‌شد، نمي‌دانست براي شب سال نو براي مادرش چه هديه‌اي بخرد. وقتي داشت با خودش فكر مي‌كرد، سرش را با نااميدي تكان داد و زير لب گفت: «بي‌فايده است. حتي اگر چيزي به فكرم برسد، پول كافي براي خريدش ندارم.»

***

3 سال بود كه پدرش آنها را رها كرده و دنبال كار خودش رفته بود. حالا اين خانواده 5 نفري به سختي روزگار مي‌گذراندند. مادر صبح تا شب در خانه خياطي مي‌كرد و شب‌ها هم در يك بيمارستان مشغول به كار بود، اما حقوق اندكي كه مي‌گرفت هيچ‌وقت پاسخگوي نيازهاي خانواده نبود. بابي 2 خواهر بزرگ‌تر و يك خواهر كوچك‌تر از خودش داشت كه در نبود مادر به كارهاي خانه رسيدگي مي‌كردند.

اين خانواده با وجود تمام مشكلات مالي خيلي خوشبخت بودند. هر وقت پول كم مي‌آمد يا به كالايي احتياج داشتند كه تهيه آن غيرممكن به نظر مي‌رسيد، عشق و علاقه آنها نسبت به هم بيشتر از قبل مي‌شد.

بعد از اين فكرها، بابي با چشمان پر از اشك و با عصبانيت برف‌ها را به گوشه‌اي پرتاب كرد. با همين حالت راه افتاد و در كوچه‌ها و خيابان‌هاي پر از مغازه قدم زد.

بابي از مقابل تك‌تك مغازه‌ها مي‌گذشت و به ويترين‌هاي رنگارنگ آنها نگاه مي‌كرد. مغازه‌هايي كه براي سال نو آماده شده بودند و با تزئينات زيبا، مردم را تشويق به خريد مي‌كردند. از نظر بابي همه اشياي پشت شيشه‌ها زيبا بود ولي دور از دسترس. كم‌كم هوا تاريك مي‌شد و بابي بر خلاف ميلش مجبور بود به خانه‌ برگردد. وقتي اشك مي‌ريخت و از مغازه‌ها دور مي‌شد، ناگهان روي زمين جسم درخشاني ديد؛ چيزي كه در ميان برف‌ها مي‌درخشيد و خودنمايي مي‌كرد. بابي خم شد و سكه‌اي براق از ميان برف‌ها پيدا كرد.

او با پيدا كردن سكه چنان احساسي داشت كه هيچ وقت در دنيا كسي آن طور نمي‌تواند احساس ثروتمندي كند. وقتي گنج جديدش را از روي زمين برداشت، تمام وجودش گرم شد و انرژي گرفت. سريع به اولين مغازه‌اي كه سرراهش بود رفت و سكه را به فروشنده تحويل داد، اما وقتي جواب مرد فروشنده را شنيد، دوباره همان سرماي گزنده به وجودش برگشت؛ فروشنده به او گفت با اين سكه هيچ چيزي نمي‌تواند بخرد.

پسرك كه حالا نااميدتر از قبل شده بود داخل يك گل فروشي رفت و در صف طولاني خريد گل ايستاد. بالاخره نوبت به بابي رسيد و فروشنده از او پرسيد: «چه كمكي مي‌تونم به شما بكنم، پسر كوچولو؟»

بابي با نااميدي سكه را به فروشنده داد و از او پرسيد: «با اين پول مي‌تونم براي مادرم يك شاخه گل بخرم؟»

فروشنده به بابي و سكه‌اي كه در دستش بود نگاه كرد و گفت: «همين جا منتظر بمان تا ببينم چه كاري از دستم برمياد.» اين را گفت و به قسمت انتهايي مغازه رفت.

بابي همان‌طور كه منتظر ايستاده بود به دسته گل‌هاي زيبا و رنگارنگ داخل مغازه نگاه مي‌كرد. با اين‌كه او پسر كوچكي بود، براحتي مي‌توانست احساس زن‌ها را نسبت به گل‌ درك كند. در همين فكرها بود كه با شنيدن صداي بسته شدن در پشت سرش به دنياي واقعي برگشت. وقتي به سمت صدا برگشت تنها چيزي كه ديد 12 شاخه گل رز قرمز با ساقه‌هايي بلند و برگ‌هايي سبز و درخشان بود كه همراه با گل‌هاي سفيد كوچكي در كاغذي نقره‌اي بسته‌بندي شده بود. بابي با حسرت به دسته گل نگاه كرد و با خودش فكر كرد صاحب آن چه آدم خوشبختي است.

فروشنده دسته گل را در جعبه سفيدي گذاشت و رو به بابي گفت: «دسته گل شما آماده است.» سپس دستش را به طرف بابي گرفت تا سكه را از او تحويل بگيرد. بابي مردد بود چون مي‌دانست قيمت اين دسته گل تنها يك سكه نيست.

‌‌ـ‌ «دوازده شاخه گل رز داشتم كه مي‌خواستم آنها را به اين قيمت بفروشم. دوست نداري؟»

اين بار بابي شك نكرد و سريع دسته گل را گرفت. فروشنده هم رو به او گفت: «سال نو مبارك پسرم.»

فروشنده با خودش فكر مي‌كرد وقتي پسرك هيچ پولي ندارد تا براي مادرش هديه‌اي بخرد، بايد به او كمك كند. بنابراين دسته گل زيبا را به او داد تا شب سال نو پسرك هم خوشحال باشد. وقتي شب از مغازه‌اش خارج مي‌شد، احساس مي‌كرد سرماي بيرون در برابر گرماي قلبش بسيار ناچيز است. او از شادي پسرك خوشحال بود و احساس مي‌كرد سال نو براي او به بهترين شكل شروع شده است. 

ادامه مطلب
یک شنبه 24 اردیبهشت 1391  - 7:03 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 105

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 5833997
تعداد کل پست ها : 30564
تعداد کل نظرات : 1029
تاریخ ایجاد بلاگ : پنج شنبه 19 شهریور 1388 
آخرین بروز رسانی : دوشنبه 19 آذر 1397 

نویسندگان

ابوالفضل اقایی