مشاهیر ایران و جهان

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند میرزا محمدتقى خان مجدالملك سینكى و برادرزاده میرزاعلى خان امین‏الدوله، در 1274 ش متولد شد. پس از رسیدن به سن تمیز، تحصیلات خود را آغاز نمود. پس از مقدمات تحصیل عالى را در ادبیات عرب و فقه و اصول و ریاضیات و حسن خط فرا گرفت و از مدرسه علوم سیاسى دانشنامه دریافت كرد و در 1296 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و كار خود را با ثباتى در اداره تحریرات روس آغاز كرد. پس از چندى نایب قنسولگرى گنجه شد. بعد همان سمت را در بادكوبه احراز كرد و بعد نایب كنسول پطروفسكى شد. از مشاغل دیگر او در ابتداى خدمت، نایب اول ژنرال قنسولگرى تفلیس بود. چندى هم در تهران در ادارات مختلف سیاسى وزارت امور خارجه كار مى‏كرد و در 1310 كنسول ایران در ازمیر و آطنه شد و قریب پنج سال در این سمت باقى ماند. از دیگر مشاغل وى كسنول استانبول و مستشارى سفارت ایران در تركیه و شوروى بود. چندى هم سركنسول ایران در قفقاز شد. مجدى در سال 1325 به مقام مدیر كلى وزارت امور خارجه رسید و چندى هم معاون آن وزارتخانه شد. بعد به سمت سفیر كبیرى ایران در اردن هاشمى منصوب شد. قریب چهار سال در آن سمت بود. بعد به تهران احضار و عضو شوراى عالى سیاسى گردید. آخرین سمت وى در وزارت امور خارجه، سفیر كبیرى ایران در كشور لهستان بود. مرحوم اسمعیل مجدى بسیره خانوادگى در حسن خط و نوشتن نامه مرتجل در وزارت امور خارجه معروف بود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند شیخ‏الاسلام زنجانى در 1269 در زنجان تولد یافت. وى تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات فارسى و عربى و فقه و اصول پایان برد و در كسوت روحانیت مالكى پربضاعت و صاحب چندین آبادى و قریه بود. در زنجان بین تمام طبقات صاحب نفوذ گردید بطورى كه هم روحانیون و اهل علم او را قبول داشتند و هم مالكین و اعیان و اشراف شهر. لذا تمام شرایط در وجودش براى نمایندگى مجلس فراهم بود. در دوره هفتم از زنجان وكیل شد و چون در آن دوره امتحان خود را خوب داد و مورد پسند واقع شد در تمام دوران رضاشاه به وكالت مجلس انتخاب مى‏گردید. در دوره چهاردهم باز وكیل شد. مجموعا 8 دوره نمایندگى داشت. بعد از نمایندگى مجلس به هنگام نخست‏وزیرى قوام‏السلطنه در نخست‏وزیرى سمتى به او دادند. وفاتش در 1352 در 83 سالگى اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به فطن‏السلطنه فرزند شیخ محمد شالى از محال قزوین و متولد 1275 ش است. وى تحصیلات مقدماتى را در تهران و قزوین انجام داد و از مدرسه علوم سیاسى درجه لیسانس گرفت و وارد وزارت فوائد عامه گردید. مدتى منشى نخست‏وزیر بود و در اثر جدیت در این كار نخست‏وزیر وقت (عین‏الدوله) براى او لقب فطن‏السلطنه گرفت. در وزارت فوائد عامه مشاغل مختلفى را طى كرد و سپس داخل وزارت پیشه و هنر شد و تا معاونت آن وزارتخانه ترقى نمود. در 1317 با سمت معاون وزارتخانه مأمور خرید كارخانه ذوب‏آهن شد و به آلمان رفت ولى در اثر جنگ جهانى دوم مأموریت خود را نیمه كاره گذاشت و به ایران بازگشت و فرماندار رشت شد. در انتخابات دوره چهاردهم از طرف مردم قزوین وكیل شد و بعد از وكالت به استاندارى گیلان و مازندران رسید. در انتخابات دوره دوم سنا سناتور انتخابى قزوین بود. محمدعلى مجد مدتى از ثروتمندان درجه اول كشور بود ولى بعدا دچار مشكلات مالى گشت و تمام ثروت خود را از دست داد. وى در جوانى با دختر امیر انتصار برادرزاده محمد ولیخان سپهسالار تنكابنى ازدواج كرد. امیر انتصار از ثروتمندان بزرگ ایران بود كه یك پسر و دو دختر داشت. پسر او در جوانى درگذشت و او كه پس از مرگ پسر مكدر بود و مرگ خود را نزدیك مى‏دید تمام دارائى خود را به دامادش همین فطن‏السلطنه انتقال داد. طبق سندى كه رؤیت نمودم یكصد قطعه آبادى و متجاوز از پنج هزار قنات و چندین میلیون متر زمین به مجد انتقال یافت و او در آن روز یكى از متمولترین مردان ایران شد. تمام زمینهاى امیرآباد شمالى و زمینهاى تیغستان شمیران متعلق به او بود، ولى همه‏ى آنها تدریجا از دست رفت به طورى كه در اواخر عمر وضع خوبى نداشت و با استقراض از بانكها كار خود را جریان مى‏داد. مجد در 80 سالگى در تهران درگذشت و در مقبره‏اى كه در حیات خویش در شاهزاده حسین قزوین بنیاد نهاده بود به خاك سپرده شد. كتابى تحت عنوان گذشت زمان كه تقریبا زندگى او را روشن مى‏سازد انتشار داده است.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1286، فارغ‏التحصیل 1310 دانشكده‏ى افسرى. در دانشكده در صنف پیاده رتبه‏ى اول شد. پس از ورود به ارتش و گذراندن دوره‏هاى آموزشى در ایران و آمریكا، در 1330 با درجه‏ى سرتیپى به فرماندهى لشكر رضائیه منصوب گردید و مدتى نیز فرماندهى لشكر خوزستان را عهده‏دار بود. چون نمره‏ى ارزشیابى خصوصیات اخلاقى‏اش به حد نصاب نرسید، نتوانست به درجات بالاتر ارتقاء پیدا كند و بناچار بازنشسته شد. به وكالت در دادگاه‏هاى نظامى پرداخت. در 1342 كه محاكمه‏ى سران نهضت آزادى ایران در دادگاه‏هاى ارتش شروع شد، وكالت آیت‏اللَّه سید محمود طالقانى را قبول نمود. در جریان دفاع، شخصیت موكل خود را ستود و از افكار و عقاید او دفاع كرد و بازداشت و محاكمه‏ى او را خلاف قانون دانست. در همان سال كه حاج طیب رضائى میداندار پس از وقایع 15 خرداد تحت تعقیب قرار گرفت، وكالت او را در دادگاه‏هاى نظامى قبول نمود و مدافعات وى بسیار جامع و كامل بود. از جمله در مدافعات خود این جمله‏ى كنایه‏آلود را گفت كه امروز محاكمه‏اى بین بزرگ ارتشتاران فرمانده و بزرگ میدان‏داران فرمانده پیش آمده است و باید به آن رسیدگى كامل بشود تا ببینیم حق با كیست. این مطلب و مطالب دیگر بر بعضى از مقامات گران آمد كه در صدد تلافى و انتقام برآمدند. سرانجام پس از مدتى، به خصوص به جهت این گستاخى، پرونده‏اى برایش تدارك دیده شد و پاى زنى به وسط كشیده شد و سرانجام براى او محاكمه‏اى در دادگسترى ترتیب دادند و او را به سه سال زندان محكوم ساختند. پس از استخلاص از زندان، به سبب تضییقاتى كه برایش فراهم آورده بودند و محرومیت‏هائى كه دچارش ساخته بودند، به راه اعتیاد افتاد و پس از مدتى درگذشت. او از طرفداران جدى كاربرد واژه‏هاى فارسى در ارتش بود. به شاهنامه عشق مى‏ورزید و به فردوسى عنوان سپهبدى اعطاء كرد. حین‏الفوت حدود 60 سال داشت. در 1323 دو ماه حاكم نظامى تهران شد، ولى سوء رفتارى از او دیده نشد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1305 ش در تبریز متولد شد. پدرش محمد بهادرى فرزند حاج كریم خان عمده‏مالك آذربایجان و نماینده‏ى مجلس بود. كریم پاشا پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه براى ادامه‏ى تحصیلات عالیه عازم آمریكا شد. ابتدا فوق لیسانس و بعد درجه‏ى دكترا در حقوق و علوم سیاسى گرفت و در 1335 به ایران بازگشت. در سال 1339 حسنعلى منصور كانون ترقى را تشكیل داد و عده‏اى از جوانان آمریكا رفته را به دور خود جمع كرد و شوراى اقتصاد را تشكیل داد. بهادرى یكى از افرادى بود كه جذب منصور گردید. در سال 1342 حزبى به نام ایران نوین در ایران شكل گرفت. رهبر حزب، منصور بود. در حزب مزبور، كریم پاشا بهادرى به عضویت شوراى مركزى حزب برگزیده شد. علاوه بر آن، ریاست اداره دبیرخانه‏ى حزب هم به او واگذار گردید. در اسفند 1343 حسنعلى منصور به نخست‏وزیرى برگزیده شد و بهادرى مدیركل دفتر نخست‏وزیر شد. امیرعباس هویدا در 1343 او را به معاونت نخست‏وزیر منصوب نمود و سرانجام در سال 1346 رئیس دفتر فرح پهلوى شد و در 1355 در آخرین ترمیم كابینه‏ى هویدا، به وزارت اطلاعات منصوب گردید. پس از سقوط كابینه‏ى امیرعباس هویدا (مرداد 1356) به آمریكا سفر نمود. وى مردى ثروتمند و خودخواه و جاه‏طلب بود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1290، فرزند حاج صمصام یكى از ملاكین بزرگ آذربایجان. تحصیلات در حدود متعارف داشت. در جوانى به كار ملكدارى و كشاورزى مى‏پرداخت. بعدا داخل سیاست شد و براى اولین بار در دوره‏ى پانزدهم از تبریز به وكالت رسید و مجموعاً هفت دوره وكیل مجلس بود. در دوره‏ى چهارم سنا از تبریز سناتور شد و سه دوره سناتور انتخابى تبریز بود. در دوره‏ى هفتم سناتور انتصابى تبریز گردید. در 1356 در 64 سالگى درگذشت. سى سال تمام در قوه‏ى مقننه‏ى رژیم مشروطه‏ى ایران عضویت داشت (15 سال در مجلس شوراى ملى و 15 سال دیگر در مجلس سنا). به شهادت صورت جلسات مجلسین، در این مدت طولانى هرگز نطقى ایراد نكرد و با هیچ لایحه و دولتى مخالفت ننمود. آرام به مجلس وارد مى‏شد و آرام خارج مى‏گردید. نظیر اینگونه افراد بهترین مهره‏هاى سیاسى براى كشور بودند.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

معروف به ماژور اسمعیل خان، متولد 1270 در آذربایجان. پس از انجام تحصیلات مقدماتى وارد مدرسه‏ى ژاندارمرى شد و به درجه‏ى افسرى نائل آمد. تا درجه‏ى سلطانى در آذربایجان خدمت مى‏كرد و چون ذاتاً جوان رشید، وطن‏دوست و بى‏باكى بود، مأموریت‏هاى سختى به او محول مى‏شد كه همه را به خوبى انجام مى‏داد. در جنگ بین‏الملل كه عده‏ى زیادى از رجال و معاریف مهاجرت كردند و قدرتى در مقابل روس و انگلیس تشكیل دادند، با آنها بود و درجه‏ى نایب‏دومى داشت. در 1299 وقتى كلنل محمدتقى خان پسیان به ریاست ژاندارمرى خراسان منصوب گردید، عده‏اى از افسران ژاندارمرى را برگزید و با خود به خراسان برد. اسماعیل خان بهادر كه درجه‏ى یاورى داشت. در كلیه‏ى امور امنیت منطقه قدم به قدم با كلنل همكارى داشت و ریاست انتظامات شهر مشهد با او بود. در فروردین 1300 كه از طرف سید ضیاءالدین رئیس‏الوزراء دستور توقیف و اعزام قوام‏السلطنه والى خراسان به كلنل پسیان داده شد، ماژور اسماعیل خان بهادر را مأمور اجراى دستور مركز نمود و او در روز 13 فروردین 1300 هنگامى كه والى قصد ورود به شهر را داشت، او را دستگیر و در ژاندارمرى زندانى نمود. پس از اعزام قوام‏السلطنه به تهران، ریاست ژاندارمرى سبزوار و حفاظت خط مشهد و سبزوار و فرماندارى نظامى آن منطقه به عهده‏ى وى قرار گرفت. پس از سقوط سید ضیاء و روى كار آمدن قوام‏السلطنه، روابط ژاندارمرى خراسان با دولت مركزى تیره شد و كلنل از دستورات مركز سرپیچى نمود و اختیارات آن منطقه را در دست گرفت. یك هیئت نظامى به فرماندهى كلنل گلروپ و سرتیپ حسن آقا خزاعى و قریب هزار سرباز عازم مشهد شدند تا كلنل پسیان را دستگیر نمایند. اسماعیل خان بهادر مأمور جلوگیرى از حركت این عده گردید و در شاهرود آنها را محترمانه توقیف كرد. تا فرمانده‏اش زنده بود، اجازه نداد یك نفر از آنها به سمت مشهد حركت كند. وقتى كلنل پسیان در قوچان كشته شد، دولت مركزى كفالت ایالت را موقتاً به عهده‏ى ماژور محمودخان نوذرى محول نمود. اسماعیل خان بهادر از شهادت رئیس خود بسیار خشمناك و عصبانى گردید. با افسران و ژاندارم‏هاى تحت فرماندهى خود به مشهد وارد شد و در بیرون شهر اردو زد. شبانه به مقر حكومتى رفت و ماژور محمودخان را توقیف نمود و به اردوى خود اعزام داشت. ژاندارم‏هایش در شهر دست به تظاهراتى زدند و به خونخواهى كلنل قیام نمودند. نطق‏هاى آتشین و تند بهادر همه را سخت به وحشت انداخت و قریب یك شبانه روز حكومت در دست او بود. محمودخان نوذرى در زندان با افسران اردوى اسماعیل خان از در سازش درآمد و آنها را طرفدار خود نمود. آنها به اتفاق هم به مشهد وارد شدند و مجدداً انتظامات را به نوذرى سپردند. بهادر از ترس جان خود به منزل آقازاده پسر مرحوم آخوند خراسانى پناه برد و بست نشست. از تهران دستور رسید كه بهادر فوراً از ایران خارج شود. به هندوستان رفت، چندى در آنجا زیست تا اینكه به وسایلى تقاضاى عفو و بازگشت به ایران را نمود كه مورد قبول واقع شد. ولى او را دیگر در ژاندارمرى نپذیرفتند و به وزارت كشور داخل نمودند. در زمان رضاشاه به حكومت‏هاى شهرهاى درجه‏ى سوم و چهارم اعزام مى‏شد. چندى فرماندار خوى بود، زمانى در بندرعباس و بندر بوشهر، مراغه و اردبیل حكومت كرد. در 1324 كه قوام‏السلطنه زمامدار شد، از این وحشت داشت كه مبادا قوام‏السلطنه در مقام مبارزه و انتقام‏گیرى برآید. وقتى قوام‏السلطنه از ماجرا مطلع شد دستور داد او را به حكومت شهرهاى درجه‏ى اول منصوب نمایند. وزارت كشور فرماندارى یزد را به او سپرد. بعد از شهریور 1320 به هنگام انتقال استخوان‏هاى كلنل به حیاط مقبره‏ى نادر، او بر سر آرامگاه رئیس خود نطق بسیار مهیجى نمود و بار دیگر خواستار انتقام از كسانى شد كه خون كلنل را ریخته بودند. در 1340 در 70 سالگى در تهران درگذشت. او مردى سخنور، با احساسات، وطن‏خواه، ساده‏دل و كم‏سواد و به معناى واقعى كلمه نظامى بود. با كلنل پیمان وفادارى بسته بود. به اندازه‏اى به رئیس خود علاقه داشت كه هر وقت نام او بر زبان كسى جارى مى‏شد، اشك از چشمانش سرازیر مى‏گردید. تا واپسین لحظات عمر معتقد بود اگر كلنل محمدتقى خان باقى مانده بود، ایران امروز ایرانى دیگر بود. حافظه‏اى قوى داشت و تمام حوادث خراسان را مو به مو بیان مى‏كرد. متأسفانه كسى پیدا نشد خاطرات او را كه بسیارى از زوایاى تاریك قیام كلنل را در خراسان روشن مى‏كرد، ضبط و تدوین كند.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1278، فرزند معین‏التجار بوشهرى. از جوانى به شغل تجارت پرداخت و در زمان خود از بازرگانان عمده‏ى ایران بود. سوداى سیاست در سر داشت و به وكالت مجلس رسید. در ادوار چهاردهم، هیجدهم، نوزدهم و بیستم وكیل مجلس بود. در دوره‏ى پنجم و ششم مجلس سنا به مقام سناتورى رسید. وى در سال 1348 خودكشى نمود. متعاقباً یك پسر داشت كه او هم انتحار كرد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند معاون‏التجار بوشهرى و نوه‏ى دخترى حاج امین‏الضرب، متولد 1287 ش در تهران. براى انجام تحصیلات عالى به اروپا رفت و در رشته‏ى تجارت و اقتصاد از دانشگاه منچستر انگلستان لیسانس گرفت. مدتى هم در پاریس درس خواند. بعد از مراجعت به ایران، به تجارت اشتغال ورزید. یك بار با مشكل مالى روبه رو شد، بانك ملى علیه او اجرائیه صادر كرد و تمام دارائى‏اش را تصاحب نمود؛ حتى خانه‏ى موروثى و مجلل او را در خیابان لاله‏زار ضبط كردند. چون در تجارت شكست خورد، به سیاست روى آورد. در دوره‏ى هیجدهم به وكالت مجلس شوراى ملى رسید. در ادوار نوزدهم، بیستم، بیست و یكم و بیست و دوم وكیل بود. در دوره‏ى هفتم مجلس سنا، سناتور فارس شد. در 1377 در آمریكا درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

مدرس. تولد: 1293. درگذشت: آذر 1365، ژنو. محمدعلى هدایتى، فرزند حاج سید احمد هدایتى، تحصیلات خود را در رشته‏ى حقوق به پایان برد. پس از مراجعت به ایران سال‏ها به تدریس حقوق مدنى در دانشكده‏ى حقوق اشتغال داشت. مدتى هم ریاست آن دانشكده‏ى را بر عهده گرفت. چندى هم نماینده مجلس شوراى ملى و وزیر دادگسترى بود. از تألیفات چاپ شده‏ى او مى‏توان به این عنوان‏ها اشاره نمود: آستانه‏ى رى، آیین دادرسى كیفرى (1342) و چند تألیف حقوقى دیگر. ضمنا خاندان هدایتى سال‏ها پیش از عصر صفوى و بنا به قرائنى از زمان سلاجقه امر تولیت حرم حضرت عبدالعظیم را متكفل بوده‏اند و او خود آخرین فرد از این خاندان بود كه این سمت را عهده‏دار گشت و پس از چندى از این كار كناره گرفت. محمدعلى هدایتى به سبب سكته‏ى مغزى در سن هفتاد و دو سالگى در شهر ژنو درگذشت. حقوقدان و سیاستمدار، متولد 1289 ش در شهر رى و فرزند حاج سید احمد هدایتى قاضى عالیرتبه دادگسترى و نایب لتولیه حضرت عبدالعظیم است. وى پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده حقوق شد و درجه لیسانس در علم حقوق گرفت و به وكالت دادگسترى پرداخت. چند سالى در شغل وكالت بود كه سوداى ادامه تحصیل در سرش به وجود آمد و به اروپا رفت و از دانشگاه ژنو درجه دكترا در حقوق جزا دریافت كرد. سپس به ایران بازگشت و به استادى دانشكده حقوق و علوم سیاسى و بعدا به معاونت دانشكده مزبور انتخاب گردید. در دوره شانزدهم قانونگزارى، مردم شهر رى او را به وكالت خود برگزیدند و وكیل مجلس شوراى ملى شد. در دوره بیستم نیز وكیل مردم شهر رى در مجلس بود. در 1336 ش دكتر منوچهر اقبال نخست‏وزیر هدایتى را به سمت وزیر دادگسترى تعیین نمود و تا شهریور 1339 كه دولت تغییر كرد وزارت دادگسترى با او بود. در دولت بعدى كه ریاست دولت با شریف امامى بود هدایتى مجددا به وزارت دادگسترى معرفى شد و تا اواخر سال در آن سمت انجام وظیفه مى‏كرد. هدایتى در دوران وزارت خود اقدامات مؤثرى در جهت قضات دادگسترى و قوانین به عمل آورد كه قابل توجه است. بعد از وزارت دادگسترى به ریاست دانشكده حقوق انتخاب شد و یك دوره سه ساله ریاست داشت. هدایتى غیر از تحصیلات دانشگاهى در تهران و اروپا، یك دوره كامل فقه و اصول نیز نزد فقهاء و علماء تحصیل نموده و حقوقدانى بود كه به حقوق جدید و اسلامى هر دو مسلط بود. سالها وكالت دادگسترى را ضمیمه كارهاى دیگر خود نموده و از وكلاى مبرز دادگسترى بود، به همین دلیل وزارت امور خارجه از وجود مشارالیه به عنوان مشاور استفاده مى‏كرد. نیابت تولیت حضرت عبدالعظیم توارثا با او بود. كتب و آثار مهمى در علم حقوق انتشار داده است. محمد على هدایتى در سال 1365 در اروپا درگذشت و جنازه‏ى او را به تهران انتقال دادند و در مقبره‏ى خانوادگى در حضرت عبدالعظیم مدفون شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پس از قباد دوم پسر او اردشیر كه كودكى هفت ساله بود، شاه شد و خوانسالار او ماه آذر گشنسب به قیمومت او برگزیده شد، و در واقع مقام نیابت سلطنت یافت. فرخان شهروراز سردار معروف خسروپرویز كه در زمان قباد دوم از فرمان او سرپیچى كرده كشورهاى مفتوحه‏ى مصر و شام و قسمتى از آسیاى صغیر را به روم مسترد نداشته بود، موقع را مناسب دانسته درصدد تصاحب تاج و تخت برآمد. و براى اینكه هراكلیوس را با خود یار كرده باشد در شهر هراكلیه (هرقلیه) در كنار مرمره با او ملاقات كرد، و قراردادى با او بست كه به موجب آن مصر و شام و قسمتى از آسیاى سفیر را كه هنوز در تصرف داشت به روم مسترد دارد به علاوه مبلغى هم سالانه بپردازد. هراكلیوس به پسر شهروراز كه نیستاس نام داشت لقب پاتریكان داد و دختر او را كه نیكه نام داشت براى پسر خود تئودور به زنى گرفت و دختر نیستاس را كه نوه‏ى شهروراز باشد به زنى كنستانتین ولیعهد خویش درآورد. پس شهروراز سپاه خود را به جانب تیسفون راند. در این شهر دو تن از بزرگان یكى نیوخسرو رئیس پاسداران پادشاهى و دیگر نامدار گشنسب سپاهبد نیمروز با او یار شدند. شهروراز به شهر درآمده پادشاه خردسال را كه بیش از یكسال و نیم سلطنت نكرده بود بكشت و خود به شاهى نشست (629 م). بیست و پنجمین شاهنشاه ساسانى (629 -628 م.) فرزند شیرویه. وى در خردسالى به سلطنت برگزیده شد و به دست شهروراز سردار معروف كشته گردید.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

خسرو اول كه پس از مرگ لقب انوشروان (انوشك روان) یعنى روان بى‏مرگ و جاودان یافت، از بزرگترین پادشاهان ساسانى است. وى در 531 میلادى به تخت نشست و در 579 میلادى درگذشت. هرگز تاج و تخت ساسانى به اندازه‏ى دوره‏ى خسرو اول استوار نشده بود. چه تمام طبقات حتى موبدان و بزرگان مطیع شاه بودند. این پادشاه پس از سركوبى مزدكیان توانست با قدرت و عدالت تمام نظم و آرامش را در كشور برقرار سازد، از این جهت در تاریخ او را دادگر لقب دادند. باید دانست كه هر چند سیاست قباد اقتدار سلطنت را از قید اشراف آزاد كرد، ولى این آزادى را به بهاى خرابى كشور و هرج و مرج مملكت به دست مزدكیان تحصیل كرد. در زمان انوشیروان مجدداً پادشاه مركز كل اقتدارات شد. وى نخست فرمان داد املاكى را كه در عهد تجاوز مزدكیان غصب شده بود به صاحبان آنها بازگردانند و اموال بى‏صاحب را براى اصلاح خرابى‏ها تخصیص دادند. در باب زنانى كه مزدكیان ربوده بودند در صورتى كه آن زن از آغاز شوهر نداشته و یا شوهرش بعداً درگذشته باشد، اگر مرد رباینده از حیث طبقه‏ى اجتماعى با آن زن برابر باشد بایستى او را شرعاً به عقد خود درآورد وگرنه بایستى از آن زن كناره گیرد. به موجب روایت دیگر زن مختار بود او را به شوهرى خود اختیار بكند یا نكند. به هر حال رباینده مكلف بود قهراً مهر مضاعفى به خانواده‏ى زن بپردازد. اگر شوهر قانونى زن زنده بود زن به او برمى‏گشت و غاصب مى‏بایستى معادل مهریه‏اى را كه شوهر قانونى داده بود به زن بپردازد. هر كودكى كه نسبتش مشكوك بود بایستى متعلق به خانواده‏اى باشد كه در آن زندگانى مى‏كرده و در آن خانواده حق وراثت داشته باشد. هر كسى خسارتى به دیگرى رسانیده بود مجبور به اداى غرامت مى‏شد. و به مجازاتى متناسب با جرم خود مى‏رسید. خسرو بفرمود تا خانواده‏هاى اعیان و اشراف را كه به واسطه‏ى كشته شدن آقاى خانواده‏ى خود به تنگدستى افتاده بودند، شمارش كردند. و عده‏ى یتیمان و بیوه‏زنان را شمردند. و به هر كدام از آنان قوت لایموتى دادند. پادشاه، كودكان این طبقات را «فرزندان خود» شمرد، و دختران را به مردانى كه هم طبقه‏ى آنان بودند به زنى داد. و جهیز آنها را از خزانه‏ى دولتى تهیه كرد و همچنین پسران را از دختران نجیب‏زاده زن داد و مهر آنان را خود به عهده گرفت و آنان را توانگر كرد و فرمود كه در درگاه شاهى بمانند و تربیت شوند، تا مهیاى پذیرفتن خدمات بزرگتر گردند، و بدین طریق طبقه‏ى جدیدى از نجبا در دربار او پدید آمد، كه فرمانبردار و فدایى او بودند و نیز فرمان داد كه املاك و ابنیه و قنواتى را كه بر اثر كوتاه شدن دست صاحبان آنها ویران و بایر شده بود آباد و دایر نمایند و پلهاى چوبى و سنگى را كه ویران شده بود و دوباره مرمت كردند. وى اصلاحات زیادى در روش اخذ مالیات كرد. پیش از وى كشاورزان قبل از تعین میزان مالیات توسط مأموران دولتى جرأت نمى‏كردند به میوه‏هاى رسیده دست بزنند. وى دستور داد تمام زمینهاى زراعتى را به دقت مساحى كردند و مأمورانى درستكار براى این امر برگزید. و دریافت مالیات ارضى جدید بر اساس این ممیزى قرار گرفت. نرخهاى ثابتى كه مطابق اصول جدید معین شد از این قرار بود. هرگریب (جریب معادل با 2400 مترمربع) گندم یا جو، سالى یكدرهم، هر گریب مو، سالى هشت درهم، هر گریب یونجه هفت درهم، هر گریب برنج (پنج ششم) درهم، و سالیانه از هر چهار درخت خرماى پارسى یا شش نخل آرامى یا شش درخت زیتون یك درهم مى‏گرفتند. سایر محصولات دیگر از اداى مالیات معاف بود و نخلهاى پراكنده كه جزو نخلستانى مستقل به شمار نمى‏آمد از اداى مالیات معاف گشت. جزیه‏ى سرها (مالیات سرانه) نیز بر تمام اشخاص بیست ساله تا پنجاه ساله تعلق مى‏گرفت، به استثناء بزرگان و موبدان و دبیران و خدمتگزاران دولت و سربازان كه از این مالیات معاف بودند. در جزیه‏ى سرانه از توانگران دوازده درهم، و میانه ترهشت و كمتر شش و سایر رعایا هر تن در سال چهاردهم مى‏پرداختند. مالیات را به اقساط سه ماهه مى‏گرفتند. خسرو فرمود صورت نرخهاى جدید را در گنج شاهى نهاده و رونوشتهاى دیگرى به همه مستوفیان (مأموران مالیات) و همه قضات بلوك بفرستادند. انوشیروان قضات را مأمور كرد كه مراقبت كنند تا مالیاتها عادلانه وصول شود، و اگر خساراتى متناسب با مالیات بر گندم و باغ اشخاص وارد آید، آنان را از اداى مالیات معاف كنند. قضات دهستانها صورت معافیتها را به حكومت مركزى مى‏رسانیدند، و حكومت نیز اوامر مناسبى به تحصیلداران صادر مى‏كرد. منظور خسرو از این بازرسى این بود كه از اسرافهایى كه تا آن زمان در اخذ مالیات معمول بود جلوگیرى كند. خسرو فرمان داد كمه براى نجباى فرودست كه به منزله‏ى هسته و مغز سپاه ایران بودند و تا آن زمان بدون جیره خدمت مى‏كردند و حتى ساز و برگ جنگ را هم به خرج خودشان فراهم مى‏نمودند حقوق و جیره‏اى معین نمایند. در زمان خسرو سلاح كامل اسواران مركب بود از: یك برگستوان اسب، جوشن بلندى، زره سینه‏پوشى، وران‏بندى و شمشیرى و نیزه‏اى و سپرى مدور و گرزى و تبرزینى و تركشى كه حاوى دو كمان با چند زه و سى‏تیر بود. دو كمند بافته را از پشت سر به كلاه خود متصل مى‏كردند. از جمله اصلاحات لشگرى خسرو انتقال قوم كوهستانى بارز ساكن كرمان كه از اقوام شجاع ایرانى بودند به نقاط مختلف كشور و مجبور نمودن آنان به خدمت سربازى است. و نیز از یك قوم دیگر موسوم به «چول» كه ظاهراً شورش كرده بودند، فقط هشتاد تن باقى گذاشت و آن مردمان جنگ آزموده را به شهر رام پیروز انتقال داد. آنان را نیز مكلف به خدمت سربازى نمود. سپس اقوام ابخاز و خرر و آلان را كه به ایران هجوم آورده و در ارمنستان پیشرفته بودند شكست داد و ده هزار تن از آنان را اسیر كرده و ایشان را در آذربایجان مستقر گردانید، و نیز در بلاد الشابران و مسقط كه به امر او بنا شد و در دژ مرزى دربند (باب الابواب) سربازانى جنگ آزموده جاى داد كه آنان را به پهلوى «نشاستگان» به معنى پاذگان مى‏گفتند كه در تاریخ طبرى آن اصطلاح «السیاسجین» آمده كه باید مصحف «النشاستجین» باشد. خسرو، پادگان بلاد ارمنستان را كه از روم گرفته بودند، نیز به این قوم واگذاشت و شهر مستحكم به نام سغدبیل در گرجستان بنا نهاد و سغدیان و ایرانیان را در آنجا مسكن داد. وى اقوام وحشى و چادرنشین را براى استفاده‏ى نظامى ایشان به مرزها و مناطق خطرناك كوچ مى‏داد، تا حملات دشمنان خارجى را دفع كنند. بدین طریق سپاه جاودانى كه خسرو اول ایجاد كرد مركب از سواران ایرانى و كوچ‏نشینان غریب بود. خسرو در تشكیلات جدید سپاه منصب «ایران سپاهبذ» را ملغى كرده چهار سپاهبذ در چهار سوى كشور بگماشت. سپاهبذ خراسان (مشرق) ریاست سپاه خراسان و سیستان و كرمان و سپاهبذ نیمروز (جنوب) ریاست سپاه پارس و خوزستان، و سپاهبذ خود بران (مغرب) ریاست سپاه عراق را تا مرزهاى روم، و سپاهبذ باختر (شمال) ریاست سپاه مادبزرگ و آذربایجان را به عهده داشت. مورخان شرقى نه فقط خسرو انوشیروان را یكى از عادل‏ترین پادشاهان دانسته‏اند بلكمه او را نمونه‏ى رحمت و جوانمردى شمرده‏اند ولى توصیفى كه پروكوپیوس از خسرو كرده با آنچه در روایات شرقى هست مطابقت ندارد. پروكوپیوس خسرو را پادشاهى بى‏آرام و فتنه‏انگیز معرفى كرده است كه عاشق حاثه‏جویى و بدعت بود و همواره در پیرامون خویش تولید هیجان مى‏كرد، و او را مردى مغرور معرفى مى‏كند. و گوید كه او آنچه وجود نداشت مى‏گفت و آنچه وجود داشت كتمان مى‏كرد، و مسئولیت مظالم خود را به گردن مظلومان مى‏انداخت. سوگند خود را نقض مى‏كرد. اظهار زهد و تقدس مى‏نمود. و زشتى اعمال خود را به نیروى زبان‏آورى از میان مى‏برد. پروكوپیوس براى اینكه نمونه‏اى از تزویركاریهاى خسرو را به دست داده باشد مى‏نویسد كه در فتح شهر سورا Sura به دست ایرانیان، خسرو سربازى را دید كه زنى زیبا را بر روى خاك مى‏كشید، در حالى كه طفل او به زمین افتاده بود. شاه از دیدن آن حالت ناله برآورد و در حضور آناستاسیوس سفیر روم گریه كرد و از خدا خواست كه مسبب تمام این فجایع را كیفر دهد. مورخ مزبور گوید: كه خسرو در كمالى خوبى مى‏دانست كه خود مسبب این جنگ شده بود. نمونه دیگر از تزویر خسرو را بلاذرى شرح مى‏دهد: خسرو خواهان دوستى خاقان ترك «سینجیبو» بود و قرار بر آن شد كه خسرو دختر خاقانى را به زنى بگیرد، و خسرو نیز دختر خود را به خاقان دهد. خاقان به عهد خود وفا كرد، ولى خسرو به جاى دخترش یكى از كنیزان را براى خاقان فرستاد و به افتخار این مزاوجت ضیافت بزرگى برپاى كرد ولى شب هنگام آتش بر خیمه‏ى تركان افكند؛ و چون خاقان از این كار گله كرد، خسرو اظهار بى‏اطلاعى نمود. شب سوم خسرو به چادر خود آتش افكند و به خاقان شكایت برد. چنانكه گویى او را مسبب این واقعه مى‏دانست. چون خاقان سوگند یاد كرد كه از این واقعه اطلاعى ندارد. خسرو براى جلوگیرى از اینگونه حوادث به خاقان پیشنهاد كرد كه اجازه دهد دیوارى بین دو كشور كشیده شود. خاقان رضا داد و به كشور خود بازگشت. خسرو دیوارى استوار برآورد و چون خاقان ترك دریافت كه خسرو او را فریب داده و كنیزى را به جاى دخترش به او داده دیگر قادر به كشیدن انتقام نبود. پروكوپیوس در مورد سخت‏كشى خسرو مى‏نویسد كه در چندین مورد خسرو بعضى از مجرمان را پوست كنده و پوست ایشان را به كاه انباشته است. به موجب روایت آگایثاس به فرمان خسرو نخویرى را كه در كشور لزكى‏ها مغلوب شده بود زنده پوست كندند. در شوراها خسرو چنین وانمود مى‏كرد كه میل دارد كه دیگران هم، عقیده‏ى خود را بگویند ولى در حقیقت اینكار تظاهرى بیش نبود. طبرى مى‏نویسد كه: راجع به دفاتر مالیاتى جدید خسرو شورایى تشكیل داد و گفت هر كس ایرادى دارد اظهار كند. همه ساكت ماندند. چون پادشاه بار سوم سؤال خود را تكرار كرد. مردى از جاى برخاست و با كمال ادب پرسید كه پادشاه خراج دایمى بر اشیاء ناپایدار تحمیل فرموده و این به مرور زمان در اخذ خراج موجب ظلم خواهد شد. آنگاه خسرو فریاد برآورد كه اى مرد بدبخت گستاخ، تو از چه طبقه مردمانى؟! عرض كرد از طبقه‏ى دبیرانم. خسرو فرمود تا دیگر دبیران او را آنقدر با قلمدان بزدند تا بمرد. آنگاه همه‏ى حاضران گفتند: شاهنشاه همه‏ى خراجهایى را كه مقرر فرموده است موافق عدالت است. چنانكه در بالا گفتیم در بدو سلطنت خسرو كیوس پسر مهتر قباد كه دعوى پادشاهى داشت به فرمان خسرو به قتل رسید. لكن برادر دیگرش ژم با اینكه از یك چشم كور بود و قاعدتاً اشخاص ناقص‏الاعضاء نبایستى به سلطنت برسند در میان بزرگان ایران كه از تلون و بى‏رحمى خسرو مى‏ترسیدند هواخواه داشت. حتى خالوى خسرو اسپبدس Aspebdes نیز طرفدار ژم بود. بزرگان قرار گذارد براى اینكه قانون سلطنت را مراعات كرده باشند، از جهت ناقص‏الاعضاء بودن ژم، قباد پسر ژم را به پادشاهى بردارند. ولى خسرو این توطئه را در نطفه بكشت و ژم را به قتل رسانید و اسپیدس را نیز با برادرزادگان خود بكشت، قباد (كواذ) پسر ژم كه كنارنگ آذر گنداذ او را پنهان كرده بود از این قتل‏عام نجات یافت. وى گریخته نزد ژوستى‏نین امپراطور روم رفت و خسرو سالهاى بعد فهمید كه باعث اختفاى او كه بوده، آنگاه فرمود كه آذر گنداذ را كه پیرى سالخورده بود بكشتند و مقام كنارنگى را به پسرش وهرام دادند. خسرو سرنخوارگان ماهبوذ را كه در رسیدن به شاهى به او كمك كرده بود نیز بكشت. ماهبوذ سبب دسیسه‏ى یكى از بزرگان به نام زروان Zarnan یا زبرگان Zarbargan (زبرقان) كه رئیس خلوت بود به قتل رسید. و آن داستان بنا به روایت پروكوپیوس چنین بود كه: خسرو به زبرگان فرمود كه رفته ماهبوذ را به درگاه آورد. ماهبوذ در آنگاه سرگرم كارهاى لشگرى بود. گفت به شاه عرض كن پس از تمام كردن كارهاى خود بى‏درنگ به درگاه خواهم آمد. زبرگان از دشمنى كه با ماهبوذ داشت، این جواب را طور دیگر به شاه عرض كرد و گفت ماهبوذ به بهانه‏ى این كار دارد از آمدن امتناع مى‏كند. خسرو خشمگین شده فرمان داد كه ماهبوذ بر روى سه پایه‏اى كه در جلوى كاخ او بود بنشیند و انتظار فرمان شاه را داشته باشد، بیچاره چند روز در آنجا منتظر ماند تا به حكم شاه اعدام شد. ثعالبى این قصه را چنین نقل مى‏كند كه: زروان رئیس خلوت كه دشمن جان ماهبوذ بود یك یهودى را با پول راضى كرد تا به پادشاه وانماید كه ماهبوذ خواسته است او را زهر بدهد، خسرو پس از كشتن خدمتكار با وفاى خود آن حیله را كشف كرد و دانست كه در آن كار شتاب روا داشته است. در زمان خسرو، پسرش انوشگزاد Anoshaghzadh به مذهب مسیحى درآمده و ظاهراً به یارى مسیحیان سر به شورش برداشت. خسرو در آنگاه سخت بیمار بود ولى شورش را فرونشانده انوشگزاد را دستگیر و كور كرد و بدینوسیله او را از سلطنت محروم ساخت. خسرو با موبدان زردشتى متحد شد تا مزدكیان را براندازد ولى نه طبقه‏ى روحانیون و نه اشراف در زمان او هیچگاه به قدرت پیشین خود نرسیدند. خسرو در مسائل مذهبى جمود و تعصب نداشت، و نسبت به عقاید مختلفه دینى و فلسفى وسعت نظر نشان مى‏داد. وى عیسویان را در مؤسسات عام‏المنفعه استخدام مى‏كرد. پس از تأسیس شهر رومگان در مداین، به فرقه‏ى یعقوبى اجازه داد كه انجمن تشكیل داده جاثلیقى برگزینند. عیسویان ایران مدتها این محبت خسرو را به خاطر داشتند، ولى در آغاز جنگ ایران و روم موبدان موبد داد هرمزد به آزار عیسویان پرداخت، اما این آزار موقتى بود و به زودى برطرف شد. انوشیروان هفت تن از فیلسوفان مدرسه آتن را كه در 529 میلادى مدرسه‏ى ایشان به دست ژوستى‏نین تعطیل شده بود به ایران پناه داده مورد پذیرایى خاص قرار داد. در زمان خسرو اول بازى شطرنج از هند به ایران رسید و از جمله كتابهاى هندى كه به زبان پهلوى ترجمه شد داستان زندگى بودا بود كه بعدها به نام بلوهر و بوذاسف معروف شد. و نیز كتاب پنجاتنترا (كلیله و دمنه) است كه دومى را برزویه‏ى پزشك به ایران آورد. سیاست خارجى انوشیروان خسرو پس از رسیدن به پادشاهى نخستین كارش صلح با دولت روم بود، زیرا به طورى كه در بالا گذشت قصد اصلاحات عمیقى را در داخل كشور داشت. ژوستى‏نین هم این پیشنهاد را از نظر اشتغال جنگى كه در ایتالیا و افریقا داشت مغتنم شمرده صلحى با شرایط ذیل بین دولتین برقرار گردید (523 میلادى): 1- دولت روم به عهده گرفت كه معادل مبلغ یازده هزار پوند طلا براى نگاهدارى دربند و سایر دژهاى قفقاز به دولت ایران بپردازد. 2- رومیها مى‏توانند شهر دارا را در تصرف خود نگاهدارند، ولى هیچگاه نباید آنجا را مركز نیروى خود در بین‏النهرین قرار دهند. 3- هر قدر از ولایت لازیكا از زمان قباد در تصرف طرفین بوده پس از این هم به همان حالت باقى خواهد ماند. 4- ایران و روم با هم متحد خواهند بود. ژوستى‏نین پس از این صلح همه‏ى قواى خود را متوجه شمال افریقا و ایتالیا كرد و در آن جاها توسط سردارش بیلیزاریوس به فتوحات بزرگى نایل آمد. خسرو چون از پیشرفتهاى روم در مغرب اطلاع یافت به تشویش افتاد و مخصوصاً در 539 م سفیرانى از طرف است گتها Ostgoths از مردم ژرمن كه بر اثر فشار هونها به ایتالیا حمله آورده آن كشور را در تصرف داشتند و ژوستى‏نین مى‏خواست ایتالیا را از آنان انتزاع كند. و نیز فرستادگانى از ارمنستان به دربار خسرو آمده گفتند با پیشرفتهاى درخشانى كه روم كرده است اگر با آن كشور در جنگ نشود كار از كار گذشته است. جنگ اول با روم در این هنگام مابین دو ملك عرب حارث بن عمر و شاه غسان كه تحت حمایت روم بود و منذر بن نعمان ملك حیره تحت‏الحمایه‏ى ایران جنگى رخ داد. ژوستى‏نین در اختلاف آن دو دخالت كرده بدون كسب نظر ایران خود را حكم قرار داد. خسرو كه براى جنگ با روم پى بهانه مى‏گشت با وجود صلح دایمى كه با بیزانس امضاء كرده بود در 540 میلادى از فرات گذشته به سوریه حمله برد و شهر انطاكیه را در محاصره گرفت، و آن را تسخیر و ویران كرد و بلاد روم را به باد غارت داد، و براى اینكه شهرها را زودتر حاضر به تسلیم كند خیلى بیرحمانه با اهالى رفتار كرد. دولت روم كه به راستى غافلگیر شده بود درخواست صلح كرد. شرایط صلح این بود كه اولاً: دولت روم پنج‏هزار لیبراى طلا بپردازد. ثانیاً- پانصد لیبراى طلا سالیانه براى نگاهدارى دربندهاى قفقاز به ایران تأدیه كند (540 م). این صلح هم چندان دوامى نداشت، با اینكه خسرو در «ادس» اطلاع یافت كه عهدنامه‏ى صلح به امضاء رسیده است. باز در هنگام بازگشت از انطاكیه مبالغى از «ادس» و «دارا» و «آپامه‏آ» گرفت تا كارى به این شهرهاى رومى نداشته باشد. امپراطور این رفتار را نقض عهدنامه دانسته باز جنگ آغاز شد. نوشته‏اند كه انوشیروان پس از تسخیر انطاكیه به سلوكیه بندر آن شهر رفته در دریاى مغرب آب تنى كرد و بعد محرابى مطابق دین زردشتى بنا كرده مراسم قربانى را بجا آورد. شهر انطاكیه به قدرى پسند خاطر او شد كه در نزدیكى تیسفون توسط یونانیها شهرى مشابه آن ساخت و آن را «وه اندیو خسرو» یعنى شهر خسرو بهتر از انطاكیه است نامید. مطابق روایت طبرى انطاكیه‏ى بدلى چنان شباهت به انطاكیه‏ى اصلى داشت كه اسیران رومى انطاكیه بدون زحمت خانه‏هاى جدید خود را یافته در آن مسكن گزیدند. جنگ لازیكا این جنگ كه از 540 تا 577 م. به درازا كشید، بر سر ولایت لازیكا قسمتى از گرجستان امروز بود، قلعه‏ى معتبر این ولایت پترا نام داشت، و در دست دولت روم بود. این شهر در كنار دریاى سیاه به جاى باطوم حالیه قرار داشت. حاكم رومى آن شهر بازرگانى را در آنجا انحصارى كرده بود و پادشاه لازیكا از این اقدام ناراضى بود و از ایران در رفع آن یارى خواست. انوشیروان براى اینكه بتواند از آنجا از راه دریا متصرفات روم را مورد تهدید قرار دهد موقع را مغتنم شمرده به یارى پادشاه لازیكا شتافت، و شهر پترا را محاصره كرد و آن ولایت را به تصرف آورد. ولى رفتار ایرانیان زردشتى یا ساكنین مسیحى آن ولایت پادشاه لازیكا را از این استمداد پشیمان كرد. خسرو انوشیروان این معنى را درك كرد، سپس به فكر آن افتاد كه گوبازس Gobazes شاه آنجا را كشته اهالى مسیحى را از آنجا كوچ داده و به جاى آنان رعایاى زردشتى خود را اقامت دهد، ولى گوبازس از نقشه‏ى خسرو انوشیروان آگاه شده از روم یارى خواست. ژوستى‏نین در 549 میلادى قوایى فرستاده پترا را در محاصره گرفت. نزدیك بود كه شهر به دست رومیان بیفتد كه نیروى امدادى در حدود سى هزار تن به كمك ایرانیان رسید و رومیان شكست خوردند. پس از آن چون كشور لازیكا نمى‏توانست هزینه‏ى سى‏هزار تن قشون ایران را بپردازد، پنج‏هزار نفر باقیمانده‏ى، بقیه به ایران مراجعت كردند. در این هنگام به رومیان قلت عدد پادگان ایرانى را مغتنم شمرده مجدداً حمله كردند. پادگان ایرانى مردانه جنگیدند و تا آخرین نفر به قتل رسیدند، و رومیها پترا را تسخیر كردند، ولى باز ایرانیان غلبه كردند و غلبه و شكست طرفین چند بار تكرار شد. و در یكى از این جنگها گوبازس به دست سربازان رومى كشته شد. چون خسرو انوشیروان خاطر در جاهاى دیگر مشغول داشت، تصمیم به صلح با روم گرفت؛ اما در بین‏النهرین لشكر روم به سردارى بیلیزاریوس از مرز گذشته نصیبین را محاصره كرد. و چون از گرفتن شهر مأیوس شد به قدر یك روز راه از نصیبین، دژ سیزورانن را گرفت و هشتصد تن از سواران ایرانى را اسیر كرده به نزد ژوستى‏نین به قسطنطنیه فرستاد و وى آنان را براى جنگ با طوایف گت به ایتالیا روانه كرد. در 542 م انوشیروان به كماژن رفته خواست كه از سوریه بگذرد و داخل فلسطین شود و بیت‏المقدس را غارت كند. ولى بر اثر شیوع بیمارى طاعون از این سفر منصرف شد. سپس جنگهایى در ارمنستان رخ داد و فتح با ایران بود. پنجسال جنگ ایران و روم به طول انجامید. رومیها مكرر تقاضاى صلح مى‏كردند. امپراطور روم فرستادگانى در تیسفون به پیشگاه شاهنشاه فرستاد و ضمناً پزشكى یونانى با قریب بیست هزار پوند طلا به عنوان هدیه به او تقدیم كرد. چون خسرو انوشیروان خاطر در مشرق ایران و جاهاى دیگر مشغول داشت مصلحت دید كه با روم قرارداد صلحى برقرار نماید. در 557 میلادى قرارداد متاركه‏ى جنگ به مدت پنج سال بسته شد. 1- لازیكا از آن دولت روم شد. 2- دولت روم متعهد گردید كه سالى سى‏هزار سكه طلا به ایران بپردازد. 3- مسیحیان ایران در دین خود آزادند ولیكن حق تبلیغ نخواهند داشت. 4- دولت ایران كما فى‏السابق پادگان دربند قفقاز را نگاه خواهد داشت. 5- شهر دارا نباید مركز سپاه شرق روم باشد. جنگ با هیاطله خسرو انوشیروان پس از صلح با روم به فكر آن افتاد كه مسأله‏ى هیاطله را در مشرق ایران كه در یك قرن اخیر همواره اسباب زحمت و وحشت ایران شده بود به كلى حل كند. از این جهت در برانداختن دولت هیاطله با خاقان ترك متحد شده پس از جنگى كه در آن، پادشاه هیاطله كشته شد، آن كشور بین ایران و خاقان تركان تقسیم شد. بدین طریق كه جیحون مرز شمالى ایران شد و باختر و طخارستان و زابلستان و رخج جزو ایران گردید. برخى نوشته‏اند كه پس از این واقعه مستملكات ایران در هند كه به واسطه‏ى فشار هونهاى سفید از دست ایران خارج شده بود، دوباره به دست ایران افتاد. جنگ با خزرها خزرها كه در زمان قباد شكست خورده بودند دوباره سر برآوردند. انوشیروان لشگرى به جنگ آنان فرستاده و سرزمینشان را به باد تاراج داد و هزاران تن از آنان را بكشت. لشگر فرستادن به یمن در آغاز قرن ششم میلادى حبشى‏ها كه مسیحى بوده به عربستان حمله برده و یمن را به تصرف درآوردند. سردار حبشى كه یمن را فتح كرد، ابرهه نام داشت. وى كلیسایى به نام قلیس در صنعا پایتخت یمن بنا نهاد و آن را خواست مركز حج عرب قرار دهد و براى خراب كردن خانه‏ى كعبه به مكه روى آورد. ولى چنانكه در تواریخ مسطور است موفق نشد و به علت طاعون در سال 542 میلادى از نیمه راه بازگشت. بالطبع امپراطور روم از نظر هم‏كیشى از این كار حبشى‏ها خشنود بود. در این هنگام شاهزاده‏ى یمنى به نام سیف بن ذى یزن براى استمداد از شاهنشاه ایران به درگاه انوشیروان پناهنده شد. خسرو كه از نفوذ غیر مستقیم رومیها در عربستان و یمن خسنود نبود، در بین سالهاى 570 و 575 م. و هریز نامى را با لشگرى به عده‏ى 800 نفر در هشت كشتى از راه خلیج‏فارس و باب‏المندب به یمن فرستاد در راه دو كشتى آنان غرق شد، و شش كشتى با 600 تن به سواحل حضر موت رسیدند. یمنى‏ها از آمدن لشگر ایران شاد شده بر حبشى‏ها بشوریدند، و مسروق آخرین امیر خاندان ابرهه به دست و هریز كشته شد، و سلطه‏ى حبشى‏ها در یمن برچیده گشت، و ایرانیان حبشى‏ها را از یمن بیرون راندند (576 م) و هریز از جانب شاهنشاه به فرمانروایى آن كشور گمارده شد. پس از مرگ «وهریز» خسرو انوشیروان فرمانروایى یمن را به یكى از اسواران بنام زین (یا وین) داد. هرمز پسر خسرو انوشیروان او را از امارت بركنار كرد، و به جایش مروزان Marvazan پسر وهریز را تعیین نمود و پس از وى بینگان نوه‏ى وهریز جانشین او شد و پس از مرگ او خوره خسرو با اجازه‏ى خسرو پرویز جانشین پدر شد. خسرو او را نیز معزول كرده، باذان نامى را كه نام او ظاهراً باذام بوده فرمانرواى یمن ساخت و سلسله‏ى حكمرانان ایرانى یمن به او پایان یافت. سپاهیان ایرانى نیز در یمن مانده و تا قرنها نژاد خود را حفظ كردند. چنانكه عربهاى دوره‏ى اسلام آنان را ابناء احرار، یعنى آقازادگان مى‏گفتند. در تكمیل این بحث باید یادآور شویم كه قسمت شرقى شبه جزیره‏ى عربستان تا حدود مهره و حضرموت و تا مسافتى در داخل تحت تصرف یا نفوذ ایران بوده است. گلازر مستشرق معروف تمام ساحل شرقى عربستان و عمان و حتى یمامه و بلكه مغرب آن خطه را هم تا حوزه‏ى وسطى و وادى دو اسیر و كوهستان النبر در عهد اشكانیان و از قرن اول مسیحى متعلق به ایران دانسته، و مخصوصاً از ذكرى كه همدانى از مهاجرنشین‏هاى ایرانى زردشتى در معادن نقره‏ى‏العوسج و شمام كرده كه ایرانیان در آنجا كار مى‏كردند استنتاج مى‏كند، كه ایرانیان به داخله‏ى عربستان جلو رفته بودند. جز این نقاط مغرب یمامه بود. از طرف دیگر قلمرو و ملوك حیره كه تابع ایران بودند در داخله‏ى عربستان بسط زیاد داشت. بعدها نجران (شمال یمن) و همه‏ى نواحى شمالى حتى حجاز كم و بیش در تحت تبعیت حكمران ایرانى آن كشور بود. جنگ با تركان تركان كه چینیان آنان را توچویه tuchueh مى‏نامند خودشان را از نسل آسنا Assena یكى از قبایل هوینگ نو Huingnu یعنى هونها مى‏دانستند. در 433 م بر اثر فشار و ظلم امپراطور توباى سوم هفتصد خانوارشان به مرزهاى طایفه‏ى جون‏جون مهاجرت كردند، و در ازمنه‏ى بعد دو قسمت شده: قسمت شرقى كشورهاى بین مغولستان و كوههاى اورال را متصرف شدند و قسمت غربى اراضى ما بین كوههاى آلتایى و سیحون را تصاحب كردند. كلمه‏ى ترك، مأخوذ از نام كوهى است كه شبیه به كلاه‏خود است و آن را در تركى دوركو Durku مى‏خواندند. حرفه‏ى آنان در میان طایفه‏ى جون‏جون آهنگرى بود. اولین خاقان آنان تومن Tumen نامى بود كه در حوالى 533 م درگذشت، و پسرش كولو Kolo به جاى وى نشست. و پس از او برادرش موكان‏خان Mokan - Khan به خاقانى رسید، كه معاصر خسرو انوشیروان است كه در 554 م با شاهنشاه ایران ارتباط یافت. در پیش گفتیم كه خسرو انوشیروان در سالهاى بین 558 -561 میلادى هیاطله را با اتحاد با یك قبیله‏ى ترك به سردارى سین‏جیبو Sinjibu (سیلزبیول Silzbiul) برانداخت. رود جیحون مرز ایرانیان و تركان شد. انوشروان براى تحكیم مبانى عهد صلح با تركان دختر خاقان ترك را به زنى گرفت و هرمزد یعنى پسرى كه پس از وى بر تخت نشست، از همین زن بوده است. تركان به زودى دشن خطرناك ایران شده و خطرناكتر از هیاطله گردیدند. و حتى بعضى از قبایل ترك در قفقاز نمودار شدند. و خسرو انوشیروان براى اینكه از حملات آنان جلوگیرى كند بر استحكامات قلاع دربند افزود. در 567 میلادى سین جیبو سفیرى براى بستن پیمان اتحاد به ایران فرستاد. انوشیروان از این پیش‏آمد مشوش شده، سفیر را زهر داده چنین وانمود كمرد كه او مرده است. سین‏جیبو چون از حقیقت قضیه آگاه گردید، خشمناك شده هیأتى به دربار ژوستن Justin امپراطور روم فرستاد تا قرارداد مودتى علیه ایران برقرار سازد. در 569 سفیرى از روم به كشور تركان رفت. پس از آن تركان به خاك ایران حمله‏ور شدند، لكن پس از رسیدن لشگر ایران روى به گریز نهادند، سین جیبو پس از شكست از ایران (571 م) سفیرى نزد ژوسین فرستاد و درخواست كرد كه عهد صلح با ایران را به هم بزند. و با تركان متحد گردد و این واقعه موجب تیرگى روابط ایران و روم شد. جنگ سوم با روم این جنگ از 572 تا 579 میلادى امتداد یافت. در این جنگ ژوستن صلح را زیرپا گذاشته و نقض عهد كرد. خسرو انوشیروان در این زمان هفتاد سال داشت. امپراطور روم هیچ تصور نمى‏كرد كه شاه ایران در كبرسن بتواند فرماندهى سپاه ایران را به عهده گیرد. خسرو انوشیروان با سرعتى فوق‏العاده از دجله گذشته، افواج روم را كه نصیبین را محاصره كرده بودند شكست داد و شهر رومى دارا را در محاصره گرفت و تسخیر كرد. سپس با گروهى سواره نظام سبك اسلحه به سوریه حمله برد و انطاكیه را آتش زد و آپامه را ویران ساخت. در نتیجه این شكستها دیگر ژوستن نتوانست به سلطنت ادامه دهد، و استعفا كرد. و جاى خود را به كنت تیبریوس Conte Tiberius داد وى ناچار شد به مدت یك سال با خسرو انوشیروان قرارداد متاركه امضاء كند. و چهل و پنج هزار سكه‏ى طلا در ازاى آن به انوشیروان داد. سپس به گردآورى سپاه از سواحل رود رن Rhin ودانوب Danube پرداخت، ولى چون جرأت به جنگ نكرد قرارداد متاركه را سه سال تجدید كرد. و قبول نمود كه سالى سى‏هزار سكه‏ى طلا به ایران بپردازد. ولى ضمناً شرط شد كه ارمنستان از این حكم مستثنى باشد. پس از آنكه خسرو انوشیروان به ارمنستان روم داخل شد، در ابتدا از كورس Kurs نام سكایى كه با عده‏اى از سكاییان در خدمت دولت روم بودند، شكست خورد. ولى به زودى این شكست را جبران كرده به ایران بازگشت در 576 م. سپاه روم شكست فاحشى از انوشیروان خورد و در 578 م هر یك از طرفین در خاك یكدیگر دست به تطاول و تاراج گشودند. در این احوال موریس Mauris سردار رومى به جاى ژوستن امپراطور روم شد و تاخت و تازى چند در خاك ایران كرد و شهر سنجار را بگشود و حمله به كردستان كرد. انوشیروان كه مورد تعقیب سپاه رومى واقع شده بود روى فیلى از دجله گذشت و اندكى پس از ورود به تیسفون درگذشت (579 م). در این زمان كورس با غنایمى كه به دست آورده بود از دجله گذشته به موریس پیوست و جنگ هم‏چنان بین طرفین ادامه داشت. داورى درباره‏ى خسرو انوشیروان دوره‏ى سلطنت این شاهنشاه از درخشانترین دوره‏هاى عهد ساسانى است. ایران چنان عظمتى یافت كه حتى از عهد دو شاهپور بزرگ درگذشت. توسعه‏ى دامنه‏ى ادبیات و فرهنگ این عهد را كیفیت مخصوصى بخشید. در زمان او سلسله‏ى ساسانى به اوج عظمت خود رسید و كشورهاى وسیع از هندوكش تا انطاكیه و از كوههاى قفقاز و جیحون تا یمن میدان سواره‏نظام ایران گردید. دولت هیاطله از صفحه‏ى روزگار برافتاد. و امپراطوران روم شكستهاى بى‏سابقه‏اى از ایران خوردند. این پادشاه توانست با برقرارى اصلاحات اجتماعى تازه‏اى اثرات انقلابى بزرگى را از ایران ریشه‏كن كند. (انوشیروان: نوشیروان، په.- داراى روان جاوید) لقب خسرو اول شاهنشاه ساسانى ملقب به دادگر، بیست و یكمین پادشاه ساسانى (جل. 531- ف. 579 م.) فرزند غباد ساسانى است و مادر او دخترى دهقان بود كه غبار به هنگام فرار از بلاش در نیشابور به زنى گرفت و چون مى‏خواست وى به سلطنت رسد، و پسران دیگر ارشد از او بودند، قصد كرد او را به امپراتور روم بسپرد ولى امپراتور این تقاضا را نپذیرفت. پس از غباد بین انوشروان و برادران او «كیوس» و «جام» كشمكش در گرفت و عاقبت انوشروان به همراهى مهبود وزیر به پادشاهى رسید. او در جنگهاى خارجى با دولت روم و مهاجمان شرقى كامیاب شد و اصلاحات داخلى و اشاعه عدل و داد موفق گردید. دوران پادشاهى وى را مى‏توان از درخشانترین دوره‏هاى سلطنت ساسانى شمرد. حضرت محمد (ص) در زمان این پادشاه متولد شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

قباد (كواذ) پسر فیروز در 488 میلادى به دستیارى زرمهر (سوخرا) بر تخت نشست در سالهاى نخستین پادشاهى قباد، زرمهر همچنان پایگاه برتر را در میان بزرگان ایران حفظ كرد. ولى قباد در دل داشت خود را از نفوذ و سلطه‏ى این مرد جاه‏طلب كه در حقیقت قدرت كشورى و لشگرى در دست او بود برهاند. پس رقابتى را كه بین زرمهر (سوخرا) و سردار دیگر شاهپور مهران وجود داشت مغتنم شمرد و شاهپور را كه در این زمان ایران سپاهبذ و در عین حال سپاهبذ سواد (عراق و بابل) بود با خود همراه كرده با توطئه، زرمهر را بكشتن داد. این واقعه در سراسر ایران بر سر زبانها افتاد و این مثل از آن پیدا شد كه: «آتش سوخرا فرومرد و باد شاهپور وزیدن گرفت.» با وجود این در تاریخ ذكرى از این شاهپور نیست. گویا پس از رقیب خود دیرى نزیسته است. ماركوارت گوید: این سپاهبذ شاهپور همان اسپیدس است كه با سلر Celer رومى در 505 یا 506 میلادى پیمان متاركه‏اى امضاء كرده است. اما به قول پركوپیوس، او پدر زن قباد بود بنا به روایت كتاب اسستیلیس این سپاهبذ بویه نام داشته است. جنگ با خزرها نخستین كار بزرگ قباد لشكركشى او به كشور خزرها بود این قوم مردمى بوند از نژاد آلتایى كه در كنار دریاى خزر كه اكنون هم به نام آنها خوانده مى‏شود نشیمین گزیده و در دره‏ى رود كور و ممالك همسایه بتاخت و تاز مى‏پرداختند و پایتخت آنان در آغاز در تمرخان شوراى كنونى در قفقاز بود، ولى بعدها به هشترخان حالیه كه ادیل یا آتل (ادیل همنام رودولگا در قدیم است) در كنار ولگا پایتخت گزیدند. این قوم در زمان قباد، در دشت واقع میان ولگا- دن سكنى داشتند. قباد شخصاً با لشكرى به جنك آنان رفت و آن مردم را شكست داده و با غنایم زیادى بازگشت و براى اینكه بعدها نیز از حمله‏ى احتمالى آنان محفوظ ماند شهرى به نام آمد در سر حد ارمنستان ساخت و آن غیر از شر آمد دیگر است كه در دیار بكر واقع بود. از حوادث دیگر، مغلوب شدن سپاه ایران در ارمنستان و شورش كادیشیان و تموریان از عشایر كوهستانى ایران در نزدیك نصیبین و هجوم قبایل عرب در ایران بود. پیدا شدن مزدك در این زمان شخص متفكرى به نام مزدك پسر بامداد پدید آمد. و از آمیختن دین مانى و زردشت و عقاید افلاطون در كتاب جمهوریت، كیشى تازه آورد كه اساس آن بر اصلاحات اجتماعى بود، و مى‏توان آن را یك نوع كمونیزم یا مسلك اشتراكى دانست. نظریه‏ى اجتماعى او كه مبنى بر مساوات در تقسیم ثروت بین افراد بشر بود، انظار را جلب مى‏كرد. او مى‏گفت مال و ثروت و زن باید به تساوى بین مردم تقسیم شود. برخى از دانشمندان این نهضت را به منزله‏ى عكس‏العمل بردگان و روستاییانى كه نیمه برده شده بودند و همچنین طغیان سكنه‏ى سابقاً آزاد شهر و حومه ضد فئودالیسم و دستگاه برده‏سازى آن مى‏دانند، كه به صورت جدال طبقاتى درآمد و علیه حرمسراى توانگران كه در آن زنان بسیارى براى كامگذارى احتمالى ایشان محبوس بودند، اعتراض كرد. قباد براى اینكه از نفوذ فوق‏العاده‏ى بزرگان و موبدان بكاهد طرفدار نهضت مزدكى شد. سرانجام وى بر اثر شورشى كه از طرف مردم پایتخت به تحریك موبدان علیه او برپا شده بود از پادشاهى خلع شد. و به زندان افتاد. جماعتى از اشراف كه هواخواه زرمهر بودند نیز با موبدان یارى كردند. دشمن بدسگال قباد گشنسب داد بود كه لقب نخویر Naxver و منصب كنارنگ داشت و در روزگار بلاش در موقع پیمان صلح با ارامنه مشاور و معتمد زرمهر بود. باید دانشت كه این توطئه شامل همه‏ى بزرگان نبود. بلكه قباد در میان اعیان هواخواهانى باوفا مانند سیاوش نیز داشت. بزرگان و موبدان زاماسب Zamasp (جاماسب) برادر قباد را بر تخت نشانیدند و درباره‏ى سرنوشت قباد به مشورت پرداختند. نخویر گشنسب داد كه فرماندار نظامى مرز هفتالیان بود، رأى به كشتن او داد. ولى دیگران راى دادند كه او را به زندان باید افكند. پروكوپیوس گوید كه قباد را در زندان انوشبرد Anushbord دژ فراموشى زندانى كردند (498 میلادى) به قول رولین سن Sie Henry Rawlinson محل این قلعه در گل گرد در مشرق شوشتر در كوهستان بود. از آن جهت این نام را به این دژ داده‏اند كه نام زندانیان آن را هیچگاه پیش شاه نمى‏بردند. قباد دیرزمانى در زندان بماند و سیاوش كه از بزرگان و دوستان باوفاى او بود وى را با حیله نجات داد. در روایات اسلامى آمده كه وى با خدعه‏ى زنش كه خواهر او نیز بود از آن زندان رهایى یافت. قباد از زندان گریخته خود را با سیاوش به دربار خاقان هیاطله رسانید. خاقان او را چون دوستى دیرین پذیرفت، و دخترش را كه از دخت فیروز داشت به زنى به او داد و لشگرى نیز همراه او كرد، و پیمان گرفت كه اگر به پادشاهى رسد به خاقان هیاطله خراج دهد. پادشاهى دوباره‏ى قباد اما زاماسپ (جاماسب) چون به تخت نشست. بداد و مهربانى با مردم رفتار كرد و چون قباد با لشگر هیاطله به ایران بازگشت، زاماسپ مقاومتى نكرده و دوباره قباد پادشاه شد. الیاس نصیبینى مى‏نویسد كه: قباد زاماسپ را كشت، ولى پرو كوپیوس مدعى است كه او را كور كرده‏اند. اما از اخبار مورخان مشرق كه در این مورد به حقیقت نزدیكتر است برمى‏آید كه قباد از خطاى برادر درگذشت. اما اینكه برخى از مورخان عرب نوشته‏اند كه قباد در این‏باره عهد كرد كه مزدكیان را حمایت نكند درست نیست، ولى احتمال مى‏رود كه در كار مزدكیان شرایط احتیاط را مرعى مى‏داشته است. قباد بزرگانى را كه بر ضد او اقدام كرده بودند ببخشود، ولى كنارنگ گشنسب داد را كه راى بكشتن او داده بود بكشت و مقام كنارنگى را به آذر گنداذ نامى بداد، و سیاوش به پاداش خدماتى كه كرده بود به مقام «ارتیشتاران سالار» یعنى فرمانده كل قوا رسید. آنگاه كادیشیان Kadisheens و تموریان Tamureens را كه سر به شورش برداشته بودند به اطاعت درآورد و قبایل عرب را از تاخت و تاز بازداشت. و اعراب حیره به فرماندهى نعمان ثانى در جنگى كه با بیزانس شد به سپاه ایران یاریها كردند. ارامنه سر به اطاعت آوردند و قباد به آنان آزادى دینى داد به شرط آنكه در جنگ با رومیان یار ایران باشند و آنان هم این شرط را پذیرفتتند. به علاوه قباد در امر كشوردارى دست به اصلاحات ادارى زد از جمله در ردیف بزرگفر مدار شخصى را به عنوان استبند Astabadh قرار داد كه رئیس تشریفات بود و نیز چهارپاذ گوسبان در جهات اربع كشور معین كرد. جنگ اول قباد با روم در زمان قباد پیمان صلح هشتاد ساله‏ى ایران با روم شكسته شد، و باز بین آن و دولت جنگ آغاز شد. چنانكه در پیش گفتیم یكى از مواد صلحى كه در 422 میلادى بین یزدگرد دوم و نئودوسیوس دوم انعقاد یافته بود، این بود كه دولت روم سالیانه مبلغى به دولت ایران براى نگاهدارى پادگان در بند قفقاز (باب الابواب) بپردازد، و آن مبلغ در تمام مدت صلح پرداخت نشده بود. قباد براى اینكه خراج موعود را به خاقان هیاطله بپردازد، از قیصر روم اقساط عقب افتاده را خواستار شد و حتى حاضر شد كه مبلغى به عنوان غله از روم بگیرد. قیصر به امید اینكه اگر قباد خراج مورد تعهد خود را به هیاطله نپردازد، باعث جرى شدن آن قوم علیه قباد خواهد شد و بالنتیجه از این اختلاف دولت روم استفاده خواهد كرد درخواست قباد را نپذیرفت. سپس آناستاسیوس Anastasius امپراطور بیزانس شد امپراطور تازه متعذر شد كه چون ایران در موقع خود هزینه‏ى نگاهدارى دربند را مطالبه نكرده مرور زمان این حق را منتفى كرده است؛ پس قباد در 503 م به روم لشكر كشید و برخلاف انتظار سیاستمداران بیزانس، در میان سپاه ایران افواجى از هیاطله نیز دیده شدند. قباد ابتدا به ارمنستان روم حمله برد و شهر «آمد» را در دیار بكر تسخیر كرد و نزدیك بود كه صلحى با شرایط سنگین به روم تحمیل نماید كه ناگاه هون‏ها از دروازه‏هاى خزر به ایران حمله‏ور شدند. شاهنشاه چاره ندید جز اینكه متاركه‏ى جنگى به مدت هفت سال با قیصر منعقد كند و در مقابل پس دادن شهر «آمد» مبلغى بگیرد (506 -505 م) آنگاه به دفع مهاجمین پرداخت و آنان را مغلوب كرده باز پس راند. ولى ده سال بعد قوم دیگرى از هونها موسوم به سابیر Sabir به ارمنستان و آسیاى صغیر تاختند. قباد شهرى از قفقاز را كه پرتو Partav نام داشت به دژى تبدیل كرده پیروز كواذ نام داد. این دوره از پادشاهى قباد دوره‏اى آرام بود در این زمان در آبادى كشور بكوشید و در احداث قناتها و ایجاد پلها و دیگر امور عمرانى توفیق بسیار یافت و شهرهایى از قبیل: ایران آسان كرد گواذ در خوزستان، و رام كواذ در میان پارس و خوزستان و كواذ خوره در پارس بنا كرد. در سال 518 م آناستاسیوس Anastasius امپراطور روم درگذشت و امپراطورى به ژوستن Justin رسید. در این زمان ایبرى (گرجستان) بر ایران بشورید، و جهت آن این بود كه قباد به گرگین Gurgenes پادشاه آن كشور فشار آورد كه آیین مسیح را ترك گفته زردشتى شود به ویژه آنان را از دفن مردگان خود ممنوع داشت، و فرمان داد مانند ایرانیان اموات خود را در دخمه‏ها بگذارند. گرگین كه تابع دولت ایران بود بر اثر این فشار ناگزیر شد از روم یارى بخواهد، و خود به لازیكا Lazica كه در كنار دریاى سیاه بود گریخت. (لازیكا را با لازستان امروز تطبیق كرده‏اند كه ایمرتى و مین گرلى گرجستان امروز بوه است) اندكى پیش از این واقعه امیرلازیكا كه تابع دولت ایران بود درگذشت، و پسرش تزات به جاى آنكه از پادشاه ایران اذن جلوس گیرد، به قسطنطنیه رفت، و دین مسیح را پذیرفت. ژوستن امپراطور روم او را به خوبى پذیرفت و دختر یكى از بزرگان بیزانس را به او داد و او را دوباره از طرف روم به لازیكا فرستاد. در حدود 519 میلادى قباد خواست جانشین خود را شخصاً برگزیند. وى سه پسر داشت: كیوس، ژم Zham و خسرو. كیوس مهتر آنان بود و پس از برافتادن خاندان گشنسب داد (جسنفشاه) كه از اواخر اشكانى بر ولایت پذشخوارگر یعنى ناحیه‏ى كوهستانى طبرستان تسلط داشتند فرمانرواى آن ناحیه بود و مسلك مزدكى داشت. ظاهراً مادر كیوس، سامبیكه Sambike دختر خود قبا بود. بعضى نوشته‏اند كه ما در كیوس خواهر قباد بود. ژم فرزند دوم قباد از یك چشم نابینا بود، و این نقص جسمانى موجب محرومیت او از سلطنت مى‏گردید. وى معروف به پهلوانى و دلیرى بود. پسر سوم خسرو نام داشت. پدر، خصالى كه شایسته‏ى پادشاهان است در او مى‏دید جز بدگمانى كه نقص او شمرده مى‏شد. اینكه نوشته‏اند ما در خسرو دختر دهقانى ایز دودمانهاى قدیم بود كه قباد در هنگام فرار به نزد هیاطله در نیشابور او را دیده به كابین خود آورده بود افسانه‏اى بیش نیست. بنا به قول پروكوپیوس، ما در خسرو دختر اسپیبدس بویه Aspebedes Boe یعنى سپاهبذ بویه بود كه در 505 یا 506 میلادى با نماینده‏ى روم موسوم به سلر Celer قرار داد متاركه بست. قباد براى استوار كردن پادشاهى خسرو كه او را به جانشینى خود برگزیده بود به ژوستن پیشنهاد صلح قطعى كرد و خواهش نمود كه او خسرو را به فرزندى بپذیرد. ژوستن بنا بر مشورت پروكلوس Proclos وزیر مشاور خود این پیشنهاد را پذیرفت به شرط آنكه رسم فرزندخوانى به موجب سند كتبى انجام نگیرد بلكه چنانكه در طوایف وحشى معمول است به وسیله‏ى سلاح انجام شود. ظاهراً در اینجا مراد طرز فرزندخوانى قبایل ژرمن ساكن اروپا بوده است كه گویا چندان الزام‏آور نبوده است و تكلیفى به وجود نمى‏آورده. از آنجا كه قباد نمى‏توانست این شرط را بپذیرد گفتگو به جایى نرسید. مشكل دیگر آن بود كه ایران پیشنهاد كرده بود كه ولایت لازیكایا كلخیز Kolchis از آن ایران شود. پس مذاكرات بین طرفین معوق ماند. ارتشتاران سالار سیاوش به اتفاق ماهبوذ (مهبود)، از رجال بزرگ كه از دودمان سورن بود مأمور ختم گفتگوى صلح روم بودند. چون جواب به مراد قباد نیامد، ماهبوذ هم از سیاوش پیش شاه سعایت كرد، و چنین وانمود كرد كه او موجب به هم خوردن قرارداد آشتى شده. سیاوش مغضوب شاه شد. شاهنشاه دستور داد او را محاكمه كنند. سیاوش بیچاره كه به قول پروكوپیوس مرد درستكارى بود به گناهانى واهى و بى‏دینى متهم شده محكوم به اعدام گردید. ظاهراً سیاوش تمایل به عقاید مزدكى بوده است. از این تاریخ قباد تصمیم به قلع و قمع مزدكیان گرفت. ماهبوذ كه لقب سرنخویرگان یافت در اینكار به وى یارى مى‏كرد. واقعه‏ى قتل‏عام مزدكیان در آخر سال 528 یا اوایل 529 میلادى رخ داد و سبب آن توطئه‏اى بود كه مزدكیان درباره‏ى ولیعهدى كیوس پذشخوار شاه پسر قباد كرده بودند، و مى‏خواستند این شاهزاده‏ى مزدكى را برخلاف میل شاه بر تخت ایران جاى دهند. به دستور خسرو كه ولیعهدى خود را در خطر مى‏دید مؤبدان را كه از آن جمله پسر ماهداذ، ویه شاهپور، داذهرمز، آذرفرنبغ، آذربد، آذرمهر، بخت‏آفرید بودند، فرمان داد كه با مزدك مباحثه كنند. اسقف مسیحیان ایران كه در رد مزدك با زردشتیان هم‏داستان بود در این انجمن حضور داشت، آنان به قول خود مزدك را مجاب كرده مزدكیان را از دم تیغ بى‏دریغ بگذرانیدند. اندرزگر مزدكیان كه ظاهراً خود مزدك بود در این میان كشته شد، و دارایى مزدكیان ضبط و كتابهاى دینى آنان سوخته شد. حدس زده مى‏شود كه پس از كشتار مزدكیان قباد دست به اصلاح و عمران كشور زده است و این كارى است كه جانشین او خسرو اول به اتمام رسانید. جنگ دوم با روم پس از اینكه ژوستن پیشنهاد قباد را درباره‏ى حمایت از پسرش خسرو رد كرد و كار صلح سرانجام نیافت. سپاه ایران به لازیكا حمله برد. رومیان در 526 م داخل ارمنستان ایران شدند. ولى رومیها نه در اینجا توفیق یافتند و نه در بین‏النهرین موفق شدند و بیلیزاریوس Bilisarius سردار روم شكست خورد سپس لیكه لاریوس Lecelarius از مردم تراس كه در خدمت دولت روم بود به حوالى نصیبین تاخت ولى بى‏نتیجه بازگشت. در 527 میلادى ژوستن درگذشت و به جاى او برادرزاده‏اش، ژوستى نین Justinien امپراطور روم شد. ژوستى نین سپاه بیلیزاریوس را با مردمان ماساژت كه از سكاها بودند تقویت كرده او را با بیست و پنج هزار تن به ایران فرستاد. پیروز مهران در شهر دارا به مقابل او شتافت، و جنگ سختى روى داد، این بار ایرانیان عقب نشستند ولى تلفات رومیان به قدرى بود كه بیلیزاریوس ایرانیان را تعقیب نكرد واقعاً اگر ماساژتها نبودند رومیها شكست خورده بودند. رومیان در ارمنستان لشگر ایران را شكست دادند در آن وقت قباد به قدرى پیر شده بود كه دیگر نمى‏توانست خود شخصاً فرماندهى سپاه را به عهده بگیرد. در سال 539 میلادى اعراب صحرانورد تحت قیادت منذر پادشاه حیره به تحریك ایران تا به شام حمله بردند، و تا انطاكیه را به تاراج دادند. منذر چهارصد راهبه بینوا را براى بت عزى (ربةالنوع زهره) به وضع خونین و دهشتناكى قربانى كرد، چنانكه این واقعه عالم مسیحیت را عزادار ساخت. در سال 531 م دولت ایران بعد از اینكه گفتگوى صلح با روم بى‏نتیجه مانده با اعراب ساراسن كه سخت تحت نفوذ منذر بودند براى حمله به شام متحد شدند بیلیزاریوس سردار رومى به مقابل آن شتافت و از تسخیر انطاكیه ممانعت به عمل آورد. ولى خبطوى آن بود كه دشمن را تعاقب كرد، در آن حال ایرانیها بازگشته و در كالى نیكوس Callinicus جنگى رخ داد كه به شكست لشكر روم انجامید. به زودى خبر مرگ قباد رسید و ایرانیان از این پیروزى نتیجه‏اى نگرفتند و طرفین به وضع قبل از جنگ باقى ماندند. قباد درصدد برآمد وضع مالیات را بهبود بخشد، طرحى براى اصلاح اینكار ریخت، ولى اجل مهلتش نداد در زمان او كیش نسطورى تنها مذهب رسمى مسیحى ایران گردید. كلیساى جدید مانند دین زرتشتى با تجرد و عزوبت مخالف بود. در سال 531 م قباد بیمار شد و وصیت‏نامه‏اى درباره‏ى ولیعهد خود خسرو نوشت و كمى بعد جهان را بدرود گفت. كیوس شاهزاده‏ى مزدكى كه در كوهستان پذشخوارگر در دژى استوار جاى داشت به دعوى سلطنت پرداخت. ولى ماهبوذ وصیت‏نامه‏ى قباد را در انجمن بزرگان بیرون آورده دعوى كیوس را رد كرد و موبدان موبد وصیت‏نامه‏ى پادشاه درگذشته را در حضور خسرو و بزرگان بخواند و همه تصدیق كردند. چنین پیداست كه كیوس متوسل به شمشیر شده است. اندكى پس از بر تخت نشستن خسرو كیوس به امر او كشته شد و پذشخوارگر (طبرستان) به یكى از پسران زرمهر (سوخرا) رسید. پسر فیروز اول (جل. 487- ف. 531 م.) وى دوبار در ایران پادشاه شد، بار اول (جل. 498 -487 م.). در سالهاى اول پادشاهى او زرمهر (سوخرا) كماكان حایز مقام اول در میان اشراف بود، اما غباد بر آن شد كه خود را از تسلط این مرد جاه‏طلب و خطرناك نجات دهد، پس رقابتى را كه در میان زرمهر و شاهپور مهران افتاده بود مغتنم شمرد، و شاهپور را كه منصب ایران سپاهبذ داشت در نهان با خود یار كرد و زرمهر را به هلاكت رسانید. قتل زرمهر دشمنانى خطرناك براى غباد تهیه كرد، ولى آنچه اسباب اشتعال غضب بزرگان شد، روابطى بود كه او با فرقه‏ى مزدكى داشت و سبب ایجاد بدعتهاى انقلابى گردید. در زمان او مزدك (ه.م) ظهور كرد. فقر و بیچارگى كه در نتیجه‏ى قحطى درین زمان بوجود آمد، تقسیم غیر عادلانه‏ى ثروت را در جامعه‏ى ایرانى- كه در آن كلیه‏ى مقامات مؤثر و مقتدر در دست طبقه‏ى ممتاز بود- آشكار كرد، و ممكن است این وضع به مردم ستم كشیده جرأت بیشترى داده و در عین حال شاه را به اصلاحات جسورانه برانگیخته باشد. به هر حال غباد پیرو طریقه‏ى مزدك شد و طبق آن عمل كرد. غالباً نوشته‏اند كه وى قوانینى در باب اشتراك زنان وضع كرد، ولى هیچ یك از منابع مدعى نیست كه غباد ازدواج را منسوخ كرده باشد و از این گذشته چنین تصمیمى در عمل غیر قابل اجرا مى‏باشد. شاید او با وضع قوانین جدید یك نوع ازدواج آزادترى برقرار كرده باشد. چنین عملى كاملاً ساده و عبارت از توسعه و تأویل بعضى فصول فقه ساسانى در باب مناكحات و رفع بعض قیود آن مى‏باشد. از سوى دیگر وى براى درهم شكستن قدرت اشراف مى‏كوشید. او پادشاهى نیرومند و بااراده بود و بارها كشور روم را از ضرب شمشیر خود به لرزه درآورده. در زمان او جنگى با ارمنستان درگرفت و سپاه غباد به دست ارمنیان مغلوب گردید. كادشیان (Kadisheens، كادش Kadish در منطقه‏ى سنجار و نصیبین، ظاهراً طایفه‏اى از هفتالیان بودند) و تموریان (Tamureens)- كه از عشایر كوهستانى ایران بودند- شورش نمودند و قبایل عرب در خاك ایران تركتازى كردند. غباد از امپراتور روم آناستاسیوس (آناستاز) حقوق خود را مطالبه كرد، مبنى بر اینكه دولت روم باید قسمتى از مخارج دفاع معابر كوههاى قفقاز را در مقابل وحشیان به دولت ایران بپردازد. این مسئله از قدیم یكى از موارد اختلاف دو دولت بود. امپراتور هم شرط قبول این تقاضا را تسلیم شهر مستحكم نصیبین به دولت روم قرار داد، ولى این شرط را غباد نمى‏توانست بپذیرد. دولتین در این گفتگو بودند كه غباد به علت شورش مردم پایتخت از سلطنت خلع گردید. موجب این شورش روحانیان كینه‏ور بودند، زیرا آنان با هر امرى كه به وى عقاید معنوى مى‏داد، مخالف بودند. جماعتى از اشراف هواخواه زرمهر هم با آنان یارى كردند. دشمن هولناك غباد، گشنسپ‏داذ بود كه لقب «نخویر» و منصب «كنارنگ» داشت و سابقاً به هنگام گفتگو با ارمنیان مشاور و معتمد زرمهر بود. شورشیان غباد را خلع و حبس كردند (به قول پروكوپیوس در زندان «انوشبرد» یا دژ فراموشى) و برادرش جاماسب را بر تخت نشاندند. غباد دیرزمانى در زندان نماند. سیاوش- از نجباى ایرانى- او را به نحوى نجات داد و در فرار با او همراهى كرد. غباد خود را به دربار خاقان هفتالیان رساند، و وى او را چون دوستى قدیم پذیرفت و دخترى را كه از صبیه‏ى فیروز ساسانى داشت و خواهرزاده‏ى غباد بود، به عقد او درآورد و لشكرى بدو داد و پیمان گرفت كه اگر صاحب تاج و تخت شود بدو خراجى بدهد. غباد به ایران بازگشت و بار دیگر تقریباً بدون جنگ به سلطنت رسید (498 یا 499- ف. 531 م.) و با برادر مخلوع خود جاماسب هم با كمال رأفت رفتار كرد. اینكه بعض مورخان عرب گفته‏اند كه وى رسماً عهد كرد كه مزدكیان را حمایت نكند، قابل قبول نیست، ولى احتمال مى‏رود كه با خود مقرر داشته باشد كه در آینده در كار مزدكیان شرط احتیاط را مرعى دارد. كنارنگ گشنسب‏داذ كه در شوراى پادشاهى (پس از عزل غباد) رأى به قتل وى داده بود، به كیفر رسید و كشته شد و مقام كنارنگى به آذر گنداذ- كه از خاندان او بود- داده شد. سیاوش به پاداش خدماتى كه كرده بود، به مقام نظامى «ارتشتاران سالار» (فرمانده كل قوى و وزیر جنگ) نایل آمد. آنگاه غباد به استوار كردن قدرت شاهنشاهى پرداخت. كادشیان و تیموریان را منقاد كرد و قبایل عرب را از تاخت و تاز بازداشت. عرب حیره به فرماندهى نعمان دوم در جنگى كه با بیزانس (بوزنطیه) شروع شده بود مساعدتهاى مؤثر به سپاه ایران كردند. ارمنیان سر به اطاعت فرود آوردند و غباد به آنان آزادى دینى عطا كرد به شرط آنكه در جلوگیرى رومیان با سپاه ایران یار باشند و آنان این شرط را با كمال اكراه پذیرفتند. چنین پیداست كه غباد اقداماتى هم براى ضعیف كردن قدرت اشراف بزرگ كرده است. وى چهار پاذگوسپان (پاذوسپان) در كشور معین كرد (در اپاختر: شمال، خراسان: مشرق، نیمروز: جنوب، خوروران: مغرب). غباد براى اینكه خراج موعود را به خاقان هفتالیان بپردازد، از قیصر روم مبلغى وام خواست و قیصر به امید اینكه عدم پرداخت خراج موجب سردى محبت خاقان و شاهنشاه ایران خواهد شد، خواهش غباد را رد كرد. پس غباد در 502 به روم لشكر كشید و برخلاف انتظار سیاستمداران بیزانس در میان سپاه ایران افواجى هم از هفتالیان دیده شدند. واقعه‏ى مهم این لشكركشى فتح «آمد» به دست غباد بود. هجوم قبایل هون، كه از دروازه‏هاى خزر (معبر داریال) پیش مى‏آمدند، شاهنشاه را مصمم كرد كه صلحى به مدت هفت سال با قیصر منعقد كند (505 یا 506 م.) و آنگاه به دفع مهاجمان پرداخت و آنان را مغلوب كرده باز پس راند، ولى ده سال بعد قومى دیگر از اقوام هون موسوم به «سابیر» به ارمنستان و آسیاى صغیر تاختند. غباد شهرى از قفقاز را كه «پرتو» نام داشت مبدل به حصنى حصین كرد و «پیروز گواذ» نام داد و به این وسیله در برابر مهاجمان وحشى دژ سرحدى محكمى برآورد. این دوره از سلطنت غباد قرین آرامش و صفا بود و او به آبادى و عمران كشور پرداخته، قناتها و جدولها و پلها ساخت و شهرهایى بنیاد نهاد از قبیل «ایران آسان كردكواذ» در خوزستان، «رام كواذ» در سرحد فارس و خوزستان، «كواذ خوره» در فارس. در حدود 519 م. سخن جانشینى شاه به میان آمد و او چون شالده‏ى دولت خود را محكم كرده بود، مانعى ندید كه طرز قدیم ساسانیان را احیا كند، یعنى شخصاً جانشین خود را برگزیند و در این كار كامیاب شد و از میان سه پسر خود كوچكترین آنها را كه خسرو نام داشت- و شاه او را جامع خصال پادشاهان مى‏دانست- انتخاب كرد. غباد در این دوره مصمم شد كه روحانیان زردشتى را تقویت و مزدكیان را تضعیف كند و بدین منظور ایبریان (گرجیان) را كه عیسوى بودند مجبور به قبول دین زردشتى كرد و مخصوصاً آنان را از دفن اموات خود ممنوع ساخت و فرمان داد كه اجساد را بنا به رسم ایرانى در دخمه‏ها جاى دهند. گرگین پادشاه گرجستان كه تابع شاهنشاه بود از امپراتورى روم كمك خواست و او هم اجابت كرد و در سال 527 جنگ بین دو دولت درگرفت و در این زمان مزدكیان دست تطاول به هر سو دراز مى‏كردند و داخل سراى نجبا و بزرگان مى‏شدند و دست به غارت و تصرف زنان مى‏زدند و در گوشه و كنار املاك و اراضى را به تملك گرفته ویران مى‏كردند. واقعه‏ى قلع و قمع مزدكیان در آخر سال 528 یا اوایل 529 م. رخ داد و علت آن نقشه‏اى بود كه مزدكیان راجع به ولیعهدى كاوس پذشخوار شاه پسر غباد كشیده بودند و مى‏خواستند على‏رغم تصمیم شاهنشاه، با توطئه و تحریك، این شاهزاده‏ى مزدكى را بر تخت ایران جاى دهند، و خسرو را از سلطنت محروم كنند. انجمنى از روحانیان زردشتى دعوت كردند و اندرزگر مزدكیان را با دیگر رؤساى فرقه بدانجا خواندند و گروهى عظیم از آن طایفه را دعوت و جلب كردند تا در مجلس مباحثه‏ى رسمى حاضر باشند. عباد شخصاً مجلس را اداره مى‏كرد. اما خسرو كه به ولایتعهدى معین شده بود و حقوق خود را دستخوش توطئه و دسته‏بندى مزدكیان مى‏دید، تمام همت خود را مصروف داشت تا كار طورى به پایان برسد كه ضربتى هولناك و قطعى به فرقه‏ى مزدكى وارد آید. پس چند تن از مجادلان و مباحثان كارافتاده و آزموده را از میان موبدان برگزید و با موبدان موبد و «بازانس» اسقف مسیحیان ایران- كه با زردشتیان همداستان شده بود- همه را گرد آورد. طبعاً مدافعان كیش مزدكى مجاب و مغلوب شدند. در این اثنا افواج مسلحى كه پاسبان میدان مخصوص مزدكیان بودند، تیغ در كف بر سر آن طایفه ریختند. اندرزگر (كه ظاهراً خود مزدك بود) به هلاكت رسید. افراد آن فرقه چون رئیس مطاعى نداشتند پراكنده گشتند و در مقابل دشمنان خود طاقت ایستادگى نیافتند و همه مضمحل شدند. دارایى آنها ضبط و كتب دینى‏شان سوخته شد. حدس مى‏زنند كه پس از قتل عام مزدكیان، غباد دست به اصلاح و عمران كشور زده و جانشین او، خسرو آن را به حسن ختام رسانید، و در دنباله‏ى عمران، غباد در صدد اصلاح امر خراج برآمد و افتخار این كار هم نصیب جانشینش گردید. غباد در 531 م. رنجور شد و آخرین وصایاى خویش را راجع به ولیعهدى خسرو اول به نگارش درآورد (كریستنسن. ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‏ى یاسمى. از صفحه‏ى 361 تا صفحه‏ى 385).

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

بلاش پس از برادر به تخت نشست، و از 484 تا 488 م. سلطنت كرد. در آغاز كار به دفع فتنه‏ى هیاطله پرداخت و زرمهر (سوخرا) فرمانرواى سكستان و مأمور ساخت كه با اخشنوار داخل مذاكره شده قرارداد صلحى منعقد سازد. اخشنوار حاضر شد كه اسیران را با غنایمى كه از سپاه ایران گرفته بود پس دهد، مشروط بر اینكه پادشاه ایران سالیانه مبلغى خراج به دولت هیاطله بپردازد. پروكوپیوس مى‏نویسد كه ایران دو سال به هیاطله باج مى‏داد. از این به بعد قوم هیاطله دیگر هم‏پیمان ایران به شمار نمى‏رفت بلكه قوم مخدوم و سرورى به شمار مى‏آمد كه علاوه بر دریافت خراج هنگفت سالیانه، در امور داخلى ایران و در مشاجرات و رقابتهاى مدعیان تخت و تاج ایران نیز مداخله مى‏كرد. نویسندگان اسلامى نوشته‏اند كه اخشنوار دختر فیروز را پس داد ولى در حقیقت این دختر مسترد نشد و پادشاه هیاطله از او دخترى پیدا كرد كه بعد زوجه‏ى قباد اول شد. پس از صلح با هیاطله بلاش توجه خود را به سوى ارمنستان معطوف داشته، و اهان ما میكونى سردار ارامنه براى انعقاد قرارداد صلح بین ایران و ارمنستان این شرایط را پیشنهاد كرد: اولاً: آزادى مذهب در ارمنستان اعلان شود، و ارامنه در اختیار دین آزاد باشند. ثانیاً: آتشكده‏هاى ارمنستان ویران و خاموش گردد. ثالثاً: اگر از ارامنه كسى دین زردشت را اختیار كند به او منصب و شغل دولتى ندهند. رابعاً: شاهنشاه ایران شخصاً بدون واسطه امور ارمنستان را اداره كند. مأمور مذاكره‏ى صلح با ارمنى‏ها سردار ایرانى موسوم به گشن اسپنداذ ملقب به نخوارگ بود، كه زرمهر او را مأمور مذاكره با ارمنیان كرده بود. بلاش در جزو مواد شرایط صلح حاضر نبود موافقت كند كه آتشكده‏ها در ارمنستان خاموش شود، ولى ناگهان زریر (به ارمنى زاره Zare) یكى از پسرها فیروز به دعوى تاج و تخت برخاست. واهان جوانمردى كرده با سواره نظام ارمنى به یارى بلاش شتافت، و زریر دستگیر و كشته شد. بلاش به پاس این خدمت با قرارداد صلح موافقت كرده واهان را مرزبان ارمنستان كرد. بلاش ظاهراً مردى نیك نهاد بود و قصد داشت ملت خود را خوشبخت كند. گویند چون از ویرانى دهى آگاه مى‏شد دهقان را مجازات مى‏كرد، كه چرا با روستاییان همراهى نكرده است، تا به سبب فقدان وسایل معاش ترك اوطان خود گویند. مورخان مسیحى نیز او را به حسن نیت ستوده‏اند. ولى در كتاب منسوب به استیلیس آمده كه روحانیون زردشتى با او خوب نبودند زیرا او مى‏خواست به تقلید گرمابه‏هاى یونانى در ایران گرمابه بسازد. زیرا به عقیده‏ى ایشان استحمام در آب گرم گناه محسوب مى‏شد. و چون خزانه‏ى دولت هم تهى بود و بلاش پول براى پرداخت به لشگر نداشت بزرگان نیز از او رنجیده خاطر شدند و پس از چهار سال پادشاهى او را از شاهى انداختند و كور كردند. و كواذ (قباد) پسر فیروز را بر تخت نشانیدند (488 م) بلاشك محرك اصلى این انقلاب زرمهر بوده است، زیرا كواذ چندین سال پس از شكست پیروز در نزد پادشاه هیاطله به عنوان گروگان به سر برده بود، و روابط خوبى با آن قوم داشت و ایرانیان امید داشتند كه انتخاب او به شاهى از فشار هیاطله بكاهد. در زمان بلاش بر صوما اسقف مسیحى در دربار تقرب داشت و سفرى به قسطنطنیه كرد تا جلوس بلاش را رسماً اعلام كند. (ولاش: ولخش، په.) پسر یزدگرد دوم و برادر فیروز است (جل. 483- ف. 487 م.) نوزدهمین پادشاه ساسانى. وى با خوشنواز صلح كرد و دین عیسوى را در ارمنستان به رسمیت شناخت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

یزدگرد سه پسر به جاى گذاشت: شاهپور و رهرام (بهرام) و نرسى. شاهپور را پدر به پادشاهى بخشى از ارمنستان كه از آن ایران بود برگمارد. ورهرام در نزد منذرین نعمان امیرعرب در حیره كه خراجگذار شاهنشاه ایران بود پرورده مى‏شد و به گفته‏ى طبرى او را از كودكى بدانجا فرستاده بودند، تا در هواى خوش حیره پرورش یابد. بهرام از حیث حركات و سكنات شباهت زیادى به عرب پیدا كرده بود. گویا اقامت طولانى این شاهزاده در كشور حیره در حكم تبعیدى بوده است كه در نتیجه‏ى اختلاف نظر بین یزدگرد و آن فرزند پیش آمده بود. مورخان نوشته‏اند كه بهرام در كشور حیره در قصر خورنق، كه بناى آن را به نعمان لخمى به دست معمارى سنمار نام نسبت داده‏اند، مى‏زیست. و مربى او منذر پسر نعمان بود. این منذر از جانب یزدگرد ملقب به «رام اوزود یزدگرد» یعنى رام افزود یزدگرد، كسى كه شادى یزدگرد را مى‏افزاید؛ و نیز لقب مهشت یعنى اعظم بود. اما نرسى پسر سوم یزدگرد كه از زن یهودى او بود، ظاهراً در زمان مرگ پدرش صغیر بوده است. زیرا بهرام هم در آن تاریخ بیش از بیست سال نداشته است. پس از مرگ اسرارآمیز یزدگرد بزرگان و موبدان كه از رفتار او در هنگام حیاتش راضى نبودند بر آن شدند تا همه پسران یزدگرد را از پادشاهى محروم كنند از این بزرگان نام و ستهم سپهبد بابل (كشور سواد) ملقب به هزا رفت، یزد گشنسب پاذكسبان، پرك از تخمه‏ى مهران، گودرز دبیر لشگر، گشنسب آذرویش ناظر مالیات ارضى، پناه خسرو روانگان دبیر (مدیر امور خیرات اموات) در كتاب اخبارالطوال دینورى دیده مى‏شود. با وجود آنكه یزدگرد بهرام را به سمت ولیعهدى خود تعیین كرده بود، پس از شنیدن خبر مرگ پدر شاهپور پادشاه ارمنستان براى گرفتن تاج و تخت به تیسفون شتافت، ولى بزرگان ایران او را گرفته كشتند و به جاى او خسرونامى را كه منسوب به شعبه‏اى از دودمان ساسانى بود بر تخت نشاندند. در این زمان بهرام از كشور دور بود، و در حیره مى‏زیست، از پرورنده‏ى خود منذر براى گرفتن تخت شاهى یارى خواست، منذر كه دو فوج سوار: یكى بنام دو سر از اعراب تنوخ و دیگرى كه مركب از افراد ایرانى بود و سفید رخشان نامیده مى‏شد نیرویى به سردارى پسرش نعمان با بهرام همراه كرد آنان را به سوى تیسفون فرستاد. بزرگان ایران به وحشت افتاده با بهرام و منذر به گفتگو پرداختند، عاقبت خسرو از سلطنت خلع و بهرام به پادشاهى نشست. بنا به روایات ایرانى كه به افسانه آمیخته است، بهرام نخست وعده داد كه بدیهاى پدرش یزدگرد را جبران كند و یكسال به عنوان آزمایش سلطنت نماید و سپس انتخاب پادشاه را به خواست خداوندى واگذار كند؛ یعنى تاج و قباى پادشاهى را در میان دو شیر گرسنه بگذارند. خسرو از گذراندن این امتحان سرباز زد. بهرام به میدان رفت و شیران را بكشت و تاج شاهى را بر سر نهاد. ظاهراً این افسانه را از آن جهت بایستى اختراع كرده باشند، تا این حادثه شرم‏آور را بپوشانند، كه سپاهى حقیر از عرب توانسته است تصمیم بزرگان ایران را به هم زده پادشاهى را كه مردود بزرگان بوده به تخت نشاند. بهرام پنجم از پادشاهان محبوب ساسانى است. وى نسبت به همه كس نیكى روا مى‏داشت، و قسمتى از مالیات اراضى را به مؤدیان بخشید. داستانهاى بسیارى درباره‏ى جنگاورى و عشقبازیهاى او در ادبیات فارسى و عرب آمده است كه نمونه‏اى از آن هفت‏پیكر نظامى گنجوى است. این داستانها نه فقط در ادبیات بلكه در نقاشى ایران هم رواج یافته است، و قرنهاى متمادى موضوع نقش پرده‏هاى نقاشى و قالیها و انواع منسوجات گردیده است. در تواریخ آمده كه بهرام پادشاهى خوشگذران بود و دوست داشت كه مردم هم در روزگار او به خوشى و شادمانى بگذرانند. نوشته‏اند كه او به چندین زبان سخن مى‏گفت و حتى به عربى هم شعر مى‏سرود و به موسیقى علاقه‏ى بسیار داشت، بنا به یكى از داستانهاى مشهور، این پادشاه گروهى از لوریان را كه اجداد فیوج فعلى هستند از هند، به ایران خواند تا مردم عوام از لذتهاى موسیقى بى‏بهره نمانند. طبع سركش و بى‏آرام او باعث شد كه او را ملقب به «گور» كردند. بعد این تسمیه را مربوط به این واقعه‏اى دانستند كه روزى در شكار به یك تیر گورخر و شیرى را كه بر پشت او جسته بود به هم دوخت. مورخان عهد ساسانى بهرام را از لحاظ شهوترانى و اسراف در ولخرجى و بى‏توجهى به امور كشور مورد ملامت قرار داده‏اند: ظاهراً این ایراد وارد است. زیرا او زمام امور را به بزرگان دولت واگذار كرد و مطبوع و محبوب نجبا و روحانیون شد شاید قسمتى از شهرت عظیم او مربوط به همین محبوبیت او نزد بزرگان باشد. وزرگ فرمذار (صدراعظم) آن زمان مهر نرسه پسر ورازگ بود كه لقب هزار بندگ (خداوند هزاربنده) داشت. وى از دو دهان سپندیاذ بود كه یكى از هفت خاندان برگزیده‏ى ایرانى بشمار مى‏رفتند. مورخان عرب او را مردى هوشمند و دانا شمرده‏اند، ولى نویسندگان عیسوى از او با نفرت یاد مى‏كنند، پیداست كه وى زردشتى متعصبى بوده و نسبت به مسیحیان سختگیرى روا مى‏داشته است. وى مردى آبادگر بوده در زمینهاى وسیعى كه در بخشهاى اردشیر خوره و شاپور پارس داشت كاخهاى بسیار بنا كرد و آتشگاهى ساخت كه به نام او مهرنرسیان خوانده شد. و در نزدیكى زادگاه خود آبروان، در ناحیه‏ى اردشیر خوره، چهاردیه با آتشگاه بنا كرد: یكى براى خودش و سه تا دیگر را براى هر یك از سه پسرش: زروانداذ، ماه گشنسب و كاردار اختصاص داد، كه ظاهراً تا روزگار طبرى هنوز آباد بوده است. در كنار راه كاروانى كه شیراز را به دارابگرد و بندرعباس مى‏پیوندند، ویرانه‏ى كاخى پیداست كه سروستان نام دارد. هرتسفلد حدس مى‏زند كه آن از بناهاى مهرنرسى باشد. سه پسر مهرنرسى در روزگار پدرشان داراى مشاغلى بزرگ بودند. چنانكه زروانداذ هیربدان هیربذ، ماه گشنسب ملقب به واستریوشان سالار و در حكم مدیر كل امور مالى كشور، و كاردار ارتیشتاران سالاریا فرمانده كل قوا بود. وضع عیسویان در زمان بهرام پنجم خوب نبود و به طور كلى از اواخر سلطنت یزدگرد اول به طورى كه نوشتیم بر اثر وقاحت عیسویان سیاست ملایم دولت ایران نسبت به ایشان تغییر یافت. به طورى كه پس از بر تخت نشستن بهرام سكنه‏ى عیسوى ولایات مجاور مرزهاى غربى دسته‏دسته به كشور روم مى‏گریختند. مهر شاهپور قبایل عرب را بر ضد آنان تحریك كرد و بسیارى از عیسویان را به كشتن داد. پس از مرگ شاهپور برادر بهرام پنجم كه پادشاه ارمنستان و فرمانبردار دولت ایران بود. آرتاشس Artashes (اردشیر) اشكانى پسر ورام‏شاپوه مدت ده سال بر بر تخت ارمنستان نشست. سپس به دست بهرام پنجم از حكومت بركنار شد و از آن پس ارمنستان یكى از ایالات ایران به شمار آمد. و یكى از بزرگزادگان ایران به نام ویه مهر شاهپور به مرزبانى آنجا برگزیده شد. جنگ با روم. جهت این جنگ را مورخان آزار مسیحیان مقیم ایران دانسته‏اند كه از بدرفتارى ایرانیان به روم مى‏گریختند. بهرام از تئودوس امپراطور روم استرداد آنان را خواست. چون او از پس دادن ایشان سرباز زد بهرام فرمان داد كارگران رومى را كه در معادن طلا و نقره‏ى ایران كار مى‏كردند حبس و اموال رومیان را توقیف كنند. سپس جنگ آغاز شد (421 -420 م). فرماندهى سپاه ایران با مهر نرسى بود. رومیان به سردارى آردابوریوس Ardaburius از دجله گذشته به بین‏النهرین حمله آوردند. سپس به محاصره‏ى نصیبین پرداختند، ولى چون بهرام به شخصه به میدان محار بشتافت، رومیان دست از محاصره كشیده عقب نشستند. سپس بهرام تئودوسى پولیس Theodosipolis را كه اكنون ارزروم نام دارد، محاصره كرد. اما یونومیوس Eunomius اسقف شهر از دفاع فروگذار نكرد، و مدافعین را به دفاع تشجیع مى‏كرد، و حتى منجنیق بزرگى تعبیه كرده و یكى از شاهزادگان را با سنگى به دست خود كشت. بالاخره بهرام به پروكوپیوس سردار رومى پیغام داد كه هر كدام از طرفین پهلوانى به میدان بفرستند و پهلوان هر كدام از دو طرف مغلوب شد آن طرف جنگ را برده است اتفاقا پهلوان رومى فاتح شد و بهرام طبق قولى كه داده بود دست از جنگ كشید و در سال 422 م صلحى بین دو دولت امضاء شد كه به موجب آن ایرانیان در كشور خود به مسیحیان آزادى مذهب دادند و نظیر همین آزادى را هم رومیان درباره‏ى زرتشتیان مقیم بیزانس قائل شدند. به قول گیبون مورخ انگلیسى اسقف شهر آمد كه آگاسیون نام داشت تمام ظروف طلا و نقره‏ى كلیساى حوزه‏ى خود را آب كرده و فروخت، و از پول آن هزار تن اسیر ایرانى را بازخرید و براى نشان دادن حسن نیت و انسان دوستى از بند آزاد كرده، به نزد بهرام فرستاد. بر اثر این صلح موافقت نامه‏ى بین ایران و روم كه از زمان شاپور سوم براى حفظ دربند قفقاز در مقابل هجوم وحشى‏ها بسته بود تجدید شد، و ایران مأمور حفظ دربند قفقاز گردید؛ و بنا شد كما فى‏السابق دولت روم پرداخت قسمتى از مخارج آن را تعهد كند. در زمان بهرام مسأله‏ى مسیحیان ایران حل شد. بر اثر اختلافى كه بین مسیحیان افتاد دادیشوع كه در 471 م به مقام جاثلیقى انتخاب شده و در دفاع از خراسان بر ضد اقوام وحشى به شاهنشاه خدماتى كرده بود، در مجمعى كه از كشیشان تشكیل داد كلیساى ایران را از تابعیت بیزانس جدا كرده مستقل ساخت بدین وجه به سوءظنى كه نسبت به ایرانیان مسیحى در متهم ساختن ایشان به جاسوسى روم مى‏رفت خاتمه داده شد. نبرد بهرام با هونها- از حوادث زمان بهرام هجوم هیاطله یا هونهاى سفید از مشرق به ایران است، این قوم در 425 میلادى از جیحون گذشته به ایران حمله كردند، بهرام به ظاهر چنین وانمود كرد كه از هجوم هیاطله خود را باخته است. وى با قواى كوچكى به قصد شكار بیرون شد، و به طرف آذربایجان رفت لكن خود را از راه البرز و طبرستان به خراسان رسانید و حركت خود را از نظرها مخفى داشت چنانكه شبها راه مى‏پیمود و روزها نهان مى‏شد، چون دشمن غافلگیر شد، یكباره بر سر او تاخت و به سپاه هونها در مرزهاى شرقى شبیخون زد، در این جنگ خاقان هونها كشته شد و زن او اسیر گشت و غنایم بسیارى به دست ایران افتاد. گویند كه تاج خاقان كه جزو غنایم جنگى بود زینت آتشكده‏ى آذر گشنسب در شهر شیز آذربایجان شد. در غیاب بهرام برادرش نرسى نیابت سلطنت ایران را داشت و پس از پیروزى بر خاقان نرسى به حكومت خراسان گمارده شد. مرگ بهرام بهرام پنجم در 438 یا 439 م به عقیده‏ى فردوسى به مرگ طبیعى درگذشت، ولى غالب مورخان اسلامى مرگ افسانه‏آمیز او را بر اثر شكار گورخر و با اسب فرورفتن در باتلاقى در میان اصفهان و شیراز دانسته‏اند. خیام گوید: بهرام كه گور مى‏گرفتى همه عمر دیدى كه چگونه گور بهرام گرفت ممكن است وفات پیروز كه در گودالى افتاد سبب جعل این افسانه بوده، و همچنین شباهت دو كلمه‏ى گور به معنى قبر و گور به معنى گورخر كه لقب بهرام بود در ظهور این افسانه دخالت داشته باشد. همه‏ى سكه‏هاى بهرام خشن و بدریخت است. و عموماً این عبارت بر آنها ضرب شاه: «مزدیسن بگ و رهران ملكا». سر بهرام در جلو و عقب تاجى دندانه‏دار دارد. و میان جلو و عقب یك هلال و یك دایره است كه علامت ماه و آفتاب مى‏باشد. مشهور به بهرام گور، پانزدهیمن پادشاه سلسله ساسانى (جل. 421- ف. 438 م.). وى در دربار منذز از پادشاهان عرب تربیت شد و به طورى كه مشهور است تاج سلطنت را از میان دو شیر ربود. این پادشاه تمامى ارمنستان را ضمیمه ایران ساخت و در ممالك تابعه آزادى مذهب داد. (س پنجم م)، شاعر. وى از پادشاهان ساسانى و معروف به بهرام پنجم بود. از زندگى پر از تنعم و جنگاوریها و خوشگذرانیهاى او داستانهاى بسیار در كتابهاى عربى و فارسى گرد آمده كه قسمت بزرگى از آنها از كتب پهلوى نقل شده است. انتساب شعر عربى و یك بیت فارسى سرو دست شكسته به او هم، مثل رفتن به حیره و فراگرفته زبان عربى از قبیل افسانه‏هاست.[1]

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(ح 1326 -1246 ق)، نویسنده، روزنامه‏نگار و شاعر. ملقب به ناظم‏الدوله. در جلفاى اصفهان به دنیا آمد. اصل وى از ارامنه جلفا بود كه پدرش بعدها اسلام آورده و به جدیدالاسلام مشهور شده بود. میرزا ملكم خان پس از اتمام تحصیلات مقدماتى جهت تحصیل به فرانسه رفت و در آن كشور علوم و افكار جدید را فراگرفت. پس از بازگشت به ایران در دارالفنون به شغل معلمى و مترجمى پرداخت. وى از مؤسسین فراموش خانه (فراماسونرى) در ایران بود. او از حدود 1289 تا 1307 ق، وزیر مختار ایران در لندن بود. سرانجام به دلیل سوء استفاده‏هاى مالى، مانند گرفتن امتیاز لاتارى و فروش آن پس از لغو امتیاز، از مقام خود عزل شد. وى كه مسبب عزل خود را امین‏السلطان مى‏دانست با او از در مخالفت درآمد و در 1307 ق در لندن به انتشار روزنامه‏ى «قانون» مبادرت كرد و از مخالفین استبداد شد و نداى قانون و قانونمندى سر داد. چنان كه پس از استقرار مشروطیت سفیر ایران در ایتالیا شد. ملكم خان نمونه خطى را از تركیب حروف الفباى فارسى ابداع كرد كه شرح اختراع خود را در رساله‏اى به نام «نمونه‏ى خط آدمیت» در 1303 ق در لندن انتشار داد. او در لوزان درگذشت و جنازه‏اش را به برن بردند و طبق وصیتش سوزاندند. از دیگر آثار وى: «مبدأ ترقى»؛ «شیخ و وزیر»؛ اهتمام در انتشار «كلمات قصار حضرت على (ع)»، با خط ملكمى؛ «در باب تسخیر مرو و تركمان».[1] پرنس میرزا ملكم‏خان ناظم‏الملك (بعدها ناظم‏الدوله، پرنس، نظام‏الدوله) از ارامنه‏ى جلفاى اصفهان و پسر میرزا یعقوب ارمنى جلفائى. (و. 1249 ه.ق در اصفهان- ف. 1326 ه.ق در لوزان). گویند پدرش اسلام آورد و بعنوان جدیدالاسلام به مقاماتى نیز رسید. ملكم در سن ده سالگى به پاریس فرستاده شد و در آنجا به تحصیل علوم طبیعى و فیزیك و مهندسى پرداخت و پس از فراغت از تحصیل در سال 1267 ه.ق (در سن نوزده سالگى) به ایران برگشت و در دارالفنون به شغل معلمى و مترجمى اشتغال ورزید و 5 سال بعد (در سال 1272) مترجم وزارت خارجه شد. در سال 1273 با سمت مترجم مخصوص سفارت و درجه‏ى سرهنگ اتاماژورى مأمور سفارت دولت علیه‏ى ایران در اسلامبول گردید و سال بعد كه به ایران بازگشت در تهران فراموش‏خانه (فراماسون) را دایر كرد كه عده‏اى از اعیان و شاهزادگان و برخى از جوانانى كه در دارالفنون تحصیل مى‏كردند در آن مجمع وارد شدند. در سال 1279 فراموش‏خانه بسته شد و میرزا ملكم به عثمانى تبعید گردید ولى 9 سال بعد (سال 1288) در زمان صدارت میرزا حسین‏خان مشیرالدوله به سمت مستشارى صدارت عظمى منصوب گردید. در سال 1289 به لقب ناظم‏الملكى ملقب و مفتخر به دریافت نشان تمثال همایون از درجه‏ى اول گردید و از سال 1289 تا سال 1307 ه.ق (1888 -1872 م.) (مدت 18 سال) سفیر و وزیرمختار ایران در لندن بود. ملكم به طور كلى در دوران مأموریتش در اروپا سوءاستفاده‏هاى زیادى كرد و از بابت واگذارى امتیازاتى به خارجیها حق دلالیهاى كلان مى‏گرفت. بالاخره در سال 1307 از سفارت ایران در لندن عزل گردید و دیگر تا موقعى كه ناصرالدین شاه زنده بود كارى به او ارجاع نگردید. ملكم در این مدت در لندن روزنامه‏اى به نام قانون انتشار مى‏داد و تا 41 شماره این روزنامه را منتشر كرد. در سفر اول مظفرالدین شاه به اروپا (در سال 1317 ه.ق- 1900 م) ملكم در پاریس به حضور شاه رسید و به لقب نظام‏الدوله مفتخر گشت و به سمت وزیرمختارى ایران در ایتالیا منصوب شد و تا موقعى كه حیات داشت در همین سمت باقى بود. در سال 1326 ه.ق در سن 77 سالگى درگذشت و برحسب وصیتش جنازه‏اش را به برن (پایتخت سویس) برده سوزاندند. از آثار او مى‏توان رساله‏ى مبدأ ترقى شیخ و وزیر، نمایشنامه‏ى اشرف‏خان را نام برد. ضمناً مبتكر خط جدیدى هم بوده است.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

(تو 1269 ش)، نویسنده. جد وى لسان‏الملك بود. تحصیلات خود را در مدارس ادب و الیانس و نزد معلمهاى دربارى قاجار به پایان رساند. بعد داخل گمرك شد. در جنگ جهانى اول منشى سفارت آلمان بود سپس به ایران مهاجرت كرد و در خاتمه جنگ به ایران بازگشت. بعده در كابینه‏ى قوام‏السلطنه به معاونت وزارت پیشه و هنر و در كابینه‏ى دوم سهیلى به كفالت آن وزارتخانه منصوب شد، و بعد ریاست شیلات را عهده‏دار بود. از آثار وى: «ایران در جنگ بزرگ 1914 -18 م»؛ «ترجمه‏ى كلمات قصار امیرالمومنین (ع)»؛ «هنرهاى زیبا».[1] معروف به مورخ‏الدوله، فرزند مورخ‏السلطنه و نوه‏ى میرزاتقى‏خان سپهر مورخ نامى دوره‏ى ناصرالدین شاه صاحب ناسخ‏التواریخ است. او در 1269 متولد شد. از سن كودكى تحصیلات قدیم و جدید را فراگرفت و به چند زبان خارجى مخصوصا آلمانى آشنائى یافت. وى كار خود را از عضویت در سفارت آلمان شروع كرد و تدریجا مترجم سفیر و مستشار ایرانى سفارتخانه شد. در جنگ بین‏المللى اول كه رقابت سیاسى بین آلمان از یك طرف و روس و انگلیس از طرف دیگر آغاز شده بود، مورخ‏الدوله نقش اساسى داشت و سیاست آلمان را در ایران او تفهیم مى‏نمود و بعد از آنكه آلمان شكست خورد و سفارتخانه برچیده شد، سپهر نیز بیكار ماند و در تشكیلات عدلیه‏ى داور، به اداره‏ى ثبت رفت و رئیس ثبت شمال تهران شد. به هنگام تعقیب ذكاءالدوله غفارى، او را هم تحت تعقیب قرار دادند. بعد از شهریور 1320 سپهر وارد كارهاى سیاسى شد، ابتدا به ریاست هیئت مدیره شیلات ایران و شوروى رسید و در 1321 با كمك قوام‏السلطنه، معاونت وزارت پیشه و هنر و بازرگانى را گرفت. در بهمن‏ماه 1324 كه احمد قوامبه ریاست دولت رسد، مورخ‏الدوله سپهر در آن كابینه سمت وزیر پیشه و هنر و بازرگانى داشت. در تیرماه 1325 كه بیش از چهارماه از وزارت او نگذشته بود، دولت درباره‏ى اقدامات وى اعلامیه‏ى زیر را انتشار داد: «آقاى مورخ‏الدوله سپهر وزیر بازرگانى و پیشه و هنر از مدتى به این طرف بجاى اشتغال به امور ادارى و حضور در وزارتخانه و انجام وظیفه‏ى رسمى در دسائس بر علیه دولت و ایجاد اختلال در امور ادارى و مملكتى اشتغال داشته به قسمى كه حتى به جاى اینكه روزها در وزارتخانه حضور به هم رساند اكثر غائب و در خارج مشغول دسیسه و تحریك بر علیه حكومت ملى بوده است و نظر به اینكه این جریانات در نتیجه مراقبتهاى دقیق كاملا محرز و آشكار گردید لذا طبق امر رئیس دولت مشارالیه از خدمت مستعفى و موافق ماده پنچ قانون حكومت نظامى توقیف و به كاشان فرستاده شد.» مورخ‏الدوله سپهر در روز هفتم تیرماه 1324 موقعى كه در ماشین وزارتى عازم محلى بود، چند مامور به او فرمان ایست مى‏دهند، پس از توقف او را از ماشین وزارتخانه خارج نموده و داخل جیب مى‏نمایند و به وسیله‏ى چند مامور به كاشان اعزام مى‏گردد. وى مدتها در كاشان تبعید بود، بعد به تهران آمد و تحت‏نظر قرار داشت. پس از آزادى و توقف در تهران، شروع به نوشتن سلسله مقالاتى نمود و غالبا به جاى ذكر نام خود، جمله‏ى «بقلم یكى از رجال» را در بالاى مقاله قرار مى‏داد. در این مقالات ضمن تفسیر اوضاع و احوال سیاسى ایران، توصیه مى‏نمود كه مورخ‏الدوله (نویسنده‏ى مقاله) شایستگى نخست‏وزیرى دارد. در 1327 مجددا به ریاست هیئت مدیره و مدیرعاملى شیلات ایران و شوروى منصوب شد ولى دقیقه‏اى از فعالیت براى نخست‏وزیرى خود دریغ نمى‏كرد، حتى این فكر براى او در سنین كهولت نیز كه قادر به حركت نبود، وجود داشت. در تیرماه 1331 كه قوام‏السلطنه براى بار پنجم به نخست‏وزیرى انتخاب شد، براى دلجوئى و جبران مافات، سپهر را به خدمت دعوت كرد و جزء نزدیكان و محارم خود سقوط كرد. یكى از علل سقوط قوام‏السلطنه درآن سال، اعلامیه‏ى بلندبالا و تندى بود كه از رادیو چندین بار تحت عنوان «كشتیبان را سیاستى دگر آمد» خوانده شد و خشم مردم را افزون ساخت. بدون شك اعلامیه‏ى مزبور به قلم و فكر مورخ‏الدوله سپهر بوده است كه براى انتقام‏جوئى از قوام‏السلطنه، او را وادار به انتشار چنین اعلامیه‏اى نموده است. سپهر از آن تاریخ با وجودى كه با غالب نخست‏وزیران نزدیك و بعضا مورد مشورت آنها قرار مى‏گرفت، ولى هرگز كار مهمى به او ارجاع نشد و ناگزیر ریاست هیئت مدیره یكى از بانكهاى خصوصى را عهده‏دار گردید. صاحب ترجمه داراى تالیفاتى است كه از آن میان مى‏توان ایران در جنگ بزرگ (بین‏المللى اول) را نام برد. در این كتاب وى بیش از همه نقش خود را در اوضاع سیاسى آن روز ایران تشریح نموده است. سلسله مقالاتى نیز در جراید مختلف نوشته است كه به صورت كتابى تحت عنوان مقالات سیاسى انتشار یافته است. ترجمه‏ى كتاب نهج‏البلاغه به زبان فرانسه از دیگر آثار اوست. وفات او در سال 1355 در سن 86 سالگى اتفاق افتاد. وى روى‏هم‏رفته مردى مطیع، باسواد و جاه‏طلب بود. در جمع‏آورى مال و ثروت رغبتى بسزا داشت. ظاهرا از فقر دم مى‏زد ولى آن طورى كه او مدعى بود، نبود. تا آخر عمر از دسته‏بندى سیاسى و جمع كردن افراد به دور خود و وعده و وعید خوددارى نمى‏كرد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع :

دكتر ابراهيم حشمت الاطباء، يكي از مردان آزاده، خدمتگزار و نيك نامي بود كه در جنبش مشروطيت از مجاهدين صديق و در قيام جنگل از سران فداكار و نزديك به ميرزا كوچك خان جنگلي بود. وي در جريان نهضت جنگل، به واسطه خدمات پزشكي‏اش، محبوبيت زيادي در لاهيجان كسب كرده بود و در آنجا يك گروه چند صد نفري به نام نظام ملي گرد آورده بود. وي پس از مدت‏ها كه به همراه نهضت جنگل مشغول مبارزه بود، از جانب مقامات نظامي دولت، به تسليم دعوت شد. مقامات نظامي براي دكتر امان نامه‏اي در پشت جلد قرآن نوشتند و براي او ارسال كردند. دكتر حشمت نيز كه به مباني ديني ايمان داشت، سوگند مقامات نظامي را باور كرد و به همراه 270 نفر از مجاهدين تحت فرمانش، خود را به قزاقان تسليم نمود اما بدرفتاري فرماندهان نظامي، در همان لحظات اوليه، دكتر را متوجه اشتباهش نمود. پس از مدت كوتاهي جلسه محاكمه نظامي ترتيب داده شد و بدون اينكه حق دفاعي براي دكتر حشمت قائل شوند، حكمي را كه از پيش انشا نموده، قرائت و دكتر را به اعدام محكوم ساختند. سرانجام دكتر حشمت در روز 21 ارديبهشت 1298 ش برابر با يازدهم شعبان 1337 ق در رشت به دار آويخته شد و در همان شهر مدفون گرديد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

ابومحمد، محمد حسن بن محمود بن اسماعيل حسيني شيرازي معروف به ميرزاي مجدد، معزّالدين و ميرزاي بزرگ شيرازي، مرجع تقليد شيعيان زمان خود و فقيه امامي بود كه در 15 جمادي الاولي سال 1230 ق در شيراز متولد گرديد. وي قبل از 20 سالگي، صاحب اجازه از سيدمحقق ميرسيد حسن بيدآبادي شد و در اصفهان به تحصيل پرداخت. از جمله استادان وي صاحب جواهر و صاحب انوارُ الفِقاهَه، محمد ابراهيم كلباسي، محمدتقي اصفهاني و علي تُستَري بودند. ميرزاي شيرازي پس از شيخ مرتضي انصاري، مرجع عالم اسلام گرديد و در حدود سي سال اين سمت را به عهده داشت. شاگردان زيادي در مكتب ميرزا كسب علم كرده‏اند كه از آن ميان حضرات آيات عظام: علامه سيدمحمد كاظم يزدي، آخوند خراساني، شيخ‏فضل‏اللّه نوري، ميرزا حسين نوري، سيدحسين صدر، ابراهيم دامغاني، سيد اسماعيل شيرازي و شريف جواهري را مي‏توان نام برد. از كارهاي بزرگ ميرزاي شيرازي، صدور فتواي تاريخي تحريم تنباكو در زمان ناصرالدين شاه قاجار به عنوان اولين مقاومت منفي مردمي در ايران عليه بيگانگان بود كه باموفقيت انجام شده است. از آثار اين مرجع بزرگ: كتابٌ في الطَّهارَه، نِجاةُ العِباد، رسالةٌ في الرَّضاع و رسالَةٌ في المُشْتَق مي‏باشد. ميرزا در سال 1312 ق در 82 سالگي در سامرا فوت نمود و در نجف اشرف به خاك سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

متولد 1287 ش در لاهیجان است. تحصیلات خود را در دارالمعلین مركزى انجام داد، سپس براى ادامه‏ى تحصیل به فرانسه رفت و از دانشگاه پاریس به اخذ لیسانس و دكترا در علوم ریاضى نائل آمد. پس از مراجعت به ایران به استادى دانشكده علوم انتخاب شد و پس از مدتى استادى دانشكده فنى نیز به عهده او قرار گرفت. همزمان با كار استادى در وزارت فرهنگ نیز مشاغلى احراز نمود. مدتى مدیر كل مالى و ادارى وزارت فرهنگ بود، زمانى نیز مدیر كلى آموزش آن وزارتخانه را برعهده داشت. از دیگر مشاغل او ریاست دانشگاههاى شیراز و دانشگاه صنعتى بود. دكتر مجتهدى قریب سى سال ریاست دبیرستان البرز تهران را كه از بهترین مدارس ایران است برعهده گرفت. این دبیرستان در اثر مساعى مدیرش در نظم و انضباط بى‏نظیر بود و خیلى از رجال ایران از این مدرسه بیرون آمده‏اند. دقت و توجه خاص دكتر مجتهدى باعث شده بود كه این مدرسه در ایران شاخص باشد. سطح معلومات در این دبیرستان با سایر مدارس مشابه فرق زیادى داشت. صاحب ترجمه در رشته ریاضیات تألیفات زیادى دارد كه برخى از آنها در دانشگاه تدریس مى‏شود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند محمد صادق شفیع‏زاده بابلى، در 1298 متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد دانشكده حقوق شد و در رشته‏ى حقوق قضائى لیسانس گرفت و براى ادامه تحصیل به اروپا رفت و از دانشگاه ژنو درجه‏ى دكترا دریافت كرد. پس از مراجعت به ایران به وكالت دادگسترى پرداخت و تدریجا وكالت چند مؤسسه‏ى دولتى را پذیرفت و از جمله مشاور حقوقى و وكیل بانك ملى ایران كه در آن زمان بانك ناشر اسكناس بود گردید. دكتر متین از دوره‏ى شانزدهم مجلس (1328) كاندیداى وكالت مجلس شد تا سرانجام در دوره‏ى بیستم به وكالت از بابل انتخاب گردید. عمر مجلس بیستم كوتاه بود و دو سه ماهى بیشتر طول نكشید. متین چند شغل دولتى پذیرفت از جمله عضو هیئت مدیره شركت واحد اتوبوسرانى تهران گرید. در دوره‏ى بیست و دوم مجلس مجددا از بابل وكیل شد و در دوره‏ى بیست و سوم هم كرسى وكالت را حفظ نمود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند محمد حسین در 1303 در تفرش متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در مدرسه اسلام و تحصیلات متوسطه را در سن‏لوئى و تحصیلات عالى را در ژنو در رشته‏ى ادبیات به پایان رسانید. از سال 1327 وارد خدمات دولتى شد. نخستین شغل وى ریاست اداره عرایض نخست‏وزیرى بود و چندى هم ریاست دفتر نخست‏وزیر را برعهده داشت. از سایر مشاغل ریاست دبیرخانه دانشگاه شیراز، عضو هیئت مدیره شركت معاملات خارجى و مدیر عاملى فروشگاه فردوسى بود. زمانى كه امیر اسدالله علم به ریاست دانشگاه شیراز منصوب شد، او را به معاونت و سپس به قائم مقامى آن دانشگاه منصوب نمود. از دیگر مشاغل وى مدیر كلى و بعد معاونت وزارت دربار بود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند حاج غلامعلى مبین، مالك و تاجر در 1298 در مشهد تولد یافت. تحصیلات مقدماتى و متوسطه را در مشهد پایان داده وارد دانشكده حقوق تهران شد و لیسانس در علوم قضائى گرفت. براى ادامه تحصیل به سویس رفت و از دانشگاه ژنو درجه دكترا در رشته حقوق دریافت كرد. پس از ورود به ایران به شغل قضا اشتغال ورزید و مدتى دادیار، بازپرس، رئیس دادگاه، و مستشار استیناف بود. در انتخابات دوره بیست‏ویكم كه به صورت انتصابات انجام گرفت از خواف به وكالت مجلس شوراى ملى برگزیده شد. مبین بر خلاف سایر وكلاى آن دوره در مقام انتقاد از كارهاى دولت برآمد و به آسانى و سادگى به لوایح دولت رأى نمى‏داد. بحثهاى اصولى او در مجلس تا حدى مورد توجه مردم بود. در انتخابات دوره بیست دوم كه توأم با انتخابات مجلس مؤسسان براى تغییر چند اصل از قانون متمم اساسى بود، مبین مجددا از خواف به نمایندگى هر دو مجلس برگزیده شد. مجلس مؤسسان قبل از گشایش مجلس شوراى ملى افتتاح شد و دولت لایحه تغییرات لازم در متمم قانون اساسى را به مجلس برد. مسابقه تملق‏گوئى آغاز شد و هركس براى اینكه رضایت شاه را بیشتر فراهم سازد از مداهنه و تملق و غلو نمودن بر دیگرى پیشى مى‏گرفت. تنها نماینده‏اى كه به مخالفت با لایجه دولت برآمد دكتر مبین بود. وقتى بر كرسى خطابه قرار گرفت سخن خود را با این شعر غلط مشهور شروع كرد: مطول كتابى است در علم فقه؟ هر آن كس كه آن را بخواند شود مجتهد هنوز چند جمله‏اى از دهان او خارج نشده بود كه فریاد شریف امامى رئیس مجلس مؤسسان بلند شد و با اداى جملات بسیار زننده‏اى او را از كرسى خطابه به زیر كشید. حتى در این اهانت از خدمتگزاران مجلس هم استفاده كرد و به كمك آنها او را از تالار جلسه بیرون انداخت. همان روز شخصى را ب خانه مبین فرستادند كه استعفاى او را از نمایندگى مجلس مؤسسان و مجلس شوراى ملى بگیرند، او تمكین نكرد. مأمورین امنیتى او را در فشار قرار دادند و لى باز هم استقامت به خرج داد. تا سرانجام استعفانامه جعلى او را در رادیو و تلویزیون قرائت كردند. مبین چندى در تهران مى‏زیست چون مشكلاتى همه روزه براى او فراهم مى‏شد راه اروپا پیش گرفت و از ایران خارج شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند میرزا عبدالعلى خان مبصرالدوله تبریزى، در 1296 متولد شد. پس از اخذ دیپلم وارد دانشكده افسرى گردید و دوره دو ساله دانشكده مزبور را در 1316 طى كرده افسر شد. مبصر در درجات مختلف دوره‏هاى كوتاه مدتى در ایران و خارج در زمینه اطلاعاتى طى كرد و غالبا مشاغلى در ركن دوم به او ارجاع مى‏شد. دوره ستاد و فرماندهى را نیز در تهران طى كرد. مدتى رئیس ستاد فرماندارى نظامى بود بعد اتاشه نظامى ایران در كشورهاى عربى شد. زمانى نیز ریاست اداره بسیج همگانى را در ستاد كل عهده‏دار بود. در 1339 با درجه سرتیپى به ریاست پلیس تهران منصوب شد و در 1341 درجه سرلشكرى گرفت و معاون شهربانى كل كشور شد و در بهمن‏ماه 1343 ریاست شهربانى كل كشور به او واگذار گردید و در اسفند 1345 درجه سپهبدى دریافت كرد. سپهبد مبصر تا شهریور 1349 در سمت ریاست شهربانى قرار داشت، پس از آن مدتى بیكار بود تا به معاونت نخست‏وزیر و ریاست سازمان دفاع غیرنظامى منصوب شد. پس از مدتى سمت معاونت نخست‏وزیرى او به معاونت وزارت كشور تبدیل گردید. مبصر در ریاست شهربانى فوق‏العاده‏اى پیدا كرد و غرور بر او غلبه نمود و به احدى اعتنا نمى‏كرد. سرانجام، همین غرور موجب سقوط او شد. رویهمرفته مردى خشن و تند و بى‏ادب بود ولى در عین حال روحى حساس و مهربان داشت. از علاقمندان به موسیقى بود و انواع آلات موسیقى را نیكو مى‏نواخت و در آن رشته از صاحبنظران بود. به عرفان و فلسفه گرایش داشت و كتابخانه بزرگى براى خود تدارك دیده بود كه غالب كتب آن عرفانى و در زمینه‏هاى تصوف و ادبیات فارسى بود. اشعار زیادى از شعراى متقدم به حافظه خود سپرده بود و عنداللزوم در محاورات خود آنها را به كار مى‏گرفت. در 1374 در اروپا درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند معین‏التجار، بازرگان و تاجر معرف. تجارتش رونق زیادى داشت. مدتى در آلمان تجارتخانه دائر كرد و همسر آلمانى گرفت. یك دوره از تهران، گویا دوره‏ى هشتم، وكیل مجلس شد. وقتى كه پسرش با اشرف پهلوى ازدواج كرد، كار پدر هم رونق گرفت. این بار به مقام سناتورى رسید و چند دوره در مجلس سنا عضویت داشت. حین‏الفوت حدود هشتاد سال سن داشت. در كار بازرگانى وارد بود و به صحت عمل و گفتار معروفیت داشت. در 1350 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

معروف به امیرهمایون، متولد 1272، فرزند حاج محمد معین‏التجار بوشهرى. تحصیلات او در اروپا در رشته‏ى تجارت و اقتصاد بود. از جوانى به شغل خانوادگى خود كه تجارت بود پرداخت و در ضمن در محافل سیاسى تهران نیز رفت و آمد مى‏نمود. در كودتاى 1299 در زمره‏ى رجالى بود كه بازداشت شد و در مدت حكومت سید ضیاء كه صد روز طول كشید، در زندان بود. در دوره‏ى هفتم از تهران به وكالت مجلس انتخاب شد، ولى نتوانست در ادوار بعدى انتخاب شود. براى اولین بار در 1326 در ترمیم چهارم كابینه‏ى قوام‏السلطنه به وزارت پست و تلگراف و تلفن معرفى شد. در كابینه‏ى عبدالحسین هژیر وزیر كشاورزى بود. در كابینه‏ى دكتر محمد مصدق به وزارت راه برگزیده شد و در همین سمت بود كه مهماندارى لرد استوكس لرد اول خزانه‏دارى و وزیر مشاور انگلیس كه براى مذاكره به ایران آمده بود، به عهده‏ى او قرار گرفت. در دوره‏ى هفدهم از تهران به نمایندگى مجلس انتخاب شد. در ادوار مختلف مجلس سنا، سناتور انتخابى تهران بود و از سال تأسیس مجلس سنا تا حین‏الفوت این سمت را دارا بود. دو دوره نیز نایب‏رئیس مجلس سنا گردید. ریاست جشن‏هاى 2500 ساله هم با او بود. در 1351 درگذشت. او گرچه از مال دنیا بهره‏ى كافى برده بود، ولى در خیرات و مبرات دست گشاده‏اى نداشت. در اواخر عمر دستش تهى بود. بانك ملى براى وصول مطالباتش علیه او اجرائیه صادر كرد و قسمتى را ملاك و اموال او را بابت اصل و بهره‏هاى دریافتى تصاحب نمود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

از اهالى طالقان، متولد سال 1280. در جوانى در كسوت روحانیت بود و علوم قدیمه را تا حدى آموخت. بعد به مدرسه‏ى حقوق و علوم سیاسى رفت و از آنجا فارغ‏التحصیل گردید. در سال 1304 وارد دادگسترى شد. مدتى رئیس محكمه‏ى جزا بود. در 1312 به دادستانى تهران رسید. مجموعاً پنج سال دادستان تهران بود. دستگیرى و محاكمه‏ى اصغر قاتل در زمان دادستانى او انجام گرفت. رئیس اداره‏ى نظارت و دادیار و مستشار دیوان عالى كشور شد. در 1327 به معاونت وزارت دادگسترى و در 1329 در كابینه‏ى رزم‏آرا به وزارت دادگسترى معرفى گردید. و عده‏ى زیادى از قضات را تغییر داد، از جمله چند تن از رؤساى شعب دیوان كشور را به شهرستان‏ها منتقل نمود منجمله عبدالعلى لطفى را. چون این تغییرات خلاف قانون اساسى بود، در این مقام مورد انتقاد شدید وكلاء مجلس قرار گرفت. دو بار او را استیضاح كردند، ولى رزم‏آرا به حمایتش برخاست و مادام كه حیات داشت، از او حمایت مى‏كرد. در دوره‏ى چهارم سنا كاندیداى سناتورى تهران شد و به مجلس سنا راه یافت. در دوره‏هاى پنجم و ششم نیز سناتور انتخابى بود. از 1354 دیگر كارى به او ارجاع نشد. روى هم رفته در دادگسترى از جمله‏ى قضات خوشنام بود. در 1363 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1265 در یكى از قراء كاشان متولد شد. پدرش كشاورز ساده بود. كریم آقا وقتى به سن رشد رسید، به كارهاى سرپائى و شاگردى مشغول شد. سپس حرفه‏ى بنائى آموخت و از آن طریق امرار معاش مى‏كرد. در 18 سالگى به تهران رفت، چند ماهى براى كار تلاش نمود تا سرانجام اطلاع یافت قزاقخانه سرباز پیمانى استخدام مى‏كند، مشروط بر اینكه داوطلب یك رأس اسب داشته باشد. با استقراض از همشهریان خود اسبى به مبلغ سه تومان خریدارى و به استخدام در قزاقخانه درآمد. پس از یك سال خدمت، وارد مدرسه‏ى گروهبانى شد، مختصر سواد خواندن و نوشتن فراگرفت و آئین سپاهیگرى را آموخت. در سال 1290 محمدعلى میرزا، شاه مخلوع قاجاریه با سپاهى عظیم به قصد تسخیر تهران و گرفتن تاج و تخت به پایتخت حمله كرد. در امامزاده جعفر ورامین بین لشكر محمدعلى میرزا به فرماندهى ارشدالدوله و قواى دولتى ایران كه مركب بود از قزاق و بختیارى و مجاهدین یپرم، جنگ سختى درگرفت. در این نبرد قزاقخانه یك مسلسل داشت كه در اختیار سلطان رضاخان سوادكوهى (رضاشاه بعد) بود. گروهبان كریم آقا توبره‏دار مسلسل بود و فشنگ‏هاى آن را حمل مى‏كرد، و در حقیقت در تیراندازى با مسلسل وى معاونت داشت. در این نبرد، مسلل نقش عمده‏اى داشت و سرانجام ارشدالدوله شكست خورد و قواى او یا كشته شدند یا فرار كردند. پس از خاتمه جنگ رضاخان به درجه‏ى یاورى و كریم آقا به درجه‏ى اسپیرانى (استوار) ترفیع یافتند. از این پس كریم آقا همواره جزء ابوابجمعى رضاخان بود و در مأموریت‏هاى كرمانشاه و گیلان در جنگ‏ها مشاركت مى‏كرد. وقتى رضاخان با درجه‏ى سرتیپى فرمانده‏ى آتریاد (تیپ) همدان شد، كریم آقا را با درجه‏ى افسرى اتاق‏دار و جامه‏دار خود نمود به طورى كه در سفر و حضر ایام را با یكدیگر مى‏گذراندند. در 1299 كه قواى قزاق به فرماندهى میرپنج رضاخان وارد تهران شد، كریم آقا از نزدیكترین همكاران او بود و همان روز درجه‏ى سروانى به او داده شد و ریاست زندان قزاقخانه را به او دادند. وى در این سمت مأموریت داشت طبق لیستى كه به او داده شده بود، به جلب و بازداشت رجال ایران بپردازد و متجاوز از 200 نفر از سران آن روز كشور را بازداشت نمود. ابتدا در زندان قزاقخانه و بعد در عشرت‏آباد از آنها نگهدارى مى‏كرد. در اواخر سال 1300 كه میرپنج رضاخان سردارسپه وزیر جنگ بود، به كریم آقا درجه‏ى سرگردى اعطاء نمود و فرماندهى فوج (هنگ) بهادر را به او سپرد. در سال 1301 دو درجه دریافت كرد و سرهنگ شد و فرماندهى تیپ اول پیاده تهران را به او سپردند. او در این سمت در آموزش سربازان زحمات زیادى متحمل شد و چند مأموریت جنگى انجام داد. در لرستان هنگ وى در تنگ زاهد شیر موجب نجات سرتیپ شاه بختى و تیپ وى شد و بوذرجمهرى نشان ذوالفقار دریافت كرد كه عالى‏ترین نشان جنگى ایران بود. در سال 1302 از طرف احمدشاه قاجار، سردارسپه وزیر جنگ به مقام رئیس‏الوزرائى منصوب شد. او در نخستین روزهاى انتصاب خود، سرهنگ كریم آقاخان را با حفظ سمت نظامى به كفالت بلدیه (شهردارى) تهران گمارد و به وى اختیار داد كه در نوسازى شهر تهران قاطعانه عمل نماید. در سال 1304 كه سلسله قاجاریه منقرض و سردارسپه به سلطنت رسید، كریم آقا یكى از عوامل مؤثر بود. وى در همان روز به اتفاق سرتیپ یزدان‏پناه فرمانده لشكر مركز و سرلشكر طهماسبى فرماندار نظامى تهران، مأمور اخراج ولیعهد و خانواده‏ى سلطان مخلوع از ایران بود. كریم آقا در همان روز تمام كاخ‏هاى سلطنتى را تحویل گرفته، خزائن را مهر و موم نمود. در فروردین 1307 رضاشاه به او درجه‏ى سرتیپى اعطا نمود. وى در آن تاریخ همچنان شهردار تهران و فرمانده‏ى تیپ بود. در اواسط 1308 در كابینه‏ى حاج مخبرالسلطنه هدایت وزیر فوائد عامه شد. كلیه امور كشاورزى، صنعتى، راه و ساختمان و تجارت به عهده‏ى این وزارتخانه بود. سرتیپ كریم آقا نظم نوینى در آنجا ایجاد كرد. براى كارمندان لباس متحدالشكل و نشان مخصوص تهیه نمود و كارمندان خاطى را مجازات مى‏كرد و به زندانى كه خود در وزارتخانه درست كرده بود مى‏انداخت. تدریجاًًً اعمال نظامى و دیكتاتورى او به مطبوعات و مجلس كشیده شد. در یكى از جلسات مجلس دو نفر از نمایندگان (محمودرضا طلوع و فرخى یزدى) به اعمال وزیر فوائد عامه اعتراض كردند و در مجلس هیاهوى زیادى بلند شد و دولت تهدید به استیضاح شد. سرتیپ كریم آقا بوذرجمهرى شش ماه وزیر فوائد عامه بود كه آن وزارتخانه منحل گردید و به جاى آن چند وزارتخانه‏ى جدید تشكیل شد. وى مجدداً به ریاست شهردارى تهران گمارده شد و علاوه بر فرماندهى تیپ پیاده اول تهران اداره‏ى نقلیه‏ى ارتش را نیز به او واگذار نمودند. در فروردین 1312 از طرف رضاشاه به او درجه‏ى سرلشكرى داده شد و به فرماندهى لشكر مركز منصوب شد. در همان سال به علت فعالیت زیاد بیمار شد و از طرف رضاشاه براى معالجه به اروپا رفت. پس از معالجه و بازگشت از شهردارى تهران معاف شد و شغل وى فرماندهى لشكر و ریاست املاك شاه بود و تا مهرماه 1320 كه رضاشاه از ایران خارج شد، وى همان دو شغل را عهده‏دار بود و فوق‏العاده رضاشاه به او توجه داشت. سرلشكر بوذرجمهرى در شهریور 1320 طرحى را كه شوراى عالى نظام براى مرخصى سربازان و استخدام سربازان پیمانى تهیه شده بود، امضاء كرد. در روز نهم شهریور تمام امضاءكنندگان طرح از طرف شاه به كاخ سعدآباد احضار شدند و مورد تغیر و غضب شاه واقع شده و سرلشكر بوذرجمهرى هم مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفت. وى در مهر ماه 1320 بازنشسته شد و در 1331 در تهران درگذشت. پس از استعفاى رضاشاه، افكار عمومى نسبت به همكاران او و بدگوئى و انتقاد از آنها راه افراط را پیمود و بوذرجمهرى بیش از همه مورد انتقاد بود و نسبت‏هاى زیادى به او مى‏دادند ولى آنچه مسلم است وى مردى كم‏سواد و عامى ولى جدى و كارى و مبتكر بود. تحقیقاً مدت ده سال شهردارى تهران را تصدى مى‏كرد. در این مدت در بازسازى و نوسازى و زیبائى شهر تهران زحمات زیادى متحمل شد. احداث خیابان‏هاى متعدد، سنگ‏فرش و آسفالت آنها، احداث میادین متعدد و ایجاد فضاى سبز و درختكارى در تهران، ساختن بناهاى عمومى از جمله كارهاى اوست. به پاس خدماتش یكى از خیابان‏هاى معروف تهران كه از جلو بازار عبور مى‏كند به نام او نامیده شد. از اقدامات بد او خراب كردن دروازه‏هاى كاشیكارى تهران بود. بدون شك بوذرجمهرى از لحاظ مدیریت و خدمت به شهر تهران از افراد نادرالوجود است. او از خود یك دختر و دو پسر باقى گذارد. هر دو فرزند ذكورش را به دانشكده‏ى افسرى فرستاد، یكى تا درجه‏ى سرهنگى و دیگرى تا درجه‏ى سرتیپى در ارتش ایران رشد یافتند. وى براى استحكام وضع خود و فرزندانش خواهرزاده‏ى همسر رضاشاه را براى یكى از فرزندانش به عقد نكاح درآورد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

معروف به شریف‏الدوله، متولد 1256 ش در كاشان. از خانواده‏ى غفارى و از بنى‏اعمام صاحب اختیار و معاون‏الدوله بود. پدرش میرزا محمدعلى تعجب كاشانى نام داشت. قسمتى از تحصیلات خود را در كاشان به انجام رسانید و وارد مدرسه‏ى علوم سیاسى گردید. پس از اخذ دانشنامه در وزارت خارجه داخل شد. مقارن مشروطیت كنسول بادكوبه بود. در 1327 قمرى كارگزارى گیلان به عهده‏ى او قرار گرفت. با مردم خیلى خوب رفتار كرد و مورد علاقه و توجه آنها شد. در دوره‏ى دوم از طرف مردم فومنات به وكالت انتخاب گردید، ولى قبل از اینكه دوره‏ى مجلس تمام شود، به وزارت خارجه بازگشت و به ریاست اداره‏ى انگلیس كه از اهم مشاغل وزارت امور خارجه بود، منصوب گردید. بعد معاون وزیر خارجه شد. از معاونت وزارت خارجه به معاونت وزارت جنگ رسید. حدود 1332 كارگزار كل آذربایجان شد. در این مأموریت هم خیلى خوب كار كرد و در آذربایجان محبوبیت یافت، بطورى كه هیچكس در بین مردم به اندازه‏ى او محبوبیت نداشت. قرار بود به جاى نظام‏الملك والى آذربایجان و پیشكار ولیعهد شود، ولى به تهران احضار و به معاونت وزارت داخله منصوب شد. در 1297 وثوق‏الدوله رئیس‏الوزراء كه مى‏خواست قدرت دولت مركزى را در ایالات و ولایات مستقر سازد، وى را به حكومت كردستان كه مدت‏ها بدون حاكم بود، مأمور نمود. پس از چندى لرستان و بروجرد نیز به ابوابجمعى‏اش اضافه گردید. سه سال در آنجا حكومت كرد و تا حدى توانست به وضع آشفته‏ى آنجا سر و سامان بخشد. وقتى سردارسپه زمام امور كشور را در دست گرفت، او والى آذربایجان شد. هم مردم راضى شدند و هم دولت مركزى. والى در آنجا با فرماندهان لشكر اختلاف پیدا كرد. بعد استاندار خراسان شد و چند سالى هم در خراسان حكومت كرد. در اواخر عمر، سامعه را از دست داده بود و به حالت انزوا مى‏زیست. روى هم رفته مردم نیكنام و فعال بود. در 1324 در سن 70 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند شریف‏الدوله كاشانى، متولد 1292 در كاشان. تحصیلات خود را در كرمان و تهران به پایان برد و لیسانس حقوق گرفت و به وزارت كشور داخل شد. مراحلى را در آن وزارتخانه پیمود. مدتى فرماندار تهران و كفیل استاندارى مازندران بود. دو نوبت در سال‏هاى 1336 و 1341 به استاندارى كرمان انتخاب شد. خیلى خوب كار كرد و مردم كرمان همیشه از او به نیكى یاد مى‏كنند. مردى ادب‏دوست و ادب‏پرور بود. به فضلا و شعرا احترام مى‏گذاشت و محافل ادبى را رونق مى‏داد. چند بار سكته كرد. نیمى از بدنش فلج گردید و سال‏ها خانه‏نشین بود. با این حال از مصاحبت فضلا و ادب غافل نمى‏شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

از تجار و بازاریان معتبر صدر مشروطیت است و اصلاً از كاشان است، ولى سال‏هاى طولانى در بازار تهران از وزنه‏هاى معتبر و باارزش بود. در 1248 در كاشان متولد شد. از كودكى به تهران آمد و در بازار به شغل بنكدارى پرداخت. از آغاز جوانى مردى جسور و ماجراجو و حراف بود و به علت داشتن همین صفات، مورد توجه اصناف تهران قرار گرفت و به طور غیررسمى نماینده‏ى آنها بود. در صدارت شاهزاده عین‏الدوله كه مردم در حضرت عبدالعظیم متحصن شدند و بعد در تحصن مردم در سفارت انگلیس براى تأسیس عدالتخانه و مجلس ملى، حاج محمدتقى نقش مهمى ایفاء كرد. وى با جمع‏آورى اعانه و استقراض از اصناف، كلیه هزینه‏هاى شام و ناهار متحصنین در سفارت انگلیس و سفارت عثمانى را تهیه و تأمین مى‏كرد و به این ترتیب گرداننده‏ى اصلى تظاهرات آن روز بود. به همین دلیل معروفیت زیادى یافت و همه روزه حجره و منزل او مركز تجمع افراد زیادى بود و به دستور وى آتش مشروطه شعله‏ور مى‏شد. پس از صدور فرمان مشروطیت، در دوره‏ى اول مجلس از طرف بزازهاى تهران وكیل مجلس شوراى ملى گردید. در مجلس نیز خود را نشان داد و یك از افرادى بود كه براى تأسیس بانك ملى تلاش مى‏نمود. پس از توپ بستن مجلس و ظهور استبداد صغیر، به دستور محمدعلى شاه دستگیر و در باغشاه زندانى شد ولى كارش به محاكمه و مجازات نكشید. چندماهى زندان بود بعد آزاد شد. بعد از خلع محمدعلى شاه، مرجعیت كامل یافت. مشیر و مشار دولت‏ها بود و چون مردى با جوهر و جسارت بود، در تمام امور مملكت مدالخه مى‏كرد و حركت بازار تهران در ید اراده‏ى او بود. ابقاء و سقوط دولت‏ها به اشاره‏ى او صورت مى‏گرفت. در سال 1329 هجرى قمرى كه دولت روس به ایران اولتیماتوم داد، حاج محمدتقى بازار تهران را علیه روس‏ها بسیج كرد و گروه‏هاى زیادى در میدان بهارستان اجتماع كرده علیه مظالم روس‏ها دست به تظاهرات خشونت‏آمیز زدند و به واسطه‏ى همین تظاهرات شدید مردم، مجلس دوم اولتیماتوم روس‏ها را رد كرد ولى ناصرالملك نایب‏السلطنه و صمصام‏السلطنه رئیس‏الوزراء اولتیماتوم را پذیرفته و در صدد بستن مجلس برآمدند و ابتكار این برنامه به عهده‏ى یپرم خان رئیس نظمیه قرار گرفت. یپرم براى ارعاب مردم و نمایندگان مجلس توسط مجاهدین خود دست به اقدامات حادى زد، از جمله علاءالدوله را به قتل رسانید و مشیرالسلطنه نیز مورد سوء قصد قرار گرفته به سختى مجروح شد. چون حاج محمدتقى نیز از مخالفین روس‏ها و حركت‏دهنده‏ى بازار و اصناف تهران بود، مورد سوء قصد قرار گرفته پنج تیر به سوى او شلیك كردند و به سختى مجروح شد. مدتى تحت عمل جراحى قرار گرفته و سرانجام بهبود یافت و همچنان بدون داشتن مسئولیت سیاسى به عنوان لیدر تجار و اصناف در تمام امور دولتى با جسارت كامل مداخله مى‏نمود. در تغییر سلطنت و انقراض قاجاریه با رضاخان مساعدت كرد و دستجات مختلفى را به تظاهرات علیه قاجاریه و له رضاخان بسیج نمود. بعد از آنكه رضاخان به رضا شاه تبدیل شد، مزد حاج محمدتقى نمایندگى مجلس بود و بدین ترتیب در دوره‏ى ششم وكیل مجلس شوراى ملى از تهران گردید. در دوره‏ى هشتم نیز وكیل تهران گردید و در دوره‏ى نهم نیز كرسى تهران را در مجلس براى خود حفظ كرد. ولى از آن تاریخ به بعد به علت كهولت و تجاوز سن او از 70 سالگى، دیگر به پارلمان راه نیافت. لقب بنكدار در بین مردم آن روز، حاج سفارتى بود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

مترجم، مورخ. تولد: 1291، سارى. درگذشت: 15 فروردین 1369. غلامعلى وحید، فرزند مصطفى، در اوایل كودكى پدرش را از دست داد و پس از پایان دوره‏ى شش ساله‏ى ابتدایى در سارى به تهران رفت و متوسطه را در دارالنون خواند و پس از فراغت از تحصیل دانشگاهى در وزارت امور خارجه وارد خدمت شد. شش سال در لندن در سفارت ایران كار مى‏كرد. پس از آن در تهران نخست به معاونت و پس از آن به كفالت اداره‏ى عهود و امور حقوقى وزارت امور خارجه دست اندر كار شد. آنگاه در كشورهاى آمریكا و هندوستان و انگلستان ریاست اداره‏ى پنجم سیاسى و سركنسولى ایران در بمبئى و وزیر مختار ایران در لندن را عهده داشت و سپس در هندوستان و بعد از آن، اندونزى به سفارت ایران مشغول شد. تألیفات عهده وى به این شرح است: اقتصاد ملى (1316)؛ ایران و قضیه ایران (لرد كرزن)؛ بحثى چند درباره‏ى انقلابیون این عصر (اثر هرولد ج. لسكى، 1331)؛ تاریخ اروپا از انقلاب كبیر فرانسه تا هیتلر (هربرت فیشر، 1324 -1319)؛ تاریخ ایران از ابتداى قرن 19 تا سال 1858 م. (رابرت كرنت والس، 1341)؛ تاریخ هردوت (1324)؛ تمدن غرب در شرق نزدیك (هانس كن، 1316)؛ خواستن توانستن است (امیل پش، 1313)؛ دیپلمات (ژول كامبون، 1324)؛ راهنماى عهود و عهدنامه‏هاى تاریخى ایران (1341)؛ رستاخیز (لئون تولستوى، 1312)؛ قرارداد 1907 م. بین روس و انگلیس (1328)؛ مازندران و استرآباد (ه. ل. رابینو، 1327)؛ ممالك متحده آمریكا (1324)؛ موسولینى (1317)؛ هند یا سرزمین اشراق (1335)؛ هیتلر (1316). از فضلا و دانشمندان و محققین تاریخ، در 1290 ش متولد شد. تحصیلات ابتدائى متوسطه و عالى را در تهران باتمام رسانید و درجه‏ى لیسانس در علم حقوق و علوم سیاسى گرفت و در 1315 در وزارت امور خارجه استخدام شد. پس از طى مقدمات ادارى دبیر سوم سفارت ایران در لندن گردید و سپس به معاونت اداره عهود و حقوقى منصوب شد. چندى هم كفالت و ریاست اداره ششم وزارت امور خارجه را عهده‏دار بود تا به رایزنى سفارت ایران در امریكا برگزیده شد. سایر مشاغل وى به ترتیب عبارتند از: رئیس اداره پنجم سیاسى، رئیس اداره تابعیت، سركنسول در بمبئى، رئیس اداره چهارم سیاسى، وزیر مختار در لندن، عضو شوراى عالى سیاسى، ریاست اداره عهود و حقوقى. آنگاه به سفیر كبیرى ایران در اندونزى منصوب شد و مدتى هم سفارت ایران را در هندوستان عهده‏دار بود. پس از بازگشت از هندوستان بازنشسته شد و به كار نویسندگى و ترجمه پرداخت. قسمتى از آثار چاپ شده‏ى ایشان بشرح زیر است: اقتصاد ملى و سیاست اقتصادى ایران، قرارداد 1907 روس و انگلیس راجع به ایران، هند یا سرزمین اشراق، نامه‏هاى تاریخى ایران. از ترجمه‏هاى ایشان مى‏توان كتب زیر را نام برد: تاریخ ایران در قرن نوزدهم تألیف ه.ل. فیشر، تاریخ هرودوت، كتاب مازندران و استرآباد رابینو، تاریخ ایران در قرن نوزدهم تألیف واتسن. دكتر غلامعلى وحید مازندرانى در 1366 درگذشت. (1369 -1291 ش)، نویسنده و مترجم. در سارى به دنیا آمد. پس از پایان دوره ابتدایى به تهران آمد و تحصیلات متوسطه را در دارالفنون به پایان رساند و در 1314 ش از دانشكده حقوق تهران فارغ‏التحصیل شد و سپس به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. وى به زبان‏هاى فرانسه و انگلیسى آشنایى داشت. او در تهران ابتدا به معاونت و بعد به كفالت اداره‏ى عهود و امور حقوقى وزارت امور خارجه مشغول شد و پس از آن در واشنگتن، بمبئى، لندن، هندوستان و اندونزى عهده‏دار مشاغلى گردید. از آثار وى: «اقتصاد ملى»؛ «راهنماى عهود و عهدنامه‏هاى تاریخى ایران»؛ «ممالك متحده‏ى آمریكا»؛ «موسولینى»؛ «هند یا سرزمین اشراق». از آثار ترجمه‏ى وى: «بحثى چند درباره‏ى انقلابیون این عصر»؛ «تاریخ هردوت»؛ «تاریخ اروپا از انقلاب كبیر فرانسه تا ظهور هیتلر»؛ «تاریخ ایران در قرن نوزدهم»؛ «تمدن غرب در شرق نزدیك»؛ «خواستن توانستن است».[1]

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پس از مرگ برادر به تخت نشست. بعضى او را پسر شاهپور سوم دانسته‏اند. این شاه به مناسبت آنكه در زمان پدرش فرمانرواى كرمان بود او را كرمانشاه لقب داده‏اند و به قول برخى از مورخان اسلامى شهر كرمانشاهان در ماد از بناهاى اوست در زمان پادشاهى او خسرو پسر وارازتاد كه از طرف ایران امیر ارمنستان ایران بود، به پشت گرمى تئودوزیوس Theodose امپراطور روم بناى طغیان را گذاشت، ولى آن امپراطور چون مى‏خواست صلح را نگهدارد، از وى حمایت نكرد از این رو وى به فرمان شاهنشاه ایران در 392 م دستگیرى شده در دژ فراموشى زندانى گردید. و برادرش ورام شاپوه (بهرام شاهپور) به جاى او استاندار ارمنستان ایران شد. مورخان اسلامى نوشته‏اند كه سبب مرگ بهرام شورشى بود كه بر ضد او از طرف لشكریان روى داد، چنانكه او را در میان گرفته و به زخم تیر هلاك ساختند. سیزدهمین پادشاه ساسانى مشهور به كرمانشاه (جل. 388 ف. 399) وى پیمان صلحى با «تئودور» امپراتور روم بست و ارمنستان بین دو كشور تقسیم شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

بهرام سوم به دست نرسى (نرسه)، به رومى نارسیس Narsses پسر شاهپور اول خلع شد. و این پادشاه تخت و تاج ساسانى را به شعبه‏ى صغراى سلسله‏ى ساسانى منتقل ساخت. موضوع سنگنبشته‏ى بزرگ نرسى در پایكولى ذكر این قضیه است. به علاوه نرسى كیفیت تاجگذارى و سلطنت خداداد خود را بر تخته سنگى در نقش رستم كنده است. در آغاز سلطنت، مابین او و هرمزد برادرش بر سر تخت سلطنت نزاعى درگرفت و سرانجام نرسى بر هرمزد پیروز شد. در سال 296 میلادى نرسى به ارمنستان حمله كرد، و تیرداد پسر خسرو پادشاه ارمنستان گریخته به روم پناه برد. توضیح آنكه ارمنستان از زمان اردشیر تابع ایران بود، ولى ارمنى‏ها شاهزادگان ساسانى را نمى‏پذیرفتند و جهت آن بغضى بود كه ساسانیان نسبت به آیین ارمنى‏ها داشتند، چنانكه مجسمه‏ى رب‏النوع آفتاب و ماه را كه چند قرن پیش والارشك Valarsaces پادشاه ارمنستان ساخته بود خراب كردند. دیو كله‏سین Dioletien در این زمان امپراطور روم بود. وى درصدد اجراى نقشه‏ى كاروس برآمد. به گالریوس Galerius سردار روم در دانوب فرمان داد كه به شام رفته سپاه روم را براى حمله به ایران قیادت كند. از سوى دیگر نرسى به بین‏النهرین تاخت. در دو جنگ كه میان روم و ایرانیان اتفاق افتاد نتیجه‏ى قطعى حاصل نشد و در جنگ سوم نزدیك حران رومیان كاملا شكست خورده و تار و مار شدند، و تنها گروهى از فراریان از جمله، گالریوس و تیرداد خود را به فرات انداخته جان بدر بردند. در زمستان سال بعد (297 م) دیو كله‏سین، باز گالریوس را به سردارى لژیون‏هاى رومى گسیل داشت تا شكست سابق خود را جبران كند. گالریوس كه از واقعه‏ى پیش در كار ایران آزموده شده بود با یك شبیخون و حمله‏ى ناگهانى بر اردوى ایران فاتح گردید. نرسى با زخمى كه برداشته بود با زحمت بگریخت. در این جنگ، ارسان Arsane زن نرسى به دست رومیان گرفتار شد. پس از آن نرسى سفیر نزد گالریوس فرستاده خواستار صلح شد. سفیر مزبور براى خوش‏آمد رومیان گفت ایران و روم مانند دو چشم هستند و چنانكه دو چشم انسان قدر یكدیگر را مى‏دانند این دو دولت هم باید قدر هم را بدانند. گالریوس به سفیر ایران پرخاش كرده و رفتار شاهپور را با والرین به یاد آورد و او را مرخص كرد و گفت آقاى او قیصر به موقع شرایط صلح را اطلاع خواهد داد. سپس سفیرى نزد نرسى فرستاده شرایط زیر را براى عقد صلح پیشنهاد كرد: اول- واگذارى پنج ولایت ماوراى رود دجله بروم. بعضى از محققان این پنج ولایت را: ارزون، ملك، زابده، رحیمه و كرد و دانسته و ماركوارت نام آنها را چنین نوشته است: ارزن، آنگل، سوفن، زابده و كردو. دوم- دجله به جاى فرات باید مرز بین ایران و روم باشد. سوم- عدم دخالت ایران در ارمنستان و واگذارى دژ «زنتا» در آذربایجان. چهارم- ایبرى (گرجستان) باید تحت‏الحمایه‏ى روم قرار گیرد. پنجم- نصیبین یگانه محل براى مبادله‏ى مال‏التجاره مابین ایران و روم خواهد بود. ماده اخیر را مى‏نویسند به خواشه نرسى حذف كردند (298 م.) بارى به موجب این معاهده ایران از ارمنستان كوچك و مجموعه‏ى ایالات واقع در مشرق دجله محروم گردید. در هیچ زمان دولت روم چنین امتیازى در برابر ایران به دست نیاورده بود. این صلح چون به نفع روم بود چهل سال دوام كرد. نرسى بعد از این صلح ننگین نتوانست دیگر پادشاهى كند و ناچار شد از سلطنت كناره‏گیرى نماید، و پس از چندى نیز از اندوه بمرد (302 م).

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

بهرام سوم پس از پدر به تخت نشست. پادشاهى او بیش از چهار ماه دوام نیافت. و نرسه پسر شاهپور اول كه عموى پدر این پادشاه جوان بود، سر به طغیان برداشته بهرام را از سلطنت خلع كرد (293 میلادى). بهرام سوم لقب سكانشاه داشت. زیرا در زمان پدرش فرمانرواى سیستان بود. ممكن است بهرام سوم پس از 293 میلادى در برخى از قسمتهاى ایران شرقى به شاهى باقیمانده باشد. ششمین پادشاه ساسانى فرزند هرمز اول، در سال 293، فقط چهار ماه سلطنت كرد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پس از پدر به تخت نشست. گویند در آغاز كار مردى ستمگر و سخت‏كش بود؛ تا بدانجاى كه بزرگان كشور در برداشتن او از پادشاهى توطئه كرده مى‏خواستند، او را بكشند. ولى موبد موبدان در میان افتاده او را اندرز بسیار داد، بهرام نیز رفتار خود را تغییر داده تا پایان عمر به دادگسترى پرداخت. جنگ با روم- در این زمان امپراطورى موسوم به كاروس Carus در روم سلطنت مى‏كرد. وى سردار بزرگى بود. جنگ بزرگى با سارماتها كه یكى از اقوام سكایى و آریایى نژاد ماوراء قفقاز بودند آغاز كرد و به مرزهاى ایران رسید و با سپاه انبوهى به سوى ایران روى آورد. بهرام دوم چون صولت لشگر او را دید. سفرایى را براى مذاكره‏ى صلح فرستاد. ایشان با پیرمردى روبرو شدند كه بر زمین نشسته غذایى مركب از گوشت خوك نمك‏سوز و خشك شده و چند دانه نخود سفت مى‏خورد؟ و این همان كاروس بود، كه فقط به جبه‏یى ارغوانى كه بر تن داشت شناخته مى‏شد كه امپراطور است. كاروس بدون آنكه فرصتى براى تعارفات معموله باقى بگذارد كلاه خود را كه براى پوشانیدن سر بى‏موى خویش بر سر مى‏گذاشت از سر برداشته سوگند یاد كرد، كه هرگاه شاهنشاه ایران سر طاعت پیش نیارد، ایران را چنان عارى از درخت خواهم كرد؛ كه سر من خالى از مو است! او به قول خود وفا كرد، و همه جا مقاومت ایرانیان را درهم شكست و سرزمین‏هاى بین‏النهرین را به تصرف درآورد، و تا تیسفون پیش رفت. اما ناگهان رعد و برق شدیدى درگرفت و فى‏الحال امپراطور را در خیمه‏اش مرده یافتند. او ظاهراً گرفتار برق‏زدگى شده بود. سربازان رومى مرگ او را علامت خشم خدا دانسته عقب نشستند، و ایران زمین با این معجزه‏ى شگفت‏انگیز از شر سردار جاه‏طلبى چون كاروس نجات یافت و نومیران Mumerian قیصر جدید متاركه جنگ را اعلام داشت. در سال 283. م پیمانى بین ایران و روم بسته شد، كه به موجب آن ارمنستان و بین‏النهرین به تصرف روم درآمد، واگذارى این دو ایالت از طرف شاهنشاه در وقتى كه ناتوان شده بود بى‏جهت نبود. و سبب آن شورش بزرگى بود كه در مشرق ایران علیه حكومت مركزى روى داده بود. توضیح آنكه هرمزد برادر شاهنشاه كه نیابت سیستان را داشت به قصد تصرف تاج و تخت عصیان كرده، و پادشاه كوشان كه بر اثر مشاهده‏ى كمى قدرت شاهنشاه، در فكر كسب قدرت مجدد افتاده بود، به او یارى مى‏كرد. سكه‏هاى معروف به سكه‏هاى سكایى و ساسانى Scytho - Sassanide كه از طرف نواب سلطنت قسمت شرقى دولت ایران یعنى خراسان ضرب شده بود، حاكى از این است كه تا زمان بهرام دوم این ایالت بزرگ در زیر فرمان یكى از شاهزادگان خانواده‏ى سلطنتى ملقب به كوشان شاه بوده است. پیروز برادر شاهپور اول در سكه‏هایى كه ضرب كرده خود را كوشان شاه بزرگ خوانده است. بعد از سال 252 میلادى شاهپور اول پسرش هرمزد را كه بعداً هرمز اول خوانده شد، به حكومت خراسان گماشت و لقب شاهنشاه بزرگ كوشان- كه از القاب شاهزادگان پیشین بزرگتر بود- به او داده شد. بهرام اول و دوم پیش از اینكه بر تخت ایران بنشینند، كوشانشاه خوانده مى‏شدند. در زمان پادشاهى بهرام دوم برادرش هرمزد فرمانرواى خراسان بود و در هنگام جنگ ایران و روم علم طغیان افراشت و به یارى سكاها و كوشانیان و گیلها مى‏خواست در مشرق ایران دولتى مستقل تأسیس نماید به همین جهت است كه بهرام دوم با شتاب به جنگ با روم خاتمه داده، به سركوبى شورشیان پرداخت و سكستان (سیستان) را دوباره مسخر كرد، و شاهزاده‏اى را كه بهرام نام داشت و سپس بهرام سوم خوانده شد، لقب سكانشاه داد زیرا چنانكه هر تسفلد مى‏نویسد: معمولا ولیعهد ایران را به حكومت مهمترین ایالت یا ایالتى كه پس از دیگر ایالات تسخیر شده بود مى‏گمارند. در نقش رستم در كنار صورت تاجگذارى اردشیر اول سنگنبشته‏اى است كوچكتر از آن به فرمخان بهرام دوم كنده شده است و شاه را پیاده در میان خانواده‏اش نشان مى‏دهد. بر سكه‏هاى او شاه و ملكه به طور نیمرخ منقوش شده‏اند، و در مقابل آنان صورت شاهزاده‏ى كوچكى دیده مى‏شود. بهرام دوم در كوه شاهپور نقشى دارد كه حاكى از پیروزى او بر دشمن است. پنجین پادشاه ساسانى و فرزند بهرام اول است (جل. 276- ف. 293 م.)

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(تو 1298 ق)، نویسنده و مترجم. پسر حبیب‏اللَّه آموزگار در اصطهبانات فارس متولد شد. در رشته‏ى اقتصاد و ادبیات به اخذ مدرك كارشناسى نایل شد. براى تكمیل تحصیل به آمریكا رفت و دكتراى خود را در هر دو رشته گرفت. پس از بازگشت به ایران مشاور اقتصادى شد. ولى مجدداً به آمریكا رفت و به تدریس در دانشگاه مشغول شد. وى مدتى نماینده‏ى اصطهبانات در مجلس بود و یك چند نیز وزیر بازرگانى شد. از آثار او است: «كلیما یا سایه‏ى خوبان»، ترجمه‏اى از كتاب آندره موروا.[1] (1359 -1269 ش)، روزنامه‏نگار و مترجم. در اصطهبانات فارس متولد شد. به شیراز رفت و مقدمات فقه و اصول و منطق را فراگرفت. در 1290 ش به تهران آمد و به جرگه‏ى مطبوعات وارد شد و سردبیر روزنامه‏هاى «آفتاب»، «صداى ایران»، و مدیر مجله «رهنما» و صاحب امتیاز مجله «علم و اخلاق» شد. سپس به ریاست مدرسه‏ى دولتى ادب منصوب گردید مدتى هم ریاست فرهنگ شیراز را بر عهده داشت. در وزارت دادگسترى نیز یك چند مشاغل گوناگونى عهده‏دار شد. در سال 1330 ش وزیر فرهنگ و پس از آن چند دوره سناتور شد. از همكاران مجله‏ى «آینده» و جزء مؤسسان و شریكان دوره‏ى چهارم آن مجله بود از جمله‏ى آثار وى: «آموزش و پرورش»؛ «ابومسلم خراسانى»، ترجمه از عربى؛ «اصلاحات اجتماعى»؛ «تاریخ اسلام»؛ «رهنماى تربیت»، ترجمه از عربى؛ «زن در جامعه»؛ «فرهنگ آموزگار».[2] روزنامه‏نگار. تولد: 1270، تهران. درگذشت: فروردین 1359. حبیب‏الله آموزگار اصطهباناتى، فرزند محمدحسین اصطهباناتى، تحصیلات مقدماتى خود را در مدارس تهران پشت سر گذاشت و سپس به دارالفنون وارد شد و پس از فراغت از تحصیل به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. وى مدتى ریاست مدرسه‏ى دولتى ادب و پس از آن ریاست معارف فارس و ریاست تعلیمات ولایات را به عهده داشت. در زمان داور به وزارت عدلیه منتقل شد و به مشاغل مختلفى از عضویت استیناف و ثبت كل و بازرسى قضایى دست یافت. وى همچنین مدتى مستشار دیوان كشور بود. حبیب‏الله آموزگار اصطهباناتى، مدتى نیز در دانشكده‏ى ادبیات دانشگاه تهران تدریس نمود. مدتى در وزارت دادگسترى در سمت‏هاى مختلف مشغول به كار بود. سال‏ها در مجلس سنا به عنوان نماینده‏ى منصوب شده بود و در كابینه‏ى حسین علاء كه در 29 اسفند سال 1330 تشكیل شد به عنوان وزیر فرهنگ معرفى گردید. این كابینه بر اثر تظاهرات مردم و اعتصابات ادارات و بازار به منظور ملى شدن صنعت نفت دیرى نپایید و در دهم اردیبهشت سال 1331 سقوط كرد. حبیب‏الله آموزگار در دوره‏ى چهارم مجلس شوراى ملى نیز نماینده بود. آموزگار در تهران به عرصه مطبوعاتى وارد شد و به سردبیرى روزنامه‏ى «آفتاب» و روزنامه‏ى «صداى ایران» و همچنین به مدیریت مجله‏هاى «رهنما» و «علم و اخلاق» رسید. آموزگار مدتى نیز صاحب امتیاز روزنامه «جهان آینده» بود. علاوه بر تألیف برخى از كتب درسى، از آثار وى كه قسمتى به صورت تألیف و قسمتى دیگر به صورت ترجمه است، مى‏توان به عنوان‏هاى زیر اشاره كرد: آموزش و پرورش (1316)؛ ابومسلم خراسانى (جرجى زیدان، ترجمه با همكارى عبدالحسین میرزا، سه جلد)؛ اصطلاحات اجتماعى (1307)؛ تاریخ اسلام (1334)؛ جهان و روح آفرینش (1333)؛ رهنماى تربیت یا اصول تعلیم (اثر عمر بیك مصرى، ترجمه‏ى كتاب هدایة المدرس، تألیف و ترجه، 1301)؛ زن در جامعه (1311)؛ عالم ارواح (تلخیص و ترجمه از كتاب الارواح طنطاوى، 1307)؛ صرف عربى، عمدة النحو (نحو عربى)، فرهنگ فارسى آموزگار (چاپ اول: 1336)؛ منطق آموزگار (1301)؛ لغت عربى به فارسى آموزگار، فلسفه‏ى روحى (1308)؛ ملكه اسلام.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

در حدود 1270 متولد شد. تحصیلات مقدماتى را در مدارس جدید باتمام رسانید و وارد مدرسه سن‏لوئى و دارالفنون شد. پس از فراغت از تحصیل بعنوان مترجم وارد نظمیه سوئدیها شد و دوره‏اى را در آنجا طى كرد و به درجه‏ى افسرى رسید. چندى در آذربایجان خدمت كرد و تمام درجات خود را سریعا طى نمود و به درجه‏ى سرهنگى رسید. وقتى رضاخان سردارسپه به رئیس‏الوزرائى رسید، عذر همه‏ى سوئدیها را از نظمیه خواست و اداره امور آنجا را به سرهنگ محمد درگاهى سپرد و پاشاخان مبشر هم به ریاست اداره كل زندان منصوب گردید. بعد رئیس اداره كل بازرسى شد. از دیگر مشاغل وى ریاست شهربانى اصفهان بود. پس از بازگشت از این مأموریت بازرس مخصوص شد و پس از آن به معاونت اداره بازرسى رسید. ریاست اداره بازرسى با رئیس كل نظمیه بود. در 1316 به سمت سركلانتر و ریاست اداره پلیس تهران برگزیده شد و قریب دو سال در آن سمت بود تا اینكه در 1318 به وزارت كشور منتقل گردید و فرماندار یزد شد. سرهنگ پاشاخان در جوانى به مصاهرت مجلل‏الدوله دولت شاهى درآمد و بدین ترتیب باجناق رضاشاه شد ولى از این امتیاز استفاده‏ى چندانى نكرد و بعد از شهریور 1320 از كار كناره‏گیرى نمود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

در 1289 متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده افسرى گردید و در 1312 فارغ‏التحصیل شد و پس از مدتى وارد دانشگاه جنگ شد و دوره‏ى فرماندهى و ستاد را گذرانید. در 1322 درجه‏ى سرگردى گرفت و در 1327 سرهنگ شد. در سال 1331 سرتیپ محمود امینى فرمانده دانشكده افسرى او را بدان دانشكده انتقال داد و ریاست ستاد دانشكده را به او سپرد. پس از مدت كوتاهى سرتیپ امینى به ریاست ژاندارمرى برگزیده شده و سرهنگ مظفر مالك هم با سمت رئیس ستاد به ژاندامرى انتقال یافت. در 1333 درجه‏ى سرتیپى گرفت و در 1337 سرلشكر شده و به معاونت ژاندارمرى تعیین گردید. در 1339 كه سپهبد عزیزى به وزارت كشور تعیین شد، سرلشكر مظفر مالك بجاى وى فرمانده ژاندارمرى كل كشور گردید و در همان سمت درجه‏ى سپهبدى گرفت و متجاوز از پنج سال رئیس ژاندارمرى بود. در 1344 جاى خود را به سپهبد اویسى داد و ظاهرا بازنشسته شد. در همان سال با سمت سفیر كبیر مأمور آلمان غربى گردید و چهار سال نیز سمت مزبور را دارا بود. وفات وى در 1372 در تهران اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

(لقمان المك)، از اهالى آذربایجان، فرزند میرزا عیسى خان امین مالیه تبریز و از طرف مادر نوه میرزا محمد فخرالاطباء حكیم‏باشى مظفرالدین شاه مى‏باشد. تولد او در 1267 ش در تبریز اتفاق افتاد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى در مدرسه لقمانیه تبریز و مدرسه فرانسوى‏ها عازم پاریس شد و از 1284 تا 1290 در پاریس اقامت نمود و در رشته جراحى متخصص شد. پس از مراجعت به ایران با درجه سلطانى (سروانى) پزشك ژاندارمرى گردید و مدارج نظامى و ادارى را تا 1300 ش پیمود و درجه سرهنگى گرفت و مدتى نیز رئیس صحیه ژاندارمرى بود. در 1301 ش با درجه سرتپیى رئیس بهدارى ارتش شد. پنج سال بعد به معاونت فنى وزارت داخله و رئیس صحیه كامل مملكتى رسید و مدتها در آن سمت باقى بود. بعد از شهریور 20 براى اولین بار در كابینه ساعد به وزارت بهدارى معرفى شد و این سمت را در دو كابینه حكیمى و كابینه‏هاى بیات و صدر عهده‏دار بود. در انتخابات دوره اول سنا شركت نمود و سناتور انتخابى شد و تدریجا در ادوار دوم، سوم، چهارم و پنجم سنا نیز عضویت داشت و مدتى نیز نایب رئیس مجلس سنا بود و در فترت بین دوره سوم و چهارم پس از فوت صدر به سرپرستى مجلس سنا تعیین شد. در دو دوره آخر مجلس سنا همواره ریاست سنى را برعهده مى‏گرفت. آقاى دكتر مالك علاوه بر مشاغل ادارى و سیاسى مدت 35 سال در مدرسه طب و دانشكده پزشكى تدریس مى‏نمود و مقام استادى داشت و در اواخر نیز استاد ممتاز شد. داراى تألیفاتى در رشته پزشكى مى‏باشد و عده زیادى از اطباء كشور از شاگردان او بوده‏اند؛ مدتى هم نایب رئیس جمعیت شیر و خورشید سرخ بود. دكتر سعید مالك در 1298 از طرف سلطان احمد شاه لقب لقمان‏الملك گرفت و قریب سى سال از جراحان درجه اول تهران بود و با داشتن مشغله زیاد عصرها از بیماران عیادت مى‏كرد و در حد توانائى خود از مساعدت نیز دریغ نمى‏نمود. در سنوات اخیر به علت كهولت و ضعف و ناتوانى مطب خود را دائر نمى‏كرد. وى داراى نشانهاى متعدد علمى و دربارى بود و در غالب كنگره‏هاى پزشكى در دنیا شركت داشته است. وفات او در 1350 اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به نظام‏السلطنه، كه در 1240 ه.ق متولد شد. پدرش شریف خان رئیس ایل مافى در قزوین بود و به نوشته روزنامه شرافت شریف‏خان و اسلافشان همه از اهل شمشیر و بر طوایف و ایلات و عشایر قزوین و كرمانشاهان همیشه ریاست داشتند. حسینقلى‏خان پس از فوت پدر كه در عنفوان جوانى بود، ریاست ایل را به برادر خود واگذار نمود و خود به كسب دانش و تحصیل پرداخت. ادبیات فارسى و منطق و معانى بیان و سایر علوم متداوله از جمله تفسیر و عروض و قوانین شرع و قواعد اصول را به حد كامل آموخت و آنگاه در حسن خط كوشش زیادى نمود تا اینكه خط نستعلیق خود را به درجه اساتید روز رسانید و گه‏گاه نیز بر سبیل تمنیات شعر مى‏سرود. سبك نظام‏السلطنه در سرودن اشعار سبك تركستانى است. در 1284 ه.ق سلطان مراد میرزا حسام‏السلطنه او را به خدمت دعوت نمود و در همان هنگام والى فارس شد و حسینقلى خان را نیز به این مأموریت برد و حكومت بوشهر را به او واگذار كرد. در 1288 ه.ق كه مؤیدالدوله فرزند حسام‏السلطنه حاكم اصفهان گردید حسینقلى‏خان سمت وزارت و پیشكارى او را یافت و در این مأموریت در اثر حسن خدمت به دریافت گل كمر الماس و نشان سرتیپى مفتخر شد. در 1291 ملقب به سعدالملك شد و به حكومت یزد رفت. دو سال بعد به استدعاى مرحوم میرزا یحیى‏خان مشیرالدوله حكومت بوشهر و دشتستان به او واگذار شد. سعدالملك در این مأموریت توانست مالیات و حقوق عقب افتاده‏ى دولت را وصول نماید. چون اقدامات او مورد توجه قرار گرفت ناصرالدین شاه به میرزا ابراهیم‏خان امین‏السلطان (آقا ابراهیم پدر میرزا على اصغرخان امین‏السلطان) تكلیف كرد كه شغل مهمترى به او ارجاع نماید. امین‏السلطان نیز ریاست اداره (ضبط غلات دیوانى ممالك محروسه) را به او ارجاع نمود. در 1299 حكومت و گمرگ بنادر فارس را عهده‏دار شد و براى اولین بار مبادرت به احداث اسكله در بندرعباس نمود و همچنین یكباب مدرسه به سبك مدارس اروپائى در آن جا تأسیس كرد. در 1302 به حكمرانى خمسه و طوایف افشار منصوب و سه سال در آن سامان اشتغال داشت. حسینقلى خان در این مأموریت ملقب به جناب و دریافت عصا و جبه مرصع مفتخر شد. در 1305 ه.ق حكومت خوزستان و چهارمحال و بختیارى با عنوان نظام‏السلطنه به او داده شد. نظام‏السلطنه لدى الورود دستور داد پرچم ایران را در تمام شهرهاى خوزستان به اهتزاز درآورند. او در این مأموریت اقدامات بسیار مهمى براى خوزستان به عمل آورد. توسعه جنگلها و ساختن عمارات و پایگاههاى نظامى و عمران و آبادى شهر اهواز تمام از مساعى او مى‏باشد. كسروى در تاریخ پانصد ساله خوزستان ضمن تجلیل از مرحوم نظام‏السلطنه كلیه اقدامات او را ذكر مى‏كند. نظام‏السلطنه در این سمت درجه امیر تومانى و چندین نشان دریافت كرد و پس از سه سال از حكومت خوزستان مستعفى گردید و حكومت بنادر و فارس مجددا به عهده او گذاشته شد. در 1310 به ایالت فارس منصوب شد و آشوب و ناامنى بزرگى كه در آن جا بوجود آمده بود به دست وى فرو نشست و قحطى بزرگى كه دامن فارس را گرفته بود با تدبیر والى حل شد و نظام در این مأموریت چهل و پنج هزار تومان از درآمد شخصى خود را صرف تهیه غلات براى مردم گرسنه نمود. اعتمادالسلطنه در یادداشتهاى روزانه‏ى خود درباره انتخاب نظام‏السلطنه به ایالت فارس چنین نوشته است: «نصره‏الدین میرزا سالارالسلطنه پسر شاه رسما حاكم فارس است با پیشكارى و وزارت حسینقلى خان مافى نظام‏السلطنه، قرار شد سالى ده هزار تومان به شاهزاده بدهد با اسم پیشكارى حكومت مستقله نماید.» در 1315 ه.ق به دوران صدارت میرزا على خان امین‏الدوله به تهران احضار و به وزارت عدلیه و وزارت تجارت تواما رسید. یكسال بعد پس از عزل امین‏الدوله و انتخاب مجدد امین‏السلطان به صدارت، نظام وزیر مالیه و رئیس دفتر استیفا شد و مدت دو سال در این سمت انجام وظیفه مى‏نمود. در اواخر 1319 نظام‏السلطنه پیشكار ولیعهد و حكمران آذربایجان گردید و با تدبیر و تجربه خاصى كه داشت امنیت كامل را در آن سامان برقرار نمود، مخصوصا در ایامى كه محمد على میرزا در تهران به سر مى‏برد نظام‏السلطنه بالاستقلال آن منطقه را اداره مى‏كرد و كرارا مظفرالدین شاه از طرز اداره او قدردانى و سپاسگزارى نموده است. در 1323 از كار كناره‏گیرى نمود و قصد مسافرت به عتبات را داشت كه موضوع مشروطیت پیش آمد. نظام‏السلطنه از مسافرت منصرف و به كمك آزادیخواهان پرداخت و چون اوضاع مغشوش و درهم ریخته بود از طرف محمد علیشاه به ایالت فارس منصوب گردید. در این ایام بود كه اتابك در تهران كشته شد و مجلس اظهار تمایل به زمامدارى نظام‏السلطنه نمود، ولى وجود پیر مردى باتجربه و متنفذ در فارس لازم به نظر مى‏رسید، لاجرم محمد علیشاه از احضار او خوددارى نمود و مشیرالسلطنه را به مجلس معرفى كرد. مجلس با زمامدارى مشیرالسلطنه روى خوش نشان نداد. روزى كه عده‏اى از نمایندگان به ملاقات محمد علیشاه رفته بودند و از نخست‏وزیر انتقاد نمودند، شاه گفته بود به ناصرالملك تكلیف كردم قبول نكرد وجود نظام‏السلطنه هم در فارس لازم است؛ در هر حال نظام‏السلطنه را براى ریاست دولت احضار خواهم نمود. بالاخره نظام‏السلطنه به تهران وارد و نخست‏وزیر و وزیر كشور گردید و كابینه خود را در روز اول مرداد ماه 1325 ه.ق به مجلس معرفى نمود. نظام‏السلطنه براى جلب نمایندگان مجلس و اطمینان آنان به اجرا قانون اساسى، اعضاى كابینه خود را از افرادى انتخاب نمود كه مورد توجه مردم بودند. مشیرالدوله، مؤتمن‏الملك، مستوفى‏الممالك، صنیع‏الدوله، و مخبرالسلطنه از اعضاى كابینه او بودند. نظام‏السلطنه در آن اوضاع آشفته و نابسامان زمام امور را در دست گرفت. واقعه توپخانه و حمله عده‏اى از ماجراجویان به مجلس، و از همه بالاتر عدم اعتماد نمایندگان به محمد على میرزا، محیطى آلوده و كدر بوجود آورده بود. نظام‏السلطنه كه مردى سالخورده و ادیب و دانشمند بود با سرانگشت دانائى به حل معضلات فائق آمد. امنیت در تهران برقرار گردیده محمد على میرزا بار دیگر در مجلس حاضر و به كلام‏الله مجید سوگند وفادارى به مشروطیت خورد ولى از آنجائى كه دستهائى براى ایجاد تفرقه بین دربار و مجلس در جریان بود عده‏اى از نمایندگان جوان مجلس به این آتش دامن مى‏زدند. به دوران زمامدارى نظام‏السلطنه محمد على میرزا مورد سوءقصد قرار گرفت و چند بمب به طرف او پرتاب گردید. گرچه چند نفر از خدمه و قراولان كشته شدند ولى آسیبى به شاه نرسید و محمد على میرزا چند دقیقه بعد در حالى كه بر اسب سوار و تفنگى نیز در دست داشت به كاخ گلستان بازگشت. سوءقصد به محمد على میرزا تمام مساعى و حسن نیت نظام‏السلطنه را خنثى نمود. در این ایام اتفاق دیگرى براى نظام‏السلطنه رخ داد و آن این كه فرزند جوان و رشید و تحصیلكرده وى به طور ناگهانى درگذشت، او تنها فرزند ذكور نظام‏السلطنه بود. نظام‏السلطنه در نتیجه این حادثه تعادل خود را از دست داد. برهم ریختن اوضاع از یكطرف و مرگ ناگهانى فرزندش از طرف دیگر، و دشمنى علنى محمد على میرزا با مشروطه‏خواهان همه دست به دست یكدیگر داد و این پیر مرد از میدان بدر رفت. دوبار استعفا كرد ولى مجلس نپذیرفت. سرانجام پس از پنج ماه زمامدارى از كار كناره‏گیرى كرد و در سوگ فرزند همچنان عزادار بود تا در تابستان 1326 ه.ق در 86 سالگى درگذشت. نظام‏السلطنه تمول و ثروت زیادى داشت، قسمتى از ثروت وى از طریق پدر به او رسیده بود و قسمت اعظم آن را نظام‏السلطنه در حكومتهاى مختلف خود به دست آورد. در زنجان و قزوین و خوزستان املاك زیادى از خود باقى گذاشت. نظام‏السلطنه تحصیلاتى عمیق داشت و اهل كتاب بود. خوب چیز مى‏نوشت و خطش بسیار عالى و انشائى روان داشت. در اداره امور حكومتى قدرت مطلقه در دست او بود. براى حسن ختام و آشنائى بیشتر به بیوگرافى نظام‏السلطنه به چند اظهار نظر درباره او اكتفا مى‏كنیم: مرحوم عباس اقبال آشتیانى در شرح حالى كه از نظام‏السلطنه در مجله یادگار نوشته است او را یكى از بزرگترین رجال دولت قاجار مى‏داند. اقبال مى‏نویسد: «یكى از مشاهیر دوره قاجاریه كه اتفاقا مردى ادیب و خوش خط و شعرپرور و كاردان و كافى بود مرحوم حسینقلى خان ملقب به نظام‏السلطنه است». ناصرالدین شاه طى نامه‏اى خطاب به امین السلطان درباره نظام‏السلطنه اظهار نظر مى‏كند: «جناب امین‏السلطان حقیقتا و انصافا این مرد كه سعدالملك قدیمى و نظام‏السلطنه جدید است چون نوكر باغیرت و در حقیقت شجاع و اهل شمشیر است.» اعتمادالسلطنه كه در كتاب خاطرات روزانه تمام رجال هم عصر خود را به یاد انتقاد گرفته است درباره نظام‏السلطنه نظریه جالبى نوشته است كه ذیلا نقل مى‏شود: «حسینقلى‏خان مافى كه سعدالملك بود بعد نظام‏السلطنه شد، حاكم فارس شده این شخص پانزده سال قبل نوكر حسام‏السلطنه مرحوم (سلطان مراد میزا) بود به او خیانتى كرد در وقتى كه حسام‏السلطنه حاكم كرمانشاه بود حكم شد تحت‏الحفظ به كرمانشاهانش ببرند. در روزنامه دولتى هم اعلام شد كه لقب سعدالملكى و امتیازات را از او سلب كردند. دوازده سال قبل خود را به دستگاه امین‏السلطان اول و دوم داخل كه به این شأن رسید اما شخص خوبى و آدم زرنگى است كاش پادشاه ده نفر اینطور نوكر مى‏داشت.» نظام‏السلطنه یكى از رجال بزرگ دوره ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه است و در دوره‏ى محمد على شاه مورد توجه ملت و مردم بود. روى هم رفته مردى كاردان و كافى و ادیب و زرنگ بوده است.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به «مساعدالسلطنه» از رجال ارمنى ایران متولد 1241 ش در تهران است. پس از تكمیل تحصیلات در مدرسه ارامنه تهران به پاریس رفت، زبان فرانسه و بعضى معلومات دیگر را فرا گرفته و در 1301 ق وارد ایران شد و در سلك مترجمین ناصرالدین شاه درآمد و سالها در وزارت انطباعات از مترجمین زبان انگلیسى و فرانسه بود، بعد داخل در وزارت امور خارجه شد. اولین مأموریت او مستشارى سفارت ایران در برلین بود كه یازده سال طول كشید. هنگامى كه ناصرالملك نایب‏السلطنه ایران شد مساعدالسلطنه را احضار و به ریاست دفتر خود برگزید. در 1330 ق وزیر مختارى ایران در برلین به عهده او واگذار شد، پس از آن وزیر مختار ایران در لندن گردید و سپس در مقام وزیر مختارى ایران در توكیو قرار گرفت. در 1310 ش از طرف ارامنه جنوب به وكالت مجلس برگزیده شد و هنگام مراجعت به ایران در منچورى در 70 سالگى درگذشت. مساعدالسلطنه از رجال دانشمند و ادیب و از فضلاى بلند مرتبه ارامنه ایران است. 14 جلد از آثار شكسپیر را از انگلیسى به ارمنى ترجمه نموده است. دیگر از كارهاى ادبى وى ترجمه دواوین حافظ و خیام و سعدى به زبان انگلیسى و ارمنى است. در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه كتاب ایران و ایرانیان تألیف پنجامین نخستین وزیر مختار امریكا در ایران را از انگلیسى به فارسى ترجمه نموده است. ترجمه سفر نامه برادران شرلى از انگلیسى به فارسى نیز از آثار اوست.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به امیر معتضد فرزند لطف‏الله صدق‏السلطنه در 1271 در تبریز تولد یافت. تحصیلات خود را در رشته‏هاى ادبیات فارسى و تاریخ و جغرافیا و زبان فرانسه پایان داد و چندى نیز در مدارس جدید درس خواند. در دارالفنون تبریز شیوه سپاهیگرى آموخت. وى از مالیكن و متنفذین آذربایجان بود. املاك وسیع وى و پدرش در نقاط مختلف آذربایجان مخصوصا لیقوان ضرب‏المثل بود. در دوره هشتم از تبریز به مجلس شوراى ملى رفت. مجموعا شش دوره وكیل مجلس شوراى ملى بود. پس از انقضاى دوره سیزدهم كه تا حدى در امر انتخابات وكلاء آزادى پیش آمد، لیقوانى در تبریز مورد حمله و اعتراض قرار گرفت. مخصوصا دستجات چپ‏گرا به شدت او را مورد انتقاد قرار مى‏دادند. نه تنها نتوانست كرسى وكالت را احراز كند بلكه جان او هم در خطر بود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند سرتیپ فضل‏الله خان لواءالملك و خواهر زاده سرپاس ركن‏الدین مختارى، در 1276 ش در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در مدارس خرد و تربیت به انجام رسانید و سپس وارد مدرسه‏ى ایران و آلمان شد و زبانهاى فرانسه و آلمانى را بطور كامل یاد گرفت. در 1293 وارد مدرسه‏ى افسرى پلیس كه توسط سوئدى‏ها تأسیس شده بود گردید و پس از پایان دوره‏ى مزبور با درجه‏ى آسپیرانى وارد نظمیه شد. چندى در گیلان و زمانى در اصفهان خدمت كرد. در اصفهان ریاست كلانترى مركزى را عهده‏دار بود و بعد رئیس پلیس شد. از اهم مشاغل وى ریاست شهربانى گیلان، ریاست شهربانى اصفهان، ریاست بازرسى شهربانى مى‏باشد. در 1326 به ریاست پلیس انتظامى تهران رسید و قریب دو سال در آن سمت مستقر بود. در سال 1327 درجه‏ى سرتیپى گرفت و ریاست شهربانیهاى فارس را عهده‏دار گردید. در سال 1331 بازنشسته شد و در دوران بازنشستگى چندى هم شهردار اصفهان بود. سرتیپ لواء مختارى افسرى منظم و صدیق و مطلع بود و سرانجام در 1350 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1291، فرزند میرزا شهاب‏الدین كرمانى. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه در ایران، جزء محصلین دولتى به اروپا اعزام شد و دوره‏ى دانشسراى مقدماتى و عالى پاریس را در رشته‏ى فلسفه طى كرد و درجه‏ى لیسانس گرفت و در دوره‏ى دكترا ثبت نام كرد. چون مدت تحصیل و توقف او در اروپا طولانى شده بود به تهران احضار و داخل وزارت فرهنگ گردید. مدارك تحصیلى او را معادل دكترا تشخیص دادند. با سمت دانشیارى وارد دانشكده‏ى ادبیات دانشگاه تهران شد و در 1323 به ریاست فرهنگ كرمان منصوب گردید، ولى در این كار زیاد نماند و به مركز احضار شد. در 1325 قوام‏السلطنه در مقابل حزب دموكرات آذربایجان حزبى به نام حزب دموكرات ایران تأسیس كرد. مظفر بقائى كرمانى به این حزب پیوست و از اعضاى فعال آن حزب شد. این حزب در انتخابات دوره‏ى پانزدهم مجلس شوراى ملى ابتكار عمل را در دست گرفت و بقائى نیز با استفاده از قدرت قوام‏السلطنه و حمایت حزب، كاندیداى كرمان گردید و از همان جا وكیل شد. اكثریت قریب به اتفاق مجلس پانزدهم اعضاى حزب دموكرات ایران بودند، ولى بعد از آنكه اعتبارنامه‏ها به تصویب رسید و مجلس كار خود را آغاز كرد، تدریجاًًً نمایندگان راه ناسازگارى با حزب را آغاز كردند؛ بقائى از پیشروان این عده بود. ابتدا با انتقاد از اعمال دولت در حزب و نوشتن مقالات در روزنامه‏ها و نطق‏هاى قبل از دستور، موجبات كنار رفتن خود را از حزب فراهم كرد، و هنوز چند ماهى از عمر مجلس نگذشته بود كه از صف اكثریت خارج و در مجلس جزء منفردین شد. مجلس پانزدهم در كنار گذاردن خالق خود یعنى قوام‏السلطنه خیلى زود دست به كار شد. سرانجام قوام‏السلطنه از صحنه خارج گردید و بقائى در این اقدام نقشى حساس داشت. پس از قوام‏السلطنه، حكیمى روى كار آمد، اما كابینه‏ى او زیاد دوام نیاورد. نوبت به عبدالحسین هژیر رسید كه با شدیدترین حملات سیاسى مواجه گردید. افكار عمومى و مخصوصاً مردم بازار و طرفداران آیت‏اللَّه كاشانى با زمامدارى او موافق نبودند. تظاهراتى علیه وى شد كه منجر به زد و خورد گردید. بقائى در اوضاع آن روز نقشى داشت. به آیت‏اللَّه كاشانى و دكتر محمد مصدق كه در افكار عمومى داراى احترام بودند نزدیك شد و یك اقلیت غیر رسمى تشكیل یافت، ولى هنوز آن طور كه باید و شاید بقائى خود را در مجلس نشان نداده بود، تا اینكه در اواخر 1327 دولت ساعد را استیضاح نمود و طى چندین جلسه‏ى متوالى كه حتى مجلس شب‏ها نیز تشكیل مى‏گردید، بیانات بسیار مفصلى ایراد كرد و موارد زیادى را كه دولت از حدود وظیفه و قانون پا فراتر گذاشته بود تذكر داد. در همین استیضاح بود كه خطر حكومت رزم‏آرا را مشروحاً بیان كرد. مجلس چندین بار متشنج گردید و حتى گفتگوهاى بسیار زننده‏اى بین او و بعضى از نمایندگان رد و بدل شد. به فاصله‏ى چند ماه مجدداً بقائى استیضاح دیگرى از دولت به عمل آورد كه مربوط به مواد الحاقى قرار داد نفت جنوب به مجلس بود. در این استیضاح، حسین مكى و حائرى‏زاده هم دخالت داشتند و دامنه‏ى گفتگو آنقدر در مجلس كش آمد كه عمر مجلس پایان یافت ولى بقائى را بین مردم معروف كرد. در انتخابات دوره‏ى شانزدهم كه هژیر وزیر دربار كارگردانى آن را به عهده داشت، دكتر مصدق و عده‏اى به عنوان اعتراض در دربار متحصن شدند. بقائى هم با آنها همراه شد. هژیر كه به قتل رسید و در انتخابات دوره‏ى شانزدهم از آزادى نسبى برخوردار شد، بقائى از تهران با آراء قابل ملاحظه‏اى به وكالت رسید. در همین موقع بود كه جبهه‏ى ملى به رهبرى دكتر محمد مصدق تشكیل شد و بقائى در ایجاد و كارگردانى آن نقش مهمى ایفا مى‏نمود. در مجلس شانزدهم، یك اقلیت قوى به رهبرى دكتر محمد مصدق، تشكیل یافت. در این مجلس ساعد مراغه كنار رفت و جانشین او منصورالملك دوامى نكرد. سرانجام سپهبد رزم‏آرا به نخست‏وزیرى رسید كه مهمترین موضوع دولت او در مجلس، قضیه‏ى نفت بود. این اقلیت نگذاشت آب خوش از گلوى رزم‏آرا پائین برود. غیر از نفت موضوع طبقه‏بندى كارمندان دولت و تقسیم آنها در سه بند الف، ب، ج در مجلس غوغا بپا كرد. بقائى در تمام این مسائل نقش اول را بازى مى‏كرد. رزم‏آرا در اسفند 1329 ترور شد و همان روز لایحه‏ى ملى شدن صنعت نفت در كمیسیون خاص نفت به تصویب رسید. دولت زودگذر حسین علاء دو ماه بیشتر تاب نیاورد تا اكثریت مجلس به پیشنهاد جمال امامى، دكتر محمد مصدق را كاندیداى نخست‏وزیرى كردند و او نیز بدون قید و شرط نخست‏وزیرى را برخلاف دفعات قبل قبول كرد. از نخستین روزهاى تشكیل هیئت دولت مصدق، اختلاف بین اعضاء جبهه ملى شروع شد. اولین كسى كه از جبهه خارج شد و علیه مصدق اقدام كرد، عبدالقدیر آزاد بود و بعد از او تدریجاًًً حائرى‏زاده و تنى چند انشعاب كردند، ولى بقائى همچنان ظاهر را حفظ مى‏كرد، مخصوصاً به هنگام خلع‏ید از شركت نفت ایران و انگلیس با آنكه دخالت مستقیمى نداشت، رعایت حزم و احتیاط و افكار عمومى را مى‏نمود، ولى روابط او با مصدق و جبهه ملى به سردى گراییده و مشخص بود كه آتشى زیر خاكستر وجود دارد. او در 1328 براى ازدیاد قدرت خود، مبادرت به انتشار روزنامه‏اى به نام شاهد نمود. امتیاز روزنامه به نام على زهرى وكیل دادگسترى بود، ولى تمام مطالب و خط مشى سیاسى آن را او تعیین مى‏كرد. شاهد از روزنامه‏هاى تندرو و منقد و محكم آن روز بود. سرمقاله‏هاى آتشین بقائى لرزه بر اندام دولت مى‏انداخت. روزنامه‏هاى دیگرى نیز در اختیار داشت. اگر روزى شاهد توقیف مى‏شد، به جاى آن روزنامه‏هاى دیگرى نیز در اختیار داشت. اگر روزى شاهد توقیف مى‏شد، به جاى آن روزنامه‏هائى به نام آهنگ، صفیر، ساغر، و چند نشریه‏ى دیگر منتشر مى‏شد. رویه‏ى كار بدین صورت بود كه در بالاى این روزنامه‏ها با حروف درشت نوشته مى‏شد «شاهد» و در زیر آن با حروف خیلى ریز مى‏نوشتند: توقیف است، و فلان روزنامه به جاى آن منتشر مى‏شود. گروه بقائى در آن روزها قریب 20 روزنامه در اختیار داشتند. بدون شك چون مظفر بقائى داعیه‏ى مقامات بالاى كشور را داشت، عوامل و اهرم‏هاى قدرت را مى‏شناخت و براى در اختیار داشتن آنها از هیچ‏گونه اقدامى فروگذار نمى‏كرد. وقتى از جبهه‏ى ملى مأیوس شد و با بودن دكتر محمد مصدق در رأس حكومت، دیگر جائى براى خود نمى‏دید، به تشكیل حزب همت گماشت و حزبى به نام حزب زحمتكشان ملت ایران تشكیل داد. در جریان زمامدارى قوام‏السلطنه در تیرماه 1331، این حزب صادقانه و صمیمانه كار كرد. در انتخابات دوره‏ى هفدهم مجلس شوراى ملى كه در دوره‏ى زمامدارى دكتر محمد مصدق انجام گرفت، بقائى مجدداً به وكالت انتخاب شد. این بار دوست خود على زهرى را نیز كه صاحب امتیاز روزنامه‏ى شاهد بود، بر مسند وكالت نشانید. بقائى هم از تهران به وكالت رسید هم از كرمان. سرانجام وكالت تهران را پذیرفت. در دوره‏ى هفدهم مجلس كه تعداد نمایندگان در حد اكثریت نسبى بود، تدریجاًًً شكاف بین دكتر محمد مصدق و همكاران سابق او از جمله مظفر بقائى كه قدرت ملى آنها منبعث از وى بود، آشكار شد. بقائى خواستار نخست‏وزیرى بود. میل داشت مصدق به عنوان یك شخصیت ملى در رأس حزب یا جمعیت جبهه ملى باقى بماند و او به نخست‏وزیرى برسد. تنها او نبود كه این ادعا را داشت، عجیب آنكه افراد دیگرى چون حسین مكى و حائرى‏زاده و عبدالقدیر آزاد نیز چنین هدفى داشتند. اختلاف دكتر محمد مصدق و مظفر بقائى از شهریور 1331 علنى گردید. او كه تمام هدف‏هاى خود را نقش برآب مى‏دید، به تكاپو افتاد. به هیچ چیز جز مصالح شخصى خود فكر نمى‏كرد. ملت ایران از نظر او بازیچه بود. با چند نطق و چند شماره روزنامه، افكار ساده پسند مردم را جلب نموده بود. مى‏خواست رئیس مملكت شود و مصدق را مانع كار خود مى‏دانست. خود را به آیت‏اللَّه كاشانى و نیروهاى مذهبى منتسب نمود و سرانجام دست به اقدامات مختلف زد. در ربودن سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانى مصدق نقش اساسى داشت. قبل از استعفاى نمایندگان، زمانى كه مجلس هفدهم دایر بود، پرونده‏ى قتل افشار طوس مراحل نهائى را طى كرد و بقائى در قتل رئیس شهربانى مسئول شناخته شد. عبدالعلى لطفى وزیر دادگسترى وقت در اردیبهشت ماه 1332 خواستار سلب مصونیت او شد. دكتر محمد مصدق با رفراندومى كه در مرداد ماه 1332 انجام داد، موجبات انحلال مجلس را فراهم نمود و نمایندگانى كه استعفا نداده بودند توقیف شدند. سخن از محاكمه و اعدام آنها در میان بود و شایع بود كه دادگاه‏هاى نظامى آنها را محاكمه خواهند كرد. حتى گفته مى‏شد چوبه‏هاى دار هم آماده شده است، ولى وقایعى كه بعداً پیش آمد تمام برنامه‏ها را نقش برآب كرد. این نخستین بار نبود كه بقائى بازداشت مى‏شد، قبلاً هم چند بار از طرف حكومت نظامى و طبق ماده‏ى 5 به زندان افتاده بود. یك بار هم به علت انتشار سلسله مقالاتى در مورد ارتش، به دستور سپهبد رزم‏آرا و از طرف دادگاه‏هاى نظامى تحت تعقیب قرار گرفت. در محكمه‏ى بدوى محكومیت پیدا كرد، ولى بعداً او را تبرئه ساختند. او مجموعاً پنج سال از بازیگران نقش اول صحنه‏ى سیاسى ایران آن روز بود. در آن مدت توانست به اوج قدرت و معروفیت برسد. براى ملى شدن صنعت نفت، مبارزات پیگیرى كرده كه اسناد تاریخ گواه آن است. نطق‏هایش در مجلس حاوى نكات مهم و حساسى بود و كمتر كسى جرأت مى‏كرد در آن ایام این سخنان را بر زبان براند. او به معناى واقعى كلمه، بازیگر بزن‏بهادر میدان سیاست بود. به هیچكس رحم نمى‏كرد. حتى سردار فاخر حكمت رئیس مجلس را چند بار آماج انتقادهاى شدید و حتى اهانت قرار داد. قبل از حكومت دكتر محمد مصدق چند بار براى وزارت دعوت شد. البته این دعوت براى این بود كه تریبون مجلس را از او بگیرند و به همین دلیل قبول نكرد. روى هم رفته مبارزى سیاسى، پراطلاع، نطاق و سیاست‏پیشه بود. در عین حال لجوج، خودخواه، و بدسلیقه هم بود. براى رسیدن به هدف، مانند همه‏ى ماكیاولیست‏ها، از هیچ عملى روگردان نبود. پس از آنكه از صحنه‏ى سیاست خارج شد، به كار دانشگاهى پرداخت، ولى در تدریس و تحقیق توفیقى پیدا نكرد. نتوانست به درجه‏ى استادى دانشگاه برسد و با رتبه‏ى دانشیارى بازنشسته شد. در رشته‏ى تخصصى خود كه فلسفه بود، هیچ اثر بااهمیتى انتشار نداد. اصولاً به كارهاى دقیق علمى و تحقیقى زیاد علاقه نشان نمى‏داد. در بحبوحه‏ى مبارزاتش همسر خود را طلاق داد و از آن تاریخ به تجرد زندگى كرد. یك بار هم در اواخر حكومت دكتر منوچهر اقبال، با اشاره‏ى بعضى مقامات، حزبى در خیابان شیخ هادى دایر كرد، در خیابان‏ها به راه افتاد، ولى خود و حزبش در نطفه از بین رفت. در 1340 او را در دادرسى ارتش محاكمه كردند، ولى به اتفاق آراء تبرئه شد. در اواخر عمر رژیم پهلوى، بار دیگر سعى كرد با انتشار اعلامیه‏هاى سیاسى و پرخاش به رژیم شاه وارد صحنه‏ى سیاست شود، اما این بار نیز كسى چندان اعتنایى به او و دعاویش نكرد. بقائى از جمله كسانى است كه به اوج شهرت مى‏رسند و قبل از فرارسیدن مرگ طبیعى‏شان مى‏میرند.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1262 در كرمان. پدرش میرزا عبداللَّه قاضى در كسوت روحانیت بود. تحصیلات خود را در علوم قدیمه تا درجه‏ى اجتهاد انجام داد. در انتخابات دوره‏ى چهارم كه مصادف با سال 1300 بود، از سیرجان به وكالت برگزیده شد. در دوره‏ى پنجم نیز به این سمت انتخاب گردید و در آن مجلس جزء اكثریت قرار گرفت و به انقراض سلسله‏ى قاجاریه و استقرار سلطنت رضاخان پهلوى رأى داد. در دوره‏ى ششم در انتخابات توفیق نیافت، متوسل به داور شد. داور او را به دادگسترى برد و به وى شغل قضائى داد. آخرین سمت قضائى‏اش مستشارى دیوان عالى تمیز بود. روى هم رفته مردى با سواد، متقى، در كار قضا خوش‏فكر و كم‏نظیر بود. به فساد اشتهار نداشت و زندگانى خود را از محل حقوق تأمین مى‏كرد. در 1313 درگذشت. مظفر بقائى كرمانى یكى از فرزندان اوست.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

پس از گذراندن دوره‏ى دانشكده‏ى افسرى تدریجاً درجات نظامى خود را طى كرد. در 1301 با درجه‏ى سرهنگى ریاست ستاد قواى آذربایجان را عهده‏دار بود. سرتیپ امان‏اللَّه جهانبانى در آن سال كه به سمت ریاست اركان حرب كل قشون به فرماندهى قواى آذربایجان و استاندارى تعیین شده بود، براى جنگ با سمیتقو و فتح قلعه‏ى چهریق از تبریز خراج شد و به جاى خود سرهنگ بقائى را به كفالت استاندارى تعیین نمود. بقائى قریب 25 سال با درجه‏ى سرهنگى در واحدهاى ارتش خدمت مى‏نمود تا سرانجام درجه‏ى سرتیپى گرفت. مدتى دادستان ارتش بود، بعد رئیس دادرسى شد. در 1330 با درجه‏ى سرلشكرى به ریاست شهربانى رسید. ریاست شهربانى او در 1330 با آمدن نماینده‏ى مخصوص رئیس‏جمهور آمریكا مصادف بود. در تهران تظاهراتى صورت گرفت و پلیس به زد و خورد پرداخت و چندین نفر مقتول و مجروح شدند. به دستور دكتر مصدق تحت تعقیب و محاكمه قرار گرفت و از كار بركنار گردید. در دوره‏ى دوم سنا سناتور شد و چهار دوره سناتورى را حفظ نمود. در 1352 در سن 80 سالگى درگذشت. مردى متمول و سرمایه‏دار بود. در اطراف تهران میلیون‏ها متر زمین داشت، ولى با این همه ثروت، بسیار ممسك بود. خیرش به احدى نمى‏رسید، حتى به خودش هم سخت مى‏گرفت. پس از مرگش، فرزندش به نام سیروس بقائى، گنج بادآورده را برخلاف پدرش خیلى خوب خرج كرد. در دربار پهلوى مقام گرفت. صاحب زر بود، جزو صاحبان زور هم شد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

اهل همدان، متولد 1302. تحصیلات خود را در همدان و تهران ادامه داد و در زبان و ادبیات فرانسه از دانشسراى عالى درجه‏ى لیسانس دریافت كرد و در وزارت فرهنگ استخدام شد. پس از مدتى به دانشكده‏ى حقوق رفت، تحصیلات خود را ادامه داد و دكتراى حقوق گرفت. چندى در سفارت فرانسه مترجم و مستشار بود، تا اینكه به وزارت فرهنگ بازگشت. ابتدا مدیركل كارگزینى و سپس معاون آن وزارتخانه گردید و قریب شش سال در آنجا باقى ماند و تقریباً معاون اول بود. در 1353 به استاندارى بوشهر منصوب شد. دو سالى در آنجا حكومت كرد. بعد از آن ظاهراً كارى به او ارجاع نشد و ایران را ترك كرد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

معروف به صدرالتجار، متولد 1273، فرزند حاج عبدالحسین كه تاجر معتبرى بود. تحصیلات خود را در مدرسه‏ى نو مشهد در محضر شیخ محمدحسن شیرازى به پایان برد و زبان‏هاى روسى و فرانسه را نزد معلمین خصوصى فراگرفت. آنگاه براى تكمیل تحصیلات به اروپا رفت و در انگلستان و فرانسه در زمینه‏ى اقتصاد و تجارت تجربه اندوخت. پس از مراجعت به ایران وارد كارهاى سیاسى شد و از بنیانگذاران حزب دموكرات خراسان گردید. در مجلس مؤسسان اول وكیل شد. در دوره‏ى هفتم از بجنورد به وكالت مجلس انتخاب گردید. مثل اینكه در مجلس هفتم نتوانست خوب كار كند. حمایت تیمورتاش را نیز از دست داد و چندى بعد خود تیمورتاش گرفتار شد. بزرگ‏نیا نتوانست كرسى وكالت دوره‏ى رضاشاهى را براى خود نگه دارد. مدت‏ها در مشهد به همان شغل تجارت و ملكدارى مشغول بود. در انتخابات دوره‏ى شانزدهم كه در 1328 ش انجام گرفت، وكیل شد. در ادوار هیجدهم و نوزدهم و بیستم متوالیاً از بجنورد یا از سبزوار به وكالت انتخاب گردید. البته دستور صادر مى‏گردید كه انتخابش بكنند. بعد از آن چون سنش از 70 تجاوز كرده بود، به مجلس راه نیافت و به همراه اعیان و اشراف شهر، ریاست اتاق بازرگانى را تصدى مى‏كرد. نزدیك به 80 سال عمر كرد. با دربار پهلوى هم قرابت سببى پیدا كرده بود.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1294 در رشت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد دانشكده‏ى حقوق گردید و لیسانسیه‏ى حقوق قضائى شد. آنگاه به استخدام بانك ملى درآمد و از طرف بانك مزبور مأمور مطالعه و كارآموزى در اروپا شد. یك سالى در فرانسه اقامت گزید و در بانك مركزى كارورزى كرد. پس از مراجعت به ایران و اشتغال در بانك ملى، تدریجاً مسئولیت‏هائى به او واگذار شد كه اهم آنها عبارت است از ریاست بانك ملى بابل و سارى، معاونت اداره‏ى نشر اسكناس، ریاست اداره‏ى اسكناس و فلزات و بالاخره رئیس اداره‏ى حقوقى. در 1338 به معاونت وزارت بازرگانى برگزیده شد. دو سال در آن سمت بود تا اینكه در 1340 به ریاست هیئت مدیره و مدیرعاملى شركت معاملات خارجى منصوب و چند سالى هم در آنجا اشتغال داشت. پس از آن به عضویت در هیئت مدیره بانك تجارت خارجى رفت. او فارغ‏التحصیل دوره‏ى اول دكتراى حقوق دانشگاه تهران بود. در مسائل اقتصادى آثارى انتشار داد كه مهمتر از همه كتاب بورس است. در 64 سالگى در تهران بر اثر سرطان درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

مجتهد، سیاستمدار و موافق مشروطه مشروعه، در حدود 1270 ه.ق در تهران متولد شد. پدرش حاج آقا جمال مجتهد كه مردى متعین و سال‏ها پیشنماز و صاحب محراب و منبر مدرسه‏ى دوستعلى خان معیرالممالك بود و در نطق و بیان شهرتى داشت، در 1302 ه.ق درگذشت. شیخ على‏اكبر تحصیلات مقدماتى را در تهران به اتمام رسانید، سپس به تحصیل معارف اسلامى پرداخت و به طور كامل دوره‏ى سطح را فراگرفت. آنگاه براى ادامه‏ى تحصیلات به عتبات رفت و قریب 6 سال درس خارج گرفت و به درجه‏ى اجتهاد نایل آمد و به ایران بازگشت و به تدریس مشغول شد. در 1302 ه.ق پس از درگذشت پدرش تمام مناصب و مراتب وى حسب‏الارث به فرزندش كه او هم مرد فاضل و خطیب و ملائى بود تعلق گرفت و شیخ على‏اكبر مدرس و پیشنماز و صاحب منبر و مدرسه دوستعلى خان معیرالممالك شد و چون مردى بااستعداد بود، بزودى جاى پدرش را گرفت و از روحانیون متنفذ تهران شد و با درباریان و امناى دولت نزدیكى یافت و با میرزا على‏اصغر خان امین‏السلطان كه تازه به وزیر اعظمى رسیده بود، نزدیك گردید. ناصرالدین شاه در 1309 ه.ق امتیاز دخانیات را به یك كمپانى انگلیسى داد و مردم از این عمل ناراضى شدند و در نتیجه به مرحوم حاج میرزا حسن مجتهد آشتیانى مراجعه و دادخواهى نمودند. مشارالیه فتواى تحریم آن را از حاج میرزا محمدحسن شیرازى گرفته و در ایران منتشر ساخت و مردم تماماً ترك استعمال دخانیات نمودند. ناصرالدین شاه براى شكستن فتوى، عده‏اى را نزد میراز حسن فرستاد كه یا باید غلیان بكشید و یا از ایران خارج شوید. در آن روز كه نمایندگان شاه چنین تكلیفى نمودند، عده‏اى از علماء تهران نزد حاج میرزا حسن آشتیانى بودند، از جمله حاج میرزا على‏اكبر بروجردى از علماى مجاهد بود و چند بار اعتمادالسلطنه از طرف امین‏السلطان و ناصرالدین شاه براى رفع تحریم به او متوسل شده بود ولى نتیجه‏اى نداد و میرزا حسن تصمیم به ترك ایران گرفت. مردم پس از اطلاع در اطراف منزل او گرد آمدند و مانع خروج ایشان از تهران شدند. در این موقع مردم به نمایندگان شاه كه عبارت بودند از میرزا عیسى وزیر و عبداللَّه خان والى و مجدالدوله داماد شاه را از بین ببرند كه شیخ على‏اكبر مجتهد بروجردى وارد میدان شد و دست مجدالدوله را گرفته و به مردم گفت كه الان من و مجدالدوله به ارك مى‏رویم و موضوع را فیصله مى‏دهیم و بدین ترتیب، جان مجدالدوله را نجات داد. وقتى حاج شیخ على‏اكبر و مجدالدوله راه افتادند، عده‏ى كثیرى از مردم نیز پشت سر آنها حركت كردند. چون نزدیك ارك رسیدند، كامران میرزا دستور داد درهاى ارك را بستند و به روى مردم آتش گشودند و در نتیجه عده‏اى مقتول و مجروح شدند. در جلسه‏اى كه فرداى آن روز براى فسخ قرارداد رژى در ارك تشكیل شد، عده‏اى از روحانیون دعوت به آن جلسه شدند. شیخ على‏اكبر نیز جزء مدعوین بود و رأى به ابطال قرارداد صادر كرد. حج شیخ على‏اكبر كه موجب نجات مجدالدوله شده بود، تدریجاً در دربار نفوذ بیشترى پیدا كرد و مورد توجه ناصرالدین شاه قرار گرفت و موقعیت ممتازى در بین جامعه‏ى روحانیت یافت و بیش از هركس با شیخ فضل‏اللَّه نورى طرح دوستى و مودت ریخت. این دوستى و نزدیكى موجب گردید شیخ فضل‏اللَّه دختر او را به حباله‏ى نكاح شیخ هادى فرزندش درآورد و این مواصلت، آنها را به هم نزدیك كرد، بطورى كه هر دو خط مشى سیاسى واحدى پیدا كردند و فوق‏العاده به عین‏الدوله صدر اعظم نزدیك شدند و تقریباً روش آنها مخالفت با جنبش مردم براى تأسیس عدالتخانه بود. در 16 شوال 1323 ه.ق عده‏اى از علماى تهران به زاویه مقدسه حضرت عبدالعظیم مهاجرت كرده در آنجا متحصن شدند و از عین‏الدوله خواستار تأسیس عدالتخانه گردیدند. به دنبال مهاجرت علما، آقا شیخ على‏اكبر بروجردى از تهران نامه‏هائى براى مراجع تقلید به عتبات فرستاد و متذكر شد اشخاصى كه به زاویه‏ى مقدسه رفته و مطالبه‏ى عدالتخانه مى‏نمایند معدودى از طلاب مى‏باشند و ربطى به حجج اسلامیه تهران ندارند. حجج اسلامیه تهران اصلاً و ابداً از شهر خارج نشده و با عین‏الدوله نهایت دوستى را دارند و از عدالتخانه متنفر مى‏باشند و یقین دارند اگر عدالت در ایران جارى شود درب خانه‏هاى آقایان بسته خواهد شد. به دنبال ارسال این نامه‏ها، علماى نجف در این مورد از آقاى سید محمد طباطبائى موضوع را استفسار كردند و مرحوم شریف‏الواعظین قمى در تكیه درخونگاه كه مجلس روضه و بانى آن آقاى طباطبائى بود، علیه حاج شیخ على اكبر بروجردى افشاگرى كرد و در مردم هیجان ایجاد شد و شیخ ناگزیر شد تغییر جهت بدهد. لذا در مهاجرت كبرى كه در 23 جمادى‏الاولى 1324 ه.ق انجام گرفت، حاج شیخ فضل‏اللَّه و حاج شیخ على‏اكبر بروجردى نیز همراه پانصد نفر همگى مهاجرت نموده، در ابن‏بابویه به مهاجرین پیوستند. سرانجام تلاش مردم ایران به زعامت روحانیت به ثمر رسید. مظفرالدین شاه عین‏الدوله را از صدارت عزل و میرزا نصراللَّه خان مشیرالدوله را به صدر اعظمى منصوب و فرمان استقرار مشروطیت را در ایران صادر نمود و مجلس نمایندگان خود را انتخاب و شروع به كار كرد. مشیرالدوله از دوستان و نزدیكان شیخ على‏اكبر بروجردى بود و غالباً در منزل او بسر مى‏برد و هر موقع كه در مجلس حضور مى‏یافت، شیخ على‏اكبر او را همراهى مى‏نمود. پس از استقرار مشروطیت و مرگ مظفرالدین شاه، بین روحانیون تفرقه افتاد و شیخ فضل‏اللَّه نورى با عده‏اى از روحانیون از جمله حاج شیخ على‏اكبر بروجردى در مقابل سید عبداللَّه بهبهانى و سید محمد طباطبائى قرار گرفته، با مشروطیت به آن صورتى كه تجلى كرده بود، به مخالفت پرداخته و خواستار مشروطه مشروعه شدند. واقعه‏ى توپخانه كه در دوران رئیس‏الوزرائى ناصرالملك اتفاق افتاد و عده‏اى كشته و مجروح شدند، كارگردانى‏اش با همین شیخ على‏اكبر بروجردى بود. پس از به توپ بستن مجلس و استقرار محمدعلى میرزا در باغشاه، شیخ على‏اكبر بروجردى نیز بدو پیوست و طرف مشورت شاه بود و از طرف محمدعلى میرزا براى حفاظت او چندین تفنگچى، خانه‏ى او را حفاظت مى‏كردند، در تمام جلساتى كه در باغشاه براى براندازى مشروطیت به زعامت شیخ فضل‏اللَّه تشكیل مى‏گردید كه منجر به صدور اعلامیه مى‏شد، شیخ على‏اكبر هم آن را امضاء مى‏كرد. اوضاع تبریز و سایر شهرها موجب شد محمدعلى میرزا فكرى براى اعاده‏ى مجلس بكند و دستور داد در دربار مجلسى تشكیل شود. وقتى در آن مجلس مذاكره درباره‏ى مشروطیت مى‏شود، سید على‏اكبر مجتهد فریاد مى‏زند: «انتخابات خلاف شرع است». عبدالحسین میرزا فرمانفرما با او به تندى سخن مى‏گوید و حاج على‏اكبر متعرض مى‏شود كه هر مجلسى كه باید تشكیل شود، به اذن علماء و دخالت علماء باشد. فرمانفرما در پاسخ مى‏گوید علماى اسلام منحصر به تو نیست. علماى عتبات و اصفهان و آذربایجان همه متفق بر اعطاى مجلس هستند. شیخ على‏اكبر به گفته‏ى فرمانفرما تعرض نموده به صورت قهر مجلس را ترك مى‏گوید و به اتفاق سید احمد بهبهانى و عده‏اى دیگر به منزل حاج سید ابوالقاسم امام جمعه رفته و مى‏گوید شاه خیال دارد مشروطه را بدهد ولى ما نمى‏خواهیم. امام جمعه مى‏گوید اگر شاه مجلس را بخواهد ما كه منتخب او هستیم نمى‏توانیم از خواسته‏ى شاه عدول نماییم. شیخ على‏اكبر متعرضاً خانه‏ى امام جمعه را ترك مى‏نماید و مجلسى به نام مجلس دوستان تشكیل مى‏دهد تا چاره‏اندیشى كند. مرحوم ناظم‏الاسلام عده‏اى از اعضاء مجلس را در تاریخ بیدارى ایرانیان آورده است، كه از آن جمله‏اند: مفاخرالملك، میرزا عباسقلى خان آدمیت، امین‏الملك، آصف‏الممالك كرمانى، میرزا عبدالمطلب یزدى، حاج اسمعیل مغازه، ارشدالسلطنه، مختارالسلطنه، میرزا احمد حیدرى، امام جمعه خلخالى، میرهاشم، شیخ حسن سنگلجى، سید مشرفه، سید واعظ اصفهانى و شیخ على‏اكبر مجتهد بروجردى. این مجلس كه ناظم‏الاسلام نام آن را مجلس منافقین گذاشته، با اعتبارى به مبلغ ده هزار تومان كه از طرف حاج اسمعیل مغازه تأمین شده بود، جلساتى تشكیل داده و اقداماتى بر ضد مشروطه انجام دادند. سرانجام تهران توسط قواى بختیارى و مجاهدین گیلان فتح شد و محمدعلى میرزا از سلطنت خلع گردید و احمد میرزا با نیابت عضدالملك به سلطنت رسید. در همان روز فتح تهران عده‏اى از مجاهدین شیخ على‏اكبر را دستگیر و به بهارستان بردند ولى مشروطه‏خواهان اعتنائى به او ننموده آزادش كردند. ولى چند روز بعد كه یازدهم رجب بود، مجاهدین حاج شیخ فضل‏اللَّه نورى، حاج ملا محمد آملى و شیخ على‏اكبر بروجردى را دستگیر و به زندان بردند. قتل شیخ على‏اكبر بروجردى صرفنظر گردد و فقط او را به مشهد تبعید كردند. شیخ على‏اكبر بروجردى تا آخر عمر در مشهد باقى ماند و با وجودى كه چندین بار از وى خواسته شد تا به تهران بازگردد زیر بار نرفت و سرانجام در 1308 در 78 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1267 در تهران. تحصیلات مقدماتى و متوسطه را در مدارس جدید پایان برد. زبان فرانسه و زبان روسى را یاد گرفت و خدمات خود را از مؤسسه‏ى بانكدارى طومانیانس آغاز كرد. چندى در آن مؤسسه مشغول خدمت بود. چند سالى هم در بانك استقراضى روس مدیریت داشت. در 1307 پس از تأسیس بانك ملى به استخدام آنجا درآمد و مشاغلى را عهده‏دار شد. در 1324 كه پیشه‏ورى آذربایجان را به تصرف خود درآورده و حكومت خودمختار تشكیل داد، وى رئیس بانك ملى تبریز بود و با درایت و ابتكار خاص توانست میلیون‏ها تومان اسكناس دولت را كه در شعب بانك ملى آذربایجان بود به تهران انتقال دهد. سایر مشاغل او در بانك ملى، ریاست اداره‏ى خارجه و ریاست شعبه‏ى مركزى و مشاور عالى بوده است. بعد از تشكیل بانك كار كه مخصوص مقاطعه‏كاران بود، به ریاست آن بانك برگزیده شد و سال‏ها در رأس آن بانك قرار داشت. در توسعه و افزایش سرمایه و سود بانك مزبور تلاش بسیار نمود. مردى نیك‏نفس، زرنگ و در امور مالى و بانكى مطلع بود. در اواخر عمر از ایران مهاجرت نمود و در 85 سالگى در لندن درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند میرزا احمدخان بدر، متولد 1271. تحصیلات مقدماتى را در تهران و تحصیلات عالى را در لندن انجام داد. پس از ورود به ایران با سمت مترجم وارد وزارت مالیه شد. مدتى منشى و مترجم هنسس رئیس بلژیكى گمرك بود. بعد به معاونت دكتر آرتور میلیسپو آمریكائى رئیس كل دارائى ایران منصوب شد و تدریجاً مراحل ترقى را پیمود. ریاست حسابدارى وزارت دارائى و مدیركل مالى وزارت طرق از سایر مشاغل اوست. در 1310 مدیركل وزارت دارائى و بعد خزانه‏دار كل شد. در 1315 داور او را به معاونت خود برگزید. بعد از خودكشى داور، به كفالت وزارت دارائى معرفى شد و پس از مدتى كوتاه به وزارت دارائى رسید و تا آبان 1318 در آن سمت بود. بعد از شهریور 1320 در كابینه‏ى سهیلى وزیر دارائى شد. در كابینه‏ى بعدى سهیلى به وزارت پیشه و هنر رسید. در كابینه‏ى صدر نیز به سمت وزیر دارائى تعیین گردید. در این سمت به شدت مورد حمله‏ى دكتر محمد مصدق وكیل اول تهران قرار گرفت و علیه او اعلام جرم گردید و مدتى نیز نایب‏التولیه‏ى آستان قدس رضوى بود. بعدها كانون بازنشستگان كشورى را تشكیل داد و خود به ریاست آن رسید. در 1347 در 76 سالگى درگذشت. مردى تحصیلكرده و در امور مالى به قدر كافى اطلاع داشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

حقوق‏دان. تولد: 1285، تهران. درگذشت: آبان 1364، نیویورك. پس از پایان بردن دوره‏ى مدرسه‏ى دارالفنون جزو دانشجویان اعزامى به فرانسه رفت و در رشته‏ى حقوق به اخذ درجه‏ى دكترى نایل شد و رساله‏ى دكتریش را درباره‏ى «حقوق در عصر ساسانى» نوشت. ضمنا در فلسفه و علوم اجتماعى داراى درجه‏ى لیسانس شد. پس از بازگشت به ایران به استادى دانشكده‏ى حقوق پرداخت و بعد سفرهاى متعدد به مأموریت اقتصادى و مالى و نمایندگى سازمان ملل متحد به آمریكا رفت و حدود بیست سال دوره خدمت عمر ادارى او در خارج از ایران گذشت. در دولت رزم‏آرا وزیر دارایى بود. مشاغل دیگر او عبارتند از: رییس اداره‏ى اقتصاد، مدیر عامل بانك كشاورزى، مشاور هیئت بازرگانى و اقتصادى در آمریكا، رییس اتاق بازرگانى ایران و آمریكا، متصدى بانك بین‏المللى آمریكا، نماینده‏ى اداره‏ى همكارى‏هاى فنى سازمان ملل در مصر، رییس سازمان برنامه. در سال‏هاى آخر زندگى، به نگارش كتاب ابدیت ایران پرداخت كه در دو جلد منتشر شد. آخرین جلد این كتاب را با نام ایران در برخورد با استعارگران منتشر ساخت. از آثار دیگر اوست: دوره‏ى مفصل علم اقتصاد (جلد اول). از فضلا و دانشمندان ایران، پس از انجام تحصیلات متوسطه و عالى به اروپا رفت و از دانشكده حقوق پاریس درجه دكترا در حقوق و اقتصاد و از سوربن دو دیپلم عالى در علوم اجتماعى و اخلاق و از دانشكده علوم سیاسى درجه لیسانس گرفت. بعد از مراجعت به ایران سالها در دانشكده حقوق به تدریس اشتغال داشت و در وزارت دارایى نیز منشأ خدماتى گردید. اهم مشاغل وى عبارتست از: ریاست بانك كشاورزى ایران، مدیر عامل سازمان برنامه، وزیر اقتصاد ملى در كابینه ساعد و در 1329 در كابینه رزم‏آرا به سمت وزیر دارائى معرفى شد، ولى عملا وزارت را رها ساخت. دكتر نصر غالب عمر خود را در خارج از ایران گذرانید. مدتها نماینده وزارت دارایى در دول متحده آمریكا و عضو هیئت مدیره بانك بین‏المللى و سالها از كارمندان عالیرتبه سازمان ملل متحد و در چند سال اخیر مشاور عالى آن سازمان در امور اقتصاد صنعتى بوده است. وى داراى تألیفات متعددى است كه از جمله باید دوره مفصل علم اقتصاد به فارسى و تاریخ حقوق ایران از ابتدا تا هجوم عرب را نام برد. دیگر از نوشته‏هاى او كتاب ابدیت ایران مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پس از برادرش هرمزد به تخت نشست نام او به پهلوى «ورهران» آمده. در روزگار او ملكه زنوبیا پادشاه تدمر در مقابل روم از ایران كمك خواست. و دولت ایران به جاى آنكه جدا از او حمایت كند لشگریان مختصرى به یارى او فرستاد كه سودمند واقع نشد و قشون تدمر شكست یافت. اورلین Aurelien امپراطور روم از دخالت پادشاه ایران در كار تدمر خشمگین شده به فكر جنگ با ایران افتاد. بهرام كه پادشاهى ضعیف‏النفس بود براى اینكه دل امپراطور را به دست آورد، هدایایى از جمله جعبه‏اى ارغوانى رنگ براى او فرستاد. با وجود این در سال 275 میلادى، اورلین با سپاهى به قصد ایران حركت كرد. او مردم آلان را كه در قفقاز جاى داشتند، واداشت كه از سمت شمال به ایران حمله آوردند و خود به طرف بیزانس رهسپار گردید. در اینجا او حكم قتل عده‏اى از مأموران و سران عالى‏رتبه را صادر نمود. ولى حكم مزبور پیش از آنكه اجرا شود توسط یكى از دبیران به گوش محكومین رسید و آنان براى نجات خود اورلین را كشتند، و قتل او در زمان پادشاه ضعیف‏النفسى مانند بهرام از خوشبختیهاى ایران بود. بهرام هم در همان سال بعد درگذشت (276 میلادى). نقش برجسته‏اى در سنگ شاهپور هست كه بهرام اول را در حالى كه او هرمزد (خداى) مقام شاهى را به او عطا مى‏كند. نشان مى‏دهد. بهرام اول مانى را گرفته بكشت و پوست او را نیز پر كاه كرده بر دروازه‏اى از دروازه‏هاى جندى شاپور بیاویخت، و از آن گاه، آن دروازه به دروازه‏ى مانى «باب مانى» معروف شد. (وهرام، په.) بهرام یا «وهرام» بهرام اول. فرزند شاپور اول ساسانى و چهارمین پادشاه آن سلسله است (جل. 272 ف. 276 م.).

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پس از درگذشت بلاش چهارم دو پسر او بلاش و اردوان مدعى سلطنت شدند. از مسكوكات اشكانى چنین برمى‏آید كه مدت 18 سال هر دو برادر سلطنت داشته‏اند و ظاهراً اردوان در مغرب و بلاش پنجم در مشرق ایران پادشاهى مى‏كرده است. رومیان از جنگ خانگى استفاده كردند و كاراكالا Caracalla امپراطور جدید روم پسر سوروس كه مى‏خواست مرزهاى روم را از طرف مشرق توسعه دهد در 212 م. آبگار پادشاه خسرون ادس را به دربار روم احضار كرده او را با خانواده‏اش به زندان انداخت و اعلام كرد كه ادس از ایالات روم است، پادشاه ارمنستان چون شنید كه كاراكالا پادشاه ادس را به زندان انداخته سر به شورش برداشت، رومیها سپاهى براى تنبیه ارمنستان فرستادند ولى آن سپاه شكست یافت. پس از آن كاراكالا به فكر حیله‏اى افتاده سفیرى با هدایا به نزد اردوان روان داشت و به بهانه‏ى اتحاد بین روم و پارت دخترش را خواستگارى كرد اردوان بر اثر اصرار امپراطور راضى شد كه دخترش را به او بدهد به شرط آنكه امپراطور، خودش بیاید و زنش را ببرد. كاراكالا با سپاهى گران به ایران رهسپار شد و همه جا مورد استقبال اهالى واقع مى‏شد تا به نزدیك اردوان رسید ولى وقتى كه اردوان بى‏خیال با همراهانش به خرگاه امپراطور درآمد رومیها كه در كمین بودند به اشاره كاراكالا به ایرانیان حمله كردند و تنها اردوان توانست جان به سلامت بدر برد بارى كاراكالا پس از كشتار و غارت از ایران بازگشت. وقتى كه از آدیابن مى‏گذشت كار ننگین دیگرى كرد و آن خراب كردن گورستان شاهان پارت یا به قولى شاهان آدیابن و بیرون آوردن استخوان مردگان ایشان بود! در همان سال یعنى در 217 م. كاراكالا كه عازم تماشاى معبد رب‏النوع ماه در حران بود در راه به دست یولیوس مارسیالیس Julius Martialis یكى از پاسداران خود كشته شد. پس از كاراكالا جانشین او ماكرى‏نوس Macrinus مى‏خواست از جنگ احتراز كند. ولى دیر بود زیرا پارتیها از خیانت كاراكالا و ویران ساختن گورستان اشكانى چنان برآشفته بودند كه جز انتقام گرفتن چیز دیگرى نمى‏خواستند. ماكرینوس عمل زشت كاراكالا را تقبیح كرد و حاضر شد تمام اسیران را پس بدهد به شرط آنكه صلحى برقرار گردد. اردوان پیغام داد كه به این شرایط حاضر است صلح بكند: 1- دولت روم اسیران را پس بدهد 2- شهرهایى را كه كاراكالا خراب كرده از نو بسازد 3- غرامتى از بابت ویران كردن گورهاى اشكانیان بپردازد 4- بین‏النهرین علیا را به ایران پس بدهد. قیصر روم این شرایط را نپذیرفت و باز جنگ شروع شد پس از آن شاه اشكانى تا نصیبین پیش رفت. در این جا جنگ بزرگى روى داد و شكست بر لشگر روم افتاد باز جنگ ادامه داشت تا بالاخره طرفین از جنگ خسته شدند و باز ماكرینوس پیشنهاد صلح كرد و قبول كرد كه اسراى پارتیها را پس بدهد و غنایمى را كه كاراكالا از ایران برده بود رد كند و پنجاه ملیون دینار رومى بپردازد (معادل یك ملیون و نیم لیره طلاى انگلیسى) ولى تخلیه‏ى بعضى از قسمتهاى بین‏النهرین كه از جنگهاى سابق در تصرف رومیها مانده بود به واسطه‏ى انقراض دولت اشكانى صورت نگرفت. انقراض سلسله‏ى اشكانى بر اثر انحطاط و ضعفى كه در دولت اشكانى پیدا شده بود اردشیر پسر بابك بین سالهاى 220 و 226 م. بر اردوان خروج كرد. اردشیر در این هنگام پادشاه دست نشانده‏ى پارس بود. پس از تسخیر كرمان و اصفهان جنگى بین او و اردوان در دشت هرمزد (هرمزدگان) میان بهبهان و شوشتر در كنار رود جراحى روى داد و اردوان در این جنگ كشته شد به قول گوت‏اشمید، اردشیر سر اردوان را زیر لگد انداخته به او توهین بسیار كرد. این شكست، با وجود آنكه قطعى بود باز یكى از پسران اردوان به نام آرتا واسدس (آرتاباذ) خود را شاه پارت خواند و سكه زد كه تاریخ بعضى از آنها از 227 م. است در این هنگام خسرو پادشاه ارمنستان كه با آرتا باذخویشى داشت به یارى او آمد و حتى اردشیر را شكست داد. ولى اردشیر به حیله بر او غالب شد. پس از چند سال اردشر بر همه كشور ایران دست یافت و همه شاهزادگان و بازماندگان خاندان پارت را بكشت و دولت اشكانى پس از 470 سال برافتاد. بیست و هشتمین پادشاه اشكانى (208 یا 216 -209 م.) پسر بلاش چهارم و برادر اردوان است. این پادشاه همیشه با برادر خود اردوان در حال نزاع بود و سرانجام سلطنت نصیب برادر وى گردید.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پس از پدر بر تخت نشست بعضى نوشته‏اند كه او پسر سنتروك Sanatroces نامى بوده است ولى این قول ضعیف است. تاریخ سلطنت او را از 191 تا 208 م. نوشته‏اند، در زمان این پادشاه، پس‏سنیوس نیگر Pescennius - Niger كه سردار روم در سوریه بود، خود را امپراطور خوانده با سپ‏تیموس‏سوروس Septimus - Severus كه به امپراطورى شناخته شده بود به منازعه برخاست. نیگر به معنى «سیاه» فرستادگاین نزد بلاش و پادشاهان ارمنستان والحضر كه دست‏نشانده‏ى اشكانى بودند گسیل داشته و بر ضد حریف یارى خواست. ولى دولت اشكانى در میان آن دو حریف بى‏طرف ماند. در این موقع بعضى ار مردم بین‏النهرین از جنگ خانگى بین رومیان استفاده كرده، در بعضى نقاط بر ضرر رومیان سر به شورش برداشتند پس از آنكه سوروس بر رقیب خود غالب آمد در بهار 195 م. از فرات گذشته نصیبین را در محاصره گرفت. پس از آن از راه دجله سلوكیه را تسخیر كرد و سپس آدیا بن را ضمیمه‏ى دولت روم نمود آنگاه لقب آرابیكوس Arabicus و آدیابنى كوس Adiabenicus یعنى فاتح عربستان و آدیابن اختیار كرد و تفوق روم در ارمنستان و روم استوار شد. در 197 م. رومیها تیسفون را در مقابل مقاومت ضعیف پارتیها تسخیر كردند و قریب صدهزار تن را از زنان و كودكان به اسارت بردند. پس از تسخیر تیسفون سوروس و لشگرش دچار قحطى و بیماریهاى واگیردار شدند چون سوروس نمى‏خواست الحضر (هاترا) را كه به روم توهین كرده بود بى‏مجازات بگذارد آن را سخت در محاصره گرفت. این شهر در بین‏النهرین وسطى بین سنجاور و بابل بود و پایتخت یك دولت كوچك عرب به شمار مى‏رفت. اهالى الحضر با كمال مردانگى در مقابل رومیان پایدارى كردند و نگذاشتند این شهر به دست رومیان بیفتد، و در مقابل تیسفون كه به زودى سقوط كرد افتخار بزرگى در تاریخ به دست آوردند. بارى رومیان گرچه در تسخیر الحضر توفیق نیافتند ولى توانستند بین‏النهرین غربى از خابور تا به هم پیوست این رود با فرات و این طرف دجله تا كوههاى زاگرش را به تصرف درآورند. بیست و هفتمین پادشاه اشكانى (208 -191 یا 209 م.). وى از سپاهیان روم شكست خورد و تیسفون پایتخت خود را از دست داد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 10 مهر 1395  - 6:06 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

معروف به ابتهاج‏السلطان از خانواده‏هاى قدیمى و اصیل ایران از منسوبان نسبى و سببى احمدشاه قاجار بود. در 1265 متولدشد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى در اروپا تحصیل امور مالى و اقتصاد كرد و به خدمت در وزارت دارائى درآمد. اولین سمت مهم دولتى او پیشكارى دارائى خراسان بود، بعد رئیس مالیه ارتش شد. متعاقب آن سمت‏هاى معاونت وزارت طرق و معاونت وزارت معالیه را طى كرد. در 1312 به ریاست بانك فلاحت منصوب شد و قریب پنج سال در آن سمت بود تا به عضویت دیوان محاسبات و عضویت هیئت نظار بانك ملى انتخاب گردید. در 1320 مجددا مدیر عامل بانك كشاورزى شد. در 1328 از طرف شاه مقام سناتور انتصابى گرفت. وفات او در 1330 اتفاق افتاد. وقتى نام خانوادگى در ایران اجبارى شد، كه مصادف با خلع قاجاریه بود، وى (هیچ) را براى خود انتخاب نمود. مراد و منظور این بود كه خانواده وى با خلع احمدشاه (هیچ) شده است. سرانجام كلمه (محوى) را براى خود انتخاب كرد و بعدها دید كه با سلطنت رضاشاه محو نشده است بلكه بر عزت و مقام او افزوده شده است.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

در 1282 متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد مدرسه نظام گردید و در 1308 افسر شد و مراحل خدمتى خود را در تهران گذرانید. در 1319 با درجه سرگردى فرمانده هنگ پهلوى لشكر اول تهران بود و ضمنا حفاظت كاخ‏هاى شاه نیز به او سپرده شد. در 1323 به درجه‏ى سرهنگى و در 1330 به درجه‏ى سرتیپى نائل گردید. در مرداد ماه 1332 رئیس كارگزینى ارتش گردید و مدتى نیز فرماندهى لشكر رضائیه و زمانى فرماندهى لشكر اهواز با او بود. در 1340 به درجه سپهبدى رسید و فرمانده سپاه شد و سرانجام پس از بازنشستگى به ریاست اداره حفاظت شركت ملى نفت منصوب گردید. وفات او در 1355 اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

یكى از دانشمندان و مورخان دوران مشروطیت است كه در اواخر عمر اثرى بسیار ارنزده و محققانه به نام روابط سیاسى ایران و انگلیس در قرن نوزدهم در هشت مجلد تنظیم و انتشار داد. تولد او در 1259 ش اتفاق افتاد. تحصیلات قدیم را نزد اساتید روز و تحصیلات جدید را در مدرسه امریكائى به پایان رسانید. در اوایل مشروطیت در سلك آزادیخواهان درآمد و عضو حزب دموكرات گردید و در آن هنگام مقالاتى به طرفدارى از آزادى و مشروطه در جراید مى‏نوشت. مدتى به كارهاى دولتى اشتغال ورزید و در وزارت پست و تلگراف مقاماتى را طى نمود. در اوایل سلطنت رضاشاه مدتى سرپرست محصلین وزارت پست و تلگراف در اروپا بود. در 1324 پس از روى كار آمدن قوام‏السلطنه به استاندارى تهران رسید و در دوره پانزدهم از نجف‏آباد وكیل شد. در تشكیل حزب دموكرات ایران با قوام‏السلطنه همكارى نزدیك داشت و یكى از عوامل مؤثر حزب به شمار مى‏رفت. پس از پایان دوره پانزدهم از كارهاى سیاسى كناره گرفت و به تحقیق و تتبع در تاریخ پرداخت چند كتاب نیز ترجمه نمود كه از جمله جنگ نفت اثر موهر و شهریار ماكیاول مى‏باشد. در اواخر عمر از نعمت بینائى محروم گردید و در 1344 ش در 85 سالگى وفات یافت. وى خواهرزاده عسگر گاریچى تبریزى صاحب بزرگترین مؤسسه حمل و نقل در اوایل مشروطیت است. محمود در تنظیم و تألیف بعضى از كتب مورخین بعد از شهریور 20 دست داشت. نام خانوادگى وى ابتدا پهلوى بود. (1344 -1261 ش)، نویسنده و مترجم. در تبریز به دنیا آمد. از آزادیخواهان صدر مشروطیت بود. نام اصلیش محمود پهلوى بود كه بعدها به محمود محمود تغییر داد. خدمات دولتى او در وزارت پست و تلگراف و سپس در اداره رادیو بود و مدتى نیز سمت استاندارى تهران را به عهده داشت. همچنین در دوره‏ى پانزدهم نماینده‏ى مجلس شوراى ملى بود. وى مقالاتى در مجله‏ى «آینده» و روزنامه‏ى «ستاره‏ى ایران» و دیگر مجلات به چاپ مى‏رساند. او كتابهاى «تعلیم و تربیت در خانواده»، «تعلیم و تربیت در مدرسه»، «تربیت ایرانى براى جامعه‏ى ایرانى» را با نام مستعار رسول نخشبى منتشر كرد. از دیگر آثار وى: «تاریخ روابط سیاسى ایران و انگلیس در قرن نوزدهم میلادى»، در هشت مجلد؛ «شهریار»، ترجمه؛ «جنگ نفت»، ترجمه.[1]

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

در 1247 در محلات متولد شد. پدرش از علماء و مجتهدین درجه اول ایران بود. به سیره خانوادگى تحصیلات مقدماتى و سطح را در محلات و قم انجام داد و براى ادامه‏ى تحصیلات عازم عتبات عالیات شد. قریب هفت سال در نجف تحصیل كرد و درجه اجتهاد گرفت و پس از مراجعت به ایران به كار تدریس و ملكدارى پرداخت. در دوره دوم مجلس شوراى ملى از محلات و گلپایگان به وكالت رسید و در دوره سوم و چهارهم هم وكیل مجلس بود. محلاتى ناطقى زبردست و مردى با درایت و كیاست بود. طولانى‏ترین نطق‏هاى دوره چهارم مربوط به اوست. در اوایل مجلس چهارم راجع به اوضاع و احوال سیاسى ایران نطق بسیار مفصلى كرد كه چندین روز به طول انجامید. در مجلس دوم چندى نایب رئیس شد ولى طوعا كناره‏گیرى كرد. وى مدتى نیز شغل قضا داشت و از قضات سرشناس و معروف بود. در 1298 كه صدرالاشراف رئیس و مؤسس استیناف گیلان شد شیخ اسدالله هم مدعى العلوم استیناف بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند خلیل خان مشاورالسلطان، در 1289 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تهران پایان بخشید. در 1307 در مسابقه‏ى محصلین اعزامى به اروپا شركت كرد و به فرانسه اعزام گردید و در پاریس در رشته‏ى مهندسى پل و شوسه درجه‏ى علمى گرفت. در 1315 به ایران بازگشت و در همان سال در وزارت راه استخدام شد و مأمور راه‏سازى در خوزستان گردید. پس از اتمام مأموریت خوزستان در وزارت راه رئیس منطقه‏ى مركز و جنوب شد. بهنیا در سال 1321 در دانشكده فنى با سمت دانشیار استخدام گردید و پس از پنج سال خدمت در دانشیارى به استادى رسید و در 1325 مدیركل وزارت راه شد، سپس به عضویت در هیئت مدیره بنگاه مستقل آبیارى انتخاب شد و در 1329 مدیرعامل و رئیس هیئت مدیره بنگاه مستقل آبیارى گردید. مهندس بهنیا در ترمیم كابینه‏ى دكتر على امینى چندى وزیر راه بود و پس از سقوط دولت دكتر امینى به سازمان برنامه رفت و رئیس دفتر فنى آن سازمان گردید. آخرین شغل دولتى وى ریاست هیئت مدیره و مدیرعاملى بانك رهنى ایران بود. چند جلد كتاب درسى در رشته‏ى تخصصى او كه در دانشكده فنى تدریس مى‏شد از طرف دانشگاه تهران به چاپ رسیده است. صاحب ترجمه، مردى ملایم و مبادى آداب و با حسن نیت و بسیار مؤدب بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند محمود، در 1297 متولد شد و تحصیلات ابتدائى را در دبستان ثروت و متوسطه را در دارالفنون و ایرانشهر به پایان رسانید و وارد دانشكده حقوق تهران شد و درجه‏ى لیسانس در حقوق قضائى گرفت. در 1320 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و مراحل ادارى را تدریجاً پیمود و اولین سمت وى در خارج از كشور دبیر دوم سفارت ایران در بیروت بود. پس از دو سال توقف در بیروت با همان سمت به سوئد انتقال یافت. پس از پایان مأموریت اخیر به تهران احضار و به معاونت اداره سازمانهاى بین‏المللى وزارت امور خارجه منصوب شد و پس از چندى معاون اداره كارگزینى گردید. در 1334 با سمت دبیر یكم سفارت كبراى ایران در امریكا به واشنگتن رفت و از آنجا مأمور خدمت در استكهلم شد. چندى هم رئیس اداره تابعیت و رئیس اداره دفتر كل وزارتى بود. تا در 1336 مأمور رایزنى سفارت ایران در واشنگتن شد و در همان سمت مقام وزیرمختارى گرفت. از دیگر مشاغل وى مدیركلى وزارت امور خارجه و سفارت ایران در نروژ و سپس مجارستان بود. مدتى هم مشاور عالى وزیر و عضو شوراى عالى وزارت امور خارجه بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

از افسران تحصیلكرده شهربانیى و فارغ‏التحصیل مدرسه‏ى افسرى سوئدى‏ها بود. در 1305 به ریاست شعبه تأمین عبور و مرور تهران منصوب شد و در 1309 با درجه‏ى یاورى معاون اداره كل زندان‏ها شد. چندى هم فرماندهى آموزشگاه عالى شهربانى را عهده‏دار بود. در 1321 سركلانتر تهران شد و در 1325 ریاست پلیس انتظامى را عهده‏دار گردید. در 1326 در همین سمت درجه‏ى سرتیپى گرفت و سرانجام به معاونت كل شهربانى منصوب گردید.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1262 ش متولد شد. تحصیلات مقدماتى را مطابق معمول زمان انجام داد و صرف و نحو عربى و فارسى و معانى بیان را فراگرفت و وارد مدرسه‏ى علوم سیاسى گردید و دوره‏ى مدرسه‏ى مزبور را پایان بخشید و در 1286 در وزارت امور خارجه استخدام شد و تدریجاً مراحل ادارى را پیمود و معاون دوم اداره‏ى انگلیس شد و بعد به نایب‏اولى قنسولگرى ایران در باكو منصوب گردید. سایر مشاغل وى در طول خدمت عبارتند از: ویس‏قنسول ایروان، قنسول باطوم، قنسول ایروان (براى بار دوم)، نماینده سیاسى ایران در ارمنستان، قنسول بمبئى با رتبه‏ى ژنرال قنسولى. در سال 1308 ژنرال قنسول ایران در استانبول گردید و در همین سمت رسیدگى به امور اتباع بالكان نیز با او بود. این مأموریت مدت چهار سال طول كشید و پس از بازگشت به ایران به ریاست اداره كابینه‏ى وزارت امور خارجه برگزیده شد و بعد رئیس اداره كارگزینى و محاكمات گردید. جواد بهنام در 1322 مجدداً سركنسول ایران در استانبول شد. پس از بازگشت از این مأموریت به ریاست اداره كتابخانه انتخاب گردید و در همین سمت در 1326 بازنشسته شد. وى به زبانهاى فرانسه، تركى استانبولى و قدرى انگلیسى تكلم مى‏كرد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1265 ش متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و معمول زمان، وارد مدرسه‏ى علوم سیاسى شد و از مدرسه‏ى مزبور فارغ‏التحصیل گردید. در 1286 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد و كار خود را با منشى‏گرى اداره‏ى انگلیس آغاز كرد. پس از چندى به معاونت آن اداره منصوب شد. سپس به نیابت اول و مأمور تذكره در قنسولگرى بادكوبه منصوب گردید و پس از آن ویس‏قنسول ایروان شد و بعد قنسول باطوم و قنسول ایروان را برعهده گرفت. شغل بعدى او مأمور سیاسى در ارمنستان بود. دیگر مشاغل وى در وزارت امور خارجه عبارتند از: قنسول بمبئى با رتبه‏ى ژنرال قنسولى، ژنرال قنسول استانبول با حفظ سمت، مأمور رسیدگى به امور اتباع ایران در بالكان. پس از پایان مأموریت خارج، چندى رئیس اداره‏ى كابینه‏ى وزارت امور خارجه و چندى هم رئیس اداره‏ى استخدام و بازرسى شد. از دیگر مشاغل وى، ریاست دفتر محاكمات ادارى و ریاست كتابخانه و ژنرال قنسولى استانبول با مقام وزیرمختارى بود. بهنام مدتى طولانى ریاست كتابخانه وزارت امور خارجه را عهده‏دار بود تا بازنشسته شد. اسداللَّه بهنام خط و ربطى عالى داشت و در ادبیات و فلسفه مطالعات كافى كرده بود. هنگامى كه به ریاست كتابخانه وزارت امور خارجه منصوب شد در توسعه‏ى آن واحد فرهنگى تلاش زیادى بعمل آورد و نظم و ترتیبى در آنجا برقرار نمود. در اثر تلاش و فعالیت او وزارت امور خارجه همه‏ساله اعتبارى براى خرید كتب اعم از داخله و خارجه در بودجه‏ى خود اختصاص داد. اسناد و مدارك باارزش كه در اثر بى‏اعتنایى در شرف انهدام بود سر و صورتى پیدا كرد. وى در سال 1330 بازنشسته شد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1262 در تهران، فارغ‏التحصیل مدرسه‏ى حقوق فرانسه. در 1287 وارد خدمت در وزارت امور خارجه گردید. اهم مشاغل او در وزارت امور خارجه عبارتست از: نایب اول كنسولگرى استانبول، رئیس اداره‏ى حسابرسى، رئیس اداره‏ى دول غیرهمجوار، وزیرمختار در كشورهاى بالكان، وزیرمختار در قاهره، وزیرمختار در بلژیك، سفیركبیر در افغانستان، سفیركبیر در مصر. غیر از مشاغلى كه وزارت امور خارجه داشت، مدتى سرپرست محصلین ایرانى در اروپا بود و چند سالى نیز ریاست تشریفات دربار را عهده‏دار گردید. در سال 1313 مدتى در كابینه فروغى رئیس اداره‏ى كل تجارت بود. در 1320 كه با سمت سفیركبیر در قاهره اقامت داشت، جاى خود را به محمود جم داد و از آن تاریخ به بعد كارى به او ارجاع نشد و یا خود وى كارى قبول نكرد. او از رجال دانشمند و جدى دوران معاصر است. در مأموریت‏هاى مختلف نسبتى به وى داده نشده است. زمین‏هاى زیادى از راه ارث نصیب او شد كه وراث او از آنها بهره گرفتند. در 1346 در 84 سالگى در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند میرزا اسمعیل خان تفرشى، در 1273 متولد شد. در مدارس شرف، تربیت و آلیانس فرانسه و مدرسه‏ى آلمانى تحصیل كرد و در 1294 وارد شهربانى شد. ابتدا كارمند ادارى و مترجم بود، بعدها درجه‏ى افسرى دریافت كرد. از اهم مشاغل او در شهربانى، ریاست اداره‏ى زندان، ریاست اداره‏ى بازرسى و ریاست اداره‏ى سیاسى و تأمینات (آگاهى) بود. در ریاست شهربانى آیرم فوق‏العاده مورد توجه قرار گرفت و در 1312 وقتى سرلشكر بوذرجمهرى شهردار تهران در اثر خستگى، از خدمت معاف و براى معالجه به اروپا رفت، در اثر اصرار و پافشارى سرلشكر آیرم، فضل‏اللَّه بهرامى كه در آن تاریخ درجه‏ى سرهنگى داشت، شهردار تهران شد. او در این سمت علاوه بر انجام كارهاى جدى و سخت شهردارى، از طرف آیرم وظیفه داشت براى سلف خود پرونده‏سازى كند. بهرامى توفیق یافت چند مورد از اعمال خلاف بوذرجمهرى را توسط آیرم به عرض برساند. ولى چون رضاخان آشنائى كامل به روحیه و طرز كار بوذرجمهرى داشت، پرونده‏سازى را قبول نكرد و در عوض یكى از خیابان‏هاى معروف تهران را به نام او نامگذارى كرد. بهرامى چند سالى شهردار تهران بود. در 1317 به ریاست ثبت احوال منصوب شد و تا شهریور 1320 در آن سمت باقى ماند. در مهرماه آن سال براى بار دوم به شهردارى تهران منصوب گردید و قریب شش ماه در آن سمت بود تا در كابینه‏ى على سهیلى به وزارت پست و تلگراف و تلفن معرفى شد. بعد از وزارت، قریب ده سال در استان‏هاى كرمان، فارس، اصفهان، خوزستان و خراسان استاندار بود. پس از بازنشستگى به اروپا رفت و تحصیلات خود را در رشته‏ى حقوق ادامه داد. بهرامى مردى جدى، پركار و لایق بود. چند زبان خارجى مى‏دانست. مجله‏ى پلیس ایران را در شهربانى بنیان گذارد. در 1345 درگذشت. دو تن از فرزندانش به نام‏هاى احمد على و شاپور، مدارجى از مقامات بالاى مملكت را دارا شدند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

معروف به دبیر اعظم، فرزند محمدعلى خان تفرشى، پزشك مجاز، در 1260 متولد شد. تحصیلات خود را نزد معلمین سرخانه آغاز نموده آنگاه در مدارس جدید مانند دارالفنون و آلیانس فرانسه و مدرسه‏ى ایران و آلمان تحصیلات خود را به اتمام رسانید. زبان فرانسه و عربى را بخوبى فراگرفت و در زبان و ادبیات فرانسه تابع مكتب ویكتور هوگو شد و نثر فارسى را بسیار روان مى‏نوشت. در 1285 مقارن مشروطیت، به استخدام در وزارت جنگ درآمد و مدارجى را در آن وزارتخانه پیمود. چندى هم در وزارت میرزا حسین خان علاء به وزارت فوائد عامه و تجارت انتقال یافت ولى خدمت در آن وزارتخانه دوام زیادى نكرد. مجدداً به وزارت جنگ بازگشت و سرانجام به ریاست كابینه‏ى آن وزارتخانه منصوب گردید. مقارن كودتاى 1299 داراى همان سمت بود تا اینكه در اردیبهشت 1300 سردارسپه رضاخان رئیس دیویزیون قزاق به وزارت جنگ معرفى شد. از همان روزهاى نخستین وزارت جنگ رضاخان سردارسپه، فرج‏اللَّه بهرامى مورد توجه قرار گرفت و علاوه بر نوشتن اعلامیه‏ها و نطق‏هاى سردارسپه، معلم او هم شد و همه روزه یكى دو ساعت به او درس مى‏داد. در 1301 پس از تشكیل قشون متحدالشكل، مجله‏اى بنام قشون تأسیس و انتشار یافت كه مدیریت آن نشریه به بهرامى تعلق گرفت و عده‏اى از نویسندگان و مترجمین درجه اول را در هیئت تحریره‏ى آن مجله جاى داد و در آن موقع نشریه‏ى جالب و آبرومندى بود. رضاخان در سفر سوم احمدشاه به اروپا در خانقین براى فرج‏اللَّه بهرامى لقب «دبیر اعظم» گرفت. در دوران وزارت جنگ و رئیس‏الوزرائى سردارسپه رضاخان، فرج‏اللَّه بهرامى از نزدیكان او بود و همیشه در سفر و حضر با او به سر مى‏برد. در مسافرت به خوزستان و برچیدن بساط شیخ خزعل همراه سردارسپه بود و شرح این مسافرت را با آب و تاب تمام در سفرنامه‏ى خوزستان كه جنبه‏ى ادبى آن بر جنبه‏ى سیاسى و تاریخى آن رجحان دارد، نوشت. همچنین سفرنامه‏ى مازندران را نیز او تهیه كرد. در دوره‏ى پنجم از طرف مردم تبریز به وكالت مجلس شوراى ملى انتخاب شد و جزء چند نفرى بود كه براى تغییر سلطنت تلاش مى‏كرد. در سال 1304 كه مجلس شوراى ملى به خلع قاجاریه و پادشاهى رضاخان سردارسپه رأى داد و مجلس مؤسسان با تغییر چهار اصل از اصول متمم قانون اساسى، سلطنت دائمى ایران را به رضاخان پهلوى و اعقاب ذكور وى سپرد. دبیراعظم بهرامى به ریاست دفتر مخصوص رضاشاه پهلوى برگزیده شد. بهرامى در این سمت نتوانست بر صمیمیت خود به شاه جدید بیفزاید زیرا نگاه وى به پادشاه جدید مانند سابق بود، شاید به دلیل آنكه به وزارت دربار منصوب نشده بود گله‏مند بود. به هر جهت در سال 1306 وى به سرپرستى محصلین قورخانه به اروپا رفت و در آنجا نیز دوامى نكرد و به تهران بازگشت. پس از مدتى حكمران اصفهان شد و در آنجا كار مهمى انجام نداد تا اینكه والى فارس شد. در فارس انجمن‏هاى ادبى تشكیل داد و بناى آرامگاه حافظ را تجدید كرد و بنائى كه درخور آن شاعر بلندپایه باشد بنیاد نهاد و جشن بزرگى در مقام و منزلت حافظ برپا ساخت. در 1311 به تهران احضار گردید و در آخرین ترمیم كابینه‏ى مخبرالسلطنه به وزارت پست و تلگراف معرفى شد و تا شهریور 1312 كه دولت سقوط كرد در آن سمت بود. در 1312 فروغى او را براى جشن‏هاى هزاره‏ى فردوسى والى خراسان نمود و در 1313 كه كنگره‏ى فردوسى در مشهد تشكیل گشت، وى عهده‏دار پذیرائى از مستشرقین و دانشمندانى بود كه به ایران دعوت شده بودند. پس از خاتمه‏ى جشن‏هاى فردوسى، رضاشاه او را به تهران احضار نمود و چندى بیكار بود تا اینكه در 1314 فرج‏اللَّه بهرامى، على دشتى، زین‏العابدین رهنما و محمدرضا تجدد مورد بى‏مهرى قرار گرفته به زندان شهربانى رفتند. در همان زمان عدل‏الملك دادگر رئیس مجلس نیز مورد خشم رضاشاه قرار گرفته بود و به توصیه‏ى فروغى سریعاً تهران را ترك كرد و در اروپا توطن نمود. پس از چندى ظاهراً به توصیه و شفاعت مهدیقلى هدایت (مخبرالسلطنه)، رهنما و تجدد به عراق تبعید شدند و بهرامى از زندان آزاد و به ملایر تبعید شد و دشتى هم به همان سرنوشت دچار گردید. در 1319 بهرامى مجدداً بازداشت شد و بیم از بین رفتن او زیاد بود كه شهریور 1320 آنها را نجات داد. در سال 1321 احمد قوام نخست‏وزیر پس از وقایع 17 آذر در كابینه‏ى خود تغییراتى داد و در آن تغییرات فرج‏اللَّه بهرامى به وزارت كشور معرفى شد. هنوز چند روزى از وزارت او سپرى نشده بود كه خودسرى‏هائى در كار خود آغاز كرد. قوام كسى نبود كه اجازه دهد وزیرش بدون اجازه‏ى او با شاه ملاقات كند، از این رو بین او دو گفتگوئى آغاز شد و قوام با وجودى كه از مجلس رأى اعتماد گرفته بود استعفا داد و كابینه ساقط شد. مدت وزارت بهرامى حدود یك ماه بود. آخرین سمت سیاسى او استاندارى اصفهان بود كه توسط سهیلى نخست‏وزیر به وى ارجاع شد، آن هم دوام زیادى نكرد. پس از شهریور 1320 سلسله مقالاتى در روزنامه‏ها مى‏نوشت ولى با نام مستعار. با دشتى و خواجه نورى نزدیك شد و خواجه نورى او را در زمره‏ى بازیگران عصر طلائى درآورد. در سال 1330 در تهران درگذشت. روى همرفته مردى موقر، خوش‏بیان، خوش‏قلم، هنردوست، اهل مبالغه، احساساتى، عهدشكن و خودپسند بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

مدرس. تولد: 1284، بجنورد. درگذشت: 1365، مشهد. حسین سامى‏راد، فرزند اسماعیل‏خان، تحصیلات ابتدایى را در زادگاه خود به پایان برد و دوره‏ى دبیرستان را در دارالفنون گذراند. در سال 1305 در میان نخستین گروه دانشجویان اعزامى به خارج از ایران، براى طى‏ى دوره پزشكى و گرفتن تخصص به پاریس رهسپار گردید و پس از اخذ تخصص در رشته‏ى بیمارى‏هاى كودكان و گذراندن دوره‏ى «مالاریاشناسى» از ایتالیا به ایران بازگشت. در سال 1316 پس از پایان خدمت نظام، مأمور تأسیس بهدارى خراسان گردید و همزمان با آغاز جنگ دوم جهانى، ریاست بیمارستان امام رضاى مشهد را به عهده گرفت. و براى جبران كمبود پزشك در خراسان و تأسیس آموزشگاه عالى بهدارى كه هسته‏ى اولیه‏ى دانشگاه فردوسى را تشكیل مى‏داد، اقدام نمود. پس از تأسیس دانشكده‏ى پزشكى مشهد و دانشگاه فردوسى به مدت 28 سال ضمن تدریس، ریاست مؤسسات علمى را نیز به عهده داشت. در سال 1342 به نمایندگى مردم مشهد به مجلس شوراى ملى رفت و چون عنوان استادى دانشگاه تهران را یافته بود، در آن دانشگاه به تدریس پرداخت و در سال 1350 بازنشسته شد. از جمله مشاغل اجتماعى او مى‏توان به این موارد اشاره نمود: ریاست جمعیت شیر و خورشید سرخ مشهد (1339 -1327)؛ تأسیس درمانگاه خیریه‏ى رازى در مشهد (در زمان جنگ جهانى دوم)؛ ریاست جمعیت حمایت از جذامى‏هاى مشهد (تا پیش از آمدن به تهران)؛ عضویت در هیئت مدیره‏ى انجمن مبارزه با سل در مشهد؛ عضویت در هیئت مدیره انجمن تعاون بهداشتى در مشهد. دكتر سامى‏راد تألیفاتى در زمینه‏ى علوم پزشكى و تربیتى دارد و مقالاتى از وى در نشریات علمى كشورهاى مختلف منتشر شده است. از جمله آثارش مى‏توان از كتاب‏هاى زیر نام برد: راه پرورش كودكان (1322)؛ سلامتى بیمارى‏هاى كودكان (1334)؛ تشخیص برنكو پنومونى سلى و غیر سلى (به زبان فرانسوى، پایان‏نامه‏ى تحصیلى). (تو 1284 ش)، نویسنده و استاد دانشگاه. در بجنورد متولد شد. پس از تحصیل دوره ابتدایى و متوسطه، رهسپار پاریس شد و در دانشكده‏ى پزشكى پاریس به تصحیل مشغول گردید. پس از اخذ مدرك دكترى به ایران بازگشت و در سال 1319 ش به سمت دانشیار فیزیولوژى و رییس آموزشگاه عالى بهدارى مشهد انتخاب شد. از آثار وى: «راه پرورش كودكان»؛ «سلامتى و بیمارى كودكان».[1] در 1284 ش تولد یافت. پدرش دكتر اسمعیل‏خان طبیب و جراح معروف تهران بود. سامى راد پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به اروپا رفت و تحصیلات عالى خود را در رشته‏ى طب دنبال نمود و از دانشگاه سوربن پاریس درجه‏ى دكترا دریافت كرد. بعد از مراجعه به ایران، وارد وزارت بهدارى و دانشگاه تهران شد. مدتها در دانشكده‏ى تهران به تدریس اشتغال داشت تا به ریاست دانشكده‏ى پزشكى و دانشگاه فردوسى خراسان منصوب شد و در این سمت نسبت به توسعه‏ى دانشگاه و تجهیز بیمارستان‏ها جدیت كامل كرد. وى یك دوره نیز نماینده‏ى مجلس شوراى ملى شد كه گویا دوره‏ى بیست‏ویكم بوده است. در 1366 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : دانشمندان و بزرگان اصفهان (جلد اول)

شیخ محمد حسن بن محمّد رضا بن موسى بن شیخ جعفر كبیر. در كربلا متولّد گردیده، و در نجف بزرگ شده، به سنّ هفده سالگى در 1295 به اتفّاق برادرش شیخ على صاحب حصون به اصفهان آمده، و چهار سال در آنجا به درس حاج شیخ محمّد باقر نجفى مسجد شاهى و دیگران حاضر شده، و از این پس در این شهر سكونت داشته و قدرت و ریاست و مكنتى یافته. در 7 ربیع الثانى 1336 وفات یافته، جنازه‏اش به نجف نقل گردیده و در مقبره خانوادگى مدفون شده است. در تاریخ اصفهان و رى در ضمن وقایع سالها مختلف، مطالبى از صاحب عنوان نقل مى‏كند كه باید طالبین بدانها مراجعه نمایند. در تاریخ نائین(89:4) گوید: امور سفارت و قنسولگرى عراق در اصفهان به عهده او بوده، و با سفارت روس ارتباط داشته، و خواهر نوّاب ابراهیم میرزاى صفوى را در حباله نكاح خویش داشت، و از كارهاى او خراب كردن قلعه تبرك اصفهان است. پس از وفات شیخ العراقین این لقب را به مرحوم حاج آقا محمّد جویباره‏اى فرزند حاج میرزا مهدى كه داماد شریعتمدار بود دادند، و مشارالیه در سال 1387 به سن متجاوز از هشتاد سال وفات یافته، در تكیه فاضل سراب مدفون گردیده.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت : اورگوئه   -   قرن : 20 منبع :

هوسه آلبرتو موهيكا كوردانو (José Alberto Mujica Cordano) در سال 1935 به دنيا آمد موهيكا در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به عنوان یک شبه نظامی در انقلاب مسلحانه برعلیه دولت راست گرای وقت شرکت کرد. او 15 سال از عمر خود را در زندان به سر برد و در سال ۱۹۸۵ مورد عفو قرار گرفت. موهيكا پیش از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ به عنوان نماینده کنگره، سناتور و وزیر کشاورزی فعالیت کرده‌است. هوسه موهيكا (تلفظ: hoh-SAY moo-HEE-kah) قبلا در سال‌هاي 2005 تا 2008 وزير كشاورزي در اروگوئه بوده و مدتي هم به عنوان سناتور در اين كشور فعاليت كرده است. وي به عنوان چريك عضو جبهه چپگراي گسترده بوده و سابقه فعاليت در جبهه توپامارو هم داشته است در انتخابات رياست جمهوري سال 2009 اوروگوئه به پيروزي رسيد. موهيكا سپس از اول مارس 2010 رسما رئيس جمهور اوروگوئه شد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت : فرانسه   -   قرن : 20 منبع :

نيكلا ساركوزي (Nicolas Sarkozy) در 28 ژانويه سال 1955 در شهر پاريس به دنيا آمد. ساركوزي داراي مدرك فوق ليسانس حقوق خصوصي و دانشنامه افتخاري علوم سياسي از مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي پاريس است. وي فعاليت‌هاي سياسي خود را در سال 1977 با شغل مشاور شهردار در شهر نويي سورنس فرانسه شروع كرد. وي از آن پس متصدي پست‌هاي متفاوت و متعددي از جمله شهردار، نماينده مجلس و ... بود. در حوزه فعاليت‌هاي حزبي نيز، وي به عنوان يك فعال، متصدي سمت‌هايي همچون عضو حزب راستگراي «اتحاد براي جمهور(PRP)»، عضو دفتر سياسي حزب مذكور، دبير كل حزب راستگراي «اتحاد براي جمهوري» و... بوده است كه مهم‌ترين آنها در حوزه حزبي تصاحب كرسي رياست حزب UMP با كسب اكثريت آراء يعني 1/85% در 28 نوامبر سال 20004 بود. ساركوزي همچنين در حوزه پست‌هاي وزارتي متصدي سمت‌هايي همچون وزير بودجه و دارايي (1995-1993)، وزير ارتباطات (1995-1994)، سخنگوي دولت (1995-1993)، وزير كشور (2004-2002) و وزير اقتصاد، دارايي و صنايع (از ماه مارس تا نوامبر20004) بوده است. از زمان استعفاي رافارن، يعني از ماه مه 2005 وي مجدداً پست وزارت كشور فرانسه را در اختيار گرفت. حرفه اصلي ساركوزي تا پيش از روي‌كار آمدن در سمت وزارت كشور و انتخاب شدن در روز ۱۶ مه سال ۲۰۰۷ به عنوان رئیس جمهور فرانسه، وكالت بوده است.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

حجت‏الاسلام سید محسن فرزند سید محمد باقر صدرالعلماء و داماد سید عبدالله بهبهانى در 1295 ه.ق در تهران متولد شد. طبق معمول آن روز پس از تحصیلات مقدماتى، علوم متداول زمان خود را در حدود سطح فرا گرفت و تدریجا در تهران اسم و رسمى پیدا كرد. پس از صدور فرمان مشروطیت در دوره اول مجلس شوراى ملى از طرف طلاب و روحانیون تهران به نمایندگى مجلس تعیین گردید. در همان موقع به موجب فرمانى كه صادر شد مظفرالدین شاه امتیاز روزنامه‏ى مجلس را به او واگذار كرد و روزنامه‏ى مزبور طبق فرمان شاه مى‏توانست در تمام مسائل اظهارنظر كند و در حقیقت آزادى كامل داشت. سید محسن عملا در كار اداره‏ى روزنامه دخالتى نداشت و مدیریت آن با سید محمد صادق طباطبائى و سر دبیرى آن با ادیب‏الممالك فراهانى بود. بعد از قتل سید عبدالله بهبهانى میرزا محسن تقریبا جاى او را گرفت و مرجعیت كامل پیدا كرد و در كلیه امور دولتى و ملى مداخله داشت. با رجال و صاحبان قدرت نزدیك بود و در حل مشكلات مردم و دولت وزنه مهمى گردید و طبعا مورد حسد و بخل عده‏اى قرار گرفت. در اواسط 1296 ش هنگامى كه میرزا محسن بر خر خود سوار و براى انجام فرائض مذهبى به مسجد مى‏رفت نزدیك منزل خود واقع در بازار تهران هدف گلوله قرار گرفته و چند تیر پیاپى به او شلیك شد و در دم جان سپرد. این قتل توسط كمیته مجازات طرح‏ریزى و به مرحله اجرا درآمده بود. یك سال پس از قتل سید محسن و عده‏اى بى‏گناه دیگر وثوق‏الدوله رئیس‏الوزارء دستور دستگیرى اعضاء كمیته مجازات را داد و عده‏اى اعدام و عده‏اى به حبس‏هاى طولانى محكوم شدند. سید محسن از باهوش‏ترین روحانیون دوره خود بود و با وثوق‏الدوله محرمیت و دوستى نزدیك داشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

ملقب به ناظم‏الملك مرندى، فرزند محبعلى خان ناظم‏الملك از اعضاء عالى رتبه وزارت امور خارجه، در 1275 ه.ق متولد شد. جهانگیرخان تحصیلات مقدماتى را مطابق معمول زمان در تهران انجام داد و بعد وارد مدرسه‏ى دارالفنون شد. پس از گذراندن دوره‏ى متوسطه براى ادامه‏ى تحصیلات عالیه به استانبول سفر كرد و در آنجا به تحصیل حقوق و علوم سیاسى و جغرافیا پرداخت. پس از فراغت از تحصیل در سفارت ایران در عثمانى با سمت اتاشه استخدام شد و مدتى بعد نایب دوم و نایب اول سفارت بود و سرانجام شارژدافر شد. پس از انتقال به تهران به معاونت اداره عثمانى منصوب شد و بعد رئیس اداره دول همجوار گردید و زمانى نیز عهده‏دار ریاست كارگزینى و كابینه وزارتى را سرپرستى مى‏كرد. مدتى هم سركنسول ایران در بغداد بود. در اوایل مشروطیت به كارگزارى آذربایجان رسید و چندى هم كارگزارى خراسان، سیستان و بلوچستان را برعهده داشت و سرانجام در 1338 ه.ق به معاونت وزارت امور خارجه منصوب شد. در سال 1299 ش در كابینه‏ى میرزا فتح‏الله خان سپهدار رشتى از تاریخ 17 دى ماه تا 28 بهمن ماه 1299 كفالت وزارت امور خارجه را عهده‏دار گردید. میرزا جهانگیر محبى نویسنده‏اى توانا و مترجمى زبردست و شاعرى خوش قریحه بود. زبانهاى فرانسه، عربى و تركى استانبولى را در حد عالى مى‏دانست. صاحب تألیفات و ترجمه‏هاى بسیارى بود كه بالغ بر بیست مجلد است. در 1352 ه.ق در قم درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1267 در تهران متولد شد. پدرش میرزا اسمعیل خان تفرشى‏منشى احتشام‏السلطنه بود. عبداللَّه تحصیلات خود را در مدارس افتتاحیه، شرف مظفرى، تربیت، آلیانس و مدرسه‏ى آلمانى انجام داد. مدتى هم در انگلیس به تحصیل پرداخت. خدمات ادارى خود را از معلمى و دفتردارى در مدرسه‏ى آلمان‏ها شروع كرد و پس از آنكه دولت براى اداره‏ى نظمیه از افسران سوئدى استخدام نمود، به آن اداره انتقال یافت. سمت وى ابتدا مترجمى و منشیگرى بود ولى تدریجاً به كارهاى اجرائى كشیده شد و در اداره‏ى تأمینات ترقى كرد. چندى معاون و بعد بالاستقلال به ریاست اداره‏ى تأمینات كه از ادارات مهم اداره‏ى نظمیه بود، گمارده شد. بعد به ریاست نظمیه‏ى گیلان انتخاب گردید و قریب یك سال در رشت بود. وستداهل سوئدى رئیس نظمیه مجدداً او را به تهران احضار و ریاست اداره‏ى تأمینات را به او واگذار كرد. در 1297 مأموریت یافت كه كلیه‏ى افراد كمیته‏ى مجازات را كه از چند سال قبل در تهران چندین فقره قتل انجام داده بودند دستگیر و زندانى نماید. عبداللَّه خان به علت مناسبات نزدیك و دوستى كه با غالب اعضاى كمیته داشت، از این كار سر باز زد و به عللى از اجراى دستور رئیس نظمیه سرپیچى نمود. كلنل وستداهل رئیس نظمیه او را از كار بركنار ساخت و شخصاً به دستگیرى اعضاى كمیته پرداخت. او پس از چندى به ریاست نظمیه تبریز برگزیده شد و صلاح خود را در دوستى و رفاقت با شیخ محمد خیابانى دید. چند ماهى از مأموریت او در تبریز نگذشته بود كه به دستور محمدحسن میرزا ولیعهد كه در تبریز اقامت داشت، از كار بركنار و قزاقان او را دستگیر و در سرماى زمستان به تهران عزیمت دادند، ولى خیابانى و افراد او نزد محتشم‏السلطنه پیشكار ولیعهد رفته با سر و صدا بازگشت او را به تبریز خواستار شدند كه ناگزیر دستور بازگشت او صادر شد. بهرامى چندى مجدداً در تبریز باقى ماند تا به تهران احضار شد. بعد از كودتا به علت همدرسى و دوستى با میرزا على‏اكبر داور به او نزدیك شد و در تشكیل حزب رادیكال از اعضاى مؤسس بود. داور او را به وزارت فوائد عامه انتقال داد و در آن وزارتخانه رئیس اداره‏ى كابینه شد. پس از چندى به وزارت معارف رفت و در آنجا مقام مدیركلى گرفت. چند سالى هم در آن سمت بود تا به معاونت وزارت مالیه و سپس عدلیه منصوب شد. در 1310 براى مطالعات قضائى از طرف داور به اروپا اعزام شد و مدت دو سال به تحصیل و تمرین پرداخت. در عین حال در جامعه‏ى ملل سمت نمایندگى دولت ایران را دارا بود. پس از پایان تحصیلات، وزیرمختار ایران در بلژیك شد. عبداللَّه بهرامى مردى باسواد، جدى، مدیر و مدبر بود، به چند زبان خارجى تسلط داشت. قسمتى از خاطرات خود را از اوضاع ایران از سلطنت مظفرالدین شاه تا كودتاى 1299 نوشته و انتشار داد كه حائز نكات مهم و ارزنده‏اى است و برخلاف سایر خاطره‏نویسان لایحه دفاعیه نیست. وى در 1347 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند فضل‏اللَّه بهرامى، در 1302 در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه براى ادامه تحصیل عازم اروپا شد و درجه‏ى لیسانس و دكتراى خود را در علوم سیاسى و اجتماعى از دانشگاه ژنو دریافت نمود و به ایران بازگشت و در وزارت پیشه و هنر مشغول كار شد و در 1332 به وزارت امور خارجه انتقال یافت و طبق معمول تمام مراحل ادارى را در داخل و خارج طى كرد و به مقام معاونت آن وزارتخانه رسید. چندى در معاونت بسر برد تا به سمت سفیركبیر ایران در قاهره منصوب شد و پس از آن سفیركبیر ایران در فرانسه گردید. در 22 بهمن ماه 1357 كه رژیم سلطنتى در ایران منقرض گردید، وى سفیر در فرانسه بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

معروف به احیاءالسلطنه، فرزند محمدعلى خان تفرشى. در 1255 متولد شد. پدرش طبیب مجاز بود. او هم كار پدر را تعقیب كرد. مدرسه‏ى پزشكى دارالفنون را به اتمام رسانید و سالى چند نیز در اروپا تحصیل طب كرد. بعد از مراجعت، در تهران مطب دایر نمود و ریاست چند بیمارستان دولتى را عهده‏دار گردید. به علت حذاقت در حرفه‏ى خود، خیلى زود در تهران معروفیت یافت و با رجال و اعیان و اشراف مجالست و حشر و نشر پیدا كرد. بعد از 1300 با على‏اكبر داور و تیمورتاش كه از علمداران تغییر سلطنت در ایران بودند دوست شد، به حزب رادیكال پیوست، در دوره‏ى پنجم از زنجان به وكالت رسید، یكى از آتش‏افروزان درجه‏ى اول تغییر رژیم شد و براى سردار سپه یقه‏درانى كرد. جریان جمهورى كه پیش آمد و سید حسن مدرس در صف اول مخالفان سردارسپه در مجلس سخن مى‏گفت، او براى خودشیرینى و جلب توجه بیشتر ارباب خود در مقام محاجه با مدرس برآمد و سیلى محكمى به گوش وى زد. این سیلى مردم ایران را آن چنان منقلب نمود كه در تهران و شهرستان‏ها دستجات راه افتادند و به نفع مدرس تظاهرات دامنه‏دارى كردند. عده‏اى از مورخین معتقدند همین سیلى باعث شكست جمهورى گردید. در دوران رضاشاه محبوب‏القلوب بود و مشاغلى به او ارجاع مى‏شد. ریاست اداره‏ى كل احصائیه چند مدتى با او بود. زمانى هم به ریاست كل صحیه مملكتى منصوب شد. در آن تاریخ وزارت بهدارى هنوز دایر نشده بود و همان اداره‏ى كل صحیه مملكتى، كار وزارت بهدارى را انجام مى‏داد. بهرامى در دوره‏ى نهم از خرم‏آباد وكیل شد. در 1319 درگذشت. از وى یك پسر و سه دختر باقى ماند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند فضل‏اللَّه بهرامى، متولد 1298. پس از اخذ لیسانس حقوق از دانشگاه تهران به پاریس رفت و در علم حقوق درجه‏ى دكترا دریافت نمود. از 1325 در وزارت كار اشتغال ورزید. مدتى مدیركل امور بین‏المللى آن وزارتخانه بود، بعد به معاونت وزارت كار رسید. در 1339 در كابینه‏ى مهندس جعفر شریف‏امامى به وزارت كار معرفى شد و تا اردیبهشت 1340 در این سمت باقى ماند. پس از ساقط شدن كابینه، او هم بیكار شد و به اروپا رفت. چند سالى بدون شغل بود تا اینكه با سمت سفیركبیر، مأمور خدمت در مراكش شد، و بعد به سمت سفیر ایران در چین منصوب گردید.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند ابوالقاسم بهبهانى بازرگان و كارخانه‏دار معروف، در 1306 در تهران متولد شد. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان البرز باتمام رسانید و براى ادامه تحصیل به آمریكا عزیمت نمود و از دانشگاه میشیگان در رشته‏ى ماشین‏آلات كشاورزى درجه‏ى مهندسى گرفت و از دانشگاه مریلند هم در رشته‏ى مهندسى مكانیك فارغ‏التحصیل شد. پس از اتمام تحصیلات و بازگشت به ایران، در واحدهاى صنعتى كه پدرش احداث كرده بود مشغول كار گردید و سرانجام مدیریت عامل شركت جنرال الكتریك را عهده‏دار شد و در توسعه‏ى آن واحد صنعتى تلاش بسیارى نمود. وى مدتى عضو انجمن شهر تهران بود. در ادوار بیست و سوم و بیست و چهارم مجلس شوراى ملى از تهران به نمایندگى انتخاب گردید. مهندس بهبهانى در سالهاى پایانى رژیم پهلوى عهده‏دار ریاست اتاق بازرگانى تهران بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد سوم)

سید عبداللَّه بهبهانى روحانى و سیاستمدار و یكى از دو زعیم روحانى صدر مشروطیت است. وى فرزند سید اسماعیل مجتهد بهبهانى و متولد سال 1260 ه.ق. است. از كودكى تحصیلات خود را به سیره‏ى خانوادگى در مقدمات عربى و فقه و اصول آغاز نمود و در سن 20 سالگى قریب‏الاجتهاد گردید. سپس براى ادامه‏ى تحصیل عازم نجف شد و در حوزه‏ى درس شیخ مرتضى انصارى و میرزاى شیرازى حضور یافت و به مقام اجتهاد رسید. در سال 1295 به ایران بازگشت و تدریجاً مقام و موقعیت خاصى در دولت و دربار ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه پیدا كرد. از اواخر دوران سلطنت مظفرالدین شاه كه وى مجتهدى متنفذ بود وارد مسائل سیاسى گردید و در كلیه مسائل سیاسى آن روز مداخله مى‏نمود. در جریان مشروطیت و صدور فرمان آن سید عبداللَّه نقش اساسى داشت. پس از فرمان مشروطیت، وى از طرف اقلیت یهود روانه‏ى مجلس شد و در مجلس به اوج قدرت و جلال رسید. بعد از آنكه محمدعلى شاه مجلس را به توپ بست، سید عبداللَّه بهبهانى به وسیله‏ى سربازان سیلاخورى و قزاق‏ها توقیف و به باغشاه برده شد. به دنبال توقیف نامبرده، انجمن‏هاى شهرستان‏ها نسبت به توقیف او اعتراض كردند و تلگرافات زیادى به تهران مخابره شد و محمدعلى شاه ناگزیر شد او را به حضور پذیرفته و عذرخواهى كند و با پرداخت دوازده هزار تومان، وى را وادار كرد كه از ایران خارج شود. وى نزدیك به هشت ماه در عتبات اقامت داشت و سپس با اجازه‏ى دولت به ایران بازگشت. پس از خلع محمدعلى شاه و تشكیل مشروطیت دوم، بهبهانى به نمایندگى رسید و نفوذش در جامعه و محافل سیاسى ایران چند برابر شد. حزب اعتدالیون كه اكثریت را تشكیل مى‏داد، از بهبهانى تبعیت مى‏كرد ولى دموكرات‏ها كه تندرو و انقلابى بودند، با بهبهانى مخالفت مى‏كردند. در آنجا اختلاف دو دسته بالا گرفت و در روز جمعه هشتم رجب 1328 ه.ق او را در منزلش به ضرب سه گلوله كشتند. بهبهانى ملائى تیزهوش و متهور بود. در سخنورى و خطابت نظیر نداشت و به همین دلیل در بین مردم موقعیت خاصى داشت. سید عبداللَّه (آیةاللَّه) از روحانیون طراز اول تهران (مقت. 1288 ه.ش.) و رهبر شجاع آزادیخواهان در انقلاب مشروطیت. وى رهبرى مشروطه طلبان را بر عهده داشت و با همكارى سید محمد طباطبائى با نیروهاى استبداد مبارزه كرد و پس از پیروزى انقلاب و استقرار حكومت مشروطه در تیرماه 1288 ه.ش. به وسیله چند تن تروریست درخانه خود به قتل رسید. محمد تقى‏بهار «ملك‏الشعرا» به سال 1265 خورشیدى در شهر مقدس مشهد دیده به جهان باز كرد. او فرزند حاجى میرزا محمدكاظم صبورى «ملك الشعراى آستان قدس رضوى» است. محمدتقى بهار ابتدا در محضر پدر خود با علم و دانش آشنایى پیدا كرد و آن را نزد او آموخت و پس از فوت وى به محضر ادیب نیشابورى شاعر و ادیب زمان خود رفت و سال‏ها از محضر آن مرد فاضل بهره‏ور گردید، سپس به مدرسه نواب رفت و علوم عربى را در این مدرسه به پایان برد. محمدتقى بهار، پس از چندى به تهران آمد و وارد كارهاى سیاسى شد با انتشار مقالات سیاسى واشعار مهیج و حماسى و ترانه‏هاى ملى، هرچه بیشتر به بیدارى مردم كمك كرد و چون علاقه و ذوق سرشار در موسیقى داشت، شروع به ساختن تصانیف و ترانه‏هاى ملى كرد كه مى‏شود گفت كلیه تصنیف‏هاى وى جنبه ملى و وطنى و آزادیخواهى دارد. روى تصنیف‏هاى ملك‏الشعراء بهار، درویش‏خان، حسام‏السلطنه، ركن‏الدین‏خان و مرتضى‏خان نى‏داود آهنگ گذارده‏اند. محمدتقى بهار را بنا به قولى بعد از جامى، بزرگترین سخنور و شاعر پارسى گوى زبان ایران مى‏گویند. از آثار برجسته او، غیر از دیوان اشعار سبك‏شناسى تا تاریخ تطور نثر فارسى در سه جلد كه گواهى وى بر احاطه و تسلط به فرهنگ و ادبیات و شعر پارسى است مى‏كند. ملك‏الشعرا بهار، چندین دوره به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب گردید و سالیان متمادى استاد دانشگاه تهران و یك‏بار هم در كابینه احمد قوام (قوام‏السلطنه) وزیر فرهنگ شد. محمدتقى بهار (ملك‏الشعرا)، پس از آن همه خدمات پربار علمى و فرهنگى به میهن خود ایران، عاقبت در سال 1330 خورشیدى در سن شصت سالگى چشم از جهان فانى فروبست، روانش شاد. «مرغ سحر» مرغ سحر ناله سر كن داغ مرا تازه‏تر كن ز آه شرربار این قفس را برشكن و زیر و زیر كن بلبل پربسته ز كنج قفس درآ نغمه‏ى آزادى نوع بشر سرا وز نفسى عرصه‏ى این خاك توده را پر شرر كن ظلم ظالم، جور صیاد آشیانم داده بر باد اى خدا اى فلك اى طبیعت شام تاریك ما را سحر كن نوبهار است گل ببار است ابر چشمم ژاله‏بار است این فقس چون دلم تنگ و تار است شعله فكن در قفس اى آه آتشین دست طبیعت گل عمر مرا مچین جانب عاشق نگه، اى تازه گل، ازین بیشتر كن مرغ بى‏دل، شرح هجران مختصر مختصر مختصر كن «در طواف شمع» دل طواف شمع مى‏گفت این سخن پروانه‏اى سوختم زین آشنایان اى خوشا بیگانه‏اى بلبل از شوق گل و پروانه از سوداى شمع هر كسى سوزد بنوعى در غم جانانه‏اى گر اسیر خط و خالى شد دلم، عیبم مكن مرغ جایى مى‏رود كانجاست آب و دانه‏اى تا نفرمایى كه بى‏پروانه‏اى در راه عشق شمع‏وش پیش تو سوزم گر دهى پروانه‏اى پادشه را غرفه آبادان و دل خرم چه باك گر گدایى جان دهد در گوشه ویرانه‏اى كى غم بنیاید ویران دارد آن كس خانه نیست رو خبر گیر این معانى را ز صاحب خانه‏اى عاقلانش باز زنجیرى دگر بر پا نهند روزى از زنجیر از هم بگسلد دیوانه‏اى این جنون تنها نه مجنون را مسلم شد بهار باش كز ما هم فتد اندر جهان افسانه‏اى شاعر، مورخ، محقق، روزنامه‏نگار، سیاستمدار و استاد برجسته‏ى دانشگاه، معروف به ملك‏الشعرا، فرزند میراز محمدكاظم صبورى، متولد 1304 ه.ق در خراسان. پدرش ملك‏الشعراى آستان قدس رضوى بود. بهار مقدمات ادبیات را نزد پدر آموخت و تحصیلات ادبى و عربى را نزد استاد ادیب نیشابورى كه از ادباء و شعراى مشهور بود دنبال كرد و اصول ادبیات فارسى و عربى را در مدرسه‏ى نواب در خدمت اساتید فن زمان تكمیل نمود. هنوز سنش به بیست نرسیده بود كه پدر خود را از دست داد و به جاى پدر به خدمت آستان قدس رضوى درآمد. چون در شعر و شاعرى با وجود كمى سن تبحر داشت، از طرف مظفرالدین شاه لقب ملك‏الشعرائى آستان قدس رضوى به او داده شد. از 1323 ه.ق كه آوازه‏ى مشروطیت و آزادى‏خواهى در سراسر ایران طنین‏انداز شد، به سلك آزادیخواهان پیوست و براى برچیدن رژیم دیكتاتورى و حكومت مشروطه با سایر آزادیخواهان همداستان شد و اشعارى در این زمینه سرود كه در جراید معتبر آن روز انتشار یافت. در 1328 ه.ق پس از خلع محمدعلى شاه از سلطنت، با كمك سایر دوستان خود حزب دموكرات را در خراسان تأسیس كرد و خود عضو كمیته‏ى مركزى آن شد و روزنامه‏ى نوبهار را با اعتبار و مسئولیت خویش و به عنوان ناشر افكار حزب دموكرات در مشهد انتشار داد. به اقتضاى جوانى و به اعتقاد آزادیخواهى در روزنامه‏ى نوبهار مقالات تندى علیه بیگانگان و دخالت آنان در امور ایران انتشار مى‏داد؛ مخصوصاً پس از اولتیماتوم روسیه‏ى تزارى و اخراج شوستر مستشار آمریكائى و خزانه‏دار كل ایران، لحن این مقالات شدیدتر شد و سرانجام منجر به توقیف روزنامه‏ى نوبهار گردید، ولى پس از مدتى كوتاه به جاى آن تازه‏بهار انتشار یافت كه جنبه‏ى انتقادى آن بیش از روزنامه‏ى قبلى بود. تازه‏بهار نیز توقیف شد و مدیر جوان و پرشور آن به كلات تبعید گردید. هشت ماه این تبعید به طول انجامید. پس از مدتى دوباره نوبهار منتشر گردید. در انتخابات دوره‏ى سوم قانونگذارى مردم در گز و كلات و سرخس، بهار را روانه‏ى مجلس نمودند. در مجلس اعتبارنامه‏ى او با مخالفت اعتدالیون مواجه شد، ولى سرانجام به تصویب رسید. جنگ جهانگیر اول مجلس را تعطیل نمود و قضیه‏ى مهاجرت را پیش آورد. بهار هم جزء مهاجران بود، ولى از قم به تهران بازگشت و روزنامه‏ى نوبهار را انتشار داد و براى بار دوم تبعید گردید و این بار بجنورد تبعیدگاه او شد. در دوره‏ى چهارم مردم بجنورد او را به نمایندگى مجلس فرستادند. در دوره‏ى پنجم نماینده‏ى مردم كاشمر بود و در مجلس جزء اقلیتى بود كه با سلطنت رضاشاه مخالفت مى‏كرد. دوست و یار نزدیك مدرس بود. در دوره‏ى ششم از تهران انتخاب گردید. پس از پایان دوره‏ى ششم از كارهاى سیاسى كنار رفت و به خدمات فرهنگى پرداخت و در دارالمعلمین عالى به تدریس ادبیات ایران قبل از اسلام مشغول شد و تا شهریور 1320 دور از كارهاى سیاسى به تألیف و تدریس پرداخت و مدتى نیز در زندان، و تبعید در اصفهان به سر برد. از 1320 مجدداً كارهاى سیاسى را از سر گرفت و روزنامه‏ى نوبهار را انتشار داد. در 1324 در كابینه‏ى قوام‏السلطنه به وزارت فرهنگ رسید، ولى عمر وزارتش چندان نپائید و خیلى زود جاى خود را به دیگرى داد. در تشكیل حزب دموكرات ایران كه قوام‏السلطنه آن را بنیان نهاد، نقش اساسى داشت و در این زمینه فعالیت بسیار نمود. در انتخابات دوره‏ى پانزدهم از تهران وكیل شد و ریاست فراكسیون حزب دموكرات ایران در مجلس با او بود. عده‏اى از نمایندگان به ریاست او تمایل داشتند، ولى حال مزاجى‏اش اجازه‏ى فعالیت بیشتر به او نمى‏داد. در اواخر دوره‏ى پانزدهم بیمار شد و براى معالجه به سویس رفت. معالجاتى نمود، ولى مؤثر نیفتاد و به ایران بازگشت. سرانجام در 1330 به مرض سل درگذشت. شخصیت ملك‏الشعرا از جهات مختلف قابل بحث و مداقه است. او شاعرى توانا، نویسنده و محققى دانشمند، روزنامه‏نگارى سرسخت، سیاستمدارى بى‏باك و استادى مبرز بود. مجموعاً پنج دوره نماینده‏ى مجلس شوراى ملى بود. جز در دوره‏ى پانزدهم كه سنش مقتضى فعالیت‏هاى شدید نبود، در ادوار دیگر مجلس از متولیان و منقدان امور اجتماعى به شمار مى‏رفت. نطق‏ها و خطابه‏هایش در مجلس دولت‏ها را دگرگون مى‏كرد. در دوره‏ى پنجم و ششم رسماً جزو فراكسیون اقلیت بود و با سید حسن مدرس لیدر اقلیت، نزدیكى و همفكرى داشت. در دوره‏ى چهارم اكثریت را اداره مى‏كرد و روى كار آمدن قوام‏السلطنه در 1301 در نتیجه تلاش او و مدرس بود. شاعرى توانا بود. گرچه بیشتر قصیده‏سرا بود، ولى در غزل و رباعى نیز دست داشت. از این گذشته، افكار تازه را او در شعر فارسى وارد كرد و مضامین غیرایرانى را در شعر فارسى آورد. بهار محقق و نویسنده نیز بود. نثرش كمتر از نظم او نیست. شیوه‏ى نویسندگى‏اش مخلوطى از سنت قدیم و روش جدید ایران است. با آنكه به ساده‏اندیشى بیشتر گرایش داشت، ولى استحكام جملات و استعمال لغات فارسى و عربى در جاى مناسب خود، شیرینى خاصى به نوشته‏هایش داد. نمونه‏ى سبك شیرین او كتاب سبك‏شناسى است كه در سه مجلد است. او در رونق بخشیدن به ادبیات نوین ایران سهم بسزائى دارد. گذشته از تأسیس مجله‏ى دانشكده به تأسیس و تشكیل انجمن ادبى ایران همت گماشت و عده‏اى از محققین و مؤلفین بزرگ ایران مانند عباس اقبال آشتیانى، غلامرضا رشید یاسمى، سعید نفیسى و بدیع‏ازمان فروزانفر از تربیت یافتگان مكتب او مى‏باشند. مدت‏ها در دانشسراى عالى و دانشكده‏ى ادبیات در دوره‏ى لیسانس و دكترا تدریس مى‏نمود. تألیفات بسیارى دارد كه به صورت‏هاى مختلف به چاپ رسیده است. غیر از مقالات متعدد كه در روزنامه‏هاى نوبهار و تازه‏بهار و مجله‏ى دانشكده انتشار داده است. در جراید مختلف نیز مقالاتى دارد. از آثار برجسته‏ى او تاریخ احزاب سیاسى در دو جلد است. سبك‏شناسى درباره‏ى تحول نثر فارسى از آغاز تا عصر حاضر است. علاوه بر تألیف كتب، در تصحیح و تحشیه‏ى كتب زیر نیز دست داشت: تاریخ سیستان، مجمل‏التواریخ والقصص، جوامع الحكایات و لوامع الروایات عوفى و ترجمه‏ى تاریخ طبرى. علاوه بر اینها در تألیف و نگارش كتب دبیرستانى نیز مشاركت داشت. در اواخر عمر به فعالیت‏هاى صلح‏جویانه میل زیادى نشان مى‏داد و به همین دلیل ریاست جمعیت هواداران صلح را پذیرفت. (1330 -1266 ش)، اندیشمند، نویسنده محقق، روزنامه‏نگار، استاد دانشگاه و شاعر، متخلص به بهار و ملقب به ملك‏الشعراء. در مشهد متولد شد، پدر وى ملك‏الشعراى آستان قدس رضوى بود. بهار تحصیلات مقدماتى را نزد پدر خود آموخت و علوم ادبى و عربى متداول زمان خود را از استادان مشهور خراسان چون ادیب نیشابورى فراگرفت. در نوجوانى پدر خود را از دست داد و از همان اوان شعر مى‏سرود. بعد از مرگ پدر، به فرمان مظفرالدین شاه، لقب ملك‏الشعرایى آستان قدس رضوى را یافت. وى در نهضت مشروطه‏طلبان مجاهدتها كرد. در سال 1328 ق «روزنامه‏ى نوبهار» و در سال 1329 ق «هفته‏نامه‏ى تازه بهار» را نشر داد. در سال 1333 ق از طرف مردم مشهد به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد و رهسپار تهران گردید. در سال 1336 ق انجمن ادبى دانشكده را با «مجله‏ى دانشكده» كه منتسب به همان انجمن بود، تأسیس كرد و در همان سال به تجدید انتشار «روزنامه‏ى نوبهار» همت گماشت. در سال 1338 ق مدیریت روزنامه‏ى «ایران»، كه نیمه‏رسمى بود، به وى محول گردید. از طرف مردم تهران دو بار به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب گردید و در سال 1324 ش به وزارت فرهنگ برگزیده شد. در دانشكده‏ى ادبیات دانشگاه تهران تدریس مى‏كرد. و تا پایان عمر در این خدمت باقى ماند. به منظور مداوا به سویس رفت و پس از چندى اقامت در آنجا، به تهران بازگشت و به تألیف و تحقیق و تصنیف پرداخت. وى واپسین قصیده سراى بزرگ فارسى است. در تهران وفات یافت و در گورستان ظهیرالدوله به خاك سپرده شد. از او آثار بسیارى به جاى مانده است، از جمله: تصحیح «تاریخ سیستان»؛ «مجمل التواریخ والقصص» و «سبك‏شناسى»، در سه مجلد؛ «تاریخ احزاب سیاسى»؛ «چهار خطابه‏ى منظوم»؛ «ترجمه‏ى احوال محمد بن جریر طبرى»؛ «رساله‏ى زندگى مانى»؛ «بهار و ادب فارسى»، مجموعه‏ى مقالات؛ تصحیح «جوامع الحكایات عوفى» و «تاریخ بلعمى»؛ «دیوان» اشعار، در دو مجلد.[1] (تو 1262/ 1260- شهادت 1328 ق)، مجتهد. اصلا از اهالى بحرین بود، و در نجف متولد شد. از شاگردان حوزه‏ى درس میرزاى شیرازى و آیت‏اللَّه كوه‏كمرى بود. به درجه اجتهاد نایل شد. او در تهران از روحانیون بزرگ و در فقه از سرآمدان روزگار به شمار مى‏آمد. در زمان مظفرالدین شاه به مخالفت با عین‏الدوله برخاست. وى در مقاصد خویش آقا سیدمحمد طباطبایى را كه مورد اعتماد و احترام عامه بود، با خود موافق و همراه گردانید و بعد از به توپ بستن مجلس او و عده‏اى دیگر از سران نهضت به همراه چند تن از بستگان وى دستگیر و به كرمانشاه تبعید شدند و تا پایان سلطنت محمدعلى شاه در تبعید بودند. بعد از استعفاى محمدعلى شاه، سید و همراهان وى به تهران بازگشتند، و به مبارزات خود ادامه دادند. سید به مخالفت با تقى‏زاده برخاست و مبارزه بین این دو شروع شد. سید به عدالت و آزادى معتقد بود، و حتى براى تربیت جوانان مدرسه‏اى هم تأسیسى كرد و با تحصیل دختران نیز مخالف نبود و براى ارشاد بزرگسالان نیز به تأسیس انجمن مقدس اسلامى مبادرت كرد. در استبداد صغیر به امر دولت به مشهد رفت و در آنجا هر كمیته‏اى سرى تشكیل داد و مشروطه‏خواهى را ترویج كرد. آیت‏اللَّه بهبهانى در تنظیم مواد متمم قانون اساسى، از جنبه‏ى دینى، سهیم و شریك بود. وى در تهران در منزلش به ضرب گلوله شهید شد و جنازه‏اش به سال 1332 ق به نجف حمل و در صحن علوى دفن شد. از آثار وى «رسائل و مسائل»، در فقه، مجموعه‏اى مشتمل بر 25 رساله كه در هر رساله به یكى از مسائل فقهى پرداخته است.[2]

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران ناحیه شاش یا چاچ در شمال جیحون

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران دهستان در سرزمین گرگان تا خلیج حسینقلى در كنار دریاى خزر.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران تراز یا اترار در تركستان

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران سرزمین تازیان (عربستان)

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران یمن.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران سرزمین كش در شمال سمرقند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران ریوشاران در ماوراءالنهر.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران طخارستان را شروین مى‏گفتند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

(تو 1286 ش)، استاد دانشگاه و نویسنده. در تهران متولد شد. پس از پایان دوره‏ى ابتدایى و متوسطه در سال 1304 ش از مدرسه‏ى علوم سیاسى فارغ‏التحصیل و داخل وزارت دادگسترى شد. در سال 1306 ش براى ادامه تحصیل به فرانسه عزیمت كرد و موفق به اخذ لیسانس و دكترى در اقتصاد و امور ادارى شد. ضمن تحصیل در دانشكده‏ى حقوق پاریس موفق به دریافت دیپلم مدرسه‏ى علوم سیاسى در رشته‏ى مالى شد. در سال 1315 ش به ایران مراجعت و در دانشكده‏ى حقوق به تدریس آمار و حقوق ادارى اشتغال یافت تا آنكه كرسى تدریس تاریخ دیپلماسى عمومى به وى واگذار گردید. از آثار وى: «تاریخ دیپلماسى عمومى»، در دو مجلد.[1] فرزند حاج على‏اكبر بازرگان، در 1286 در تهران متولد شد. پس از اتمام دوره‏ى دبستان و دبیرستان وارد دانشكده‏ى حقوق تهران شد و لیسانس گرفت. در 1307 در زمره دانشجویان اعزامى به اروپا قرار گرفت و به فرانسه عزیمت كرد و در پاریس دوره‏ى لیسانس و دكترا را گذرانید و به ایران بازگشت. در 1318 پروانه‏ى وكالت دادگسترى گرفت و در همان سال به سمت دانشیارى آمار در دانشكده حقوق انتخاب گردید و یك سال بعد استاد كرسى تاریخ دیپلماسى عمومى شد و پس از چندى، كرسى استادى حقوق تجارت و حقوق دریائى و هوائى را عهده‏دار شد. وى مدتى نیز معاونت دانشكده حقوق را عهده‏دار بود. دكتر ستوده تهرانى ضمن عهده‏دارى وظایف دانشگاهى، مشاعلى را نیز احراز كرد از جمله چندى مشاور حقوقى و رئیس اداره بررسى و آمار بانك كشاورزى بود. چندى هم عضویت هینت مدیره شركت سهامى بیمه را عهده‏دار گردید و در 1332 در كابینه‏ى سپهبد زاهدى، به معاونت وزارت اقتصاد برگزیده شد و قریب یك سال و نیم در آن سمت بود. دكتر ستوده تالیفاتى براى تدریس رشته‏ى تخصصى خود نوشته و انتشار داد، از جمله سه جلد تاریخ دیپلماسى عمومى است كه سالها در دانشكده حقوق تدریس مى‏شد. وى از وكلاى مبرز دادگسترى بود و چون به زبان‏هاى فرانسه و انگلیسى تسلط داشت، بیشتر شركت‏هاى خارجى وكالت خود را به او واگذار مى‏كردند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت : آمریکا   -   قرن : 20 منبع :

ديويد هاول پترائوس (David Howell Petraeus) ژنرال ارتش آمریکا متولد 7 نوامبر 1952 در نيويورك است او ژنرال چهار ستاره ارتش آمریکا است و درجه‌اش بالاترین درجه نظامی در ارتش آمریکا محسوب می‌شود. ژنرال ديويد هاول پترائوس دهمين فرمانده در نظام فرماندهي مركزي آمريكاست و فرماندهي کل نیروهای آمریکا در خاورمیانه، شرق آفریقا و آسیای میانه را بر عهده داشته است. ژنرال پترائوس در 23 ژوئن 2010 پس از بركناري ژنرال استنلی مک کریستال ژنرال چهار ستاره ديگر آمریکا و فرمانده نظامیان ناتو در افغانستان - فرمانده150 هزار نیرو از 40 کشور جهان در افغانستان - جاي او را گرفت [ژنرال پترائوس جانشین کریستال شد] مک کریستال، در ماه مه سال 2009 به عنوان جايگزین دیوید مک کرنن برای فرماندهی نیروهای آمریکایی در افغانستان معرفی شده بود. پترائوس كه در سال‌های ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ از فرماندهان ارشد ناتو در بوسنی و هرزگووین بود و در سال ۲۰۰۷، فرمانده نیروهای چندمليتي در عراق Multi-National Force - Iraq: MNF-I شد مهره‌ کلیدی دولت اوباما در عراق بود. او فرمانده نیروهای چندمليتي در عراق را از 26 ژانويه 2007 تا 16 سپتامبر 2008 بر عهده داشت. ژنرال ديويد هاول پترائوس دانش‌آموخته دانشگاه نظامی وست‌پوینت است و در سال 1974 از اين كالج نظامي فارغ‌التحصيل شد. او دارای دکترای روابط بین‌الملل از دانشگاه پرینستون است. ژنرال ديويد هاول پترائوس در فوريه سال 2009 به خاطر ابتلا به سرطان پروستات به مدت 2 ماه تحت درمان قرار گرفت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت : انگلستان   -   قرن : 20 منبع :

جيمز گوردون براون متولد 20 فوريه 1951 است. گوردون براون عضو حزب كارگر انگليس است او چهارشنبه 27 ژوئن 2007 (6 تير 86) در پي استعفاي توني بلر به نخست وزيري انگليس رسيد. براون سياستمدار انگليسي داراي دكتراي تاريخ از دانشگاه "ادينبورو"(University of Edinburgh) انگليس است او 10 سال مسووليت وزارت دارايي انگليس را بر عهده داشته و رهبري حزب كارگر پس از توني بلر در اختيار او قرار گرفته است. براون كه به علت عملكرد قدرتمند اقتصادي در ‪ ۱۰‬سال وزارت، به خزانه‌دار آهنين معروف شده است؛ فعاليت سياسي خود را از‪ ۱۲ ‬سالگي و با پيوستن به حزب كارگر اسكاتلند آغاز كرد و در ‪ ۲۰‬سالگي به يكي از سياستمداران مطرح اين منطقه تبديل شد. براون چند سال پس از آن نيز موفق شد به عنوان نماينده منطقه "دانفرملين ايست" به مجلس عوام راه يابد. توني بلر كه براون جاي او را گرفت ‪ ۱۳‬سال رهبر حزب كارگر و ‪ ۱۰‬سال نخست وزير انگليس بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند آقاشیخ احمد، در 1294 ش در اردكان یزد پا به عرصه وجود نهاد. تحصیلات ابتدائى و صرف و نحو عربى را در زادگاه خود فراگرفت و دوره‏ى متوسطه را در یزد در رشته‏ى ادبى انجام داد و وارد دانشكده‏ى ادبیات و علوم انسانى دانشگاه تهران شد و در رشته‏ى تاریخ درجه‏ى لیسانس گرفت و به كار دبیرى پرداخت. مدتى در قم تدریس مى‏نمود و زمانى نیز ریاست دبیرستان ایرانشهر را برعهده گرفت و سرانجام به تهران انتقال یافت و در دوره‏ى دكتراى تاریخ ثبت نام نمود و در 1351 به اخذ درجه‏ى دكتراى تاریخ نائل آمد. دكتر محبوبى اردكانى پس از چند سال خدمت در وزارت فرهنگ، به دانشگاه تهران انتقال یافت و به معاونت اداره كل انتشارات و روابط دانشگاهى منصوب گردید. مدتى نیز در رشته‏ى تاریخ در دانشكده ادبیات و علوم انسانى و موسسه‏ى تحقیقات و مطالعات علوم اجتماعى به تدریس پرداخت. وى از محققان خوب تاریخ ایران بود و رساله‏ى خود را در زمینه‏ى تاریخ مؤسسات تمدنى جدید در ایران با دقت و حوصله‏ى كامل نگاشت و دانشگاه تهران این اثر تحقیقى سودمند را در سه مجلد انتشار داد. از مرحوم محبوبى اردكانى آثار دیگرى نیز باقى مانده است كه برخى از آنها چاپ شده است. از جمله تاریخ تحول دانشگاه تهران و مؤسسات عالى آموزشى ایران است. راهنماى دانشگاه تهران در سه جلد نیز از آثار چاپ شده‏ى ایشان مى‏باشد. وفات وى در 23 آبان ماه 1356 ش در سن 62 سالگى اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

فرزند عبدالحسین مجیرالملك، در 1292 در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تبریز به انجام رسانید و در 1310 وارد دانشكده پزشكى تهران شد و درجه دكتراى پزشكى گرفت و متخصص جراحى عمومى شد. چندى در شیر و خورشید اشتغال داشت. در 1327 با سمت دانشیارى وارد دانشكده‏ى پزشكى تبریز شد و بعد استاد گردید. چندى معاونت دانشكده پزشكى را برعهده گرفت و زمانى رئیس دانشگاه تبریز شد. دكتر مولوى در 1353 از مؤسسین حزب رستاخیز در آذربایجان بود و در انتخابات دوره‏ى هفتم سنا، كاندیداى سناتورى شد و سرانجام به سنا راه یافت. دو سالى در مجلس سنا باقى ماند تا مجددا با سمت ریاست دانشگاه به تبریز بازگشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

از قضات دادگسترى در 1303 در رضائیه متولد شد. پس از اتمام دانشكده حقوق به خدمات قضائى اشتغال ورزید. اهم مشاغل وى عبارتست از ریاست دادگاه خوى، دادستان مهاباد، بازپرس دیوان كیفر، معاونت ثبت كل، دادستانى دیوان كیفر، دادیارى و مستشارى دیوان عالى كشور و دادستان تهران. وى در 1357 به استاندارى ایلام انتخاب شد و لى قبل از عزیمت به محل مأموریت در راه آذربایجان در اثر سانحه اتومبیل درگذشت. مجیدیه از قضات پركار، مطلع، و جاه‏طلب و نان را به نرخ روز مى‏خورد. در كنار مشاغل قضائى در كار آزاد نیز فعالیت داشت و گویا چند سینما در شهر آستارا دائر كرده بود. علت مرگ او نیز به مناسبت سركشى به وضع سینماهاى خود بوده است.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد سوم)

جراح، استاد دانشگاه و نماینده مجلس شوراى ملى، در 1277 در تهران متولد شد. پدرش ابوالقاسم ملاك و كارمند دولت بود. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و ابتدائى عازم روسیه شد و دوره متوسطه را در آنجا گذرانید، سپس به سویس و آلمان رفت و تحصیل فن پزشكى نمود و درجه علمى گرفت و به ایران بازگشت و در دانشكده پزشكى استخدام شد. چندى ریاست بهدارى راه‏آهن و مدتى ریاست بخش جراحى بیمارستان رازى با او بود و در دانشكده پزشكى استاد كرسى بالینى مامائى شد. در انتخابات دوره هیجدهم از بابل به نمایندگى انتخاب شد و در دوره بعد هم این سمت را حفظ كرد. در حدود 1360 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند سید محمد بهبهانى، متولد 1293 در تهران. بعد از تحصیلات متوسطه وارد دانشكده‏ى حقوق دانشگاه تهران شد، درجه‏ى لیسانس گرفت و پس از ختم تحصیل سردفتر اسناد رسمى گردید. در حوزه‏ى بازار محضرى دائر كرد و با استفاده از موقعیت و نفوذ پدرش توانست به كار خود رونق زیاد بدهد و از این راه عایدى خوبى نصیبش شود. بعد از 1332 و بازگشت شاه از اروپا و نشستن بر سریر قدرت، چون سید محمد بهبهانى قبلاً او را مورد حمایت قرار داده و با دكتر محمد مصدق به مبارزه پرداخته بود، با انتخاب سید جعفر بهبهانى پسر او به نمایندگى مجلس شوراى ملى، خدمات وى را پاداش دادند. سید جعفر بهبهانى در دوره‏هاى هیجدهم و نوزدهم و بیستم وكیل تهران شد. در مجلس وزنه‏ى سنگینى بود و خیلى از امور با نظر و صلاحدید وى حل و فصل مى‏گردید. از 1340 به بعد از سیاست كناره گرفت. غالباً در منزل خود از دوستان و ارباب رجوع پذیرائى مى‏كرد و در عین حال به كسانى كه در دولت نفوذ داشتند و با وى آمد و شد مى‏كردند، نظرهاى مشورتى مى‏داد. در سن 73 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند سلیمان در 1301 در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد دانشكده‏ى فنى تهران شد و در رشته‏ى مكانیك درجه‏ى مهندسى گرفت. سپس براى ادامه تحصیل به اروپا رفت و در بلژیك ادامه تحصیل داد و سرانجام از دانشكده فنى بروكسل درجه دكترى دریافت كرد و در 1326 به ایران بازگشت. مدتى در راه آهن و بعد در اداره كل هواپیمائى مشغول كار شد. در 1336 كه دو حزب در ایران تشكیل شد كه عبارت بودند از حزب ملیون و حزب مردم، وى عضویت حزب مردم را كه نقش اقلیت را داشت پذیرفت و مشغول فعالیت در آن حزب شد و در نتیجه در دوره‏ى نوزدهم از شهر ساوه به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در ادوار بعدى، دوره‏ى بیستم و بیست و یكم و بیست و دوم هم وكیل مجلس شوراى ملى بود. هنگامى كه لایحه‏ى مصونیت مستشاران نظامى امریكا و خانواده‏ى آنها در مجلس شوراى ملى مورد بحث و مداقه قرار گرفت، بهبودى از مخالفین پروپا قرص آن لایحه بود و رأى به رد آن داد و در نتیجه مورد بى‏مهرى قرار گرفت. وى با توجه به سابقه‏ى خدمت در راه‏آهن، مشاغلى را در آن مؤسسه احراز كرد كه عبارت بودند از: مدیریت كل ادارى، عضویت هیئت مدیره، عضویت هیئت نظارت و عضویت شوراى عالى. مهندس بهبودى چندى هم مشاور وزارت راه بود. در 1377 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1278 در تهران. تحصیلات مقدماتى را در دارالفنون و مدرسه‏ى سن‏لوئى انجام داد و وارد مدرسه‏ى نظام مشیرالدوله گردید. در 1299 درجه‏ى افسرى گرفت. دو سال بعد از طرف وزارت جنگ براى ادامه‏ى تحصیل به اروپا اعزام گردید و دانشكده‏ى افسرى فونتن بلو را به پایان برد و در رسته‏ى توپخانه متخصص شد. پس از ورود به ایران، در واحدهاى مختلف به آموزش فن توپخانه پرداخت، تا سرانجام با درجه‏ى سرهنگى به ریاست ستاد لشكر اول منصوب گردید. در همین سمت دانشگاه جنگ را تمام كرد و به فرماندهى تیپ توپخانه‏ى مركز رسید. در 1320 با درجه‏ى سرتیپى رئیس واحد توپخانه‏ى ارتش شد و سپس به ریاست اداره‏ى سررشته‏دارى منصوب گردید. پس از آن چندى فرمانده دانشكده افسرى و چندى فرمانده دانشگاه جنگ بود و به مقام سرلشكرى ارتقاء یافت. به دنبال وقایع خونبار سى‏ام تیرماه 1331 كه منجر به روى كار آمدن مجدد دكتر محمد مصدق با اختیارات كامل و قرار گرفتن وى در رأس وزارت جنگ گردید، بهارمست از طرف او رئیس ستاد ارتش شد. در اسفندماه 1331 دكتر محمد مصدق، بهارمست را كنار گذاشت و سرتیپ تقى ریاحى را به جاى وى منصوب نمود. بعد از 28 مرداد 1332 به خدمت دعوت شد، ولى قبول نكرد و انزوا و خانه‏نشینى را به قبول مسئولیت ترجیح داد. در 1356 در حالى كه از دو چشم نابینا شده بود، در تهران درگذشت. او افسرى تندخو، جدى، تحصیلكرده، پركار و بددهن بود. با مقررى‏اش زندگى مى‏كرد. علاقه‏ى شدیدى به واژه‏هاى فارسى سره داشت. سال‏ها در جمع‏آورى و تعمق در آنها وقت گذرانید. هزاران فیش واژه تهیه نمود، ولى معلوم نیست پس از مرگش بر سر آنها چه آمده است.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران ناحیه‏ى سامان از نواحى سمرقند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران چغانیان در شمال ترمذ.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

پادشاه طوایف گوچ در جنوب شرقى ایران و همسایه‏ى بلوچهاى امروز بوده‏اند ابن طایفه را به عربى «قفص» و پادشاه ایشان را «قفص شاه» گویند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران نخشب یانسف در آسیاى مركزى.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران بلاشگان (بلاساغون) در مشرق ایران.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران گیگان در میان سندومكران.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران براشكان در آذربایجان.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران دشت اموكان یا موقان در آذربایجان.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران سرزمین شایبان در مغرب ایران.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : ایران در عهد باستان

حكمران ناحیه‏ى برگسان در مغرب ایران.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

ملیت : آلمان   -   قرن : 19 منبع :

جوزف راتزينگر؛ پاپ بندیکت شانزدهم، 16 آوريل سال ۱۹۲۷ در استان باوارياى آلمان که منطقه‌اى کاتوليک نشين محسوب مى‌شود، به دنيا آمد. خانواده‌اش به صورت سنتى مزرعه‌دار بودند، اما پدرش يک ژاندارم ارتش آلمان بود. وي در 5 سالگي در جمع کودکانی ایستاده بود که باید به اسقف اعظم مونیخ خوشامد می‌گفتند. زرق و برق و جلوه خیره کننده لباس کاردینالی، آن قدر او را مجذوب کرد که تصمیم گرفت بعدها کاردینال شود. اما به جای این کار در 14 سالگی عضو انجمن جوانان هیتلری شد. او در نوجوانى کشاورزى مى‌کرد و در سن ۱۶ سالگى در هنگام تحصيل در مدرسه علوم دينى به عنوان خدمه پدافند هوايى آلمان در زمان جنگ دوم جهانى به خدمت فراخوانده شد. حاميان او مى‌گويند که تجربه‌هاى او در دوران حکومت نازى‌ها او را قانع کرد که کليسا بايد به دفاع از حقيقت و آزادى برخيزد. با شروع جنگ، مدتی سپر تانک ساخت و بعد به نیروی ضدهوایی مونیخ پیوست. با شکست آلمان، مدتی را در اردوگاه زندانیان جنگی متفقین به سر برد. تجربیاتش در اردوگاه جنگی و حزب نازی باعث شد به این نتیجه برسد که هیچ چیز غیر از کلیسا نمی‌تواند در برابر این همه خشونت و جنگ بایستد. پس دوباره به یاد تصمیم 5 سالگی خود افتاد. در 50 سالگی توسط پاپ پل ششم به آرزوی خود رسید و کاردینال مونیخ شد و ۲۸ سال در این مقام باقی ماند. سیصد سال بود که هیچ پاپی این همه در مقام کاردینالی صبر نکرده بود. پس از پايان جنگ در شهر مونيخ تحصيلات خود را در رشته‌هاى فلسفه و الهيات ادامه داد. در تاريخ ۲۹ ژوئن ۱۹۵۱ به مقام کشيشى رسيد و پس از آن به تدريس در مدارس علوم دينى منطقه پرداخت. در ماه مارس سال ۱۹۷۷ به مقام سراسقفى شهر مونيخ منصوب شد و حدود سه ماه بعد توسط پاپ «پل ششم» به مقام کاردينالى ارتقا يافت. کاردينال راتزينگر از سال ۱۹۸۱ سرپرستى «مدافعان اصل ايمان» را برعهده داشت. اين نهاد واتيکان وظيفه حراست از ارتدوکسى (درست آئينى) را به عهده دارد. او در اين مقام مواضع سياسى سازش ناپذيرى اتخاذ کرد و براى مثال در جريان انتخابات رياست جمهورى آمريکا 2004 خواستار آن شد تا سياستمداران حامى سقط جنين (جان کرى نامزد دموکرات‌هاى آمريکا) از حضور در مراسم عشاى ربانى منع شوند. راتزينگر تنها کاردينالى بود که مدت زيادى با پاپ ژان پل دوم همراه و رفيق بود. در ميان ۱۱۵ کاردينالى که اين بار در انتخاب پاپ حق راى داشتند، تنها سه نفر در زمان گزينش ژان پل دوم کاردينال بودند و اجازه راى دادن داشتند. راتزينگر يکى از آنها بود. آشنايى او با ژان پل دوم به زمان برگزارى اجلاس شوراى واتيکان دوم که راتزينگر به عنوان مشاور کاردينال فرينگيس در آن شرکت مى‌کرد، بازمى‌گردد. در پى اعلام استعفاى او در پى رسيدن به سن ۷۵ سالگى (براساس حقوق کليسايى هر مسئول کليسايى بايد در ۷۵ سالگى از مقام و مسئوليت خود استعفا دهد) پاپ ژان پل دوم شخصاً از او به عنوان دوست و يار صميمى ياد کرد و با صدور نامه‌اى از راتزينگر خواست تا همچنان در کنار او بماند. اين پاپ که هشتمین پاپ آلمانی است، می‌تواند به ۱۰ زبان صحبت کند. عقاید شدیدا سنتی و محافظه کارانه‌ای دارد و نظریاتش در مورد همجنس‌گراها و سوءاستفاده‌های جنسی در کلیساها بسیار جنجال برانگیز است. او یکی از مخالفان عضویت ترکیه در اتحادیه اروپاست و می‌گوید کشوری که اکثریت جمعیت آن مسلمان و حکومت‌اش لائیک است، نباید در اتحادیه‌ای که اکثریت آن مسیحی‌اند عضو باشد. صبح روز ۷ مه سال ۲۰۰۵ دود سفید نشان داد که شورای انتخاب پاپ، بالاخره دويست‌و‌شصت‌و‌پنجمين پاپ را انتخاب کرده‌است. جوزف آلویس راتزینگر، با الهام از نام قدیس بندیکت و پاپ بندیکت پانزدهم که طی جنگ جهانی اول پاپ بود، نام بندیکت شانزدهم را برای خود انتخاب کرد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 8 مهر 1395  - 9:47 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی