امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا دیشب این تلفن ما زنگ زد (تلفن خونه!!) داداشِ گودزیلام جواب داده دو ساعته خوشو بش میکنه یکلام نمیگه کیه که!!
عادتم داره تا بش میگن فلانی خوبه میگه مرسی سلام میرسونه
خلاصه دیدیم باز داره میگه ممنون سلام میرسونن( ینی مامان بابام) بعد چن لحظه دوباره گفت اونم خوبه سلام میرسونه( ینی من!!)
منم بشوخی گفتم چرا خالی میبندی؟ من کی سلام رسوندم؟
یهو یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم کرد در جا گفت فلانی (منو میگفتــا!!) میگه من سلام نمیرسونم!! بعدم گوشیو داد به مامانم
حالا من دهــــــــــن باز !! همونجوری موندم
همه ی اینا به کنار!! بگو کی پشت خط بوده!!!!!!!!!!!!!!!!
طرف زنگ زده بود جواب منو بپرسه بابت خاستگاریـــــــــ هفته ی پیشش
ینی در ایــــــــــــن حد داداشه ما گودزیلاس

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

يـا خـدا !!! مـيـگـيـن چـرا؟ خـوب الـان مـيـگـم بـراتـون:
بـابـام چـنـد روزه گـيـر داده كـه كـامـپـيـوتـرو از اتـاقـم بـبـرم بـذارم تـو پـذيـرايـي ،چـون دكـتـر بـهـش گـفـتـه بـازنشستـه شـدي سـرتـو بـا كـامـپـيـوتـر گـرم كـن (نـاگـفـتـه نـمـانـد پـدر مـن حـتـي روشـن كـردنـش رو هـم بـلـد نـيـسـت و فكـر كـنـم آمـوزش ايـن مـوضـوع انـدازه مـدت زمـان تـشـكـيـل زمـيـن طـول مـيـكـشـه)
جـالـبـه بـابـام مـيـگـه:مـگـه مـن چـيـم از هـمـكـارام كـمـتـره؟؟
خـداوكـيـلـي ايـنـو راس مـيـگـه ؛مـن بـيـشـتـره هـمـكـاراشـو مـيـشـنـاسـم هـمـشـونـم لـا مـصـبا تـو سـايـتـاي اخبـار و سـيـاسـت عـضـون و هـر روز 7سـاعـت مـفـيـد پـاي نـت هـسـتـن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

استاده بعد نیم ساعت تاخیر اومده .. قبلش همه بشکن میزدن که امرو نمیاد .. جمع کنین بریم .. حالا اومده میگه من اصلا امرو حالم خوب نیس .. سردرد دارم شدید .. امروزو فقط بخاطر احترام به شما اومدم .
خو احترامت بخوره تو سرت .. ذوق همه رو کور کردی که به ما احترام بزاری ... خو میخوام نزاری .. سرت درد میکرد میفتادی خونه .. ما هم با دلی اکنده از شادی میرفتیم دنبال خوشیمون .. والا ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا ما ی روز داشتیم از اردوبرمیگشتیم ساعت 4ظهر بود مامان اینا هم خونه نبودن از شانس گند کلید هم نداشتیم دستشویی هم داشتیم بدجور هی اینورونگا اونورو نگا دیدیم ن اغا فایده نداره باید از در بریم بالا داشتیم میرفتیم بالا همین ک رسیدیم بالا دیدم ی صدایی از پایین میاددیدم زن همسایمونه و دااااد و بیداد ک آی دزد آی دزد(نمیدید با مانتو مقنعه هستم مثلا؛خوبه میشناخت)تو اون صحنه قیافه من:|زن همسایه:o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

من ی خواستگار دارم ازهمه لحاظ نمره بالایی گرفته :اخلاق.رفتار.شخصیت.خانواده.کار.خونه.ماشین
ده دقیقه بعد رفتن خواستگارا
عمو:برین گاوی گوسفندی شتری نذر کنین که اومدن خواستگاری
داداشی : نمیدونستم خواستگار میاد انقد خانوم میشی والا دوستامو رد نمیکردم
خواهر : اینا منو دیدن که انقد خوبم اومدن خواستگاریت نصف حقوق شوهرت مال منه
بابا : خدا کنه خواستگاره ول نکنه بره
مامان : نمیدونم واسه خدا چکار کردم ک این خواستگاره رو فرستاده
منم واسه شوخی گفتم جواب نه بهشون بدیم بخندیم........همه یک صدا و به صورت کشدار: خفه شووووووو
حالا چند روزیه تو اینترنت دنبال خانواده واقعیم شدید....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

مامان من بچه ک بوده خیلی شر بوده
ی بار وقتی کلاس دوم بوده خالم ک کلاس چهارم بوده با گریه میاد پشت پنجره ی کلاس مامانم ی دختره رو نشون میده میگه منو زد
مامان منم غیرتی میشه از پنجره میپره پایین اون دختره هم داشته آب میخورده مامانمم میدوه میره دختره رو گاز میگیره فرار میکنه!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا دوستم یه مامان بزرگ داره الزایمر داره یه سری بادوستم رفته بودیم خونش حالا مکالمه اینا باهم
مادر جون:توچرا بدون مامانت اومدی اینجا
دوستم:اومدم به شما سربزنم دیگه مادر جون
مادر جون : دروغ نگو بچه واست خاستگار اومده مامان فرستادتت اینجا
دوستم :وا مادر جون ن بخداااااااااا
حالا تا اینجا بیخیال شد دوستم ساکت بود یه دفعه دوباره شروع شد
مامان بزرگ: به چی فکر میکنی؟فکر دوس پسرتی؟
من:^-^
دوستم :مادر جون ....
مادر جون:اون انگشترتو دوس پسرت داده بهت...
دوستم :مادر جون دیگه نمیام اینجا این حرفا چیه
مادر جون : اصلا تو کی هستی تو خونه من چیکار میکنی؟؟؟
دوستم: مادر جون من نوتم دختر فاطی
مادرجون: دختر فاطی که اونه (اشاره به من) تو لنگ دراز کیی؟
من:من در حال گاز زدن دسته مبل
برای شادیش روح مادر جون صلوات دوروز پیش به رحمت خدارفت.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

پسر دهه هشتادی من امروز اومده پیشم میگه بابا خالم امروز رفت جوش و خالای صورتشو با لیزر سوزوند منم رفتم تماشا کردم بوی پشهء کباب شده توی پشه کش برقی رو میداد. به خانم دکتره گفتم منم میخوام جوشای باسنمو لیزر کنم گفته برو از بابات پول بگیر بیا. بابا پول میدی؟؟؟
واللا ما بچه بودیم میرفتیم پیش دکتر هندیه فقط با چشامون التماس میکردیم عامپول پنسیلین نده ددرردد داره
بعدشم آخه خاممم دکتر محترم بچه نمیفهمه شما که قسم نامه انیشتین خوردی دیگه چرا بچه رو تلکه میکنی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

ما امروز تو مدرسه شيمى داشتيم،بعد جلويى من پاشد يه سوال مسخره پرسيد.
بعد معلمه كلى ازش ايراد گرفت و گفت انقدر سوال بيخود نپرسين و وقت نداريم و از اين چيزى.
بعد طرف آروم گفت:آقا ما يه سوال پرسيدم،گريه نداره كه!
كل رديف ما نيمكتو خوردن!
خدا رو شكر معلمه نفهميد!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اعتراف ميكنم.
يه دفه سرامتحان عربي ، دوستم كه روبرو من بود در واپسين دقايق وقتي حواسم نبود برگه هامون رو جابجا كرد و اسم خودشو رو برگه من نوشت و ٢٠گرفت، و من ١٠ گرفتم و تا ٤ سال اين راز محفوظ بود و من شوكه بودم چرا اينطوري شد نمرم!
تا اينكه ديروز فهميدم! اين جمله تقديم به دوسته دزدم،
اون كيبرد و دكمه اينتر كامران اينا تو حلقت، اي خبيث، اي ملعون !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب داشتم با ماشین بر میگشتم خونه یه ماشین آشغالی جلوم بود داشتن آشغال جمع میکردن اون مامور محترم هست که کیسه زباله ها رو پرت میکنه و دستش درد نکنه و ممنون از زحمات شبانه روزیشون هیچی دیگه نمیدونم چطور برنامه ریزی کرد و شتاب و نیروی پرتابه رو کی حساب کرد ولی تا از کنارش رد شدم کیسه چند کیلویی آشغال عوضی خورد تو سرم حالا کار ندارم که مونده بود چپ کنم ولی ازش خوشم اومد و بخاطر استعداد فوق العادش ازش به عنوان استاد دانشگاه تو رشته ی فیزیک پرتابی گرایش موشک های دور برد دعوت به عمل آوردم
الان سه روزه پشت سر هم میرم حموم اولی خانواده هنوز پذیرای من نشدن
میفهمممممممممممی چی مییییییییییگم
دیگه داره آب داغ میشه باید برم رسیدگی کنم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یـبار مخـاطب خـاص گوشیش خـاموش بود
باهاش کار واجـب داشتم مجبــور شدم زنگ بزنم خـونشون
دو تــا بوق خورد دیدم باباش برداشــت
سریــع گفتــم:ببخـــشید منزل سعـیــدی؟
اومـــد یه دستی بــزنه گفــت:بعله بفرمــائیدo.0
گفتم:ببخشید اشتباه گرفتم :)))))



نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام
این آدم گنده ها که به این بچه ها میگن گودزیلا خودشون بچه نبودن عایا؟؟؟؟
منکه این پستارو میخونم یاد بچگیام میوفتم.
نمونهایی از خاطرات من در سن طفولیت.
1-یه بار طی یک عملیات انتحاری نزدیک بود خونمونو آتیش بزنم که با پاتک بابام مواجه شدمو عملیات با موفقیت تموم نشد
2-یه بارم تو نیمه شعبان با بچه های محلمون ملخ میگرفتیم مینداختیم تو منقل بعد کباب میشدو بوی بدی هم داشت.
3- یه بار دیگه سوسک زندرو انداختم تو روغن داغ جلزولزش در اومدو سرخید.
این خاطرات برا رنج زمانی 3تا8 سالگیمه،دروغم نمیگم.
حالا شما می خواستید رو من اسم بذارید چی میذاشتید؟؟؟؟
1-گودزیلا
2-هیولا
3-دراکولا
4-همه موارد=لایک
اینم بگم الان خیلی خیلی پسر آرومی هستم!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

!!!!!!!!!!!!این یک داستانِ واقعیست!!!!!!!!!!!!!

