پار ارچه نمیکرد چو کفرم تمکین
امسال عزیز کرد ما را چون دین
در پرورش عاشقی ای قبلهٔ چین
هم قهر چنان باید و هم لطف چنین
پار ارچه نمیکرد چو کفرم تمکین
امسال عزیز کرد ما را چون دین
در پرورش عاشقی ای قبلهٔ چین
هم قهر چنان باید و هم لطف چنین
آب ارچه نمیرود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپویم با تو
گویی که چه کردهام نگویی با من
آن چیست نکردهای چگویم با تو
در جنب گرانی تو ای نوشتکین
حقا که کم از نیست بود وزن زمین
وین از همه طرفهتر که در چشم یقین
تو هیچ نه و از تو گرانی چندین
بهرام دواند هر دو جویندهٔ کین
آن قوت ملک آمد و این قوت دین
هر روز کند اسب سعادت را زین
بهرام فلک ز بهر بهرام زمین
از عشوهٔ چرخ در امانم ز تو من
و آزاد ز بند این و آنم ز تو من
هر چند ز غم جامهدرانم ز تو من
والله که نمانم ار بمانم ز تو من
دلها همه آب گشت و جانها همه خون
تا چیست حقیقت از پس پرده و چون
ای بر علمت خرد رد و گردون دون
از تو دو جهان پر و تو از هر دو برون
ای بی سببی همیشه آزردهٔ من
و آزردن تو ز طبع تو پردهٔ من
بر چرخ زند بخت سراپردهٔ من
گر عفو کنی گناه ناکردهٔ من
چون آمد شد بریدم از کوی تو من
دانم نرهم ز گفت بد گوی تو من
بر خیره چر آنگ ه کنم سوی تو من
بر عشق تو عاشقم نه بر روی تو من
غمهای تو در میان جان دارم من
شادی ز غم تو یک جهان دارم من
از غایت غیرتت چنان دارم من
کز خویشتنت نیز نهان دارم من
بختی نه که با دوست درآمیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا درآویزم من
پایی نه که از میانه بگریزم من