مشاهیر ایران و جهان

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز 11 ق، از نخستین زنان مسلمان ایرانى. وى همسر شهر بن باذان و دختر عموى فیروز دیلمى بود. این دو از فرماندهان ارتش ساسانى بودند كه سرزمین یمن را طى جنگى از حبشى‏ها بازپس گرفتند و سپس باذان از طرف خسرو پرویز فرمانرواى یمن شد. یمنى‏ها، آنان را ابناء مى‏نامیدند. پیامبر اسلام (ص) در سال هفتم هجرى نامه‏اى براى خسرو پرویز ارسال داشتند و او را به اسلام دعوت كردند. وى ضمن پاره كردن نامه پیامبر (ص) به باذن نوشت كه ایشان را دستگیر كرده و نزد وى بفرستد. باذان نیز به پیامبر (ص) نامه‏اى نوشت و تاكید كرد كه هرچه زودتر ایشان به نزد خسرو پرویز حركت كنند. دو پیك باذان، نامه را در مدینه تقدیم كردند. حضرت پس از اطلاع از نامه‏ى باذان فرمود: خداوند شیرویه پسر پرویز را بر پدرش مسلط نمود و او را نابود ساخت و به زودى اسلام مملكت خسرو پرویز را تسخیر خواهد كرد. شما به باذان بگویید به اسلام ایمان آورد. پیك‏ها به یمن بازگشتند و آنچه شنیده بودند گفتند. چند روز بعد از ورود آنها به یمن، فرمانى از شیرویه به باذان رسید و در آن هلاكت خسرو پرویز را اعلام و اظهار داشته بود كه متعرض پیامبر (ص) نشود. باذان كه پیش‏بینى پیامبر (ص) را درست دانست مسلمان شد و از طرف حضرت فرمانرواى یمن گردید و ایرانیان همراه او نیز مسلمان شدند. فرزند وى شهر نیز حاكم صنعا بود. پس از حجةالوداع در سال یازدهم هجرت اسود عنسى ادعاى نبوت كرد و گروهى به او گرویدند و سپس به صنعا حمله كرد و شهر بن باذان را به همراه پدرزن او به قتل رساند و به زور با آزاد همسر شهر ازدواج كرد اما الفتى میان آن دو پدید نیامد. پیامبر (ص) پس از آگاهى از فتنه اسود، دستور قتل او را صادر كرد. فیروز دیلمى با مباشرت و راهنمایى آزاد، اسود را به قتل رساند و فتنه او را خاموش نمود. در تاریخ واقعه اسود اختلاف است. برخى آن را در سال یازدهم هجرت و برخى در سال دهم ذكر كرده‏اند. اما قتل اسود یك ماه پیش از رحلت پیامبر (ص) بود. برخى منابع، نام آزاد را نیز مرزبان نوشته‏اند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

قرن اول میلادى، رئیس خزانه اردوان چهارم هخامنشى (81 -8 م). وى زنى زیرك و دانا و آشنا به دخل و خرج كشور بود. در قالیچه‏اى كه در موزه آرمیتاژ روسیه وجود دارد نام آریا دخت با سمتش بافته شده است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز 855 ق، از زنان هوشمند و با اقتدار. وى همسر سلطان محمد میرزا (855 -830 ق)، نوه‏ى امیر تیمور (807 -771 ق) و زنى زیباروى، سخنور و باهوش و زیرك بود. در مدت كمى همسرش چنان شیفته او شد كه سررشته امور حكومت را به دست وى داد و اغلب اوقات احكام دولتى صادر مى‏كرد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند میرزا كریم‏خان اعتمادالتجار همدانى، در 1294 متولد شد. تحصیلات اتبدائى و متوسطه را در همدان باتمام رسانید و وارد دانشكده ادبیات تهران و دانشسراى عالى شد و پس از اتمام تحصیلات در 1318 به استخدام در وزارت دارائى درآمد و تدریجا مشاغلى را در آن وزارتخانه طى كرد. اهم مشاغل وى عبارتند از: مدیر كل بودجه خزانه‏دار كل، مدیر كل وزارت دارائى، مدیر كل دارائى ارتش، بازرس دولت در بانك ملى، بازرس دولت در شیلات و مشاور عالى وزارتى. حسین یوسفى از فعالین حزب مردم بود، در دوره‏ى بیستم قانونگزارى كاندیداى حزب مزبور از همدان شد و به وكالت مجلس رسید. در دوره‏ى بیست و دوم از سنقر كلیائى به وكالت انتخاب شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند میرزا محمد خان صدیق‏الملك، در 1285 ه.ق متولد شد. تحصیلات مقدماتى را مطابق معمولا زمان فرا گرفت، بعد به تحصیل ادبیات و تاریخ و جغرافى و ریاضیات و ادبیات عرب پرداخت و در حسن خط هم كوشش زیادى كرد بطوریكه در زمان خود از جوانان مهذب و تحصیلكرده بود. در سن بیست سالگى به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. چندى در ادارات مختلف اشتغال به كار داشت تا به ریاست اداره تذكره و روادید رسید و قریب ده سال در آن سمت بود. قبل از مشروطیت با سمت كارگزارى عازم بغداد شد و مدتى نیز در آنجا بود. بعد از مشروطیت به تهران احضار گردید و با كمك برادرش حاج محتشم‏السلطنه كه در غالب كابینه‏ها وزارت داشت حكمران مازندران شد و سپس به تهران احضار و حكومت پایتخت به او محول شد و در سال 1334 هجرى قمرى به معاونت وزارت امور خارجه منصوب شد. وى مشرب تصوف داشت و اخلاقا هم درویش بود و از مریدان حاج میرزا حسن صفى علیشاه بود. در سال 1335 در خیابان به دست یك شخص دیوانه به ضرب تیشه‏ى نجارى بدون علت و آشنائى قبلى كشته شد. حین‏الفوت 50 سال داشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

در 1275 هجرى قمرى متولد شد. مطابق معمول و عرف آن روز به تحصیل پرداخت و به امور مالى نیز آشنایى پیدا كرد و در وزارت دفتر استیفا مشغول خدمت شد و پس از چندى به مقام مستوفى رسید و لقب معزالسلطان دریافت كرد. در دوران سلطنت مظفرالدین شاه كه عده‏اى مستشار بلژیكى براى گمرك ایران استخدام شدند، معزالسلطان چون اطلاعات مالى داشت و زبان فرانسه را نیكو مى‏دانست بعنوان مترجمى وارد گمرك شد و پس از مدت كمى با مسیونوز رئیس بلژیكى گمرك نزدیك شد و به معاونت او منصوب گردید. قریب شش سال معاونت گمرك را عهده‏دار بود و در این مدت ثروت زیادى بدست آورد. پس از خروج مسیونوز از ایران او نیز مخفیانه از ایران خارج شد و به عراق عرب رفت و مدتى نیز در لبنان بسر برد و از آنجا به مكه رفت و سرانجام وارد اروپا شد و اقداماتى براى اخذ پست و مقام در خارجه معمول داشت تا سرانجام وزیر مختارى ایران را در اسپانیا به او واگذار كردند و قریب چهار سال آن سمت را داشت و به ایران بازگشت و درصدد گرفتن مقام جدیدى بود. در دى ماه 1294 عبدالحسین میرزا فرمانفرما از طرف احمد شاه به رئیس‏الوزرائى منصوب شد. در تعیین وزیران ابتدا قرار بود میرزا محمد خان مصدق‏السلطنه به وزارت دارائى معرفى شود ولى او زیر بار نرفت و فرمانفرما به سراغ یمین‏الملك رفت و او را به وزارت مالیه معرفى نمود و پولى هم بدست آورد. در كابینه‏ى بعدى كه به ریاست محمد ولى‏خان سپهسالار اعظم تشكیل شد، باز هم یمین‏الملك با پرداخت مبلغى وزارت مالیه را نصیب خود نمود. پس از سقوط كابینه دیگر سمتى به او داده نشد. در دوران مظفرالدین شاه لقب یمین‏الملك گرفت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند ابراهیم نبیل سمیعى، در 1299 در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه از دانشكده حقوق تهران در رشته‏ى سیاسى لیسانس گرفت و به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و پس از طى مراحل ادارى، دبیردوم و سپس دبیر اول سفارت ایران در لندن شد. سپس به معاونت اداره سازمان ملل متحد منصوب گردید. چندى هم عهده‏دار معاونت اداره چهارم بود و پس از آن معاون اول عهود حقوقى وزارت امور خارجه شد و بعد به ریاست رسید. از دیگر مشاغل وى رایزنى در چند كشور بود. چندى هم عهده‏دار مقام مدیركلى شد تا سرانجام به معاونت وزارت امور خارجه منصوب گردید. پس از معاونت در چند كشور اروپائى به سفارت رسید كه عبارتند از سفیركبیرى ایران در لهستان و یوگسلاوى و دانمارك. همایون سمیعى در 1363 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند ابراهیم نبیل سمیعى (نبیل‏الملك)، متولد سال 1295 ش است. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تهران انجام داد و در سال 1314 از طرف بانك ملى ایران براى ادامه‏ى تحصیل در رشته‏ى حسابدارى عازم انگلستان شد و مدت 8 سال دره‏ى تخصصى حسابداران قسم‏خورده را طى كرد و در سال 1322 پس از احراز موفقیت به ایران بازگشت و در بانك ملى ایران مشغول خدمت شد. پس از چند سال خدمت در اداره‏ى مركزى بانك ملى به علت بعضى از فعالیتهاى سیاسى، چند تن از ماموران تحصیلكرده‏ى بانك ملى از تهران تبعید شدند، سمیعى در راس آنها قرار داشت و ظاهرا با سمت معاونت بانك ملى به زاهدان اعزام شد. تلاش ادیب‏السلطنه سمیعى جد وى به جائى نرسید. چند سال در زاهدان بود، پس از آنكه به تهران بازگشت، به ترتیب معاون و رئیس اداره‏ى خارجه شد و بعد مشاور مدیركل بانك ملى گردید. در 1337 به معاونت بانك رسید و چند سالى در این سمت بود كه بانك توسعه‏ى صنعتى و معدنى ایران تشكیل یافت و سمت مهدى سمیعى در آن بانك معاونت بود. بعد رئیس سازمان برنامه شد و مجددا به بانك مركزى برگشت. پس از انتصاب ناصر عامرى به دبیركلى حزب مردم، سمیعى به جاى او رئیس بانك توسعه‏ى كشاورزى گردید. بانك مزبور در زمان تصدى سمیعى، گسترش فوق‏العاده‏اى یافت و اعتبارات سنگینى از طرف دولت در اختیار آن قرار گرفت. ظاهرا بانك تابع وزارت كشاورزى بود ولى خطمشى و اقدامات آن منبعث از دولت گردید. مبالغ هنگفتى وام به افراد متنفذ دادند، حتى براى گردش كار فروشگاه‏هاى زنجیره‏اى كه مربوط به احمد خیامى بود، بانك توسعه‏ى كشاورزى وامى در حدود یك میلیارد تومان پرداخت كرد. سمیعى اهل سوءاستفاده و جمع مال مطلقا نبود و زندگى ساده خود را با حقوق ادارى اداره مى‏كرد. وى تا آخر عمر همسرى انتخاب نكرد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در سال 1275 متولد شد. پس از انجام تحصیلات وارد وزارت امور خارجه شد. پس از طى مراحل ادارى در تهران، چندى رئیس اداره‏ى جامعه‏ى ملل و چندى رئیس حقوقى و زمانى رئیس كل تشریفات بود. بعد وزیر مختار در بلژیك شد. از سال 1330 در سمت معاون وزارت امور خارجه انجام وظیفه مى‏كرد. چندى كفالت داشته پس از آن وزیر مختار در آرژانتین و سپس سفیركبیر در شوروى گردید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1267 در رشت متولد شد. تحصیلات مقدماتى را در آنجا پایان داد و وارد مدرسه‏ى عالى علوم سیاسى گردید و دوره‏ى آن را به اتمام رسانید. آنگاه به اروپا رفت و در رشته‏ى حقوق ادامه‏ى تحصیل داد. در 1293 در دستگاه دولت استخدام گردید. چندى رئیس معارف و اوقاف گیلان شد. بعد در وزارت كشور مدیر اداره‏ى شرق گردید. از آنجا به مقام مدیركلى وزارت معارف منصوب شد. هنگامى كه رضاخان سردار سپه به نخست‏وزیرى رسید، ریاست دفتر نخست‏وزیرى و ریاست كابینه‏ى هیئت وزیران را به او سپرد. در اوایل سلطنت رضاشاه، معاون وزارت كشور گردید، بعد معاونت وزارت معارف به عهده‏ى او قرار گرفت. مدتى وزیر مختار در بغداد بود، تا به تهران احضار و كفالت وزارت اقتصاد ملى را عهده‏دار شد. بعد وزیر مختار ایران در برلن و رئیس هیئت اعزامى ایران در كمیسیون اقتصادى جهان گردید. در سال 1314 مجددا پست وزیر مختارى ایران و در عراق را عهده‏دار شد. در 1315 در كابینه‏ى جم به وزارت امور خارجه منصوب گردید. در سال 1317 با بیمارى سرطان در برلن درگذشت. وى قبلا مدبرالدوله لقب داشت. سمیعى به هنگام ریاست دفتر سردار سپه، توانست اعتماد كامل او را نسبت به خود جلب كند و فوق‏العاده مورد اعتماد بود. به زبانهاى فرانسه، انگلیسى و آلمانى تسلط داشت. عنایت‏اللَّه، از رجال دوره پهلوى (ف. 1316 ه.ش.) وى در عهد رضاشاه پهلوى به مقامات متعدد از جمله معاونت وزارت فرهنگ و وزارت امور خارجه (1316 ه.ش.) رسید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا ابراهیم مدبرالدوله در 1272 در تهران متولد گردید. پس از آنكه دوره‏ى تحصیلات متوسطه را طى كرد، براى تحصیل در رشته‏ى كشاورزى به اروپا رفت و در بلژیك دوره‏ى دانشكده‏ى كشاورزى را طى نمود در 1300 وارد خدمات دولتى شد. چندى در وزارت كشور و بعد در وزارت صحیه‏ى آن روز به خدمت اشتغال ورزید. در همان زمان، مدرسه‏ى طب تهران را پایان داد و رئیس كل حسابدارى شد. در 1305 براى خرید لوازم جراحى و تكمیل تحصیلات به اروپا رفت و ضمن تحصیل، معاون سرپرست محصلین در اروپا شد. پس از مراجعت به ایران، چندى پزشك موسسات دولتى بود تا اینكه در دوره‏ى هشتم، كاندیداى انتخابات شد و از فومن به وكالت مجلس رسید و مجموعا شش دوره نمایندگى مجلس داشت. در حین نمایندگى مجلس، مدتى رئیس بهدارى بانك ملى شد و چند سال نیز عضو انجمن شهر تهران بود. وفات وى در سال 1323 در اثر كسالت قلبى، در سن 51 سالگى اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(ع.) ابوالفضل محمد بن احمد معروف به حاكم الشهید. وى از 331 تا 335 ه.ق. وزارت نوح بن نصر سامانى را داشته.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

آبى، ابوالمحاسن سعد بن محمد (مقت. حدود 500 ه.ق.). وى پس از مؤیدالملك به وزارت محمد بن ملكشاه رسید و در فتنه باطنیه متهم به هم دستى آنان شد و از این جهت سلطان محمد او را بكشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

رحیم‏خان چلبیانلو، مستبد و دشمن معروف مشروطه طلبان (مقت. 1329 ه.ق.) وى در تمام مدت سلطنت محمدعلى شاه قاجار و به تحریك او از تولید اغتشاش و قتل نفوس و تاراج كردن اموال و تخریب قصبات در نواحى شمالى آذربایجان و جنگ علنى با آزادیخواهان تبریز كه با كمال رشادت مدت 11 ماه تمام در مقابل قشون عظیم دولتى مقاومت كردند- هیچ فروگذار نكرد و عاقبت پس از پیروزى آزادیخواهان به روسیه پناه برد، و از آنجا مجددا در محرم 1329 ه.ق. به ایران بازگشت و در قره‏داغ مقر اصلى خود ساكن گردید. مخبرالسلطنه والى آذربایجان در آن تاریخ او را با لطایف الحیل از قره‏داغ به تبریز جلب كرد و در آنجا تحت الحفظ وى را نگاه میداشتند تا در رمضان همان سال به حكم انجمن ایالتى تبریز پنهانى او را در ارك آن شهر به ضرب گلوله كشتند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(ع. چراغ پادشاهى) رضاقلى خان از رجال عهد قاجارى و پیشكار ظل‏السلطان (ف. 133 ه.ق.). وى بانى مسجد سراج‏الملك در تهران است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

فقیه. تولد: 1319 ق.، اصفهان. درگذشت: 1363، اصفهان. آیت‏الله سید حسین خادمى پس از فراگیرى مقدمات، براى تكمیل تحصیلات به نجف رهسپار و سالى چند در حوزه‏ى علمیه‏ى آنجا به تحصیل پرداخت و بعدا به اصفهان مراجعت نمود. ایشان رئیس حوزه‏ى علمیه‏ى اصفهان بود. از آثار اوست: رهبر سعادت یا دین محمد (ص) (تهران، 1318). حاج آقا حسین خادمى یكى از مراجع بزرگ علمى اصفهانست كه در روز جمعه سوم شعبان 1319 قمرى متولد شده و تا 13 سالگى دوره ابتدائى را فرا گرفته و سپس بتحصیل علوم دینى پرداخته و كتب مقدمات را نزد مرحوم حاج شیخ على یزدى و آقا میرزا اردستانى و آقا میرزا احمد اصفهانى و رسائل محقق انصارى را نزد مرحوم آخوند ملا عبدالكریم جزى و حاج میرزا سید على نجف آبادى و سطح كفایه را خدمت مرحوم آیه‏الله سید محمد نجف‏آبادى خوانده و دروس عالى و رشته خارج فقه و اصول را از مرحوم آیه‏الله حاج میرزا محمد صادق یزدآبادى استفاده كرده آنگاه بنجف اشرف مهاجرت نموده و از محضر درس مرحوم آیه‏الله آقا میرزا حسین نائینى و آیه‏الله العظمى اصفهانى و آیه‏الله آقا ضیاءالدین عراقى بهره‏بردارى كافى نموده و در فن كلام و بحث مذاهب از آیه‏الله آقا شیخ جواد بلاغى استفاده كرده و رجال و درایه را از مرحوم آیه‏الله آقا سید ابوتراب خونسارى بهره‏مند شده و بمراتب عالیه علمى ارتقاء یافته و بوطن خود مراجعت و تا حال حاضر بافاده و افاضه تدریس خارج فقه و اصول در مدرسه صدر اصفهان و اقامه جماعت پرداخته است. آثار قلمى ایشان از این قرار است: 1- بحث خاتمه برائت و استصحاب و تعادل و تراجیح و از اول مباحث الفاظ تا مقدمه واجب در اصول. 2- لباس مشكوك تا قواطع صلوه. 3- رساله در عدم ارث زوجه مطلقا از غیرمنقول. 4- حواشى متفرقه در فقه كتاب طهاره و صلوه و زكوه مرحوم محقق همدانى و نیز حواشى بر كتب اصول. 5- رهبر سعادت (جلد اول). 6- رهبر سعادت جلد دوم.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

حجه‏الاسلام آقاى آقا میرزا عبدالرحیم شیرازى از علماء و فضلاء به نام حوزه علمیه است. وى در شیراز متولد شده و پس از طى مقدماتى براى تكمیل مبانى علمى و تحصیل كمالات به قم مهاجرت نموده و سطوح و متون فقهى و اصولى را از مدرسین بزرگ چون مرحوم آیت‏الله حاج سید محمد محقق داماد یزدى و دیگران فراگرفته و دروس فقه و اصول استدلالى و تحلیلى را از محضر مرحوم آیت‏الله العظمى بروجردى و آیت‏الله العظمى امام خمینى. و نیز بعضى دیگر استفاده نموده و به تالیف و مباحثات خصوصى پرداخته است. از آثار اوست تعلیقات بر وسائل الشیعه از اول طهارت تا آخر دیات كه 16 مجلد آن به طبع رسیده و نیز آثار دیگرى از تعلیقات بر بحارالانوار و غیره دارد كه بعضى مطبوع و برخى هم مخطوط مانده است. عالم. تولد: 1303، دارالفضیله شیراز. درگذشت: 17 اسفند 1360، بین راه دلیجان- محلات. آیت‏الله عبدالرحیم ربانى شیرازى، فرزند حاج مهدى، ایام كودكى را در مكتبخانه‏ها و جوانى را در مداس علمیه‏ى شیراز به سر آورد. هنوز به بیست سالگى نرسیده بود كه از پدر مستقل شد و حجره‏اى براى خود دست و پا كرد. در جوانى به حزب «برادران» پیوست كه به رهبرى آیت‏الله آقا سید نورالدین حسینى براى مقابله با تجاوزات استعمارگران خارجى و عمال داخلى آنها به حریم اسلام و روحانیت تأسیس شده بود و رسما به فعالیت‏هاى حزبى و سیاسى پرداخت. همزمان با آن براى تكمیل اطلاعات دینى خود به مدرسه‏ى علمیه‏ى آقا باباخان رفت. سپس در زمان مرجعیت آیت‏الله سید حسین بروجردى به قم مشرف شد. در قم، چند سالى در مدرسه‏ى حجتیه سكنى گزید تا آن كه ازدواج كرد و به منزلى كه در یكى از محله‏هاى قدیمى قم اجاره كرده بود، نقل مكان نمود. ایشان براى امرار معاش به خرید و فروش مى‏پرداخت. شروع مبارزات آیت‏الله ربانى شیرازى با رضاشاه، ایستادگى در مقابل برنامه كشف حجاب بود. ایشان تصمیم گرفت آیات و روایاتى را كه دلالت بر لزوم پوشش براى زن دارد، استخراج نموده و آنها را به صورت اعلامیه‏اى نوشته و بر معابر عمومى نصب نماید. براى كسب اجازه به نزد آیت‏الله آقا سید نورالدین رفت كه به وى اجازه داده شد. از دیگر فعالیت‏هاى او در زمان اقامت در حوزه‏ى علمیه‏ى شیراز، مبارزه با فرقه‏هاى مذهبى و سیاسى نظیر بهاییان و صوفیان دراویش و نیز تبلیغات حزب توده در سال‏هاى 1320 بود. آیت‏الله ربانى در مدت اقامت خود در شیراز به مرتبه‏اى از دانش رسید كه دیگر ادامه تحصیلش در آن شهر امكان نداشت. از همین روى علیرغم مساعد نبودن شرایط و آماده نبودن زمینه مهاجرت، سرانجام در سال 1327 راهى شهر مقدس قم گردید و بلافاصله در حوزه‏ى درس آیت‏الله بروجردى حاضر شد. از جمله آثار ایشان به این شرح هستند: تصحیح و تعلیق وسائل الشیعه؛ تصحیح و تعلیق بحارالانوار؛ قضاءالحقوق فى ترجمة الصدوق؛ حركت طبیعى از دو دیدگاه؛ رساله در عدم تحریف قرآن مجید؛ كتاب صلاة و ادعیه و قرآن و ملابس كه به سبك جدیدى نوشته شده است؛ مقدمه بر بحارالانوار و وسایل الشیعه؛ مقدمه‏ى مبانى الاخبار (در 94 صفحه، در ترجمه صدوق علیه‏الرحمه)؛ رساله‏ها و جزوه‏هاى پراكنده و چاپ نشده. آیت‏الله ربانى شیرازى براى شركت در جلسات شوراى نگهبان از شیراز عازم تهران بود در بین راه دلیجان محلات، اتومبیل حامل ایشان پس از تركیدن لاستیك آن توسط گلوله از جاده منحرف و واژگون شد. كمى پس از واژگون شدن اتومبیل حامل ایشان مینى‏بوسى از راه رسید و تنها ایشان را كه حتى به مقدار كمترى از بقیه‏ى همراهان خود، دچار آسیب دیدگى و جراحت شده بودند با خود به یكى از درمانگاه‏هاى شهرستان محلات بردند و مصببین بدون آنكه هیچ گونه رد پایى از خود به جا بگذارند، محل را ترك كرده و متوارى شدند. هنوز ساعاتى چند از انتقال به درمانگاه نگذشته بود كه درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : دانشمندان و بزرگان اصفهان (جلد دوم)

حاج ابراهیم خان بن رضا قلى خان ایل بیگى، متولد در 1272، و متوفى در 1337 در طهران. از رادمردان و شجاعان زمان خود بوده، در عدد فقراى سلسله‏ى خاكساریه معدود، و در طریقت به «حب على شاه» مشهور است. وى پس از خرابى مجلس شوراى ملى (سه شنبه 23 جمادى‏الاولى 1326) بنا به دعوت علما و مردم اصفهان با عده‏اى از قواى بختیارى به اصفهان آمده، در روز عرفه نهم ذى‏حجه 1326 به اصفهان وارد شده و آنجا را فتح نموده، سپس صمصام السلطنه و دیگران وارد شده و قواى دولتى و سربازان شكست خورده و حكومت اقبال الدوله از بین رفت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : دانشمندان و بزرگان اصفهان (جلد دوم)

فرزند میرزا فتح‏الله خان، از مستوفیان و وزراى عهد ظل السلطان در اصفهان است، نسب او به فتح على خان اعتمادالدوله‏ى زمان شاه سلطان حسین مى‏رسد. فتح على خان در ابتدا منصب قوللر آقاسى داشته، و كم‏كم ترقى نموده، به مقام صدارت عظمى رسید، و اعتمادالدوله گردیده، شرح حالش در كتب تواریخ عهد صفوى مشروحا مذكور است. میرزا اسدالله خان از مردان باكفایت و امین، و در شغل خود حاذق و ماهر بوده، و به حسن خلق و سیرت پسندیده شهرت داشته، و در 1336 به سن هفتاد و سه سالگى وفات یافته، در تخت فولاد مدفون گردید. در كتاب انساب مردم نائین (: 35) گوید: میرزا اسدالله بن فتح‏الله بن محمد على بن رضا قلى بن محب على بن فتح على خان اعتماد الدوله. سپس شرحى از میرزا اسدالله خان، و بعدا از جدش فتح على خان اعتماد الدوله نقل از روضة الصفا ناصرى و منتظم ناصرى نقل نموده؛ طالبین به كتاب نامبرده دیگر مراجع مراجعه نمایند. مشارالیه غیر از میرزا اسدالله (منشى سفارت روس) بن مهدى خان بن میرزا تقى وزیر نائینى است كه در قضایاى سال 1320، در تاریخ اصفهان و رى، و تاریخ نائین، شرحى مبسوط از فعالیت‏هاى او مى‏نویسد. فوت این میرزا اسدالله در حدود سال 1330 روى داده است. فرزندان میرزا اسدالله خان صاحب عنوان: 1- فتح الله وزیرزاده 2- عبدالله وزیر زاده مى‏باشند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : دانشمندان و بزرگان اصفهان (جلد دوم)

از آزادى خواهان و رجال سیاسى و علمى و ادبى زمان خود بوده، در 1285 متولد شده، و در طهران و اصفهان تحصیل نموده، و در دوره‏ى چهارم به عنوان نماینده‏ى بروجرد و خرم‏آباد در مجلس شركت نموده، در اواسط دوره‏ى وكالت، در قبل از ظهر شوال سال 1341 وفات یافته، جنب پدر مدفون گردید. كتابى درباره‏ى سرگذشت احوال خود و خاندان خود نوشته است. فرزندش: مرحوم آقا مجتبى دولت آبادى فاضل ادیب، در 1322 متولد شده، و در قبل از ظهر 5 شنبه 22 جمادى‏الآخره سال 1376 به سكته وفات یافته، جنب پدر و جد مدفون گردید. مشارالیه مدتى شهردار اصفهان، و یك دوره به عنوان وكیل اصفهان در مجلس شوراى ملى شركت نمود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

حسن حبيبي در سال 1316 در يكي از محله هاي قديمي تهران به دنيا آمد. او تحصيلات ابتدايي خود را به صورت فشرده آغاز كرد و در كنار آموزش دروس مدرسه به درسهاي حوزه علميه هم گرايش پيدا كرد. وي عضو و سخنگوي شوراي انقلاب بود و به عنوان هاي مختلف مثل معاون اول رييس جمهوري در دورة جناب آقاي هاشمي رفسنجاني در كشور فعاليت داشته است. حسن حبيبي رئيس و موسس بنياد ايران شناسي مي باشد و به عنوان عضو پيوسته فرهنگستان زبان وادب فارسي هم فعاليت دارند. ايشان در طول خدمت و تحصيل خود به ترجمه و تاليف اثر هاي مختلفي در زمينه هاي حقوق ، جامعه شناسي، فلسطين ، جنگ و . . . را انجام داده است. در دومين جشنواره برگزيدگان فارابي كه در هفتم دي ماه 1387 برگزار شد، از حسن حبيبي تقدير به عمل آمد. گروه : علوم انساني رشته : حقوق تحصيلات رسمي و حرفه اي : حسن حبيبي پيش از آن كه به سن مدرسه برود، خواندن و نوشتن را آموخته و خواندن قرآن را شروع كرده بود و از اشعار فردوسي، سعدي و حافظ ابياتي را در حفظ داشت. كلاس اول و دوم را در يكسال خواند و در سالهاي بعد در كنار درس مدرسه، درسهاي ديگر را كه در حوزه هاي علميه معمول بود ، بخصوص در تابستان نزد پدرش و يكي دو تن از مدرسان حوزهاي فرا گرفت. فعاليتهاي ضمن تحصيل : حسن حبيبي نوجوان بود كه پدرش ضمن تشويق به درس خواندن ، از او خواست تا حرفهاي نيز بياموزد تا در صورت لزوم براي گذراندن زندگي خود كاري بلد باشد. از اين رو قرار شد كه جوراب بافي ياد بگيرد و تابستانها به آن مشغول شود. از آنجا كه مادر و پدرش جوراب بافي ميدانستند، يادگيري كار آسان بود، محل كار نيز خانه بود و براي تهيه نخ و رنگ كردن آنها و باز كردن كلافها ، بافتن جورابها و به بازار بردن آنها و... كارهايي را بايد ميآموخت و و اطلاعاتي بايد بدست ميآورد. اين تجربه باعث گرديد كه از آغاز نوجواني با محيط كار و برخي از انواع آن ، روابط و برخي از دشواريها آشنا شود. وي در نخستين سال درس در دانشگاه هم به دانشكده حقوق و هم به دانشكده ادبيات مي رفت، دو كتاب كوچك و متوسط را براي تمرين زبان عربي ترجمه كرد و يك جستجوي مختصر را درباره ادبيات كودكان به پايان رسانيد. مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : از مسئوليتهاي اجرائي حسن حبيبي مي توان به از حوزه مطالعات علمي وي اشاره كرد: عضو و سخنگوي شوراي انقلاب وزير فرهنگ و آموزش عالي نماينده تهران در دوره اول مجلس شوراي اسلامي وزير دادگستري عضو شوراي بازنگري قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و عضو هيات رئيسه آن (1368) عضو حقوقدانان شوراي نگهبان (1380-1368) معاون اول رئيس جمهوري اسلامي ايران (1380-1368) نخستين رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسي رئيس كميسيون فرهنگ تعليمات و تحقيقات مجلس شوراي اسلامي (دو سال اول و دوره اول) عضو شوراي عالي آموزش و پرورش (در سمت وزير فرهنگ و آموزش عالي) استاد دانشگاه عضو ستاد انقلاب فرهنگي رئيس كميسيون لوايح و رئيس كميسيون فرهنگي هيات دولت رئيس هيات امناء فرهنگستانهاي جمهوري اسلامي ايران عضو هيات نمايندگي ايران در كنفرانس عمومي يونسكو (1987) عضو كميته دهه جهاني توسعه فرهنگي يونسكو (1989-1987) موسس و رئيس بنياد ايران شناسي عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسي عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام عضو شورايعالي انقلاب فرهنگي عضو هيات امناي فرهنگستان هاي جمهوري اسلامي ايران عضو هيات امناي كتابخانه مجلس شوراي اسلامي عضو كميسيون ملي يونسكو (ايران) عضو ديوان دائمي داوري (لاهه) مراکزي که فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : حسن حبيبي موسس و رئيس بنياد ايران شناسي است. ساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : حسن حبيبي فعاليت اجتماعي خود را از آذر ماه سال 1329 آغاز كرد. جوائز و نشانها : از نشانها و جوايزي كه به حسن حبيبي اهدا شده است مي توان به موارد زير اشاره كرد: دكتري افتخاري جامعه شناسي دانشگاه تهران نشان عالي استقلال استادي افتخاري دانشگاه دولتي تركمن (تركمنستان استادي افتخاري دانشگاه علوم انساني بيشكك (قرقيزستان) مدال دانشگاه دولتي تفليس (گرجستان) دكتري افتخاري آكادمي علوم ارمنستان دكتري فخري (افتخاري) دانشگاه دولتي تاجيكستان تقدير از حسن حبيبي در دومين جشنواره برگزيدگان فارابي ويژه تحقيقات علوم انساني و اسلامي چگونگي عرضه آثار : حسن حبيبي مقالات زيادي در زمينه هايي مانند سينماي كودك و نوجوان ، گفتار درباره پياژه و يا زبان حقوقي تحرير نموده است كه در دانشگاهها و آكادمي هاي كشورهاي آسياي مركزي و قفقاز مطرح و برخي در مجلس ها عنوان و به چاپ رسيده است ولي هنوز در يك جا جمع آوري نشده است. -------------------------------------------------------------------------------- آثار : 1 اسلام و بحران عصر ما ويژگي اثر : اين كتاب ترجمه چند فصل كتاب كشف اسلام از روژه پاسكيه در سال 1363 است. 2 امامت در حقوق شيعه ويژگي اثر : در رشته حقوق عمومي تحقيق و رساله خود همين اثر بود كه به مباني نظري حقوق يا فقه اسلامي در زمينه حكومت اسلامي و ولايت امام معصوم و سپس فقها. 3 ترجمه تقسيم كار اجتماعي ويژگي اثر : اين كتاب رساله دكتراي دوركيم است . در اين كتاب بخصوص دو وجه جامعه شناسي اخلاقي و جامعه شناسي حقوقي را مي تان ملاحظه كرد. 4 ترجمه كتاب آداب المتعلمين ويژگي اثر : اولين ترجمه حسن حبيبي كتاب آداب المتعلمين بود كه منسوب به خواجه نصير الدين طوسي و از جمله جزوه هاي جامع المقدمات مي باشد . 5 ترجمه كتاب اخلاق نظري و علم آداب ويژگي اثر : اين اثر به بررسي امكان و شرايط وجودي اين دو و خصوصا اخلاق نظري مي پردازد. 6 ترجمه كتاب استعمار صهيونيستي در فلسطين 7 ترجمه كتاب استعمار صهيونيستي در فلسطين 8 ترجمه كتاب اسلام و مسلمانان در روسيه ويژگي اثر : اين كتاب ترجمه كتاب امپراتوري متلاشي است كه در اواسط مهرماه 1357 به چاپ رسيد، حسن حبيبي با اضافه كردن مقدمه اي به نامه تفكيك مصنوعي دين از سياست به اول كتاب آن را به چاپ رسانيد. اين اثر درآذر ماه 1357 چند هفته پيش از پيروزي انقلاب اسلامي در اروپا منتشر شد و سپس در سالهاي بعد از انقلاب در تهران انتشار يافت. 9 ترجمه كتاب المنقذ من الضلال ويژگي اثر : اين كتاب نوشته غزالي است. 10 ترجمه كتاب دو سرچشمه اخلاق و دين ويژگي اثر : چاپ اول ترجمه كتاب در سال 1358 منتشر شد. 11 ترجمه كتاب ديالك تيك و جامعه شناسي 12 ترجمه كتاب سون تزو ويژگي اثر : در نيمه دوم سال 59 ترجمه اين كتاب را آغاز كرد و در بهمن ماه 59 چاپ اول آن منتشر شد. 13 ترجمه كتاب عهدين، قران و علم ويژگي اثر : اين كتاب نوشته يك پزشك فرانسوي است كه در اواخر سال 1976 منتشر شد . حسن حبيبي در مردادماه سال 1357 در تهران آن را به چاپ و منتشر كرد. اين اثر دو بحث عمده را پي گيري مي كند يك اصالت اين كتاب از لحاظ ارتباط با وحي و ديگري مطابقت نمونه هايي از محتواي آنها با هم. 14 ترجمه كتاب منيه المريد في آداب المفيد و المستفيد ويژگي اثر : اين كتاب نوشته شهيد ثاني است دريك مقدمه و چهار باب و يك خاتمه و يك تتمه مي باشد. اين كتاب جهات گوناگوني در تعليم وتربيت دارد. درمقدمه درباره اهميت و ارزش علم و در باب اول دربارة آداب و وظايف معلم و شاگرد، در باب دوم و سوم و چهارم به ترتيب درباره آداب فتوا و وظايف فتوا دهنده و استفتاء كننده - مناظره و شروط و آداب آن- آداب نگارش و مسائل مربوط به كتاب سخن مي گويد و در خاتمه به بيان مطالبي دربارة علوم و اقسام و ترتيب آنها و در تتمه سفارش به دانشجويان را نشان مي دهد. 15 ترجمه مباني جامعه شناسي حقوقي گورويچ ويژگي اثر : اين اثر در رابطه به مباحث نظري جامعه شناسي حقوقي مي پردازد. 16 جامعه ايران بر اساس و از منظر رويه قضائي ويژگي اثر : اين اثر موضوع رساله دكتراي جامعه شناسي حسن حبيبي بود. رويه قضايي در بحث هاي حقوقي و كلاسهاي درس حقوق به معني اخص و عام به كار مي رود. 17 جامعه شناسي حقوقي ويژگي اثر : با تاكيد بر بررسي و توصيف و تحليل جامعه شناسي و مردم شناختي و آماري اسناد ازدواج و طلاق محضر خندق آبادي ها در تهران در سالهاي 1324-1313 ق به قلم ايشان به چاپ رسيده است. 18 جامعه، فرهنگ ، سياست ويژگي اثر : اولين مجموعه مقالات حسن حبيبي است كه در سال 63 چاپ شده و در برگيرنده مقالات مربوط به زمان اقامت او در اروپا بوده است. 19 كتاب حسبحال يا دو كوه ويژگي اثر : اين كتاب به فرهنگ و تمدن غربي مي پردازد نوشته اي آهنگين دارد . 20 مجموعه كرامه 21 مجموعه مقالات در آئينه حقوق ويژگي اثر : در سال 67 منتشر شده در زمينه حقوق . اين مجموعه بخش عمده مقالاتي است كه نوشته و يا ترجمه شده و به مدت سه سال و در دوازده شماره فصل نامه حق به چاپ رسيده است. حاوي سه بخش است در زمينه هاي حقوق بين الملل، حقوق تطبيقي، جامعه شناسي حقوقي. 22 مقاله انقطاع فرهنگي 23 مقاله فرهنگ استعماري و روابط بين المللي 24 مقاله نظام اسلامي بر مبناي فقاهت يا التقاط ويژگي اثر : اين اثر متن سخنراني وي در دو سمينار اتريش و آلمان به سالهاي 49 و 50 بوده است. 25 مقاله يادداشتهايي درباره هنر 26 منطق حقوقي و انفورماتيك ويژگي اثر : آخرين كتابي است كه در سال 73 چاپ و منتشر شده و مجموعه اي از مقالات ترجمه شده است. 27 مولوي انسان متعهد

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به یمین‏الملك فرزند جعفرخان یمین‏الممالك مازندرانى، تولد او در 1265 ش است. تحصیلات خود را در مدرسه سن‏لوئى و دارالفنون انجام داد و در جوانى به خدمت وزارت امور خارجه داخل شد. مدتى در وزارت خارجه كارگزار عراق و اصفهان بود و چندى نیز معاونت محاكمات آنجا را تصدى مى‏كرد. در 1304 ش به حكومت بنادر جنوب رفت و بعد ژنرال قنسول در قفقاز شد. در 1307 با سمت سرپرستى محصلین به اروپا رفت و پس از انجام این مأموریت حكمران مازندران شد. یمین اسفندیارى در زمان وزارت دارایى داور در «تأسیس شركتها» با او مساعدت‏هاى زیادى نمود و در تشكیل و مدیریت شركت تلفن، شركت ابریشم، شركت آبیارى و شركت ساختمانى دست داشت. بعد از شهریور 20 وارد كارهاى سیاسى شد و در دوره‏هاى سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم از بابل به نمایندگى مجلس انتخاب شد و در دوره اول و دوم سنا نیز سناتور انتخابى مازندران بود. وى در 1334 درگذشت. مردى بذال و مردم‏دار و رفیق‏دوست بود و همیشه در منزل او عده زیادى از موكلین یا دوستانش جمع بودند. ریشه خانواده اسفندیارى مربوط به كرمان است ولى عده‏اى از آنها در مازندران توطن یافتند. یمین اسفندیارى از جمله افرادى بود كه مازندران را براى زندگى خود انتخاب نمود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

رئیس قوه قضائیه، وزیر و سناتور، فرزند غفار یگانه در 1302 در قزوین تولد یافت. پس از انجام تحصیلات ابتدایى و متوسطه وارد دانشكده حقوق دانشگاه تهران شد و درجه لیسانس در علم حقوق دریافت نمود. سپس براى ادامه تحصیل به اروپا رفت و از دانشكده حقوق پاریس دكتراى حقوق دریافت نمود آنگاه به امریكا سفر نمود و رویه‏هاى قضایى دادگاههاى امریكا را مورد مطالعه قرار داد. پس از بازگشت به ایران به شغل قضا اشتغال ورزید و ضمنا تحصیلات خود را در علوم قدیمه و معارف اسلامى و حكمت تعقیب نمود. در دادگسترى چندى رئیس شعبه دادگاه بخش و زمانى مستشار دیوان كیفر بود تا به ریاست اداره فنى رسید و بعد مدیر كل قضایى وزارت دادگسترى شد. یگانه در سمت قضائى خود تلاش دامنه‏دارى را براى ورود به هیئت حاكمه ایران آغاز كرد و با دستجات سیاسى روز و احزاب در مذاكره و تبادل‏نظر بود. سرانجام وارد كانون مترقى شد. این گروه توسط حسنعلى منصور بنیان‏گذارى شده بود و قریب سى نفر از تحصیلكرده‏هاى اروپا و امریكا عضو آن بودند. سرانجام در 1342 به این گروه اجازه فعالیتهاى سیاسى داده شد و لیدر آن كارگردان انتخابات گردید. مجلس بیست و یكم كه كاملا به صورت انتصابى انجام گرفت توسط همین گروه پى‏ریزى شد. یگانه كه از عناصر فعال و پركار گروه بود كاندیداى انتخابات شد و از قزوین به وكالت مجلس شوراى ملى رسید. هنوز یك سال از عمر مجلس بیست و یكم نگذشته بود كه لیدر كانون مترقى كه خود سمت نمایندگى مجلس را داشت به نخست‏وزیرى منصوب شد و بیشتر اعضاء كابینه خود را از اعضاء گروه كه نمایندگى مجلس را داشتند انتخاب كرد. در هیئت وزیران حسنعلى منصور سمت معاون پارلمانى و وزارت مشاور به دكتر ناصر یگانه تعلق گرفت. وى كه تا حدى به زیر و بم قوانین آشنا و در هیئت وزیران از موقعیت خاصى برخوردار بود و تا تأییدى وى جلب نمى‏شد، هیچ موضوعى در هیئت دولت به تصویب نمى‏رسید. یگانه گاه در جمع وزیران ملى گرایى مى‏كرد و از حقوق مردم سخن مى‏گفت. روزى كه در هیئت وزیران لایحه‏ى افزایش بهاى نفت و بنزین مطرح گردید و تمام اعضاء دولت محاسبات غلط و خلاف واقع منصور را صحه گذاشتند یگانه از در مخالفت برآمد و چون استدلال او مورد قبول واقع نشد به استرحام و تضرع افتاد و پاى رئیس دولت را بوسید تا از گران كردن نفت و بنزین در زمستان سرد و سخت آن سال صرفنظر كند. ولى منصور خودخواه زیر بار نرفت و لایحه را به مجلس برد و پس از چندى پاداش خود را دریافت نمود! یگانه در كابینه امیرعباس هویدا در 1343 در همان سمت سابق خود تثبیت شد و همان رویه و رفتار گذشته‏ى خود را دنبال مى‏كرد. چند بار نامزد وزارت دادگسترى شد ولى ماهرانه با هدف پنهانى كه داشت از قبول آن پست استنكاف نمود، ولى چند نوبت در غیاب وزیران دادگسترى كه به مرخصى مى‏رفتند سرپرستى وزارت دادگسترى را قبول مى‏كرد. وى در سال 1350 پس از شش سال وزارت مشاور سنگر سیاسى خود را تغییر داد و كاندیداى نمایندگى مجلس سنا گردید و با مساعدت تمام عیار حزب ایران نوین سناتور دوم تهران شد. در مجلس خاموش سنا كه لوایح دولت به سرعت تصویب مى‏شد او نقشى اساسى داشت. در 1353 عمادالدین میرمطهرى رئیس دیوان كشور، به سنن هفتاد و پنج سالگى رسید و به موجب قانون بازنشستگى وى ابلاغ گردید. در این موقع یگانه داوطلب ریاست قوه قضاییه گردید. در آن تاریخ سمت قضایى وى با حفظ مقام سناتورى دادیارى دیوان عالى كشور بود. طبق قانون رئیس دیوانعالى كشور مى‏بایستى از بین رؤساى شعب دیوان كشور با رأى مخفى انتخاب شود. در آن تاریخ دیوان مزبور دوازده شعبه داشت. ابتدا از طرف وزیر دادگسترى حكمى براى دكتر یگانه صادر شد كه به موجب آن حكم نامبرده به مقام مستشارى دیوان عالى كشور منصوب گردید و به یكى از شعب دوازده‏گانه معرفى شد. فرداى آن روز حكم دیگرى وزیر دادگسترى صادر كرد كه وى به ریاست شعب دیوان عالى كشور منصوب شده است. روز بعد رؤساى شعب دیوان كشور در اتاق هیئت عمومى جمع شدند و صورت جلسه‏اى كه قبلا تهیه شده بود امضاء كردند. فورا صادق احمدى وزیر وقت دادگسترى گزارش شرفعرضى تهیه و فرمان لازم به نام آقاى ناصر یگانه كه تا چند روز قبل شغل قضاییش دادیارى دیوان كشور بود به ریاست قوه قضاییه منصوب گردید. یگانه در سمت جدید با همان حربه دیرین خود تواضع و مردمدارى توانست خود را در دیوان كشور بقبولاند ولى وزراء دادگسترى از این خوى و صفت او سوءاستفاده كرده وى را به دنبال خود كشیدند، به طورى كه رئیس قوه قضاییه به صورت یكى از كارمندان وزیر دادگسترى درآمد، مخصوصا غلامرضا كیانپور سعى مى‏كرد در افكار عمومى این موضوع منعكس شود. در مسافرتهاى خود رئیس دیوان كشور را با خود همراه مى‏نمود و بعد عكسهایى در روزنامه‏ها چاپ شد كه رئیس دیوان كشور در پتش وزیر قرار گرفته است. یگانه تا اواسط 57 بدون دغدغه و مدعى بر مسند بزرگ قضایى ایران قرار داشت و كسى تصور نمى‏كرد كه بتوان او را تغییر داد ولى در كابینه شریف امامى وزیر دادگسترى وقت دكتر محمد باهرى تصمیم به تغییر او گرفت ولى این كار آسان نبود، شاه هم قدرتى نداشت كه در كار مداخله كند. باهرى توانست تنها دادستان كل را تغییر دهد ولى در مورد یگانه تیر او به هدف اصابت نكرد و جاى خود را به دیگرى داد. یگانه در دى ماه 1357 سفرى به اروپا رفت و چندى در پاریس گذرانید. در بهمن ماه همان سال به تهران بازگشت، این بار هم تصور مى‏كرد در مسند خویش سالها استوار خواهد بود ولى زمان غیر از آنچه را او تصور مى‏كرد نشان داد. یگانه مردى باسواد و دانشمند و نسبتا ثروتمند و زرنگ و باهوش و محافظه كار بود. تمام تلاش و فعالیت خویش را براى تثبیت مقام و موقعیت خود صرف مى‏نمود، هرگز جز خود براى كسى مفید نبود، حتى از كمك و مساعدت به اقرباى نزدیك خود ابا مى‏ورزید. با اهل علم معاشرت داشت و كتابخوان بود و در اواخر گرایشى به فلسفه و كلام پیدا كرده بود. او تا پنجاه سالگى مجرد مى‏زیست تا اینكه در این سال با خانواده معتبرى ازدواج كرد و صاحب یك فرزند شد ولى در مدتى كوتاه این پیمان زناشویى گسیخت. یگانه به انواع موسیقى وارد بود و خود نیز بعضى از سازها را نیكو مى‏نواخت. دكتر ناصر یگانه بعد از انقلاب دستگیر و زندانى شد. چندى در زندان بسر برد تا آزاد شد. چون بیم آن داشت كه مجددا بازداشت شود، از ایران فرار كرد و سرانجام در آمریكا توطن اختیار نمود. مدتى در سختى در آنجا زندگى مى‏كرد و بالاخره در سال 1377 خودكشى نمود. یگانه ثروت قابل ملاحظه‏اى از پدر به ارث برده بود ولى در اواخر زندگى نتوانست به آنها دسترسى پیدا كند لذا در اثر فقر و تهیدستى به زندگى خود خاتمه داد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

از دانشمندان معاصر، ادیب و شاعر آزادیخواه، و قاضى عالیمقام در 1266 در قصبه یكان مرند متولد شد. تحصیلات خود را در ادبیات فارسى و عربى و فلسفه و منطق و فقه اصول و ریاضیات و هیئت در تبریز به اتمام رسانید. در جوانى جزو مدرسین درجه اول حوزه علمیه تبریز شد. پس از شروع نهضت مشروطیت وى در صف آزادیخواهان قرار گرفت و از اركان اصلى نهضت مشروطیت در آذربایجان بود. در قیام آذربایجان علیه حكومت استبدادى محمد علیشاه به زعامت ستارخان و باقرخان. میرزا اسمعیل خان با سردار و سالار همكارى نزدیك داشت و در حقیقت مشیر و مشار آنها بود. بعد از سقوط تهران و خلع محمد علیشاه قاجار، وى در تبریز روزنامه مهم و معتبرى به نام تبریز دائر كرد. پس از چندى روزنامه را به میرزا حسین خان كمال واگذار كرد و خود به تهران آمد و با غالب جرائد آزادیخواه و تندرو همكارى مى‏نمود. در 1299 در دولت میرزا حسن پیرنیا مدیریت و مسؤولیت روزنامه نیمه رسمى ایران به او واگذار شد و قریب یك سال روزنامه ایران را به طور یومیه انتشار مى‏داد. پس از آن همكارى مطبوعاتى خود را با مجله طوفان آغاز نمود و سلسله مقالاتى در زمینه تجددخواهى در آنجا تحریر و چاپ كرد. یكانى در 1306 به دعوت على‏اكبر داور به شغل قضایى اشتغال ورزید و مستشار دیوان جزاى عمال دولت (دیوان كیفر) شد. در محاكمات تیمورتاش در 1311 یكى از قضات محاكمه كننده بود. در 1321 در محاكمه مختارى و عمال نظمیه رأى دادگاه او را انشاء كرد و تحقیقا اساس محاكمه توسط او انجام گرفت. در 1323 یكانى رئیس كل دیوان كیفر شد و چند سالى در آن سمت بود تا به ریاست شعبه تمیز منصوب شد. آخرین سمت قضایى او ریاست دادگاه تجدیدنظر انتظامى قضات بود. یكانى یكى از دانشمندان بزرگ ایران بود و شعر هم مى‏سرود. آثار فراوانى از خود باقى گذارد از جمله كتاب مبسوطى به نام نادره ایام خیالى دیگر فرهنگ منظوم فارسى و فرانسه است. كسروى كتاب دین و شئون را نوشته او مى‏داند كه شیخ اسدالله ممقانى به نام خود چاپ كرده است. وى یكى از خوشنویسان درجه اول در خط نستعلیق بود و مرقعاتى كه از وى باقیمانده حكایت از این حقیقت دارد. یكانى در 1353 در هشتاد و نه سالگى در تهران درگذشت. در اواخر عمر از قدرت جسمانى و حافظه قوى برخوردارى كامل داشت. بهترین و صالح‏ترین شخص براى تنظیم تاریخ كامل مشروطیت ایران بود كه متأسفانه این امر مهم را انجام نداد. یكى از فرزندان وى علم طبابت آموخت و پزشك و جراحى انساندوست بود كه در بیمارستان بانك ملى سمت‏هائى احراز كرد. فرزند دیگر وى علم حقوق خواند و در شهردارى تهران مقام مدیر كلى گرفت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

از علماى بزرگ یزد، در 1240 ش در یزد تولد یافت. چندى در یزد و اصفهان تحصیل نمود، سپس به نجف رفت و تحصیلات خود را پایان داد. بعد از مراجعت به ایران، شیراز را براى زندگى انتخاب كرد و در همانجا ازدواج نمود. در شیراز شغل وى علاوه بر محراب و منبر تجارت هم بود. كم كم با شاهزادگان قاجار نزدیك شد. وقتى محمد على میرزا به ولیعهدى انتخاب شد پدرش از آقا سید على یزدى تقاضا كرد كه به تبریز نزد ولیعهد برود و در مسائل شرعى و مذهبى هادى و راهنماى او باشد. تا هنگام مرگ مظفرالدینشاه در تبریز اقامت داشت بعد به اتفاق محمد علیشاه به تهران آمد و از محارم و نزدیكان شاه بود. در غوغاى مشروطیت وى از همكاران و معتقدان شیخ فضل‏الله نورى شد و مشروطه مشروعه را تعقیب مى‏كرد و در همان موقع پنهانى با رؤساى روحانى مشروطیت سر و سرى داشت. بعد از استبداد صغیر و خلع محمد على شاه همه انتظار داشتند سیدعلى یزدى به دار مجازات آویخته شود ولى نه تنها مجازات نشد بلكه در دوره دوم مجلس شوراى ملى با حمایت سید عبدالله و سید محمد بهبهانى به وكالت مجلس انتخاب شد. وى آخوندى متنفذ، زرنگ، ثروتمند و سیاسى بود. فرزندان متعددى پیدا كرد كه فقط فرزند ارشدش سید ضیاءالدین طباطبائى رشد نمود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند شیخ محمد حسین یزدى در 1278 در تهران تولد یافت. تحصیلات مقدماتى را در تهران در مدرسه سن‏لوئى انجام داد. در 1305 از طرف دولت با شهریه‏اى به ماخذ ماهیانه سى تومان براى تحصیل علم پزشكى به آلمان اعزام شد. در 1307 مجلس شوراى ملى سى تومان اضافه شهریه براى او تعیین نمود و در همان قانون تأكید شد چنانچه نامبرده زودتر از پنج سال تحصیلات خود را پایان دهد بقیه شهریه یكجا به وى داده خواهد شد تا وسائل پزشكى خریدارى نماید. یزدى در آلمان تحصیل پزشكى را پایان برد ضمنا با افكار و عقاید سوسیالیستها و كمونیستها آشنایى یافت، مخصوصا دوستى و نزدیكى وى با دكتر تقى ارانى او را بیشتر به این عقاید نزدیك كرد. وقتى به ایران بازگشت ضمن دائر كردن مطب مداواى بیماران و تدریس زبان و ادبیات آلمانى، در مدرسه صنعتى به تبلیغ مرام خویش پرداخت و قسمتى از درآمد مطب خود را براى مخارج در اختیار دكتر ارانى قرار مى‏داد. سرانجام فعالیت آنان فاش شد و شهربانى آنها را كه 53 نفر بودند بازداشت كرد. یزدى در دادگاه محكوم به پنج سال زندان شد. در 1320 مانند سایر زندانیان سیاسى آزاد شد و در پى افكندن حزب توده با سایر یاران خویش به تلاش افتاد و سرانجام حزب توده با تلاش پیگیر اكثریت 53 نفر بنیان گرفت. یزدى در 1325 در كابینه‏ى ائتلافى قوام‏السلطنه وزیر بهدارى گردید و چند ماهى وزیر بود تا به اتفاق سایر همكاران همفكر خود از عضویت دولت كنار رفتند. یزدى پس از غیرقانونى شدن حزب توده توقیف شد. در 1329 او را مانند سایر سران حزب توده از زندان قصر قرار دادند ولى از ایران خارج نشد و در تهران مخفى بود. سرانجام در 1334 دستگیر و محكوم به اعدام شد. بعضى از دوستان پدرش مانند حكیم‏الملك و سید ضیاءالدین طباطبائى به تلاش و شفاعت افتادند و یك درجه به او تخفیف داده شد. پس از چندى عفو و از زندان خارج گردید. چون وضع مالى خوبى نداشت در وزارت كار به عنوان مترجم آلمانى استخدام شد. از شیر و خورشید سرخ نیز مبلغى در ماه حقوق دریافت مى‏كرد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

در 1278 ش تولد یافت. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به اروپا رفت و تحصیلات عالیه خود را در انگلستان در علوم ریاضى و تعلیم و تربیت پایان برد. در تهران كار خود را از معلمى آغاز كرد و مدتى ناظم و رئیس دارالفنون تهران بود. در چند شهرستان و استان ریاست فرهنگ داشت تا به مقام مدیر كلى، معاونت و كفالت وزارت فرهنگ رسید. یزدانفر پس از چهل سال خدمت بازنشسته شد. چندى بیكار بود تا اینكه معاونت مدرسه عالى زبان و ادبیات خارجى كه مؤسس و مدیرش على‏اصغر حكمت بود به او داده شد. او در 1352 در 74 سالگى درگذشت. مرحوم یزدانفر اخلاق و رفتار و ادب داشت و در علوم ریاضى استاد بود و چند كتاب نیز در این زمینه نوشته است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا مهدى‏خان ابتهاج سمیعى مالك و بازرگان، در 1309 در رشت متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در ایران به اتمام رسانید و براى ادامه‏ى تحصیل عازم آمریكا شد و وارد دانشگاه استانفورد و دانشگاه كالیفرنیا شد و در رشته‏ى پزشكى فارغ‏التحصیل گردید. در سال 1335 دانشكده‏ى طب كورنل را در رشته‏ى بیمارى و جراحى قلب به اتمام رسانید و مدتى نیز در مراكز پزشكى بیمارستان پیتربرنت برنگهام در ماساچوست و بیمارستان عمومى دانشكده پزشكى هاروارد كارآموزى نمود و تجربه اندوخت. پس از بازگشت به ایران از سال 1343 به مدت چهار سال با سمت استادى در دانشكده پزشكى تهران به تدریس پرداخت. در سال 1343 همزمان با تدریس در دانشگاه، به معاونت وزارت بهدارى منصوب گردید. دكتر عبدالحسین سمیعى یكى از موسسین بیمارستان پارس در تهران بود و ریاست این بیمارستان مجهز و درجه‏ى اول را در دو نوبت عهده‏دار شد. در اردیبهشت 1353 در ترمیم كابینه‏ى امیرعباس هویدا به سمت وزیر علوم و آموزش عالى منصوب گردید و در آن وزارتخانه اقدامات چشمگیرى انجام داد. از اقدامات پزشكى دیگر دكتر سمیعى، تاسیس دانشگاه در گیلان بود و مدت چهار سال ریاست آن دانشگاه را عهده‏دار بود و دانشكده‏ى پزشكى مجهزى در آن دانشگاه ایجاد نمود. یكى از اهداف ایجاد این مركز انعقاد قرارداد با مایوكلینیك بود تا روزانه تعداد بسیارى بیمار مورد معاینه‏ى كامل و كنترل پزشكى قرار گیرند. دكتر عبدالحسین سمیعى در سال 1357 به آمریكا مراجعت نمود و به عنوان استاد علوم پزشكى در دانشگاه كورنل فعالیت خود را آغاز نمود و پس از چندى به ریاست‏بخش وست‏چستر برگزیده شد و عنوان استاد ممتاز و عالى طب دانشگاه كورنل را به خود اختصاص داد. دكتر سمیعى در تشكیلات و مجامع مختلف و مهم پزشكى بین‏المللى عضویت داشت و تالیفات و كتب مختلفى در زمینه‏ى پزشكى از خود باقى گذاشت و سرانجام در سال 1379 در سن 70 سالگى به بیمارى سرطان در آمریكا درگذشت. وى در سال 1345 در سن 70 سالگى به بیمارى سرطان در آمریكا درگذشت. وى در سال 1345 با خانواده‏ى خسروشاهى پیوند زناشوئى بست و دو فرزند از او باقى ماند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1274 ش در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى وارد مدرسه‏ى علوم سیاسى گردید و از آنجا فارغ‏التحصیل شد. چند سال در وزارت امور خارجه خدمت مى‏كرد، بعد به وزارت دارائى انتقال یافت و مشاغلى از قبیل معاون خزانه‏دار و پیشكارى مالیه فارس و ریاست حسابدارى وزارت پست و تلگراف را طى نمود. در سال 1315 به وزارت كشور منتقل شد و فرماندارى كل كردستان را بر عهده گرفت. پس از دو سال در سنندج با مقام مدیركلى به تهران بازگشت و در سال 1318 معاون و بعد كفیل وزارت كشور گردید، یك سال در این سمت بود كه با فرماندارى تهران شغل او تغییر نمود. سه سال فرماندارى تهران با او بود، مجددا معاون وزارت كشور شد و در سال 1325 به استاندارى استان مازندران معرفى گردید و چند سالى در مازنداران بود. سعید سمیعى از ماموران محافظه‏كار و قدرت‏طلب و خودخواه محسوب مى‏شد و همیشه در فكر گرفتن شغل و مقام بود. هیچ موقع در محل ماموریت خود موفق به انجام كار شایسته‏اى نگردید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

معروف به ادیب‏السلطنه، در 1253 ش در رشت تولد یافت. پدرش مرحوم میرزا حسن‏خان ادیب‏السلطنه از اعضاى دیوانى بود و مدتها پیشكارى امیرافخم همدانى والى كرمانشاه را بر عهده داشت. حسین وقتى به سن رشد رسید نزد معلمین خصوصى تحصیلات خود را نزد دو تن از عرفا و دانشمندان معروف كرمانشاه به نام ابوالفقراء اصفهانى و میرزاى سالك ادامه داد و در ادبیات فارسى و اصول حكمت و ادبیات عرب معلوماتى كسب كرد و سپس به استدعاى حسام‏الملك همدانى وارد دارالفنون ناصرى شد و با سعى و مراقبت كامل تحصیلات خود را ادامه داد و در آموختن زبانهاى خارجى و شیوه‏ى نگارش و حسن خط جد و جهدى به كمال مبذول داشت. در 1313 ه.ق در سن بیست‏سالگى وارد وزارت خارجه شد و در اداره‏ى عثمانى كه از ادارات مهم وزارت خارجه بود، مشغول به كار گردید و مدت 15 سال در آن وزارتخانه در سمتهاى مختلف انجام وظیفه مى‏نمود و مدتى نیز ریاست اداره‏ى دول غیرهمجوار را بر عهده داشت. در 1328 ه.ق به وزارت داخله منتقل شد و به سمت مدیركل آن وزارتخانه مشغول كار شد و پس از چندى معاون آن وزارتخانه گردید. در انتخابات دوره‏ى سوم مجلس از طرف مردم رشت به نمایندگى رسید. حسین سمیعى كه تازه پس از فوت پدر به ادیب‏السلطنه ملقب شده بود، پس از ورود به مجلس جزء فراكسیون دموكرات شد. عمر مجلس سوم زیاد دوام نكرد زیرا نائره‏ى جنگ بین‏المللى اول اندك‏اندك به ممالك شرق سرایت كرد و طولى نكشید كه كشور ایران هم كه بى‏طرفى خود را اعلام كرده بود، به علت رقابت كشورهاى خارجى مورد تجاوز قرار گرفته، اشغال شد. مجلس سوم تصمیم به مهاجرت گرفت، ادیب‏السلطنه نیز یكى از مهاجرین بود كه ابتدا به قم و بعد به كرمانشاه رفتند و دولت موقتى به سرپرستى رضاقلى‏خان نظام‏السلطنه تشكیل شد و ادیب‏السلطنه در آن دولت به وزارت داخله رسید. مهاجرین سپس به عثمانى رفتند و مدتى در آن كشور اقامت نمودند. سمیعى سرانجام به حلب رفت و مدتى در آن دیار اقامت داشت. در 1296 ش با سایر مهاجرین به ایران بازگشت و دور از كارهاى سیاسى به مطالعه در ادبیات فارسى و زبان و متون عربى پرداخت و ضمنا به تشكیل انجمن ادبى مبادرت نمود. در كابینه‏ى سپهدار رشتى معاونت نخست‏وزیرى را بر عهده گرفت و از طرف دولت مامور مذاكره با سران كودتا شد ولى در كرج توقیف و ماموریت خود را نتوانست انجام دهد. در خرداد 1300 ش در كابینه‏ى احمد قوام‏السلطنه، وزارت تجارت و فوائد عامه به عهده‏ى او قرار گرفت و تا بهمن همان سال در آن سمت باقى بود. مشیرالدوله جانشین قوام در كابینه‏ى خود پست وزارت تجارت و فوائد عامه را همچنان به ادیب‏السلطنه واگذار كرد ولى در كابینه‏ى بعدى كه به ریاست مستوفى تشكیل شد شغل سمیعى، كفالت وزارت داخله بود. مشیرالدوله جانشین قوام در كابینه‏ى خود پست وزارت تجارت و فوائد عامه را همچنان به ادیب‏السلطنه واگذار كرد ولى در كابینه‏ى بعدى كه به ریاست مستوفى تشكیل شد شغل سمیعى، كفالت وزارت داخله بود. در سال 1302 كه سردار سپه رئیس‏الوزراء شد و یك سال بعد در ترمیم كابینه به وزارت عدلیه رسید. در 1304 ش به حكومت پایتخت منصوب شد و مدت دو سال در این سمت برقرار بود. در كابینه‏ى حاج مخبرالسلطنه هدایت در 11 خرداد 1306 به وزارت داخله منصوب شد و در ترمیم كابینه همچنان وزیر داخله بود تا اینكه در 1308 به استاندارى آذربایجان رفت و دو سال در آن استان دنباله‏ى اصلاحات را گرفت مخصوصا براى ترویج زبان پارسى در آن سامان زحمات زیادى متحمل گشت و آثار نیكوئى به یادگار گذاشت. در 1310 ادیب‏السلطنه مدتى كوتاه وزیر اقتصاد شد تا اینكه در 1311 پس از عزل و بازداشت تیمورتاش كه عنوان وزیر دربار منسوخ گردید، به دربار رفت و عملا وظایف وزیر دربار را انجام مى‏داد و تا سال 1318 كه جم به وزارت دربار تعیین گردید، در این سمت باقى بود. ادیب‏السلطنه در خلال خدمت در دربار، ریاست سازمان پیش‏آهنگى را نیز بر عهده داشت و در 1314 پس از تشكیل فرهنگستان، به نیابت آنجا تعیین گردید و با كمك و همكارى سایر دانشمندان در احیاء زبان پارسى سره اقدامات موثرى معمول داشت. در 1319 ادیب‏السلطنه با سمت سفیركبیر ایران به افغانستان رفت و قریب دو سال در این سمت باقى ماند. پس از بازگشت، به ریاست فرهنگستان رسید ولى دیگر نه تنها این سازمان فرهنگى فعالیتى نداشت، بلكه بى‏جهت مورد انتقاد قرار مى‏گرفت. در بهمن 1321 وزیر مشاور كابینه‏ى سهیلى شد و در تیرماه سال 1322 وزارت كشور گرفت ولى فقط مدتى كوتاه در این سمت باقى ماند. در آن سال مجددا به دربار رفت و به ریاست تشریفات منصوب شد. ادیب‏السلطنه در سال 1328 در انتخابات دوره‏ى اول سنا، به سناتورى گیلان رسید و در همین سمت در سال 1332 در سن 79 سالگى درگذشت. حسین سمیعى یكى از افراد موجه و مولق و دانشمند دوران مشروطه است. وى قریب 60 سال در مشاغل مهم سیاسى و ادارى انجام وظیفه كرد كه 40 سال آن در مقامات وزارت و استاندار و سفارت بود. با وجودى كه متجاوز از ده مرتبه به مقام وزارت رسید، مع‏الوصف شهرت ادب و قدرتش در سرودن شعر و تسلط او به زبان و ادبیات پارسى، شخصیت سیاسى او را تحت‏الشعاع قرار داده است و در محافل مختلف به نام یك دانشمند و ادیب بیشتر از یك سیاستمدار معروف مى‏باشد. سمیعى مردى نیك‏نفس و صحیح‏العمل بود. اخلاف او همه از دانشمندان بودند. پدرش نیز بالاستحقاق لقب ادیب‏السلطنه داشت. در كمك به مردم و مستمندان مضایقه‏اى نمى‏نمود. در مشاغل مهم سیاسى و اجرائى خود هرگز نسبت سوئى به او داده نشده است. مردى متقى و زاهد و محافظه‏كار بود. از لحاظ مالى و ثروت پدرى در رفاه زندگى مى‏كرد. ادباء و شاعران مورد احترام او بودند. چند انجمن ادبى تشكیل داد و با وجود گرفتارى‏هاى سیاسى در آنها مشاركت مى‏كرد، اشعار سخن‏سرایان را تصحیح مى‏نمود. از مرحوم ادیب‏السلطنه آثار منظوم و منثور زیادى باقى مانده است. مهمترین اثر وى كتاب آئین نگارش است كه مدتها در مدارس تدریس مى‏شد. خاطرات سفر مهاجرت او هم چاپ شده است. مرحوم سمیعى در اشعار خود عطا تخلص مى‏كرد و دیوان اشعارش به چاپ رسیده است. (منسوب به سمیع) حسین ملقب به ادیب‏السلطنه متخلص به عطا، از خانواده سمیعى، و از ادبا و رجال دوره معاصر (و. رشت 1293 ه.ق- ف. 1373 ه.ق./ 1331 ه.ش.). وى دوران طفولیت را در كرمانشاه و تهران به سر برد، و بعد از پدرش به مشاغل دولتى پرداخت. و به وزارت (وزیر كشور 1306 و 1391، وزیر خارجه 1316 و وكالت مجلس شورى و سناتورى رسید. وى شاعر بود و دیوانى دارد و مدتى انجمن ادبى تهران تحت سرپرستى او اداره میشد. از تألیفات او رساله «جان كلام» و دیگر رساله‏ایست در دستور زبان فارسى.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1282 در تهران تولد یافت. تحصیلات مقدماتى را در مدرسه‏ى سن‏لوئى پایان داد و دیپلم خود را از دارالفنون گرفت. از طرف دولت براى ادامه‏ى تحصیل به اروپا رفت، در علم حقوق لیسانس و دكترا گرفت. پس از مراجعت به ایران، وارد دادگسترى شد. تمام مراحل را از دادیارى و بازپرسى، ریاست دادگاه شهرستان و ریاست دادگاه استان طى كرد. چندى رئیس دفتر و مدتى رئیس كارگزینى بود، بعد به مقام مدیركل ادارى رسید. در سال 1330 در كابینه‏ى حسین علاء، امیرعلائى وزیر وقت دادگسترى او را به معاونت وزارتخانه معرفى و پس از چندى كفیل وزارتخانه شد. در دوران كفالت دست به تغییراتى زد از جمله حائرى شاهباغ، دادستان كل را تغییر داد و جمال‏الدین اخوى را به جاى او نشانید. سمیعى چندى با سمت وابسته اقتصادى ایران به فرانسه رفت. این ماموریت از این نظر به وى داده شد كه بتواند در بیمارستان بسترى و خود را معالجه نماید. بیمارى وى طولانى شد و در سال 1333 درگذشت. سمیعى از قضات مطلع، باسواد و بى‏غرض بود. از مال دنیا طرفى نبست. تالیفاتى در حقوق جزا از او انتشار یافت. مدت كوتاهى هم استاندار تهران شد. (1331 -1284 ش)، استاد دانشگاه و نویسنده. در تهران متولد شد. تحصیلات مقدماتى را در مدرسه‏ى سن‏لویى شروع كرد و در سال 1306 ش از مدرسه حقوق موفق به اخد مدرك لیسانس گردید. سپس به فرانسه رفت و در سال 1312 ش دكتراى حقوق گرفت. به ایران مراجعت كرد و در زمان داور ریاست اداره‏ى معادن را بر عهده گرفت. بعد از فوت داور عهده‏دار وزارت دادگسترى شد و در تمام طول عمرش مشغول به خدمات دولتى مختلف بوده است. در تمام مدت سمت استادى دانشگاه را داشت. وى در ابن‏بابویه در مقبره‏ى خانوادگى مدفون شد. اثر وى «حقوق جزا» است.[1]

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

اسمعیل‏آقا سمیتقو فرزند محمدآقا و برادر كوچك جعفرآقاى كرد از طایفه‏ى شكاك بود. جعفرآقا مردى دلیر و جنگجو بود و در سال 1323 ه.ق. حسینقلى‏خان نظام‏السلطنه مافى والى آذربایجان قرآنى مهر كرده نزد وى فرستاد و به آنها تامین داد. نظام‏السلطنه در ظهر آن قرآن نوشته بود: مادام كه من روى زمین هستم آسیبى به شما نخواهد رسید. جعفرآقا پس از دریافت این تامین‏نامه، به عنوان میهمان وارد تبریز شد و نظام‏السلطنه در یك میهمانى كه به افتخار وى برپا كرده بود او را به قتل رسانید. در آن زمان كه فرمان قتل جعفرآقا صادر شد، نظام‏السلطنه دستور داده بود در اتاق مجاور چاله‏اى كنده بودند و خود در آن چاله رفته بود كه برخلاف سوگند خود در ظهر قرآن عملى نكرده باشد. بهر نحوى كه بود جعفرآقا با خدعه و نیرنگ نظام‏السلطنه كشته شد و كسان او براى خونخواهى و انتقام، هفده نفر از اعضاى حكومتى را به قتل رسانیدند و از آن تاریخ اسمعیل‏آقا برادر كوچك وى درصدد انتقام گرفتن برآمد و براى دولت ایران خسارات مالى و جانى فراوانى وارد آورد و قریب 15 سال این یاغیگرى ادامه داشت. در زمستان سال 1300 وى در منطقه‏ى نفوذى خود بناى شرارت را گذاشت، دولت فوج ژاندارم تبریز را به فرماندهى یاور ملك‏زاده براى سركوبى او اعزام نمود. عده‏اى كه ملك‏زاده براى برخورد با سمیتقو آماده كرده بود یك گردان مختلط بود كه متجاوز از سى صاحب‏منصب و چهارصد نفر درجه‏دار و ژاندارم در آن نیرو وجود داشتند. نیروى اعزامى در حوالى مهاباد با قواى اكراد درگیر شد. این جنگ سه شبانه‏روز ادامه داشت و به علت عدم پشتیبانى كافى از مركز، از اشرار شكست خوردند. عده‏ى زیادى از نیروى دولتى در جنگ كشته شدند، بقیه نیز پس از تسلیم تیرباران گردیدند. عجیب اینكه سمیتقو، یاور ملك‏زاده و آجودان وى را به نام نایب تقى‏آلب نه تنها از بین نبرد بلكه با عزت و رافت از آنها پذیرائى كرد و آنها را سالم و سلامت به تبریز فرستاد و شهر مهاباد را در حیطه قدرت خود قرار داد. پس از سقوط مهاباد، دولت مركزى عده‏اى از نظامیان گیلان را به فرماندهى خالوقربان از افسران تسلیم‏شده‏ى میرزا كوچك‏خان كه سردار سپه وزیر جنگ به او درجه‏ى سرهنگى داده بود، به سراغ او فرستاد و امیرارشد قراچه‏داغى نیز با قوائى مامور دفع سمیتقو شدند. امیر ارشد در این جنگ كشته شد و قوایش شكست فاحشى خورد و در نتیجه اكراد فاتحانه به محل اصلى خود یعنى قلعه چهریق وارد شدند. مرحوم مهدى بامداد درباره‏ى جنگ ژاندارم به فرماندهى یاور ملك‏زاده و سمیتقو در صفحه‏ى 137 جلد اول شرح حال رجال ایران مى‏نویسد:«بعد دولت سرهنگ ملك‏زاده را با عده‏اى ژاندارم به جلوى او فرستاد. این عده پس از محاصره شدن همگى با فرمانده خود (ملك‏زاده) تسلیم شدند و سمیتقو پس از خلع ژاندارمها، همه را كشت و فرمانده را رها كرد كه بعدا دولت به وى درجه بدهد. در این باب شایعات زیادى در افواه بود كه بین اسمعیل‏آقا و ملك‏زاده به وسیله‏ى بیگانگان تبانى صورت گرفته بوده است كه بدون زد و خورد خود و افرادش تسلیم گردیدند.» سرهنگ پرویز افسر كه از منسوبین نزدیك سرهنگ ملك‏زاده بود (گویا دامادش بود) در سال 1332 تاریخ ژاندارمرى ایران را انتشار داد و از صفحه‏ى 260 تا 270 این كتاب به نبرد مهاباد در سال 1300 ش و دفاع از یاور ملك‏زاده آن روز اختصاص دارد. سرانجام نامه‏اى از مخبرالسلطنه هدایت والى و فرمانده قواى آذربایجان به سردار سپه رئیس قشون و وزیر جنگ نقل مى‏كند كه اصل نامه كلیشه نشده است. متن نامه به این شرح است: ... بعد العنوان... ماژور ملك‏زاده در موقعى كه صاحب منصب دیگر از رفتن به ساوجبلاغ شانه خالى كرد با عده‏اى ژاندارم از براى خدمت دولت حاضر شده و رفت و قریب ده ماه آنجا را با قدرت نگهدارى كرد وحشت متمردین از انتظام ژاندارمرى و جدیت بنده در ازدیاد آنها را به خیال انداخت كه با تمام قوا در موقعى كه از طرف فوج كه مركز اصلى اقدامات است اسباب تعرض فراهم مى‏شد به ساوجبلاغ رفته و با قوه شش برابر به او حمله بردند، نهایت جد و جهد از ژاندارم بروز كرده لیكن به علت قلت مغلوب شدند. تصدیق بنده اینست كه ماژور ملك‏زاده بقدر قوه بكله بیش از قوه كار كرده است ولو اینكه نتیجه مطلوب حاصل نشده است. او را صاحب‏منصب لایق و قابل خدمت مى‏دانم. خودش شرفیاب شده راپرت مفصل عرض خواهد كرد. بقیه بسته به اداره وزارت جلیله جنگ است. هفدهم عقرب سال 1300- مهدیقلى سردار سپه ابتدا ملك‏زاده را نپذیرفته و در قشون متحدالشكل وارد نكرد ولى پس از چندى با همان درجه‏ى یاورى به خدمت امنیه وارد شد و سریعا درجات خود را دریافت و سرهنگ شد و مشاغلى را احراز كرد و چندى پیشكار دارائى استان بود. ملك‏زاده پس از ورود به وزارت دارائى نام خانوادگى خود را به هیربد تغییر داد و در آخر عمر كتابى تحت عنوان سرگذشت حیرت‏انگیز تالیف نمود كه بیشتر آن دفاع از خود در جنگ با سمیتقو است. سمیتقو پس از موفقیت در جنگ مهاباد و زنده‏به گور كردن چهارصد نفر صاحب‏منصب و ژاندارم بى‏گناه، به فكر افتاد كه دامنه‏ى حكمرانى خود را وسعت دهد. لذا درصدد برآمد ابتدا مراغه و بعد تدریجا سایر شهرهاى آذربایجان را ضمیمه‏ى كار خود كند. در آن ایام اوضاع آذربایجان مغشوش و آشفته بود. قیامهاى پى‏درپى خیابانى و لاهوتى، قواى نظامى ایران را تحلیل داده بود و لذا سرتیپ حبیب‏الله شیبانى كه فرمانده قواى نظامى آذربایجان بود، به تهران احضار و به سرپرستى مدارس نظام منصوب گردید و به جاى وى سرتیپ امان‏الله جهانبانى رئیس اركان حرب كل قشون به فرماندهى لشكر آذربایجان منصوب شد و امیر موثق نخجوان موقتا به جاى وى كفیل اركان حرب شد. امان‏الله پس از ورود به تبریز براى سركوبى افراد متمرد یك ستاد جنگى تشكیل داد و مشغول مطالعه گردید. در همین هنگام دكتر محمد مصدق‏السلطنه والى آذربایجان از سمت خود كناره‏گیرى و به تهران عزیمت نمود. امان‏الله میرزا با حفظ سمت فرماندهى لشكر، امور استاندارى را نیز به عهده گرفت و روز هفدهم مردادماه 1301 طرح عملیاتى خود را براى حمله به سمیتقو آماده نمود. سرهنگ حسن بقائى را به كفالت استاندارى آذربایجان منصوب كرد و خود عازم مركز ستاد جنگ در شرفخانه شد. امان‏الله میرزا قوائى را براى جنگ با سمیتقو كه مجموعا هشت هزار كرد مسلح بودند، به شرح زیر گردآورى نمود: 1- از پادگان تهران: فوج پیاده پهلوى، فوج پیاده احمدى و گردان آتشبار و توپخانه و هنگ سوار سنگین اسلحه. 2- از آذربایجان: دو هنگ پیاده، یك هنگ سوار، آتشبار توپخانه. 3- از قزوین: یك گردان پیاده یك اسواران سوار. 4- از همدان: یك گردان سوار. 5- قواى محلى: چریكهاى امیر عشایر و دستجات شاهسون در حدود سه‏هزار نفر. فرماندهان نیروهاى قشون بشرح زیر بودند: سرتیپ فضل‏الله‏خان بصیر دیوان، سرتیپ حسن‏خان ظفرالدوله، سرهنگ كلبعلى‏خان، سرهنگ محمود پولادین، سرهنگ گریگور و سرهنگ ابوالحسن‏خان پورزند. جنگ از روز هیجدهم مردادماه آغاز شد. در شروع رزم، اكراد رشادت فوق‏العاده از خود بروز دادند. نه تنها حملات ستون گارد و ستون آذربایجان را قطع و هریك را جداگانه محاصره كردند و قتل عام دیگرى به وجود آوردند. فرمانده قوا به ستون سوار نظام احتیاط، فرمان حمله داد و گذشته از آن توپخانه كوهستانى و آتشبار صحرائى، شلیك را آغاز نمودند. مخصوصا هدف‏گیریهاى نایب غلامعلى بایندر موجب وحشت شدید اكراد گردید. 24 ساعت جنگ به شدت ادامه داشت و سرانجام كردها به قلعه چهریق عقب‏نشینى كردند. عقب‏نشینى كردها موجب تجرى سربازان دولتى شد و متفقا دشمن را تعقیب و چهریق را در تاریخ بیستم مرداد تصرف كردند. در این نبرد عده‏ى زیادى از كردها كشته شدند و بقیه به اطراف متوارى و بعضى نیز به خاك تركیه پناهنده شدند. در تركیه بین سمیتقو و عده‏اى از راهزنان ترك زدوخوردهائى به وجود آمد و در این برخوردها جواهرخانم همسر سمیتقو به قتل رسید. نیت تركهاى تركیه كه با سمیتقو به جنگ پرداختند، دستیابى به جواهرات آنها بود. پس از فتح قلعه چهریق، شهر ارومیه كه تبدیل به تل خاكسترى شده بود به تصرف نیروى دولتى درآمد. براى تعقیب سمیتقو و یاران وى فرماندهى قوا دستور داد هنگ سوار سنگین اسلحه آنها را تعقیب كند و این هنگ بدون اكتشاف نظامى وارد منطقه‏ى آنها شد و با تلفات بسیار سنگین عقب‏نشینى كرد. پس از فتح قلعه‏ى چهریق و فرار اكراد، راپرت زیر از طرف سرتیپ امان‏الله میرزا به سردار سپه وزیر جنگ و رئیس قشون مخابره شد: مقام منیع وزارت جلیله جنگ و فرمانده كل قشون دامت عظمته به یمن اقبال بى‏زوال بندگان حضرت اشرف روحى‏فدا، سپاهیان دلیر ما طى چندین حمله شدید با وجود مقاومت و پافشارى فوق‏العاده كه از طرف دشمن به عمل مى‏آمد پیشرفت متهورانه خود را امتداد داده در نتیجه فداكارى و جانفشانى خود شهر دیلمقان را به حیطه تصرف درآوردند. دشمن با كمال بى‏ترتیبى و مرعوبیت تام در هزیمت است. عموم نظامیان حاضرند كه در ظل توجهات حضرت اشرف روحى فداه با هر قدر فداكارى كه لازم باشد دشمن غدار را قلع و قمع و نابود نمایند و تمام این حدود را از لوث وجود آنها پاك نمایند. نمره 19 -141 اسد- رئیس قواى آذربایجان- سرتیب امان‏الله پس از وصول تلگراف امان‏الله میرزا فرمانده قواى آذربایجان، سردار سپه رضاخان متقابلا فرمانده قواى اعزامى و سربازان را مورد توجه و امتنان قرار داد و به هر یك از فرماندهان در خور فعالیتشان تقدیر كرد. در این نبرد سرتیپ امان‏الله جهانبانى و سرتیپ فضل‏الله زاهدى نشان ذوالفقار كه عالى‏ترین نشان ارتشى بود دریافت داشتند. فتح قلعه‏ى چهریق و شكست سمیتقو توسط قشون، بازتاب بسیار وسیعى در سطح كشور پیدا كرد و این بازتاب فقط توسط وزیر جنگ براى تبلیغات درست شده بود. روزنامه‏ها صفحات اول خود را به نبرد شكریازى اختصاص داده بودند حتى احمدشاه هم از اروپا براى سردار سپه تقدیرنامه صادر كرد. سمیتقو پس از فرار به تركیه تا چندى در آن منطقه مى‏زیست. در سال 1303 به هنگام فرماندهى امیرلشكر عبدالله‏خان امیرطهماسبى مورد عفو قرار گرفته وارد ایران شد و در بهار سال 1304 كه سردار سپه براى بازدید به آذربایجان رفته بود، سمیتقو به اتفاق هشتصد نفر از فدائیان مسلح خود از سردار سپه در سلماس استقبال كرد. سردار سپه و همراهان شب را در خوف و رجاء در سلماس گذراندند و صبح آنجا را ترك كردند. سمیتقو همیشه در مورد از دست دادن طعمه خود كه با پاى خود به قتلگاه آمده بود نادم و پشیمان بود. سمیتقو و یاران وى پس از چهارده سال یاغیگرى و قتل صدها ایرانى جوان و غارت اموال مردم و آتش زدن و تخریب شهرها و دهات و اسیر گرفتن زنان و دختران مردم، سرانجام به كیفر اعمال ناشایست خود رسید. او در سال 1309 در محل جنایات خود كشته شد. یدالله ابراهیمى سلطان‏لشكر تبریز كه بعدها به فرماندارى چند شهر مهم آذربایجان و كردستان رسید و دو دوره هم وكیل مجلس شوراى ملى شد، به عنوان شاهد عینى و یكى از طراحان قتل سمیتقو، خاطرات خود را تحت عنوان ماجراى قتل اسمعیل‏آقا سمیتقو چنین نوشته است: سال 1309 ش است، فرماندهى لشكر آذربایجان به عهده سرتیپ حسن مقدم است. جنگهاى آرارات بین ارتش ترك و قاچاقچى‏هاى كرد آرارات به حداكثر شدت خود رسیده به طورى كه مامورین وزارت خارجه تركیه و سفارت كبراى تركیه در ایران هر روز مزاحم وزارت خارجه ایران بوده و گلایه مى‏كنند كه قشون ایران به قاچاقچى‏ها كمك مى‏نمایند. منظور از قاچاق كلمه‏اى است كه آن روز به زعماى تركیه و عراق كه در كوههاى آرارات بر علیه تركها قیام كرده بودند، وارد شده بود. در همان موقع براى به دست آوردن نفت كركوك عراق اقداماتى مى‏شد و شیخ محمود معروف كه مدعى سلطنت كردستان بود، قیام كرده و باعث زحمت ملك فیصل اول پادشاه عراق را فراهم نموده بود كه منجر به انتحار سعدون پاشا نخست‏وزیر وطن‏پرست و شرافتمند عراق گردید كه البته از بحث ما خارج است. در این تاریخ نگارنده به فرماندارى عشایر مهاباد منصوب و دو سال بود كه در آن سامان مشغول انجام وظیفه بودم. اسمعیل‏آقا در محال بارزان به شیخ احمدملا مصطفى معروف كه چند سال پیش در زمان ریاست ستاد ارتش سپهبد رزم‏آرا به شوروى فرار كرده بود و بعد از تغییر رژیم عراق به آن كشور بازگشت، مهمان بوده از ناحیه سنگلاخ بارزان كه خود اهالى از قوت لایموت محرومند، زندگى فوق‏العاده سختى را مى‏گذراند. به وسائلى مطلع شدیم كه دستگاههاى مرموزى مشارالیه را تشویق و او تصمیم دارد به ایران آمده و جنجال جدیدى به راه اندازد بلكه بتواند با استفاده از موقعیت آرارات تا قصر شیرین سه مملكت ایران، عراق و تركیه را به هم ریخته و عرصه را بر زمامداران سه كشور مزبور هرچه بیشتر تنگ نماید. ما مجبور بودیم خطر را استقبال نمائیم. تیمور نام قاچاقچى آرارات كه مدتى بود در اثر اصابت گلوله در جنگ زخمدار شده و اسیر شده بود و مدتى در محبس نظامى بسر برده از طرف فرمانده لشكر آذربایجان نزد من فرستاده شد كه وسیله مشارالیه با اسمعیل‏آقا بود كه به او نصیحت مى‏كردیم بهتر است از این سرگردانى خود را خلاص كرده به وطن مالوف مراجعت نموده و انقیاد خود را نسبت به رضاشاه پهلوى ثابت نماید و به او وعده دادیم كه در صورت مراجعت به ایران و قبول توقف محلى كه به او پیشنهاد مى‏شود از هر حیث راحت و آسوده گردد. اسمعیل‏آقا به خیال خود فرض مى‏كرد دستگاهى كه او را مامور تولید جنجال نموده و ما را هم مامور دعوت كرده او كرده است، این دعوت را با حسن‏نظر تلقى و تصمیم به دخول ایران را گرفت. در این موقع فرمانده لشكر براى عرض توضیحات لازمى به اطراف وضعیت آرارات و رفع سوءظن از مامورین وزارت خارجه تركیه و اخذ دستور براى مبارزه با شیخ محمود كه احتمال مى‏رفت از راه سردشت و بانه و اورامان در ایران جنجالى بپا كند، به تهران آمده بود. نگارنده نیز در كوههاى ایران، ارتفاعات جنوبى مهاباد كه مرز ایران و عراق را تشكیل مى‏دهد عده‏اى از سواران كردستان را جمع نموده و براى تهدید اكراد بین‏النهرین خطر را به قصد ایران ترك كرده به كوههاى قندیل بزرگ یعنى زاگرس حركت كرده است. فرماندهى قواى متمركز در كوه را به روساى عشایر واگذار و خود براى مواظبت اوضاع به مهاباد آمدم. پس از تماس تلفنى با سرهنگ نوروزى فرمانده قواى اشنویه معلوم شد اسمعیل‏آقا به چادر «خورشیدآقا هركى» كه در ییلاقات داخل ایران بود وارد و از او تقاضاى ملاقات كرده است. تلگرافى نیز از فرمانده لشكر واصل شد كه مرا براى عرض توضیحات لازم و اخذ دستورات مهم به تهران احضار كرده بودند. جوابا عرض شد كه چون اسمعیل‏آقا به مجاورن من آمده حركت به تهران صلاح نیست. با سرهنگ نوروزى هم قرار گذاشتیم كه اسمعیل‏آقا را ملاقات نموده و اگر بتوانیم مشارالیه را براى رفتن به تبریز حاضر كنیم. اسمعیل‏آقا كه در باطن منظور دیگرى داشت از كلمه ملاقات سوءاستفاده كرده فرداى آن روز با بیست نوكر و سواران شخصى خود به قصبه اشنویه وارد و در خانه سرهنگ نوروزى منزل گزید. جاى بسى تعجب بود كه اسمعیل‏آقا چنین عمل جسورانه‏اى انجام دهد و با اینكه در شهر اشنویه 120 نفر سرباز پیاده و سى‏نفر سرباز سوار وجود دارد با بیست نفر داخل شهر شده و به منزل فرمانده پادگان با اعتماد كامل بنشینند. ولى بعدا معلوم شد كه قصد او اغفال بوده. شب هنگام اول كریمخان خیلانى با صدسوار از بهترین و جنگنده‏ترین مردمان ایل به نام دیدار اسمعیل‏آقا به شهر وارد و برترى قوا را تامین كرد. فردا نیز خورشیدآقا هركى با 150 سوار به دیدن اسمعیل‏آقا آمد و تا عصر آن روز روساى سورچى منلحمره و سرهاتى و غیره نیز هر یك با تعدادى سوار براى ملاقات با اسمعیل‏آقا وارد اشنویه شده و در مقابل 120 سرنیزه و سى شمشیر دولت، جمعیتى در حدود ششصد سوار تشكیل دادند. گزارش پى‏درپى كه به فرماندهى لشكر عرض مى‏شد، ایشان را نگران و از تهران مجبور به حركت نمود. شخصا مى‏گفتند كه پس از اخذ گزارش ورود سوارهاى مختلف به اشنویه تصمیم گرفتم فورى تهران را ترك و به مركز فرماندهى خود بیابیم. یك بعد از ظهر دوم مرداد گزارشى به وسیله ستاد ارتش به شرف عرض رضاشاه رساند كه بدون اجازه مجبور به حركت شدم. در خلال این مدت دستورى صادر نموده بودند كه عده‏اى در حدود یك تیپ مجهز به توپ و مسلسل و غیره به اسرع وقت خود را به رضائیه برساند و منتظر دستور ثانوى شوند. ضمنا به وسیله‏ى تلفن با من تماس گرفته و دستور دادند كه به هر قیمتى است بایستى اسمعیل‏آقا را براى مدت موقت هم شده از تولید جنجال مانع شوید. با اینكه فرمانده اشنویه افسرى ارشدتر از من بودند كرارا گفتند سیاست منطقه به عهده تو و كوچكترین اشتباهى كه شود به اعدام شما منجر خواهد شد. تكلیف من با این اخطار معلوم بود. فورا به طرف اشنویه حركت كردم. در بندر حیدرآباد كه از بنادر دریاچه رضائیه است رئیس بندر در سر راه با من برخورد و اظهار داشت كه فرماندهى لشكر به رضائیه وارد و دستور داد با ایشان تلفنى تماس بگیرید. پاى تلفن رفتم. معلوم شد هنوز به رضائیه نرسیده‏اند ولى در موقع سوار شدن به كشتى از شرفخانه به رضائیه دستور دادند به من ابلاغ شود قبل از مذاكره با ایشان به اشنویه نروم. بالاخره ساعت 3/ 30 بعد از ظهر تماس تلفنى حاصل شد. اظهار داشت خودم به اشنویه رفته و با اسمعیل‏آقا مذاكره خواهم كرد. من تقاضا كردم از این اقدام عجولانه خوددارى نمایند. با اینكه مكالمات ما به زبان روسى بود ولى چون بیم آن مى‏رفت احیانا كسى متوجه و گوش فرادهد، قرار شد به رضائیه رفته پس از تبادل افكار به اشنویه بروند. در رضائیه مذاكرات كافى به عمل آمد و من نزدیكى‏هاى صبح به طرف اشنویه حركت كردم. معلوم شد قبل از من نیز سرهنگ دكتر اعلم رئیس بهدارى لشكر كه براى سركشى به امور بهداشتى نواحى ارتش در حركت بودند بدون اطلاع از وضعیت، شب را به اشنویه رفته و با اسمعیل‏آقا هم‏منزل هستند. ساعت یازده صبح وارد اشنویه شدم. در منزل سرهنگ نوروزى با سرهنگ دكتر امیراعلم و اسمعیل‏آقا مواجه شدم. سرهنگ نوروزى قبلا لباسهاى نو و تمیز براى اسمعیل آقا تهیه و بر تن او كرده بود. با اسمعیل‏آقا احوالپرسى كردم. گفت به مجرد ورود به اشنویه از آقاى سرهنگ نوروزى خلعت گرفتم. وقت ناهار بود. با اسمعیل‏آقا و سایرین به صرف غذا مشغول شدیم. در سر ناهار فوق‏العاده گرفته بود. اظهار داشت من به غذا میل ندارم. حتى نمى‏توانم بخندم. در این وقت روى خود را به پسر خود خسرو نموده گفت اقلا بخند كه من از ناراحتى روى كمى خارج شوم. در سر غذا بودیم كه یك اتومبیل فورد وارد و معلوم شد گماشتگان سرتیپ مقدم فرمانده لشكر هستند. بعد از صرف غذا محمد، پیشخدمت سرتیپ مقدم به اطاق وارد و دستورى را كه به سرهنگ نوروزى نوشته بود تقدیم كرد. در دستور نسبت به اسمعیل‏آقا مرحمت شده و وعده داده بودند شب هنگام براى ملاقات با مشارالیه به اشنویه خواهند آمد. اسمعیل‏آقا از این پیشنهاد خوشحال شد، سئوال كرد چه وقت ممكن است به اشنویه وارد شوند؟ محمد بى‏خیال گفت گمان مى‏كنم به ساعت سه برسند. اسمعیل‏آقا دستور داد كه ملتزمین ركابش حاضر شوند و در ساعت سه به استقبال فرمانده لشكر بروند. پس از جزئى مذاكره تصمیم گرفتند با حال پیاده تا كنار شهر زیر درخت گردوى بزرگى كه در سر راه ورود بود جمع شده و استقبال نمایند. من كه از قضیه كاملا نگران شده بودم، پى فرصتى مى‏گشتم كه با محمد تماس گرفته و حقیقت قضیه را بفهمم. بالاخره معلوم شد كه فرمانده لشكر براى اغفال اسمعیل‏آقا این تظاهر را كرده است. ضمنا شفاها پیغام فرستاده است كه موظف مى‏باشم اسمعیل‏آقا را به هر قسم كه ممكن است 24 ساعت دیگر در اشنویه نگاه داریم تا قوائى كه از تبریز و رضائیه و مهاباد اعزام گردیده‏اند، به اشنویه برسند. حتى دستور داده بود اگر اسمعیل خیال مراجعت دارد و مانع شده و اگر به زد و خورد كشید، اهمیت ندهند. تكلیف معلوم بود. سرهنگ نوروزى دستور داد گروهان پیاده براى استقبال حاضر شود. اسمعیل آقا كه همیشه رعب از سرلشكر مقدم را علنا اظهار مى‏كرد، مثل اینكه به او الهام شده بود كه یك روز به دست او از بین خواهد رفت، شروع به سوال كرد كه نظامى‏ها كجا خواهند ایستاد و با ما چه فاصله‏اى خواهند داشت. این اظهارات نشان مى‏داد كه از تماس با نظامى‏ها مخصوصا موقعى كه سرتیپ مقدم به او در یكجا جمع شوند مرعوب است. من براى رفع غائله به سرهنگ گفتم اصولا یك گروهان نظامى لایق آن نیست كه به استقبال برود، مسئولیت به عهده من، فقط یك دسته سوار موجود را به دو سه كیلومترى بفرستید كه استقبال نموده ضمنا خود من گزارش خواهم داد كه بنا به مقتضیات، از استقبال گروهان جلوگیرى شد. اسمعیل‏آقا با خنده رو به من كرد و گفت من كه چیزى نگفتم. جواب دادم آقا به اخلاق تو آشنا هستم، تو نمى‏خواهى هیچوقت نظامى مسلح تماس بگیرى. گفت مگر آدم عاقل هم تماس مى‏گیرد. جواب دادم هنوز به قول نظامى آشنا نیستى. گفت چرا در مورد همه‏كس مطمئن هستم، درباره خود تردید دارم. او حق داشت در یك روز چهارصد اسیر را در مهاباد به مسلسل بسته بود، روز دیگر در جنگهاى شكرازى در حومه شاهپور صد نفر نظامى را به خون غلطانده بود. اسمعیل آقا شخصى ترسو و جز قضا و قدر ممكن نبود كسى او را در شهر یا جاى مشكوك ببیند، حتى در خانه خود نیز هیچوقت پشتش را به جاى باز نمى‏گذاشت كه مبادا مورد سوءقصد قرار بگیرد. تنها خواست الهى بود كه این مرد را حسود كرده و تا چهار دیوار اشنویه كشیده بود. به هر صورت سرهنگ دكتر غلامحسین اعلم صحبت را ادامه داده و هیچ میل نداشت كه جلسه را حتى به طور موقت هم شده ترك نماید. ما هم بى‏میل نبودیم كه این مذاكرات طولانى‏تر شود و سرانجام اسمعیل‏آقا براى امروز و امشب گرم شود ولى كمتر نزدیك ساعت سه تصمیم به حركت گرفت و هرچه اسمعیل‏آقا اصرار كرد كه امشب را در مصاحبت بگذرانیم جواب داد كه من مجبورم زودتر به تبریز برسم و اگر تا تشریف‏فرمائى فرمانده لشكر اینجا بمانم اجبارا شب را هم محكوم به ماندن خواهم شد. خداحافظى كرده با اتومبیل كه در اختیار داشت از اشنویه خارج شد. بعدها فهمیدیم چقدر به موقع رفته است. اسمعیل‏آقا و دستجات مختلفى كه همراه داشت در معیت خورشیدآقا هركى و كریم‏خان خیلانى كه از زعماى قوم بودند براى استقبال به جاده رفته و كنار شوسه در سایه درخت گرد و به انتظار نشستند. سرهنگ نوروزى كه مى‏دانست سرتیپ مقدم نخواهد آمد، اظهار داشت من براى تهیه وسائل پذیرائى در اشنویه مى‏مانم. به مجردى كه از نقده تلفنى اطلاع دادند كه فرمانده لشكر به طرف اشنویه در حركت است براى استقبال مى‏آیم. اینجانب نیز براى اغفال اسمعیل‏آقا به اتومبیل سوار شده و در كنار درخت گردو با مشارالیه مواجه و گفتم كه اتومبل فرمانده لشكر در راه عیب كرده و از حیدرآباد تلفنى اطلاع دادند كه خود را به ایشان رسانده و در معیت او مراجعت نمایم. اسمعیل آقا اظهار كرد كه مطمئنا شب خواهد آمد. گفتم این تصمیم مربوط به فرمانده لشكر است. اگر دیر هم برسیم ممكن است شب را در نقده توقف كرده صبح اول وقت به اشنویه بیائیم. ناگفته نماند در موقعى كه از سرهنگ نوروزى خداحافظى مى‏كردم سخت عصبانى بود و میل داشت كه من در اغفال اسمعیل‏آقا با او همكارى نمایم ولى من الهام گرفته بودم كه قطعا اتفاق سوئى خواهد افتاد و من بایستى حتى‏المقدور از معركه دور باشم. چون به فرض اینكه قواى نظامى اشنویه را محاصره مى‏كرد هر ساعت كه اسمعیل‏آقا متوجه مى‏شد، اول سوءقصد به من و سرهنگ نوروزى و یكى دو افسر دیگر كه فرماندهى گروهها را داشتند بود كه مسلما اول من مورد سوءقصد او واقع مى‏شدم. بالاخره اشنویه را ترك گفته و در قرین گنده ویله در چند كیلومترى اشنویه با امام عزیز عشایرى فرزند خونى آقا مرحوم كه به آنجا آمده بود مصادف شده و در اثر اصرار او مجبور به توقف شدم و تقریبا نیم ساعت نگذشته بود كه صداى تیر و تفنگ از اشنویه به گوش رسید و جریان قضیه از این قرار بود. اسمعیل‏آقا ظنین مى‏شود، تصمیم مى‏گیرد كه قواى اشنویه را بدون سر و صدا از بین برده و تا شب به انتظار سرتیپ مقدم بنشیند. اگر مشارالیه بى‏باكانه وارد اشنویه شد فورى دستگیر و نابود نماید والا شب هنگام با عده‏اى سوار خود به نقده رفته و اگر سرتیپ مقدم در آنجا خوابیده است دستگیر و به قتل برساند. به همین منظور در مراجعت چند فاصله سیم تلفن را قطع مى‏كند، بعدا خورشیدآقا را با چند نفر به خانه سرهنگ صادق‏خان نوروزى مى‏فرستد كه مشارالیه را دستگیر سازد و خود نیز با همراهان در معبر عمومى اشنویه پیش آمده كه در جوار خانه سرهنگ نوروزى اسبهاى سواران را كه در باغ ملى بسته شده‏اند به دست آورده و با قدرت سواره نظام به عده پیاده فائق آید. در این نیت سوء باخت چه او فكر نكرده بود كه دست قضا و قدرى نیز یك روز باید به زندگى او خاتمه دهد. خورشیدآقا و همراهان به خانه سرهنگ مى‏روند و در حیاط سرهنگ را كه در بالاخانه مشغول تفكر بوده به صدا درمى‏آورند. سرهنگ نوروزى مى‏گوید الان پائین خواهم آمد. خورشیدآقا عجله كرده یك عده را براى دستگیرى سرهنگ به بالاخانه مى‏فرستد. سرهنگ صداى پاى عده‏اى را در پلكان مى‏شنود، درب اتاق را از داخل قفل كرده به سراغ تفنك مى‏رود، اگر اتفاقى افتاد، مفت به كشتن نرود. نفرات كه با درب بسته مواجه مى‏شوند به درب فشار آورده و تصمیم به دخول در اتاق را مى‏گیرند. از طرف سرهنگ تیرى به طرف درب مورد تجاوز شلیك مى‏شود كه یكى از نوكرهاى خورشیدآقا هدف گلوله قرار مى‏گیرد. در همان موقع خورشیدآقا قراول درب منزل سرهنگ را كه از صداى تیر خود را آماده كرده بود با طپانچه‏اى از پاى درمى‏آورد. تلفنچى سرهنگ در یكى از اتاقها مواظب اوضاع بود آناً با یك تیر خورشیدآقا را از پاى در مى‏آورد. محمد، پیشخدمت سرتیپ مقدم كه در اتاق جلوى پنجره نشسته بود، اسمعیل‏آقا و عده‏اى را كه به طرف باغ ملى اشنویه مى‏رفته‏اند روبروى خود مواجه مى‏بیند و اولین تیر را با مهارت كامل به سینه‏ى اسمعیل آق نشانه‏گیرى و اسمعیل‏آقا دست را به جاى زخم گذاشته و با یك فحش به عجم بر جاى خود مى‏پیچد. ستوان یكم مبشر نظام فرمانده گروهان كه در بالاخانه مجاور بوده با تفنگ برابر پنجره مى‏آید و تیر دوم را او به اسمعیل‏آقا شلیك مى‏كند. در همین حال، استوار اسمعیل‏خان سوار نیز كه از عقب متوجه اوضاع شده بود تیر سوم را به اسمعیل‏آقا هدف‏گیرى مى‏نماید. نظامى‏ها كه در اردوگاه و تقریبا به این صحنه مسلط بودند به دستور افسر مقیم اردوگاه سلاح را برداشته و ارتفاعات را اشغال مى‏كنند. مرگ خورشیدآقا و اسمعیل‏آقا و زخمى شدن دست كریم‏خان خیلانى افراد عشایر را بى‏سرپرست مى‏گذارد، هر یك به طرفى رفته و مشغول دفاع فردى مى‏شوند و مبشر نظام فریاد مى‏زند كه اسمعیل‏آقا را به هلاكت رساندیم. این فریادها باعث رعب اكراد و تشجیع نظامى‏ها مى‏شود و از اكراد چند نفر كشته مى‏شوند. بدین ترتیب غائله‏ى بزرگى كه مدت 14 سال آذربایجان را به خاك و خون كشیده بود، به ترتیب عجیبى پایان یافت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1301 در اصفهان تولد یافت. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در شیراز و اصفهان در مدرسه‏ى آمریكائى پایان داد و به خدمت در بانك ملى درآمد. پس از مدتى به معاونت بانك ملى اصفهان منصوب شد. چندى نیز از طرف بانك ملى براى اخذ تجربیات بانكدارى به انگلستان اعزام شد و در بانكهاى معروف آنجا مانند میدلند بانك به كارآموزى پرداخت. پس از مراجعت به ایران، در تهران رئیس اداره‏ى خارجه‏ى بانك ملى ایران، در تهران رئیس اداره‏ى خارجه‏ى بانك ملى گردید. در سال 1339 به دنبال تاسیس بانك مركزى ایران، بدانجا انتقال یافت و رئیس اداره‏ى نظارت بر ارز شد و بالاخره به معاونت بانك مركزى رسید. سه سال معاون بانك بود تا در سال 1348 هوشنگ انصارى وزیر اقتصاد ملى، او را به معاونت خویش برگزید و قسمت بازرگانى خارجى وزارت اقتصاد با او بود. در این سمت به تجارت پرداخت یا از امكانات دولتى استفاده نمود، ثروتمند شد. از معاونت وزارت اقتصاد به قائم‏مقامى بانك مركزى ارتقاء مقام یافت، چندى نیز در آن سمت بود تا اینكه مدیرعامل بانك ایران و ژاپن شد. در این سمت در اعطاء اعتبارات تندروى زیادى كرد به طورى كه بانك در آستانه‏ى ورشكستگى قرار گرفت. صاحبان سهام عذرش را خواستند و مبلغ یك میلیارد ریال به عنوان جبران خسارت از وى گرفتند. پس از چندى مدیرعامل بانك ایرانیان كه سهام آن را هژبر یزدانى خریده بود، شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند سلطانعلى سلطانى معروف به شیخ‏الاسلام، در 1305 متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در ایران به اتمام رسانید و براى ادامه‏ى تحصیلات عازم آمریكا شد و در دانشگاه یوتا در رشته‏ى كشاورزى نامنویسى كرد و دوره‏ى چهارساله‏ى مدرسه‏ى مزبور را گذرانید و دوره‏ى كارشناسى ارشد را نیز طى كرد و به ایران بازگشت. در حكومت دكتر مصدق، آمریكائى‏ها سازمانى به نام اصل چهار در ایران تاسیس نمودند. وظیفه‏ى این اداره كمك به كشاورزى كشورهاى جهان سوم بود كلیه‏ى جوانانى كه در آمریكا در رشته‏ى اقتصاد تحصیل كرده بودند، جذب این اداره شدند از جمله مهندس محمد سلطانى بود كه در اصل چهار استخدام گردید. در انتخابات دوره‏ى نوزدهم، سلطانى به جاى پدرش كاندیداى مجلس شوراى ملى از بهبهان شد و بالاخره سر از صندوق درآورد و در دوره‏ى مزبور در مجلس بود ولى پس از مدت كوتاهى بیمار شد و در سن 37 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

سالار ملى ابن حاجى حسن قراجه‏داغى، سردار مشروطه (ف. 1332 ه.ق./ 1292 ه.ش.). وى شخص اول از دو مدافع مشهور تبریز است در برابر قشون محمدعلى شاه قاجار (11 ماه تمام از 23 جمادى‏الاولى 1326 تا 8 ربیع‏الثانى 1327 ه.ق.). چون در این مدت در رأس جمیع مجاهدان تبریز و ارامنه و قفقازیان بود و مقاومت شدید تبریزیان در مقابل قشون عظیم دولتى منحصرا تحت راهنمایى و قیادت شخص او اداره مى‏شد، تدریجا شهرت وى از داخل به خارج ایران سرایت كرد و صیت شجاعت و مردانگى او به اقطار جهان رسید. در اواخر چون كار اهل تبریز به واسطه محاصره و نرسیدن آذوقه بسیار سخت شده بود پس از مذاكره مابین قونسولهاى روس و انگلیس و تصویب دولتین قرار بر این شد كه عده‏اى از قشون روس به تبریز وارد شده راه جلفا را باز كردند. و محاصره تبریز پایان یافت و راه براى ورود آذوقه باز شد و قشون دولتى از اطراف تبریز متفرق شدند. به این ترتیب وظیفه ستارخان و باقرخان در دفاع تبریز و دفاع مشروطه به پایان رسید ولى چون به واسطه حضور قشون روسى در تبریز موقع خطرناكى براى ایشان ایجاد شده بود، در اواخر جمادى‏الآخره 1327 به قولسولخانه عثمانى پناهنده شدند. در روز 8 ربیع‏الاول 1328 ستارخان و باقرخان تحت فشار روسها تبریز را ترك گفتند و به تهران آمدند و در سى‏ام رجب همان سال در پارك اتابك كه منزلگاه آنان و مجاهدان ایشان بود جنگ سختى بین قشون دولتى كه مى‏خواستند مجاهدان را خلع سلاح كنند و بین مجاهدان كه این تقاضا را نمى‏پذیرفتند روى داد و عاقبت قشون دولتى غالب آمده سى تن را كشته و سیصد تن را اسیر كردند و ستارخان مجروح و باقرخان اسیر گردید. پس از ختم غایله دولت در حق ستارخان و باقرخان شهریه‏اى مناسب شأن ایشان برقرار كرد. چهار سال بعد از این واقعه ستارخان بر اثر زخم پا كه عواقب جنگ مذكور بود وفات یافت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(بخش 1) وجیه‏الدوله میرزا كه سابقا امیرخان سردار لقب داشت فرزند احمد میرزا سردار عضدالدوله (عضدالدوله) برادر سلطان مجید میرزا عین‏الدوله. وى در صدارت امین‏الدوله در عهد مظفرالدین شاه وزیر جنگ و سپهسالار شد (ف. تهران 1332 ه.ق.). سپهسالار سابقا لقب سیف‏الملك داشت و مادر او دختر امیرخان سردار قاجار دولو و خاله‏زاده عباس میرزا ولیعهد بود و به همین جهت او را امیرخان سردار مى‏نامند. قبر او در زاویه حضرت عبدالعظیم است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

تنكابنى، محمدولى خان بن حبیب‏اللَّه خان سردار بن محمدولى خان ساعدالدوله (و. 1264 ه.ق.- انتحار تهران 1345 ه.ق.). وى نخست نصرالسلطنه لقب داشته و مقارن مشروطیت به سپهدار اعظم ملقب بود و بعدها سپهسالار اعظم لقب یافت. وى یكى از دو فاتح تهران است در آخر استبداد صغیر از دست محمدعلى شاه. سپهدار تنكابنى اول بار در ذى‏القعده 1327 ه.ق. رئیس‏الثانى 1334- كه با لقب سپهسالار اعظم دولتى دیگر تشكیل داد- 6 بار دیگر رئیس‏الوزراء شد. در پایان بر اثر فشارهایى كه از جانب دولت وقت جهت وصول بقایاى مالیاتى بر او وارد مى‏آمد انتحار كرد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(بخش 1) 1- یوسف خان گرجى معروف ب سپهدار عراق از سرداران فتحعلى شاه. وى در سال 1240 ه.ق. به وزارت سلطان محمد میرزا سیف‏الدوله مأمور اصفهان شد و در همین مأموریت در همین سال در اصفهان فوت كرد. شهر سلطان‏آباد عراق از بناهاى او مى‏باشد. 2- غلامحسین خان پسر یوسف خان گرجى. وى در هفده سالگى با دختر فتحعلى شاه به نام ماه بیگم ازدواج كرد و لقب پدر یافت. (در سال 1240 پس از فوت پدرش)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ملقب به ناصرالدوله مؤسس سلسله غزنویان (آغاز حكومت 366 ه.ق./ 976 م.- ف. 387 ه.ق./ 997 م.). غلامى ترك بود كه توسط نصر حاجى- یكى از بازرگانان خراسان- به الپتگین فروخته شد. وى بعدها به دامادى الپتگین نایل آمد و به امارت غزنین رسید و در سال 367 ه.ق. شهر بست را فتح كرد و سلسله غزنویان را تأسیس نمود، و حوزه حكومتى خود را از دو طرف بسط داد: از یك سو در سمت حدود هندوستان قبایل رجپوت را مغلوب كرد و شهر پیشاور را مسخر خویش ساخت و از طرف دیگر خراسان را تحت فرمان خویش درآورد، و به سال 384 از جانب نوح سامانى به حكومت آن مملكت نامزد گردید و این انتصاب او به سبب كمكى بود كه سبكتگین به امیر سامانى در خواباندن انقلابات ماوراءالنهر كرده بود. سبكتگین نظر به حق شناسى یا از راه احتیاط نسبت به پادشاهان سامانى اظهار تبعیت مى‏كرد، ولى این اظهار اطلاعات اسمى بلا مسمى بود و قدرت او مقارن فوتش به مراتب بیشتر از قدرت امیر سامانى بود. او بلخ را پایخت خود قرار داد و در 387 حین عزیمت به غزنین درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

فقیه. تولد: 1307، زابل. شهادت: 7 تیر 1360، تهران. حجت‏الاسلام سید محمدتقى حسینى طباطبایى، فرزند سید على، تا سطح اجتهاد به تحصیل پرداخت و موفق شد كه همچنین فوق لیسانس خود را در رشته‏ى فلسفه اسلامى از دانشكده الهیات اخذ نماید. پیش از انقلاب اسلامى معلم بود و در حوزه‏ى علمیه‏ى زابل نیز تدریس مى‏كرد. بعد از انقلاب اسلامى در ادامه كار تدریس خود، مسئول كمیته انقلاب اسلامى زابل بود. ایشان در اولین دوره‏ى مجلس شوراى اسلامى به نمایندگى از مردم زابل انتخاب شد. تألیفات وى عبارتند از منطق و منظوم؛ منتهى المیزان؛ احسن البیان و جزوه‏اى به عربى در مدح حضرت على (ع). حجت‏الاسلام حسینى طباطبائى در بمب‏گذارى هفتم تیرماه 1360 در دفتر حزب جمهورى اسلامى به شهادت رسید. پیكر وى در زابل به خاك سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

متولد 1273 ش در تهران است. در 1293 از مدرسه افسرى قزاقخانه فارغ‏التحصیل و با درجه ستوان سومى داخل قشون شد. در چند زدوخورد داخلى سریعا درجات خود را گرفت و در 1299 با درجه سرهنگى فرمانده پیاده نظام قواى كودتا بود كه بلافاصله پس از ورود به تهران به مقام سرتیپى ارتقاء یافت و به فرماندهى تیپ مركز و بعد لشكر مركزى منصوب شد. در 1303 علاوه بر فرماندهى لشكر حكومت نظامى تهران نیز با او بود. در 1307 به ریاست بازرسى كل ارتش برگزیده شد و در 1308 ریاست ژاندارمرى كل كشور ضمیمه كار او شد. در سال 1312 به درجه سرلشكرى رسید و فرماندهى لشكر دوم و سپس فرماندهى دانشكده افسرى را عهده‏دار گردید. در شهریور 1320 به جاى سرلشكر عزیزالله ضرغامى به ریاست ستاد ارتش گمارده شد. یك سال در آن سمت باقى بود و درجه سپهبدى گرفت بعد به ترتیب ریاست شوراى عالى ارتش، ریاست دفتر نظامى و ژنرال آجودانى را عهده‏دار بود. در دى ماه 1326 در كابینه ابراهیم حكیمى به وزارت جنگ معرفى شد. در 1328 در كابینه محمد ساعد وزارت راه را برعهده گرفت و در ترمیم همان كابینه وزیر جنگ گردید. در 1329 در كابینه على منصور همچنان وزیر جنگ بود. در 1331 مجددا به وزارت جنگ معرفى گردید ولى آن شغل را نپذیرفت و با سمت ریاست هیئت نظامى به امریكا رفت. از دوره دوم سنا با سمت سناتور انتصابى در مجلس سنا عضویت داشت و در دو نوبت نیز ریاست بازرسى شاه با او بود. یزدان‏پناه هیچگونه دانش نظامى نداشت و هیچ دانشكده و دانشگاهى را ندیده بود زبان روسى را در حد مكالمات روزمره در قزاقخانه یاد گرفته بود ولى از روز اول خدمت خود را به رضاخان نزدیك كرد و تمام ترقیاتش مدیون اوست. یزدان‏پناه اولین كسى است كه در 1300 به رضاخان اعلیحضرت خطاب كرد. پنجاه سال در مشاغل مهم در ناز و نعمت بود و خود را خیلى با خانواده پهلوى نزدیك مى‏دانست. غیر از مقام سناتورى و ریاست بازرسى، ریاست شورایعالى بانك سپه هم با او بود. سپهبد مرتضى یزدان‏پناه در سال 1351 در حالیكه شوراى عالى بانك سپه را اداره مى‏نمود بطور ناگهان حالش دگرگون شد و پشت میز اداره با سكته‏ى قلبى درگذشت. یزدان‏پناه در جوانى با صبیه ممتحن‏الدوله شقاقى بنام هما خانم ازدواج كرد. یكسال بیشتر این زندگى دوام نكرد و هما خانم هنگام زایمان درگذشت. یزدان‏پناه از این همسر صاحب دخترى شد كه بعدها به همسرى پروفسور وارسته درآمد. همسر دوم یزدان‏پناه یك خانم روسى بود كه صاحب یك پسر شد بنام كامبیز. بعدها این پسر وارد دربار شد و با دختر تیمور بختیار ازدواج كرد ولى پس از قیام بختیار علیه محمد رضاشاه، بین آن دو جدائى افتاد. كامبیز در اوایل انقلاب دستگیر و زندانى شد. پس از آزادى به اروپا رفت و سرانجام سه سال قبل درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند على‏اكبر، متولد 1296 ش است. پس از اتمام تحصیلات ابتدایى و متوسطه وارد دانشكده حقوق تهران گردید و درجه لیسانس در اقتصاد گرفت. سپس براى ادامه تحصیل عازم اروپا شد و دكتراى اقتصاد خود را از دانشگاه پاریس دریافت كرد. بعد از مراجعت به ایران داخل وزارت دارایى شد. اهم مشاغل وى عبارت است از معاون كمیسیون ارز و ناظر اداره كل املاك دولتى. دكتر یزدان‏پناه در دوره بیست و یكم قانونگزارى از شهسوار به وكالت مجلس انتخاب گردید و در ادوار بیست و دوم و بیست و سوم نیز این سمت را داشت. در دور بیست و سوم قبل از پایان مجلس به معاونت پارلمانى نخست‏وزیر و وزیر مشاورى انتخاب گردید و یك سال در این سمت بود كه از تهران سناتور گردید و در انتخابات مجلس سنا نایب رئیس شد. مدتى كوتاه در 1357 وزیر مشاور در امور پارلمانى بود. دكتر یزدان‏پناه بعلت قرابت با خانواده‏ى دیبا، سریعا مشاغل مهمى را احراز كرد. وى در سال 1368 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

داراى القاب آجودان باشى، سردار سعید و سردار كل، فرزند سیف‏السلطنه سردار كل خلج و متولد 1298 ه.ق است. تحصیلات خود را در رشته نظام پایان برد و وارد قزاقخانه شد. مراحل نظامى را سریع پیمود و سرتیپ شد. بعد از مشروطیت فرمانده كل قواى آذربایجان گردید و چند ماهى در آنجا بود كه وضع آذربایجان در اثر انقلاب به هم خورد و ستارخان بر شهر تبریز مسلط شد. او ناگزیر آذربایجان را ترك كرد و به اروپا رفت. پس از استبداد صغیر به ایران آمد و این بار فرماندهى قشون خراسان را عهده‏دار گردید. در دوره سوم قانونگزارى از طرف مردم خراسان به وكالت مجلس رسید. در اثر جنگ بین‏المللى اول مجلس منحل شد و عده‏اى از رجال و وكلا مهاجرت كردند كه سردار كل هم با سایر مهاجرین حركت كرد. مدتى در كرمانشاه بود، بعد به استانبول رفت و چند سالى در آنجا توطن اختیار نمود. از 1300 به بعد دنبال مشاغل دولتى نرفت و در منطقه بوئین زهراى قزوین دهى به نام خیارج خریدارى و غالبا به امور كشاورزى و دامدارى در این منطقه مشغول بود تا اینكه در 1315 ش درگذشت. یارمحمد یارافشار در كارها و مشاغل صحت عمل و درستى داشت و از خیرات و مبرات مضایقه نمى‏كرد. در مأموریت خراسان خیلى خوب عمل كرد به طورى كه غالب اهالى او را تمجید مى‏كردند و در دوره سوم او را با آراء طبیعى و واقعى به مجلس فرستادند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند یارمحمد یارافشار معروف به سردار كل، در 1290 ش متولد شد. مدتى در تهران به تحصیل اشتغال داشت بعد به ایتالیا رفت و وارد دانشكده نیروى دریائى شد ولى آن را به اتمام نرسانید و به تهران بازگشت. زندگى او از املاكى كه از آن پدرش به ارث رسیده بود اداره مى‏شد ولى تدریجا املاك به فروش مى‏رفت و درآمد آن تكافوى زندگیش را نمى‏نمود. تنها یك آبادى به نام یارآباد در منطقه بوئین زهرا ماند و بقیه به فروش رفت و ناچار به شغل ادارى روى آورد. خواهرزاده سپهبد فضل‏الله زاهدى را به زنى گرفت و همین امر باعث شد كمه در كار او گشایشى حاصل شود. وقتى زاهدى رئیس شهربانى و بعد وزیر كشور شد او را به ریاست دفتر خود برگزید. هنگام نخست‏وزیرى هم داراى همان سمت بود و در دوره هیجدهم از منطقه رامند و بوئین‏زهراى قزوین كه پدر و خودش در آنجا مالك بودند وكیل شد. دوره نوزدهم و بیستم این پایگاه را حفظ كرد و از 1342 به بعد سناتور گردید و قریب 15 سال داراى آن سمت بود. در بانك عمران هم سمتى گرفت تا به معاش او كمك شود. پرویز یارافشار مردى مؤدب و آدابدان بود و با مردم حسن سلوك داشت. با وجودى كه در مجلسین همیشه سكوت مى‏كرد ولى به دولتها تذاكرات دوستانه مى‏داد و در اواخر عمر از لحاظ مالى در مضیقه قرار گرفت. در تمام عمر آزارش به كسى نرسید و مال مردم را نخورد و باج از كسى نگرفت و تا حدامكان در حوزه انتخابیه‏اش قدمهایى برداشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

از رجال دانشمند و قضات عالیمقام دادگسترى بود كه در كابینه على منصور و دكتر محمد مصدق در 1329 و 1330 وزیر دادگسترى بود. پدرش میرزا تقى خان از اعیان تبریز و در دستگاه محمد على میرزا جزو منشیان قرار داشت. میرزا على آقا تحصیلات مقدماتى و فقه و اصول را در تبریز فرا گرفت و سپس عازم نجف اشرف شد و نزد فقهاى عصر مانند آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و شریعت اصفهانى و حاج سید احمد شیرازى كه از اجله علماى عصر بودند به تلمذ پرداخت و پس از سالها اقامت در نجف و اخذ درجه اجتهاد به تبریز بازگشت. مراجعت او به تبریز مقارن با نهضت مشروطیت بود. میرزا على‏آقا به مشروطه خواهان پیوست و براى تقویت مشروطیت رابط بین علماى نجف و ایران شد و در این راه شهرت زیادى پیدا كرد. بعد از مشروطه به استانبول و مصر سفر نمود و چندى در دانشگاه الازهر قاهره گذرانید و بار دیگر به نجف عزیمت نمود و هنگام جنگ بین‏الملل اول به ایران بازگشت و وزنه مهمى در سیاست روحانیت شد. در تشكیلات عدلیه‏ى داور قبول عضویت دادگسترى را نمود و به ریاست استیناف همدان رفت. مدتى نیز دادستان استیناف تهران بود تا سرانجام به مستشارى دیوانعالى كشور منصوب شد. چندى بعد به ریاست دادگسترى آذربایجان منصوب گردید. بعد از شهریور 20 به تشكیل كلوپ آذربایجانیها در تهران اقدام نمود و به تشكیل یك دسته سیاسى كه متمایل به آلمانها بودند همت گماشت، لیكن در 1322 از طرف متفقین بازداشت و به اراك منتقل شد و دو سال در زندان متفقین بود. بعد از استخلاص ابتدا رئیس شعبه شد و بعدا در 1325 دادستان كل دیوان كشور گردید. بى‏نظرى و قدرت وى در كارها سر و صورت زیادى به عدلیه داد. محاكمه تدین و سهیلى در دوران دادستانى او انجام گرفت و مساعدتهاى او موجب تبرئه آنها گردید، مخصوصا حمایتى كه از سهیلى در ادعانامه دادستان شده بود به خوبى نشان مى‏داد دادستان موافق تبرئه او مى‏باشد. در 1329 ش در كابینه سه ماهه‏ى منصورالملك وزیر دادگسترى شد و پس از سقوط كابینه به سناتورى انتصابى رسید. در كابینه مصدق نیز وزارت دادگسترى داشت ولى بین آنها اختلاف نظر ایجاد شد و هیئت كنار رفت. در 28 مرداد 1332 از طرف سپهبد زاهدى با اختیار تام به استاندارى فارس منصوب شد ولى هنوز چند روزى از این مأموریت نگذشته بود كه میرزا شفیع جهانشاهى رئیس دیوانعالى كشور درگذشت و هیئت مأمور آن كار گردید و در آبان ماه همان سال به ریاست تمیز برگزیده شد تا 1335 در آن سمت باقى ماند. در آن سال گلشائیان وزیر عدلیه با اختیارات مفوضه دیوانعالى كشور را منحل كرد و هیئت نیز بازنشسته شد و پس از یك بیمارى ممتد در 1344 درگذشت. سنش هنگام فوت 82 سال بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند آقامیرزا محمد شیخ‏الاسلام روحانى و مالك بزرگ بهبهان، در 1282 ش در بهبهان متولد شد. تحصیلات خود را در بهبهان و اهواز و تهران در سطح عالى پایان داد. چندى املاك وسیع خود را در بهبهان اداره مى‏كرد و تا اینكه در دوره‏ى نهم به وكالت مجلس رسید و مجموعا نه دوره وكیل مجلس شوراى ملى بود. پس از وى فرزندش به نام مهندس سلطان محمد سلطانى به وكالت رسید و وى نیز چند دوره وكیل بود. در جوانى به بیمارى كلیه درگذشت. وفات سلطانعلى سلطانى در سال 1352 اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

اهل یزد و لیسانسیه از دانشكده‏ى ادبیات تهران، در 1300 متولد شد و به استخدام در وزارت دارائى درآمد. چون خط و ربط نسبتا خوبى داشت، با مطبوعات همكارى نمود و با مدیران آن دوستى پیدا كرد. خود نیز مدتى به تنهائى روزنامه‏ى دادار را انتشار داد. همین امر باعث شد كه شناخته شود و در وزارت دارائى حریم او را حفظ كنند. هم قلم او تند بود، هم سخنش بى‏پروا و بى‏پیرایه و ساده، همه دست به دست هم داد تا او ترقى كند. به ریاست حسابدارى چند سازمان و وزارتخانه منصوب شد. مدتى مدیر مالى ژاندارمرى كل كشور بود. در همان سمت جزوه مفصلى علیه غلامحسین فروهر وزیر دارائى وقت تهیه و تنظیم كرد با اسناد و مدارك و با اقلام صحیح سوءاستفاده‏هاى وزارت دارائى را تشریح نمود. انتشار این جزوه جنجالى برپا كرد. او را منعزل نمودند و وادارش كردند مندرجات آن را تكذیب كند. زیر بار نرفت و به مبارزه‏ى خود ادامه داد. با تغییر فروهر از وزارت دارائى، كارش رونق گرفت و مقام مدیركلى یافت. چند سال رئیس سازمان چاى شد بعد به ریاست سازمان خانه‏سازى منصوب گردید. در سمت اخیر براى خود دوستان تازه‏اى ذخیره كرد از جمله جمشید آموزگار كه در آن تاریخ مقاطعه‏كار بود، در سازمان خانه‏سازى كارهاى زیادى به او واگذار كردند و مقاطعه‏كار از این رهگذر درآمد زیاد به دست آورد. همین امر موجب شد كه بین آن دو مودت و دوستى محكم شود، چنانكه شد. در سال 1343 هنگامى كه منصور نخست‏وزیر بود، دفعتا استاندار كرمان به جهاتى به تهران احضار شد. همان روز قرار بود جانشین تعیین شود. دنبال بعضى اشخاص بودند. از آموزگار كه وزیر بهدارى و براى پاره‏اى امور در دفتر نخست‏وزیر حضور داشت نظر مى‏خواهند و او سعیدى فیروزآبادى را معرفى مى‏كند. وزیر دارائى وقت هم او را با پرسش از دیگران تایید مى‏كند. ظرف 24 ساعت سعیدى با سمت استاندار به كرمان حركت كرد. مجموعا قریب سه سال در آن استان بود، خیلى خوب كار كرد. با مردم رفتارى بسیار شایسته و پسندیده پیشه نمود. در اطاقش به روى مردم باز بود. روزها در كرمان و سایر شهرها در كوچه و بازار به حال مردم رسیدگى مى‏كرد، و جلوى اجحاف روساى ادرارت را مى‏گرفت. طورى در آنجا محبوبیت پیدا كرد كه به او عنوان استاندار دردآشنا دادند. در سال 1347 نخست‏وزیر وقت براى بازدید استان به كرمان رفت و روزى با استاندار به بازدید شهر پرداخت. همه‏ى مردم از استاندار تعریف نمودند و این حسن انتخاب را تبریك گفتند. نخست‏وزیر در پاسخ سپاس مردم گفته بود ببینید چقدر دولت به فكر شما است كه چنین استاندار خوبى براى مردم كرمان انتخاب كرده است. فیروزآبادى كه فوق‏العاده رك و صریح‏اللهجه است، به جاى تشكر از رئیس دولت، بلافاصله جواب مى‏دهد من استاندار شما نیستم مرا آموزگار معرفى كرده است. مردم شما بروید از جمشید آموزگار كه امروز وزیر دارائى است، تشكر كنید. همین صراحت یا اشتباه ظاهرى، كار خود را كرد و نخست‏وزیر بعد از مراجعت به تهران، خیلى سریع او را تغییر داد و خانه‏نشین شد. تلاش آموزگار براى اعاده‏ى او به كارى مفید فایده نشد. براى معاونت كل وزارت دارائى كاندیدا شد، با مخالفت نخست‏وزیر مواجه شد. آموزگار چندى به او ماموریت آمریكا داد. سالى چند بدین منوال گذشت تا عضو هیئت نظار بانك ملى شد. بعد از مرگ صادق وثیقى كه مردى سالخورده و دقیق و موشكاف بود، به ریاست هیئت نظار بانك ملى ایران گمارده شد و تا پایان خدمات ادارى در آن سمت بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند علینقى‏خان سعیدالسلطان از مالكین و كارمندان عالى‏رتبه‏ى دولت، در 1299 در شهر زنجان متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در زنجان و تهران به اتمام رسانید و از دانشكده علوم نیز درجه‏ى لیسانس گرفت. چندى به شغل دبیر اشتغال داشت و بعد وارد بانك كشاورزى شد و ریاست چند شعبه‏ى بانك را بر عهده گرفت و سرانجام رئیس اداره انتشارات و روابط عمومى بانك شد. سعید وزیرى از نوجوانى عشق و علاقه‏اى به نوشتن داشت و براى تسلط به نویسندگى كتب زیادى را مورد مطالعه قرار داد و سرانجام نویسنده‏ى متفكر و باذوق و شیرین‏قلم شد و در مطبوعات كشور مقامى ارجمند یافت و از سال 1320 به بعد در مطبوعات درجه اول كشور مقام دبیرى و سردبیرى پیدا كرد. وى مدتى سردبیر مجله‏ى اطلاعات هفتگى بود و زمانى هم سردبیر روزنامه‏ى اطلاعات گردید و در جراید مختلف دیگر هم مقاله مى‏نوشت. سعید وزیرى از جوانى سوداى سیاست در سر داشت و حتى در مراحى از زندگى سیاسى ، جان خود را به خطر انداخت و آن مبارزه با سیدجعفر پیشه‏ورى و حزب دموكرات آذربایجان بود. زمانى كه حزب مردم در ایران تشكیل شد و امیراسدالله علم رهبرى آن حزب را بر عهده گرفت، سعید وزیرى از موسسین و اركان حزب مزبور بود. سعیدوزیرى در انتخابات دوره‏ى بیست‏ویكم مجلس شوراى ملى كاندیداى نمایندگى شد و از حوزه‏ى خرمدره و ابهر زنجان به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در ادوار بیست‏ودوم و بیست‏وسوم نیز نماینده‏ى مجلس شوراى ملى بود و در 1354 به عضویت هیئت مدیره شركت مخابرات منصوب شد. از وى آثار زیادى اعم از ادبى و اجتماعى و تاریخ باقى مانده است كه در خور توجه و امعان نظر است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1301 در سارى متولد شد. پدرش كاظم سعید كارمند دولت بود و به امر كشاورزى هم اشتغال داشت. وى پس از اخذ دكتراى پزشكى در تهران عازم پاریس شد و درجه‏ى تخصصى در گوش و حلق و بینى گرفت و پس از ورود به ایران، به استخدام در اداره كل راه‏آهن درآمد. مدتى پزشك بهدار راه‏آهن سارى بود. بعد به تهران منتقل شد و تدریجا به ریاست بهدارى راه‏آهن منصوب گردید. در سال 1342 با حمایت دائى و پدرزنش اسمعیل سنك، به وكالت مجلس برگزیده شد و در ادوار بیست‏ودوم و بیست‏وسوم و بیست‏وچهارم، این سمت را احراز كرد و مدتها نایب رئیس مجل و سپس دو سه ماهى هم رئیس شد. وى در تشكیل كانون مترقى و حزب ایران‏نوین و حزب رستاخیز مشاركت داشت و از بنیانگذاران هر سه بود و در كنار كارهاى سیاسى به دادوستد و تجارت هم وارد شد ولى مثل اینكه تاجر خوبى نبود، در كارها توفیقى نیافت. بعد از سقوط رژیم سلطنتى محاكمه و سپس به جوخه‏ى آتش سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

از رجال برجسته عصر مشروطیت و از اعضاى قدیمى وزارت خارجه است. فرزند حاج میرزا جبار مدیر و مباشر روزنامه وقایع اتفاقیه است كه از اعیان و اشراف آذربایجان بوده و گذشته از آنكه در وزارت خارجه ریاست اداره تذكره را داشت در تبریز نیز كارخانه بلورسازى دائر نموده بود. جواد تحصیلات خود را در تبریز انجام داد، به زبان فرانسه هم آشنائى پیدا كرد و در قفقاز فن تلگراف را ظرف یك سال آموخت و از طرف ناصرالدین شاه به ریاست تلگرافخانه تبریز منصوب شد، در این ماموریت بین تبریز و شهرهاى آذربایجان ارتباط تلگرافى برقرار نمود و به پاداش این كار لقب سعدالدوله دریافت و به تهران احضار شد و به همكارى علیقلى‏خان مخبرالدوله وزیر تلگراف دعوت گردید. در 1300 ه.ق به وزارت خارجه داخل شد و به نیابت وزارت خارجه رسید و سالها در آن سمت بود. در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه به وزیرمختارى ایران در بروكسل منصوب شد و آن سفارتخانه را كه تا آن وقت به وسیله‏ى وزیر مختار ایران در پاریس اداره مى‏شد، تشكیل داد. در 1315 ه.ق به دستور امین‏الدوله صدر اعظم به استخدام چند نفر بلژیكى براى گمرك ایران همت گماشت و مسیو نوز بلژیكى و همكاران او را به ایران فرستاده در همین ماموریت براى اخذ قرضه از دولت بلژیك اقداماتى كرد ولى توفیق نیافت و براى نیروى دریایى ایران نیز دو فروند كشتى از هلند خریدارى نمود. سعدالدوله تا سال 1321 ه.ق در بلژیك بود، در آن سال به تهران احضار شد و به وزارت تجارت منصوب گردید. در صدارت عین‏الدوله بین او و صدراعظم اختلاف شدید پیدا شد و علت آن دخالت علاءالدوله حاكم تهران در ماجراى قند بود. در آن موقع به علت جنگ روس و ژاپن قند كمیاب شده بود، یا عده‏اى از تجار احتكار نموده بودند. علاءالدوله حاكم تهران تجار را احضار كرد و به پاى چند تن از آنها چوب زد و آنها را فلك كرد. چوب زدن بعضى از تجار معمر به وزیر تجارت گران آمد، زیرا او مسئول امور بازرگانى بود نه حاكم تهران، سعدالدوله تجار را به استقامت در مقابل عین‏الدوله تشویق كرد و مرتبا حكومت قانون و مشروطه را براى آنها بازگو مى‏نمود و مصرا تجار و بازار را در مقابل دولت به استقامت وامى‏داشت، در این میان به دستور عین‏الدوله با موافقت مظفرالدین شاه سعدالدوله را هنگام وزارت تجارت در حالى كه از قصر فرح‏آباد به سمت شهر عازم بود توقیف و به یزد تبعید كردند. در یزد با تجار تهران مكاتبه داشت و آنها را به استقامت در مقابل دولت تشویق مى‏نمود. عین‏الدوله درصدد قتل سعدالدوله برآمد و او به قنسولگرى انگلیس در یزد رفت و در آنجا متحصن شد و مادام كه عین‏الدوله صدراعظم بود در یزد در قنسولگرى به سر مى‏برد. پس از صدور فرمان مشروطیت، سعدالدوله از طرف اعیان و ملاكین تهران به وكالت رسید و با شكوه خاصى از او استقبال شد و به مجلس رفت كاندیداى ریاست بود، ولى كار ریاستش سرنگرفت. قانون اساسى بلژیك را ترجمه كرد و در متمم قانون اساسى ایران وارد نمود. در تنظیم قانون مزبور دخالت تام داشت. در مجلس نطقهاى دلنشین وى سر و صورت زیادى به مشروطیت داده بود و مردم لقب «ابوالمله» به او دادند. یكى از اقدامات سعدالدوله در مجلس مخالفت با ادامه خدمت مستشاران بلژیكى بود كه خود در موقع وزیرمختارى در بروكسل به استخدام آنها همت گماشته بود. سفیر انگلیس در این باره به وزارتخانه چنین گزارش مى‏دهد: «سعدالدوله كه وزیر بازرگانى بود به علت نظریات تند سیاسى به یزد تبعید شده بود، ماه نوامبر به تهران بازگشت و پس از اشغال كرس نمایندگى رهبرى دسته مخالف پارلمان را به عهده گرفت، وى از دشمنان سرسخت مسیو نوز است و تا آنجائى كه قدرت دارد براى سرنگون كردن دستگاه بلژیكى‏ها خواهد كوشید». فتح‏الله نورى اسفندیارى در كتاب رستاخیز ایران علت مخالفت سعدالدوله را با نوز و بلژیكى‏ها چنین نقل مى‏كند: «... شنیدم روزى دكتر آقایان یكى از وكلاى دادگسترى كه سابقا نماینده‏ى ارامنه در مجلس بود در ژنو از سعدالدوله مى‏پرسد چرا در قانون اساسى محدودیتى كه قبلا هم وجود نداشته براى اقلیتهاى مذهبى ایجاد كرده است آن مرحوم جواب مى‏دهد وقتى كه در بلژیك وزیر مختار ایران بودم به دستور دولت میسیونى براى اصلاح گمرك و پست روانه ایران كردم و رئیس میسیون شخصى به نام نوز بود كه مدتى در اطاق انتظار من مى‏نشست تا او را مى‏پذیرفتم. دو سال پس از استخدام او به ایران آمدم، در اطاق شاه دیدم كه نوز گوشه‏ى میز نشسته مظفرالدین شاه ایستاده با او صحبت مى‏كند. همین كه نوز رفت، به شاه عرض كردم كه اعلى حضرت نباید اجازه‏ى چنین بى‏ادبى را به یك مستخدم خارجى بدهد. جواب داد من از این وزیر پست و تلگراف خود خیلى راضى هستم زیرا خوب پول مى‏دهد آن روز قسم یاد كردم نوز را از ایران بیرون كنم و به این كار هم موفق گردیدم و طرح قانون اساسى را در مدت این مبارزه نوشتم و مى‏خواستم بعدها ما وزراء بیگانه پیدا نكنیم...» یكى از اقدامات اساسى سعدالدوله پافشارى در اخراج نوز و همكاران او بود كه در سیاست ایران به نفع روسها فعال مایشاه بودند. سعدالدوله پس از مدت كوتاهى كه در مجلس بود، از مشروطیت روگردان شد. شاید او مفهوم و معنائى را كه از مشروطیت انتظار داشت غیر از آن چیزى بود كه در ایران مستقر شده بود لذا از مجلس كناره‏گیرى و دشمن مشروطه شد و محمدعلى‏شاه را به مبارزه با مشروطه و مشروطه‏خواهان تشویق مى‏نمود. بعد از قتل اتابك، مشیرالسلطنه زمام امور را به دست گرفت و هنگام معرفى كابینه‏ى خود سعدالدوله به وزارت امور خارجه معرفى گردید ولى اعضاى وزارت خارجه اعتصاب كردند و زیر بار وزارت او نرفتند. علت این اعتصاب سختگیرى و تندخوئى او بود و كارمندان مى‏دانستند سعدالدوله براى كار عرصه را بر آنها تنگ خواهد كرد. در ترمیم كابینه دوم مشیرالسلطنه در استبداد صغیر بار دیگر وزیر خارجه شد و پس از بركنارى مشیرالسلطنه قرعه‏ى فال به نام ناصرالملك اصابت كرد. ناصرالملك در اروپا مى‏زیست، تلگرافى وزراى خود را معرفى كرد و سعدالدوله مقام وزارت خارجه را عهده‏دار شد. ناصرالملك از آمدن به ایران و قبول مسئولیت تحاشى نمود و در نتیجه سعدالدوله را به سرپرستى دولت تعیین نمود. پس از مدتى محمدعلى‏شاه از آمدن ناصرالملك مایوس شد و سعدالدوله را مسئول دولت قرار داد ولى آن هنگامى بود كه قواى بختیارى‏ها و مجاهدین گیلان به پایتخت نزدیك شده بودند، پس از چند روز سعدالدوله با وزراء استعفا دادند و سعدالدوله پس از كنار رفتن محمدعلى میرزا به سفارت بلژیك پناهنده شده و اجازه‏ى مسافرت به خارج گرفت و تا سال 1330 در اروپا مى‏زیست. در سال 1330 به علت اختلافاتى كه بین سردار اسعد و ناصرالملك بروز نموده بود، بختیارى‏ها تصمیم به تغییر ناصرالملك نایب‏السلطنه گرفتند و سعدالدوله را نامزد این مقام نمودند و خود او نیز در اروپا زمینه‏اى براى این كار فراهم نموده بود. با تشریفات زیاد وارد تهران شد و در راه به عنوان یك شاهزاده از او پذیرائى گردید. ولى به علت تندروى‏هائى كه در گفتار و اعمال او هویدا بود، سردار اسعد و صمصام‏السلطنه بیمناك شدند و از طرفى انگلیس‏ها با كنار گذاردن ناصرالملك موافق نبودند سرانجام موضوع نیابت سلطنت او منتفى گردید. در اوایل جنگ بین‏المللى اول با توافقى كه بین روس و انگلیس شده بود، سعدالدوله نامزد نخست‏وزیرى شد و وزراء مختار دو كشور صدور فرمان را از احمدشاه خواسته و فرمان هم صادر شد كه با دخالت سفیر عثمانى و شارژ دافر آلمان كار او سر نگرفت، آقاى مورخ‏الدوله سپهر كه در آن تاریخ منشى سفارت آلمان بود و دست‏اندركارهاى سیاسى این ماجرا را در كتاب ایران در جنگ بزرگ چنین مى‏نویسد:«عصر امروز یكى از درباریان مقرب سلطان احمدشاه كه در جمعیت مخفى آلمانى عضویت دارد دوان دوان خود را از قصر فرح‏آباد به تهران رسانید به نگارنده چنین اطلاع سه ساعت نیم بعد از ظهر مارلینگ وزیر مختار انگلیس و باخ شارژ دافر روسیه بدون اجازه‏ى قبلى متفقا حضور شاه شرفیاب شدند و در تحت جبر و فشار و تهدید، شاه را مصمم داشتند كه به عزل مشیرالدوله و نصب سعدالدوله و بستن مجلس و توقیف جراید و اخراج صاحب منصبان سوئدى و سپرى ژاندارمرى به كلنل مریل آمریكائى و طرد دیپلماتهاى آلمانى و عثمانى از ایران مبادرت ورزد. ضمنا علاوه كرد كه در این ساعت مشیرالدوله رئیس‏الوزراء و موتمن‏الملك رئیس مجلس در فرح‏آباد حضور شاه هستند. و اگر جلوگیرى نشود فردا سعدالدوله به مقام صدارت با اختیارات تام جلوس خواهد نمود. نگارنده پس از شنیدن خبر بدین مهمى چون كادروف را در سفارت پیدا نكردم به منزل رئیس ژاندارمرى واقع در خیابان استانبول رفتم و در آنجا اكثر افسران سوئدى اعم از مستشاران ژاندارمرى واقع در خیابان استانبول رفتم و در آنجا اكثر افسران سوئدى اعم از مستشاران ژاندارمرى و نظمیه را جمع آورده به منظور مقاومت در مقابل حوادث به مشاوره پرداختیم، بعضى از صاحب منصبان سوئدى مى‏گفتند با قوه‏ى قهریه همین امشب شاه را دزدیده به خارج خواهیم برد چند نفر دیگر مى‏خواستند وزراء مختار روس و انگلیس را توقیف و تبعید كنند. عقیده مرا استعلام نمودند و جواب دادم من چنین مسئولیتى را به عهده نمى‏گیرم هر طور است شارژ دافر آلمان را پیدا نموده به اینجا خواهم آورد كه با حضور او چنین تصمیم خطیرى اتخاذ شود. ساعت ده به اتفاق كادروف شارژ دافر و عاصم به یك سفیركبیر عثمانى مجددا به منزل رئیس ژاندارمرى آمدیم و بعد از مذاكرات طولانى چنین مقرر شد كه همان شب سفیركبیر و شارژ دافر با یك اسكورت چند صد نفرى سوار ژاندارم به قصر فرح‏آباد رفته جبرا حضور شاه شرفیاب شوند و حتى اگر شاه خواب باشد، او را بیدار كرده، هر نوع شده ناسخ دستخط صدارت سعدالدوله را صادر كنند. بعد از نصف شب هر دو دیپلمات به فرح‏آباد رسیدند، موثق‏الدوله وزیر دربار از صداى هیاهو سراسیمه از خواب پرید با پاى بى‏جوراب و زیرشلوارى سفیركبیر عثمانى و شارژ دافر آلمان را پذیرفت و مجبور شد برود شاه را از خواب بیدار كند. خلاصه دو نماینده متحدین اروپاى مركزى كه تا سه ساعت و نیم بعد از نصف شب حضور شاه بودند، موفق شدند نقشه‏ى كودتاى متفقین را نقش بر آب نمایند». میرزا جوادخان سعدالدوله از این تاریخ به بعد گرد كارهاى سیاسى نگشت و با سرمایه و ثروتى كه داشت مانند اعیان و اشراف آن روز زندگى نمود. وى در كودتاى 1299 توقیف شد. پس از آزادى همان زندگى را ادامه مى‏داد و به عنوان نخست‏وزیر سابق در مراسم رسمى شركت مى‏كرد. در سال 1307 در سن 88 سالگى درگذشت. سعدالدوله در جوانى دختر علیقلى‏خان مخبرالدوله را به زنى گرفت ولى به علت اختلافى كه بین داماد و پدرزن درگرفت، این ازدواج گسیخته شد و فرزند هشت‏ساله‏ى سعدالدوله درگذشت. مخبرالسلطنه هدایت به علت اختلافات داخلى كه با سعدالدوله به مناسبت ازدواج خواهرش با وى داشته در یادداشتهاى خود حملات زیادى به او نموده است كه خالى از بغض و كینه‏ى دیرینه نیست. سعدالدوله مردى تحصیلكرده و فرهنگ‏دوست بود. در تبریز مدرسه‏ى جدیدى تاسیس نمود كه خیلى از رجال آذربایجان در آن مدرسه درس خوانده‏اند. شركت كالسكه‏رانى تهران را نیز او تاسیس نمود. در هر حال از اشخاصى است كه به مشروطیت خدمات بسیار كرد. و صدمات فراوان زده است و از رجال بافهم آذربایجان بوده است. آقاى اقبال یغمائى این صفات را براى سعدالدوله قائل شده است: دوروى بیشى‏طلب سركش حادثه‏آفرین جاه‏جو شرانگیز بدنام. جواد (خان) از رجال اواخر قاجاریه و صدر مشروطیت (نیمه اول قر. 14 ه.). وى در آغاز به هوادارى مشروطه برخاست و به كیفر آن از وزارت افتاد. و با رنج و خوارى بسیار به یزد تبعید شد. سپس در عهد مشروطه مورد تقدیر مردم قرار گرفت و با احترام به تهران بازگشت و نماینده مجلس شورى گردید و او را به لقب ابوالمله ملقب كردند، ولى وى به تحریك اتابك به دربار جلب شد و از نمایندگى كناره گرفت (1325ه.ق.). در كابینه مشیرالسلطنه كه با محمدعلى میرزا تشكیل شد، سعدالدوله وزیر خارجه گردید، ولى چون به بدگویى از مشروطه و دارالشورى مى‏پرداخت همه از او آزرده شدند و شاه او را عزل كرده علاءالسلطنه را بار دیگر وزیر خارجه گردانید. وى سپس یكى از دشمنان بزرگ مشروطه شد و در برانگیختن محمدعلى شاه ضد ملت بر دیگران سبقت مى‏جست و با دشمنان مشروطه توطئه‏ها ترتیب داد. پس از پیروزى آزادى‏خواهان وى به سفارت هلند پناه برد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

مرزبان بن محمد بن مسافر وى آذربایجان را تصرف كرد و با روسها جنگید (333 ه.ق.) و با ركن‏الدوله جنگید و مغلوب و دستگیر گردید و چهار سال در دز سمیرم زندانى بود و سپس فرار كرد و مجددا فرمانروایى خود را به دست آورد و در 346 ه.ق. درگذشت. 2- جستان بن مرزبان (به دست وهسودان بن محمد كشته شد). 3- وهسودان بن محمد بن مسافر. 4- ابراهیم بن مرزبان. 5- ابوالهیجاء نوه سالار.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

على دیو سالار، از ملاكان و متنفذان مازندران و از مردم كجور (ف. 1326 ه.ش./ 1367 ه.ق.). وى در انقلابات اوایل مشروطیت و در فتح قزوین و تهران دخالت داشت و از طرف ملیون در رجب 1327 ه.ق. لقب سالار فاتح یافت. او مردى نویسنده و تاریخ‏دان بود و تألیفاتى نیز دارد كه به چاپ نرسیده.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ناصرالدین كوپال شیرازى پیشكار قوام‏الملك و شاعر و اهل ادب (ف. شیراز 1325 ه.ش.). قبر وى در حافظیه شیراز است. (1315/ 1314 -1263 ش)، شاعر، متخلص به سالار. معروف به سالار جنگ. نسب وى به امام قلى خان والى فارس در زمان صفویه مى‏رسد. وى در شیراز متولد شد، تحصیلات متداول زمان را در زادگاهش فراگرفت و زبان انگلیسى را در شیراز و هندوستان آموخت. وى در دستگاه مرحوم میرزا حبیب‏اللَّه خان قوام‏الملك شیرازى به سمت منشیگرى مشغول شد. ضمنا ریاست ایل خمسه به عهده او بود. ریاست انجمن ادبى فارس با او بود. وى كتابخانه‏ى بزرگى داشت كه خصوصا از لحاظ كتب ادبى خطى بى‏نظیر بود. او به سبك خراسانى شعر مى‏سرود. در شیراز وفات یافت.[1]

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ابن مظفرالدین شاه قاجار (ف. خرداد 1338 ه.ش./ 1378 ه.ق.) مردى حادثه‏جو و ناراحت بود. وى به واسطه ازدواج با دختر والى پشت كوه میتوانست از لران نیرویى جمع كند. در سال 1325 ه.ق. براى به دست آوردن تاج و تخت كوششى كرد ولى مغلوب شد. هنگامى كه محمدعلى شاه در ناحیه تركمنان پیاده شد، سالارالدوله بار دیگر با نیروى معتنى بهى از افراد قبایل به سوى تهران حركت كرد، ولى به دست یپرم مغلوب شد. در سال 1330 وى كردستان را به تصرف درآورد و همدان را مورد تهدید قرار داد. فرمانفرما به حكومت كل كردستان منصوب شد و كرمانشاه را ضد او واداشت و حمله‏اى متقابل كرد كه باعث فرار سالار گردید. بر اثر این ضربه وى طریق راهزنان را پیش گرفت و سبب بروز اغتشاش و ناامنیهاى محلى گردید و از ثروتمندان باج سبیل مى‏گرفت. علاءالسلطنه پس از تشكیل كابینه تصمیم گرفت كه با او مصالحه كند و به واسطه میانجیگرى سفارت روس، او را فرماندار گیلان كردند. نایب‏السلطنه به او اجازه نداد كه به طور مستقیم بر این ولایت مهم حكومت كند و عاقبت او را از ایران بیرون كردند. در مدت جنگ جهانگیر اول از سالار كارى مهم بروز نكرد و هنگامى كه مى‏خواست وارد سرزمین تركمانان شود تا براى به دست آوردن تاج و تخت اقداماتى به عمل آورد به توسط انگلیسیان دستگیر شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

دختر اولجایتو و خواهر ابوسعید ایلخان مغول و از زنان نامى قر. 8 ه. و پانزدهمین و آخرین تن از ایلخانان مغول در ایران (جل. 739 ه.ق/ 1339 م.- عزل 740 ه.ق/ 1339 م.). در سال 737 ه.ق شیخ حسن كوچك (چوپانى) با ساتى‏بیگ و سیورغان كه مقیم اران بودند متحد شد و قراجرى نامى را بعنوان ساختگى تیمورتاش به سلطنت برداشت، و ساتى‏بیگ را به عقد او درآورد، ولى شیخ حسن با قراجرى هم نساخت و او را كشت. در سال 739 چوپانیان و امراى هزاره‏ها ساتى‏بیگ را كه با امیر شیخ حسن بزرگ صفایى نداشت از گرجستان باز آوردند و به مقام ایلخانى برداشتند و خطبه و سكه به نام او كردند و ركن‏الدین شیخى و غیاث‏الدین محمد را به وزارت او گماشتند. آذربایجان و اران تحت امر ساتى‏بیگ و شیخ حسن كوچك درآمد، و آنان زمستان را در اران گذرانیدند و در بهار با اردویى روى به آذربایجان نهادند شیخ حسن بزرگ (ایلكانى) نیز به خدمت ساتى‏بیگ آمد و دست او را بوسید و پس از عذرخواهى با اردو به اوجان آمد. شیخ حسن كوچك چون مى‏اندیشید كه امور سلطنت از زنى برنمى‏آید، ناگهان پس از رسیدن اردو به اوجان دستگاه ساتى‏بیگ را غارت كرد و یكى از نبیره‏زادگان یشموت پسر هولاگو را كه سلیمان خان نام داشت- به ایلخانى منصوب كرد و ساتى‏بیگ را به زور به زوجیت بدو داد. 740 -739 ق. از زنان فرمانروا. وى دختر الجاتیو سلطان محمد خدابنده (717 -703 ق) و خواهر ابوسعید (736 -717 ق) بود. ابوسعید در 20 رجب 719 ق او را به ازدواج امیر چوپان، وزیر مقرب خود درآورد. اما پس از بدگمانى ابوسعید به امیر چوپان و ایجاد كدورت میان آن دو، امیر چوپان ساتى بیگ را رها كرد و او به سلطانیه نزد برادر بازگشت. بعد از مرگ ابوسعید، ارپاخان (736 ق) به سلطنت رسید و ساتى بیگ را به عقد خویش درآورد. پس از قتل ارپاخان (736 ق)، ساتى بیگ به همراه پسرى كه از امیر چوپان داشت نزد امیر شیخ حسن ایلكانى، معروف به امیر شیخ حسن بزرگ (757 ق) و موسس سلسله آل جلایر رفت. اما وقتى كار امیر شیخ حسن چوپانى، معروف به شیخ حسن كوچك (744 ق) قوت گرفت به او پیوست (737 ق). چندى بعد كه روابط بین امیر شیخ حسن و قراجرى، سردار ترك او، به هم خورد، امیر شیخ حسن بن پیشنهاد امراى هزاره‏ها و چوپانیان ساتى بیگ را به عنوان پانزدهمین ایلخان مغول به سلطنت نشاند و نام او را در خطبه و سكه داخل كرد و از خاندان خواجه رشیدالدین فضل‏اللَّه، ركن‏الدین شیخى و از فرزندان خواجه علیشاه، غیاث‏الدین محمد را هم به وزارت او گماشت. آذربایجان و اران تحت امر ساتى بیگ و شیخ حسن كوچك در آمد و آنان زمستان را در اران گذراندند و در بهار با اردویى روى به آذربایجان نهادند. شیخ حسن بزرگ نیز به خدمت ساتى بیگ آمده و دست او را بوسید و پس از عذرخواهى با اردو به اوجان تبریز آمد. شیخ حسن كه مى‏پنداشت ساتى بیگ در امر سلطنت ناتوان است پس از رسیدن اردوى شیخ حسن بزرگ به اوجان، ناگهان دستگاه ساتى بیگ را غارت كرد و یكى از نبیره‏زادگان هلاكو به نام سلیمان خان را به سلطنت نشاند و ساتى بیگ را به زور به عقد او درآورد. از آن پس اطلاع دیگرى از زندگى او موجود نیست.[1]

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(ع. موجب آرایش كشور و پادشاهى.) ابوسعید هندو بن محمد بن هندو اصفهانى از مستوفیان دیوان محمد بن ملكشاه بود كه به سعایت دشمنان در سال 506 ه.ق. به دار آویخته شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

پدر مردایج و وشمگیر كه آل زیار (ه.م.) بدو منسوبند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

عالم علوم دینى. تولد: 1339 ق.، كربلا. درگذشت: 11 مرداد 1376، مشهد. آیت‏الله حاج سید عبدالرضا حسینى شهرستانى، فرزند حجت‏الاسلام سید زین‏العابدین شهرستانى، بود. وى پس از پست سر نهادن دوران كودكى به سال 1346 ق. وارد مدرسه‏ى جعفریه شد و به یادگیرى خواندن و نوشتن و علوم ابتدایى پرداخت و پس از آن به تحصیل علوم دینى روى آورد و مقدمات و سطوح را نزد حضرات آیات شیخ على‏اكبر سیبویه و شیخ جعفر رشتى فراگرفت. سپس به یادگیرى رسائل و مكاسب و كفایة و علوم هیئت و ریاضیات نزد حضرات آیات شیخ محمد رضا اصفهانى و سید محمد طاهر بحرانى پرداخت و خارج فقه و اصول را نیز در محضر آیات عظام سید محمدهادى میلانى، میرزا مهدى شیرازى، سید عبدالحسین حجت و شیخ مرتضى آشتیانى آموخت. ایاشن در كنار تحصیل به تدریس سطوح عالیه پرداخت و پس از سالیان فراوان تدریس سطح، در سال 1392 ق. تدریس خارج فقه را آغاز كرد. سپس به مشهد هجرت كرد. آیت‏الله حسینى شهرستانى علاوه بر تحصیل و تدریس، به اقامه‏ى جماعت در صحن حسینى (ع) پاسخگویى به مسائل دینى پرداخت. وى در برابر نفوذ و تبلیغات فكرى و سیاسى و ایجاد شبهات دینى از سوى كمونیست و چپگرایان عراق سخت ایستادگى كرد و به منظور استحكام بنیان‏هاى فكرى جوانان، اقدام به تأسیس مجله‏ى «اجوبة المسائل الدینیه» كرد و در آن- با همیارى و همكارى حضرات آیات سید محمدباقر صدر، سید حسن شیرازى، سید عبدالصاحب حكیم و استاد احمد امین- به صدها پرسش فكرى و اعتقادى جامعه پاسخ داد و حوزه‏ى خوانندگان خود را به فراسوى مرزهاى عراق گسترانید. دامنه نفوذ این مجله در آن سال‏هاى پر اختناق عراق باعث شد تا رژیم بعث، پس از آزار و اذیت‏هاى فراوان و زندانى ساختن فرزندش جلو انتشار آن را بگیرد و او را هم از عراق بیرون نماید. ایشان به جز تدریس، تألیف، اقامه‏ى جماعت و تبلیغ شعائر دینى، با همیارى و مساعدت گروهى از علماى بزرگ و تجار كربلا دست به بنیاد مؤسسات خیریه و عام‏المنفعه‏اى زد كه برخى از آنها عبارتند از مدرسة الامام الصادق. (این مدرسه براى دانش‏آموزان بر مبناى تعالیم اسلامى در سال 1371 ق. تأسیس شد و تا سال 1395 ق. ادامه یافت)؛ مدرسة اسلامیه (در این مدرسه به دانش‏آموزان دروس فقه؛ حدیث تفسیر و عقاید آموزش داده مى‏شد)؛ درمانگاه كودكان؛ الجمعیة الهریة الاسلامیة؛ المكتبة الجعفریة (این كتابخانه با پنج هزار كتاب چاپى و خطى در مدرسه هندى گشایش یافت)؛ لجنة الثقافة الدینیة (كه پاسخگویى به شبهات و پرسشهاى دینى را بر عهده داشت و در خلال پانزده سال فعالیت خویش، توانست صدها سئوال را پاسخ دهد). از تألیفات آیت‏الله حسینى شهرستانى مى‏توان این آثار را نام برد: مقالید الهدى فى شرح العروة الوثقى (هفت جلد، كه سه جلد آن به چاپ رسیده است)؛ حیاة الامام الحسین بن على (ع)، الامر بالمعروف و النهى عن المنكر، السجود على التربة الحسینیة؛ صلاة الجمعة فى عصر الغیبة؛ النوروز فى السلام نوروز در تاریخ و دین؛ اجوبة المسائل الدینیة (چهارده جلد كه دو جلد آن به نام امید جوان ترجمه و چاپ شده است)؛ اجوبة المسائل فى التفسیر (دو جلد)؛ اجوبة المسائل فى العقائد؛ تقویم هجرى (از سال 1363 تا 1463 ق.). تألیفات مخلوط ایشان عبارت است از: المهدى الموعود و دفع الشبهات عنه؛ الطریق القویم الى جنة النعیم (پیرامون امامت)؛ دفع الشبهات و حل المشكلات؛ غایة التقرب فى شرح منظومة التهذیب؛ حاشبه بر مكاسب؛ حاشیه بر رسائل؛ حاشیهبر معالم؛ حاشیه بر قوانین؛ حاشیه بر شرح لمعه؛ الطریق المستقیم فى بیان اصول‏الدین؛ عقاید المؤمنین فى اصول الدین. در سال 1397 ق. به علت فشارهاى رژیم بعثى، وى عراق را به قصد ایران ترك كرد و در مشهد اقامت گزید و به تدریس سطوح عالیه و عقاید، امامت جماعت (در مسجد الحمید) و تأسیس مجله «الارشاد»- كه از آن هفت شماره منتشر گردید پرداخت. اما در سال 1400 ق. به دنبال سكته‏اى ناقص توان كار و كوشش از او سلب شد و تا پایان عمر خانه‏نشین شد. آیت‏الله حسینى شهرستانى سرانجام پس از هفتاد و هفت سال زندگى در یازدهم مرداد 1376(27 ربیع‏الاول 1418 ق.) چشم از جهان فروبست و پیكرش در روز سه شنبه بیست و هشتم ربیع‏الاول، پس از تشییع و نماز آیت‏الله شیخ حسنعلى مروارید بر آن، در صحن آزادى حرم امام رضا (ع) به خاك سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

فقیه. تولد: 1307، اصفهان. شهادت: 7 تیر 1360، تهران. آیت‏الله سید محمدحسین بهشتى در محله‏ى لومبان اصفهان چشم به جهان گشود. پدربزرگ وى، آیت‏الله میر محمدصادق مدرس خاتون‏آبادى، از مراجع عصر خود بود. آیت‏الله بهشتى تحصیلات خود را تا سال دوم دبیرستان در اصفهان گذراند و سپس در سال 1325 به قم رفت. حدود شش ماه در قم بقیه سطح مكاسب و كفایه را تكمیل نمود و از اوایل سال 1326 به درس خارج فقه و اصول در محضر آیت‏الله محقق داماد وارد شد. از اساتید دیگر وى آیات عظام بروجردى، خوانسارى، كوه‏كمره‏اى و امام خمینى (ره) بودند. براى پیگیرى تحصیلات دانشگاهى، در سال 1327 با گرفتن دیپلم وارد دانشگاه معقول و منقول شد و تا سطح دكترى ادامه تحصیل داد. در فسلفه نیز پنج سال مستمر (1335 -1330) در درس علامه‏ى طباطبائى حضور یافت و علاوه بر بحث‏هاى اصول فسلفه و روش رئالیسم، اسفار و شفا را نیز فراگرفت. در همان سالها به سبب آشنایى با زبان انگلیسى به عنوان دبیر به تعلیم این زبان در دبیرستان‏ها پرداخت. در سال‏هاى 1329 و 1330 وارد عرصه‏ى فعالیت‏هاى سیاسى شد. تأسیس مدرسه‏ى منتظریه‏ى با همت آیت‏الله قدوسى و با نظارت ایشان از فعالیت‏هاى دیگرى بود كه از سال 1339 آغاز شد. از سال 1341 نیز در جریان‏هاى سیاسى حضور داشت. از جمله اقدامات وى همكارى در ایجاد «كانون دانش‏آموزان قم» بود كه بعدها آیت‏الله دكتر محمد مفتح مسئولیت آن را پذیرفت. در زمستان سال 1342 او را مجبور كردند كه از قم خارج شده و به تهران برود. با ورود به تهران با جمعیت‏هاى مؤتلفه‏ى اسلامى رابطه سازمان یافته‏اى داشت. در همین جمعیت‏ها بود كه به پیشنهاد شوراى مركزى، امام خمینى (ره) یك گروه چهار نفرى را به عنوان شوراى سیاسى و فقهى تعیین نمود كه یكى از آنها آیت‏الله بهشتى بود. بعدها برنامه تغییر كتاب‏هاى تعلمیات دینى مدارس در رأس فعالیت‏هاى آنها قرار گرفت. با دستگیرى اغلب رهبران سیاسى نظامى جمعیت‏هاى مؤتلفه، آیت‏الله بهشتى در اوایل سال 1344 براى راهنمایى مسلمانان آلمان، از ایران به آن كشور رفت و در هامبورگ مستقر شد. در آنجا زبان آلمانى را یاد گرفت. اما فعالیت وى فقط منحصر به آلمان نبود و كشورهاى آلمانى زبان (به ویژه اتریش) را نیز در برگرفت. آیت‏الله در این مدت در تشكیل اتحادیه‏ى انجمن‏هاى اسلامى دانشجویان در اروپا و نشریه «اسلام مكتب مبارز» همكارى كرد و از ایشان در این دوره، سخنرانیها و جزوات چندى به زبان‏هاى فارسى، انگلیسى، عربى و آلمانى باقى مانده است. یك دوره تفسیر قرآن از آغاز تا سوره نساء نیز حاصل همین ایام است. در سال 1349 به ایران بازگشت و با همكارى آیت‏الله مهدوى كنى، آیت‏الله موسوى اردبیلى و آیت‏الله محمد مفتح به تشكیل جامعه روحانیت مبارز نمود. در سال 1355 هسته‏هایى براى امور تشكیلاتى به وجود آمد و در سال 1356 روحانیت مبارز شكل گرفت. در كنار فعالیت‏هاى دیگرش، از همان سال بازگشت به ایران (1349) كار تحقیقاتى و علمى را آغاز كرد كه تا سالهاى انقلاب با همكارى آیت‏الله موسوى اردبیلى و دكتر محمد مفتح ادامه یافت و اهمیت این كار تحقیقاتى به حدى بود كه حتى در سال 1353 در برگه یادداشت كارهاى جارى، پنجاه درصد از وقت خویش را فقط به آن اختصاص داده‏اند و بقیه را به بیش از پانزده كار فرهنگى، تحقیقى و اجرائى دیگر. در سالهاى 1355 تا 1357 نیز، جلسه‏اى در روزهاى دوشنبه در منزل ایشان برقرار بود كه در آن با حضور چند تن از محققان و فارغ‏التحصیلان رشته‏ى اقتصاد، كتاب كاپیتال (سرمایه) كارل ماركس مورد بررسى قرار گرفت. با عزیمت امام خمینى (ره) به پاریس، آیت‏الله دكتر بهشتى به حضور ایشان رفت و هسته‏ى شوراى انقلاب تشكیل شد كه وى یكى از اعضاى آن بود. علاوه بر مقاله‏ها و سخنرانى‏ها، تألیفات وى به شرح زیر است: بانكدارى و قوانین مالى اسلام؛ عادت (ترجمه از انگلیسى)؛ قانون علیت در جامعه ما؛ نقش ایمان در زندگى انسان؛ كدام مسلك ؟؛ صداى اسلام در اروپا (به پنج زبان)؛ روحانیت در اسلام و در قرآن؛ یك قشر جدید در جامعه ما؛ حكومت در اسلام (حكومت از نظر اسلام) (1367)؛ نماز چیست؟ (1366)؛ اسلام و مكتب‏هاى معاصر؛ مباحث شناخت در اسلام (1369)؛ شناخت از دیدگاه قرآن؛ امر به معروف و نهى از منكر، آزادى از دیدگاه اسلام؛ مالكیت از نظر اسلام؛ تكامل از نظر اسلام؛ تخریب در اندیشه اسلامى؛ حقیقت و عرفان؛ اسلام دین واقع‏بین؛ قضاى اسلامى؛ اقتصاد اسلامى (فارسى و عربى، 1362)؛ توحید در قرآن؛ حج در قرآن (1365)؛ نقش قیامتى انقلاب اسلامى (مجموعه مقالات؛ با همكارى محمدجواد باهنر). از آثار دیگر ایشان كه چاپ نشده‏اند: ترجمه كامل تاریخ قرآن نولد؛ ترجمه بخشى از كتاب دانش منطق اثر هگل؛ تحقیق گسترده‏اى پیرامون وحى؛ تفسیر قرآن (نوار). ضمنا تعداد معدودى نوار از جلسات درس دكتر بهشتى با عنوان (فلسفه‏ى هگل) كه از سال 1355 براى طلاب آغاز كرد و نیز یادداشتهاى آن به جا مانده است. آیت‏الله دكتر بهشتى در بمب‏گذارى هفتم تیرماه 1360 در دفتر حزب جمهورى اسلامى به شهادت رسید. پیكرش در بهشت زهرا به خاك سپرده شد. استاد دكتر سید محمد حسینى بهشتى اصفهانى از افاضل دانشمندان و اكابر مدرسین و اساتید معاصر و مستخرجین با كمال حوزه علمیه قم است آقاى دكتر بهشتى در حدود 1345 قمرى در شهر اصفهان به دنیا آمده و پس از خواندن اولیات و قسمتى از سطوح را از مدرسین بزرگ حوزه فراگرفته و آنگاه به دروس خارج فقه واصول آیات عظام مرحوم آیت‏اللَّه بروجردى و آیت‏اللَّه محقق داماد و آیت‏اللَّه العظمى نایب‏الامام خمینى و آیت‏اللَّه العظمى آقاى شریعتمدارى حاضر و از دراسات آنان استفاده كامل نموده و معقول را هم از محضر علامه آیت‏اللَّه طباطبائى آموخته و در رشته‏هاى مختلف علمى عقلى و نقلى یكى از ستارگان درخشنده حوزه علمیه گردیده و چند سالى از طرف مراجع بزرگ براى ارشاد و وظائف روحى و دینى به آلمان مهاجرت و در آنجا رهبرى- مسلمین شیعى را نموده و خدمات چشمگیرى انجام داده تا در این چند ساله اخیر كه مراجعت به ایران و در تهران به تدریس و خدمات دینى پرداخته و هم براى تدریس و سخنرانى در دارالتبلیغ اسلامى قم به دعوت موسس بزرگوار آن حضرت آیت‏العظمى آقاى شریعتمدارى به قم آمده و ایفاء وظیفه نموده است. معظم‏له نیز از مجاهدین به نام و مبارزین عیه امپریالیسم و رژیم منفور طاغوتى است كه با تمام سخنرانیهایش مظالم و جرائم دولت را بیان و از اعمال ضد خلقى و مردمى و توحیدى آنان انتقاد نموده است. استاد بهشتى در انقلاب ایران و پیروزى آن سهم ویژه‏اى دارند و هم اكنون یكى از علماء دولت موقت جمهورى اسلام و از نزدیكان و همكاران جناب آقاى مهندس مهدى بازرگان نخست‏وزیر مى‏باشد سخنرانیها و اعلامیه‏هاى ایشان جالب و مجموع آن خود كتابى خواهد بود. آثار و تالیفات عدیده علمى دارند كه بعضى از آن مطبوع و برخى هم مخطوط مانده است از تالیفات مطبوع ایشان كتب زیر است. 1- خدا از دیدگاه قرآن كه در 27 شهریور 1352 برابر 25 شعبان 1393 ق به طبع رسیده است. 2- نماز چیست. 3- شناخت اسلام كه به اتفاق دو نفر از افاضل آقاى على آقاى گلزار غفورى- محمدجواد باهنر نوشته‏اند كتابهاى دیگرى كه متاسفانه نام آنها را یاد ندارم.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : دانشمندان و بزرگان اصفهان (جلد دوم)

(گركان از دهات تفرش است) فرزند میرزا جهانگیرخان معروف به محاسب الملك، از كارمندان دستگاه ظل السلطان بوده، و در دفتر استیفا انجام وظیفه مى‏نموده، مردى فاضل و ادیب و عارف بوده، و در 5 رجب 1351 به سن 96 سالگى وفات یافته، در یكى از اطاق‏هاى شمالى تكیه‏ى مادر شاهزاده مدفون گردید. مشارالیه داماد ملا محمد تقى بن ملا محمد شفیع خوئى بوده است. ماده تاریخ وفاتش این است: خامه‏ى سرخوش نوشت از پى تاریخ او محاسب الملك شد بسوى دارالقرار

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

محمد بهمن‌بيگي، بنيانگذار آموزش عشاير در ايران، در سال 1299 در ايل قشقايي در شهرستان لارستان به دنيا آمد. پس از پايان دوره‌ي كارشناسي حقوق در دانشگاه تهران، كوشش خود را براي بر پايي مدرسه‌هاي سيار براي بچه‌هاي ايل آغاز كرد و با پي‌گيري‌ها و فداكاري‌ها خود توانست برنامه‌ي سوادآموزي عشاير را به تصويب برساند. او توانست دختران عشايري را نيز به مدرسه‌هاي سيار جلب كند و نخستين مركز تربيت معلم عشايري را بنيان نهاد. بهمن‌بيگي براي كوشش پي‌گير خود در راه سوادآموزي به هزاران نفر كودك ترك، لر، كرد، بلوچ، عرب و تركمن، برنده‌ي جايزه‌ي سوادآموزي سازمان يونسكو شد. او تجربه‌هاي آموزشي خود را در چند كتاب در قالب داستان نوشته است. گروه : علوم انساني رشته : حقوق والدين و انساب : پدر محمد بهمن‌بيگي كه يكي از بزرگان تيره بهمن بيگي از ايل قشقايي بود در زمان حكومت رضاخان، وارد فعاليت هاي سياسي شده و در منازعات ايلي با دولت اختلاف پيدا كرد كه دولت وقت وي را مقصر شناخته و به تبعيد محكوم كرد. خاطرات کودکي : "من در يك چادر سياه به دنيا آمدم. زندگاني را در چادر با تير، تفنگ و شيهه اسب آغاز كردم... تا ده سالگي حتي يك شب هم در شهر و خانه شهري به سر نبردم... زماني كه پدر و مادرم را به تهران تبعيد كردند تنها فرد خانواده كه خوشحال و شادمان بود، من بودم... نمي‏دانستم فشنگ مشقي و تفنگم را مي‏گيرند و قلم به دستم مي‏دهند... پدرم مرد مهمي نبود. اشتباهاً تبعيد شد و دوران تبعيدمان بسيار سخت گذشت. چيزي نمانده بود كه در كوچه‏ ها راه بيفتيم و گدايي كنيم. مأموران شهرباني - رضاخان - مراقب بودند كه گدايي هم نكنيم. از مال و منال خبري نمي رسيد. خرج بيخ گلوي مان را گرفته بود. در آغاز كار كلفت و نوكر داشتيم ولي هر دوي آنان همين كه هوا را پس ديدند گريختند و ما را به خدا سپردند.. به كتاب و مدرسه دلبستگي داشتم. دو كلاس يكي مي‏كردم شاگرد اول مي‏شدم. تبعيدي‏ها، مأموران شهرباني و آشنايان كوچه و خيابان به پدرم تبريك مي‏گفتند و از آينده درخشانم برايش خيال‏ها مي‏بافتند." اوضاع اجتماعي و شرايط زندگي : محمد بهمن بيگي فرزند ايل، در سال ???? هجري شمسي در منطقه چاه كاظم در نزديكي شهرستان لارستان در چادر عشايري به هنگام كوچ زاده شد.در زمان استبداد رضاخاني سركوبي ايلات عشاير جنوب از مهمترين سياستهاي حكومت بود، چون روح جامعه عشايري آزاده تر ازآن بود كه دربند آن همه بي عدالتي ونابرابري گرفتار آيد. حكومت وقت در راستاي سركوبي ايلات، تبعيد سران عشاير به تهران را بهترين راه مي دانست. ايل قشقايي به عنوان يكي از بزرگترين ايلات جنوب از اين قضيه مستثني نبود. اين ايل در آن زمان ايلخاني مقتدري به نام صولت الدوله قشقايي داشت. ترس حكومت مركزي از ايشان به حدي بود كه نه تنها خود او بلكه همسر و فرزندان وچند خانواده ايلي را نيزبه تهران تبعيد كردند. استاد بهمن بيگي درآن روزها كودكي حدودا ?? ساله بود كه به همراه مادرش ، يكي از خانواده هاي تبعيد شده به تهران بودند. تحصيلات رسمي و حرفه اي : اگرچه تبعيد ازايل به تهران براي استاد كه آن ايام كودك ناتواني بيش نبود، بسيار سخت و دردآور بود ولي همينكه سبب شد تا مدرسه برود و با جديت درس بخواند، ازدرد و رنجها مي كاست. پيشرفت او با وجود تمام كمبودها چشمگير بود.اولين كودك قشقايي بود كه در كلاسهاي ابتدايي شاگرد اول مي شد. هوش و نبوغ او آنقدر بود كه از كمند همه كمي ها و كاستي ها بگريزد و با اخذ دانشنامه اي رنگين،به رسم آن روزها، به جهت پيشرفت عازم آنسوي دنيا شود. جذبه هاي زندگي درآنسوي آبها نتوانست كه مانع از برگشت او به ايل شود و با اولين درخواست كسان و آشنايان با اشتياق تمام به دامن پر مهر مهر و صفاي ايل برگشت. وي از آن دوران چنين بياد دارد:"دو كلاس يكي مي‏كردم شاگرد اول مي‏شدم. تبعيدي‏ها، مأموران شهرباني و آشنايان كوچه و خيابان به پدرم تبريك مي‏گفتند و از آينده درخشانم برايش خيال‏ها مي‏بافتند. سرانجام تصديق گرفتم. تصديق ليسانس گرفتم .يكي از آن تصديق‏هاي پررنگ و رونق روز." محمد قبل از تبعيد پدر، در سن ?? سالگي توسط معلمي كه پدرش براي آموزش وي در زمان كوچ و ييلاق و قشلاق استخدام كرده بود به مدت دو سال، خواندن و نوشتن اوليه را فراگرفت و مادر وي شش روز پس از تبعيد همسرش به جرم تهيه آذوقه براي عشاير مخالف دولت، مقصر شناخته شده و به تبعيدگاه همسرش (تهران) فرستاده شد و محمد نيز با مادر رهسپار تبعيدگاه شد و در همان جا به تحصيل ادامه داد و در سال ???? مقطع كارشناسي رشته حقوق قضايي را در دانشگاه تهران به پايان رساند. استاد بهمن بيگي از نحوه يادگيري زبان فرانسه چنين مي گويد: " زبان فرانسه را در مدارس متوسطه و دانشكده حقوق تهران و بعد به علت سير و سياحت دو- سه ساله با چند فرانسه دان اروپايي آن را بهبود بخشيدم.قشقايي بودم و در جنگ بين المللي دون با آلمان ها همكاري داشتم. از جمله چند چتر باز به ايل ما آمده بودند و من تنها مترجم آنها بودم. به بعضي از آنها فارسي ياد دادم و از آنها آلماني يادگرفتم. پس از يادگيري اين دو زبان آموزش انگليسي آسان بود. هم به صورت خصوصي و هم به صورت سفرهايي به خارج ،انگليسي را هم آموختم" خاطرات و وقايع تحصيل : محمد بهمن بيگي از اخذ مدرك كارشناسي خود و نحوه عكس العمل خانواده چنين اذعان مي كند: "تصديق ليسانس گرفتم. پدرم ليسانسم را قاب گرفت و بر ديوار گچ فرو ريخته اتاق مان آويخت و همه را به تماشا آورد. تصديق قشنگي به شكل مربع مستطيل بود.مزاياي قانوني تصديق و نام و نشان مرا به خطي زيبا بر آن نگاشته بودند.تصوير رتوش شده ام با چشم هاي خندان ،كراوات عاريتي ،موهاي سياه،در گوشه تصديق مي درخشيد و قلب پدرم را از شادي و شعف لبريز مي كرد.آشنايي در كوچه و محله نماند كه تصديق مرا نبيند و آفرين نگويد.تبعيدي‏ها، مأموران شهرباني، كاسب‏هاي كوچه، دوره‏گردها، پيازفروش‏ها، ذرت بلالي‏ها و كهنه‏خرها همه به ديدار تصديقم آمدند. من شرم مي‏كردم و خجالت مي‏كشيدم... من پس از خواندن نسخه فرانسوي يكي از تبعيدي ها و در مراجعت به خانه ديگر راه نمي‌رفت، پرواز مي‌كرد... ملامتم مي‌كردند كه با اين تصديق گرانقدر، چرا در ايل مانده‌اي و چرا عمر را به بطالت مي‌گذراني؟ تو تصديق داري و بايد مانند مرغكي در قفس در زواياي تاريك يكي از ادارات بماني و بپوسي و به مقامات عاليه برسي" همسر و فرزندان : استاد محمد بهمن بيگي متاهل است و نام همسر ايشان سركار خانم سكينه كياني مي باشد. وقايع ميانسالي : محمد بهمن بيگي از خاطرات پس از اخذ مدرك ليسانس حقوق اش چنين بازگو مي كند: "در پايتخت به تكاپو افتادم و با دانشنامه حقوق قضايي به سراغ دادگستري رفتم تا قاضي شوم و درخت بيداد را از بيخ و بن براندازم. دلم گرفت و از ترقّي عدليّه چشم پوشيدم. در ايل چادر داشتم، در شهر خانه نداشتم. در ايل اسب سواري داشتم، در شهر ماشين نداشتم. در ايل حرمت و آسايش و كس و كار داشتم، در شهر آرام و قرار و غمخوار و اندوه‌گسار نداشتم. نامه‌اي از برادرم رسيد. بوي جوي موليان مدهوشم كرد. ترقّي را رها كردم. تهران را پشت سر گذاشتم و به سوي بخارا بال و پر گشودم. بخاراي من ايل من بود ....به ايل رسيدم. ايل هماني بود كه مي خواستم و مي پنداشتم .چادر پدرم ،بالاي همان چشمه زلال و در ميان همان دو كوه سبز و سفيد افراشته بود و ..." مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : محمد بهمن بيگي در سال ???? مقطع كارشناسي رشته حقوق قضايي را در دانشگاه تهران به پايان رساند. محمد حدود دو سال به عنوان كارشناس واحد حقوقي بانك ملي در تهران مشغول به كار شد تا اينكه با اتمام دوران يازده ساله حبس و تبعيد پدر همراه با خانواده به استان فارس و دامان ايل بازگشت و به زراعت و چوپاني مشغول شد. او با مشاهده بيسوادي و مشكلات ناشي از آن در اطراف خود به فكر آموزش دختران و پسران عشاير با همكاري افرادي از عشاير كه تا حدودي از مهارت سواد برخوردار بودند افتاد و در سال ???? اولين مدرسه سيار عشايري را در محل زندگي خود راه اندازي كرد. با مشاهده اشتياق پسران، دختران، زنان و مردان عشاير به سوادآموزي، بهمن بيگي با هدف گسترش فعاليت هاي آموزشي به وزارت آموزش و پرورش مراجعه كرده و خواستار حمايت دولت از اين طرح شد. بابت حمايت هاي مردمي و همچنين كمكهاي دولتي، مؤسسه دانشسراي عشايري در شيراز به عنوان مدرسه مركزي آموزش عشاير تشكيل و آغاز به كار كرد. تاكنون هزاران نفر از افراد جامعه عشايري از اين مؤسسه آموزشي فارغ التحصيل شده و مهارتهاي آموزشي را فراگرفته اند. مراکزي که فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : استاد محمد بهمن‌بيگي خوب مي دانست فايده اي ندارد كه به تاريكي لعنت بفرستد بلكه بايد شمعي روشن كرد.اينگونه بود كه با تاسيس نخستين دبستان سيار ايلي در سال ???? شمع كوچكي در دنياي تاريك آن روزهاي جامعه عشاير روشن كرد. دبستانهايي كه نه به كمك دستگاه آموزش وپرورش وقت بلكه فقط به همت استاد و مساعدت مردم شريف عشاير در چادرهاي سفيد داير مي گشتنند. چادران سفيد درميان سيه چادران ايلي چون نگين مي درخشيدنند تا نويدي بر پايان روزهاي تيره و تار چادرنشيني باشد. ديري نپاييد كه سيلي از مشكلات گريبانگير اين چادر هاي دبستان شد. اكثر طوايف عشاير از پرداخت هزينه هاي ناچيز دبستان سيار ايلي عاجز بودند. آموزگاران ايلي تصديق مورد نياز براي تدريس را نداشتند وبه تبع آن نمي توانستنند كارنامه معتبر براي دانش آموزان صادر كنند. تحرك دائمي ايل براي بقا وبعد مسافت بين قشلاق و ييلاق ومشكلاتي از اين قبيل، مزيد بر علت شده بودند تا پيمودن اين مسير پردردسر، سخت تر و پرماجراتر گردد. استاد كه نمي خواست نهال نوپاي آمورش كودكان ايل به اين زودي پژمرده گردد، به هر دري مي زد تا شايد چاره اي يابد. به زحمت مقامات وقت آموزش و پرورش را مجاب كرد تا تعدادي دانش آموخته هاي ديپلمه دانشسراي شيراز را در اختيار دستگاه آموزشي اش بگذارند. اين حربه نيز نيز كارساز نشد چون اين آموزگاران از بطن ايل برنخواسته بودند كه بتوانند با مشكلات آموزشي فرزندان ايل و زندگي ايلي كنار بيايند. ديگر بار اين اسطوره خستگي ناپذير عشاير دست به كار شد و چاره در پرورش آموزگاراني ديد كه از درون ايل برخواسته باشند تا با آشنايي كامل ازمصائب و مشكلات نوباوه گان عشاير، به آموزش آنها اهتمام ورزند.تاسيس دانشسراي عشايري براي تربيت آموزگاران ايلي وبه تبع آن راه اندازي اداره كل آموزش عشاير كشور كار آساني نبود ولي به همت والاي اين مرد سختكوش ممكن شد. اينگونه بود كه با تربيت عده كثيري از فرهيختگان عشاير چهره ايلات دگرگون شد. ساير فعاليتها و برنامه هاي روزمره : تسلّط استاد محمد بهمن بيگي به سه زبان انگليسي، فرانسه و آلماني كه اغلب آثار نويسندگان خارجي را به زبان اصلي مطالعه مي‌كرد و غور و تفحّص در متون ادبي، اين اجازه را به وي مي‌داد كه با نثر دلنشين و جذّاب دست به تأليف زند. از آثار استاد بهمن‌بيگي بوي طبيعت و انسانيّت به مشام جان خواننده مي‌رسد و نغمه دوستي و از خودگذشتگي مي‌تراود. بخاراي من ايل من؛ به اجاقت قسم؛ عرف و عادات در عشاير فارس؛ اگر قره‌قاج نبود... استاد با آثارِ خود انسان را آرام آرام با زيبايي‌ها، انسان‌دوستي‌ها و فداكاري‌هاي ايلياتي آشنا مي‌سازد و در زير روشنايي ستارگان و در دامان زيباي طبيعت، از خودگذشتگي‌هاي مرداني كه عمر خود را براي آموزش كودكان معصوم عشايري سپري ساخته‌اند، به تصوير مي‌كشد. و گرم و صميمي انسان را به قلّه‌هاي رفيع و مناظر بديع طبيعت هدايت مي‌كند و با خلق و خوي مردم عشاير آشنا مي‌سازد و از آداب و رسوم ايلات سخن به ميان مي‌كشد و چنان دلنشين مي‌نويسد، كه انسان هرگز از مطالعه آثار وي خسته نمي‌شود. و چون به حوزه موسيقي عشايري وارد مي‌شود شور و شوق خود را با اشكي كه بر گونه‌هايش مي‌نشيند، نشان مي‌دهد. او مي‌گويد موسيقي در ميان ايلات و عشاير قشقايي همانند ساير اقوامِ ديگر از احترام بسيار برخوردار است. استاد وقتي از موسيقي ايلياتي سخن مي‌گويد گويي نغمه مي‌سرايد و عاشقانه وصف موسيقي ايلي مي‌كند و در اين ميان هشدار مي‌دهد كه «موسيقي ايل از چنگ اوباش هرزه‌سرا و عربده‌كش به دور است، موسيقي ايل با عيّاشي‌هاي رذيلانه آميزشي ندارد. موسيقي ايل از پستان نجيب و سخاوتمند طبيعت شير مي‌نوشد و جان مي‌گيرد». آري دامن طبيعت از ديد استاد بهمن‌بيگي آشيانه هزاردستان است كه در دامن خود ماه‌پرويزها، منصورخان‌ها، صمصام‌السّلطان‌ها و داوود نكيساها را پرورش داده است. اينك استاد بر فراز قلّه‌ها است و اگر امروز استاد بهمن‌بيگي ــ كه عمرش دراز باد ــ اين نغمه ايلياتي را زمزمه مي‌كند كه: اي كوه‌هاي بلند، بر ايل ما چه گذشت اي قلّه‌هاي مه‌گرفته، بر ايل ما چه گذشت اي كوه‌هاي بلند و اي قلّه‌هاي مه‌گرفته بر آن ايل كه در دامن شما خيمه مي‌سازد چه گذشت ولي استاد به خوبي مي‌داند كه بر ايل و تبارش چه گذشت و چگونه در سايه تلاش وي مرداني فرهيخته، و استاداني گرانقدر و جواناني برومند تربيت شدند و اينك هر كدام در گوشه‌اي از اين كهن‌سرزمين ايران در اداره اين مرز و بوم سهيم هستند و اين براي استاد بزرگ‌ترين هديه الهي است كه به بار نشستن تلاش‌هاي بي‌وقفه و شبانه‌روزي خود را مشاهده مي‌كند آرا و گرايشهاي خاص : اين دانشي‌مردِ فرهيخته سرد و گرم روزگار چشيده به تجربه دريافته بود كه تنها راه نجات عشاير در بالا بردن سطح سواد جمعيّت عظيم عشايري است. مردمي كه با هرگونه ناملايمات زندگي مي‌ساختند، شجاع و بخشنده بودند، با قناعت و صبوري زندگي مي‌كردند، حليم و صادق بودند، امّا روح لطيف خود را با مفاسد اجتماعي آلوده نمي‌كردند، غيور و ظلم‌ستيز بودند و تشنه معرفت و جوياي دانش. چه كسي مي‌بايست به اين قشر محرومِ رنج‌كشيده توجّه مي‌كرد. استاد بهمن‌بيگي كه خود پرورده درد و رنج بود به خوبي مي‌دانست كه كسي آستين بالا نخواهد زد و دولتمردان را نيز در سر، سوداي تعليم و تربيت و پروراندن استعدادهاي افراد ايلياتي نيست؛ از اين‌رو دست به كار شد. تصميم گرفت به جاي چوب شباني، قلم در دست كودكان عشايري نهد و خواندن و نوشتن را به طريق خاصّ خود به ميان عشاير بَرَد تا جهل و بي‌سوادي را ريشه‌كن كند. شايد خود نيز در آن زمان بر اين باور نبود كه قدمي كه برداشته است چگونه به بار خواهد نشست امّا مصمّم بود و با تمام توان در اين عرصه قدم گذاشت. كوره‌راه‌هاي ايلي را به خيابان‌هاي پر زرق و برق شهري برگزيد و اسبان رهوار را به خودروهاي گران‌قيمت ترجيح داد و گويي با خود اين ترانه ايلي را زمزمه مي‌كرد كه: من اين باغ خرّم را با اشك چشم سيراب كردم چرا گلش براي ديگران چرا خارَش براي من آري! استاد مصمّم بود كه در بهار طبيعت و صفاي كوهستان چراغ علم و معرفت را روشن كند و گلشني از سوسن و سنبل بسازد كه خار چشم دشمنان گردد. اگر استاد بهمن‌بيگي زمزمه‌گر اين ترانه بود كه: داغ اگر يكي و درد اگر يكي بود مي‌شد چاره‌اي يافت با صد داغ و صد درد چه مي‌توان كرد؟ ولي با همّت و اراده‌اي كه داشت نشان داد كه مي‌توان صد داغ و درد را نيز چاره كرد، دست به كار شگرفي زد، با تشكيل كلاس‌هاي عشايري و تربيت معلّمان مؤمن و متعهّد براي تدريس، ايجاد كتابخانه‌هاي سيّار، دانش را به ميان عشاير بُرد و از كودكان محروم، آينده‌سازاني بصير و مطّلع ساخت. استاد، چون بنده عاشقي، شب و روز را به هم مي‌دوخت تا بر تعداد مدارس عشايري افزوده شود، معلّم تربيت كند، از كمك‌هاي مالي دولتي و غيردولتي بهره‌مند شود تا كودكان مستعد امّا ستم‌كشيده، از حقّ مسلّم خود كه تحصيل و تربيت بود، محروم نشوند. استاد بهمن‌بيگي در حالي كه به راحتي مي‌توانست به پست‌هاي مهم دولتي دست يابد پشت به همه چيز كرد، احساس درد و وظيفه در قبال هموطنان و هم‌عشيره‌هاي خود، او را به دامان طبيعت كشاند، زندگيِ شهري را به شهرنشينان واگذاشت، با غم و شادي و با رنج و محنتِ مردانِ خانه‌به‌دوشي كه مدام در حركت بودند، ساخت؛ و بيست و شش سال از عمر خود را صرف تعليم و تربيت بچّه‌هاي عشايري نمود. استاد به خوبي دريافته بود كه «كليد مشكلات عشاير در لابه‌لاي الفبا است»، از اين‌رو معتقد بود كه بايد قيام كرد؛ قيام همگاني، و از اين جهت، مردم را به يك قيام مقدّس دعوت كرد: قيام براي باسواد كردن مردم ايلات. خدمات استاد بهمن‌بيگي به زودي نتيجه داد. بچّه‌هاي محروم ايلياتي، مراحل دبستاني و دبيرستاني را پشت سر گذاشتند و راهيِ دانشگاه شدند. به آماري از اين حركت علمي و فرهنگي (كه در فصل‌نامه عشايري ذخاير انقلاب، زمستان 1367 درج شده است) توجّه كنيم: از تعداد 36 نفر قبولي ديپلم در خردادماه سال تحصيليِ 52-1351، 34 نفر وارد دانشگاه شدند و در سال 55-1354 تمامي 88 نفر قبول‌شدگان در مقطع ديپلم وارد دانشگاه‌هاي كشور شدند و در سال 56-1355 نيز از تعداد 85 نفر دانش‌آموز ديپلم تعداد 84 نفر در رشته‌هاي مختلف دانشگاهي مشغول تحصيل شدند. بي‌شك اين موفقيّت‌ها و آماده كردن كودكان براي فراگيري علوم و فنون و پرورش استعدادهاي كودكان عشايري مديون تحمّل رنج‌ها و تلاش‌هاي خستگي‌ناپذير استاد بهمن‌بيگي است. امّا در اين ميان، استاد را غم ديگري نيز بود. استاد همواره از ستم مضاعفي كه بر دختران معصوم عشايري مي‌رفت، رنج مي‌برد و بر آن بود كه دختران را نيز زير پوشش تعليم و تربيت قرار دهد؛ و به همين‌منظور تصميم گرفت كه با گسترش دانش در ميان دختران، آنان را به حقوق خود آشنا سازد. اگرچه اين امر در حال و هواي آن روزگار كار سخت و دشواري بود و تعصّب‌هاي ايلي و عشيره‌اي كار را بر استاد دشوار كرده بود، امّا استاد مصمّم بود و چاره‌اي جز اين نداشت كه در هر اجتماعي حاضر شود، از فوايد دانش و سواد سخن گويد و با هرگونه تعصّب و خامي با صبوريِ تمام مبارزه كند. در اثر تلاش و كوشش، استاد سرانجام توانست در اين مبارزه نيز موفق شود و دختران را نيز به دبستان بكشاند و به تربيت آنان همّت گمارد. اينك استاد هشتاد و پنجمين سال زندگي خود را سپري مي‌كند و بدون ترديد خود نيز از اين همه تلاش و كوشش كه ثمره آن، كشف استعدادها و بارور كردن آنان است خرسند است. استاد، حاصل تلاش خود را در وجود كودكاني كه اينك بزرگ‌مرداني در عرصه علم و سياست و مديريت شده‌اند، مي‌بيند و همين براي استاد كافي است. تلاش‌هاي استاد در همان سال‌ها مورد توجّه دانشمندان، انديشمندان و دانشگاهيان داخل و خارج از كشور قرار گرفت جوائز و نشانها : محمد بهمن بيگي در سال 1973 موفق به دريافت جايزه بين‌المللي يونسكو شد . مراسم گراميداشت محمد بهمن بيگي، بنيانگذار آموزش و پرورش عشاير كشور با حضور جمع كثيري از اعضاي انجمن فارغ التحصيلان عشاير منطقه جنوب كشور و راهنمايان تعليمات عشايري در شيراز برگزار شد. در اين مراسم بيش از ??? نفر از عشاير ايلات قشقايي، باصري، عرب، لر، بويراحمدو بختياري كه دوران تحصيل خود را در مؤسسه دانشسراي عشاير به مركزيت شيراز گذرانده بود و در حال حاضر در مشاغل و مناصب مختلف سراسر كشور مشغول مي باشند در كنار محمدبهمن بيگي حضور داشتند. در اين نشست صميمانه علاوه بر بررسي روند گذشته آموزش و پرورش عشايري، راهكارهايي در جهت بهبود كمي و كيفي و همچنين ترسيم افق روشن آموزش وپرورش عشاير ارائه شد. همچنين مراسم بزرگداشت استاد محمّد بهمن بيگي در 30 آبان ماه سال 1384 از طرف انجمن آثار و مفاخر فرهنگي جهت تكريم وي برگزار شده است. چگونگي عرضه آثار : تأمل و دقت استاد بهمن بيگي براي چاپ كتاب، علي‏رغم آن همه جوشش احساسات، تراكم خاطرات و تسلط عجيبي كه او بر كلمه و كلام دارد، به راستي شگفت‏انگيز است. نخستين اثر او «عرف و عادت درعشاير فارس» درست 60 سال پيش منتشرشد و سه اثر ديگرش: «بخاراي من ايل من»، «اگر قره قاج نبود» و «به اجاقت قسم» به ترتيب با فاصله‏هاي 44، 65 سال پيش از يكديگر به چاپ سپرده شده‏اند. به راستي اگر بهمن‏بيگي تنها «عرف و عادت درعشاير فارس» را نوشته بود، به عنوان پژوهشگري جست‏وجوگر، شايسته احترام و تقدير بود. اگر او فقط مجموعه داستان‏هاي كوتاه و جذاب «بخاراي من ايل من» را درسال 68 و با فاصله‏اي طولاني از اولين اثر خود روانه بازار نشر كرده‏بود، لايق هرگونه بزرگداشت و تشويق بود. اين اثر، همانند يك قطعه موسيقي با يك سمفوني زيبا، به دل مي‏نشيند و خواننده را در جذبه نثري دلاويز و پرتصوير پرواز مي‏دهد و با خود به سرزمين زيباي عشاير مي‏برد وبا مسائل مردم اين خطه از كشورمان آشنا مي‏كند. انتشار «بخاراي من ايل من» به راستي در سپهر ادب فارسي، يك حادثه بزرگ بود، آنچنان كه همه نگاه‏ها را به سوي خود كشاند. بهمن‏بيگي در اثر سوم خود «اگر قره‏قاج نبود» گوشه‏هايي از خاطرات و خطرات خويش را با نثري آهنگين و توصيفي به زيبايي به تصوير كشيده ودر واپسين اثرش «به اجاقت قسم» خاطرات آموزشي خود را در راه پرفراز ونشيبي كه براي سوادآموزي عشاير اين مرز وبوم پيموده، بيان كرده‏است. وي در حال حاضر به نگارش خاطرات متأخر خود مشغول است و اميد مي‏رود كه در آينده‏اي نزديك، شاهد اثر برجسته ديگري از بنيانگذار آموزش عشاير و به تعبيري «پدر آموزش عشايري» كشورمان باشيم. آنچه درپي مي‏آيد، تنها گزارش كوتاهي از چهار اثر منتشر شده استاد بهمن بيگي است. -------------------------------------------------------------------------------- آثار : 1 اگر قره قاچ نبود ويژگي اثر : محمد بهمن بيگي، چاپ دوم، تهران، انتشارات باغ آينه، 1377(چاپ اول/ 1374)، 206ص، رقعي. هفده خاطره و حكايتي كه در اين مجموعه فراهم آمده‏است، همچون اثر ديگر نويسنده: «بخاراي من ايل من» هريك حاوي مطالبي جذاب است كه قلم سحار نويسنده، رنگي از خيال و خاطره بر آن پاشيده‏است. نام كتاب از دهمين خاطره اين مجموعه گرفته شده‏است. قره‏قاج رودخانه پربركت و زيبايي درخطه فارس است كه از ارتفاعات «بن رود» سرچشمه مي‏گيرد و تا سواحل خليج‏فارس گسترده‏است. بهمن بيگي در داستانواره اگر قره‏قاج نبود، ابتدا از ملال خود از ماندن در ايل و سپس از قصد خود براي سفر به سرزمين‏هاي دور خبر مي‏دهد و به دنبال آن، به شرح جاندار و زيبايي از حكايت روزي مي‏پردازد كه سوار بر اسب محبوبش «سمند» دچار توفان مي‏شود، به آب رودخانه «قره‏قاج» مي‏زند و با دشواري به كمك سمند به ساحل سلامت مي‏رسد، به شهر مي‏آيد، به اروپا و آمريكا مي‏رود. زيبايي‏هاي طبيعي غرب را مي‏بيند، اما هيچ‏گاه زيبايي قره‏قاج را از ياد نمي‏برد. نامه‏هايي كه از خويشانش برايش ارسال مي‏شود، بي‏تابي اورا براي بازگشت به وطن و به ايل صدچندان مي‏كند و سرانجام به انديشه حركت از غرب و فرار به سوي ايل مي‏افتد و درآخرين نامه‏اش از آمريكا خطاب به خانواده‏اش مي‏نويسد: «... تاب و طاقت دوري شما را ندارم. تاب و طاقت دوري ايلم و وطنم را ندارم. با اولين بليط هوايي كه به دستم مي‏آيد حركت مي‏كنم. پيام مرا به گوش امواج قره‏قاج برسانيد. قره‏قاج، تو مي‏خواستي غرقم كني ولي من دست از دامنت برنمي‏دارم. من ترا بيش از همه رودهاي روي زمين دوست مي‏دارم. من يك موج كوچك ترا به صدها الب، هودسن و پوتوماك عوض نمي‏كنم. قره‏قاج، مي‏آيم ولي اين بار مي‏كوشم كه بي‏گدار به آب نزنم و با كمك خداوند نهال‏هاي تازه‏اي در كنارت بنشانم و پل‏هاي استوار برايت دست و پا كنم.» پارچه سليكا، هديه گرگين خان/ آهنگ گرايلي/ داستان ما و «فريدون/ حساب حافظ از ديگران جداست/ پدر و پسر/ و «بستان كردستان» عناوين برخي از خاطره‏هاي داستاني اين مجموعه است. 2 ايل من بخاراي من ويژگي اثر : محمد بهمن بيگي، چاپ سوم، تهران، انتشارات آگاه، 1369 (چاپ اول 1368)، 348 ص، رقعي. بهمن‏بيگي در اين اثر، غرض اصلي از نگارش كتاب را بازنمودن احوال ايلات فارس بويژه ايل قشقايي ذكر كرده‏است. بخاراي من ايل من، از 9 دستانواره كوتاه، جذاب و دلنشين تشكيل شده‏است. آغازين اثر اين مجموعه «بوي جوي موليان» است. موضوع اين داستان مستند، سرگذشت مولف از دوران كودكي و تبعيد پدر و مادر وي به تهران تا هنگام بازگشت او به ايل است. در يكي از روزهاي گرم تابستان شهر كه فكر يار و ديار و هواي خوش ييلاق ايل در ذهن نويسنده خلجان داشته، نامه‏اي پر مهر از برادر، او را دگرگون مي‏كند و به تعبير نويسنده، نامه برادر، با او همان مي‏كند كه شعر و چنگ رودكي با اميرساماني كرد. چنين بود كه بهمن بيگي به همه زرق و برق‏ها و جاذبه‏هاي شهر پشت پا مي‏زند و به «بخاراي خود» به «ايل» مي‏پيوندد. موءلف دراين اثر، با نثري شيوا كه به شعر پهلو مي‏زند، طي دستانواره‏هايي پركشش، ضمن توصيف طبيعت زيباي سرزمين عشاير قشقايي، خواننده را با آداب و رسوم، معتقدات و مسائل و مشكلات مردم و بويژه زنان ايل و مصايب آنها آشنا مي‏كند. آل/ ترلان/ ايمور/ وطن/ شكار ايلخاني و شيرزاد/ ملا بهرام/ گاو زرد و «آب بيد» برخي از داستان‏هاي كوتاه اين مجموعه جذاب است. 3 به اجاقت قسم ويژگي اثر : محمد بهمن‏بيگي، چاپ سوم. شيراز، انتشارات نويد، 1382 (چاپ اول 1379)، 271 ص، مصور، وزيري. «به اجاقت قسم» دربرگيرنده خاطرات آموزشي استاد بهمن بيگي بنيانگذار آموزش عشاير ايران است. اين اثر از 21خاطره آموزشي تشكيل شده و عنوان آن، از سيزدهمين خاطره اين مجموعه انتخاب شده‏است. نويسنده در مقدمه اين اثر تحت عنوان «چگونه به شرح چگونگي آموزش از آهنگ خويش به فرزندان عشاير و بيان تجربه‏هايش پرداخته و درحقيقت كليدهاي كاميابي خود را در راه دشوار تعليم و تربيت عشاير به دست داده و مي‏نويسد:«... ياران و دوستان من دست بردار نيستند و پيوسته مي‏پرسند چگونه؟! من دراين كتاب سعي كرده‏ام كه با گزارش پراكنده قسمتي از خاطرات آموزشي خودم، فراز و نشيب‏هاي راه رفته‏ام را به پرسندگان و دوستداران تعليم و تربيت نشان دهم و به آنان بگويم چگونه!» بهمن بيگي در نخستين اثر خود«عرف و عادت در عشاير فارس» درباره اعتقاد افراد ايل به «اجاق» مي‏نويسد:«در آتش‏پرستي ملل باستاني گيتي نيز آثاري درميان ايلات وجود دارد. افراد ايلات به اجاق خانه و خانواده عقيده كاملي دارند و آن را گاهي منبع آثار و صاحب قدرت مي‏پندارند و عده‏اي از خانواده‏ها را صاحب اجاق پرفروغ‏تر و قوي‏تري مي‏دانند و نسبت به چنين خانواده‏هايي بويژه خيانت را خطرناك مي‏شمارند... قسم به اجاق و به هر كانوني كه در آن آتشي افروخته باشد معمول است و اين قسم‏ها به اقتضاي ايماني كه بدان دارند، مي‏تواند مدعي يا منكر را قانع نمايد. اجاق مردي را كه فرزند نداشته‏باشد «كور» يعني خاموش مي‏دانند و به حال او تأسف فراوان مي‏خورند...» معلم بي‏تصديق/ آموزگار ايلي/ مقررات دست‏وپاگير/ آموزش عشاير و زنان/ آموزش عشاير و سازمان برنامه/ خدمت و تهمت/ و «چگونه شيراز مركز آموزش عشاير كشور شد» عناوين بخش‏هايي از خاطرات اين مجموعه‏اند. 4 عرف و عادت در عشاير فارس ويژگي اثر : محمد بهمن بيگي، چاپ دوم، شيراز، انتشارات نويد، 1381 (چاپ اول، تهران 1324)، 135 ص. رقعي. استاد بهمن‏بيگي اثر حاضر را درست 60 سال پيش، زماني كه حدود جواني 20 ساله بود، نوشته‏است. كتاب از چنان اهميتي برخوردار بوده كه در همان سال انتشار، مورد توجه نويسندگان بزرگ و نشريات معتبر ادبي - علمي قرار گرفت. چاپ دوم اثر، در فاصله‏اي 57 ساله و درسال1381 منتشر شد. بهمن بيگي در مقدمه اين چاپ به علل تأخير چاپ دوم كتاب اشاره كرد و مشكلات را بر شمرده‏است. نويسنده دراين كتاب، با نگاهي از درون، خواننده را با آداب و عادات و اخلاق و رسوم و همچنين ديگر جنبه‏هاي متنوع زندگي ايل بزرگ قشقايي در دوره تأليف كتاب آشنا مي‏كند. از آنجا كه موءلف، آگاه به مسائل حقوقي بوده، در مبحث اول كتاب، موضوع عرف و عادات را از نظر حقوق مدني، كيفري، آيين دادرسي، حقوق اداري و سياسي اجتماعي در بين ايلات و عشاير فارس مورد بحث قرار داده و در مبحث دوم كه اندكي مختصرتر است، به ذكر عقايد وافكار عشاير فارس پرداخته و در برخي موارد، آداب و رسوم عشاير فارس را با قوانين و رسوم ملل قديم مقايسه و تطبيق كرده‏است. استاد بهمن بيگي در اين اثر، ضمن بيان بي‏سروساماني عشاير جنوب در آن سال‏ها، درمان دردهاي بزرگ عشاير را تنها در سايه مهر و محبت و تعليم و تربيت دانسته و اعلام داشته: «براي جلوگيري از اين همه سرگرداني و گمراهي، راهي جز ايجاد مدارس سيار و فراوان وجود ندارد.» .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع :

بهاء الدين محمد بن عزالدين حسين بن عبدالصمد بن شمس الدين محمد بن حسن بن محمد بن صالح حارثي همداني عاملي جبعي (جباعي) معروف به شيخ بهائي در سال 953 ه.ق 1546 ميلادي در بعلبك متولد شد. او در جبل عامل در ناحيه شام و سوريه در روستايي به نام "جبع" يا "جباع" مي زيسته و از نژاد "حارث بن عبدالله اعور همداني" متوفي به سال 65 هجري از معاريف اسلام بوده است. ناحيه "جبل عامل" همواره يكي از مراكز شيعه در مغرب آسيا بوده است و پيشوايان و دانشمندان شيعه كه از اين ناحيه برخاسته اند، بسيارند. در هر زمان، حتي امروزه فرق شيعه در جبل عامل به وفور مي زيسته اند و در بنياد نهادن مذهب شيعه در ايران و استوار كردن بنيان آن مخصوصاً از قرن هفتم هجري به بعد ياري بسيار كرده و در اين مدت پيشوايان بزرگ از ميان ايشان برخاسته اند و خاندان بهائي نيز از همان خانواده هاي معروف شيعه در جبل عامل بوده است. بهاءالدين در كودكي به همراه پدرش به ايران آمد و پس از اتمام تحصيلات، شيخ الاسلام اصفهان شد. چون در سال 991 هجري قمري به قصد حج راه افتاد، به بسياري از سرزمينهاي اسلامي از جمله عراق، شام و مصر رفت و پس از 4 سال در حالي كه حالت درويشي يافته بود، به ايران بازگشت. وي در علوم فلسفه، منطق، هيئت و رياضيات تبحر داشت، مجموعه تأليفاتي كه از او بر جاي مانده در حدود 88 كتاب و رساله است. وي در سال 1031 ه.ق در اصفهان درگذشت و بنا بر وصيت خودش جنازه او را به مشهد بردند و در جوار مرقد مطهر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام جنب موزه آستان قدس دفن كردند. شخصيت ادبي شيخ بهايی: ـ بهائي آثار برجسته اي به نثر و نظم پديد آورده است. وي با زبان ترکي نيز آشنايي داشته است. عرفات العاشقين (تأليف 1022ـ 1024)، اولين تذکره اي است که در زمان حيات بهائي از او نام برده است. بهترين منبع براي گردآوري اشعار بهائي، کشکول است تا جائي که به عقيده برخي محققان، انتساب اشعاري که در کشکول نيامده است به بهائي ثابت نيست. از اشعار و آثار فارسي بهائي دو تأليف معروف تدوين شده است؛ يکي به کوشش سعيد نفيسي با مقدّمه اي ممتّع در شرح احوال بهائي، ديگري توسط غلامحسين جواهري وجدي که مثنوي منحول « رموز اسم اعظم » (ص 94 ـ 99) را هم نقل کرده است. با اين همه هر دو تأليف حاوي تمام اشعار و آثار فارسي شيخ نيست. اشعار فارسي بهائي عمدتاً شامل مثنويّات، غزليّات و رباعيّات است. وي در غزل به شيوه فخرالدين عراقي و حافظ، در رباعي با نظر به ابو سعيد ابوالخير و خواجه عبدالله انصاري و در مثنوي به شيوه مولوي شعر سروده است. ويژگي مشترک اشعار بهائي ميل شديد به زهد و تصوّف و عرفان است. ازمثنوّيات معروف شيخ مي توان از اينها نام برد: «نان و حلوا يا سوانح سفر الحجاز»، اين مثنوي ملمّع چنانکه از نام آن پيداست در سفر حج و بر وزن مثنوي مولوي سروده شده است و بهائي در آن ابياتي از مثنوي را نيز تضمين کرده است. او اين مثنوي را به طور پراکنده در کشکول نقل کرده و گردآورندگان ديوان فارسي وي ظاهراً به علت عدم مراجعه دقيق به کشکول متن ناقصي از اين مثنوي را ارائه کرده اند. «نان و پنير»، اين اثر نيز بر وزن و سبک مثنوي مولوي است؛ «طوطي نامه» نفيسي اين مثنوي را که از نظر محتوا و زبان نزديکترين مثنوي بهائي به مثنوي مولوي است، بهترين اثر ادبي شيخ دانسته و با آنکه آن را در اختيار داشته جز اندکي در ديوان بهائي نياورده و نام آن را نيز خود براساس محتوايش انتخاب کرده است. «شير و شکر»، اولين منظومه فارسي در بحر خَبَب يا مُتدارک است. در زبان عربي اين بحر شعري پيش از بهائي نيز مورد استفاده بوده است. « شير و شکر » سراسر جذبه و اشتياق است و علي رغم اختصار آن (161 بيت در کليات، چاپ نفيسي، ص 179 ـ 188؛ 141 بيت در کشکول، ج 1، ص 247 ـ 254) مشحون از معارف و مواعظ حکمي است، لحن حماسي دارد و منظومه اي بدين سبک و سياق در ادب فارسي سروده نشده است؛ مثنويهايي مانند «نان و خرما»، «شيخ ابوالپشم» و «رموز اسم اعظم» را نيز منسوب بدو دانسته اند که مثنوي اخير به گزارش مير جهاني طباطبائي (ص 100) از آنِ سيد محمود دهدار است. شيوه مثنوي سرايي بهائي مورد استقبال ديگر شعرا، که بيشتر از عالمان اماميّه اند واقع شده است. تنها نثر فارسي بهائي که در ديوان هاي چاپي آمده است، « رساله پند اهل دانش و هوش به زبان گربه و موش » است. بهائي در عربي نيز شاعري چيره دست و زبان داني صاحب نظر است و آثار نحوي و بديع او در ادبيات عرب جايگاه ويژه اي دارد. مهمترين و دقيقترين اثر او در نحو، « الفوائد الصمديّه » معروف به صمديّه است که به نام برادرش عبدالصمد نگاشته است و جزو کتب درسي در مرحله متوسط علم نحو در حوزه هاي علميّه است. اشعار عربي بهائي نيز شايان توجه بسيار است. معروفترين و مهمترين قصيده او موسوم به « وسيله الفوزوالامان في مدح صاحب الزّمان عليه السلام » در 63 بيت است که هر گونه شبهه اي را در اثناعشري بودن وي مردود مي سازد. بهائي در ارجوزه سرايي نيز مهارت داشت و دو ارجوزه شيوا يکي در وصف شهر هرات به نام « هراتيه يا الزّهره » (کشکول، ج1،ص 189 ـ 194) و ديگر ارجوزه اي عرفاني موسوم به « رياض الارواح » (کشکول، ج1، ص225 ـ 227) از وي باقي مانده است. دوبيتيهاي عربي شيخ نيز از شهرت و لطافت بسياري برخوردار بوده که بيشتر آنها در اظهار شوق نسبت به زيارت روضة مقدّسه معصومين عليه السلام است. شيخ محمدرضا فرزند شيخ حرّعاملي (متوفي 1110) مجموعه لطيفي از اشعار عربي و فارسي شيخ بهائي را در ديواني فراهم آورده است. اشعار عربي وي اخيراً با تدوين ديگري نيز به چاپ رسيده است. بخش مهمي از اشعار عربي بهائي، لُغَز و معمّاست. از بررسي شيوه نگارش بهائي در اکثر آثارش، اين نکته هويداست که وي مهارت فراواني در ايجاز و بيان معمّا آميز مطالب داشته است. وي حتي در آثار فقهي اش اين هنر را به کار برده که نمونه بارز آن «رسائل پنجگانه الاثناعشرّيه »، است. اين سبک نويسندگي در « خلاصه الحساب، فوائد الصمّديه، تهذيب البيان و الوجيزه في الدرايه » آشکاراتر است. بهائي تبحّر بسياري در صنعت لغز و تعميه داشته و رسائل کوتاه و لغزهاي متعدّد و معروفي به عربي از وي بر جا مانده است. مانند: « لغزالزبده » ( لغزي است که کلمه زبده از آن به دست مي آيد )، « لغزالنحو »، « لغزالکشّاف »، « لغزالصمديه »، « لغزالکافيه » و « فائده ». نامدارترين اثر بهائي الکشکول، معروف به «کشکول شيخ بهائي» است که مجموعه گرانسنگي از علوم و معارف مختلف و آينه معلومات و مشرب بهائي محسوب مي شود. بهائي در شمار مؤلفان پر اثر در علوم مختلف است و آثار او که تماماً موجز و بدون حشو و زوايد است، مورد توجه دانشمندان پس از او قرار گرفته و بر شماري از آنها شروح و حواشي متعدّدي نگاشته شده است. خود بهائي نيز بر بعضي تصانيف خود حاشيه اي مفصّل تر از اصل نوشته است. از برجسته ترين آثار چاپ شده بهائي مي توان از اينها نام برد: «مشرق الشمسين و اکسير السعادتين» ( تأليف 1015)، که ارائه فقه استدلالي شيعه بر مبناي قرآن (آيات الاحکام) و حديث است. اين اثر داراي مقدمه بسيار مهمي در تقسيم احاديث و معاني برخي اصطلاحات حديثي نزد قدما و توجيه تعليل اين تقسيم بندي است. از اثر مذکور تنها باب طهارت نگاشته شده و بهائي در آن از حدود چهارصد حديث صحيح و حسن بهره برده است؛ «جامع عباسي»، از نخستين و معروفترين رساله هاي علميّه به زبان فارسي؛ « حبل المتين في اِحکام احکام الدّين » (تأليف 1007) در فقه که تا پايان صلوه نوشته است و در آن به شرح و تفسير بيش از يکهزار حديث فقهي پرداخته شده است؛ « الاثنا عشريه » در پنج باب طهارت، صلات، زکات، خمس، صوم و حج است. بهائي دراين اثر بديع، مسائل فقهي هر باب را به قسمي ابتکاري بر عدد دوازده تطبيق کرده است، خود وي نيز بر آن شرح نگاشته است. «زبده الاصول» اين کتاب تا مدتها کتاب درسي حوزه هاي علمي شيعه بود و داراي بيش از چهل شرح و حاشيه و نظم است. « الاربعون حديثاً » (تأليف 995) معروف به اربعين بهائي ؛ « مفتاح الفلاح » (تأليف 1015) در اعمال و اذکار شبانه روز به همراه تفسير سورة حمد. اين اثر کم نظير که گفته مي شود مورد توجه و تأييد امامان معصوم عليه السّلام قرار گرفته است. «حدائق الصالحين» (ناتمام)، شرحي است بر صحيفة سجاديه که هر يک از ادعية آن با نام مناسبي شرح شده است. از اين اثر تنها الحديقه الهلاليّه در شرح دعاي رؤيت هلال (دعاي چهل و سوم صحيفة سجاديه) در دست است. «حديقة هلاليّه » شامل تحقيقات و فوائد نجومي ارزنده است که ساير شارحان صحيفه از جمله سيّد عليخان مدني در شرح خود موسوم رياض السالکين از آن بسيار استفاده کرده اند. همچنين فوائد و نکات ادبي، عرفاني، فقهي و حديثي بسيار در اين اثر موجز به چشم مي خورد. بنا بر قـول کلیة کسـانی که در احوال شیخ سخن گفته اند. وی نزد پدر تفسیر ، حدیث و عربیت و امثال این ها راآموخت و پس از محضر استادان دیگر از جمله مولانا عبدالله مدرس(1) یزدی حکمت و کلام و بعضی علوم منقول را نزد ملاعلی مذهّب و ملا افضل قاضی مدرس و ملا محمد باقرین زین العابدین یزدی ریاضی را آموخت و در طب از حکیم عماد الدین مسعود کسب فیض نموده ». (نفیسی : 1368 ، ص 17 ) بهاءالدین محمّد عاملی در عصر خود ، چه در دانش و چه در اخلاق از مردان بزرگ جهان به شمار می رفت . وی در علوم ریاضی و نجوم و هیأت استاد مسلم عصر خود بود وپس از یکصد سال که این علم در ایران رواجی نداشت . برای نخستین بار در اواخر قرن دهم و ابتدای قرن یازدهم هجری قمری این علوم را درهرات آموخته است و بار دیگر در ایران رواج داد . خدمات شيخ بهائي: در عرف مردم ايران، شيخ بهائي به مهارت در رياضي و معماري و مهندسي معروف بوده و هنوز هم به همين صفت معروف است، چنانكه معماري مسجد امام اصفهان و مهندسي حصار نجف را به او نسبت مي دهند. و نيز شاخصي براي تعيين اوقات شبانه روز از روي سايه آفتاب يا به اصطلاح فني، ساعت آفتاب يا صفحه آفتابي و يا ساعت ظلي در مغرب مسجد امام (مسجد شاه سابق) در اصفهان هست كه مي گويند وي ساخته است. در احاطه وي در مهندسي مساحي ترديد نيست و بهترين نمونه كه هنوز در ميان است، نخست تقسيم آب زاينده رود به محلات اصفهان و قراي مجاور رودخانه است كه معروف است هيئتي در آن زمان از جانب شاه عباس به رياست شيخ بهائي مأمور شده و ترتيب بسيار دقيق و درستي با منتهاي عدالت و دقت علمي در باب حق آب هر ده و آبادي و محله و بردن آب و ساختن ماديها داده اند كه هنوز به همان ترتيب معمول است و اصل طومار آن در اصفهان هست. ديگر از كارهاي علمي كه به بهائي نسبت مي دهند طرح ريزي كاريز نجف آباد اصفهان است كه به نام قنات زرين كمر، يكي از بزرگترين كاريزهاي ايران است و از مظهر قنات تا انتهاي آبخور آن 9 فرسنگ است و به 11 جوي بسيار بزرگ تقسيم مي شود و طرح ريزي اين كاريز را نيز از مرحوم بهائي مي دانند. ديگر از كارهاي شيخ بهائي، تعيين سمت قبله مسجد امام به مقياس چهل درجه انحراف غربي از نقطه جنوب و خاتمه دادن به يك سلسله اختلاف نظر بود كه مفتيان ابتداي عهد صفوي راجع به تشخيص قبله عراقين در مدت يك قرن و نيم اختلاف داشته اند. يكي ديگر از كارهاي شگفت كه به بهائي نسبت مي دهند، ساختمان گلخن گرمابه اي كه هنوز در اصفهان مانده و به حمام شيخ بهائي يا حمام شيخ معروف است و آن حمام در ميان مسجد جامع و هارونيه در بازار كهنه نزديك بقعه معروف به درب امام واقع است و مردم اصفهان از دير باز همواره عقيده داشته اند كه گلخن آن گرمابه را بهائي چنان ساخته كه با شمعي گرم مي شد و در زير پاتيل گلخن فضاي تهي تعبيه كرده و شمعي افروخته در ميان آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تا مدتهاي مديد همچنان مي سوخت و آب حمام بدان وسيله گرم مي شد و خود گفته بود كه اگر روزي آن فضا را بشكافند، شمع خاموش خواهد شد و گلخن از كار مي افتد و چون پس از مدتي به تعمير گرمابه پرداختند و آن محوطه را شكافتند، فوراً شمع خاموش شد و ديگر از آن پس نتوانستند بسازند. همچنين طراحي منار جنبان اصفهان كه هم اكنون نيز پا برجاست به او نسبت داده مي شود. استادان شيخ بهائي: آن طور كه مؤلف عالم آرا آورده است، استادان او بجز پدرش از اين قرار بوده اند: "تفسير و حديث و عربيت و امثال آن را از پدر و حكمت و كلام و بعضي علوم منقول را از مولانا عبدالله مدرس يزدي مؤلف مشهور حاشيه بر تهذيب منطق معروف به حاشيه ملا عبدالله آموخت. رياضي را از ملا علي مذهب ملا افضل قاضي مدرس سركار فيض كاشاني فرا گرفت و طب را از حكيم عماد الدين محمود آموخت و در اندك زماني در منقول و معقول پيش رفت و به تصنيف كتاب پرداخت." مؤلف روضات الجنات استادان او را پدرش و محمد بن محمد بن محمد ابي الطيف مقدسي مي شمارد و گويد كه صحيح بخاري را نزد او خوانده است. علاوه بر استادان فوق در رياضي، بهائي نزد ملا محمد باقر بن زين العابدين يزدي مؤلف كتاب مطالع الانوار در هيئت و عيون الحساب كه از رياضي دانان عصر خود بوده نيز درس خوانده است. شاگردان شیخ بهایی : براى پى بردن به مقام علمى و میزان دانش شیخ، كافى است‏ بدانیم كه متجاوز از چهل تن از دانشمندان و بزرگان قرن یازدهم هجرى قمرى از وى علم آموخته و بهره ‏برده‏اند و بعضى از آنان، اشخاص زیر هستند: 1- صدرالدین محمد ابراهیم شیرازى، معروف به ملاصدرا، فیلسوف معروف. 2- ملا محمد محسن بن مرتضى بن محمود، معروف به فیض كاشانى، صاحب ‏تفسیر صافى. 3- ملا عزالدین فراهانى مشهور به علینقى كمره‏اى، شاعر معروف قرن یازدهم . 4- ملا محمدباقر بن محمد مؤمن خراسانى، معروف به محقق شیخ الاسلام. 5- شیخ جواد بغدادى، مشهور به فاضل جواد، صاحب شرح خلاصة الحساب و زبدة فی الاصول. 6- ملا محمدتقى بن مقصود على مجلسى، صاحب روضة المتقین(م 1070) . 7- سید عزالدین حسینى كركى عاملى، مشهور به مجتهد مفتى اصفهانى. سخنى در تاریخ وفات شیخ در مورد تاریخ وفات شیخ بهایى اقوال گوناگونی وجود دارد، صاحب‏ «تاریخ ‏عالم آراى عباسى‏» كه از مآخذ مورد اعتماد است، مى‏گوید كه در شب چهارم شوال سال‏1030 ه.ق بیمار شد و هفت روز رنجور بود، تا این كه در شب 11 شوال درگذشت، و چون وى رحلت كرد، شاه عباس در ییلاق بود و اعیان شهر جنازه او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‏اى بود كه در میدان نقش جهان جا نبود كه جنازه او را حركت‏ دهند. در مسجد جامع عتیق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گزاردند و در بقعه‏اى منسوب به امام زین العابدین(علیه السلام) كه مدفن دو امامزاده است، گذاشتند و از آنجا به مشهد بردند و به وصیت‏ خود او در پائین پا، در جایى كه هنگام توقف در مشهد در آنجا درس مى‏گفت، به خاكش سپردند. صاحب روضات الجنات مى‏گوید كه چون شیخ درگذشت، پنجاه هزار نفر بر جنازه وى نماز گزاردند و در تاریخ فوت وى گفته‏اند: «بى ‏سر و پا گشت و شرع و افسر فضل اوفتاد.» مقصود از «بى‏سر و پا گشت‏ شرع‏» این است كه شین و عین از آغاز و آخر شرع مى‏افتد، و «راء» مى‏ماند كه 200 باشد، و «افسر فضل اوفتاد»، یعنى ‏«فاء» از آغاز آن ساقط مى‏شود و «ضاء» كه 800 و «لام‏» كه 30 باشد مى‏ماند و روى هم رفته،1030مى‏شود. صاحب كتاب تنبیهات مى‏گوید كه سال یك هزار و سى هجرى، مریخ در عقرب ‏راجع شد، و شیخ پس از یك هفته مریضى به رحمت ایزدى پیوست. اعتماد الدوله میرزا ابو طالب در تاریخ رحلت وى گفته است: رفت چون شیخ از این دار فناى گشت ایوان جنانش ماواى دوستى جست ز من تاریخش گفتمش ‏«شیخ بهاء الدین واى‏» كه از جمله آخر بدون همزه‏ «بهاء»، عدد 1030 به دست مى‏آید. صاحب مطلع الشمس مى‏گوید كه در چهارم شوال سال 1030 هجرى شمسى‏ مریض گشت و در سه‏شنبه دوازدهم رحلت نمود و جسد شریفش به مشهد نقل شد. صاحب امل الآمل در مورد تاریخ وفات شیخ گوید كه از مشایخ خود شنیدم كه ‏در سال 1030 هجرى قمرى درگذشت. ولى صاحب قصص العلماء تاریخ درگذشت وى را سال 1031 هجرى قمرى ‏ذكر كرده است. صاحب سلافة العصر، تاریخ وفات شیخ را دوازده روز مانده از شوال سال ‏1031 هجرى قمرى نوشته است، و در كتاب دیگر خویش موسوم به حدائق الندیه فی‏ شرح الفوائد الصمدیه در دوازدهم شوال سال 1030 هجرى قمرى ذكر كرده است و ممكن است در چاپ كتاب اول تحریفى شده باشد. به طور كلى آنچه از این اقوال برمى‏آید، وفات شیخ در دوازدهم شوال سال‏1030 یا 1031 هجرى قمرى اتفاق افتاده است و چون صاحب تاریخ عالم آراى عباسى‏ كه نظرش معتبرتر از دیگران است، و همچنین كتاب تنبیهات كه تالیف خود را چند ماه بعد از آن واقعه نوشته است، سال 1030 را ذكر كرده‏اند، از این رو گفته كسانى كه وفات‏ شیخ را در این سال نوشته‏اند، صحیح‏تر به نظر مى‏رسد. در این صورت وفات شیخ در دوازدهم ماه شوال سال 1030 ه.ق در شهر اصفهان روى داده است. وقتی شیخ بهایی رحلت كرد، شاه عباس در ییلاق بود و اعیان شهر جنازه او را برداشتند و ازدحام مردم به اندازه‏اى بود كه در میدان نقش جهان جا نبود كه جنازه او را حركت‏ دهند. در مسجد جامع عتیق به آب چاه غسل دادند و علماء بر او نماز گزاردند و در بقعه‏اى منسوب به امام زین العابدین(علیه السلام) كه مدفن دو امامزاده است، گذاشتند و از آنجا به مشهد بردند و به وصیت‏ خود او در پائین پا، در جایى كه هنگام توقف در مشهد در آنجا درس مى‏گفت، به خاكش سپردند. نمونه اشعار : تا کی به تمنای وصال تو یگانه اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه خواهد که سرآید غم هجران تو یا نه ای تیره غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غایب زمیانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد یعنی که تو را می طلبم خانه به خانه روزی که برفتند حریفان پی هر کار زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار من یار طلب کردم و او جلوه گه یار حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو در میکده و دیر که جانانه تویی تو مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو مقصود تویی ...کعبه و بتخانه بهانه بلبل به چمن زان گل رخسار نشان دید پروانه در آتش شد و اسرار عیان دید عارف صفت روی تو در پیر و جوان دید یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید دیوانه منم ..من که روم خانه به خانه عاقل به قوانین خرد راه تو پوید دیوانه برون از همه آئین تو جوید تا غنچهء بشکفتهء این باغ که بوید هر کس به بهانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزل خوانی و قمری به ترانه بیچاره بهایی که دلش زار غم توست هر چند که عاصی است ز خیل خدم توست امید وی از عاطفت دم به دم توست تقصیر "خیالی" به امید کرم توست یعنی که گنه را به از این نیست بهانه نصایح شیخ بهایی به فرزندش اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست. اگر بسیار كار كند، می‌گویند احمق است. اگر كم كار كند، می‌گویند تنبل است. اگر بخشش كند می‌گویند افراط می‌كند. اگر ثروت اندوزی كند، می‌گویند بخیل است. اگر ساكت و خاموش باشد می‌گویند لال است. اگر زبان‌آوری كند، می‌گویند وراج و پر روست. اگر روزه بدارد و شب‌ها نماز بخواند می‌گویند ریاكار است. و اگر نماز نخواند می‌گویند كافر و بی دین است. پس فرزندم نباید به حمد و ثنای مردم اعتنا كرد و جز از خداوند نباید از كسی ترسید . منبع : سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران سایت مشاهیر ، سایت شهید آوینی کشکول شیخ بهایی فقهاى نامدار شیعه، عقیقى بخشایشى، ص 211

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به عین‏الملك، در 1294 ه.ق در شیراز متولد شد. تحصیلات ابتدائى و مقدماتى را در شیراز فراگرفت و زبان فرانسه و عربى را نزد معلمین خصوصى به حد كامل آموخت و وارد خدمات دولتى شد. چندى معاونت حكومت لاهیجان را عهده‏دار بود تا به وزارت امور خارجه انتقال یافت. اولین سمت خارج از كشور وى، نیابت سیاسى دولت ایران در صمر بود. در همین مقام نشان سرهنگى گرفت و به تهران انتقال یافت و در اداره‏ى ترجمه عضویت پیدا كرد. پس از مدتى معاونت اداره‏ى تابعیت به او واگذار گردید و نشان شیر و خورشید درجه دوم دریافت كرد. در همان هنگام به علت تبحر در ترجمه، نشان درجه اول علمى به او داده شد و به قنسولگرى ایران در ازمیر تعیین گردید. دیگر مشاغل وى عبارتند از رئیس اداره تابعیت و تذكره، رئیس اداره ترجمه، قنسول تاشكند، ژنرال قنسول در شامات و سركنسول ایران در بیروت. در سال 1308 تحولاتى در كشورهاى عربى به وقوع پیوست، كشورهاى نجد و حجاز، عراق و لبنان استقلال یافتند و هیئتى از حجاز كه عبارت بودند از: شیخ عبدالله الفضل و آقا شیخ محمد عبدالرئوف و سعید افندى وارد تهران شدند و در عمارت ابیض توقف نمودند. میهماندارى این هیئت با عین‏الملك هویدا بود. این هیئت با رضاشاه ملاقات نمودند و شاه دستور شناسائى دولت نجد و حجاز را صادر كرد و عین‏الملك هویدا با سمت شارژ دافر، وزیر مختار ایران در كشور نجد و حجاز (عربستان) گردید و بین دولتین قرارداد مودّت به امضا رسید. مأموریت عین‏الملك در آن سمت تا سال 1312 به طول انجامید و سرانجام در سال 1314 فوت نمود عین‏الملك در جوانى با خانواده امیر سردارى وصلت كرد و صاحب دو پسر به نام‏هاى امیرعباس و فریدون شد. عین‏الملك هویدا مترجمى زبردست و نویسنده‏اى توانا بود و آثار زیادى از خود باقى گذارده است. عین‏الملك مدتها عضو هیئت تحریریه روزنامه‏هاى رعد و برق بود. مقالات متعدد و ترجمه‏هاى زیادى در آن روزنامه‏ها انتشار داده است. كتاب شقایق‏الملوك یا اسرار سلطانى دربار شاهى یكى از آثار اقتصادى اوست. این كتاب را پس از ترجمه به علیقلى خان سردار اسعد بختیارى تقدیم نموده است. پسریار داپان‏ها نوشته‏ى میشل زواكو رمان‏نویس معروف فرانسوى را در 6 مجلد ترجمه نموده است. مهر فرزندى نوشته‏ى آدلف دامزى از دیگر ترجمه‏هاى اوست. از دیگر ترجمه‏هاى او كتاب یوسف و لیلى و یا داستان آدم جدید نوشته‏ى نیكلا حداد به زبان عربى مى‏باشد كه به فارسى ترجمه شده است. در نخستین كنگره‏ى نویسندگان ایران كه با حضور دانشمندان، فضلا، ادبا و محققین در تاریخ 4 تیر ماه 1325 در انجمن فرهنگى ایران و شوروى تشكیل شد، درباره‏ى نظم و نثر و ترجمه و روزنامه‏نویسى در قرن اخیر به مذاكره پرداختند و حاصل مذاكرات به صورت قطعنامه انتشار یافت. در این قطعنامه عین‏الملك هویدا یكى از دو مترجم برجسته‏ى قرن ایران تشخیص داده شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1298 متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه، وارد دانشكده‏ى افسرى شد و در 1319 از آن دانشكده فارغ‏التحصیل گردید و به اقتضاى درجه‏ى نظامى، مشاغلى را احراز كرد. در 1329 درجه‏ى سرگردى و در 1331 سرهنگ دومى و در 1333 سرهنگى گرفت و در همان زمان دوره‏ى ستاد و فرماندهى و دانشگاه جنگ را طى كرد. در سال 1336 هنگام تاسیس سازمان اطلاعات و امنیت كشور، به آن سازمان انتقال یافت و مدتى ریاست اداره‏ى مطبوعات كشور با او بود و سپس به ریاست اداره یكم و اداره سوم ساواك منصوب شد و در 1340 درجه‏ى سرتیپى گرفت. سعادتمند ضمن اشتغال در ساواك، وارد دانشكده‏ى حقوق تهران شد و در 1337 درجه‏ى لیسانس در حقوق قضائى دریافت كرد و بعدا نیز دكتراى حقوق و علوم سیاسى گرفت. در سال 1343 كه امیرعباس هویدا به نخست‏وزیرى منصوب شد، سرلشكر پاكروان رئیس ساواك را به وزارت اطلاعات منصوب و معرفى كرد. پاكروان، سرتیپ دكتر سعادتمند را به معاونت كل وزارت اطلاعات برگزید و مادام كه در آن سمت بود، سعادتمند نیز معاونت او را عهده‏دار بود. در سال 1345 سرلشكر پاكروان به سمت سفیركبیرى ایران در پاكستان منصوب شد و از وزارت اطلاعات كناره‏گیرى كرد. طبعا سعادتمند نیز به ارتش بازگشت و با درجه‏ى سرلشكرى، به ریاست اداره كل روابط عمومى ستاد ارتش منصوب گردید و پس از چندى با درجه‏ى سپهبدى، رئیس دادگاه انتظامى ارتش شد. در 15 آبان ماه 1357 ارتشبد ازهارى به نخست‏وزیرى منصوب گردید و كابینه‏اى تشكیل داد، در آن كابینه سپهبد دكتر سعادتمند به ارتش بازگشت. سرانجام پس از سقوط رژیم شاهنشاهى در ایران، سپهبد سعادتمند دستگیر و به زندان افتاد. در اردیبهشت 1358 در دادگاه انقلاب محاكمه و محكوم به اعدام شد و حكم درباره‏اش اجرا گردید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

اهل بوئین‏زهراى قزوین، متولد سال 1270 ش است. پس از آنجا تحصیلات مقدماتى وارد مدرسه‏ى صاحب‏منصبى ژاندارمرى دولتى انتقال یافت و مراحل درجاتى را در آنجا پیمود. در اوایل سلطنت رضاشاه به ارتش منتقل گردید و به ریاست دژبان مركز منصوب شد. در سال 1315 درجه‏ى سرتیپى گرفت، فرماندهى لشكر اصفهان را عهده‏دار گردید. مدت پنج سال در اصفهان بود. در سال 1320 به معاونت ژاندارمرى منصوب گردید. در اواسط سال 1322 كه عده‏ى زیادى از رجال و افسران را متفقین به جرم ژرمانوفیلى دستگیر كردند، سرلشكر آق‏اولى رئیس ژاندارمرى وقت هم جزو بازداشتى‏ها قرار گرفت و به جاى او سرتیپ سطوتى به ریاست ژاندارمرى وقت هم جزو بازداشتى‏ها قرار گرفت و به جاى او سرتیپ سطوتى به ریاست ژاندارمرى كل كشور رسید و دو سالى در آن شغل باقى ماند. مدتى هم حكومت نظامى تهران با او بود. پس از آن بازنشسته شد و اداره‏ى املاك خود را در بوئین‏زهرا به عهده گرفت. در شهریور 1332 به دنبال اختفاء دكتر فاطمى، دامادش مدتى او را بازداشت كردند. سرتیپ سطوتى مردى درستكار و ساده و جاه‏طلب بود. در هر شغلى كه قرار مى‏گرفت، شدت عمل نشان نمى‏داد. در 1330 یكى از دختران او به عقد و ازدواج دكتر حسین فاطمى درآمد كه با اعدام فاطمى زندگى زناشوئى آنها پایان پذیرفت. دختر دیگر او نیز به عقد و ازدواج سپهبد مهدى رحیمى درآمد. این داماد نیز چند سال پس از ازدواج به جوخه‏ى آتش سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد سال 1276 ش و فرزند شیخ محمدحسن حجت‏الاسلام قمى است. تحصیلات او به شیوه‏ى قدیم انجام گرفت و در صرف و نحو عربى و فقه و اصول و علم كلام و فلسفه تحصیلاتى در حدود مدرسى انجام داد و به خدمت قضائى درآمد. مدتى در كار قضا بود و مراحلى را پیمود. بعدا به وكالت دادگسترى مشغول شد و در آن كار هم موفق گردید. در دوره‏ى یازدهم از اراك نماینده‏ى مجلس گردید و در ادوار دوازدهم و سیزدهم نیز این سمت را احراز كرد. در دوره‏ى پانزدهم از ساوره و زرند انتخاب گردید. بعد از تشكیل مجلس سنا، یك دوره هم مقام سناتورى یافت. وى مردى حقوق‏دان و فاضل بود. در كار وكالت دادگسترى تبحرى پیدا كرده، حق‏الوكاله‏هاى كلان مى‏گرفت. مخصوصا قدرت وكالت و سناتورى بیشتر كار او را رونق مى‏داد. املاك زیادى در تهران خرید. یكى از خیابانهاى فرعى شمال تهران را به نام او نامگذارى كرده‏اند، چون قسمت اعظم زمینهاى آن خیابان متعلق به او بوده است. وى در سن 70 سالگى در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1255 در رشت متولد شد. تحصیلات خود را در حد معمول زمان پایان برد و وارد دستگاه سردار منصور رشتى گردید. وقتى جنبش مشروطیت پیش آمد، او ظاهرا از طرفداران مشروطیت و آزادیخواهان بود و با آنها مشى مى‏كرد و چون اهل قلم بود، به طرفدارى از مشروطه‏خواهان مقالاتى مى‏نوشت. چندى با مرحوم عارف قزوینى و میرزا ابراهیم‏خان ناهید به انتشار روزنامه‏ى تندروى ناهید مبادرت نمودند. وى در آن روزنامه تحت عناوین «گل‏آغا» و «تاج‏آقا» مقالاتى انتقادى مى‏نوشت و لبه‏ى تیز حملات خود را متوجه سلاطین مستبد مى‏كرد. بعد از مشروطیت كه سردار منصور رشتى رئیس دفتر اختصاصى و مشیر و مشار سردار منصور كه لقب سپهدار اعظم گرفته بود شد، و تمام نطقها و نامه‏هاى او را تهیه مى‏كرد و در حقیقت نخست‏وزیرى را اداره مى‏نمود. در دوران رضاشاه دست از فعالیتهاى سیاسى كشید و در وزارت داخله مقاماتى را احراز نمود. چندى ریاست كارگزینى با او بود، بعد فرماندار قزوین و فرماندار سارى گردید. در 1321 فرماندار تهران شد. موقعى كه انتخابات دوره‏ى چهاردهم شروع شد، حكومت تهران را داشت. دست سید محمدصادق طباطبائى رئیس انجمن نظار انتخابات را در انتخابات اعضاى انجمنهاى فرعى بازگذاشت و همین امر موجب آزادى نسبى انتخابات گردید. آخرین سمت سروش در وزارت كشور، استاندارى مازندران بود كه چندى در آن استان به اداره‏ى امور پرداخت تا اینكه در انتخابات دوره‏ى اول مجلس سنا در 1328 ش سناتور گیلان شد و در همین سمت در سال 1331 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

از یك خانواده‏ى روحانى است كه در 1271 دیده به جهان گشود. پدر و مادر وى در دوران كودكى درگذشتند و او تحت ولایت دائى خود بزرگ شد. سرورى پس از انجام تحصیلات مقدماتى به مدرسه‏ى علوم سیاسى رفت و پس از فراغت از تحصیل در 1300 به خدمت در دادگسترى درآمد و با سمت وكیل عمومى (دادیار) خدمات قضائى خود را آغاز نمود. زمانى كه تیمورتاش وزارت دادگسترى یافت، از عدلیه خارج شد. پس از تیمورتاش مجددا به خدمت قضا بازگشت و كینه‏ى او را در دل گرفت. سرورى تا انحلال عدلیه در 1305 در مشاغل دادیارى و بازپرسى و رئیس محكمه انجام وظیفه كرد و در وزارت عدلیه مرحوم داور، مدعى‏العموم تهران شد و پس از چندى مدعى‏العموم دیوان جزاى عمال دولت (دیوان كیفر) گردید. محاكمه‏ى عبدالحسین تیمورتاش در زمانى صورت گرفت كه سرورى دادستان دیوان كیفر بود و ادعانامه را علیه وزیر دربار مقتدر ایران، او تهیه نمود. پس از چندى مستشار دیوان عالى تمیزشد. در 1312 بنا به درخواست داور، به وزارت مالیه رفت و دادستان دیوان عالى تمیز شد. در 1312 بنا به درخواست داور، به وزارت مالیه رفت و دادستان دیوان محاسبات شد و چندى نیز مدیر مالیاتهاى غیرمستقیم و مدیر كل وزارتى بود، سپس براى مطالعات قضائى به اروپا عزیمت نمود و پس از بازگشت از اروپا دكتر متین دفترى وزیر عدلیه او را به معاونت خود برگزید. در 1318 دكتر متین‏دفترى به نخست‏وزیرى انتخاب شد و سرورى در آن كابینه كفیل وزارت دادگسترى بود. در كابینه‏ى منصورالملك نیز مدتى كوتاه كفالت آن وزارتخانه را بر عهده داشت تا اینكه مجید آهى به وزارت رسید و سرورى بازرس دولت در بانك ملى گردید. پس از شهریور 1320 مجددا معاون وزارت دادگسترى شد. وقتى هژیر وزارت كشور را عهده‏دار گردید، او را به معاونت خود برگزید و سرانجام در تاریخ 15 شهریور 1323 در كابینه‏ى ساعد به وزارت كشور منصوب شد. سرورى در كابینه‏ى سهام‏السلطان بیات كه بلافاصله بعد از ساعد تشكیل یافت، همچنان وزیر كشور بود. سرورى در دوران وزارت كشور خود، دست به یك سلسله اقدامات اساسى زد از جمله چاقوكشان را به بندرعباس تبعید نمود و مردم تهران را از شر آنها نجات داد. در كابینه‏ى حكیم‏الملك كه در 1326 تشكیل شد، سرورى مدتى به وزارت دادگسترى تعیین گردید و اعلام جرم علیه قوام‏السلطنه و تقاضاى تعقیب او را از مجلس كرد. پس از سقوط كابینه‏ى حكیم‏الملك مدتى ریاست هیئت تصفیه‏ى كارمندان دولت را برعهده گرفت ولى چون به عواقب آن وقوف داشت، از آن كار مستعفى و دكتر سجادى جانشین او شد و حاصل این كمیسیون، رسیدگى به پرونده‏ى عده‏اى از كاركنان عالى‏رتبه بود كه آنها را در سه بند (الف)، (ب) و (ج) قرار داده بودند. در انتخابات اولین دوره‏ى سنا از تهران به سناتورى انتخاب شد و در تمام دوره‏ى اول در مجلس سنا عضویت داشت. در 1331 كه لطفى وزیر دادگسترى وقت دیوان عالى كشور را منحل كرد، در تشكیلات جدید دیوان كشور، سرورى را به ریاست و حشمت‏الله قضائى را به دادستانى منصوب نمود. ولى پس از سقوط كابینه‏ى مصدق بیكار شد. در 1334 حسین علاء به نخست‏وزیرى رسید و ماده‏ى سوم برنامه‏ى دولت وى اصلاح تشكیلات دادگسترى بود. جمال اخوى وزیر دادگسترى آن كابینه نخواست یا نتوانست منظور نخست‏وزیر را عملى كند لذا جاى خود را به عباسقلى گلشائیان داد، گلشائیان با استفاده از اختیارات قانونى خود، به انحلال دیوان كشور مبادرت ورزید و میرزا على‏آقا هیئت رئیسه دیوان عالى كشور و محمدعلى ممتاز رئیس كل دادگاه‏هاى استان و عده‏اى از قضات این عمل را خلاف قانون تلقى نمودند و از خدمت در دادگسترى استنكاف ورزیدند و گلشائیان در تشكیلات جدید دیوان كشور محمد سرورى را دعوت به خدمت و مجددا به ریاست دیوان عالى كشور منصوب نمود و مدت دوازده سال بر قوه قضائیه ریاست كرد و در 1346 در 75 سالگى بازنشسته گردید. سرورى در دوران خدمات ادارى خود به مشاغل دیگرى نیز اشتغال داشت و همواره در زمره رجالى بود كه چند شغل دیگر را نیز براى خود ذخیره مى‏نمود. او از 1317 عضویت شوراى عالى بانك ملى را بر عهده داشت و چندین دوره نیز ریاست بر آن شورا داشت و زمانى نیز مشاور حقوقى آن بانك بود. ریاست شوراى عالى بانك كشاورزى و ریاست شوراى عالى شركت سهامى بیمه ایران نیز مدتها به عهده‏ى او قرار داشت. سرورى مردى دانشمند، محافظه‏كار، بى‏تكلف، صحیح‏العمل و متواضع بود. از تمام امكانات مشروع دولتى براى خود استفاده مى‏كرد. با حزب عامیون نزدیكى و پیوند زیادى پیدا كرد. در 1369 در 99 سالگى در آمریكا درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ابوسهل از امراى زمان محمود غزنوى كه به دستور محمود در قلعه عزنین محبوس شد و چون مسعود از رى به سوى غزنین حركت كرد در دامغان بدو پیوست و وزیرگونه بر تق و فتق امور پرداخت. چون مسعود وزارت به احمد بن حسن داد زوزنى را به تصدى دیوان عرض گماشت ولى پس از چندى به سبب خیانتهاى پیاپى معزول گردید، اموال او را مصادره و خود او را زندانى كردند و بعدها مسعود مجددا او را بر سر كار آورد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

از امراى زند پس از مرگ كریم‏خان زند (1193 ه.ق.) برادر مادرى وى زكى‏خان زمام امور را به دست گرفت ولى بعد صلاح دانست كه سلطنت را به نام ابوالفتح‏خان كه هنوز به سن رشد نرسیده بود- اداره كند. ولى سپس بناى استبداد را گذاشت و ابوالفتح‏خان را به تصور اینكه با صادق‏خان همدست است، با جمعى دیگر محبوس ساخت و پسر دیگر كریم‏خان یعنى محمدعلى خان را بر تخت نشانید. زكى‏خان براى مقابله با علیمردان (خواهر زاده كریم‏خان) به طرف اصفهان حركت كرد ولى در یزدخواست به واسطه اعمال ناشایسته‏اش به دست قراولان مافى كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

پسر طوس (ه.م.) از سرداران بزرگ ایران در عهد كیانیان (داستان.)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(ع. ستون پادشاهى) سلیمان‏خان شیرازى ابن محمد كاظم بن محمد حسین بن محمد اسماعیل بن ابراهیم سلطان بن امام وردى بیك (و. شیراز 1254 ه.ق./ 1331 ه.ق.) وى پس از طى تحصیلات مقدماتى در شیراز عازم تهران شد و سپس به شیراز مراجعت كرد و در سال 1672 ه.ق. از طرف دولت مأمور اقامت در بحرین گردید و مدت 2 سال آنجا توقف كرد و در سال 1278 به تهران بازگشت و یك سال در این شهر ماند. در سال 1279 كه ظل‏السلطان فرزند ناصرالدین شاه به حكومت فارس منصوب شد ركن‏الملك هم به سمت منشى‏باشى همراه او مأمور گردید و چون ظل‏السلطان در 1291 به حكومت اصفهان منصوب و به این شهر وارد شد، ركن‏الملك هم با همان سمت سابق همراه او بود. دوره منشى‏گرى او چند سالى بیشتر نبود و در سال 1296 از طرف ظل‏السلطان به نیابت حكومت اصفهان معین شد و تا وقتى ظل‏السلطان حكومت اصفهان را داشت او هم نایب‏الحكومة وى بود. ركن‏الملك علاوه بر جنبه حكمرانى شاعر و نویسنده‏اى زبردست و باذوق بود و در شعر «خلف» تخلص مى‏كرد. ابنیه خیریه از او به یادگار مانده است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(بخش 1) الراشد بالله بن مسترشد، سى امین خلیفه عباسى به نام المنصور كه از 529 ه.ق./ 1135 م. تا 530 ه.ق./ 1136 م. خلافت داشته. در زمان او مسعود سلجوقى داخل بغداد شد و وى منهزم گردید و نزدیك اصفهان به قتل رسید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(حاجى میرزا) نصراللَّه خان ناصرالسلطنه (ف. تهران 1312 ه.ش./ 1352 ه.ق.) از رجال اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوى.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

فقیه تولد: 1324، در دهاقان شهررضا. شهادت: 14 مرداد 1360، تهران. حجت‏الاسلام محمدتقى بشارت، فرزند حاجى بابا، تا خارج فقه و اصول تحصیلات حوزوى داشت پیش از پیروزى انقلاب اسلامى به كار تدریس مشغول بود و از طرف حضرت امام خمینى (ره) و جامعه مدرسین حوزه‏ى علیمه، در امور تبلیغ فعالیت داشت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى، نمایندگى امام در گچساران و نیز جهاد سازندگى را به عهده داشت. همچنین مدتى سرپرست بنیاد شهید و كمیته كهكیلویه و بویراحمد بود. وى از سوى مردم شهر سمیرم به نمایندگى مجلس خبرگان و سپس اولین دوره مجلس شوراى اسلامى رسید. علاوه بر مقاله‏هاى ایشان در جراید، كتاب خوارج از دیدگاه نهج‏البلاغه را تنظیم نمود و همچنین در ترجمه بخشى از مجموعه ورام نیز سهم داشت. حجت‏الاسلام بشارت در چهاردهم مرداد 1360 به دست منافقین در جلوى درب منزلش به شهادت رسید. پیكرش در سمیرم به خاك سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1350 -1275 ق)، حقوقدان، نویسنده و مترجم. نام پدرش در بعضى مآخذ محمودخان و در بعضى محمدحسین ذكر شده است، در حالى كه محمدحسین نام جد وى مى‏باشد. متین در تهران به دنیا آمد. در شش سالگى به لقب سابق پدرش، اعتضاد لشكر، و به گفته خویش اعتضاد خاقان، ملقب شد و شغل پدر را كه همان لشكرنویسى بود اختیار نمود. او بعدها ملقب به متین‏الدوله گردید. وى پس از اتمام تحصیلات ابتدایى، تحصیلات متوسطه را در مدرسه‏ى آلمانى تهران به پایان برد و زبان‏هاى فرانسه و انگلیسى و آلمانى را آموخت. سپس به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. متین دفترى، در 1305 ش، به وزارت دادگسترى وارد شد و پس از چندى به اروپا رفت و موفق به دریافت درجه‏ى دكتراى حقوق گردید. وى در 1318 ش نخست وزیر شد. او چند دوره سناتور و در دوره‏ى پانزدهم مجلس شورا نماینده‏ى مردم مشكین‏شهر بود. از آثارش: «آیین دادرسى مدنى و بازرگانى»، در سه مجلد؛ «روابط بین‏المللى از قدیم‏الایام تا سازمان ملل متحد»؛ «تاریخ مختصر حقوق بین‏الملل»، ترجمه؛ «سیاست جزایى»، فارسى و فرانسه؛ «احكام تفصیلى هیئتهاى عمومى دیوان كشور»؛ «انجمن آثار ملى ایران»، ترجمه؛ «دخالت مستقیم دولت در اقتصاد كشور»؛ «رویه‏ى قضایى»، در چهار بخش؛ «كلید استقلال اقتصادى ایران».[1] استاد ممتاز دانشگاه، حقوقدان و محقق بین‏المللى، سیاستمدار، فرزند محمود دفترى (عین‏الممالك) فرزند میرزا حسین وزیر دفتر فرزند میرزا هدایت‏الله وزیر دفتر فرزند میرزا حسین آشتیانى فرزند میرزا كاظم مستوفى‏الممالك فرزند میرزا محسن آشتیانى است. میرزا محسن از رجال و معاریف اوایل زندیه مى‏باشد اولاد و احفاد وى در یكصد و پنجاه سال اخیر از حكومتگران ایران بوده‏اند. خانواده‏هاى وثوق الدوله، قوام‏السلطنه، معتمدالسلطنه، مصدق‏السلطنه، متین دفترى، دفترى، معاون، فرهاد معتمد، شكوه، دادور و میكده همگى از نسل همین میرزا محسن آشتیانى هستند. متین دفترى در 1314 ه.ق در تهران تولد یافت. هنوز به شش سالگى نرسیده بود كه توارثا منصب لشكرنویسى فوجهاى دماوند و فیروزكوه و پیاده سیستان و مظفر تبریز به او رسید. این شغل قبلا شغل پدرش بوده و پس از آنكه مرحوم به مقام مستوفى ارتقاء یافت به فرمان مظفرالدین شاه با عنوان جناب و لقب اعتضاد لشكر و بعد متین‏الدوله به او واگذار گردید. او از همان اوقات تحصیلات خود را در مكتب خانه جدش وزیر دفتر شروع كرد. پس از یاد گرفتن مقدمات به آموزش زبان عربى و ادبیات فارسى و جغرافیا و حسن خط پرداخت و علوم آن روز را به حد كامل آموخت. سپس وارد مدرسه ایران و آلمان كه به خرج دولت آلمان و ایران تأسیس شده بود گردید و مدت هشت سال در آنجا به تحصیل پرداخت و زبانهاى فرانسه، انگلیسى و آلمانى را به حد كامل یاد گرفت و زبان عربى و معارف اسلامى را نزد شیخ محد عبده تكمیل نمود؛ ضمنا در آموزش بعضى از دروس مدرسه حقوق جدیت تام به خرج داد. در اوایل جنگ بین‏الملل اول وارد وزارت امور خارجه گردید و در اداره تحریرات روس مشغول كار گردید؛ همزمان همكارى خود را با مطبوعات آغاز كرد و در روزنامه عصر جدید اخبار روزنامه رویتر را ترجمه مى‏كرد و ضمنا مقالات مستقل هم مى‏نوشت. متین دفترى هنگامى كه در وزارت خارجه اشتغال داشت تحصیلات خود را ادامه داد و یك دوره كامل فقه و اصول و ادبیات عرب را نزد آقا سید اسدالله خارقانى كه ملاى روشنفكرى بود تحصیل نمود. پس از جنگ بین‏الملل اول با مشاركت مصدق‏السلطنه و نصرت‏الدوله و نظام‏السلطنه و ذكاءالدوله غفارى مجله‏اى به نام مجله علمى دائر كردند كه چند سالى انتشار آن دوام داشت. پس از تعطیل مجله علمى به روزنامه ستاره ایران و زبان آزاد پیوست و در حزب دموكرات عضو فعال گردید. از 1298 نیز دوره مدرسه عالى حقوق را گذراند. به هنگام نخست‏وزیرى وثوق‏الدوله با كمك عبدالرحمن بیك قنسول عثمانى در تهران كه نزد متین دفترى زبان آلمانى فرا مى‏گرفت طرح سجل احوال را در ایران تهیه و تسلیم رئیس دولت كرد. برمبناى همان طرح از آن تاریخ شناسنامه در ایران بوجود آمد و بعدها جنبه‏ى قانونى پیدا كرد. در 1301 ش با حفظ سمت در وزارت امور خارجه نماینده مصدق‏السلطنه والى آذربایجان در تهران شد. در آن هنگام هریك از ولاه یك نماینده در تهران تعیین مى‏نمودند كه كارهاى ایالت را در دوایر دولتى مركز تعقیب كند. چندى هم مستشار ایرانى و مترجم سفارت آلمان بود. آخرین سمتى كه در وزارت امور خارجه بدست آورد ریاست اداره عهود و جامعه ملل بود كه در سازمان جدید وزارت خارجه از ادغام چند اداره تشكیل یافته بود. كتابهاى كلید اقتصادى ایران و كاپیتولاسیون از تحقیقات و مطالعات دوران وزارت خارجه اوست كه همان موقع چاپ و انتشار یافت. در 1306 ش داور اختیارات اصلاح دادگسترى را گرفت و در همان سال عدلیه با سازمان و افراد جدید فعالیت خود را آغاز كرد. متین دفترى و پدرش عین‏الممالك هر دو از افرادى بودند كه به دعوت داور به خدمت قضا اشتغال ورزیدند و با رتبه قضائى اولى به دادیارى و بعد به مستشارى استیناف و دومى به مستشارى دیوان جزاى عمال دولت برگزیده شدند. متین دفترى قریب دو سال در امر قضا با داور همكارى نزدیك داشت و او را در برنامه‏هاى سنگینى كه عهده‏دار شده بود یارى مى‏نمود. در 1308 ش داور را براى مطالعه در سازمان قضائى فرانسه و ادامه تحصیل به اروپا فرستاد و او ضمن كارآموزى در دادگاههاى پاریس و ژنو و برلن دوره دكتراى حقوق را در سویس پایان برد. پس از مراجعت از اروپا مدتى مدیر كل و معاون ادارى بود تا سرانجام در 1310 به معاونت كل وزارت دادگسترى منصوب گردید و در تهیه و تدوین قوانین مهمى چون قانون مدنى، قانون تجارت، آئین دادرسى حقوقى و بازرگانى و اصول محاكمات جزا نقش اساسى داشت. در 1311 مدتى در غیاب داور كه به اروپا سفر كرده بود عهده‏دار كفالت وزارت دادگسترى شد. در همین سمت پرونده تیمورتاش بدست او آماده طرح در دادگاه گردید. در 1312 داور به وزارت دارائى انتقال یافت و قرار بود متین دفترى به وزارت دادگسترى منصوب شود ولى رضاشاه ترجیح داد یكى از قضات قدیمى عهده‏دار این سمت گردد و لاجرم صدرالاشراف دادستان كل به وزارت دادگسترى منصوب شد ولى عملا كارهاى مهم وزارتخانه از قبیل تهیه لوایح و دفاع از آن در كمیسیونهاى دادگسترى با معاون كل بود. متین دفترى در 1313 هنگام تأسیس دانشگاه تهران براى احدى تصدى استادى كرسى حقوق جزاى خصوصى به دانشكده حقوق دعوت شد و قریب چهل سال بدون وقفه در آن دانشكده تدریس مى‏نمود. در همان سال بدنبال تشكیل جمعیت طرفداران سازمان ملل به دبیر كلى آن جمعیت برگزیده شد. داور براى تعقیب اصلاحات دادگسترى و تكمیل خدمات خود تلاش مى‏نمود تا متین دفترى كه دست پرورده او بود به مقام وزارت برسد. سرانجام در 1315 صدرالاشراف از وزارت معزول و متین دفترى جاى او را گرفت. دكتر متین دفترى در خاطرات خود درباره انتصاب به وزارت دادگسترى چنین مى‏نویسد: «در تابستان 1315 به مناسبت این كه مدتى بود جمعیت طرفدار جامعه ملل را هم من در دانشكده حقوق ضمن تدریس در آنجا به موازات كارهاى معاون وزیر دادگسترى اداره مى‏كردم به دعوت مسیو آونول دبیر كل جامعه ملل به اتفاق همسرم از راه زمینى بغداد و بیروت عازم ژنو شدم و صبح روزى كه كشتى مركوب، پس از یك هفته مسافرت بسیار مطبوع در آبهاى مدیترانه وارد بندر تریست مى‏شد به من در رستوران كشتى خبر رسید كه رئیس شهربانى بندر براى ملاقات من به سالن كشتى آمده است و در چند ثانیه با خیالات مشوش از پلكان رستوران به طرف سالن بالا مى‏رفتم افسرى با انیفورم پرزرق و برق دیدم كه با بلند كردن دست و سلام فاشیستى استقبالم كرد و پاكتى به دست من داد. آن را گشودم تلگرافى بود به امضاى آقاى محمد ساعد مراغه وزیر مختار ایران در رم در یك جمله كوتاه با این عبارت تكان‏دهنده «حسب‏الامر فورا به تهران مراجعت فرمائید.» بدون هیچ توضیحى كه همین ابهام انسان را همیشه دچار توهمات و حدسیات بدى مى‏كند مراجعت با كشتى كه زودتر از یك هفته حركت نمى‏كرد عملى نبود ناچار با راه‏آهن حركت كردم كه پس از عبور از سویس و آلمان از راه روسیه به ایران برگردم به ژنو كه رسیدم نصرالله انتظام در هتل بدیدنم آمد و از منصورالسلطنه نماینده ایران در جامعه ملل پیغام آورد به موجب تلگرافى كه از وزارت خارجه رسیده است من مجاز نیستم در ژنو با دبیر كل جامعه ملل تماس بگیرم و به اصطلاح در آنجا آفتابى شوم و اضافه مى‏كرد منصورالسلطنه از وصول این تلگراف براى من نگران شده است اما من با اعتماد به نفس به سفر بازگشت ادامه دادم و روزهاى طولانى این مسافرت را در آن اوان كه هنوز هواپیماى كشورى و تجارتى بین‏المللى دائر نشده بود در راه‏آهن بطئى‏السیر روسیه طى مى‏كردم و روزى كه كشتى ما وارد بندر پهلوى شد و نمى‏دانستم چه سرنوشتى در انتظار من است دیدم اتومبیل وزارت دادگسترى جلوى بندر حاضر است و در آنجا مطلع شدم شاه از محاكمه جزائى عده‏اى كه در زمان تصدى آقاى على منصور در وزارت راه مشاغلى به عهده داشتند و متهم شده بودند ناراضى است و وزیر دادگسترى از خدمت معاف شده است.» متین دفترى مدت سه سال وزیر دادگسترى بود و با همان شدت و حدت كه در داور وجود داشت وضع قوانین جدید را ادامه داد. در 1317 به عضویت فرهنگستان برگزیده شد و در همان سال در رأس سازمان جدیدى به نام سازمان پرورش افكار قرار گرفت. سرانجام در آبان ماه 1318 به هنگام افتتاح مجلس دوازدهم از طرف رضاشاه نخست‏وزیر شد. او درباره نخست‏وزیر شدن خود در خاطراتش چنین مى‏نویسد: «یك شب در هیئت وزیران كه من هنوز وزیر دادگسترى بودم و تازه جنگ جهانى دوم شروع شده بود شاه یك مسئله مهم بین‏المللى را براى یك اقدامى كه در نظر داشت مطرح كرد و عاقبت به همه امر فرمود مقاله‏اى بنویسند و بوسیله رئیس دفتر مخصوص هرچه زودتر به عرض برسانند، عینا مثل یك امتحان كتبى كه معلم به شاگردان خود مى‏دهد. روزى كه من مقاله خود را تسلیم كردم مرحوم شكوه اظهار داشت شاه فرموده‏اند براى بهترین مقاله جایزه درنظر گرفته‏اند. از جایزه خبرى نشد و شاه هم راجع به آن موضوع دیگر چیزى نفرمودند ولى چندى نگذشت كه روز افتتاح مجلس (دوره دوازدهم قانونگزارى) كه على‏الرسم دولت مستعفى و كابینه جدید معرفى مى‏شود شاه من را مأمور تشكیل كابینه فرمودند. من چون خودم هیچ اقدامى براى احزار این مقام نكرده بودم و اصلا در آن زمان این گونه تشبث‏ها مجاز و معمول نبود حدس زدم كه مقاله من در این تصمیم شاهانه شاید بى‏تأثیر نبود یا لااقل یكى از عوامل آن بوده است». نخست‏وزیرى متین دفترى زیادى طولانى نشد. در تیرماه هزار و سیصد و نوزده یعنى پس از 8 ماه زمامدارى مغضوب و از كار بركنار و مدتى در بازداشت و تا شهریور بیست در منزل خود تحت‏نظر بود. در 1322 از طرف متفقین به جرم ژرمانوفیلى بازداشت شد. مدتى در اراك و مدتى در رشت در اسارت انگلیس و روس بسر برد تا سرانجام از این مخمصه جان سالم به در برد. در بهمن 1324 كه وضع كشور در اثر وقایع آذربایجان رو به وخامت مى‏رفت و تدابیر حكیمى بى‏ثمر ماند، مجلس چهاردهم در روزهاى آخر عمر خود قوام‏السلطنه را با اكثریت بسیار ضعیفى به نخست‏وزیرى انتخاب كرد. قوام براى استحكام كابینه خود دو تن از نخست‏وزیران سابق را به عضویت كابینه دعوت كرد؛ سهام‏السلطان بیات را براى وزارت دارائى و دكتر متین دفترى را براى وزارت مشاور. بعد با تعیین سایر وزیران قوام هیئت دولت را به شاه معرفى كرد ولى هنگام معرفى وزیران به مجلس از معرفى متین دفترى خوددارى نمود. متین دفترى در این زمینه در یادداشت‏هاى خود چنین متذكر شده است. «در اواخر دوره چهاردهم مجلس شوراى ملى در ایامى كه اختلافات ایران و شوروى در آذربایجان برپا شده بود آقاى قوام به نخست‏وزیرى منصوب شد. ایشان قبل از تشكیل كابینه به این فكر افتادند كه هیئت بزرگ و برجسته‏اى مركب از بعضى رجال به مسكو اعزام دارند و آن موقع تصمیم نداشت شخصا به این مسافرت برود لذا به اینجانب مراجعه و اظهار كرد میل دارم شما كه در امور بین‏المللى وارد مى‏باشید و تخصص در چنین مسائل دارید ریاست این هیئت را قبول و به اتحاد جماهیر شوروى مسافرت كنید و بعد براى اینكه این هیئت به دولت انتساب نزدیكترى داشته باشد تكلیف قبول وزارت مشاور را نمود و اینجانب هم نظر به اوضاع باریك آنروز كه در منتهاى وخامت و تیرگى بود با این نظر موافقت و مشغول مطالعه سوابق كارهاى مربوط به مأموریت مسكو گردیدم. روز 25 بهمن 1324 من و سایر اعضاء كابینه به اعلیحضرت همایونى معرفى شدیم و فرمانى دائر بر وزارت مشاور من صادر گردید. مظفر فیروز و بعضى اشخاص دیگر كه نقشه‏هائى داشتند از شركت من در كابینه نگران شده و یقین داشتند با بودن دكتر متین دفترى در كابینه عرصه بر آنها تنگ خواهد شد و نخواهند توانست قوام را هرطور بخواهند بگردانند. بدین جهت به قوام اینطور تلقین كردند كه اگر دكتر متین دفترى چندى در دولت بماند كارها را قبضه خواهد كرد و جاى شما را خواهد گرفت. اما حقیقت این بود كه عمال نفت جنوب میل داشتند كسانى به مسكو بروند كه مورد اعتماد خودشان باشند و با دكتر متین دفترى مخالف بودند، براى این كه از او در زمان نخست‏وزیرى‏اش صدمه خورده و براى انتقام هنگام اشتغال ایران به زندان متفقینش انداخته بودند و این نكته روزى به ثبوت رسید كه در حبس متفقین از من استنطاق كرده بودند چرا در زمان نخست‏وزیرى به كمپانى فشار مى‏آوردى و مى‏خواستى امتیاز 1933 را ملغى كنى. دست‏نشاندگان مصطفى فاتح به قوام فشار آوردند كه دكتر متین دفترى را به مجلس معرفى نكند. قوام كه از هر طرف گرفتار عمال اجنبى شده بود بودن ذره‏اى استقامت از آقاى سید محمد صادق طباطبائى رئیس مجلس شوراى ملى خواهش كرد كه دكتر متین دفترى را ملاقات و به ایشان اطلاع دهند كه فراكسیون حزب توده در مجلس مخالف شركت ایشان در كابینه است و در موقع معرفى به مجلس جنجال برپا خواهند كرد چه خوب است از وزارت استعفا دهید.» متین دفترى با وجودى كه عده‏اى چون طباطبائى و سهام‏السلطان و مظفر فیروز به او تكلیف استعفا كردند نپذیرفت و قوام نیز او را به مجلس معرفى نكرد. در انتخابات دوره پانزدهم كه كلا به دست حزب دموكرات قوام‏السلطنه انجام گرفت متین دفترى یكى از نه كاندیداى دكتر مصدق براى مجلس بود. براى جلوگیرى از رویه حزب و بى‏طرفى در انتخابات متین دفترى به اتفاق عده‏اى از رجال در دربار متحصن شدند ولى این تحصن نتیجه‏اى نداد و انتخابات تهران مطابق میل قوام‏السلطنه انجام گرفت. متین دفترى با وجودى كه قوام‏السلطنه و حزب دموكرات از یكطرف و رزم‏آراء رئیس ستاد ارتش از طرف دیگر مخالف انتخاب وى به نمایندگى مجلس بودند در همان دوره از صندوق مشگین شهر سر درآورده و در زمره وكلاى دوره پانزدهم قرار گرفت. هنگام طرح اعتبارنامه او عباس نراقى وكیل كاشان و عضو فراكسیون دموكارت ایران كه یكى از پنجاه و سه نفر محكومین توده‏اى دوره وزارت دادگسترى متین دفترى بود به مخالفت پرداخت و یكى از وكلاى آذربایجان از او دفاع كرد. سرانجام اعتبار نامه او به تصویب رسید. متین دفترى براى ساقط كردن كابینه قوام‏السلطنه دست به اقدامات دامنه‏دارى زد، نطق مفصلى راجع به جریان انتخابات تهران نمود. باید او را یكى از عوامل سقوط قوام به حساب آورد. در 1328 شاه تصمیم به تشكیل مجلس مؤسسان و تغییر در قانون اساسى به نفع خود نمود. براى اینكه كار خود را موجه قلمداد كند عده زیادى از رجال صدر مشروطیت كه در آن تاریخ حیات داشتند و همچنین تنى چند از رجال حقوقدان را به كاخ خود دعوت كرد و منظور و مقصود خود را براى تشكیل مجلس مؤسسان و تغییر مواد قانون اساسى مطرح كرد و سران قوم همه نظر شاه را تأیید كردند. تنها متین دفترى در آن جلسه به مخالفت پرداخت و شاه را از شبیخون زدن به قانون اساسى برحذر داشت و سرنوشت شاه را با عاقبت محمد على شاه مقایسه نموده بود. سخنان متین دفترى در آن جلسه به اندازه‏اى تند و شدید بود كه سرانجام شاه به او گفته بود «خفه شود فضولى نكن». اولین انتخابات مجلس سنا كه توسط طبقه باسواد و به طریق دو درجه‏اى انجام گرفت متین دفترى سناتور دوم تهران شد. در اوایل 1329 كه شایعه نخست‏وزیرى سپهبد رزم‏آرا در اذهان قوت گرفت او به مخالفت برخاست و روزى كه شاه فرمان نخست‏وزیرى او را توشیح كرد به ملاقات شاه رفت و از سوء تدبیر شاه در انتخاب رزم آرا و ظهور دیكتاتور جدید، شاه را مذمت و لعن و نفرین كرد. او به شاه گفته بود با این عمل جسد پدر خود را آتش زدى. در مجلس سنا در صف اول مخالفین رزم‏آرا قرار گرفت، با وجودى كه دو برادرش از همكاران نزدیك رزم‏آرا بودند- سرتیپ دفترى ریاست شهربانى و دكتر عبدالله دفترى وزیر اقتصاد را برعهده داشتند، متین دفترى با برنامه دولت به شدت مخالفت كرد و طى سخنان طولانى از سناتورها تقاضا نموده كه به او رأى اعتماد ندهند و رزم‏آرا با تلاش فراوان و برخوردارى كامل از حمایت شاه رأى اعتماد ضعیفى در مجلس سنا بدست آورد. در 1330 متین دفترى از طرف مجلس سنا به اتفاق دو سناتور دیگر مأمور نظارت در اجراى قانون ملى شدن صنعت نفت و خلع ید از شركت غاصب انگلیسى شد. احاطه وى به مسائل بین‏الملى موحب شد قانون مزبور بدون درد سر به مرحله اجرا درآید. او در معیت دكتر مصدق به سازمان ملل رفت و نفوذ وى در بین نمایندگان سازمان ملل تأثیر شگرفى بر جاى گذاشت. در 1331 وقتى لایحه مصادره اموال قوام‏السلطنه دشمن دیرین او را پس از تصویب مجلس شوراى ملى به مجلس سنا بردند در كمیسیون دادگسترى كه ریاست آن با متین دفترى بود به سختى ایستادگى نمود و آن را مخالف قانون اساسى دانست. همان استقامت او موجب انحلال مجلس سنا در دوره مصدق گردید. بعد از كودتاى 28 مرداد كه حكومت كشور به دست سپهبد زاهدى به راه دیكتاتورى كشیده شد، متین دفترى در مقام مقابله با دولت برآمد و از انتخابات دوره هیجدهم مجلس شوراى ملى و دوم سنا انتقاد كرد و نامه سرگشاده‏اى به انجمن نظار انتخابات دوره دوم مجلس سنا نوشت و سرانجام طى نامه‏اى كه به جراید فرستاد انتخابات را تحریم نمود ولى پس از انجام انتخابات متین دفترى این بار به عنوان سناتور انتصابى به سنا رفت و از این تاریخ تا به هنگام مرگ دیگر آن شور و هیجان سابق را نداشتند، فقط در تنقیح لوایح دولت مى‏كوشید، گاهى نیز در مخالفت با دولت‏ها برمى‏آمد. در حكومت منصور در 1343 كه منجر به افزایش بهاى نفت و بنزین شد او مردانه ایستاد ولى پس از آن سكوت اختیار كرد؛ به همین سبب تا آخر عمر شغل سناتور انتصابى را براى خود حفظ نمود. در اواخر عمر براى حفظ خویش، از مدیحه سرائى و تجلیل از مقام سلطنت خوددارى نمى‏كرد و بیشتر دلخوش به ریاست كمیسیون دادگسترى مجلس سنا و ریاست كمیسیون بین‏المجالس و ریاست جمعیت طرفداران سازمان ملل در ایران و مسافرتهاى متعدد مجانى بود. دكتر احمد متین دفترى در تیرماه 1350 در تهران درگذشت و در باغچه علیجان حضرت عبدالعظیم به خاك سپرده شد. متین دفترى مردى به تمام معنى دانشمند و محقق بود، در مسائل حقوقى خاصه امور بین‏المللى تبحر داشت، به طورى كه دانش او در این زمینه مورد تأیید خارجیان بود. با غالب رجال بزرگ هم عصر خود در دنیادوستى و مراوده داشت، دقیقه‏اى از مطالعه غافل نبود، به تدریس در دانشگاه عشق مى‏ورزید، حتى در دوران نخست‏وزیرى خود هم در كلاس درس حضور مى‏یافت. سه مجلد آئین دادرسى مدنى و بازرگانى نشانگر تبحر و احاطه او به درس دانشگاهیش مى‏باشد. وقتى در 1349 او را بازنشسته و استاد ممتاز نمودند به اندازه‏اى متأثر و غمگین شد كه مرتبا مى‏گفت استاد ممتاز یعنى تشییع جنازه در زمان حیات. متین دفترى از تمكن مالى برخوردار بود، ولى فوق‏العاده خسیس و صرفه‏جو بود و از این رو همه ساله به ثروت او اضافه مى‏شد وقتى بین او و حائرى‏زاده اختلاف نظر حاصل شد و از تربیون مجلس شوراى ملى و از میز خطابه مجلس سنا به لجن مال كردن یكدیگر پرداختند حائرى‏زاده به او نسبت سوء استفاده داد و حتى او را متهم كرد یكى از ساختمانهاى او در خیابان لاله‏زار نو دستخوشى است كه از كمپانى اشكودار براى ساختن كاخ دادگسترى گرفته است. ولى چنین چیزى صحت ندارد، او ذاتا مردى ممسك بود و از طریق توارث نیز مال زیادى برده بود ولى از جوانى به علت سخت بودن در معامله به ثروت خود افزود. خوب به خاطر دارم او كتابهاى دانشگاهى خود را براى اینكه پورسانتى به كتاب فروش ندهد شخصا در دانشكده به دانشجویان عرضه مى‏نمود و در پشت كتاب نیز امضاء مى‏نمود اگر دانشجوئى كتاب بدون امضاى او را در دست داشت مواخذه مى‏شد. متین دفترى از زمره رجالى است كه دشمنان پروپا قرصى داشت و تا آخر عمر از این دشمنیها بى‏بهره نبود، گرچه تولد و شكوفائى او در دوره دیكتاتورى رضاشاه بود ولى همیشه با دیكتاتورى و قانون‏شكنى مبارزه مى‏كرد یا حداقل تظاهر به این موضوع مى‏نمود. پس از شهریور 20 كه تب حمله انتقاد به رضاشاه بالا گرفت. متین دفترى هم كه مدتى وزیر و نخست‏وزیر آن عصر بود از تهمت و افترا مصون نماند. مخصوصا حزب توده براى انتقام‏گیرى از بازداشت 53 نفر كه در دوره وزارت دادگسترى او انجام یافته بود چه نسبتها كه به او نداد. سازمان پرورش افكار و یا به قول متین دفترى افسانه دستنبد زدن به قاضى زنجان را آنچنان بزرگ و مهیب نمودند كه هیچ كانون وكلائى قادر به دفاع از آن نبود. رویهمرفته دكتر احمد متین دفترى مردى باسواد و حقوقدان، باهوش، با پشتكار، و در عین حال جاه طلب، پول دوست، به اقتضاى زمان مطیع، متظاهر و خودپسند بود. او تصور مى‏كرد همه به او دین دارند و دامنه توقعات او از مردم بسیار زیاد بود. او به سه زبان دنیا یعنى فرانسه و انگلیسى و آلمانى تسلط داشت. زبان فارسى و عربى را بخوبى آموخته بود، بسیار شیرین و دلنشین چیز مى‏نوشت، به همان میزان كه در نوشتن مسلط بود در نطق و بیان عاجز و قاصر بود. او در جوانى با یكى از دختران مصدق‏السلطنه عموى پدر خود عقد نكاح بست و صاحب دو پسر و یك دختر گردید. یكى از پسرانش علم حقوق خواند، دیگرى زیست‏شناسى را تعقیب كرد، یگانه دخترش هم نقاش قابلى بود. تألیفات متعددى دارد از جمله كلید استقلال اقتصادى ایران، كاپیتولاسیون، محاكمات فورى، دخالت مستقیم دولت در اقتصاد، آئین دادرسى مدنى و بازرگانى سه جلد، حقوق جزاى خصوصى، روابط بین‏المللى از قدیم‏ترین ایام. ضمنا همه ساله قمستى از خاطرات خود را نوشته با نثر خوب به عنوان پیام نوروزى تهیه و به دوستان هدیه مى‏نمود. حین‏الفوت 73 سال داشت. دكتر متین دفترى سالها پروانه وكالت دادگسترى داشت به همین دلیل پس از فوت مرحوم آسید هاشم وكیل، وكلاى دادگسترى او را به ریاست كانون انتخاب كردند، لیكن پرتو وزیر وقت دادگسترى با او از در مخالفت درآمد و نگذاشت او در رأس كانون باقى بماند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1334 -1258 ش)، روزنامه‏نگار، شاعر، محقق، مترجم، مصحح و فرهنگ‏نویس. معروف به دخو. در خانواده‏ى قزوینى‏الاصل در تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات قدیمى را نزد شیخ غلامحسین بروجردى آموخت و پس از آن وارد مدرسه‏ى عالى علوم سیاسى تهران شد و مبانى علوم جدید و زبان فرانسه را در آن جا فراگرفت و ضمنا از محضر درس شیخ هادى نجم‏آبادى نیز بهره برد. در 1282 ش به همراه معاون‏الدوله‏ى غفارى، وزیر مختار ایران در كشورهاى بالكان، به اروپا رفت و طى دو سال اقامت در وین ضمن تحصیل دانشهاى جدید، زبان فرانسه‏ى خود را تكمیل كرد و در همان روزهاى آغازین جنبش مشروطه به ایران بازگشت و در انتشار روزنامه «صور اسرافیل» را با میرزا جهانگیر خان شیرازى همكارى كرد و مقالات خودرا تحت عنوان «چرند و پرند» با نامهاى مستعار؛ دخو، خرمگس، سگ حسن دله غلام گدا چاپ مى‏كرد. دهخدا پس از واقعه به توپ بستن مجلس به استانبول گریخت و از آنجا به اروپا رفت و در سویس با كمك میرزا ابوالحسن خان پیرنیا، معاضدالسلطنه، روزنامه‏ى «صور اسرافیل» را از نو در شهر ایوردون دایر كرد كه پس از سه شماره تعطیل شد و وى به تركیه رفت و در استانبول به انجمن سعادت ایرانیان پیوست و در شمار نویسندگان مجله «سروش» درآمد. دهخدا پس از فتح تهران و اعاده‏ى اصول مشروطه، از تهران و كرمان به نمایندگى مجلس در دوره‏ى دوم انتخاب شد. وى در دوران جنگ جهانى اول حدود بیست و هشت ماه در یكى از قراى چهارمحال بختیارى منزوى بود و پس از پایان جنگ به تهران آمد و از آن پس از كارهاى سیاسى دست شست و مشاغل مختلفى چون ریاست دفتر وزارت فرهنگ، ریاست مدرسه‏ى علوم سیاسى تهران، ریاست تفتیش وزارت دادگسترى را عهده‏دار شد. دهخدا پس از قضایاى شهریور 1320 ش و بركنارى رضاشاه، تا پایان عمر به مطالعه و تحقیق و تالیف مشغول شد و از كارهاى سیاسى كناره گرفت. وى در تهران درگذشت و جنازه‏اش به شهر رى منتقل شد و در ابن‏بابویه دفن گردید. مهمترین آثار او عبارتند از: مقالات «چرند و پرند»؛ «امثال و حكم»؛ «جریده‏ى سروش»؛ «لغت نامه»؛ «دیوان»، شعر؛ تصحیح «دیوان» سیدحسن غزنوى؛ «شرح حال و آثار ابوریحان بیرونى»؛ «روح القوانین»؛ ترجمه؛ «عظمت و انحطاط رومیان»، ترجمه.[1] (بخش 1) على‏اكبر ابن خانبابا (خان)، دانشمند و لغوى و نویسنده معروف (و. تهران حدود 1297 ه.ق.- ف. 1357 ه.ق./ 1334 ه.ش.) وى نزد شیخ غلامحسین بروجردى به آموختن علوم ادبى پرداخت، وسپس در مدرسه سیاسى مشغول تحصیل شد. چون منزل او در جوار منزل آیةاللَّه حاج شیخ هادى نجم‏آبادى بود، دهخدا از این حسن جوار استفاده كامل میبرد و با وجود حداثت سن از محضر آن بزرگوار بهره‏مند مى‏گشت. وى در همین ایام به فراگرفتن زبان فرانسوى اشتغال ورزید. بعدها معاون‏الدوله غفارى او را با خود به اروپا برد، و وى دو سال در اروپا و بیشتر در وینه پایتخت اتریش اقامت داشت. در این مدت زبان فرانسوى و معلومات جدید را تكمیل كرد. مراجعت دهخدا به ایران مقارن با آغاز مشروطیت بود.او با همكارى «جهانگیرخان» و «قاسم خان» روزنامه «صور اسرافیل» را منتشر كرد. جذاب‏ترین قسمت آن روزنامه ستون فكاهى بود كه به عنوان «چرند و پرند» به قلم استاد و با امضاى «دخو» نوشته مى‏شد، و سبك نگارش آن در ادب فارسى بى‏سابقه بود، و مكتبى جدید را در عالم روزنامه‏نگارى ایران و نثر فارسى پدید آورد. دهخدا مطالب انتقادى و سیاسى را با روش فكاهى در طى آن مقالات منتشر مى‏كرد. پس از تعطیل مجلس شوراى ملى در دوره محمدعلى شاه، دهخدا را با جمعى از آزادیخواهان به اروپا تبعید كردند. دهخدا درپاریس با علامه محمد قزوینى معاشر بود. سپس به سوئیس رفت و در «ایوردون» سوئیس نیز سه شماره از صور اسرافیل را منتشر ساخت، و از آنجا به استانبول رفت و با مساعدت تنى چند از ایرانیان كه در تركیه بودند روزنامه‏اى به نام «سروش» به زبان فارسى انتشار داد كه حدود 15 شماره منتشر شد. پس از آنكه مجاهدان تهران را فتح نمودند و محمدعلى شاه خلع گردید، دهخدا از تهران و كرمان به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و با استدعاى احرار و سران مشروطیت از عثمانى به ایران باز آمد و به مجلس شوراى ملى رفت. در دوران جنگ بین‏المللى اول دهخدا در یكى از قراى «چهار محال» بختیارى منزوى بود و پس از جنگ به تهران بازگشته از كارهاى سیاسى كناره گرفت و به خدمات علمى و فرهنگى مشغول شد و بالاخره تا پایان حیات بیشتر به مطالعه و تحقیق و تحریر مصنفات خویش اشتغال داشت. وى در تهران درگذشت و مدفن او ابن بابویه است از آثار اوست: ترجمه عظمت و انحطاط رومیان، ترجمه روح القوانین، فرهنگ فرانسه به فارسى، تصحیح یوسف و زلیخا، تصحیح دیوان حافظ، تصحیح دیوان منوچهرى، پندها و كلمات قصار (هیچیك از این كتب منتشر نشده). امثال و حكم (4 جلد، سه بار چاپ شده)، مجموعه اشعار دهخدا، لغت‏نامه دهخدا (دائرةالمعارف فارسى) (لغت‏نامه). دانشمند و محقق و نویسنده و روزنامه‏نگار، فرزند خانباباخان از ملاكین قزوین است. در 1258 ش در تهران متولد شد. تحصیلات خود را از پنج سالگى شروع كرد و به علوم ادبى و ادبیات عربى و فقه و اصول و ریاضیات قدیم و حكمت تا حدى بصیرت یافت، سپس وارد مدرسه‏ى علوم سیاسى شد و آن مدرسه را به اتمام رسانید و مدتى نیز نزد آشیخ هادى نجم‏آبادى مجتهد معروف درس خواند. دهخدا قبل از مشروطیت به اتفاق معاون‏الدوله غفارى به اروپا رفت و چند سال در وین اقامت گزید. در این مدت به آموختن زبانهاى خارجى و تكمیل معلومات خود پرداخت. در اوایل مشروطیت به ایران آمد و با كمك دو تن از دوستان خود به نام قاسم تبریزى و جهانگیرخان شیرازى، روزنامه‏ى معروف صوراسرافیل را انتشار داد و مقالات دهخدا در آن روزنامه تحت عنوان «چرند و پرند» و با امضاى «دخو» سر و صداى زیادى ایجاد كرد و سبك جدیدى در ادبیات فارسى ایجاد شد. دهخدا مطالب سیاسى و جدى را غالبا با عنوان فكاهى در روزنامه انتشار مى‏داد. بعد از تعطیل مجلس اول، دهخدا و جمعى از آزادیخواهان به اروپا تبعید شدند. در اروپا با كمك عده‏اى از آزادیخواهان چند شماره روزنامه‏ى صوراسرافیل را انتشار داد. بعد به تركیه رفت و در آنجا روزنامه‏ى سروش را منتشر نمود. بعد از فتح تهران و سقوط محمدعلى شاه، به تهران آمد و در دوره‏ى دوم مجلس از طرف مردم تهران و كرمان به وكالت مجلس انتخاب گردید. بعد از خاتمه‏ى مجلس، سیایست را رها كرد. و به ریاست مدرسه‏ى عالى علوم سیاسى منصوب شد و سالها ریاست آن مدرسه را عهده‏دار بود. در سال 1313 كه دانشگاه تهران تشكیل یافت، دهخدا به ریاست دانشكده‏ى حقوق و علوم سیاسى و اقتصادى برگزیده شد و تا شهریور 1320 در آن سمت مستقر بود. خیلى از رجال و سیاستمداران ایران از شاگردان دهخدا بودند. دهخدا تالیفات متعددى دارد كه برخى انتشار یافته است. از جمله تالیفات انتشار یافته‏ى او امثال و حكم در چهار مجلد است. دیگر از كارهاى علمى و ادبى او تصحیح دیوان منوچهرى و تصحیح دیوان حافظ و فرهنگ فرانسه به فارسى است. ولى شاهكار خدمات فرهنگى او لغتنامه است كه تا ابد نام او را جاویدان خواهد ساخت. لغتنامه فرهنگ جامعى است از لغات فارسى و عربى و اروپائى مستعمل در فارسى و اعلام كه نتیجه‏ى كوشش و تلاش پنجاه ساله‏ى علامه دهخدا است. قریب سه میلیون لغت از روى متون معتبر اساتید نظم و نثر فارسى و عربى در رشته‏هاى تاریخ، جغرافیا، طب، هیئت، نجوم، ریاضى، حكمت و كلام و غیره فراهم گردیده است. مجلس شوراى ملى در سال 1324 ماده‏ى واحده‏اى به تصویب رسانید و نام لغتنامه را به نام دهخدا تصویب نمود و چاپ آن را مجلس شوراى ملى عهده‏دار گردید. در این مجلدات، علاوه بر معانى لغات از نظم و نثر متقدمان شواهدى نیز عرضه شده است. در لغتنامه یك دوره مفصل از دستور زبان فارسى آمده است. علامه دهخدا گاهى شعر مى‏سرود و دیوانى از اشعار وى منتشر شده است. وفات او در اسل 1334 ش اتفاق افتاد و براى اتمام كارهاى علمى او سازمانى به نام سازمان لغتنامه‏ى دهخدا تاسیس شد. كوشش و تلاش او تاكنون بى‏سابقه بوده است. علامه دهخدا با وجودى كه سالها دور از سیاست به كار عظیم تحقیقى خود اشتغال داشت، مع‏الوصف در دوران نخست‏وزیرى دكتر مصدق و جریان ملى شدن نفت او را یارى و معاونت نمود و قدما و قلما نهضت ملى را تقویت مى‏كرد. در همان ایام در بین مردم این مسئله قوت گرفته بود كه اگر رژیم ایران به جمهوریت تبدیل شود هیچ‏كس بهتر و شایسته‏تر براى ریاست جمهورى از دهخدا نیست. بعد از كودتاى 28 مرداد، دهخدا مورد بغض و كینه قرار گرفت. به هنگام مرگ دستور داده شده بود از او تجلیل نشود. خدمات دهخدا چه به مشروطیت و چه به ادبیات فارسى قابل ستایش بسیار است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : دانشمندان و بزرگان اصفهان (جلد دوم)

از ارامنه‏ى اصفهان است كه اسلام آورده و شیعه شده، و در دولت قاجاریه به مناصب و مقام‏هاى عالیه رسیده. در سال 1240 پس از فوت یوسف گرجى (كه او نیز از ارامنه اصفهان مى‏باشد و منصب وزارت داشته) به منصب وزارت اصفهان رسیده، و در زمان محمد شاه قاجار مصدر خدمات و مأمور فتوحات شده، در 1259 به تصورات باطله، باب را مخفیانه از شیراز به اصفهان آورده، در چهلستون پنهان نموده، و شبانه علما را برخى به زور و تهدید، و عده‏اى را به سادگى نزدیك او برده، و این عمل مدت شش ماه سبب تقویت باب گردید. سرانجام در 1263 وفات یافت و در قم مدفون گردید. مشارالیه در عداد وزرا و حكم‏رانان خوب محسوب مى‏شود. در آبادى اصفهان كوشیده، و دهات مخروبه را آباد نموده، و در حفظ باغات دولتى كوشیده، و صنعت چاپ را رواج داده است. از آثارش تذهیب ایوان كوچك رواق جنوبى حرم مطهر كاظمین علیهماالسلام است، در سال 1255.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

مسعود اخوان کاظمی محل تولد : کرمانشاه شهرت تابعیت : ایران تاریخ تولد : 1341/9/1 زندگینامه علمی آقای مسعود اخوان کاظمی در سال 1341هجری شمسی در خانواده ای متدین و کاملا مذهبی در شهرستان کرمانشاه دیده به جهان گشود. نامبرده دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را زادگاه خویش با موفقیت سپری کرد و در پی تشویق خانواده و اطرافیان و علاقه فراوان خویش به فراگیری علوم دینی در سال 1362 وارد دانشگاه امام صادق (ع) گردید تا در کنار دروس دانشگاهی به تحصیل در دروس حوزوی هم بپردازد. از نخستین‌ روزهای‌ ورود به دانشگاه امام صادق علیه السلام با تلاش و کوشش فراوان به تحصیل پرداخت و از محضر دروس‌ اساتیدی همچون آیت الله باقری کنی، آیت الله مهدوی کنی و دیگر اساتید برجسته دانشگاه بهره ها برد. استاد پس از فارغ التحصیلی در مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه امام صادق علیه السلام برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه عزیمت نمود و در سال 1374 در مقطع دکترای علوم سیاسی از دانشگاه رن فرانسه فارغ التحصیل گردید. ایشان سالهای متمادی است که به تدریس در دانشگاه رازی کرمانشاه و پژوهش در وزارت کشور مشغول می باشد و هم اکنون ریاست دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه کرمانشاه را بر عهده دارد. وی هیچوقت از امر تحقیق و نگارش و تألیف غافل نمانده و برخی از آثار آن را با عنوان "توسعه سیاسی و جامعه مدنی" و "سازمان همکاری شانگهای" می توان نام برد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند محمد حسن‏خان اسعدالدوله، در 1275 ش در شیراز متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در شیراز و تحصیلات متوسطه را در مدرسه‏ى شرف مظفرى در تهران انجام داد و وارد مدرسه‏ى قزاقخانه شد و پس از طى دوره‏ى آموزشگاه دیویزیون قزاق در 1294 با درجه‏ى نایب سومى وارد خدمت شد. چندى در اتریاد تبریز و زمانى در اتریاد رشت خدمت كرد و در قشون متحدالشكل فرمانده گردان شد و درجه‏ى یاورى گرفت. چندى فرمانده گردان مختلط ساوجبلاغ بود و چندى فرماندهى هنگ ماكو را عهده‏دار شد. با درجه‏ى سرهنگى مدتى در اداره امنیه مملكتى بعنوان بازرس درجه یك مأموریت یافت و سرانجام معاون اداره پیاده نظام ارتش شد ولى ناگهان بدستور رضاشاه از خدمت ارتش اخراج شد و به كار كشاورزى پرداخت. بعد از شهریور 1320 عده‏اى از اینگونه افسران كه بدون دلیل یا در اثر سعایت دیگران مغضوب واقع شده بودند، به خدمت دعوت شدند از جمله همین سرهنگ محمد باقر هوشمند افشار بود كه با شفاعت میرزا كریم خان رشتى نزد شاه به خدمت دعوت شد و به ریاست اداره دژبان مركز منصوب گردید و درجه‏ى سرتیپى گرفت. پس از مدتى فرماندهى لشكر كردستان به او واگذار گردید. در این مأموریت با جدیت تمام، امنیت را در منطقه برقرار نمود. پس از ایجاد آرامش، فرماندهى لشكر دوم مركز به او تفویض گردید. در شورش عشایر فارس در 1325 فرمانده ستون اعزامى از تهران شد. در سال 1327 بعلت هفت سال توقف در درجه‏ى سرتیپى با سپهبد رزم‏آرا رئیس ستاد برخورد شدیدى پیدا كرد و خواستار درجه‏ى سرلشكرى شد. رزم‏آرا زیربار نرفت و او هم تعرضا استعفا داد و براى امرار معاش راننده تاكسى شد. این اقدام یك سرتیپ ارتش كه راننده تاكسى شده بود سر و صداى زیادى بلند كرد و مطبوعات این خبر مهم را همه روزه در جراید منعكس مى‏ساختند و مردم براى دیدن او در كنار خیابانها مى‏ایستادند تا او را ببینند. رزم‏آرا طى نامه‏اى از وى خواسته بود كه از این لجبازى و جنجالى كه برپا كرده بود دست بردارد، ولى سرتیپ زیربار نرفت و پیغام داد كه اگر از اینكار جلوگیرى كنید به سیراب فروشى مشغول خواهم شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

از افسران تحصیلكرده ارتش است كه سالها با درجه سرهنگى ریاست اركان ستاد ارتش را عهده‏دار بود. در 1315 به علت اهمیت و موقعیت خاصى كه در اداره كل آمار و ثبت احوال داشت با درجه سرهنگى به ریاست آنجا منصوب گردید و چند سالى در آن سمت بود تا اینكه با درجه سرتیپى به شهردارى تهران منصوب شد ولى پس از مدتى در این سمت خودكشى كرد. در مورد خودكشى او معروف است كه وى در كارهاى شهردارى توفیق پیدا نكرد، یك روز رضاشاه او را مورد عتاب قرار مى‏دهد و مى‏گوید برو بمیر و هوشمند هم از ترس رضاشاه خود را مى‏كشد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

ملقب به فاضل‏الملك وكیل مجلس و وكیل برجسته دعاوى در 1262 تولد یافت. تحصیلات خود را در رشته معارف اسلامى در حد متعارف انجام داد. در اوایل مشروطیت به خدمات قضائى اشتغال ورزید و قریب بیست سال در مشاغل مختلف قضائى مباشرت داشت. در تشكیلات جدید دادگسترى در 1306 پروانه وكالت دادگسترى گرفت. چون به فوت و فن قضائى آشنایى كامل داشت بزودى در زمره وكلاى سرشناس و معروف ایران درآمد و وكیل رسمى دربار رضاشاه بود. دعاوى مربوط به املاك پهلوى هم به او ارجاع مى‏شد. نزدیكى به تیمورتاش و دربار پهلوى او را به سوى سیاست سوق داد. در دوره هفتم از طوالش به مجلس رفت و متوالیا در ادوار هشتم، نهم، دهم، یازدهم، دوازدهم و سیزدهم وكالت استرآباد (گرگان) را داشت. پس از 1320 كه انتخابات تا حدى آزاد شد و بعضى از نزدیكان رضاشاه مورد بغض قرار گرفتند همراز هم كناره‏گیرى از وكالت كرد و با سرمایه قابل ملاحظه‏اى كه از دعاوى بدست آورده بود زندگى خود را ادامه داد تا اینكه در 1329 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند محمدعلى سرمد، در 1291 ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در مدرسه‏ى فرخى و تحصیلات متوسطه را در دبیرستان ایرانشهر به اتمام رسانید و براى ادامه‏ى تحصیلات وارد دانشگاه تهران شد و در رشته‏ى حقوق و علوم سیاسى لیسانس دریافت كرد و به عنوان قاضى در دادگسترى استخدام شد و تمام مراحل قضائى را تا دیوان كشور طى كرد و آنگاه به وزارت اقتصاد ماموریت یافت و مدیر كل آن وزارتخانه شد. چندى عضو هیئت مدیره بنگاه آبیارى بود. از دیگر مشاغل وى عضویت هیئت مدیره آب و برق خوزستان مى‏باشد. در زمانى كه دكتر على امینى به نخست‏وزیرى منصوب گردید، وى را به معاونت خویش برگزید. آخرین سمت دولتى او مشاور عالى سازمان برنامه بود. سرمد مدتى نیز در بخش خصوصى فعالیت داشت و دبیر سندیكاى فلزى ایران و نماینده اتاق صنایع و معادن بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد سال 1291 و از محصلین اعزامى دولت به اروپا است. در بلژیك و سوئد در رشته‏ى موتور و جریه راه‏آهن تحصیل نمود و درجه‏ى مهندسى گرفت. بعداز مراجعت به ایران، داخل راه‏آهن شد و ریاست راه‏آهن چند شهرستان و ریاست چند اداره‏ى مركزى به او محول گشت تا سرانجام به معاونت راه‏آهن چند شهرستان و ریاست چند اداره‏ى مركزى به او محول گشت تا سرانجام به معاونت راه‏آهن دولتى ایران رسید و چند سالى در آن سمت بود تا بعدا تغییر شغل داد و به معاونت وزارت راه برگزیده شد. در سال 1340 در كابینه‏ى على امینى به جاى مهندس فریور به وزارت صنایع و معادن انتخاب گردید و قریب یك سال در آن سمت باقى ماند. در حكومت حسنعلى منصور، استاندارى استان مركزى به عهده‏ى او واگذار گردید و پس از شش ماه جاى خود را با سید ضیاءالدین شادمان عوض كرد و شهردار تهران شد. در این سمت نیز جاى خود را با سرتیپ صفارى معاوضه نمود و به استاندارى آذربایجان شرقى رفت. در آذربایجان مدتى مستقر بود ولى چون كارى از پیش نبرد، به تهران احضار و بازنشسته شد و در 65 سالگى هنگام رانندگى به بیمارى سكته درگذشت. روى‏هم رفته تعریفى نداشت و آثارى از خود باقى نگذاشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1268 متولد شد. تحصیلات مقدماتى را انجام داد و به آموختن زبان و ادبیات فارسى و عربى پرداخت و دروس حوزه‏اى را تا سطح فراگرفت. در نهضت مشروطیت فعالیت داشت و در روزنامه‏هاى مقاله مى‏نوشت. در 1301 ش وارد حزب رادیكال داور شد و امتیاز روزنامه‏ى اتحاد را گرفت و از طرفداران سردار سپه و مخالفین احمدشاه شد. روزنامه‏ى اتحاد در آن ایام از جراید معتبر بود و مطالب آن خواننده‏ى زیادى داشت و در جهت تضعیف قاجاریه گام برمى‏داشت. مدیر و موسس آن به پاس خدمات مطبوعاتى خود، به دستور سردار سپه در دوره‏ى پنجم از لاهیجان به وكالت مجلس انتخاب شد و ظاهرا جزء طرفداران حكومت رضاخان بود ولى گاهى نیز جانب مدرس را مى‏گرفت و با او همكارى مى‏كرد. در سفر جنگى رضاخان به خوزستان كه بدون اطلاع مجلس انجام گرفته بود، در جلسات سرى مجلس، مدرس و عده‏اى از دوستان او عمل سردار سپه را تقبیح نمودند، از جمله سید كاظم سركشیك‏زاده هم با آنان هماهنگى نموده بود. جریان جلسه‏ى سرى مجلس توسط سرتیپ یزدان‏پناه حاكم نظامى تهران و سرهنگ كریم‏آقا بوذرجمهرى كفیل بلدیه به اطلاع سردار سپه رسید و كینه او را در دل گرفت. در جریان خلع قاجاریه و تفویض سلطنت به رضاخان، با وجود تلاش و فعالیت همه‏جانبه‏ى او باز هم كینه‏ى فرمانده كل قوا از او زائل نشد و از انتخاب او در دوره‏هاى بعد جلوگیرى شد. نهایت داور توانست رضاشاه رانسبت به دعوت او به عدلیه جلب نماید. از این رو او را با رتبه‏ى قشائى به ثبت كل بد و سمت ریاست بازرسى را به او داد. در 1308 زین‏العابدین رهنما مدیریت روزنامه‏ى یومیه و رسمى ایران را به او سپرد و خود فقط صاحب امتیاز بود. چند سالى نیز مدیریت ایران را انتشار داد ولى بعد تعطیل كرد. پس از استعفاى رضاشاه، مجددا براى بار سوم روزنامه‏ى امید انتشار یافت و بیش از هر روزنامه حمله به رژیم گذشته در آن منعكس بود. مخصوصا در محاكمات عمال نظمیه در دیوان كیفر، مطالب تندى علیه شاه سابق مى‏نوشت. این بار هم امید دوام زیادى نكرد و تعطیل شد. سركشیك زاده در 1334 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در سال 1288 ش در تهران متولد شد. پس از طى دوره‏ى ابتدائى وارد مدرسه‏ى متوسطه دارالفنون شد و دوره‏ى متوسطه را در آنجا گذرانید در سال 1305 وارد مدرسه‏ى عالى حقوق و علوم سیاسى گردید و در 1308 به اخذ لیسانس نائل آمد و در همان سال در دومین دوره‏ى كنكور محصلین در اروپا مشاركت نمود و سپس براى ادامه‏ى تحصیل به فرانسه عزیمت كرد و وارد مدرسه‏ى مونپلیه گردید و درجه‏ى دكتراى حقوق عمومى و اقتصاد و مالیه دریافت كرد و ضمنا دوره‏هاى لیسانس علوم سیاسى پاریس و موسسه عالى جرم‏شناسى و علوم زندانها را نیز طى نمود. پس از بازگشت به ایران، مدتى به وكالت دادگسترى پرداخت و سپس معاونت اداره مطالعات امور اقتصادى و ریاست اداره بیمه كارگران را در وزارت كار بر عهده گرفت و سرانجام مدیرعامل سازمان بیمه‏هاى تامین اجتماعى گردید. چند سالى هم مشاور عالى وزارت كار بود. در سال 1338 به معاونت وزارت كار گمارده شده و در همان سال به مناسبت درگذشت دكتر قاسم قاسم‏زاده، استاد حقوق اساسى دانشگاه تهران، به استخدام دانشكده حقوق درآمد و تدریس حقوق اساسى را بر عهده گرفت. وى مدتى هم در مدرسه‏ى دارائى و آموزشگاه عالى پلیس و در دوره‏هاى اختصاصى وزارت امور خارجه تدریس مى‏نمود. همچنین در دانشكده‏ى معقول و منقول، تدریس تاریخ حقوق اسلامى را تدریس مى‏كرد. دكتر سردارى تالیفات مهمى از خود باقى نگذاشت و همان تاریخ اساسى دكتر قاسم‏زاده را تدریس مى‏نمود. وفات وى در سال 1343 در سن 55 سالگى اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند یارمحمدخان سهام‏الدوله بجنوردى است كه قریب یك قرن پدر و خودش و خانواده‏اش در ولایت بجنورد حكومت داشتند. دو عشیره بزرگ از اكراد به نام زعفرانلو در قوچان و شادلو در بجنورد و اسفراین و جوین و نردین از قدیم سكونت داشتند و به زراعت و تجارت و سرحددارى مشغول خدمت بودند. ناصرالدین شاه در اواسط سلطنت خود بجنورد و استرآباد و اسفراین و نردین و شاهرود را به یارمحمدخان سهام‏الدوله رئیس عشیره‏ى شادلو سپرد. پس از درگذشت سهام‏الدوله، عزیزالله‏خان سردار معزز حاكم بجنورد شد و آن منطقه‏ى وسیع را كه سرحدى بزرگ بین ایران و روسیه است، حفاظت و حراست مى‏كرد. سردار معزز مردى لایق و شجاع و دست‏ودل‏باز بود، همیسشه سفره‏اى گسترده داشت و مردم از خوان او بهره‏مند مى‏شدند. سردار حقوق و رسومات دولتى را نیز به خوبى مى‏پرداخت. در سال 1297 ش وثوق‏الدوله رئیس‏الوزراى وقت بنا به تقاضاى برادرش قوام‏السلطنه، فرمانرواى كل خراسان و سیستان اداره استرآباد را هم ضمیمه حكومت بجنورد كرد. سردار معزز در طغیان خداوردى با تفنگچیان خود به شیروان رفت و با كمك ایل تیمورى و بربرى و ژاندارم آن یاغى معروف را شكست داد. سردار معزز به معناى واقعى مردى وطن‏پرست و ایران‏دوست بود و هرگز رنگ خارجى نگرفت. در سال 1301 امیرلشكر حسین‏آقا خزاعى فرمانده لشكر جدیدالتاسیس خراسان یك فوج سرباز به ریاست سرهنگ مهدى‏خان به بجنورد فرستاد و در آن خطه پادگان تاسیس نمود و چون فرمانده پادگان میل به چپاول و غارتگرى داشت و سردار معزز را مانع كار خود دید و با هزاران حیله و دسیسه فرمانده لشكر را فریب داد و او را به اخراج سردار از بجنورد راضى كرد. سردار شخصا به تهران رفت و دور از غوغا و سروصدا و توسل و تشبث، به استراحت و دید و بازدید پرداخت. با رفتن عزیزالله‏خان به تهران و شرارت سرهنگ مهدى‏خان تركمانان سر و صدا راه انداختند و از بجنورد قوائى براى سركوبى آنها فرستاده شده ولى قواى دولت در یك شبیخون تار و مار شد. سربازان فرار كردند و اساسا فوج بجنورد از هم گسیخته شد و دولت نیز متوجه شد كه وجود سردار در آن منطقه لازم است و به وى تكلیف كرد به بجنورد رفته امور حكومت را كماكان بر عهده بگیرد و به پاس خدمات گذشته نیز شمشیرى مرصع به او دادند. هنگام بازگشت وى از تبعید تهران از طرف مردم و رعایا استقبال بى‏سابقه‏اى به عمل آمد و او مجددا بر سریر قدرت استوار گردید تا اینكه خزاعى به تهران احضار شد و سرتیپ جان‏محمدخان امیرعلائى بجاى او نشست كه پس از مدتى كوتاه «فرعون خراسان» لقب گرفت. او تصمیم داشت در همان نخستین ماههاى حكومت خود را در خطه‏ى خراسان، سردار معزز را از بین برد و دوباره قواى بجنورد را تقویت نماید. جان‏محمدخان فوج بجنورد را تقویت نمود و سرهنگ عربشاهى را به فرماندهى آنجا گمارد و به وى دستور داد سردار معزز را دستگیر و به مشهد اعزام دارد. سرهنگ عربشاهى براى دستگیرى او اقدام كرد ولى سردار پیغام داد اگر منظور رفتن من به خراسان است، نیازى به توپ و تفنگ نیست، من خود فورا به مشهد خواهم رفت وچنین هم كرد. ولى مثل اینكه ریش سفیدان و معمرین بجنورد این بار بر آنها الهام شده بود كه این رفتن سردار بازگشتى ندارد، بنابراین به شدت با حركت وى به مشهد مخالفت كردند و به وى متذكر شدند كه هم خود را به خطر مى‏اندازد و هم مارا زیر چكمه قزاقان له خواهى كرد. ولى عزیزالله‏خان به این گفته وقعى نگذاشت و با چهار برادر و دامادش و فراشباشى و چند نفر تحت حفاظت سلطان ساعدالسلطان و بیست نظامى، راه مشهد را پیش گرفت. در قوچان سلطان نورالله میرزا جهانبانى از طرف جان‏محمدخان با دو كالسكه به آنها برخورد مى‏كند و سردار با كسان خود سوار كالسكه شده به مشهد عزیمت مى‏نمایند. در راه مشهد نورالله میرزا به ظاهر نهایت عزت و احترام را در حق سردار معزز و كسان او ابراز مى‏دارد و بعد از ورود به مشهد، نورالله میرزا براى راپورت نزد سرتیپ جان‏محمدخان مى‏رود و كسب تكلیف مى‏كند. تكلیف معلوم شد. همه در قلعه بیگى مشهد حبس شدند اما چه حبسى! اتاقى تنگ و تاریك و كثیف و غذاى آنها نان خالى بود. در میان رجال و بزرگان كشور كه در آن ایام دست‏اندركار بودند، امیراقتدار انصارى وزیر داخله، روابط بسیار نزدیكى با سردار معزز داشت و همین امیراقتدار بود كه سردار معزز را به سردار سپه معرفى و ضمانت كارهاى او را و فرمانبرداریش را نموده بود. جان‏محمدخان و ایادى او و طراحان نقشه‏هاى شیطانى او به این موضوع آگاهى داشتند و قبلا مقدماتى فراهم كرده بودند و آن نامه‏اى بود كه با امضاى جعلى سردار معزز به پاریس براى سلطان احمدشاه نوشته بودند و این نامه در پاریس به وسیله‏ى ایادى سردار سپه به تهران ارسال شده بود و رضاخان سردار سپه به محض خواندن نامه، بدون تحقیق و اثبات صحت یا سقم آن، اقدامات حاد خود را آغاز كرد. اولین اقدام تند وى، زندانى نمودن امیرلشكر امیراقتدار وزیر داخله بود و بعد هم جان‏محمدخان امیرعلائى را در حیات یا ممات سردار معزز مختار و تصمیم گیرنده نموده بود.با بازداشت امیراقتدار، دیگر هیچگونه حمایتى از سردار معزز امكان نداشت بشود و فرعون خراسان تصمیم به قتل او گرفت تا بتواند به غارت جواهرات و دارائى او بپردازد. ظاهرا یك دادگاه نظامى تشكیل شد و سردار معزز با دو برادر جوان و بى‏گناه و داماد و سه نفر دیگر كه در مجموع هفت نفر مى‏شدند، به دار كشیده شدند و بدین ترتیب جان‏محمدخان به غارت دارائى او پرداخت. خبر مرگ سردار معزز و نزدیكانش در بجنورد هنگامه‏ها برپا كرد. اهالى بجنورد و افراد ایل شادلو قیام كرده نظامیان را در شهر محاصره كردند. از تهران سرهنگ پولادین با فوج خود به بجنورد عزیمت نمود و عده‏اى هم از چریكهاى محلى از قوچان و درگز به یارى ساخلوى بجنورد شتافتند. سرتیپ جان‏محمدخان هم براى سركوبى مردم بجنورد و ایل شادلو، به بدرانلو رفته پس از بازدید فوج پولادین وارد بجنورد شد و به كشتار دسته‏جمعى دست زد. روزنامه‏ى رویتر در شماره‏ى 1872 خود چنین نوشته است:... ده نفر از مشایخ محلى در خود بجنورد و شش‏هزار و پانصدوچهل و چهار نفر از روساى اشرار كه دستگیر شده بودند در میدان حزب اعدام شدند. بعد از اعدام سردار معزز، سرتیپ جان‏محمدخان مامورینى به بجنورد فرستاد تا آنچه از نقدینه و جواهر و فرش و گوسفند دارد تصرف نمایند. سردار پنج بسته جواهر مرغوب و ممتاز داشت كه قسمت اعظم آن به جان‏محمدخان داده شد. تعداد زیادى قالى و قالیچه به مشهد حمل گردید. تعداد اسبها و گاو و گوسفندى كه از بجنورد و قراء مجاور مانند اسفراین و نردین ضبط و به مشهد برده شد، فوق‏العاده زیاد بود و تمام آنها فروخته شد و پول آن به جیب جان‏محمدخان وارد شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

حاج علیقلى‏خان بختیارى «سردار اسعد»، در 1247 ه.ق در چهارمحال بختیارى متولد شد. وى پسر سوم حسینقلى‏خان هفت‏لنگ ایلخانى بختیارى است كه در سال 1299 ه.ق به دست مسعود میرزا ظل‏السلطان پسر ناصرالدین‏شاه حكمران اصفهان، كشته شد. علیقلى‏خان دوران كودكى و جوانى را طبق یك خانواده گذرانید و مقدماتى از ادبیات را قرار گرفت و در سوارى و تیراندازى سرآمد اقران شد. پس از كشته شدن پدرش، مدتى در زندان ظل‏السلطان به سر برد تا با مساعدت میرزا على‏اصغر خان اتابك از زندان آزاد و به تهران وارد شد و با رتبه و مقام سرتیپى، فرماندهى عده‏اى از سواران پایتخت به او واگذار گردید. در 1313 مدت چهل روز تا ورود مظفرالدین میرزا به تهران، حفاظت كاخ گلستان به عهده‏ى علیقلى‏خان بود و اتابك ماموریتهاى دیگرى نیز به او واگذار مى‏نمود. پس از كنار رفتن ظل‏السلطان از حكومت اصفهان، سردار اسعد گاهگاهى به بختیارى مى‏رفت و امور مربوط به ایل را سركشى مى‏نمود. در 1321 پس از فوت برادرش اسفندیارخان، به او از طرف مظفرالدین شاه لقب سردار اسعدى داده شد. سردار اسعد غالبا از آن تاریخ در اروپا مى‏زیست و به مطالعه و مجالست با فضلاء و دانشمندان اشتغال داشت. در جریان مشروطیت ایران و دوران سلطنت محمدعلى شاه، سردار در اروپا بود ولى در استبداد صغیر به ایران آمد و با دوهزار از سواران بختیارى به اصفهان وارد شد و پس از آنكه اصفهان به تصرف او درآمد، به سمت تهران روانه گردید و پس از چند روزى توقف در قم، به تهران نزدیك شد و با توافقى كه قبلا با سپهدار تنكابنى نموده بود، اردوى سپهدار تنكابنى و سردار اسعد در یك روز به هم رسیده و به یكدیگر پیوستند و روز جمعه 27 جمادى‏الاخر 1327 وارد تهران گردیدند. قواى قزاق تاب مقاومت نیاورد و در زدوخورد كوتاهى تسلیم شدند و قواى بختیارى و سپهدار، تهران را فتح نمودند و از این نظر است كه به سردار اسعد و سپهدار، در فاتح تهران مى‏گویند. لیاخوف فرمانده قزاق و حاكم نظامى تهران، تسلیم خود را اعلام نمود و محمدعلى شاه در سفارت روس در زرگنده تحصن اختیار كرده، و روز 28 جمادى مجلسى مركب از علماء و وزراء و اعیان و وكلاى سابق و تجار، در بهارستان منعقد گردید. محمدعلى میرزا از سلطنت خلع و احمدمیرزاى دوازده‏ساله را به نام سلطان احمدشاه قاجاریه سلطنت اعلام نمودند. در همان جلسه، علیرضاخان عضدالملك به نیابت سلطنت و محمد ولى‏خان سپهدار تنكابنى به وازرت جنگ و حاجى علیقلى‏خان سردار اسعد بختیارى به وزارت داخله انتخاب شدند. در كابینه‏اى كه سردار اسعد وزیر داخله بود، مستوفى و ناصرالملك و صنیع‏الدوله و سردار منصور عضویت داشتند و كابینه بدون سرپرست بود. در دوران این كابینه حوادث مهمى در ایران به وقوع پیوست. تشكیل محكمه‏ى انقلابى و اعدام عده‏ى زیادى از رجال مانند حاج شیخ فضل‏الله نورى و مفاخرالملك در این دوره صورت گرفت. سردار اسعد براى اینكه به وضع وزارت داخله سر و صورتى بدهد، میرزا احمدخان قوام‏السلطنه را به معاونت خود برگزیده و سازمانى براى آن وزارتخانه به وجود آورد. در تاریخ 9 مهر 1288 سپهدار تنكابنى به نخست‏وزیرى رسید و سردار اسعد همچنان وزیر داخله كابینه بود. در آذر همان سال كابینه‏ى سپهدار ترمیم شد. سردار باز در راس وزارت داخله باقى بود. در 30 اردیبهشت 1289 در كابینه‏ى سوم و چهارم سپهدار، مرحوم سردار اسعد به وزارت جنگ رسید. پس از مرگ عضدالملك نایب‏السلطنه، سردار اسعد كاندیداى نیابت سلطنت بود و در مجلس طرفدارانى داشت. لیكن ناصرالملك مورد توجه قرار گرفته و این منصب را احراز نمود. سردار از آن تاریخ مستقیما در كارها وارد نشد ولى در تمام كابینه‏ها نظر سردار ملحوظ مى‏گردید و عده‏ى زیادى از سران بختیارى به توصیه‏ى سردار اسعد به مقام وزارت و حكومت رسیدند. در قیام مجدد محمدعلى شاه و سالارالدوله، سردار اسعد و ایل بختیارى نقش مهمى داشتند. سردار اسعد در سال 1337 درگذشت و با تشریفات نظامى او را در اصفهان به خاك سپردند. پس از فوت او فرزندش جعفرقلى‏خان سردار بهادر لقب سردار اسعد گرفت. سردار اسعد از افرادى بود كه اهل علم را تشویق و ترغیب مى‏نمود و به هزینه‏ى شخصى خویش، چندین كتاب را ترجمه و چاپ كرد. تحریر تاریخ بختیارى به توصیه‏ى او بوده است. (حاج) على‏قلى‏خان از رؤساى معروف بختیارى (و. 1274- ف. تهران 1336 ه.ق.). لقب سردار اسعدى را ابتدا برادر بزرگتر او- یعنى اسفندیار خان- داشت و پس از فوت اسفندیار خان، این لقب بدو داده شد. وى مشروطه خواه و یكى از دو فاتح مشهور تهران در عهد محمدعلى شاه قاجار و مظهر اخلاق نیك بود. پس از فوت او لقب سردار اسعد به پسرش جعفرقلى خان- كه ابتدا سردار بهادر لقب داشت داده شد. (1296 -1236 ش)، مترجم. در اصفهان به دنیا آمد، یكى از روساى معروف بختیارى و یكى از دو فاتح مشهور تهران در عهد محمدعلى‏شاه قاجار بود. مدتى در اصفهان در زندان ظل‏السلطان بود، سپس به كمك میرزا على‏اصغر خان امین‏السلطان از زندان خلاص شد و به تهران آمد، به پاریس رفت و مدتى در آن شهر مقیم بود. سپس به اصفهان رفت و نهایتا به تهران برگشت. در زمان حیات چند بار به نمایندگى مجلس شوارى ملى و وزارت رسید. وى در تهران وفات یافت و در تخت فولاد اصفهان دفن شد. از جمله ترجمه‏هاى او: «بولینا- غاده الانگلیس»؛ «پل و ورژینى»؛ «تاریخ حمیدى- سلطان عبدالحمید عثمانى»؛ «دختر فرعون»؛ «دیل گابریل»؛ «روكامبول»؛ «شرح حال هانرى سوم»؛ «عشاق پاریس»؛ «ماد موازل مارگریت»؛ «هرمس مصرى»؛ «سفرنامه‏هاى برادران شرلى»؛ «ترجمه عهدنامه‏ى حضرت امیر». كتاب «تاریخ بختیارى» از تالیفات اوست.[1]

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند هدایت‏الله، متولد 1287 در اراك است. تحصیلات خود را در دانشكده‏ى حقوق به اتمام رسانید و وارد خدمت وزارت كشور شد. در آن وزارتخانه مشاغل مختلفى از قبیل شهردارى و فرماندارى شهرستانهاى مختلف را طى نمود و به معاونت پارلمانى آن وزارتخانه رسید. در دوره‏ى نوزدهم از طرف مردم اراك به مجلس شوراى ملى رفت. بعد از پایان دوره‏ى مجلس، مدتى معاونت نخست‏وزیر را بر عهده داشت. در 1338 با سمت استاندارى به اصفهان رفت و قریب سه سال در آن سمت باقى بود و سپس به معاونت پارلمانى وزارت كشور منصوب گردید. در انتخابات دوره‏ى پنجم سنا در سال 1346، از طرف مردم همدان به سناتورى انتخاب شد. مدتى هم قائم‏مقامى بنیاد پهلوى با او بود. در 1357 در نخست‏وزیرى شریف امامى، مدت كوتاهى در سمت استاندارى خراسان مستقر گردید. در سن 78 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

محمدعلى میرزا متخلص به دولت (و. 1203- ف. 1237 ه.ق.)پسر اول فتحعلى شاه. وى حكمران كرمانشاه و سرحد دار عراقین بود و در 1236 مأمور حمله به خاك عراق شد و در 1237 بین سرحد و كرمانشاه مرد. وى پدر محمدحسین میرزا حشمةالدوله طهماسب میرزا مؤیدالدوله و امامقلى میرزا عمادالدوله است وى شعر نیز مى‏سرود. (1237 -1203 ق)، شاعر، متخلص به دولت. ملقب به دولتشاه. وى پسر بزرگ فتحعلى شاه از زن گرجى او بود. در سن نه یا ده سالگى از طرف پدر با وزرات میرزا نصراللَّه على آبادى مازندرانى به حكومت فارس رسید و بعد از مدتى حاكم قزوین شد. در سن نوزده سالگى به سمت حكومت خوزستان، لرستان و كرمانشاه منصوب شد. در حمله‏ى عثمانیها به ایران، وى آنان را شكستى سخت داد كه بالاخره منتهى به عقد معاهده‏ى صلح ارزنه‏الروم شد. وى بر سر راه تسخیر بغداد به مرض وبا درگذشت. و در كربلا دفن شد. دولت داراى «دیوان» شعر است.[1]

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ابن علاءالدوله سمرقندى، از امیرزادگان و رجال قرن نهم هجرى، پدرش ازندیمان شاهرخ میرزا محسوب مى‏شد. و او خود در هرات از مقربان ابوالغازى حسین میرزا و امیر علیشاه نوائى بود. كتاب معروف وى تذكرةالشعراء است كه در حدود 892 ه.ق. تألیف شده و در آن شرح حال 105 تن از شاعران فارسى زبان آمده است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

نهضت بانوان ایران. (ف. 1314 ه.ش.). وى در 1296 ه.ش. نخستین مدرسه دخترانه را در اصفهان دایر نمود و در سال 1299 نشریه «زبان زنان»- نخستین نشریه زنان ایران را تأسیس كرد. صدیقه به سال 1927 م. در رشته تعلیم و تربیت از دانشگاه پاریس فارغ‏التحصیل گردید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

على‏اكبر، از رجال دوره رضاشاه پهلوى (ف. 1315 ه.ش.). وى به وكالت مجلس شوراى ملى، وزارت عدلیه و وزارت مالیه رسید و در بهمن 1315 ه.ش.خودكشى كرد. از آثار او «حقوق جزائى» است كه توسط آقاى ساسان نماینده سابق مجلس شوراى و وكیل دادگسترى تدوین شده و به چاپ رسیده است. نماینده متنفذ مجلس شوراى ملى، رهبر حزب سیاسى، روزنامه‏نگار، وزیر فوائد عامه، وزیر دادگسترى، وزیر دارائى. على‏اكبر داور فرزند كلبعلى خازن‏خلوت در 1264 ش (1885 م) در تهران تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى با سعى و كوشش پدرش وارد مدرسه دارالفنون شد و به تحصیل در حرفه‏ى پزشكى پرداخت ولى پس از مدتى از رشته‏ى مزبور انصراف حاصل نموده ادبیات و فلسفه و تاریخ و سایر رشته‏هاى علوم انسانى را تحصیل نموده و در 1288 ش (1909 م) فارغ‏التحصیل شد و فعالیت سیاسى خود را در حزب دموكرات كه حزبى تندرو و انقلابى بود آغاز كرد و در همان سال با كمك حزب دموكرات وارد وزارت دادگسترى شد و اولین شغلى كه به او ارجاع شد عضویت شعبه چهارم دادگاه شهرستان بود. داور در این سمت جدیت زیادى به كار برد و خود را كارمندى لایق و جدى و پركار معرفى كرد و در نتیجه وزیر دادگسترى او را به ریاست اجرا كه از دشوارترین و پرمسئولیت‏ترین مقامات آن زمان بود، با ماهیانه 75 تومان حقوق تعیین كرد. داور در این سمت احكام دادگسترى را علیه زورمند و توانگر و اشراف و مالكین اجرا كرد و همین مسئله سر و صداى زیادى بلند نمود و وزیر دادگسترى ناچار شد تا شغل او را تغییر دهد و سرانجام داور دادستان تهران شد در حالیكه 25 سال بیشتر نداشت. او اكتفا به كار دادستانى نكرد و براى اینكه از پشتوانه‏اى هم برخوردار باشد عضو هیئت تحریریه روزنامه تندروى شرق كه مدیر آن سیدضیاءالدین طباطبائى بود گردید. داور قریب یك سال دادستان تهران بود كه از شغل خود استعفا داد و در ازاء سرپرستى فرزندان حاج ابراهیم پناهى بازرگان روشنفكر تبریز عازم سویس شد تا تحصیلات خود را تكمیل نماید. مدت توقف داور در اروپا یازده سال طول كشید و در این مدت علاوه بر دوره‏ى متوسطه، در رشته‏ى حقوق و علوم سیاسى و اقتصادى به اخذ درجه‏ى لیسانس نائل گردید و دوره‏ى دكتراى حقوق را نیز پایان داد ولى قبل از تصویب رساله‏ى دكترا به ایران بازگشت. داور در اروپا علاوه بر تحصیل به یك سلسله فعالیتهاى سیاسى به نفع كشور خویش دست زد و حزبى به نام حزب ملى ایرانى تاسیس نمود و هنگام انعقاد قرارداد اوت 1919 بین ایران و انگلیس كه منظور نظارت دولت انگلستان بر امور مالى و نظایم ایران بود، در مقام مبارزه با قرارداد برآمد و با نشر سلسله مقالات و مصاحبه با روزنامه‏هاى سویس، مخالفت شدید خود را با قرارداد ابراز مى‏كرد. پس از كودتاى 1299 (ژانویه 1921) داور به علت آشنائى و همكارى سابق با سیدضیاءالدین عامل سیاسى كودتا، عازم ایران شد تا سهمى از تغییرات و تحولات نیز نصیب او شود. ولى وقتى وارد ایران شد سیدضیاءالدین بركنار و از ایران تبعید شده بود. ناچار براى پیشرفت كار خود برنامه‏ریزى كرد و به وكالت دادگسترى پرداخت. در آبانماه 1300 ش (نوامبر 1921) داور وارد وزارت فرهنگ شد و اولین سمت وى ریاست تعلیمات عمومى بود و بعد رئیس كل معارف شد. در همین هنگام خود را كاندیداى نمایندگى مجلس نمود و سرانجام در تیرماه 1301 ش (ژوئیه 1922) از ورامین تهران به وكالت مجلس شوراى ملى انتخاب گردید و در همان ایام امتیاز روزنامه‏اى به نام مرد آزاد را از وزارت فرهنگ اخذ نمود و به انتشار آن مبادرت كرد و تنى چند از جوانان تحصیل‏كرده و اروپادیده را به یارى طلبید. روزنامه‏ى «مرد آزاد» در آن روز از بهترین روزنامه‏هاى تهران بود. علاوه بر سر مقاله‏هاى تند و آتشین كه توسط داور نوشته مى‏شد، غیر از اخبار كامل داخلى و خارجى و مذاكرات مجلس، چند رمان شیرین هم پاورقى روزنامه قرار داشت و این روزنامه در مدت كمى اسم و شهرت خوبى پیدا كرد به طورى كه تمام متجددین آن زمان، روزنامه را مى‏خواندند. تقریبا تمام نویسندگان عبارات ساده و كوتاه و روشن یادداشتهاى روزنامه‏ى داور را تقلید مى‏كردند. داور پس از رسیدن به مقام نمایندگى مجلس و دائر نمودن روزنامه معتبر، براى پیشبرد مقاصد خود به اقدام دیگرى دست زد و آن را تشكیل یك حزب سیاسى تندرو بود. داور براى تشكیل حزب خود متجاوز از پانصد نفر از جوانان پرشور و تحصیلكرده را به دور خود جمع كرد. مرامنامه و اساسنامه حزب را نوشت و نام رادیكال بر آن نهاد و منظور از این كلمه، اصلاح كلیه امور و شئون كشور از بن و ریشه بود. حزب رادیكال مدیر روزنامه هم بود مورد توجه قرار گرفت. داور در مجلس غیر از همكارى با گروه اصلاح‏طلبان با عده‏اى از دوستان خود هسته‏ى مستقلى براى كمك و مساعدت به رضاخان سردار سپه وزیر جنگ تشكیل داد و در حقیقت باید گفت تخم ترقى سریع را در مغز سردار سپه، داور كاشت. داور در انتخابات دوره‏ى پنجم مجلس شوراى ملى از دو منطقه كاندیدا شد. یكى ورامین و دیگرى شهرستان لار بود. سرانجام وكالت لار را پذیرفت در حالیكه پنج نفر هم از اعضاء حزب رادیكال به نمایندگى مجلس انتخاب شده بودند. در این مجلس داور با عبدالحسین تیمورتاش (سردار معظم خراسانى) و فیروز فیروز (نصرت‏الدوله) نزدیك شد و این نزدیكى به قدرى زیاد بود كه آن سه نفر نام مثلث سیاسى گرفتند. در نخستین روزهاى مجلس پنجم، قبل از آنكه اعتبارنامه‏ها به تصویب برسد، یكمرتبه در سرتاسر ایران طوفانى بلند شد. سیل تلگراف و نامه به سوى مجلس سرازیر گردید و همه‏ى مردم خواستار رژیم جمهورى شدند. چند روزى طرفداران رژیم جمهورى در تهران و شهرها تظاهرات كردند ولى یكمرتبه تظاهرات تغییر جهت داد. سید حسن مدرس و روحانیت در مقام مخالفت با جمهورى برآمدند و در نتیجه سردار سپه از آن فكر عدول نمود. داور در آغاز سال 1303 (مارس 1924) جزو آن عده‏اى بود كه با جمهورى موافقت نكردند و در سفر جنگى سردار سپه به خوزستان نیز از مخالفین بود و در مجلس نطقى كه پایه‏ى آن مخالفت بود ایراد كرد و از جمله گفت سردار سپه باید كلیه عملیات خود را از صلح و جنگ در خوزستان به تصویب مجلس برساند. نطق داور به اندازه‏اى تند و علیه سردار سپه بود كه سرتیپ مرتضى یزدان‏پناه حاكم نظامى تهران طى مخابره تلگراف رمز تقاضا كرد اجازه‏ى اعدام داور و دوستان او داده شود. وقتى سردار سپه موفقانه از سفر خوزستان بازگشت، داور به تلاش افتاد تا موجبات رضایت خاطر او را فراهم آورد و در نتیجه به فكر افزایش قدرت او افتاد. سرانجام طرح فرماندهى كل قوا را تهیه و زمینه را براى تصویب آن فراهم ساخت و در بهمن‏ماه 1303 ش (فوریه 1925) فرماندهى كل قوا از سلطان احمدشاه منتزع و به سردار سپه رضاخان نخست‏وزیر داده شد. داور یكى از طراحان خلع سلطان احمدشاه و پادشاهى رضاشاه پهلوى بود. او طرحى به عنوان ماده واحده تهیه كرد و به امضاء اكثر نمایندگان مجلس رسانید. طرح مزبور خلع سلطان احمدشاه و واگذارى حكومت موقت به رضاخان پهلوى و تشكیل مجلس موسسان براى تصمیم‏گیرى نهائى درباره‏ى سلطنت دائمى بود. طرح مزبور در 9 آبان 1304 ش (اول نوامبر 1925) در جلسه‏ى علنى مجلس مطرح گردید. مدرس لیدر اقلیت در مقام مخالفت برآمد و داور پاسخ او را داد به طورى كه مدرس از جلسه خارج شد. مخالفین طرح هر كدام كه صحبت كردند یكى از نمایندگان پاسخ مى‏داد تا نوبت به دكتر محمدمصدق رسید. وى نطقى مفصل و مستدل ایراد كرد و با پادشاهى رضاخان پهلوى مخالفت نمود. داور به نطق مفصل مصدق پاسخ داد و ایرادات او را پاسخ گفت و سرانجام طرح انقراض قاجاریه به تصویب رسید. پس از تصویب طرح، داور مسئول تشكیل مجلس موسسان شد تا مجلس مزبور چند اصل از اصول قانون متمم اساسى را تغییر دهد و سلطنت ایران را به رضاشاه و اعقاب او تفویض نماید. مجلس موسسان در آذرماه 1304 (دسامبر 1925) تشكیل شد و داور مخبر كمیسیون رسیدگى به موضوع اصلاح قانون اساسى شد و این وظیفه‏ى دشوار را انجام داد و این مسئله بر نفوذ و شهرت او افزود. وقتى رضاشاه به سلطنت رسید، محمدعلى فروغى را نخست‏وزیر كرد و على‏اكبر داور در آن كابینه وزیر فوائد عامه و تجارت شد و در همان روزهاى نخست، مقدمات راه‏آهن را در ایران فراهم كرد و مدرسه‏اى به نام مدرسه‏ى تجارت تاسیس نمود. در انتخابات دوره‏ى ششم مجلس، داور مجددا از لار به وكالت تعیین شد و همزمان با افتتاح مجلس، محمدعلى فروغى از نخست‏وزیرى كنار رفت و حسن مستوفى جاى او را گرفت و وزارت داور هم منتفى شد. داور چند ماهى در مجلس باقى ماند تا اینكه در بهمن‏ماه 1305 ش (فوریه 1927) حسن مستوفى نخست‏وزیر، كابینه‏ى خود را ترمیم كرد و در ترمیم، على‏اكبر داور به سمت وزیر دادگسترى تعیین شد. داور وزیر جدید عدلیه، روز بیستم بهمن‏ماه 1305 ش كلیه تشكیلات قضائى را در تهران منحل كرد و یك هفته بعد نیز تشكیلات قضائى را در شهرها تعطیل نمود. روز 27 بهمن‏ماه 1305 ش (18 فوریه 1927) لایحه امتیازات خود را طى یك ماده واحده و یك تبصره به قید دوفوریت به مجلس شوراى ملى تقدیم نمود و پس از یك بحث طولانى در همان جلسه تصویب شد. اختیارات حاصله شامل قانونگزارى، اصول تشكیلات و استخدام بود. روز پنجم اردیبهشت 1306، دادگسترى جدید در كاخ برلیان در حضور رضاشاه افتتاح شد. شاه طى نطق كوتاهى اهمیت دادگسترى را بیان كرد و فرامین عده‏اى از قضات جدید را توزیع نمود. آنگاه فرمانى خطاب به حسن مستوفى نخست‏وزیر صادر نمود و فرمان مزبور حاكى از الغاء كاپیتولاسیون براى حفظ شئون و اخلاق مملكت بود. داور وزیر جدید دادگسترى براى گردش كارهاى قضائى به سه ابزار كار احتیاج داشت. اصول تشكیلات قضائى بود، بعد به قضات مطلع و پاكدامن و تحصیلكرده نیاز داشت، دیگر آنكه بایستى به سرعت قوانینى تهیه و به مرحله‏ى اجرا بگذارد. داور كمیسیون‏هائى براى تدوین قوانین جدید از افراد مطلع و برجسته كه تحصیلات عالى داشتند تشكیل داد و به سرعت قوانین مورد لزوم را تهیه و به موجب اختیارات داور به تصویب كمیسیون دادگسترى مجلس رسانید و مورد عمل قرار مى‏دادند. داور مجموعا در دادگسترى 120 قانون به تصویب رسانید. اولین اقدام وى قبل از افتتاح دادگسترى نوین، تهیه و تصویب قانون استخدام قضات و صاحب‏منصبان پاركه (دادسراها) و مباشرین ثبت اسناد بود كه در اسفند 1306 ش (مارس 1928) در 5 ماده آماده و تصویب شد و به موجب همین قانون به استخدام قضات و دادسراها و ثبت اسناد پرداخت. داور، قضات را به چند طریق انتخاب نمود: 1- عده‏اى از قضات سابق دادگسترى را كه صلاحیت براى خدمت داشتند با رتبه‏هاى جدید به خدمت دعوت نمود. 2- عده‏ى زیادى از كارمندان تحصیلكرده دولت را كه تحصیلات عالى داخلى و خارجى داشتند به وزارت دادگسترى انتقال داد و در این انتقال سهم وزارت امور خارجه و سپس وزارت دارائى بیش از سایر وزارتخانه‏ها بود. 3- عده‏اى از نمایندگان ادوار مختلف مجلس را به خدمت دعوت كرد. 4- از میان روحانیون و مدرسین حوزه‏ى علمیه، جمعى را به خدمت پذیرفت مشروط بر اینكه از لباس روحانیت خارج شوند و بعد براى تربیت قاضى و مامور ثبت اسناد كلاسهائى تشكیل داد كه حقوق مختلف در آن تدریس مى‏شد. داور در نخستین روزهاى افتتاح دادگسترى، ویژگیهاى دادگسترى نوین را چنین توجیه كرد: 1- تشكیلات جدید دادگسترى روى اصلى بنا شد كه حتى‏الامكان تمام كاركنان آن از اشخاص پاكدامن و آشنا به علوم جدید باشند ولى ممكن است بعضى از آنها صددرصد كمال مطلوب نباشد بنابراین ممیزى در آن منتفى نیست. 2- انحصار قوه قضائیه و حكومت به دست دولت و تمركز آن در تشكیلات مملكت است تا تامین حقوق مختلفه عمومى بلامانع امكان‏پذیر شود. براى اجراى این منظور حق حكومت از محاضر شرع خارج از دادگسترى سلب شده و به جاى آن محاكم رسمى شرعى مركب از حكام شرعى كه مستخدم دولت و موظف به رعایت نظامات دولتى هستند تشكیل گردیده است. 3- در قوانین جدید وسائل جلوگیرى از ایجاد دعاوى و نیز تهیه موجبات تسهیل كار محاكم كه بتوانند به موجب اسناد صحیح حق را از باطل تمیز دهند پیش‏بینى شده و به موجب قانون ثبت املاك اجبارى است. با این ترتیب از طرفى معاملات غیرمنقول در نتیجه ثبت اسناد، چنان اعتبارى خواهد یافت كه تاكنون در ایران سابقه نداشته است. همینكه سندى به ثبت رسید هیچ ادعائى از هیچكس نسبت به آن سند پذیرفته نیست. از طرفى به واسطه‏ى ایجاد دفاتر (ثبت اسناد رسمى) استیفاى حقوق انواع قراردادها و معاملات ثبت شده در این دفترها بدون مراجعه به دادگاه به عمل مى‏آید. 4- براى اعتبار دعاوى مدت و زمان قائل شده و قانون مرور زمان كه از اهم قوانین قضائى است مورد اجرا واقع خواهد شد. 5- چون تامین آسایش افراد منوط به مجازات مجرمین است، این منظور مهم نیز به وسیله دادگاههاى جزا و دیوانهاى جنائى دادگسترى عمل مى‏شود. 6- عدلیه قوانین جامع و مفیدى تهیه كرده كه هر قاضى موظف است بر مبناى آن حكم صادر كند. قضات نمى‏توانند عقاید فقهى را ملاك صدور حكم قرار دهند. داور هنگامى كه به وزارت دادگسترى تعیین شد، اختیاراتى از مجلس براى مدت چهارماه گرفت ولى در مدت مزبور نتوانست محاكم دادگسترى را در سطح كشور دائر كند، لذا در خرداد ماه 1306 از مجلس تقاضاى تمدید اختیارات نمود و براى مدت چهار ماه دیگر اختیارات او تمدید شد. از قوانین مهمى كه داور به تصویب رسانید، جلد اول قانون مدنى بود كه در 955 ماده تهیه و پس از تصویب مورد اجرا واقع شد. از دیگر قوانین، قانون اصول تشكیلات، قانون محاكمات نظامى، قانون محاكمه وزراء، قانون تشكیل دیوان كیفر، قانون تشكیل دادگاه انتظامى قضات، قانون تشكیل دفاتر اسناد رسمى، قانون ثبت اسناد و املاك، قانون مجازات عمومى، قانون تجارت و قانون محاكم شرع را باید نام برد. مهمترین اقدام داور در دادگسترى، لغو كاپیتولاسیون بود كه در روز 20 اردیبهشت 1307(11 مه 1928) ملاك عمل قرار گرفت. داور مجموعا در كابینه‏هاى حسن مستوفى و مهدیقلى هدایت نزدیك به هفت سال وزیر دادگسترى بود و غیر از تاسیس دادگاه‏ها و دادسراها در سطح كشور، سازمان ثبت اسناد و املاك را به وجود آورد؛ دفاتر رسمى ازدواج و طلاق و دفاتر اسناد رسمى تشكیل داد؛ مدرسه عالى حقوق و كلاس قضائى تاسیس نمود ؛ وكالت دادگسترى را در چهارچوب قانون تعیین نمود و مبادرت به این شغل موكول به اخذ پروانه از وزارت دادگسترى گردید ؛ براى قضات لباس متحدالشكل و نشان تعیین كرد ؛ هیئت بازرسى براى رسیدگى به كار وزارتخانه‏ها و شهرداریها تعیین نمود ؛ عده‏ى زیادى از قضات را براى تكمیل تحصیلات به اروپا فرستاد؛ تمام كسانى كه جزو محصلین دولتى به اروپا اعزام شده و علم حقوق تحصیل نموده بودند به خدمات قضائى منصوب نمود. داور در بهمن‏ماه 1311 در راس یك هیئت عازم اروپا شد تا به شكایت دولت انگلستان به جامعه ملل پاسخ دهد. توضیح آنكه دولت ایران قرارداد خود را با شركت نفت ایران و انگلیس به طور یكطرفه لغو نمود و دولت انگلستان از این اقدام ایران به جامعه ملل شكایت برد. داور در جامعه ملل در مقابل سر جان سیمون وزیر امور خارجه انگلیس قرار گرفت و ضمن نطق مفصلى حقانیت ایران را در لغو قرارداد توجیه كرد و سرانجام جامعه ملل بدون رسیدگى از لحاظ ماهوى قرارى صادر نمود كه طرفین قرارداد موضوع را دوستانه و خارج از جامعه ملل حل و فصل نمایند. داور در این ماموریت قدرت بیان و استدلال خود را ثابت كرد و سرانجام پس از مذاكرات مكرر و متوالى بین شركت نفت ایران و انگلیس و نمایندگان ایران، قرارداد 1933 براى مدت شصت سال جانشین قرارداد دارسى شد. داور در این مذاكرات نقشى برجسته داشت. كابینه‏ى مهدى‏قلى هدایت در شهریور 1312 ش (12 سپتامبر 1933) سقوط كرد و محمدعلى فروغى به ریاست دولت تعیین گردید. در كابینه‏ى جدید شغل داور تغییر كرد و از وزارت دادگسترى به وزارت دارائى تعیین و معرفى گردید. نخستین اقدام داور در وزارت دارائى، انتقال عده‏اى از قضات دادگسترى به وزارت دارائى و انتصاب آنها به مشاغل حساس و كلیدى بود و از این طریق شریان وزارت دارائى را به دست گرفت و مشغول مطالعه در سازمان و رویه دارائى كشور شد. داور پس از مطالعه به این نتیجه رسید كه براى متعادل كردن بودجه و درآمد بیشتر رویه بازرگانى دولتى را اعمال نماید و انحصارات را توسعه دهد. لذا شروع به ایجاد سازمانهائى به سبك شركتهاى سهامى كرد و یك قسمت از فعالیت اقتصادى كشور را كه معمولا بایستى بخش خصوصى انجام دهد توسط همین شركتها به دست گرفت. وقتى این شركتها قوام گرفت، به فكر معاملات پایاپاى افتاد و براى این منظور دو كشور را انتخاب كرد و آن دو كشور عبارت بودند از شوروى و آلمان. در نتیجه با آن دو كشور قراردادهاى تهاترى منعقد نمود و قرار شد شوروى به ایران قند و شكر، قماش، آهن‏آلات، سیمان و ماشینهاى كشاورزى بدهد و متقابلا ایران به آن كشور پنبه، پشم، پوست، برنج، كتیرا و خشكبار صادر نماید. در مورد معاملات با آلمان به علت استقرار حكومت هیتلر، مشكلاتى به وجود آمد كه بعدها حل شد. داور براى انجام صحیح معاملات پایاپاى، یك شركت مركزى تاسیس كرد تا صادرات ایران را استاندارد نموده و واردات را نیز به نحو صحیح توزیع نماید. داور در سال دوم وزارت دارائى خود، به خدمت مستشاران بلژیكى در گمرك ایران خاتمه داد و امور آن را به دست ایرانیان سپرد. داور در دوران وزارت دارائى دست به یك سلسله اقدامات اصلاحى زد مانند افزایش سرمایه بانك ملى ایران، ایجاد سیلو در تهران و شهرستانها، توسعه‏ى صادرات تریاك، تشكیل شركت بیمه و بالاخره امضاى امتیاز نفت خاور و شمال خاورى ایران به یك شركت آمریكائى بود. در آذرماه سال 1314 ش (دسامبر 1935) حوادثى در مشهد به وقوع پیوست كه ناشى از تغییر كلاه بود و در نتیجه اسدى نایب‏التولیه آستان قدس رضوى مسبب حوادث شناخته شد و به اعدام محكوم گردید و محمدعلى فروغى نخست‏وزیر هم به علت قرابت و وساطت از اسدى، مغضوب و خانه‏نشین شد. در این هنگام داور تنها بازمانده بازیگران خلع قاجاریه و سلطنت رضاشاه پهلوى كه ارشد وزیران كابینه بود، على‏القاعده با توجه به سوابقى كه داشت مى‏بایستى از طرف شاه به نخست‏وزیرى منصوب شود ولى شاه محمود جم را به داور ترجیح داده و مقام نخست‏وزیرى را به او تفویض نمود و داور كماكان در كابینه‏ى جدید متصدى وزارت دارائى شد. این موضوع در روحیه‏ى داور اثر نامطلوبى گذاشت و احساس كرد شاه با او میانه‏اى ندارد و قریبا به سرنوشت دوستان سابق خود مانند تیمورتاش، فیروز فیروز و جعفر قلى اسعد دچار خواهد شد. این فكر از یك طرف و فشار شاه براى برنامه‏هاى تازه اقتصادى كه داور مبتكر آن بود، او را از پاى درآورد و سرانجام تصمیم به خودكشى گرفت و فكر خود را در شب 21 بهمن‏ماه 1315(10 فوریه 1937) به مرحله‏ى اجرا درآورد و با خوردن مقدارى تریاك به زندگى خود خاتمه داد. (ح 1315 -1267 ش)، نویسنده و روزنامه‏نگار. در تهران متولد شد. در مدرسه‏ى دارالفنون به تحصیل پرداخت و پس از گرفتن دیپلم به خدمت عدلیه درآمد و به جهت اینكه در شغل خود به مقاطع بالاترى دست یابد براى ادامه‏ى تحصیل (به همت حاج ابراهیم پناهى) به سویس رفت و در رشته‏ى حقوق، موفق به دریافت دكترى شد. وى حدود ده سال در اروپا تحصیل كرد و در ضمن آن به فعالیتهاى سیاسى نیز مشغول بود. وى با رضا شاه پهلوى معاصر بود. داور در اروپا اعلامیه‏هایى را كه به نام حزب ملى ایرانى در مخالفت با قرارداد 1919 م منتشر مى‏شد با تیتر عین- لام- بر امضاء مى‏كرد. او در 1300 ش به ایران بازگشت و به سمت رییس وزارت عدلیه و مالیه منصوب شد و پس از آن حزب رادیكال را پایه‏گذارى كرد و با انتشار روزنامه‏ى «مرد آزاد» به طور جدى وارد معركه‏ى سیاست شد. او در دوره‏هاى چهارم تا ششم نماینده‏ى مجلس شد. در مجلس پنجم یكى از تهیه كنندگان ماده‏ى واحده‏ى خلع قاجاریه از سلطنت بود و از جمله كسانى بود كه تلاش بسیارى براى به سلطنت رساندن سردار سپه كرد. داور با خوردن مقدار زیادى تریاك خودكشى كرد، در حالى كه روزنامه‏ها علت مرگ او را سكته اعلام كردند. وى دو روز قبل از خودكشى مورد عتاب و تهدید رضاشاه واقع شده بود. جنازه‏ى وى را در صفاییه‏ى تهران دفن كردند. آثار وى: «اصول محاكمات اصلاح شده به موحب ماده‏ى واحده»؛ «حقوق جزایى»؛ «قانون جزا».[1]

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ابوعلى محمد ابن عیسى، مردى دانشمند و كاردان بود (ف. 390 ه.ق.) وى از 378 تا 382 ه.ق. وزارت سامانیان را داشت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ابن عمر بن احمد (ف. 459 ه.ق.)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

ابن ابراهیم (جل. 474 ه.ق.). وى پس از وفات برادرش نصر بن ابراهیم به جاى او بر تخت سلطنت ماوراءالنهر بنشست و پس از اندك مدتى وفات یافت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

متفكر. تولد: 1312، كرمان. شهادت: 8 شهریور 1360، تهران. حجت‏الاسلام محمدجواد باهنر تحصیلات خود را از پنج سالگى در مكتبخانه آغاز كرد. در سال 1322 براى ادامه تحصیل به مدرسه معصومیه رفت و شروع به تحصیل علوم دینى نمود. در سال 1332 به قم عزیمت كرد و سطوح عالى علوم اسلامى را در محضر آیت‏الله سید حسین بروجردى و امام خمینى (ره) و علامه طباطبائى ادامه داد. یك سال بعد در سال 1333 دیپلم نظام قدیم را به صورت متفرقه امتحان داد. در سال 1336 مجله و سالنامه و فصلنامه «مكتب تشیع» را تأسیس كرد. در تهران به تحصیلات دانشگاهى پرداخت و موفق به اخذ لیسانس الهیات شد و پس از آن فوق لیسانس امور تربیتى شد. سپس در رشته الهیات به تحصیل پرداخت و در این رشته نیز موفق شد و به اخذ مدرك دكترى نائل آمد. حجت‏الاسلام محمدجواد باهنر در مدت اقامت خود در كرمان با روزنامه «هدایت افكار» همكارى داشت و در شماره‏ى نوزده سال دوم به تاریخ شنبه ششم شهریور 1332 (برابر با هیجدهم ذیحجه 1372 ق.) روزنامه‏ى مذكور مقاله‏اى با امضاى (م.ج.باهنر) زیر عنوان «اجتماع عظیم و پرشكوه ملت مسلمان تشكیلات سالیانه و جهانى اسلام» به چاپ رسیده است. حجت‏الاسلام محمدجواد باهنر در سال 1337 به سبب اعتراض به رسمیت شناختن اسرائیل توسط شاه در آبادان دستگیر شد. حجت‏الاسلام باهنر از سال 1342 به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و به تدریس پرداخت. ضمنا در دفتر تحقیقات و برنامه‏ریزى همكارى نزدیك داشت و برنامه‏هاى دروس دینى تحت نظر ایشان انجام مى‏گرفت. در این زمینه نیز جهت دروس دینى مسئولیت تألیف كتب درسى را به عهده گرفت و حدود سى جلد كتاب و جزوه به رشته تحریر درآورد و تألیف نمود. ایشان در تأسیس دفتر نشر فرهنگ اسلامى، كانون توحید و مدرسه رفاه نقش مؤثرى داشت. در اسفند 1342 پس از ایراد سخنرانى‏هایى در مسجد هدایت و مسجد الجواد و حسینیه‏ى ارشاد به مناسبت سالگرد حادثه‏ى فیضیه‏ى قم، دستگیر و چهار ماه زندانى شد. در سال 1350 ممنوع‏المنبر شد. از این زمان به بعد تا انقلاب اسلامى، وى چندین بار دستگیر شد. وى در سال 1357 به فرمان امام خمینى (ره) مأمور تنظیم اعتصابات با همكارى دكتر عزت‏الله سحابى و مهندس على‏اكبر معین‏فر شد و همراه با آیت‏الله دكتر بهشتى، آیت‏الله خامنه‏اى، آیت‏الله سید عبدالكریم موسوى و حجت‏الاسلام هاشمى رفسنجانى حزب جمهورى اسلامى را بنیاد نهاد و در همان سال به فرمان امام خمینى (ره) به عضویت شوارى انقلاب اسلامى درآمد. سپس به نمایندگى مردم كرمان در مجلس خبرگان انتخاب شد. پس از آن نماینده شوراى انقلاب در وزارت آموزش و پروش گردید. همچنین عضو شوراى تنظیم مدارس بود و مدتى هم مسئولیت نهضت سوادآموزى را به عهده داشت، آنگاه از طرف مردم تهران به اولین مجلس شوراى اسلامى راه یافت. اما از آنجا كه در كابینه‏ى رجایى مسئولیت وزارت آموزش و پرورش را به عهده گرفت، از نمایندگى مجلس شوراى اسلامى استعفا داد. پس از فاجعه بمب گزارى در دفتر حزب جمهورى اسلامى در سال 1360 به دبیر كلى حزب انتخاب شد. در چهاردهم مرداد همان سال به نخست وزیرى رسید و بعدازظهر هشتم شهریور 1360 بر اثر انفجار بمب در دفتر نخست وزیرى به شهادت رسید. از آثار ایشان است: یادگار یك سفر (مجموعه سخنرانى)؛ بایدها و نبایدهاى انقلاب، نقش قیامتى انقلاب اسلامى؛ چهار گفتار از دو شهید (با گفتارهایى از آیت‏الله دكتر بهشتى)؛ فروغ اندیشه (مجموعه سخنرانى و مصاحبه‏ها)؛ انقلاب فرهنگى (سخنرانى)؛ اندیشه‏هاى شهید باهنر (سخنرانى)؛ سخنى درباره خداشناسى؛ مقالات از دوران خفقان؛ تعلیم قرآن مجید (با مشاركت آیت‏الله سید رضا برقعى) ؛ اصول دین و احكام براى خانواده (با مشاركت آیت‏الله برقعى) جهان بینى اسلامى (با مشاركت آیت‏الله برقعى) دین و دانش (با مشاركت آیت‏الله برقعى)؛ شناخت اسلامى (با مشاركت آیت‏الله دكتر بهشتى)؛ معارف اسلامى (با مشاركت آیت‏الله دكتر بهشتى)؛ اسلام مذهب رسمى ما (با مشاركت آیت‏الله برقعى)؛ گفتارهاى تربیتى (با مشاركت آیت‏الله برقعى)؛ انسان و خودسازى (با مشاركت آیت‏الله برقعى)؛ موضع ما در ولایت و رهبرى (با مشاركت آیت‏الله برقعى)؛ خداشناسى (با مشاركت آیت‏الله برقعى و على گلزاده‏ى غفورى).

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1201 -1169 ق)، شاعر. بعد از فوت پدر چندى در شیراز فرمانروائى كرد. او طبعى رسا و فكرى فلك فرسا داشت. در 22 سالگى وفات یافت و در شاه چراغ دفن شد.[1] خان زند فرزند كریم‏خان زند، دومین از سلاطین زندیه. وى پس از وفات كریم‏خان به سلطنت رسید و فقط مدت هفتاد روز از سال 1193 ه.ق. را سلطنت كرد و در همان سال به وسیله صادق‏خان برادر كریم‏خان از سلطنت خلع و از دیده نابینا گردید.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 31 شهریور 1395  - 1:02 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

دکتر مظفر بقايي کرماني (1290-1366 ش.) يکي از بحث ‏انگيزترين شخصيت‏ هاي سياسي تاريخ معاصر ايران است. او در يک خانواده داراي پيشينه سياسي در کرمان به دنيا آمد. پدرش، ميرزا شهاب، از فعالين انجمن ‏هاي مخفي وابسته به لژ بيداري ايران در دوران محمدعلي شاه و پس از آن در کرمان بود. مظفر در 18 سالگي به خرج دولت براي ادامه تحصيل راهي فرانسه شد و در 27 سالگي به ايران بازگشت. با رواج فعاليت احزاب سياسي در فضاي پس از شهريور 1320، مظفر راه پيشرفت خود را در فعاليت‌هاي حزبي يافت. او ابتدا به عضويت حزب اتحاد ملّي و مدتي بعد به عضويت حزب کار درآمد. با تأسيس حزب دمکرات ايران، به رهبري قوام‌السلطنه، فعاليت سياسي بقايي وارد مرحله جديدي شد. بقايي، به سان گروه کثيري از جوانان جوياي نام آن زمان، به اين حزب پيوست. او در حزب دمکرات قوام به سرعت رشد کرد، براي تأسيس و تصدي شعبه اين حزب به کرمان رفت و سرانجام در سال 1326 به عنوان کانديداي حزب دمکرات از کرمان به مجلس پانزدهم راه يافت. حلقه دوستان : بقايي از سال‏هاي آغازين فعاليت سياسي اش با حسن پاکروان (سرلشکر و رئيس بعدي ساواک) و مادر فرانسوي‌ او، امينه پاکروان، رابطه نزديک داشت. اين رابطه تا واپسين سال‏هاي زندگي اينان ادامه يافت. به اين حلقه دوستان بايد عيسي سپهبدي و علي زُهَري را افزود. اين حلقه با سفارت فرانسه در تهران ارتباط نزديک داشت. در اين ميان، پيوندهاي بقايي با عيسي سپهبدي، دوست دوران فرانسه او، از اهميت ويژه ‏اي برخوردار است. اسناد به دست آمده ترديدي برجاي نمي‏ گذارد که سپهبدي واسطه انتقال برخي پيام‏ هاي مرموز به بقايي بود که راه سياسي او را ترسيم مي ‏کرد. جنجال و شهرت : در دوران نخست‌وزيري سپهبد حاج‌علي رزم‌آرا، بقايي سرسخت‌ترين مخالف او بود و به همين دليل دستگير و به يک سال زندان محکوم شد ولي در دادگاه تجديدنظر تبرئه گرديد. اين مخالفت‌ها و محاکمه‌هاي جنجالي، که توسط مطبوعات آن زمان انعکاس وسيع مي‌يافت، شهرت بقايي را افزايش داد. بدينسان، بقايي در آستانه چهل سالگي به يکي از چند چهره درجه اوّل سياسي کشور بدل شد. نفر دوّم جبهه ملي ايران : در اسفند 1329 رزم‌آرا به قتل رسيد و مدت کوتاهي بعد طرح ملّي شدن صنعت نفت، که بقايي يکي از امضاکنندگان آن بود، تصويب شد. در اين زمان، که مقارن با نخست‌وزيري حسين علا است، بقايي در رأس سازمان خلع يد از شرکت نفت انگليس و ايران قرار گرفت. اين حوادث، در ارديبهشت 1330به تشکيل دولت دکتر محمد مصدق انجاميد و اختلافات ميان ايران از يکسو و شرکت نفت انگليس و دولت بريتانيا از سوي ديگر به اوج خود رسيد. در اين دوران، بقايي خود را به عنوان يکي از چهره‌هاي اصلي نهضت ملي مطرح مي‌کرد و به اين عنوان نيز شناخته مي ‏شد. ازجمله، بقايي طي نطقي در مجلس خود را به عنوان «مراقب و محافظ دکتر مصدق پيشواي خودم که به ملت ايران و به ما بزرگترين درس فداکاري را داده» مطرح نمود. جعل بزرگ: اسناد خانه سدان : حادثه مهم ديگر که نقش بقايي را در حوادث سياسي روز برجسته کرد و او را به يک چهره جنجالي و شاخص "ضد انگليسي" بدل نمود، ماجراي خانه سدان است: ظاهراً در اوايل تيرماه 1330 امير حسين پاکروان، کارمند شرکت نفت انگليس و ايران، به بقايي اطلاع داد که اسنادي از اداره انتشارات و تبليغات شرکت نفت به منزل ن. ر. سدان، نماينده شرکت نفت انگليس در ايران، در خيابان قوام‌السلطنه منتقل مي‌شود. بقايي به همراه سرلشکر فضل‌الله زاهدي، رئيس شهرباني وقت، و جهانگير تفضلي خانه سدان را تفتيش کرد و اسناد مزبور را به دست آورد. بخشي از اسناد خانه سدان توسط بقايي در روزنامه شاهد، و ساير مطبوعات آن زمان، منتشر شد و جنجال بزرگي به پا کرد. بعدها، در جريان دادگاه لاهه (خرداد 1331) اسناد خانه سدان به عنوان مدارک مداخله شرکت نفت انگليس در امور داخلي ايران ارائه شد. امروزه، اصالت اين ماجرا مورد ترديد جدي است و برخي محققين، از جمله آبراهاميان، اسناد فوق، يا بخشي از آن، را جعلي يا دستکاري‏ شده مي ‏دانند. نگارنده نيز در طي کار چند ساله خود بر روي اسناد خانه سدان، در مجموعه اسناد شخصي بقايي، به اين نتيجه قطعي رسيد که اسناد فوق کاملاً جعلي است. به عبارت ديگر، اصل اسناد دستمايه قرار گرفته و اسامي و مواردي که مورد نظر بوده به اسناد افزوده شده. در اين باره دلايل کاملاً مستندي دارم که در زمان مناسب به صورت مقاله عرضه خواهم کرد. خليل ملکي: دوستي و دشمني : در اين دوران بقايي با خليل ملکي همکاري نزديکي را آغاز کرد. ملکي از رهبران حزب توده ايران بود که در سال 1326 انشعاب پرهياهويي را از اين حزب سازمان داد و منادي مشي سوسياليستي مستقل از مسکو شد. اين مشي بعدها به نام نيروي سوم شهرت يافت. پس از مدتي، ملکي به اتفاق هوادارانش به سازمان نگهبانان آزادي، به رهبري بقايي, پيوست و در اواخر ارديبهشت 1330 به اتفاق بقايي حزب زحمتکشان ملت ايران را تأسيس کرد. روزنامه شاهد ارگان اين حزب بود. سازمان نگهبانان آزادي و سپس حزب زحمتکشان ملت ايران، با بهره‌گيري از تجارب سازماني و تئوريک ملکي و دوستانش، توانست در بين روشنفکران و کارگران نفوذي کسب کند. حزب زحمتکشان، که تنها سازمان متشکل عضو جبهه ملي ايران به شمار مي‌رفت، نقش اصلي را در مقابله با نفوذ حزب توده به عهده گرفت. مقابله اين دو حزب حوادث خشونت‌آميزي ‌آفريد که در نهايت نهضت ملي ايران را تضعيف نمود. استيضاح زُهري : در روزهايي که لايحه سلب مصونيت از بقايي مطرح بود، علي زهري دولت را استيضاح کرد. اين امر سبب شد که مصدق از اکثريت مجلس، که هوادار دولت او بودند، بخواهد که استعفا دهند و سپس با برگزاري رفراندوم مجلس هفدهم را من‍‌حل کرد. در 25 مرداد 1332 بقايي و زهري دستگير شدند و به زندان عشرت‌آباد انتقال يافتند. زهري فرداي آن روز آزاد شد، ولي بقايي تا کودتا و سقوط دولت مصدق در زندان بود. نقش مرموز حسين خطيبي : در اسناد شخصي دکتر بقايي مجموعه ‏اي از نامه ‏هاي حسين خطيبي موجود است که واجد اهميت فراوان تاريخي مي باشد. حسين خطيبي از دوستان نزديک بقايي بود که در عين حال با محمدرضا پهلوي و اردشير زاهدي نيز رابطه نزديک و صميمانه داشت. طبق اسناد موجود، خطيبي حداقل از سال 1329 در رأس يک سازمان مخفي اطلاعاتي قرار داشت که در حزب توده داراي عوامل نفوذي بود و با عناصر برجسته اطلاعاتي ارتش پهلوي- و در رأس آنها حسن ارفع، حسن اخوي و حبيب ‏الله ديهيمي- مرتبط بود. اين سازمان به ظاهر در زير رهبري عالي بقايي قرار داشت و خطيبي خود را تابع بقايي وانمود مي‏ کرد. معهذا، کاوش بيشتر نشان مي‏ دهد که خطيبي در عمليات خود کاملاً مستقل از بقايي بود. درواقع، اين سازمان را بايد بخشي از شبکه‏ هايي به شمار آورد که در ارتباط با سرويس‏‏هاي اطلاعاتي غرب فعاليت خود را آغاز کرده بودند. بدينسان، با پيوندهايي عجيب مواجهيم که پيشينه آن حداقل به سال 1329 مي ‏رسد؛ زماني که بقايي به عنوان يکي از رهبران جنبش ملي شناخته مي ‏شود و از ستيز او با دکتر مصدق خبري نيست. اين شبکه نقش مرموزي در تفرقه‏ افکني ‏هاي آن زمان داشت. براي نمونه، دکتر مصدق پس از آغاز زمامداري ‏اش، در 22 ارديبهشت 1330 در مجلس اعلام نمود که فداييان اسلام قصد ترور او را دارند. منبع مصدق شاه بود و شاه از ديهيمي، عضو سازمان دکتر بقايي، شنيده بود. [به شاه] عرض کردم ممکن است بفرماييد چه اشخاصي در صدد از بين بردن من هستند؟ فرمودند: ديهيمي که در سازمان دکتر بقايي است به او اينطور گفته است که فداييان اسلام در صدد قتل دکتر مصدق‌اند و ديهيمي هم به ستاد ارتش اطلاع داده و از ستاد ارتش هم به من گزارش دادند. حسين خطيبي در روز پنجشنبه 3 ارديبهشت 1332 توسط مأمورين فرمانداري نظامي دولت مصدق به اتهام کارگرداني عمليات قتل افشارطوس دستگير ‌شد. او در زندان بطور منظم با بقايي مکاتبه پنهان داشت. توجه کنيم که در اين زمان سرهنگ حسن پاکروان، دوست صميمي بقايي و خطيبي، رئيس رکن دوم ستاد ارتش بود. خطيبي در اين نامه‏ ها مأمورين انتظامي دولت مصدق را به شکنجه ‏هاي «قرون وسطايي» عليه خود و ساير متهمين قتل افشارطوس متهم مي ‏کرد و بدينسان به کمک بقايي کارزار گسترده تبليغاتي، در مجلس و مطبوعات، به سود او جريان يافت. در اين نامه ‏ها، خطيبي به‌نحوي ماجراي دستگيري و بازجويي ‏هاي خود را بيان مي‌دارد که بقايي راهي جز رويارويي نهايي با مصدق و درگير شدن در نبرد مرگ و زندگي نبيند. به‌نظر مي ‏رسد که در اين حادثه نيرويي در وراء و مافوق خطيبي در کار است و خطيبي تنها واسطه انتقال پيام اوست. خطيبي در اين نامه ‏ها طرح توطئه موهوم کودتاي مصدق عليه کاشاني، مکي و بقايي و غيره را افشا مي‌کند. قابل تصور است که بقايي اين نامه‌ها را در اختيار آيت ‏الله کاشاني قرار مي‌داد و بدينسان تعارض ‏هاي آن زمان به سوي رويارويي محتوم سوق مي‏ يافت. در اين نامه‏ ها خطيبي زنداني حتي طرح استيضاح دولت مصدق و مفاد آن را به بقايي ديکته مي‏ کند. کودتاچي کينه توز : در ماجراي کودتاي 28 مرداد 1332 نيروهاي دکتر مظفر بقايي از افرادي بودند که به خانه مصدق حمله بردند. آنان در عمليات کودتا نيز نقش فعال داشتند و به اين دليل مطبوعات پس از کودتا بقايي را يکي از رهبران "قيام ملي" عليه دولت دکتر مصدق عنوان کردند. رفتار بقايي پس از کودتا کينه‌توزانه بود. او طي مصاحبه‌هاي مطبوعاتي خواستار آن شد که «همکاران دولت سابق و توده‌اي ‏ها به شديدترين وضعي مجازات شوند.» هواداران او در کرمان وحشيانه ‏ترين تعرض‌ها را به مخالفين خود کردند و از جمله سرگرد سخايي، رئيس شهرباني کرمان، را به طرز فجيعي به قتل رسانيدند. بقايي مدتي پس از کودتا به کرمان رفت و در سخنراني خود اعلام کرد دست کسي که سرگرد سخايي را به قتل رسانيده مي‌بوسد. بقايي، که برجسته‌ترين ويژگي شخصيت او جاه‌طلبي بيمارگونه‌اش بود، انتظار نداشت که زاهدي در سمت نخست‌وزير باقي بماند. او گمان مي‌برد که با پيروزي کودتا مأموريت زاهدي خاتمه يافته و مسند نخست‌وزيري به وي تقديم مي‌شود. شايد، مستقيم يا غيرمستقيم، چنين وعده‌هايي به او داده شده بود. معهذا، چنين نشد. علت ناکامي بقايي در تصدي مناصب عالي دولتي را بايد در ارزيابي دقيق مامورين اطلاعاتي غربي از شخصيت بقايي جستجو کرد. براي نمونه، مامورين اطلاعاتي آمريکا بقايي را فردي «متلون، زيرک و هوچي» مي‌شناختند و به همين دليل به وي اعتماد نداشتند. بقايي سرخورده از ناکامي‌ سياسي، سخناني عليه زاهدي بيان داشت که منجر به تبعيد محترمانه او به زاهدان شد. پس از زاهدان مدتي در اراک بود و سپس به کرمان رفت. امير اسدالله علم، وزير کشور وقت و دوست محمدرضا شاه پهلوي، از بقايي دعوت کرد که «در صورت تمايل بقيه ايام تبعيد را در باغ ملکي ايشان در بيرجند بگذرانند که موجب امتنان و تشکر گرديد.» علت اين رفتار دوگانه را بايد در اختلافات ميان زاهدي و شاه جستجو کرد. اين اختلافات سرانجام به سود دربار پايان يافت و زاهدي، که مورد حمايت آمريکايي‏ ها بود، از کشور خارج شد و زمام قدرت بطور کامل به دست شاه افتاد. تلاش نافرجام : در سال 1339 بقايي با واسطه شمس پهلوي با شاه ملاقات کرد و پس از مذاکراتي به وي اجازه داده شد که در انتخابات مجلس شرکت کند. در مجموعه اسناد شخصي بقايي طرحي موجود است که در اين زمان بقايي براي تجديد فعاليت سياسي خود تنظيم کرده است. اين طرح، که نسخه اصلي آن به خط فرد ناشناسي است و توسط بقايي اصلاحات مختصري در آن صورت گرفته و سپس تايپ شده، به روشني گوياي اهداف تکاپوي بقايي در اين دوران است. مطالب مندرجه و به ‏ويژه درخواست‏ هاي بقايي روشن مي‏ کند که اين طرح، که نام مخاطب بقايي در آن مندرج نيست، براي ارائه به مقامات عالي تصميم‏ گيرنده تنظيم شده است. مخاطب اين طرح يا محمدرضا پهلوي است يا مقامات خارجي مرتبط با مسايل ايران. طرح با تحليلي از ساختار اجتماعي ايران آغاز مي‌شود، عدم تراکم روستاها در ايران را يکي «از عوامل مقاوم [در برابر] کمونيزم» و اختلاف طبقاتي در ايران را «از عوامل مساعد براي نفوذ کمونيزم» ارزيابي مي‌کند. سپس به علل و زمينه‌هاي پيدايش کمونيسم در ايران و روش‏هاي عملکرد آن مي‌پردازد. در مقابل، عملکرد «دستگاه» حاکمه ايران قرار دارد که «بد» ارزيابي مي‌شود. در مقابل اين دو، سازمان نگهبانان آزادي، به رهبري بقايي، به عنوان آلترناتيوي اصلاح‌طلبانه ارائه مي‌گردد که هدف از آن «جلوگيري از انقلاب سياسي»، «در جهت حفظ رژيم سلطنت»، است: «اين سازمان مي‌تواند در تمام شهرستان‏ هاي ايران به‌منزله دريچه اطميناني براي رفع عصيان‌ها و نارضايتي‌هاي مردم تشکيل گردد.» بخش بعدي طرح به بزرگنمايي خطر کمونيسم در ايران اختصاص دارد و از جمله تأثير فعاليت راديو پيک ايران را، که از آذر 1336 توسط حزب توده ايران آغاز به کار کرده بود، معادل «سيصد روزنامه کثيرالانتشار» ارزيابي مي‌کند. بقايي براي مقابله با «خطر کمونيسم» خواستار «امتياز چند روزنامه منطقي و ضد کمونيست»، «امکان فعاليت حزبي به‌طور وسيع و علني»، و «استفاده از کرسي مجلس شوراي ملي و سنا به منظور انتقاد سالم» است. او تضمين مي‌دهد که در سازمان نگهبانان آزادي، از آنجا که «رهبري آن انتصابي است»، امکان «رخنه افراد منحرف و غير ملّي» وجود ندارد. بقايي با خط خود به متن پيش‏نويس چنين افزوده است: «بنابراين، خطري در اثر زياد شدن مثلا کمونيست‌ها متوجه سازمان نمي‌تواند بشود و هرچه بيشتر بيايند امکان هدايت آنها به راه صحيح بيشتر مي‌شود.» مکتب بقايي در تاريخنگاري : يکي از عرصه ‏هايي که مکتب بقايي بيشترين تأثير را در آن بر جاي نهاد، تاريخنگاري دوران نهضت ملي شدن صنعت نفت بود که به ايجاد تقابلي تند و مطلق ‏گرايانه ميان نقش‏ تاريخي دو رهبر نامدار آن، آيت ‏الله سيدابوالقاسم کاشاني و دکتر محمد مصدق، انجاميد. اين امر تا حدود زيادي بازتاب تعارض ‏هاي سياسي روز بود. در يکسو کساني بودند که با تجديد خاطره اختلافات ميان کاشاني و مصدق در واپسين دوران حيات سياسي اين دو، موج ضديت با دوستداران مصدق را دامن مي ‏زدند. و در سوي ديگر کساني بودند که از طريق بزرگنمايي نقش امروزين بقايي و هواداران او "پارانوياي بقايي" را مي ‏آفريدند. حزب توده ايران و برخي نويسندگان مدافع دکتر مصدق از اين گروه بودند. به عبارت ديگر، تاريخنگاري حوادث سال‏ هاي نهضت ملي به عرصه‏ اي پرتنش بدل شد که بازتاب عمل روزمره سياسي بود.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت : مصر   -   قرن : 14 منبع :

سيد قطب Sayyid Qutb در سال1906 ميلادى در روستاى «موشه» از توابع استان اسيوط مصر كه به روستاى عبدالفتاح نيز معروف است، ديده به جهان گشود. روستاى موشه يا موشا از نظر جغرافيايى در يكى از سرزمين‏هاى مرتفع مصر و كنار رود خروشان نيل واقع است. اكثر اهالى روستاى موشه مسلمانند و اقليتى پيرو دين مسيحيت در روستا زندگى مى‏كنند. محيط خانواده پدرش حاج قطب ابراهيم سر سلسله خاندان قطب بود كه پس از وفات پدر رياست اين خاندان را برعهده گرفت. از خصوصيات بارز وى اين بود كه بسيار انفاق مى‏كرد. بخشش وى به قدرى بود كه وقتى دارايى‏اش تمام شد، زمين‏هاى كشاورزى را يكى پس از ديگرى فروخت تا اين كه مجبور شد منزل بزرگ و زيبايش را نيز بفروشد. از عادات هر ساله او اين بود كه روزهاى عيد سعيد فطر، قربان، عاشورا، نيمه شعبان، سالروز معراج پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و ماه مبارك رمضان، همه اهالى روستا را براى تلاوت قرآن به مناسبت روزهاى يادشده در منزل خود جمع مى‏كرد و پس از مراسم دوره‏خوانى قرآن، بهترين طعام‏ها را به مهمانان مى‏داد. از ويژگى‏هاى ديگر پدرش كه سيد قطب از آن ياد مى‏كرد، تواضع او است. سيد قطب در اين باره مى‏نويسد: كارگرانى براى پدرم كار مى‏كردند. طبق رسم هميشگى او را «سيدى» خطاب مى‏كردند؛ اما او بسيار ناراحت مى‏شد و مى‏گفت: كوچك‏ترها بگويند عمى الحاج و بزرگ‏ترها بگويند حاجى.(1) حاج ابراهيم از نظر سياسى عضو حزب اللواى مصر و منزلش مركز امور سياسى روستا بود. در جريان انقلاب 1919 ميلادى در مصر، اجتماعات علنى و سرى تشكيل داد و راه انقلاب را به مردم مى‏آموخت. حاجى قطب ابراهيم دوبار ازدواج كرد كه حاصل ازدواج اول يك دختر و حاصل ازدواج دوم سه دختر و دو پسر بود كه همگى وقتى به سن رشد رسيدند، با دولت وقت درگير شدند و همه آن‏ها طعم تلخ زندان را چشيدند. هنگامى كه سيد قطب به جرم اسلام‏خواهى، به زندان افتاد، خواهرش نفيسه و خواهرزاده‏هايش رفعت و عزمى نيز دستگير و روانه زندان شده، مورد اذيت و آزار قرار گرفتند. پس از مدتى نفيسه آزاد شد؛ ولى فرزندان نفيسه يعنى رفعت و عزمى در زندان ماندند. دولت از رفعت خواست ضد دايى‏اش سيد قطب شهادت بدهد تا آزاد شود؛ ولى او نپذيرفت و زير شكنجه‏هاى شديد مأموران زندان شهيد شد؛ ولى‏عزمى پس از مدتى رهايى يافت (خالدى، ص42). خواهران ديگر سيد به نام‏هاى أمينه و حميده و همچنين برادرش محمد قطب سرنوشتى شبيه آن‏ها داشتند. محمد قطب كه در سال 1919 ميلادى چشم به جهان گشود و به دليل مبارزات سياسى و دوران حبس، در پنجاه سالگى ازدواج كرد، هم‏اكنون در عربستان به سر مى‏برد و به كار تحقيق و تأليف اشتغال دارد.(2) مادر سيد قطب، زنى پاكدامن و از خاندانى بلند مرتبه بود و قبل از ازدواج با حاج ابراهيم در قاهره زندگى مى‏كرد. دو تن از برادرانش در دانشگاه الازهر مصر تدريس مى‏كردند. از خصوصيات مادرش اين بود كه استماع قرآن را بسيار دوست مى‏داشت و پسرش سيدقطب را به اين نيت به مدرسه فرستاد تا قرآن بياموزد و براى مادر تلاوت كند. مادر سيد قطب در سال 1940 ميلادى در روستاى‏موشه‏درگذشت. دوران تحصيل پس از گذراندن دوران كودكى، پدر و مادر سيد قطب تصميم گرفتند او را به مدرسه بفرستند؛ ولى او تمايلى به مدرسه رفتن نداشت؛ اما با تشويق پدر و مادر در سال 1912 ميلادى به مدرسه رفت. بعضى اهالى روستا درباره مدارس دولتى حس بدى داشتند و آن را مخالف قرآن آموزى مى‏دانستند. وقتى سيد در سال دوم ابتدايى مشغول تحصيل بود، صاحب مكتبخانه كه با حاجى ابراهيم رابطه دوستى داشت، از او خواهش كرد فرزندش را از مدرسه به مكتبخانه انتقال دهد تا قرآن حفظ كند و مسائل اسلامى را فرا گيرد. صبح روز بعد سيد به توصيه پدر به مكتب رفت. سيد تصميم گرفت هم درس بخواند و هم قرآن حفظ كند و بنابراين تصميم، در سال دوم ابتدايى حفظ قرآن را آغاز كرد و در سال چهارم ابتدايى يعنى در ده سالگى حافظ كل قرآن كريم شد. سيد از همان كودكى اهل دقت بود و هر حرفى را بدون دليل نمى‏پذيرفت. خود وى مى‏گويد: روزى عالمى از دانشگاه الازهر قاهره براى تبليغ به روستاى ما آمد. شبى از شب‏ها كه بر روى منبر سوره كهف را تفسير مى‏كرد، اين آيه را خواند: ذلك ما كنا نبغ(كهف (18)، 64). من از پايين منبر پرسيدم: «يا شيخ! چرا حرف ياء در كلمه نبغ بدون جازم حذف شده است؟»(3) وى به كتاب و كتابخوانى بسيار علاقه داشت؛ به طورى كه بين مردم روستا به اين صفت معروف شده بود. پس از مدتى با خريد كتاب‏هايى كه هر هفته كتابفروش محله به نام عمو صالح، به روستا مى‏آورد، كتابخانه شخصى كوچكى كه داراى 25 جلد بود، فراهم كرد و اين كتابخانه كوچك، يگانه كتابخانه روستاى موشه بود. وى كنار آموزش‏هاى قرآنى توانست پس از 6سال در سال 1918 ميلادى دوره ابتدايى كلاسيك را نيز با كاميابى به انجام برساند. پس از اين دوره، وى در جلسات هفتگى پدرش پيرامون اوضاع اجتماعى و سياسى مصر حضورى مستمر يافت و اين در حالى بود كه سيزده سال داشت (همان). سفر به قاهره و ادامه تحصيل سيد قطب به مدت دو سال به سبب اوضاع آشفته داخلى نتوانست تحصيلات خود را ادامه دهد؛ اما در سال 1920ميلادى براى ادامه تحصيل به قاهره سفر كرد و در منزل دايى‏اش، احمد حسين عثمان سكونت گزيد. حدود 16سالگى وارد دانش‏سراى عبدالعزيز قاهره شد. او بعد از اتمام دوره دانش‏سرا و دريافت گواهينامه تدريس در مدارس ابتدايى به استخدام وزارت تعليم و تربيت درآمد. زمانى كه دانشجوى دانشگاه دارالعلوم بود، رياست دانشگاه را دكتر طه حسين به عهده داشت. در سال سوم دوره دانشجويى، كنفرانسى به وسيله رياست دانشگاه ترتيب داده شد تا سيد در آن سخنرانى كند. او با مقاله‏اى تحت عنوان «مهمه الشاعر فى الحياه، شعر الجيل الحاضر» همگان را به شگفتى واداشت. وى در زمان دانشجويى بسيار با نشاط و آگاه بود و با شجاعت از اوضاع علمى و فرهنگى دانشگاه انتقاد مى‏كرد. با وجود اين‏كه هنوز جوان بود، از بحث با استادان در زمينه‏هاى علمى، اقتصادى، و اجتماعى هراسى نداشت. استادان دانشگاه نيز از تلاش و پشتكار سيد، متعجب و در عين حال خوشحال بودند. به گفته استادش، محمدمهدى علام، جرأت و استقلال سيد باعث شده تا محبوب دل‏ها و از مفاخر دارالعلوم باشد. سيد در 1932 ميلادى با مدرك ليسانس در رشته ادبيات عرب، از دانشكده دارالعلوم فارغ التحصيل شد و همان سال در تشكيل جماعتى به نام جماعت دارالعلوم مشاركت كرد. هدف اين جمعيت كه از بين فارغ التحصيلان دارالعلوم انتخاب مى‏شدند، دفاع از ادب و لغت عربى بود. اين جماعت پس از مدتى مجله‏اى به نام «دارالعلوم» منتشر مى‏كرد. سيدقطب در سال 1933 ميلادى به استخدام وزارت تعليم و تربيت مصر درآمد و همان سال در مدرسه داووديه مصر در جايگاه معلم ابتدايى به امر مقدس تدريس پرداخت. او سپس در مدارس دمياط، بنى سويف و مدرسه ابتدايى حلوان به تدريس مشغول بود تا اين كه پس از شش سال تدريس در مدارس گوناگون، در تاريخ 1940 در جايگاه كارمند، به اداره مركزى وزارت تعليم و تربيت مصر انتقال يافت و به ترتيب در بخش‏هاى روابط عمومى، آمار، بازرس مدارس ابتدايى مشغول فعاليت شد. در سال 1945 ميلادى دوباره به بخش روابط عمومى برگشت و تا سال 1948 ميلادى در اين قسمت مشغول به كار بود. اعزام به امريكا سيدقطب به همراه دوستانش(4) در دانشگاه با فعاليت‏هاى سياسى و اجتماعى بيشتر آشنا شد و با آشنايى پيشين كه به وسيله دايى خود از حزب «وفد» داشت، به عضويت اين حزب درآمد و مقالات خود را در نشريه اين حزب منتشر كرد. بعد از انتشار مقالاتى در باره مشكلات مصر، دولتمردان مصر تصميم گرفتند سيد قطب را براى مأموريتى‏كارى به امريكا اعزام كنند. وزارت تعليم و تربيت مصر سيد را به بهانه تحقيق در شيوه تربيت در مدارس امريكا اعزام كرد؛ اما آن‏ها از اين تصميم‏گيرى دو هدف را پى مى‏گرفتند: 1. سيد قطب از جامعه علمى ـ فرهنگى مصر دور شود تا ديگر نتواند اذهان عمومى را متوجه حركت اسلامى كند؛ 2. در مدت اقامت خود در امريكا تحت تأثير فرهنگ غرب قرار گيرد و به اصطلاح نظرش از غرب‏ستيزى، به غرب‏زدگى برگردد. وى در سال 1948ميلادى سفرش را با كشتى از بندر اسكندريه به نيويورك آغاز كرد. پس از ورود به نيويورك به انجام مأموريت محوله پرداخت و هر روز به مدارس امريكا مى‏رفت و از نحوه آموزش در آن‏جا اطلاعاتى كسب مى‏كرد. او حدود دو سال در امريكا اقامت داشت و در اين مدت از طريق جرايد، راديو و تلويزيون و با شمّ سياسى بالايى كه داشت، فهميد امريكا مى‏خواهد از سلطه انگليس بر دنيا بكاهد و خود، استعمار كشورهاى عربى و اسلامى را ادامه دهد؛ بدين سبب تصميم گرفت هنگام بازگشت به مصر با نوشتن مقاله، به مردم به ويژه نسل جوان آگاهى بخشد و طرح امريكا را آشكار سازد. بازگشت به مصر سيد قطب در سال 1950 ميلادى به مصر بازگشت و در جايگاه دستيار دفتر وزير تعليم و معارف مصر، مشغول كار شد. سفر به امريكا نه تنها او را از اهداف و آرمان‏هايش دور نكرد، بلكه مصمم شد با استعمار بجنگد؛ اما چون نبرد فرهنگى را از درون حكومت مقدور نديد، در 1952 ميلادى استعفانامه خود را تقديم وزارت كرد و اعلام داشت ديگر حاضر به همكارى با آن‏ها نيست. تا دو سال استعفاى او مورد قبول واقع نشد؛ ولى سرانجام در اوايل سال 1954 با استعفاى وى موافقت شد (خالدى، ص88). در سنگر مطبوعات سيد قطب از سنين جوانى در مطبوعات مصر مقاله مى‏نوشت و به روزنامه‏نگارى علاقه وافرى داشت. نخستين مقاله وى در 16سالگى در مجله «صحيفه بلاغ» در سال 1922 ميلادى چاپ شد. وى ابتدا با نشريات معروفى چون البلاغ، البلاغ الاسبوعى، الجهاد، الاهرام، و غيره همكارى مى‏كرد و مرتب براى اين نشريات مقاله مى‏نوشت (همان، ص98). سيد قطب در چهل سالگى همزمان با آغاز تفكر در باره حركت اسلامى و انقلابى با نشرياتى چون الكتاب المصرى، الكتاب السوادى، الشؤون الاجتماعيه و غيره همكارى داشت. پس از چند سال در مجله «اللواء الجديد» نيز كه شاخه جوانان حزب وطنى مصر آن را چاپ مى‏كرد، مقاله نوشت؛ اما پس از اندك‏زمانى‏به علت انتقاد شديد سيد از استعمار و اتهام همكارى دولت با آنان، تعطيل شد. وى پس از تعطيلى مجله اللواء الجديد، دست از مبارزه نكشيد و در جايگاه سردبير و نويسنده مجله «الدعوه» كار خود را ادامه داد. مقالات وى در اين نشريه، دعوت از مردم براى انقلاب، تشكيل حكومت اسلامى و تغيير حاكميت بود؛ اما اين مجله را نيز پس از مدتى رژيم مصر تعطيل كرد. سيد باز هم نااميد نشد و با همكارى يوسف شماته، نشريه‏اى به نام «العالم العربى» را منتشر ساخت. يوسف شماته در جايگاه مدير مسؤول و سيد قطب در مقام سردبير مشغول فعاليت شدند (همان، ص103). سيد در نشريه العالم العربى بر خلاف همه نشريات مصرى كه تاريخ روز را به ميلادى درج مى‏كردند، بر اساس تاريخ هجرى قمرى مى‏نوشت. وى همچنين در سال 1948ميلادى با همكارى جمعيت اخوان المسلمين، مجله «الفكر الجديد» را تأسيس كرد و در اين مجله نيز طرفدارى از اصلاحات و تغيير حاكميت موجود را جزو اهداف خود قرار داد. مقالات سيد در اين مجله از تندترين و در عين حال قوى‏ترين مقالات به شمار مى‏رود.(5) با ادامه موضع انقلابى در مقالات سيد، اين نشريه هم تعطيل شد. در سال 1954 جمعيت اخوان المسلمين مجله‏اى به نام «اخوان المسلمين» چاپ كرد و سيد قطب را در جايگاه رئيس هيأت تحريريه آن برگزيد. اين هفته‏نامه روزهاى پنجشنبه منتشر مى‏شد و نخستين شماره آن در 17 رمضان 1373 قمرى به چاپ رسيد. سيد در اين هفته‏نامه افكار اسلامى و انقلابى خود را بيش از گذشته منتشر كرد؛ از اين‏رو پس از چاپ دوازده شماره در تاريخ 6 ذى‏الحجه 1373 از انتشار آن جلوگيرى شد و اين واپسين فعاليت مطبوعاتى سيد قطب به شمار مى‏رفت؛ زيرا در همين سال دستگير و روانه زندان شد. سيد قطب در طول حيات 25ساله مطبوعاتى خود، 455 مقاله و قصيده در مجلات و روزنامه‏هاى گوناگون مصر چاپ كرد (خالدى، ص109). وى كه نيمى از زندگى خود را با نشريات مختلف سپرى كرد، در اين مدت پى برد كه رفتار و عملكرد بعضى از اين مطبوعات مشكوك است و از چاپ مقالات وى خوددارى مى‏كنند و دريافت كه بعضى از آن‏ها با بيگانگان در ارتباطند؛ به همين سبب مقاله‏اى تحت عنوان «الدوله تخفق الأدب» ضد اين دسته از نشريات نگاشت و آن‏ها را رسوا كرد (همان، ص111). استادان و افراد تأثيرگذار بر سيد قطب افراد متعددى بر سيدقطب تأثير عقيدتى داشتند كه اين‏جا به اسامى دو تن از آن‏ها اشاره مى‏كنيم: 1. ابوالاعلى مودودى (م1979م): مودودى، يكى از متفكران بزرگ پاكستانى معتقد به ضرورت تشكيل جامعه اسلامى و مبارزه با استعمار بود. وى در سال 1941 ميلادى در هندوستان، حزب «جماعت اسلامى» را تأسيس كرد كه شباهت بسيارى به تشكيلات اخوان المسلمين مصر داشت (پيامبر و فرعون، ص48). وى نويسنده كتاب‏هاى الاسلام اليوم، منهاج الانقلاب الاسلامى، الحكومة الاسلاميه، الاسلام و المدينه، تدوين الدستور الاسلامى و المصطلحات الاربعة فى القرآن است و سيد قطب در زندان با افكار و آثار او آشنا شد (سيرى در انديشه‏هاى سيدقطب، ص9). از نظر ابوالاعلى مودودى، اسلام دين كاملى است و اگر كسى به بخشى از اسلام عمل كند و بخش ديگرى را رها سازد، مرتكب ارتداد جزئى مى‏شود. وى‏اسلام بدون حاكميت را اسلام نمى‏داند. آثار ابوالاعلى تأثير شگرفى بر فكر و ذهن سيد قطب داشته است. هنگامى كه سيد دستگير شد، در پاسخ اين پرسش كه آيا افكارت را از مودودى گرفته‏اى، پاسخ داد: فكر و نظر من همان انديشه‏هاى ابوالاعلى مودودى است. 2. عباس محمود عقاد: سيد قطب پس از ورود به قاهره به واسطه دايى‏اش، احمد حسين عثمان با او آشنا شد و به دليل مشتركاتى كه سيد با او داشت،(6) تحت تأثير افكار او قرار گرفت. سيد مدتى در مدرسه عقاديه كه زير نظر عقاد اداره مى‏شد، درس خواند و در اين مدت با افكار و عقايد او آشنا شد؛ اما پس از مدتى آثار ادبى او را نقد كرد. زمانى‏كه سيد در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين پيوست، عقاد كه با اخوان المسلمين به شدت مخالف بود، از سيد قطب انتقاد كرد و تحت مقاله‏اى با عنوان «ارادة الغفلة» به سيد بى‏حرمتى كرد (خالدى، ص146). انديشه‏ها و اعتقادات سيد قطب سيد قطب در جايگاه مغز متفكر جمعيت اخوان المسلمين بين سال‏هاى 1952 تا 1964 ميلادى مطرح بود و همواره مقابل كسانى كه از اين جنبش ضد استعمارى انتقاد مى‏كردند، مى‏ايستاد. وى در باره «اخوان المسلمين» مى‏گويد: خداوند اخوان المسلمين را زنده بدارد كه مصر را زنده نمود و مفهوم جهاد را كه از نظر مردم فقط شعار دادن و كف‏زدن بود، تغيير داد و مفهوم اصلى آن را كه كار و فداكارى است، به آن بازگردانيد و چگونگى نبرد را كه منحصر به تبليغات بود، به قربانى شدن و شهادت در راه خدا تبديل كرد (سيد قطب، 1370، ص107). سيدقطب معتقد است هر گروه و دولتى كه به يكى از كشورهاى اسلامى حمله نظامى مى‏كند، بايد تحريم سياسى و اقتصادى شود. وى مى‏گويد: انگلستان و امريكا با همكارى روسيه در بيرون راندن ما مسلمانان از فلسطين شركت نمودند. فرانسه در شمال افريقا بر ضد ما جنگيد و در آزار و شكنجه ما شركت كرد و هنوز هم دسته جمعى‏بر ضد ما و دين ما كوشش مى‏كنند؛ به همين دليل، هر گونه معاهده و هر گونه همكارى با اين كشورها از نظر اسلام نامشروع است و البته مردم مسلمان حق ندارند كه در عمل نامشروعى با دولت همكارى كنند؛ بلكه بايد به هر وسيله‏اى كه مقدور باشد دولت را از ارتكاب هر عمل حرامى بازدارند (همان، ص100). سيد قطب از تمام شركت‏هاى اسلامى مى‏خواهد روابط اقتصادى خود را با دشمنان اسلام قطع كنند و معتقد است كه همكارى شركت‏ها و مؤسسات تجارى با دشمنان اسلام نامشروع است (همان، ص101). وى همانند ديگر متفكران متعهد جهان اسلام به شدت با فرهنگ غرب مخالفت، و از انديشه و اخلاق غربى انتقاد مى‏كرد و مقاله‏اى به نام «عود الى المشرق» از مجله العالم العربى در اين زمينه چاپ كرد. سيد قطب جامعه را به دو نوع جاهلى و اسلامى تقسيم مى‏كند. او در اين زمينه مى‏گويد: امروز در جاهليتى به سر مى‏بريم كه هنگام ظهور اسلام وجود داشت و بلكه تاريك‏تر از آن. تمامى آنچه در اطراف ما است، جاهلى است. وظيفه ما اين است كه اولاً تحولى در درون خود به وجود آوريم تا بر اساس آن بتوانيم جامعه را دگرگون كنيم. اسلام بيش از دو جامعه نمى‏شناسد. جامعه جاهلى و جامعه اسلامى. جامعه اسلامى جامعه‏اى است كه در تمامى ابعاد عقيده و عبادت، شريعت و احكام، سلوك و اخلاق اسلامى در آن تحقق يافته است و جامعه جاهلى جامعه‏اى است كه به اسلام عمل نمى‏كند. اين انديشه سياسى سيد قطب ما را به ياد حضرت امام خمينى قدس‏سره مى‏اندازد كه فرمود: حكومت يا طاغوت است يا اسلام. در واقع سيد قطب معتقد است: اسلامى كه دشمنان معرفى مى‏كنند با اسلامى كه رسول گرامى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آورد، تفاوت عميق دارد. سيدقطب نخستين انديشه‏ور جهان اسلام است كه كلمه «اسلام امريكايى» را مطرح كرده بود. به اعتقاد او، اين روزها امريكايى‏ها نيازمند اسلام هستند تا در خاورميانه و كشورهاى اسلامى با كمونيسم بجنگد(ما چه مى‏گوييم، ص91). وى معتقد است جامعه‏اى كه مردمش مسلمانند اما احكام آن را رعايت نمى‏كنند، هرچند نماز بخوانند، روزه بگيرند و به حج بروند، به هيچ‏وجه جامعه اسلامى نبوده، در رديف جامعه جاهلى قرار دارد؛ چنان كه به اعتقاد او جامعه‏اى كه خدا را قبول دارد، ولى به مردم اجازه نمى‏دهد دين را به جامعه سرايت دهند، بلكه فقط اجازه مى‏دهد مردم خدا را در مساجد عبادت كنند، جامعه جاهلى است. سيد قطب به جنبش يهود و صهيونيسم نيز به شدت بدگمان بود و آن را عامل انحطاط و عقب‏ماندگى جوامع اسلامى مى‏دانست. وى هدف صهيونيسم را تضعيف عقيده اسلامى مى‏داند و مى‏گويد: نقشه‏هاى صهيونيسم و استعمار از لابه‏لاى كتاب‏ها و برنامه‏ها و سخنرانى‏هاى سردمداران و نيز بازى‏هاى عمال آن‏ها بيانگر اين حقيقت است كه آن‏ها درصدد تضعيف عقيده اسلامى و محو اخلاق در جامعه اسلامى هستند و مى‏خواهند اسلام را از اين‏كه مصدر و منبع قانونگذارى باشد، دور سازند. سيد در كتاب معالم فى الطريق ضرورت جهاد ضد دشمن را اجتناب‏ناپذير مى‏داند و مى‏گويد: برقرارى حكومت خداوند بر روى زمين و محو حكومت بشرى، گرفتن قدرت از دست بندگان غاصب و برگرداندن به خدا، اقتدار بر اساس قانون الاهى و از بين بردن قوانين ساخته بشر فقط از طريق موعظه و حرف صورت نخواهد گرفت. سيد قطب، اسلام را يگانه دين رهايى‏بخش از مشكلات جوامع بشرى مى‏داند و معتقد است كه هيچ نظامى غير از نظام اسلام نمى‏تواند سعادت بشر را فراهم سازد(عدالت اجتماعى در اسلام، ص23، 27 و130). سيد در باره آزادى انديشه معتقد است كه آزادى يعنى رهايى از همه قيود، غير از بندگى خدا (مسجدجامعى، ص163). او آزادى را در عبد خدا بودن مى‏داند و مى‏گويد: كلمه «لا إله إلا الله» شاه‏فرد و اساس طرز فكر اسلامى است. هدف از اين جمله، طريقه كاملى است براى يك زندگانى كه بر پايه آزادى وجدان از هر گونه بندگى غيرخدايى پى‏ريزى شده است (همان، ص52). بر پايه همين آزادانديشى، وى از جمله عالمان اهل سنت است كه از برخى خلفاى صدر اسلام به ويژه از بنى‏اميه به شدت انتقاد مى‏كند و احترام به خلفاى صدر اسلام و صحابه را كه از نظر اهل سنت واجب است، لازم نمى‏داند. وى در باره ابوسفيان مى‏گويد: او كسى است كه از روى ميل اسلام نياورد تا اين‏كه اسلام غلبه كرد. او از اسلام و مسلمين كينه داشت و شادى خود را هنگام شكست مسلمين ابراز كرد. [همچنين در باره يزيد بن معاويه مى‏گويد:] او اسلام را نمى‏شناخت. از قوميت خود دفاع مى‏كرد. از نظر دورى روحش از حقيقت اسلام، شبيه‏ترين مردم به بنى‏اميه بود و از عثمان به دليل اين‏كه در شب عروسى دخترش به دامادش حارث بن حكم دويست هزار درهم از بيت‏المال مسلمانان هديه كرد، انتقاد مى‏كند و مى‏گويد: رفتار عثمان ناعادلانه بود. او به صورت غير قانونى [از بيت‏المال] انفاق مى‏كرد (مطاعن سيد قطب، فى أصحاب رسول‏الله، ص159)؛ چنان كه تبعيد ابوذر به وسيله عثمان، بى‏عدالتى ديگرى بوده است (همان، ص376). انديشه وحدت در كلام سيد قطب سيد قطب متفكر و دانشمند بزرگ مصرى، آفت بزرگ جوامع اسلام را ملى‏گرايى مى‏داند و معتقد است تا وحدت ميان مسلمانان جهان حاصل نشود، امپرياليسم غرب بر منابع مالى مسلمانان چنگ خواهد انداخت. علت مخالفت سيد با ملى‏گرايى اين است كه ملى‏گرايى در مقابل وحدت مسلمانان قرار گرفته. همين انديشه سيد، يكى از مواردى بود كه باعث تيرگى روابط او با جمال عبدالناصر شد؛ زيرا جمال عبدالناصر به ناسيوناليسم عربى معتقد بود؛ در حالى كه سيد قطب با ملى‏گرايى به شدت مخالفت مى‏كرد. وى در نوشتارى مى‏نويسد: بى‏ترديد، انديشه تنگ و تاريك ملى‏گرايى در درون مسائل داخلى ما انديشه ويرانگرى بود؛ انديشه‏اى كه نيروهاى ميهن بزرگ اسلامى را پراكنده ساخت و آن را به دولت‏هاى كوچك ناتوان بى‏ارزشى كه با هيچ‏چيزى، قدرت مقابله ندارد، تبديل نمود. انديشه‏اى بود كه به امپرياليسم غربى اجازه و امكان داد روزانه يك كشور اسلامى را بدَرَد و بخورد؛ در حالى كه اطمينان دارد اين مرزهاى ساختگى به هيچ دولت كوچكى اجازه كمك به ديگرى را نخواهد داد (تاريخ فرهنگ معاصر، ش 6، ص278، به نقل از مصر الفتاه، 6سپتامبر 1951م). سيد قطب همچون سيدجمال الدين اسدآبادى مرزهاى جغرافيايى را در هم شكست. وى معتقد بود هر جا مسلمانى هست، آن‏جا قلمرو اسلام است. در جريان ملى شدن صنعت نفت ايران، وى نامه‏اى به آيت الله سيدابوالقاسم كاشانى نوشت و از نهضت ملى‏شدن صنعت نفت حمايت كرد. سيد قطب در اين نامه نكات بسيار مهمى را بيان مى‏كند. به اعتقاد او، نهضت ملى‏شدن صنعت نفت، نهضت ملى نيست؛ بلكه نهضتى اسلامى به رهبرى شخصى روحانى است. وى اين گام را قدمى در راه استقرار نظام اسلامى و كوتاه كردن دست اجانب از كشور ايران مى‏داند. همچنين در اين نامه مسلمانان را به وحدت و دورى از تفرقه فرا مى‏خواند. مبارزات سياسى سيدقطب مهم‏ترين دوران مبارزه سيدقطب به زمانى مربوط مى‏شود كه به جمعيت اخوان المسلمين پيوست. جمعيت اخوان المسلمين يكى از جمعيت‏هاى مبارز در سال‏هاى 1930 تا 1960ميلادى بود كه در بيشتر كشورهاى عربى فعاليت مى‏كرد و مقر اصلى آن در مصر قرار داشت. اين جمعيت را حسن البناء (م1368ق) در شهر اسماعيليه مصر در ذى‏القعده سال 1347 پايه‏گذاشت و فعاليت خود را در مدرسه «التهذيب» با تعليم قرآن، تجويد، حديث، تفسير و ديگر علوم اسلامى، آغاز كرد. حسن البناء در سال 1350قمرى، رساله‏اى دربردارنده اهداف جمعيت اخوان المسلمين منتشر كرد و در جايگاه دبيركل جمعيت برگزيده شد. هنگام جنگ اعراب و اسرائيل در سال 1948 ميلادى جمعيت اخوان المسلمين به يارى ملت فلسطين شتافت و بسيارى از اعضاى آن در اين جنگ شركت كردند. پس از اين وقايع، از طرفى محبوبيت اخوان المسلمين بين مسلمانان به شدت افزايش يافت و از طرف ديگر، دربار مصر و استعمار پير انگليس از آنان عصبانى و ناراحت شدند؛ از اين‏رو به فرمان ملك فاروق در سال 1368 قمرى فرمان انحلال جمعيت صادر شد و به تلافى اين فرمان، جمعيت اخوان المسلمين نخست وزير مصر(نقراشى پاشا) را كشتند و حكومت وقت نيز به تلافى اين اقدام، دبير كل اين جمعيت يعنى «حسن البناء» را در سال 1369ق ترور كرد (دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج7، ص271). ترور حسن البناء زمانى بود كه سيدقطب در امريكا به سر مى‏برد. او مى‏ديد كه نشريات امريكايى به شدت از كشته‏شدن حسن البناء ابراز خوشحالى مى‏كنند؛ بدين جهت همان‏جا تصميم گرفت پس از بازگشت از امريكا در سال 1951 ميلادى به طور رسمى به اخوان المسلمين بپيوندد. وى چنان به اين گروه علاقه داشت كه هميشه مى‏گفت: من در سال 1951 ميلادى متولد شدم (پيامبر و فرعون، ص39). سيدقطب پس از عضويت در جمعيت اخوان المسلمين، ابتدا عضو مكتب ارشاد، سپس در جايگاه رئيس هيأت تحريريه نشريه اخوان المسلمين منصوب شد. مقالات تند و صريح او در اين نشريه و روزنامه‏هاى ديگر، سبب شد تا وى در سال 1954 به همراه حسن الهضيبى(7) دستگير و به پانزده سال زندان محكوم شود. پس از صدور حكم، وى را به زندان قديم «ليمان طره» كه قدمتى پانصدساله دارد، منتقل كردند. وى در زندان به نوشتن كتاب ادامه داد و تفسير نفيس فى ظلال القرآن را در زندان نگاشت. پس از پنج سال محكوميت، سيد در زندان بيمار شد و بيم مرگ وى مى‏رفت؛ از اين‏رو مسؤولان اخوان المسلمين مصر با دبير اين جمعيت در عراق به نام أمجد زهاوى تماس گرفتند و به او توصيه كردند عبدالسلام عارف، رئيس جمهور وقت عراق را واسطه قرار دهد كه جمال عبدالناصر را قانع كند تا سيد از زندان آزاد شود. عبدالسلام عارف پيغام را فرستاد و به واسطه اين پيغام، سيدقطب در سال 1964 ميلادى از زندان آزاد شد. پس از آزادى از زندان بر سر ادامه كار جمعيت، اختلاف‏نظر حاصل شد. عبدالفتاح اسماعيل، عضو ارشد اين جمعيت و همفكرانش بر اين عقيده بودند كه بايد جهاد را ادامه داد؛ ولى بعضى از اعضا با اين نظر موافق نبودند. سيدقطب كه روحيه انقلابى و جهادى داشت، به عبدالفتاح اسماعيل پيوست و مطالبى در باره لزوم تغيير حاكميت و برپايى‏نظام اسلامى نگاشت كه بعدها با عنوان كتاب معالم فى الطريق چاپ شد. با ادامه فعاليت‏هاى سيدقطب و تأثير افكار و آراى وى بر مردم به ويژه جوانان مصر و جهان عرب، در سال 1965 ميلادى دوباره دستگير و زندانى شد. گروه‏هاى كمونيستى مصر كه به شدت با افكار سيد مخالف بودند، آن‏جا شعار مى‏دادند: جمال، ذبح كن. ذبح كن. در اين دوره از زندان كه حدود چهارماه طول كشيد، سيد را در زندان انفرادى حبس كردند و پيش چشم او خواهرزاده‏اش، رفعت را كشتند. محاكمه سيدقطب در جايگاه متهم رديف اول به فرمان جمال عبدالناصر در دادگاه نظامى در تاريخ 1966/4/12 ميلادى آغاز شد و به مدت 36روز ادامه يافت و پس از اتمام محاكمه، آن‏ها منتظر صدور حكم بودند (الشهيد سيد قطب من الميلاد الى الاستشهاد، بخش اخوان المسلمين). شهادت سيد قطب چهارماه از زمان محاكمه گذشت و سرانجام قاضى مصر، فؤاد الدجوى احكام صادره را چنين اعلام كرد: سيد قطب و محمد يوسف هواش و عبدالفتاح اسماعيل محكوم به اعدام و بقيه اعضاى اخوان المسلمين از 10 سال تا حبس ابد زندانى مى‏شوند. سيد در پاسخ دوستانش كه پرسيدند حكم اعدام را چگونه يافتى؟ پاسخ داد: شكر خدا من پانزده سال است كه آرزوى شهادت دارم (ما چه مى‏گوييم، ص22). بعضى از دوستانش از او خواستند كه از اعمالش عذر بخواهد تا شايد از اعدامش صرف‏نظر كنند؛ اما وى در پاسخ گفت: من از عملى كه براى خدا انجام دادم، عذر نمى‏خواهم. سرانجام روز اعدام فرا رسيد و در تاريخ 9 آگوست 1966 هنگام طلوع خورشيد، سيد قطب و دوستانش به سوى‏جوخه اعدام هدايت شدند. آثار و تأليفات سيد قطب سيدقطب آثار ارزنده‏اى به جهان اسلام عرضه كرد و بسيارى از تأليفات او به زبان فارسى ترجمه شده است. آثارى كه از او تاكنون به زبان فارسى ترجمه شده، چنين است: 1. آفرينش هنرى در قرآن، ترجمه محمدمهدى فولادوند، تهران، بنياد قرآن، 1367ش، 190ص. 2. آينده در قلمرو اسلام، ترجمه على خامنه‏اى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1369ش، 141ص. 3. اسلام و صلح جهانى، ترجمه و توضيح هادى خسروشاهى و زين العابدين قربانى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1368ش، 248ص. (اين كتاب ترجمه السلام العالمى و الاسلام است كه با عنوان زير بناى صلح جهانى نيز به وسيله همين ناشر چاپ شده است). 4. ترجمه تفسير فى ظلال القرآن، ترجمه على خامنه‏اى و تصحيح حسن نيرى، تهران، بى‏نا، 1362ش. 5. ترجمه فارسى فى ظلال القرآن، ترجمه مصطفى خرم دل، تهران، نشر احسان، 1378ش،15جلد. 6. چرا اعدامم كردند؟ ترجمه مصطفى اربابى، سراوان، كتابفروشى خالدبن وليد، 1369، 86ص. 7. دور نماى رستاخيز در اديان پيشين و قرآن، ترجمه غلامرضا خسروى حسينى، مقدمه از جلال الدين مجتبوى، تهران، انتشارات مرتضوى، 1363، 496ص. 8. عدالت اجتماعى در اسلام: مباحثى در زمينه‏هاى جامعه، اقتصاد، سياست و حكومت، ترجمه و توضيحات سيدهادى خسروشاهى و محمدعلى گرامى، تهران، كلبه شروق، 1379، 520ص. 9. فاجعه تمدن و رسالت اسلام، ترجمه على حجتى كرمانى، تهران، مشعل دانشجو، 1376ش، 255ص. 10. فى ظلال القرآن، ترجمه محمدعلى عابدى، تهران، مركز نشر انقلاب، 1362ش. 11. ما چه مى‏گوييم، ترجمه و تفصيل از هادى خسروشاهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370ش، 110ص. 12. نامه سيد قطب به خواهرش آمنه، ترجمه جلال معروفيان، تهران، نشر احسان، 1381ش، 45ص. 13. نشانه‏هاى راه، ترجمه محمود محمودى، تهران، نشر احسان، 1378، 256ص. 14. ويژگى‏هاى ايدئولوژى اسلامى، ترجمه محمد خامنه‏اى، تهران، كيهان، 1369، 368ص. همچنين كتاب‏هاى: 1. امريكا از ديدگاه سيد قطب، ترجمه مصطفى اربابى، تهران، نشر احسان، 1370ش، 265ص. 2. سيد قطب و اشعار او، تأليف عبدالله رسول نژاد، تهران، نشر احسان، 1379ش، 271ص. 3. سيدقطب از ولادت تا شهادت، نوشته صلاح عبدالفتاح خالدى، ترجمه جليل بهرامى‏نيا، تهران، نشر احسان، 1380ش، 712ص. 4. بررسى مقايسه‏اى مفهوم عدالت از ديدگاه مطهرى، شريعتى و سيدقطب، مؤلف عليرضا مرامى، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامى، 1378، 197ص. 5. متفكر نابغه اسلام، سيف الله رحيمى مزرعه شيخ، مشهد، مؤسسه انتشارات خاتم، 1377ش، 82ص. از جمله كتاب‏هايى هستند كه در باره سيد قطب نوشته شده و به زبان فارسى هستند. سيدقطب افزون بر اين آثار، كتاب‏هاى ديگرى نيز نوشته كه در زمان زندگى او چاپ شده‏اند كه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود: 1. الاسلام و مشكلات الحضاره، سيد قطب، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1412ق، 199ص. 2. التصوير الفنى فى القرآن، سيد قطب، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1412ق، 208ص. (وى در اين كتاب به بيان زيبايى‏هاى هنرى و ادبى قرآن مى‏پردازد. اين اثر با نام آفرينش‏هاى هنرى در قرآن به فارسى ترجمه شده است. سيد قطب تتمه‏اى بر اين كتاب با نام «مشاهد القيامه فى‏القرآن» نوشته كه انتشارات دارالسعد در قاهره آن را جداگانه چاپ كرده است). 3. هذا الدين، سيد قطب، قم، ادب، 1371ش، 96ص. 4. خصائص التصور الاسلامى و مقوماته، سيد قطب، قم، دارالكتاب الاسلامى، 1410ق، 236ص. 5. مهمة الشاعر فى الحياه و شعر الجيل الحاضر، سيد قطب، قاهره، بى‏نا، 1933م. (اين كتاب همان نوشته‏اى است كه سيد در دانشكده دارالعلم در كنفرانسى قرائت كرد). 6. الشاطئ المجهول، سيد قطب، قاهره: بى‏نا، 1935م، 208ص. (اين كتاب، نخستين ديوان شعر سيد قطب است كه فقط يك‏بار چاپ شده و به سبب اين‏كه بعضى از قصايد اين كتاب با حركت اسلامى هماهنگ نبود، سيد در مقدمه كتاب از بعضى قصايد انتقاد كرد و اجازه چاپ مجدد آن را نداد. اين كتاب در كتابخانه كنگره امريكا و كتابخانه ملى لندن موجود است). 7. نقد كتاب مستقبل الثقافة فى مصر، سيد قطب، قاهره، 1939م. (اين كتاب نقد كتاب مستقبل الثقافه، نوشته طه حسين است). 8. الأطياف الاربعه، سيد قطب، قاهره، نشر جامعين، 1945م. (اين كتاب مجموعه خاطرات برادران و خواهرانش حميده، أمينه، محمد و خاطرات خود او است). 9. طفل من القريه، سيد قطب، قاهره، نشر جامعين، 1946م. (اين كتاب شرح‏حال سيد از كودكى تا سفر به قاهره است). 10. المدينة المسحوره، سيد قطب، قاهره، دارالمعارف، 1946م. (در باره داستان عشق بين شهريار و شهرزاد است). 11. العدالة الاجتماعية فى الاسلام، سيد قطب، قاهره، دار احياء الكتب العربيه، 1964م. (اين كتاب با عنوان عدالت اجتماعى در اسلام به زبان فارسى ترجمه و تا كنون 25 مرتبه تجديد چاپ شده است). 12. معركة الاسلام و الرأسماليه، سيد قطب، بيروت، (اين كتاب توسط آيت‏الله سيد محمد شيرازى به زبان فارسى ترجمه شده و به نام «اسلام و سرمايه‏دارى» در تهران به چاپ رسيده است.) 13. السلام العالمى و الاسلام، سيد قطب، قاهره، دارالكتاب العربى، 1950م. (در اين كتاب، مشكلات صلح جهانى بررسى شده است). 14. تفسير فى ظلال القرآن، سيد قطب، بيروت، دار الشروق، 1415ق، 6جلد. (سيد در ادامه تأليف كتاب التصوير الفنى فى القرآن تصميم گرفت تمام قرآن را با رويكردى جهادى تفسير كند. نگارش اين تفسير چهار مرحله دارد. مرحله اول: سلسله مقالاتى با عنوان «فى ظلال» كه در مجله «المسلمون» نوشته شد و تا سال 1952 ميلادى ادامه يافت و سيد توانست تا آيه 103 از سوره بقره را تفسير كند. مرحله دوم: زمانى بود كه سيد تصميم گرفت تمام قرآن را به اين صورت تفسير كند و آن‏ها را به صورت كتاب مستقل در آورد كه نخستين جزء آن را دار احياء الكتب العربيه در قاهره چاپ كرد و تا سال 1954 ميلادى، 16 جزء از آن چاپ شد. مرحله سوم: مربوط به دوران حبس و زندان او مى‏شود كه توانست كل قرآن را تفسير كند. مرحله چهارم: مربوط به تغييراتى است كه سيد در اين تفسير داده است. وى در زندان با خود انديشيد كه چرا او را زندانى كرده‏اند و سرانجام علت آن را در حركت انقلابى و جهادى خويش ديد؛ از اين‏رو تصميم گرفت در همان زندان قرآن را با رويكردى جهادى تفسير كند. در ابتدا سه جزء آخر قرآن و سپس 10 جزء اول را با اين رويكرد نوشت و انتشارات دار احياء الكتب العربية آن را چاپ كرد. پس از آزادى از زندان، جزء 11 تا 13 را هم دوباره با همين رويكرد نوشت، ولى بقيه را نتوانست بنويسد؛ زيرا در زندان حكم اعدام او صادر، و شهيد شد. تفسير فى ظلال القرآن تا كنون بارها تجديد چاپ، و به زبان‏هاى انگليسى، فرانسه، تركى، فارسى، اردو و اسپانيايى ترجمه شده است).

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

822 ق، از زنان فرمانروا، وى نوه‏ى سلطان اویس جلایر (766 -757) بود و با عمویش احمد بن اویس به مصر آمد. هنگامى كه از برابر امیر تیمور (807 -771) فرار مى‏كرد با ظاهر برقوق ازدواج كرد و پس از او شاه ولد (814 -813 ق)، پسر عمویش، او را به ازدواج خود درآورد. پس از اینكه عمویش درگذشت، شاه ولد بر تخت سلطنت نشست. اما پس از یكسال شاه ولد كشته شد و امیره تندو شخصا امور سلطنت را در دست گرفت (814 ق)، و شوشتر، حویزه و جزیره را تسخیر كرد و در منابر به نام او خطبه خواندند و سكه به نامش زدند.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز نیمه دوم قرن دوم هجرى. پدرش اسحاق كوكبى، از سادات شیعه و از جاسوسان هارون‏الرشید (193 -170 ق)، خلیفه عباسى، بود. اسحاق بر ضد بنى‏هاشم و علویان جاسوسى مى‏كرد و بسیارى از آنها به همین دلیل به شهادت رسیدند. اما سرانجام هارون به اسحاق هم بدگمان شد و او را به زندان انداخت و در همانجا درگذشت. دخترش ام‏كلثوم كه تحت تعقیب بود به ایران فرار كرد و به شیراز آمد و در خانه‏اى پنهان گردید و به عبادت مشغول شد. ولى جاسوسان خلیفه به كمك دشمنان او كه در دمشق بودند، مخفیگاه او را پیدا كردند و در صدد دستگیرى او برآمدند. وى هنگام فرار از دست ماموران به چاه افتاد یا شاید از بیم دستگیرى اقدام به این كار كرد. از آن پس این چاه نزد مردم شیراز مكان مقدسى به شمار رفت و بسیارى از عرفا و زهاد و بزرگان در جنب مدفن او دفن شدند. شیخ احمد بن حسین؛ چند تن از اتابكان فارس، از جمله منكوبرس، بزابه و همسرش، ابش خاتون، سعد بن زنگى و پسرش ابوبكر بن سعد بن زنگى در آنجا مدفونند. شیخ احمد بن حسین (367 ق) از عابدان و زاهدان معروف شیراز مدتى خادم بقعه ام‏كلثوم بود و پس از مرگ در همانجا دفن شد. به نوشته نورانى وصال گرچه در كتاب انساب عمدةالطالب فى انساب آل ابیطالب، نام ام‏كلثوم در ردیف فرزندان اسحاق كوكبى نیامده است لیكن چون در آن زمان مرسوم نبوده كه اسامى دختران را ذكر كنند بنابراین نمى‏توان استنباط كرد كه او دخترى به این اسم نداشته است. به نوشته شیرازنامه، ام‏كلثوم در زمان پادشاهى عمادالدوله دیلمى (338 -322 ق) به شیراز آمد كه بسیار بعید به نظر مى‏رسد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1312 ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تهران به انجام رسانید و سپس براى ادامه تحصیل به امریكا سفر كرد و در دانشگاه نیویورك در رشته‏ى مالى و بانكدارى لیسانس گرفت و پس از چندى در همان رشته درجه‏ى مافوق لیسانس دریافت كرد و در 1339 به ایران بازگشت و در سازمان برنامه اشتغال به كار ورزید و به ریاست حسابدارى آن سازمان منصوب شد. شركاء پس از چهار سال خدمت در سازمان برنامه، به بانك توسعه صنعتى و معدنى ایران انتقال یافت و آخرین سمت وى در آن بانك، معاونت مدیرعامل بود و بعد براى مدت سه سال ریاست كل مركز توسعه‏ى صادرات ایران را در وزارت اقتصاد عهده‏دار گردید و سپس به معاونت بازرگانى وزارت اقتصاد منصوب شد. شركاء چندى هم در بخش خصوصى به كار اشتغال داشت و مدیر عاملى بانك شهریار را بر عهده گرفت و بعد قائم‏مقام بانك مركزى ایران شد. در سال 1356 به هنگام نخست‏وزیرى جمشید آموزگار، یوسف خوشكیش مدیركل بانك ملى ایران پس از شانزده سال توقف در آن سمت به ریاست بانك مركزى منصوب شد و جلیل شركاء به جاى وى رئیس بانك ملى ایران شد و قریب دو سال در آن سمت بود.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد سال 1270 ش و فارغ‏التحصیل مدرسه‏ى علوم سیاسى است. خدمات ادارى خود را از 1293 در وزارت خارجه آغاز كرد و پس از طى مراحل ادارى، به مدیركلى آن وزارتخانه رسید. بعد به ترتیب رایزن سفارت لندن، وزیر مختار در لهستان، وزیر مختار در واشنگتن و وزیر مختار و سفیركبیر در عراق، و سفیركبیر در افغانستان گردید. وى مردى محافظه‏كار و در عین حال زرنگ بود.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند على، در 1280 در نور متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در مدرسه علمیه و تحصیلات متوسطه را در مدرسه دارالفنون به اتمام رسانید و سپس وارد مدرسه نظام مشیرالدوله گردید. در مدرسه نظام مشیرالدوله براى دانشجویان شرایط خاصى وجود داشت و از هر لحاظ در انتخاب آنان سختگیرى اعمال مى‏شد. از این جهت در آن ایام بهترین شاگردان براى مدرسه‏ى مزبور انتخاب مى‏شدند. شاهین نورى هم به علت حسن سابقه و اخلاق و نمرات عالى در مدرسه‏ى نظام مشیرالدوله پذیرفته شد و در 1299 به درجه‏ى افسرى نائل آمد. در 1302 ش سردار سپه رضاخان وزیر جنگ وقت، 48 نفر از افسران را براى ادامه تحصیل به اروپا فرستاد كه در رشته‏هاى مختلف فنون نظامى خود را تكمیل نمایند. یكى از آن 48 نفر، غلامرضا شاهین‏نورى بود كه شاگرد اول مدرسه‏ى نظام مشیرالدوله بود. وى با درجه‏ى نایب‏اولى به فرانسه اعزام شد و در دانشكده سن‏سیر فرانسه ادامه تحصیل داد و پس از سه سال به ایران بازگشت و مجددا در درجه‏ى سروانى براى طى دوره‏ى دانشگاه جنگ به فرانسه اعزام گردید و دوره‏ى مزبور را پایان بخشید. وى در 1318 به درجه‏ى سرهنگى و در 1326 به درجه‏ى سرتیپى و در 1330 به درجه‏ى سرلشكرى رسید و مشاغل مهمى را در ارتش طى كرد كه اهم آنها عبارتند از: فرماندهى هنگ پیاده آهنین، معاونت دانشكده افسرى، ریاست ستاد لشكر رضائیه، رئیس اركان مختلف ستاد ارتش، معاون اداره نظام وظیفه، رئیس اداره پیاده نظام، و بالاخره معاونت اول ستاد ارتش. سرلشكر شاهین‏نورى مدتى ریاست اداره بازرسى مالى ارتش را كه از اهم مشاغل بود عهده‏دار گردید و چندى هم ریاست بازرسى ناحیه‏ى آذربایجان و ریاست كارگزینى ارتش را بر عهده داشت. آخرین سمت نظامى وى ریاست دانشگاه جنگ است. در 1334 بازنشسته شد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

از وكلاى مبرز و مشهور دادگسترى در نیم قرن اخیر است. در 1287 ش تولد یافت. پدرش حاج‏آقا نورالله كرمانشاهى سردفتر اسناد رسمى بود. در سال 1311 از مدرسه‏ى سیاسى درجه‏ى لیسانس گرفت و براى ادامه‏ى تحصیل از طرف دولت به اروپا رفت. دوره‏ى لیسانس و دكترا را طى كرد. در 1317 به استخدام دادگسترى درآمد و مراحل قضائى را در سمتهاى دادیار، بازپرس، رئیس دادگاه جنحه و رئیس شعبه استیناف طى نمود. پس از آنكه كاملا به رموز قضائى آشنا شد و فوت و فن كار را یاد گرفت، از شغل قضاوت كناره‏گیرى كرد و به كار وكالت دادگسترى پرداخت. احاطه‏ى وى به قوانین اروپائى و چند سال سابقه‏ى قضاوت و برخوردارى كامل از نطق و بیان و استدلال، به زودى او را مشهور خاص و عام كرد و در تهران به عنوان یك وكیل مبرز و موفق معرفى شد به طورى كه در مدت كوتاهى دارالوكاله‏ى او به وسیله‏ى چندین وكیل و كارمند اداره مى‏شد و كمتر اتفاق مى‏افتاد محاكمه‏ى مهمى انجام بگیرد و یكى از اصحاب دعوى، دكتر شاهكار را به وكالت انتخاب ننماید. همزمان با اشتهار در كار وكالت و گرفتن حق‏الوكاله‏هاى كلان، صاحب‏الاف والوفى شد و زندگى مجللى براى خود تدارك دید و تدریجا سوداى سیاست نیز در سر پرشور او به وجود آمد و كاندیداى نمایندگى مجلس شد و در دوره‏ى هیجدهم از تهران به مجلس رفت و دوره‏ى نوزدهم نیز این سمت را براى خویش حفظ نمود. در مجلس هم با استفاده از قدرت بیان و احاطه به فن خطابه به اصطلاح گل كرد و جزء وكلاى متنفذ قرار گرفت ولیكن در اواخر دوره‏ى نوزدهم فوق‏العاده مغرور شد و حرفهائى كه نبایستى بزند، بیان كرد و با لوایح دولت وقت به مخالفت پرداخت و لاجرم مورد بغض و كینه قرار گرفت. نه تنها او را در ادوار بعدى به مجلس راه ندادند، بلكه در كارهاى وكالت دادگسترى نیز مساعدتى با او نشد و تدریجا در زمره‏ى افراد فراموش شده قرار گرفت. وفات او در سن 70 سالگى اتفاق افتاد. نام خانوادگى او ابتدا آل‏آقا بود، پس از مراجعت از اروپا به شاهكار تغییر داد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1302 متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى وارد مدرسه‏ى فیروز بهرام شد و از آنجا دیپلمه شد و براى ادامه‏ى تحصیل به خارج رفت. در فرانسه در رشته‏ى پزشكى تحصیل كرد و درجه‏ى دكترا گرفت كه تخصص وى در جراحى پلاستیك بود. بعد از مراجعت به ایران به شغل طبابت اشتغال ورزید و سپس با عده‏اى از دوستان پزشك خود، بیمارستان پارس را بنیاد نهاد. در مدرسه‏ى فیروز بهرام با حسنعلى منصور و در اروپا با امیرعباس هویدا آشنا و نزدیك شد. موقعى كه حسنعلى منصور نخست‏وزیر گلوله خورد و جسد نیمه‏جان او را به بیمارستان پارس بردند، به دستور هویدا تمام اقدامات پزشكى زیر نظر دكتر شاهقلى قرار گرفت ولى سرانجام منصور درگذشت. امیرعباس هویدا در اولین فرصت، جمشید آموزگار وزیر بهدارى را به وزارت دارائى فرستاد و یار غار خود را در مسند وزارت بهدارى نشانید. شاهقلى از اردیبهشت 1344 تا شهریور 1352 وزیر بهدارى ایران بود. در آن سال تغییر سمت داد و به وزارت علوم منصوب شد ولى مدت وزارت علوم او كوتاه بود و یك سال بعد از دولت خارج شد و به همان شغل طبابت پرداخت.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به «آصف‏الدوله» یكى از رجال مهم دوره‏ى استبداد و وزیر كشور در عهد مشروطیت است. وى فرزند حاج حسین‏خان نظام‏الدوله یكى از رجال بزرگ عصر ناصرى است. در حدود 1260 ه.ق تولد یافت. تحصیلاتى بر حسب زمان تحت‏نظر معلمین خصوصى فراگرفت و به شیوه‏ى خانوادگى وارد خدمت نظام شد و درجات نظامى را طى نمود تا اینكه در 1290 ه.ق به درجه‏ى سرهنگى رسید. در سال 1291 به پاس خدمات حاج حسین‏خان، ناصرالدین‏شاه به او لقب نظام‏الدوله داد و پسرش غلامرضاخان نیز ملقب به شهاب‏الملك گردید و به امارت توپخانه منصوب و برقرار شد. در 1292 ه.ق غلامرضاخان كه امیر توپخانه بود، به حكومت كرمانشاه رسید و مدتى كوتاه در این سمت انجام وظیفه كرد كه حكومت كرمانشاه ضمیمه‏ى حوزه‏ى فرمانروائى ظل‏السلطان گردید و غلامرضاخان شهاب‏الملك به تهران احضار شد. در 1295 غلامرضاخان به حكومت كرمان ماموریت یافت، در این ماموریت حاكم جدید براى ایجاد امنیت و جلوگیرى از هرج و مرج، اقدامات حادى به عمل آورد به طورى كه هنوز در بین مردم كرمان تندروى و استبداد او ضرب‏المثل است. مرحوم ناظم‏الاسلام كرمانى راجع به اوضاع كرمان در دوره‏ى حكمرانى غلامرضا خان شاهسون نكات جالبى مى‏نویسد، از جمله متذكر شده است كه چند سال قبل در كرمان یك نفر نزد آصف‏الدوله كه در آن وقت شهاب‏الملك لقب داشت و حاكم كرمان بود، عرض كرد آقاى حاكم هیچ وقت در كرمان قیمت ماست از یك من پنج شاهى زیادتر نبوده، در حكومت شما قیمت یك چارك كه ربع من است به پنج شاهى رسیده. فورا میرغضب خواست و حكم داد سر بیچاره عارض را بریدند كه چرا فضولى كرده و در امر تسعیر كه شان حاكم است چون و چرا نموده است. حاج غلامرضاخان شهاب‏الملك مدت سه سال با قدرت كامل در كرمان فرمانروائى كرد تا اینكه به تهران احضار شد و در سال 1299 به حكومت مازندران انتخاب گردید. در آن تاریخ مازندران جزو حوزه‏ى ماموریت نایب‏السلطنه كامران میرزا فرزند ناصرالدین‏شاه بود و هر حاكمى به نیابت و مباشرت نایب‏السلطنه به آن شهرها اعزام مى‏گردید. در سال 1300 ه.ق غلامرضا خان به درجه‏ى سرتیپ اولى توپخانه نائل آمد ولى به علت عدم همكارى با نایب‏السلطنه، از حكومت مازندران عزل و به تهران وارد شد. پس از اینكه یك سال بیكار بود، براى احراز شغل جدید در دربار متحصن و متوسل به امین اقدس همسر سوگلى ناصرالدین شاه گردید. در 1305 ه.ق شهاب‏اللك مستقلا والى آذربایجان گردید و ضمنا عضویت مجلس شوراى ملى نیز به عهده‏ى او گذاشته شد. در سال 1308 ه.ق‏یعنى یك سال پس از واقعه‏ى رژى، به جاى حسینقلى‏خان نظام‏السلطنه، والى خوزستان شد و مدت سه سال در این سمت با شدت و حدت هرچه تمام‏تر بر امور نظارت مى‏كرد. ناصرالدین‏شاه در اوایل سال 1311 ه.ق فرزند 12 ساله‏ى خود نصرت‏الدین میرزا سالارالسلطنه را به فرمانروائى خراسان منصوب نمود و حاج غلامرضاخان شاهسون را به پیشكارى و وزارت او منصوب كرد، غلامرضاخان براى قبول این مسئولیت پیشكشى قابل ملاحظه‏اى به ناصرالدین شاه تقدیم كرد و همچنین براى رضایت‏خاطر میرزا على‏اصغرخان امین‏السلطان، باغ قیطریه‏ى خود را به امین‏السلطان تقدیم نمود و به لقب آصف‏الدوله ملقب شد. یك سال پس از قتل ناصرالدین شاه سالارالسلطنه و آصف‏الدوله از حكومت خراسان عزل و به تهران احضار شدند. در حكومت امین‏الدوله صدراعظم در 1315 آصف‏الدوله براى بار دوم به حكمرانى كرمان منصوب شد و مدت دو سال در این سمت باقى بود تا به تهران احضار و به حكومت پایتخت و وزارت خالصجات و تصدى امور ایلات تهران منصوب گردید. در 1320 فرمانرواى كل فارس و بنادر جنوب شد و به دریافت یك قبضه شمشیر مرصع از درجه اول نیز نائل گردید. در همین اوان به مناسبت ورود لرد كرزن نایب‏السلطنه‏ى هندوستان به بنادر فارس و توقف در بوشهر، به علت اینكه وى به اصول و آداب اروپائى آشنا نبود، او را تعویض و میرزا احمدخان علاءالدوله را به جاى وى استاندار فارس نمودند. علاءالدوله نیز به مناسبت غرورى كه به علت عرق وطن‏پرستى داشت، به استقبال كرزن نرفت و نایب‏السلطنه هندوستان نیز به علت توهینى كه به وى شده بود، از عرشه كشتى پیاده نشد و علاءالدوله هم پس از چند سال در تهران كشته شد. آصف‏الدوله در سال 1324 براى بار دوم به حكمرانى و فرمانروائى خراسان منصوب شد ولى شدت عمل و حكومت ظالمانه‏ى وى، مردم را به ستوه آورد و چون در آن ایام كه مصادق با نهضت آزادیخواهى و مشروطیت بود، مردم در صحن مطهر حضرت ثامن‏الائمه اجتماع كردند، والى براى تفرقه مردم دستور شلیك داد و عده‏اى مقتول و مجروح شدند و از طرفى چون عده‏اى از دختران خراسان را تركمن‏ها خریدارى مى‏نمودند، والى متهم به همكار با آنان گردید و در اثر تلگرافات مردم، موضوع در مجلس اول مطرح و تقى‏زاده نماینده‏ى تندروى مجلس تقاضاى تعقیب و محاكمه‏ى وى را نمود. مجلس به اتفاق آراء راى به بركنارى ومحاكمه‏ى او داد. آصف الدوله از حكومت خراسان عزل و به تهران احضار شد و محاكمه‏ى او تحت‏نظر عبدالحسین میرزا فرمانفرما وزیر عدلیه آغاز شد. لیكن در این ماجرا حكم به برائت آصف‏الدوله داده شد ولى دیگر به خراسان نرفت. در آبان‏ماه 1286 ش پس از عزل میرزا احمدخان مشیرالسلطنه، ناصرالملك كه تحصیلكرده‏ى آكسفورد و از دوستان سالیسبورى نخست‏وزیر انگلستان بود، به نخست‏وزیرى رسید. او در كابینه‏ى خود حاج غلامرضاخان آصف‏الدوله را به عنوان وزیر داخله به حضور شاه و مجلس شوراى ملى معرفى كرد. این كابینه با حوادث مختلفى مواجه گردید كه مهمتر از همه حادثه‏ى توپخانه بود كه منجر به جرح و قتل و عده‏اى گردید. محمدعلى‏شاه این حوادث را ناشى از دولت و اعضاى كابینه مى‏دانست، لذا دستور داد كه نخست‏وزیر و اعضاى كابینه تنبیه شوند. در این ماجرا ناصرالملك و هیئت دولت توقیف و چوب مفصلى به آنها زده شد كه اصل ماجرا از این قرار است: روز یكشنبه 9 ذیقعده در حالى كه جمعى از وكلاى مجلس در كمیسیونها حاضر بودند، جمعى از اجامر و اوباش به سردستگى مقتدرنظام و كسان دیگر رو به مسجد سپهسالار نهادند و از آنجا پس از آنكه هیاهوئى بر علیه مجلس و مشروطه برپا نمودند، عربده‏كنان رو به مجلس نهادند. مجلسیان براى احتیاط در مجلس را بستند و شورشیان چون در مجلس را بسته دیدند، چند تیر به طرف مجلس شلیك كردند. مجلسیان هم دو نفر مجاهد را بالاى مناره كردند كه شروع به شلیك نمودند. شورشیان پس از آنكه از طرف مجلس مقاومت دیدند، به طرف میدان توپخانه بازگشتند. احتشام‏السلطنه رئیس مجلس پس از واقعه، برادران خود علاءالدوله و معین‏الدوله را براى گله از وقوع آشوب، نزد شاه فرستاد و محمدعلى‏شاه همین كه آنها را دید، دستور داد علاءالدوله را به فلك بسته و چوب بسیارى زدند و سپس هر دوى آنها را به قزاقها سپرد كه به مازندران تبعید كنند و در همان موقع رئیس‏الوزراء را كه دو روز پیش استعفا كرده بود احضار كرد. ناصرالملك ابتدا به عذر بیمارى نرفت ولى بالاخره ناگزیر شد به دربار برود. محمدعلى میرزا همین كه ناصرالملك را دید، او را هم به باد فحش و دشنام گرفت و دستور داد او را هم چوب بزنند. سپس گفت او را در اتاق حاج‏الدوله زندانى نمایند. آنگاه دستور داد قهوه‏اى كه در آن زهر ریخته بودند، به خورد او بدهند. همین كه قهوه را آوردند، ناصرالملك به نماز ایستاد و مدتى نماز او طول كشید ولى همان هنگام نماینده‏ى سفیر انگلیس به دربار آمد و به عنوان اینكه ناصرالملك از دولت امپراطورى نشان دارد و درس خوانده‏ى انگلستان است، محمدعلى‏شاه را از كشتن ناصرالملك بازداشت و رضایت داد كه او را از تهران تبعید نمایند و فرداى آن روز ناصرالملك به طرف اروپا عزیمت كرد. مهدیقلى مخبرالسلطنه در كابینه‏ى ناصرالملك وزیر علوم و اوقاف بود. او در كتاب خاطرات و خطرات، ماجرا را چنین نوشته است: «14 ذیقعده نزدیك غروب شاه وزراء را احضار فرمودند در صحن گلستان جمع شدیم و در یكى از خیابانها نزدیك نارنجستان شرفیاب و مورد عتاب و خطاب فرمودند حالا من خوابیده‏ام براى من وزراء معین مى‏كنند و صورتا هم حق داشت. دیدیم گلستان خارستان است. مجال زبان نبود، گوش شدیم جمله آخر این بود كه بروید پى كارتان مرخص شدیم. ناصرالملك در اطاق حاجب‏الدوله حبس شد، وزراء در اطاق امیربهادر توقیف. معلوم شد كه علاءالدوله هم در آبدارخانه توقیف است و محكوم به اعدام. عضدالملك هم براى حفظ او در آبدارخانه منتظر عفو ملوكانه است. به امیربهادر گفتم ناصرالملك نشان‏هائى از دولت انگلیس دارد و سراغ او خواهند آمد خوب است كار به آنجا نكشد گفت صنیع‏الدوله هم به من گفت. ... چندى از شب نگذشته بود كه چرچیل (چرچیل دبیر شرقى سفارت انگلیس بوده است) تشریف آوردند شرفیاب شدند. چرچیل به شاه گفته بود ما باید تقصیر ناصرالملك را بدانیم اگر خیانتى كرده است نشانهاى خود را از او پس بگیریم. علاءالدوله و ناصرالملك مرخص شدند. وزراء با ناصرالملك به منزل او رفتیم كه سحر به فرنگ سفر كند... روز دیگر صنیع‏الدوله و من به درب خانه رفتم (منظور دربار است) شرفیاب شدیم. شاه در زمینه‏اى كه مشروطیت به جاى خود اما مراتب محفوظ باشد فرمایشات فرمودند و صورتا صحیح بود مرخص شدیم. صنیع‏الدوله دیگر به دربار نیامد من مجاور اطاق امیربهادر شدم آصف‏الدوله غالب حاضر مردى است صاحب‏نفس، قوى و اراده ثابت.» پس از بركنارى ناصرالملك از نخست‏وزیرى، شاه و مجلس در مورد حسینقلى‏خان نظام‏السلطنه توافق كردند و مرحوم نظام كابینه‏ى خود را تعیین و به شاه و مجلس معرفى كرد. در این كابینه آصف‏الدوله به سمت وزیر داخله معرفى شد. وكلاء با ورود وى به كابینه مخالفت كردند و نظام‏السلطنه ناچار آصف‏الدوله را از هیئت دولت خارج نمود. آصف‏الدوله پس از آن وارد شغل دولتى نشد و غالب اوقات مشغول سركشى به املاك و مستغلات خود بود تا اینكه در سال 1337 در سن 77 سالگى درگذشت. حاج غلامرضاخان شاهسون آصف‏الدوله یكى از رجال مهم و موثر دوره‏ى ناصرى و مظفرى و اوایل مشروطیت است. او مانند غالب رجال آن دوره، به اصول و مبانى مذهبى سخت پاى‏بند بود و در جوانى به زیارت خانه‏ى خدا شتافت. اگرچه آثار خیرى از او باقى نمانده ولى در هنگام حكمرانى خود در كرمان، نسبت به تعمیر مساجد و بقاع متبركه اقدامامت مهمى نموده است. هنگام ماموریتهاى خود در زمره‏ى حكام سختگیر و باقدرت بود و در ایجاد نظم و امنیت از همه چیز چشم‏پوشى مى‏نمود. در تمام عمر با استبداد خو گرفته بود، لیكن هنگام مشروطیت علاقه‏اى از خود نشان داد و براى التیام بین دربار و مجلس زحماتى كشید. او فرزندان متعددى داشت كه بزرگترین آنها شهاب‏الملك لقب گرفت. از فرزندان او هیچ كدام مانند پدر رشد سیاسى نیافتند. مرحوم ملك‏الشعراى بهار مى‏نویسد آصف‏الدوله مرد دانشمندى بو د، از ادبیات و تاریخ و ریاضیات و هیئت و نجوم اطلاعاتى داشت.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد 1265 ش در قزوین و فرزند حاج محمدحسین شاهرودى است. وى پس از انجام تحصیلات مقدماتى به شغل تجارت پرداخت و در قزوین مغازه‏ى پارچه‏فروشى دائر كرد و مختصر املاكى نیز داشت كه در آن به كشاورزى مشغول بود. از جوانى سوداى سیاست در سرش بود و در محافل مختلف رفت‏وآمد مى‏كرد. مخصوصا موقعى كه آتریاد قزوین به فرماندهى میرپنج رضاخان در آق‏بابا استقرار داشت، با بعضى از افسران اردو دوستى پیدا كرد. وى از 1300 به بعد با جراید قزوین همكارى مى‏نمود. وقتى شیخ یحیى واعظ روزنامه‏ى نصیحت را در قزوین انتشار داد، شاهرودى نویسنده و سردبیر روزنامه بود. كم‏كم در قزوین موقعیتى یافت و جزء معاریف شد. در دوره‏ى نهم قانونگزارى، از طرف دولت كاندیداى مردم قزوین شد و چو مردى بى‏سر و صدا و مطیع بود، مورد توجه قرار گرفت و در ادوار دهم، یازدهم، دوازدهم و سیزدهم نیز در مجلس باقى ماند. بعد از دوره‏ى سیزدهم دیگر به مجلس نرفت تا اینكه در 1326 حكیم‏الملك در كابینه‏ى خود او را به وزارت كشاورزى معرفى كرد و قریب چهارماه وزیر كشاورزى بود. تنها تخصص وى در امر كشاورزى این بود كه حدود دو یا سه هكتار زمین در اطراف قزوین داشت كه در آن كشاورزى مى‏نمود. در انتخابات دوره‏ى چهارم مجلس سنا با كمك حسین علاء كه با وى قرابت سببى پیدا كرده بود، سناتور شد و در دوران سناتورى در اثر تصادف مدتى بسترى و خانه‏نشین بود و سرانجام در سن 84 سالگى درگذشت. باقر شاهرودى در جوانى در غوغاى مشروطیت از هواداران حاكم موفق محسوب مى‏شد.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1286 تولد یافت. پدرش دكتر حیدر میرزا شاهرخ‏شاهى اولین پزشك فارغ‏التحصیل از دارالفنون تهران بود كه چندى وكیل مجلس و زمانى طبیب مخصوص فرمانفرما در شیراز بود. قهارقلى تحصیلات خود را در شیراز انجام داد. در 1304 به مدرسه‏ى صاحب‏منصبى كه تازه تاسیس شده بود وارد شد. در آن تاریخ شرط ورود تحصیلاتى حدود ده كلاس بود. دوره‏ى دو ساله‏ى مدرسه را با موفقیت گذرانید و شاگرد اول شد. اولین ماموریت او با درجه‏ى ستوانى در لرستان بود. وى ماموریت داشت امنیت قسمتى از راه لرستان را حفظ كند. در ماموریت او سرلشكر طهماسبى را در همان منطقه كشتند. وى در این حادثه مسئولیتى سنگین بر عهده داشت ولى به هیچ وجه رضاشاه متعرض او نشد. او درجات نظامى را در مدت كوتاهى طى كرد. در شهریور 1320 فرماندهى هنگ بهادر لشكر اول را بر عهده داشت. در 1320 كه رزم‏آرا به فرماندهى لشكر اول منصوب شد، ریاست ستاد خود را به سرهنگ شاهرخ‏شاهى داد. وى دوره‏ى دانشگاه جنگ ایران و چندین دوره‏ى تخصصى را در اروپا و آمریكا گذرانید و در نتیجه این ماموریتها دانش نظامى او خیلى بالا رفت. در زبان انگلیس و فرانسه استاد شد و ساعتها به این دو زبان نطق مى‏كرد. در 1329 درجه‏ى سرتیپى به او دادند. در سال 1333 سرلشكر و در 1337 به درجه‏ى سپهبدى كه در آن تاریخ بیش از چند نفر به این درجه نرسیده بودند، رسید. فرماندهى سپاه كرمانشاه را مدتى عهده‏دار شد. چون افسرى علمى بود، به ریاست دانشگاه جنگ گمارده شد. برنامه‏ى علمى جالبى تنظیم كرد تا دانش افسران را بالا ببرد. در 1340 كه ارتشبد حجازى رئیس ستاد شد، با او میانه‏اى نداشت. موجبات بازنشستگى او را فراهم كرد. شاهرخشاهى در تهران‏پارس و افسریه فعالیتهاى محلى و عمرانى آغاز نمود كه شاید سناتور یا وكیل مجلس شود ولى نتوانست، یا سوراخ دعا را پیدا نكرد. سرانجام به عضویت انجمن شهر تهران برگزیده شد. تلاش او براى ریاست انجمن به جائى نرسید. وى مدتها ریاست كانون افسران بازنشسته را متصدى بود.

نویسنده : نظرات 0 سه شنبه 30 شهریور 1395  - 11:19 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 17

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی