امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دوم دبیرستان نزدیکای تعطیلات نوروز بود زنگ عربی معلمه از اینکه اومده بودیم مدرسه شاکی بود.
میخواست تلافی کنه ، گفت میخوام امتحان شفاهی بگیرم ماهم شاکی شدیم ولی راه نداشت،
گفت:اونایی که کتاب نیاوردن بیان پایین(منم بودم) رفتیم هممون صفر شدیم .
عاقا این لامصب تا جایی که جا خورد مارو زد .
بعد گفت:حالا اونایی که کتاب اوردن بیان پایین اونام رفتن تا جایی که خورد اونارو هم زد(اخه همه صفر شدن)
الانم که الانه نمیدونم چرا نگفت همه بیا پایین میخوام بزنمتون :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقـا مـحرم پارسال بود
وسط سینه زنی یدفه مداحه گفت:بوی کـربلا میاد!
"شفــا" داری "مریض" میخوای بگو یا حسین!!!!
مـلت عربده میزدن:یـــا حــــســین!!!!
آقــا مـن دستمو گاز گرفته بودم صدا خنده م نیاد :)))
مـوقـع شـآم بـود جـلو در بـودم گـفتم فازه عزاداری پریده یه چی بگم بچه ها شـاد شن
رفـتم جلو در ورودی صدامو صاف کردم گفتم:
بـرادرایی که با دمپایی اومدن با کتونی برنگردن صــلوااااتِ مـحمدی پسند برفســت :)))
ملت کف و خون قاطی کرده بودن انقد خندیدن!
میترسم امسال برم اون هیئت اعدامم کنن :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

فسقلی بودم با دختر خالم و دختر داییم،که 7 8 سال از من بزرگتر بودن میرفتیم خونه مامان بزرگم.منو بیرون نمیبردن.اذیتم میکردن و از این کارا ...
یه بار منم تو ریملشون فلفل ریختم.کارشون به دکتر رسید.تا 12 سال این راز محفوظ بود و همش به ریمل فروش فحش میدادن. :D
محمد ِ انتقام جو ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

رفیقم سیم کارت رایتل داره
دیروز داشت جلو من با مادربزرگش ویدئو تالک میزد!
بـعد مادر بزرگ مرحوم منم تلفن زنگ میخورد میرفت درو وا میکرد :/

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آيا ازتنهايي خسته شدي؟
آيا از يكنواختي زندگي رنج ميبري؟
آيا ميخواهي تنوع داشته باشي؟
آيااز درس خواندن بدت مي آيد؟
آيا ميخواهي خودكشي كني؟
آيا افسرده شده اي؟
مابه شما خر سواري را پيشنهاد ميكنيم
(گفت وگوي پسر عموم كه تو روستا زندگي ميكنه بامن)
پسر عموي خرسواره ماداريم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

فک کنـم دوم راهنـمایی بـودیم،یه معلم ریاضـی داشتیم سـید بـود،روز عـید اومـد تو کـلاس
گـفت بچه ها من تو هر کلاس به قید قرعه به یه نفـر یه اسکناس پونصدی عیدی میدم!
خدا شاهده بچه ها داشتن خودزنی میکردن که توروخـدا به مام بـده
عـاقا قـرعه کشی کرد از شانس شماره دفتری من دراومد :))
همه بچه ها دپرس شده بودن که عیدی نگرفتن
مـنم داشتم میرفتم خونه،دیدم تو تاکسی پول خورد ندارم دادمش به راننده
خیلیــَم ریلکس :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

يه دفه تو بانك برنده شدم
از بانك زنگ زدن خونمون گفتن خانوم فلاني؟ گفتم خودمم امرتون؟ گف كه تبريك ميگم شما تو قرعه كشي برنده شديد! اصن اشك تو چشام حلقه زده بودو زبونم از خوشحالي بند اومده بود. گفتم چي؟ گفت ٥ هزارتومن پول! بيايد امضا كنيد تا بره تو حسابتون! من اون لحظه تمام باورام فرو ريخت. گفتم مرسي نميخواد من فقط ده تومن كرايه تاكسي بايد بدم تا اونجا بيام!
شانس مارو باش .
والا! با اين جوايز نفيسشون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیروز صبح ساعت هشت تا ده فیزیک داشتم ساعت هشت و نیم سر کلاس بودم که اوستا زنگ زد ، گفتم استاد برم بیرون ^_^
استادم که خانم محمدی باهام خیلی پایه بود گف نه ^_^
منم پررو گوشی رو برداشتم گفتم الو سلام مهندس ^_~
اوستا : مهندس کیه کامران اوس محمدم
من : بله مهندس به جا آوردم کارتون رو بفرمایید
اوستا : میخوام برم سر کار کارگر میخوام میای ؟؟؟
من : چشم چشم مهندس زود خودمو میرسون ^_^
من :(با ناز) استااااااد حقیتش بابام پیمون کاره مهندس زنگ زد گفت مشکل پیش اومده من برم^_^
استاد : اومممم برو ولی بفهمم دروغ گفتی خودت برو حذف کن
من : باشددد
عاغا رفتیم سر کار داشتم با فرغون تک چرخ میزدم یه نفر صدا زد سلام پیمون کار ^_^ شربت بیارم ؟؟؟
روم رو برگردوندم دیدم یا خدا این که خانم محمدیه
من : سسسس سلام خانم محمدی شما اینجا چکار میکنید؟؟
استاد : اینجا خونمه تو اینجا چکار میکنی پیمون کار؟؟^_^
دستمو کشیدم طرف اوستا گفتم با مهندس اومدیم سر کار ، خخخخ استاد برم حذف کنم ؟؟
استاد : فکر نمیکردم بچه فشن کلاس کارگری کنه چرا کار میکنی؟
من : استاد نومزد دارم اینم انگشترانم میخوام خرجشو بدم ^_^
استاد :اگر راست بگی ده نمره بهت میدم ^_^ من :باشدددد
عاغا من که فیزیک رو پاس کردم خخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا (بله من باسوادم) امروز تو دانشگاه کلاس آزمایشگاه اصول دیجیتال داشتیم (چیه برق میخونم) داشتیم مدار میبستیم 20 دقیقه در تلاش بودیم که یک LED فسقلی روشن شه بعد اتمام کار ولتاژه بالا دادیم یهو بوی خفه کننده ای پیچید(آی سی سوخته بود) یهو استاد گفت کار کی بود هم گروهیم که دخترم هست هول شد گفت: استاد به خدا کار من نبود آی سی بو داد. یهو کلاس رفت رو هوا اونم یه کلاس 45 نفره که 33 نفر پسره من که داشتم درو دیوارو میجوییدم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام من علیکم
یهنی شلوار کردی عباس تو حلقت اگه فک میکنی دروغ میگم.........
تازه از آزمون قلم چی اومدم بیرون بگو خب . من سوم ریاضیم و امتحانای سومای ریاضی و تجربی باهمه ولی من نمیدونستم بگو خب . حالا ای یارویی که سوالا رو طرح کرده بود انگار کافر گیر اورده بود بگو خب . منم مثه چی گیر کرده بودم تو گل بگو خب . دیدم راحت میشه از دس جلوییم تقلب کرد بگو خب . منم نامردی نکردمو ار 140 تا سوال ( دقت کن 140 تا سوال ) 30 تا شو از روش نوشتم ( اونجا 30 تا خیلیه ) بگو خب . لحظه ای که خواستم بیام بیرون دیدم 157 تا سوال جواب دادم ( خو دیه نگو خب ، بگو خاک توسرت کنن bw نفهم ) . منم از سوال 141 تا 157 رو پاک کردم پیش کسی هم سه ش نکردم . تا ببینیم کارنامه امتحانم چند میاد .
په تو که هنوزم داری میگی خب . خب که خب . خب اه دیونم کردی ........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

سرکلاس موازنه بودیم استادمون پای تخته مطالبی رو نوشت.بعدبه ما گفت همه رو بنویسید فقط این 2تا واکنش رو ننویسید.داشتیم مینوشتیم یکی ازبچه هاگفت:ببخشید اون 2تاواکنش روهم بنویسیم؟
استاد :نه جانم منکه گفتم ننویسید.
یکم بعدتر،یکی دیگه ازبچه ها: ببخشید اون 2تاواکنش رو بنویسیم یاننویسیم؟ استاد :گفتم که نه نه نه.
یکم بعدترتر،یکی دیگه ازبچه ها:آخرشم نفهمیدیم اون دوتاواکنش رو بنویسیم یا ننویسیم!!!
استاد:چرانمیفهمید شماها. بعدم رفت اون 2تاواکنش رو باحرص تمام پاک کرد.
بلافاصله یکی دیگه ازبچه ها:ببخشید اون 2تا واکنشی که الآن پاک کردید رو باید مینوشتیم یا نه؟!؟!؟!؟!؟

که یهو کلاس منفجر شد !!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه سوتی دادم در حد خدا
یه اس ام اس تبریک عید فطر چند وقت پیش واسم اومده بود

دیدم قشنگه تصمیم گرفتم برای عید غدیر اول ویرایشش کنم بعد بفرستم برای همه

حالا اس ام ا س را بدون ویرایش فرستادم

همه زنگ میزنن میگن عید فطر کجا بوده اونوقت ؟ !!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

ب نظرتون امیدی ب بهبودیش هس؟؟؟؟دوستمو میگم...
چرا؟؟؟امروز زنگ آخر تو حیاط مدرسه واستاده بودیم یهو ی دختره اومد ب دوستم گف سلام و کلی احوال پرسی صمیمانه و اینا...بعدا ک دختره رفت ازش میپرسیم کی بود؟؟؟میگه نمیدونم والا حدودا ی سالی هس باهم سلام علیک داریم خعلی دختر خوبیه:|
دوستان واسش دعا کنین ما ک نا امید شدیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

رو كاناپه نسته بودم يهو بابام با عصبانيت اومد طرفم يقمو گرف بلند كرد از زيرم يه تيكه پارچه چروكيده درآورد گفت اين شيه؟نگاش كردم ديدم پيرهنشه وااااي گفتم ببخشيد حواسم نبود ميگه كودن آدم ميخواد يه جا بشينه اول زيرشو تميز ميكنه گفتم بابا اون كه بز بود زد پس كلم گف پس خاك بر سرت كه از بزم كمتري يالا پيرهنمو اتو كن داشتم اتو ميكردم يه شلوار گذاش كنار گف اينم جريمت يكم بعد يه پرهن دگ با دو تا زير پوش پرسيدم اينا دگ باس شي ميگه اتو داغه انر‍ژي هدر ميره
دگ هيشششي ندارم بگم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا یعنی اگه تو کنکور رتبه ام تک رقمی میشد اینقد خوشحال نمیشدم که حالا شدم.میگین چرا؟بلاخره من هم امتیاز هدیه دریافت کردم.اصلا یه حسی عجیبی داره.انگار بدون زحمت پول در اوردن.
بازم دمت گرم4jok

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا یه روز داییم اینا ناهار مهمونمون بودن، همه خوش وخرم مشغول خوردن یهو داییم به مامانم میگه "خاخر شمه خنه رسن دره"(ترجمه: خواهر تو خونتون طناب دارین؟) مامانم میگه آره چطور مگه؟ دایی: "اتّا دقه بَییر بیار مه گردن دَوِن مه ره بَوِر تا روخنه او هاده بیار"(یه دقیقه بگیر بیار دور گردنم ببند منو ببر تا رودخانه آبم بده بعد بیار.(قابل توجه یادمون رفته بود آب سر سفره بذاریم)
بعد از حدود 10 ثانیه تازه فهمیدیم منظورش چیه مهمانها مشغول گاز زدن سفره!!!
دایی شوخ طبعی داریم ما!!! عایا؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب ساعت 12 یکی تلفن زده میگه واستون شله زرد آوردم بیاین سر کوچه بگیرین و بلافاصله قطع میکنه....
بابام سریع لباس پوشیده یه ساعته سر کوچه واستاده......
حالا هر چیم بهش التماس میکنیم میگیم سرکاریه آخه کی 12 شب شله زرد میاره باور نمیکنه....
از وقتیم برگشتع خونه ما داریم می ترکیم از خنده اون زل زده به دیوار....شده مث اینایی که عشقشون رفته و باور نمیکنن!
اصن یه وضی!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

♫ ılıllılıll دیـــگــــه بــرو واسـه هـمـیـشـه کـه قـیـدتـو زدم ılıllılıll ♫
عاقا کــیــلــیــپــس دختر همسایمون تو لوزالمعده أم اگه دروغ بگم
من و ماها (دختر عموم) و مامانم داشتیم انار پوست میکندیم
همینجوری حرف میزدیم که یهو داداشم (علی) از اتاقش اومد بیرون و به من گفت: حامد تو نشستی پست سیستم من؟؟؟؟
من:@_@ کی؟؟؟؟من؟؟؟؟بام؟؟؟؟؟شیب؟؟؟؟شیبدار؟؟؟؟؟؟
علی:مسخره بازی در نیار!!!!! هر وخت تو میشینی سیتمم هنگ میکنه
و همچنان من:^__^ نه عزیزم من نرفتم داش
علی:حاضرم شرط ببندم که مثل سگ داری دروغ میگی :000
ماها: علی درست حرف بزن! این چه وضعه حرف زدن با داداش بزرگترته!
علی:آخه ماها کامپیوترم هنگیده هر وخت این میشینه پشتش اینجوری میشه:(((((
من:من ننشستم پشت اون سیستمت
علی: چرا نشستی :0000 داری دروغ میگی
منم اعصابم داغون شد یه نصفه انار رو برداشتم و پرت کردم سمت علی
علی هم جا خالی داد خورد به دیواری که تازه رنگش کرده بودیم
علی تو اون صحنه:DDDDDDDDDDD
ماها:xxxxxxxxxxxxxxxxxxxxxx
مامانم:yyyyyyyyyyyyyyyyالبته با جیغ و داد
منم:zzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzz
الانم تو حموم(سنگر همیشگیم که قرص و محکمه) دارم واستون پست میزارم
هی اینا میگن بیا بیرون کمکم کنید بچه ها

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

♫ ılıllılıll دیـــگــــه بــرو واسـه هـمـیـشـه کـه قـیـدتـو زدم ılıllılıll ♫
عاقا کــیــلــیــپــس دختر همسایمون تو لوزالمعده أم اگه دروغ بگم
سر کلاس بودیم بعد پسره ترم بووووقیه اومده به ما میگه :
ببخشید ولی انگار شما جای من نشستید !!!!!!
.....و همانا ما خودزنی میکردیم از خنده
این منم بعد از رو به رو شدن با این صحنه :DDDDDDDDDD
این دوستمه :xxxxxxxxxxxxxxxxxxx
این دخترست که ردیف اول نشسته بود:yyyyyyyyyyyyyyyy
اینم استاده:zzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzzz
پسره هم الان چن وختیه تو افق متواری شده و ما داریم دنبالش میگردیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

سال اول دبيرستان كه بودم سرويس من و دوستام دير كرده بود. ماهم حوصلمون سر رفته بود تصميم زنگ مدرسه رو بزنيم و اذيت كنيم. يه سريا هم شكلك پشت آيفون درميوردن. كه يهو ناظم صدا زد اين اداها چيه! زشته واسه شما. حالا ماهم اينورو نگا اونورو نگا كه ناظم كجاست!
كه ناگهان فهميديم آيفون تصويريه و دوربينش توش مخفي!
ديگه از اونوقت كه انضباطم شد ١٦سه ساله من حتي يه لحظه مكثم جلو آيفون نميكنم موقه رد شدن و تو اون محوطه لال ميشم:-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

هنوز کسی مثل دوسته من پیدا نشده که با تمام سرعت تو راه رو دانشگاه بودوعه( بلد نیستم بنویسم ) و بزنه پس کله استاد و بگه : چطوری استاد
یعنی همچین ادمایی داریم تو دانشگاه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز تو خیابون با ایال و اینا داشتیم میرفتیم ، بعد یهو یکی از پشت سر داد زد سید......
همه برگشتن نگاش میکنن :)
به خانومم میگم تو دیگه چرا نگاه میکنی مگه سیدی؟
میگه نه میخوام ببینم کی باهات کار داره؟
یارو اومد از کنارم رد شد منم همینجور نیشم باز موند....
.
.

عید غدیر ، عید سادات بر تمام بچه های گل این سایت مبارک باشه...
برا عیدی هم یه بوس برای تمومتون میفرستم ، انشالله همیشه خوش و خرم باشید...
راستی برا دخترا فقط دست تکون میدم ، بوس موس خبری نیست ، من زن و بچه دارم :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا دیشب یه کانتینر مهمون داشتیم یهو تلفن خونمون زنگ خورد(یارو اشتباه گرفته بود) منم گوشی رو برداشتم میگم:بفرمایین/اقاهه پشت خط میگه:سلام اقا مسعود هست؟/منم ک اسکاریس تو وجودم به تکاپو افتاده بود گفتم:یه چند لحظه صبر کن تا صداش کنم
اون:اقا توروخدا سریع تر قضیه مرگ و زندگیه!!
من بعد از دقیقا 6دیقه و 37 ثانیه:اقا گفتی با کی کار داری؟/اون:اقا مسعود
من:بابا زودتر بگو دیگه الان صداش میکنم
اون:اقا زودباش /من بعد از 2دیقه:اقا رفته حموم یه ساعت دیگه زنگ بزن.
.
اون بعد از یه ساعت:سلام اقا مسعود اومدش؟؟
من:اره داداش ولی رفت تا سره کوچه چیزی بخره.نیم ساعت دیگه حتما خونس. /اون:اهههه باشه..(تق گوشی رو گذاشت)
.
اون دوباره بعد نیم ساعت:اقا چی شد اومد؟؟
من:اره گوشی..(گوشی رو دادم به داییم ک از خودم بدتره)
داییم:جانم؟؟ /اون:اقا مسعود؟؟
داییم:بله بفرمایین؟/اون:مسعود توکلی دیگه؟؟/داییم:نه گلم بنده مسعود رضایی هستم/اون:گوشی رو بده به اون اقا اولی یه لحظه
من:بلهه؟؟/اون:(این قسمت به علت خشونت بیش از حد سانسور میشود فقط همین قدر که یارو به فش های کش دار علاقه مند بود بعدشم به عمم تو افق سلام رسوند و گوشی شاتاراق گذاشت)
حالا گوشی رو گذاشتم همه خونواده از جمله داییم به اتفاق سرشونو به نشانه افسوس تکون میدن میگن شب اول قبر چی میخوای جواب بدی؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عصر سرد پاييزي باشه
تو خيابون باشي
خيابونم شلوغ باشه
بعد يكي از پاشنه‌‌هاي كفش خيلي پاشنه بلنده مخاطب خاصت شكسته باشه
بعد كاملا پنگون مانند راه بره . . .
اصلا بايد مرد باشي تا بفهمي "ّ آبرو قطره قطره جمع گردد وانگهي يه برباد شود !!!
بعله اين جورياست :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا به این سوی چراغ قسم,امروز یه کلیپس دیدم داشت رانندگی میکرد!!!دوره آخر الزمان شده...!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

تازه گوشی گرفته بودم هنوز کامل بهش عادت نکرده بودم بعضی وقتا یادم میرفت سر کلاس که هستم سایلنتش کنم
یه بار سر کلاس بودم گوشی )سایلنت بود( شروع کرد به زنگ زدن منم که ته کلاس بودم )گروه خونی ما هم اینجوریاس دیگه موشكليه؟( دیدم تا پاشم برم بیرون قطع میشه همون جا سرمو آوردم پایین آروم جواب تلفنو دادم " الان سر کلاسم بعدا زنگ میزنم" قطعش کردم با خودم گفتم خب اینم از این بهتر که نرفتم بیرون
سرمو بلند کردم دیدم همه بچه ها دارن منو نگاه میکنن استاد زل زده به من یهو برگشت گفت آقای سوری اگه تلفن دیگه ای ندارید اجازه میدید ادامه درسو بگم !! کلاس ترکید !!
دیدم ای دل غافل فک میکردم آروم صحبت کردم شدم مثل لبو. 20 سانت سرمو آوردم پایین که تو دید نباشم !!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

جاتون خالی چند سال پیش بامامان و بابام رفتیم کربلا . اتوبوس هنوز حرکت نکرده بود . مسئول کاروان داشت آمار میگرفت که همه اومده باشن .وقتی آمار گیری تموم شد مسئول کاروان گفت آقا تکمیل.بعد یهو مامان ما گفت الله اکبر.نگو فکر کرده طرف گفته تکبیر.خلاصه سفر معنوی ما اینگونه آغاز شد..!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم ی خط رایتل خریدم بردم ب پسر عموم نشون دادم میگه یعنی اگه بهت زنگ بزنم میتونم قیافتو ببینم؟میگم اگه گوشیت دوربین دوم داشته باشه اره
گوشیشو ورداشته بهم زنگ زده وقتی وصلش کردم میبینم داره جلو فلش دوربین بام میحرفه!‏‏!‏‏‏!‏‏!‏‏(محض اطلاع گلکسی اس 3 داره‏)‏
من:o_O-!-!-O_o
رایتل:DDDD
مخابرات:^¤^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما یه خواهرزاده 3 ساله داریم هروقت بابا میزنگید خونه که چیزی لازمه سر راه بخرم بر میداشت میگفت خیار سیب زمینی بخر.ما همه ذوق میکردیم بچمون به فکر چه چیزاییه.تا اینکه یه روز اینو برداشتم بردم مغازه رفت سمت خوراکیا اشاره کرد ازین خیار سیب زمینی ها برام بخر
من 0.o
خلال سیب زمینی !!!!!
خیار سیب زمینیD:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستان 4 جوکی که میگین تصور کنین تو حموم تا چشماتو می بندی یه جن داره نگات می کنه حالا تصور کن یه سوسک بزرک بالدار رو سقف حمومه حاضری کف شامپو تو چشمت بره ولی چشماتو نبندی چون حس میکنی وقتی چشماتو ببندی الانه که سوسکه بپره روت .لامصب از جن هم بدتره تجربه داشتم که میگم.
حموم کوفت آدم میشه.
اگه لایک نکنی امیدوارم یکی از حمون سوسکها بپره روت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از تفریحات سالم من اینه میرم چندتا از این فندک 500 تومنی ها میخرم (((((سیگاری نیستم فقط جهت تفریح )))یا مثل نارنجک میزنم زمین (یک صدایی میده امتحان کنید) یا مشت میکنم گازشو ول میدم تو مشتم بعد روشن میکنم حس جادوگری بهم دست میده یک بار خریتم گل کرد گاز فندکو سهوأ ول دادم زیر موهای خواهر 6 سالم این طفلی موهاش بلند اتیش گرفت فقط یک کمی موهاش سوخته بود منم تا یه هفته متواری بودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
سر سفره نشستیم میگم : مامان بابا کامیار کیما نهم ماه بعد تولدمه ^_^
بابام : گوساله حالا چند ساله میخوای بشی ؟؟؟^_^
من : بیست سال
مامانم : ای جان یادته انگار همین دیروز بود که تو جوب پیداش کردیم ^__^
آجیم : داداشی تو که خرس گنده شدی میخوای تولد بگیری ؟؟؟
من : اصلا این خونه جای من نیست قاشق چنگالو زدم تو غذا و بلند شدم برم
داداشم : کامران داداش ؟؟؟
من : جانم داداش بفرما ؟؟؟
داداشم : حالا که غذا نمیخوری کی غذاتو بخوره ^__^ خخخخ زدن زیر خنده @@
یه زن و شوهری هر دقیقه میان تو کوچمون میرن ، فکر کنم پدر مادر واقعیمن ^_^
عاغا شرمنده دیروز پست گذاشتم گفتم نهم تولدمه پولاتون رو جمع کنید ، والا خانواده آدم به همچنون شکلی برخورد کنن شما باید لنگ راستتون رو تا زانو کنید تو حلقم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما مغازه شيشه فروشي داريم نشسته بودم داشتم دنبال مشتري ميكشتم ديدم ي نفر اومد بعداز 3ساعت قيمت سوال كرفتن ميكه بنجره ما جقد شيشه ميخاد؟
منم ي نكاهي بهش انداختم
يارو هم از خجالت بدون خدافظي رفت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز سر کلاس دخدره با کلی فیس و افاده و باد تو گلو شرو کرد ب روخونی از درس عاقا رسید ب خلا های(فضای خالی)
گفت خلاهای(فاضلاب)...
هیچی دیگع پسرا دسته صندلی گاز میزدن
دخدراام باد کردن..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

اقاااااا ما روز عيد قربان مهمون يكي از فاميلامون بوديم تو شهرستان
وقتي وارد شديم فاميلمون ي گوسفند از اغل اورد و ميخاست بكشتش
وقتي من متوجه شدم فكر كردم ميخان جلو پاي ما بكشن دويدم جلو اقا اينكارا چيه ؟ خجالتمون ندين اصلا من نميزارم اينكارو بكنين همينطوري دست قصاب بنده خدا رو گرفته بودم نميذاشتم بكشه
اونم هي ميگفت دخترم بذار كارمو بكنم
منم ميگفت نه نميزارم
يهو ديدم نصف زمين نيست نگو خانواده اونو از خنده گاز گرفته بودن تازه فهميدم سوتي دادم بخاطر ورود ما نبوده گوسفند قربوني بوده
من:@
گوسفنده :)
قصاب:o
خانواده :D
زمين ---- ------*****-----**----*----****-----

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا من ديروز دوباره خواستگار پروندم
همسايمون زنگ زد گفت ميخايم بيايم خواستگاري
مامانم گفت چرا مادر اقا پسر خودش تماس نگرفت گفت اخه بنده خدا هم مادرش كر ولاله هم پدرش
هيچي ديگه مامانم گفت اشكال نداره بيان
فرداش خانومه خواستگار پيدا كن با ي خانوم اومد خواستگاري اما ما از اول تا اخر صداي خانومه رو نشنيديم
داداشم يواشي گفت چرا خانومه چيزي نميپرسه خنديدم گفتم بنده خدا كرو لاله همسايمون هي رنگ به رنگ ميشد من و داداشم هم همينطوري چرت و پرت ميگفتيم كه اون صدامون رو نميشنوه
موقع رفتن خانومه گفت خدانگهدار داداشم گفت به همين سرعت شفا گرفت
همسايمون گفت نه عزيزم خانوم خاله ي دامادن
الان من وداداشم تو افقيم داريم جوجه سيخ ميكشيم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستی که اینو فرستاده بود:
((تازه برگشته بودم خونه که رفیقم زنگ زد که بیا فلان جا جشنه ) منم که پایه ( گفتم اومدم !
اختتامیه جشنواره زمستانی همدان بود خیلی شلوغ ) بزور رفتم داخل( آخرش پشت صندلیهای
ردیف آخر یه جا گیرمون اومد !
کلی اذیت کردیم تا نوبت به یه گروه برای نمایش رقص محلی ) کردی ( رسید !
یه نگاه به دوستم کردم و گفتم رقصم میاد !
یه دستمال از جیبش درآورد داد به من که شروع کن !
منم دستشو گرفتم دوتایی سرو انداختیم پایین و شروع کردیم توی اون یه ذره جا رقصیدن ) البته محلی (...
یهو بغل دستیم زد بهم که اینجا رو نگاه کن !
وای همه ملت برگشته بودن سمت ما کف و سوت !!!
مامور حراست بدو بدو طرف ما !
يني عمرا بتونيد بقيشو حدس بزنين!))

یه سوال برام پیشاومد که آیا شما اینطوری رقصیدین:
http://img.doostiha.ir/uploads/2013/02/Animation-Photo.gif

اوووه کشتی خودتو رو لینک کلیک کن دیگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

كلاس دوم دبستان بوديم هر وقت درس نمي خونديم معلممون كپسول اتش نشاني ميورد تو كلاس ميگفت شما درس نمي خونيد الان با اين زبونتون رو از حلقتون ميكشم بيرون . ما هم گريه زاري التماس و اصرار خودمون مي كشتيم كه زبونمون نكشه حالا فكر ميكنم تازه ميفهمم چقدر نفهم بوديم ما دهه شصتي ها

هي هي هي هي ...........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یادمه دبیرستانی بودم.سرسفره ناهارنشسته بودیم تلفن زنگید.گوشی رو گرفتم معلم علوم راهنماییم که خیلی باهم صمیمی بودیم پشت خط بود.هول شدم موقع احوالپرسی بجای اینکه بگم چه عجب یادی ازماکردیدگفتم چه عجب ازاین طرفا!!
یعنی بابام جادرجا سفره رو جوید و قورتش داد!
تامدتهاتیکه مینداخت ومیگفت چه عجب ازاین طرفا...
من:((((((
بابام:-O
چه عجب ازاین طرفا:o-O
معلمم:خوشبختانه متوجه سوتیم نشده بود

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز سرکلاس فیزیک1 به دوستم گفتم بیابریم ته کلاس بشینیم این استاده A normal (همون تعطیل خودمون) گف نه .... مام ردیف اول نشستیم...... استاده یه پدرکشتگی باما که بماند باتخته داش که نگو.... بایه فشار 2000000000 نیوتونی داش تخته روپاک میکردکه تخته پاک کن ازدستش در رفت اومد از نوک دماغ دوست مذکور رد شد.....هیچی دیگه از جلسه بعد قراره باسپر (سپرجنگی )بریم سرکلاس..... واللللا.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا تو فروشگاه نشستم (تجهیزات پزشکی دارم) دقت کنید تجهیزات پزشکی غرق در حساب و کتاب دختره یه لنگه پا اومده توی فروشگاه میگه آقااااااااا یه سطل ماست کم چرب بدید با یه شارژ 2000 تومنی میگم شارژو میتونی از عابر بانک بقل بگیری ماست کم چربم تموم کردم پرچرب بدم خدمتتون میگه نه تورو خدا رژیم دارم .............................. ومن همچنان در حال گاز زدن ماشین حساب
یعنی اون رژیمت تو حلقووووومم
گیریم من قیافم شبیه بقال باشه جهنم چی توی فروشگاه من شبیه بقالیه آخه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

رشته کوه های کلیمانجارو
پوشش های توندرا و تایگا
فلات های آناتولی و تبت
قله های دنا ,زردکوه, اشتران کوه
امتحان جغرافی کبا یادشونه؟؟
هیچ کدوم اینا ب کرمون نیومدا
ヅ₣ӃὯϨϯ_Дƞ₲Э₤ シ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

يه روز تو مدرسه سر يكى از ميز ها،معلم از نزديكش رد شد و جامدادى طرف افتاد.
بعدش معلمه گفت ببخشيد،طرفم آروم گفت نمى بخشم
هيچى ديگه معلمه شنيد و ...
بهتره كه توضيح ندم بچه ها چطورى ميزارو جويدن!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه که بودم ؛ دوبار تو خونۀ یکی از فامیلامون
وقتی به چراغ راه پله شون زُل زدم و چراغ بعد از یه دقیقه خاموش
شد،فکر کردم دارای یه قدرت خاصی هستم!
وقتی فهمیدم چراغشون تایمر داره؛ کمرم شکست ..!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه ها ... یه بار سر کلاس جنین شناسی بودیم ( دانشجوی ترم 1 پزشکی ام ) بعدش, داشتیم درباره ی روش های درمان ناباروری حرف میزدیم که یهو یه پسره از استاد پرسید :
" استاد؟ میشه با این تکنیک IVF یه کاری کرد که ویژگی های بچه, دلخواه آدم باشه ؟ مثلا من میخام بچه م پسر باشه ... لاغر باشه ... رنگ چشماش سیاه باشه ..... آیا میشه این ویژگی های بچه رو انتخاب کرد؟ "
خلاصه, استاده اومد جوابشو بده ... گفت :
" تو غلط میکنی ... 18 سالته بچه هم میخوای ؟ حالا خوبه ترم اولیا ... تو فعلا فقط حق داری لوازم التحریرت رو انتخاب کنی ... بشین درساتو بخون ... اصلا توی این گرونی کی حوصله ی بچه داره ؟؟؟؟ !!!!!! "
حالا این استاده هم گیر داده بود به این پسر بیچاره !!!!
پسره هم از خجالت سرخ شده بود ...
باور کنین که از میز و صندلی های کلاس چیزی باقی نموند ... از بس که جویده شدن ... :)

نتیجه ی اخلاقی : هیچوقت توی دانشگاه سوال های بی ربط نپرسین وگرنه استاد یه کاری میکنه که ... دیگه تا عمر دارین یادتون نمیره ها !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمه دوم راهنمایی که بودیم دوتا از بچه ها سر کلاس هی حرف می زدن معلممون یکیشونو بلند کرد گفت شما چی دارین تو گوش هم پچ پچ می کنین؟
اونم نه گذاشت نه برداشت گفت خانم مگه ماییم! خسرویه همش میگه نگاه چشم خانم بکن یکیش کوره
ما هم می خواستیم بترکیم از خنده ولی مجبور بودیم جلوی خودمون رو بگیریم خدا هیچ کی رو تو این وضعیت قرار نده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه باربابام خدابیامرز واسه خونه نارنگی خریده بود شب مهمون داشتیم واسه همین مامانم نارنگیارو شست و گذاشت تو یخچال و بمنم که تازه ازمدرسه اومده بودم یه تعارف نزد!منم فک کردم اگه بهشون دست بزنم مامان دعوام میکنه آشپزخونه که خلوت شد رفتم سراغ نارنگیاو باظرفش برداشتمشون بعد واسه اینکه کسی نبیندم سرمو کردم زیرمیز ومشغول خوردن شدم باورتون میشه؟10سالم بود فک میکردم چون من سرم زیرمیزه وکسیونمیبینم,کسی هم منو نمیبینه!!!
بله همچین فردی بودم من!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

کارت ملیم رو گم کرده بودم رفتم ثبت احوال ب طرف گفتم اومدم کارت ملی بگیرم گفت اولین باریه ک میخوای بگیری؟
گفتم نه اومدم المثناشو بگیرم
دیدم بقیه دارن خودشونو میخورن(ب دلیل دولتی بودن مکان نمیتونستن صندلی هارو بجون!)بعد کارمنده هم ی لبخند معنی دار زد و ی نگاه عاقل اندر الاغ کرد!
تازه فهمیدم کارت ملی المثنی نداره!!!
بعله همچین مردمه ضایع کنی داریم!!کمی اغماض هم بد نی!موافقاش بلایکن.(اغماض=چشم پوشی)!
لایک=تو این تحریما و ناراحتیا وکمبود سوژه خدا تورو از ما نگیره
لایک=گرفتم مهم نی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
بچه ها روم به دیفار ، لنگ راست همتون تا زانو تو حلقم ~_^ امرو مثل این بچه سوسولا رفتم سر کلاس کتاب عمومی
رفتم تو فکر پستاتون یه لبخند خوشگل رو لبای قشنگم نقش بست @@
یه دفعه دیدم دختری که تو افق
دیدم بود داره بهم لبخند میزنه @@
ناموسن قیافش مثل وقتایی بود که بابا بزرگم خمیازه میکشید و دستشو تا آرانج میکرد تو مماغش عاغا کلاس تموم شد رفتم برم دستشویی دختره جلوم بود یه دفعه برگش گف : آقا کامران این لبخندا و افتادی دنبالم یعنی چی؟؟ من باهات رفیق نمیشم اگر میخوایم بیا خواستگاریم ^_^
من : جاااااان @@ من به هفت جد پس و پیشم خندیدم به تو لبخند بزنم ، دختر من خودم نومزد دارم ، اینم انگشترانم ، بیا این ور تو خودم ریدم ~_^ دخترا جدیدن اصلا نمیترسن از روز رستاخیز ^_^
عاغا نهم ماه بعد تولدمه‎ ‎‏ همین الان پولاتون رو جمع کنید که به همین دکمه اینتر قسم نهم با کادو نیاد راتون نمیدم ~_^ خخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

تو ویچت...ب دختر میگم کجایی هستی؟
میگه:شیرازیم بندر عباس زندگی میکنم دبی ب دنیا اومدم...
معبودااااا :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

چند بار آخره اسام ب مخاطب نیمه خاصم گفتم "عجقم"!چند روز پیش ازم پرسید "عجق"یعنی چی؟والا منم آدم صادقیم گفتم:یعنی عنتره جوجه قمپزباز!!!الان چند وقتیه خبری ازش نی!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دادا یه بار تو تاکسی بودم از سرکار میومدم(خو چیه مرد کارم دیگه)
بعد یه پسر تقریبا 18_19 ساله اومد کنارم نشست من تو حس خستگی خودم بودم که دیدم این پسره هی داره میخنده اولش یواش میخندید بعدش کم کم صداش رفت بالا همه تو ماشین فهمیده بودن که این داره به خودش میخنده من که تو حاله خودم بودم فک کردم داره به من میخنده یهو با عصبانیت داد زدم
چه مرگته هی میخندی مرض داری بیشعور برو به عمت بخند
بعد یهو پسره ن گذاشت ن برداشت گفت به تو که نمیخندم ترشیده خانوم دارم سایت 4جوک میخونم
خلاصه دیگه حسو حالمو بفهمید دیگه
از اونجا بود که با 4جوک اشنا شدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

كيا يادشونه؟؟!!
يه جور كلاه داشتيم از مغز سر تا گردن ميومد!!!بعد فقط جلوي چشماش باز بود!!!حتي جا واسه نفس كشيدنم نداشت!!!بالاشم يه نقاب داشت كه تو روزاي برف و بارون افتاب صورتمونو نسوزونه!!(واقعا حكمت اين يه ذره نقاب چي بود؟؟؟من كه نفهميدم!!)بعد يه مدت همون كلاها مد شد براي دزدي!!!
والا ادمو ميكرد انگار دزداي سرچهارراه!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز از تاکسی اومدم پایین اول صبح بود یکی دستم روگرفت گفتم خدایی امروز چه روز خوبیه لاین اولی رو ردکریم دومی هم رد کردیم سومی اومدیم ردکنیم اقایه خورد به نرده وسط لاین وپخش زمین شد گفتم اقا چی شد چراپخش زمین شدی گفت :دادا من مثه تو کورم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقاخاله من حدودا 60سالشه وبنده خدا سواد نداره و در حال حاضر بزرگترین پسر مجرد تو فامیل منم. اونروزی عروسی پسر عمم بود بعد عروسی کل فک وفامیل نشسته بودیم حتی اونایی که من باهاشون کلی رودروایسی دارم.یه دفعه خاله ام گفت همه رفتن دیگه تنها شدیا .منم خواستم یه جوابی بدم که تکراری نباشه وخیلی شیک وفلسفی باشه به خاطر همین یه نگاه نافذ اول به جمع بعد به خاله ام کردمو گفتم: "من تنهام ولی تنها من نیستم"هیچی دیگه خالم اصن خاموش شد از اون روزم هروقت خاله ام منو میبینه هیچی نمیگه اصن هنگ می کنه.یکی نیس به من بگه اخه ادم عاقل این چی بود به این بنده خدا گفتی.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دو سه روز قبل عید قربان دیدم کلی غذاهای خوب و میوه و تنقلات و. . .خلاصه پدرمادرم حسابی بهم میرسیدن.منم کنجکاو شدم پرسیدم چی شده ؟محبتتون گل کرده؟مادرم میگه هیچی پسرم بخور بخور نوش جونت بخور تا واسه عید قربون چاق بشی. من:عیدقربون؟مگه عیدقربون چه خبره؟ بابام برگشته میگه :اخه حساب کردیم دیدیم پولمون نمیرسه قربونی بخریم این شد که گفتیم امسال تورو سر ببریم. هیچی دیگه من تاعید قربان لب به غذا نزده بودم.اخه من میشناسمشون اینا شوخی توکارشون نیست.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

راهنمايي بودم .بزرگترين آرزوم اين بود كه برا يكبارم كه شده نمره ديكتمو بالاي صفر بشم.يه روز يكي از بچه خرخوناي كلاسو تهديد كردم كه بايد بذاري از رو دستت تقلب كنم و الا خودت ميدوني
خلاصه اونروز ديكته رو بيست شدم ولي معلم كه تو كتش نميرفت,دوباره همون املا رو برام گفت عاقا شدم صفر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

ديروز داشتم با دوستم در مورد خواهرش كه كلاه سرش رفته بود صحبت ميكردم بعد گفتم «خواهرت اينقدر خر نيست كه چك سفيد امضا دست كسي بده، پس نگران نباش
دوستم: چرا اتفاقا سفيد امضا بوده
من :!
دوستم :O
سازمان حمايت از سوتي دهندگان :P

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

جاتون خالي رفته بوديم بابلسر قايق سواري
موقع پياده شدن داداشم كه تازه نامزد كرده خواست جلو زنش و مردم اطراف افه بياد گفت من از همين جا شيرجه ميزنم تو اب
اومد شيرجه بزنه پاش گير كرد به لبه قايق باصورت رفت توگل
بعد از اون تا چند ساعتي نديديمش

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودم دندون پزشکی ( برای بار اول بود پیش این دکتر میرفتم ) یه چیز بهم داد گفت امضا کن تا برات تشکیل پرونده بدیم حالا متن اون کاغذ:
1) در صورت عیب پیدا کردن بعد از کار هیچ گونه تعهدی شامل مطب نمیشود
2)در صورت شکستن دندان هیچ گونه تعهدی شامل مطب نمیشود
3)در صورت بیهوشی شما ما بی تقصیریم
4) اگه زیر دست دکتر مردی به ما هیچ ربطی نداره
و........
منم که داشتم از دندون درد میمردم اجازه ی مرگم رو امضا کردم
مسئولین یه کاری کنن.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما یه بار نصغه شبی(طبق عادت) اومدیم سر یخچال.از قضا دیشبش کالباس داشتیم.منم که از خداخواسته شروع کردم به گاز زدنو خوردن کالباسه. داشتم از خوردن کالباسه لذت میبردم که یه دفعه برگشتم پشت سرمو نگا کردم دیدم بابام واستاده با عصبانیت داره کمربندشو وا میکنه......
.
.
.
.
.
.
.
.
.
هیچی دیگه...
الان در یخچالمون با کمربند بسته شده به در کابینت :)))
سلامتی همه باباها... بزن لیکووو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش صبح زود میخواستم برم باشگاه هی با تق و توق تو کمد دنبال لباس ورزشیم میگشتم و همسرمو پسرمم خواب بودن که یهو همسرم از خواب پرید داد زد " ااا چقدر سروصدا میکنی!"
آقا قبل از اینکه من جوابی بهش بدم گودزیلامون )1/5 ساله ( پاشد بی مقدمه 1 دونه زد تو گوش باباش و خوابید،
دیگه هیچی هنوز تو افقم و توانایی محو شدن ندارم ، یکی کمکم کنه محو شم لطفا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از بچه ها رو تو یکی از برنامه های مستند کانال 1 نشون دادن . بهش میگم با تو مصاحبه هم کردن ؟؟ میگه "نمیدونم والا , من آخرای برنامشو دیدم ... " :)) آخه من به این چی بگم !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه دوس دختر داشتم انقد خوشگل بود که حس ميكردم سر كارم گذاشته منم باهاش کات کردم کمرم شکست . خودم به خودم شکست وارد کردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز رفته بودم دانشگاه که یه صدای زنگ اس ام اس برام فرستادن ) صدای جیرجیرک (
منم یهویی یه ریع مونده به کلاس یه فکری به سرم زد !
بچه ها رو جمع کردم گفتم زنگ گوشیاتونو برای ساعت 6 )میشد وسطای کلاس( کوک کنید و صدای زنگشو صدای جیرجیرک بزارین !
یه 5 ,6 نفری قبول کردن ساعتارو تنظیم کردیم نشستیم سر کلاس ...
سر ساعت یهو گوشیا شروع کردن به زنگ زدن ) آخ قیافه استاد دیدنی شده بود(
صدا یه طوری بود که معلوم نبود از کجاس !
حالا این وسط یکی یادش رفته بود صدای زنگو عوض کنه گوشیش یه آهنگ عربی پخش میکرد
) آی بدبخت ضایع شد !!(
استاد هم همونو خفتش کرد !!! ) آی بهش خندیدیم ! (

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
مخاطب فوق العاده خاصم صبح ساعت هفت زنگ زد گوشی رو برداشتم
الهام : سلام کامی جونم ^_^
من : دی : علیکم سلام خانمی من خوابم میاد هیچ جا نمیرم گفته باشم^_^
الهام : دی :کامی جونم از کجا فهمیدی میخوام بری جایی ؟؟؟!!!
من : از کامی جونم گفتنت ^_^
الهام : صداشو کلفت کرد گف : با مرام ، من مخلصتم به مولا ، بیا و مردونگی کن برام آش بخر بیار ^_^
من : جاااااان ؟؟؟
الهام : مرامتو عشقه لوتی ، کشته همین مردونگیتم ، با مرام سریع بیا که گشنمه ^__^ خدافظ آقام
من : الو الوووو الو و و
به شخصه مطمئنم از هر زاویه ای نگاه کنیم خرم کرد ^__^
لایک = آره کامران به دکمه اینتر قسم خرت کرد ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمه اول راهنمایی که بودم منو بغل دستیم هیچی از ریاضی حالیمون نبود یروز نمیدونم از کجا این دوستم جوابای تمرینا رو آورده بود و تا دبیر حرف نزده داوطلبانه رفت و تمرین یک رو حل کرد بیچاره معلمه از تعجب داد زد: صلوات! تازه بعدش من دفتر رفیقمو گرفتمو سوال بعدیو حل کردم دبیرمون ایندفعه بلند شد یه مشت پول از جیبش درآورد گفت بگیر! بیا بگیر!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا اصن پارسال ی وضی بوت که نگو ....یکی دو ماه از سال تحصیلی گذشته بود ما هم که دوم بودیم ...اخر زنگ بوت و من اجازه گرفتم اومدم بیرون ...بعد چشم به یخچال بوفه افتاد ...منم ک نتونستم جلو خودمو بگیرم ...بعد طی یه عملیات انتهاری (انتحاری )رفتم و دو عدد تکدانه ی آلبالو کش رفتم و با خیال راحت زنگ تفریح خوردم ....زنگ اخر هم به این ترتیب رفتم و 6 7 تا بردم خوردم حالشو بردم .فرداش هم هی سر کلاس اضافه ها میخوردم و میخوردم ..و به این ترتیب ضرر بسیاری به مدرسه زدم .لامصب مدیر مدرسمون با پول شهریمون رفته بوده مالزی من هم دودش را از دماغش دراوردم ...خلاصه این بود تفریح سالم من

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام بچه های خوبم...
کودک که بودم داداشم یه جوجه اردک داشت...داداشه که میرفت بیرون.اون صفت خبیث منو خواهرم از چهره ی مظلوم مون رونمایی میکرد ومیرفتیم سراغ اردک فلک زده...بالشو میگرفتیم تو دسنامون دتد میزدیم که بپره!؟!؟مریض هم خودتونید مافقط کمی عقده ای بودیم!خلاصه روحش شاد به یادش 45ثانیه سکوت میکنم.قول میدم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ميخوام اعتراف كنم معلم بسيار مهربان و خلاقيت پرورى هستم!!!!
ميگى نه؟؟؟؟؟؟ ^_^
گوش كن پس!!!!شايد خيلى از شماهام از اين خوشمزه بازى ها درآوردين و به خاطرش تشويق كه هيچ ، چه بسا تنبيه هم شده باشين!!!
يكى ازگودزيلاهاى كلاس چهارمى تو امتحان جواب سوال چگونه اين كار انجام شد را نوشته بود :
به سختى.......@_@
چشام گرد شد ولى نمره كاملو به خاطر اين نبوغ و راستگوييش بهش دادم........*_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا مایه بار از طرف کانون بادوستان گرامی رفته بودیم قم حاج آقا صنعتی و خانومش هم که یه بچه ی شش ماهه دارن با ما اومده بودن بعد تو حیاط جمکران نشسته بودیم و همگی از گرسنگی حال نداشتیم و داشتیم با آقای چعفری(مسوول گروه)بحث می کردیم که چی بخریم واسه شام که آقای صنعتی و خانومش از دور میومدن یکی از بچه ها گفت تو دست زن آقای صنعتی نونه آقای جعفری یه نگاه کرد و گفت:بابا کجا نونه؟این بچشه
که دیگه هیچی ماهممون پهن شده بودیم رو زمین از خنده
از گرسنگی بچشو نون دیده بودیم خخخخخخخ

لایک=خدا همه ی گرسنه ها رو سیر کنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

گلاب به روتون دسشویی داشتم
تو جادّه هم بودیم
از بغل پمپ بنزین رد شدیم، روم نشد چیزی بگم
گفتم تا خونه تحمّل میکنم
...
هیچّی دیگه، تا به پمپ بنزین بعدی برسیم، فحشایی به خودم دادم که خودمم نمی دونستم همچین فحشایی بلدم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلای ابجیم دستشویی مخصوص داره ولی همیشه میره یه گوشه وا میسته با حالتی بسیار مظلومانه به اطراف نگاه میکنه طوری دل دشمنم واسش کباب میشه اونوقت کارشو میکنه لبخند میزنه...............حالا زمان ما کلی میشگون توسری میخوردیم که چی فقط ما رو ببرن دستشویی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!من این همه محبت محاله......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

گوشیمو میخواستم بفروشم پسرخالم گفت کارتونم داره؟منم گفتم نه خودت میتونی بریزی توش
قیافه پسرخالم :-o
قیافه من:-)
یهو دیدم کله خونه دارن زمینو گاز میزنن
دخترخالم با خنده گفت خنگ منظورش جعبه گوشیته!
:-)))))
خنگم خودتونید!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا سلام.................راستش ما ی پدر شوهر داریم ک خیلی باحاله...............جاتون خالی چن روز پیش همه خانواده نشسته بودیم مستند پنگوئن ها و میدیدم ک پدر شوهرم از در اومد توو و نشست با دقت تلویزیون رو نگاه میکرد بعد از نیم ساعت تجزیه و تحلیل ب هیچ نتیجه ای نرسید و گفت عروس خانوم اینا چی ان؟ گفتم پنگوئن آقا جون................بنده خدا گوشاش سنگینه هی گفت ها؟چی؟چچچچی/................در اخر هم ی حیوون از خودش اختراع کرد و گفت آهان سنجاب دریایی ان.........................
من :((((((((
آقاجون :))))))
سنجاب دریایی :^^^^^^^
خب نمیدونی چ جونورین خب از خودت میسازی چرا؟؟ خو کی تا حالا اسم سنجاب دریایی شنیده................
هر کی سنجاب درایی دوس داره بلایکه............والا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

وای نمی دونیدکه من چقدرعاشق صدای اون مرده ام که سالی 2-3بار زمستونا صداش ازشبکه استان پخش میشه:
(باسلام خدمت هم استانی های گرامی به علت ریزش شدید برف ولغزندگی جاده هافردا Xشنبه کلیه ی مدارس استان درتمامی مقاطع تعطیل میباشد....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب خیلی مهربون رفتم پیش بابام نشستم و نگاش کردم و تو ذهنم داشتم چملاتی که می خواستم بگمو ردیف کنم تا حرفمو بزنم که....
بابام خیلی شیک و مجلسی یه نگاه بهم انداخت و گفت چقدر پول میخوای؟؟؟؟؟
و اینگونه بود که بابام ذهنمو خوند و من دهنم از تعجب باز موند و خانواده به زور بستنش...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

زنداداشم دخترعممه بعد تولد ابجیش بود نمیدونستم اقا کادو هم نگرفته بودم با داداشم مشورت کردم گفتم پایه مسخره بازی هستی گف اره اقا ماهم دوتا گوجه پیچیدیم لای دستمال کاغذی بعد کادوش کردم گذاشتم داخل ظرف دردار بازم کادوش کردم گذاشتم داخل یه جعبه دیگه کادوش کردم بردم دادم بش گفتم عزیزم تولدت مبارک دیگه ببخشید اگه کمه عمم گف عمه جون همین که به فکرش بودی بسه اقا اشک شوق تو چشاش دیده میشد کادورو باز کرد جمعیت رف رو هوا من که اون وسط غلت میزدم اصن یه وضی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

صبح آبجی 6 سـاله م با داداشم دعواش شده بود
با گریه اومد پیشم گـفت:داداشی یه آهنگ بـذار گوش کنیم دلمـون واشه :0
منم گفتم:آهنگ چی بذارم؟ناری ناری خوبه؟
گفت:نه نمیخواد،داریوش بذار!!!
خدا خودش بهمون رحم کنه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

خواهر خانمم خیلی نگران رشد موهاشه...یه چیزی شنیده که موها باید در هفته یک سانت رشد کنن..رفته پیش دکتر بهش گفته آقای دکتر ما کلا خانوادمون فقر یک سانت داریم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

خوهرم سمينار داشت منم رفتم ببينم چطوري بين استاداشون صحبت ميكنه.
توي ماشين يه سوالي داد دستم گفتش اخر سمينار ازم بپرس.منم داخل سالن امفي تياتر دانشگاه ،رديف اخر نشستم همه دوستاش اومدن، بعده سلام ميگفتن داداشه رهايي منم كه ميگفتم اره همه ميخنديدن.
اخر سمينار سوالو پرسيدم
خوهرم برگشت گفت اصلا ما در اين باره بحثي نكرديم
كلاس رف رو هوا
خواهرم گفتش اقا بفرمايين بيرون
استادش گف چيكارش داري
برگش گف استاد اومده شيرني بخوره رشتش با ما فرق داره.
الان دوستاش كه زنگ ميزنن اول حال منو ميپرسن
عمرا اگه كسي اينطوري تحقير بشه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار خالم پسرخالمو که کودکی بیش نیستو فقط شیر میخوره گذاشت پیش من و اجی خانوم .... بعد اون روز سرگرمی خواهرم این بود که خیارشور میذاشت تو دهن پسرخاله بعد به قیافه کج و کوله شدش میخندید ... ^_^
فک کنم داشت انتقام میگرفت از دهه نودیا ^_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

ي بارم سر كلاس نشسته بوديم اخراي كلاس بود با ي استاد پر كارو پر حرف
ما هم با تمام قدرت خسته نباشيد ميگفتيم تا فرار كنيم استاد گفت همين ي نكته رو هم بگم بعد بريم.ماشيناي دنده اتومات مصرف سوختشو از ماشيناي مشابه كه اين سيستم رو ندارن بيشتره.خوب خسته نباشين
ناگهان يكي از اقايون از ته كلاس برا نمك ريختن گفت استاد ماشين من پيكان دندشم اتومات نيست پس چرا مصرفش اينقدر بالاست
در همين حين استاد كيفشو گذاشت رو ميز اومد كه دوباره بره منبر
كه پسره دستاشو برد بالا گفت استاد بگم گوه خوردم قبوله؟؟؟؟؟
البته ديگه اون اقا رو سركلاس نديدم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

هیچ وقت یادم نمیره روز اول دانشگاه که رفتیم سر کلاس
وقتی استاد امد سر کلاس همه بچه ها گیج بودن هیچ کدوم نمیدونستیم
باید چکار کنیم
یکی صلوات فرستاد
یکی گفت برپا
یکی بلند شده بود
یکی نشسته بود
اصن یه وضعی
حالا اینا رو ولش یکی از بچه بعد از استاد یکم دیر امد سر کلاس
وقتی میخواست بیاد تو عین بچه ها دست شو بلند کرد گفت آغا اجازه!!
یعنی کلاس پوکید
آخ آخ آخ چقدر خندیدیم چقدر خندیدیم
یادش بخیر

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه گوشت کوبیده هم تو یخچال داریم دیگه جزو آثار باستانی محسوب میشه و هیچکس دقیقا نمیدونه از کی تو یخچاله:|
تازه بدیش اینه که مامانم ازش به عنوان سلاح استفاده میکنه....
هرکی میگه من گشنمه میگه یه گوشت کوبیده تو یخچال هست برو بخور:(((((
من از همین تریبون میخوام از مسولین درخواست کنم نسبت به ثبت جهانی این اثر اقدام کننن:-/

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

خدا منو ببخشه
ي بار با دوستم كه ي خواهر 38 ساله و ي خواهر 35 ساله داره داشتم در مورد ازدواج حرف ميزدم
بعد يهو گفتم امسال سال خوبيه برا ازدواج .
دوستم گفت چرا
:‌اخه امسال همه ا زدواج ميكنن حتما خواهراي تو هم ازدواج ميكنن
: براي چي ميگي
: اخه نموم دختر ترشيده ها ي فاميل ما ازدواج كردن
بعد از لحظاتي تازه فهميدم چي گفتم
اونموقع هنوز افق اختراع نشده بود مجبور شدم اب بشم برم زير زمين. الانم تو قنات گنابادم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

داداشم وقتي رفته بود خواستگاري زنش . بهش گفته بود اگه به مامانم بگي بالا چشمت ابرويه طلاقت ميدم
براهمين بنده خدا خودش كه ميترسه هيچ،‌خانوادشم ميترسن
رفته بوديم خونشون داشتن معرفي ميكردن به زبون محلي
از خواهرش پرسيدم شما به مادر شوهر چي ميگن
خواهرش طفلي با ترس و لرز برگشته ميگه ما هيچي نميگيم بخدااااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار معلممون اومد یکی از چه های کلاسو باکتک بیرون کنه چکه اولو زد چک دومو زد به چک سوم که رسید دیگه هم کلاسیمون رسیده بود دم در خروجی.معلممون تا اومد چک سومو بزنه در باز شدو ناظممون اومد تو.هم کلاسی ما هم جا خالی داد.......وای وای وای.آقا معلممون اشتباهی چنان خوابود تو گوش ناظممون که بیچاره ناظممون بغض کردو بلافاصله برگشت بیرون.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

خدا ایشالا واسه هیشکس پیش نیاره...
میخواستم برم یونی عجله داشتم گفتم:باااااااااااااااابـــــــــــــــــا منو میرسونی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گفت آره بیا دم در منتظرم
منم بدو بدو رفتم دیدم با "شلــــوار کردی" رو "موتور" نشسته :(
با گریه زدم تو سر خودم گفتم شلوار کردی؟؟؟موتوررررررررررر؟
گفت بپر بالا فکر اونجاشم کردم سر کوچه دانشگاه پیادت میکنم^_^
یهنی این دور اندیشی تو حلـــــــــــــــــــقمO_O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

1- اون چه حیوانیه که روی درخت زندگی میکنه و غذاش موزه ؟ معلم !!؟؟!!؟؟
این جواب پسرخالم به سوال امتحان علوم دوم دبستانشه آیا
پسر خاله ی من :
1- از نوابق کشف نشده اس
2- گودزیلایس عظیم الجثه که هیچی حالیش نیس
3- فردی اس خلاق که با خلاقیت بی موردش معلمان را آسی کرده
4-بیشعوری است که فرق بین معلم و میمون را نمیداند
5-کلا از مرحله پرته
6- همه ی مواردی که ذکر شده ونشده

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
عاغا کی گفته بالا شهر دختراش ول خرجن و پسراش الکی ول میچرخن ؟؟؟ همین دکمه اینتر بزنه تو کمرم اگر دروغ بگم ^_^
رفتم بالا شهر دخترا به جای آژانس سر خیابون وایساده بودن خطی سوار بشن ، بعدشم پسرای بالا شهر با مازارتی مسافر کشی میکردن و میومدن این دخترایی که میخواستن خطی سوار شن رو میبردن ^_^
فقط نمیدونم چرا همش دختر سوار میکردن ولی منو سوار نمیکردن ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

♫ ılıllılıll دیـــگــــه بــرو واسـه هـمـیـشـه کـه قـیـدتـو زدم ılıllılıll ♫
عاقا کــیــلــیــپــس دختر همسایمون تو لوزالمعده أم اگه دروغ بگم
با دختر عموم رفتیم پارک ارم بهش میگم بیا ترن سوار شیم
میگه:نع حامد من میترسم خودت برو:@@
منم با ی نگاه خبیصانه ب افق گفتم بیا بابا ترس نداره که؟! تو منو سفت بگیر و فقط جیغ بزن
ماها(دختر عموم): نه حامد میترسم:@@@
من:ای بابا تو ک انقد ترسو نبودی بدو بیا بریم هیچیت نمیشه اوج هیجانه بیا بریم ترست باید بریزه
ماها: آخه.....؟؟!!
من:آخه ماخه نداریم بدو زود باش ببینم
ماها:باشه بریم فقط اگه ترسیدم دستتو بده من دستتو گاز بگیرم چون تنها در این صورته که خودمو میتونم خالی کنم
من:o_O جان؟؟؟؟ببخشید شما مگه سگ تشریف دارین :دی^__^
ماها:گمشو عاشقال اصن من نمیام@@
من:باشه بابا قهر نکن تنهایی حال نمیده
عاقا بردمش سوارش کردم وختی اومدیم پایین تمام دستم کبود شده بود و جای دندونای دختر عموم بود تازه گردنشم از بس سفت گرفته بود گردنش قفل شده بود
اصن ی وضی بوداااااااااا
لایک:تا تو باشی دختر مردمو اذیت نکنی دیوانه!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

+ حـاجی آبـجـیم اینا خونـمون بودن من رفـتم از بالای بوفـه ی پذیرایی روزنامـه بردارم،همچی که روزنامه رو کشیـدم 1 چیزی افتاد روم 1جـیغ بنفش زدم و سکـته ناقص کردم دیــدم 1عروسکه قورباغـه که بَچَشَم رو سرش بود انقدم زشـت بود رو زمیـنه! مادرخاتـونم برش داشـت و گفت : کـولی چـته؟ اینو واسه آریاجـونم (خاهرزاده2سالم) آوردم...!
والا مـن با این عظــمت گُرخیـدم بعد مادرخاتــون به زور مــیخاس قورباغـه رو بقـبـولونـه به آریـا تا بوســش کُنـه بـچه o_O +

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز تو همایش علمی مرده خیل جدی پرسید هدفتون برای درس خوندن چیه یهو دختره از وسط جمعیت داد زد عشقم امیر علی
من واقعا نمیدونم سرمو باید به کجا بکوبونم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

من خودمو که یادمه تو هم اگه یادته لایک کن:
6 یا 7 سالت بود یه مشت از دندوناتم ریخته بود دس مینداختی دور گردن دوست که احتمال 90% بغل دستیت بود و راه میرفتین.اگرم پیشت نبود و میخواسی صداش کنی هی میگفتی دوسی دوسی

جالبه که بچه بودیم دلمون میخواس بزرگ باشیم و بزرگ که شدیم دلمون میخواد بچه بودیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش گرام
روزایی که نمیرفتیم مدرسه اولش خوشال بودیم که نرفتیم ولی بعدش کم کم دلمون میگرفت و دلمون برا دوستامون تنگ میشد.اگرم که اونروز ورزش داشتیم که تا مرز گریه من خودم شخصا میرفتم.
ولی بهترین روزا موقعی بود که زنگ دوم یا سوم میرفتیم.ای حال میداد.مخصوصا اگه معلم اون ساعته آدم خشکی بود.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیشب ساعت یک وسط پیام بازی الهام گف : کامران دلم برات تنگ شده ^_^
منم آروم لباسام رو پوشیدم و پاورچین پاورچین زدم بیرون و دویدم طرف خونشون و جواب پیاماش رو میدادم
وقتی رسیدم سر کوچشون پیام دادم الهام واقعا دلت برام تنگ شده ؟؟
الهام : آره خیلی ی ی ی ی
من : خب الان من دم درتونم ^_^
الهام : کامران راست میگویی؟ بچه تو دیوونه ای ی ی ی
من :خب دیوونه ی تو شدم وگرنه قبلا آدم عاقلی بودم ^_^
خانمم چندتا پتو بیار بیا رو پشت بوم درو هم باز کن
رفتیم رو پشت بوم سرشو گذاشت رو بازوم و خوابش برد ^_^
دی : این که گرفت خوابید ،ولی چقدر خوشگل تر میشن وقتی خوابن ^_^
صبح الهام زد تو بازوم و میگفت پاشو ،چشمامو باز کردم دیدم مامان باباش بالا سرمونن دارن بهمون میخندن ،سرمو کردم زیر پتو گفتم : به شروار کردی صورتی بابا بزرگم الهام گولم زد^_^
الهام : پررو تو خودت اومدی
مامان باباش : دیوونه ها پاشید بیاد داخل صبحانه بخورید ^_^
من و الهام : خخخخخ باشد ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

به دوستم گفتم فردا میای دربند ؟ ( فهمیدید که ما زیاد کوه میریم هااااا ؟ )

گفت آره ، بعد از دو ساعت اس داد که ی ایل مهمون میخوان فردا بیان خونمون نمیتونم بیام ببخشید . بهش میگم هفته پیشم مهمون داشتید نکنه خبریه ؟ نکنه داداشت میخواد زن بگیره ؟ میگه داداشم بچه دارم داره میشه .
من : !!!!!!! شایدم واسه خواهرت خبریه ؟ اون : خواهرم که 2 ساله شوهر کرده . من !!!!!! :0 نکنه خودتم زن گرفتی . شایدم بچه هم داری ؟؟
اون : شاید
چی بگم که هیچی نگم بهتره !!!!
لایک : منم عروسی خودم دعوتش نکنم .
لایک : ما هم ازین دوستا داریم . جبران میکنی تو هم :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

هییییییی یادش بخیر. سر کلاس زبان وقتی همه ساکت بودن و تمرین حل میکردن...... من رفتم زیر میز (مشما . مشمبا) ترکوندم بیشور فک نمیکردم اینقد ضایع باشه معلمه عصبانی شد چند تا فحش اعم از عین پسرای لات سر کوچه و بی ادب داد بعدم فکر کرد کار یکی از دوستام بوده مامانش که اومد بهش گفت بچتون سر کلاس ترقه ترکونده؟؟؟؟؟ اخه نزدیک عید بود و این طور بود که هیچ کس نفهمید من اون گل رو کاشتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

تولده دوستم بودش بیرون باهم قرار گذاشته بودیم نامردیم نکرده بودیم براش یدونه پستونک خوشگل خریدیم کادو کردیم کوبوندیم تو صورتش.اونم نامردتر از ما تا رسیدن ب مقصد پستونکو گذاش تو دهنش :| از دهنشم در میاوردیم صدا گورخر وحشی ته جنگلای امازونو در میاورد0-0
قیافه ما و آبرومون: :|
دوستم و کودک درون بینهایت فعالش: :D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

پدرومادرم رفتن حج توخونه منموچهارتاداداش نره غول روهان(داداش بزرگه )خواب بودرفتم سراغ گوشیش ایشون خیلی غیرتی وسربه زیروبچه مثبت...یه چیزایه خاک برسری توگوشیش بودتاحالاندیده بودم تازه ریخته بوده انگارزنگ زدم به مامانم وماجراروبهش گفتم مادرم زنگ زده بهش گفته پسره لات بی غیرت اینجوری ازخواهرتو داداشات مواظبت میکنی اگه توبزرگشون باشی وای به حال بقیه..........حالا.تواتاقم درم 4قفله کردم رفتم زیرتخت میخاددروبشکونه خدایا قول میدم نهاییاموخوب بدم هندسه مم بخونم امشبوبه خیربگذرون غلت کردم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

چند شب پیش خالم اینا خونمون بودن
بعد هر کسی با بغل دستیش حرف می زد.بابامم با شوهر خالم داشتن حرف می زدن و زیر زیرکی می خندیدن
مامانم یهو مشکوک شد با شوخی گفت 2 تا جاری وقتی می شینن یه جا پشت سر مادر شوهرشون غیبت می کنن شما 2 تا باجناق دارید پشت کی غیبت می کنید؟
بابام نه برداشت نه گذاشت گفت معلومه پشت سر پدر زنمون دیگه
هیچی دیگه الان چند روزه بی غذا موندیم.یکی نیست بگه آخه بابا جون خوشت میاد گشنه بمونی؟
مامااااااان من گشنمهههههههه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

اونروز مخاطب خاصم اس داده: سلام عزيزم. دارم از دلشوره ميميرم..
بقيش missing text شده بود منم كه كلي نگران شده بودم اس دادم: سلام عزيزم چي شده؟!!!!! مسيجت كامل نيومده.
بعد از چند ديقه كه واسه من يه قرن طول كشيد دوباره همونو داد كه اين دفعه كامل اومد. توجه شما را به متن اون جلب ميكنم:
سلام عزيزم. دارم از دلشوره ميميرم نذار بگيرنت تا ميتوني شاخ بزن.. عيد قربان مباااارك :-))
از احوالات خودم در اون لحظه هيچي نگم بهتره!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داشت يه آهنگ از تلويزيون پيش مى كرد. بعد اين داداشه ما گفت چقد قشنگ مى خونه .
بعد خواس ببينه اسم يارو چيه گفت آها پس اسمش "جوينوس" هست!!
.
.
.
استادان ادبيات اعتراف كردند كه كلمه join us بوده!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

جیک جیک جیک جییییییییییییییییک من مامانمو میخوام
قد قد قد قد قداااااااااااااااااااااااااا قدقدقد بیا اینجا جوجه ی نازم
جیک جیک جیک جیک اخه بابا خروسه نمیزاره
میدونید اینا چی ان؟ مکالمه هم اتاقیم وسط اتاق
مردم از خنده میگم این چه کاریه ؟ با مظلومیت نگام کرد میگه بهم حق بده خب 40 تا اسلاید راجع به وظایف ماشین جوجه کشیو مرغو خروس درست کردم
حالا یه سوالی ذهنمو درگیر کرده بدجور
به نظرتون من که الان 2 ساعته دارم 4joko زیرو رو میکنم الان باید پاشم ادای ماموت بالای صفحه رو در ارم؟عایا صحیح است؟
مثلا استادم هس میخواد اینارو سر کلاس یاد بده بدبخت دانشجوهاش........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

خــــاطره مــربوط بـــه روز دوم مـــدرسه امـسال
مــــعلم ریــاضیمون خــــیلی بـــچه مثــبـــته روز اول زنگ ریاضی اومــد تو کــلاس قــوانینشو گفت و خــــلاصه کـــلی سخــنرانی(لـــازم به ذکــره چشـــماش فقـــط موزاییک هارو میدید)بعد سخنرانیش
گفت:خــــب کسی سوالی،حـــرفی نداره؟؟
یکی از بــــچه ها:آغـــا ببخشید کتـــاب تســـت چی مــــعرفی میـــکنید؟؟؟
والله نمـــیدونم گوشــاش سنگینه یا چی انگار شنیده بود که دوستم گفته خـــــودتو مــــعرفی کن!!^ــ^
گفت:بــــــنده عــــلی اکبـــــر... هستم
عاغا کل کلاس رفت رو هوا خـــودشم قرمز شده بود وایـــــنگونه بود که انــــگار تصــــمیم گرفت دیـــگه به موزاییکا نــــگاه نکنه^ــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا جلسه ی اول کلاس ادبیاتمون بود،هنوز لیست اسامی نداشتیم
استاد یه برگه داد که هرکی اسمشو رشتشو بنویسه همه نوشتن و دادن به استاد،
استادم شروع کرد به خوندن اسامی تا رسید به یه اسم هرکاری کرد نتونست بخونه رفت سراغ رشتش گفت رشتش و نوشته مدیریت جوجو،همون لحظه کلاس رفت رو هوا....
جالب اینجاست که بعد از 3بار خوندن تازه فهمید سر کاره و گفت احتمالا یکی نمک ریخته.

آخه احتمالا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

واقعا نمیدونم چرا ؟؟؟؟
باباها اصلا کاری به تلفن ندارن حتی اگه تلفن کنار دستشون باشه هم و کسی دیگه ای نیاد جواب بده به روی مبارک نمیارن که تلفن داره خودشو خفه میکنه
لااقل بابای من که این مدلیه !!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
به شروار کردی صورتی بابا بزرگم قسم ^_^ تو خونه نشسته بودیم مامان هم داشت فسنجون درست میکرد که دایم زنگ زد به بابام ، حرفاشون که تموم شد بابام برکشت گف : مردک لنگ دراز بی عقل بی وجدان یه تختش کمه بعد رو حرف من حرف میزنه گوساله ^_^
منم خواستم خودمو لوس کنم گفتم بابا مگه چی میگفت کچل ؟؟
بابام : به دایت میگی کچل؟؟ خانم بیا ببین بچت به داداشت میگه کچل لنگ دراز بی شعور ^_^
مامانم با چاقو دوید طرفم منم گریختم تو دستشویی
کامیار :آره مامان به دکمه اینتر قسم بابا راست میگه ^_^
مامانم : کیما دخترم بابا و داداشت راست میگن ؟؟؟
آجیم : آره مامان راست میگن تازه به بابا بزرگ هم فحش داد ^_^
من : دی : مامان دروغ میگوند ، میخوان بینمون رو خراب کنن
مامان : حرف نزن گوسپند از غذا خبری نیست ^_^ اگر جرأت داری بیا بیرون
به نام خدا کامران هستم یک پرورشگاهی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : سه شنبه 27 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز خواستم خودمو برا مامانم لوس کنم بهش گفتم :مامان همه دوستام بالا بالا دارن. مامان برا من بالا یالا میخری؟
دیدم بابامو مامانم یه نگاه مشکوک بهم کردن بعدش بابام رو به مادرم گفت: خانوووووم دیگه داری از زبون خوش میشنوی . دیگه بهانت چیه . خو من یه ساله دارم بهت میگم این بچه زن میخواد تو میگی نه ................
اینکه قیافه من چجوری بود دیگه باید خودتونو جای من بذارید .

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز