
نميشود گفت وقتي مشكل پيش ميآيد نترسيم، نگران نشويم، دست و پايمان را گم نكنيم، شبها كابوس نبينيم، روزها كلافه نشويم و خودخوري نكنيم. مشكل كه ميآيد مثل اينكه زير پايمان خالي شده باشد به هراس ميافتيم و تب و تاب ميگيريم كه طبيعي هم هست؛ اما ماجرا اين است كه نبايد در برابر مشكل ضعف نشان دهيم و تسليمش شويم.
بحرانهاي زندگي مثل يك حيوان درنده است؛ اگر از او فرار كني، جري ميشود و بيشتر به سمتت ميآيد اما اگر مقابلش بايستي و مستقيم در چشمانش زل بزني، اوست كه تسليم ميشود. حالا ما ميخواهيم در اين نوشته از انواع بحرانهاي خانوادگي، خانوادههايي كه ساختار غلطشان به مشكلات دامن ميزند و راههاي مقابله با بحرانها حرف بزنيم تا شايد اين حرفها تلنگر يا رشته طنابي براي نجات باشد.
كليدهايي براي چند قفل
كليدهاي حل بحران واقعا طلايي است؛ زيرا اگر كسي آنها را در دست بفشارد و براي فرو بردنشان در قفل ترديد نكند، حتما در بستهاش باز ميشود. خانوادههاي سالم بي شك اين كليدها را در دست دارند پس روي سخنمان با خانوادههاي مشكلدار است كه اعضايشان به محض وقوع يك بحران از هم دورتر و دورتر ميشوند.
گام اول براي هر بحران كه كليد اول به حساب ميآيد پذيرش وجود بحران است. پس آنها كه وجود بحران خانوادگي را انكار ميكنند و سعي دارند صورت را با سيلي سرخ نگه دارند، راه به جايي نميبرند. گام دوم توافق كردن اعضا براي حل مشكل است يعني بپذيرند كه مشكل دارند و همه براي حل آن پا به ميدان بگذارند.
آنها كه وسط گود حل مساله آمده اند موظفند براي رفع بحران و استقرار دوباره آرامش در خانه، راه حل بدهند يعني بحران پيش آمده را مثل يك موجود آزمايشگاهي در نظر بگيرند و زير و بم آن را در بياورند و بدانند چه نسخهاي براي اين جنس بحران، مناسب است.
شكي نيست كه با شعبده بازي نميشود يك بحران را حل كرد و يكشبه پرونده آن را بست، پس كساني كه براي حل مشكل آستين بالا ميزنند بايد آدمهاي صبوري باشند و از شكيبايي كمك بگيرند. صبور بودن در حل مسائل باعث ميشود هم اعضاي خانواده آرامش بيشتري داشته باشند و هم در سايه اين آرامش به راه حلهاي تازهتر و بهتري فكر كنند.
اغلب اوقات مشكلات به اين روش حل ميشود اما اگر تمام مراحل بدرستي انجام شد و باز هم مشكل حل نشد، خانوادهاي كه انسجامش را در زمان بحران حفظ كرده برنده ماجراست؛ مثل يك آهن گداخته در كوره كه وقتي از گرما ميافتد آبديدهتر ميشود.
بحرانها ميآيند و ميروند مثل سرماي زمستان كه ميآيد و با همه سختي اش بالاخره ميرود. خانوادههاي بههم پيوسته نيز سرانجام كمر مشكل را خم ميكنند و به ساحل آرامش مينشينند؛ اما ايكاش همه آدمها و نه فقط عدهاي خاص ميتوانستند در مواقع بحراني، همبستگيشان را حفظ كنند و يار روز سخت هم باشند.
البته اين هم شدني است؛ اول نيت ميخواهد و بعد اراده اجرا و انديشيدن به اينكه پدر و مادرها وظيفه دارند بچههايي مقاوم تربيت كنند و شيوههاي حل مساله را به آنها بياموزند و يادشان بدهند كه حتي در بحرانيترين شرايط اگر اعضاي خانواده با هم صميمي باشند و مثل حلقههاي زنجير هواي هم را داشته باشند نه يك نسيم، نه يك باد و نه يك توفان، ذرهاي از شمايل دوست داشتني خانوادهشان كم نميكند.
بحران، استانداردها و غيراستانداردها
آسمان خانه هميشه آفتابي نيست. گاهي ابرهاي تيره و تار بدون آنكه انتظارشان را داشته باشي ظاهر ميشوند و گرمي خانه را ميگيرند؛ بعضي وقتها به شكل يك مشكل مالي، گاهي در صورت بحران عاطفي و گاهي نيز با نقاب اعتياد.
از وقتي بشر بوده و مفهوم پول را فهميده، مشكل مالي هم بوده پس اينطور نيست بگوييم فقط آدمهاي قرن بيست و يكمي به بيپولي و بن بست مالي ميخورند. اما همه گير بودن اين مشكل معنياش اين است كه همه مردم به آن عادت كردهاند و راحت با آن كنار ميآيند بلكه هنوز هم فقر، بيكار شدن و از دست دادن بخشي از درآمدها ميتواند تعادل رواني افراد و آرامش خانوادهها را متزلزل كند.
وقتي نان آور يك خانواده شغلش را از دست ميدهد و تا زماني نامعلوم اوضاع اقتصادي خانواده به هم ميريزد يا وقتي سرپرست خانوار ورشكسته ميشود و جز سيلي از طلبكارها، چيزي برايش باقي نميماند، معلوم است كه اوضاع داخلي خانواده تا چه حد به هم ريخته ميشود.
خانوادهاي كه منبع درآمدش قطع شود امنيت رواني ندارد، رفاهش را از دست ميدهد، بايد از خيلي چيزها صرفنظر كند و معلوم نيست آيندهاش روشنتر از امروزش باشد. همين است كه آرامش خانه جايش را به تشنج ميدهد. اعضاي خانواده مدام مسيري را كه آنها را به اينجا رساند مرور ميكنند و اگر بتوانند مقصر معرفي ميكنند و در تمام اين لحظات حرص ميخورند و تشويش دارند و از شدت نگراني روي پا بند نيستند.
حالا فقر اقتصادي به كنار؛ چون شايد بشود با سعي و تلاش بيشتر راهي براي خروج از آن پيدا كرد اما وقتي بحرانهاي خانوادگي از قماش ناهنجاريهايي چون اعتياد، زنداني شدن و تحت تعقيب قرار گرفتن ميشود، كنار آمدن با شرايط حاصل از آن سختتر است. فرقي نميكند كه عضو به زندان افتاده يا در دام اعتياد رفته، فرزند خانواده باشد يا پدر و مادر. هر كدام از اين افراد كارشان به اين دو كلمه ختم شود محيط خانواده به هم ميريزد و آرامش جايش را با اضطراب عوض ميكند. تحمل ديدن عضوي از خانواده پشت ميلههاي زندان كار هر كسي نيست، كنار آمدن با لحظات پايان ناپذير حبس يكي از عزيزان كار سادهاي نيست، ديدن فرزند، شوهر، زن و پدر و مادر در حال مصرف مواد كه او را ذره ذره ميبلعد و محو ميكند از مردن سختتر است اما خيلي از خانوادهها چنين صحنههايي را ديدهاند، چنين دلهرههايي را چشيدهاند و چنين ذره ذره آب شدنها را با اشك تسكين دادهاند. اينها واقعيتهاي زندگي ما آدمهاست اما آن چيزي كه به موضوع اين گزارش برميگردد نحوه واكنش ما به اين بحرانهاست؛ جايي كه چارهاي جز اين نيست كه دوباره بحث خانواده سالم و ناسالم را پيش بكشيم.
وقتي بحران پاورچين پاورچين به سمت خانواده ميآيد به اين فكر نميكند كه اين خانواده سالم است يا ناسالم. پس بحران ميتواند براي هر خانوادهاي از موفق ترينها تا مشكلدارترينها پيش بيايد. اما خانوادههاي سالم چون نحوه روبهرو شدن با بحران را بلدند كمتر از خانوادههاي ديگر ضربه ميخورند.
خانواده سالم كه استانداردهاي يك خانواده را دارد به محض وقوع يك بحران، آن را رودرروي خود قرار ميدهد و با سنجيدن تمام زواياي آن براي حل كردنش فكر ميكند. در اين راه تمام اعضاي خانواده مشاركت ميكنند؛ چون همه باور دارند در هر سري عقلي است و عقل جمعي بهتر از عقل فردي جواب ميدهد.
اما خانواده ناسالم درست برعكس اين عمل ميكند. اينها وقتي مشكلي پيش ميآيد قبل از اينكه به خود مشكل فكر كنند، روي فردي تمركز ميكنند كه آن مشكل را به وجود آورده است. اعضاي خانواده ناسالم دنبال مقصر ميگردند و چه بهتر كه آنها مقصر شناخته نشوند و بار حل مشكل از روي دوششان برداشته شود.
اعضاي چنين خانوادههايي در مواقع بحراني همديگر را تنها ميگذارند و برايشان مهم نيست بر سر فردي كه در دام افتاده چه ميآيد. به همين علت هميشه ميانشان جنگ برپاست و آرامش طعمي است كه هرگز در دهان مزه مزه اش نميكنند.
مريم خباز