شعر من تشنهي توست آري، کاش ميشد به شعرم بباري
کفشهاي پر از تاول من، قدرت راه رفتن ندارند
پاي من در حصار است اي دوست، از تو دارد تمناي ياري
اي کبوتر! در آن شب که رفتي، با همان بالهاي سپيدت
چشمهاي پر از پرسش من، آشنا شد به چشم انتظاري
جست و جو ميکنم آسمان را، تا بيابم تو را آه! اما
از تو، از بالهاي تو تنها، مانده يک ردپا يادگاري
بينگاهت «افق» غرق درد است، مثل باراني از اشک سرد است
چشمهايش پر از سوگواري، لحظههايش پر از بيقراري
ادامه مطلب
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در حوضمان تا دیدمت بسیار خندیدم
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
«برای مفقودشدگان جنگ تحمیلی»
[ جمعه 24 اردیبهشت 1395 ] [ 8:30 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
هلا رها شده در باد، پیر تنها گرد !
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:58 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ای وطن ای مغفر من لطف حقّت یار باد
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
صدای نی صدای نی می آید
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به خون گر کشي خاک من، دشمن من
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
چشمها را بگشاييد
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
[ چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 ] [ 5:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نوشت: آه برادر ! چقدر بد بودیم
ماهی شدم، یا من تو را این گونه می دیدم ؟
عاشق شدن گاهی خلاف آبروداری است
این درس را هم مثل چشمت، دیر فهمیدم
گنجشک ها در گوش هم پچ پچ که می کردند
با یاد تو گندم میان کوچه پاشیدم
سردار آتش بود و من در آن به تنهایی
می سوختم، می ساختم، اما نباریدم
زیرا اصولاً اشک من مال تو بود و من
آهسته وقت رفتن از چشم تو دزدیدم
دیروز ناگاه از دلم پرسیده ام آیا
از تو خبر دارد ؟ و تا خندید، ترسید
گفتم که نه حتماً دوباره خواب می بینم
با پشت دستم چشم هایم را که مالیدم
دیدم که نه برگشتی و من هم به آرامی
تا صبح روی چوب تابوت تو خوابیدم
ادامه مطلب
در انتظار آمدنت
جولانگاه جهان را
اسبانی بی سوار درگذرند
برمی خیزم
تا ترانه هایم را
با نامت عطرآگین کنم
شقایق خونینی
در دلم می دود
و گلویم را
گلگون می کند
خاطره ات
گلی است
که خرام به گام های خسته ی نسیم می بخشد!
به جستجوی تو
گردباد گام هایم
قلمروی سنگ را
صیقل می دهد
مادر
قنداقه ی پوسیده ی کودکی ات را
می بوید
و لالای ضجه وارش
به زمزمه ی بیداری بدل می گردد
اکنون
گهواره ی خونین تو
بر دستان پرتلاطم دریاهای دوردست
تاب می خورد
خورشید
با واپسین پرسه های پسینگاهش
می رود
و در پشت کوه های بلند
پنهان می شود.
شب، رگان تو!
در فورانی روشن گشوده می شوند
و غبار تیرگی ها را
از رخساره ی ماه می شویند
زلال آمدن را
ای رود پرخروش
بر لب بنشان!
که راه!
به تلاطم دریاهای دوردست برده ای
اینجا
در انتظار آمدنت
گلی است،
که هر صبح می شکوفد
و هر غروب
پژمرده می شود
آفتاب
به شکار شبنم می آید
اما
تو نمی آیی!
پرنده ای سپید بال می آید
با شقایق خونینی در منقار
و جهان
عطرآگین می شود
ادامه مطلب
غریبواره ی شب های بی ستاره ی سرد
به شانه های ستبرت عقیق زخمِ که ماند
کدام حادثه ات بال و پر شکست ای مرد؟
کدام واقعه در خود خراب کرده تو را
کدام صاعقه آتش به خرمنت آورد؟
تو آن تناور سرسبز، آن حکایت سرخ
تو این شکسته ی دلتنگ، این ترانه ی زرد
سمند سرکشت آن سوی برکه های غرور
تفنگ کهنه ات آواز می دهد با درد
به پای خیز و به یاد تمام یارانت
که نیستند، زخاک ستم برآور گرد
ادامه مطلب
لطف حقّت یار و دشمن خوار و خواری عار باد
ای وطن ای خاک پاکت توتیای چشم ما
توتیای چشم ما در پرده از اغیار باد
آنکه خوارت می شمرد از طبع خوار خویشتن
تا ابد چون آرزوی خواری ما خوار باد
وان که ما را از سفه می خواند موری در حساب
خود چو مرداری شد از ذلّت که طعمه بار باد
ضربه ی تیغ شما زد صدمه ای صدام را
کز نشانش تا ابد صدامیان را عار باد
بحر آبی خاک ما شد عرصه ی بیداد او
مرگ بر بیدادگر، اف بر جنایتکار باد
گرچه صد دام از خیانت بهر ما گسترده بود
خود به دام افتاد و دامش گوری از هر تار باد
ای جوانان غیور ای پاسداران وطن
مژده ی فتح شما با مژدگانی یار باد
مژدگانی چیست این فتح الفتوح قرن را
آنکه فتح قدستان پایان این مضمار باد
خصمتان را گر همه صدام ورصد همچو اوست
جان پر از آزار و دل پر بار و سر بردار باد
اینچنین فتح نمایان لشکر اسلام را
فخر تاریخ است و این تاریخ را تکرار باد
بر قفارِ خصم آن مُهری که می زد ذوالفقار
هم زبازوی شما بر فرق این کفار باد
کرّ و فّری اینچنین از حیدر کرّار بود
هم شما را کرّ و فرّاز حیدر کرّار باد
آنچه آمد از شما آموخت دل بذل نفوس
اهل بذل و مکرمت را درسی از ایثار باد
دشمن غدّار را آن گونه آتش در زدید
کانچنان آتش به جان دشمن غدّار باد
قدرت بازویتان را قوّت ایمانتان
داد نیرویی که فوق نیروی اشرار باد
این جلادت زاده ی دین است و پرورده ی یقین
اینچنین دین و یقین آوازاه ی اعصار باد
مغفر از سرکرده، تیر از مژه، شمشیر از دو دست
جنگ اینسان را به نصرت چنگتان در کار باد
آن همه نوباوه تان چون پهلونان مصاف
کشت بسیاری زمردان را و این بسیار باد
شد جوان از خون گلرنگ شما اسلام پیر
پیر اسلام کهن را فخر از این گلزار باد
سوی دشمن رفت مرگ از بیم تسلیم شما
هول مرگ از نوجوانان مفخر ادوار باد
در قتال دشمنان بر مرگ سبقت جسته اید
مرگ هم چون زندگانی محو آن هنجار باد
هیچ تاریخی ندارد این جلادت را به یاد
این جلادت تا ابد سرلوحه ی اخبار باد
مرگ را بر ما هم آسان کرد ایمان شما
همچو ایمانی جهان را شهره ی اقطار باد
خصم بی زنهار راهم از کرم دارید پاس
پاس یزدانی شما را سرخط زنهار باد
آن کرامتها که در حق اسیران کرده اید
درسی از دین خدا در خاطر کفّار باد
بالله این رفتارتان در یاد دنیا نیز هست
عالمی را این کرامت شیوه ی رفتار باد
عالمی درحیرت از ایمان و ایثار شماست
اسوه ی ایمان و ایثار اینچنین کردار باد
پیر هم در وجد جانبازی است از ذوق شما
یا رب از وجد شما هر طبع برخوردار باد
گر نشد آغشته با خون عزیزان خون ما
خجلت ما زین تغابن ذکر استغفار باد
ای وطن زینسان بهار پایداری در دوبار
از فلک خاک ثمرخیز تو را هر بار باد
وان بهار و این بهار از فتح و فیروزی زغیب
تهنیت را آیتی از گنبد دوّار باد
نصرتِ « کَمْ مِن فئه » گر لشکر اسلام را
پیش از اینها بود اکنون از شما آثار باد
ای شهیدان ای وقایه ی جان ما جان شما
خون بهایتان را زحق پاداش و هم مقدار باد
مرگتان را تسلیت با تهنیت آمیخته است
زندگی را خجلت از مرگی چنین هموار باد
هر بهاران کز نسیم گل برآید بویتان
رنگ هر گل یادگار از هر گل رخسار باد
گل نشان بویتان سنبل نشان مویتان
نقش روی و خویتان همواره در انظار باد
وزقبول هدیه تان در پیشگاه قرب حق
اجرتان جنّات تجری تحتها الانهار باد.
ادامه مطلب
بهار دلشکسته کی می آید
بهار بی شکوفه و اقاقی
بهار خنده های اتفاقی
چه بی شکوفه شد بهار امسال
چه سرد شد هوای تار امسال
چه رنگ تازه ای به عید دادند
تمام کوچه ها شهید دادند
ادامه مطلب
بجوشد گل اندر گل از گلشن من
تنم گر بسوزي، به تيرم بدوزي
جداسازي اي خصم، سر از تن من
کجا ميتواني، ز قلبم ربايي
تو عشق ميان من و ميهن من
مسلمانم و آرمانم شهادت
تجلي هستي است، جان کندن من
مپندار اين شعله افسرده گردد
که بعد از من افروزد از مدفن من
نه تسليم و سازش، نه تکريم و خواهش
بتازد به نيرنگ تو، توسن من
کنون رود خلق است، درياي جوشان
همه خوشهي خشم شد خرمن من
من آزاده، از خاک آزادگانم
گل صبر ميپرورد دامن من
جز از جام توحيد، هرگز ننوشم
زني گر به تيغ ستم گردن من
بلند اخترم، رهبرم، از ره آمد
بهار است و هنگام گل چيدن من
ادامه مطلب
کمانداران
عشق را به نيزه بستهاند
و اسبان بيسوار
در خون و آتش،
شيهه ميکشند
پنجرهها را بگشاييد
بوي ترانههاي سوخته ميآيد
بوي آوازهاي پرپر
ياران نماز آخرين را،
با خون وضو گرفتهاند
و اينک
سوار بر دوش آفتاب و ستاره
شروه خوانان،
از فتحي تازه برميگردند
ادامه مطلب
غلغل زگل و لاله به یک باره برآمد
مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان
زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد
آب از گل رخساره ی او عکس پذیرفت
و آتش به سر غنچه ی گلنار برآمد
سجاده نشینی که مرید غم او شد
آوازه اش از خانه ی خمار برآمد
زاهد چو کرامات بت عارض او دید
از چلّه میان بسته به زنار، برآمد
بر خاک چو من بیدل و دیوانه نشاندش
اندر نظر هر که پریوار برآمد
من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب
دیبای جمال تو به بازار برآمد
کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم
آن کام میسر شد و این کار برآمد
«سعدی» چمن آن روز به تاراج خزان داد
کز باغ دلش بوی گل یار برآمد
ادامه مطلب
اگرچه آیه ایثار را بلد بودیم
زمانه عافیت اندیش مان نمود آری
و ترس عاقبت اندیش مان نمود آری
به فکر نان و زن و خانه و جهان گشتیم
و غافل از حتی رنگ آسمان گشتیم
زمین به عادت دیروزی اش قناعت داشت
پشت ما به غم تازیانه عادت داشت
دوباره مدعیان شور عشق را دیدند
فرشته ها هم از این عشق نکته برچیدند
و قاصدک غم خود را به آسمان پر داد
پرنده نغمه ی خود را دوباره از سر داد
ادامه مطلب