ملیت : ایرانی - قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)
متولد 1291، فرزند میرزا شهابالدین كرمانى. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه در ایران، جزء محصلین دولتى به اروپا اعزام شد و دورهى دانشسراى مقدماتى و عالى پاریس را در رشتهى فلسفه طى كرد و درجهى لیسانس گرفت و در دورهى دكترا ثبت نام كرد. چون مدت تحصیل و توقف او در اروپا طولانى شده بود به تهران احضار و داخل وزارت فرهنگ گردید. مدارك تحصیلى او را معادل دكترا تشخیص دادند. با سمت دانشیارى وارد دانشكدهى ادبیات دانشگاه تهران شد و در 1323 به ریاست فرهنگ كرمان منصوب گردید، ولى در این كار زیاد نماند و به مركز احضار شد. در 1325 قوامالسلطنه در مقابل حزب دموكرات آذربایجان حزبى به نام حزب دموكرات ایران تأسیس كرد. مظفر بقائى كرمانى به این حزب پیوست و از اعضاى فعال آن حزب شد. این حزب در انتخابات دورهى پانزدهم مجلس شوراى ملى ابتكار عمل را در دست گرفت و بقائى نیز با استفاده از قدرت قوامالسلطنه و حمایت حزب، كاندیداى كرمان گردید و از همان جا وكیل شد. اكثریت قریب به اتفاق مجلس پانزدهم اعضاى حزب دموكرات ایران بودند، ولى بعد از آنكه اعتبارنامهها به تصویب رسید و مجلس كار خود را آغاز كرد، تدریجاًًً نمایندگان راه ناسازگارى با حزب را آغاز كردند؛ بقائى از پیشروان این عده بود. ابتدا با انتقاد از اعمال دولت در حزب و نوشتن مقالات در روزنامهها و نطقهاى قبل از دستور، موجبات كنار رفتن خود را از حزب فراهم كرد، و هنوز چند ماهى از عمر مجلس نگذشته بود كه از صف اكثریت خارج و در مجلس جزء منفردین شد. مجلس پانزدهم در كنار گذاردن خالق خود یعنى قوامالسلطنه خیلى زود دست به كار شد. سرانجام قوامالسلطنه از صحنه خارج گردید و بقائى در این اقدام نقشى حساس داشت. پس از قوامالسلطنه، حكیمى روى كار آمد، اما كابینهى او زیاد دوام نیاورد. نوبت به عبدالحسین هژیر رسید كه با شدیدترین حملات سیاسى مواجه گردید. افكار عمومى و مخصوصاً مردم بازار و طرفداران آیتاللَّه كاشانى با زمامدارى او موافق نبودند. تظاهراتى علیه وى شد كه منجر به زد و خورد گردید. بقائى در اوضاع آن روز نقشى داشت. به آیتاللَّه كاشانى و دكتر محمد مصدق كه در افكار عمومى داراى احترام بودند نزدیك شد و یك اقلیت غیر رسمى تشكیل یافت، ولى هنوز آن طور كه باید و شاید بقائى خود را در مجلس نشان نداده بود، تا اینكه در اواخر 1327 دولت ساعد را استیضاح نمود و طى چندین جلسهى متوالى كه حتى مجلس شبها نیز تشكیل مىگردید، بیانات بسیار مفصلى ایراد كرد و موارد زیادى را كه دولت از حدود وظیفه و قانون پا فراتر گذاشته بود تذكر داد. در همین استیضاح بود كه خطر حكومت رزمآرا را مشروحاً بیان كرد. مجلس چندین بار متشنج گردید و حتى گفتگوهاى بسیار زنندهاى بین او و بعضى از نمایندگان رد و بدل شد. به فاصلهى چند ماه مجدداً بقائى استیضاح دیگرى از دولت به عمل آورد كه مربوط به مواد الحاقى قرار داد نفت جنوب به مجلس بود. در این استیضاح، حسین مكى و حائرىزاده هم دخالت داشتند و دامنهى گفتگو آنقدر در مجلس كش آمد كه عمر مجلس پایان یافت ولى بقائى را بین مردم معروف كرد. در انتخابات دورهى شانزدهم كه هژیر وزیر دربار كارگردانى آن را به عهده داشت، دكتر مصدق و عدهاى به عنوان اعتراض در دربار متحصن شدند. بقائى هم با آنها همراه شد. هژیر كه به قتل رسید و در انتخابات دورهى شانزدهم از آزادى نسبى برخوردار شد، بقائى از تهران با آراء قابل ملاحظهاى به وكالت رسید. در همین موقع بود كه جبههى ملى به رهبرى دكتر محمد مصدق تشكیل شد و بقائى در ایجاد و كارگردانى آن نقش مهمى ایفا مىنمود. در مجلس شانزدهم، یك اقلیت قوى به رهبرى دكتر محمد مصدق، تشكیل یافت. در این مجلس ساعد مراغه كنار رفت و جانشین او منصورالملك دوامى نكرد. سرانجام سپهبد رزمآرا به نخستوزیرى رسید كه مهمترین موضوع دولت او در مجلس، قضیهى نفت بود. این اقلیت نگذاشت آب خوش از گلوى رزمآرا پائین برود. غیر از نفت موضوع طبقهبندى كارمندان دولت و تقسیم آنها در سه بند الف، ب، ج در مجلس غوغا بپا كرد. بقائى در تمام این مسائل نقش اول را بازى مىكرد. رزمآرا در اسفند 1329 ترور شد و همان روز لایحهى ملى شدن صنعت نفت در كمیسیون خاص نفت به تصویب رسید. دولت زودگذر حسین علاء دو ماه بیشتر تاب نیاورد تا اكثریت مجلس به پیشنهاد جمال امامى، دكتر محمد مصدق را كاندیداى نخستوزیرى كردند و او نیز بدون قید و شرط نخستوزیرى را برخلاف دفعات قبل قبول كرد. از نخستین روزهاى تشكیل هیئت دولت مصدق، اختلاف بین اعضاء جبهه ملى شروع شد. اولین كسى كه از جبهه خارج شد و علیه مصدق اقدام كرد، عبدالقدیر آزاد بود و بعد از او تدریجاًًً حائرىزاده و تنى چند انشعاب كردند، ولى بقائى همچنان ظاهر را حفظ مىكرد، مخصوصاً به هنگام خلعید از شركت نفت ایران و انگلیس با آنكه دخالت مستقیمى نداشت، رعایت حزم و احتیاط و افكار عمومى را مىنمود، ولى روابط او با مصدق و جبهه ملى به سردى گراییده و مشخص بود كه آتشى زیر خاكستر وجود دارد. او در 1328 براى ازدیاد قدرت خود، مبادرت به انتشار روزنامهاى به نام شاهد نمود. امتیاز روزنامه به نام على زهرى وكیل دادگسترى بود، ولى تمام مطالب و خط مشى سیاسى آن را او تعیین مىكرد. شاهد از روزنامههاى تندرو و منقد و محكم آن روز بود. سرمقالههاى آتشین بقائى لرزه بر اندام دولت مىانداخت. روزنامههاى دیگرى نیز در اختیار داشت. اگر روزى شاهد توقیف مىشد، به جاى آن روزنامههاى دیگرى نیز در اختیار داشت. اگر روزى شاهد توقیف مىشد، به جاى آن روزنامههائى به نام آهنگ، صفیر، ساغر، و چند نشریهى دیگر منتشر مىشد. رویهى كار بدین صورت بود كه در بالاى این روزنامهها با حروف درشت نوشته مىشد «شاهد» و در زیر آن با حروف خیلى ریز مىنوشتند: توقیف است، و فلان روزنامه به جاى آن منتشر مىشود. گروه بقائى در آن روزها قریب 20 روزنامه در اختیار داشتند. بدون شك چون مظفر بقائى داعیهى مقامات بالاى كشور را داشت، عوامل و اهرمهاى قدرت را مىشناخت و براى در اختیار داشتن آنها از هیچگونه اقدامى فروگذار نمىكرد. وقتى از جبههى ملى مأیوس شد و با بودن دكتر محمد مصدق در رأس حكومت، دیگر جائى براى خود نمىدید، به تشكیل حزب همت گماشت و حزبى به نام حزب زحمتكشان ملت ایران تشكیل داد. در جریان زمامدارى قوامالسلطنه در تیرماه 1331، این حزب صادقانه و صمیمانه كار كرد. در انتخابات دورهى هفدهم مجلس شوراى ملى كه در دورهى زمامدارى دكتر محمد مصدق انجام گرفت، بقائى مجدداً به وكالت انتخاب شد. این بار دوست خود على زهرى را نیز كه صاحب امتیاز روزنامهى شاهد بود، بر مسند وكالت نشانید. بقائى هم از تهران به وكالت رسید هم از كرمان. سرانجام وكالت تهران را پذیرفت. در دورهى هفدهم مجلس كه تعداد نمایندگان در حد اكثریت نسبى بود، تدریجاًًً شكاف بین دكتر محمد مصدق و همكاران سابق او از جمله مظفر بقائى كه قدرت ملى آنها منبعث از وى بود، آشكار شد. بقائى خواستار نخستوزیرى بود. میل داشت مصدق به عنوان یك شخصیت ملى در رأس حزب یا جمعیت جبهه ملى باقى بماند و او به نخستوزیرى برسد. تنها او نبود كه این ادعا را داشت، عجیب آنكه افراد دیگرى چون حسین مكى و حائرىزاده و عبدالقدیر آزاد نیز چنین هدفى داشتند. اختلاف دكتر محمد مصدق و مظفر بقائى از شهریور 1331 علنى گردید. او كه تمام هدفهاى خود را نقش برآب مىدید، به تكاپو افتاد. به هیچ چیز جز مصالح شخصى خود فكر نمىكرد. ملت ایران از نظر او بازیچه بود. با چند نطق و چند شماره روزنامه، افكار ساده پسند مردم را جلب نموده بود. مىخواست رئیس مملكت شود و مصدق را مانع كار خود مىدانست. خود را به آیتاللَّه كاشانى و نیروهاى مذهبى منتسب نمود و سرانجام دست به اقدامات مختلف زد. در ربودن سرتیپ افشار طوس رئیس شهربانى مصدق نقش اساسى داشت. قبل از استعفاى نمایندگان، زمانى كه مجلس هفدهم دایر بود، پروندهى قتل افشار طوس مراحل نهائى را طى كرد و بقائى در قتل رئیس شهربانى مسئول شناخته شد. عبدالعلى لطفى وزیر دادگسترى وقت در اردیبهشت ماه 1332 خواستار سلب مصونیت او شد. دكتر محمد مصدق با رفراندومى كه در مرداد ماه 1332 انجام داد، موجبات انحلال مجلس را فراهم نمود و نمایندگانى كه استعفا نداده بودند توقیف شدند. سخن از محاكمه و اعدام آنها در میان بود و شایع بود كه دادگاههاى نظامى آنها را محاكمه خواهند كرد. حتى گفته مىشد چوبههاى دار هم آماده شده است، ولى وقایعى كه بعداً پیش آمد تمام برنامهها را نقش برآب كرد. این نخستین بار نبود كه بقائى بازداشت مىشد، قبلاً هم چند بار از طرف حكومت نظامى و طبق مادهى 5 به زندان افتاده بود. یك بار هم به علت انتشار سلسله مقالاتى در مورد ارتش، به دستور سپهبد رزمآرا و از طرف دادگاههاى نظامى تحت تعقیب قرار گرفت. در محكمهى بدوى محكومیت پیدا كرد، ولى بعداً او را تبرئه ساختند. او مجموعاً پنج سال از بازیگران نقش اول صحنهى سیاسى ایران آن روز بود. در آن مدت توانست به اوج قدرت و معروفیت برسد. براى ملى شدن صنعت نفت، مبارزات پیگیرى كرده كه اسناد تاریخ گواه آن است. نطقهایش در مجلس حاوى نكات مهم و حساسى بود و كمتر كسى جرأت مىكرد در آن ایام این سخنان را بر زبان براند. او به معناى واقعى كلمه، بازیگر بزنبهادر میدان سیاست بود. به هیچكس رحم نمىكرد. حتى سردار فاخر حكمت رئیس مجلس را چند بار آماج انتقادهاى شدید و حتى اهانت قرار داد. قبل از حكومت دكتر محمد مصدق چند بار براى وزارت دعوت شد. البته این دعوت براى این بود كه تریبون مجلس را از او بگیرند و به همین دلیل قبول نكرد. روى هم رفته مبارزى سیاسى، پراطلاع، نطاق و سیاستپیشه بود. در عین حال لجوج، خودخواه، و بدسلیقه هم بود. براى رسیدن به هدف، مانند همهى ماكیاولیستها، از هیچ عملى روگردان نبود. پس از آنكه از صحنهى سیاست خارج شد، به كار دانشگاهى پرداخت، ولى در تدریس و تحقیق توفیقى پیدا نكرد. نتوانست به درجهى استادى دانشگاه برسد و با رتبهى دانشیارى بازنشسته شد. در رشتهى تخصصى خود كه فلسفه بود، هیچ اثر بااهمیتى انتشار نداد. اصولاً به كارهاى دقیق علمى و تحقیقى زیاد علاقه نشان نمىداد. در بحبوحهى مبارزاتش همسر خود را طلاق داد و از آن تاریخ به تجرد زندگى كرد. یك بار هم در اواخر حكومت دكتر منوچهر اقبال، با اشارهى بعضى مقامات، حزبى در خیابان شیخ هادى دایر كرد، در خیابانها به راه افتاد، ولى خود و حزبش در نطفه از بین رفت. در 1340 او را در دادرسى ارتش محاكمه كردند، ولى به اتفاق آراء تبرئه شد. در اواخر عمر رژیم پهلوى، بار دیگر سعى كرد با انتشار اعلامیههاى سیاسى و پرخاش به رژیم شاه وارد صحنهى سیاست شود، اما این بار نیز كسى چندان اعتنایى به او و دعاویش نكرد. بقائى از جمله كسانى است كه به اوج شهرت مىرسند و قبل از فرارسیدن مرگ طبیعىشان مىمیرند.
نویسنده : تاریخ نویس
نظرات 0
شنبه 10 مهر 1395 - 6:06 AM