امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

دیروز تو اداره پسریکی از مراجعین( 5یا6 ساله) رفته بود تو اتاق رییس و نامه هایی که روی میزش بودنو امضا کرده بود تازه مهرم پای همه ی امضاها بود کل اداره رفته بود رو هوا.
نمیدونید مردم چقدر خوشحال بودن که کاراشون افتاده بود روغلتک ماهم مثل جن زده ها نمیدونستیم چی شده. تا حالا انقد آدم یه جا ندیده بودم هرکیم که کارش تمام شده بود یا منتظر بود تا نوبتش بشه به بقیه خبر میداد بیان (فکر میکردن حتما روز خاصیه).
باور کنید وقتی رییس از جلسه شورا برگشته بود اداره مردم راش ندادن تو(خخخخخخ گفتن باید بمونه ته صف تا نوبتش بشه.رییس بنده خداهم هرچی زد تو سرش که بابا من خودم رییس اداره هستم کسی باورش نمیشد(خخخخخ آخه چند نفری به همین ترفند صفو پیچونده بودن) ) خلاصه رییس رفت پیش حراست و با چند نفر از نگهبانا و (البته با سند خخخخخخ) تونست وارد بشه. رییسم منگه منگ شده بود نمیدونست چه خبر شده.رفت پیش منشی و اونم گفت که نامه هایی که امضا کردینو دادم به مراجعین
رییس:0 0
منشی:*،*
رییس بازم با همون حالت(0 0): کدوم نامه ها؟ کی رفته تو اتاق من؟
بعله منشیه عزیز کارشو پیچونده بود و گنش درومد.
در همین حالو اوضاع آبدارچی پسرک ماجرارو پیدا میکنه و با مهری که دستش بود میارتش پیش مدیروادامه ماجرا.............
اما اگه گفتین چطور فهمیدیم کار پسر کوچولو بوده؟؟؟؟
یه مهر از پشت زده بود به آقای آبدارچی( ~_~) خخخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

دبیر ادبیاتمون اونروز زنگ انشا چن تا موضوع داد گفت انشا بنویسید:1.آنچه در مسیر خانه تا مدرسه میبینید
2.صحنه ورود یک موش به خانه
3.دیدن یک شکارچی از دریچه چشم یک آهو
منم یه برگه برداشتم توش با خط بیش از حد درشت نوشتم:
صحنه ورود یک موش به خانه:ججججججججییییییییییییییغغغغغ ددددددددااااااااااااااددددددددددد مممممممااااااااااممممممممممااااانننننننننن
ممممممممموووووووووووووششششششششش بعد زیرشم ریز نوشتم:مامانمم که از خودم بدتره!!!!!!خخخخخخ...
بعد دادمش دس ب دس تو کل کلاس(فقط دست دوستای با جنبم)بین همه میزا گشت بچه ها از خنده غش کرده بودن معلم گف ب چی میخندین؟؟؟بچه هام هیچی نگفتن واسه منو دوستام ک میخندیدیم نفری ی منفی گذاشت!!!
مگه من حرف بدی میزنم؟؟؟؟؟؟خو صحنه ورود موش ب خونه همینه دیه!!!...(خونمون موش نداره ها واسه خنده بچه ها نوشتم)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

یادش بخیر قبلنا تا مامانا 1 جوش یا 1 دونه رو بدنت میدیدن جوری با زبون نرم خرت میکردن که بری پیششون تا خوبش کنن وقتی که گیرت مینداختن جوری محکم میگرفتنت که 70 نسل قبلت هم میومد ضامنت میشد فایده نداشت بعد جوری میفشردنش که 1 لیتر خون از دست میدادی


جالب اینجاست از حرکت صورت و لب دهنشون معلوم بود با تمام نفرت و بیزاری اینکارو میکنن اخه ننه من بچتم




اگه تو هم از اون بچه ها بودی بالا سمت چپ صفحه رو لایککک کی کن که همو پیدا کنیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

رفته بودیم خونه ی داییم. زنداییم برامون شربت آورد.من هم می خواستم ادای با کلاسا رو در بیارم،شربتمو تا نصفه خوردم گذاشتم رو میز.همون موقع این پسر دایی دست و پا چلفتی من پاشو زد به میز شربته ریخت رو فرش...........
من الان تحت تاثیر فحش هایی که از طرف مامانم دریافت کردم تو تیمارستان بستری ام.
آی لاو یو مااااااام

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاغا امروز ساعت شش تو مدرسه کلاس داشتیم هوادیگه تاریک شده بود . دیدم معلم پرورشیمون داره توی تاریکی میره سمت اتاق خودش!منم آروم آروم پشت سرش رفتم یهو گفتم پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخخخخخخخخخخخخخخ بیچاره سکته زد منم که غش غش میخندیدم برگشت بهم گفت فائزه مریضی؟؟؟؟دستش همینجوری روی قلبش بود..منم بیخیال کیفم رو برداشتم اومدم خونه...
ههههه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
من خودم عشق والیبالم کشوری هم تست دادم قبول شدم.:))))
بعد داشتیم توکوچه بادوستم والیبال بازی میکردم که همچین اسپکی زدم کف کردم.بعد یه پسره ردشد گف:منم بازی(بالحن بچگانه)منم گفتم بفرما بعد همچین باتوپ اسپک زدم تو سرش که بدبخت افتاد زمین منم رفتم بالحن خودش گفتم:بازی اشکنک داره..:))
اشکش دراومده بود بدبخت خبرنداره من آجیه داش عباسم اگه شلوارکردی صورتیم بود یه بلایی سرش میاوردم که کف میکرد شانس آورد:((((
خب حالاسوالات:دوستان پرسیدن که کلنازجان چراشلوار کردی صورتیت پیشت نبود؟درجواب باید بگم که شسته بودم آخه شب مهمونی دعوت بودیم.بازم دوستان پرسیدن که دوستت چی شد؟؟؟باید بگم درجوابتون که دوستم ازخنده مرد‌.پایان:))))))
:دی. (*---*) لایک:پسره حقش بود خواهر... لایک:عاورین به این شجاعت ولایک:کاشکی به پسره میگفتی بادم شیر بازی نکن اونوقت هیجان انگیزتر میشد.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

باﻻخره به يكى از فانتزى هام رسيدم...
















داشتم سيب زمينى سرخ ميكردم مامانم امد يكى برداره....كفتم دست نزن كمه... خيلى حس خوبى بود _ ... . . . . . . . . . . جان؟ اره بهترم...كبودى صورتم بهتر شده... دكتر هم گفته 2-3 هفته ديكه ميتونى راه برى...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

پسر همسایه ی ما کلاس سوم دبیرستانه اونوقت با سرویس میره مدرسه!
حالا مینی بوس و اینا هم نه... از اون ون سبز کوچیکاا
دقت کنید ///// سوم دبیرستاناااا (واقعی)
دخترا؟؟؟ پرچممون زیادی بالا نرفته؟ نظرتون چیه یکم به پسرا فرصت بدیم تا خودشونو بکشن بالا...؟ B)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

کوچیک که بودم همش میگفتم می خوام جراح مغز بشم...
بابامم می گفت فائزه جان تو جراح مغز هستی بهتره جراح قلب بشی :(
یعنی بهم امید میداد در حد لالیگا هاا...
یا مثلا وقتی تو ماشین داییم اینا می نشستم و بادختر داییم که همسنمه صحبت می کردم داییم می گفت آدم یکسره رادیو روشن کنه بهتره تا اینکه شما دوتا حرف بزنین....
خرابم آقا،خرااب

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
عاقا سر کلاس بودیم داشتیم دینی میخوندیم.تومتن درس نوشته بود که یکی نمرود رو به چالش دعوت کرده بود.بعد من که دست پرورده ی شما فورجوکیام بلند جلو معلم گفتم:من نمرودو به چالش سطل آب یخ دعوت میکنم. کلاس منفجر شد بچه هاگفتن بیگ لایک.معلممون هم گفت:اسمت چیه خوشمزه؟؟منم گفتم *******گفت گمشوبیرون.هیچی دیگه داره بارون میاد قندیل بستم همنشین کلاغاشدم آی لاو یو معلم ککککصصصاااافففططط:(((((
لایک:خخخخخخ
لایک:حقن حقا ترترترتر
ولایک:آخه چه موقع مزه پروندن بود خوشمزه؟؟؟؟؟
لایک میکنی یا به چالش قیرداغ دعوتت کنم؟؟؟؟(π---π):دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

با داييم رفته بوديم ماشين قيمت كنيم رفتم نزديك يه ماشينه حواسم نبود به فروشنده گفتم حاجي اين ماشينا كيلوچنده



خدافروشنده رو رحمت كنه مرد خوبي بود

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

امروز دبیر زیستمون بدفرم مریض بود،درسمونم انتشار بود(زیست۲)گفت هرکس بیاد جای من تدریس کنه مستمرشو بیست میدم تا آخر ترمم از پرسش نمیکنم!
منم یه جو گرفتم(ینی برق سه فاز بگیره اما جو نگیره!)بلندشدم گفتم من میام!
خلاصه یه قسمتی رو به خوبی و خوشی گفتم آخراش بود دیگه دیدم نمیتونم!
جاتون خالی یهو با سرعت نور برگشتم ماژیکو پرت کردم سمت بچه تنبل کلاس:
+مسعودی الان چی گفتم؟
-میدونم چی گفتی ولی حال ندارم تکرارش کنم
+بچه ها همه این قسمتو فهمیدن؟
-بحله
+پس سریع ی برگه دربیارید میخوام از همین قسمت کوییز بگیرم!!
دبیر:زهرا چیکار میکنی؟!
+خانوم خودت گفتی تدریس کنم!
*آره ولی نگفتم پرسشم بکن!
+خانوم گه نمیدونی تدریس و پرسش دو جز جدا ناشدنی علم هستن؟!نکنه بخاطر مریضی سلولای مغزیت نابود شدن؟!دهنتو باز کن بگو آآآآآآ...
کل کلاس:هارهارهار...
من::D:)):))):))))))
دبیر:زهرا میتمرگی سرجات یا بتمرگونمت؟!
من:بیست مستمرمو رد کردی میشینم!!
دبیر:بشین بیستت دادم!!:))):)))
من::دی دی دی
(دوستان ببخشید طولانی شد!!)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاقا اونروز داشتیم با فک و فامیل اسم فامیل بازی میکردیم. گودزیلامونم که دانشمندیه واسه خودش بازی کرد قرار شد با (و) بنویسیم.
حالا نوشتیم تموم شروع کردیم خوندن. بماند که پسردایی گرام قبلش چی نوشته بودو هیچ ربطی هم به (و)نداشت
اشیا نوشته بود متر بعد که خوندش گفت موتور بعد قرار بود با(و) باشه.
دیگه خودتون تصور کنید چه حالی داشتیم.
مگه میشه؟! مگه داریم؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
یه بار یه پشه اومدنشست رو زمین منم داشتم درس میخوندم عاقا این پشه ازبس رفت اینور رفت اونور حرصمودرآورد.منم سریع یه لیوان گذاشتم روش(به صورت تکنیکی سریع) بعد هرهر میخندیدم ونگاش میکردم منتظر بودم جون کندنشو ببینم ده دیقه بیست دیقه وایسادم این نمرد(لامصب فک کنم چیپس چی توز داشت هواکم نیاورده بود!!)بعد من اعصابم خورد شدلیوانو برداشتم ومیخواستم باکتابم بکوبم توکلش که دررفت.کککصصصااااففطط حاصل بیست دیقه انتظارمو به بادداد.منم از شدت حرصم خون خونمو میخوردم لیوان وپرت کردم تو دیوارو شکوندمش.کتابمم پاره کردم‌.بماندکه مادرم چه بلایی سرم آورد.‌..
لایک:چقد وحشی تو!
لایک:خداسر دشمن آدمم نیاره خیلی بده۰
ولایک:خوب میشی قرصاتو خوردی؟؟؟؟؟(@--@)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

سلام بر همه.
آقا این خاطره ای که میخام بگم،بیشتر مربوط به اساتید محترم هست، حتما توجه کنن!!

آقا ما یه مدتی هست که توی ساختمون دانشکده مون بنایی داریم. یعنی هر جا میری، می بینی یه تپه از سیمان و خاک و فرغان و این چیزا هست!! چون دارن در سطح وسیعی توی دانشکده مون، تعمیرات انجام میدن. یکی از جاهایی که دارن تعمیر میکنن، گلاب به روتون، دسشویی هاست!!

خلاصه، بچه های کلاس ما چند روز پیش امتحان داشتن، (من این درس رو ترم پیش پاس کردم) ، جاتون خالی چه امتحانی!! از قرار معلوم خیلی سخت بوده...
ترم های پیش، استاده، از نمونه سوالای ترمای قبلی سوال میداد، ولی این ترم،سوالای جدید و سخت طرح کرده بود!!

آقا خلاصه، بعد از امتحان چند تا از این همکلاسی های ما میرن پیش استاد واسه التماس نمره و این حرفا، که اونجا با یه صحنه خیلی خنده دار رو به رو میشن...!!
سقف بالا سر استاده، انگار سوراخ بود و نشتی داشت، از اون بالا، یه آبی می ریخت روی میزش!! حالا مهم اینه که این، آبه چیه... عرضم به حضورتون که بالاسر اتاق استاد ما، دقیقا دسشویی قرار داشته و آب فاضلاب همینجوری می ریخته روی میز این استاد ما!! حالا بچه های ما هم مگه می تونن جلوی خنده شونو بگیرن؟!! خلاصه همونجور دست از پا درازتر بر می گردن!! خخخخخ

خلاصه میخاستم بگم که اساتید محترم! بترسید از اون روزی که خدا بخواد تلافی این امتحانای سختی که از بچه ها می گیرین رو در بیاره...!!! خخخخخخ


کلید اسرار - این داستان : دسشویی دانشگاه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

چند ماه پیش یه وانت پیچید جلوم ترمز گرفتم ولی چون سرعت زیاد بود خردم به سپرش چراغ راهنمای ماشین من شکست
وانتیه:خانوم چیکار میکنی؟!
من:ببخشید یهو پیچیدم جلوتوناااا
وانتیه:ندیدمتون
منo_O دلیل میشه بپیچید یهو وسط خیابون الان هم اشکال نداره راه بیافتید بریم ترافیک درست نشه چیزی نشده که
وانتیه:بریم ؟!
من:پ ن پ میخواهید وایستم از سپرتون معذرت خواهی کنم؟!!
وانتیه@_@
ملت:-D
من:-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

دیروز بعد باشگاه داشتم میرفتم خونه ک یدفه مخاطب خاصم زنگ زد میخوام ببینمت با اشکو گریه منم ترسیدم ک خدایا چه اتفاقی میتونه افتاده باشه..
خلاصه زیر بارون مارو کشوند کنار ساحل منم دارم سکته میکنم ک خدایا چی شده ..
دیدم اومد سرش پایینه گفتم نگین چی شده؟؟
نگین:هیچی فقط خواستم ببینمت مث تو این فیلما زیر بارون قدم بزنیم کنار ساحل..
من:پووووووف..جون ب لبم کردی..یه لحظه فک کردم همه چیزو فهمیدی!!:-[
نگین:چی؟چیرو میخواستم بفهمم؟؟
من:هیچی بوخودا
نگین:سینا مگراینکه نگیرمت
من:غلط کردم فرررررررررررااااااارررررر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاغا ما یه بار خواب بودیم صدای جیغ و داد منو از خواب بیدار کرد..پاشو دیدم همه اعضا فامیل رفتم ته هال پشت هم وایستادن میگن:سارا بیدار شو ..سوسک بالاسرته(پسر خالم و داییم هم بوقن اون وسط)
منم تو خواب و بیداری بودن اینا هی میگفت سارا سوووسسسک سوسسک
منم که یه ورم میگه بخواب بخواب یه ورم میگه بکش بکش
ایناهم اینقدر سوسک سوسک کردم عصبی بلند شدم یه مشت نثار اون سوسکه که رو دیوار بود کردم بخش دیوار شد...خلاصه سوسکه رو کشتم اما نمیدونم چرا دو هفتس کسی از کنارم رد نمیشه :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ

♥♥♥ سلام ♥♥♥

دیشب گودزیلامون اینجا بود.من داشتم فوتبال میدیدم .هییی داشت اذیتم میکرد .منم بهش گفتم نکن میزنم خردت میکنم ها .عاقا تحت هیچ شرایطی دس بر دار نبود.منم گفتم این که ادم بشو نیست .دستاشو گرفتم صفت .نمیتونست تکون بخوره .انقد اه و ناله کرد تا ولش کردم .بعد اومد رو دستام چنگ انداخت منم رو دستاش چنگ انداختم .دیگه کار ب جایی کشید که ی جای سالم رو دست و صورتمون نمونده بود تا چنگ اندازی نکرده باشیم .






ی همچین روان پریشایی هستیم .ما:-)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

_/علامت اختصاصی/_
/////دخترک آریایی////
عاقا سلام
ما عید غدیر رفته بودیم روستا دید وبازدید(جا شوما خالی) بعد ما داشتیم میرفتیم مسجد عموی بابامونو دیدیم(یه مرد حدودا70ساله)بعد من رفتم تبریک عید بهش بگم هول شدم به جای اینکه بگم عیدتون مبارک گفتم زیارت قبول^_^
قیافه اون0_0
قیافه من بعد از فهمیدن سوتیم0...0
بعله یه همچین دختر باسوادی هستم من
حمایت کنید لدفن(پست اولیم)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

آقا(آره داداش درستش این شکلیه) امروز اولین روزی بود که واسه کار آموزی رفتم اداره گاز. توبخش خدمات مشترکین یه میز با یه سیستم بهم دادن فعلا مشغول باشم. از قضا اغلب مشترکین عزیزودوست داشتنی والبته بسیار گرامی برای راهنمایی راجب قبوض،بدهی ها،نصب،تعمیرات والبته شکایاتوغیره به من مراجعه میکردن وازم راهنمایی میخواستن(فکر کنم چون خیلی خوشتیپم فقط به من مراجعه میکردن) (نه داره آخه،تو منو دیدی که میگی خوشتیپ نیستم) (بگذریم).بعد از این که من راهنماییشون میکردم بقیه بروبچه های گل اداره صداشون میکردنو دوباره بهشون میگفتن که چیکار کنن و بازهم در اغلب موارد کاملا برعکس اون چیزی که من میگفتم راهنماییشون میکردن.خخخخخخخخخخ
بنده خداها بیشتر از این که حواسشون به کارشون باشه به من بود که خرابکاریامو درست کنن.
شانس اداره گازو میبینی!!!!!
کارآموز گرفتن عصای دستشون باشه شدم بلای جونشون.خخخخخخخخخ
راستی اینم بگم اون اربابان رجوع هم که نمیدونستم چه جوابی بدم مستقیم میفرستادمشون سراغ رییس،کار به جایی رسیده بود که بعد از نماز رییس اومده بود تو خدمات مشترکین.خخخخخخخخ
کلا بخام بگم امروز سخت ترین روز کاریه اداره بود.خدابه دادشون برسه فرداوفرداهای دیگه روهم باید برم پیششون.
همینجور اگه پیش بریم فکر کنم تا پایان کارآموزی کارکردن تو این اداره جزء مشاغل سخت قرارداده بشه.
ولی نمیدونید راه انداختن کار مردم و لبخندروی صورتشون چه حس خوبی به آدم میده.
لطفا فحش ندید قول میدم کمتر خرابکاری کنم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

یه بار با مامانم و خالم و بابام رفته بودیم واسه من مانتو بخریم...
وارد یه مغازه شدیم، مرده پرسید واسه کی مانتو می خواین؟
مامانم گفت واسه فائزه
نه خداییش... اون بنده خدا از کجا باید می دونست که بین سه تا خانم من فائزم...؟!؟!؟!؟!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

دیروز دقیقه ی 92 از رو مبل بلند شدم و به مامانم گفتم حرص نخور من هر دفعه از مبل بلند شم و بیام اینجا همون لحظه گل میزنیم تاخواهرم اومد بگه ببند دهنتو و اینا همه خرافاته گل زدیم :دی این سومین باره ک این اتفاق می افته.ب مظلومی بگید بیاد منو ببنده ب مبل اونوخ بره با خیال راحت ببره :دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاقامایه معلم داریم دست خودمون نیست تامیبینیمش میخندیم عاقایه روزسرکلاس انقدرمسخره بازی درآورده بودیم خندیده بودیم که نگو
بنده خداداشت نکته ادبی درس میدادیه دوست دارم اسمش(حمیده اس)اون روز به معلم میگه اجازه نهادچیه؟بیچاره توضیح داد گفت گذاره چیه؟توضیح داد گفت فاعل ومفعول چیه؟اون بدبخت فلک زده هم توضیح دادعاقامن نمیدونم اون روزدوستم چیزی کشیده بودخوابش میومدالکی شادبودمعلم روبرای پاک کردن نیم کیلوباقالی لازم داشت اصن نمیدونم
دوستم برگشته میگه فعل چیه؟
قیافه مااون لحظه=-O =-O =-O =-O
قیافه معلم:-$ :O وجمله ای که نمیدونم باچی قاطی کردگفت حمیده دیگه خیلی بسه دیگه
بیچاره رفت ماودوستمونوخنده هامونوجمع کنه بدترگندزد
وای مااون روزکل کلاس روازخنده گاززدیم کلاس تموم شدمعلم بیچاره خودشم انقدخندیده بوددیگه نمیتونست حرف بزنه
تاگیرتون بیادازاین دوستاومعلما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

سرکلاس بودیم میزدیم میرقصیدیم......



ناظم اومد گفت:عروسی باباتونه؟ ؟؟؟!!!!!


یکی از بچه ها بلند شد گفت: بله
شمام دعوت نیستید بفرمایید بیرووووون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

یکی از سوتی هام اینه که ی انشا نوشته بودم از خودم خوندم معلم گفتش که واقعا همچین چیزی پیش اومده ؟؟؟(در مورد ی بچه گدا نوشتم)
گفتم اره بابا گفت بچهه الان چند سالشه گفتم خیلی وقتت پیش بود مامانم تعریف کرد برا مامانم پیش اومده بود!!حالا گفته بود سر کلاس بنویسید !!!
گیر داد چرا ننوشتی منم گفتم چن وقت پیش گفته بودیکممم تقییر دادم !!گفت حالا بهترین روز مامانت بوده پس منظور از خواهرمم خالت بوده!!18دادo_O
منم اومدم بشینم بچه ها گفتن برو اونورو واست پر کنه خانم منم با صدای پسر عمه زا گفتم هاااااچیییی هول شده بودم میفهمی!!اولین پستمه از قبل میام همه پستارو لاییک میکنم ولی تازه عضو شدم مرسی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

آقا(بله درس نوشتم) ما ی دبیر عربی داشتیمو داریم(پارسالو امسال)
ک اسمش خانم باتجربه بود منم ک عاشق درس عربی از معلمشم خیلی خوشم میومد
حالا این ماجرا ک میخوام بگم مال سال پیشه,در کلاس پارسال ما جوری بود ک دیوار دقیقا پشتش بودو وقتی در تا ته باز میشد دقیقا روی دیوار قرار میگرفت(ادبیاتم تو حلقتون)ی بار منو دوستم داشتیم از در کلاس میرفتیم بیرون(در واقع بیرون نمیرفتیم عین وحشیا میدوویدیم بیرون)ک من درو محکم باز کردم نگو معلم عربی ما داشته همزمان وارد کلاس میشده هیچی دیگه بیچاره یکی از در خورد یکی از دیوار!!!
چون منم ک نامردی نکرده بودمو محکم درو کوبیده بودم(ناخواسته بود)تو سرش بد بخت یه بار جلوسرش از در محکم ضربه خورد رف عقب ی بارم از دیوار پشت در ضربه خورد...هیچی دیگه توقع داشتیم ضربه مغزی شه(حالا دور ازجون)ولی چیزیش نشد.خلاصه حسابی معذرت خواهی کردم دیگه تا آخر سال همش استرس داشتم ک نمره مستمرمو کم بده ولی دمش گرم معلم خوبی بود نمره اصلی خودمو داد.(ببخشید اگه ی کوچولو طولانی شد.)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ

♥♥♥ سلام ♥♥

این خاطره شوهر خواهرمه...میگفت دبستانی بوده معلمشون صداش میکنه پاتخته ریاضی حل کنه.اینم نمیدونسته .معلمشون میره کنارش وایمیسه انگشت اشارشو میزاره وسط پیشونیش .میگه تو باید با این انگشت من بجنگی .اونم انقد انگشتشو فشار میده که جاش رو پیشونی شوهرخواهرم مونده ...منم یه شب بهش گیر دادم که پیشونیت چرا اینجوریه که داستانشو برام تعریف کرد...





بدبختا معلم سادمیسی داشتن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

پارسال واس روز معلم فک میکنین کادو چی دادم به تیچرمون?(جمله بندیم تو حلقم!) یه جعبه ی بزرگ که در ظاهر توش شیرینی بود. خلاصه گفتیم تیچر. کادوتو باز کن اونم گف اول شیرینی وقتی در جعبه رو باز کرد دید بللللله نون بربری خاشخاشی ولی دمش گرم باجنبه بود وگرنه اون ترمو پاس نمیشدم.درحال حاضر من:-) سرود ملی چین:-Sآبهویج بستنی که تویخچاله و مامانم نمیذاره بخورم:-Pتوروخدا من تازه واردم انقدر سخت نگیرین تاحالا فقط یدونه از پستام تایید شده-:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

یه مدت میرفتم بیمارستان واسه دیدن دوره

یه روز داشتم از ملت خون میگرفتم

یه پسری به پستم خورد اومده بود, واسه اهدا خون, خونو که

ازش گرفتم گفتم: که تا 24 ساعت نباید ورزش های سخت داشته باشه!

_ نه خانم من امروز بعدازظهر مسابقه دارم!!!

_ عاقا من واسه خودتون میگم ضعف میکنین!

_ نه الا و بلا من امروز باید مسابقمو برم..

_خب حالا چه مسابقه یی؟

_مــِنـــچ ^__^

خدایا یه پولی به من بده یه عقلیم به این بده :|

نمـــک >_<

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

سرکلاس شیمی عمومی نشسته بودیم بعدش استاد داشت در مورد اووگادرو حرف میزد که چه فردی بوده ...
هی میگفت نمیدونید چه ظلمی بهش کردن...
این بیچاره دق کرد..زبونوشو بریده بودن ...ازادی بیانشو از دست داده بود...هر چی میگفت تکذیب میکردند .شما نمیدونید این چی کشیدش نمیدونید ...اگه بدونید دلتون براش کباب میشه ...
من از اخر کلاس دست بلند کردم گفت استاد شما همه دورش بودید مگه...!

کلاس رفت رو هوا بچه ها نزدیک بود دیگه خودشونو با hcl حل کنند...

از اون ور خوده استاد منو نگاه میکرد میخندید تا اخر کلاس جو شادی بودش...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاغا من يه روز رفتم خونه خالم بعد دختر خالم خيلى كرموعه خيلى:| از شانس بده منم اون شب باهاش تنها بودم:|
اين خونه رو گرف تاریک کرد:| اول یه کتاب ترسناک درباره جن اورد خوند:| بعد ی فیلم ترسناک گذاشت :| چون نتونستم زیرنویساشو بخونم فقط همین قدر فهمیدم ک یه جن بود ک با اره برقی اینو اونو نصف میکرد:|منم ک مثل سگ از جن میترسم:|
خلاصه موقه خواب شد، این ماسکا هست شبیه صورت ارواحه:| اونو گذاش رو صورتش نصف شب اومد بالا سرم نشست قرآن میخوند،یدفه چشامو وا کردم اینو دیدم ای جیغ زدم ای جیغ زدم فک کردم عزراییله:((( دختره وحشى:((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

آقا یعنی الان دو ساعته تمام اعضای خونواده ما بسیج شدن تا یک کلید رو پیدا کنند و طبق معمول مامانم میشینه یک جا و برای خودش یک چایی می ریزه تا مثلا بتونه فکرش رو جمع کنه ببینه کجا کذاشته این کلیدو. جالبش اینجاست که اگر به جایی هم شک کنه یکی رو صدا می زنه تا محل مشکوک رو خوب بگرده (بیگاریه دیگه میشه چه کارش کرد).
خدا می دونه من تمام خاک گلدونا رو هم شخم زدم نبود که نبود.
داداشم میگه سه بار سوره کوثر رو بخونید پیدا میشه. مامانم هم بلند بلند می خونه میگه بذار کلیده هرجا هست بشنوه!!!!
حالا سه بارو خونده میگه بذار یک بار دیگه بخونم کار از محکم کاری عیب نمی کنه. بابام میگه نه چهاربار نخون شاید چهاربارش یک خاصیت دیگه داشته باشه ما که خبر نداریم :))))) هیچی مامانم وسطای بار چهارم قطع کرد. اولین بار بود که می دیدم اینقدر زود قانع شد.
کلیده هم جای خاصی نبود توی جیب مامانم بود. همیشه همینه. فقط یکی نیست بگه خوب اول تمام جیب های مامانتون رو بگردین بعد مولکول به مولکول خونه رو وارسی کنید. :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

این مدت به خاطر کارهای پایان نامه م همش جلوی لپ تاپ ولو بودم (میگم ولو شما بشنوید پخش و پلا)یعنی صحنه ای دیدنی ,دور و برم پر برگه و لیوان و ....
کار پیش امد رفتم بیرون مامانم رفته تو اتاقم یه وسیله بر داره امده بیرون به بابام گفته
مامانم:نمیدونم چرا حس میکنم تو اتاق این دختره یه چیز سر جاش نیست!!!
بابام:چی؟!
مامانم:همیشه یه چیزی وسط اتاق بوداا!!!!!
بابام:یعنی فرش اتاقش نیست؟!!!!!
مامانم:اهان خودش ولو زمین نبود
من:-(
بابامo_O
مامانم:-)
یعنی منو با اشیا اتاق یکی کرده انقدر تو اون حالت دیده!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

تو سرویس بودم بعد یه هو سرویسم ترمز گرفت ملیکا(کلاس دوم دبستان هم سرویسیمه)با مخ رفت تو صندلی بعد روژین(کلاس سومیه)هی به راننده سرویسم میگه خاله ترمز بگیر ملیکا با مخ بره تو صندلی بعد سرویسم گفت۲۰۰هزار تومن بیارین تا ترمز بگیر بعد فرداش روژین گفت خاله خاله ترمز بگیر بعد اونم گفت پول اوردی؟؟
بعد روژین گفت نهههههههههههههههه!!!
اونوخ ملیکا گفت اه اه(منظورمohoh)بچه ها حرف نزنید یه وقت دیدید برا حرف زدنم پول خواست
سرویسم گفت تو با۸سال سن به من متلک میگی؟باید پول پروییتم بیاریییییییی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

..........................arasgm........... @_@d:-):O
آقو یبار مارو دزدیده بودند یه تکه از انگشتمو برای
بابام فرستادن بابام گفت مدارک بیشتری برای اثبات می خوام
من:d
دزدا:€©

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

مادر بزرگ من خدا بیامرز آدم مذهبی بود.
هر وقت دلش واسه امام رضا تنگ میشد میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه سلام بده. اما من واسه تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت حتما لازم نیست بری شمال همینجا تفریح کن.
وقتی سفره میگرفت وقتی محرم میشد به هیئت محل برنج و روغن میداد بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهارتا آدم محتاج اما وقتی من با دوستام مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر مراقب خودت باش.
سالها گذشت تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن سفر برن. احتیاج دارن از زندگی لذت ببرن و لذت بردن برای آدمها متفاوت معنی میشه...
یکی از هیئت امام حسین لذت میبره یکی از مهمونی رفتن. یکی تو سفر مکه اقناع میشه یکی تو سفر تایلند.
اینا همشون برای من آدمهای محترمی هستن.
سالها گذشت تا من فهمیدم نباید به دلخوشی های آدمها گیر بدم.
چون آدمها با همین دلخوشی ها سختی های زندگی رو تحمل میکنن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

هم اتاقیم میگه بچه که بوده اون درسی که ژاله به گل اب نمیداده وگل پژمرده میشه. این باخودش فکرکرده که چراژاله به گل اب نداده واینقدفکرمیکنه بهش تا به این نتیجه میرسه که برگه این درس روبکنه وبندازه دوروهمین کارم میکنه..
بعدمعلمه میاد ازاین درسه بهشون دیکته بگه اینم که نخونده بوده.هی مدادرو رو کاغذفشارمیداده وفکرمیکرده مدادروکه فشاربده خودش مینویسه.میگه هرچی مدادروفشاردادم ننوشت.چندتاضربه هم زدم به سرش باز فایده نداشت. اخرسرمعلمه ازش میپرسه چراچیزی ننوشته.میگه که کتابش این درس رونداره.معلمه هم نگاه میکنه میبینه واقعا نداره. میگه پارش کردی؟ اینم میگه نه از اول توکارخونش اینو نداشته...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاغا من يه روز رفتم خونه خالم بعد دختر خالم خيلى كرموعه خيلى:| از شانس بده منم اون شب باهاش تنها بودم:|
اين خونه رو گرف تاریک کرد:| اول یه کتاب ترسناک درباره جن اورد خوند:| بعد ی فیلم ترسناک گذاشت :| چون نتونستم زیرنویساشو بخونم فقط همین قدر فهمیدم ک یه جن بود ک با اره برقی اینو اونو نصف میکرد:|منم ک مثل سگ از جن میترسم:|
خلاصه موقه خواب شد، این ماسکا هست شبیه صورت ارواحه:| اونو گذاش رو صورتش نصف شب اومد بالا سرم نشست قرآن میخوند،یدفه چشامو وا کردم اینو دیدم ای جیغ زدم ای جیغ زدم فک کردم عزراییله:((( دختره وحشى:((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

امروز داشتم به بچه فامیلمون که کلاس سومه ریاضی یاد میدادم.میخواستم بگم مربع که با زوزنقه قاطی شد شدش مزنقه. من مزنقه رو که گفتم اون پرسید مزنقه چیه دیگه...... منم کم نیاوردم گفتم خاله اینا رو وقتی بزرگ بشی بهت یاد میدن وقتی همسن من شدی. اونم فوری وسط اون همه فامیل داد زد گفت مااااااماااااان مزنقه چیه.مامانش گفت کی بهت گفته اونم گفت خاله ریحانه*خاله ش نیستم* گفتن خاله ریحانه همانا و منفجر شدن جمع همانا.... لامصب تا چند روز افسردگی گرفتم......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

خواهر من شش سال پیش یه لپ تاپ خرید ۱۵ اینچ
حالا چند روز پیش من لپ تاپ خریدم ۱۴ اینچ با حدرد یه تومن تفاوت قیمت!!!!!
مامانم امروز گیر داده لپ تاپ تو کوچیکتره چرا گرون تره!!!!!
منo_O
مامانم:-)
دنیای دیجیتال@_@
هیچی دیگه فکر کنم لپ تاپم سکته زد سوخت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

امروز سر کلاس چون معلم نداشتیم همچین بزن و بکوبی بودا.منم شدم رهبر بچه ها که یکهو یکی از بچه ها رفت به مدیرمون بگه.مام که مسه سگ از مدیرمون میترسیم.منم کرم درونم روشن شد.به بهانه اینکه برم دنبالش زدم بیرون.2 مین گزشت منم یهو کوبیدم به در کلاس..... یهو کلاس مسله چی ساکت شد منم صدام خیلی شبیه مدیرمونه.شروع کردم به داد و بیداد.بعدش بچه ها شروع کردن که تقسیر ریحانه بود خانم.منم گفتم نخیر ریحانه بچه خوبیه.همه بچه ها سرشون پایین بود که یکی بهم نگا کرد.گفت اینکه ریحانس..... خودتون دیگه تصور کنین قیافه بچه هارو. منم خوشحال و خرسند با کمال ارامش محو شدم. راستی پست اولمه هاااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

نشستیم سر کلاس ریاضی
معلم ریاضیمون میگه بچه ها اندازه پاره تخت b چقدره؟؟!
پاره خط :((
پاره تخت۰_۰

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

ديـــروز داداشـــم با يه حالت دلسوزانه اي نگـــام كرد و گفت:
"تو خونـــه هم كه هستـــي آرايش كن رويـــا":(((((
رويا زشتـــولك^___^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

دیدین بعضی ازدبیراومعلما(تقریباهمشون)آخرسال روزآخرخداحافظی میکنن بابچه ها؟؟؟پارسال دبیرمطالعات مام روزآخراومدخداحافظی کنه گفت اومدیمو من همین فرداافتادم مردم...دوستم سولمازاومدبگه خدانکنه یکم دیرگفت ک معلم رفته بودتوجمله بعدیش گفت:البته حالااومدیمونمردمو هزارسال زنده موندم دست من نیس ک...یهودوستم گف:خدانکنه خانم!!!
هیچی دیگه دبیرمون توافق محوشد...مام همگی باهم وقت دندون پزشکی گرفتیم چون همه میزاودرودیواروتخته رودسته جمعی گاز زده بودیم!!!خخخخ
.
.
.
.
قیافه دبیر:o-O
من:-)
دوستم:-X
بچه ها:-)))))))))))))))
راستی اولین پستمه خیلی وقته میام اینجا پستارو میخونم ولی عضو نبودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاقامایه معلم ریاضی داریم یه لحجه داغونی داره حالامن کاری به لحجش ندارم یه مغزداغونی داره پشت هم بهش بگی دوکلمه روبگی مغزش هنگ میکنه بازم من به اونش کاری ندارم این که کدوم دانشگاهم به اون مدرک داده هم کاری ندارم
عاقااین بااین مغزش بایدمیرفت معلم اول ابتدلیی میشدنه نهم حالااونم کاری بهش نداریم ولی ناموسن جایی روکه سالی چهارهزاربارمیری رودیگه باهم قاطی نکن امروز داشت میرفت اومدمارودعوا کنه برگشته میگه ای وای چی میکنین شماهم یه ریزفقط بخندیم پاش گیرکردبه میزش نزدیک بودبامغزبره توزمین حالااینم میگیم واس همه پیش میادآقاازکلاس رفته بیرون نمیدونه ازکدوم طرف بره دفتراول رفته راست بعدرفته چپ رفته دفتر
به نظرشماحق این بیچاره رونخوردن این جاش توعرش بودنه روفرش حقش بودسهمش بود
من به شخصه ازش معذرت میخوام بابت این که این جاکنارماس
اگه میخوای چنین معلی گیرت نیادبکوب لایکووگرنه دعامیکنم همه معلمات این طوری بشن ازماگفتن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

هم اتاقی من تو سوتی دادن استادتمامیه واسه خودش.
میگه ترم یک که قبول شده اومده بوده برا ثبت نام دوست دومادشون چون تواون شهری بوده که این قبول شده اومده دنبالشون که بقولی بشه راهنماشون.
این دوست مام دیده طرف ادم حسابیه به اصطلاح تصمیم گرفته یه جوری مخ طرفوبزنه.
اومده برداشته به طرف برای اولین بار اس ام اس داده که سلام کتاب اندیشه یک رودارین؟؟!!!!!!
حالاطرف واسه خودش مثلامهندسه...
میگم با چه عقلی این پیامو دادی.
طرفم کم محل کرده اصلا جواب نداده..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

یه بار سر کلاس ادبیات بودیم ، نمیدونم سر چی شد که یه دفعه معلممون گف : اینجا کلاس درسه ، باید یاد بگیرید، نیومدید کافه گلاسه بخورید که....

بعد یکی از این رفقای ما از اون ور گفت : ما فقط کافی شاپ میخوریم....

یکی دیگشونم گفت : ما هم فقط کافی نت میخوریم...

خیلی دوستای عتیقه ای بودن ، یادشون بخیر.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

رفتم خونه دیدم چراغا خاموشه فط یه نور لایت از پزیرایی میاد
با اهنگ ملایم :0
رو نوک پا رفتم دیدم بعععله
گودزیلاهامون جمع شدن دوبه دو دارن تانگو میرقصن!!!6-تا9 سالن-

اونوقت من قد اینا بودم ی کش شلوار میگرفتم باقی بچهاو مینداختم توش میگفتم:هعی!برو اسب خوبم تازه خریدمت!!

o_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

بابام از سرکاراومده
گودزیلامون که هشت سالشه تو حمومه
بابام برقو خاموش کرد داداشم داد زد وحشیییییییییییییییی
الهی آب خوش از گلوت پایین نره…
بابام گفت علی منمااااااااا…
اونم رفت درستش کنه گفت اااااااا ببخشید
من فکر کردم شیما بود آخه اونم از این غلطا زیاد میکنه…
خخخخخخخخخخخخخ قیافه بابام در اون لحظه :|
قیافه منو مامانم:))))))))))))))))))))))))))

یکی بیاد منو جمع کنه دارم کیبوردو گاز میزنم….

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

کلاس سوم ابتدایی بودم خطمم تو افساید !! تصمیم گرفته بودم یه سرو سامونی به خط داغونم بدم *^_^*
آقا ما نشستیم مشق شب ببنویسیم : سر کشای «ک» و «گ» رو خیلی بلند گذاشتم و همه ی حروفو رو یک خط صاف چیدم ...
فرداش معلممون اومد تکلیفا رو نگا کنه ....
هیچی دیگه تا دفتر ما رو دید یه نگا به ما کرد و یه نگا به دفتر با کتابش چنان کوبید پس کلّم که فک کنم مخچم سه سانت جا ب جا شد 0_o
هر چی میگفت بگو کی مشقاتو برات نوشته هی من از تحول براش میگفتم و قسم و آیه می اوردم که خودم نوشتم هیچی دیگه آخرشم باور نکرد کار خودم بوده منم واسه جلوگیری از خطرات احتمالی ( کوبیده شدن مجدد کتاب بر فرق سرم ) تصمیم گرفتم به همون روال سابق بنویسم ...
بعله و اینگونه شد که اولین شکست زندگیمو خوردم و خرچنگ ها و قورباغه ها هم همچنان به زندگیشون رو برگه های دفتر اینجانب ادامه دادن ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

چندوقت پیش رفته بودم یک مأموریت مهم که یک جلسه مهم هم داشت. تأخیر زیاد شده بود و وسط جاده اومدم پیاده شم از ماشین که زاررررت یک خورده شلوارم پاره شد. تو اون بیابون نخ سوزن؟
حالا وقت تنگ، شلوار پاره، از اونجام هی زنگ که دیر شد و.... دیگه تصمیم بر این شد که بریم.
رفتیم تو جلسه و همه مدیران اون مجتمع بودن شلوار من با هر تکونی که می خوردم صدای خررررررت بیشتر پاره شدنش میومد. چفت خودمو گرفته بودم که بیشتر پاره نشه ولی به اندازه یک وجب شده بود. بعد از جلسه رفتیم بازدید محوطه با مینی بوووس، هی سوار شو هی بیا پایین، هربار که می خواستم برم بالا می گفت: خ خ خ خ خررررت.
خدا نیاره براتون مردم از خجالت دیگه همه فهمیده بودن و شده بوذم سوژه خنده و می گفتن بی خیال بابا راحت باش. وقتی شب رسیدم خونه از پشت کمر تا زیر فاق شلوارم پاره بود خیییییلیه ها فک کن...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاقا اونروز داشتم دنبال یه اسم شیک و باکلاس واسه گروه میگشتم با هزار تا بدبختی یکی پیدا کردم. حالا بگین چی؟
میمون های جنگل آمازون. :-/
تازه جالب اینجاست یارو گفته بود ما هفت هشتا گروه با این اسم داریم.
من دیگه حرفی ندارم و از همینجا به اون دوست عزیز خسته نباشید میگم.:-S

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

مامان بزرگ من خان زاده است و به شدت معروف به کله شقی(چرا اونجوری نگاه میکنید من اصلا گردن نمیگیرم اخلاقم کپی مادر بزرگمه خخخخخ) پاش خیلی درد میکرد راضی شد امده پیش دکتر من(پستهای قبلیمو بخونید اشنا میشید باهاش یه پیرمرد باحال و شوخه)
حالا هی دکتر به مامان بزرگم میگه:خانوم باید این دارو مصرف کنید
هی مادر بزرگم میگفت:نه نمیخوام
دکتر:پس قرصهای قبلی چطور نوشتن برام
مامان بزرگم:خواهش کردن ازم
منo_O
دکتر@_@
مامان بزرگم:-)
من و دکترo_O
بازم من و دکتر@_@
بمیرم برای دکتره خخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

سلام اسم من عليه واولين پستمه و12 سالمه

اين خاطره ي كه ميخوام براتون تعريف كنم مال تابستونه كه كلاس تقويتي ميرفتم.
يه دوست داريم يه پايه از من بزرگتره خيلي پرته تابستون اون كلاس رياضي ثبت نام كرد ماهم كلاسمون يه ساعت ديرتر بود زود تر ميرفتيم كه يه دست فوتبال بزنيم . وسطاي بازيمون بود يه دفه ديديم عين بز داره ميدوه بقيه هم دنبالشن گفتم چيشده گفت اومدم كلاس رياضي وسطش فهميدم كلاس زبانه در رفتم بقيه هم افتادن دنبالم كه بگيرنم .

اميدوارم خوشتون اومده باشه.
درگذشت هادي نوروزي رو به همه پرسپوليسي ها تسليت ميگم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

وقتی دوتا دوست میخوان معذرت خواهی کنند و روابطشون رو حسنه کنند همدیگرو بغل میکنند و حرف میزنن
حالا دوست من بخاطر اینکه ازش دلخور بودم و باهاش حرف نمیزدم خواست معذرت خواهی کنه
اینم مراحلش:
از پشت پریده روسرم میگه اگه گفتی من چه خری ام؟؟
بعد دستاشو برداشته و محکم زده به کمرم
بعد پریده بغلم زر میزنه
بعد دوتاییمون باهم شروع میکنیم جیغ زدن
همکلاسی هاهم که این کارهامون عادت دارن هیچی نمیگن
حالا فهمیدین روابط ما چجوری حسنه میشه یا بیشتر توضیح بدم؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

میدونستم بد شانسم اما ولی نه تا این حد
که بیان دستمو بگیرن ببرنم وسط تا برقصم برق بره!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

آقا ما یه رفیق داریم عشق ترسوندنه
و یکی از تفریحات سالمش اینه که وقتی باهمیم و دختر بچه بامزه میبینه رو به من میگه بیا این بچه رو بدزدیم

آقا یه بار تو کوچه تو ماشین نشسته بودیم که یهو دیدیم دختر کوچولوی همسایه از خونشون اومد بیرون و به سمت ما میومد شاد و خندون
که کرم رفیقمون گل کرد و با صدای بلند گفت بیا اینو بدزدیم
آقا دختره اینو شنید سرعتشو کم کرد وایساد یهو زد زیر گریه که منو ندزدید وگرنه به مامانم میگم
منم داشتم فرمونو گاز میگرفتم
خلاصه بچه هه با گریه و حفظ فاصله از اونور کوچه رد شد و رفت سر کوچه
وقتی برگشت ماهم پیاده شده بودیم
طفلک دیدم بستنی خریده واسه خودش
تا مارو دید دوباره زد زیر گریه و گفت : نه تورو خدا منو ندزدید میرم به مامانم میگم
بعد بدو بدو رفت خونشون درحالی که جیغ میزد
آقا ما یه مدت خندیدیم بعد دوتاییمونم دلمون سوخت واسش
فکک کنم بستنی زهرمارش شد
روانی هم خودتونید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

پسرداییم میگفت:وقتی بچه بود شب میخواست بخوابه
موهاشو یه طرف جمع میکرد صاف میذاشت رو بالش بعد میخوابید
که صبح پاشه موهاش مثل موهای سوباسا تو فوتبالیست هابشه.
خخخخ!!!
یعنی ما دهه ی هفتادی ها یه همچنین اُسکلایی بودیم جان تو.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ

♥♥♥ سلام

دیروز بابامو بردم بیمارستان .(پاش ضرب دیده آتل گرفتن پاشو.)اونجا پسر دایی مامانمو با زنش دیدم .نشسته بودن تا نوبتشون بشه.بعد یه خانمه بدو بدو اومد میخواست بره تو پسر دایی مامانمم گفت:خانم نوبت ماست .زنه هم بدونه توجه به اون رفت تو مطب.پسر دایی مامانمم انگار نه انگار که دکتر اونجاست در مطب و باز کرد به خانمه میگه:خانم خیلی بی (خوب برادر من بی چی؟؟؟)بعد یه سری هم از تاسف تکون داد اومد بیرون.حالا من اونجا دارم صندلی های بیمارستانو با اون همه میکروب و آلودگی گاز میگیرم بهش گفتم چی بهش گفتی.میگه هیچی ولش کن از اون بی تربیتا بود .اون وسطم زنش با ناز میگه :چرا گذاشتی بره تو.پسر داییمم میگه ولش کن خانمم معلوم بود از اون بی تربیتاس.





یعنی همچین فامیلای دربو داغونی داریم ما.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

معلم مون میخواست کفش های تون جلو بسته است پاهاتون بیش تر عرق میکنه
گفت:کفش هاتون در بسته است پاهاتون بیش تر عرق میکنه






کفش در بسته:*--*
کفش در باز:*-*
کفش جلو بسته :^----^
علمه ما داریم اخه؟
خودش هم متوجه نشد خخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاقا اونروز داشتم دنبال یه اسم شیک و با کلاس واسه گروه میگشتم با هزار تا بدبختی و بعد از تلاش های زیاد بالاخره یکی یافتم. حالا اگه گفتین چی بود؟
میمون های جنگل آمازون :-/
بعد جالب اینجاست یارو گفته بود ما هفت هشتا گروه با این اسم داریم.
آقا من به شخصه حرف دیگه ای ندارم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

تولد دوستمون بود
بهش میگیم کادو چی گرفتی یه غم خاصی امد تو چشاش؟!
بعد کلی اصرار گفت:هیچی دیشب برام تولد گرفته بودن همه خاله ها و دایی ها و عموها و عمه ها بودن خانواده نامزدمم بودن ,مامانم یه تراول پنجاهی به عنوان کادو گذاشت رو میز بلافاصله بعدش بابام یه تروال صدی گذاشت ,کلی ذوق کردم امدم برش دارم بابام زد رو دستم تروال پنجاهی رو برداشت,کلا با خاک یکسان شدم
بابای دوستمون:-)
خود دوستم:-(
فامیلاشون:-D
نامزدشo_O
ماها@_@
خو پدرهای محترم نکنید بچه افسرده شد خخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

یکی از لذت هایی که دارم اینه که وقت بحث ازدواج من تو مجلس خانوادگی مطرح میشه اینه که میگم همسر ایندم اخلاقش مثل خودمه اون وقت دخترای فامیل و خاله و عمه هم بد جوور نگاه میکنن و شروع میکنن سوال پرسیدن از مادر گرام و اونجاس که من با لبخند به افق نگاه میکنم ولی نمیدونم چرا مادر گرام تا چند روز بهم غذا نمیده
نکته چرا من معروفم؟ نسبت دخترای فامیل به پسرا 5به یکه
پسرای دیگه 8 سال به بالا از من کوچیکترن
:)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

مایه گروه ساختیم با بچهای کلاس جهت اطلاع رسانی دقت کنید فقط اطلاع رسانی وبس.
حالادیشب میام نگاه میکنم میبینم یکی ازدخترایه مطلب کاملا بی ربط ونامناسب گذاشته.هم شوکه شده بودم که چرا اینوگذاشته هم خیلی عصبانی.
بعدیکی از همکلاسیامم تو خوابگامونه.(اینم بگم که ماها هنوز همدیگرو کامل نمیشناسیم )دراوردم به دختره گفتم این فریبا کدوم احمقیه؛این چی بود گذاشت اخه ادم چقد عقده ای ابرومونو بردو... دخترم فقط سکوت کرده بود.جرفام که تموم شد درمیاره میگه من گذاشتم...نگواین خودشه...
یه لحظه جاخوردم اما اصلا به روی خودم نیاوردم..گفتم ای ببخشید نمیشناختمتون...فعلا..
وسریع دررفتم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

عاغا شهرما خیلییی کوچیکو مذهبیه،مردمش هم یه کوچولو حرف مفت زنن و یه کمم خاله زنک!(فهمیدین کدوم شهرو میگم؟!)اون وخ ما فقط تعداد محدودی دختر و پسر شاخ و داف داریم که از حرف مردم نترسن و باهم بیان بیرون!مثلا حدود ۱۵تا دختر۱۵تا پسر!!هرچند وخ یبار خبر میرسه که مثلا:علی با ندا دوست شدن!!سارا جی اف سابق علی با حامد دوست شد!!شاهین بی اف سابق ندا با هانیه دوست شد!!و...
حالا این هیچ ایرادی نداره!!
.
.
ایراد اصلی کار اینجاست که
.
.
چند وخ پیش ترکیب های ضربدری دوستیشون تموم شد..
.
.
دوباره از اول شروع کردن باهم دوس شدن!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 2 دی 1394 
نظرات 0

((((من باب هم کلاسی دختر))))
آقا چی بگم
امتحان آمار، ترم 3 برداشت اول:
مطابق همیشه جواب سوالها رو ردیف تو برگه تقلب نوشتمو زیرش نوشتم کپی آزاد و دادم که بره و بره و بره....

امتحان آمار، ترم 3 برداشت دوم:
این برگه تقلب چرخیده بود تا رسیده بود به یکی از این دخترای نابغه که بالاخره یه روز فرار مغزا میکنه، اینم از خوشالی و حولی که داشته بود، برگه تقلب و همراه با برگه امتحان دوخت کرده بود داده بود به استاد.

امتحان آمار، ترم 3 برداشت سوم:
چه برداشت سه ای، برداشت سه نداشت دیگه، همه افتادیم چون عینا همه برگه ها مثله من بود.

همه جمع شدیم مسجد دانشگاه دعا برای دخترا و مخصوصا همین دختر مورد نظر...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
تو خونه ما که اینطوریه:
روی پیشونی فرشته ها نوشته*هر کی پسر داره جاش وسط بهشته
از آسمون می باره در و طلاوگوه‍ر*زر وسیم ونقره وقتی میخنده پسر
یکی یدونه پسررررر چراغ خونه پسرررر ماه آسمونه پسرر پسر پسر پسر...
یعنیا دااااغونم دااااااغون.....
همدرداش:لایک
تبعیض تاااا کجااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

دوستمون چند روز پیش امد دیدیم شده عین لبو بعد کلی گیر دادن تعریف کرد
کار بانکی داشتم عجله داشتم ماشین جلو نگهبانی یه کارگاه ساختمانی پارک کردم بعد پنج دقیقه ادم سوار ماشین بشم دیدم ماشین نیست,رفتم به نگهبانی گفتم:اقا شما ندیدید یه ماشین جرثقیل ببره
نگهبان:نه خانوم
تو همون حین یه گشت موتوری رد میشده نگهش داشتن
تو پنج دقیقه دو تا ماشین راهنمایی رانندگی و سه تا پشت پلیس میان
حالا ازش مشخصات ماشین گرفتن ازم یه مقداری رفتم بالاتر دیدم واااااااای ماشینم جلو نگهبانی بالا پارک کردم
دوستم:-(
مامور های راهنمایی رانندگیo_O
مامورهای پلیس@_@
نگهبانی:-)
ما:-D
حالا میگه همه اینا به کنار یه مامور به دوستم گفته:متاسفم براتون,سر تکون داده رفته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩

عاقا ما یه خواهر داریم که از ما بزرگتره داشت از خاطراتش میگفت .
میگه بچه که بوده وقتی حوصلش سر میرفته .میرفت تو باغچه میشست مورچه میگرفت میخورد .مزه دهنش ترش میشده کلی هم واسه خودش حال میکرده ..



عایا واقعا مورچه ترش مزه هست ..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

همون جلسه اول که مطالعات داشتیم دبیرمون 3 تا درس داد هفته بعدشم می خواست 2 تا شو بپرسه...
نمی دونم چه فرجی شد هفته بعد با یه پای شکسته اومد کلاس...
ببینین چه خوش شانسم:)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

امروز امام جماعت مدرسه مون اومده بود سر کلاسمون تا برامون صحبت کنه بعد وسطای حرفاش رسید به یه جایی که گفت:ما سه تا قانون داریم،قانون سگ،خر،سگ،خر،گاو(در اون لحظه کلاس منفجر شد)،بعد داشت قانون خرو توضیح می داد (حال ندارم بنویسم خودتون برید ببینید چیه،میفهمید خستم خستهههه)اشاره کرد به جایی که خودش ایستاده بود گفت:فرض کنید یه خری این جا ایستاده(و این گونه شودندی که کلاس ما به هوا رفتندی)


من و دوستام:)))))))))))

حاجاقا(دوس می دارم این طوری بنویسم)بعد فهمیدن سوتیش:{{((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

دوستم میگه بچه که بودم فکر میکردم ایکبیری یه رنگه مایل به طوسیه : ))))
وجدانی داره هدر میره نع؟^ـ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0
يه روز حال داداشم خيلي بد بود واز خونه زد بيرون كه بره دور بزنه

يه ربع گذشت ديدم زنگ خونه رو زدن منم كردم داداشم باسرعترفتم لب در گفتم سلا خوكشله يه هو چشتون روز بد نبينه ديدم دختر همسايه نذري اورده هيچي ديگه الآن در افق به سر ميبرم

 

 

 

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

کوچولو که بودم فکر میکردم مامانم که فرشارو میده بشورن محتویات دماغ منو از توش پیدا میکنن و به مامانم میگن و مامانم منو دعوا میکنه واسه همین همیشه میگفتم : مامان خودمون میشوریم چرا بدی بیرون ؟: )))))) مامانمم میگفت قربون دخترم برم:دی اینا بزرگه باید بدیم بیرون بشوره
و اینگونه بود که تا زمانی که فرشا به خونه برگردن من در هول و ولا بودم :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز تو کلاس زبان بودیم از استادمون که آقا بود پرسیدم آقا معنی این کلمه (استرانگ) چی میشه؟ اونم گفت معانی مختلف داره. جملش چیه؟ گفتم استرانگ فور لاو اند استرانگ فور پییر اونم خندید و گفت معنیش می شه وقتی تو (منظورش خود خودم بودم!) عاشق یه نفر می شی و بقیه می خوان عشقتو ازت بگیرن.اون وقت اونا پییر های تو می شن! این چه آهنگیه که تو گوش می کنی؟ منحرف! هیچی دیگه کلاس رفت رو هوا و منم داشتم نیمکتو گاز میزدم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

مریض بودم و آب دماغم در مدرسه روان بود و دستمال کاغزی ام نداشتم(خدا نصیب هیچ احدی نکنه)
حس پزشکیم گل کرد.یه چیزایی درباره برگ اکالیپتوس شنیده بودم.یه برگ از درخت کندم شستم گذاشتم تو دماغم و یه دسمال کاغذی غرض کردم و چپوندم تو دماغم و شالمو پیچیدم دور. سرم تا ضایع نشم.
چشتون روز بد نبینه،حدود چل پنجا تا عطسه پشت سر هم زدم و رفتم سر کلاس!
عطسه ها همچنان ادامه داشت و آب مماخم نه تنها قط نشدچند برابرم شدو ابروم رو سر کلاس برد!
این بود نتیجه ی خود درمانی!
بوخوراکالیپتوس:0_0
.
.
تازه وقتیم که رفتم دکتر،قبلش خواهرم گفت نرو دکتر میمیری!آبجیا برن دکتر میمیرن!
یکی بیاد بگه من از دست این گودزیلا خودمو بکشم یا دماغم؟
علت مرگم کدوم ثبت میشه عایا؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

چند روز پیش بابا با مامان دعواشون شد سر اینکه چرا اینقدر به خونه زنگ میزنم اشغاله ؟سر همین موضوع تلفن از پریز کشید وگفت کسی حق نداره سراغش بره با موبایلتون زنگ بزنید
آغا گذشت چند روز بعد گوشی خودش ایراد پیدا کرد رفت تلفن رو آورد با دوستش تماس گرفت این گودزیلای ماهم 6سالشه ولی اند مخه
همین طور چپ چپبابارو نگاه میکرد صحبتش که تموم شد .
گودزیلامون رفت گوشی رو از پریز گشید و با حالت اعصبانی و داد وبیداد رو کرد به بابا و گفت مگه صدبار به شما نگفتن با تلفن خونه با دوستاتون صحبت نکنین؟

بعد چند لحظه کل خونه رفت رو هوا

به افتخار همه گودزیلاهای که هوای مامانشونو دارن بزن لایکو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خب خب بیاید جوو شاد کنیم دیگه!هووووم؟؟؟؟
ته سرگرمی من تا ده سالگی این بود ک....
ی بالش بذارم جلو تلویزیون دراز بکشم.. بعد دستمو تا آرنج بکنم تو مماخم....بعد همونجوری ک زیرچشی مامانمو میپام....با اون یکی دستم پرزای فرشو کنار بزنم....ی سوراخ درست کنم.....
بعد خیلی باظرافت ی گیگیلی کوشولو درارم آروم بذارمش تو سوراخه...بعد پرزا رو ب هم بچسبونم و اینجوری خاکش کنم...
تازه کلی هم خرکیف بودم ک مامانم نفهمید چکار کردم!!اگ میفهمید نفلم میکرد خو)):

الان بچه ی 10ساله انتگرال حل میکنه هلووو!حد مبهم رفع ابهام میکنه بیا و ببین...!
نسل سوخته ک میگن دقیقا ماییم@(^.^)@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

بچه که بودم وقتی مامانم تو خونه حشره کش می زد، من زود پنجره ها را باز می کردم تا مگس ها از این طرف فرار کنن! یه همچین کودک رقیق القلبی بودم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خخخخ تف(علامت اختصاصی)
دیروز دست گودزیلامون یه پیاله گوجه سبز(کصاااففطط نمیدونم از کجا گیر آورده بود)بود.بعد گفت :بعداینکه این گوجه سبزرو خوردم لواشک آلوقرمزو میمالونم به رب انار ترش وملس،بعد میزارم گوشه لپم ملچ مولوچ میکنم بعد از اون آلوترش ونمک میمالونم ومیخورم.آلبالو ترشامم بعد اون میخورم .»من درآن لحظه(؛_؛)
بعد درحالی که من دارم خودمو از گشنگی میخورمو تف از سرو روم ریخته بهم میگه:آب دهنتو قورت بده بچه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

عاقامامعلم ریاضیمون استادسوتیه ماکلاس هقتم بودیم اولین سال بودکه معلم درس هاباهم فرق داشت
عاقامعلم مااومدسرکلاس کل مانتوش خاکی بود
عاقاماهم سردسته بیجنبه های عالم هی نگاش میکردیم هی میخندیدیم
معلم ماهم داشت یه مسئله حل میکردکه یدفعه فهمیدمابرا چی میخندیم (البته لازم به ذکراست این همون معلمیه که لهجه داغونی داره ودوستم یه باحال خخخ گفته)
برگشته میگه چتونه چی می کنین برامانتوم خاکه میخندین
عاقابادستمال مرطوب که اساسابرای پاک کردن آرایش استفاده میشه خاک مانتوشوپاک کرد
عاقابدنبینین رفت که ادامه مسئله روبگه گفت یه مانتومیذاریم اینجا دهن پرگارمون روبه اندازه پنج کیلومتربازمیکنیم(حالااصل فورمول مسئله:یک نقطه میذاریم دهنه ی پرگاروبه اندازه پنج سانتی متربازمیکنم
عاقاماکه ازشدت خنده قدرت تکلممون تعطیل شده بودبدبخت کتاب ریاضی خودش به حرف اومدگفت:خانوم نیازی به کلاس گذاشتن نیست من به همون نقطه هم راضیم مانتوچرا؟!؟!؟!بعدشم پرگارتوپنج سانتی مترناقابل بازکن نیازی نیست زحمت بکشی
کتاب ریاضی مادرافق محوشد ودیگربازنگشت روحش شادویادش گرامی باد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

ایـنـی میـنی چـینی پیـنی خـری گـاوی عنـی سـگی اینی میـینی

شلـی پـلـی گـاوی گـوهی عـنی!


مسـخره کـردن رفیـقم وقـتی داشتم آهنـگ رپـــ eminem گوش

میدآدم!

نبـوغ و استـعداد در حـد پشـمک حآج عبدالله ^ـ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

امروز آمار(دوم ریاضی ام هااا) داشتیم ک معلممون واقعا شوخه!!

بچه ها سر کلاسش داشتن مزه میریختن،

یهو گفت چطوره بچه ها جلسه بعد یه دستگاه تولید وبسته بندی بیاریم؟؟

ما دو زاریمون جا نیفتاده بودیم ب هم نگاه کردیم دیدیم کسی منظورشو

نفهمیده،گفتم یعنی چی اقا؟؟میگه اخه کلاستون خیلی بانمکه

میتونیم باهاتون نمک ایران رو تامین کنیم!!!

حالا مارو میگی زمینو گاز میزدیم از خنده!!!!

بابا یه لایک میخای بزنی دیگه ها.بکوب اون لامصصبو!!!


a?m

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

عاقا من با taranom ^-^ دوست خیلی صمیمی هستیم یه بار بهم زنگ زد گفت بیا بریم کافی شاپ گفتم باشه حالا ما هم گواهی نامه نداشتیم منم گفتم اشکالی نداره با اتوبوس میریم توی ایستگاه اتوبوس ترنم گفت من اول سوار میشم منم گفتم بفرمایید اون رفت تو اتوبوس بعد من رفتم عاقا یه دفعه دیدم کف اتوبوس دراز کشیده حالا نگو تو اتوبوس پاش لیز خورده بود و افتاده بود مسافرا به جای اینکه دست اون را بگیرن دست منو گرفتند اخه از خنده غش کرده بودم ترنم تا یک هفته باهام قهر بود میگفت چرا اون روز برام خندیدی؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلامون با زنش دعواش شد زنش دانشجوه برگشته میگه: اذیت نکن وگرنه میام
دانشگاهت احوال درست رو از استاد میپرسپم :|
لایک: بابا پیش دبستانی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آقا ما یه روز تو خوابگاه می خواستیم آتیش درست کنیم،
با یه چند تا از دوستام و هم رشته ایا وایساده بودیم دور هم،داشتیم در مورد این که از چی استفاده کنیم حرف می زدیم
راستش بنزین و اینا که در دسترس ما نبود_خوابگاه دختران_
من گفتم:”راستی بچه ها،کسی استون نداره؟”
یهو یکی از دخترا گفت:”اگه بخوای من از این پدای لاک پاک کن دارما!!!!”

همه o_O

خودش ^_^

و من >_< ...

و من -_- ...

و دست آخر_با وساطت بچه ها_ بازم من ~_~..

حالا بماند که رفتیم از خرازی خوابگاه خریدیمو روشنش کردیمو کلیم دورش رقص سرخ پوستی کردیم....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز مربی ورزش به من گفت میخواهیم تیم فوتبال درست کنیم برای مسابقات بعد گفتم باشه بعد از چند روز مسابقات شروع شد ما یه یار اضافی داشتیم من خندم از اینه که اون یار اضافه اصلا بازی نکرد ولی جایزه گرفت حالا چطور به ما که سخت تلاش کردیم همون جایزه رو دادن کاش یه روز خدا نصیب همه کنه تا ببینن چه حالی داره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

دوستم صندوقدار پیتزا فروشیه،حالا مکالمش بایکی از مشتری ها!
مشتری:خانوم ببخشید اگه میشه بگید پیتزای منو برشته کنن.
دوستم با اعتماد ب نفس و کلی کلاس گذاشتن برای مشتری، داد میزنه عباس آقا اگه میشه پیتزای این آقارو فرشته کنید!!!(عباس آقا پسرجوانی که کارگر پیتزا فروشی بود و آدمی خنثی بود و حتی لبخند هم نمیزد پس از شنیدن این جمله هلیکوپتری میزد، حالا بگذریم از مشتریه که زمینو گاز زده بودو دوستم که خودش ازخنده تشنج کرد)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یکی از بچه ها تعریف می کرد: با بابام دعوام شده اعصبانی شدم گفتم ر..ی...د...م تو این ازدواج
ناموفقت که نتیجه اش شده من؟! خخخخخخخ
لایک: خاک تو سرت
لایک:ایول داداش خوب خودتو شناختی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

خونه ما گاهی وقت ها آب قطع میشه یا میزان تب کم هست ما هم یه پمپ گذاشتیم وقتی حمام میریم پمپ رو روشن میکنیم یه بار من رفته بودم حمام به پدر گرامی گفتم لطفا پمپ رو روشن کن منه بد بخت هم رفتم زیر دوش یه مقدار خیس شدم دیدم خبری نشد بعد از پنج دقیقه بازم خبری نشد دیگه واقعا سرد شده بود که یهو پمپ روشن شد و من که حواسم نبود تمام آب سرد رو باز کرده بودم دیگه الان دارم از تو بیمارستان قلب و عروق قسمت یخ زدگی و انجماد که بستری هستم پست میزارم ..در ضمن بابام کنتور گاز رو دستکاری کرده کلا بخاری روشن نمیشه اینم گفتم که در جریان اقدامات پیش گیرانه پدر در جهت حفظ قیمت گاز در تمامی فصول باشید.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آغا ما یه دختر عمو داریم(نازیلا)عین دو قلو های به هم چسبیده میمونیم یه بار 11/12ساله بودیم میخواستم برم مغازه خوراکی بگیرم این نازیلا گیر من بیام!چادر انداختم سرم نازیلا هم پشته من زیر چادر وایساد رفتیم فروشنده نگاه به من کرد لبخند زد نگاه به پام کرد با دوتا دمپایی!!!
:-)ما
فروشنده 0_0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

اصلا شما بگو معلمایی که پاشن برن آموزش پرورش از شاگرداشون شکایت کنن که آقا اینا اصلا سر کلاسای ما نمیان و ما رو اذیت میکنن و ....
وااااقعا چی باید بهشون گفت؟..
شرم نکردن ، ما سر کلاسای بقیه هم نمیرفتیم ، چرا اونا چیزی نگفتن ؟///
شرمنده یادم اومد یکم کنترلم رو از دست دادم....

ولی واقعا خدایی ، سه تا از معلمای دبیرستانمون وقتی مدرسه میرفتیم رفته بودن ازمون شکایت ،..

خودم اینقدر نرفته بودم سر کلاس ریاضی که بعددو ماه که رفتم ، بنده خدا معلم گفت به افتخار مهمون ویژمون دس بزنید ...خخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز داشتم با داداشم فیلم ترسناک میدیدم، اونم وسط ساعت 2 بامداد! همینجوری که داشتیم پشمای ریخته شدمونو جمع می کردیم، داداشم گفت: صدایی اومد، نمیری نگا کنی؟ منم با ترس و لرز و شلوار خیس شده رفتم پایین، هیچی نبود. فقط درو یادم رفته بود ببندم. تا درو بستم، دو تا صدای جیغ از همسایه بغلی اومد، دو تا صدای غش کردن تو اون یکی خونه. رفتم گفتم:نترسین، من بودم که درو بستم. هیچی دیگه الان دارن زنده زنده دفنم می کنن....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

مامانم معلم پایه دوم ابتدایی(خخخ باز مردود شده امسال همون دوم مونده دوس نمیخونه)
تعریف میکنه یه شاگرد خیلی شیطون داره
مامانم:پسرم چه جامدادی خوشگلی داری
شاگردش:بابابزرگم خریده
مامانم:بابابزرگت با شما زندگی میکنه؟!
شاگردش:نه با عزیزم زندگی میکنه,چون یه نسبت فامیلی دور با ما داره هر چند وقت یه بار میاد خونمون
مامانمo_O
ما@_@
بابابزرگشo_O
نسبت های فامیلی@_@
خودش:-D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

امروز رفتم بیاد دوران کودکی آهنگ کارتون آنه شرلی را دانلود کردم
البته موزیک انگلیسیش
معنی ترجیع بند شعر این بود

من دیگه هرگز نمیخوام برقصم
اونجوری که باتو رقصیدمo_O

اونوقت بچه که بودیم روی این آهنگ بجای شعرش
صدای آقای نصرالله مدقالچی بود
که میگفت:آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت؟!
بعد من عینهو خرها ،هاهای با این دکلمه زار میزدم.مثل ابر بهار گریه میکردم
که آنه چقدر غریبه!! مخصوصا وقتی که متیو مرده بود:-|
واقعاً که>__< !!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

آغا رفتیم خونه فامیلمون
گودزیلاشون به مامانشون گفت مامان کاهش شوهر فاطمه(خواهر گودزیلا) پولدار باشه مامانش گفت بگو آدم باشه
گودزیلا گفت: آره یه آدم پولدار

میگن گودزیلا من باورم نمی شد عامو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یادمه چند سال پیش رفتم عروسی اقوام یه طفلی دیدم داشت گریه میکرد منم با کمال تاصف رفتم میکروفن گرفتم از خواننده گفتم اون بچه بی صاحب مال کی داره گریه میکنه اون موقعه بود یادم افتاد که برادرمه متاصفانه در افق قفل بود بابا نکنین این کارو من افق لازمم :(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

پریشب از حموم برگشتم ...هوام سررررررد...حالا کی حوصله سشوار داش؟؟؟؟؟!!
طی ی حرکت خلاقانه کلمو گرفتم بالای بخاری موهام خشک شه@.0....
.
.
.
موهام کز خورده!الان دو روزه بو کله پاچه میدم^.^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

با دوست پسرم سر یه چیز مسخره دعوامون شد البته اون الکی شلوغ کرد قهر کرد...
برای بار ۳۳ سوم :| قرار شد که دیگه همدیگه رو نبینیم و بای دادیم :|
دو روز بعدش تو تلگرام :| پی ام داده:
تو عروس کسی اگر بشوی
نگذارم دست رو دست...!!
من محمد علیِ قاجارم
مجلس رو به توپ خواهم بست!!
از عکس شناسنامم هم عکس گرفته رو پروفایلش گذاشته زیرش نوشته:
آشتی نکنی بر نمیدارم آشناها ببینن آبروت بره با اون ابروها و سیبیلات :|
دیوونه با دیدن این عکس میخوامت :|||
خودش میگه همه ی بحثمون بخاطر عصبانیتش بود
اما من نمیدونم چرا هر سال یه روز قبل تولد من عصبانی میشه و یه روز بعدش میاد منت کشی :|
مدیونید فکر کنید بخاطر کادو بوده ها
اگر از این هوشش تو دانشگاه استفاده کرده بود الان سه ترم مشروطی نداشت!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یه روز وقتی هوا سرد بود دسته جمعی رفتیم حیاط دختر خاله ام میگه سردمه میگم خب برو لباس بپوش میگه نه حوصله ندارم پاشو در رو ببند میفهمی در حیاط رو ببندم هوا گرم میشه!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

مایه دبیر زبان داشتیم دوروز اولی که اومد سرکلاس فهمیدیم تیکه کلامش«چی» هست حالا یه نمونه درس دادنشو توجه کنید(دبیر دفاعیمونم بود البته :))
ارتش اومد چی؟به سربازاش اموزش داد که چی؟ که امادگی داشته باشن بعدش چی؟ حمله شد ولی چی؟ همه اماده نبودن اما اینایی که اماده نبودن چی ؟ و...
مام اومدیم گفتیم اقا این زنگ میشماریم این چندتا چی میگه ! چی اول رو که گفت اتفاقی نیافتاد چی دهم و اینا بود که با هر «چی»که این میگفت بچه ها هر هر میخندیدن :/ چ کنیم تیزهوشانه اسکلن دگ : ))))یهو این گفت من حرف خنده داری میزنم میخندین ؟ بعد یکی از بچه ها گفت خانوم چی ؟ = ) گفتن چی همانا و ترکیدن کلاس همانا : )) اوشونم مارو شست پهن کرد رو رخت اتومون زد گذاشتمون تو کشو : ))) تا خاطره ای دیگر از کندهوشان بدرود : )

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

به داداشم ميگم اگه تو حموم ج.ی.ش کنی برکت خونه کم میشه........ یه ذره فکر کرده بعدبا تفکر میگه:اِ میگم چرا انقدر برکت خونمون کمه ها........ منم نامردی نکردمو یکی کوبیدم تو پس کلش... خخخخخخ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

به نام او ۰۰۰۰

دیروز رفته بودم داروخونه برای خودم قرص بخرم ، که یک حاج خانم خییلی پیری با فکر کنم بیشتر از نود سال سن و عصا و دست های لرزون ، پوستش هم که ماشا۰۰۰ به اندازه پوست کرگدن چروک داشت! اصلن یه وضعی !@_@ اومد تو داروخونه۰ هر قدم که میومد جلو با خودم میگفتم الآن استخوناش می ریزه کف زمین باید بریم جمعش کنیم!!! خلاصه با یه بدبختی اومد و جلوی پیشخون داروخونه وایستاد ۰
دکتره ازش پرسید چی میخوای مادر جان ?
با خودم گفتم حتما اومده ایزی لایف بگیره دیگه !!
پیرزنه دست هاش رو گذاشت رو میز و گفت : یک کرم ضد چروک بیار با یه خط لب رنگ زرشکی @_@
آخه حاج خانووم ! تو الآن باید به فکر مراسم کفن و دفنت باشی ! حالا گفتن امید به زندگی نه دیگه تاااا این حد ! آخه تو الآن دیگه عملا مردی !!!!!!
از دیروز تا حالا همین طور دارم تو خیابونا راه میرم نمی دونم چرا به افق نمی رسم @_@???!!!!!!!!


نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

یکی از فامیلامون تعریف میکرد که بردنشون استخر شنا، بعد موقع اذان یه آخونده پیش نماز شده....
وقتی میرن رکوع یه نفر از ردیف دوم با پا میزنه به ب.ا.س.ن جلوییش
اون بنده خدا هم که کنار فامیل ما وایستاده بود با سر میره تو پشت حاج آقا!
حاج آقا هم عمامش از سرش میفته و موقع نماز و هنگام رکوع با سر میره تو آب استخر...!!!!!!!!!
به نظرتون اونایی که اونجا بودن چیرو گاز زدن؟؟؟
/// ببخشید که قیافشون قابل توصیف نبود...///

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

سلام
ديروز امتحان رياضي داشتيم سوالات خيلي آسون بود اول از همه امتحانم تموم شد دادمش دست معلم بهش گفتم كه يه نگاهي به برگم بندازه ببينم خوب امتحان دادم يا نه معلمم گفت من هيچي بلد نيستم (منظورش خودش بود)گفتم چرا گفت اگر بلد بودم سه سال نمي موندم شيشم . آخه سه سال داره پايه ششم رو درس ميده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

سیزده بدر پارسال با عمه ام اینا بیرون رفتیم جایی که بودیم دوتا دستشویی داشت که بهم چسبیده بود یکیش زنونه بود واون یکی مردونه
دوتا صف طولانی هم پشت در تشکیل شده بود که یهو برق رفت و دستشویی ها خیلی تاریک شد
حالا بشنویم صحبت چندتااز اقایون منتظر واقایی که تو دستشویی هست
دادا بلدی از حفظ بر....
داداسوراخ را گم نکنی
دادا دورش کثیف کاری نکنی
یهو اون اقایی که تو دستشویی بود گفت نگران نباشید همشا میریزم تو حلقتون حالا دور وبر دهاناتون ریخت طوری نیس کارش ی زبون زدن دورشه
قیافه مردان منتظر-_-
قیافه ما^_^
قیافه اقایی که تو دستشویی بود^==^
قیافه دستشوییo_0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

رفتم خونه ی نامزدم. نامزدم بهم میگه پاشو ظرفارو بشور. باباش بهش میگه چرا خودت پا نمی شی بشوری؟.... برگشته میگه چون گردنم کلفته....... باباشم در یک حرکت انتحاری بهش گفت :گردنه خرم کلفته ولی حداقل اون یه کار مفید میکنه.... خخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 
نظرات 0

حالم خيلى خوب بود رفته بودم بيرون يه دفه يه پير مرده رو ديدم داره مياد طرفم وقتى بهش نزديك شدم گفتم سلام وخم شدم كه يه دفه چشتون روز بد نبينه گو****زي**د**م بيچاره پير مرده از شدت خنده سكته كرد هيچى ديگه حال خوشم به فنا رفت:-)

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز