تا رای تو از قدح به شمشیر آید
گرد سپهت برین فلک زیر آید
نصرت به زبان تیغ تیزت میگفت
با یار که از ملک بقا سیر آید
تا رای تو از قدح به شمشیر آید
گرد سپهت برین فلک زیر آید
نصرت به زبان تیغ تیزت میگفت
با یار که از ملک بقا سیر آید
لایق به جان شاه جهانی باید
زین جمله دهی جملهستانی باید
زین طایفه امن آدمی ممکن نیست
اینها همه گرگند شبانی باید
هم توسن چرخ زیر زین را شاید
هم گوهر خورشید نگین را شاید
تا ظن نبری که آن و این را شاید
پیروز شه طغان تکین را شاید
زلف تو که در فتنه کنون میآید
از غارت جان و دل نمیآساید
وای از شب زلف تو که گر کار اینست
بس روز قیامت که جهان آراید
گر بنده ز آب میبترسد شاید
مکتوب تو هم دلیریی ننماید
آخر دو سه خدمتم از آن سو آمد
باید که یکی جواب از این سو آید
بس راه که پای همتم پیماید
تا مشکل یک راز فلک بگشاید
بس روز سیه که از غلط پیش آید
تا از شب شک صبح یقینی زاید
دی قهر تو گفتی که اجل میزاید
وامروز بقا به عدل میافزاید
آن قهر جهانگیر چنان میبایست
وان عدل جهاندار چنین میباید
جان یک نفس از درد تو میناساید
وز دل نفسی بیتو همی برناید
یکبار دگر وصل تو درمیباید
وانگه پس از آن اگر نمانم شاید
یک در فلک از امید من نگشاید
یک کار من از زمانه میبرناید
جان میکاهد غم تو میافزاید
در محنت من دگرچه میدرباید
در مستی اگر ببرد خوابم شاید
می دیده ببندد ارچه دل بگشاید
بیدار ز مادران چو تو کم زاید
بخت تو نیم که هیچ خوابم ناید