✨ ســـــــــــــلام ✨
وقت بخیرعاقبت بخیــر
✨✨✨✨✨✨✨✨❤️❤️
بسمه تعالی:
گرامی میداریم یاد وخاطره ی
شهدای انقلاب اسلامی قیام خونین 1356/10/19
شهدای انقلاب اسلامی وشهدای دفاع مقدس بخصوص
شهدای
عملیات های کربلای چهاروپنج
وبیست ونهمین سالگردشهادت
دوعزیزسفرکرده
ســـــردار شهيد حاج محمّدعلي صادقي
فرمانده گردان كوثر
لشگر21امام رضا(ع)خراسان
و
سردار شهيد محمّديزداني
قائم مقام گردان كوثر لشگر21امام رضا(ع)خراسان
یادشان گرامی وراه شان پر ره روباد
شهادت عمليات كربلاي 5 منطقه شلمچه استان خوزستان
1365/10/19
کاشمر
گلزار: شهيد مدرس
گرمای چایی امام!
نوزدهم دی ماه، بیست و نهمین سالروز شهادت فرمانده دلاور گردان کوثر؛لشکر21 امام رضا(ع) شهید حاج محمدعلی صادقی است. به همین مناسبت نگاه می اندازیم به خاطراتی از این شهید دلاور و بخشی از وصیتنامه وی!
نوشیدن چای از دست امام!
می گفت هنوز گرمی آن چایی که از دستان امام خوردم را در تمام وجودم احساس می کنم!
سردار شهید حاج محمدعلی صادقی، فرمانده دلاور گردان کوثر خودش برای برادرش(علیرضا) تعریف کرده است که: در جماران، بیشتر اوقات روی پشت بام خانه امام نگهبان بودم. سنگر نگهبانی به خانه ای اطراف کاملاً مشرف بود. از داخل خانه می توانستند با یک نردبان آهنی بالا بیاییند.
یک شب در حال نگهبانی ناگهان صدای بالا آمدن کسی را از نردبان شنیدم. خودم را جمع و جور کردم. نمی توانست نگهبان بعدی باشد زیرا نگهبانی من هنوز نیمه هم نشده بود. چند قدم جلوتر رفتم و به پایین نگاه کردم، برایم باورکردنی نبود؛ امام بزرگوار داشتند از پلکان به بالا می آمدند ویک سینی هم به دست مبارک داشتند. در سینی یک لیوان چای، قندان کوچک و یک پیش دست میوه بود. از شرم آب شدم که آن عزیز با سختی از پله ها به بالا می آمدند. سلام و احوالپرسی کردیم. شوکه شده بودم و نمی توانستم چیزی بگویم. به دلم خطور کرد که چرا احتیاط نفرمودند؛ اگر من منافق بودم و فکر شومی به سرم می زد چه؟ آخر ایشان از اولاد پیغمبر(ص)، مرجع و امام بزرگ شیعیان جهان هستند و نباید این چنین بی احتیاطی کنند.
با خودم گفتم: سر پستم و نباید چیزی بخورم. ناگهان امام مرا به اسم صدا زدند: «محمدعلی! بیا چایت را بخور.» گفتم: آخر من سر پستم و نباید چیزی بخورم. فرمودند: «اسلحه ات را به من بده و چایی ات را بخور!»
امام سلاح را از من گرفتند. سراسر وجود مرا اضطراب فرا گرفته بود. نشستم و چای داغ را به سرعت خوردم. آنقدر داغ بود که انگار هنوز هم داغی اش را حس می کنم. سریع برخاستم و سلاح را گرفتم. تشکر کردم و سینی را دو دستی به امام تقدیم کردم.
امام هنگام رفتن رو به من فرمودند: «محمدعلی! ما دوستانمان را خوب می شناسیم، آن فکرها را هم از ذهنت بیرون کن!»
شگفت زده شدم و تکانی خوردم که امام چگونه فکرم را خواندند؟ آن شیرینی به اسم صدا کردن و آن همه ابراز محبت با آن سختی از پله ها بالا و پایین رفتن و با زحمت چایی و میوه آوردن را هیچگاه فراموش نمی کنم. تا زنده ام شرمنده ایشانم.
🔵التمــــــاس دعـــــــــا🔵
منبع:کانال آثارشهیدصادقی کاشمر
منبع: تسنيم
احمداسماعيلي كريزي/"خراسان رضوي،شهرستان كاشمر"
ادامه مطلب