با این که خود پیامبر بود و کامل ترین خردمند، مشورت پذیری اش درسی بود برای همه ی خردمندان.می فرمود: «هیچ پشتیبانی نیکوتر از مشورت نیست. نه کسی از مشورت بدبخت شده و نه خود رأی خوش بخت.
سخن گفتن
چنان شمرده سخن می گفت که شنونده می توانست واژگانش را بشمارد.1از فشرده-گوترین انسان ها بود اما در عین ایجاز، تمامی آن چه را که می خواست بگوید بیان می-کرد.نه زیاده گویی داشت و نه ناقص گویی.جمله هایش پی درپی بود و میان آن ها لحظه ای خاموش می ماند تا شنونده سخنانش را دریابد و به خاطر بسپارد.2شیرین سخن ترین و شیواگوترین مردمان بود و می فرمود: «من فصیح ترین عربم و بهشتیان، به زبان محمد(ص) سخن می گویند. می فرمود: من زبان آورترین فرد عربم.»3جز به ضرورت سخن نمی گفت و می فرمود: «از نشانه های دانایی آدمی این است که در مسائل بیهوده، اندک سخن گوید.»4
پرگویان را سرزنش می کرد و می فرمود: «منفورترین شما در نزد من، پرگویان اند؛ آنانی که [با سخنان خود] وانمود می کنند با هوش اند و آن هایی که بی پروا لب به سخن می-گشایند.»5بریدن سخن دیگران را کاری ناپسند می شمرد و می فرمود: «کسی که سخن برادر مسلمانیش را قطع کند، همانند کسی است که به صورت او چنگ زنده است6.»
ایمان هیچ بنده ای راست و پابرجا نخواهد شد، مگر این که دلش راست [و بی نیرنگ] شود؛ و دلی به راه راست نخواهد رفت، جز آن که زبان راست [گو] شود.یکی از لغزش های زبان، «ستیزه جویی گفتاری» است. |
مردمان را از بدگویی باز می داشت و می فرمود:«کسی که در نزدش غیبت دوست دین باورش را بکنند و بتواند دوست خود را [با زبانش] یاری کند و نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت خوار می کند.7»
اگر می خواست هنگام صحبت قسمی بخورد، می فرمود: «سوگند به کسی که جان ابوالقاسم در دست اوست.8»اگر می خواست فرماندهی را به جایی بفرستد، به او می-گفت:سخنانت را کوتاه کن؛ برخی از سخنان [در تأثیرگذاری، به سان] جاویدند.9هنگامی که نشسته بود و حرف می زد، بسیار به آسمان می نگریست.10
«ابوهریره» و «ابوذر» نقل می کنند:روش حضرت آن بود که در میان یارانش می نشست.وقتی غریبی می آمد، نمی دانست کدام پیامبر است تا [مطلبش را] از وی بپرسد.از رسول خدا خواستیم جایی بنشیند که هرگاه غریب می آید او را باز شناسد. پس برایش سکویی از گل ساختیم. بر آن می نشست و ما در دو طرف او می نشستیم. |
شیوه اش آن بود که فال بد نمی زد؛ [اما] به فال نیک می گرفت.11نه بسیار کم سخن بود و نه پرگو.12هنگام حرف زدن، دهان را کاملاً باز نمی کرد.13زمانی که سخن می گفت، شنوندگان سرشان را پایین می انداختند و چنان آرام بودند که گویا پرنده ای بر سرشان نشسته است.14 چون خاموش می شد، آنان حرف می زدند15
به هر زبانی سخن می گفت.برای دور ساختن افراد از مطلق انگاری و مطلق گویی های بی جا، به آن ها سفارش می کرد:نشانه ی اوج ایمان آدمی آن است که برای تمامی سخنانش استثنایی بیاورد.16به پرگویان هشدار می داد:هر که گفتارش بسیار باشد، اشتباهاتش بسیار شود؛ و کسی که اشتباهاتش زیاد باشد، گناهانش بسیار شود؛ و هر که گناهانش بسیار باشد، دوزخ برای او شایسته تر است.17
امانت در گفتار را هم برمی شمرد و می فرمود:یزدان کسی را یاری کند که چون چیزی از ما بشنود، همان گونه [برای دیگران] نقل کند.18هنگام حرف زدن، حرکات دست را به کمک می گرفت.دوست نداشت دوستانش با صدای بلند حرف بزنند.هیچ گاه با نهایت مرتبه ی عقل و فهم خویش با کسی سخن نگفت و می فرمود: «ما پیامبران، مأموریم که با مردم به اندازه ی عقل و فهم آنان سخن بگوییم.»
مردی نزدش آمد و چیزی خواست. فرمود: «چیزی ندارم اما به حساب من هر چه نیاز داری بخر، پول دست مان آمد به جای تو می پردازیم.»«عمر» گفت: «ای رسول خدا، خداوند مجبورت نکرده چیزی را که نداریم [بر عهده گیری].»پیامبر از سخن عمر خوشش نیامد. مرد نیازمند هم گفت: «بپرداز و نترس ...»پیامبر خندید. شادمانی از چهره اش معلوم بود. |
حضرت همواره مراقب زبان خویش بود و با سخنانش نیز نقش بسیار مهم سازنده یا ویرانگر زبان را به مردم یادآوری می کرد:زبان چنان عذابی می بیند که هیچ یک از اعضای بدن چنان رنجی نمی بیند. زبان می گوید: خداوندگارا! مرا چنان شکنجه ای دادی که هیچ عضوی را چنان رنجی ندادی [چرا]؟آفریدگار پاسخ می دهد: «از تو سخنی برآمد که به خاور و باختر رسید و در نتیجه ی آن خون بی گناهانی ریخت، مال هایی به ناحق گرفته شد و حرمت هایی هتک شد. پس سوگند به ارجمندی خودم، تو را چنان عذاب خواهم کرد که هیچ عضوی از اعضا را چنین عذابی نکرده باشم».19
ایمان هیچ بنده ای راست و پابرجا نخواهد شد، مگر این که دلش راست [و بی نیرنگ] شود؛ و دلی به راه راست نخواهد رفت، جز آن که زبان راست [گو] شود.یکی از لغزش-های زبان، «ستیزه جویی گفتاری» است. اثبات کردن نکته ای که سود این جهان یا آن جهان ندارد و ادامه ی این کشمکش، به کدورت ها و گسستن زنجیره ی دوستی ها می-انجامد. پس باید ریشه ی این درخت بی میوه را خشکاند:
با گفتار و رفتارش، احترام به کسانی را که آیینه ی ارزش ها هستند ترویج می کرد:«ای مردم، اهل بیت مرا اکنون و پس از مرگم بزرگ شمارید. آنان را محترم دارید و بر دیگران برتری دهید. روا نیست کسی برای دیگری از جایش برخیزد جز برای خاندان من. |
من ضامن خانه ای در بالای بهشت، خانه ای در میانه ی بهشت، و خانه ای در ورودی بهشت برای کسی هستم که ستیزه جویی گفتاری را رها کند؛ گرچه بر حق باشد.20بنده به اوج ایمان نمی رسد، جز آن که زبان خویش را نگه دارد21هر کس که از زبانش بترسند، از دوزخیان است.22
سخنرانی
هر جا که دل های مردم را برای شنیدن مهیا می دید، به سخنرانی می پرداخت؛ چه بر منبر، چه روی زمین و چه بر شتر. گاه ایستاده سخنرانی می کرد.23 اگر بر فراز منبر می-رفت رویش را به طرف مردم می کرد و بر آنان درود می فرستاد.24پایان خطابه اش استغفار بود.25محور سخنانش درود بر خداوند و ستایش او به خاطر نعمت هایش، توصیف کمال و ستودن او، آموختن بنیان های اسلام، یادآوری بهشت و دوزخ و سرای واپسین، فرمان به پارسایی و تبیین موارد خشم و خرسندی آفریدگار بود.26
منبرش سه پله داشت. سخنرانی معمولاً کوتاه و گاه به دلایلی، از جمله رخ دادی غیر منتظره طولانی می شد. در اعیاد، برای خانم ها خطابه ای جدا ایراد می فرمود و آنان را به بخشش تشویق می کرد.هماره موعظه هایش در روزهای جمعه، کوتاه بود.27«حکیم، پسر حزام»، می گوید: «روز جمعه ای با پیامبر بودم. ایستاد و بر چوب یا کمانی تکیه کرد. پس سپاس خداوند گفت؛ با واژگانی سبک، پاکیزه، خجسته.»
شوخی
«حسین، پسر زید»، می گوید از امام باقر(ع) پرسیدم: «پدر و مادرم فدایت باد! آیا پیامبر شوخی هم می کرد؟»فرمود: ... از مهربانی او به پیروانش آن بود که با آنان شوخی می-کرد تا بزرگی اش چنان برای آن ها جلوه نکند که بدو ننگرند.28
امام صادق(ع) نیز هدف شوخی حضرت را «شاد کردن مخاطب»29 بیان می کند نه ریشخند و تحقیر کردن دیگران و برای زبان آوری و گرم کردن مجلس عبدالله پسر حارث می گوید: «کسی را شوخ تر از رسول خدا ندیدم.30عایشه می گوید: «حضرت بسیار شوخی می کرد.» می فرمود: آفریدگار درباره ی شوخی راست گو بازخواست نمی کند.31
حضرت از «ابوهریره» خواست تا با عرب ها شوخی نکند. روزی ابوهریره کفش حضرت را ربود و آن را نزد خرمافروش گرو گذاشت و خرما گرفت. مشغول خوردن بود که پیامبر(ص) سر رسید و از او پرسید: «ای اباهریره! چه می خوری»؟ پاسخ داد: «کفش پیامبر را»! |
نمونه ها
1. نیای «خالد قسری»، زنی [بیگانه] را بوسید. زن به پیامبر شکوه برد. رسول به دنبال مرد فرستاد. او آمد و اعتراف کرد و گفت: «اگر زن می خواهد قصاص کند، قصاص کند»! پیامبر و یارانش لبخند زدند. حضرت پرسید: «دیگر این کار را تکرار نمی کنی؟» مرد پاسخ داد:«سوگند به خداوند، نه ای رسول خدا». رسول از مجازات [سبک] وی چشم پوشید.32
2. حضرت از «ابوهریره» خواست تا با عرب ها شوخی نکند. روزی ابوهریره کفش حضرت را ربود و آن را نزد خرمافروش گرو گذاشت و خرما گرفت. مشغول خوردن بود که پیامبر(ص) سر رسید و از او پرسید: «ای اباهریره! چه می خوری»؟ پاسخ داد: «کفش پیامبر را»!33
3. مردی نزد پیامبر آمد و گفت: «نابود شدم! در ماه رمضان با همسرم آمیزش کردم». حضرت فرمود: بنده ای آزاد کن.»
- ندارم.
- پس دو ماه پشت سر هم روزه بگیر.
- [به خاطر ضعف بدنم] نمی توانم.
- پس شصت بینوا را سیر کن.
- [هزینه اش را ] ندارم.
پیامبر ظرفی از خرما آورد و فرمود:فقیری پیدا کن و این را به او صدقه بده.
- چه کسی تهیدست تر از من است؟! به خدا قسم اگر تمام شهر را بگردی فقیرتر از خانواده ی ما پیدا نمی کنی.حضرت خندید و فرمود: «پس در این صورت خودتان بخورید!»34 می فرمود: «مؤمن، خوش رو و بذله گوست و منافق، ترش رو و خشمگین.»
قانون مداری
زنی از قبیله ی مخزوم دزدی کرد. قریشیان به خاطر موقعیت بلند اجتماعی آن زن بیمناک شدند و می خواستند پیامبر از مجازات او چشم بپوشد. جز «اسامه پسر زید»، محبوب پیامبر، کسی جرئت نداشت این خواهش بی جا را با پیامبر بگوید. اسامه خواسته ی قریشیان درباره ی عفو آن زن را مطرح کرد.
هنگام حرف زدن، حرکات دست را به کمک می گرفت.دوست نداشت دوستانش با صدای بلند حرف بزنند.هیچ گاه با نهایت مرتبه ی عقل و فهم خویش با کسی سخن نگفت و می فرمود: «ما پیامبران، مأموریم که با مردم به اندازه ی عقل و فهم آنان سخن بگوییم.» |
حضرت فرمود:«آیا در حدی از حدود خداوند پادرمیانی می کنی؟» سپس برخاست و خطبه ای خواند. در آن سخنرانی فرمود: «آنانی که پیش از شما نابود شدند، مردمانی بودند که اگر مهترشان دست به سرقت می زد، رهایش می کردند و اگر فرودست شان سارق بود، حد را در حقش اجرا می کردند. سوگند به خداوند، اگر فاطمه(س)، دختر محمد(ص) نیز دست به سرقت بزند، محمد(ص) دستش را قطع خواهد کرد.»و دست زن مخزومی بریده شد.35کسی که وساطت او مانع از اجرای حدی شود، در معرض خشم یزدان است تا از [این] کار خویش دست کشد.36
گشاده دستی
گشاده دست ترین مردمان بود؛37 به ویژه در ماه مبارک که به تعبیر امام علی(ع) «چون نسیمی جاری بود که چیزی در کف او نمی ماند.»38هر چیزی برای جلب افراد به اسلام از او خواسته می شد، می داد. هفتاد هزار درهم برایش آوردند. آن را بر حصیر نهاد. سپس به تقسیمش پرداخت و همه را میان نیازمندان تقسیم کرد.
مردی نزدش آمد و چیزی خواست. فرمود: «چیزی ندارم اما به حساب من هر چه نیاز داری بخر، پول دست مان آمد به جای تو می پردازیم.» «عمر» گفت: «ای رسول خدا، خداوند مجبورت نکرده چیزی را که نداریم [بر عهده گیری].»پیامبر از سخن عمر خوشش نیامد. مرد نیازمند هم گفت: «بپرداز و نترس ...»پیامبر خندید. شادمانی از چهره اش معلوم بود.39
هنگامی که از نبرد «حنین» برگشت، عرب های بیابان نشین آمدند و آن قدر از وی درخواست کردند که ناگزیر شد به درختی پناه برد. عرب ها ردایش را ربودند. حضرت ایستاد و فرمود:«ردایم را بدهید. اگر به تعداد این درخت های خاردار [بیابانی] حیوانات اهلی داشتم، آن ها را میان شما تقسیم می کردم. شما مرا تنگ چشم، دروغ گو و ترسو نخواهید یافت».40
می فرمود: «اگر به اندازه ی کوه احد طلا می داشتم، آن چه مرا شاد می کرد این بود که سه شبانه روز بر من نگذرد جز آن که چیزی از آن کوه طلا نزدم نماند، مگر اندکی که آن را برای [پیشرفت] دین نگه دارم.41»
من ضامن خانه ای در بالای بهشت، خانه ای در میانه ی بهشت، و خانه ای در ورودی بهشت برای کسی هستم که ستیزه جویی گفتاری را رها کند؛ گرچه بر حق باشد. بنده به اوج ایمان نمی رسد، جز آن که زبان خویش را نگه دارد هر کس که از زبانش بترسند، از دوزخیان است. |
زنی لباسی از پشم سیاه برایش آورد و از وی خواست که آن را بپوشد. حضرت آن را گرفت و پوشید و بدان نیز نیازمند بود. مردی از اصحاب آن را دید و گفت: «ای فرستاده ی خدا! چه قدر زیباست. آن را به من می پوشانی؟!» فرمود: «بله.» چون رسول خدا(ص) از آن جا رفت، دیگر یاران، مرد را نکوهش کردند و گفتند: «تو [از سویی] می دانستی که پیامبر بدان هدیه نیاز دارد و [از سویی دیگر هم می دانستی که] هر چیزی از وی بخواهند، می دهد42[پس چرا چنین خواهشی از وی کردی؟]»
محبوب ترین غذا برایش طعامی بود که دست های بسیاری به سمت آن دراز شود.43می-فرمود: «گشاده دست، به خداوند، مردم و بهشت نزدیک است؛و تنگ چشم، از پروردگار، مردم و بهشت دور و به دوزخ نزدیک است.44»از تنگ چشمی دوری کنید که پیشینیان شما را نابود کرد. آن ها را به ستم و گسستن پیوند خویشاوندی واداشت. 45
بهشت را خانه ی سخاوتمندان می نامید.46سخاوتمند نادان، نزد خداوند از دانشمند تنگ چشم محبوب تر است!47می فرمود: «هر کس بمیرد و بدهکاری از خود بر جای گذارد و یا خانواده ای از وی برجا ماند، بر عهده ی من است که بدهکاری اش را بدهم و خانواده-اش را سرپرستی کنم. اگر مالی از خود برجای گذاشت، از آن وارثان اوست.»
امام صادق(ص) می فرمود: «بسیاری از یهودیان پس از شنیدن این سخن مسلمان شدند زیرا خویش و اموال خویش را در امنیت، و آینده ی خانواده ی خود را تضمین شده می-یافتند.»
از هر چه که آسمان آبی دوستی را تیره کند پرهیز می داد و می فرمود:«اگر سه نفر هستید، دو نفرتان با هم پچ پچ نکنید؛ این کار شما، فرد سوم را غمگین می کند. »با رفتارش به دیگران می آموخت در مجلس در پی جای خاصی نباشند. از همین روی، وقتی وارد مجلسی می شد، پایین ترین جا می نشست. |
گشاده رویی
گشاده رویی را از عوامل تثیبیت و تحکیم دوستی میان انسان ها می دانست و می-فرمود:«همانا آفریدگار از کسی که با دوستانش با چهره ای اخم آلود روبه رو شود نفرت دارد.» 48مردی نزدش آمد و از او پندی خواست. در یکی از اندرزهایش به او فرمود: «با دوستت با سیمایی گشاده، روبه رو شو. 49» می فرمود: «گشاده رویی، کینه را می برد.50»
مجلس
هرگاه با مردم می نشست، در موضوع صحبت شان مشارکت می کرد. اگر درباره ی جهان واپسین یا این جهان سخن می گفتند، با آنان هم سخن می شد.اگر در باره ی غذا یا نوشیدنی حرف می زدند، با فروتنی و صمیمیت در صحبت شان شرکت می کرد.51گاه در حضورش شعر می خواندند و چیزهایی از دوران جاهلیت نقل می کردند و می خندیدند و او هم لبخند می زد. اگر سخن حرامی نمی گفتند یا عمل حرامی انجام نمی دادند، مانع آنان نمی شد.52هم نشینانش در حضور او بگو مگو نمی کردند.
تنها در مسجد نشسته بود. مردی وارد مسجد شد. حضرت به خاطر او خود را جابه جا کرد و فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان آن است که چون خواست بنشیند، دوستش برایش جا باز کند.53» [اگر چه جا وسیع باشد؛ زیرا این کار نشان دهنده ی احترام و محبت او به دوست خویش است].
از همه می خواست به تشریفاتی که دیگران را به رنج می افکند و سودی واقعی برای آن ها ندارد دست بردارند:«ای اباذر! کسی که دوست داشته باشد دیگران برایش ایستاده، صف بکشند، جای خویش را در دوزخ مهیا کرده است.54»
محبوب ترین غذا برایش طعامی بود که دست های بسیاری به سمت آن دراز شود. می فرمود: «گشاده دست، به خداوند، مردم و بهشت نزدیک است؛و تنگ چشم، از پروردگار، مردم و بهشت دور و به دوزخ نزدیک است. »از تنگ چشمی دوری کنید که پیشینیان شما را نابود کرد. آن ها را به ستم و گسستن پیوند خویشاوندی واداشت. |
با گفتار و رفتارش، احترام به کسانی را که آیینه ی ارزش ها هستند ترویج می کرد:«ای مردم، اهل بیت مرا اکنون و پس از مرگم بزرگ شمارید. آنان را محترم دارید و بر دیگران برتری دهید. روا نیست کسی برای دیگری از جایش برخیزد جز برای خاندان من.55»می-فرمود: «سخنانی که در مجالسی رد و بدل می شود امانت است، مگر سه مجلس:
1. مجلسی که در آن تصمیم به ریختن [ناحق] خون کسی گرفته شود؛
2. محفلی که در آن تصمیم به تجاوز گرفته شود؛
3. نشستی که در آن تصمیم به حلال شمردن [و تصرف عدواتی] مال دیگری گرفته شود. 56»
از هر چه که آسمان آبی دوستی را تیره کند پرهیز می داد و می فرمود:«اگر سه نفر هستید، دو نفرتان با هم پچ پچ نکنید؛ این کار شما، فرد سوم را غمگین می کند. 57»با رفتارش به دیگران می آموخت در مجلس در پی جای خاصی نباشند. از همین روی، وقتی وارد مجلسی می شد، پایین ترین جا می نشست.58
گاهی به نکته های ظریف اشاره می کرد و می فرمود: «سزاوار است که در تابستان میان دو کس که با هم می نشینند، نیم متر فاصله باشد تا برای همدیگر زحمت نباشند.59»برای سرکوبی اژدهای خودخواهی می فرمود: «کسی برای دیگری از جایش برنخیزد اما برای همدیگر جا باز کنید، [تا] آفریدگار به شما وسعت دهد.60»
به ملاقات کننده ی خود احترام می گذاشت. بسیار پیش می آمد که ردایش را حتی برای بیگانه ای می گستراند و او را بر آن می نشانید.زیراندازش را به کسی که وارد می شد می داد تا روی آن بنشیند. اگر او نمی پذیرفت، آن قدر اصرار می کرد تا بپذیرد.هر کسی که در مجلس او می نشست، گمان می کرد، خود، گرامی ترین فرد نزد رسول خداست.
«جریر، پسر عبدالله بجلی»، به مجلس ایشان آمد. انجمن جای سوزن انداختن نبود. پس دم در نشست. پیامبر(ص) ردایش را پیچید و برایش افکند و بدو فرمود: «روی آن بنشین»جریر آن را گرفت و بر چهره اش نهاد. ردا را می بوسید و می گریست. سپس آن را به حضرت پس داد و گفت: روی لباست نمی نشینم. خدایت گرامی بدارد که مرا گرامی داشتی.»«انس» می گوید: «کسی محبوب تر از پیامبر نبود؛ [با این همه] افراد جلوی پایش برنمی خاستند؛ زیرا می دانستند این کار را خوش نمی دارد.61»
روزی تنها در مسجد نشسته بود. مردی وارد شد. حضرت خود را برای او جابه جا کرد. مرد گفت: «جا که بسیار است ای فرستاده ی خدا!» فرمود: «حق مسلمان بر مسلمان آن است که وقتی دید می خواهد بنشیند، خود را برایش جابه جا کند.62»می فرمود: «هر گاه یکی از شما وارد مجلسی شد، کنار آخرین نفری که نشسته است بنشیند.63»
پرگویان را سرزنش می کرد و می فرمود: «منفورترین شما در نزد من، پرگویان اند؛ آنانی که [با سخنان خود] وانمود می کنند با هوش اند و آن هایی که بی پروا لب به سخن می-گشایند.» بریدن سخن دیگران را کاری ناپسند می شمرد و می فرمود: «کسی که سخن برادر مسلمانیش را قطع کند، همانند کسی است که به صورت او چنگ زنده است .» |
«ابوهریره» و «ابوذر» نقل می کنند:روش حضرت آن بود که در میان یارانش می-نشست.وقتی غریبی می آمد، نمی دانست کدام پیامبر است تا [مطلبش را] از وی بپرسد.از رسول خدا خواستیم جایی بنشیند که هرگاه غریب می آید او را باز شناسد. پس برایش سکویی از گل ساختیم. بر آن می نشست و ما در دو طرف او می-نشستیم.64
مردم را از این که جای خاصی در مجالس داشته باشند، باز می داشت.وقتی از مجلسی برمی خاست، بیست بار با صدای بلند استغفار می کرد.65در مجلسش صداها بلند نمی-شد و از کسی بدگویی نمی شد.66اصحاب در حضورش حرف همدیگر را قطع نمی-کردند.67خوش مجلس بود.68اگر در حضورش کسی را ملامت می کردند، می فرمود: «واگذاریدش.»
می فرمود: «اگر یکی از شما از جایش برخیزد و از مجلس بیرون رود، هنگامی که بازگردد از دیگران سزاوارتر است که در جای قبلی خود بنشیند.69»در مجلس او کسی را بسیار نمی ستودند.به افراد سفارش می کرد: «هنگامی که [در مجلسی] دو تن آهسته سخن می گویند، وارد [سخنان] آنان نشوند.70[یا کنارشان ننشینند].»در ملاقات های عمومی، اهل فضل را بر دیگران مقدم می داشت. هر کس را به مقدار فضیلتش در دین احترام می-گذارد.
آن بزرگوار سرگرم اصلاح امور آنان می شد و به اصلاح نواقص و رفع نیازهای شان می-پرداخت و از امور جامعه از آن ها می پرسید و مطالب لازم را با ایشان در میان می نهاد و به آنان می فرمود: «کسانی که در این جمع حاضرند، باید این سخنان را به دیگران برسانند». پیامبر از آن ها می خواست که اگر کسی حاجتی دارد و امکان دست یابی به او برایش نیست، نیازش را به آن حضرت برساند ... و مجلس ایشان این گونه سپری می-گشت و به جز این امور، به کسی مجال سخن یا کاری داده نمی شد.71
مشورت پذیری
با این که خود پیامبر بود و کامل ترین خردمند، مشورت پذیری اش درسی بود برای همه ی خردمندان.ابوهریره می گوید: «کسی را ندیدم که بیشتر از پیامبر با دوستانش مشورت کند.72»می فرمود: «هیچ پشتیبانی نیکوتر از مشورت نیست.73نه کسی از مشورت بدبخت شده و نه خودرأی خوش بخت.74
گشاده رویی را از عوامل تثیبیت و تحکیم دوستی میان انسان ها می دانست و می-فرمود:«همانا آفریدگار از کسی که با دوستانش با چهره ای اخم آلود روبه رو شود نفرت دارد.» |
هدیه
هرگاه در جمع به او هدیه می دادند، به اطرافیانش می فرمود: «شما در این هدیه سهم دارید.75»هدیه را می پذیرفت گرچه جرعه ای شیر بود؛ و آن را جبران می کرد .76فرمان داده بود: «به یک دیگر هدیه دهید تا محبت تان به همدیگر افزون شود».77از یارانش می-خواست هدیه را رد نکنند78 و آن را کوچک نشمارند، گرچه پاچه ی بزی باشد.79
نه تنها فرمان به هدیه دادن متقابل می داد، بلکه می فرمود: «به کسی که به تو هدیه نمی دهد نیز هدیه بده».80می فرمود: «هدیه کینه ها را می برد و دوستی را تجدید و تثبیت می کند.81 در هدیه دادن میان فرزندان خویش مساوات را رعایت کنید؛ من اگر می خواستم کسی را [در هدیه دادن] برتری دهم، زنان را برتری می دادم.82»
هدیه را فراتر از هدایای مادی مطرح می کرد و می فرمود:«چه نیکو هدیه ای است سخنی از سخنان دانش راستین.83»
حسین سیدی