امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا من اخرش نفهمیدم فایده ی اون نظرسنجی تو سایت دانشگاه که قبل از دیدن نمره پر میکنیم چیه....
ما که از کنجکاوی دیدن نمره مون هیچوقت درست پٌرش نمیکنیم ^_*؟
حالا بماند بعضی ها که دلشون از استاد پره همه رو ضعیف میزنن....
این شکلک ام همینجوری گذاشتم که آخرش خالی نباشه. ‎:|‎

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

‏ ‏ ☻ ♥ ☻ k ♥ E ☻ ♥ ☻
متولد چه ماهی هستی ؟
برو پایین ببین سال 93 چه اتفاقی برات میفته
.
.
.
.
.
.
.
فروردین : گور به گور میشی
اردیبهشت : میری زیر هیجده چرخ
خرداد : شرطان گوش میگیری ^_^
تیر : کلیپس دختر همسایتون میره تو حلقت
مرداد : باید هر صبح ساعت پنج پاشی بری نون بخری
شهریور : اوف اوف بد بخت میشی
مهر : دکمه اینتر تو حلقت با این شانس بدت
((آبان)) :به به آخه تو چقدر خوشتیپی؟؟ به همه آرزو هات میرسی , پول دار میشی ,معروف میشی ,خونه ماشین موفقت در کار ها و ... نوش جونت
آذر :میری زیر نیسان
دی : مامانت هر روز دمپایی ابری خیس تو دستشویی رو میکنه تو حلقت
بهمن : کصافط (حامد ^_^)
اسفند : زیبا . دوس داشتنی . مهربان
پول دار میشی . اگر با آبانی ازدواج کنی بهشتی هم میشی
مشقولل زمبه ایت فکر کنید من و الهام آبانی و اسفندی هستیم
نه عزیزم اینو تو دانشگاه آسکفرد بخش آب یاری گیاهان دریایی پرفسور جان ویلیام کامران پلنگ بعد از تحیقات بسیار نوشته ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

مردم میرن تو طلافروشیا طلا میدزدن @_@
کسایی مثه منم میشینن با وای فای هکر اینترنت میدزدن ~_~
^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستان مخاطب خاص ما ی نمایندگی فروش کوچولو داره ک گاهی اوقات ک سرش خلوته من ب عنوان حسابدار میرم اونجا(مثلاحسابدارم،جلو در و همسایه زشته خب بگیم....)بعدآقا امروز اومده ب من زنگ بزنه اشتباهی دستش خورده شماره باباشو گرفته و بلند بدون سلام گفته پاشو بیا دیگه عزیییییییییییییییییییزززززززززززززززززززززززززززممممممممممممم.......
باباش:o!!!!!!!!!!!!!!!
مخاطب خاص من:)))))))
من بیچاره:((((((((((((((
هیچی دیگه اینجوری شد که الان بجای من باباش کنارشه و منم تو 4جوک ولو :دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

وااااای دیروز یه سوتی دادم اصلا داغووووون..
من تنها خونه بودم داداش گودزیلام هم مدرسه بود ساعت12:30 منتظرش بودم که دیدم زنگ درو زدن منم سریع آیفون رو برداشتم گفتم سلاااام خوشکلم دیگه منتظر جوابش نشدم رفتم تا شخصا درو باز کنم.. حالا من با لب خندون و موهای پریشون درو باز کردم دیدم مامور برقه!!
بقیه ماجرا رو خودتون حدس بزنین..
دربست افق..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

طرف اومده فرم شكايت تنظيم كرده بهش ميگم مشخصات كامل كسي كه ازش شكايت داره رو بنويسين ،
فرم شكايتو كه داده ميبينم تو مشخصات طرف نوشته :
موها مشكي ، قد بلند ، لاغر ، سبزه ، يه كمي موهاي جلوش ريخته ....
من ديگه چيزي ندارم بگم ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا چند روز پیش با دوستای دوران دبیرستان با هم قرار گذاشتیم هم دیگه رو دیدیم
وقتی میخواستیم از هم جدا بشیم یکی از بچه ها سوتی داد در حد لالیگا
بعد از خداحافظی گفت خوشحال شدم از اشناییتون
جااااااان ؟؟؟؟؟؟؟؟
بعد از 10 سال دوستی تازه از اشناییمون خوشحال شده !!!!
خدایا این شادی هارو از ما نگیر ●L●
تمام اسفالتها رو گاززدیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوران دبیرستان یادش بخیر یه دبیر ریاضی وهندسه داشتیم وقتی برگه های امتحانی رو صحیح میکرد هرچی تو ذهنش بود رو تو برگه مینوشت.مثلا جلو یه سوال مینوشت.آخه این معادله هم کاری داشت نتونستی حلش کنی؟یا مینوشت از تو بعید بود اینو غلط بنویسی یا مینوشت.واقعا از تو انتظار نداشتم درست حلش کنی سوپرایزم کردی.یا مینوشت.مگه نمیگم درس بخونید گوش نمیدی با مادرت بیا مدرسه تا بهش بگم وضع خراب درستو
واقعا که یادش بخیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا من الان سوم دبیرستانم
وقتی سوم راهنمایی بودم وسطایه سال معلم ریاضی مون(ک خیلی سخت گیر بود)اومد تو کلاس گف:بچه ها چن گروه بشین و سوال طرح کنین میخوام سوالارو بدم به مدرسه ی رقیبتون(ک معلم ما معلم اونا هم بود)
اقا ما هم تا میتونستیم سخت طرح کردیم
فرداش معلم اومد همون برگه ها رو داد ب خودمون گف امتحان بدین
جاتون خای مستمر نوبت اول شدم 9/5
دیگ خودتون قیافه بچه هارو تصور کنین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم تعریف میکرد:
یه روز عمم اینا خونمون بودن، ما هم داشتیم فیلم تایتانیکو میدیدیم...
عمم زنگ زد آژانس که برن خونشون.
یهو دختر عمم اومد تو گفت:
مامان بدو قایق اومد!!!!!
.
.
دختر عمم:-|||
اهالی منزل:-))))
کشتی تایتانیک:-((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

☻ ♥ ☻ k ♥ E ☻ ♥ ☻
شروار کردی صورتی بابا بزرگم همین جور الکی تو حلق حامد ^_^
امروز با الهام (مخاطب فوق العاده خاصم , ((نامزدم)) ) داشتیم تو خیابون میرفتیم سربازه اومد گف :بچه فشن خانم کی باشه ؟؟
من : زنمه , فرماییش
سرباز : شماره باباتو بگیر ببینم راست میگی ؟؟
شماره رو گرفتم گوشیم رو دادمش چند دقیقه حرف زد بعدش گف : بابات گفت گوساله ی دروغ گو دروغ میگه دوس دخترشه , حالا دروغ میگی ؟؟ امشب که تو زندان آب خنک خوردید میفهمی کصافط
من : به میگی کصافط ؟؟ شترق خوابوندم تو گوشش , سرباز شترق خوابوند تو گوشم , دستامو گرفت: گفت یه سال که آب خنک خوردی
میفهمی نباید دست رو من بلند میکردی ^_^
الهام اشک اومد پر چشماشو گف آقا غلط کرد , به خدا نامزدشم باباش شوخی کرد ,ترو خدا ولش کنید
سرباز : نه خانم پدرشو درمیارم
الهام : ترو خدا جون عزیزت ولش کن
پفففففف من و سرباز زدیم زیر خنده
الهام : 0‎_o
من : الهام این سرباز گل آقا رضا هم کلاسی دوره راهنمایمه , دیروز بعد از پنج شیش سال دیدمش گفتم فردا با نامزدم میام یکم بترسونیمش
الهام : کامران ن ن ن ن ن
من : فرارررر , غلط کردم خواستم یکم بخندیم تو خیابون آبرو برامون نموند

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما یه روز با دو سه تا از دوستامون با ماشین خودم داشتیم میرفتیم باشگاه و یکی از همین دوستان همراه ما هم قدش کوتاه و خیلی هم عصبی مزاج
خلاصه تو مسیر یه ماشین از فرعی بطرز عجیبی که بیشتر مختص ما ایرانیهاست پیچید جلومون و نزدیک بود یه تصادف خطرناکی ایجاد کنه
بنده خدا خودش دستشو از شیشه ماشینش بیرون آورد به نشونه معذرت خواهی و به راهش ادامه داد ، ما هم سریع به خودمون مسلط شدیم و یه چراغ زدیم یعنی بیخیال داداش بیشتر دقت کن
حالا اون دوستمون هستا ، همون قد کوتاهه ، شدیدا جوگیر شده و دری وری میگه هی داد میزنه رامین برو جلوش نگهش دار باید دهنشو سرویس کنم و خلاصه کوتاه هم نمی اومد
خلاصه نصف تنشو از شیشه داده بیرون با داد و بیداد یارو رو نگه داشته و از ماشین با عصبانیت پریده بیرون رفته در ماشینش میگه بیا پایین بینم مرتیکه ........
حالا یارو هم هی میخواد ازش آرامششو حفظ کنه و هی معذرت خواهی میکنه ولی این رفیقمون کوتاه نمیاد @@@
خلاصه حالا یارو از ماشین پیاده شده خدا اون روز رو نیاره رفیقمون قشنگ تا ناف یارو هم نیست !!!!!!!!
گفت بفرمایین امرتون ؟؟؟
رفیقمون هم گفت : هیچی فدات شم فقط طبق قوانین راهنمایی رانندگی هر دو ساعتی ده دقیقه باید استراحت کنی گفتم پیاده شو یه هوایی بخور ....
طرف رسما در صحنه منقرض شد از خنده !!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوم راهنمايى بودم با مدرسه رفته بوديم اصفهان مسافرت يه جا تو خيابون وايستاده بوديم كسيم سرمون نبود بيكارم بوديم اونجام كه كسى مارو نمى شناخت ... هيچى ديگه
نشستيم كنار پياده رو شروع كرديم گدايى :)))))
باسه مردم آهنگ مى خونديم مى رقصيديم و آخرشم يه جا رو نشون مى داديم مى گفتيم شما جلوى دوربين مخفى قرار گرفتيد حالا باى باى كنيد ...
يعنى تو عمرم اينقدر حال نكرده بودما D:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

کلیپس دختر همسایمون با خودش تو حلقم اگه دروغ بگم
عاقا اون موقع ها که ما گودزیلا بودیم داشتیم با داداشم و پسر داییم بازی میکردیم (ظهر تابستون)
اونا با حوله چشم منو بسته بودن و من هم تو اتاق با سرو صدا دنبالشون میگشتم
بعد یه دفعه دیدم ضربات سهمگینی داره به سر و صورتم وارد میشه که واقعا غیر قابل تحمل بود
اول فکر کردم داداشم داره منو میزنه و معترض شدم اما با ادامه ورود ضربات حوله رو از روی چشم برداشتم دیدم بابام از خواب بیدار شده و به طور همه جانبه به من حمله ور شده
نامرد (داداشم و پسر دائیم) بی سر و صدا صحنه رو ترک کرده بودن.
خلاصه روز سختی بود
اما امروز برام خنده آوره
خدا همه ی پدرا رو بیامرزه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

ی روز رفتم کتابخونه همه داشتن کتاب میخوندن من 4جوک!هر از چن گاهی میرفتم بیرون میخندیدم و برمیگشتم،اینجوری حال نمیداد تااینکه خوباشو مینوشتم میدادم بغلی اونم به بغلیش!خیلی زود جواب داد همه قاه قاه میخندیدن،بعضیا که ترکیده بودن!هیچی دیگه اونروز کتابخونه تعطیل شد و منم شادوشنگول برگشتم خونه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

واي ما امروز سر كلاس بوديم معلمه تو كامپيوترش عكس موناليزا داشت.
يعد يهو يكي از بچه ها با اعتماد به نفس بالا گفت: هه، لبخند ژتون!!
چي؟!
ژتون؟!
حاضرم شرط ببندم مرحوم داوينچي تو قبرش لرزيد!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

ناموسا دروغ نمیگم(دیگه باور کنید باووووو)
عاغا من با دبیرهام خیلی جورم....در حدی که بهم فحش میدیم...
البته فحش های اونا خیلی منشوریه ومنم روم نمیشه که به اونا فحش
منشوری بدم.....در حد فحش های کلاسیک
امروز مطابق معمول ته کلاسُ پاتوق کرده بودیم با بروبچ داشتیم گل میگفتیم و گل میشنفتیم معلم هم یه چیزای عجیب و غریب درس میداد....من که ازش سر رد نمیارم ولی فکر کنم به اون درس میگن فیزیک:))))
خلاصه منم همش داشتم پارازیت مینداختم.....کلا جو کلاسُ بهم زده بودم....
معلم برگشت نصیحتم کنه گفت:متاسفانه تو هیچیت از پدرت نبرده.....پدر خیلی آدم خوبیه و خودت خیلی پدر سگی ^ـــــ^
نامردم اگه دروغ بگم.....همینُ که گفت یه چند لحظه همه با هم فکر کردیم،یووووهوووویی همه زدیم زیر خنده
خواستم از همین تریبون ازش تشکر کنم واسه احترامی که به پدرم گذاشت
مهدی "تخریب شخصیت شده" @ــــــ@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

*****غارعلیصدر به قندیلاش معروفه اونوقت مردم میرن قندیلاشو واسه یادگاری میکنن!!!
یکی نیس بگه آخه اون قندیلارو میخای چیکار؟؟؟!!!*****

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم خونه دیدم مامان داره سیب زمینی سرخ می کنه(بله ادبیاتم خیلی خوبه!!)اومدم ناخونک بزنم بعد بایه خشم عجیبی میگه:برو اونور وگرنه این روغن روصورتت میریزم !!
یعنی به جای من جلبک پرورش میداد اینجوری باهاش رفتار نمی کرد.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام به برو بچ 4jok
من از وقتي اين شبكه ي نسيم رو ديدم رفتم تو فكر يه دوربين مخفي(خدا از سازندش نگزره ... نگذره، حالا هر چي هست ولش كن)
ميگفتم به پسر عموم گفتم و اونم قبول كرد ، قرار شد اون بره و از رو پشت بوم ما يه سطل آب بريزه رو ماشينا(خيال كردي رو مردم نه عزيز من ما جرئت نداشتيم) بله ميگفتم روز ماموريت فرا رسيد و اون رفت رو پشت بوم و منم با گوشي يه بغل كمين كرده بودم كه اولين ماشين اومد و آبها خالي شد روش
بعدش صاحبش زد رو ترمز و اومد پايين ... جان واي بدبخت شديم انگار روني كلمن اومده بود پايين. با هزار ترس و لرز رفتم وگفتم سلام شما در مقابل دوربين مخفي قرار داريد
بعد يارو گفت كو/گفتم چيو؟؟؟/گفت دوربينو
گفتم با گوشي داريم ميگيريم
آخ خدا ازش نگزره...نگذره، اه وقت گير آوردي
رفتم دكتر گفته مهره ي 6 امت معلوم نيست چي شده؟
حالا جلبش اينجاس پسر عموم با گوشي صحنه ي كتك خوردنمو گرفته و نشون همه داده(اسم فيلمرو هم گذاشته سگ زني)
تو رو خدا كمكم كنيد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم اومده کارناممو گزاشته جلوم
نمره هامو نشونم میده دونه دونه میگه مگه بهت نگفتم بخون؟
بهش میگم خو مادر من ، من خونده بودم ولی بقل دستیم نخونده بود کثافط :))))
یعنی مامانم تا حالا اینقد قانع نشده بود :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

هفته پیش سره کلاس فیزیک معلممون گفت:
-همه ی نیرو ها جفت هستن
(در ضمن دبیرستانیم)
منم جو 4 جوک گرفتم یه لحظه اومدم بگم
-خدا! نیرو ها هم جفت شدن ما هنوز تکیم.
ولی نامرد جفتیم شنید بچه ها یه طوری نگاه میکنن
خ کصافتا من پاکم ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

اغااااااا
تا الان توی 4 جوک هرچی لایک کردم برا مطلب پایینی بوده
والا
من شرمندم :))))))
شطرنجیم کنید
###
###
###
با کیا میشید 75 میلیون نفر !!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا یه روز وقتی 8 سالم بود تو کوچه بودم که ازدور داییمو دیدم.مث تو فیلمای اون موقه(دهه شصتیا یادتونه؟)آغوشمو باز کردم شروع کردم دویدن وهمش صدا میزدم دایی دایی جون.اما...وقتی رسیدم ده متریش دیدم که ای دادبیداد داییم نیس همینجور که میدویدم مسیرمو کج کردم رفتم سمت یه تیر چراغ برق که نزدیک یارو بود.تیرو بغل کردم گفتم دایی دایی خوب من.قیافه یارو تماشایی بود
من@ @
-
دایی:-O
تیر چراغ برق:-/
کل کوچه(شکلکی موجوت نیس)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

ﻋﺎﻏﺎ ﺏ ﺩﮐﻤﻪ ﺍﯾﻨﺘﺮ ﻗﺴﻢ...
ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﻢ ﮐﻼ‌ﺱ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﮎ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭘﺸﺖ ﭼﺮﺍﻍ ﻗﺮﻣﺰ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺷﯿﺸﻪ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻨﻪ ﯾﻬﻮ ﯼ ﻣﺮﺩﻩ ﺍ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺑﻐﻠﯽ ﺩﺍﺩ ﺯﺩ:ﺏ ﺍﻭﻥ ﺷﮑﯿﺐ ﭘﺪﺳﺴﮓ ﺑﮕﻮ ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﻪ...ﮐﻮﺟﺎﺱ ﺑﯽ ﻭﺟﺪﺍﻥ؟؟؟؟
ﺑﻌﺪ ﺑﭽﻪ ﻫﻬﻢ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮔﻔﺖ ﺷﮑﯿﺐ ﮔﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ
ﻣﻦ ﺩﻫﻨﻢ ﻭﺍ ﻣﻮﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﯾﻨﯽ....ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺼﺎﻓﻂ ﺑﻮﺩ ﺩﻟﻢ ﺳﻮﺧﺖ ﻭﺍﺱ ﺑﭽﻪ ﻫﻪ:(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

با آبجيم تو يه مغازه بوديم؛‏(‏اين آبجيم دندوناشو ارتودنسي كرده‏)‏؛يهو سيمش رفت تو لپش؛بادستش لپ خودشو كشيدتا سيمه درآد‏!يه دفه ديد فروشنده باچشاي اينجوري o o داره نگاش ميكنه‏!خخخخخخ
طفلك فروشندهه فكركرد؛آبجيم چقدخودشو دوس داره‏!‏‏!‏
آبجي خودشيفته س ماداريم‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما یه مادربزرگ داریم خدا حفظش کنه تو همه کاری ماهره جز خیار پوس کندن!!!! اصن وقتی خیار پوس میکنه از خیاره چیزی اندازه یه مداد میمونه!! :S
دیروز خونمون بود بعد برا گودزیلامون خیار پوس کند وقتی تموم شد خیارو داد دست گودزیلاموون اونم خیاره رو انداخت سطل آشغال رو پوستایی که بیشترش خیار بود نمک زد نشست خورد!!! =)))))))))))))))))
من =))))
گودزیلامون :S
مادربزرگم O,o
بازم من :DDD
مادربزرگم بعده فهمیدن دلیل کار گودزیلا :(((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دختر داییم امسال پیش دبستانیه .
یه روز تو مدرسه یکی از دوستاش داشته نارنگی میخورده ، دختر داییم بهش میگه : به منـم بـده ..
دوستش : نمـیخوام . گشنمه .
دختر داییم : خیل خب . پس پولش و بده
دوستش : چند تومنه ؟
دختر داییم : 3 هزار تومن
دوستش بهش پول رو میده و میگه : بیا .
دختر داییمم پول رو میگیره و یه لبخند شیطانی میزنه بعد از صحنه جنایت دور میشه میره با پولی که دوستش بهش داده آیس پک میخره .!
همچین فک و فامیل کلاهبرداری دارم من :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه روز برای تمیز کاری، بخخار شور مادر بزرگمو قرض گرفتیم؛
خلاصه، صبح زود پا شدیم عین این اسگلا آب مقطر درست کردیم، نزدیک های ظهر بعد از دو سه ساعت تمیکاری جاهای خیلی حساس اتاق ها، رفتم سراغ بروشور ترز استفاده ............
بعد با کمال ناباوری هنگامی که اشک از چشمانم سرازیر شده بود، دیدم ........................................................که .......ما در حال ..........استفاده از .............دسته ی مخصوص توالت هستیم!!!!!
ینی دیگه آآآآخخخخخخرررررررر ضدددددددددددد حاااااااااااااااااااااال بود ها .........
و انشا الله کسانی که این مطلب را می خانند و لایک نمی زنند، همین بلا سرشان بیا ید!
♥♥♥♥♥♥

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دقت کردین تو بعضی از فیلما تا میرن سر وسایل یه نفر فورا یکی میرسه؟
همش الکیه بوخودا
من خودم هزار بار رفتم سر وسایل بقیه از همشم استفاده کردم خیلیم راضیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا رفته بودیم خانوادگی فست فود تو غذامون کالباس داشت ؛ این گودزیلامونم گیر داده بود خانوم بهداشتمون گفته کالباس نخورین . منم با لهنی مهربون بهش گفتم داداش جون بخور فرداهم برو بهش بگو دلت بسوزه من دیشب کالباس خورم . هیچ اغا این گودزیلا هم فردا رفته بود صاف گذاشته بود کف دست معلمشون حالا از مدرسه تماس گرفتن خانواده به دنبال منن
من راه افق رو پیش گرفتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام ،
دیشب به پسرم املا میگفتم کلاس سوم دبستانه هی سوال میکرد که چی رو با چی مینویسن،حالا سوالاش
مامان همیشه با ت دو چشمه
من:0-o
مامان طوطی با ه دسته داره
بازم من :(((
من با بغض تو گلوو پسرم تو کلاس سومیاا
برگشته میگه ااه مامان گیر نده خستم،اعصاب ندارم،ذهنم درگیره نمیفهمی چه مامانی هستی یکم درکم کن
من به این دایناسور چی بگم آخه..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

☻ ♥ ☻ k ♥ E ☻ ♥ ☻
امروز مخاطب فوق العاده خاصم زنگ زده میگه : الو کامران خیلی بدی
من : دی چرا خو ؟؟
اون : امروز چه روزیه ؟؟ هان هان هان ؟
من : پنجم بهمن ماه چطور مگه ؟؟
اون : پنجم بهمن ماه و کوفت , تو نمیدونی امروز چه روزیه ؟؟
من , نه والله , سالگرد نامزدیمون که نیست , عید هم که نیست ,کریسمس هم نیست خخخ ^_^
اون : کامران خیلی بدی , ناراحتمو خورد کردی , امروز سالگرد روزی بود که اولین بار رفتیم ساندویچی
,چطور یادت نیست بی احساس , نامزد آتوسا (رفیق بالا شهریش ) دیروز چشن سالگرد اولین قدم زدنشون رو گرفتن , اصلا هم تو دوسم نداری , یه یه یه یه خدافظ
ای تو روحتون , خوب بالا شهریا این مسخره بازی ها چیه در میارید , زن ذلیلا ,چند روز پیشم آتوسا خانم با نامزدش جشن کریسمس گرفته بودن ,الهام گیر داده بود ما چرا جشن نمیگیرم ^_^
لامصبا بترسید از روز رستاخیز , الان من مجبور شدم الهامو ببرم رستوران شما پولشو میدید , نه شما میدنش , شروار کردی صورتی بابا بزرگم تو حلقتون یه یه یه یه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

با بابام نشسته بودیم فوتبال نگاه میکردیم یهو خاستم بگم خیلی حالیمه گفتم با این بازی کردنشون حال عادمو بهم میزنن داشت تماشاچیا رو نشون میداد بابام گفت کدومشونو میگی؟
گفتم خودمونو میگم
گف اگه منو میگی هیچی ولی کی تورو جز عادما هثاب میکنه؟
.
.
.
.
.
.
.
دارم دنبال پدر مادر واقعیم میگردم کسی تو افق ازشون خبر نداره؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

****************** ) 3 ﺗﺎ!!! ﯾﺎ 3 ﺗﺎ ؟؟؟ ﺩﺍﺧﻞ
ﻫﻤﻪ ﭘﺴﺘﻬﺎﻡ ﻫﺴﺖ ( ﻋﻼﻣﺖ ﺍﺧﺘﺼﺎﺻﯽabas_m223
بالاخره منم نامزد کردم ^_^
نامزدم قربونش برم ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺧﻮﺵ ﺗﯿﭗ ﻭ ﺑﺎ ﮐﻼﺳﻪ
ﻭﻟﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﺱ ..
.
.
.
ﮔﻔﺘﻪ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﻧﻢ ﺭﺍﺣﺘﺘﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺍﻡ و درسهام ﺑﺮﺳﻢ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﻧﺪﯾﻢ ..... ﺯﻧﮕﻢ ﻧﻤﯿﺰﻧﻪ ......
ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎ ﺷﻌﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﯼ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ !!! ^_^
ﯾﻨـــى ﺍﻧﻘﺪ ﺑﺎ ﮐﻤﺎﻻﺗﻪ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺁﺷﻨﺎ ﻫﻢ
ﻧﺸﺪﯾﻢ ..…ﺍﺻﻼ ﺩﺭست ﻧﯿﺲ ﺑﮕﻢ ﻭﻟﯽ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻧﺸﻪ ﺑﻪ
ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﺰﺍﺣﻤﻢ ﻧﺸﻪ ﺣﺘﯽ ﯼ ﺑﺎﺭﻡ ﺗﺎﺣﺎﻻ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﻧﺪﯾﺪﯾﻢ .... ^_^
ﯾﻨﯽ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﺣﺪ ﺩﺭﮐﺶ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ ﺑﺎﻻﺱ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﻤﺪﯾﮕﻪ
ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ !!! ^_^
سل
سلنا سوهز ٱبجيه گومز,تورو خدا حسودى نکنيد بهمون!!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°تــولــدم نــزدیــکــه
به همین پایه میز عسله قسم ^_^
دیروز به بابام میگم : بابایی جمعست نریم بیرون عایا ؟؟
بابام: بنزین ندارم -__-
من: بیا بریم , بیا بریم که پول بنزینتم من میدم
بابام: حس رانندگی ندارم
من: من رانندگی میکنم
بابام: تو مثل اسب راه میری , من از جونم سیر نشدم با تو بیام
من: o_O آروم میرم قول میدم ,
یهو داداشم اومد بیرون از اتاقش گف : بابا من درسام تموم شد بریم
بابام: بدو آماده شو پسرم
من: کجااااااااااااااااا ؟؟ پس من چی ؟؟؟؟؟؟
بابام: خفه شو , من و داداشت داریم میریم تو این پاساژه سر کوچه واسه داداشت شلوار لی بخرم
من: -___-
کامران: 0___0
نیما: ^_^
امیر محمد: #_#
کیلیپس سارا : $____$
راستی بچه ها من تا 4شنبه نیستم , دارم میرم دانشگاه (ابهر) امتحان دارم , واسم دعا کنید ناموسا , کیلیپس سارا تو حلقتون , یا علی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

یبار هر چی میخواستم با نت خونه کانکت بشم نمیشد Error میداد همش...منم گفتم خب زنگ بزنم شرکت ببینم مهلتش تموم شده شاید...شماره ی شرکتو نداشتم زنگ زدم به 118...یه مرده بودش خلاصه گفت که بفرمایید؟
حالا این گفتگوی منو اون آقاهه:
من-سلام خوب هستید؟
آقاهه-سلام مرسی شما خوب هستید؟
-بله مرسی ممنون.خسته نباشید
آقاهه-مرسی امری داشتید؟
من-بله..من هر چی میخوام کانکت بشم ارور میده..مهلت نتم تموم شده؟
آقاهه-بله همینطوره!!!!!
من-مرسی ممنون..
آقاهه-خواهش میکنم..
حالا قطع کردم مامانم میگفت شمارشو داشتی؟
مگه زنگ نزده بودی 118؟؟
بعد من:|
من:|
من:|
من...من...:|:|
بازم من..... :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°تــولــدم نــزدیــکــه
به شولوار(شَروار- شَلوار) سه خط , قرمزم , قسم اگه دروغ بگم o_0
چند روز پیش سارا (دختر همسادمون) اومده بهم میگه :
داداش حامددد , من تو راه دانشگاه که دارم میام مزاحم دارم,خعلی زیگیله
مـن: 0_0 , کوووووووو ؟؟؟ کجاااااااااست ؟؟؟؟
سـارا : هر وخت از دانشگاه میام تا خونه دنبالم میکنه کصافط =__=
مــن: باشه , حَـلـِه چِـشـاتـِه , دیگه بقیه اَش با من , ^_^
سارا : مرسی ی ی ی ی داداچی ی ی ی ی ^_^
فرداش تو کوچه نشسته بودیم که سارا اومد, دیدم یه پسره اول خم شد بند کفشش رو ببنده , بعد بدو بدو راه افتاد دنبال سارا
منو میگی با یه قیافه اینجوری o_0 حمله کردم به پسره
عاقا حالا نزن کی بزن , به پسره فوش میدادم و میزدمش
حالا از اینور هم سارا دادا میزد : ح . .. حا . . . داداش حامد . . .
ولی من نمیزاشتم حرف بزنه که! , یهو سارا منو کشید کنار جیغ زد :
داداشی , اشتباه شده , این , اون نیست , این پسر خاله مامانمه
منو میگی حالا دارم اینجوری^_^ یـَقه پسره رو درست میکنم و ازش عذر خاهی میکنم
سارا : ^_^
خو سارا کیلیپست تو حلقت زودتر میگفتی جَوون مردم انقد کُتک نخوره دیگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

نشستيم با خانواده داريم فيلم ميبينيم كنترل تلويزيونم از عجايب روزگار دست من بود جاي حساس فيلم بوديم كه
يهو دستم خورد به دكمش و رفت يه كانال ديگه
داداش كوچيكمم كه واسه خودش خان داداشي شده:"خودت بگو چي صدات كنم؟!!!!"
بابامم از اون ور :"ااااا كي كنترلو برداشتي سوسك طوله؟"
مامانمم كه يهو از خواب پريده بود:" ذليل مرده نذاشتي بفهمم بالاخره دستور غذاش چي شد؟
داداش بزرگمم:"+18"
:|
از من به شما نصيحت
هيچ وقت كاري نكنين طوري شود كه آمريكا فكر كند طوري شده !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز دبیر شیمی درباره ی نفت و ویژگی های نفت صحبت میکرد...
به من گفت:آقای رضایی،جو کلاسُ بهم بزنی به جون خودم مستمر بهت میدم 1
من:^ـــــ~
خواست بگه که هرچی اطراف شماست از نفت ساخته شده
گفت:ببینید بچه ها،هر جا که چشم میندازید
منم امون ندادم گفتم:هستش نامی نو :))))
عاغا خداوکیلی کلاس ترکید از خنده
هیچی دیگه مستمر 1،پایانی 7 سرجمع تو کارنامه میشه 5:))))
مهدی رفوزه ^ـــــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

سر کلاس زیست کسی از معلم پرسید:جنسیت جنین چگونه مشخص میشود!؟
یکی از بچه ها از ته کلاس بلند شد و گفت::::سیبیلاش!!
ناگهان بچه های کلاس به نوبت به افق رفتند!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

تو خانواده ی ما...همه مون ب تبلیغات فرشه شفقیه تبریز...با دقت گوش میدیم...از اوای باران داستانش قشنگ تره بوخودا...
تازشم تا شرو میشه همه میگیم اااااااا...
لایک:مام مام!!همینیم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب کل خانواده نشستیم داریم اوای باران میبینیم این بابابزرگم خیلی رفته بود تو بهر فیلم یهو برگشته میگه این مرده چقدرخنگ و گیج(منظورش دایی طاها بود)میگم چرا بابا بزرگ میگه اگه یه بار بشینه اوای بارانو ببینه دخترش و پیدا میکنه زیور و نادر و دستگیر میکنه این همه هم اذیت نمیشه.
بچه که بودم همیشه فکر میکردم چرا بابا بزرگم دکتر مهندس نشده دیشب جواب سوالم پیدا کردمو فهمیدم این همه سال الکی مغزم و درگیر کرده بودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما یه دوستی داریم کلا بدشانسه
موقعی که میخواست ازدواج کنه خودش که ماشین نداشت فامیلای عروس هم ماشین کم داشتن زنگ میزنه چند تا ماشین از آژانس بیاد تا عروس و خانواده عروس رو ببرن محضر برا عقد
خلاصه حاج آقا صیغه عقد رو جاری میکنه و به سلامتی شوت و جیغ و دست و رقص و ...... و ملت مبرن سوار ماشیناشون میشن تا قر تو کمرشون نمونده برسن خونه عروس و از میخ به پیچ تغییر وضعیت بدن
خلاصه بنابر آمار موثق بعد یک ساعتی از جشن تو خونه عروس گذشته تازه متوجه میشن آقا داماد نیستش
حالا کارگروه جستجو تشکیل دادن که داماد کجاست فهمیدن داماد تو محضر جا مونده ، موبایلش دست خواهرشه و پول هم تو جیبش نبوده نفله !!!!!!
اکیپی که رفته بودن بیارنش وسطای راه دیدنش داره پیاده گز میکنه برمیگرده !!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

با خواهرم رو مبل جلو تلويزيون نشسته بوديم يهو خواهرم مثل رم كرده ها پريدبالا گفت : دادزد خاكبرسرم آبــگـوشــتــمـــو نخوردددم ساعت 8 گذشت !!!!!
ديدم پريد رفت آشپزخونه در كابينتو باز كرد شربت سينه شو برداشت خورد!!!!
O_O
^_^خواهرِ شيرين عقلِ ما داريم:)))
آخه خواهرِ من آبــگــوشــت به شــربـت سـيــنه چه ربطى داره
:)):))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا امتحان فوریت پزشکی داشتیم خیییییلی سخت بود حالا مکالمه من و دوستم بعد امتحان..
- امتحان چطور بود؟
من: افتضااااح فقط دعاکن پاس بشم
-باش ایشالا 10 بگیری^_^
من: حالا که داری دعا میکنی حداقل دعاکن 20 بشم!!
- حداقل بذاز جوری دعاکنم خدا برنگرده بگه خفه شووووو
من که کاملا قانع شدم!!
(توضیحات: وقتی من میگم پاس نمیشم منظورم اینه که 20 نمیشم! بعله ما از اوناشیم^_^)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

‏ ‏ ☻ ♥ ☻ k ♥ E ☻ ♥ ☻
دیشب فامیل خونمون جمع بودن من و الهام پایه مسخره بازی اینقدر داداشم رو مسخره کردیم تا پاشد رفت
شب رفتم تو اتاقم خاطراتم رو بنویسم , دیدم هعی وای ننه دفتر خاطراتم پاره پورست , اعصابم ناراحتش اخمو شد
امروز ظهر رفتم پیش داداشم
من : داداش معذرت میخوام , داداش مشقولل زمبتم ^_^
داداشم :0‎_o
من :خان داداش این جور نگام نکن من شرمسارم اصلا نهار امروز با من
داداشم : باشه
رفتیم رستوران بالا شهر
داداشم : کامران گنج پیدا کردی ؟
من : داداش تو تاج سری , بزار زیر بغلتو ببوسم , به همین دکمه اینتر قسم شرمندم تو ارزشت بیشتر از ایناس ^_^ رفتم نشستیم تو رستوران
من : هی ی ی گارسن دوتا از این غذارو بیار , قیمت 700000ریال $_$
وسط غذا , من : داداش هیچ چیز و هیچ کس نباید بین مارو خراب کنه تا آخر عمر پشت همیم خان داداش بزار دماغتو چماقیتو ببوسم ^_^
آخ آخ من برم دستشویی الان میام
داداشم : باشد 0‎_o
منم آروم آروم فلنگو بستم و د بدو که رفتیم
حالا هر چی زنگ زد جوابشو ندادم , بیتربیت یه پیامای زشتی برام فرستاد
راستی به نظرتون برا صد و چهل هزار تومن باید چند تا ظرف بشوره ؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

مدرسه ما روز سلامت راهبيمايي داشت درضمن مدرسمون 160 نفره برا اينكه كنترل 160 نفر سخته از كوجه بس كوجه ها رفتيم اونجا هم كه همش خونه مسكوني بود بعد همسايه ها صداي ما را ميشنيدن ميومدن دم در ببينن جه خبر است
من هم هر كي ميومد دم در بهش اطلاع ميدادم:
آمريكا حمله كرده...به خونه هاتون بركرديد ...آمريكا حمله كرده
خبيث خودتونيد....
خو جيه حوصله ام سر رفته بود...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا من هر موقع با یه دختر دوست میشم قبل از من حتما یه شکست عشقی خفن خورده و هیچ وقت هم نمیتونه طرفو فراموش کنه ... منم هر شب باید بشینم تا ساعت 3 بهش روحیه بدم :( ... شمام اینجورید عایا؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

به دوتاگلبول سفید زیر کبدم قسم که راست میگم
یکی از دوستام که تو کاره کپی بود تعریف کرد
یه روز یه پیرمرد اومد مغازه گفت:آقا یه کپی شناسنامه بده
دوستم:لطفا شناسنامتونو بدین کپی بگیرم
پیرمرد: مگه شناسنامه هم می خواد؟
دوستم:بله بدون شناسنامه نمیشه
پیرمرده با حالت ناراحتی داشته از مغازه می رفته بیرون برمی گرده می گه: حالا نمیشه یکاریش کنی بدون شناسنامه بهم کپی بدی!!!؟؟
حامد+__+
زیرپیرنی دویست تومنی کامران -__-
انگشت های امیر محمد^__+
گلبولای قرمزم؟__؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز معلم زبانمون داشت درباره ی ایدز صحبت میکزد میخواست مثال بزنه منو نشون داد و گفت :مثلا از این دوستتون تغذیه نگیرین حتی یه ادامس کوچیک یا اگه دستش زخمی شد کمکش نکنین و بهش دست نزنین
.
.
هیچی دیگه از اون روز بچه ها ی کلاس یه جوری منو نگاه میکنن که انگار عامل تمام سرماخوردگیای عمرشون من بودم
والا!
خدایااااااااااااااااااااااااامردم معلم دارن ماهم معلم داریم.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

»»-(o_O)-> KHORZOOKHAN<-(O_o)-««
دختررو اد کردم پیام داده :
چرا منو اد کردی؟؟؟
منم نوشتم:
دیدم آخر ماهه گفتم بذار یه ثوابی بکنم دل یه مریضی روشاد کنم اددت کردم :)))
خوشبختانه با جنبه بود فقط فوش داد :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

يكروز بيماريم عود كرد رفتم آشپزخونه در يخچال رو باز كنم (همونى كه 99٪مون بيماريشو داريم) مامانمم تو هال نشسته بود همونجور كه جست و جو ميكردم تو يخچال يهو مامانم گفت پارميدا جرثقيل رو بزار تو كابينت!!!!
من جاااااان جــرثــقــيــل تو كابينننننت O_O؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بعداً فهميدم منظورش چرخ گوشته!!
جـرثـقـيـل=چـرخ گـوشـت ؟؟؟!؟!؟!O_O!!
!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

$$$$$$$$$$$$$ ❤✿✘(O L O)✘✿❤ $$$$$$$$$$$$$
مـتـن اعـتــراض دوســتــم بــرای اســتـادشـون:
بـاسـلــام خــدمــت اســتـاد بـزرگ و زحـمـت کـش خـانـوم ( ××بوق××)
از آنـجـا کـه حـضـرت عـالـی نـهـایـت لـطـف و مـرحـمـت را نـسـبـت بـه ایـن بـنـده حـقـیـر داشـتـه ایـد و نـهـایـت کـمـک را نـسـبـت بـه مـن روا داشـتـه، و 1 را 9 کـرده ایـد
خـواهـشـمـنـدم کـه حـداقـل 1 نـمـره ی دیـگـر نـیـز بـه ایـن بـبـنـده ی حـقـیـر اضـافـه نـمـایـیـد تـا هـم مـن از ایـن مـخـمـصـه ی جـانـسـوز رهـایـی یـابـم هـم مـرحـمـت الـهـی نــصـیـب شـمـا گـــردد
با تشکر
به افتخارش بزن لایکو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°تــولــدم نــزدیــکــه
کیلیپس سارا تو حلقوم کامران اگه دروغ بگم ناموسا o_0
دیروز تو اتاقم داشتم تو 4جک دور دور میکردم که دیدم کامران پست گذاشت که راجع به امتحان های ما4جوکی ها بود ^_^
منم دیدم پُستش قشنگه با خنده و یه قیافه اینجوری ^_^ داد زدم:
ماااااااماااااااان بیااااااااااا کامران پست گذاشته ,
مامانم : چی شده حالا نمیری از خنده ^_^
مامانمم شروع کرد خوندن پست کامران رسید به آخراش اونجایی که کامران نوشته بود :
"پاشو پاشو بچه خر خون باید جشن بگیریم , بریم یه قلیون بزنیم که نیکوتینم افتاده "
مامانم با یه قیافه اینجوری O_o ب من نگاه کرد و گف:
طوله سگ حالا با کامران و امیر محمد میرید قهوه خونه ؟؟ هان ؟؟
من: 0_0 یا حضرت یعقوب من غلط بخورم , من چند روزه از خونه بیرون نرفتم که !!
مامانم: بووووق نخور , آدرس خونه کامران اینا رو بده ببینم
من: 0_0 من نمیدونم مادرم , اصن من غلط کردم , ببخشید
هیچی دیگه کامران جان داداش آب از سر من گذشت چون من امشب تو پارکم
ولی تو مواظب خودت باش چون مامانم بدجور شاکی از دستت , داره میاد خونتون , مثل اینکه با مامانت کار فوری داره خخخخخخخ ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

یه شب خواب دیدم که بابام دورازجونش
مرده....
باگریه رفتم پیش مامانم گفتم:مامان؟خواب
دیدم بابایی مرده!
گفت بخواب نرگسم.بابا تامارونکشه نمیمیره..
اصلاموندم بخندم یاگریه کنم!!!!

یعنی ته عشق ومحبتن دیگه....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ما تو کلاسمون یکی هست فامیلش "بیگی" هست ، بعد وقتی اینو صدا میکنن من یاده "سامی بیگی" میوفتم .
این بنده خدا الان رفته مسافرت ، بعد همیشه سره کلاس وقتی معلم میپرسه کی غایبه و بچه ها میگن "بیگی" :

معلم : غایب کیه ? بچه ها : "بیگی"
معلم:کجاست?? من : کنسرت داشت
بچه ها : تهرانه من دوباره : تهران برج میلاد کنسرت داره
بچه ها: رفته عروسی دوباره من : رفته تهران تو عروسیه یکی از اقوام کنسرت داشت
معلم: جزوه ها رو باز کنین، بنویس .....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

خدایی قیافه مظلوم داشتن هم نعمتیه هااا!!
سر جسله امتحان بودیم جوابا بصورت زنجیره ای تو کلاس می گشت!!
خودشم نفر اول ک میرسید دستش من بودم....خخخ با افتخار!
بهد یه هو مراقبه اومد از رو میزم برگه تقلبو برداشت گف این برگه رو کی گذاشته رو میز این؟شماها ادم نمی شین چون تقلب نمیده بهتون میخواین زیرابشو بزنین؟واقعن که
بهدم پشت سریمو انداخت بیرون...خخخخ
من:ناخونامو بس ک خوردم الان با مچ تایپ می کنم
استاد:×_×

بچه ها:o_O
آب زیرکاهم خودتی...لایک کن تا استادو صداش نکردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

وقتی طفل بودم,چن تاازدوستام خونه مابودن,درخونه همسایه مون بازبودوکسی خونشون نبود,ماهم رفتیم دریخچالشونو واکردیم,ی قابلمه پراستامبولی داشتن,جاتون خالی همه رو خوردیم بعدش ازاونجایی ک خیلی فهمیده بودیم واس اینکه دستشون جای خالی نخوره قابلمه رو پرآب کردیم و گذاشتیم تویخچال‏!و فلنگو بستیم.فقط نمیدونم همسایه مون ازکجافهمیدکارمابوده‏!‏‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا من تو مدرسه یه بار دعوا کردیم و گفتن که 10 نمره از انظباطت کم شد.....یعنی انظباتمو تو کارنامه بززن 10
مام گفتیم حرفی نیست
بعد از امتحانات چند روز تعطیل کردیم(بصورت خودجوش)
امروز که رفتیم مدرسه گفتن که انطباظ همه ی اونایی که نیومدن مدرسه رو میدن 15.....آوردن جلو چشم خودمون و تو لیست انظباط ها، مال منو دادن 15^ـــــ^(در صورتیکه باید انظباتم 5 میشد.....علاوه بر اینکه 5 نمره کم نشد ، حتی 5 نمره هم به انظباتم اضافه شد)
یعنی عاشق این مدیریت شایسته ی دبیرستانمون هستم^ـــــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقتی بود دلم بدجور گرفته اس..نشستم و با خدای خودم راز ونیاز کردم بعد قران برداشتم گفتم خدا جون عاقبت من چی میشه اولین ایه که بخونم حرف تو باشه.....میدونین چه آیه ای اومد:
"همانا جهنم در کمین گاه است"
کل بدنم لرزید گفتم خدا این ایه قبول نی یکی دیگه ...و اما آیه بعدی
"و در آن مدت طولانی خواهید ماند"
.
.
.
اینجا واقعا گرمه کولرم نداره....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه که بودم فکرمیکردم همه مامانا قیافشون شکله مامانه خودمن!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایی توهم اینجوری نبودی؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

رفــده بـودیـم خـریـد،ی شــلوار دمـپـا دیـدم خـوشـم اومـد،رفـدم تـومغـازه قیـمت کنــم یهـو بـا اعـتمـاد ب نفـسـو صـدای رسـا گفـدم ببــخشـــــــــــــید آقــــا ایــن دمــپــاییــاتـون چـن قـیـمتـه؟؟؟
شـــلوار دمـپـا ^_^
دمپــایی$_$
مــن >_<
دوستـــــان :--)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
مرد هم مردای قدیم @@
به زنشون اخم که میکردن زن خودشو تو هفتا سوراخ قایم میکرد
امروز مخاطب فوق العاده خاصم ناراحتم کرد , اخم کردم بترسه
برگشته میگه قربون اخم کردنت برم موش کوشولوم ^_^
من : o‎_‎0
موش سر آشپز : (((:
شروار کردی صورتی بابا بزرگم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
خوش بختی یعنی شبی که عشقت امتحان ریاضی داره وسط پیام بازی بهت بگه دوست دارم ^_^
ازش بپرسی چندتا ؟؟
بگه : کامرانتا ^_^
بگی : همش یه دونه ؟؟ کامران که همش یه نفره
بگه : اولا کامران برا تو یه نفره و برا من همه دنیاست بعدشم
کامرانتا = خداتا = خطا خطا عشق بسیار بزرگ , غیر قابل شمارش
بچه ها از ته ته ته قلبم آرزو میکنم همتون عشق پاکو تجربه کنید ,یا علی
.☻♥ ☻
█/.█/
.||. . ||

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

واسه ترم جدید جای خوابگاه مارو با خوابگاه دخترا عوض کردن...
.
.
.
.
.
الان یه هفته س داریم از رو زمین مو جم میکنیم.....:(((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ریا نباشه بدرشوهرم ازاین ماشین دو درا داره(خدا قسمت شما هم بکنه) فقط کافیه یه نفرسفر 2 ساعته باهاش بری از فرق سر تا نوک با هر کجات سنگ داشته باشی سنگ صفرا,سنگ کلیه,سنگ مثانه,سنگ شصت بای راست و...همش دفع میشه که هیچ تازه اگه کرمم داشته باشی همش میریزه من خودم یه باربعد از سفر دیدم ععععهههه تمام دل و رودم اومده تو حلقم.
والا با این نیسان ابیاشون...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا یه بار کنار خیابون وایساده بودم منتظر تاسکی (تاکسی) بودم ، یهو یه پیرِمرده رو دیدم که میخواد از جوب رد بشه، پیشِ خودم گفتم بذار برم کمکش کنم از جوب رد بشه ثواب داره (بعله یه همچین پسرِ با مرامی هستم)رفتم جلو سلام کردم بعد دستشو گرفتم که از جوب رَدِش کنم پام گیر کرد به جدول دوتایی با هم افتادیم تو جوب...شلپ تا کمر رفتیم تو لجن(دست و پا چُلُفتی هم خودتی)چشمتون روزِ بد نبینه ملت ریختن سَرَم که تو غلط میخوری کاسه یِ داغ تر از آشِ رشته میشی...منم دیدم اوضا خیطه مثل گربه فرار کردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم گوشیشو زده بودن ....
کلی ناراحت بود.... بابابزرگش گفته بوده ناراحت نباش عزیزم پول میدم بهترشو بخری........(داشته باش ..بهترشو)
اون وخ بابا بزرگ منم هست چن روز یه بار به بابام میگه این تازگیا خیلی پررو شده گوشی و لب تاب واز دستش بگیر اینترنتم قط کن یه ذره تنبیه بشه .... ینی تا این حد باید تفاوت و احساس کنم عایا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

به مخاطب خاص جدیدم گفتم تو اولین مخاطب خاصمی گفت اینو که میدونم ، تا حالا چندتا خواهر داشتی؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دو تا از هم اطاقی هام داشتن در مورد اسم پدربزرگ پدر رستم بحث می کردن^-^
بحثشون یکم داغ شد دوستم گفت:
رستم زد اسفندیار رو کور کرد بعد هم فهمید پسرشه!( مدیونید اگه فکر کنید حقوق می خونه و یه زمانی هم تو دبیرستان ادبیات می خونده)
رستم:|
اسفندیار:)))))
سهراب بدبخت:(((

من:0-O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

$$$$$$$$$$$$$ ✘(O L O)✘ $$$$$$$$$$$$$

پــسـر عـمـو 7 سـالـه م اومـــد تــوی اتــاقـم یـه بـاد خــفــنـی از خــودش خــارج کــرد و بــدو بــدو رفـــت پـیــش مــهــمــونــا گــفـت
" بـابـا تــو اتــاق پــسـر عـمـو بـودم یـهـو گـــو..(بــوق)..د".
مـنـم دیـگـه داشـتـم خـفــه مـیـشـدم ،آخــه بـه بـچـه مـعـلـوم نــبـود چـی چــی داده بــودن کـه بـوش ایــنــجــوری بـود
خــلـاصـه اومـدم بــیــرون یــکـم هـوا بـخـوره بـه کـلـم
دیـدم هـمـه تـا مـنـو دیـدن زدن زیـر خــنـده...!هـیـچـی دیـگه!
الــان تــوی ســایـت احـکـام دارم مــیــگـردم بـبـیـنـم خـفـه کــردن یـه بـچـه ی 7 سـالـه
حـکـم شـرعـیــش چـیـه ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

!!!!!!!!!!! 4jok.com !!!!!!!!!!!! علامت اختصاصی m.d.r.l.12.11
ما یه سلمونی تو محلمون داریم که هر مدلی که میگی بزن میگه "چـــشـــم"
بعد تو دلش میگه" کشک" و باز اون مدلی که خودش دوست داره میزنه :|
تحریما برداشته بشه صلوات!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

♫` ``☂ ♥ ali--m2 ♥ ☂` ``♫

داشـتـم با یـه دخـتـره چـت مـیـکـردم بـعـد گـفـت: مـا بـه غـذاهـای تـنـد مـیـگـیـم تـیـز.....
بـعـد گـفـت شـمـا چـی مـیـگـیـن.....
مـنـم گـفـتـم: مـاهـم بـه غـذاهـای تـنـد مـیـگـیـم سـریـع, سـرعـت, مـیـگ مـیـگ.....
کـثـافـط دیـگـه جـوابـمـو نـداد پ مـیـخـواسـت بـگـم یـواش آروم.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا به جان خودم سه ماهه که اومدیم تو این خونه جدید بعد اونوقت آپارتمان جفتی یه پنجره داره که رو به حیاط خلوت وپنجره اتاق منه.من تو این سه ماه عین دخترای خوب رفت وآمد کردم لباسای خوشگلمو پوشیدم خودمو خوب نشون دادم درست راه رفتن که یه وقت اگه این پنجره آپارتمان باز کردن کسی(ترجیحا یه آقا پسر خوشگل)دید زد .حداقل یه امیدی داشته باشم.اما هیچی نشد.همین امروز یه داشتم حیاط خلوت رو عین این خدمت کارا جارو میکردم لباسم عین خدمتکارا بود .دیدم برای اولین بار پنجره باز شد اونم یه دختر 5ساله گودزیلا که هی به کار کردن نگاه میگرد با تاسف.منم واسش شکلک در اوردم.اونم صدا زد مامااااااان.منم از ترس فرار کردم
اینم شانس من دارم؟اینم همسایه ست من دارم؟میرم پنجره رو گل میگیرم.والا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

سر جلسه امتحان بودیم یکی از بچه ها کلاسمون برگشت گفت استاد من هیچی نخوندم و ...
استاده هم خیلی قشنگ برگشت گفت از دست من کاری ساخته نیست رو به قبله بشین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

÷بچه مسلمون(یونس)÷
آقا ما یه فامیلی داشتیم همه بهش میگفتن عمه .
یه روز اومده بود خونمون سر ظهر داشتیم سفره مینداختیم که مامانم گفت برم عمه رو صدا کنم واسه نهار.
آقا ما رفتیم تو اتاق دیدیم این عمهه نشسته رو سجاده حالا مکالمه ما:
من:عمه ....عمه......عمهههههههههههههه
عمه:چیه یونس جون چی میگی پسرم؟
من:عمه غذا آمادست
عمه:باشه بذار سلام نماز عصرم رو بدم الان میام.
من:0_9
سجاده:0_8
نماز عصز:+_+
سانترفیوج های قفل شده سایت نطنز:0-0
موهای هویجیم:÷_÷
هویجای مرغ:$_$

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز مامانم واسه گوشیش شارژ خریده میگه واسم این شارژو میزنی؟
میگم آره...
میگه زدی؟؟!!!
میگم نه...
میگه نزدی؟!!!
ای بابا مادر من چرا منو بین خنده و گریه میزاری آخه...!!!!!!!
(^_^)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

امشب دیگه باران ساعت چند شروع میشه؟
(سوال این شبای ما ایرانی های باران بین!!)
یه مکالمه فرضی ولی مستند
هی بدو بیا باران شروع شد
تو:الان؟
اره شروع شد
تو:اخه الان نباید شروع شه
شروع شده
تو:ای بابا
تو:@@@@@@@@@@
صداو سیما:(@-@)<
مجموعه باران: ساعت؟؟:؟؟دقیقه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار آهنگ پیشوازم رو سلام الاغ عزیز گذاشته بودم هه هه هه. بعد همون روز استادم بهم زنگ زد : « سلام الاغ عزیز ، حالت چتوره؟ »
جواب دادم یهو داد زد: بیـــــــشعـــــــور نفــــــهم. 0_o
آدم اینقدر بی جنبه آخه؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقادیشب بابام بامامانم مذاکره ی بس مهم درحدمذاکرات ژنو صورت دادن که خودموموظف میدونم برای شما شرحش بدم.
مامانم:برای چی دیشب نیومدی مهمونی؟
بابام:زنننننننننننن هزاربهت گفتم من از سرکاریسره نمیام مهمونی
مامانم:چرا؟؟؟؟؟؟؟؟
بابام:من با لباس خونه کسی نمیام
من:بابا احیانا میخوای لخت تشریف بیاری مهمونی عایا؟؟؟
بابام:خفه شوسوسک توله منظورم لباس کاربود،آدم وقتی میخواد بره خونه کسی بایدکت دامن مناسب بپوشه
من:O_o
مامانم:O_O
بابام:(((
دوستانی که در افق سکونت دارن اگه پدرمو دیدن لایک کنن چون طبق آخرین آمار پدرعزیزپس از وقوع حادثه ازصحنه متواری شده وتاالان خبری ازش دردسترس نیست خودم که عمودو زیر ورو کردم اما هنوزمجهول الامکان هستن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

سادیسم بگیرم اگه دروغ بگم
خواهر گرام من رفته سوار تاکسی شده میخواسته پیاده شه داد زده:اقا من اینجا سوار میشم
کل اهل تاکسی:
oo oo oo oo oo oo
oo oo oo oo oo oo
:)))))))))))))))))))کل تاکسی همونجا منهدم(منحدم)شد دیگه+اب شدن خواهر گرام من در کف خیابون
حالا دارم میرم دنبالش فکر تبخیر کردن خودش به سرش نزنه .بابا دل یه ملت رو شاد کردی دیگه خودکشی دیگه چرااااااااااااااااااااااااااااااا؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانه دوستم داشت فیلم نگاه میکرد یهو دوستمو صدا زد:
هستی هستی بدوو بیا این زنه رو نگاه کن ی لباس پوشیده عینهووو
صورت پلنگی :|
دوستم O.o
پلنگ صورتی :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

به داییم میگم : دایی شکم زدی نمیخوای آبش کنی؟
میگه:مرد باید این قدر شکم داشته باشه که دسته چکشو بزاره رو شکمش امضا کنه!
استدلال از این شیک تر؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه دایی دارم اصن پدیده اس :)))
مجلس ختم یکی از آشناها بود این دایی ما هم رفته بود برا عرض تسلیت
وقتی میخواسته به صاحب عزا تسلیت بگه هول میشه بر میگرده میگه غم آخرتون باشه ببخشید که مرده
خخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا امروز تو مدرسه یکی از بچه ها غایب بود معلمون پرسید کجاست یکی از بچه ها گفت مامانش زایمان کرده واسه همین نیومده بعد معلممون پرسید حالا چی زاییده؟
یکی از دوستان نخبه گف بچه!!!!!!
این دوست نخبه ^-^
معلم O.o
من=)
خوب شد گف من فک می کردم پراید زاییده!!!
خدایا این شادی ها رو از ما نگیر
میشه لایک کنی عایا؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

ما یه گودزیلا داریم ۶ سالشه!خونه صبحانه میخوره میره مهد کودک هم میخوره،و همینطور ناهار! یه روز بهش گقتم تو که خونه غدا میخوری مهدکودک هم همه ی غذا هاتو میخوری؟یه جوری نگام کرد انگار چی گفتم بعدشم با یه ژست فیلسوفانه گفت : سارمین من ادم یدی نیستم نمیخام نعمت خدا رو حروم کنم چرا فک کردی همه مثله خودتن؟ منم کاملا متقاعد شدم!بعدشم رفته بود مهدشون گفته بود خواهرم غافره(به کافر میگفت غافر)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا چن روز پیش دوستم و با مخاطب خاصش دیدم ..بعد از سلام و احوال پرسی گفتم از یونی چه خبر؟؟؟؟؟؟ بعد از چن بار تکرار این لفظ (یونی) مخاطب خاص دوستم با یه افاده ای گفت ببخشید منظورتون از یونی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من و میگی.؟؟... هیچی دیگه سعی کردم به روی خودم نیارم (آره ما از اوناشیم که ضایع کردن رفیق تو مراممون معنا نداره)خلاصه دوستم از شدت عصبانیت هوووول کرد به جای این که ب من بگه یونی خوبه؟؟؟؟گفت یونیت: خوبی؟اون طرفم به من گفت ببخشید میشه معنی اسمتونو بدونم؟؟چه اسمی براتون گذاشتن ... البته عذر میخواما...من دیگه کم مونده بود مستقیم برم تو دیوار ..اصن ی وضی
هیچی دیگه من فقط تونستم از محیط متواری شم ..........خخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

میخواستم برم دانشگاه ولی دیر بیدار شده بودم
داشتم تند تند لباسم و اتو میکردم
مامانمم داشت با ناز و نوازش آبجیم و بیدار میکرد .!
یهو بابام اومد تو اتاق گفت : این بیشعور و نباید با عزیزم و عشقم بیدار کرد . باید بزنیم تو سرش بیدار شه .
منم که خوشحال شدم به آبجیم فحش داده گفتم : آره والا. خدا از دهنت بشنوه بابا .!
بابام - خوبه خودتم قبول داری باید با خشونت بیدارت کرد ، ارزش کلمات محبت امیز نداری ..
من - oـــــO مگه با من بـــــودی ؟!!
بابام- نه پس فکر کردی با دختر گلـــم بودم ؟!
من - شمـا دقیقا در چه سالی و در چه ماهی و در چه روزی و در چه ساعتی من و با عزیزم و عشقم ز بیدار کردین ؟! هان ؟ هان؟ Oــo
بابام - همین که نمـیزنیم تو سرت یعنی عزیزم و عشقم .! نفهم !!

من دیگـه هیـچی نمیگـم . :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

توی یک میان ترم 70 تا دانشجو توی یک کلاس گوش تا گوش نشستیم
بچه هام از رو هم کپی میکردن و می نوشتن
و تنها کسی که سرش پایین بود من بودم
که البته در حال کنترل جوابها از روی کتاب بودم و بصورت زنجیره ای جوابها به اطراف منتقل می شد
اخر ساعت هم استاد بخاطر اینکه تنها کسی بودم که تقلب نکردم ازم قدردانی کرد
دوستان Oo
کتاب --------
استاد خوش خیال :)
من ;q

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا سال اول بودیم زنگ زیست دبیرمون ازدوستم پرسید کی از اثر انگشت استفاده میشه ؟؟دوستم که درس نخونده بود بجای اینکه بگه تو ادارات پلیس با اعتماد به سقف بالابرگشت گف وقتی بلد نیستیم امضا کنیم یعنی کلاس منفجر شداصن من سکوت کنم بهتره...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز قبل از اینکه امتحان شروع بشه مراقبه گفت: دانشجوهای عزیز ب دلیل اینکه اکثر سوالات تستی هستند لطفا همکاری کنید....
عاغا همون پسره ک سه چار ترمه مشروط میشه (ک هنوزم من نفهمیدم هدفش از ادامه تحصیل چیه) برگشته میگه استاد ب غرعان ما زبونمون مو در آورد از بس ک ب اینا میگم بابا جون, همکاااااری کنید ولی گوش نمیدند ک , مخصوصا این خانوما , بلکه حالا ایندفه ب حرف شما گوش بدند...
بعد با ی حالت جدی برگشته ب همه نگا میکنه میگه شنیدید ک استاد چی گفت...
ینی من دیگه هیچی نمیگم خودتدن قیافه ی همه را تو اون لحظه تصور کنید...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
‏دخترا فور جوک وقتی با هم میرن تو سایت نمرشون رو ببینن
شادی : وای هیلدا خدا کنه بیست بشم همشو درست نوشتم بودم ,حالا میبنه 19 شده , جیغغغغ استاد کصافط بهم 19 داده , بد بد بد
هیلدا :یه لبخند شیطانی میزنه میگه عجیقم عیب نداره ولی من مطمئنم بیست میشم حالا میبنه 17 شده , این هیچی نمیگه , آخه ( قش غش ) کرده رفته تو کما ^_^
حالا پسرا
امیر محمد : وای حامد الان تو خودم میرینم از استرس ببین چند شدم ^_^
حالا ده شده
امیر محمد : وای ی ی ی ده ,خدایا مچکرم , این معجزه الهی بود
حامد : یا پیغمبر منم ده بشم ^_^
حالا میبنه دوازده شده
حامد : وای امیر شدم دوازده , به خدا من پنج هم نمیشدم ,استاد کصافط حالا بچه ها میگن شاید من خر خونم
امیر محمد : پاشو پاشو بچه خر خون باید جشن بگیریم , بریم یه قلیون بزنیم که نیکوتینم افتاده ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
‏کلیپس دختر همسایه حامد اینا تو حلقش که هر روز میکنش تو حلقمون ^_^
دیشب رفتم خونه یه سره رفتم سر یخچال دیدم یه کاسه ماست داره بهم چشمشک عشقولانه میزنه , جای چندتا ناخونک هم توشه
گفتم بیخیال کامران دلت پاک باشه حتما کار کیما آبجی کوشولومه
ماستو کشیدم بالا یه مزه شیرینی هم میداد , به به عسله انگار
رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کنم
وی ی ی ی ی ننه اژدها بچتو خورد اژدها ا ا ا ا
دختر عموم : زهر مار کامران منم پریسا ^_^
من : وی پریسا تویی ؟ پی چرا این ریختی شدی ؟
پریسا : ماسک ماست زدم به صورتم صورتم شفاف بشه ^_^
من : شفافیتت تو حلقم نگو که اون کاسه ماست که تو یخچال بود مال تو بود ؟؟
پریسا : اوره , راستی آب ریزش بینی دارم چند قطره افتاد تو ماست کسی ازش نخوره یه وقت
من : اووووق اوووق اوووق

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

به لطف برنامه ریزان محترم هیچکدوم از امتحانای منو مخاطب خاصم تو یه روز نیس!! اونروز ساعت8 امتحان داشتم مخاطب خاصم ساعت10 اس داده بعد امتحانت وایسا بیام ببینمت گفتم امتحانم تموم شده دارم میرم خونه گفت چرت نگووو دیگه وایسا دلم واسه قیافه زشتت تنگ شده!!
میدونم زیادی بااحساسه!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی فهمید راس میگم برگشته میگه وااای من فک میکردم ساعت10 امتحان داری حالا اشکال نداره یه روز ارامش بیشتر!!!
ینی از این همه ابراز احساسات تو پوست خودم نمیگنجم..!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

این بار پایه ی میز عسلیه خودمون تو حلقم اگه دروغ بگم €_€
یادمه کلاس پنجم که بودم یه روز به مناسبت ولادت پیامبر اکرم (ص) تو مدرسه جشن گرفتیم . جاتونم پر کباب دادن مام نوش جون کردیم و با دوستان شریفففف رفتیم سر کلاس!عاخه هنوز یه زنگمون مونده بود..معلممون اومد سر کلاس.ایشون خیلیم شوخ طبع بودن.گفت به احترام کبابی که خوردین یک دیقه سکوت @_@
همه خفه شدن بعد 30 ثانیه من گفتم وا چقدر به کباب احترام میزارن °__°
کلاس منفجرید دیگه :-D
من :))))
دوستان شریف :))))))))
معلم شوخ طبع &_&
کباب :)))
احترام :)))))))
نیمکتامون :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام گوشیش رو آورده میگه ببین کی پیام داده؟ نوشته یک تماس بی پاسخ!!!!!!!!
من: بابا یکی زنگ زده شما جواب ندادی!!
بابام:حالا چی گفته!!!؟؟؟؟
من@_@
یک تماس بی پاسخ!!!!
اس ام اس!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام گوشیش رو آورده میگه ببین کی پیام داده؟ نوشته یک تماس بی پاسخ!!!!!!!!
من: بابا یکی زنگ زده شما جواب ندادی!!
بابام:حالا چی گفته!!!؟؟؟؟
من@_@
یک تماس بی پاسخ!!!!
اس ام اس!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوران طفولیتمون شوهر عمه ام اومده بود خونه مون بعد دقیقا یادم نیست واسه چی به من و داداش بزرگم که اون موقع فوقش 7 سال داشت تیکه پروند آقا ما هم که حساس!!!!!! داداشم گفت زونبه(من) پا شو. مامنم گفت عزیزانم کجا(عزیزم رو واسه دلخوشی خودم نوشتم دیگه اون موقع منت سرمون میذاشتن با اسم حیوون صدامون میکردن چون از بس..... بودیم) ما: برای یاری رساندن به ضعفا!!!!! بعد رفتیم بیرون کفش شوهر عمه رو جیم فنگ، گوشه حیاط داداشم یه کاری توش کرد روم به دیوار جیش کرد، کفش رو گذاشتیم سر جای اولیش .آقا این اومد کفش رو پوشید دید خیسه بعدش ما کتک رو نوش جان کردیم یه شبم بالای درخت خوابیدیم(خنده شیطانی) ولی اینم بگم که تا الان که 20 سال گذشته همه فکر میکنن آب ریختیم تو کفش!!!!!عزیزانم از اینکارا نکنین محض احتیاط اگه کردینم باید پوست کرگدن داشته باشین تا از زیر شکنجه مامانتون زنده بیرون بیایین. دارین؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

علامت اختصاصیم : (( دست و جیغ و لااااایک ))
بعضی از این بازیگرای نقش منفی به حدی نقششون رو طبیعی و قشنگ بازی میکنن که یکی مث بابای من فک میکنه طرف کلا ذاتش خرابه . چند روز پیش که این پسره سینا رو دعوت کرده بودن برنامه گلخانه . بابام ورداشت گفت:
بابا:بچه ها بیاین ببینین این پسره کصافطو دعوت کردن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°تولدم نزدیکه
کیلیپس دختر همسایمون تو آئـورتـم اگه مُـهـمـَل ببافم ( این جدیده) ^_^
رفته بودم خونه دوستم بعد دوستم داد زد : مـــــامـــــان ناهار چی داریم م م م م ؟؟؟؟؟؟
مامانشم عربده زد: دســــتـــه خـــــر ^_^
بعد دوستم داد زد: مـــــامـــــان ادب داشته باش , مهمون داریم مثلا !
بعد مامانش گفت: سلام , قرمه سبزی )))))))
به همین پایه میز عسلیمون داشتم لوله جارو برقیشونو میکردم تو حلقم جلو خنده مو بگیرم
من: ^__^
امیر محمد: $_-_$
نیما ب همراه سلول های بدنش : 0_-_0
یونس به همراه موهای هویجش : @_-_@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

:)) اين خاطره ى مامانمه ....
آقا اين مامان ما از خونه يكى مياد بيرون تا سر كوچه تو فكر اين بوده كه چه چيزايى واسه پختن شله زرد لازم داره....باخودش ميگفته ( هوووم زعفروون كه داريم ممم شكر ، خلال ) يهو تاكسى جلوش وايميسته مامان منم مخش گير ميكنه تو صورت يارو داد ميزنه شـــــــــلـــــــــه ززززززرررررردددد
^_^ مامان خجسته ى عزيز مارو برامون نگه دار خدااااا :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

MB
بگم از سوتی دوستم:یه بار سر کلاس یه بحثی شد یکی از بچه ها میخواست بگه قوطی شامپو گفت شوطی قامپو…مارو میگی مردیم از خنده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

"منوخواهرزادم"
آقا این خواهر زادم 30 روزس خیلی لوسه همش پستونکو از دهنش میندازه تا باز بذاریم تو دهن و تنها نباشه باهاش بحرفم خب القصه خلاصه اذیتم میکرد پستونکو به دهنش چسب زدم بیچاره هی زور میزد در بیاره از دهنش نمی تونست آخرش به راه راست هدایت ^_^ شد چسبم در آوردم دیگه از دهنش نمیندازه
+ دوستان یکم باید خلاقیت داشت تو تربیت بچه بعله

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

ماهم يه بار اومدين مثل فيلما با طناب از يه صخره خيلي بزرگ بيايم پايين ( صخره هم خيلي برآمدگي داشت)
جونم برات بگه يكم رفتيم پايين ، گفتيم چه كاريه بزار واقعا مثل فيما آويزون شم و چند متر چند متر سر بخورم ^_^
با يه فشار به پاهام پريدم عقب و طناب رو شل كردم ^__^
بيشتر از نيم متر سر نخوردم !!!
موقع برگشت به طرف صخره ديدم يا حضرت اسماعيل يه برآمدگي درست جلو شكمم قرار گرفته
تا بيام به خودم بجنبم برآمدگيه از پشتم زد بيرون ^_*
حالا بابام جان از اون بالا :
يه سنگ كوچولو برداشته هئي ميزنه و به صخره بلند بلند حمد و سوره ميخونه O_O
منم بين زمين و آسمون معلق :((((
فيلما همشون فتوشاپن هيچ كدومو باور نكنين ^_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم برگشته میگه نو خیلی خود شیفته ای.
من با اعتماد به نفس بالا و حق به جانب: عزیزیم من خودشیفته نیستم آدمای خودشیفته رو کسی دوست نداره درحالی همه منو دوست دارن...
ینی همچین قانع شد که...
بععععععععععععععععله همچین آدم مقنوعی(قانع کننده) هستم من...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز آهنگ هایده گذاشتم داشتم باهاش می خوندم...
من:یپش خودم فکرمیکنم صدام از هایده بهتره واستعدادم داره حدر میره.
گودزیلامون:ساکت.
من:ادامه میدم...
آغا چشمتون روز بد نبینه گودزیلامون یکی از اسباب بازی هاشو پرت کرد طرف من و دو تا از دندونام شکست... :(
من غرق درخون :یعنی انقد صدام بد بود؟!! :(((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

دختره اومده آپاراتی باد چرخاشو تنظیم کنه به یارو گفت :آقا باد خارجی بزنید لطفا...
من که شوکه شدم،پمپ باده گه از خنده بادش نمیومد...
اوستاهه که اینکاره بود گفت:نگران نباشید تو کل منطقه فقط ماییم که باد خارجی میزنیم!!بقیه یا چینیه یا ایرانی:-O
الان براتون صورتیشو زدم
دختره:وااااا چرا صورتی؟این ماشینه بابامهههه....
بقیشو نمیتونم بگم مودم از خنده قطع و وصل میشه خخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

آقاما یه باررفتیم مهمونی عطسه زدیم.حالا پش بندش هرکی تو آبواجدادمون سرمامیخوره میگن:"ببین،من اینواز توگرفتما"امامن امیدوارم7تا جلومون،از اون7جد قبلی واگیر نگیرن!
والله،فک وفامیلن اینا؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 16 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه بار ما برای یکی از فامیلامون تولد گرفتیم
اومد خونه همه برقا خاموش بودو اینا یه دفه گفت عاخه اسکلا اگه کسی خونه نیست
پس این همه کفش دم در مال کیه؟؟؟؟؟؟؟؟یهو دیدم همه دارن نگای من میکنن عاخه بهم سفارش کرده بودن که کفشا رو قایم کنم منم یادم رفته بود:|

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز