دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

 
عاقبت ای خاک جانبخش وطن، می سازمت
گر هزاران ره شوی ویرانه، من می سازمت
گاه بیلم در کف و گاهی قلم، یعنی که من
با قلم یا بیل، ای خاک کهن، می سازمت
آب اگر سفیانیان عصر بستندم به روی
من به آب اشک چشم خویشتن، می سازمت
من قوی بازویم و با آبرو و کارگر
با غبار صورت و خون بدن، می سازمت
خصم گر همچون شهیدان پیکرم در گور کرد
من برون از گور گشته، با کفن، می سازمت
من سلیمان، صاحب خوانم نیم من خشتمال
هستم و بر رغم خصم اهرمن، می سازمت
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

اي کاش مي‌شد ببوسم، هر ذره از پيکرت را
يا بار ديگر ببينم، آن خنده‌ي آخرت را
اي کاش در فرصت درد، مي‌ريخت برگ نگاهم
تا دل در آتش ببيند، آن صورت پرپرت را
اي کاش خورشيد اشکت، در يک غروب دل‌انگيز
تصوير مي‌کرد يک بار، چشمان آبي ترت را
يا يک پرستوي عاشق، از مرز سرخ شلمچه
بر بال مي‌بست روزي، آيينه‌ي سنگرت را
افسوس در مرز دريا، آتش گرفتي و اکنون
آورده‌اند از برايم، يک مشت خاکسرت را
به يک غزل اشک امشب، در انتظارت نشستم
شايد به من هديه دادي، يک برگ از دفترت را
 
 

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
ای کاش می شد بیاری از او نشانی، شلمچه 
یا لااقل خاطراتی از او بخوانی، شلمچه
چشم انتظاری چه سخت است ای کاش او زنده باشد
ما را از این شک و ترید کی می رهانی، شلمچه؟
چیزی بگو از نبردش از ذکر «امن یجیب»
از او که چیزی نمانده جز استخوانی، شلمچه
پاهایش افتاده بر خاک از او فقط چفیه مانده 
پاهای او یادگاری است از جان فشانی، شلمچه
این پیکر یک بسیجی است کافتاده بی سر در این جا
حیف است نام بزرگ او را ندانی، شلمچه
نام بزرگش شهید است فرقی ندارد که او کیست
جان داده در راه قرآن، مرد جوانی، شلمچه
ای وادی استقامت ای کربلای شهیدان
بر صفحه قلب ها جان تو جاودانی، شلمچه
باید به سوی خدا رفت این آخرین حرفشان بود
هر شب وصایای او را باید بخوانی، شلمچه
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
شب است و ناله دارد این دل من 
تب چند ساله دارد این دل من
میان این همه گل های پرپر
غم آلاله دارد این دل من
ره کاشانه جوید، این دل من
شه فرزانه جوید این دل من
برای پر زدن تا طاق نیلی
پر پروانه جوید این دل من
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:43 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
برف، غربت ریل ها را سپید می کند 
ستون های مه کوپه های تاریک 
و ترن هایی که تو را هرگز نخواهند آورد
آخرین سوت در رؤیای سوزنبانان می ترکد
ایستگاه پلک های پیریش را به هم می فشارد
و نگاهم به دنبال عطر چمدانت
در رفت و آمد گیج مسافران، گم می شود
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
وقتي که رفت غير دلي شعله‌ور نداشت
آتش گرفت، سوخت، شهيدي که سر نداشت
ديدم که تا نهايت امکان، عروج کرد
جز کوله‌بار غربت خود، هيچ بر نداشت
آن سوي غفلت من و تو يک جزيره بود
جايي که هر فنا شده، حق سفر نداشت
ما غرق خويش، در غم ديروز و حال و بعد
او غرق عشق بود و غم پشت سر نداشت
پرانه هم در عشق به آن‌ها نمي‌رسد
دل‌هايشان هر آينه، ترس از خطر نداشت
دل از تمام نقطه‌ي دنيا خبر گرفت
از آسمانيان، زميني، خبر نداشت

ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تقديم به پيشگاه شهيدان سرافراز عمليات والفجر مقدماتي
آي... خوش رفتيم تا سر منزل خورشيدها
دست‌افشان، پاي‌کوبان، سرخوش از اميدها
بال در بال ملائک در سماعي سرخگون
رقص مي‌کرديم با قانون و ساز بيدها
کهکشان در کهکشان پروانه‌هاي سوخته
انعکاس عشق در آيينه‌ي جمشيدها
صد غزل از خال و ابرويش شنيدم باز هم
سخت حيرانم از آن پيچ و خم و تعقيدها
دعوت از دلدار دارم اين‌قدر با من مگوي
«کوتوالي» مست دارد قلعه‌ي «ناهيد»‌ها


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
در اوج خطر غرق اميدم کردي
سر «سبز»تر از شاخه‌ي بيدم کردي
از سينه‌ي خصم «سرخ» رو برگشتي
اي تيغ دلير! رو سفيد» م کردي
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
برای جانبازان شیمیایی
روزي مي‌گفتم
اگر خورشيد نيست ماه که هست
ولي حالا من مانده‌ام و شب هاي بدون ستاره
و درد زخم هاي زرد
و جاده‌اي که بپايان نمي‌رسد
چقدر چشم به چپ و راست بايد دوخت
آنجاها بوي باروت را نمي‌شناسند
فقط اهالي سرزمين سوخته مي‌دانند
عمق زخم هاي زرد را
مي‌خواهم بر بام پلکهايم بنشينم
تا سلام کنم بر ساکنان دورترين
ستاره هاي جهان
بگويم که اينجا خشکسالي عاطفه هاست
و بگويم چهره‌ي سرزمينم مکدر است
از تباني آهن و آتش
هنوز مي‌تپد
نبض جبهه ها در رگ نفسهايم
و آوازي به رنگ جنون در درونم جاري است
و درد زخم هاي زرد
تاول هاي نگاهم را
چهره‌ي شب‌هاي بي‌ستاره را سپيد مي‌کند
و سپيدترين شعر شاعران را سياه
چقدر چشم به چپ و راست بايد دوخت
فقط اهالي سرزمين سوخته مي‌دانند
که پرنده هاي آسماني در زمين لانه مي‌کنند
و ستاره هاي زميني به آسمان سفر
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:41 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

 
شبي که رفت، نگاه ترم قرار نداشت
دل شکسته‌ي من ‌تاب انتظار نداشت
چه لحظه‌هاي غريبي، که زيستم بي‌او
چه انتظار عجيبي که بوي يار نداشت
پرندگان سفر کرده آمدند اما... 
و سالنامه‌ام آن سال هم بهار نداشت
شکست بغض گلويم، چه سود؟ مي‌دانم
که بغض من به يقين موج انفجار نداشت
غروب بود و از آن سوي پرغبار افق
بيامد اسب سپيدي ولي سوار نداشت
 
 

 


ادامه مطلب

[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  ] [ 5:18 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]