هر که آماده نیست برگردد
مرد این جاده نیست برگردد
هر کسی بین شهر عادت ها
خارق العاده نیست برگردد
فرصتی نیست... هر که وقت اذان
پای سجاده نیست، برگردد
آه کوفه! به هر که هست بگو
عاشقی ساده نیست... برگردد
عشق، دین است... هر که در دینش
پیش افتاده نیست برگردد
هر که دلداده بود، سر داده
هر که دلداده نیست برگردد
...
در میان سیاه لشگر حُر
کسی آزاده نیست، برگردد؟!
نقد استاد:
شعرخوبی بود، پیوند زبان و موسیقی یک دست بود تمام بیت ها ایماژ دارد جز بیت پای سجاده که نیاز به بازبینی دارد و روی بیت پیش افتاده هم فکر کنید چون با ابیات دیگر انسجام ندارد.
امروزه بین ابیات یک شعر دنبال بیت الغزل گشتن دیدگاه خوبی نیست این ویژگی ممتاز شعر شما است که شعر یک دست ارائه داده است که کل بیت ها وحدت عمودی داشته باشد کشف در اصل در موسیقی و زبان است. مرکز ثقل شما ردیفتان است و خوب توانسته اید از پس این ردیف بربیاید آنقدر زبان شعر شما با زبان مردم عجین شده که هیچ گونه تکلف موسیقی ندارد.
محمد مبشری :
تار می بیند دو چشمم راه را
تار می بیند به نیزه ماه را
دست های کوچکم بی قوت است
عضو عضو پیکرم بی قدرت است
ناله های بی صدا دیگر بس است
خوردن هر بغض در حنجر بس است
مثل عمه قد کمان و دل غمین
مثل عمه خسته و زار و حزین
صورتم نیلی و چشمانم کبود
غیر سیلی مرهم زخمم نبود
خار صحرا یاور دشمن شده
پایِ زخمی ام وبال تن شده
بین صحرا زجر پست و بی حیا
زنده کرده ماجرای کوچه را
حمله های وحشیانه یک طرف
ناسزا و تازیانه یک طرف
درد مشت و مو کشیدن یک طرف
بر روی شعله دویدن یک طرف
پا که دیگر یار این افتاده نیست
جز مغیلان بهر من سجاده نیست
شد نماز من نشسته ای پدر
استخوان هایم شکسته ای پدر
نقد استاد:
شما مثنوی را ساده و روان سروده اید اما در سرایش، از مو ضوع موسیقی در ابیات مثنوی، ساده عبور نکنید از قافیه های تازه استفاده کنید.
زبان روضه هرچه غیر مستقیم تر باشد به شعر نزدیک تر است مثلا خارمغیلان سجاده ی من است شعر است اما استخوان هایم شکسته دیگر شعر نیست.
سید محمد صفایی:
با موی سپید و خونجگر می آید
با داغ برادر و پسر می آید
در بین جماعتی که بی دین شده اند
در سایه ی هفتاد و دو سر می آید
با پای دل به محضرت آقا قدم زم
تا سر در آستان شما دم به دم زدم
اصلا عزیز فاطمه با این بهانه ها
دستی به سمت صید غزل بیش و کم زدم
سوت قطار عاشقی ام را خدا شنید
از بس که روی ریل زیارت قدم زدم
بعد از سلام و عرض ارادت به محضرت
یک سر به واژه های تر محتشم زدم ....
باز این چه نوحه ای ست که می آید از حرم؟
باز این چه شیون است که آن را قلم زدم؟
سرهای پاک قدسی خوبان به نیزه ها
اینجا قیامتی است که بر دیده نم زدم
دیگر رسیده ماه محرم امام عصر
وقت عزا رسیده و دل را به یم زدم
آقا قبول کن غزلم را به لطفتان
زیباترین سروده ی خود را رقم زدم
نقد استاد:
شعر خوبی بود.
مجتبی عسگری:
بالای نیزه جلوه ای از بوتراب بود
ماه و ستاره پشت سر آفتاب بود
پیش نگاه ماه هلال و ستارگان
خورشید سنگ خورده گیسو خضاب بود
پایین نیزه قافله ای از مخدرات
دلهایشان زداغ اسارت کباب بود
پاهای خسته آبله بسته شکسته زخم
بر دست اهل بیت پیمبر طناب بود
دف میزدنند و رقص کنان هلهله کنان
انگار خنده بر غم زینب ثواب بود
در بین کودکان ستم دیده و یتیم
حرف از محله های یهودی عذاب بود
بر آیه های نور خدا سنگ میزدند
کفار شام ظلمتشان بی حساب بود
خیره شدست دخترکی بر نوک سنان
طفلی سوالهای دلش بی جواب بود
یکباره ناله ها همه تا عرش میرسید
این سوز روضه خواندن بی بی رباب بود
راهی نبود از در دروازه تا به کاخ
تنگ غروب نوبت بزم شراب بود
نقد استاد:
در این شعر جلوه هنری ندیدم. استعاره ها مرده است از آقای عسگری انتظار می رود کشف در کارهایش دیده شود.اگر برخی ابیات را حالت سوالی می آوردید لااقل یک زبان مجازی می گرفت . خروجی تازه ندارد.هلال نوعی ماه است و ماه هلال غلط است . فقط وصف صرف است و اگر وزن را بگیرید چیزی باقی نمی ماند.
بیت رباب را سوالی بخوانید بهتر است.
اگر سخت گیری می کنم چون انتظار از شما بیش از این است.
هادی ملک پور:
یه گوشه ای ازشهر ،تو دل یه شب تار
بعد یه روز شلوغ ،تو کوچه و بازار
یه روز پر از طعنه، شکنجه های زیاد
صدای درد دل یه نازدانه میاد
یه دختری که مث ، غنچه ی پژمرده اس
صورت مثل گلش کبود و آزرده اس
نشسته گریه کنه درد دلش کم نیست
از غم قافله ای که توش یه محرم نیست
یادش بخیر وقتی حرف می زد با باباش
باباش چشاشو می بست ،ذوقی می کرد با صداش
حالا که توی دلش یه دنیا غم داره
می خواد که حرف بزنه گریه نمی ذاره
دوباره دخترکش زبون گرفته براش
ولی فقط باباش زل می زنه به چشاش
…
نبودی پیش منو زیاد شده گله هام
راه که می رم بابا جون می سوزه آبله هام
یادت میاد که شبا رو دستای تو بابا
می خوابیدم تا صبح ولی می بینی حالا؟
سنگ خرابه شده بالش زیر سرم
بدجوری سرده شبا یخ می کنه کمرم
حالا بگو که کجا طی شده روز و شبت
کی رنگ خاکستر زده به زخم لبت
حالا که باید تو خرابه خونه کنم
شونه ندارم که موهاتو شونه کنم
رو گونه هامو نپرس جا پنجه های کیه
کبودی تنم از شکنجه های کیه
اونیکه همراهش سر تو رو می برد
دستای سنگیش به صورت من خورد
می خوام که از جون به لب رسیده بگم
از یه دل سنگ و درد کشیده بگم
بین اینا یکی شون بلای جون منه
میاد و میره فقط زخم زبون می زنه
رقیه بی باباش چی اومده به سرش
شکسته بالی که خوب نمیشه پرش
از دل بی کس من تو خوب با خبری
خوب می دونم اومدی دخترتو ببری
نقد استاد:
وقتی شما ترانه می سرایید لازم است محاوره بودن زبان را رعایت کنید
زبان محاوره ریشه در موسیقی زبان مردم دارد.
اگر وزن به شاعر اجازه نمی دهد که از موسیقی زبان مردم استفاده کند این عیب از شاعر است که در بازسازی زبان مردم مهارت ندارد.
مثلا: هیچ وقت مردم نمی گویند «گوشه ای از یک شهر» می گویند:« یه گوشه از شهر» این نکته را در تمام شعرتان بررسی کنید و ببنید.
در این نوع اشعار سه نکته را توجه داشته باشید:
لحن زبان مردم
موسیقی زبان مردم
را ببینید
نحو زبان مردم
گاهی اوقات مردم برای تاکید یا دلایل دیگر جای اجزای جمله را عوض می کنند. گاهی در جمله های شان فعل را اول می آورند اگر شما بگویید «گفتم بهت» هیچ وقت با «بهت گفتم» یکی نیست هرکدام ظرفیت خودشان را دارند.
خلاصه این که: وقتی ما می خواهیم با زبان ترانه شعر بگوییم باید بتوانیم زبان مردم را بازسازی کنیم.
بنظرم رعایت این اصل از وزن شعر شما مهمتر است . مخصوصا ابیات آخر شما کاملا از زبان ترانه خارج می شود مثلا گونه یا دل بی تاب یا شکسته بال اصلا در زبان مردم نیست .
لازم به ذکر است، بهره گیری از اختیارات دو بحث دارد در موسیقی و وزن است شما به شرطی می توانید از اختیارات استفاده کنید که موسیقی و زبان به هم نریزد.
در ترانه و هر شعر محاوره ای 7 سر فصل شمرده شده است یکی از آن ها کاربرد کنایه ی مردمی است .ما نباید از عبارات و کنایات ثقیل شعر نوشتاری استفاده کنیم.
محمد رضا طالبی:
ازدرد به هر اشاره لبریز شدم
از شرم لباس پاره لبریز شدم
چشمم که به گوش دختر شامی خورد
از حسرت گوشواره لبریز شدم
از هرم تنت گرم نشد آغوشم
از داغ لبت همیشه مشکی پوشم
از درد گمان نموده ام پیر زنم
بابا کمرم پایم بابا گوشم
مرد باید که به تکبیر بیاید میدان
در دل بارشی از تیر بیاید میدان
دشت آلوده به شرک است و خدا می خواهد
معنی آیه ی تطهیر بیاید میدان
پدر پیر تو راضی ست ولیکن سخت است
یک جوان از بد, تقدیر بیاید میدان
گرگ ها منتظرند ای نوه ی شاه عرب!
یک نفر مثل خودت شیر بیاید میدان
مثل تو مرد, جگردار فقط می طلبد
وقت صف بستن, شمشیر بیاید میدان
از سر سفره ی جسم تو مگر پاشدنی ست!!
نیزه یکبار نشد سیر بیاید میدان
پیش بابا تو به پاخیز وگرنه باید
وسط خنده و تحقیر بیاید میدان
نگران پدرت گرچه تو هستی اما
می رسد عمه، شده پیر بیاید میدان
نقد استاد:
مثل کارهای قبلی تان هم نوآوری دیده می شود هم تلوّن و کاربرد زبان های متفاوت .
در رباعی اول، مصرع آخر زبان حال اصلا در شان مقام حضرت رقیه(س) نیست.
رباعی دوم خوب بودهرچند مضمون احساس پیرزن بودن خوشایند نیست... .
در غزل بنظرم بیت دوم، تراز شعر شماست .
دشت آلوده به شرک است و خدا می خواهد
معنی آیه ی تطهیر بیاید میدان
عبارت«بد تقدیر» از محورهای فکری در شعر عاشورایی نیست.
چند جا ایراد زبانی دیده می شود.
به نظر می رسد «بیاید میدان» ردیفی بود که بهتر بود.شما یک فضای حماسی خلق کنید.
البته قافیه خوبی هم داشت اما عیار این ردیف و قافیه حماسی است اما شما غالبا سراغ روضه ها رفتید و با زبان مرثیه سرودید.
محمد بیابانی:
زمان زمان عجیبی است امتحان سخت است
طی زمانه ی بی صاحب الزمان سخت است
ببخش عزیز خدا جان ندادم از هجرت
چقدر منتظرت جان عزیز و جان سخت است
«ولاتری و اری الخلق» این چه تقدیری است
تو را ندیدن و دیدار این و آن سخت است
گریستم که مشرف شوم به پابوست
بدون گریه رسیدن به آسمان سخت است
رسیده است شب اکبر و زمان نماز
برای من چقدر لحظه ی اذان سخت است
تو را قسم به غم «بعدک العفا»ی حسین
بیا بیا و خودت روضه را بخوان سخت است
مرا زیارت پایین پا مبر امشب
چرا که پیش پدر خواندن از جوان سخت تراست
نقد استاد:
شعرتان زیبا بود . «آنِ »شعر شما ردیف آن است اما گاهی اوقات وسواس به خرج ندادید بیت اول «طی کردن »درست است .
بیت آخر «شب اکبر» خوب نیست که مقصودتان شب هشتم محرم است.
رسیده است شب اکبر و زمان نماز
برای من چقدر لحظه ی اذان سخت است
من وقتی در بیت اول واژه ی امتحان را می بینم حس می کنم در باقی ابیات قرار است در باره چه صحبت کنید. اما این مضمون امتحان در دیگر ابیات ادامه نیافته است.
در ببخش عزیز خدا «ع» از وزن خارج است . شما هر چه از جوازها استفاده نکنید عیار شعرتان بالاتر می رود. مصرع «ببخش عزیز خدا» را بازبینی کنید.
محمد بیابانی:
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
نگاش چون که به رگ های نامرتب خورد
نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را
از استلام لب و خیزران شکایت کرد
از اینکه چوب رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر هم از دست زجر هم پایش
شبی که گمشده گم کرده بود قافله را
سبب چه بود که هنگامه ی ورود به شام
نمی شنید صدای بلند هلهله را
و در ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
نقد استاد:
شعر خوبی بود.
مصرع دوم بیت اول را جمله ی معترضه بگیرید.
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
-چه بی مقدمه آغاز می کند گله را-
بیت دوم جای خوبی نیامده یعنی در تدوین شعر بازبینی بفرمایید.
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
ودر بیت سوم هم زبان قابل دفاع نیست.
نگاش چون که به رگ های نامرتب خورد
نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را
چون زبان محاوره شده(نگاش بجای نگاهش)
بیت پنجم : پایش مرجع ضمیر معلوم نیست و ضعف تالیف دارد.
کشید زجر هم از دست زجر هم پایش
شبی که گمشده گم کرده بود قافله را
بیت ششم دقت کنید مقتل سازی نباشد .
در ۲۲ آذر ۱۳۹۵ ه.ش.، ساعت ۲۳:۳۳، haadi malakpoor <haadi65@gmail.com> نوشت:
جلسه هشتادو سوم حلقه شعر ولایی فرات
نفد استاد:
تضمین کار ساده ای نیست تضمین 2 معنا دارد :
1.اینکه شعر شاعر دیگری را با شعر خود همراه کنی
2. تضمین بدهی که شعر من می تواند همسنگ شعر آن شاعر باشد.
وقتی شما شعری از محتشم می آورید یعنی دارید با محتشم رقابت می کنید.یا مثلا از حافظ این به معنی این است که من اولا سبک شعر حافظ را خوب می شناسم و دارم در قواره او شعر می سرایم.
از دیدگاه برخی از قدما تضمین نوعی سرقت ادبی بود.
شما در شعرتان کار بسیار حساس تری انجام داده اید که مصرع های زوج را در اکثر ابیات از محتشم تضمین کرده اید.
حالا سوال اینجا است این باز این چه شورش است ..... شعر است کجای این شعر است؟ گره خوردگی عاطفه و خیال زبان که اصلا در آن وجود ندارد. ؟ به نظر می رسد که باید شعر را گسترده نر تعریف کرد. والا باید خیلی از امثال این ابیات را کنار بگذاریم.علت گل کردن شعر امثال محتشم گرده خوردگی زبان و احساس است پس نتیجه ای که می توان گرفت این است که راه برون رفت از شعرهای ضعیف آیینی این است که باید یک حداقلی را در شعر تعریف کنیم وکمتر از آن را شعر به حساب نیاوریم و آن بیان مجازی است یعنی حتی اگر عنصر خیال و آرایه ها صنایع ادبی را نداشته باشد لااقل دارای یک بیان مجازی باشد بیت اول ترکیب بند محتشم هم دارای این بیان مجازی است این سوال که باز این چه شورش است ...؟ یعنی چه خبر است در عالم چه اتفاقی افتاده است این نمونه یک بیان مجازی است.
یعنی در ذهن ما از نظر مجازی یک مفهوم ساخته می شود این مفهوم مجاز نیست که زیرشاخه علم بیان آن را تعریف کنیم شرایطی است که فراهم می شود تا یک خروجی بیان مجازی از شعر بگیریم.
مشکل جناب آقای هاشمی در این شعر هم این است که مصرع های فرد باید با همین زبان ساده محتشم سروده شود به همین دلیل ترکیب آفتاب عشق ایراد پیدا می کند . و حالا که قرار است مناسب زبان محتشم شعر گفته شود اگر جایی بخواهد از این زبان فراتر برود نمی شود.
حسن جناب محتشم این است که برخلاف خیلی از ترکیب بندهایی که شنیده و خوانده ایم می بینیم که سیر دارد و برخی از بندها را نمی شود جا به جا کرد و آن بیت ترکیب اش معنا دار و مناسب سروده شده است.
رضا حاج حسینی :
هر که آماده نیست برگردد
مرد این جاده نیست برگردد
هر کسی بین شهر عادت ها
خارق العاده نیست برگردد
فرصتی نیست... هر که وقت اذان
پای سجاده نیست، برگردد
آه کوفه! به هر که هست بگو
عاشقی ساده نیست... برگردد
عشق، دین است... هر که در دینش
پیش افتاده نیست برگردد
هر که دلداده بود، سر داده
هر که دلداده نیست برگردد
...
در میان سیاهلشگر حُر
کسی آزاده نیست، برگردد؟!
نقد استاد: شعرخوبی بود، پیوند عاطفه میانی خیلی برجسته بود و از نظر زبان و موسیقی یک دست بود تمام بیت ها ایماژ دارد جز بیت پای سجاده که نیاز به بازبینی است و روی بیت پیش افتاده هم فکر کنید چون انسجام ندارد. بین ابیات یک شعر دنبال بیت الغزل گشتن به نظرم دیدگاه خوبی نیست این ویژگی ممتاز شعر شما است که شعر یک دست ارائه داده است که کل بیت ها وحدت عمودی داشته باشد کشف در اصل در موسیقی و زبان است. مرکز ثقل شما ردیفتان است و خوب توانسته اید از پس این ردیف بربیاید آنقدر زبان شعر شما با زبان مردم عجین شده که هیچ گونه تکلف موسیقی ندارد اما سعی کنید زیاد سراغ این وزن نروید این وزن رمقش گرفته شده باوزن های دیگر فضاهای جدیدتری را در ذهن مخاطب می توان خلق کرد.
محمد مبشری :
تار می بیند دو چشمم راه را
تار می بیند به نیزه ماه را
دست های کوچکم بی قوت است
عضو عضو پیکرم بی قدرت است
ناله های بی صدا دیگر بس است
خوردن هر بغض در حنجر بس است
مثل عمه قد کمان و دل غمین
مثل عمه خسته و زار و حزین
صورتم نیلی و چشمانم کبود
غیر سیلی مرهم زخمم نبود
خار صحرا یاور دشمن شده
پایِ زخمی ام وبال تن شده
بین صحرا زجر پست و بی حیا
زنده کرده ماجرای کوچه را
حمله های وحشیانه یک طرف
ناسزا و تازیانه یک طرف
درد مشت و مو کشیدن یک طرف
بر روی شعله دویدن یک طرف
پا که دیگر یار این افتاده نیست
جز مغیلان بهر من سجاده نیست
شد نماز من نشسته ای پدر
استخوان هایم شکسته ای پدر
نقد استاد: شما مثنوی را ساده گفتید از ابیات مثنوی ساده عبور نکنید از قافیه های تازه استفاده کنید زبان روضه هرچه غیر مستقیم تر باشد به شعر نزدیک تر است مثلا خارمغیلان سجاده ی من است شعر است اما استخوان هایم شکسته دیگر شعر نیست.
سید محمد صفایی:
با موی سپید و خونجگر می آید با داغ برادر و پسر می آید
در بین جماعتی که بی دین شده اند در سایه ی هفتاد و دو سر می آید
با پای دل به محضرت آقا قدم زم
تا سر در آستان شما دم به دم زدم
اصلا عزیز فاطمه با این بهانه ها
دستی به سمت صید غزل بیش و کم زدم
سوت قطار عاشقی ام را خدا شنید
از بس که روی ریل زیارت قدم زدم
بعد از سلام و عرض ارادت به محضرت
یک سر به واژه های تر محتشم زدم ....
باز این چه نوحه ای ست که می آید از حرم؟
باز این چه شیون است که آن را قلم زدم؟
سرهای پاک قدسی خوبان به نیزه ها
اینجا قیامتی است که بر دیده نم زدم
دیگر رسیده ماه محرم امام عصر
وقت عزا رسیده و دل را به یم زدم
آقا قبول کن غزلم را به لطفتان
زیباترین سروده ی خود را رقم زدم
نقد استاد:
نمونه های خوب شعر شما یکی بیت در قم قرار آمدنم را به هم زدم بود
و دیگری بیت آخر بود.
مجتبی عسگری:
بالای نیزه جلوه ایی از بوتراب بود
ماه وستاره پشت سر آفتاب بود
پیش نگاه ماه هلال و ستارگان
خورشید سنگ خورده ی گیسو خضاب بود
پایین نیزه قافله ایی از مخدرات
دلهایشان زداغ اسارت کباب بود
پاهای خسته آبله بسته شکسته زخم
بر دست اهل بیت پیمبر طناب بود
دف میزدنندورقص کنان هلهله کنان
انگار خنده بر غم زینب ثواب بود
در بین کودکان ستم دیده و یتیم
حرف از محله های یهودی عذاب بود
بر آیه های نور خدا سنگ میزدند
کفار شام ظلمتشان بی حساب بود
خیره شدست دخترکی بر نوک سنان
طفلی سوالهای دلش بی جواب بود
یکباره ناله ها همه تا عرش میرسید
این سوز روضه خواندن بی بی رباب بود
راهی نبود از در دروازه تا به کاخ
تنگ غروب نوبت بزم شراب بود
نقد استاد: در این شعر جلوه هنری ندیدم. استعاره ها مرده است از آقای عسگری انتظار می رود کشف در کارهایش دیده شود.اگر برخی ابیات را حالت سوالی می آوردید لااقل یک زبان مجازی می گرفت . خروجی تازه ندارد.هلال نوعی ماه است و ماه هلال غلط است . فقط وصف صرف است و اگر وزن را بگیرید چیزی باقی نمی ماند.
بیت رباب را سوالی بخوانید بهتر است.
اگر سخت گیری می کنم چون توقعم از شما بیشتر است.
هادی ملک پور:
یه گوشه ای ازشهر ،تو دل یه شب تار
بعد یه روز شلوغ ،تو کوچه و بازار
یه روز پر از طعنه، شکنجه های زیاد
صدای درد دل یه نازدانه میاد
یه دختری که مث ، غنچه ی پژمرده اس
صورت مثل گلش کبود و آزرده اس
نشسته گریه کنه درد دلش کم نیست
از غم قافله ای که توش یه محرم نیست
یادش بخیر وقتی حرف می زد با باباش
باباش چشاشو می بست ،ذوقی می کرد با صداش
حالا که توی دلش یه دنیا غم داره
می خواد که حرف بزنه گریه نمی ذاره
دوباره دخترکش زبون گرفته براش
ولی فقط باباش زل می زنه به چشاش
…
نبودی پیش منو زیاد شده گله هام
راه که می رم بابا جون می سوزه آبله هام
یادت میاد که شبا رو دستای تو بابا
می خوابیدم تا صبح ولی می بینی حالا؟
سنگ خرابه شده بالش زیر سرم
بدجوری سرده شبا یخ می کنه کمرم
حالا بگو که کجا طی شده روز و شبت
کی رنگ خاکستر زده به زخم لبت
حالا که باید تو خرابه خونه کنم
شونه ندارم که موهاتو شونه کنم
رو گونه هامو نپرس جا پنجه های کیه
کبودی تنم از شکنجه های کیه
اونیکه همراهش سر تو رو می برد
دستای سنگیش به صورت من خورد
می خوام که از جون به لب رسیده بگم
از یه دل سنگ و درد کشیده بگم
بین اینا یکی شون بلای جون منه
میاد و میره فقط زخم زبون می زنه
رقیه بی باباش چی اومده به سرش
شکسته بالی که خوب نمیشه پرش
از دل بی کس من تو خوب با خبری
خوب می دونم اومدی دخترتو ببری
نقد استاد:
وقتی شما ترانه میگویید باید محاوره بودن زبان را رعایت کنید زبان محاوره ریشه درموسیقی زبان مردم دارد. یک جای اگر به من شاعر وزن اجازه نمی دهد که از موسیقی زبان مردم استفاده کنم این عیب من است .
هیچ وقت مردم نمی گویند گوشه ای از یک شهر می گویند یه گوشه ای از شهر همین را تا آخر بروید ببنید. لحن زبان مردم موسیقی زبان مردم را ببینید نحو زبان مردم گاهی اوقات برای تاکید یا دلایل دیگر عوض می کنند. گاهی در جمله های شان فعل را اول می آورند اگر شما بگویید گفتم بهت هیچ وقت با بهت گفتم یکی نیست هرکدام کاربرد های خودشان را دارند.
وقتی ما می خواهیم با زبان ترانه شعر بگوییم باید بتوانیم زبان مردم را بازسازی کنیم.
بنظرم این از وزن شعر شما مهمتر است . مخصوصا ابیات آخر شما کاملا از زبان ترانه خارج می شود مثلا گونه یا دل بی تاب یا شکسته بال اصلا در زبان مردم نیست .
اختیارات دو بحث دارد در موسیقی و وزن است شما به شرطی می توانید از اختیارات استفاده کنید که موسیقی و زبان به هم نریزد.
من برای ترانه 7 سر فصل شمرده ام یکی از آن کنایه ی مردمی است .ما نباید از عبارات و کنایات ثقیل شعر نوشتاری استفاده کنیم. بهترین ترانه ترانه ایست که نیاز به محاوره نباشد .الان زبان محاوره و زبان نوشتاری خیلی به هم نزدیک شده است .خیلی هنر می خواهد که شما طوری حرف بزنی که در عین حال که شعر است زبان مردم هم باشد.
محمد رضا طالبی:
ازدرد به هر اشاره لبریز شدم
از شرم لباس پاره لبریز شدم
چشمم که به گوش دختر شامی خورد
از حسرت گوشواره لبریز شدم
از هرم تنت گرم نشد آغوشم
از داغ لبت همیشه مشکی پوشم
از درد گمان نموده ام پیر زنم
بابا کمرم پایم بابا گوشم
مرد باید که به تکبیر بیاید میدان
در دل بارشی از تیر بیاید میدان
دشت آلوده به شرک است و خدا می خواهد
معنی آیه ی تطهیر بیاید میدان
پدر پیر تو راضی ست ولیکن سخت است
یک جوان از بد, تقدیر بیاید میدان
گرگ ها منتظرند ای نوه ی شاه عرب!
یک نفر مثل خودت شیر بیاید میدان
مثل تو مرد, جگردار فقط می طلبد
وقت صف بستن, شمشیر بیاید میدان
از سر سفره ی جسم تو مگر پاشدنی ست!!
نیزه یکبار نشد سیر بیاید میدان
پیش بابا تو به پاخیز وگرنه باید
وسط خنده و تحقیر بیاید میدان
نگران پدرت گرچه تو هستی اما
می رسد عمه، شده پیر بیاید میدان
نقد استاد:
مثل کارهای قبلی تان هم نوآوری دیده می شود هم تلون زبان های متفاوت . در رباعی اول مصرع آخر اصلا در شان مقام حضرت رقیه نیست رباعی دوم خوب بود . در غزل بنظرم بیت دوم تراز شعر شماست . بد تقدیر از المان های کربلا نیست . گرگ ها منتظرند خوب نیست به نظر خودتان جگر دار باید باشد تعریف است ؟ یا قافیه تحقیر که اصلا خوب نیست . اما سفره ی جسم خلاقانه استفاده شده است.
چند جا ایراد زبانی دیده می شود.
به نظر می رسد بیاید میدان ردیفی بود که شما می توانستید یک فضای حماسی خلق کنید.بهتر بود.
البته قافیه خوبی هم داشت اما عیار این ردیف و قافیه حماسی است اما شما غالبا سراغ روضه ها رفتید و با زبان مرثیه سرودید.
محمد بیابانی:
زمان زمان عجیبی است امتحان سخت است
طی زمانه ی بی صاحب الزمان سخت است
ببخش عزیز خدا جان ندادم از هجرت
چقدر منتظرت جان عزیز و جان سخت است
ولاتری و اری الخق این چه تقدیری است
تو را ندیدن و دیدار این و آن سخت است
گریستم که مشرف شوم به پابوست
بدون گریه رسیدن به آسمان سخت است
رسیده است شب اکبر و زمان نماز
برای من چقدر لحظه ی اذان سخت است
تو را قسم به غم بعدک العفای حسین
بیا بیا و خودت روضه را بخوان سخت است
مرا زیارت پایین پا مبر امشب
چرا که پیش پدر خواندن از جوان سخت تراست
نقد استاد: شعرتان زیبا بود . آن شعر شما ردیفتان است اما گاهی اوقات وسواس به خرج ندادید بیت اول طی کردن درست است . بیت آخر شب اکبر خوب نیست. من وقتی در بیت اول واژه ی امتحان را می بینم حس می کنم در باقی ابیات قرار است در باره چه صحبت کنید. باید این فضای امتحان در بیت اول نمی آمد در ببخش عزیز خدا عین از وزن خارج است . شما هر چه از جواز ها استفاده نکنید عیار شعرتان بالاتر می رود.مصرع ببخش عزیز خدا را بازبینی کنید. استعاره در بیت بدون گریه ... ضعیف است و عینیت ندارد. یعنی استعاره ضعیف ذهنی است . و زبان این وسط فدا شده است.
محمد بیابانی:
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز می کند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنه های حرمله را
نگاش چون که به رگ های نامرتب خورد
نکرد شکوه و پوشاند زخم آبله را
از استلام لب و خیزران شکایت کرد
از اینکه چوب رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر هم از دست زجر هم پایش
شبی که گمشده گم کرده بود قافله را
سبب چه بود که هنگامه ی ورود به شام
نمی شنید صدای بلند هلهله را
و در ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
نقد استاد:شعر خوبی بود. مصرع دوم بیت اول را جمله ی معترضه بگیرید.
بیت دوم جای خوبی نیامده ودر بیت سوم هم مصراع خوبی نیست.
بیت پنجم : پایش مرجع ضمیر معلوم نیست و ضعف تالیف دارد.
بیت ششم دقت کنید مقتل سازی نباشد .
|