به همین 4jok قسم اگه دروغ بگم!!!!!!!!!
دختره اومده سره کلاس
دو ساعتو نیــــــــــــــــــــم نشسته
هی میگم خدایا این اصن اشنا نیس از کجا اومده اونم اخر ترمی
کلاس تموم شد دیدم همچنان نشسته زل زده به جزوش
بعد با لبخند برگشته به من میگه ببخشید جزوه شما کامله؟
میگم اره چطور مگه؟
میگه من از اول ترم نبودم جزوتو بده کپی کنم
اقا جزورو دادم دو ساعت باش کلنجار رفته تازه میگه چقد سخته!!!هیچی نمیفهمم ازش!!!
اقا یکم باش کلنجار رفتم اخرم هیچی نفهمید بهش گفتم من الان کلاس ندارم اگه بیکاری بریم یجا از اول برات توضیح بدم چی به چیه
میگه من الان راه آهـن دارم بعدش بیکارم
اقا این فکِ من چسبید به زمین!!!میگم مگه رشتت چیه؟ میگه عمران!!!
میگم الان چی داشتی؟میگه سازه های بلند!!!
میگم آخه کلنگ!!! سه ساعت نشستی سر کلاس مدار منطقی با بچه های الکترونیک اصن حس نکردی اینا چه ناآشناس؟؟؟
میخنده میگه عـــــــــــــــه!! دیدم بچه ها نا اشنان!!!
لعنتی ترم اولی ام نبود کـــــــــــــــه!!!
اخه خروجی اینقد گــــــــــــــــــــــیج؟؟؟؟
فک میکردم فقط خودم گیجم!
نگو دوستان پیش کسوتن!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا یه بار رفتم داروخونه واسه پیچیدن نسخه،خلاصه داروهارو گرفتم اومدم خونه دیدم دارو اشتباهی بهم دادن،بیشتر که دقت کردم دیدم لیست خرید رو به جای نسخه داده بودم!خلاصه تعریف از خود نباشه اینقده خوش خطم من،بعله....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اينم سوتى دخترداييمون:
داشتيم صحبت ميکرديم ک فلانى توکدوم شهر دانشجوئه برگش گف تله کابن!!!! ماروميگى مونديم چى ميگه يکمى گذش فميديم منظورش تنکابن هسش
ما ک اميدى ب بهبوديش نداريم حالا شوما يه دعايى بکن شايد فرجى شد
تله کابين:((((((
تنکابن:(((((
ما:(((((
خودش ک همچنان شاده:)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه ها اول مهر امسال رفتم دانشگاه ثبت نام كنم (به همراه پدر)
بابا گفتش كه ،آره تو بخش؟نميدونم چي كريمي رو ميشناسم آشناس بيا اول بريم پيش اون درباره مراحل ثبت نام بپرسيم .سرتونو درد نيارم رفتيم نشستيم تو دفترش بعد10دقيقه يكي اومد تو گفت سلام آي كريمي شما ميدوني پورمحمد كجاس؟
آغاي كريمي :نميدونم از آغاي اسلامي پرسيدم گفت رفته اينترنت !!
من در اون لحظه: !!!!!!! :OO
بعد اون آقاهه دوباره: اِ ! يعني امروز نيومده دانشگاه؟؟؟ راستي چند روز مرخصي داره؟؟
من:دارم ميز آقاي كريمي رو ميجو اَم
جالبش اينجاش كه هيچكدوم از اين دوستان قاقول نميدونستم اينترنت چيه(يني به گوششونم نخورده بودا باور كنيد شوخي نميكنم)
همين پروفسور كريمي هم برگشته ميگه : نميدونم چند روز مرخصي داره خودمم كارش داشتم
بله بعد از اين واقعه فوكوشيما من دچار شكم درد خيلي شديد شده (از روي خنده يي شديد)و مراحل ثبت نام 1روزه ي من به يك هفته علافي تو دانشگاه لعنتي تبديل شد.
بي جنبه ها فك كرده بودن من اختلالي چيزي دارم يا اينكه خيلي بي ادبم دارم به قيافشون ميخندم.
بله اين چنين كاريكاتورايي داريم ما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از فانتزی هام اینه که با گوشی میام تو 4jok آقا هر وقت اراده میکنم وارد میشم امتحان کنید حال میده مخصوصا شبا که با دوستات میری بیرون میتونی یه جمعو بخندونی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

شوهرم رفته بود بازار.بعد برگشته میبینم میلنگه.
من:جمال چی شده؟تو که رفتنی سالم بودی.چطور چلاغ برگشتی؟
اون:هیچی تو بازار یه دخترو اذیت میکردن منم دخالت کردم.
من:چرا؟تو سر منم دعوا نمیکنی.چطور غیرتی شدی؟
اون:اخه دختره ارزش دعوا کردن داشت ولی تو نداری!!!!!!!

چیه فکر کردین من کم میارم؟نخیر گفته بودم جنسم خرابه
بجای قرص مسکن 3 تا قرص روان کننده بهش دادم تا 2 شب تو دستشویی بود.
عاشق خودمم.خخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سر کلاس استاد کارارو نیگا میکرد .. رسید به یه دختره ..
هر چی میپرسید اشتباه حل کرده بود .. گفت این چیه اوردی .. این چه طرز حساب کردن سفاله دیواره ... برو .. برو بشین اعصابمو ریختی بهم ...
دختره داشت برمیگشت .. استاد میگه فحش نده ..
دختره .. م: من کی فحش دادم استاد ؟!!! :-|
استاد : تو دلت که فحش دادی !!^_^
بعد دوباره دختره برگشت بره استاد دوباره گفت : هر چی میگی خودتی .. خودتی .. :-)
دخترهo_O
ما که دیه مرده بودیم ا خنده :-)^_^
استاد ما داریم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا دیشب ساعت چن دقیقه مونده بود تا 12مامانم صدام زد منم بزور از جای گرم ونرمم پاشدم رفتم میگه بیا این ترشیا رو بخور ببین سالمن؟
من:o
من:چرا من بخورم خب بده پسرات بخورن
مامانم :نخیر گفتم بخور ببین سالمن یا نه؟
حالا این ترشیه مث اسید بودا
همشونم بالا سرمن واستاده بودن تا اخره ترشیه رو بخورم:(
هیچی دیگه الانم این روحمه که داره براتون پست میزاره
دارم تو اون دنیا دنبال مامان و بابای واقعیم میگردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا من کلاس اول دبستان بودم اشتباهی رفتم کلاس سوم نشستم هرکی هم ازمن میپرسیدچنمی هیچی نمیگفتم اخرش دختر همسایمو شناخت منو برم داشت برد توی کلاس خودمون خوب بچه بودم خنگ بودم دیگه حالا این به کنار ترم اول دانشگاه روز اولم بلند شدم رفتم سرکلاس ترم سه یا نشستم اخرش کشف کردن ترم یکیم اشتباهی اومدم!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

باز خوش به حال کسایی ک پدر گرامشون فقط برق دستشویی رو خاموش میکنه...
پدر گرام بنده ک ی وقتایی در دستشوییرم وا میکنه فک میکنه کسی توش نیست !!!!!! :0 میخواد بیاد تو
برید شکر خدا کنید با این مشکل مواجه نیستید والااااااا... پای ابرو در میونه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم یه جا کباب بخورم یه سگ با قیافه مظلوم اومد جلوم وایساد و چنان به حسرت بهم نگاه میکرد که مجبور شدم کبابمو باهاش قسمت کنم.
یکی من یکی اون :-D
کوفتش بشه :-)
هر کی میگه نوش جونش بلایکه :-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودم تهران
تهرانا!!!!!!!!!
حدس میزنین تو ترمینال چی میفروختن؟
قهوه با نبات!!!!!!!!!!!!!
اینو که دیدم واقعا 2 دقه تو کما بودمو بعد از به هوش اومدن فقط اینارو یادمه:
قیافه مغازه دار:D:
قیافه دوستم::-؟؟
قیافه ی من::-؟؟
نباتx:
قهوهx:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما کلاس اول یه معلم داشتیم نمیتونست بگه الف، به الف میگفت: انف!
همه ماهام یاد گرفته بودیم بگیم انف، معلممونم قاطی میکرد میگفت: من میگم انف شماها نگید انف، بگید انف، ماهام تکرار میکردیم: ااااااااااااااااااااااااااااااااااانف
خلاصه یه عمری ما به الف میگفتیم انف!!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یه معلمه عربیه یه جفت اخر باهاش داریم.
نصف اول کلاس رو درس میده نصف بقیش توصیه اخلاقی میکنه که ما میخواین دکتر بشین فلان وفلان و...
یه لحظه اومدم پشت سرم رو نیگاه کردم دیدم چقدر صحبتاش موثر بوده بچه ها تونستن باهاش بخوابن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یه سری از طرف مدرسه ما رفتیم مشهد شب اولی که با دوستام که 3نفر بودیم تو هتلمون میخواستیم بخوابیم دیدیم یه در هست تو هتلمون با بدختی بازش کردیم دید بلععععععععععععععه این در واسه به اتاق بغلی وا میشه تو اون اتاقم هم 4نفر از دوستامون تو خواب هف پادشاه ماهم شیطنت گل کرد من چادر مشکی کشیدم روسرم دستکش سیاه پوشیدم و یه شال سیاهم بستم به صورتم که همه جام سیاه باشه یه کی دیگه از دوستام ملافه ی تختو که سفید بود کشید رو سرش اون یکی دوستمم چهار دستو پا اومد هیچی نداشت همه جاهم تاریک یواشکی رفتیم اتاقشون پریدیم رو چهارتاشون که رو تخت خواب بودن دوتا تخت دونفره کنار هم بود
دیگه بقیشو خودتون حدس بزنید چی شد ...
اونشب من پیش ناظمون خوابیدم یادش بخیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

----- (~~~) <هر روز ظهر كته‏!‏‏!‏‏>‏ (~~~) -----
يه مغازه غذاي فروشي ديدم روي تابلوش نوشته بود "پزندگي دستچين‏"‏ !!
‏@‏‏_‏‏@
پزندگي؟‏!‏...پزندگي ديگه چيه؟...اصلا يعني چي؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سوار اتوبوس شدیم با دوستم من از شدت خستگی خوابم برد بعد وقتی به خونمون نزدیک شدیم دوستم صدام زد گفت پاشو الان نگه داشت پیاده شو رسیدی من انقد گیج خواب بودم از دوستم که خدافظی نکردم هیچی وقتیم خواستم پیاده شم سرم خورد به میله ی وسط پله های اتوبوس ملت کف اتوبوسو جویدن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا مسابقات بود دوتا تیم تو فینال خیلی حساس تیم من تد نیمه نهایی حذف شده بود.
از پشت محکم یه چک خوابوندم تو گوش دروازه بانه. دروازه بان گوششو گرفتو از دروازه رفت بیرون از بخته بد من یه پاس اومد سمت دروازه و چون دروازه بان نداشت گل شد

بعد که ماجرارو فهمیدن. ده نفری افتادن سرم من حس بروسلیم گل کرد اومد جلوشونه تا خوردن زدنم

این جوری نگا نکنین یه تیم کامل بودن!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

با مخاطب خاصم روز تولدش دانشگاه پيچونديم رفتيم سينما ما وسط فيلم رسيديم نشستيم اولشم ببينيم از اونجا كه من الهه شانسم يه گله دختر دبيرستانيم آورده بودن فيلم ببينن وسط فيلم گلاب به روتون دستشوييم گرفت بهش به شوخي گفتم:عسلم جامو نگه دار بر ميگردم دارم ميرم بيرون ناظمشون من گرفته كجا ميري؟!!!!!!!!!!! هرچي ميگم خانم من از بچه هاي شما نيستم به خرجش نرفت كه نرفت بهم تشر زد برو برگردي كارت دارم
رفتم خانومه دقيقا 20 دقيقه تو دستشويي بود امده بيرون ميگه چيه عجله مي كني نميذاري آدم خودشو 2 دقيقه تو آينه درست كنه!!!!!!!
حالا برگشتم تو سالن ناظمه گير داده چه غلطي مي كردي انقدر طول دادي ديديم حس توضيح نيست گفتم ببخشيد رفتم ديديم چشم روشن دوتا از اين دبيرستانيا نشستن دو طرف مخاطب خاص ما مي خندن تا من ديدن ميگن اين كه مالي نست انقدر جوجو كردي؟!!!!!!!!!!!
مخاطب خاص منم پررو برگشت گفت بسه بريد مانتون تموم شد
حالا رسيديم اون قسمتهاي فيلم كه ديديم پا شديم بريم ناظمه من گرفته ميگه كجا دختره چشم سفيد؟
مخاطب خاص بيشعورم ميگه خانوم مواظب بچه هاتون باشيد اين عين كنه چسبيده به من بعدش جيم زد
2ساعت طول كشيد به خانومه حالي كردم من دبيرستاني نيستم خيرسرم دانشجوي ارشدم تازه كرتم ديده ميگه عكسش شبيه تو نيست!!!!!!!!!!!!!!
رفتم بيرون عين ببر زخمي دنبال مخاطب خاصم ميدوم ميگه مي خوام ادبت كنم عين بچه دبيرستانيا نگردي
مخاطب خاص ادب كنه من دارم؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

تو حیاط داییم خوردم زمین.

پیشونیم خورد به باغچه یکم بالای ابروم شکست.

داییم برگشته میگه نادره جان تورو خدا حواستو جمع کن عزیزم.

منم خر کیف فکر کردم ایول براشون مهمم گفتم نه دایی چیزی نیس.نگران نباش

گفت خدارو شکر.فردا ننه بابات می اومدن میگفتن خر ما کلش طلا بود شما شکستین :|

یعنی عصمتو قهوه ای کرد رفت.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا یه همسایه داریم که پیرمرده و یه پیکان مدل شصت و بوق داره؟اونشب با زنش اومده بودن خونمون مهمونی و داشت تعریف میکرد که امروز تو اتوبان داشتم میرفتم که یه ماشین "یاهوندا" باسرعت ازم سبقت گرفت،من بهش گفتم: اکبر آقا یاهوندا نه، هوندا.
اکبرآقا گفت :نه بابا نه هوندا،یاهوندا.
من گفتم:اکبر آقا یاهوندا نه، هوندا.
اکبرآقا نه هونداااا،یاهوندااا
من:یاهوندا نه،هوندا.
اکبر آقا برگشت بهم گفت کره خر میام میزنم تو سرت که هوندا یادت بره ها!!!
من00
بابام@@
بقیه99
خلاصه آخرش متوجه شدم منظور اکبرآقا (هیوندای )بوده!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟ داخل همه پستهام هست)علامت اختصاصی abas_m223
چـنـدوقـت پـیـش یـه عـکـس الـکـی از حـیـاط خـونـمـون گـرفـتـم گـذاشـتـم تـو فیـسـبـوکـم؛زیـرشـم نـوشـتـم اگـه نـکـتـشـو فـهـمـیـدی لایـک کـن و تـو کـامـنـت بـگـو ^_^
_صـد تـا لایـک خـورد !!!...
ایـنـا مـثـلا مـیـخـواسـتـن بـگـن مـا باهـوشـیـم کـصـافـطـا ^_^ دهن نـامـردا یه نـکـتـه هـای مـو ریـزونـی پـیـدا کـردن کـه نـگـو:
شـیـلـنـگـتـون سـوراخـه,درخـتـتـو
ن شـبـیـه چـیـزای خـاک بـرسـریـه, زیـرشـلـواریـت کـه رو طـنـاب پـهـنـه روش گـنـجـیـشـک خـرابـکـاری کــرده و....
هـیـچـی دیـگ دمـشـون گـرم رفـتـم یـه شـیـلـنـگ خـریـدم و شـلـوارمـو دوبـاوره انـداخـتـم لـبـاسـشـویـی !!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داشتیم توی مدرسه نرم افزار هوشمند کار میکردیم (ها چیه ؟؟ مدرسه ی ما هم هوشمنده :! ) بعد نور صفحه مرتب کم و زیاد میشد، یکی از ته کلاس گفت فلشش خش داره :| :) O_o
یعنی کلاس رفت رو هوا ! :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

هو الباقی
اول سلام خوشال نشیدبابا واقعنی نمردم که منتظر نثار فاتحه ودعوت ناهارین بلکم ذوق مرگ شدم که بالاخره تونستم عضو 4جوک شم اولین پستمو(مرده ی این درک عمیقتونم)بنویسم بعله روزی که دانشگاه دولتی قبول شدم اینقد نذوقیدم که الان داره دستام میلرزه ودکمه های کیبورد دارن دور سرم جیک جیک میکنن (دروغ نمیگما واقعا) خلاصه اینکه این یکی از شادترین لحظات زندگیمه که ایشاا... با تایید و لایک شماشادترم میشه هم اکنون منتظر لایک سرختان هستیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اگه این امتیاز هدیه نبود من الان نابود شده و کنترل پنلم به دلیل منفی بودن دو رقمی حذف شده بود
الن امتیازم با 20 امتیاز هدیه شده 2

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

****سلام****
سر کلاس بودیم...استاد از در اومد تو کیفشو گذاشت شرو کرد به نوشتن فرمول و درس دادن..................................................دوستم برگشته تو گوشم میگه استاد تو رو خدا بشین ی دقیقه اومدیم ببینیمت و بریم...............................................

قیافه ما دو تا: :)))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم سینما یه کلیپس نشسته بود جلوم قبل از این که اعصابم خورد بشه بهش گفتم کلیپستو بده اونور که دیدم دوستش بهم گفت بشین کلیپس ندیده


منم گفتم گمشو برو کلیپس فور جوک ندیده
اونام بهم فهموندن که با فورجوک بزرگ شدن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

تو اتاقم نشسته بودم داشتم تو 4 جوک می چرخیدم و موزیک گوش می کردم که یهو لا مصب رسید به آهنگ کلاغ دم سیاه( شهره )منم اهنگ رو تا جایی که می شد زیاد کردم و رو به مانیتور و در حالت نشسته شروع کردم حرکات موزون حالم خیلی خوب بود اصلا تو اسمون هفتم بودم که یهو برق رفت منم چون حالم خوب بود ادامه دادم خودم با صدای بلند می خوندم و پا شدم ادامه حرکات موزون که پدر محترم و عموی محترم وارد اتاق شدند .15 دقیقه سرشون رو تکون دادند و رفتند.بابا م بیچاره خیلی ضایع شد با این بچش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

****سلام****
اقا دیروز سر کلاس مکانیک خاک بودیم استادمونم چنتا تمرین داده بودواسه حل،از قضا فقط منو یکی از بچه ها حل کرده بودیم سایرین حتی ی نگاه ب جزوه ننداخته بودن و از روی جزوه من کپی کردن...استاد اومد سر کلاس و گف کی داوطلب میاد حل کنه؟؟؟؟؟؟؟سکوت کلاس رو فراگرفته بود اصلا خفقانی شده بود...هیچی دیگه خودش ینفرو صدازد...اولی رفت پای تابلو حل کرد سوالو بخیر گذشت......نفردوم دقیقا ساعت 6و15دقیقه رفت پای تابلو (البته با جزوه من)شرو ب نوشتن کرد درست بعداز پایان حل مسأله استاد گفت: ااااا اشتباست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!بعدگفت ما که فلان داده رو داشتیم فلان فرمولم بهتون گفتم چرا انقدخودتونو پیچوندین...باورتون نمیشه ن اون داده تو سوال بود ن اون فرمولو گفته بود....................دوستم که پای تابلو بود هراز گاهی خنده های شیطانی میکرد (یعنی تابلو).........بچه های کلاس که کارشون از جوییدن گذشته بود داشتن از خنده می غلتیدن تو کلاس.......
ناگفته نماند دوستم 6و45دقیقه اومد نشست!!!!طفلی موقع نشستن گفت از کت و کول افتادم................................
یعنی استاد انقد گیج؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اینم قیافه کل کلاس: :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

پشت کامپیوتر نشسته بودم که مامام اومد و ازم خواست یه سایتی رو براش بیارم ببینه
گفتم خب آدرس سایت رو بگو تایپ کنم ،آدرسو چی بگه خوبه!؟؟
www.ir
خیلی هم اصرار داشت که آدرس همینه!
قیافه ی من تو اون لحظه (هرگونه تصور از چهره ی من بر طبق سلیقه ی شخصی بلامانع است!)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

مادر بزرگمینا یه آبنما داشتن تو خونشون،خواهرم رفته بود یه ساعت زل زده بود به این
بعد که من رفتم کنارش با تعجب عمیقی پرسید اینو(آبنما) به برق میزنن از کجای پریز برق تو این آب میاد!!!
خواهرم بچه بود خیلی متفکر بود اصولا،میدونم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز دبیر هندسمون میخواست برگه های امتحان هندسه رو که هفته قبل داده بودیم بده...برای همه رو داد یه برگه موند.
گفتم:خانوم دورش کادر مشکی داره؟
گفت:آره
گفتم:مال منه اسم ننوشتم.
گفت:چون ننوشتی یه نمره ازت کم میکنم
نگاه کرد به برگه دید شدم 0.75 از 20نمره !!!!
خلاصه 1 نمره کم کرد شدم منفی0.25
من:-)
بچه ها :-)
معلم :-!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یک روز قبل از عید غدیر من و مامانم با دوتا خاله ام رفتیم باغ بابابزرگم که به مامان بزرگ کمک کنیم.
خاله ام 3تا بچه داره.11 ساله و 6 ساله و5ساله.
خلاصه ما آژانس گرفتیم و هممون تو یه پراید بودیم.
اون دوتا گودزیلای خاله ام هم کنار گوش راست وچپ راننده بیچاره بودن.ازبس که این دوتا جونور صدا دادن راننده فرعی ک باید می پیچید رد کرد.دختر خاله ام داد زد: هی حواست کجاست؟ رد شدیم.بیچاره راننده دستپاچه شد زد رو ترمز.بماند که نزدیک بود بریم زیر 18چرخ.
پسرخاله ام هم کنار گوشش داد زد: تو نمیفهمی که باید ازاین طرف بری؟؟؟؟راننده هم عصبانی گفت: ن من ی آدم نفهمم.اگه میفهمیدم ک گیر شماها نمی افتادم.من که از خجالت دیگه سربالا نکردم.:| :/ :$ :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا یه پست گذاشته بودم از بلایی که داداشم سرم اورده بود ومن قرار بود ماجرای تلافی رو براتون بذارن(پست شماره118184)
آقا داداشم خواست بره بیرون چون ماخانوادتا با اتوبوس رفت وآمد میکنیم(چیه؟مابه فکر آلودگی هوا هستیم(رفتم کارت اتوبوسوشو از کیف پولش برداشتم.اونم میره بیرون وقتی بر میگرده از عصبانیت قرمزه.گفتم چی شده؟گفت خواستم پیاده بشم هرچی کیف پولو جلوی دستگاه گرفتم چیزی نشد یه عالمه آدم هم پشت سرش در حال غر زدن.بلاخره کیف پولشو باز میکنه میبینه فقط عابربانکش هست.یه آقایی هم بهش گفت آقا پسر با عابر بانک نمیشه باید یه کارتای مخصوص واسه اتوبوس بگیری وهمه شروع کردن یاد دادن بهش.اونم از خجالت آب شد وفرار و برقرار ترجیح داد منم تا چند روز از کنار بابام تکون نمیخوردم تا یه وقت حمله نکنه بهم
ببخشید طولانی شد
لایک:خوبش کردی پسرا رو باید اذیت کرد
*برای اطلاعات عمومی دوقولو هم هستیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز یکی از بچه ها گواهینامه گرفت قرار بود شام مهمونمون کنه
زنگیدم خونه بگم من شام نمیام خونه
مامانم : کجا میری من به خواطر تو قورمه سبزی که غذای مورد علاقته درست کردم
من : باشه میام خونه نمیرم
شب رفتم خونه حالا به نظر شما چی داشتیم
سیب زمینی پخته با گوجه
نه خداییش با بچه سر راهی هم اینجوری نمی کنن
من (&&)
دوباره من _____

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دیدید بعضی وقتا آدم دستش به یه چیزی میخوره جرقه میزنه ؟!
آقا یه چند روزیه من اینجوری شدم ، یعنی دست به در و دیوار و لباس و دفتر و ماشین و هرچی میزنم یه جرقه میزنه که میشه باهاش آتیش روشن کرد !
امروز خواستم کرایه تاکسیمو بدم دستمو که از شیشه بردم داخل ،آروم خورد به صورته یه پسره که پیشم نشسته بود ، یعنی یک جرقه ای زد ، بیچاره زودی صورتشو کشید اون طرف ، بقیه هم یه جوری نیگا میکردن انگار من برق تکثیر میکنم!!!
والا ، میخوام اسممو بذارم آقای برقی ، بشم همکار آقای ایمنی !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا این پدر بنده یه دوست داره،خود غضنفر!مو نمیزنه
رفته دکتر بهش شربت داده،بعد که ررفته داروخونه شربتو دیده،همون جا بازش کرده همشو خورده،شیشه ی شربتو پس داده:|
فکر کرده مثل شیشه نوشابه باید پسش بده
نه آخه شما بگین ،دوست آشناس پدر بنده داره؟
من رفتم خودکشی کنم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز با شوقو زوق میخواستیم بریم عروسی..
خلاصه از قضایهویی مهمون اومد برامون.پشت در بودن ما توحیات بودیم درو باز نکردیم با نوک پا رفتم نگاکنم مهمونمون کیه از اونور صدایی نیومد منم فکر کردم رفتن عاغاخم شدم از زیر در ببینم رفتن یا نه؟
دیدم 2 تا چشم داره از اونور نگام میکنه..وای آبروم رفت در حد لالیگا..
نخندین دیگه دروباز کردم عروسی بی عروسی..:((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

توی کلاس دانشگاه قرار گذاشتیم که جای ردیف دخترا و پسرا عوض بشه ...
یه دختره اومده میگه :" نه نه نه ... من این یکی نیمرخ صورتم خوشگل تره ... باید مثل همون جلسه های قبل بشینیم !!!! "
من واقعا در عجبم ... دانشجوی ترم اول پزشکی ... توی بهترین دانشگاه کشور ...بیاد همچین حرفی بزنه ؟؟؟ !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا دیروز یکی از بچه سیدای دانشجورو دیدم چون هنو 2روز از عید غدیر گذشته بود گفتم عیدی مارو بده! به رو خودش نیوورد دیدم خیلی خسیسه .گفتم من یه پول میدم بهت توفقط روش دس بکش. بعد بده خودم .هیچی دیگه بچه ها داشتن صندلی ها رو گاز میزدن سید ماهم ^&^ این مدلی!!!!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا دم اذون اومدم نماز بخونمtvروخاموش کردم که داداشم اومد روشن کرد که حق نداری خاموش کنی میخوام قران گوش بدم منم متعجب رفتم تو اتاقم بخونم وسط نماز میبینم صدای جومونگ میاد!!!!نگو بعد اذون ادامه ی فیلمشو میخواسته ببینه!! بچه های این دوره زمونه عجب ناقلا ان :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه ها یه دوست دارم سوتی های اعلاء میده،تو ویترین لوازم تزئیناتی یه شمع دیده شکل لب،رفت تو خواست قیمت کنه،برگشته خیلی باکلاس به فروشنده میگه:" آقا ببخشید لباتون چنده؟"
دیگه من به سرعت نور 5فرسخ از اونجا دور شدم:))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دقت کردین روزای معمولی همه ازدست پختت تعریف میکنن امازمانی که ازبدشانسیت مهمون داری غذات شفته میشه اونوقته که مامان واسه دلداری میگه:قربون دخترم برم هوس غذای شمالی کرده!داداش میگه: آخرش بااین دست پختت مارومیکشی بیچاره شوهر ایندت...اخه چه سری داره چرا اینطور میشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

خانوم:D (دیگه عاغا تکراری شده:D)
یه روز خونه یکی از آشناهامون مهمون بودیم،سرناهار،میزبان به آجی ما گفت استخون میخوری؟آجی مام که خیلی حاضر جوابه سریع گفت مگه من سگم؟یه سکوتی فضارو گرفت که قول میدم تا حالا تجربه ش نکردین.....
نگو دست پسر میزبان استخون بود :)))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

جلو تلویزیون نشستم....احساس میکنم خیلی عصبانیم...
هی حرص میخورم...
هی عصبانی تر میشم...
هی اخمام بیشتر میره توهم...
بعد الان هرچی فک میکنم یادم نمیاد دقیقا برای چی انقد عصبانیم:|
هیچی دیگه الان مامان بابام منو آوردن خونه سالمندان از بین پیرمرد پیرزنا دارم پست میذارم...
دوستان روزای تعطیل یادتون نره به ما آلزایمریا سر بزنین...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

ی روز که کلاس دوم دبیرستان بودم زنگ تفریح آخر دوستمو تو حیاط دیدم که پشتش به من بود منم رفتم ی پس گردنی آبدار بهش زدم ولی وقتی برگشت متوجه شدم اون دوستم نیست بلکه ناظم مدرسس که لباس آبی به مثل مال دوستم پوشیده
هیچی دیگه همونجا فلنگو بستمو الفرار تا ی هفته جرأت رفتن به مدرسه رو نداشتم بعد رفتم مدرسه گفتن ی هفته اخراج و ناظم تمام عقدشو روم خالی کرد آخر سرم انضباط بهم 15 داد
لایک: خدا ازش نگذره
لایک: حقته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا ما تابستون پارسال با دوستام با یه کاروان که همشون زن و دختر بودن رفتیم مشهد

ما تو اتوبوس حسابی از خجالت اینا در اومدیم(کار به کتک کاریم رسید)
خلاصه رفتیمو مصتقر شدیم
من و یکی از دوستام مسئول اوردن غذا بودی تو راه که غذا عارو می اوردیم یه ناخونگی بهش میزدیم(یه عبعارتی چنگک)
اغا چه روز که داشتیم تو راه به این غذا ها چنگک میزدیم............چشمتون روز بد نبینه همون خانوادهای که باهاشون دعوا مون شد جلو چشممون ظاهر شدن ما رو میگی فقط دلم میخواست برم محو بشم تو افق اب بشم برم تو زمین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

استاد داره ی مطلب میگه ک بنویسیم گف"ازآن جهت ک..." بعد کناردستیم روشوکرده ب من(خوب دقت کنید) میگه"ازآن"چ جوری نوشته میشه؟؟؟؟؟؟؟
خو من الان چی بگم بهش؟؟
خدایا مابا کیا ک نمیخوایم آینده مملکتو بسازیم!؟
همین کارارومیکنید آدم میخادسرشوبکوبه ب این میز دیگ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟ داخل همه پستهام هست)علامت اختصاصی abas_m223
ﺩﺧـتـﺮﻩ ﻫـﻤـﺴـﺎﻳـﻤـﻮﻥ((کـبـری سـیـبـیـل)) 15 ﺳـﺎﻟـﺸـﻪ ﺑـﺎﺑـﺎ ﻭ ﻣـﺎﻣـﺎﻧـﺶ ﺭﻓـﺘـﻦ ﺷـﻤـﺎﻝ , ﺩﯾـﺸـﺐ ﭘـﺎﺭﺗـﻲ ﮔـﺮﻓـﺘـﻪ.....
ﺍﻭﻧـﻮﻗـﺖ ﻣـﻦ ﺷـﺒـﺎﯾـﯽ ﮐـﻪ ﺧـﻮﻧـﻪ ﺗـﻨـﻬـﺎﻡ ﻫـﻤـﻪ ﻻﻣـﭙـﺎ ﺭﻭﺭﻭﺷـﻦ ﻣــﻴــﺰﺍﺭﻡ ،ﺻـﺪﺍ ﺗـلـفــﻳـﺰﻳـﻮﻧـﻢ ﺯﻳـﺎﺩ ﻣـﻴـﮑـﻨـﻢ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺩﻡ بـﻠـنـﺪ ﺑـﻠـﻨـﺪﺣـﺮﻑ ﻣـﯿـﺰﻧـﻢ ﻣـﯿـﺨـﻨـﺪﻡ ﮐـه یــعـﻨﯽ ﭼـﻨـﺪ ﻧـﻔـﺮ ﺗـﻮ ﺧـﻮنـه ان ﺩﺯﺩ ﻧـیـاﺩ خـونـمـون!!! ^_^
خـیـلی هـنـر کـنـم بـا رکـابـی و شـلـوارکـردی مـعـروفـم خـونـه مـی چـرخـم و بـا پـارچ آب مـی خـورم عـاروق مـی زنـم,اوووووغ !!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

******************(3 تا!!! یا 3تا ؟؟؟ داخل همه پستهام هست)علامت اختصاصی abas_m223
یـه بـارم چـنـدسـال پـیـش بـا دخـتـرهـمـسـایـمـون ((کـبــری سـیـبـیـل)) تـو پـارک نـشـسته بودیم رو نیمکت و داشتیم میـحرفیدیم ، یهو دیدم دو تامامور دارن میان سـمـتـمـون ،قبل اینکه مارو کـنار هـم بـبـینن خـودم رو ازش جدا کردم ولی بازم اومدن سمتِ ما و ماموره بـا خـنـده پرسید: خـانـوم و آقا نسبتشون چیه ؟؟؟
قبل اینکه کبری سیبیل حرفی بزنه گفتم:نسبتی نداریم ، آشناییتی هم نداریم ، فقط رو یه نیمکت نشستیم، مشکلیه ؟گفت نه شازده چه مشکلی باشه، گوشیاتونو لطف کنید فقط...به من گفت شمارت چنده ؟!!
شـمـاره ی منـو با گوشـی کـبـری گـرفـت رو گـوشـیش نوشت" عــشــقـم "بهش گفت شما همه ی غـریبـه ها رو عشقم سیو میکنی ؟!؟
بعـد شـمـاره اونـو بـا گوشـی مـن گرفـت...رو گوشی منم افتاد : " خِــپــل "گـفـت خواهـر مـن آخـه واسـه چـی بـا هـمـچـیـن پسری رفـیـق مـیـشـی؟؟؟بـبـیـن شـمـاره شـمـارو چی سـیـو کـرده... !!!
کـبـری جــون حــلالم کــن ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا رفتم سر کلاس از یکی از این ترم بوقیا میپرسم استاد ان تایمه (on time)
برگشته به من میگه فکر کنم اشتباهی اومدی استاده این تایمه

یعنی الان سرمو بکوبم تو دسته صندلی یا نظر دیگه ای دارین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
ای خدا هر کی رفیق داره ما هم رفیق داریم ، با چهار تا از رفیقا رفتیم پارک برگشتن تو تاکسی گوشیم زنگ خورد ، بعله الهام خانمه ، گوشی رو برداشتم سلام م م م م الهام خانم
حالا حرفای بچه ها
محمد : کامران داداش یه نخ سیگار بده ^_^
وحید : کامران برو بپرس ببین اون قلیون چی شد ^_^
سعید : (با صدای نازک ) کامران جووونم عاشقتم عجیقمممم
الهام : کامران کجایی ؟؟ داری چکار میکنی ؟؟
من :به خدا تو تاکسی دارم میرم خونه ، صبر کن گوشی رو بدم راننده
راننده : خانم دروغ میگه اینجا قهوه خونس ^_^ خخخخ
من : دی : آقای راننده مگه باهات شوخی دارم @@
الهام :اون دختر کی بود ؟؟ من :بابا سعید بود صداشو نازک کرد
سعید : دروغ میگه من دوس دخترشم ^_^
الهام : کامران مگه نبینمت معتاد شدی ؟ دوس دختر گرفتی ؟خدافظ ، من : الو الو الو
بچه ها و راننده : خخخخخ زن ذلیل
حالا رسیدم سر کوچه بچه ها کرایه ندادن فرار کردن ، من : ا کصافطا ااا لنگ راست بابام تو دکمه اینترتون
@~@ بد بختم کردید کرایتون رو هم باید بدم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

روز تولد 17 سالگیم خودم یادم نبود،
اومدم خونه دیدم درقفله چراغ ها هم خاموشه،
یه باد گنده ای ول دادم وسط خونه که انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم،
بعد چراغ ها رو که روشن کردم
دیدم دوستام وسط سالن با کلاه بوقی و برف شادی افتادن کف سالن
هی میخندن بعد یکسری هم سرخ شدن میگن تولد تولدِت مبارک...
کیکم از دست یکی از دوستام افتاد وسط سالن،
خلاصه شب به یاد ماندنی شد.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیشب رفتم خونه مخاطب فوق العاد خاصم دیدم ناراحتش خورده غمگین نشسته
من : خانوم کوشولویه من چلا ناراحتش خورده ^_^
الهام : کامران اعصابم خورده حال حرف زدن ندارم
من : قربونت برم خانمی چرا ناراحتی خو ؟؟
الهام : حال حرف زدن ندارم
من : دی : دختر چته ؟؟ اگر نگی میرم خونمونا ^_^
الهام : کامران اعصابم خورده ول کن ن ن ن ن ن ن
من :یه یه یه باشددد دیوونه خدافظ من برم خونمون
الهام :کامران واقعا میخوای بری ؟؟میخوای منو تو ناراحتی ولم کنی ؟؟ تو اصلا منو دوس نداری ؟؟ تو نباید از من بپرسی چی شده ؟؟
من :دی: دختر من که پرسیدم چی شده خودت گفتی حال ندارم حرف بزنم ،الهی قربونت برم حالا بگو ببینم چرا ناراحتت خورده ؟؟؟
الهام : کامران حال حرف زدن ندارم @@
من : ای داد بی داد خو من چکار کنم ؟؟؟
الهام : بزار تنها باشم
من : باشدددد
الهام با گریه : کامران واقعا میخوای تنهام بزاری ؟؟؟
من : خدایاااا این دخترا دیووننننننن
الهام : خخخخ شوخی کردم ^_^
‏ @~@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا این این انتخابات شورا بود یکی بود اینقدر تبلیق کرده بود که ما فک می کردیم رای که میاره هیچ نفر اول میشه ولی وقتی نتیجه ها اومد از آخر اول شده بود،،،،،،،، کسی بود که نه تبلیغ و نه خرجی فقط اسمش رو نوشته بود همین شد اول ما ...خخخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

کیا دارن از همین الآن لحظه شماری می کنن تا زود تر عید بیاد .بعدشم تابستون.خخخخخخخخخخخخخخخ خودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اسم پسر دوست مامانم پیام . یکبار آمده بود دم در خانه ما که چیزی از مامانم بگیره. اون موقع مامانم تازه اس ام اس دادن را یاد گرفته بود.رفتم به مامانم میگم پیام آمده با کلی ذوق میگه برای من؟ از کی آمده ؟برو عینکم را بیار
من:!!!!!!!!!!!
مامانم :))))))))))))))))))
پیام:(((((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستان(خانمها-آقایان)
الان مامانم رفته بود از راه پپله خیارشور بیاره
منم پشت در واستادم البته با دهان بازو چشمای وحشتناک
مامانم در باز کردن همانا و جیغ بنفش زدنش همانا
حالا من که وسط پذیرایی غش کردمو
با لگد نوازشم کرد
حالا هم ول کن نیس
تهدید کرده میخوام یه روز بدجور بترسونمت (مامانم خطرناکه)
دوستان کمک!!!!!!!!!!!

لایک:حقته تا تو باشی آدم باشی
لایک:مامانا مهربونن ایشالا بهت رحم میکنه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

بـا ایمـــان و نــامزدم رفتیـــم خـــرید !!!
ایمــان دستــش خورد به یـــه بوته گــل کنـــده شد!!
به فـــروشنده گفــتم : شـــرمنده خســارت ٍ این دستـــه گلـــم حســاب کنیــد!
فـــروشنده : آقـــا پســـر اون کلیـــپسه!!
مــن :O
نـــامزدم : خخخخخخخخخخ امیــــر ^_^
بدتر از اون داداش ٍ 6ســالم بود میــگه : گلــدون که نداش داداشــی نمیخــواد پولشو بدی !!
ملـــت ترکیـــده بودن از خنـــده!!
نـــامزدم که هنـــو یادش میـــوفته از حال میــــره :)
کلیپــــس ٍ که گلـــدون نداشــت :|
مــن :(
آدامــس شـــدن :|o|:
چسبیـــدن به کف ٍ مغــازه :(
همچـــین تیپ کیلپـــسایی اَم هه گفتـــم تو قضیه باشیـــد!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمه بچه که بودم اتاقم با داداشم یکی بود منم همیشه واسه اینکه داداشمو بترسونم صندلیو هرچی به دستم میرسید میذاشتم رو هم چادر مشکیه مامانمم مینداختم روش چراغم خاموش,داداش منم کلا عین خیالشم نبود راحت میرفت تو اتاقو میومد, حالا من مونده بودمو جِنی که خودم ساخته بودمو ازش میترسیدم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سرکلاس جغرافیا بودیم کلاس هم کوچیکه جمعیت زیاده واینجانب دردهن معلم قراردارم گفت بیاازت درس بپرسم رفتم اونجا همه رودرست گفتم بعدنیگاکردم دیدم داره بامداد نمره میده گفتم خانوم با مداد ؟سریع برگشت گفت اولا به خودم مربوطه دوماقرارنیس برای من تعیین تکلیف کنی سوماتازه ادقامتون کردن لیستاروتغییرمیدن بعدشم بهتره دهنتوببندی بشینی سرجات اخرشم دیدم بهم داده19گفتم من همه روجواب دادم میگه به دلیل ایجادبی نظمی کم کردم باخودم گفتم همینه که ترشیدی بدبخت سرموبرگردوندم دیدم بقیه دارن بیهوش میشن ازخنده معلمم ازعصبانیت قرمزشده ومنم دیدم اوضاع خیطه رفتم دوباره به افق یه سری بزنم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

روبالکن خونه بودم داداش بزرگموصدازدم ررررروووهان اون که توراه پله بودحالا مگه فاصله بالکن تاراه پله چقدره 4 قدم برادرغیرتی بنده درجواب میفرمایندچی میگی امیرعلی؟
من مشکل شنوایی دارم یااون مشکل داره خداازاین داداشانصیب نکنه میگم چراعین ادم جواب نمیدی میگه ساکت اقایه دلاوری دمه دره اسمتومیشنوه

قابل توجه دوستان ساختمان 4طبقه میباشد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دختر همكارم سه سالشه‏ اسمش نازنينه‏!‏
دوستش‏(همسايشونه‏)‏اومده بوده خونشون باهم بازي كنن؛اين دخترهمسايه وسط بازيشون دستشوييش شديد‏(ازاون شماره دو‏)مي گيرتش‏!حالامكالمه ها:
دوستش:نازنين من دسشويي دارم؛ميرم خونمون دسشويي؛مامانم منوبشوره‏!‏‏!‏
نازنين:نه؛همينجابرودسشويي؛به مامانم ميگم بيادبوشورتت‏!‏‏!‏
بازم نازنين (باداد‏)‏:مااامااان؛اگه دوستم اينجابره دسشويي؛ميري بوشوريش؟‏!‏‏@‏‏@‏
مامانش:نه اصلا؛بهش بگو بره خونشون‏!‏
نازنين:دوستم مامانم ميگه بروهمينجا دسشويي؛صداكن ميام موشورمت‏!‏‏!‏‏@‏‏@‏
مامانش:جاااان‏!‏‏!‏‏!اه اه‏!‏‏!‏‏!‏
عجب بچه ي فجيعي‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

شوهرم experia sp داره.امروز دستم بود باهاش اومدم4 جوک.خواستم برم دستشویی دلم نیومد گوشیو جا بذارم با خودم بردمش.یهو شوهرم با عجله اومد پایین داد زد:سارا.
من:چیه؟
اون:کجا میری؟
من:دستشویی.
اون:گوشیو با خودت نبری.میوفته تو دستشوویی.
من:این گوشی اصن تو اون لوله میره؟
اون:اون نمنیره ولی تو با لگد میفرستی توش!!!!!!!!!

درسته جنسم خرابه ولی نه دیگه تا این حد.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا دیروز یه پسره خوش تیپ اومد مغازه ما جزه فتو کنه
لامسب جزوه نبود که رنگین کمان بود ، ترو تمیز
منم که فکر کردم یارو عین خودمونه بهش گفتم عجب جزوه خوشکلیه
<< از کدوم دختر گرفتیش ، لامسب دخترا همیشه خوشکل مینویسن >> دیدم یارو هیچی نمیگه ، در همین لهظه بود که گرفتم که چی شده .............
زرد ، قرمز ، نارنجی ، سبز ، آبی ........... رنگین کمان شدیم رفت
حالا یارو خیلی اخمو جزوه رو گرفت و رفت
خب دوران ما همیشه فقط دخترا جزوه خوب مینوشتن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دبیرستان بودیم و یه نمه شیطون از روی همون یه نمه شیطنت یه روز اول زنگ تفریح شیر گاز اصلی مدرسه رو بستیم آخر زنگ تفریحم از روی عذاب وجدان دوباره بازش کردیم توی کلاس نشسته بودیم که یهو بووووووووووووم
معلم فیزیک سر کلاس : یا ابالفضل آمریکا بالاخره زد
ما توی راهرو داشتیم چهار چوب در کلاسو گاز میزدیم
آبدارچی مدرسه بدبخت سماور توی دستش وسط راهرو پخش شده بود نفهمید از کجا خورده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یه ابرگودزیلا خواهر خانومم پرورش داده نگو نپرس تیلویزیون خونه رو زده ترکوند متلاشی کرده میگه خواستم به این گرگ بد بخت کمک کنم تا این میگ میگ نفله کثافت بوق بوق بوق شده رو بگیره آخرش دو نفری هم نتونستیم بگیریمش عجب بوقیه این میگ میگ
کل خانواده : (0 0)
میگ میگ : )))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))
گرگه : ((((((((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا همون کیک سه طبقه تو عروسی درسته تو حلقم اگه بخوام دروغ بگم
توی یه عروسی دعوت بودیم،عروس و داماد اومدن به مهمونا خوشامد بگن،به ما که رسیدن منم مثه خوشالا با یه ژستلبخند ژکوندی به جای تبریک بهشون گفتم :قبول باشه...
ینی اون لحظه دلم میخواست فیلمبردار بگه کات از اول میگیریم،ولی لامصب درک ندارن که...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سوتی از این بدتر؟شب نامزدیم موقع خداحافظی همه همونا بهم میگفتن به پا هم پیر بشین خوشبخت بشین.منم حواسم نبود خاله م گفت خوشبخت بشین به خاله م گفتم شما هم خوشبخت بشین به پا هم پیر بشین!با دختردایییم زمین گاز میزدما.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقته همش دنبال این بودم که کتاب یا داستان هایی در مورد احضار ارواح و جن ها بخونم!
چند شبه دارم میخونم البته مثل چی پشیمونم!!!
اعتراف میکنم دیشب اصلا تا صبح نخوابیدم ازبس از ترس و اضطراب حالم بهم میخورد!
خدایا غلط کردم آخه منو چه به اونا!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز مدرسه نرفتم حالم خوب نبود و از قضا امتحان شیمی هم داشتیم که چقدر خونده بودم ولی نشد برم دیگه!
حالا دوستان از ظهر تاحالا بجای اینکه حالمو بپرسن زنگ میزنن و اس میدن میگن خانوم گفت واست صفر رد میکنم!
حالا اگه خبر خوبی بود به هیچ وجه مطلع نمیشدما!آخه اینام دوستن من دارم؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

ابتدايي بوديم معلم برادرش مريض بود برده بودتش شهرستان _ ي دو هفته اي مدرسه نيومد_بعداز2هفته كه اومده بود چون موها و ريشاشو كوتاه كرده بود(موهاش خيلي بلندبود)صورتش كوچيك شده بود _ما هم فك كرديم غلتك(قلتك_قلطك_غلطك)از رو صورتش رد شده صورتش له شده و كوچيك شده خخخخخخخ
به خدا ما اين امكانات دهه هشتادي هارو اون زمان نداشتيم وگرنه ضريب هوشيمون خوب بود
آيا اميدي به من هست؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یاد بعضی سریالا به خیر. کی یادشه اون زمونه رو که به صورت جدی یه موضوع جالبو باور نکردنی رو بیان میکردی کلی جو سازی میکردی بعد آخرش مخاطبت میگف: چـــــــــــــــــی مـــــــــــــــــــــــی گـــــــــــــــــــــــــی؟ اون لحظه میخواستی بزنی بکشیش طرفو. عجب جمله ای بودا! در جواب هر چیزی میشد گفتش و در جوابش چیزی نمیشد گف.
لایک: من گفتم: چـــــــــــــــــی مـــــــــــــــــــــــی گـــــــــــــــــــــــــی؟
لایک: من شنیدم: چـــــــــــــــــی مـــــــــــــــــــــــی گـــــــــــــــــــــــــی؟
لایک: هان؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا از من به شما نصیحت تو 4جوک دروغ ننویسین چرا؟
چون پسر خالم اینجا عضوه یه بار اول پستش نوشته بود دمپایی ابری خیس تو حلقم اگه دروغ بگم بعدشم گلی چرندیات نوشته بود همین امروز جلوی دستشویی محکم خورد زمین و دمپایی ابری خیلی شیک و مجلسی رفته بود داخل فک اقا فک کنم 4جوکیا نفرینش کردن من برم براش یخ ببرم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا (آقا.,آغا.عاغا) دیروز از سرکلاس اومدم بیرون دیدم دختره با یه ژست خاص : یه پاش رو پله بود دستش رو کمرش بود با یه دسته دیگشم داشت نوشابه میل میکرد دیدم خیلی باکلاس رفته تو حس !!!! رفتم جلو و یهو گفتم پــــــــــــــِِِِِخ... هیچی دیه نوشابه ریخت روش بعدشم بهم گف کثاافت و... منم ترکیده بودم از خنده :)))))
لایک =مرض داری دیگه
لایک= خوشم اومد حقش بود
لایک = بـــی مزه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمه از مدرسه اومدم خونه همین که اومدم تو دیدم مهمون داریم داشتیم احوالپرسی میکردیم یهو پدرم از راه رسید و شپلق خوابوند زیر گوشم همینطور داشتم هاج و واج نگاه میکردم که مادرم اومد گفت این که نبود داداشش بود پدرم هم گفت چه فرقی میکنه این هم یکیه مثل اون...........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

ما یکی از این گودزیلا ها تو فامیلمون داریم پسر داییمه یه روز اینقدر حرصم داد که نگو منم رفتم تو اشپزخونه دستم را پر از فلفل سیاه کردم کردم اومدم یکم قلقلکش دادم تاخندید دستم راخالی کردم تو دهنش خلاصه خیلی موثر بود شما هم امتحان کنید.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا یادمه یه روز تو شرکت همین طور داشتم با یکی از بچه ها اس بازی میکردم کلا بحثمون داغ شده بود یکی اون یکی من در این بین هم داشتم یه نامه خیلی مهم واسه یه شرکت بزرگ فاکس میکردم ....طبق روال شرکت که نامه ای فاکس میشه باید زنگ میزدم و تاییده میگرفتم اغا گوشی رو برداشتم ....سلام فلانی هستم از شرکت....واستون یه اس فرستادم میخواستم بدونم دریافت کردید ....منo_OدوستامO:-) اون ور خط;-) یعنی تا الانم سوژه ام ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر ما دهه شصتیا هم مشقتیای خودمونو داشتیم یادمه اون موقعه ها که دبیرستانی بودیم لوازم ارایشی کلا اوف و جیزو اخ بود یعنی با یه مشقتی تهیه میکردیم و جاسازی میکردیم که یه وقت مامانی ابجی .کسی نبینه بعد هر چند ساعت به چند ساعت بر میداشتیم نگاشون میکردیم و خر کیف میشدیم ..اغا یادمه بعد تعطیل شدن دبیرستان دخترا یه رژ داشتن اونو پشت چششون میزدن رو لپشون میزدن به صورت کاملا نامحسوس رو لبشون میزدن که کسی شک نکنه تازه اگه جسورتر بودی که هیچ ریمل داشتی وگرنه با اب دهنت مژهاتم حالت میدادی ..اصن یه وضعی..تازه وای به روزی که مامانت میفهمید....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دقت کردین همیشه تنبلابه همه چی میرسن ... دوره دبیرستان یکی بود که درس عربی رواز بیست نمره همیشه زیرپنج میشد سه ماه پیش دیدمش شده بود دبیر عربی...! کلی افسره شدم ...والا...دنیای مردگان

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

به جان خودم اگه دروغ بگم.
آقا من کلاس چهارم دبستان بودم ، تو راه برگشت از مدرسه یادم افتاد که چترمو جا گذاشتم ، برگشتم که بیارمش دیدم چند تا دانش آموز دارن ازحیاط میان بیرون بعد بابای مدرسه هم داشت کلاسا رو تمیز میکرد ، منم زودی دوییدم طبقه بالا که از کلاسمون چترمو بردارم ، وقتی برگشتم دیدم بچه ها رفتن ، بابای مدرسه (اسمش آقای فریدونی بود)هم درو بسته ،داره میره خونش که اون گوشه حیاط بود،منم داد میزدم آقای فریدونیییییییییییییییییی ، آقای فریدونیییییییییییی ... (تا حالا اینجوری تو مدرسه داد نزده بودم)، انگار کر شده بود نمیشنید ، وااااای واااااای ،حسه خیلی بدی بود بچه ها ،مدرسه سوتو کور ، خیلی ترسناک بوداااا .
خلاصه باید یه جوری خبرش میکردم که من اینجام ، اگه رفته بود باید شبو همونجا میموندم،دیدم هرچی داد میزنم ، میزنم تو در و پنجره فایده ندارم ،از شانس خوبم در اتاق مدیر باز بود ،رفتم که تو بلندگو بگم آقای فریدونی بیا درو باز کن ، دیدم بلد نیستم باهاش کار کنم،خخخخخخخخخخخخخ...
بعد طی یک عملیات فیلسوفانه رفتم زنگ (تفریح)رو زدم ، دررررررررررررررررینگ ، دررررررررررررررینگ ... ،فریدونی بیچاره هنگ کرده بود عجیب ، فکر میکرد روح اومده تو مدرسه ، خلاصه با زن و بچش اومدن درو باز کردن گفتن:بچه تو اینجا چیکار میکنی آخه :گفتم بابا من که بهت گفتم میرم چترمو بردارم چرا درو بستی ؟! هیچی دیگه گفت زود برو خونتون شب شده، منم تا خونمون دنده 4 پایین نیومدم !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا دوستم مریض شده بود
منم احساس کردم دارم مریض میشم
به دوستم میگم: منم دارم مثل تو میشم.
با یه حالت مظلومانه ای میگه :یعنی منگول؟؟؟؟؟؟
اقا کاراز گار ردن واین حرفام گذشت!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

فقط مي خوام بگم بدتر از اينكه درس ٤ واحدي رو با ٩/٧٥ بيفتي هم هست
.
.
.
.
.
و اونم اينه كه در طول يه ترم، درس ٣ واحدي سخت(كه پنجاه شصت نفر ثبت نامي داره)+ كلاس حل تمرينش+ يه واحد ازمايشگاه( كه نميشه به هيچ وجه غيبت كرد) رو تنها جنس مونث كلاس باشي!!!


نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سه شنبه عصر روبروي در دانشگاه منتظر سرويس بوديم(الان فهميدين دانشجوي دانشگاه تهرانم؟!) تعدادمون هم زياد بود، هر ماشيني هم رد ميشد ي تيكه اي مينداخت كه يهو ي وانتي برگشت به دخترا گفت:همتون بپرين پشت سوارشين!!! 
من كه سوژه فورجوكم جور شده:)))
 دانشجويان حاضر در صحنهO_o
وانتي ^_*

 

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ما خیلی از نمراتمون مخصوصا عربی رو مدیون بعضی ها هستیم.کیا؟اونایی که گام گام)همون کتابی که جواب همه تمرینات همه کتابای درسی رو داره)میخریدن همه بچه های کلاس استفاده میکردن
دمشون گرم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا این دخترا گاهی یه چیزایی میگن با اینکه من دخترم توکار خلقت دخترا میمونم.
مکالمه دو دختر در دانشگاه:
+من خیلی شکلات دوست دارم
-منم همینطور.مخصوصا شکلات تلخ از اون شیریناش
+آره منم عاشق اون شکلات تلخ از اون شیرینام
خدایا من چی بگم؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــــامـــــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
درود به همه
با ماها (عاقا دیگه نمیگما از این ب بعد بدونید ماها دختر عموی منه)سر سفره جناق شکستیم و هر دو هم قبول کردیم هر شرطی واسه هم بزاریم قبول کنیم
یه چن روزی از این ماجرا گذشت و من هروسیله ای بهش میدادم و اون هر جی بهم میداد میگفتیم :یادمه
......تا رسید به امروز: نشستم دارم زبان میخونم(بعله من ی همچین آدمیم کلاس زبان میرم) دختر عموم اومد بالا سرم گفت داری چی میخونی؟
منم با ی همچین قیافه ای بهش گفتم:O_oدارم فیزیک کوانتوم میخونم خو معلوم نیس ؟دارم زبان میخونم دیگه عشقم*____*
ماها:00مسخره! خاستم کمکت کنم(آخه ماهای من دیپلم زبان داره)
منم یه نگاه عاقل اندر سفیه کردم به افق و دیدم اصلا حواسش نیست گفتم: اره ماها من اینجا رو مشکل دارم بگو ببینم چطوری میشه
عاقا تا کتاب دادم بهش برگشت گفت یادمه منم ضایع شدم^_^ حالا اشکال داشتم بهش گفتم اونم اشکالمو رفع کرد کتابو داد بهم منم یادم رفت برگشت گف:یــــــــادم تــــــو را فـــــــرامــــــوش:00^____^
هیچی دیگه حالا شرط گذاشته برم سر محل وایسم آهنگ آهویی دارم خوشگله رو بلند بخونم^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بارم با دوستم رفته بودیم بیرونکثافت معلوم نبود با کدوم هویجی اس ام اس بازی میکرد سرش تو گوشی بود یهو گفت شارژژژژژژ شارژم تموم شد گفتم چه مرگته میریم میخریم حالا گف نه اضطراریهخلاصه وضعیت فرس ماژورو اینادویید رفت تو یه مغازه من بیرون وایسادم... مغازه دوتا در داشتو ویترین وسط بودرفت تو گفت ببخشید آقا شارژ ایرانسل دارید گفت نهبعد از در اومد بیرون بدون اینکه نیگا کنه رفت از در بعدی تو سلام کرد گفت آقا شارژ ایرانسل دارید هنوز یارو جواب نداده بود که این گفت شما چه قدر قیافتون آشناسسس تو مغازه بغلی نبودید؟منم که اصن داشتم کف خیابونو گاز میگرفتم دستشو گرفتم کشوندمش بیرون به مغازه دار گفتم شرمنده دوستم موجی مادرزادهیارو گف خواهش میکنم :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

دوم دبیرستان نزدیکای تعطیلات نوروز بود زنگ عربی معلمه از اینکه اومده بودیم مدرسه شاکی بود.میخواست تلافی کنه ، گفت میخوام امتحان شفاهی بگیرم ماهم شاکی شدیم ولی راه نداشت،گفت:اونایی که کتاب نیاوردن بیان پایین)منم بودم( رفتیم هممون صفر شدیم .عاقا این لامصب تا جایی که جا خورد مارو زد .بعد گفت:حالا اونایی که کتاب اوردن بیان پایین اونام رفتن تا جایی که خورد اونارو هم زد)اخه همه صفر شدن(الانم که الانه نمیدونم چرا نگفت همه بیا پایین میخوام بزنمتون :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

چند شب پیش با بچه ها داشتیم میرفتیم بیرون همسایمون رو دیدم با
خانومش و بچه کوچیکش که تازه به دنیا اومده بود جلو ساختمون بودن
سلام کردم میگم قدم نو رسیده مبارک ، مبارک باشه
بنده خدا هول کرد یه دفعه گفت قابلی نداره (((:
میگم مبارک خودتون باشه لازمش دارین ((((:
مامان بچه 0_o
بچه |:
بابا بچه "-:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

امااااااااااان از سربازي
حالا همه ي سربازي يه طرف اين جيم زدناش هم يه طرف هههههه
عاغا شب بيست و يك رمضون بود مااااااااااا هم خيلي دعااااااا خون واسه همين سر شب از پادگان با چندتا از بجه ها جيم فنگ زديم و رفتيم مسجد محلمون....البته يه مقداريش تو مسجد بوديمااااااااااا...خخخخ
عاغا چشمتون روز بد نبينه ساعت 4 صبح كه اومديم برگرديم پادگان خيالمون راحت بود كه ديگه كسي نفهميده....همين كه اومديم بريم تو دژباني ديديم يا خدااااااااااا به جا دژبان خود مسئول شب در رو واسمون بااااززززز كرد
اون موقع من: s:
lمسئول شب: :x
پرسيد كجا بوديد اين موقع واسه چي جيم زديد؟؟ ما هم ديديم هيچي بهتر از راست ني اونم در محيطي مثل پااااادگااااان....گفتيم جناب رفته بوديم مسجد احيا.....حالا ديگه خودتون تصورش رو بكنيييد....جيم زديم كه بريم احياااااا خخخخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

ديروز مهمون داشتيم ي خانومي اومدكه خواهرش تازه از حج اومده بود بعد موقع خدافظي خانومه به مامانم ميگه خدا حاج اقاتون رو بيامرزه
مامانم نفهميد چي ميگه فكركرد در مورد خواهرش صحبت ميكنه گفت ايشالاه سال ديگه نوبت شماست

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

سر صبحي سوتي دادم خدا تا اخر شب رهم رحم كنه
دختره داشت زبان عمومي مي خوند تو اتوبوس اومدم فيلسوف باري كنم و از پندها و اندرزهايم اورا مستفيد كنم بعد از ساعتي وراجي پرسيدم حالا اين زبان عمومي چه رشته اي هست؟
خدارو شكر اتوبوس ايستاد و تونستم محل حادثه رو ترك كنم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

من امروز که میشه شنبه 92/8/4 زنگ اول فیزیک داشتیم.(البته از خودم تعریف نباشه.چشم حسود کور چهارم ریاضی هستم و معدل 10)
بچه های کلاسمون خیلی سروصدا میکردند. بعد معلم گفت مگه اینجا حموم زنونه است. بعد منم گفتم آقا مگه شما رفتید حموم زنونه؟؟؟؟؟؟!!!!!!
همه بچه ها زدند زیر خنده و بعدش معلم مرا با کلیه انرژی درونی که داشت به بیرون کلاس هدایت کرد و بعدش هم مدیر منو فرستاد و گفت فردا با والدین بیا مدرسه و .........
الانم که تو 4جوکم و همه چی آرومه و من چقدر خوشحالم
:D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه که بودم خواب میدیدم راننده کامیونم و گاز میدادم و فرمون میچرخوندم، یهو جیش میگرفت منو، میزدم بغل کارمو راحت انجام میدادم...
صبح هم پا میشدم میدیدم بعععله، تو جام جیش کرده بودم شب قبل!!
رفتار والدین رو هم خودتون تصور کنید :(((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

جوراب سولاخ هاشم بیک زاده تو حلق رونالدو اگه دروغ بگم
یه شب از شهرستان دیر وقت اومدم خونه
کلید نداشتم
اینم بگم روز قبلش با بابام حرفم شده بود. همیشه هم عابر بانک مامان و داداشم دستمه چون کارت ندارم...
خلاصه
از رو دیوار رفتم بالا ماشین گشت اومد
بابامم تا دید سروصدا میاد داد زد آی دزد
بگیرینش...
گفتم بابا
زد پس کلم
گفت بچه من دزد نیست ، بگردینش ببینین چیزی ندزدیده
بعد دست کرد تو جیبام عابر بانکا رو در اورد و...
باقیشو خودتون تصور کنید...
هیچی دیگه آبرومو برد تو محل...
3 ساعت طول کشید تا باور کردن دزد نیستم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 26 بهمن 1394 
نظرات 0

با هزار بدبختی خوابم برده...
ساعت 2 نصفه شب دوستم اس ام اس داده منو از خواب بیدار کرده توش نوشته:
شبت لیمویی
منم عصبانی شدم جواب دادم:
شب توهم سیرابی عزیزم...بگیر بگپ نصفه شبی جو گیر شدی...
یه هفتس جواب اس ام اسامو نمیده...
به نظر شما من در اون برهه ی زمانی خاص سیاست غلطی رو اتخاذ کردم عایا؟؟؟:|

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز