امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

کیا یادشونه چه بدبختی کشیدیم تا خونوادهامونو راضی کردیم که از خط تلفن بریم اینترنت
با چه بدبختــــــــی
که اقا بابا اینترنت چیزی نداره که
باور کنید هر کی میره اینترنت کار علمی داره کافر که نیست
ولی ته دلمون فقط خودمون میدونستیم که چه گندی دارم میزنیم :)
اهای شماها اینترنت الانو مدیون دهه ۶۰تیا هستید ها گفتم مدیونید لایک نکنی بری پست بعدی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

من یک هــــفــــته بعد از سربازی:
من میخام برم دکتر شم
ن ه ه ه ه ه . . .
!!!
یکی منو نجات بده ه ه ه . . .
من نمیخام زن بگیرم!!!!!
ن ه ه ه ه . . . .
من٫یکسال بعد سربازی و دادن کنکـــــور
اقــــــــــــــا جــــــون حالا که دکتر نشــــدم بیخیال....
برام زن نمیگیری
پدر:D
حتما خرجشم من باید بدم گوسالـــــه نه
من:((((((((((
نـــــــــــه میرم با (کامران خودمون) پیش مهندس (اوستاشوووو میگم)کار میکنم
لایک=تو کجا پزشکی کجا:D
لایک=نه تو موفق میشیD:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

موهای کریس رونالدورودیدی؟؟؟پس تاتهش بخون
داداشم فرداباس میرفت مدرسه ساعت11شب یادش اومد بایدموهاشوکوتاه کنه آرایشگاه هم بازنبود وداشت گریه میکردکه بایدکوتاه کنم وگرنه انضباطم خراب میشه من گفتم میای کوتاه کنم گفت باشه منم که دفه اولم بود عین موهای کریس کوتاه کردم خودش کف بر شده بود رفت مدرسه وفردا باپسرعموم اومدن خونه پسرعموم گفت دمت جیز عجب موهایی زدی برامنم کوتاه میکنی همینجوری گفتم ای به چشم آقاشروع کردم به زدن از طرف چپ وراست کوتاه میکردم تا وسطش بمونه و عین موهای رونالدو بشه نگاه کردم دیدم یه کم طرف چپوبیشترزدم طرف راستو زدم تامساوی شه دوباره سمت راستش زیاد زده بودم سرتون رو درد نیارم هی ازچپ زدم هی از راست آخرش یه کم مو موند وسط سرش انگار ماریو بالوتلی دیدم صب گاه کچل کرده گفتم چرااینکاروکردی گفت دوستام بهم میگفتن بالوتلی خودم تا10روزمیخندیدم بهش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

تودوران راهنمایی یه هم خوابگاهی داشتیم بهش میگفتیم مـــــــاهی چون قیافش عین ماهی بود خوب آقاهروقت غذا ماهی بود یه رفیق داشتم صابرمددی بچه ی شیطونی بود وکلی مسخره بود سه شنبه ها که ماهی میدادن این میرفت اعلامیه مینوشت ومیچسبوند دم در هرخوابگاه متن اعلامیش این بود: امروز از ساعت5تا7تشییع جنازه مرحوم یاسربصیری ازخوابگاه یک به سالن غذاخوری انجام میگرددازکلیه دانش آموزان دعوت به عمل می اید درتشییع آن مرحوم شرکت فرمایند
خانواده های کپور.غزل آلا.کفال وفامیل های وابسته...
لــــــــــــــــــایک کن ناموسا دمت جیــــــز

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا یه شب بعداز شام نوبت شستن ظرفا بود که منو بابام فداکاری کردیم به مامانم گفتیم امشب ظرفا با ما ظرفاروشستیم مامانم اومددید خیلی خوب کارمونو انجام دادیم خیلی خوشش اومد از فرداش هرچی ظرف بود میدادمنو بابام بشوریم چندروز گذشت دیدیم نه اینجوری نمیشه مامانم عادت کرده یه شب که ماکارانی داشتیم خیلیم چرب بود دوباره ظرفارو جمع کرد گفت بیاین بشورین بابامم یه فکرشیطانی زد به سرش از ریکا اسکاج اصلا استفاده نکردیم همینجوری یه اب به ظرفا می زدیم میزاشتیمشون کنار یکیش روغنی بود یکیش غذاچسبیده بود بهش خولاصه مامانه ماهم حســــــــــــاس الان 2یا3 ماهی ازاون شب می گذره بعضی وقتا بابام یه تعارف میزنه به مامانم که امشب ظرفارو منو مصطفی می شوریم مامانمم سریع حرفو عوض می کنه ^ــ^ خخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز رفته بودم رو پشت بوم بعد رفتم لب پشت بوم وایسادم داشتم حیاطو نگاه میکردم بعد با صدای بلند گفتم:من ی پرنده ام.....
همون لحظه مامانم سر رسید و گفت: اره تو پرنده ای بپر با مخ بیای زمین تا من از دستت راحت بشم
من برم بابا و مامان واقعیمو پیدا کنم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

هفته ی پیش رفتم ارتوپدی بعد از اونجا رفتم خونه ی مادر بزرگم
حالا مکالمه ی ما
من:سلام مامان بزرگ
مادر بزرگ:علیک سلام
من:خوبی مادر بزرگ؟
مادر بزرگ:ممنون. از کجا میای؟
من:از ارتوپدی
مادر بزرگ:چی؟چرتوپرتی؟
من: نه ارتوپدی
مادر بزرگ:مچتو گرفتم رفتی با دوست دخترت چرت وپرت گفتی و برگشتی
تا امروز هر2ساعت زنگ میزنه خونمون به مامانم میگه مچ پسرتو گرفتم با دوست دخترش دیدمش
مامان بزرگ ماداریم؟بزن لایکو به افتخار هر چی مامان بزرگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

امـــروز يه آقايى كنار اتوبان وايساده بود منتظر ماشيـن!
بنـده خـدا خعلى سردش بود
يهو يه پرايد حــدود ١٠ متر جلوتر زد كنــار
آقـــاهه خوشحال
ميدويد به سمت ماشين!
هيچى ديگه ديديم راننده پياده شد جاشو با خانومش عوض كرد!!!
قيافه ى آقاهه بسى ديدنى بود تو اون لحــظه ړײ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

// خاطرات من و مغازه بابام //
توی مغازه روی صندلی نشسته بودم که ییهو یه نفر ورود پیدا کرد و پرسید :
عاغا " آبسوواترماء " داری؟
من : جانم ؟
البته شاید خیلی از شما هم مثل من نفهمیدین که چی گفت ، ولی من الان براتون می شرحم :
آّب ، سو ، واتر ، ماء >> فارسی ، ترکی ، انگلیسی ، عربی.
همه معنی آب رو میده
لایک = شصت دست راستم تو چسمت !!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا روز سه شنبه بود استاده می خواست میان ترم حذفی بگیره. کل بچه ها پاپیچ شدن که استاد فلانه و بهمان ، بندازش شنبه بگیر. در همین حین یکی از بچه های موزمار رفت در عرض ایکی ثانیه یه عکس از سوالا گرفت و نشست با گوشی بازی کردن( که مثلا هیچ خبری نیست).
خلاصه گذشت و شنبه رسید. 5 نفر از بچه ها سوالا رو داشتن. حالا یکی از این احمقا پاشده رفته سوالی رو که توی امتحان بوده رو از استاده پرسیده و...
خب ، دوست خوبم ، آخه پشمک بی خاصیت ، چرا ما رو فنا می کنی؟؟؟
لایک = اشهد ان لا اله الله .
لایک = من بوجود دوستی مثل اوشون افتخار میکنم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بارم دخترم بهم گفت : مامان یه چیزی به من بدو من بدم نه ( یه چیزی به من بگو من بگم نه )
ینی من همسن دخترم بودم در حسرت نیم نگاهی از مامانم میسوختم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

پسرم ایلیا 7 سالشه بهش میگم یعنی تو می خوای عاشق کی بشی ؟
برگشته میگه مامان نگو من حالا حالاها نمیخوام کسی رو بوس کنم!
ینی بچم حالاها حالاها خیال عاشق شدن نداره
چی کارش دارین والا...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

ما امروز امتحان فيزيك داشتيم،بعد مراقب تو بلندگو اعلام كرد( دقت كن تو بلندگو):

دانش آموزش هاى محترم توجه كنيد،لطفا قبل از نوشتن جواب فكر كنين،آب مدرسه براى چند ساعت قطعه!!

لازم به ذكر است كه بعد از اين اتفاق مى خوان واسه مدرسه مون نيمكت هاى جديد بخرن!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام و خواهرم دیروز دعواشون شد
خواهرم برگشته میگه :
اره شمار من و تو جوب پیدا کردین اینجوری باهام رفتار میکنید
بابام : یه تگاه عاقل اندرز بهش کرده میگه نه دخترم ما ترو تو اشغالی پیدا کردیم
هیچی دیگه من که داشتم گلی پلی می رفتم (خر کیف شده بودم) خواهرمم داره دنبال پدر واقعیش میگرده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز سرکلاس ریاضی بودیم باد به شدت می وزیدواستاد خیلی شیرین‏(البته واس خودش‏)درس میگفت؛ یهو باد زد پنجره باز شد دختراپریدن بغل استاد؛ استادم ی جیغ بلند کشید. فک کنم اینبارباید استاد درسوحذف کنه‏!‏‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بابا اینا دیگه کین دوستم اومده بهم میگه تو رو خدا برام دعا کن میگم چرا ؟چی شده؟میگه آخه سه روز دیگه محرمه من هنوز لباس پیدا نکردم دعا کن یه لباس خوب پیدا کنم واقعا که تا حالا ایجوریش رو ندیده بودم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
شست پای چپ Amiram21 تو حلق همتون اگر دروغ بگم 0‎_o
دیشب الهام اومد خونمون با آجی کوچولوم رفتن تو اتاقم , چند دقیقه بعد دو تاش اومدن پیشم
الهام : کامی جونم اون گلدون چوچولوتو که خیلی خوجگل بود رو دوس دالی ؟؟
من : آره چطور مگه o‎_‎0
الهام : آخه گلبه اومد خودس
من : دی : گربه که نمیتونه گلدون رو بخوره ‏o‎_‎0
الهام : آله ه ه , خوب گلبه با پا زد زیلش افتاد پودل شد
من : ای تو روح عمه گربه ی پدر سگ ^_^ خخخخخ
آجی کوچولوم : بابا بابااااا کامران بهم گف پدر سگ تازه به عمه هم فحش داد
من :یا خداااا ک ک ک ک کیما مگه تو شکستیش @@
آجیم : آره ه ه ه
بابامم مثل پلنگ جویباری افتاد دنبالم و داد میزد گوسپند به من و آبجیم فحش میدی @@
منم رو بالشتا میپریدم و داد میزدم بابا جان غلط کردم غلط کردم ننه نجاتم بده
الهام و آجیم : ^_^ ^_^
مامان : آقا بگشش گوساله بی ادب رو ,تازه به بابای منم میگه کچل @@
حامد داداش کجا بودی ببینی دیشب کامران تو حموم خوابید@@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا دیروز تو پارک بودم دیدم یه بچه 5-4 ساله دستش رو گرفته پشتش و داره تند تند راه میره ، از اون طرف مامانش صداش میکرد... امیر ... امیر صبرکن .... !
پسره برگشته میگه ولم کنید منم مشکلات خاص خودمو دارم ! :|
حالا ما تا 10 سالگی مهمونی که میرفتیم برامون بشقاب جدا نمیذاشتن !!! :( :| :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

»»-(o_O)-> KHORZOOKHAN<-(O_o)-««
آغا یکی بیاد جلو بابامو بگیره..
کارش از خاموش کردن کولر گذشته
رفنه فلکه آب شهر رو بسته :|
الان یه ماهه داریم از آب چاه میخوریم
تا الانم انواع بیماری های ناشناخته داره تو خونمون رواج پیدا میکنه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا هرکی ازتون آدرس میپرسه درست راهنماییش کنین بنا به دلایلی
یه بنده خدایی از ما آدرس پرسید ما هم اعصابمون خراب بود درست و حسابی بهش آدرس ندادیم
یکی دو ساعت بعد رفتیم خونه دیدم مهمون اومده برامون
حالا چشمتون روز بد نبینه همون آقائه تو خونمون داره با پدر جان ما میگه و میخنده خلاصه دل میدن و قلوه میگیرن
از خواهرم پرسیدم این یارو کیه ؟
میگه این پسر عمه نصرته از شهرستان اومده که بنا به دلایلی سالیان سال با ما رابطه نداشتن و پسر عمه بعنوان سفیر صلح اومده
گفتم این منو ببینه روابطشون دوباره شکراب میشه
هیچی دیگه دو روز متواری بودیم تا از خونمون رفتش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بابا توروخدا این همه دنبال سوژه نگردین ازما گفتن بود
اینجانب اینقدردنبال سوژه بودم که سرزنگ ورزش به این صورت از پشت یرواژگون شده وتایک هفته مایه خنده وشادی دیگران فراهم کردم دبیرمحترم هم پیشنهاد دادند که دیگرورزش ننمایم ازبس این دوستان بی جنبه اندکل درودیوارمدرسه راگاززدندی!!!!!
o-O!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر دوم دبیرستان بودیم با نمره های ریاضیمون حب بازی میکردیم....جالبم این بود هیچ وقت بالاتر از 15نمیرسید ک اونم خر خون کلاسمون میگرفت...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر ما دبیرستان بودیم کل مدرسه از دستمون آسی بودن....اصلا ی وضعی بود .یادش بخیر همیشه یکی از معلمامون بهمون میگفت تو کلاس های دیگه بچه ها همش دنبال اینن از هم دیگه جلو بزنن باهم رقابت دارن ولی کلاس شما فقط رفاقته هیچ رقابتی وجود نداره....ماام چقدر با این جمله حال میکردیم :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما یه غلتی کردیم می خواستیم پسر خالمون که تازه گوشی(از این جدیداست) گرفته رو واذیتش کنم چند بار زنگ زدیم قطع کردیم هی می خندیدیم اونم دست از پا دراز تر گوشیش رو دایورت کرد رو شماره ی 110.مارو میگی؟>>دیگه غلت کنیم صله ارحام کنیم والا....
گوشی ما که از این آپشنا نداشت.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز تو خیابون یه مرده داشت کنار خیابون پارک میکرد ،خیابونه هم جدول نداشت
دیدم یه پسره اومد مرام گذاشت و بهش فرمون داد
که یهو ماشینه افتاد تو جوب و پسره با یه خنده ی شیطانی فرار کرد!!!
یعنی آدم انقدر رواااانی!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آبجــیم تعریـف میکـرد یــه شــب تـو خـواب خوشـی بـودم کـه یهــو یـه سـایــه اطـراف خـودم احسـاس کــردم، گفتــم حتمـا عـزراییـله و اومـده منـو ببـره!.
هیچـی دیـگه سـریـع اشهـدم رو خـوندم و بـه درگـاه خـدا تـوبه کـردم کـه یهـو کـولـر خامـوش شـد!! فهمـیـدم ای دل غــافل جنــاب پـدربــوده! ولـی خـداییـش یـه نفـس راحتـی کشیـدم..
جالــب ایـنجـاسـت کـه ایـن اتفـاق چنـدبـارم واسـش پیـش اومـده!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا بعضی از استادا خدایی یا عقده ای هستن یا از آزار دادن ما لذت میبرن.امروز اومده استاده امتحان گرفته یه برگه کامل سوال.ماهم بعداز به جون خریدن استرس وتقلبی کردن وچرت وپرت نوشتن تو برگه آخر فهمیدیم کل امتحان 1نمره داره.درست خوندین یک نمره.تو روخدا ببین گیر چه آدمایی افتادیم اگه میدونستم یه نمره داره اصلا برگه رو پرت میکردم توصورتش وبه قول داداش کامران میگفتم از رکز رستاخیز بترس والا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

~~~S.N~~~
ديگه دارم سكته ميزنم.اول مهر دانشگاه ثبت نام كردم اون كصافط ها هم فرم اشتغال به تحصيلم رو نفرستادن نظام وظيفه حالا؛امروز نامه اومده منم بيرون با دوستم بودم.مامانم زنگ زده گفت سامان بايد بري سربازي تازه 90 روزم اضافه خدمت داري
من:(شما بودي چيكار ميكردي)سكته رو ناقص زدم
آره ديگه امروز8/11 منم 8/19 اعزام دارم با 90 روز اضافه خدمت برام دعا كنيد كارم درست شه.يا علي

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا چند وقت بود اصرار میکردم به مامانم واسه اینکه برام قرمه سبزی درست کنه.ولی درست نمیکرد.تا یه روز از دانشگاه برگشتم بوی قرمه سبزی به مشامم خورد هول کردم بلند گفتم سلام بر قرمه سبزی.مامانم ناراحت شد که چرا اینجوری میگی به جایی که به مادرت سلام کنی به غدا سلام میکنی ومن برات زحمت میکشم آخر اینجور اژ آب در اومدب.مدیونی اگه فکر کنی گذاشت بخوریم ازشو.ونریختش
خب تقصیر من چیه ازبس درست نکرد برام عقده ای شدم.درسته؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
راستش خاستم ازتون تشکر کنم بابت لایک هایی که کردید
امروز تولد مامانم بود و من دیروز یه پست گذاشتم ک تولد مامانم رو از همین تریبون تبریک بگم بهش و ضایع بود اگه ازتون تشکر نکنم
ممنونم که این پست رو با لایک هاتون پشتیبانی کردید.عاشقتونم.مرسی
کیلیپس دختر همسایمون با زاویه 180درجه تو حلق همتون
امروز واسه مامانم تولد گرفتم در حد مراسم Grammy
بد مامانم وختی سورپرایز(سورپیریز - بقول داداش کامران سوپ قارچ) شد خیلی ازم تشکر کرد بد گودزیلامون گریه میکنه که من میخام شمع ها رو فوت کنم
من:باران بشین بزار مامان شمع ها رو فوت کنه تولد مامانه ها؟؟
باران:به من چه من میخام فوت کنم@@
من با ی نگاه خبیصانه ب افق یاد خاطره کامران افتادم و گفتم:باشه فوت کن^_^
عاقا تا گودزیلامون فوت کرد کلشو کردم تو کیک
و همه حضار هار هار هار هر هر هر میخندیند و دنبالم میکردم
داداش کامران متچکرم با این ایده های عالی و خوبت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﺩ ﺷﺪﻡ ﯼ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺭﻭ ﻣﯿﺎﺩ
ﺯﺩ ﺏ ﺳﺮﻡ
ﺳﻮﺳﮏ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯿﻢ "ﺍﺳﻤﺸﻮ ﮐﺘﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ" ﺭﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﺭﺩﻡ
ﺭﻓﺘﻢ ﺟﻠﻮﺵ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﯿﺸﻪ ﮐﻤﮑﻢ ﮐﻨﯿﻦ، ﮔﻢ ﺷﺪﻡ!
ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻫﻢ ﺯﻭﺩ ﺑﺎﻭﺭ ﻭﯾﺴﺎﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﻦ ﺑﺮﯾﻦ
ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻏﺬ ﺁﺩﺭﺱ ﻧﻮﺷﺘﻪ
ﺑﻌﺪ ﺳﻮﺳﮑﻪ ﺭﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﮐﺎﻏﺬ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﺶ
ﺁﻧﭽﻨﺎﻥ ﺟﯿﻐﯽ ﺯﺩ ﮎ ﮔﻮﺷﻢ ﺗﺎ 30 ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺳﻮﺕ ﺑﻠﺒﻠﯽ ﻣﯿﺰﺩ
ﺍﻭﻣﺪ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻩ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﯿﺴﺴﺴﺴﺴﺴﺲ ﻓﺤﺶ ﻧﺪﻩ ﺯﺷﺘﻪ
ﮔﻔﺖ ﺯﺷﺖ ...
ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻔﻪ ﺷﻮ ﻣﮕﻪ ﮐﻮﺭﯼ ﻧﻤﯿﺒﯿﻨﯽ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﻣﺨﻔﯿﻪ؟!
ﯾﻬﻮ ﺳﺎﮐﺖ ﺷﺪ ﮐﯿﻠﯿﭙﺴﺸﻮ ﺭﻭ ﺳﺮﺵ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﺟﺪﯾﯿﯿﯿﯽ؟ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ
ﻣﺨﻔﯿﻪ؟ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎﺳﺖ؟
ﻣﻨﻢ ﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﻧﻤﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍ ﺩﻭﺭﺑﯿﻨﻤﻮﻥ
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮎ ﻧﯿﺸﺶ ﺗﺎ ﺑﻨﺎﮔﻮﺷﺶ ﺑﺎﺯ ﺷﺪ ﺑﺮﺍ ﺩﻭﺭﺑﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﺗﮑﻮﻥ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
ﯾﻨﯽ ﺗﻮ ﻋﻤﺮﻡ ﻫﻤﭽﯿﻦ آدمی ﻧﺪﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ =))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

اومدم که دیگه از چار جوک خدافسی(حالا همون خداحافظی)کنم خواستم چار گوششو ببوسم بزارم کنار....
از سمت چپ بالا شرو کردم
اومدم سمت چپ پایین
بعدش پایین سمت راست
خواستم برم بالا سمت راست رو ببموسم بزارم کنار که دیدم فیل چار جوک بهم مظلومانه زل زده داره نیگا میکنه... بغض گلومو گرفت...
هیچی دیگه قرار شد حالا حالا ها باشم
-
-
-
یه ماهه ک پست ندادم بلایکید بینم یادتون موندم من یا نه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

----- (~~~) <هر روز ظهر كته‏!‏‏!‏‏>‏ (~~~) -----
وقتي كه خدمت سربازي بودم؛ يه سرباز داشتيم تو پادگانمون كه بچه شهر "استهبان‏"‏ بود
بعد من هيچوقت اينو به اسم صدا نميكردم؛ هميشه بهش ميگفتم استهبان...
يه روز يكي از دوستام بهم گفت "اين شارژر منو كجا انداختي؟‏"
منم بهش گفتم "شوتش كردم افتاد بغل استهبان‏!‏‏"
بدبخت مخش هنگ كرد؛ فكر كرد شهر استهبان رو ميگم‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

شما وقتی عصبی هستین، یا استرس دارین چی کار می کنین؟
تو فضای آزاد قدم میزنین
تا 10 میشمارین
از اون محل دور میشین
خودتونو دلداری می دین که چیز مهمی نیست
نفس عمیق میکشین
دوش میگیرین
ولی من تازگی به راه حل طلاییش رسیدم! اونم خوردن نون سوخاریه!
لا مصب چنان تکونی به کل سیستم مغزی میده و صداش آنچنان حواستو از چیزای بیخود پرت می کنه، که کلا یادت میره واسه چی جوش آورده بودی یا استرس داشتی..!!
امتحان کردم که میگما... پلاستیک خالیش که رومیزمه شاهده!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم توکلاس داشت اوازمیخوند یه یه دختره اومد اینم هول شد صداش گوزن که هیچ ازگرازم بدتر شد رفیقه ما داریم اخه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــــامـــــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
کیلیپس دختر همسایمون با زاویه قائم تو چشمام اگه دروغ بگم
رفتیم خونه عموم اینا بد این پسر عموی ما 23سالشه اسمش هم سعید داداش ماها ک راجع بهش ی سه چهارتایی پست گذاشته بودم
عاقا این آقا سعید ما تو اتاقش یه سوسک میبینه یهوی ما ک تو پذیرایی نشسته بودیمو گرم صحبت بودیم یهو دیدیم ی صدای زنونه جیغ بنفششششششش داره از اتاق سعید خان میاد
بدو بدو رفتیم تو اتاقش ب پایه همین میز قسم دیدیم رفته بالای تختش جیغ میزنه: سوسک سوسک@@
من: خرس گنده خجالت بکش با 23 سال سن رفتی بالای تخت و جیغ میزنی؟؟^__^
سعید: من بدم میاد از این موجود اینو از من دورش کنید زود تند سریع
@@
ماها(خواهرش): عزیزم سوسک نه سوکس$_$
من:حالا بیا اینو وردار پرتش کن بیرون
ماها:ب من چ؟؟؟ اگه راست میگی خودت ورش دار
سعید: دیدی هر دوتاتونم مثله بوووووق از سوسک میترسید
من: من؟؟ من از سوکس میترسم^__^ وبعد با یه حالتی چندش این سوکس رو پرت کردم از پنجره بیرون
داداش کامران من فقط حس فردین بازیم گُل کرده بود همین
ایششششششششششششششش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــــامـــــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
عاقا دیشب ساعت3 صبح ماها (دختر عموم) بهم اس داده:
حامد بیداری؟؟؟؟؟؟؟؟ ^_^
چون گوشیم سایلنت نبود صداش بیدارم کرد و جوابشو دادم=_=:
ماها؟؟
ماها:جانم؟؟
من:چراغ اتاقتو روشن کن@_@
ماها: واسه چی؟؟ اینجا همه خابن!^_^
من:کار دارم چراغو رووشن کن!#_#
ماها:بیا روشن کردم چیه؟؟چیکار داری؟؟
من:ساعت اتاقتو نگاه کن چنده؟؟ ببین من حاضرم قسم بخورم به همین پایه میز که الان هر انسان عاقلی الان خابه@@
ماها:مسخره^_^!! ی سوال داشتم ازت بی مزه^_^
من:خو عجقم این سوالو فردا نمیتونستی بکنی؟؟+__+
ماها: نع کیفش ب الان بود! الان باید بپرسم ازت فردا یادم میره!
من: خو جانم بپرس عجقم@@
ماها:میخوام بدونم این ماهی ها زیر آب چطوری نفس میکشن ک آب تو دهنشون نمیره؟؟
منو باش ساعت 3 صبح بیدار شدم دارم ب حرفای این روانی با دل و جون گوش میدم
داداش کامران ن ن ن ن ن ن به پیشی بگو بیا منو وردار ببر از اینجا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه بودم.رفتیم خونه مامان بزرگم.خونشون شمال هست.گیلان.
کلی جوجه ومرغ تو حیاط داشتن.تازه جوجه ها از تخم در اومده بودن.من و خواهرم و پسر عموم هم دیدم جوجه ها کثیف شدن.یکی یکی شستیمشون.شستن از ما و مردن جوجه ها از طرف دیگه.هیچی دیگه.همشون رو کشتیم.اخرش نشستیم واسه هر کدوم یک قبر کندیم همه رو خاک کردیم.سنگ قبر و گل هم روشون گذاشتیم.وقتی بابابزرگم فهمید با چوب کرد دنبال سه تامون.فرار کردیم.رفتیم خونه همسایه تا شب نیومدیم خونه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

سوم دبیرستان بودیم.مدرسه غیر انتفایی بودم.دبیرستانمون یک خونه سه طبقه بود.تو هر طبقه سه تا اتاق بزرگ بود.ما هم سوم ریاضی بودیم.کلاسمون دقیقا کنار سوم تجربی ها بود.کلاسامونم بالکن داشت اما جدا بودن بالکن ها.حالا فرض کنید دو تا بالکن با فاصله زیاد با نرده های بلند و طبقه سومم بودیم.
دبیر زبان فارسی اومد سر کلاس.ما هم دستگیره درو کنده بودیم اهن توشم که فقط با اون میشد در رو باز کرد رو پیش خودمون نگه داشته بودیم.
دبیر اومد و یکی از بچه ها بعد دبیر اومد سر کلاس و درو بست.همه موندیم تو کلاس.
دبیر خواست امتحان بگیره.ورقشو در اورد گفت یکی بره از روش به تعداد بچه های کلاس کپی کنه.گفتیم در بسته هست.نمیشه درو باز کرد.بیچاره دبیر بدبخت یک ساعت مشغول در شد نتونست درو باز کنه.حالا کلاسمون ایفون داشت وصل بود به دفتر.عقلش به اونجاها قد نداد.
امتحان کنسل شد.شروع کرد به درس دادن.
اخر کلاس که زنگ تفریحو زدن.دبیر گفت چطوری بریم بیرون حالا.یکی از بچه ها گفت خانم ما از بالکن میریم بیرون.از این بالکن باید بری اونور نرده ها و بعد بپری رو اونور نرده های بالکن کلاس بلغلی و بعو بری اونطرف.
دبیرم مانتشو کرد تو شلوارش و داشت میرفت اونطرف نرده ها.ما هم از خنده همه وسط کلاس غش کرده بودیم.همه کبود شده بودیم.من خودم یکی به شخصه وقتی از بالکن پایین رو نگاه میکردم سرم گیج میرفت.
اخرش یکی از بچه ها با اهن درو باز کرد.گفت خانم تونستیم درو باز کنیم.دبیر گیجمون هم اصلا نفهمید چی شده.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز رفتم دندانپزشکی، یه زن و شوهر جوانی اومدن.مرده به منشی که گفت: یه وقت میخوایم. منشی بهش گفت: اگه شما قبلا اینجا اومدین بهم اسمتون رو بگین پرونده تون رو در بیارم. مرده گفت: آره اومدم، اسم خودشو گفت. منشی بعد کلی گشتن پرونده اشو پیدا کرد و به مرده گفت فلان روز بیان خوبه. مرده گفت: نمیدونم خانومم میخواد بیاد دندانپزشکی. و به خانمش نگاه کرد میگه: میتونی بیای.
خدا شاهده منشی تاچند لحظه خشکش زده بود داشت مرده رو نگاه میکرد.
منشی 0-0
مرده :|
خانومه :)
من:)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

کیا یادشونه ه اون زمان که شب های برره رو نشون میداد چه جوی جامعه رو گرفته بود....
یه سری که کلن برره ای حرف میزدن....
پول برره ایم مد شده بود میفروختن ماهم عین اوسکولا میخریدیم و باهاش پز میدادیم...
تو مدرسه هم دعوای برره ای مد بود...اونم اینطوری بود که یکی میفتاد زمین بعدش ده نفر روش میفتادن و میزدنش...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا دوستم تعریف میکرد اون اولا که تازه موبایل تو ایران اومده بود پسرخالش موبایل خریده بود٫موقع شام اینا میخواستن زنگ بزنن بهش که بگن کجایی شام یخ کرد‏ :‏)‏‏)‏‏)‏
دختر اون یکی خالم گفت من زنگ میزنم‏‏‏^‏‏_‏‏^‏
بعد که دخترخالم شماره رو گرفت یهو گفت وای خاله بیا ببین یه دختره گوشی سامانو جواب داده بیا بیا گوشیو بگیر خودت ببین‏@‏‏_‏‏@‏
آقا خالمم حالش بد شده بود نمیتونستن آرومش کنن هی نفرین میکرد!
پسرخالم پاشو که از در گذاشت تو همه ریختن سرش‏!‏
آخرش مشخص شد که بیچاره گوشیش خاموش بوده اون دختره هم که میگفتن گوشیشو جواب داده٫همون خانومه هست که میگه دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد و در دسترس نمیباشد و اینا٫اون بوده.‏.......
:‏|‏
درضمن دوستان پست اولمه ممنون میشم حمایت کنید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقامن زیاد توخواب راه میرم خدانصیبتون نکنه توخوابگاه بودیم من خواب دیدم ساعت5صب هس ودارن صبحونه میدن سریع لیوان و بقیه وسایلموبرداشتم ورفتم توسالن غذاخوری حدودا سالن غذاخوری باخوابگاهمون یه25متری فاصله داشت رفتم تو سالن و یدفه ای چشامو بازکردم ودیدم همه جا سیاهه وهیچکس توسالن نیست باورکن همونجاخیس کردم خودمو وقتی فهمیدم همش خواب میدیمو خوابگردی بوده وازاونجاتااینجاروچشم بسته اومدم زدم به چاکو ازترس لیوان و وسایلامو انداختم زیرتخت وپتو روکشیدم سرم تاصب جم نخوردم ازترس ماموسا بلایک مرسی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا6ساله بودم بابام یه دوچرخه ازاین فسقلیا که شمارش16بودگرفت بعد پسرهمسایمون یه دوچرخه24داشت من تو کف دوچرخش بودم به من گفت بیامسابقه بدیم آقاخیال نکنید کم آوردم جلوشا نه ازاین فکرا نکنین مسابقه شروع شد پسرهمسایمون یه رکاب میزد من به ازای هر رکاب اون15تا رکاب میزدم تا میرسیدم بهش آقاعرق سرازیر شده بود از صورتم که پسره دوچرخش زنجیرانداخت ومن ازفرصت استفاده کردم نفراول تور توردوفرانس شدم"نتیجه اخلاقی هم داره یادبگیر:"فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه"اگه خوشت اومد لایک کن دمت جیز

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

خداییش هوش مادرمو داشته باشید پارسال شبانه روزی درس میخوندم مادرم میخواسته شماره خوابگاه روبگیره رفته بیمارستان روگرفته بود گفته سلام باعلی کاردارم طرف گفته فامیلیشون چی هست؟؟مادرمم گفته قبادی طرف گفته همچین بیماری مانداریم مادرم گفته خوابگاه 3بایدباشه اسم دوستش حمیدهس به اون بگیدتا پیداش کنه کارش دارم طرف گفته خانم اینجابیمارستان هس نه شبانه روزی هنوزم که هنوزه داریم به سوتیش میخندیم قربون مادرم برم بسلامتی هرچی مادربی حواسه بکوف لایکو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

ماشینه مامان بزرگمو دزد برد, فرداش برگردوندن و یه نامه توش گذاشتن که ما توبه کردیم و مارو حلال کن یه بیلیط مشهدم گذاشته بودن تو ماشین. مامان بزرگم رفت مشهد اومد دید خونشو خالی کردن ! :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا خسته از دانشگاه بر میگشتم نمیدونستم خواهر زادم خونه ی مای درو باز کردم منو که دید با اون حالم فکر میکنید چی گفت گفت مامان بیا این ا ح م ق و ببین تازه از مهد کودک اومده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتم تو کوچه میرفتم که دیدم یه گودزیلا به غران قدش به زور دور و بر 80 تا 85 تا بود بهم سلام کرد
اولش گفتم نه تو شهر ما گودزیلاها فرق میکنن و با ادبن
برا همین گفتم سلاااااااااام
یه دفعه برگشت گفت سرت تو کلام
الان به حرف شما پی بردم و از 10 متری گودزیلاها رد نمیشم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا چن وقتى بود راجب جن زياد صحبت ميشد حالا مام جوگير هرشب قبل خواب دوسه تاشرط ميذارم تاجن ها واسم يه کارى انجام بدن ولى لامصبا تاالان قبول نکردن دسته رد ب دوستيم ميزنن جنم جناى قديم والا
آره ديگه همچين آدم جن دوستيم من عيبى يوخدى منم درس ميشم دکترا هنوکامل قطع اميدنکردن شومام اميدوار باشين ^ __ ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

دانشجوی مهندسی مکانیکم
ورودی های قبل مارو واسه بازدید بردن ایران خودرو و ماشین سازی تبریز و ذوب آهن اصفهان و...
حالا مارو با کلی این درو اون در زدن گفتن میبریمتون کارخونه فرقون سازی(خدا شاهده) تازه تا زمان فارغ التحصیلی هم نبردن گفتن موافقت نشده نمیبریمتون.
لطفا 1 دقیقه سکوت واسه ی ورودی ما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتیم با مامانم رستوران دوتایی گارسون اومده سفارش بگیره میگه نوشابه میخواین یا دلستر مامانم من آب معدنی میخوام اینم دلستر .
مامانم :دلستر مشکی میخوای یا زرد؟
من:@@
گارسون+_+

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

شب خواب بودیم ساعت 3 شب یه هو دیدیم صدااومد صدا میگما خونه لرزید بابام از خواب پرید حالا بابام:یا ابوالفضل زد دیدین آمریکا زد ننننن آمریکا نبود زلزله بود وای وای پرید بیرون یه هو مستجرمون اومد بیرون گفت آقای فلانی ببخشید مادرزنم از صندلی افتاد زمین ....
قیافه بابام:@@
قیافه ماهم بیخیال مهم نیس...
کف زمین غلت میزدیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

مستجریم خیلی سرو صدا میکرد ساعت12 شب مامان رفت بالا گفت چه خبره نصف شبی اینقدر سروصدا میکنین طرف برگشته بود گفته بود تو اطاقمون سوسک گمشده من تا صب نمیتونم بخابم اگه پیدا نشه شرمنده ...
واینگونه بود ما دست به دست هم دادیم به مهر سوسکرو کردیم پیدا...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

***
ديروز خونه مامانبزرگم همه جمع بوديم يهو پسر عمم (هم سنيم [سالار)برگشت به عمم و بابام ميگه من و سامان ميخوايم زن بيگيريم.
من:دي *o*
زدم پهلوش كه باب بس كن
سالار(خطاب به همه):نه جدي ميگم ما ميخوايم اول باشيم
عمم:ن هنو از شما بزرگترا هستن
[راس ميگه اونم به سن هاي 30 و27و24]
بابام:هه هه هه
سالار شروع كرد به مثال زرن دوستامون كه نامزد كردن،لا مصبا 5 تاشون نامزدن
من كه از خجالت قرمز سبزي شدم
بي شورور آخر برگشت گف كه بله من و سامان انتخابامونو كرديم
اي كاش لال ميشد نميگفت ، اي كاش پام ميشكست نميرفتم اونجا
اين خبر عين بمب بود و تركشهاشم ماييم كه الان تو كوچه ها سرگردون ميگرديم
بله *_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

در جمعى از دوستان نشسته بوديم داشتيم نخود كوفت ميكرديم .
منم سرگرم حرف زدن با يكى از دوستام بودم حواسم به بقيه نبود .
يه دفه ديدم دوست بغل دستيم چهار تا نخود تو دستشه داره يه جورى نگاشون ميكنه .
منم برشون داشتم كردم تو دهنم همين كه قورت دادم يه دفعه يكى از بچه ها داد زد: نخور الاااااغ.! اينا رو كامبيز كرده بود تو دماغش :|
من - دهنتون سرويس كصافطاى خر الان بايد بگين.؟! ااااه ووووى ايشششششهييييييش پييييف .!!
بعدشم جاتون خالى پا شدم تا مواد تشكيل دهنده دماغمو نكردم تو دهن كامبيز ول نكردم :))

شما : x_x
كامبيز : x_X
وزارت بهداشت :|
نخوداى دماغى :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش نشسته بودیم تو حیاط مدرسه هرکی از ماه تولد خودش دفاع میکرد منم چون تو اسفند اومده بودم دنیا جوگیر شدم به دوستم که تو اذر اومده بود گفتم اخه خرتو اذر میاد دنیا .دلم براش سوخت دیگه نمیدونست چه جوابی بده.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

پیش دانشگاهی بودم.سر کلاس دیفرانسیل نشسته بودیم یهو دوستم گفت اتنا هنذفریتو بده.سرکلاس میخواستن اهنگ گوش بدن با گوشی.منم هنذفریمو دادم.دبیر سر کلاس بود.نیم ساعتی گذشت دیدم هنذفریم وصله به گوشیش و گذاشته تو کیفش.منم گوشی و بر داشتم و خواستم هنذفریمو بردارم موقعی که کشیدمش بیرون چشمتون روز بد نبینه.یکدفعه اهنگ دوستت دارم یگانه پخش شدبا صدای زیاد.حالا منه بدخت هول کرده بودم بدنم شده بود یخ.از هول زیاد گوشی رو گزاشتم زیرم نشستم روش.همینجور گوشی داشت میخوند.اقا این دبیرمونم مرد بود.بیرونم نکرد ولی کلی حرف بهم زد.منم خوب تقصیری نداشتم.بغض کرده بودم.همش تقصیر دوستم بود.هیچی دیگه دوستم رفت بپیش دبیر اعتراف کرد که اتنا تقصیری نداشت.اما نمره مستمر هر دو مون رو داده بود 10.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

معلم زیستمون اومده میگه:کشورهای اروپایی برای افزایش جمعیت در ازای هر بچه مبلغ زیادی رو به پدرومادرش میدن تا اونهارو به اوردن بچه ترغیب کنن. دوست ما با قیافه حق به جانب برگشته میگه:مگه بچه رو خدا نمیده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رفیق با معلومانیه ما داریم؟؟؟؟.........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

دختر عموی من تو کامپیوترش بازی جنگ های صلیبی داره بعد وقتی داره بازی میکنه هر وقت دشمنا حمله میکنن کامپیوترو خاموش میکنه!!!!!
دختر عموی مقاومه دارم...
فک کنم دو بار دیگه بازی کنه کامپیوتر به افق می پیونده...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دکمه اینترم خراب بشه اگر دروغ بگم کلیپ دختر همسایه حامد اینا هم تو حلقمo‎_‎0
دیشب عروسی پسر عموم بود ،کت و شلوار پوشیدم فشن کردم الهام بانو رو هم برداشتم رفتیم ^_^
عروس و دوماد بلد نبودن برقصن
من :(به خدا به شوخی ) گفتم خانمی دوماد پسر عمومه بریم برقصیم بفهمن رقص چیه ؟؟
الهام : آره ه ه ه پاشو پاشو بریم ^_^
من : جاااان ؟ به خدا شوخیدم
الهام :اوممممم کامی یه سال تمرین کردیم برا عروسی خودمون بیا اینجا آزاماشی برقصیم ^_^
ببین لباسامم باز نیست
من : اوممممم آخه
الهام : آخه بی آخه ترسو
به من میگی ترسو بیا تا نشونت بدم ، آقا رفتیم وسط با عروس دوماد رقصیدم همه ملت کف کردن ^_^ حرکات خاک برسری انجام میدادم ،یه قری به این باسن لامصب میدادم ^_^ سریع میکروفن رو برداشتم ، کل بلندددد ، همه با هم کی لی لی لی
الهام : سرخ شد دیوونه نکن
من : برا الهام خانم عروس خودم کل بلند د د د د ، اجیم و مامانم و عروس و دختر عمو هام دورمون جمع شدن با هم کی لی لی لی ، الهام سرخ شد فراررر کرد
دوماد : بابا عروسی منه شما چرا دور اینارو گرفتید
الانم الهام قهر کرده ، ناموسن کار بدی کردم عایا ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

من پیش دانشگاهی که بودم یه دوستی داشتم به اسم اعظم شریفی یه بار خواستم صداش کنم بلند گفتم:اشرررررف‏!‏‏!‏‏!‏ آقا یهو دیدم دوستاش دارن رو زمین غلط‏(قلت...‏)‏ میخورن خودشم داره ازکلش دود بلند میشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــــامـــــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
دیشب داشتم با گودزیلامون میحرفیدم کیلیپس دختر همسایمون از زاویهSin45رو به افق . عمودی تو حلقم اگه دروغ بگم دیدم ناخون هاش خیلی بلنده بهش میگم:
باران چرا انقد ناخونات بلنده؟؟ برو ناخون هاتو کوتاه کن ! @_@
میدونید به من چی میگه؟؟نع دیگه نمیدونید ب من چی میگه؟؟
برگشته به من میگه: به تو چه؟؟0_0 ما روایت داریم سر نماز موقع قنوت حتما باید ناخون هاتو ببینی!^__^
من:O_o
گودزیلا:^__^
ناخون:@_@
قنوت:0_0
تا ب حال تو زندگیم به این قاطعیت قانع نشده بودم ب همین پایه میز قسم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

تلاشی که "بعضـــــــــــــــــــــــــــی" دخترا برای پیدا کردن شوهر میکنن
اگه واسه درس خوندن میکردن ....
الان دو سه تا دانشمند هسته ای خانوم داشتیم ...
:)
والا!! o-O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــــامـــــــد 72 یا (| ê |/|/ @ # •••°•••°•••°
عاقا امروز جمعه خاستیم یه مقدار بیشتر از روزای دیگه بخابیم و دیشب ک شب جمعه بود به همه سفارش کردم منو فردا بیدار نکنید . سروصدا هم نکنید بزارید بخابم^__^
حالا امروز صبح ساعت7 بابام اومده بالاسرم بهم میگه:
حامد بیدار شو! بیدار شو دیرشد!!@@
من با حالت گریه و یه همچین قیافه ای =__= گفتم
:جانم آقاجون؟؟کیلیپس دختر همسایمون زاویه دار تو کلیه هام چی شده؟؟ تو رو ب همین پایه میز قسم بزار بخابم:000
بابام: پاشو تو مگه دانشگاه نداری؟؟
من:O_o آقــــاجــووون امروز جمعست
بابام:^__^ آها حواسم نبود باشه بابا بگیر بخاب^_^
من:O_o یا 0__0 یا @_@ یا ^<>^
میبینی داداش کامران اینا اصلا نمیترسن از روز رستاخیز
..
راستی داداش کامران شرمنده یادم نبود تولدتم مبارک داداشی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

داداشم یه گودزیلا داره 5 سالشه اسمش کانیه (کانی) پیش دبستانیه
روز دوم ک رفته مدرسه رفته تو حیاط نشسته
خانم: چرا نمیای تو عزیزم؟؟
کانی: نمیام:@
خانم:آخه چرا!!؟
کانی:آخه شما زیاد حرف میزنید سرم درد میگیره:@
خانم o-O
سیستم آموزشی :$
من اصلا واکنشی نشون ندادم فقط هنگیدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

مـــامــــانم تـــعریف میـــکرد کـــه:
نـــــامزد کـــه بــــودن تـــو خــونه مامان بزرگم نــشسته بـــودن که عــمم(اونموقع9ســــالش بود)از مـــدرسه میـــاد شـــلوارشو در میـــاره همــــونجوری میــــشینه دفـــترشو درمیاره(بـــدون شـــلوار^ــ^)
مامانم میپرسه چــــــرا شـــلوارتو درآوردی؟؟؟
عـــمم مـــیگه:مــــعلممون گــــفته رسیــــدین خونه هـــمین که شـــلوارتونو درآوردیــــن بشینین مــــشقاتونو بــــنویسین...
مـــامـــانمO-o
بـــعله هـــــوش تــــا ایــن حـــــد!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

از ساعت 5 بعدظهر به بعد تو مترو ها مسابقات جام :

1-تحمل فشار تا 1500 پاسکال !!
2- مسابقه دو با سرعت و مانع (افراد حاظر ) !!
3-قدرت سنجی دست ها برای هل دادن افراد !!
4-سنجش تحمل بالا برای بوی سیر ، عرق و گاهی هم سیگار !!
5-سنجش داشتن فن بیان برای بیرون اوردن مسافران و جا دادن خود به جای انها !!
6-قدرت تنه زدن به افراد و پرت کردنشون به یک کیلومتر دورتر از محل حادثه !

برگزار میشود از علاقه مندان خواهش مند است در این ساعات به متروها مراجعه کرده و خود را محک بزنند(از افرادی که دارای عارضه ی قبلین خواهشمند است به این مکان نزدیک نشوند)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

این مادربزرگ سیدو تو عصر یخبندان چهار دیدید ؟؟

آقا ما نمونه ی بارزشو تو فامیلمون داریم!

این مادرشوهر خالم یعنی مو نمیزنه با گرنی !

فقط نمیدونم این ازاون کپی شده یا اون از این واقعا سوال سختیه مغزم گنجایشش رو نداره !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دختر خالم پنج سالشه بهش میگم مریم گلی بیا بغلم یه بوس بهم بده ^_^
برگشته مگیه مگه تو خودت زن نداری ؟؟ بزار برم برا الهام بگم میخواستی بوسم کنی^_^
تازشم من میخوام زن وحید بشم
من : وحید کیه o‎_‎0 ؟؟
اون : پچه قشنگ مهد کودمونه ^_^
من : جااااان ، حالا اونم ترو میخواد ؟؟
اون : دارم روش کار میکنم ^_^
من : o‎_‎0 خرج زندگیرو چکار میکنید ؟؟
مریم : بچه پولداره ^_^
د لامصب اینارو کافور بریزید تو غذاشون اینا خطرناک شدن
کامران دور اندیش o‎_‎0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقاخداازروزمین برداره منو اگه بخوام دروغ بگم چن سال پیش یه آهنگی رامین بی باک خونده بود اسم آهنگه چراعشقمونخواست بود من ازبس گوش دادم به این آهنگه پاک عقلمو از دست دادم دم به دیقه میگفتم چراعشقمونخواست واسه چی نموند کنارم و...رفتیم نمازجماعت رکعت دوم بودیم من همینجوری داشتم باخودم فکرمیکردم که دیدم آخونده داره میگه هوووووووووی عاشق بیابرو بیرون مگه اینجا استریو هس من به بغل دستیم گفتم چی شده گفت بابا داشتی این شعرو بلند میخوندی(چراعشقمونخواست واسه چیب نموندکنارم مگ بهش نگفته بودم کسی روجز اون ندارم) یعنی آدم بمیره اون لحظه ولی اینطوری نشه...مدیونی اگه رولایک کلیک نکنی ایول دمت جیز

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا دوران دبیرستان پهلو خوابگاهمون یه خونه ای بود که یه درخت توت داشت اون چه توتی؟توت قرمزدیگه هروقت شب غذا دوپیازه بود عین میمون بالای درخته یه 100تای آدم داشتن توت میخوردن یبار از شانس بدما من بادوستام رفتم بالای درخته درحال کوفت کردن بودیم که یه سنگی خوردتو فرق سرم نکنه اون صاحبش بود وقتی سرپرستافهمیدن هممون رفتیم دفتر روزبعدش لایک=جورابت توحلقم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

چن وقت پیش خونه عمم بودم میخواست زنگ بزنه به دومادش بگه امشب خونمون دعوتین گفت سلام ابوالفضل جان پریشب خونه مادعوتید یعنی هرکی اونجابود داشت دیوارچنگ میزد موست خراب شه اگه لایک ندی مدیونی خیال کنی گدام

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه بودم بابام موهواره گرفت
(اخه اونموقعا مد بود)
اونموقا من بچه خیلی خوبی بودم...
هــــــــــه الانم هستما
اقا اینا نصبش کردنو غیره
دکمه استارتو که زد
من داشتم جفتک میزدم دور خونه میدودمو لا اله الا الله میخوندم
که پدرم با(همون شلینگو غیره... :,D‏)‏ ترو خشکم کرد
منم طی یک حرکت انتحاری نصف شب نفت ریختم تو دستگا
تازه وقتی زدنش به برقو داشت اتیش میگرفت
من داشتم
ذکر میخوندم
لایک=بلند بگو یــــــاحســـیــــــن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

مکالمو دوتا دختر بچه پیش دبستانی همسایمون
اولی؛اشکال نداره موبایلت کوچیکه عوضش تبلتت بزرگتره که
دومی(حالا خیلی ناراحت بود)؛نه بیتا اون بزرگه موبایله کوچیکه فقط اهنگ پخش میکنه ‏کـــــــــة(mp3 player‎‎‎‎‎‎‎‏)‏
من :/

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بوديم حنابندون
حنا ها رو به شكل قلب درآورده بودن!
يهو ديدم خواهرم يكيشو برداشت گذاشت دهنش و گفت شكلاتاشون شكل قلبه!
من زبونم بند اومده از تعجب!
بعد يهو داد زدم حنا بود رواني!
و خواهرم به سرعت برق به سمت دستشويي سرازير شد!
يهو صداي شليك خنده ي مردم فضارو پر كرد.
بخدا من ديگه با اين گودزيلاي آبرو بر پامو تا دم كوچه هم نميذارم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

زنگ زدم به بابامو
سريع گفتم، من كاظم، پول لازم!
و فورا تلفن رو قط كردم كه بابام بهم زنگ بزنه هزينش برا اون بيفته!
اونم زنگ زد و در عرض سه ثانيه گفت، من مريض، قر نريز!
و تلفن رو به سرعت برق و باد قط كرد.
باباي حاضر جوابه كه من دارم؟!
آخرش يادم رفت چي ميخواستم به بابام بگم:-D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

مادربزرگم میگفت:
تازه12سالم بود که نشونم کردن واسه بابات(پدربزگم)... شب اول بود که بابات اومده بود خونمون.با کلی دوق و شوق چارقدمو که از سرم دراورد.ننه تا دوساعت شکمشو گرفته بودو رو زمین غلت میزد.
با تعجب گفتم چرا؟؟؟
گف اخه داییت(داداشش)خدابیامرز تازه سرمو با ماشین تراشیده بود
من: :|
بابا بزرگم خدابیامرز =)))
دایی مامانم :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم خونه دخترخاله مامانم شام دعوتمون کرده بودن درحال خوردن غذابودیم که ....یاخدااااااااااا........
بله یه موی دومتری توغذام بود منم که هرچی این مورو میکشیدم بیرون تموم نمیشد!!
دخترخاله مامانم گفت:سایه جان داری چیکارمیکنی؟
من:یه موی دومتری توغذامه،خاله ماشالارشدموهاتون خیلی خوبه ها
دخترخاله:وااااسایه چراتوهم میزنی؟حتمامژه ست
من:جااااااااااااااااااااااااااان؟؟؟؟؟مژه؟مگه شماپای مژه هاتون کودمیریزین؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

چند شب پیش به شوخی به داداشم گفتم واسم یه میمون بخره ولی مامانم شاکی شد و نذاشت :|
حالا دیشب به داداشم میگم اگه من صد ملیون داشتم دیگه هیچ غمی نداشتم!
مامانم از اونور داد میزنه میگه هروقت رفتی خونه ی شوهرت هر غلطی دلت میخواد بکن.
میگم چرا؟؟؟؟!!!!!!!!
میگه الان گفتی اگه سگ میمون داشتم دیگه هیچ غمی نداشتم!!!
من :|
مامانم :|
صد ملیون :-o
سگ میمون :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

وقتی منو داداشم کوچیک بودیم یبار رفتیم عروسی......
وسطای عروسی یه پسره که خیلی جو گیر شده بود یهو پرید وسط شروع کرد تکنو رقصیدن....
داداشم یهو داد زد:
مامان این آقاهه چرا داره کاراته بازی میکنه؟؟؟میخواد ما رو کتک بزنه!!!
بوروسلی خدا بیامرز^_^
خردادیانo_O
عروس;-)
بیچاره مامانم....دوتا اسکل بزرگ کرد....!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

اون موقع ها که پلی استیشن و این چیزا نبود....یکی از سرگرمی های سالم داداشم این بود که منو مث چی کتک میزد...
بعدشم منو مجبور میکرد باهاش فوتبال بازی کنم...منم تو دروازه وامیستادم و گریه میکردم اونم هی بهم گل میزد و میخندید و خودشو تشویق میکرد....:|
ینی ریگی رو گذاشته بود جیب چپش!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

سـر کـلاس فـارسی عـمومی نشسته بـودیم
یدفـه دخـتره بـغل دسـتیم دستـشو گـذاشت رو دهـنش گفت حالم بده و دوید رفـت بـیرون
مـام هـمه ذهـنامون منحـرف داشتـتیم میترکیدیم أ خنده !
امـان از دست این فیلمـای ایرانی :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقاما داریم اثباب کشی میکنیم تنها استرسی که دارم اینه اینترنت وایرلس اونجا خوب آنتن میده یانه؟دعا کنید از نون شب هم واجب تره اینترنت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

چندسال پيش يه بار كه سوار ماشين بودم باهمكارا‏(خانومن‏)داشتيم برميگشتيم از سركار؛سرگرم صحبت بوديم كه ديدم راننده داره از محلي كه ميخوام پياده شم رد ميشه؛هول شدم گفتم:آقا خيلي ممنون؛همين جا منو "پارك كنين‏‏"‏!‏‏!‏
راننده كه يه لحظه از تو آينه به من هنگ كرده بود؛باتركيدن همكارام اونم منفجر شد‏!
هيچي ديگه هنوز بعد چهارسال يادشون ميفته؛درحال ضعف رفتن ميگن؛نميخواي پاركت كنيم؟‏!‏
قسمت سوزناکش اينجاس كه رعايتم نميكنن؛هرهمكارجديدي اضافه ميشه؛عين جوك براش تعريف ميكنن‏!‏‏!‏
اصن لنگ نشسته ي دانش آموزام تو حلقشون‏!‏‏!‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

این خاطره واسه دوستمه میگه دیروز برادر زاده م داشت واسه مامانم قصه میتعریفید قصه بز زنگوله پا بعد گفت مامانی این بزه سه تا توله داشته به اسم:پنگل/منگل و حبل انگل .من دیگه حرفی ندارم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا جان ما 2شنبه ی پیش نشسته بودیم سر کلاس شیمی
(استادمونم یه خانومیه که استعداد عجیبی توی پودر کردن شخصیت دانشجو های کلاس داره)
این استادمون اون روز یکی از پسرا رو به اسم ارین سوزه کرده بود هی بهش دستور میداد ارین درو ببن ارین درو باز کن ارین تخته روپاک کن.........
بگذریم این طفلی سر انترک رفت بیرون واومد استاد بهش گف بره پاتخته مسئله حل کنه اینم رفت خیلی مسلط حل کرد و با سرخوشی وایستاد روبهروی استاد
استاد یه ذره نگاش کرد یه ذره بو کشید بعد خیلی شیک بهش گفت تو دبیر خوبی میشی ولی دبیر سیگاری ومعتاد چه به درد می خوره واقعا که................................
دیگه تصور عکس العملش به عهده ی خودتون
ولی فک کنم کلا بره این واحد حذف کنه بهتره نه؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ماپارسال یه معلم داشتیم خیلی از کلاس مابدش میومد بطوری که به کلاس ما میگفت اسطبل ما اینو امسالم دیدیم (امسال معلممون نیست)
شروع کرد به بدگفتن ازکلاس پارسال ناگهان یکی از بچه های پارسال به سرعت از پله ها اومد روپله ها افتاد خورد به معلم بدبخت دوتایی تاپایین پله هارفتن هیچی دیگه الان دارن پی مدرسه رو درست میکنن بچه ها گاز زدن€

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بوفه مدرسه ما رنگ تفریح ها خیلی خیلی شلوغ میشه یه دونه اقای اصغری وایمیسه اونجا کلی بچه هرکدوم یه چیزی میخوان...
حالا منم دیروز خیرسرم رفتم یه بستنی عروسکی بخرم یه ربع بود اونجا هی داد میزدم اقای اصغری یه بستنی عروسکی اونم اصلن گوش نمیکرد منم دیگه حرصم گرفته بود یهو داد زدوم اقاااای عرررروووووسکیییییییی یه بستنی اصغری!کل بوفه ترکید!
اقای عروسکی؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز تو صف عابر بانک بودم یکی اومد به نفر جلویش گفت آقا یه انتقال وجه دارم خیلی ضروریه میشه نوبتتون رو بدید به من؟؟
دومی: نه آقا نمیشه منم یه ساعته تو صف امیستادم
اولی : باشه:-(
بعد که نوبت دومی رسید
دومی به اولی : آقا بفرمایید
اولی : نه مرسی
دومی: جان من تعارف نداریم که
اولی : ممنون
به محز(محض،محظ،محذ) شنیدن ای تعارفات ستون دم در بانکو گاز گرفتم از شدت خنده
خب برادر من نه به اون ضد حال اولت نه به تعارف مخلصانت که فقط زبونی بود

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

در شیشه عسل باز بوده دیویس سیصدتا مورچه رفتن توش غرق شدن بی شعورا بابام نشسته همشونو با چوب کبریت در آورده. سر سفره نشستیم صبحانه بخوریم دیدیم ی چیزای ریز ریز توشه میگم بابا اینا چین؟ میگه بعضیاشون خیلی صفت چسبیده بودن دست و پاشون کنده شده اگه نگا نکنی مزش اصلا معلوم نیست.
هیچی دیگه گلاب بروتون الان دو روزه نفخ معده دارم روم نمیشه برم دکتر. اگه بگه چی خوردی چی بگم
من:/
بابام :)
مورچه ها:(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

پدرم با افتخار اومده میگه حاضرشو خودم میبرمت کلاس منم با شوق حاضر شدم که توی این سرما لازم نیس از پل هوایی رد شم رفتم پارکینگ دیدم بابا برگشته میگه صبح ماشینو بردم جلو مغازه پارک کردم با تاکسی برگشتم!!!!!!!!!یعنی ی ساعت مبهم ب بابام خیره شدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا دیروز با مادر عزیزم سوار تاکسی شدیم موقعی که خواستیم پیاده شیم قربونش برم با اون صدای بنفشش پولو داد به راننده و داد زد اقا سلااااامممم
منو میگی افقققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق شدم
بزن لایکو به افتخار هر چی متمتن حواس پرته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما امروز رفتیم بانک دسته چکمون رو تحویل بگیریم
از قضا رئیس بانک ما رو پاس داد به یکی از کارمندای بانک که یه کم با هم مشکل داریم
دستگاه شماره دهنده هم خراب و ملت هم آویزون باجه ایشون
نوبتمون هم شده ولی داره پشت سری هامو رد میکنه
خوب منم گودزیلای سه سالمو از حالت سایلنت درآوردم بعبارتی بهش گفتم بابایی فکر کن اینجا پارکه هر کاری دوست داشتی بکن
عاقا اینم نامردی نکرده شعرای کودکانه و باب اسفنجی و همه رو بلند بلند تو بانک داره میخونه ملت هم دارن عشق میکنن به جز رئیس محترم و کارکنان محترمتر بانک
رئیس بانک هم با تندی به کارکنانش گفت زود کار والدین این بچه رو انجام بدین
حالا کارمنده هم افتاده به التماس جلو ملت به همین برکت
منم بهش گفتم بیا اول دستمو ببوس
دیگه ملت هلاک شدن فکر کنم هنوز آمبولانس داره مجروحین رو به بیمارستان انتقال میده
نتیجه اخلاقی ماجرا شماره یک : با کسایی که یه گودزیلا همراهشون هست در نیفتین
نتیجه اخلاقی ماجرا شماره 2 : بابایی که گودزیلا پرورش میده به مراتب از خود گودزیلا میتونه خطرناکتر باشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

خواهرم تعریف میکرد تو مدرسشون امتحان عربی داشتن. یکی از سوالا این بود:
درس عربی را چگونه بخوانیم...باید اینو به عربی برمیگردوندن
حالا دوست خواهرم نفهمیده باید عربیشو بنویسه اومده قششششنگ ج داده درس عربی سخت است هیچ رقمه نمیشه خوندش!!!!!!!!!!!!!
معلم :0
دوست خواهرم :)(
من:)))))))))))))))))))
عربی :[

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

خواهر زادم 5 سالشه داشتم سالاد میخورم دیدم داره نگاه میکنه گفتم خاله میخوای؟(بشقابمو گرفتم سمتش)روشو گرفته اونطرف میگه من سگ نیستم پس مونده کسی رو بخورم!
من: Oo
تا حالا از این نظر به موضوع نگاه نکرده بودم تو این 23 سال!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا جاتون خالی داشتیم انار می خوردیم یه دهه هشتادی نشست رو به روم هی زل زل منم دلم سوخت و بهش گفتم بیا بخور ....(حالا فکر کردم میاد و یه قاشق می خوره میگه دستت درد نکنه .)تا اینو گفتم یهو برگشت و گفت فکر می کنی من خرم موندی توش اره.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
عاغا امرو ناراحتم خورد بود که هیشکی تولدم یادش نمونده ، الهام زنگ زد گف : کامران بیا بریم شهر میخوام مانتو بخرم ، منم پاشدم گفتم حتما میخواد (سوپریز ، سوپرایز ، سوپ قارچم )کنه ، ولی رفتیم شهر سه ساعت تو شهر چرخوندم نه مانتو خرید نه سوپ قارچم کرد ^_^
خلاصه ناراحت رفتم خونه درو که باز کردم دیدم رفیقام مثل مغلا با برف شادی ریختن سرم ، ای کصافطااا پیراهن شیصد و پنجاه هزار ریالیم رو خراب کردید مگه عروسیه
بلند شدم ، وای ننه وای بابا شما بهترین خوبید ^_^ عربده میکشیدم میپریدم رو بالشتا ^_^ وای ننه موززز هم خریدید ناموسن کسی موز نخوره تا همشو خودم بخورم
بابام : گوساله خودتو کنترل کن این حرکات چیه ؟؟
منم اون وسط پشتک میزدم ^_^
آجی کوچولوم : مامان کامران دیوونه شده ؟؟؟
مامانم : 0‎_o
عاغا رفتیم سر کیک ، همه با هم : کامران شمعارو فوت کن ، دست دست دست ، منم سرمو بردم پایین فوت کردم کامیار کصافط سرمو کرد تو کیک ^_^
جمعیب : هار هار هار ، کامیار میکشمت ت ت ت ت
الهام : بچه ها بگیریدش ببندینش جلوش موزارو بخورید ^_^
نهههههه موزامو نخورید ^_^ عاغا من برم ببینم کادو چی آوردن ، خدایا تا حالا اینجوری سوپ قارچ نشده بودم بچه ها متچاکرم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آهاااااااااااااااي شمايي كه دنبال بابا ماماناتون ميگردين توجه كنين
براي اتمام سربازي داداش بزرگم گاو قربوني شد
براي اون يكي داداشم قوچ قربوني شد
براي اون يكي داداشم گوسفند قربوني شد
اونوقت برا من يه خروسم سر نبريدن :(
حالا بريد و قدر بابا ماماناتونو خوب بدونين ، منم ميرم سر به بيابون بزارم :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار منو خواهرم تو اتاق نشسته بودیم گودزیلای داداشم‏(ده ماهه‏)هم داشت تو اتاق چاردست وپا راه میرفت؛یهووو یه صدای بوووووووووووممم شنیدیم‏!‏ نگو گودزیلا درحین حرکت کلش محکم به درکمد دیواری اصابت میکنه‏!خلاصه منو خواهرم وحشت زده نگاش میکردیم که اگه گریه کرد کی میخواد ساکتش کنه‏!یدفعه ای جلو چشمان مبحوت‏(مبهوط‏)منو خواهرم یه قدم به عقب برداش وباصدای بلند گفت:پوووووووووفففف‏!‏‏!‏‏!‏ وبه راه خودش ادامه داد
من‏@‏‏@‏‏@‏‏@‏‏_‏‏_‏‏@‏‏@‏‏@‏‏@‏
خواهرم‏!!!!!!!__!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا مایه باغچه تو خونه داریم که هرچی توش میکاریم جوونه که میزنه گنجشکا میخورنش خلاصه نمیذارن هیچی رشد کنه. یه بار خواهر مغز متفکرم گفت من یه مترسک براش میسازم دیگه گنجشکا نزدیکشم نمیان‏!‏ خلاصه مترسکو ساخت یه چیز مسخره ای شده بود که نگو‏!‏ گرفت نصبش کرد وسط باغچه‏!‏ هیچی دیگه فرداش دیدیم هرچی گنجشک تو شهربود جمع شده بودن دور مترسکه ودارن به ریش نداشته خواهرم میخندن:‏)‏‏)‏

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

با مخاطب خاصم قهریدم صب پاشدم دیدم 6تماس از دس رفته دارم ازش
پاشدم با همون حالت قهر اس دادم که ها چیه کارم داشتی؟!
گف من؟!!!!!! نخیر خانوم من کاریتون ندارم
گفتم اخه ایرانسل اس داده که6 تماس از رفته دارم ازت
برگشته میگه ایرانسله دیگه فک کرده با این کارا میتونه رابطه مارو خوب کنه!!!!
من0.0
ایرانسل^_^که اینروزا اصلا ازش بعید نیس اینکارا:)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه بودیم و غافل...سرکلاس نشسته بودیم منتظر معلم که بیاد...کلاسو گذاشته بودیم رو سرمون...من واسه خودم سوت میزدم...نمیدونم چی شد یهو کلاس ساکت شد و من همچنان در حال سوت زدن اونم با صدای بلند که یهو دیدم ناظم بالای سرمه...هول کردم گفتمش آقا بخدا این صدا از شیفت صبح مونده...ناظمم با چک و لگد بردم بیرون..یادش بخیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

_¡_¡_¡_¡_¡_
___ |_________|___
___|_________________|___
|________________________|
تولد تولد تولدم مبارک ، کامرانه ناز و کوچک همیشه زنده باشی ، حالا دس دس دس ، آبجی هیلدا آبجی مینا بی زحمت یه تانکر شربت بزنید بچه ها تشنه نمونن
امیرررر این لیوان چهارمت بود که خوردی ، لامصب کم بخور به بقیه هم برسه ، حامد 72 ، کلیپس دختر همسایتون تو حلقت به جای این جنگولک بازیا بیا شربتارو ببر
سایلار لنگ راست بابام تو حلقت تو باز داری به دخترا شماره میدی
شماهایی که اون پشت نشستید الهی پساتون تایید نشه کم به اون کیک ناخونک بزنید ^_^
یعنی جرأت دارید کادو نیاورده باشید بابام دم در وایساده لنگ که راستشو کنه تو حلقتون
عاغا نزدیک ظهر شده و کسی تولدم رو تبریک نگفت ، حتی الهام ،تازه الانم زنگ زد گف : بریم شهر ،خدا کنه بخواد حد اقل بهم تبریک بگه که فکر نکنم عزیز ترین کسم هم تولدم یادش رفته ،برام دعا کنید ،راستی من شکل کیک رو با گوشی درست کردم اگر رو صفحه کامپیوتر خراب در اومد شرمندتونم ،یا علی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

(=^ェ^=)
العاغا به جون مگس هاي اتاقم قسم كه اين كاملا واقعيست انان كه قلب ضعيف دارن نخونن لدفن :|
يك پسر توجه كنيد پسسسر يه عسكي با ژست بابا نولي و ساپورت گل منگولي تو مسنجر بود :)))
من : عسكت تو حلقوم گوسپند :))
هوَ : مسخره مي كني خدايي خوجگله ديگه !
من: اري اصن اثر پيكاسوِ خخخخخخ
هوٓ: پيكاسو اگه زنده بود ( خدا بيامرزدتش :/ ) من خوجگلو نمي تونست بكشه
من: يعني اعتماد به نفس ني اعتماد به سقفه :|
هوَ : نه خدايي حاضر بودي يه دس نداشت نصف قيافه منو داشتي ؟
من : :////////
يني در اون لحظه بر اثر ضربتي كه بر صورت خود نهادم با دس از پشت كلم زد بيرون دسم ! :((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم مغازه میگم آقا یه کیلو سوسیس بدین....
رفته با یه ماست محلی برگشته میگه سوسیس ندارم...بیا بجاش ماست محلی ببر...
قیافه من دراون لحظه o_O
منکه هرچی فک میکنم ربط این دوتا رو بهم نمیفهمم!!!
ملت تو حلقن بخدا!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقایکی ازاشناهامون چندماه پیش سکته کرده بود خانومش امروز اومده بودخونمون:(

همون خانومه که شوهرش سکته کرده بود:شوهرم ازاون روزکه سکته کرده دیگه ازجاش نمیتونه تکون بخوره:(((((((((((((((
مامانم:خدابیامیامرزتش خیلی مرد خوبی بود!!!!!!!!!!!
خانومه:@.@
شوهرش:(((((((((((
منم که دراتاقموداشتم گازمیزدم
مامانمم که.........ای وایییییییییییییییییییییی مامانم نیست بچه هامامانموندیدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟من مامانموموخوااااااااااام
لایک=سایه نگران نباش مامانت رفت توافق

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

((پست اول))
مکالمه تلفنی بین مامانمودوستش(اینوداشته باشیدکه دوستش 4ساله منوندیده)
مامانم:وای فریباجون دلم خیلی برات تنگ شده بود
دوستش:منم همینطورچه خبر؟سایه جون(منومیگه)خوبه بزرگ شده؟
مامانم؟اره فریباجون دخترم بزرگ شده ماشالابه جونش امسال پیش دبستانی میره!!!!!!!!!!!(منظورش پیش دانشگاهی بود)
مامانم ودوستش که درحال جویدن تلفن بودن:)))))))))
منم که درحال محوشدن توافق بودم:(((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز ظهر تو اتاقم لم داده بودمو داشتم تو چندجک میپلکیدم که یهو بابام اومد تو و منو که دید یه سری تکون داد و گفت:پاشو بدبخت.آخر پای این بیصاب میمیری.از کپک پنیسیلین ساختن ولی تو.... .پاشو برا امشب یه چیزی بگیر زشته.اونروز تولد دوسته خواهرم بود و منم دعوت بودم .منم پاشدمو رفتم بیرون.تو خیابونا داشتم میگشتم که یه مغازه ای رو دیدم که جک و جونور میفروخت.منم لبخند شیطانی رو زدم و رفتم تو.همه چی داشت.از جوجه گرفته تااااااااااااااااااااااااااااااااااااسرنتیپیتی.یه خرگوشی دیدم خیلی گوگولی بود.سفید بود با گوشای مشکی.خیلی ناز بود.همونو گرفتم.گذاشتمش توی جعبه و کادش کردمو رفتیم.تو مهمونی بعد از رقصیدنو تعریف کردنو اینا کیکو آوردن.شمعارو که فوت کرد نوبت کادو ها شد.بعد از خواهرم پاشدم رفتم جلو و گفتم:ایشالا یه سال دیگه پر از سلامتی داشته باشی زیر کامیون نری…سرطان نگیری...فلج نشی...سکته نزنی...درد بی درمان هم نگیری...کلا همه جوره بهت هیچ مرضی نرسه.تولدت مبارک.کادوشو بهش دادم.اونم با لبخند بازش کرد.موقعی که دیدش نیشش کامل باز شد و گفت:ووووااااایییی چه نازه و همین که درآوردش از جعبه کم کم خندش محو شدو جیغ زد:این که زندس.والا من که نمیدونسم اینقده کولیه.خواهرم برش داشت گرفت جلوش گفت نگا چقد نازه اونم کم کم ترسش ریختو همین که از خواهرم گرفتش(دمه آقا/خانم خرگوشه گرم) یهو جیش کرد رو کیکو لباسش.نمیدونسیم بخندیم نگا کنیم گریه کنیم.ولی باید قیافشو میدیدید.خیلی باحال بود.
ولی هنوزم این خرگوشه رو نگه داشته منم هروقت میبینمش یاد قیافه اونروزش میوفتم
خخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام
اقا امروز با دوستای دانشگاهم رفتیم پیج یکی از پسرای کلاس به اسم امیر
طفلی فک کنم شکست عشقی خورده بود هی نوشته بود رفتی نیستی
واز این حرفا
اخر همشون نوشته بود /من امیرم بایه نخ سیگار/
بعد این دوست من که از قضا دست هرچی شیطون از پشت بسته سر کلاس روانشناسی که رفته بود کنفرانس بده
خیلی شیک یهو وسط کنفرانسش دسشو سمت امیر برده با حالت تعجب فوق العاده میگه تو امیری با یه نخ سیگار؟؟؟؟؟
دیگه خودتون بقیشو متصور بشین!!!!!!!!!!!
امیر هنگیده!!!!!!!
ما تو دیوار!!!!!!!
استاد روانشناسی تو بهت!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

بزرگترین سوتی عمرم::::::::::::::::::
اغا نوجون بودیم با رفیقم رفتیم پروتیینی سوسیس و خیارشور فله ای بگیریم
فروشنده مغازه یه غیافه خفنی با یه سیبیلایی داشت مخوف
اغا چشمتون روز بد نبینه ما اومدیم بگیم سوسیس و خیارشور فله میخوام هول شدیم(از اون هول شدنای تو تاکسی) گفتم اغا خیار و سوسیس فله ای داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای....... نمیدونید چشماش چه برقی زد یدفعه گل از گلش شکفت ،یه تابی به سیبیلش داد که خدا نصیب گرگ پیر نکنه بد احساسیه ها ،
قیافه من :0o/
دوستم :0(
فروشنده: \\� 0////////////
سوسیس فله: 00l00
خودم که از سوتیم هنگ کرده بودم فقط رفیقم اخرین لحظه کشیدم زدیم بیرون و فرار کردیم هنوز که هنوزه با این هیکل جرات نمی کنم از جلو مغازهه رد شم ،مسیرم بیوفته از اون طرف خیابون میرم
الانم که می نویسم فشارم افتاده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : یک شنبه 25 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا بعد از چهار سال یکی از دوستای دوران دبیرستانم رو دیدم بهش سلام کردم حواصش نبود دوباره سلام کردم متوجه شد گفت سلام عذر میخوام عرض ادب.اصن این دو کلمه خیلی روم تاثیر گذاشت تصمیم گرفتم که این دو کلمه رو وارد گنجینه لغات خودم کنم.گذشت تا امروز که با یکی از استادام کار داشتم استاده ام سر کلاس بود رفتم در کلاس رو زدم استاده اومد دم در منم خواستم از گنجینه لغاتم استفاده کنم گفتم عرذ میخوام عضر ادب (عرذ=عذر عضر=عرض)اینو که گفتم استاد دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره منم که داشتم آب میشدم استاد گفت بذار کلاسم تموم بشه بعدش باهات صحبت میکنم .من که دیگه روم نمیشد استاد رو ببینم مستقیم اومدم خونه و این مطلب رو نوشتم که یکم از سوزشم برطرف بشه.

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز