مشاهیر ایران و جهان

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

640 -581 ق، از زنان باكفایت و حكمران. وى دختر ملك عادل ایوبى و برادرزاده صلاح‏الدین ایوبى (589 -567 ق) و همسر ملك ظاهر، پسر عمویش، بود. پس از مرگ همسرش محمد (634 ق) به حكومت رسید كه بعدها به ملك عزیز شهرت یافت. پس از ملك عزیز، حكومت به ملك ناصر رسید كه در آن وقت كودكى بیش نبود و از عهده اداره كشور برنمى‏آمد. لذا زمان امور حكومت در دست ضیفه خاتون، جده‏اش، قرار گرفت و او شش سال در حلب حكمرانى كرد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند عابدین عالیخانى و متولد 1307 ش است. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده حقوق تهران شد و با احراز رتبه اول در رشته‏ى اقتصاد لیسانس گرفت و از طرف دولت براى ادامه تحصیلات به اروپا اعزام شد. در فرانسه تحصیلات خود را ادامه داد و از دانشگاه پاریس در رشته‏ى اقتصاد دكتراى دولتى دریافت كرد. پس از ورود به ایران به استخدام در شركت ملى نفت و سازمان اطلاعات و امنیت كشور درآمد. در سازمان اخیر سمت او مشاورى اقتصاد بود و گزارشهاى اقتصادى هفتگى «ساواك» را براى شاه تهیه مى‏كرد. شاه از طریق این گزارشها نسبت به او شناسائى یافت و در نتیجه به علم نخست‏وزیر وقت ابلاغ مى‏كند كه او را به وزارت اقتصاد ملى منصوب نماید. در 1341 به وزارت اقتصاد ملى معرفى شد و در كابینه‏هاى بعدى كه منصور و هویدا تشكیل دادند همچنان مقام وزارت داشت. در 1348 در اثر خبط و اشتباه اقتصادى از سمت خود كنار رفت و پس از چندى به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد و قریب سه سال در ریاست دانشگاه باقى ماند. پس از آن به بخش خصوصى رفت و در رشته‏هاى صادرات و واردات و كارهاى تولیدى و ایجاد كارخانه فعالیت نموده، خیلى زود ثروتمند شد. سمت دولتى او ریاست هیئت مدیره بانك ایران و امریكا بود. عالیخانى فوق‏العاده باهوش، آینده‏نگر، زرنگ و خوددار بود. پیرامون نفت در خاورمیانه كتابى انتشار داد كه رساله‏ى دكتراى او مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند عبدالحسین ظهیرى فرش‏فروش، در 1299 در ملایر متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده كشاورزى كرج شد و لیسانس در رشته‏ى كشاورزى عمومى و آبیارى گرفت و به استخدام شهردارى تهران درآمد و به اداره لوله‏كشى آب تهران منتقل شد. چندى نیز در فرانسه در امور آب مشروب و فاضلاب مطالعه و بررسى نمود و پس از تشكیل سازمان آب تهران، مدیر ادارى آن سازمان شد. در سال 1342 كه حسنعلى منصور نخست‏وزیر وقت، وزارت آب و برق را تاسیس و مهندس منصور روحانى را در راس آن قرار داد، محمد ظهیرى به معاونت آن وزارتخانه منصوب شد و به ترتیب معاون ادارى و معاونت پارلمانى آن وزارتخانه را عهده‏دار بود. وى قریب ده سال در سمت معاونت آب و برق انجام وظیفه مى‏نمود تا به استاندارى استان بنادر جنوب و بندرعباس كه بعدا هرمزگان نام گرفت، رسید. ظهیرى در برنامه‏هاى دولت در عمران جنوب فعالیتى داشت و در اسكله‏سازى و تشكیل سازمان آب بندرعباس و سدسازى تلاشى از خود بروز داد. در عمران و آبیارى جزیره‏ى ابوموسى نیز سهمى داشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند جلال‏الدین میرزا و نوه‏ى فتحعلى‏شاه قاجار است. در مدرسه‏ى دارالفنون تحت مراقبت افسران اطریشى تعلیم یافت و وارد نظام شد. مراحل نظامى را تا درجه‏ى سردارى پیمود. چون از خانواده‏ى قاجار و مورد توجه بود، همیشه مشاغل خوب و پرمداخل به او داده مى‏شد. مدتها فوج خلخال با او بود، بعد حكومت آنجا را هم گرفت. مدتى هم مسئول نان شهر تبریز شد. در اواخر سلطنت مظفرالدین‏شاه به حكومت كرمان و بلوچستان ماموریت یافت و در آنجا با مردم بدرفتارى كرد و نام بدى از خود به یادگار گذاشت. پس از ماموریت كرمان، به حكوت تهران رسید. بعد از مشروطیت، به مدت دو ماه در كابینه‏ى نظام‏السلطنه مافى به وزارت جنگ منصوب شد. فرزندان او نام خانوادگى جلالى قاجار و فرید نصر را براى خود انتخاب كردند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا مهدى‏خان خیاط، در 1291 ش در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه، در مهرماه 1313 وارد دانشكده افسرى شد و دوره‏ى دو ساله آن را در مهرماه 1315 طى نمود و به درجه‏ى نایب‏دومى نائل آمد. وى ضمن تحصیل در دانشكده‏ى افسرى، مدرسه‏ى نظامى دیده‏بانى را نیز طى كرده و دانشنامه گرفت و خلبان نظامى شد. طوفانیان در مهرماه 1317 به درجه‏ى ستوان یكمى و در 1321 به درجه‏ى سروانى و در 1325 به درجه سرگردى و در 1328 به درجه‏ى سرهنگ دومى و سرانجام در1330 به درجه‏ى سرهنگى نائل آمد و در همین مدت به دریافت نشان‏هاى درجه سوم و درجه دوم سپه و درجه سوم دانش نظام مفتخر شد. وى از سال 1330 براى طى دوره‏ى فرماندهى و ستاد به آمریكا اعزام شد و دوره‏ى افسرى رزمى را طى نمود و پس از بازگشت از آمریكا، به فرماندهى آموزشگاه خلبانى منصوب گردید و ضمنا به استادى دانشگاه جنگ برگزیده شد و اصول تاكتیك واحد هوائى را تدریس مى‏نمود. در فوریه 1955 عراق و تركیه در بغداد پیمانى امنیتى و دفاعى امضا كردند. چند ماه بعد ایران، پاكستان و بریتانیا هم بدان پیوستند. در این پیمان مقرر شد كمیته‏هاى مختلفى تشكیل شود از جمله كمیته نظامى بود. نمایندگان نظامى ایران در كمیته‏ى نظامى بغداد عبارت بودند از: سرلشكر عبدالحسین حجازى، سرلشكر على‏اشرف مظهرى، سرهنگ منصور افخمى، سرهنگ نصرت‏الله اربابى، سرهنگ على زند، سرهنگ حسن طوفانیان و سرهنگ فریدون جم. حضور حسن طوفانیان به عنوان عضو ثابت كمیته‏ى نظامى بغداد كه بعد از خروج عراق به علت كودتاى عبدالكریم قاسم، به پیمان سنتو نامیده شد حائز اهمیت و امعان‏نظر است. حسن طوفانیان در مهرماه 1336 به درجه‏ى سرتیپى نائل آمد و عضویت كمیسیون دائمى سازمان دفاع نظامى را عهده‏دار شد. در سال 1340 به عنوان آجودان شاه برگزیده شده و در مهرماه 1341 به درجه‏ى سرلشكرى دست یافت و در فروردین 1345 به درجه‏ى سپهبدى نائل شد و چندى بعد ریاست اداره‏ى چهارم ستاد بزرگ به او محول شد. سرانجام در آبانماه 1352 به درجه‏ى ارتشبدى نائل آمد. محل سازمانى این درجه، جانشینى وزیر جنگ و شغل اصلى وى ریاست اداره كل صنایع نظامى بود. ارتشبد حسن طوفانیان از سال 1342 مسئول خرید اقلام دفاعى ایران شد و تا پایان رژیم پهلوى عهده‏دار این سمت خطیر و پول‏ساز بود و بدون تردید طوفانیان از طریق مستشاران آمریكائى به شاه معرفى شد و لیاقت خود را نیز در كمیته‏ى نظامى سنتو به منصه‏ى ظهور رسانید. حسن اعتماد محمدرضا پهلوى به وى موجب گردید محرم اسرار نظامى شود و نقش مهمى در معاملات اسلحه‏ى ایران بازى كند و سرانجام به شهرت جهانى برسد. خریدهاى نطامى در دورانى كه وى مسئولیت آن را عهده‏دار بود، ظرف 8 سال به 19 میلیارد دلار بالغ شد و پورسانتى كه توسط فروشندگان سلاح به خریدار پرداخت مى‏شد 5 درصد خرید بود و با این حساب دریافتى، طوفانیان بماخذ 5 درصد در 8 سال آخر سلطنت محمدرضا پهلوى، بالغ بر 850 میلیون دلار بود. فردوست مى‏نویسد در سفارشات طوفانیان، محمدرضا هم بى‏نصیب نبود و مبلغ معتنابهى به حسابش در خارج ریخته مى‏شد. حسین فردوست در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوى (جلد اول، سفحه‏ى 219) درباره‏ى محمدرضا و طوفانیان و خرید اسلحه چنین مى‏نویسد: «نمى‏دانم كه طوفانیان چگونه توسط محمدرضا به عنوان مامور تهیه سلاح انتخاب شد. ولى حدس مى‏زنم كه به علت طى دوره‏ى نظامى در آمریكا و آشنائى زیاد با مستشاران نظامى آمریكائى در ایران، از طریق آنها به محمدرضا معرفى شد و از آن پس خریدهاى گزاف اسلحه‏ى ایران را ترتیب مى‏داد. اما این تصور كه نوع سلاح‏ها و كشور و كمپانى خریدار را طوفانیان تعیین مى‏كرد، تصور صحیحى نیست. چه نوع سلاح، به چه تعداد، از كجا، همه و همه توسط محمدرضا دیكته مى‏شد و طوفانیان تنها مجرى خوبى بود. محمدرضا از كجا انواع سلاح‏ها را مى‏شناخت؟ رویه این بود كه رئیس ستاد ارتش از طریق متخصصین ستاد فرماندهان سه نیرو (زمینى، هواى، دریائى) و بخصوص فرمانده نیروى هوائى در دوران فرماندهى ارتشبد خاتمى، فرمانده ژاندارمرى، رئیس شهربانى از روى كاتالوگها و در مورد سلاحهاى سبك از روى نمونه‏هاى ارسالى از شركت سازنده و همچنین شخص طوفانیان تقاضاى تهیه مى‏كردند و تعداد را همین مقامات به محمدرضا پیشنهاد مى‏دادند. در اینجا دو موضوع مورد توجه محمدرضا بود. خود سلاح و كشور تهیه‏كننده‏ى آن. او اگر با نوع سلاح موافق بود و شركت و كشور تامین‏كننده جزء لیست مورد نظرش بود كه آمریكائى‏ها و انگلیسى‏ها دیكته مى‏كردند، سفارش را تصویب مى‏كرد و تهیه‏كننده طوفانیان بود. در مورد سلاح‏هاى سنگین یا وسائل جنگى، تانكها و زره‏پوشها و امثالهم، در مسافرتهاى محمدرضا به آمریكا و اروپاى غربى نمونه‏ها و طرز كار آنها به وى نشان داده مى‏شد. مثلا یك هواپیماى شكارى را از نظر فنى و امكانات و طرز كار در عمل به او نشان مى‏دادند و او نوع و تعداد را به طوفانیان اطلاع مى‏داد و دستور مى‏داد كه تهیه شود. پس طوفانیان شخصا سفارش‏دهنده‏ى اصلى نبود. سفارش‏دهنده، شخص محمدرضا بود و البته نظر طوفانیان هم موثر بود. شیوه‏ى كار طوفانیان به نحوى بود كه همه از او متشكر بودند و به وى علاقه داشتند. در دوران طولانى این ماموریت، كوچكترین نارضایتى در بین فرماندهان نظامى از طوفانیان دیده نشد. مسلم است كه فروشندگان سلاح به طوفانیان حق و حساب مى‏دادند. این یكى از اصول متداول جهانى در معاملات تسلیحاتى است. در معاملات بزرگ 2 درصد و در اقلام كوچك تا 5 درصد پرداخت مى‏شود كه فروشندگان بدون سئوال به حساب مسئول خرید مى‏ریزند. البته طوفانیان به نحوى عمل نمى‏كرد كه محمدرضا حساسیت پیدا كند. او ارقام دقیق پورسانتاژ را به محمدرضا مى‏گفت. او مقدارى را به خودش مى‏داد و در مورد بقیه مبلغ دستور مى‏داد كه به كدام شخص و به چه مبلغى پرداخت شود. این را از یك منبع موثق شنیدم كه طوفانیان در مورد پورسانت چنین رویه‏اى داشت. اگر در هر معامله، محمدرضا نیم‏درصد به طوفانیان مى‏داد، در طول سالها رقم كلانى مى‏شد. طوفانیان خود بسیار باهوش، پرحافظه، سریع‏الانتقال، فوق‏العاده مسلط به حرفه‏اش و از نظر رفتار بسیار خوش‏برخورد و شوخ‏مزاج بود. او اگر داراى این مسئولیت نمى‏شد مسلما به ریاست ستاد ارتش مى‏رسید كه عالى‏ترین مقام ارتشى است.»

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

روزنامه‏نگار، مشروطه‏خواه و سیاست‏پیشه، در 1258 ش در مشهد تولد یافت. پدرش میرزا مسیح خراسانى معروف به بنان دانشمند و آزادیخواه بود. طوسى تحصیلات خود را در رشته‏هاى ادبیات فارسى و عربى و ریاضیات در حوزه علمیه‏ى مشهد پایان داد. خطى زیبا و ربطى شیوا پیدا كرد و به نویسندگى در مطبوعات پرداخت و تدریجا در زمره‏ى آزادیخواهان خراسان قرار گرفت. در بحبوحه‏ى مشروطه به تهران آمد و با مشروطه‏خواهان هم‏سنگر گردید. در مجلس اول سمت منشى‏گرى یافت، به هنگام به توپ بستن مجلس، با سرپرستى عده‏اى مجاهدان به دفاع از مشروطیت پرداخت و از پشت‏بام مسجد سپهسالار با قزاقها نبرد شدید نمود. پس از آنكه فشنگهاى آنها تمام شد، خود را به محل ظاهرا امنى رساند ولى فرداى آن روز دستگیر شد و او را به زندان باغشاه بردند و به غل و زنجیر كشیدند. بیم تلف كردنش زیاد بود ولى بعضى از دوستانش متوسل به كامران میرزا عموى شاه شدند و او شفاعت كرد از زندان جان به سلامت برد. طوسى به جاى اینكه دست از فعالیت بردارد، در زاویه مقدسه با متحصنین كه لیدر آنها سید على‏آقا یزدى بود، همداستان شد و باز براى اعاده مشروطیت به تلاش افتاد. پس از استبداد صغیر مجددا در مجلس اشتغال ورزید و این بار منشى‏باشى شد. در فترت بین مجلس سوم و چهارم كه مدتى طول كشید، داخل وزارت مالیه گردید. در 1299 به دنبال دستگیرى قوام‏السلطنه والى خراسان و سپردن حكومت به كلنل محمدتقى‏خان، طوسى به مشهد احضار شد و از طرف كلنل، معاون اداره‏ى ایالتى گردید. پس از قتل كلنل به تهران آمد و سمت معاونت ادارى مجلس را پیدا كرد و سالها داراى این سمت بود. در ادوار دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم از بجنورد به وكالت رسید و همچنان معاونت ادارى مجلس با او بود. وى در دو نوبت به انتشار روزنامه‏اى به نام طوس مبادرت نمود. روزنامه‏ى مزبور در دوران انتشار، از جراید معتبر و پرتیراژ و موثر در سیاست مملكت بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حاجى ملامحمد بر آغوش مجتهد تبریزى، در 1263 ش متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و مقدماتى به تحصیل معارف اسلامى پرداخت و دوره‏ى سطح را در تبریز به پایان رسانید و مدتى در حوزه‏هاى علمیه‏ى تبریز تدریس مى‏كرد و چون خوش‏گفتار و ناطق زبردستى بود، به میرزا باقر ناطق معروف شد. قبل از مشروطیت براى تحصیلات عالیه به نجف رفته، محضر بزرگان و مجتهدین نجف را درك نمود و به ایران بازگشت و به انتشار روزنامه پرداخت. مرحوم مهدى مجتهدى متذكر شده است كه دو روزنامه به نام طلیعه سعادت و كلید نجات را در تبریز انتشار داده است. مدتى هم به وعظ و خطابه پرداخت و سرانجام وارد دادگسترى شد و در تبریز دادستان و رئیس دادگسترى بود. به هنگام قیام شیخ محمد خیابانى چون در زمره مخالفین او قرار داشت، از تبریز تبعید شد. در عدلیه‏ى داور با رتبه‏ى 8 قضائى به خدمت پذیرفته شد و چندى دادستان گیلان و زمانى رئیس دادگاه‏هاى شهرستان و استیناف مشهد بود. در تهران نیز مشاغلى را عهده‏دار گردید و سرانجام دادیار و مستشار دیوان عالى تمیز شد. در 1321 به وزارت دارائى انتقال یافت. چندى در دیوان محاكمات و مدتى مستشار اداره تصفیه املاك واگذارى بود و سرانجام مدیركل قضائى و حقوقى وزارت دارائى گردید و سالیانى چند در آن سمت استوار بود تا اینكه بازنشسته شد و به وكالت دادگسترى پرداخت. باقر طلیعه مردى متقى و پاكدامن بود، در نجف از شاگردان سید كاظم یزدى و ملامحمدعلى نخجوانى بود و از آنها درجه‏ى اجتهاد داشت.در مسائل حقوقى بسیار خوش‏فهم و خوش‏قریحه بود. عزت‏نفس و تقوى و پاكدامنى و وارستگى با خون وى عجین بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1309 ش در میانه تولد یافت. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده‏ى ادبیات تهران شد و در رشته‏ى زبان فرانسه درجه‏ى لیسانس گرفت. كار خود را با مترجمى در مطبوعات آغاز كرد و خیلى زود توانست از مفسرین سیاسى و مترجمین درجه اول بشود. در كار مطبوعاتى خیلى سریع ترقى كرد. سردبیرى مجله‏ى خواندنیها را برعهده داشت. علاوه بر انتشار تفسیرهاى خود درباره‏ى سیاست جهان كه در خواندنیها چاپ مى‏شد، در رادیو و تلویزیون هم برنامه‏ى سیاسى اجرا مى‏كرد. از سال 1350 شخصا مبادرت به انتشار مجله‏ى ماهانه‏اى به نام مسائل جهان كرد و چندین سال آن را مرتبا انتشار مى‏داد. اكثر مطالب مجله را شخصا تهیه مى‏كرد و به نام‏هاى مستعار انتشار مى‏داد. طلوعى در جوانى وارد وزارت فرهنگ شد. مدتى دبیر دبیرستانها بود، بعد شغل ادارى گرفت و به وزارت دارائى انتقال یافت. اولین شغل او در وزارت دارائى، مشاور وزیر بود، بعد مدیركل روابط عمومى آن وزارتخانه گردید. در دوره‏ى بیست‏وسوم قانونگزارى كه مصادف با سال 1350 بود، از طرف حزب ایران‏نوین كاندیداى شهر میانه شد و به مجلس راه یافت. بعد از خاتمه یافتن دوره‏ى مجلس، به وزارت دارائى بازگشت و مجددا عنوان مشاور وزیر را گرفت و به زبانهاى فرانسه و انگلیسى تسلط دارد. به زبانهاى عربى و تركى استانبولى آشنا است. تالیفات و ترجمه‏هاى او از سى مجلد افزون است. طلوعى مدتى عضو هینت نمایندگى ایران در اوپك بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1292 متولد شد. تحصیلات خود را در مدرسه‏ى دارالفنون و دانشكده افسرى و دانشگاه جنگ به اتمام رسانید و درجات نظامى را تا سپهبدى طى كرد. در 1332 كه فرمانده هنگ پهلوى بود با عوامل نظامى كودتا همكارى نزدیك داشت و پاداش این كار، ارتقاء به درجه‏ى سرهنگى بود. اهم مشاغل وى در ارتش عبارت بود از فرماندهى تیپ قزوین، فرماندهى لشكر آذربایجان، فرماندهى سپاه فارس و فرماندهى لجستیكى ارتش. پس از بازنشستگى جمشید آموزگار وزیر دارائى وقت او را به معاونت وزارت دارائى و ریاست كل گمرك ایران برگزید و سالیانى چند در این سمت باقى ماند. در 1353 سمت آموزگار از وزارت دارائى به وزارت كشور تغییر یافت و در نتیجه سپهبد آزموده به استاندارى استان آذربایجان شرقى منصوب شد و قریب سه سال در آن سمت باقى ماند. به دنبال قیام مردم تبریز براى سقوط رژیم در روز 29 بهمن ماه 1356 دانشگاهیان، اصناف و علماء در جلوى مسجد میرزا یوسف اجتماع كرده به ایراد سخنرانى پرداختند. براى تفرقه‏ى مردم به دستور استاندار بروى آنها آتش گشودند و طبعاً عده‏اى كشته و زخمى شدند. پس از آن، صحنه‏ى درگیرى مردم تمام شهر را در بر گرفت و تعداد زیادى از بانك‏ها و ساختمان‏هاى دولتى طعمه‏ى حریق شدند. به دستور آزموده در شهر تبریز حكومت نظامى برقرار شد ولى فرداى آن روز به تهران احضار و از استاندارى خلع گردید. روزنامه‏ها تعقیب او را خواستار شدند. او قبل از انقلاب، ایران را ترك كرد. آزموده در جوانى با دختر احمد راد (معتمدالممالك) ازدواج كرد و صاحب یك دختر و یك پسر شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

از اهالى سبزوار و پدرش جان‏محمد سبزوارى كشاورز و خرده‏مالك بود. در 1272 متولد شد. پس از تحصیلات مقدماتى وارد پستخانه شد و در شهرهاى خراسان مشغول خدمت گردید. مدتى هم به كار قضاوت پرداخت، ولى كار ادارى را دنبال نكرد. در 1302 امتیاز روزنامه‏ى آزاد را گرفت و به انتشار آن مبادرت كرد. آزاد روزنامه‏اى تندرو و منقد بود، مقالات تندى علیه هیئت حاكمه انتشار مى‏داد، كراراً در محاق توقیف قرار مى‏گرفت و سرانجام مدیرش توقیف شد و در زمان رضا شاه سال‏ها در زندان بسر مى‏برد. بعد از شهریور 1320 عبدالقدیر آزاد از زندان آزاد شد و روزنامه‏ى خود را دائر كرد و هفته‏اى سه شماره انتشار مى‏داد. این بار هم از جراید بسیار تندرو و هتاك بود و با این وصف مدت 12 سال انتشار آن ادامه یافت. در 1325 عبدالقدیر آزاد به قوام‏السلطنه نزدیك شد، جزء مؤسسین حزب دموكرات ایران گردید، روزنامه‏ى خود را در اختیار حزب گذاشت، كاندیداى نمایندگى مجلس شد و سرانجام در دوره‏ى پانزدهم به وكالت مجلس شوراى ملى رسید. در نخستین روزهاى تشكیل مجلس از فراكسیون حزب دموكرات خارج شد، بناى مخالفت با دولت را گذاشت، اعلام جرم مفصلى علیه قوام‏السلطنه تنظیم كرد و جنجالى بزرگ در مجلس راه انداخت. در تمام دوره‏ى پانزدهم نقش اقلیت را بازى مى‏كرد، با دولت‏ها سرشاخ مى‏شد، حقوق حقه‏ى مردم را مطرح مى‏نمود و روى هم رفته وجهه‏ى ملى پیدا كرد. همین موجب شد كه در دوره‏ى شانزدهم مجدداً از سبزوار وكیل شد. در این دوره نیز جزء اقلیت تندرو بود كه به زعامت دكتر مصدق در مجلس به وجود آمده بود. در همان ایام نطفه‏ى جبهه‏ى ملى بسته شد، طبعاً آزاد هم به این جبهه پیوست، از افراد مؤثر و متنفذ جبهه‏ى ملى شد، در كنار دكتر مصدق و یاران او سینه چاك داد و دمار از روزگار دولت‏ها مخصوصاً سپهبد رزم‏آرا درآورد. در اواخر دوره‏ى شانزدهم كه دكتر مصدق بدون قید و شرط پیشنهاد جمال امامى را مبنى بر ریاست دولت پذیرفت، آزاد چون حزبى به نام «استقلال» تشكیل داده بود، خواستار دو كرسى وزارت براى حزب خود شد. در نخستین جلسه‏ى جبهه‏ى ملى كه بعد از نخست‏وزیرى مصدق تشكیل شد، چنین نتیجه گرفتند كه چون زمامدارى مصدق بر اثر اقدامات جبهه‏ى ملى و نمایندگانشان نبوده است، باید دست او را در انتخاب وزراء باز گذاشت و اعضاى جبهه‏ى ملى نباید افرادى را به كابینه تحمیل كنند. این تصمیم تنها شامل حزب استقلال نمى‏شد، بلكه شامل حزب زحمتكشان دكتر مظفر بقائى و حزب ایران هم مى‏شد كه چنین انتظاراتى داشتند. بعد از اولین جلسه‏ى جبهه‏ى ملى كه در هفته‏ى اول ریاست دولت مصدق تشكیل شد، آزاد از جبهه‏ى ملى كناره‏گیرى كرد، در صف مخالفین دولت در مجلس قرار گرفت و اولین كسى بود كه در مجلس شانزدهم، مصدق را مورد حمله‏ى شدید قرار داد. در یكى از جلسات مجلس در شهریور 1330 علیه كابینه نطق شدیدى ایراد كرد و سرانجام بین او و یوسف مشار (مشار اعظم) وزیر پست و تلگراف مشاجره‏ى شدید لفظى و بعد زد و خورد درگرفت و آزاد براى وزیر هفت‏تیر كشید. مشار در مجلس متحصن شد و از كابینه استعفا داد. در دوره‏ى هفدهم آزاد وكیل نشد ولى مبارزه‏ى خود را از طریق روزنامه با دكتر مصدق ادامه داد. از جمله به سپهبد زاهدى نزدیك شد و براى سقوط دولت شب و روز در تلاش بود. در مرداد 1332 به علت تندرویهاى روزنامه‏ى آزاد او را توقیف كردند. بیم آن مى‏رفت در زندان تلف شود كه 28 مرداد نجاتش داد. بار دیگر وارد گود سیاسى شد و حزب استقلال را راه انداخت. زاهدى نه او را وكیل كرد و نه اجازه‏ى انتشار روزنامه‏اش را داد. نهایت شغلى به او واگذار كرد و ریاست هیئت مدیره و مدیرعاملى شركت سهامى فرش ایران را به او سپردند. چند سالى در آن سمت بود. در اواخر عمر بیمار شد و حالت متعادلى نداشت. دستش از مال دنیا كوتاه بود، به سختى گذران مى‏كرد و حوصله و امكان مبارزه از او سلب شده بود در 1352 در سن 80 سالگى درگذشت. مردى ناآرام و جنجالى بود. بر اثر حبس طولانى در زندان رضاشاه حالت غیرعادى به او دست داده بود و دامنه‏ى توقعاتش بسیار زیاد و غیرقابل تحمل شده بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1285 در تنكابن مازندران متولد شد. در 1304 وارد مدرسه نظام شد و در 1306 افسر گردید. در دانشكده افسرى با فرماندهى دسته كار خود را آغاز كرد. تدریجاً فرمانده گروهان و گردان و رسته پیاده شد. در ضمن خدمت دوره دانشگاه جنگ ایران و دانشگاه جنگ فرانسه را گذرانید و از دانشكده حقوق نیز در رشته علوم سیاسى لیسانس گرفت. در 1322 توسط قواى نظامى متفقین به جرم تمایلات ژرمانوفیلى بازداشت و مدت یكسال در زندان متفقین بود. پس از استخلاص از زندان به ترتیب رئیس ستاد لشكر، رئیس ركن یكم ستاد ارتش، معاون دانشكده افسرى، فرمانده آمادگاه لشكر خراسان شد و در 1328 با ارتقاء به درجه‏ى سرتیپى، فرماندهى تیپ مهاباد به عهده‏ى او قرار گرفت. در 1330 به فرماندهى لشكر گارد شاه منصوب شد. در 1331 كه دكتر مصدق وزارت جنگ را ضمیمه كار خود كرد، چون بیم كودتا از طرف لشكر گارد زیاد بود، لشكر مزبور را منحل نمود و آریانا فرمانده آن را وابسته‏ى نظامى ایران در فرانسه نمود. آریانا در پاریس دكتراى حقوق بین‏المللى عمومى گرفت و در سال 1333 با احراز درجه‏ى سرلشكرى به ایران بازگشت و رئیس ستاد ارتش شد. در 1337 كه نیروهاى سه‏گانه بوجود آمد، آریانا با درجه‏ى سپهبدى فرمانده نیروى زمینى شد و تا پایان سال 1341 در آن سمت باقى ماند. در آن ایام بعلت اجراى قانون اصلاحات ارضى و سایر اصولى كه شاه به مردم تحمیل كرده بود، عشایر فارس سر به شورش برداشتند و این طغیان ابعاد گسترده‏اى یافت. از كرانه‏هاى خلیج‏فارس تا بختیارى عشایر مسلح رویاروى دولت ایستادند. شاه براى رفع غائله، آریانا را به فرماندهى جنوب تعیین نمود و چندین لشكر در اختیار او قرار داد. قریب شش ماه جنگ بین عشایر و نظامیان ادامه داشت. سرانجام ارتش پیروز شد و عشایر خلع سلاح شدند. در همین سال آریانا درجه‏ى ارتشبدى گرفت و رئیس دادگاهى شد كه ارتشبد عبداللَّه هدایت را محاكمه كرد. هنگام محاكمه بین هدایت و آریانا جملات تندى رد و بدل شد در حالیكه آریانا مدتهاى مدید زیردست هدایت بود. در همان سال به ریاست ستاد بزرگ منصوب شد و چند سالى در آنجا بود تا بازنشسته شد و به اروپا رفت. در میان افسران به ناپلئون معروف شده بود. روى علاقه‏اى كه به سردار فرانسوى داشت، كتابى بنام ناپلئون در شرق نوشت. ظاهراً به واژه‏هاى فارسى سره عشق مى‏ورزید و در مكاتبات ادارى از آن واژه‏هاى عجیب و غریب استفاده مى‏كرد. در طول عمر چندین بار نام خود را تغییر داد. ابتدا حسین نخعى نام داشت، بعد به حسین معتمد منوچهرى تنكابنى نامیده شد، سپس بهرام آریانا گردید. روى همرفته تعادل خود را گاهى از دست مى‏داد. آریانا در سال 1364 در اروپا درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(كسمائى، منسوب به كسما) (میرزا) حسین (خان)، از دانشمندان و مشروطه‏خواهان گیلان (ف. 1299 ه.ش). وى پس از تحصیل در رشت املاك پدرى را فروخته به نفلیس شتافت و در آنجا اسلحه‏ى گرم تهیه مى‏كرد و به رشت مى‏فرستاد. كسمایى در اثناى مبارزه‏ى مشروطه‏خواهان با محمدعلى شاه و یارانش به رشت حمله كرد و سردار افخم (آقا بالاخان) حاكم گیلان را به قتل رسانید و سربازان وى را مغلوب نمود. پس از آنكه حكومت تزارى به آزار مشروطه‏خواهان پرداخت وى به پاریس رفت و با روزنامه‏فروشى و تدریس زبانهاى عربى و فارسى روزگار مى‏گذرانید. پس از سقوط حكومت تزارى به ایران بازگشت و با میرزا كوچك‏خان همكارى كرد و روزنامه‏ى «جنگل» را منتشر نمود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

مؤسس خاندان پادشاهى زند (و. 1019 جل. 1163- ف. 1193 ه.ق) وى فرزند ایناق از طایفه‏ى لك و از ایل زند بود. افراد ایل زند به یكى از لهجه‏هاى لرى سخن مى‏گفتند و در ده «پرى» واقع در نزدیكى ملایر مسكن داشتند. نادر پس از پیروزى بر سر زمینهاى غربى ایران و كشتار بزرگ ایل زند، عده‏اى از افراد آن ایل را با خانواده به دره گز كوچاند و برخى از آنها- از جمله كریم‏خان- را در سپاه خود پذیرفت. كریم‏خان در جنگها رشادت و شجاعت از خود نشان داد و در لشكركشى هندوستان و جنگهاى دیگر مورد توجه نادر قرار گرفت. پس از مرگ نادرشاه، كریم‏خان با جنگ و گریز به قلعه‏ى پرى رفت و اندكى بعد به خدمت ابراهیم‏خان افشار درآمد. وى مدتى بعد با علیمردان خان بختیارى و ابوالفتح‏خان در اصفهان حكومت سه‏گانه تشكیل داد و آنان نوه‏ى شاه سلطان حسین را به نام شاه اسماعیل سوم به سلطنت نشاندند. در نتیجه علیمردان‏خان نایب‏السلطنه، كریم‏خان سردار سپاه و ابوالفتح‏خان حاكم اصفهان شد. اما علیمردان‏خان عهد و پیمان خود را شكست و ابوالفتح‏خان را كشت و خود نیز پس از چند جنگ، از كریم‏خان شكست خورد و قدرت به دست كریم‏خان افتاد. خان زند جنگهاى بسیار با مخالفان و سركشان از جمله محمدحسن‏خان قاجار، آزادخان افغانى، احمدخان ابدالى كرد و همه را از سر راه برداشت و در 1178 ه.ق شاه اسماعیل را از پادشاهى بركنار كرد و خود به عنوان «وكیل‏الرعایا» زمام امور را به دست گرفت، و تا پایان عمر همین سمت را داشت. كریم‏خان بر سراسر ایران بجز خراسان- كه به میل خود در اختیار شاهرخ شاهزاده‏ى افشار گذاشت- فرمانروایى داشت. وى شیراز را پایتخت خویش قرار داد و در آن شهر بازارها، مسجدها و بناهایى ساخت. سپس شورش حسینقلى‏خان قاجار را خواباند و بصره را فتح كرد و از چنگ عثمانیان بیرون آورد. كریم‏خان به سادگى مى‏زیست و صفات اصلى خود را در زمان حكومت نیز از دست نداد. سیاست داخلى وى ایجاد امنیت سیاسى و قضایى و برقرارى آرامش بود. با آنكه خود از سواد بهره نداشت، به علم و دانش ارج بسیار مى‏نهاد. در سیاست خارجى كریم‏خان به برقرارى و توسعه‏ى روابط بازرگانى با دول بزرگ اهتمام ورزید و طبق فرمانى به انگلیسها اجازه داد در بوشهر نمایندگى بازرگانى دایر نمایند و در خلیج‏فارس به تجارت پردازند. در نتیجه بر رونق بازرگانى ایران با بریتانیا افزوده شد. وكیل‏الرعایا با مردم به عدالت و انصاف رفتار مى‏كرد و خطاكاران را جزا مى‏داد. وى در برخى از شهرهاى ایران بناهایى كرد كه هنوز معروفند. كریم‏خان در 13 صفر سال 1193 ه.ق در 74 سالگى زندگى را بدرود گفت و او را در عمارت كلاه‏فرنگى در مقبره‏اى كه به دستور او در شیراز ساخته شده بود، به خاك سپردند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

ابوالحسن محمد ابن عیسى كرجى (ظاهراً منسوب به كرج ابودلف) از رجال دوره‏ى محمودى و مسعودى (مقت. 431 ه.ق) وى در دستگاه محمود و مسعود غزنوى سمت ندیمى داشته، در سال 423 ه.ق كه طاهر دبیر- كه او نیز از اهل كرج بوده- به صاحبدیوانى رى مأمور شد. عده‏اى از رجال عراقى كه در دستگاه مسعود بودند با طاهر رفتند مانند ابوالقاسم طائى و ابوالفتح دماوندى. این ابوالحسن كرجى نیز به سمت خازنى همراه طاهر رفت و پس از اختلال كار رى نزد مسعود بازگشت و به ندیمى اشتغال داشت و عاقبت در صحراى دندانقان كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

دختر پادشاه روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار است كه نام دیگرش را ناهید گفته‏اند و فردوسى و مجمل‏التواریخ والقصص بمعنى اخیر آورده‏اند، اما بهمن‏نامه چاپ مول (شاهنامه‏ى فردوسى LXIII، 1) او را دختر پادشاه كشمیر محسوب داشته (یوستى. نام نامه‏ى ایرانى ص 159) ضح.- ولف در فهرست شاهنامه كتابون Katabun ضبط كرده و گوید: دختر قیصر روم و زن كى گشتاسب است. «كتایون» صحیح به نظر مى‏رسد، پیرنیا داستانهاى ایران قدیم 120.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

برادر فریدون، طبق بندهشن فصل 31 بند 8، كه فردوسى نام او را «كیانوش» به جاى كتایون آورده.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 433 ه.ق/ 1041 م.- 443 ه.ق/ 1051 م). (قد.) (كاكو: كاكوى: بخش 1: كاكو) چون پدر امیر علاءالدوله حسام‏الدین ابوجعفر محمد بن دشمنزیار، خال سیده والده‏ى مجدالدوله ابن فخرالدوله‏ى دیلمى بود، علاءالدوله را «ابن كاكویه» گفته‏اند (بخش 1: كاكو). خاندان كاكویه شعبه‏اى از سلسله‏ى دیالمه است كه از 398 ه.ق/ 1007 م. تا 443 ه.ق/ 1061 م. در مركز و مغرب ایران سلطنت كردند. پسر كاكویه اصفهان را در 398 ه.ق در تصرف آورد و بعداً چون سماءالدوله خلع شد وى جاى او را در همدان گرفت. فرزندان او در اصفهان و همدان و یزد و نهاوند و غیره مدتى حكومت كردند. و چون سلجوقیان در 443 ه.ق این نواحى را مسخر كردند دیالمه‏ى كاكویه از استقلال افتادند. فرامرز بن علاءالدوله ابوجعفر محمد ابن دشمنزیار بن كاكویه مكنى به ابومنصور، از امراى كاكویه (دیالمه) (جل. 433 ه.ق./ 1041 م.- 443 ه.ق./ 1051 م.). وى پس از مرگ پدر خود علاءالدوله به جاى او نشست و اداره حوزه حكومتى پدر یعنى اصفهان و همدان و رى و قسمتى از بلاد غربى ایران به وى رسید. ولى برادران به اطاعتش گردن ننهادند، چنانكه كمى بعد برادرش گرشاسف دم از استقلال زد و برادر دیگرش ابوحرب از در مخافت درآمد. سلجوقیان نفاق ایشان را غنیمت شمردند و در همان سال اول جلوس وى ابراهیم‏ینال به رى آمد و از ظهیرالدین درخواست تا اطاعت سلجوقیان را گردن نهد. او نپذیرفت و از رى به همدان و بروجرد رفت و با برادر خود گرشاسف صلح كرد. گرشاسف با او متحد گردید و حاكم همدان شد. ابراهیم‏ینال پس از تسیخر رى در 434 به تعقیب پسران كاكویه به بروجرد رفت و آن شهر را تسخیر كرد. طغرل سلجوقى نیز پس از فتح خوارزم و گرگان و طبرستان و خراسان به رى آمد و بر قزوین و ابهر و زنجان دست یافت. ناگزیر ظهیرالدین و گرشاسف تسلیم او شدند. بین طغرل اصفهان را به ظهیرالدین واگذاشت. بین ظهیرالدین و ابوكالیجار دیلمى رقابت شدید بود چنانكه در سال 345 ابومنصور براى بیرون كردن كرمان از دست ابوكالیجار بدانجا لشكر كشید، ولى مغلوب شد و به طغرل سلجوقى متوسل گردید، بدین امید كه طغرل ممالك ایشان را مسخر كند و اداره آن را بدو واگذارد. چون طغرل مهم او را انجام نداد ظهیرالدین در ابتداى سال 437، مراسله‏اى به ابوكالیجار نوشت و اظهار اطاعت و قبول كرد كه در اصفهان به نام او خطبه بخواند ابوكالیجار پذیرفت و میان ایشان صلحى برقرار گردید. طغرل در سال 438 به عزم تسخیر اصفهان حركت كرد و ظهیرالدین سخت مقاومت نمود و طغرل موفق به تسخیر آن شهر نشد و ناچار به گرفتن خراج سالیانه راضى گردید و دست از محاصره برداشت. طغرل پس از دفع فتنه برادر خود ابراهیم‏ینال بار دیگر عازم فتح اصفهان شد و در محرم 442 آنجا را محاصره كرد و در محرم 443 آن شهر را تسخیر نمود و دولت كاكویه دیالمه را برانداخت و ابومنصور را به حكومت یزد و ابرقو فرستاد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 398 ه.ق/ 1007 م.). (قد.) (كاكو: كاكوى: بخش 1: كاكو) چون پدر امیر علاءالدوله حسام‏الدین ابوجعفر محمد بن دشمنزیار، خال سیده والده‏ى مجدالدوله ابن فخرالدوله‏ى دیلمى بود، علاءالدوله را «ابن كاكویه» گفته‏اند (بخش 1: كاكو). خاندان كاكویه شعبه‏اى از سلسله‏ى دیالمه است كه از 398 ه.ق/ 1007 م. تا 443 ه.ق/ 1061 م. در مركز و مغرب ایران سلطنت كردند. پسر كاكویه اصفهان را در 398 ه.ق در تصرف آورد و بعداً چون سماءالدوله خلع شد وى جاى او را در همدان گرفت. فرزندان او در اصفهان و همدان و یزد و نهاوند و غیره مدتى حكومت كردند. و چون سلجوقیان در 443 ه.ق این نواحى را مسخر كردند دیالمه‏ى كاكویه از استقلال افتادند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1350 -1274/1271 ش)، شاعر، نویسنده، روزنامه‏نگار و مترجم. در تبریز متولد شد و زبان فرانسوى و انگلیسى را در مدرسه‏ى كاتولیك و امریكایى تبریز فراگرفت. مدتى مدیریت مدرسه‏ى حیات تبریز را به عهده داشت و در سال 1328 ق روزنامه‏ى «شفق» را در تبریز منتشر كرد، و در سال 1330 ف بر اثر سخنرانیهایى كه بر علیه استیلاى دولت روس مى‏كرد از طرف آن دولت به اعدام محكوم شد و به استانبول گریخت. و از كالج رابرت آنجا به دریافت لیسانس نائل گردید، در سال 1340 ق به ایران بازگشت و بعد از مدت كوتاهى به برلن رفت و در آنجا موفق به دریافت دكتراى فلسفه شد. سپس به ایران آمد و در دارالمعلمین عالى به تدریس فلسفه و ادبیات فارسى قبل از اسلام پرداخت او زبانهاى روسى، فرانسوى، تركى، آلمانى و انگلیسى را به خوبى مى‏دانست و در دانشگاه تهران ادبیات فارسى و فلسفه تدریس مى‏كرد. در اولین دوره‏ى مجلس سنا و دوره‏هاى چهاردهم و پانزدهم مجلس شوراى ملى نماینده بود. وى در تهران درگذشت و در گورستان بهشت زهرا به خاك سپرده شد. از آثار اوست: «تاریخ ادبیات ایران»؛ «ایران از نظر خاورشناسان»؛ «ستارخان»؛ تدوین «دیوان عارف»؛ «فرهنگ شاهنامه و ملاحظاتى درباره‏ى فردوسى» و ترجمه‏هاى: «اسكندر مقدونى»؛ «تاریخ مختصر ایران»؛ «زندگانى داریوش».[1] محقق، خطیب، نماینده‏ى مجلس، سناتور، مولف و مترجم، فرزند آقارضا بازرگان، در 1273 در تبریز تولد یافت. پس از رسیدن به سن رشد، تحصیلات معمول زمان را آغاز كرد و مقدمات را نزد معلمین خصوصى فراگرفت و وارد مدرسه‏ى آمریكائى در تبریز شد و چند سالى در آن مدرسه تحصیل كرد و زبان انگلیسى را به طور كامل فراگرفت و در همان مدرسه به معلمى پرداخت. در جوانى سرى پرشور داشت و آزادى‏طلب بود. چندى هم روزنامه‏ى شفق را انتشار داد. روزنامه‏ى شفق در آن ایام روزنامه‏اى تندرو و آزادى‏طلب بود. چندى غنى‏زاده سردبیرى آن را عهده‏دار بود. سال اول این روزنامه 48 شماره منتشر شد. داراى مطالب گوناگون و انتقادى و اجتماعى بود. سال دوم روزنامه از رجب 1329 ه.ق آغاز شد و مجموعا 43 شماره از آن انتشار یافت و از آن پس با پیشامد عاشوراى 1330 ه.ق و قتل عده‏ى زیادى از آزادیخواهان آذربایجان به دست روسها، شفق تعطیل شد و مدیر آن به عثمانى رفت و در استانبول در مدرسه‏ى ایرانیان معلم فارسى و تاریخ ادبیات شد و سپس وارد یكى از مدارس استانبول گردید و دیپلم دریافت نمود. رضازاده سپس براى انجام تحصیلات عالى به آلمان مسافرت نمود و قریب شش سال در آن كشور به تحصیل فلسفه پرداخت و درجه‏ى علمى گرفت و ضمنا در مجلات ایرانشهر، مهر، آرمان، شرق و غیره مقالاتى انتشار مى‏داد و علاوه بر آن، كتب و رسالاتى نیز در زمینه‏هاى تاریخى، ادبى، فلسفى و اجتماعى تالیف یا ترجمه نموده است. رضازاده شفق چندى در مدارس جدیدالتاسیس تهران به تدریس پرداخت و در سال 1313 كه دانشگاه تهران تاسیس گردید، دعوت به كار شد. در آنجا فلسفه و علوم تربیتى تدریس مى‏نمود. در 1314 شوراى عالى فرهنگ، تحصیلات او را معادل دكترا شناخت و رسما به استادى دانشگاه در دانشكده‏ى ادبیات پذیرفته شد و در همان سال فرهنگستان ایران به منظور اشاعه‏ى لغات فارسى سره به جاى لغات بیگانه تاسیس گردید و دكتر شفق عضو پیوسته‏ى فرهنگستان شد. در سال 1317 سازمانى به نام پرورش افكار تاسیس گردید تا پیشرفتهاى ایران در زمان گذشته و حاضر با ایراد سخنرانى اساتید به سمع مردم برسد. دكتر شفق در آن سازمان سهمى بسزا داشت. پس از شهریور 1320 و آغاز دموكراسى، شفق از تهران كاندیداى مجلس شوراى ملى شد. انتخابات تهران در آن دوره به معناى واقعى آزاد بود و راى مردم سرنوشت آن را تایید مى‏كرد. در آن دوره دكتر محمدمصدق، سید محمدصادق طباطبائى، موتمن‏الملك پیرنیا و آیت‏الله كاشانى در زمره منتخبین تهران بودند. دكتر رضازاده شفق نیز از تهران به پارلمان راه یافت و رویه‏اى معتدل پیش گرفت. نطقهاى ضرورى و فصیح و به موقع او توجه مردم را جلب كرد. در جریان جدائى آذربایجان از ایران، چند نطق مهم ایراد نمود و سرانجام عضو میسیونى شد كه به ریاست قوام‏السلطنه براى مذاكره درباره‏ى تخلیه‏ى ایران و عدم حمایت از فرقه دموكرات به مسكو سفر كردند. وجود شفق در آن هیئت بسیار سودمند بود. پس از پایان جنگ بین‏المللى دوم، یك هیئت از ایران عازم آمریكا شد تا در كنفرانس سانفرانسیسكو شركت نماید از مجلس آقایان دكتر شفق، دكتر عبده و دكتر اعتبار عضو این هیئت بودند. پس از پایان مجلس چهاردهم، قریب 16 ماه فترت ایجاد شد تا سرانجام انتخابات ایران آغاز گردید. حزب دولتى دموكرات ایران كه خالق آن احمد قوام بود، كاندیداى خود را رسما معرفى نمود. دكتر رضازاده شفق كاندیدار نمایندگى مجلس از تهران گردید و سرانجام به مجلس پانزدهم راه یافت. در سال 1328 مجلس سنا در ایران تشكیل شد و دكتر شفق سناتور انتصابى تهران بود. شفق مجموعا پنج دوره نماینده‏ى مجلس سنا بود و عنداللزوم از كابینه‏هاى دولتى حمایت مى‏كرد. محمدرضا پهلوى نسبت به شفق علاقه‏اى خاص داشت و از او خواست لقبى براى او و فرح پهلوى پیشنهاد كند و سرانجام لقب «آریامهر» براى محمدرضاشاه و «شهبانو» براى فرح انتخاب و مورد قبول شاه واقع شد. دكتر رضازاده شفق در سال 1351 بیمار و در بیمارستان بسترى شد. عمل جراحى او لازم تشخیص داده شد. پروفسور انوشیروان پویان عمل او را انجام داد ولى بهبودى حاصل نشد و پس از چند روز درگذشت و در گورستان بهشت زهرا مدفون گردید. دكتر قاسم غنى در صفحه‏ى 28 جلد چهارم یادداشتهاى خود كه اخیرا انتشارات زوار آن را چاپ و توزیع نموده، داورى غیرمنصفانه‏اى درباره‏ى شفق نموده است، مى‏نویسد:«دكتر شفق آرام بسیار سمج، پررو و دریده‏ئى است. تمام خصوصیات یك نفر آدم احمق در او جمع است. بسیار خودپسند، مغرور و بى‏حیا است و از جامعه نالان است. بسیار مزاح‏گو و دروغگو و حقه‏باز و متملق و بى‏حیا و پررو است. حیوانى است بس. بسیار بسیار هم بى‏سواد است» دكتر شفق در آخر سالهاى آخر عمر خود در طالقان باغچه‏اى بنیاد نهاد و بیشتر وقت خود را در آنجا مى‏گذراند و همسرى نیز در آنجا انتخاب كرد و صاحب دخترى شد كه نامش را گیتى نهاد و اشعار زیادى در وصف این دختر سروده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(تو 1281 ش)، پزشك. دكتر آذر در مشهد متولد شد و در همان جا تحصیلات مقدماتى خود را به پایان رسانید و سپس به تهران آمد و ابتدا در دارالفنون و سپس در مدرسه‏ى طب ادامه‏ى تحصیل داد و در 1307 ش گواهینامه‏ى دكتراى پزشكى را دریافت كرد و جزو اولین گروه دانشجویان براى تكمیل تحصیلات عازم فرانسه شد و پس از گذراندن امتحانات تشریح و بافت‏شناسى در دانشگاه لیدن دوره‏هاى انگل‏شناسى و میكروب‏شناسى را نیز به پایان رسانید. درس تكمیلى بیماریهاى گوارشى را نیز خواند و پایان‏نامه خود را درباره «ناراحتیهاى ناشى از اشكال جریان و جذب و دفع هوا و بخارات دیگر معده و امعاء» تهیه و سرانجام در 1313 ش به دریافت دانشنامه دكتراى پزشكى از دانشگاه پاریس، و مدال برنز، نائل گردید و سپس به ایران آمد و ریاست بیمارستانهاى رازى و وزیرى را بر عهده گرفت، در ضمن استاد كرسى پزشكى بالینى شد. دكتر آذر مدتى نیز وزیر معارف شد. اثر او عبارت است از: «بیماریهاى عفونى».[1] متولد 1280 در مشهد. پدرش میرزا على آقا تبریزى مجتهدى بلندپایه بود و در دوره‏ى اول از طرف روحانیون و طلاب مشهد به نمایندگى مجلس انتخاب شد. مهدى آذر پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد مدرسه‏ى عالى طب شد و درجه‏ى دكترا دریافت نمود. سپس از طرف دولت براى ادامه‏ى تحصیل عازم اروپا شد و از دانشگاه پاریس در رشته‏ى طب عمومى و امراض داخلى تخصص گرفت. پس از مراجعت به ایران وارد دانشگاه تهران شد و به مقام دانشیارى و استادى دانشكده‏ى پزشكى رسید. در وزارت بهدارى هم شاغل مقامات مختلف شد و مدتها ریاست بیمارستان رازى با او بود. در 1329 سپهبد رزم‏آرا كه در آن وقت نخست‏وزیر بود سرزده از بیمارستان رازى بازدید كرد. وضع آشفته‏ى بیمارستان و شكایت مراجعین رئیس دولت را عصبانى نمود. از دكتر آذر توضیحاتى خواست و او نیز با پاسخ درشت و تند خود نخست‏وزیر را عصبانى‏تر كرد. رزم‏آرا در جواب جسارت رئیس بیمارستان بر صورت او سیلى نواخت و دستور داد مأموران دژبان توقیفش كنند. خبر سیلى خوردن استاد دانشگاه و رئیس بیمارستان رازى موج اعتراض شدید اطباء و استادان دانشگاه را به دنبال داشت و دانشكده‏ى پزشكى به حال تعطیل درآمد. دكتر جهانشاه صالح وزیر وقت بهدارى سخت به تلاش افتاد تا قضیه را فیصله دهد. سرانجام رزم‏آرا حاضر شد در جمع استادان دانشگاه حضور یافته و از عمل خود اظهار ندامت نماید و بدین ترتیب ماجرا خاتمه یافت. دكتر مهدى آذر در این جریان معروفیت بیشترى یافت، از طرف مخالفین رزم‏آرا مورد حمایت قرار گرفت و به همكارى دعوت شد. در 1331 دكتر مصدق در كابینه‏ى خود سمت وزارت فرهنگ را به او سپرد. مادام كه مصدق در مقام نخست‏وزیرى بود او هم وزارت فرهنگ را اداره مى‏كرد. در مرداد 1332 بدنبال سقوط مصدق او نیز دستگیر و زندانى گردید. چند ماهى در حبس ماند تا اینكه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد، ولى كار دانشگاهیش را به او ندادند و او بدون سر و صدا به طبابت پرداخت و دور از غوغاى سیاسى به زندگى خود ادامه داد تا اینكه بار دیگر فعالیت سیاسى را آغاز كرد و از افراد فعال در جبهه‏ى ملى گردید. چند بار با تعرض روبرو و بازداشت شد، ولى از مبارزه دست برنداشت. آذر طبیبى حاذق، استادى دانشمند و انساندوست بود. در پیشه‏ى طبابت هیچگاه طمع و حرص و ولعى از او دیده نشده است. وى در سال 1373 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

قرن سیزدهم و چهاردهم هجرى. وى دختر سلطان احمد میرزا عضدالدوله و زن ناصرالدین شاه قاجار (1313 -1264 ق) بود. شمس‏الدوله اثرى دارد به نام منتخب‏الشمس كه به تصحیح عبدالعلى سپهر و محمد كاظم دشتى چاپ سنگى شده است (1325 ق).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند آیت‏الله سیدمحمد طباطبائى، در 1260 در تهران تولد یافت. پدرش در آن هنگام چند ماهى بود كه در نجف و سامره مشغول تحصیلات عالیه بود و ناچار خانواده‏ى خود را به سامره فراخواند. مدت اقامت سیدمحمد طباطبائى قریب 12 سال در عتبات عالیات به طول انجامید و در نتیجه سید محمدصادق تحصیلات مقدماتى خود را در آنجا آغاز كرد و ظرف پنج سال دروس مقدماتى و قسمتى از دروس سطح را آموخت. در اواخر سلطنت ناصرالدین‏شاه، خانواده‏اش به تهران بازگشتند و سید محمدصادق در تهران تحصیلات خود را ادامه داد و علاوه بر دروس حوزوى، از ریاضیات و فیزیك و شیمى و هندسه نیز بهره گرفت. زبان فرانسه را نیز آموخت. در 1317 ه.ق با كمك پدرش مدرسه‏ى اسلامى را تاسیس كرد. این مدرسه به شیوه‏ى مدارس اروپائى تاسیس گردیده و نه كلاس داشت. سید محمدصادق مدیر مدرسه و ناظم‏الاسلام كرمانى نظامت مدرسه‏ى مزبور را عهده‏دار بود. در 1323 ه.ق كه سر و صداى مردم براى تاسیس عدالتخانه بلند شد و عده‏ى زیادى مخالفت خود را با عین‏الدوله صدر اعظم آغاز نمودند. برخى از علماء و روحانیون و اصناف به حضرت عبدالعظیم رفته، متحصن شدند. سید محمد طباطبائى و پسران وى در این تحصن مردم را همراهى مى‏كردند و گاهى سید محمدصادق واسطه‏ى بین متحصنین و امناى دولت بود. پس از صدور فرمان مشروطیت و تشكیل مجلس شوراى ملى و ازدیاد قدرت روحانیت، از طرف مظفرالدین‏شاه فرمانى مبنى بر تاسیس و انتشار روزنامه‏اى به نام مجلس صادر شد. در این فرمان صریحا امر داده شده بود كه دولت حق سانسور مندرجات روزنامه را ندارد. این روزنامه دستمزد سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبائى بود به طورى كه امتیاز روزنامه به نام سید محسن داماد بهبهانى و مدیریت آن با سید محمدصادق طباطبائى بود و چون هر دو آقازاده و راحت‏طلب بودند، سردبیرى آن را به ادیب‏الممالك فراهانى سپردند. این روزنامه كه به نام مجلس نامگذارى شده بود، یكى از جراید معتبر و پرمطلب دوران ظهور مشروطیت است. غیر از مذاكرات مجلس و نطق وكلاء، اخبار داخلى و خارجى در آن انتشار مى‏یافت و هفته‏اى چهار شماره منتشر مى‏شد. پس از به توپ بستن مجلس، سید محمد طباطبائى و دو فرزندش به نامهاى محمدصادق و عبدالمهدى توسط قزاقان در پارك امین‏الدوله دستگیر و با زجر و خفت و خوارى به باغشاه انتقال داده شدند. پس از چند روز سید محمد طباطبائى به ونك تبعید شد و از آنجا به خراسان رفت و سید محمدصادق با هزینه‏ى محمدعلى‏شاه، به اروپا تبعید گردید. قریب یك سال در اروپا به سر برد تا به ایران بازگشت و به مشهد نزد پدر خود رفت. پس از مدت كمى، تهران توسط مجاهدین و مشروطه‏خواهان فتح شد و محمدعلى‏شاه از سلطنت خلع و به روسیه تبعید گردید و در نتیجه طباطبائى و خانواده‏اش با عزت و احترام كامل به تهران بازگشتند. در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى كه بلافاصله پس از خلع محمدعلى‏شاه صورت گرفت، سید محمدصادق از شهر مشهد به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد، در حالى كه سن او كمتر از سى سال بود. در این مجلس سید محمدصادق رویه اعتدالى پیش گرفت. مجلس دوم در حالى كه مدتش پایان یافته بود و با تصویب نمایندگان به طور غیرقانونى ادامه‏ى حیات مى‏داد، به وسیله‏ى اولتیماتوم روسیه منحل شد و نمایندگان بیكار شدند. در انتخابات دوره‏ى سوم به وكالت مجلس انتخاب شد و از وزنه‏هاى مهم مجلس بود، ولكین عمر این مجلس با شروع جنگ بین‏الملل اول پایان پذیرفت و عده‏اى از نمایندگان به كرمانشاه رفته و دولت موقتى تشكیل دادند. سید محمدصادق جزو مهاجرین بود. پس از چندى توقف در كرمانشاه، از طرف نظام‏السلطنه رئیس حكومت موقت، به سمت سفیركبیر در استانبول تعیین گردید و دولت عثمانى در حالى كه احتشام‏السلطنه سفیر دولت ایران بود، او را هم به سمت سفیر حكومت موقتى قبول كرد و قریب چهارسال داراى آن سمت بود و خانواده‏ى خود را نیز به استانبول انتقال داد. در انتخابات دوره‏ى چهارم كه در دوران رئیس‏الوزرائى وثوق‏الدوله انجام گرفت، مردم تهران سید محمدصادق را به وكالت انتخاب نمودند، در حالى كه وى غایب و در خاك عثمانى به سر مى‏برد. در 1298 به تهران بازگشت. مجلس چهارم در تابستان 1300 توسط قوام‏السلطنه افتتاح شد. در این مجلس سید محمدصادق به اتفاق سلیمان محسن اسكندرى و عده‏اى از مهاجرین كه تدریجا به ایران بازگشته بودند، حزب سوسیالیست را بنیان نهادند. این حزب در مجلس وزنه‏ى سنگینى بود و در مقابل مدرس و یاران آن زورآزمائى مى‏كرد. در عمر دو ساله‏ى مجلس چهارم، پنج كابینه تشكیل شد: دو بار قوام‏السلطنه، دو بار مشیرالدوله و یك بار مستوفى‏الممالك رئیس‏الوزراء شدند. حزب سوسیالیست در اواخر دوره‏ى چهارم به فكر افتاد كه دولت ثابتى را روى كار بیاورد و از این‏رو متوجه سردارسپه شد و سرانجام پیمان‏نامه‏اى بین رضاخان، میرزا كریم‏خان رشتى، امیرلشكر خدایارخان، سید محمدصادق طباطبائى و سلیمان محسن اسكندرى به امضاء رسید و حزب سوسیالیست تعهد كرد كه سردارسپه را به رئیس‏الوزرائى بنشاند و سردارسپه نیز متعهد شد اجزاء كابینه‏ى خود را از افراد حزب سوسیالیست تعیین كند. سلیمان محسن و سید محمدصادق كه با احمدشاه روابط نزدیكى داشتند، تمام تلاش خود را براى رئیس‏الوزرائى سردارسپه به كار بردند و سرانجام در دوره‏ى فترت در حالى كه احمدشاه عازم سفر سوم خود به اروپا بود ، فرمان ریاست وزرائى سردارسپه را صادر كرد و خود راه اروپا را در پیش گرفت. رضاخان در كابینه‏ى خود سه تن از اعضاى حزب سوسیالیست را وارد كرد كه عبارت بودند از سلیمان محسن، حاج عزالممالك و قاسم صوراسرافیل. ولى سید محمدصادق از ورود به كابینه خوددارى كرد و سفارت ایران در عثمانى را خواستار شد و در همان سال امپراطورى عثمانى سقوط كرد و رژیم جمهورى تركیه به وجود آمد و سید محمدصادق در اوایل 1303 به این ماموریت اعزام شد در حالى كه عمامه و عبا را به كت و شلوار و كراوات تبدیل كرده بود. ماموریت او قریب سه سال در تركیه به طول انجامید. پس از آن به تهران احضار شد و جاى خود را به محمدعلى فروغى داد و به یك ماموریت موقت به بالكان رفت. پس از بازگشت، از قبول مشاغل سیاسى خودددارى نمود و دور از غوغاى سیاست خانه‏نشین شد، ولى روابط او با رضاشاه روابط حسنه‏اى بود. به طورى كه سرتیپ درگاهى چند بار علیه او گزارش داده بود كه در منزلش رفت‏وآمدهاى مشكوك وجود دارد ولى رضاشاه با تغیر و تندى به درگاهى گفته بود او علیه ما اقدامى نمى‏كند و چون نمى‏توانستیم با هم همكارى كنیم جدا شدیم و دیگر گزارشى علیه او نده. در تمام مدت سلطنت رضاشاه، ایام را به مطالعه و معاشرت با دوستان در پاى منقل مى‏گذرانید. تا بعد از شهریوز 1320 محیط سیاسى بار دیگر او را به ماجرا و سیاست كشانید. در انتخابات دوره‏ى چهاردهم به ریاست هیئت نظار انتخابات تهران برگزیده شد و تا حدى انتخابات را از تقلب و تدلیس بركنار ساخت و چون مورد توجه مردم بود، در آن دوره از صندوق انتخابات تهران بیرون آمد و وكیل دوم تهران شد. در انتخابات هیئت رئیسه مجلس چهاردهم، عده‏اى از نمایندگان او را كاندیداى ریاست نمودند. دكتر محمدمصدق نیز كاندیدا شد. پس از راى‏گیرى، با اكثریت بسیار ضعیفى بر مصدق فائق آمد و بر كرسى ریاست نشست. در دوران دو ساله‏ى مجلس كه هر شش‏ماه یك بار هیئت رئیسه تجدید انتخاب مى‏شدند، همیشه با اكثریت ضعیفى بر كرسى ریاست مى‏نشست. مجلس چهاردهم از ادوار متشنج و لجام‏گسیخته‏ى مشروطیت ایران بود. مجموعا هفت كابینه در آن مدت تشكیل شد كه عبارت بودند از: على سهیلى، محمد ساعد مراغه، مرتضى قلى بیات، حكیم‏الملك در دو نوبت، محسن صدر و بالاخره احمد قوام كه در آخرین روزهاى حیات مجلس چهاردهم با كمك و مساعد سید محمدصادق طباطبائى، به نخست‏وزیرى رسید. قوام پس از استقرار در نخست‏وزیرى، در تشكیل مجلس پانزدهم عجله‏اى به خرج نداد و نزدیك به دو سال دوره‏ى فترت طول كشید و سرانجام حزب دولتى دموكرات، انتخابات را در دست گرفت و سهمى به سید محمدصادق داده نشد و او به اتفاق عده‏اى از رجال در دربار چند روزى متحصن شدند ولى چون نتیجه‏اى به دست نیامد، از تحصن خارج شدند. در انتخابات دوره‏ى شانزدهم، بار دیگر سید محمدصادق طباطبائى به ریاست انجمن مركزى انتخابات تهران تعیین شد. پس از راى‏گیرى، فساد انتخابات توسط طباطبائى طى نامه‏اى اعلام شد و از ریاست انجمن استعفا داد. پس از قتل هژیر، انتخابات تهران تجدید شد و در نتیجه عده‏اى از اعضاى جبهه ملى به مجلس راه یافتند و در همین دوره طباطبائى نیز وكیل تهران شد. در 1328 مجلس موسسان براى اصلاح پاره‏اى از اصول قانون اساسى و متمم آن تشكیل شد و طباطبائى به ریاست آن انتخاب گردید و بعضى از اصول قانون اساسى اصلاح شد. در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس سنا كه در اواخر! 332 انجام گرفت، سناتور تهران شد. پس از اتمام دوره‏ى چهارساله سناتورى او تجدید نشد تا در 1340 در تهران درگذشت و در مقبره‏ى خانوادگى واقع در شهر رى مدفون گردید. سید محمدصادق طباطبائى مردى به تمام معنى وارسته و منفى بود. در مدت عمر به هیچ وجه گرد مال و منال نرفت، بلكه آنچه از پدرش به ارث رسیده بود انفاق كرد. در سالهاى آخر عمر كتابخانه‏ى معتبر خانوادگى خود را كه متجاوز از پنج هزار جلد كتب خطى و نفیس بود، به كتابخانه‏ى مجلس شوراى ملى هدیه نمود. به غایت وطن‏خواه و مسلمان بود. در دستگیرى افراد بى‏بضاعت، جد و جهدى به سزا داشت. از غیبت و بدگوئى پرهیز مى‏كرد. روى‏هم‏رفته از نیكان روزگار بود. طباطبائى قمى، سید احمد فرزند مرحوم حاج سیدعلى صدیق، در 1282 در قم تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى، چندى در حوزه علمیه قم به تحصیل پرداخت. آنگاه در تهران تحصیلات خود را در حقوق اسلامى ادامه داد. چندى در خدمات قضائى بود و مراحلى از خدمات قضا را پیمود. سپس پروانه‏ى وكالت دادگسترى اخذ نمود، به حل و فصل دعاوى مردم مشغول شد. در دوره‏ى نوزدهم قانونگزارى، از طرف مردم قم به وكالت انتخاب شد و در ادوار بعدى تمایلى به دخول در مجلس نشان نداد. همان حرفه‏ى وكالت دادگسترى را تعقیب كرد. وى سخنورى توانا و نویسنده‏اى دانشمند بود. براى رفع مشكلات مردم از هر طبقه كوشش فراوان به كار مى‏برد. وفات او در 1364 اتفاق افتاد. از دوستان نزدیك تیمور بختیار بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند شادروان سیدمحمد طباطبائى، یكى از پیشوایان مشروطیت ایران است. تولد عبدالمهدى در سنه 1305 ه.ق در تهران اتفاق افتاد و بر حسب سیره‏ى خانوادگى از دوران كودكى به تحصیل مقدمات عربى و معارف اسلامى پرداخت و از محضر دانشمندان زمان بهره‏گیرى كرد و چون به سن رشد رسید، در كار مدرسه اسلامى كه برادرش سید محمدصادق طباطبائى مدیریت آن را داشت، همكارى مى‏نمود. پس از به توپ بستن مجلس و دستگیرى سید محمد طباطبائى، فرزندش سید عبدالمهدى نیز از طرف قزاقان دستگیر و همراه پدرش در باغشاه به زنجیر كشیده شد و مدتى در حبس محمدعلى‏شاه بود تا به خراسان تبعید گردید. آسید عبدالمهدى پس از مراجعت از خراسان وارد خدمات دادگسترى شد و متجاوز از پنجاه سال به كار قضاوت اشتغال داشت و در سمت مستشار دیوان عالى كشور و مستشارى دادگاه انتظامى قضات انجام وظیفه مى‏كرد. در 1328 در انتخابات اولین دوره‏ى سنا شركت كرد و سناتور انتصابى تهران بود. بعد از پایان دوره‏ى اول سنا، دیگر داوطلب نشد و به مطالعه و تحقیق پرداخت و در سال 1345 وفات یافت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند مرحوم سید ضیاءالدین مالك و بازرگان، در 1299 در شیراز متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده‏ى حقوق و علوم سیاسى شد و درجه‏ى لیسانس در حقوق گرفت و به استخدام در وزارت دادگسترى درآمد و با شغل دادیارى در دادگسترى شیراز اشتغال به كار ورزید. وى تمام مراحل قضائى را از بازپرسى، ریاست محكمه جنحه و مستشارى استیناف طى كرد و سرانجام دادستان شیراز شد. و چندى در سمت دادستان شیراز مشغول خدمت بود تا ریاست دادگاه جنائى شیراز به وى واگذار شد. طباطبائى در انتخابات دوره‏ى بیست‏ویكم مجلس شوراى ملى كاندیداى شهر كازرون گردید و به آراء مردم و حمایت دولت به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در ادوار بیست‏ودوم و بیست‏وسوم مجلس شوراى ملى همچنان نماینده‏ى مردم كازرون در مجلس شوراى ملى بود. در سال 1354 به دادگسترى بازگشت و در اداره‏ى بازرسى كل كشور مشغول كار شد. وى یكى از قضات بافضیلت و دانشمند دادگسترى ایران بود و در كمیسیون دادگسترى مجلس شوراى ملى در تهذیب و تنقیح قوانین به نفع جامعه قدمهائى برداشت كه درخور توجه مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حجت‏الاسلام سید على‏آقا یزدى، در 1268 در شیراز متولد شد. در یك سالگى در معیت پدر و مادر خود به تبریز رفت و قریب پانزده سال در آذربایجان اقامت داشت. تحصیلات مقدماتى خود را تحت مراقبت معلمین مخصوص در خانه‏ى پدر انجام داد و علاوه بر دروس معمول زمان، زبانهاى فرانسه و انگلیسى را فراگرفت. در سن 15 سالگى وارد مدرسه‏ى ثریا كه به طرز نوینى در تبریز تاسیس یافته بود شد و علاوه بر فراگرفتن ریاضیات و شیمى و تاریخ و جغرافیا، زبان روسى را نیز فراگرفت و در آنجا با وجود كمى سن فعالیت زیادى از خود بروز داد. آنگاه به شیراز رفت و روزنامه‏اى به نام اسلام و بعد نداى اسلام در آنجا منتشر نمود. علاوه بر آن رسالات و مجموعه‏هائى در سیاست كلى كشور و طرفدارى از حكومت قانون و آزادى انتشار داد كه با طبع عده‏اى از مالكین و اعیان فارس خوشایند نبود و در نتیجه‏ى تندروى‏ها مورد سوءقصد قرار گرفت ولى جان سالم به در برد. پس از به توپ بستن مجلس و انحلال مشروطیت در دوران استبداد صغیر به تهران رفته اقدامات خود را علیه محمدعلى‏شاه آغاز نمود و چندى هم به اتفاق پدرش در حضرت عبدالعظیم متحصن بود. پس از خروج از تحصن كمیته‏اى به نام «جهانگیر» با شركت عده‏اى افراد تندرو تشكیل داد و رابط بین متحصنین و مشروطه‏خواهان منزوى گردید ولى حكومت نظامى در مقام دستگیرى او برآمد، ناچار در سفارت عثمانى متحصن شد ولى سفارت عثمانى عذر او را خواست، ناچار در سفارت انگلیس متحصن شد ولى وزیرمختار انگلیس او را نپذیرفت، ناگزیر به سفارت اتریش پناه برد. مدتى در آنجا اقامت داشت تا اینكه محمدعلى‏شاه در نتیجه‏ى فشار افكار عمومى، در مقام سازش با مشروطه‏خواهان برآمد و فرمان عفو عمومى داد و در نتیجه سید ضیاءالدین از تحصن خارج شد. در موقع فتح تهران توسط قواى سپهدار و سردار اسعد، كمیته‏ى جهانگیر كه در راس آن سید ضیاء قرار داشت، تلفنخانه و خیابان لاله‏زار و چراغ برق را تصرف كردند. در نتیجه‏ى فتح تهران، محمدعلى‏شاه از سلطنت خلع و از ایران خارج شد. در آن ایام سید ضیاء امتیاز روزنامه‏ى شرق را گرفت و به انتشار آن مبادرت نمود. هزینه‏ى روزنامه‏ى مزبور را اقلیت زردشتى و ارمنى تامین مى‏نمودند. شماره‏ى سوم روزنامه‏ى شرق به علت حمله به یكى از وزراء، توقیف شد و امتیاز آن را لغو كردند و او روزنامه‏ى برق را انتشار داد كه تندتر از شرق بود. در اواسط دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى، حملاتى به مجلس كرد و مدعى عدم صحت انتخابات شد. در اثر شكایت نمایندگان تحت تعقیب و محاكمه قرار گرفت. ابتدا به پنج سال زندان محكومش كردند، بعد قرار شد به اروپا تبعید شود. هزینه‏ى این مسافرت اجبارى از طرف دولت پرداخت شد و به اروپا رفت و مشغول تحصیلات جدید شد. پس از چندى به ایران بازگشت و روزنامه‏ى یومیه‏ى رعد را انتشار داد. رعد روزنامه‏اى تندرو و منقد بود. در 1296 از راه روسیه عازم ژاپن مى‏شود. چون وضع روسیه را دگرگون مى‏بیند ابتدا با تزار ملاقات نموده و خواسته‏هاى ایرانیان را با او در میان مى‏گذارد . بعد چون نتیجه‏اى حاصل نمى‏شود، به ملاقات لنین مى‏رود و سرانجام پس از شش ماه توقف در روسیه، به جاى ژاپن به ایران بازمى‏گردد. در 1298 مجددا از طرف وثوق‏الدوله رئیس‏الوزراء، در راس هیئتى عازم قفقازیه مى‏شود تا با دول آذربایجان و گرجستان و ارمنستان عهدنامه منعقد كند. این ماموریت قریب شش ماه به طول مى‏انجامد و هیئت بدون اخذ نتیجه به تهران بازمى‏گردد ولى در طى این مسافرت افق شناسایى دولت جدید روسیه روشن مى‏شود و راهنمائى‏هاى سید ضیاء موجب مى‏شود تا دولت ایران در مقابل انقلاب روسیه روشى را اتخاذ نماید كه منجر به قرارداد 1921 بین ایران و شوروى شد. در 1299 سید ضیاءالدین عملا كار روزنامه‏نویسى را كنار گذاشت و سردبیرى و مسئولیت روزنامه‏ى رعد را به میرزاعلى حقنویس واگذار كرده خود مشغول یك سلسله اقدامات سیاسى گردید كه منجر به كودتاى سوم حوت 1299 شد. در روز سوم حوت 1299 قواى شكست‏خورده‏ى آتریاد همدان به فرماندهى میرپنج رضاخان با هزار و چهارصد نفر سرباز وارد تهران شده و پایتخت را به تصرف خود درآوردند. عامل نظامى كودتا رضاخان و عامل سیاسى و كارگردان ظاهر و باطن، سید ضیاءالدین بود. كودتاى 1299 معلول دو علت بود: یكى انقلاب روسیه و تغییر رژیم آن، دیگر شكست قرارداد 1919 و عدم اجرا سید ضیاءالدین در نخستین روزهاى ورود قواى قزاق به تهران با احمدشاه ملاقات و فرمان رئیس‏الوزرائى خود را با اختیارات كامل دریافت كرد. فرمانده قواى قزاق هم با عنوان «سردارسپه» رئیس و فرمانده لشكر قزاق شد. سید ضیاء در نخستین روزهاى صدارت خود دست به یك سلسله اقدامات انقلابى زد و قریب دویست نفر از رجال كشور و روحانیون را بازداشت نمود و طى اعلامیه‏اى علل و جهات رئیس‏الوزرائى خود را به ولات و حكام ابلاغ نمود. ابطال قرارداد 1919 و تخلیه‏ى قشون انگلیس از خاك ایران را به مردم مژده داد. بودجه‏ى دربار را تعدیل نمود، از حقوق احمدشاه و درباریان مبلغ قابل ملاحظه‏اى كسر كرد، ورود و استعمال مشروبات الكلى را ممنوع ساخت و كارمندان معتاد را از ادارات بیرون ریخت. در تهران و شهرها اداره‏ى بلدیه را دائر نمود و چند خیابان تهران را با چراغ برق روشن ساخت. چند وزارتخانه را منحل نمود. براى اصلاح ادارات از سوئد و فرانسه و آمریكا مستشار خواست. وزارتخانه‏ى جدیدى به نام صحیه و خیرات بنیاد نهاد، براى اطفال یتیم و ولگرد، دارالایتام و نوانخانه درست كرد، به قشون ایران اعم از قزاق و ژاندارمرى توجه زیادى نمود و عده‏اى از واحدهاى تازه‏نفس را براى امنیت ایالات فرستاد. بعضى از ولات در مورد رئیس‏الوزرائى سید ضیاء به مخالفت برخاستند. به دستور او میرزا احمدخان قوام‏السلطنه فرمانرواى خراسان و سیستان توسط رئیس ژاندارمرى دستگیر و به تهران اعزام شد و در زمره سایر رجال زندانى قرار گرفت. در كرمانشاه، اكبر میرزا صارم‏الدوله قصد مقاومت و مبارزه داشت كه یك گردان ژاندارم با فرماندهى ماژور پولادین پس از زدوخورد شدید و برجاى گذاشتن عده‏اى مقتول، دستگیر و به زندان تهران انتقال یافت. مصدق‏السلطنه هم در فارس تلگراف احمدشاه را مبنى بر رئیس‏الوزرائى سید انتشار نداد و متذكر شد انتشار آن موجب انقلاب در فارس خواهد شد ولى خود به زودى استعفا داد و به خاك بختیارى متوارى گردید. صدارت سید ضیاءالدین مجموعا سه ماه طول كشید. از حكومت او مردم عادى، اصناف و زحمتكشان راضى بودند. در عوض متنفذین و وابستگان به دربار كه عده‏ى زیادى از آنان در حبس رفته بودند، تلاش شبانه‏روزى خود را براى بركنارى او معمول مى‏داشتند. سرانجام در چند برخورد تند و حاد، احمدشاه فرمان عزل او را صادر كرد و در همان روز (4 خرداد 1300) در حالى كه از خزانه‏ى دولت بیست‏وپنج هزار تومان به او مخارج مسافرت داده بودند، با تنى چند از دوستان و نزدیكان خود از طریق بغداد عازم اروپا شد و مدت 22 سال در اروپا اقامت داشت و قسمتى از آن مدت را در فلسطین به كشاورزى مشغول بود. در اوایل سلطنت رضاخان، سید ضیاء به عنوان مشاور پادشاه افعانستان به آن كشور عزیمت نمود ولى دولت ایران از طریق دیپلماسى، این ماموریت را باطل كرد. سید ضیاء گاهى در اروپا و زمانى در فلسطین به سر مى‏برد و با فروش چاپخانه خود در تهران و منزل مسكونى مزرعه‏اى عظیم در فلسطین بنیاد نهاد، ضمنا در رشته‏هاى كشاورزى و شیمى و فن طب تحصیل نمود و اطلاعات تازه‏اى به دست آورد. در 1311 به دعوت مفتى اعظم فلسطین براى شركت در كنگره‏ى اسلامى كه در «قدس شریف» منعقد گشته بود، عازم فلسطین شد و در آن كنگره به اتفاق‏آرا نیابت ریاست را به او دادند. در سال 1320 پس از استعفا و كناره‏گیرى رضاخان از سلطنت، مطبوعات آزادشده به یاد سید ضیاءالدین افتادند و روزنامه‏ها غالبا درخواست مراجعت او را به كشور مى‏نمودند، مخصوصا روزنامه‏ى رعد امروز به مدیریت مظفر فیروز مرتبا خواستار ورود سید به وطن بود. سرانجام وى تصمیم گرفت به ایران بازگردد. در 1322 پس از بیست‏ودو سال غیبت وارد ایران شد و مورد استقبال قرار گرفته و مرد میدان شد. در انتخابات دوره‏ى چهاردهم، از شهر یزد به نمایندگى مجلس شوراى ملى برگزیده شد و پس از افتتاح مجلس، فراكسیون حزب توده و دكتر محمد مصدق با اعتبارنامه‏ى او مخالفت كردند ولى مصدق از فراكسیون حزب توده درخواست كرد تا مخالفت خودشان را پس بگیرند تا مصدق به تنهائى درباره‏ى سید ضیاء و حكومت نود روزه‏اش و طریقه‏ى روى‏كار آمدنش سخن بگوید. فراكسیون حزب توده مخالفت خودشان را پس گرفتند و مصدق نطق مفصلى علیه سید ضیاءالدین ایراد نمود و او را عامل دولت انگلستان خواند. سیدضیاء در پاسخ مصدق، حقایقى از كودتا را بیان كرد. روى‏هم‏رفته جدال مصدق و سیدضیاء در مجلس چهاردهم از مسائل مهم تاریخ ایران مى‏باشد. پس از این جدال، اعتبارنامه‏ى او به راى كشیده شد و اكثریت نمایندگان دوره‏ى چهاردهم به اعتبارنامه‏ى او راى دادند. در تمام مدت نمایندگى مجلس، لیدر اكثریت بود و نخست‏وزیرى افرادى چون حكیمى، ساعد و صدر با تلاش او صورت گرفت. پس از خاتمه‏ى مجلس چهاردهم، قوام‏السلطنه رئیس‏الوزراء پس از بازگشت از مسكو، سید ضیاءالدین را طبق ماده‏ى 5 حكومت نظامى توقیف كرد و مدت یك سال در زندان بود. علت بازداشت وى براى ارضاء خاطر روسها و حزب توده و فرقه دموكرات آذربایجان بود ولى بعضى این توقیف را انتقام‏گیرى تلقى مى‏نمودند و مى‏گفتند چون سید ضیاء در موقع نخست‏وزیرى خود، قوام را توقیف كرده بود، او هم درصدد تلافى برآمد و او را بازداشت كرد. به هر تقدیر، یك سال در زندان باقى ماند تا سرانجام آزاد شد و در منزل خود تحت‏نظر قرار گرفت. سید ضیاءالدین پس از رفع محدودیت، مطلقا كار دولتى نپذیرفت و دنبال نمایندگى هم نرفت و حتى فرمان سناتورى خود را در 1328 به شاه پس داد و از او خواست به جاى وى، میرزا على حقنویس سردبیر روزنامه‏ى رعد را سناتور كند. شاه این پیشنهاد را پذیرفت و دو دوره حقنویس سناتور بود و بعد درگذشت. سید ضیاء تا حین‏الفوت از مشاورین شاه بود. پس از استعفاى حسین علاء از نخست‏وزیرى در 1330، قرار بود او به نخست‏وزیرى برسد ولى قبولى بدون قید و شرط دكتر مصدق، آن برنامه را به هم زد. وفات او در سال 1348 در اثر فجاء اتفاق افتاد. دو مزرعه‏ى نمونه در ایران دائر كرد یكى در سعادت‏آباد تهران و دیگرى در الله‏آباد قزوین. شفاعت سید ضیاءالدین از محكومین سیاسى، جان عده‏اى را نجات داد و این رویه مرضیه او در موارد مختلف اتفاق افتاد. مدفن او در ایوان ناصرالدین شاه مى‏باشد. از طرف شاه، حسن نبوى وكیل و وزیر سابق، سرپرستى و قیمومیت بازماندگان او را عهده‏دار شد. سید ضیاء بعد از شهریور 1320 و ورود به ایران، به تاسیس دو حزب همت گماشت، اول حزب وطن بود كه بعد تبدیل به حزب اراده‏ى ملى گردید. در اواخر عمر با یك دختر روستائى ازدواج كرد و حاصل این ازدواج، دو پسر و یك دختر بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند مرتضى قلى‏خان نائینى و داماد وثوق‏الدوله، متولد سال 1291 در مشهد است . پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به اروپا رفت و در انگلستان به تحصیلات پزشكى پرداخت و در جراحى عمومى و زنان تخصص گرفت. مدتى در آبادان در بهدارى شركت نفت به امور پزشكى مشغول بود، بعد به تهران آمد و به ریاست بهدارى راه‏آهن منصوب گردید و چهارسال در این سمت اشتغال داشت. در دوره‏ى پانزدهم از نائین وكیل شد. در دوره‏ى بعد نیز وكیل مجلس بود. پس از مدتى به اروپا رفت و در سازمان بهداشت جهانى شغلى گرفت و در آنجا موقعیت خوبى پیدا كرد. چندین بار به ایران براى تصدى مشاغل دعوت شد، قبول نكرد. در سال 1340 او را به وزارت بهدارى معرفى كردند، با وجودى كه تمایل به این سمت داشت مع‏الوصف حاضر به قبول آن نشد و زندگانى در اروپا را به ایران ترجیح داد. طبا از پشتوانه‏هاى محكم فامیلى برخوردار بود. خانواده‏هاى وثوق، قوام، امینى، امیراعلم، قره‏گوزلو و چند خانواده‏ى دیگر از او حمایت مى‏كردند. ناگفته نماند كه در امر تحصیل و گرفتن تخصص هم در لندن كوشش زیادى به كار برده و در مدتى كه در تهران به عمل جراحى اشتغال داشت، به كار خویش عشق مى‏ورزید و همواره مریض را مورد توجه خود قرار مى‏داد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به شیخ هادى یزدى، سیاستمدار، وكیل و كارگردان مجلس، سناتور، وزیر، در 1264 در یزد متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و معمول زمان به تهران آمد و در مدرسه‏ى دارالفنون به تحصیل طب پرداخت و دوره‏ى مدرسه را پایان داد و به یزد بازگشت و در مطب پدرش دكتر محمدحسین یزدى كه طبیبى نسبتا سنتى و حاذق بود، به كار پرداخت. در شهر یزد در حرفه‏ى خود شهرت پیدا كرد و چون مردمدار و خوش‏برخورد و دلسوز بود، مورد توجه قرار گرفته جزء اعیان و اشراف شهر شد. در دوره‏ى پنجم مجلس شوراى ملى كه انتخابات آن صددرصد دولتى بود، از طرف مردم یزد به نمایندگى انتخاب شد. در همان دوره‏ى اول راه را از چاه تشخیص داد، با كارگزارهاى سیاسى پیوند دوستى ریخت و پایه‏هاى كار خود را محكم كرد. در ادوار بعدى همچنان به وكالت برگزیده شد. مجموعا یازده دوره وكیل مجلس بود. در فترت بین مجلس پانزدهم و شانزدهم در كابینه‏ى محمد ساعد مراغه، وزیر مشاور شد. در دوره‏ى شانزدهم مجددا به مجلس رفت. در دوره‏ى هفدهم كه انتخابات را دكتر مصدق انجام داد، طاهرى از یزد سر درآورد. در سال 1332 در دوره‏ى دوم مجلس سنا، از یزد و اصفهان به سناتورى برگزیده شد. وى در غالب ادوار مجلس، نایب رئیس و چند بار كاندیداى ریاست مجلس گردید ولى توفیق نیافت. طاهرى در مجلس متولى‏باشى بود و به اتفاق وكیل دیگر یزد به نام سید كاظم جلیلى معروف به مرشد، امور پارلمانى ایران را كارگردانى مى‏كردند. وفات او در سال 1336 در سن 72 سالگى اتفاق افتاد. پس از مرگ وى فرزندش دكتر ضیاءالدین طاهرى در دوره‏ى نوزدهم به وكالت شهرستان یزد به مجلس رفت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا على‏اصغرخان طالقانى، در 1294 در طالقان تولد یافت. بعد از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به آمریكا رفت و در رشته‏ى كشاورزى و آبیارى درجه‏ى مهندسى گرفت. چندى در دانشگاه به تدریس اشتغال داشت و مدتى در سازمانهائى كه آمریكائى‏ها در ایران تاسیس نموده بودند، مدیریت گرفت. در سال 1330 دكتر محمد مصدق در ترمیم كابینه‏ى خود، او را به جاى ضیاءالملك فرمند به وزارت كشاورزى منصوب نمود. وى تا تیرماه 1332 در آن شغل قرار داشت. در آن تاریخ به اصرار از كار كنار رفت و كفالت وزارتخانه به عهده‏ى مهندس عطائى معاون وزارت كشاورزى قرار گرفت. در اواخر حكومت زاهدى، صندوق مشترك ایران و آمریكا براى ادامه‏ى عملیات عمرانى تاسیس یافت، مهندس طالقانى در راس آن قرار گرفت. در 1334 در كابینه‏ى علاء با حفظ سمت به وزارت كشاورزى منصوب گردید. در اواخر حكومت علاء، جاى خود را به مصدق‏الدوله ناصرى داد و خود وزیر مشاور شد و در حكومت دكتر اقبال، همچنان پست وزارت مشاورى را براى خود حفظ كرد. علاوه بر وزارت، مدیرعامل سد كرج هم شد. وى همزمان با مشاغل دولتى، در بخش خصوصى نیز فعالیت داشت. در تهران بزرگترین كارخانه‏ى تهیه‏ى لاستیك را بنیاد نهاد و تدریجا محصول آن به بازار آمد و تا حدى احتیاجات كشور را تامین مى‏نمود. در بنیانگذارى این كارخانه كه نامش «گودریچ» بود، سرمایه‏داران و متخصصین آمریكائى دخیل و دست‏اندركار بودند. طالقانى با دختر عمادالملك محسنى كه زمانى كفیل وزارت فرهنگ بود ازدواج كرد. در 1371 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در حدود 1270 ش در كاشان متولد شد. پدرش سید على خان از بزرگان كاشان بود. مادرش نیره خانم دختر فضل‏اللَّه خان غفارى از بطن نوابه خانم دختر شاپور میرزا پسر فتحعلى شاه بود. آریا پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه و معمول زمان وارد دستگاه دولت شد و در وزارت فوائد عامه و تجارت استخدام شد و تدریجاً ترقى كرد. در 1308 كه امیر لشكر حبیب‏اللَّه خان شیباى از وزارت فوائد عامه كناره‏گیرى و براى خواباندن شورش عشایر فارس به شیراز رفت، عباس آریا را نیز با خود به این مأموریت جنگى برد و گویا در این سفر آریا صادقانه با فرمانده لشكر همكارى نموده بود، بطورى كه حبیب‏اللَّه خان از رضا شاه تقاضاى نشان و ترفیع براى او نمود. حاج مخبرالسلطنه هدایت رئیس‏الوزراى وقت در كتاب خاطرات و خطرات مى‏نویسد: «... روز اول مرداد هم فارس و هم اصفهان آرام گرفته بود. شاه به هیئت دولت تشریف آوردند در حالى كه دست آریا در دستشان بود فرمودند این در قضایاى فارس خدمت كرده است یك درجه بر رتبه‏ى او افزوده شود. مطابق قانون جارى مجال نداشت. به مجلس پیشنهاد شد و یك رتبه درباره‏ى او به تصویب رسید. از رتبه‏ى 7 به 8 ارتقاء یافت.» پس از مراجعت از شیراز مدیركل وزارت فوائد عامه شد ولى پس از چندى از شكم آن وزارتخانه، وزارت طرق و شوارع و چند اداره كل منتزع گردید و او طبعاً مدیركل راه شد. در 1314 على منصور وزیر طرق، میرعباس آریا را به معاونت خویش برگزید. تا نیمه‏هاى سال 1314 هر دو در مقام خویش مستقر بودند. در شهریور آن سال ابتدا منصور و سپس آریا به اتهام اخذ رشوه دستگیر و زندانى شدند. آریا قریب یكسال در زندان شهربانى بود. دكتر متین دفترى وزیر دادگسترى وقت در خاطرات خود در این باره چنین نوشته است: در مهرماه 1315 كه از اروپا احضار و به مقام وزارت دادگسترى منصوب شدم، اولین گزارشى كه مرحوم جوادى دادستان دیوان كیفر به من داد این بود كه چند ماه قبل مأمورین شهربانى عباس آریا معاون وزارت راه را از پشت میزش جلب كرده‏اند و بدون دلیل در توقیف است. اتهام او ظاهراً این بود كه از یك مقاطعه‏كارى رشوه خواسته بوده است و شهربانى نسبت به اتهام او پافشارى و تعصب داشت. پرونده‏ى او را خواستم، تحت نظر گرفتم و تمام معلوماتى كه در فن كشف جرم داشتم به كار بستم. همه تحقیقات به نفع آریا تمام شد. عاقبت دستور دادم بین متهم و مفترى مواجهه بدهند. مفترى همین كه مرحوم آریا را دید در حضور نماینده‏ى دیوان كیفر زار زار گریست و زبانش بسته شد. با اینحال شهربانى دست بردار نبود تا اینكه خودم بى‏گناهى آریا را به عرض شاه رساندم و او را آزاد كردم. آریا پس از استخلاص از زندان، از كار دولت كناره‏گیرى كرد و به شغل آزاد پرداخت. در میدان فردوسى مؤسسه‏ى مسافربرى لوان‏تور را تأسیس نمود و مقاطعه‏كارى پیشه گرفت و تدریجاً سرمایه‏ى او افزایش یافت و ظرف چند سال وضع مالى خوبى پیدا كرد. وفات وى در حدود 1325 در تهران اتفاق افتاد. پس از مرگ آریا، همسر و فرزندان وى از ایران خارج شده در آمریكا توطن اختیار كردند. سید عباس خان آریا هنگامى كه تقى‏زاده مدت كوتاهى وزیر طرق بود با او نزدیك شد. تقى‏زاده اعتقاد خاصى به او پیدا كرد و همیشه او را تشویق به كار آزاد مى‏نمود زیرا تشخیص داده بود او مرد هنرمندى است و در كار آزاد صاحب ثروت كلانى خواهد شد. همانطورى كه تقى‏زاده پیش‏بینى كرده بود، آریا ثروت زیادى بدست آورد. پس از پایان جنگ بین‏المللى دوم، آریا در صدد برآمد خانه‏اى جهت تقى‏زاده خریدارى كند ولى او زیر بار نرفت و از آریا خواست تا خانه را براى قزوینى خریدارى كند و آریا نیز امر تقى‏زاده را پذیرفت و خانه‏اى جهت علامه قزوینى خریدارى نمود. مدتى هم رئیس راه‏آهن و كشتیرانى آذربایجان بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در سال 1271 متولد شد. پس از اتمام تحصیلات مقدماتى و معمول زمان در 1292 ش كه وستدایل سوئدى رئیس نظمیه مدرسه صاحب منصبى را در تهران دائر كرد، وارد مدرسه‏ى مزبور شد و زیردست افسران سوئدى فوت و فن پلیسى را فراگرفت و به درجه‏ى نایب سومى رسید و خدمات خود را در تهران و شهرستانها آغاز نمود. در 1310 درجه‏ى سرگردى گرفت. ابتدا رئیس شهربانى بندر انزلى و بعد به كفالت شهربانى گیلان برگزیده شد و در 1314 با درجه‏ى نایب سرهنگى به ریاست نظمیه كرمانشاه منصوب شد. در سال 1315 كه مختارى به جاى آیرم به ریاست شهربانى كل كشور منصوب گردید، آرتا را به تهران احضار و به معاونت پلیس سیاسى و سپس ریاست آنجا گمارد. در سال 1323 كه سرهنگ عبداللَّه سیف به كفالت شهربانى منصوب گردید و پس از مدتى كوتاه با ارتقاء به درجه‏ى سرپاسى رئیس كل شهربانى شد، سرهنگ آرتا را به معاونت خویش برگزید و قریب یكسال معاون شهربانى بود. پس از تغییر سیف او نیز از معاونت كنار رفته رئیس اداره آگاهى شد و چندى هم ریاست اداره زندانها را برعهده داشت. در سال 1327 به درجه‏ى سرپاسى ارتقاء یافت و براى بار دوم معاون شهربانى شد. در اوایل سال 1330 كه از شركت نفت ایران و انگلیس خلع ید شد و دولت انگلستان براى مرعوب ساختن ایران چند فروند كشتى جنگى به آبهاى خلیج‏فارس فرستاد و دولت ایران هم براى دفاع از خاك خود متوسل به اقدامات سیاسى شد، سرتیپ زنگنه به فرماندارى نظامى منصوب شد و سرتیپ آرتا معاون شهربانى هم به آبادان رفت و معاون رئیس ستاد منطقه‏ى جنگى گردید. پس از این مأموریت به تهران بازگشت و به ریاست اداره كل بازرسى برگزیده شد و سرانجام در سال 1331 در شصت سالگى درگذشت. سرتیپ فضل‏اللَّه آرتا در مأموریت خود در كرمانشاه با پروین اعتصامى شاعره برجسته معاصر پیوند زناشوئى بست ولى این ازدواج بزودى گسیخته شد. نام خانوادگى آرتا ابتدا «دشتى همایونفال» بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(ع. پایه‏ى ملك) (میرزا) على‏اكبر بن حاج ابراهیم اعتمادالدوله‏ى كلانتر، از رجال دوره‏ى فتحعلى شاه قاجار (قر. 13 ه.) وى به مناسبت انتساب به قوام‏الدین وزیر معاصر حافظ (2- قوام‏الدین)، از طرف فتحعلیشاه به قوام‏الملك ملقب گردید (1245 ه.ق) و كلانتر فارس شد. وى سفرى به مكه كرد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

لقب سلطان علاءالدین محمد بن تكش پیش از رسیدن به سلطنت محمد خوارزمشاه.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(میرزا) یحیى (خان) ملقب به اعتمادالدوله از رجال اوایل دوره‏ى پهلوى. وى بین سالهاى 1309 -12 وزیر معارف بوده و در سال 1316 فوت كرده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 692 ه.ق/ 1293 م.) یا قراختاییان كرمان، سلسله‏اى از پادشاهان كرمان كه توسط براق حاجب (ه.م) در 619 ه.ق/ 1222 م. تأسیس شد. قدرت حكام این خاندان به خاك كرمان محدود بود و آنان عموماً خراجگزار مغول محسوب مى‏شدند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 681 ه.ق/ 1282 م.) یا قراختاییان كرمان، سلسله‏اى از پادشاهان كرمان كه توسط براق حاجب (ه.م) در 619 ه.ق/ 1222 م. تأسیس شد. قدرت حكام این خاندان به خاك كرمان محدود بود و آنان عموماً خراجگزار مغول محسوب مى‏شدند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 632 ه.ق/ 1234 م.) یا قراختاییان كرمان، سلسله‏اى از پادشاهان كرمان كه توسط براق حاجب (ه.م) در 619 ه.ق/ 1222 م. تأسیس شد. قدرت حكام این خاندان به خاك كرمان محدود بود و آنان عموماً خراجگزار مغول محسوب مى‏شدند. حجة الحق برن براق حاجب، دومین از قتلغ خانیان (قراختاییان كرمان) (جل. 632 ه.ق./ 1234 م.- ف. 650 ه.ق./ 1252 م.)

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 619 ه.ق/ 1222 م.). یا قراختاییان كرمان، سلسله‏اى از پادشاهان كرمان كه توسط براق حاجب (ه.م) در 619 ه.ق/ 1222 م. تأسیس شد. قدرت حكام این خاندان به خاك كرمان محدود بود و آنان عموماً خراجگزار مغول محسوب مى‏شدند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

مخدوم شاه دختر قطب‏الدین شاه جهان بن جلال‏الدین سیورغتمش، از حكام قراختایى كرمانى. وى در سال 729 ه.ق به عقد ازدواج امیر مبارزالدین محمد مظفرى درآمد، و او مادر شاه شجاع و شاه محمود سلطان احمد است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(تر. شهربانوى خجسته) زن سلطان قطب‏الدین حاكم كرمان. پس از مرگ قطب‏الدین به سال 655 ه.ق سلطان حجاج پسرش به فرمان منگوقاآن به حكومت كرمان رسید و چون كودك بود قتلغ تركان زن پدرش به اداره‏ى امور سلطنت پرداخت، و او دختر خود پادشا خاتون را به اباقا داد، و بدین سبب نیرومند شد و 15 سال با قدرت حكومت كرد و وى پسر شوهر خود سلطان حجاج را با اردویى به خدمت اباقا فرستاد و او منظور نظر ایلخان گشت ولى بعد مابین حجاج و قتلغ تركان كدورت ایجاد شد و آن خاتون به اردوى اباقا نزد دختر خود رفت. اباقا حجاج را از مداخله در امور منع كرد و او از ترس ناگزیر گردید به دهلى رود (666 ه.ق) قتلغ تركان بار دیگر حكومت كرمان را به دست گرفت، حجاج از شاهان هند كمك لشكرى گرفت و روى به كرمان آورد، ولى در بین راه مریض شد و درگذشت (670). قتلغ تا سال 691 بلا منازع در كرمان سلطنت كرد. در این سال میان او و سلطان سیورغتمش بن قطب‏الدین در كار حكومت مبارزاتى رخ داد و بدین جهت به تبریز به اردوى ایلخان رفت و در همان جا درگذشت. جسد وى را دخترش بى‏بى تركان در كرمان دفن كرد. (جل. 655 ه.ق/ 1257 م.) یا قراختاییان كرمان، سلسله‏اى از پادشاهان كرمان كه توسط براق حاجب (ه.م) در 619 ه.ق/ 1222 م. تأسیس شد. قدرت حكام این خاندان به خاك كرمان محدود بود و آنان عموماً خراجگزار مغول محسوب مى‏شدند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

سيد اشرف الدين گيلاني موسوم به نسيم شمال از شعراي معروف و مردمي ،نويسنده و روزنامه نگار دوره مشروطيت، در سال 1287 ه.ق در قزوين متولد شد.وي پس از سپري نمودن تحصيلات مقدماتي مدت پنج سال در نجف و كربلا به تحصيل علوم ديني پرداخت و مجددا به زادگاه خود بازگشت. سيد اشرف در بيست و دو سالگي به تبريز رفت و صرف و نحو، منطق ، نجوم و جغرافيا را فراگرفت و سپس به گيلان رفت.اقامت او در رشت و فعاليتهاي مطبوعاتي سيد اشرف الدين مصادف بود با امضاي فرمان مشروطيت; سيد در شهر رشت روزنامه‌اي ادبي و فكاهي با نام نسيم شمال را منتشر كردكه انتشار آن تا انحلال و به توپ بستن مجلس شوراي ملي ادامه يافت و در اين زمان،كه بشدت مورد علاقه مردم گيلان قرار گرفته بود، توقيف شد.نسيم شمال در سال 1327 ه.ق مجددا روزنامه خود را منتشر ساخت و از سال 1333 آن را در تهران انتشار داد كه به شهرت و آوازه فراواني دست يافت و مورد استقبال مردم قرار گرفت.او عاقبت دچار جنون شد و در دارالمجانين بستري شد و فوت كرد و در ابن بابويه مدفون شد گروه : علوم انساني رشته : زبان و ادبيات فارسي گرايش : نويسنده ، شاعر و روزنامه نگار والدين و انساب : سيد اشرف قزويني معروف به گيلاني فرزند سيد احمد حسيني قزويني است. خاطرات کودکي : سيد اشرف الدين گيلاني شش ماهه بود كه يتيم شد، در يتيمي ملك و مال و خانه اش را غصب كرده اند و او دچار فقر و تنگدستي شده است. تحصيلات رسمي و حرفه اي : سيد اشرف الدين گيلاني پس از سپري نمودن تحصيلات مقدماتي مدت پنج سال در نجف و كربلا به تحصيل علوم ديني پرداخت و مجددا به زادگاه خود بازگشت. سيد اشرف در بيست و دو سالگي به تبريز رفت و صرف و نحو، منطق ، نجوم و جغرافيا را فراگرفت و سپس به گيلان رفت. زمان و علت فوت : در سال ???? هجري قمري شايع كردند كه سيد اشرف الدين گيلاني به بيماري جنون مبتلا شده است و با اين دستاويز وي را به تيمارستان بردند. و بازهم حق نا شناسي مردم را در زمان اقامتش در تيمارستان و در زمان مرگش مي بينيم. سرانجام سيداشرف الدين قزويني (گيلاني) در ?? اسفندماه سال ???? در دارالمجانين چهارراه قزوين تهران (حوالي ميدان قزوين فعلي) جان به جان آفرين تسليم كرد و در عين گمنامي در گورستان ابن بابويه تهران به خاك سپرده شد و تا سال هاي سال كسي نمي دانست گور او كجاست و بعدها به همت زنده ياد دكتر اسماعيل رضواني و ابراهيم فخرايي مقبره او را يافتند و سنگي بر گورش نهادند، تا شايد روزگاري كسي كنار گور او گذشت و برايش فاتحه خواند. جالب است بدانيد تا سال ،???? گور او نامعلوم بود و به راهنمايي يكي از فرزندان پخش كنندگان نسيم شمال، گور او شناسايي شد. حافظا عشق و صابري تا چند ناله عاشقان خوش است بنال مشاغل و سمتهاي مورد تصدي : اقامت سيد اشرف الدين گيلاني در رشت و فعاليتهاي مطبوعاتي سيد اشرف الدين مصادف بود با امضاي فرمان مشروطيت; سيد در شهر رشت روزنامه‌اي ادبي و فكاهي با نام نسيم شمال را منتشر كردكه انتشار آن تا انحلال و به توپ بستن مجلس شوراي ملي ادامه يافت و در اين زمان،كه بشدت مورد علاقه مردم گيلان قرار گرفته بود، توقيف شد.نسيم شمال در سال 1327 ه.ق مجددا روزنامه خود را منتشر ساخت و از سال 1333 آن را در تهران انتشار داد كه به شهرت و آوازه فراواني دست يافت و مورد استقبال مردم قرار گرفت. سيد اشرف در روزنامه خود و در قالب شعر و طنز همواره استبداد و ظلم را مورد حمله قرار مي داد و سخنان منظوم و موزون او بسيار مورد توجه مردم بود; از اينرو در سال‌1345 ه.ق به جرم ديوانگي وي را به تيمارستان كه در واقع زندان سيد بود منتقل كردند مراکزي که فرد از بانيان آن به شمار مي آيد : نسيم شمال در اصل نام روزنامه اي چهارصفحه اي با مضامين فكاهي و طنز بود كه سيد اشرف الدين گيلاني در سال ???? ه. ق _ ????شمسي- در رشت تاسيس كرد همفکران فرد : سعيد نفيسي در مقدمه ديوان كامل نسيم شمال درباره وي مي گويد: «يقين داشته باشيد كه اجر او در آزادي ايران كمتر از اجر ستارخان نبود. حتي اين مرد شريف بزرگوار در قزوين تفنگ برداشته و با مجاهدان دسته محمد ولي خان تنكابن سپهدار اعظم و سپهسالار اعظم جنگ كرده و در فتح تهران جانبازي كرده بود.» با اين وجود در متون و مقالاتي كه درباره مشروطه نوشته مي شود، مي بينيم كه كمتر نامي از سيد اشرف الدين آمده است. علت اين حق ناشناسي را مي توان اين دانست كه سيد اشرف الدين كمترين ادعايي نسبت به نقش خود در مشروطه نداشته است. باز سعيد نفيسي درباره آزادگي و بزرگواري وي مي گويد: «بزرگي او در اينجا است كه با اين همه نفوذي كه در مردم داشت هرگز درصدد برنيامد از آن سود مادي ببرد. نه هرگز در موقع انتخابات از كسي راي خواست، نه به خانه صاحب مسندي و خداوند زر و زوري رفت.» آرا و گرايشهاي خاص : سيد شرف الدين گيلاني در اشعار خود بارها ظلم و استبداد محمد علي شاه ودولتهاي پس از وي را به باد حمله و انتقاد گرفت و همواره حامي و پشتيبان آزادي وآزادگي بود. اشعار او به زبان مردم كوچه و بازار و فاقد انسجام لازم ادبي بود ولي ويژگي‌عمده شعر نسيم شمال گذشته از سادگي و صميميت زباني، مضمون و محتواي آن بود كه‌در سالهاي بيداري از عمق وجود مردم مايه مي‌گرفت و نظر خاص و عام را به خود جلب‌مي كرد. به طور كلي بعد از انقلاب مشروطه، طنز در ادبيات ايران به جهت فضاي خفقان آور حاكم بر جامعه، موقعيتي جدي يافت و مورد توجه شاعران و نويسندگان ازجمله سيد اشرف الدين گيلاني قرار گرفت. به علت آزادي و آزادگي شخصيتش اشعار وي از احساسات و عواطف شديد وطن پرستي و عشق به آزادي و مردم سرشار است. به واسطه زبان ساده و عوامانه اش و همچنين عاري بودن از ركاكت كلام و هزل هاي بي ادبانه، اشعارش در ميان مردم محبوبيت و مقبوليت زيادي پيدا كرد تا جايي كه وي را به اسم آقاي «نسيم شمال» مي شناختند. جوائز و نشانها : در اسفندماه سال 1384 پس از يك فراخوان، به همت «خانه كتاب ايران» همايش بزرگداشتي براي سيداشرف الدين گيلاني برپا شد و ماحصل آن كتابي است در ??? صفحه، در شش فصل و به قلم فرهيختگاني كه دل در گرو آزادي دارند، از آزادمردي گفته و نوشته اند كه پس از نيم قرن تلاش در راه بيداري و آزادي ملت ايران، در عين غربت و گمنامي، ظاهراً به علت اختلال مشاعر دست از دنيا شست -------------------------------------------------------------------------------- آثار : 1 مجموعه اشعار (نسيم شمال و بهشت باغ ) ويژگي اثر : مهم ترين اثر ادبي سيد اشرف الدين مجموعه اشعار او مشتمل بر بيست هزار بيت است كه به نام نسيم شمال و بهشت باغ در دو جلد چاپ شده است

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

از زنان افسانه‏اى ایران، همسر مهراب، پادشاه كابل و مادر رودابه، زن زال. سیندخت چون از عشق زال (پدر رستم) و رودابه آگاه شد رودابه را فراخواند و اشك‏ریزان او را سرزنش كرد ولى چون دریافت كه این دو به راستى یكدیگر را دوست دارند چاره‏جویى كرد و شوهر خود مهراب را به پیوند زال و رودابه راضى ساخت و سپس براى خشنود كردن سام (پدر زال)، هدیه‏هاى فراوان تهیه كرد و به نزد سام شتافت در حالى كه جامه دلاوران پوشیده و چون قاصدان ترگ رومى بر سر نهاده بود. سیندخت چون به درگاه سام رسید: زمین را ببوسید و گرد آفرین ابرشاه و بر پهلوان زمین نثار و پرستنده و اسب و پیل رده بر كشیده ز در تا دو میل یكایك همه پیش سام آورید سر پهلوان خیره شد كان بدید سیندخت با سام به گفتگو پرداخت و از زال و رودابه سخن گفت و سرانجام سام دست وى را گرفت و با وى پیمان بست كه هرگز خاندان وى را نیازارد. آنگاه سیندخت خود را معرفى كرد: كه من خویش ضحاكم اى پهلوان زن گرد مهراب روشن روان همان نام رودابه ماهروى كه دستان همى جان فشاند بر اوى سام همداستانى خود را با پیوند زال و رودابه و در امان بودن كابل و مهراب به سیندخت ابراز داشت و سیندخت شادمانه پیكى به كابل فرستاد و مهراب را مژده داد. روز دیگر سیندخت به نزد سام رفت تا اجازه بازگشت بخواهد: روا رو برآمد ز درگاه سام مه بانوان خواندندش به نام پس سام او را خلعت آراست و با پیامى دوستانه به مهراب او را به كابل بازگرداند در حالى كه آنچه در كابل، كاخ و باغ و خواسته داشت به سیندخت بخشیده بود و سیندخت نیز چون سام به كابل آمد از وى شاهانه پذیرایى كرد و با سام و زال و رودابه به نیمروز رفت و هنگام زادن رستم، در كنار رودابه بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند دكتر علیرضا ضیائى و نوه‏ى ضیاءالاطباء، در 1314 متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه براى ادامه‏ى تحصیلات عالیه به سویس رفت و دوره‏ى پزشكى دانشگاه سویس را پایان برد و چندى نیز سرگرم طى دوره‏ى تخصصى خود در رشته‏ى اطفال شد. پس از ورود به ایران به استخدام در دانشگاه تهران درآمد و مراحل استادیارى و دانشیارى را طى كرد و استاد شد. از مشاغل مهم وى ریاست دانشكده‏ى پزشكى تهران، ریاست دانشكده‏ى پزشكى شیراز، معاونت دانشگاه تهران، ریاست دانشكده‏ى پزشكى مشهد و ریاست دانشگاه آنجا مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا آقا ضیاءالاطباء، پزشك و نماینده‏ى مجلس، در 1288 در تربت حیدریه متولد شد. تحصیلات ابتدائى را در تربت و تحصیلات متوسطه را در تهران به پایان رسانید و سپس براى تحصیل پزشكى عازم بیروت شد و دیپلم دكتراى خود را از دانشگاه فرانسوى بیروت دریافت كرد و سپس براى اخذ تخصص در فرانسه و انگلستان و آمریكا دوره‏هائى را گذرانید و در امراض زنان متخصص شد و پس از مراجعت به تهران، در وزارت بهدارى استخدام گردید و چندى هم در مشهد به مداواى بیماران پرداخت و در دانشكده‏ى پزشكى آنجا تدریس كرد. وى در سال 1336 در دوره‏ى نوزدهم مجلس از مشهد به نمایندگى مجلس انتخاب شد و در ادوار بیست‏ویكم، بیست‏ودوم، بیست‏وسوم و بیست‏وچهارم وكالت مجلس را حفظ كرد و ریاست كمیسیون وزارت امور خارجه همیشه با او بود. دكتر محمود ضیائى مردى ساده‏دل و مبادى آداب بود. اتكاء زیادى به همسرش داشت ، از اینرو پس از درگذشت همسرش، مدت كوتاهى زنده بود. وى در جوانى با خانم عذرا مشیرى از خاندانهاى مشهور خراسان ازدواج كرد. عذرا زنى زرنگ و باسواد بود. چندى در حكومت منصور و هویدا مقام مدیركلى در وزارت آبادانى و مسكن گرفت و نمایندگى طولانى شوهرش در مجلس در اثر تلاش و مجاهدت او بود. وفات وى در 1372 در تهران اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا آقا ضیاءالاطباء، متولد سال 1296 ش در تربت‏حیدریه است. بعد از اخذ دیپلم در ایران به آلمان رفت و از دانشكده‏ى فنى برلن درجه‏ى مهندسى در رشته‏ى معدن گرفت و پس از چندى درجه‏ى دكترا در رشته‏ى زمین‏شناسى از دانشگاه وین دریافت كرد. بعد از مراجعت به ایران، به خدماتى دانشگاهى پرداخت و استاد دانشكده‏ى فنى شد. مدتى قائم‏مقام سازمان برنامه بود، زمانى نیز معاونت وزارت اقتصاد و معاوت صنایع و معادن را عهده‏دار گردید تا اینكه در 1339 در كابینه‏ى جعفر شریف‏امامى، به وزارت صنایع و معادن را عهده‏دار گردید تا اینكه در 1339 در كابینه‏ى جعفر شریف‏امامى، به وزارت صنایع و معادن منصوب شد. از دیگر مشاغل وى مدیرعاملى بانك اصناف و سرپرستى سازمان زمین‏شناسى را باید نام برد. ضیائى در دوره‏ى چهارم سنا (1346) به سناتورى انتخاب گردید و در ادوار بعدى نیز همچنان مقام سناتورى را حفظ كرد. او در سال 1350 كه اتاق صنایع و معادن و اتاق بازرگانى ادغام شدند، به ریاست اتاق صنایع و معادن و بازرگانى ایران انتخاب شد. طاهر ضیائى هر چند تحصیلات عالى داشت و سالها در اروپا بود، روى‏هم‏رفته یك فرد معمولى بود و اگر حمایت شریف‏امامى از او نبود، هرگز صاحب مقاماتى نمى‏شد و از اول خودش را وابسته به او كرد و همه جا به دنبال وى مى‏شتافت. در جمع كردن مال حریص بود و از گرفتن حقوق و پاداش به عناوین مختلف سعى وافى به كار مى‏برد. وقتى در مجلس سنا عضویت یافت، به هر نحوى بود خود را داخل بنیاد پهلوى كه ریاست آن هم با شریف‏امامى بود كرد و همه‏ماهه مبلغ قابل ملاحظه‏اى پاداش و حقوق دریافت مى‏نمود. عنداللزوم از انجام كارهاى خلاف هم روگردان نمى‏شد. روى‏هم‏رفته مرد موجه و قابل اعتماد نبوده است. وى در جوانى به مصاهرت منصورالسلطنه عدل درآمد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا آقا ضیاءالاطباء، در سال 1294 در تربت‏حیدریه متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در موطن خود و شهر مشهد به اتمام رسانید و وارد دانشكده‏ى پزشكى شد و پس از اتمام دوره‏ى پزشكى براى تخصص به اروپا رفت و در كشور اتریش به تحصیل اشتغال ورزید و در رشته‏ى جراحى چشم‏پزشكى تخصص گرفت. پس از مراجعت به ایران به استخدام دانشكده‏ى پزشكى دانشگاه تهران درآمد. مدتى دانشیار و بعد استاد كرسى چشم‏پزشكى شد و مطبى در تهران دائر كرد و خیلى زود به شهرت رسید و از چشم‏پزشكان معروف ایران شد، به طورى كه ارباب حاجت ناچار بودند ماه‏ها در انتظار بمانند تا نوبت ویزیت آنها برسد. دكتر ضیائى علاوه بر تخصص و مهارت در چشم‏پزشكى، انسانى والا و طبیبى دردآشنا بود و با مرضاى خود با حسن‏خلق برخورد مى‏كرد. وى مانند پدر و برادران خود هوس وكالت مجلس كرد و در حزب ملیون دكتر اقبال عضویت یافت و سرانجام در انتخابات دوره‏ى بیستم مجلس كه در دو نوبت انجام گرفت از تربت جام به نمایندگى انتخاب گردید ولى آن مجلس دوام زیادى نكرد و در اواخر اردیبهشت ماه 1340 منحل شد و مجموعا نزدیك به سه ماه دائر بود. دكتر خلیل ضیائى در جوانى با یكى از دختران حاج‏حسین‏آقا ملك ازدواج كرد و صاحب چند فرزند شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به ضیاءالواعظین، در 1267 ش در شیراز تولد یافت. پدرش سید مصطفى یزدى در كسوت روحانیت بود و از جوانى در شیراز رحل اقامت افكنده، به شغل منبرى اشتغال داشت. سید ابراهیم تحصیلات مقدماتى و صرف و نحو عربى را در شیراز فراگرفت. در جوانى به هندوستان رفت و در كلكته اقامت گزید و با روزنامه‏ى حبل‏المتین همكارى مى‏كرد. در 1300 ش امتیاز روزنامه‏ى ایران آزاد را گرفت و به انتشار آن پرداخت. مندرجات روزنامه فوق‏العاده تند بود. از جمله مقالات انتقادى علیه احمدشاه مى‏نوشت و نسبتهاى بدى به او مى‏داد. سلطان احمدشاه از وى به عدلیه شكایت برد. محاكمه به محكومیت شاه منتهى شد. به وساطت مستوفى‏الممالك، احمدشاه پولى به او داد تا به هندوستان برود. وقتى به شیراز رسید، از رفتن به هند منصرف شد و نزد صولت‏الدوله قشقائى رفت، و با اشاره‏ى سردار سپه وزیر جنگ كه محرك وى در نوشتن مقالات علیه احمدشاه بود، از طرف ایل قشقائى به وكالت مجلس انتخاب شد. در دوره‏ى پنجم نیز وكیل شد. در ادوار ششم و هفتم نیز نمایندگى مجلس را گرفت و به طور نامنظم روزنامه‏ى ایران آزاد را انتشار مى‏داد. پس از آنكه به وكالت انتخاب نگردید، انتقاداتى در روزنامه پیش كشید كه منجر به این شد. امتیاز روزنامه را لغو كردند. وى ناچار شد براى ادامه‏ى حیات و گذرانیدن زندگى خویش مغازه‏ى خواروبارفروشى در میدان بهارستان به نام «روزى» براى خود دائر كند. ضیاءالواعظین در سال 1323 ش در سن 55 سالگى در تهران درگذشت. وى مردى امین، خوش‏قلم، پركار و باسواد و ناطق زبردستى بود. در اوایل جزء طرفداران و یاران صمیمى سردار سپه و با داور و تیمورتاش نزدیكى داشت. چون دایره‏ى انتظاراتش وسیع بود، او را كنار گذاشتند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

از امراء مورد توجه رضاشاه و مدتها رئیس ستاد ارتش در آن دوره بود. در 1263 متولد شد. پدرش حسین‏پاشاخان ضرغام‏السلطنه از سران ایل شقاقى بود. عزیزالله ضرغامى در جوانى وارد مدرسه‏ى قزاقخانه شد و درجه‏ى افسرى گرفت. تا درجه‏ى سروانى در قزاقخانه اشتغال داشت، بعد به ژاندارمرى منتقل شد و چند سمت از قبیل ریاست ژاندارمرى قزوین، زنجان و سلطان‏آباد با او بود. در چند زدوخورد هم شركت كرد تا در 1300 ش به ارتش انتقال یافت و با درجه‏ى سرهنگى مامور تشكیل مدارس نظام شد. دو سالى در آنجا بود كه به ریاست اداره مباشرت قشون منصوب گردید. بعد فرمانده تیپ مكران شد و درجه‏ى سرتیپى گرفت. در 1309 به ریاست ژاندارمرى كل كشور منصوب شد. چهارسال در آن سمت بود تا اینكه در سال 1313 با درجه‏ى سرلشكرى به ریاست اركان حرب كل قشون كه بعد ستاد ارتش نام گرفت، مستقر گردید و تا پایان سلطنت رضاشاه در آن سمت قرار داشت. بعد از كنار گذاردن از ستاد، چند روزى فرمانده دانشكده افسرى شد. دیگر كار نظامى به او ارجاع نگردید تا اینكه در سال 1328 در اولین دوره‏ى مجلس سنا، سناتور انتصابى گردید و یك دوره در سنا بود كه حاضر به ادامه‏ى همكارى نشد و بقیه‏ى عمر طولانى خود را به عبادت گذرانید. وى یكى از افسران شاخص و مورد توجه رضاشاه بود. به اندازه‏اى در شاه نفوذ پیدا كرده بود كه امور ارتش با نظر او حل و فصل مى‏شد و ظاهرا در دوران ستاد او كه دوران شكوفائى دیكتاتورى بود، ارتش توسعه‏ى بسیارى یافت و تدریجا 18 لشكر در نقاط مختلف تشكیل شد، جز دو لشكر كه در مركز بود و چند لشكر دیگر در شهرستانها، بقیه اسم بى‏مسائى بودند كما اینكه در شهریور 1320 دیدیم و یا شنیدیم كه حتى یك روز هم نتوانستند در مقابل حمله‏ى دشمن استقامت كنند. در شهریور 1320 كه قواى سه كشور حمله كردند، ضرغامى فورا به تشكیل ستاد جنگى پرداخت و خود در راس آن قرار گرفت، اعلامیه دادند ولى از یك اعلامیه كارشان تجاوز نكرد، نشستند و گفتند یكباره كلیه سربازان را در شهرها و دهات رها نمودند. سربازان روزها گرسنه و تشنه در بیابانها با مرگ دست به گریبان بودند تا به هر زحمتى بود، خود را به زادگاه خودشان رساندند. تنها افسرى كه در شهریور 1320 به علت مرخص نمودن سربازان مورد حمله و سرزنش قرار نگرفت، همین سرلشكر ضرغامى بود. بقیه امراء را رضاشاه گوشمالى سختى داد. ضرغامى مردى متقى، زاهد و داراى صفات خوبى بود. در هفت سالى كه رئیس ستاد شد دوستان خود را تقویت كرد و تمام مشاغل مهم ارتش را در اختیار آنها قرار داد. با دشمنان خود به سختى رفتار نمود. وقتى بین او و سرلشكر جهانبانى اختلاف افتاد. گذشته از خلع درجه و زندانى كردن سرلشكر جهانبانى دستور داد كلیه جهانبانى‏ها را از ارتش اخراج نمایند. ضرغامى ظاهر كار را حفظ مى‏نمود، مثلا هیچ موقع ریش خود را نتراشید و در اداره فرائض مذهبى خود را انجام مى‏داد و غالبا در موقع بیكارى از گفتن ذكر خوددارى نمى‏كرد. در مواقعى كه براى گزارشى به حضور شاه مردد مى‏شد، متوسل به رمل و اسطرلاب مى‏گردید. هیچگونه تحصیلات خارجى نداشت. در مدتى كه در ژاندارمرى با سوئدى‏ها كار مى‏كرد، زبان فرانسه را در حد رفع تكلیف یاد گرفته بود. او مجموعا 94 سال عمر كرد و سالها در منزل شخصى خود به تنهائى به عبادت اشتغال داشت. در منزل خود مجالس روضه‏خوانى برپا مى‏نمود. به اهل علم و روحانیت احترام مى‏گذاشت. به عنوان «حضرت اجل» دلبستگى خاصى داشت، اگر كسى در موقع مكالمه با او این عنوان را قائل نمى‏شد، سخت مكدر مى‏گردید. برادران و فرزندان خود را به ارتش برد و همه‏ى آنها به درجات بالا رسیدند، موجبات ازدواج یكى از برادران خود را با خانواده‏ى سلطنتى فراهم كرد. همین مسئله بیشتر او را مقرب ساخت. روى‏هم‏رفته آدم جالبى بود. اصلا به درد كارهاى نظامى نمى‏خورد. وفات او در 1357 در تهران اتفاق افتاد و در امامزاده عبدالله مدفون شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1287 در شهر یزد متولد شد. پس از انجام دادن تحصیلات مقدماتى در یزد عازم تهران شد وت حصیلات متوسطه خود را در كالج آمریكائى به اتمام رسانید و در وزارت راه استخدام شد و مشاغلى را تدریجاً در آن وزارتخانه احراز كرد در 1320 به وزارت پیشه و هنر و بازرگانى انتقال یافت و رئیس حسابدارى شد. بعد مقام مدیركلى گرفت و در 1324 ش معاون آن وزارتخانه گردید. در آذر ماه 1325 از طرف احمد قوام نخست‏وزیر به سمت وزیر كار و تبلیغات منصوب شد. در 1325 ش احمد قوام نخست‏وزیر، حزبى به نام حزب دموكرات ایران تأسیس كرد. آرامش در این حزب فعالیت زیادى داشت و سرانجام قائم‏مقام دبیركل حزب شد و سیاست تبلیغاتى حزب را اداره مى‏كرد و روزنامه‏هاى بهرام و دیپلمات را كه مدیر و صاحب آن بود ارگان حزب قرار داد و خود نیز به ریاست انجمن روزنامه‏نگاران برگزیده شد. آرامش پس از سقوط كابینه‏ى احمد قوام ظاهراً شغلى نداشت ولى در مسائل سیاسى مداخله مى‏نمود. در جریان كودتاى 28 مرداد ماه 1332 رابط بین عده‏اى و كرمیت روزولت بود و پول‏هایى بین آنها تقسیم مى‏نمود و دستجاتى را براى تظاهرات بسیج نموده و به مركز شهر روانه مى‏نمود. آرامش بعد از كودتا عضو هیئت نظارت سازمان برنامه شد تا اینكه مهندس جعفر شریف امامى او را به سمت وزیر مشاور و در اسفندماه 1339 به سمت قائم‏مقام نخست‏وزیر در سازمان برنامه تعیین نمود. آرامش پس از استقرار در سازمان برنامه شروع به افشاگرى كرد و ابوالحسن ابتهاج مدیرعامل سابق سازمان را در مظان اتهام قرار داده و مسبب حیف و میل‏هاى بزرگ در سازمان برنامه دانست. با سخنرانى‏هاى او در مجلس شوراى ملى (دوره بیستم) و مصاحبه در جرائد، موضوع سوء استفاده در سازمان برنامه ابعاد گسترده‏اى پیدا كرد و ابتهاج نیز متقابلا به دفاع از خود برخاست و اتهامات وارده را رد كرد. كابینه‏ى شریف امامى به علت افشاگرى‏هاى آرامش و اعتصاب فرهنگیان و فساد هیئت حاكمه و ورشكستگى اقتصادى و سایر مسائل ساقط شد. مدت وزارت و ریاست سازمان برنامه‏ى آرامش كمتر از سه ماه بود. آرامش براى احراز مشاغل دست به تلاش دامنه‏دارى زد ولى شاه به هیچوجه با اشتغال وى در كار موافقت نكرد. تلاش شریف امامى نیز به جائى نرسید. آرامش فعالیت سیاسى خود را ابتدا علیه دولت و سپس علیه شاه آغاز كرد و خواستار تغییر رژیم شد و اعلامیه‏هائى انتشار داد. در نتیجه ارتش او را بازداشت نمود و در دادرسى ارتش محاكمه و ابتدا محكوم به اعدام شد. بعد یك درجه تخفیف به او دادند. مجموعاً هفت سال زندانى بود. چند بار دست به خودكشى زد كه نجات یافت. در سال 1352 به وساطت شریف امامى از زندان آزاد شد. آرامش پس از آزادى از زندان از لحاظ روحى و جسمى و مالى وضع بدى داشت تا اینكه در همان سال در یكى از پاركهاى تهران هدف گلوله‏ى مأموریت امنیتى قرار گرفته و به قتل رسید. روزنامه‏هاى آن روز نوشتند خرابكارى به نام احمد آرامش كه قصد ترور مأمورین را داشت به قتل رسید. آرامش مردى جنجالگر، جاه‏طلب، مغرور، پركار و باهوش بود. پس از انقلاب اسلامى ایران كتابى بنام 7 سال در زندان آریامهر به قلم او انتشار یافت. گفته شد كتاب مزبور جز چند صفحه بقیه‏ى آن نوشته‏ى اسمعیل رائین بود. خاطرات جالبى نیز از او منتشر شده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در سال 1278 در یزد متولد شد. پدرش علیرضا به شغل چاى‏فروشى در بازار یزد مشغول بود. غلام‏عباس تا سن 16 سالگى در یزد به تحصیل اشتغال داشت. علاوه بر تحصیل مقدماتى زبان انگلیسى را به خوبى فراگرفت و عازم شیراز شد و سرانجام در پلیس جنوب كه توسط انگلیس‏ها براى حفظ مال‏التجاره‏ى اتباع خودشان تشكیل یافته بود استخدام شد و تا پایان جنگ بین‏المللى اول با درجه‏ى گروهبانى در آن واحد نظامى مشغول بود. در این مأموریت با چند تن از افسران و درجه‏داران هندى آشنا شد و از آنها خواست كارى در هندوستان براى وى تدارك ببینند. آرام در حوالى سال 1300 به هندوستان عزیمت نمود. ابتدا در دكان یك چاى‏فروش یزدى در دهلى استخدام شد. دو سالى در بازار دهلى به كار آزاد اشتغال ورزید. سرانجام در 1302 به عنوان عضو محلى سركنسولگرى ایران در هندوستان استخدام شد. آرام در سال 1314 به استخدام در وزارت امور خارجه درآمد و یك سال بعد با رتبه 2 ادارى به تهران انتقال یافته عضو اداره اطلاعات شد و چندى بعد متصدى وابستگى سفارت ایران را در لندن عهده‏دار شد و سپس دبیر سوم سفارت گردید. پس از بازگشت از این مأموریت مجدداً در اداره اطلاعات مشغول به كار شد. سایر مشاغل وى عبارت بودند از: دبیر یكم سفارت ایران در سویس، دبیر یكم سفارت ایران در امریكا، رایزن سفارت ایران در واشنگتن و كاردار موقت در همان سمت. آرام در سال 1330 به تهران بازگشت و به اداره بازرسى رفت و در همان سال به ریاست اداره چهارم سیاسى برگزیده شد و سپس رایزن سفارت ایران در بغداد گردید. از بغداد به واشنگتن رفت. ابتدا كاردار موقت و سپس وزیرمختار شد. در 1335 به تهران احضار و به مقام مدیركلى سیاسى وزارت امور خارجه منصوب گردید و یكسال بعد در مقام سفیركبیرى ایران در ژاپن و تایپه قرار گرفت. مدت مأموریت آرام در ژاپن دو سال بیشتر بطول نینجامید تا به تهران احضار و در كابینه‏ى دكتر منوچهر اقبال به وزارت امور خارجه منصوب شد و تا شهریور 1339 در مسند وزارت قرار داشت و سپس سفیركبیر ایران در عراق گردید و در سال 1341 در ترمیم كابینه‏ى دكتر على امینى مجدداً به وزارت امور خارجه برگزیده شد و تا سال 1345 در دولت‏هاى امیر اسداللَّه علم، حسنعلى منصور و امیر عباس هویدا همچنان در مسند وزارت امور خارجه برقرار بود. در سال 1345 آرام و اردشیر زاهدى شغل خود را با یكدیگر تعویض كردند. آرام بجاى زاهدى به سفارت كبراى ایران در انگلستان منصوب گردید و زاهدى نیز به وزارت امور خارجه تعیین شد. آرام تا سال 1349 در انگلستان بود و در آن سال به تهران احضار و بازنشسته شد و پس از چندى با تصویبنامه هیئت وزیران به سفارت كبراى ایران در چین منصوب شد. مدت چهار سال در این مأموریت بود تا در سال 1353 در دوره ششم مجلس سنا با مقام سناتور انتصابى به مجلس سنا رفت و در دوره‏ى هفتم نیز با همان سمت سناتور انتصابى در مجلس سنا بود. پس از انقلاب اسلامى دستگیر و قریب سه سال در بازداشت بسر برد. تدریجاً بیمار و از حالت اعتدال خارج شد. پس از آزادى از زندان یكسالى زنده بود تا در 1363 درگذشت. آرام همسر و اولاد نداشت. آرام مورد توجه و عنایت حسین علاء قرار داشت و قسمتى از ترقیات وى مدیون حمایت‏هاى بى‏دریغ و بى‏دلیل علاء بوده است. آرام از سال 1962 تا 1966 رئیس هیئت نمایندگى ایران در جلسات مجمع عمومى سازمان ملل متحد بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(میرزا) عیسى فراهانى ملقب به میرزا بزرگ پیشكار و وزیر عباس میرزا نایب‏السلطنه و ادیب و نویسنده (ف. تبریز 1237 ه.ق/ 1831 م). وى چون در تبریز در واقع قائم‏مقام میرزا شفیع صدراعظم بود، او را قائم‏مقام گفتند. او راست: اثبات النبوة الخاصة به فارسى، احكام الجهاد و اسباب الرشاد كه رساله‏اى است فارسى پیرامون جهاد كه آن را جهادیه‏ى كبرى نیز نامند، الجهادیةالصغرى (مقدمه‏ى دو رساله‏ى اخیر از ابوالقاسم قائم‏مقام است). وى جز ابوالقاسم قائم‏مقام، سه فرزند دیگر داشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(قایم، بخش 1) ابن قادر، ملقب به القائم بامراللَّه، بیست و ششمین خلیفه‏ى عباسى (و. 391 ه.ق- جل. 422 ه.ق/ 1031 م.- ف. 467 ه.ق/ 1075 م.). وى مردى خوش‏صورت، نیكوسیرت، مقتدر و دانشمند بود و در عهد او و پدرش دولت عباسیان رونق گرفت و دولت آل‏بویه در زمان وى منقرض شد و حكومت سلجوقى تأسیس گردید و فتنه‏ى بساسیرى (ه.م) هم در عهد او اتفاق افتاد و خلیفه كه محبوس و جانش در خطر بود توسط طغرل سلجوقى نجات یافت و بساسیرى كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

احمد ابن ابى‏بكر قماج كه صاحب ترمذ بود از جانب سلطان سنجر. ابوشجاع فرخشاه كه او نیز از امراء ولات سنجرى بود وى را در 663 ه.ق، بعد از فوت سنجر محاصره نمود و فیروزشاه منهزم شده در راه به قولنج مبتلى گشت و در همان سال وفات نمود (ابن‏الاثیر سنه‏ى 553) و این همان پیروزشاه احمد است كه انورى قصاید بسیار در مدح او دارد. از جمله وى در سنه‏ى 533 انورى را طلب كرد و انورى قصیده‏اى در وصف عبورش از جیحون دارد: «سال بر پانصد و سى و سه ز تاریخ عجم» (یادداشتهاى قزوینى 127 :6)

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

پسر اردوان اول، پادشاه اشكانى (جل. 181 -196 ق.م) این شاه بعد از پدر به تخت نشست و درست پانزده سال پارت را با آرامش اداره كرد. وقایع پارت در این زمان معلوم نیست، ولى از وضع باختر بى‏تردید مى‏توان گفت، كه پارت، چون از قوت باختر همسایه‏ى خود اندیشناك بوده و از پشت سر خود اطمینان نداشته، به طرف مغرب توجهى نمى‏كرد و دولت باختر، كه نیز در صفحات شرقى باختر و هند گرفتاریهایى داشت، روابط خود را با پارت حفظ مى‏كرد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(بخش 1) (وزارت). در عهد ناصرالدین شاه وزارت علوم نام داشته در دوره‏ى مشروطیت وزارت معارف نامیده شد. در سال 1328 ه.ق مجلس شوراى ملى قانون ادارى وزارت معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه را تصویب كرد و رسیدگى به امور تمام مدارس و تعلیمات مملكت به این وزارتخانه سپرده شد. در زمان پهلوى اول وزارت فرهنگ نام گرفت. سازمان وزارت فرهنگ در سال تحصیلى 30 -1329 ه.ش عبارت بوده است از: وزیر، معاون فنى، معاون ادارى، مدیر كل فنى، مدیر كل ادارى. ادارات: اداره‏ى دفتر وزارتى، اداره‏ى كل تعلیمات عالیه و روابط فرهنگى، دبیرخانه‏ى شوراى عالى فرهنگ، دبیرخانه‏ى شوراى عالى فرهنگ، اداره‏ى كل بازرسى، اداره‏ى كل اوقاف، اداره‏ى كل هنرهاى زیبا، اداره‏ى كل كارگزینى، اداره‏ى كل فرهنگ شهرستانها، اداره‏ى كل حسابدارى، اداره‏ى كارپردازى، اداره‏ى ساختمان، اداره‏ى باستان‏شناسى و موزه، اداره‏ى انطباعات و تبلیغات، كتابخانه‏ى ملى، اداره‏ى تربیت بدنى، آموزش فنى و حرفه‏اى، آموزش روستایى. و در 1336 ه.ش مهمترین ادارات وزارت فرهنگ عبارت بوده است از: اداره‏ى تربیت معلم، آموزش حرفه‏اى و كشاورزى و خانه‏دارى، تعلیمات اكابر، تعلیمات عشایر، تعلیمات اجبارى، امور كودكستانها، مطالعات و برنامه‏ها، امتحانات، تربیت بدنى، بهدارى آموزشگاهها، همكارى (با ادارات اصل 4)، نگارش، فرهنگ شهرستانها، هنرهاى زیبا، تعلیمات عالیه، امور دانشجویان اعزامى به خارجه، باستان‏شناسى و موزه، كتابخانه‏ى ملى، اوقاف و تحقیق اوقاف، بازرسى، حسابدارى، كارگزینى، ساختمان. از آغاز سال 1336 ه.ش وزارت فرهنگ مذكور به دو وزارتخانه تبدیل شد: «وزارت آموزش و پرورش»، كه اداره‏ى مدارس به عهده‏ى آن محول گردید، «و وزارت فرهنگ و هنر» كه اداره‏ى كلیه‏ى امور مربوط به هنرها، موزه‏ها، كتابخانه‏ها و غیره را عهده‏دار شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

پشت پنجم ذكاءالملك مزبور. وى در تاجگذارى نادرشاه افشار در دشت مغان به سال 1148 ه.ق جزو نمایندگان اصفهان بوده.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

ابن نصرةالدوله فرمانفرما (ف. كرمان 1309 ه.ق). والى كرمان و بلوچستان (از 1299 ه.ق). وى به مرض آنفلوآنزا در كرمان به سن 4 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

سالار لشكر ابن عباس میرزا نایب‏السلطنه (ف. 1300 ه.ق)

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(ح 421 -360 ق). ملقب به سیف‏الدوله، امین‏المله، یمین‏الدوله و غازى. او هنگام فوت پدر خویش به انجام امور سپاهى و لشكرى در نیشابور مشغول بود. سپس برادرش، اسماعیل غزنوى، را كه جانشین پدر در غزنه بود از حكومت عزل و در نهایت روانه‏ى زندان كرد. او در طول سلطنت خود فتوحات بسیارى انجام داد و سیستان را از بقایاى صفاریان گرفت و لشكركشى‏هاى زیادى به هند نمود. بزرگترین لشكركشى وى براى فتح سومنات بود. در اواخر عمر نیز از ضعف آل‏بویه استفاده كرد و رى را از مجدالدوله دیلمى گرفت و كتابخانه بزرگ آن را سوزاند و بسیارى از اصحاب او را كه بیشتر از علما و فضلا بودند، كشت. در نهایت قسمتهایى مهم از ایران و مناطق وسیعى از هند به تصرف او درآمد. بزرگترین عالم دربار سلطان محمود، ابوریحان بیرونى بود. نوشته‏اند كه حدود چهارصد شاعر همعصر و ملازم وى بودند از جمله: فردوسى، عنصرى، فرخى سیستانى، عسجدى، منشورى، كسائى مروزى، غضائرى رازى و غیره. «تاریخ یمینى» و قسمتى از «تاریخ بیهقى» در شرح حال وى مى‏باشد و فردوسى نیز «شاهنامه» خود را به نام او كرد. محمود غزنوى سرانجام در غزنین به مرض سل درگذشت و از آن پس او را امیر ماضى خواندند. تذكره‏ها به وى اشعارى نسبت مى‏دهند و در آن میان «صبح گلشن» براى او «دیوانى» به نام «محمود نامه» قایل شده است. صاحب «كشف الظنون» كتاب «التفرید فى الفروع» را به وى نسبت مى‏دهد.[1] (سلطان محمود غزنوى) ابوالقاسم، ملقب به یمین‏الدوله (جل. 387 ه.ق ف. 421 ه.ق) فرزند ارشد سبكتكین، سومین و مقتدرترین شاه سلسله غزنوى است. در سال 387 ه. پس از شكست دادن برادرش اسماعیل به تخت نشست. در سال 389 ه. پس از شكست دادن عبدالملك بن نوح سامانى بر خراسان مستولى شد، در سال 393 ه. خلف بن احمد صفارى امیر سیستان را شكست داد و زندانى ساخت و سیستان و قهستان را ضمیمه‏ى قلمرو خویش ساخت، در سال 401 ه. خوارزم را به تصرف درآورد، دوازده بار به هندوستان لشكر كشید و در سال 396 ه.ق مولتان را فتح كرد. در سال 420 ه. رى و اصفهان را از مجدالدوله‏ى دیلمى گرفت و از یك سال قبل از رفتن به رى در نتیجه‏ى كثرت كار و مسافرت و لشكركشى فراوان بسیار ضعیف و دچار مرض سل شد و این مرض روز به روز وى را ضعیف‏تر كرد تا اینكه قوایش را به كلى از بین برد و در ابتداى بهار سال 421 ه. به هر زحمتى بود خود را از رى به بلخ و از بلخ به غزنین رسانید و پس از چند روز در سوم ربیع‏الاخر سال 421 ه. چشم از دنیا بربست. مدت سلطنتش 33 سال و مدت زندگیش 51 سال بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(718 -645 ق)، مورخ و طبیب. ولادتش در همدان بود. پدرش عمادالدوله ابوالخیر پزشك بود، و رشیدالدین جوانى را در تحصیل فنون مختلف، به ویژه علم طب گذرانید. و از عهد ایلخانى شد. در عهد دولت ارغون‏خان و گیخاتوخان مورد توجه و اكرام تمام قرار گرفت. غازان‏خان، بعد از قتل صدر جهان زنجانى، وى را با شركت خواجه سعدالدین محمد آوجى به وزارت برگزید و الجاتیو (سلطان محمد خدابنده)، بعد از قتل سعدالدین، با وجود نهایت اعتمادى كه به كفایت رشیدالدین فضل‏اللَّه داشت؛ خواجه على‏شاه یلانى را با وى در وزارت شریك كرد. در دوره‏ى سلطنت ابوسعید بهادرخان، به سبب نقارى كه بین رشیدالدین و خواجه على شاه در میان بود، خواجه على‏شاه و همدستان او نزد آن پادشاه در میان بود، خواجه على‏شاه و همدستان او نزد آن پادشاه جوان و كم‏تجربه چنین فرانمودند كه خواجه رشیدالدین و پسرش خواجه ابراهیم، الجایتو را زهر داده‏اند. به همین جهت در جمادى‏الاول سال 718 ق سلطان ابوسعید دستور داد تا اول پسر را پیش چشم پدر گردن زدند، و سپس خواجه رشیدالدین را هلاك كردند، و خاندان و خواسته‏ى او را به یغما بردند. علاوه بر آن كه درگاهش ملجا و مآب اهل هنر و علم بود. و در بسیارى از ناحى ایران و ممالك ایلخانى مدارس و مساجد و كتابخانه‏ها و موقوفات احداث كرد، خود نیز قسمتى بزرگ از عمر خود را در جمع و تدوین و تالیف گذرانید. مجموعه‏ى مصنفات و مولفات رشیدالدین فضل‏اللَّه، «جامع التصانیف رشیدى» یا «المجموعه الرشیدیه» نامیده مى‏شد و اینك از مجموعه‏ى آن آثار مختلف، برخى در مسائل مختلفى از قبیل مباحث دینى و تفسیر و كلام و طب و فلاحت و تاریخ و داروشناسى، بر جاى مانده كه عبارتند از: «توضیحات رشیدیه»، (شامل 19 رساله درباره مسایل كلامى و دینى و عرفانى)؛ «مفتاح التفاسیر»؛ «الاخبار و آثار»؛ «رساله‏ى سلطانیه»؛ «بیان الحقایق»؛ «جامع التواریخ»؛ «مكاتیب یا مكاتبات رشیدى»؛ دو كتاب «جامع التواریخ رشیدى» و «مكاتبات رشیدى»، كه اولى كتاب مفصلى در تاریخ مغول و تاریخ عمومى است. دومى كه منشآت و مناشیر و رسایل اوست و مجموعه‏ى فرمانها و نامه‏هایى است كه وى به صفرزندان و عمال و علماء و مشایخ عهد نوشته است. صاحب «الذریعه» به وى «دیوانى» نسبت داده كه نشان مى‏دهد شعر هم مى‏سروده است.[1] فضل‏اللَّه وزیر مدبر (و. همدان حدود 645 ه.ق.- مقت. 718 ه.ق./ 1318 م.). در ایام اباقاخان وى طبیب خاص پادشاه بود و احترامى داشت، در زمان غازان لیاقت وى آشكار شد و سه سال پس از عزل وزیر اعظم صدرالدین زنجانى، غازان او و خواجه سعدالدین ساوجى را متفقا به صدارت انتخاب كرد. در عهد سلطنت اولجایتو، رشیدالدین مانند سابق حیثیت داشت و در همان اوقات در سلطانیه- پایخت جدید- ناحیه‏اى را آباد ساخت كه نام او «رشیدیه نامیده شد. دو سال بعد محلتى دیگر در نزدیكى شهر غازانیه بنا نهاد و با صرف هزینه هنگفت رودخانه سرارود را بدانجا آورد. بعد از قتل سعدالدین، خواجه على شاه گیلانى، كه مردى مزدور و فرومایه بود- جایگزین او شد و او پس از اندكى دسیسه‏اى خطرناك ضد رشیدالدین ایجاد كرد ولى مؤثر نگردید. در سال 1315 ه.ق. نزاعى شدید بین دو وزیر به ظهور پیوست والجایتو ناگزیر شد كه ترتیب و انتظام ممالك مختلف را بین آن دو تقسیم كند تا اختلافى روى ندهد، مع ذلك علیشاه تهمت و خصومت را ضد او ادامه داد به طورى كه خواجه رشید به زحمت توانست خود را برهاند. این رقابت پس از مرگ الجایتو و در اوان سلطنت ابوسعید هم وجود داشت تا عاقبت خواجه تاب مقاومت نیاورد و از شغل خود كناره گرفت و در سن متجاوز از 70 او و پسر 16 ساله‏اش ابراهیم را به تهمت مسموم كردن سلطان سابق (الجایتو) به قتل رساندند. تاریخ مشروح و معتبر «جامع‏التواریخ» به همت او تألیف و تدوین شده».

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

ابن نصرةالدوله فرمانفرما (ف. كرمان 1309 ه.ق). والى كرمان و بلوچستان (از 1299 ه.ق). وى به مرض آنفلوآنزا در كرمان به سن 4 سالگى درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

سالار لشكر ابن عباس میرزا نایب‏السلطنه (ف. 1300 ه.ق)

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(ح 421 -360 ق). ملقب به سیف‏الدوله، امین‏المله، یمین‏الدوله و غازى. او هنگام فوت پدر خویش به انجام امور سپاهى و لشكرى در نیشابور مشغول بود. سپس برادرش، اسماعیل غزنوى، را كه جانشین پدر در غزنه بود از حكومت عزل و در نهایت روانه‏ى زندان كرد. او در طول سلطنت خود فتوحات بسیارى انجام داد و سیستان را از بقایاى صفاریان گرفت و لشكركشى‏هاى زیادى به هند نمود. بزرگترین لشكركشى وى براى فتح سومنات بود. در اواخر عمر نیز از ضعف آل‏بویه استفاده كرد و رى را از مجدالدوله دیلمى گرفت و كتابخانه بزرگ آن را سوزاند و بسیارى از اصحاب او را كه بیشتر از علما و فضلا بودند، كشت. در نهایت قسمتهایى مهم از ایران و مناطق وسیعى از هند به تصرف او درآمد. بزرگترین عالم دربار سلطان محمود، ابوریحان بیرونى بود. نوشته‏اند كه حدود چهارصد شاعر همعصر و ملازم وى بودند از جمله: فردوسى، عنصرى، فرخى سیستانى، عسجدى، منشورى، كسائى مروزى، غضائرى رازى و غیره. «تاریخ یمینى» و قسمتى از «تاریخ بیهقى» در شرح حال وى مى‏باشد و فردوسى نیز «شاهنامه» خود را به نام او كرد. محمود غزنوى سرانجام در غزنین به مرض سل درگذشت و از آن پس او را امیر ماضى خواندند. تذكره‏ها به وى اشعارى نسبت مى‏دهند و در آن میان «صبح گلشن» براى او «دیوانى» به نام «محمود نامه» قایل شده است. صاحب «كشف الظنون» كتاب «التفرید فى الفروع» را به وى نسبت مى‏دهد.[1] (سلطان محمود غزنوى) ابوالقاسم، ملقب به یمین‏الدوله (جل. 387 ه.ق ف. 421 ه.ق) فرزند ارشد سبكتكین، سومین و مقتدرترین شاه سلسله غزنوى است. در سال 387 ه. پس از شكست دادن برادرش اسماعیل به تخت نشست. در سال 389 ه. پس از شكست دادن عبدالملك بن نوح سامانى بر خراسان مستولى شد، در سال 393 ه. خلف بن احمد صفارى امیر سیستان را شكست داد و زندانى ساخت و سیستان و قهستان را ضمیمه‏ى قلمرو خویش ساخت، در سال 401 ه. خوارزم را به تصرف درآورد، دوازده بار به هندوستان لشكر كشید و در سال 396 ه.ق مولتان را فتح كرد. در سال 420 ه. رى و اصفهان را از مجدالدوله‏ى دیلمى گرفت و از یك سال قبل از رفتن به رى در نتیجه‏ى كثرت كار و مسافرت و لشكركشى فراوان بسیار ضعیف و دچار مرض سل شد و این مرض روز به روز وى را ضعیف‏تر كرد تا اینكه قوایش را به كلى از بین برد و در ابتداى بهار سال 421 ه. به هر زحمتى بود خود را از رى به بلخ و از بلخ به غزنین رسانید و پس از چند روز در سوم ربیع‏الاخر سال 421 ه. چشم از دنیا بربست. مدت سلطنتش 33 سال و مدت زندگیش 51 سال بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت : استرلیا   -   قرن : 19 منبع :

پروفسور جرج التون مایو (1949-1880)، یک رهبر برجسته و یک مرجع بزرگ در تفکر مدیریت محسوب می‌شود. در کارخانه‌ وسترن الکتریک واقع در هاثورن، او دریافت که رضایت شغلی از طریق مشارکت کارکنان در فرآیند اتخاذ تصمیمات رشد می‌کند نه از طریق تشویق‌های کوتاه مدت. 1880. تولد. 1911. استاد برگزیده در منطق، اخلاقیات و روان‌شناسی (استاد سابق فلسفه) در دانشگاه کوئینزلند. 1923. انتقال به ایالات متحده و اخذ سمت در دانشگاه پنسیلوانیا؛ انجام تحقیقاتی تجربی در خصوص بهره‌وری در ارتباط با شرایط کاری. 1932-1927. آزمایشات تجربی اجرا شده در نیروگاه هاثورن. 1928. انتقال به هاروارد به عنوان استادیار تحقیقات صنعتی؛ درگیر شدن در تحقیقات تجربی در یکی از کارخانه‌های ریسندگی و بافندگی هاثورن. 1930-1929. اعلام این موضوع که گوش دادن به سخنان کارکنان و توجه به سبک نظارت بر آنها، انگیزه و بهره‌وری را افزایش می‌دهد. 1945-1930. توسعه‌ برنامه‌ آموزش درون صنعتی. 1947. بازنشستگی از هاروارد. 1949-1947. مشاور دولت انگلستان در خصوص مشکلات درون صنعتی. 1949. درگذشت. زندگی و دوران شغلی مایو التون که در استرالیا متولد شده است، به تحصیل در رشته‌ روان‌شناسی در دانشگاه آدلاید پرداخت و در سال 1911 به عنوان استاد منطق، اخلاقیات و روان‌شناسی (استاد سابق فلسفه) در دانشگاه کوئینزلند منصوب شد. او که به دلایل حرفه‌ای علاقه‌مند به سف ر به ایالات متحده بود، سرانجام به این کشور سفر کرد و سمتی را در سال 1923 در دانشگاه پنسیلوانیا عهده‌دار شد. در آنجا او به یکی از محققان هاثورن تبدیل شد. او به تحقیق در یکی از کارخانه‌های ریسندگی و بافندگی آنجا پرداخت که در یکی از واحدهایش، چرخش کارکنان آن 250 درصد بود – در مقایسه با 6 درصد در سایر بخش‌های شرکت. مجموعه‌ای از تغییرات تجربی در شرایط کاری در این واحد به کار گرفته شد. این تغییرات باعث افزایش متوالی در بهره‌وری و افزایش انگیزه‌ کارکنان شد. پس از یک سال، چرخش نیروی کار به سطح میانگین شرکت رسید. این امر تغییرات چشمگیری را در این کارخانه منجر شد. آزمایشات تجربی هاثورن در سال 1924 آغاز شد و مایو در سال 1928 و پس از آن به این پروژه پیوست که به دانشکده‌ مدیریت اجرایی دانشگاه هاروارد منتقل شد و در آنجا به اعنوان استادیار رشته‌ پژوهش صنعتی مشغول به کار شد. سپس او به درجه‌ استادی نایل شد و تا سال 1947 که بازنشسته شد در همین دانشگاه ماند. در طول جنگ دوم جهانی، وی اقدام به توسعه‌ نظارت بر امر آموزش در قالب برنامه‌ آموزش درون صنعتی کرد که به طور گسترده‌ای در ایالات متحده اجرا می‌شد. او دو سال پایانی عمرش را در انگلستان و به عنوان مشاور دولت در خصوص مسایل درون صنعتی سپری کرد. تفکر کلیدی مایو مطالب زیادی پیرامون دموکراسی و آزادی و همچنین مسایل اجتماعی تمدن صنعتی شده به رشته‌ تحریر درآورده است. او مؤلف کتاب مسایل انسانی تمدن صنعتی است که در آن تجربیات به دست آمده در هاثورن را بیان کرده است. بسیاری از افراد معتقدند که او تفکری مدیریتی را در این کتاب مطرح کرده اما خود او معتقد است که در این کتاب تلاش کرده تا مسئولیت‌های افرادی را بیان کند که به دنبال طراحی و اجرای پروژه‌های مختلف هستند. هاثورن کارخانه‌ وسترن الکتریک هاثورن در شیکاگو واقع شده است. این کارخانه 29000 کارمند داشت و تلفن و تجهیزات تلفنی را عمدتاً برای شرکت ای‌تی اند تی تولید می‌کرد. این شرکت به استفاده از سیاست‌های پیشرفته‌ پرسنلی شهره بود و یک شورای تحقیقات ملی را در خصوص رابطه‌ میان نور محیط کار و اثربخشی کار ایجاد کرده بود که تحقیقات متعددی را در شرکت‌های سراسر آمریکا انجام داده بودند. آزمون‌های تجربی در تحقیق سال 1924، از طریق جدا کردن دو گروه از کارکنان تأثیر مشوق‌های مختلف بر بهره‌وری آزموده شد. همچنین پیشرفت در سطح نورپردازی محیط‌های کاری نیز سنجیده شد. در مورد یکی از گروه‌ها، نورپردازی پایین‌تر از سطح استاندارد بود. نتیجه‌ حاصله در مورد کارآیی افرادی که در گروه دارای نور مناسب بودند، به خوبی مشهود بود. نظارت و ویژگی‌های کارکنان در زمستان سال 1927، شرکت پنوک از کلیر ترنر استاد زیست‌شناسی و بهداشت عمومی در انستیتو فن‌آوری ماساچوست دعوت به همکاری کرد. ترنر گروه‌های کوچکی از افراد را تشکیل داد آزمایشات خود را به مرحله‌ اجرا درآورد. نتیجه‌ این آزمون‌ها، افزایش انگیزه‌ کارکنان، افزایش درآمد آنها، افزایش توجه آنها به کارشان و افزایش مسئولیت پذیری آنها بود. در تمامی این تحقیقات و آزمون‌ها، التون مایو، به ترنر و همکارانش کمک کرد. تحقیقات بیشتر در مورد گروه‌ها‌ی اجتماعی سومین مرحله در تحقیقات در یک بانک بود. نتایج این تحقیقات بدین شرح بودند. • باید استانداردی برای فعالیت‌های سازمان‌ها تدوین شود و همه‌ افراد باید مجاب شوند تا آنها را رعایت و اعمال کنند. • باید طرح‌ها و مشوق‌های مالی آماده شوند تا به کارکنان نشان داده شود که سازمان نسبت به شرایط مالی آنها بی‌تفاوت نیست. • باید یک دستورالعمل و منشور رفتاری در مورد رفتارهای کارکنان و مدیریت تدوین و به تمامی سطوح سازمانی ابلاغ گردد. • این نتایج بیشتر از آن که نمایانگر فعالیت‌های مدیریتی و اجرایی باشند، نمایانگر فعالیت‌های گروه‌های اجتماعی هستند (گروه‌هایی که متشکل از افراد مختلف هستند). • رضایت شغلی وقتی افزایش می‌یابد که به کارکنان آزادی عملی بیشتری داده شود تا بتوانند شرایط کاری محیط کار خود را تعیین کنند و استانداردهایی که در قبال نتایج کارشان را بر عهده دارند، تدوین و اجرا نمایند. • تعامل و همکاری تنگاتنگ میان افراد می‌تواند سطح بالایی از انسجام و یکپارچگی تیمی را باعث گردد. • رضایت شغلی و نتیجه‌ کار بیشتر از شرایط فیزیکی کار، به تعامل و احساس ارزشمندی کارکنان بستگی دارند. التون مایو در یک نگاه طرفداران التون مایو، او را بنیانگزار مکتب روابط انسانی در مدیریت می‌دانند؛ اما جامعه‌شناسان به این دلیل از او انتقاد می‌کنند که به اندازه‌ کافی، دیدگاه‌ها و نظریاتش را تشریح نکرده است. خواندن مطالب مایو و پی بردن به نتایج مد نظر او در پایان قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، هیچ نکته‌ تعجب‌برانگیز و حیرت‌آوری به دنبال ندارد. یافته‌های او به طور فزاینده‌ای در میان دانشمندان علوم اجتماعی، رهبران اتحادیه‌های کارگری و مدیران رایج هستند. البته این امر را می‌توان شاخص موفقیت او نیز دانست زیرا اکثر محققان در این زمینه اتفاق نظر دارند که او نخستین فردی بود که مزایای تغییر در تفکرات مدیریتی را اثبات کرد. عقاید مایو در خصوص ظهور سازمان‌های «غیررسمی» مورد توجه اساتیدی همچون آرگریس و دیگران قرار گرفته‌اند زیرا این دیدگاه‌ها باعث شکل‌گیری نظریه‌هایی در مورد نحوه‌ توسعه و یادگیری در سازمان‌ها شده‌اند. نتایج مایو حکایت از آن دارند که سبک مدیریتی، نقش بسزایی در بهره‌وری صنعتی دارد و مهارت‌های ارتباطی با افراد به اندازه‌ مشوق‌ها و پاداش‌های مالی، در افراد ایجاد انگیزه می‌کنند. این رویکرد انسانی، ابزاری مهم برای رفع نیازهای اقتصادی و اجتماعی سازمان‌ها است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت : انگلستان   -   قرن : 18 منبع :

رابرت اوون شاید مهم‌ ترین شهرت رابرت اوون (1858-1771)، کارخانه‌ نساجی و روستای او در نیو لانارک اسکاتلند باشد. شرایط بویژه شرایط كاری در کارخانه ‌های اولیه اوون بسیار دشوار و خطرناک بود. ساعات طولانی کار یک قاعده بود و کودکان 5 یا 6 ساله نیز همانند بزرگسالان و با همین شرایط سخت کار می ‌کردند. بر خلاف دیگر مالکان کارخانه‌ ها، نقطه‌ قوت اوون این بود که او در قبال موفقیت کسب و کارش، کارکنانش را به اندازه‌ دستگاه ‌ها و تجهیزاتش، مهم می ‌شمرد. 1771. تولد 1790-1781. کار در چندین پارچه فروشی در شهرهای استمفورد ، لندن و منچستر 1790. تبدیل به یکی از مالکان مشترک یک کارخانه‌ نساجی در شهر منچستر 1799. خرید کارخانه ‌ای در شهر نیو لانارک از پدر همسرش یعنی دیوید دیل 1808. افتتاح این کارخانه علیرغم تحریم کالاهای انگلیسی توسط دولت ایالات متحده‌ آمریکا و وجود بیکاری شدید 1813. تلاش برای ترغیب دیگر تولیدکنندگان برای پیروی از شیوه ‌های استخدامی خود 1815. تلاش برای ارایه‌ لایحه ‌ای در مورد شرایط کار در کارخانه‌ ها 1819. ارایه‌ نهایی این لایحه علیرغم اینکه این قانون تنها محدود به ممنوعیت استخدام کودکان زیر 9 سال بود 1825. ترک انگلستان به سمت ایالات متحده و سکونت در نیو هارمونی واقع در ایندیانا 1828. بازگشت به انگلستان پس از اینکه به دلیل مخالفت ‌های داخلی و برنامه ‌ریزی بد، پروژه ‌اش متحمل شکست شد و واگذاری فعالیت‌ هایش به پسرش در همان سال 1834. تأسیس اتحادیه‌ بزرگ ملی بازرگانی 1858. درگذشت زندگی و دوران شغلی اوون، در سن 19 سالگی، مالک مشترک یک کارخانه‌ نساجی در شهر منچستر شد. با توجه اینکه او فردی تازه کار در قبال مسئولیت‌ های مدیریتی بود، از کار در این کارخانه و مشاهده‌ افرادی که کار می ‌كردند، مطالب زیادی آموخت. او می ‌نویسد: «به دقت به افرادی می ‌نگریستم که در بخش ‌های مختلف مشغول کار بودند و این در حالی بود که من چیز زیادی درباره‌ کار آنها نمی ‌دانستم. اما با مشاهده‌ دقیق همه چیز، من توانستم نظم و انضباط را که برای چنین مجتمعی با چنین شرایط کاری، الزامی بود، یاد بگیرم و این به مراتب بهتر از آن چیزی بود که من در ابتدا تصور می ‌کردم.» در سال 1799، اوون (همراه با گروهی از شرکایش)، کارخانه‌ پدر همسرش یعنی دیوید دیل را در نیو لانارک خرید. تا آن زمان، دیل به عنوان یک کارفرمای برجسته به شمار می‌ رفت اما هنوز شرایط کاری در کارخانه‌ او چندان مناسب نبود. کودکان 5 یا 6 ساله از طریق انعقاد قرارداد با خانواده‌ های فقیر استخدام شده بودند و 15 ساعت کار در روز، در كارخانه او، امری عادی بود. اوون خیلی زود به پذیرفتن بچه‌ های بیشتر در محیط کاری واکنش نشان داد و حداقل سن استخدام را به 10 سال افزایش داد. همچنین او کتک زدن بچه ‌ها را ممنوع کرد. تفکرکلیدی او علیرغم اینكه یک کارفرمای قاطع بود، یک تاجر نیز بود. او هیچ تغییری را در شرایط استخدامی ایجاد نکرد که توجیه اقتصادی نداشته باشد. در واقع همه‌ سود شهر نیو لانارک، ماحصل فعالیت کارخانه‌ اوون بود. در این راستا، او به بهره‌ وری بالای کارکنانش از طریق اعمال تغییر در روش ‌های کاری و شیوه ‌های اداره‌ کارخانه نیاز داشت. برای افرادی که قبلاً سخت کار می ‌کردند، چنین چیزی رایج نبود. اوون می‌ دانست که برای اجرای تغییرات مورد نظر در محیط کار دلخواهش، نیازمند جلب اعتماد و همکاری کارمندانش است . او می‌ نویسد: «من به دنبال افرادی بودم که از نظر جایگاهشان یا از نظر قدرتشان، تأثیرگذارترین افراد محسوب می ‌شدند و می ‌توانستم اهدافی را که برای تغییرات مد نظر دارم، برای آنان تشریح كرده و به کمک آنان این اهداف را محقق سازم.» اوون توانست اعتماد این افراد را به دست آورد یعنی درست زمانی که دولت ایالات متحده، در سال 1808 کالاهای انگلیسی را تحریم کرد، اکثر کارخانه‌ها تعطیل شدند و یک بیکاری عمومی ایجاد شد. بر خلاف مالکان آن زمان کارخانه، اوون شروع به تغییر محیط کاری کرد. اوون تمام کارکنانش را با دستمزد کامل حفظ کرد تا ماشین‌ آلات کارخانه در شرایطی مناسب باقی بمانند و شرایط کاری نیز حفظ شوند. این رویکرد مدیریتی به موفقیت رسید و سود حاصل از کسب و کار اوون افزایش پیدا کرد. اوون شروع به تغییر شرایط کاری کرد. به تدریج استخدام کودکان ممنوع شد (دیگر هیچ کودکی از خانواده‌ های فقیر استخدام نشد) و آنانی که هنوز در استخدام کارخانه بودند، برای تحصیل به مدرسه‌ شهر نیو لانارک معرفی شدند. امرار معاش کارگران بهتر شد، مغازه‌ ها در شهر رونق گرفتند و میزان ارتکاب جرم کاهش پیدا کرد. نخستین مدرسه‌ شبانه‌ جهان که ویژه‌ بزرگسالان بود در این شهر تأسیس شد. نهایتاً، اوون فروشگاهی را در نیو لانارک افتتاح کرد و اصولی که او در کسب و کارش ایجاد كرده بود، به سرعت صنعت خرده‌ فروشی را در برگرفت. اوون به عنوان یک نوآور نوآوری‌ های اوون تنها محدود به بهبود شرایط کاری کارکنان او نبود. انقلاب صنعتی که در نیمه‌ دوم قرن 18 آغاز شد، نمایانگر عصر برتری ماشین ‌ها بود. اوون با تلاش برای استفاده از منابع انسانی به جای ماشین‌ ها، به مخالفت با این نگرش پرداخت. همان طور که گفته شد، اوون یکی از نخستین کسانی بود که به جای دستور دادن به کارکنانش، تلاش می‌کرد تا آنان را «مدیریت» كند. او همچنین نخستین کسی بود که تلاش می‌ کرد كاركنان را با دیدگاه ‌هایش همراه سازد نه اینکه دیدگاه ‌هایش را بر آنان تحمیل كند (هیچ کارگری به دلیل مخالفت با دیدگاه ‌های اوون از کارش اخراج نشده بود). به علاوه، او نیازمند مدیرانی بود که بتوانند با اختیارات اعطا شده به آنان، به خوبی رفتار كنند (اولین نمونه‌ اعطای اختیارات در کار). اینها مدیران (یا سرپرستانی) بودند که به دقت انتخاب می‌ شدند و آموزش می ‌دیدند تا بتوانند در نبود اوون ،کارها را به نحو احسن انجام دهند. اوون تلاش زیادی برای ایجاد انگیزه و نظم در محیط کار کرد. در واقع روش او را می‌ توان مشابه سیستم‌ های نظارتی امروز دانست. بر روی هر ماشین یک تکه چوب به رنگ‌ های مختلف سیاه، آبی، زرد یا سفید وجود داشت. هر روز صبح، سرکارگر هر بخش، از این دستگاه‌ ها بازدید می‌کرد و در قبال کار صورت گرفته به کارگری که با آن دستگاه کار کرده بود، امتیاز می ‌داد. بنابراین هر کسی می ‌توانست به سادگی بفهمد که چه امتیازی دریافت کرده است. هدف از این طرح این بود که افراد دارای امتیازات بالا، تشویق شوند و افراد دارای امتیازات پایین، انگیزه پیدا کنند تا توان خود را توسعه دهند. اوون به عنوان یک اصلاح‌ کننده کارخانه‌ نیو لانارک، بسیار سودآور بود و سود حاصل از سرمایه‌ گذاری آن به 50 درصد می‌ رسید. همین سودآوری مؤید موفقیت طرح ‌ها و ایده‌ های اوون بود. او با بهره‌ گیری از این سودآوری عظیم خود، تلاش کرد تا دیگر تولیدکنندگان را نیز ترغیب کند تا از شیوه ‌های استخدامی او پیروی کنند. او در سال 1815 تلاش کرد تا لایحه ‌ای را در این زمینه و در مورد شرایط کاری در کارخانه ‌ها، آماده کند. هدف از این لایحه ممنوع کردن استخدام کودکان زیر 10 سال، ممنوع کردن شیفت شب برای کودکان، ارایه‌ 30 دقیقه فرصت آموزشی در روز به افراد زیر 18 سال و محدود کردن ساعات کاری به 5/10 ساعت در روز بود. بازرسان دولتی می ‌توانستند از طریق بازدید از کارخانه‌ها، بر اجرای این قانون نظارت کنند. اما این لایحه شکست خورد زیرا مخالفان، آن را، اقدامی بد برای کسب و کارشان تلقی می ‌کردند و در عین حال معتقد بودند که اگر کارفرمایان بخواهند، می ‌توانند داوطلبانه آنچه که در این لایحه آمده است را بكار ببندند. اگرچه این قانون نهایتاً در سال 1819 به تصویب رسید اما عملاً تنها محدود به ممنوعیت استخدام کودکان زیر 9 سال بود. در سال 5 182، اوون که از شکست طرحش برای قوانین استخدام ناراحت بود اما هنوز اشتیاق زیادی نسبت به ایده‌ آل‌ های خود داشت، به ایالات متحده رفت و در نیو هارمونی واقع در ایندیانا مستقر شد. ولی پروژه های اوون به دلیل مخالفت ‌های داخلی و برنامه‌ ریزی بد، یکی پس از دیگری شکست خوردند. او دوباره به انگلستان بازگشت و در سال 1834 اتحادیه‌ بزرگ ملی بازرگانی را تأسیس کرد و به فشار خود برای اصلاحات اجتماعی ادامه داد. رابرت اوون، در سال 1858 و در سن 87 سالگی چشم از جهان فرو بست. رابرت اوون در یک نگاه اوون جایگاه مهمی در تاریخچه‌ اندیشه‌ مدیریت دارد. اگرچه او در شهری کوچک فعالیت می ‌کرد اما توانست به یکی از پیشگامان عرصه‌ مدیریت تبدیل شود و به همین دلیل امروزه نیز از جایگاه و شأن بالایی در عرصه‌ مدیریت برخوردار است. اگرچه افراد زیادی از کارخانه‌ های او در نیو لانارک و نیو هارمونی بازدید می ‌کردند اما عقاید او چندان در زمان خودش مورد توجه قرار نمی ‌گرفتند. دلایل زیادی در این زمینه وجود دارند. کارخانه‌ نیو لانارک بسیار سودآور بود اما هیچ یک از کارخانه ‌های معاصر با آن، از دیدگاه‌ ها و شیوه‌ های اوون استفاده نكردند. شاید علت این امر آن بود که او به طور اساسی و همه جانبه دیدگاه ‌هایش را تبلیغ می ‌کرد در حالی که می ‌بایست از یک رویکرد گام به گام برای این کار استفاده می‌کرد. اگرچه تعجب‌ آور نیست که مالکان کارخانه‌ نیو لانارک نیز با عقاید او مخالف بودند (آنان احساس می ‌کردند که در صورت تبعیت از این عقاید به شدت متضرر خواهند شد) ضمن اینكه تفکرات سیاسی نیز به این مخالفت‌ها افزوده شده بود. بیشترین انتقادها علیه اوون از جانب مارکس و انگلز صورت می گرفت که دارای دیدگاه‌ ها و عقاید کاملاً کمونیستی بودند. آنها از عبارت «آرمان شهر» برای توصیف عقاید اوون استفاده می‌ کردند و این عبارتی است که حتی امروز نیز در مورد او به کار برده می ‌شود. آنها معتقد بودند که دیدگاه‌ های اوون در عمل کارآیی ندارند و موفقیت اوون در نیو لانارک تنها از روی شانس بوده نه از روی قدرت تصمیم گیری او. بر خلاف این دیدگاه ‌های منفی، باید به تجارب مثبت پیروان اوون هم اشاره کنیم. اگرچه شراکت اوون با کواکرز نهایتاً در نیو لانارک شکست خورد، اما همین مشارکت باعث شد که افراد بسیاری تحت تأثیر دیدگاه‌ های اوون قرار بگیرند. از جمله افرادی که جزء پیروان سرسخت اوون بودند، می‌توان به تیتوس سالت ، جرج پالمر و جوزف رانتری اشاره کرد. نگرش اوون در حوزه‌ هایی همچون ایجاد انگیزه در کارکنان، روابط صنعتی و مدیریت از طریق مشاهده کردن، در همان دوران خودش مورد بی ‌مهری قرار گرفتند و تنها یک قرن بعد بود که نگرش های او در آثار محققان به ویژه اف. دبلیو. تیلور و ماری پارکر فولت به اثبات رسیدند. شاید بتوان آخرین کمک اوون را در این واقعیت دانست که رعایت نكردن اصول مد نظر اوون، حتی به ذهن کارفرمایان امروزی خطور هم نمی‌کند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت : آلمان   -   قرن : 15 منبع :

تولد ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ مرگ ۵ اوت ۱۸۹۵ لندن زمینه فعالیت فیلسوف و انقلابی کمونیست ملیت آلمانی مذهب بی‌دین آثار منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، مانیفست کمونیست، یاری به نقد اقتصاد سیاسی، فویر باخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی، آنتی دورینگ . فریدریش انگلس (به آلمانی: Friedrich Engels) (زادهٔ ۲۸ نوامبر ۱۸۲۰ در ووپرتال - درگذشتهٔ ۵ اوت ۱۸۹۵ در لندن) فیلسوف و انقلابی کمونیست آلمانی و نزدیک‌ترین هم‌کار کارل مارکس بود که به همراه او «مانیفست کمونیست» و آثار تئوریک دیگری را نوشت. آثار تئوریک او و کارل مارکس را اولین آثار تئوری کمونیستی می‌دانند. انگلس دوش به دوش مارکس، برای پایه‌گذاری تئوری علمی سوسیالیسم، تدوین برنامه مبارزاتی کارگران اروپایی و ایجاد حزب طبقه کارگر، پیگیرانه شرکت کرد. وی در شهر «بارمن» آلمان به دنیا آمد. از آغاز جوانی مشتاقانه می‌خواسته در پیکار علیه روابط موجود شرکت فعالانه‌ای داشته باشد. در سال ۱۸۴۱ به هنگام گذراندن سربازی در اوقات فراغت در جلسات سخنرانی دانشگاه‌ها حضور می‌یافت و با افکار نو آشنا می‌شد. در همین سال‌ها همانند مارکس، انگلس نیز به جناح چپ پیروان هگل پیوست و به دنبال آن، در سن ۲۲ سالگی اولین اثر انتقادی خود زیر عنوان «شلینگ و اشراق» نوشت و طی آن از نتیجه‌گیری‌های محافظه‌کارانه و نیز تناقضات مربوط به دیالکتیک غیرمادی فردریک شلینگ انتقاد کرد. بنا به خواست پدرش، انگلس عازم انگلستان شد تا در آن‌جا علم تجارت آموزد. انگلستان که در آن عصر پیشرفته‌ترین کشور صنعتی به شمار می‌رفت و خاستگاه اصلی طبقهٔ جدید، یعنی طبقه کارگران صنعتی، محسوب می‌شد، تجارب ارزنده‌ای در اختیار انگلس گذاشت و وی در این کشور فرصت یافت تا از نزدیک شاهد زندگی و کار مرارت‌بار و جان‌کاه کارگران صنعتی باشد. متأثر از استثمار بی‌رحمانه، انگلس به ریشه‌های درد و علل حاکم بر شرایط تحمل‌ناپذیر کارگران اندیشید و به مطالعه نقایص جنبش «منشوریان» [چارتیست‌ها]،که ساده‌لوحانه و خیال‌پردازانه برکناری داوطلبانهٔ قدرت سرمایه‌داری را تبلیغ می‌کردند، آغاز کرد. نتیجهٔ این مطالعات به صورت کتابی تحت عنوان «یاری به نقد اقتصاد سیاسی» (۱۸۴۴) انتشار یافت. مارکس آن را یک اثر درخشان در زمینهٔ طبقه‌بندی‌های اقتصادی و «شرایط زیست طبقهٔ کارگر در انگلستان» نامید (۱۸۴۵). در این اثر انگلس آیندهٔ تابناک طبقهٔ کارگر و نیز رسالت تاریخ‌ساز آن را بیان کرد. انگلس نخستین کسی بود که اظهار داشت کارگران صنعتی تنها یک طیقهٔ زحمت‌کش نیستند بلکه طبقه‌ای هستند که در راه رهایی خود و زحمت‌کشان دیگر پیکار می‌کنند. بدین‌سان انگلس در انگلستان به جای آموختن فنون مال‌اندوزی از راه تجارت، بینش سوسیالیسم و نابودی استثمار فرد از فرد را پذیرفت. پس از اندکی او انگلستان را ترک کرد و رهسپار پاریس شد و در این شهر بود که با مارکس آشنا شد. آشنایی انگلس با مارکس آغاز یک پیوند عمیق اندیشه‌ای، عاطفی، کاری، مبارزاتی و حتی خانوادگی شد. در تاریخ مدون جهان چنین جفت اندیشمند و مبارزی را سراغ نداریم که بدین حد اندیشه، بینش، مبارزه و خلاقیت مشترکشان در هم عجین شده باشد. طی سال‌های ۴۶ـ۱۸۴۴ این دو مشترکا کتاب «خانواده مقدس» و «ایدئولوژی آلمانی» را نوشتند. هدف از انتشار این کتاب‌ها انتقاد از فلسفه هگل، فویرباخ و پیروان دیگر آنان بود. انگلس با هم‌اندیشی مارکس، «مادی‌گرایی تاریخی و مادی گرایی استدلالی (ماتریالیسم دیالکتیک)» را بنا نهاد و در ضمن در سازمان کارگری «اتحادیه کمونیست» به فعالیت پرداخت. در سال ۱۸۴۷ انگلس خطوط اصلی مرام‌نامه «اتحادیه کمونیست» را تحت عنوان «اصل مکتب اشتراکی» نوشت. بر اساس همین مرام‌نامه بود که اندکی بعد با همکاری مارکس «بیانیه حزب کمونیست» (۱۸۴۸) تدوین یافت. انگلس به عنوان روزنامه‌نگار نقش فعالی در پراکندن آرا و افکار مربوط به تئوری و عمل مبارزات طبقاتی زحمت‌کشان ایفا کرد. در وقایع انقلاب ۴۹ـ۱۸۴۸ وی دوش به دوش نیروهای انقلابی به نیرد پرداخت و عملا در میدان انقلاب با تجربه‌های انقلابی آب‌دیده شد. پس از شکست انقلاب، ناچار انگلس آلمان را ترک گفت. در سال بعد وی تجارب، مشاهدات و نظرات خود را در دو کتاب تحت عناوین «جنگ دهقانی در آلمان» و «انقلاب و ضد انقلاب در آلمان» انتشار داد. در این دو اثر انگلس نقش دهقانان را به عنوان هم‌رزم و هم‌سنگر کارگران صنعتی توصیف کرده و از دسایس و حیله‌های سرمایه‌داری پرده برداشت. پس از استقرار در انگلستان انگلس نیز، مانند مارکس، به جنبش کارگری پیوست و برای تشکیل «بین الملل اول» کوشش فراوان نمود و به طور بی‌امان مبارزه بر علیه خرده بورژوازی و نظریات آنارشیستی را ادامه داد. انگلس به مدت چهل سال یار غم‌خوار و وفادار مارکس بود و به انواع متعدد در تهیه، تحریر و تدوین کتاب «سرمایه» به وی کمک کرد. اغلب این کمک از حد فکری گذشته جنبهٔ مالی و مادی به خود می‌گرفت. بدون حمایت بی‌دریغ مالی و اندیشه‌ای انگلس و پیگیری صادقانه وی شاید هرگز کتاب عظیم «سرمایه» آفریده نمی‌شد. پس از درگذشت مارکس(۱۸۸۳) انگلس جلد دوم و سوم آن را انتشار داد. به هنگامی که «سرمایه» در حال تدوین بود انگلس پیگیرانه دربارهٔ تئوری مادی‌گرایی تاریخی و دیالکتیکی کار می‌کرد که نتیجه آن عبارت از کتبی است که تحت عناوین زیر انتشار یافتند: فویرباخ و پایان فلسفه کلاسیک آلمانی (۱۸۸۶) آنتی دورینگ (۱۸۷۸) منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت (۱۸۴۴) علاوه بر این‌ها انگلس تئوری ماتریالیسم دیالکتیکی را در علوم طبیعی نیز به کار گرفت. بسیاری از کشفیات علمی قرن بیستم را پیش‌بینی کرد. وی یکی از پیش‌تازان و پایه‌گذاران تئوری معرفت و جامعه‌شناسی علم است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

عطاء يا هشام يا هاشم معروف به المقنع خراساني (متوفي بسال 126 ه' . ق.) شعبده باز مشهور. وي گازري از مردم مرو بود، به شعبده بازي پرداخت و پس از آن مدعي الوهيت ازطريق تناسخ شد، و ادعا کرد که روح خداوند از ابومسلم خراساني به وي حلول کرده است . گروهي از او پيروي کردند و در راه او جنگيدند، وي زشت منظر بود و بدين سبب نقابي زرين بر چهره داشت . المقنع جسمي بشکل ماه ساخت که طلوع ميکرد و مردم آن را ميديدند. معري گويد: افق، انما البدر المقنع راسه ضلال و غي ّ، مثل بدرالمقنع. سال 161 ه' . ق. کار اوبالا گرفت ، مردم قيام کردند و قتل او را خواستند، وي به قلعه اي پناهنده شد و محصور گرديد و چون بهلاک خوديقين کرد زنان خود را گرد آورد و آنان را بوسيله خورانيدن سم کشت و خود باقي سم را خورد و مرد. آنگاه مسلمانان به قلعه درآمدند و بقيه پيروان او را کشتند، و قلعه او در «سبام » از ماوراءالنهر بود. (از اعلام زرکلي چ 2 ج 5 ص 29). نرشخي در تاريخ بخارا ذيل «ذکر خروج مقنع و اتباع او از سفيدجامگان » چنين آرد: مقنع مردي بود از اهل روستاي مرو از ديهي که آن را کازه خوانند و نام او هاشم بن حکيم بود و وي در اول گازرگري کردي و بعد از آن به علم آموختن مشغول شدي و از هر جنسي علم حاصل کرد و مشعبدي و علم نيرنجات و طلسمات بياموخت و شعبده نيک دانسته دعوي نبوت نيز ميکرد، و مهدي بن منصورش هلاک کرد در سنه صد و شصت و هفت از هجرت ، نيرنجات بياموخت و بغايت زيرک بود و کتابهاي بسيار از علم پيشينيان خوانده بود و در جادوي بغايت استاد شده بود و پدر اورا حکيم نام بود و سرهنگي بود از سرهنگان امير خراسان به روزگار ابوجعفر دوانقي و از بلخ بود. و او را مقنع بدان خوانده اند که سر و روي خويش [ را ] پوشيده داشتي از آنکه بغايت زشت بود و سرش کل بود و يک چشمش کور بود و پيوسته مقنعه سبز بر سر و روي [ خود ] داشتي . و اين مقنع بروزگار ابومسلم صاحب الدعوة [ العباسية ] سرهنگي بود از سرهنگان خراسان و وزير عبدالجبار ازدي شد و وي دعوي نبوت کرد و مدتي بر اين بود و ابوجعفر دوانقي او را کس فرستاد و از مرو به بغدادبرد و زندان کرد، سالها از بعد آن چون خلاص يافت بمرو بازآمد و مردمان را گرد کرد و گفت دانيد که من کيم ؟ مردمان گفتند: تو هاشم بن حکيمي . گفت : غلط کرده ايد،من خداي شمايم و خداي همه عالم ، خاکش بر دهان ، و گفت من خود را بهر کدام نام خواهم خوانم ، و گفت : من آنم که خود را بصورت آدم بخلق نمودم و باز بصورت نوح وباز بصورت ابراهيم و باز بصورت موسي و باز بصورت عيسي و باز بصورت محمد [ مصطفي ] صلي اللّه عليه و سلم و باز بصورت ابومسلم و باز به اين صورت که مي بينيد. مردمان گفتند ديگران دعوي پيغمبري کردند تو دعوي خدايي ميکني ! گفت : ايشان نفساني بودند من روحاني ام که اندر ايشان بودم و مرا اين قدرت هست که خود را به هر صورت که خواهم بنمايم ، و نامها نوشت به هر ولايتي و بداعيان خويش داد و اندر نامه چنين نوشت که : بسم اللّه الرحمن الرحيم من هاشم بن حکيم سيدالسادات الي فلان بن فلان ،الحمدللّه الذي لااله الا هو، اله آدم و نوح و ابراهيم وعيسي و موسي و محمد و ابومسلم ، ثُم ان للمقنع القدرة و السلطان و العزة و البرهان ، بمن بگرويد و بدانيدکه پادشاهي مراست ، عليه اللعنة، و عز و کردگاري مراست و جز من خداي ديگر نيست ، خاکش بدهان ، و هر که بمن گرود بهشت او راست و هر که نگرود دوزخ او راست ... (از تاريخ بخاراي نرشخي ص 77 به اختصار). هندوشاه در تجارب السلف ذيل «خروج مقنع بخراسان » آرد: مردي بود يک چشم ، کوتاه بالا از مرو، بغايت بدشکل ، رويي از زر بساخت و آن را بر روي خود بست تا مردم قبح صورت او نبينندو دعوي خدايي کرد، و ميگفت : خداي تعالي آدم را بيافريد و خود در صورت آدم رفت و از صورت آدم در صورت نوح رفت تا به ابومسلم خراساني رسيد، و بعد از ابومسلم در صورت من آمد و مذهب تناسخ داشت و خلقي عظيم را از راه برد چنانکه هرگاه او را بديدندي در آن جهت که او بودي بر مقتضاي : و اينما کنت من بلاد فلي الي وجهک التفات ، سجده کردندي و خود را هاشم نام نهادي و اتباع او در مضايق گفتندي : يا هاشم اَعِنّا. و ماه مقنع مشهور است و آن چنان است که بزمين نخشب از بلاد ماوراءالنهر چاهي بود که مقنع بسحر جسمي ساخت بر شکل ماهي چنانکه ديدند که آن جسم از آن چاه برآمد و اندکي ارتفاع يافت و باز بچاه فرورفت و چون خبر ظهوراو بمهدي رسيد لشکري جهت دفع او نامزد کرد. مقنع درقلعه گريخت و لشکر مهدي قلعه را حصار دادند و مدتي دراز درکشيد و اتباع مقنع ملول [ گشتند ] و بيشتر امان خواستند و از قلعه فرودآمدند و اندک قومي با او بماندند. روزي آتشي عظيم برافروخت و ياران خود را گفت هر که ميخواهد به آسمان رود خود را به اين آتش دراندازد و خويشتن را با زن و فرزند در آتش انداخت تا دردست لشکر مهدي نيفتد و چون سوخته شد در قلعه بگشودند و در قلعه هيچ نيافتند. (تجارب السلف ص 121 و 122). و رجوع به تاريخ بخاراي نرشخي صص 77 - 89 و تاريخ ادبيات در ايران تاليف دکتر صفا ج 1 صص 28 - 56 و سفيدجامگان و مقنع در اين لغت نامه شود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

استادسيس . يکي از مخالفين سلطه عرب در ايران . استادسيس بسال 150 ه' . ق. در خراسان بنام ابومسلم قيام کرد و در مدتي اندک چنانکه طبري و ابن اثير روايت کرده اند، سيصد هزار مرد بدو گرد آمدند. از نسب استادسيس در منابع موجوده چيزي بدست نمي آيد، اما ابن اثير در کامل التواريخ مي نويسد: «گفته اند که او جد مادري مامون و پدر مراجل مادر مامون است و پسرش غالب خال مامون همان است که مامون بهمدستي وي فضل بن سهل ذوالرياستين را کشت ». (کامل ج 6 ص 219). مراجل مادر مامون را مورخان از بادغيس دانسته اند که استاسيس نيز گويا از آنجا برخاسته است . اما در صورتي که بتصريح ابن اثير ولادت مامون در نيمه ربيع الاول سنه 170 ه' . ق. يعني بيست سال پس از قيام استادسيس اتفاق افتاده مشکل است بتوان به صحت اين خبر اعتماد کرد. شايد اين نسبت را بعدها جعل کرده اند تا نسب مامون را از طرف مادر به بزرگان و روحانيان ايراني بپيوندند. از زندگي او نيزقبل از سال 150 که آغاز خروج اوست چيزي معلوم نيست فقط از فحواي قول سيوطي در تاريخ الخلفاء (چ مصر ص 174) چنين برمي آيد که وي در خراسان امارت داشته و ظاهراً از حکم داران و فرمانروايان محتشم و بانفوذ آن سامان بشمار ميرفته است ، حتي وقتي بنا بقول يعقوبي از اينکه مهدي را به وليعهدي خليفه منصور بشناسد سر فروپيچيده است . از اين دو نکته برمي آيد که قبل از حادثه خروج نيز در ميان مردم خراسان که روزي در فرمان بومسلم بوده اند، نفوذ وي بقدري بوده است که در اندک مدتي ميتوانسته است صدها هزار سپاه را بمخالفت خلفا تجهيز کند. ماجراي جنگهاي او را بيشتر مورخين ، از طبري گرفته اند. وي در طي حوادث سال 150 مينويسد: ديگر از وقايع اين سال خروج استادسيس با مردم هرات و بادغيس و سيستان و شهرهاي ديگر خراسان بود. گويند با وي نزديک سيصد هزار مرد جنگجو بود و چون بر مردم خراسان دست يافتند بسوي مرورود رفتند، اجثم مروروذي با مردم مروروذ بر آنان بيرون آمد و با وي جنگي سخت کردند. اجثم کشته شد و بسياري از مردم مروروذ هلاک شدند و عده اي از سرداران نيز که معاذبن جبل و جبرئيل بن يحيي و حمادبن عمر و ابوالنجم سيستاني و داودبن کراز از جمله آنان بودند هزيمت شدند. منصور که بدين هنگام در برذان مقيم بود خازم بن خزيمه را نزد مهدي فرستاد. مهدي وي را به جنگ استادسيس نامزد کرد و سرداراني با وي همراه کرد. گويند معاويةبن عبداللّه وزير مهدي کار خازم را خوارمايه ميگرفت و در آن هنگام که مهدي به نيشابور بود معاويه بخازم و ديگر سران نامه ها مي فرستاد و امر و نهي ميکرد. خازم از لشکرگاه به نيشابور نزد مهدي رفت و خلوتي خواست تا سخن گويد، ابوعبداللّه نزد مهدي بود، گفت از وي باک نيست ، سخني که داري بازنماي . خازم خاموش ماند و سخن نگفت . چون ابوعبداللّه برخاست و برفت و خلوت دست داد از کار معاويةبن عبداللّه بدو شکايت برد و اعلام کرد که وي بحرب استادسيس نخواهد رفت جز آنگاه که کار را يکسره به وي واگذارند و در گشودن لواي سردارانش ماذون دارند و آنانرا بشنوائي و فرمانبرداري وي فرمان نويسند. مهدي پذيرفت . خازم به لشکرگاه بازآمد و به راي خود کار کردن گرفت . لواي هرکه خواست بگشود و ازآن هرکه خواست بربست . از سپاهيان هرکه گريخته بود بازآورد و بر ياران خود بيفزود ليکن آنانرا در پشت سپاه جاي داد و بواسطه بيم و وحشتي که از هزيمت در دلشان راه يافته بود در پيش سپاه ننهاد. پس ساز جنگ کرد و خندقها بکند. هيثم بن شعبةبن ظهير را بر ميمنه و نهاربن حصين سعدي را بر ميسره گماشت و بکاربن مسلم عقيلي را بر مقدمه و ترارخداي را که از پادشاه زادگان عجمي خراسان بود بر ساقه بداشت . لواي وي با زبرقان و علم با غلامي از آن وي بسام نام بود. پس با آنان خدعه آغاز کرد و از جائي بجائي و از خندقي به خندقي ميرفت ، آنگاه بموضعي رسيد و از آنجا فرودآمد و بر گرد سپاه خود خندقي کند و هرچه وي را دربايست بود با همه ياران خود اندرون خندق برد و خندق را چهار دروازه نهاد و بر هر يک از آنها چهار هزار کس از ياران برگزيده خويش بداشت و بکار را که صاحب مقدمه بود دو هزار تن افزون داد تا جملگي هجده هزار کس شدند. گروه ديگر که ياران استادسيس بودند با کلندها وبيلها و زنبه ها پيش آمدند تا خندق را بينبارند و بدان درآيند. پس بدروازه اي که بکار بر آن گماشته بود روي آوردند و آنجا چنان در حمله بسختي پاي فشردند که ياران را ندا داد که اي فرومايگان ميخواهيد که اينان از دروازه اي که بمن سپرده اند بر مسلمانان چيره گردند. اندازه پنجاه کس از پيوندان وي که آنجا با وي بودند فرودآمدند و از آن دروازه دفاع کردند تا قوم را از آن سوي براندند پس مردي سگزي که از ياران استادسيس بود و او را حريش مي گفتند و صاحب تدبير آنان بشمارميرفت بسوي دروازه اي که خازم بر آن بود روي آورد. خازم چون آن بديد کس پيش هيثم بن شعبة که در ميمنه بودفرستاد و پيام داد که تو از دروازه خويش بيرون آي و راه ديگري جز آنکه ترا به دروازه بکار رساند در پيش گير اينان سرگرم جنگ و پيشروي هستند چون برآمدي واز ديدگاه آنان دور گشتي آنگاه از پس پشتشان درآي . در آن روزها سپاه وي خود رسيدن ابي عون و عمروبن سلم بن قتيبه را از طخارستان مي بيوسيدند. خازم نزد بکار نيز کس فرستاد که چون رايات هيثم را بينيد که از پس پشت شما برآمد بانگ تکبير برآوريد و گوئيد سپاه طخارستان فرارسيده . ياران هيثم چنين کردند و خازم بر حريش سگزي درآمد و شمشير در يکديگر نهادند. در اين هنگام رايت هيثم و يارانش را بديدند در ميان خود بانگ برآوردند که اينک مردم طخارستان فرازآمدند. چون ياران حريش را تنها بديدند ياران خازم بسختي بر آنها بتاختند مردان هيثم با نيزه و پيکان بديدارشان شتافتند و نهاربن حصين و يارانش از سوي ميسره و بکاربن مسلم با سپاه خود از جايگاه خويش بر آنان درافتادند و آنان را هزيمت کردند. پس شمشير در آنها نهادند و بسياري ازآنان بر دست مسلمانان کشته شدند. نزديک هفتاد هزار کس از آنها درين معرکه تباه شد و چهارده هزار تن اسير گرديد. استادسيس با عده اندکي از ياران به کوهي پناه برد. آنگاه آن چهارده هزار اسير را نزد خازم بردند. بفرمود تا آنان را گردن زدند و از آنجا بر اثر استادسيس برفت تا بدان کوه که وي بدان پناه گرفته بودبرسيد. آنگاه خازم استادسيس و اصحاب وي را حصار دادتا وقتي که بحکم ابي فرعون آمدند و جز بدان راضي نشدند. خازم بپذيرفت . چون بر حکم ابي فرعون خرسند گشتند وي بفرمود تا استادسيس را با فرزندانش بند کنند و ديگران را آزاد نمايند. آنان سي هزار تن بودند و خازم اين از حکم ابي فرعون اجرا کرد و هر مردي را از آنان دو جامه درپوشيد و نامه اي بسوي مهدي نوشت که خدايش نصرت داد و دشمنش را تباه کرد و مهدي نيز اين خبر را به امير مومنان منصور نوشت . اما محمدبن عمر چنين ياد کرده که بيرون آمدن استادسيس و حريش در سال 150 بود. و استادسيس در سال 151 ه' . ق. بگريخت . (ج تاسع ص 278). همين روايت را که طبري در باب خدعه و نيرنگ خازم آورده پس از وي کساني مانند ابن اثير (تاريخ الکامل جزء سادس ص 219) و ابن خلدون (کتاب العبر ج 3 ص 198) و سيوطي (تاريخ الخلفاء ص 174) بي کم و کاست نقل کرده اند. با اينهمه فرجام کار وي درست روشن نيست . از اين عبارت طبري که ميگويد: «خازم بمهدي نامه نوشت که خدايش پيروزي داد و دشمنش را هلاک گردانيد»، چنين برمي آيد که پس از گرفتاري وي را کشته باشند، اما مورخاني که روايت را از طبري گرفته اند مانند خود او، درباره کشته شدن استادسيس بتصريح چيزي نگفته اند. گويا او را با فرزندان به بغداد فرستادند و در آنجا هلاک کردند. حافظ ابرو در زبدةالتواريخ مينويسد: استادسيس پيش ابي فرعون آمد و ابي فرعون او را مقيد ساخته پيش مهدي فرستاد و آن مردم را بگذاشتند و ابن خازم هر يکي را که بدان کوه رفته بودند دو جامه بداد و فتحنامه اي پيش مهدي فرستاد و مهدي فتحنامه را با سر استادسيس پيش منصور فرستاد. (زبدة التواريخ نسخه خطي مجلس ). از اين قرار گويا خازم او را نزد مهدي فرستاده و مهدي بکشتن او فرمان داده باشد. روايات و اخبار پراکنده که در کتابهاي تازي و فارسي ديده شد بر آنچه از طبري و ابن اثير نقل گرديد چيز تازه اي نمي افزايد. گويا تقدير آن است که اين سيماي باشکوه و پرمهابت در سايه روشن هاي دهليز تاريخ همواره مبهم و اسرارآميز امادرخشان و جالب باقي ماند. در پايان مقال اين نکته مهم را ناچار بايد درافزود که نهضت استادسيس فقط سياسي نبود، جنبه ديني آن نيز کمتر اهميت نداشت . اينکه نوشته اند دعوي نبوت داشته و يارانش کفر و فسق ظاهر کرده اند تعبيريست از خشم و تعصب مورخان مسلمان از جنبه ديني اين نهضت . بعضي از خاورشناسان خواسته اند اورا يکي از موعودهائي که در سنن زرتشتي ظهور آنان راانتظار ميبرند بشمارند در واقع وي در سرزمين سيستان ، سرزميني که ظهور موعودهاي مزديسنان همه از آنجا خواهد بود، ياران و هواخواهان بسيار داشت و در آنجا نيز مانند همه جا دعوت وي را با شور و شوق پاسخ دادند، همان سالي که وي در خراسان قيام کرد، در بست نيز ظاهراً بياري وي مردي برخاست نام وي محمدبن شداد و آذرويه المجوسي با گروهي بزرگ بدو پيوستند و چون قوي شد قصد سيستان کرد. (تاريخ سيستان ص 143). بعلاوه وي تقريباً در پايان هزاره اي که از ظهور پارتها ميگذشت قيام کرده بود، با اينهمه بعيد به نظر مي آيد که ايرانيان آن زمان با وجود اوصاف و شروطي که روايات و سنن زرتشتي درباره «موعود» دارند وي را بمثابه موعودي بجاي «هوشيدر» و «هوشيدر ماه » و «سوشيان » تلقي کرده باشند. (استادسيس به قلم عبدالحسين زرين کوب ، مجله پشوتن سال اول شماره 11). مولف مجمل التواريخ آرد: درين وقت [زمان منصور خليفه ] استادسيس از سجستان خروج کرد، و خراسان بشوريد، و منصور باز مهدي را به خراسان فرستاد و مهدي حميدبن قحطبه را از آن جا بفرستاد تا با استادسيس حربها کرد ... بعد از دو سال حميدبن قحطبه بر استادسيس ظفر يافت . (مجمل التواريخ والقصص ص 332).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت : روم   -   قرن : منبع :

برده رومی، و رهبر انقلاب ضد برده‌داری، در اصل از مردم تراسی بود که در رم در مدرسه تعلیم گلادیاتورها (که در آن بردگان را برای جنگ با یکدیگر آماده می‌کردند) کار می‌کرد. در سال 73 ق-م درین مدرسه ضد برده‌داری رهبری قیامی را بعهده گرفت و خبر آن به سرعت در سراسر ایتالیا پیچید، هزاران نفر برده از هر رنگ و نژاد تحت رهبری اسپارتاکوس قرار گرفتند. سنای روم چندین سپاه به مقابله آنها فرستاد، اما همه این سپاهیان بوسیله برده‌ها در هم شکسته شدند. آنگاه مارکس لیسی نیوس کراسوس فرماندهی سپاهیان روم را برای درهم شکستن انقلاب بردگان در دست گرفت ودر سال 71 قبل از میلاد اسپارتاکوس را در نبردی سهمگین شکست داده اسپارتاکوس کشته شد و بردگان بسیار بخاک و خون درغلتیدند. آنچه در زیر می‌خوانید نقل و اقتباسی است از رمان جالب و دلفریب اسپارتاکوس نوشته نویسنده نامدار آمریکایی هوارد فاست (1914) ترجمه ابراهیم یونسی «کریکسوس غلامی غول‌آسا در سلول مجاور اسپارتاکوس بود، قصه پردرد قیام بردگان و عملیات جنگی بی پایان بردگان سیسیل را که بیش از نیم قرن پیش شروع شده بود بتفصیل برایش تعریف کرد. اسپارتاکوس با آنکه برده و برده زاده بود، اینک در اینجا، در میان همنوعان خویش، پهلوانانی را می‌دیدند که شکوه و عظمتشان با شکوه و عظمت اخیلوس و هکتور و ادیسه خردمند برابری می‌نمود و حتی از آن هم درمی‌گذشت... اما چه شیر مردانی! از سوئی انوس Enus بود، که تمام غلامان جزیره را آزاد کرده و سه سپاه روم را نابود ساخته بود؛ از سوئی دیگر آتنیون Atenion یونانی سائویوس تراسی او ندارت ژرمنی و بن جواش یهودی _ همان بن جواشی که با کشتی از کارتاژ گریخته و با کلیه سرنشینان آن به آتنیون پیوسته بود. اسپارتاکوس هنگامی که این چیزها را می‌شنید احساس می‌کرد که قلبش از غرور مالامال شده است. احساس پاکی از برادری و همدردی نسبت به این پهلوانان و شیرمردان وجودش را می‌آگند یکپارچه همدردی می‌شد. آنها را خوب می‌شناخت، میدانست چه احساس می‌کردند و رؤیای چه چیز را می‌دیدند و در آرزوی چه میسوختند. کشور و شهر و نژاد مفهومی نداشت؛ بندگی و بردگیشان یک امر مشترک بود. در عین حال میدید که با وجود همه عظمت رقت انگیزی که قیام‌هایشان داشت نتیجه کار باز عدم موفقیت بود و ... اسپارتاکوس به آرامی گفت: "دیگر با هیچ گلادیاتوری نخواهم جنگید." این را می‌دانم. یک لحظه پیش نمی‌دانستم، ولی حالا می‌دانم. در محل تربیت و مسابقه گلادیاتورها، اسپارتاکوس وعده‌ای گلادیاتور بودند. چهار مربی با شلاق در دست قدم می‌زدند و عده‌ای سرباز بیرون در بودند و اسپارتاکوس در آنروز در غذاخوری چیزی نخورد، دهانش خشک بودو قلبش به شدت می‌تپید. آنطور که او می‌دید واقعه خطیری در شرف وقوع نبود و آینده نیز همانطور که بر دیگران معلوم نیست بر او معلوم نبود و جائی از آنرا نمی‌دید. اما بعضی اشخاص به مرحله‌ای می‌ر سیدند که بخود می‌گویند: "اگر فلان یا بهمان کار را نکنم آنوقت لازم نیست و نباید زنده باشم. همین که انسان‌ها بچنین حدی برسند آن وقت زمین می‌لرزد." و پیش از سپری شدن روز، یعنی پیش از آنکه صبح جای خود را به ظهر و شب دهد، زمین به لرزه درمیآمد _ اما اسپارتاکوس این را نمی‌دانست. تنها چیزی که میدانست اقدام بعدی، یعنی صحبت با گلادیاتورها بود. هنگامی که داشت موضوع را با کریکوس در میان می‌نهاد. سایر گلادیاتورها گوش‌ها راتیز و نزدیک کرده بسخنان اسپارتاکوس با کریکوس گوش می‌دادند. اسپارتاکوس گفت: میخواهم بلند شوم و صحبت کنم. می‌خواهم آنچه را که در دل دارم بگویم. اما وقتی صحبت کنم دیگر برگشتی در کار نخواهد بود و مربیان هم سعی می‌کنند بهر قیمتی که باشد جلو صحبتم را بگیرند. کریکسوس، جوان غول‌پیکر گفت: "نمی‌توانند بگیرند." حتی در آن سوی چهار دیوار نیز جنب و جوش احساس می‌شد. دو نفر از مربیان بطرف اسپارتاکوس و کسانی که در اطرافش قوز کرده‌ بودند برگشتند و شلاق‌ها را به صدا درآوردند و کاردها را از غلاف کشیدند. گانیکوس گفت: "حالا صحبت کن!" سیاه آفریقایی گفت: "مگر ما سگیم که شلاقهایتانرا رو به ما تکان می‌دهید؟" اسپارتاکوس از جا برخاست و دهها گلادیاتور با او بپا خاستند. مربیان با شلاق و کارد حمله کردند، اما گلادیاتورها برسرشان ریختند، و در یک چشم بر هم زدن کارشان را ساختند. (کنیزها) زنان نیز سرآشپز را کشتند. همه این کارها بدون سر و صدا انجام گرفت، تنها صدایی که بگوش می‌رسید صدای خشمی بود که راه بر نفسشان بسته بود. سپس اسپارتاکوس نخستین فرمان خود را به نرمی و ملایمت و بی سراسیمگی صادر کرد: "بروید درها را محکم نگه دارید تا من صحبت کنم." رفقا لحظه‌ای تردید نشان دادند، سپس اطاعت کردند. گفت: "دور من جمع شوید!" عمل بسرعت برق انجام گرفته بود و از سربازانی که در بیرون مستقر بودند هنوز خبری نبود ... "حالا دیگر آزادم. پدر و پدربزرگم هرگز لحظه‌ای از آزادی برخوردار نبودند، و اما من اینک که اینجا ایستاده‌ام آزادم. "لحظه‌ای پرشکوه برای وی و همه بردگان اما همراه با ترس بود، ولی اسپارتاکوس می‌باید راه آینده را نشان دهد و آنها را بآینده هدایت کند و اگر راهی وجود نداشته باشد خود راهی بسازد. حالت چشمان بردگانی که دور و برش و مطیعش بودند گویای این چیزها بود. تمام این چیزها را در دیدگانشان می‌خواند. چون بدورش گرد آمدند از ایشان سوال کرد: "آیا با من هم عقیده هستید؟ من دیگر گلادیاتور نخواهم بود. من خودم حاضرم اولین نفر باشم که بمیرم. با من هستید؟" در چشمشان عده‌ای اشک حلقه زده بود، گروهی می‌ترسیدند. بعضی بیشتر و برخی کمتر، اما او قدری غرور و افتخار درآنها دمید، و در این کار براستی استاد بود. گفت: "حالا ما باید با هم رفیق باشیم، همه باید مثل یک تن واحد باشیم. آنطور که در مملکت ما می‌گویند، در زمانهای قدیم مردم به میل و اراده خود به جنگ می‌رفتند و کسی آنها را مجبور نمی‌کرد. آنطور که رومیان می‌رفتند نمی‌رفتند، با میل و اراده خود می‌رفتند و اگر کسی نمی‌توانست بجنگد و براه خود می‌رفت کسی با او کار نداشت. یکی گفت خوب! چه می‌خواهید بکنید؟ اسپارتاکوس گفت: "می‌جنگیم، خوب هم می‌جنگیم، چون بهترین مردان جنگی جهان هستیم." خشونت صدا با ملایمت رفتارش تباین خاصی یافته و همه را بر جای خود میخکوب کرد ه بود. تردیدی نبود که سربازان صدایش را شنیده بودند. بسخن ادامه داد و گفت:‌" چنان خواهیم جنگید که درتمام تاریخ روم هرگز گلادیاتورهای کاپوا را فراموش نکنند!" اسپارتاکوس گفت: "اول سربازها." یکی گفت: "ما در مقابل هر یک نفر آنها پنج نفریم، فرار می‌کنند." اسپارتاکوس با عصبانیت جواب داد: "نه فرار نمی‌کنند. این را باید بدانید، اینها هیچ وقت فرار نمی‌کنند. یا ما را می‌کشند یا ما آنها را نابود می‌کنیم؛ اگر ما آنها را بکشیم باز سربازان دیگری خواهند آورد. ارتش روم حد و حدود ندارد!" با چشمان از حدقه درآمده نگاهش می‌کردند. سپس افزود: "اما اگر ارتش روم حد و حدود ندارد عده غلامان هم بیشمار است." دست به کار شدند هر چه به دست آوردند بعنوان اسلحه دردست گرفتند عده بردگان دویست نفر و تعداد سربازان و مربیان و افسران مجهز مسلح 54 نفر بدستور افسران به پیش می‌راندند که بردگانرا از پا درآوردند بردگان دیگر آمدند و خیره بدین منظره سهمناک می‌نگریستند. نیزه‌های مخوف بر بازوان خمیده تکیه کرده بود، نوکشان در پرتو آفتاب برق می‌زد. باری، قدرت روم عظیم بود و غلامان می‌باید در زیر فشار این قدرت خرد کننده و حتی قدرت ناچیز این گروه که نماینده ین قدرت بزرگ بود در هم شکنند و بگریزنئ یا نیست و نابود شوند. اما در آن هنگام قدرت روم عاجز ماند، و اسپارتاکوس سرداری بزرگ شد. تعریف روشنی برای کسی که دیگرانرا رهبری می‌کند وجود ندارد. پیشوائی چیز غیر قابل تعریف و عجیبی است، بخصوص وقتی که نیرو و شکوهی در پشت سر خود نداشته باشد. هر کس می‌تواند دستور صادر کند و فرمان بدهد اما صدور فرمان و دادن دستور بنحوی که دیگران اطاعت کنند خود خصیصه اسپارتاکسو بود. دستور داد متفرق شوند و دایره وسیعی بدورگروههای سربازان تشکیل دهند. گلادیاتورها متفرق شدند و دایره وسیعی بوجود آوردند. مهاجمین آهنگ قدمها را کند کردند و تردید نشان دادند و ایستادند. هیچ سربازی به چالاکی گلادیتاور نبود زیرا در زندگی گلادیاتور، سرعت، زندگی و زندگی سرعت بود. بعلاوه ، چیزی دست و پاگیرشان نبود و تنها لباسشان پاره لنگی بود که به کمر داشتند حال آنکه سپر و شمشیر و خود نیزه و زره حرکت سربازان را محدود می‌کرد ... گلادیاتورها بشعاع 75 قدم آنها را در محاصره گرفتند. اسپارتاکوس در لحظه‌ای استخوان بندی تاکتیک سالهای آینده را بوضوح در مقابل خویش دید. اسپارتاکوس فریاد برآورد: "سنگ! سنگ بیاندازید! سنگ باران‌شان کنید!" برق‌آسا به این طرف و آنطرف می‌دوید و دیگران را برمی‌انگیخت: "سنگ بیاندازید! سنگ بارانشان کنید!" گروه سربازان مسلح گه‌گاه نیزه‌ای پرتاب می‌کردند اما ناگهان در برابر حمله پلنگ‌آسای غلامان روبرو می‌شدند، دیری نگذشت همه 54 سرباز مسلح کشته، غلامان غرق در شادی و پیروزی شدند، اما اسپارتاکوس متوجه پادگان نیرومند کاپوا که به زودی گروهی انبوه بر آنان می‌تاختند بود. لذا به یکی از غلامان گفت برو ببین آیا می‌توان در اسلحه‌خانه را شکت و از هر یک از غلامان تخصصشان را در نبرد با سلاح‌ها و شیوه‌های مختلف می‌پرسید زیرا اگر در این نبرد شکست می‌خوردند دیگر نامی از آنان باقی نمی‌ماند و اگر می‌گریختند یک‌ یک به چنگ سربازان و برده‌داران می‌افتادند و به صلیب کشیده می‌شدند از این رو لحظات سرنوشت ساز را اسپارتاکوس با دقت بررسی و وارسی می‌کرد. چون اسپارتاکوس بار دیگر به پادگان کاپوا نگریست و دید که سربازان با شتاب بسوی آنان حمله‌ور می‌شوند این حقیقت را دریافت که مخفیگاهی وجود نداشت و غاری نبود که درآن بتوان خزید. دنیا را باید دگرگون ساخت. ایستاد و گفت:‌"با سربازان می‌جنگیم." سربازان چون سیل خروشان انبوه بردگان را دیدند سخت ترسیدند نیزه‌های خود را پرتاب کردند، غلامان با پرتاب سنگ، آنها شکست خوردند وگریختند، عده‌ای ازغلامان تا نیمه راه کاپوا بدنبالشان دویدند. این دومین پیروزی غلامان در زمانی اندک بود، اکنون غلامان اطراف خبر یافته، ودر اضطراب بسر می‌بردند وگروهی از خانه و ملک ارباب گریخته به اسپارتاکوس می‌پیوستند. هنگام راه‌پیمائی در پیشاپیششان گام برمی‌داشت، او را برسم تراسی‌ها پدر خطاب میکردند چه خواهیم کرد، کجا خواهیم رفت؟ "اسپارتاکوس گفت: "ما قبیلة واحدی هستیم، موافقید؟. همه با سر، سخنش را تصدیق کردند. در قبیله، برده و غلامی وجود نداشت و همه با هم برابر بودند. این امر مربوط به مدتها قبل بود،‌اما لااقل خاطرة آن در خاطرها مانده بود. درادامه سخن گفت: "چه کسی می‌خواهد صحبت کند؟ چه کسی داوطلب رهبری است؟ هر که می‌خواهد ما را رهبری کند بلند شود. ما اکنون مردم آزادی هستیم." اسپارتاکوس پس از مدتی از بردگان از بندرسته پرسید: حالا می‌دانید چه باید بکنیم؟" همه چشمشان باو بود. _ می‌توانیم فرار کنیم؟ کریکوس پرسید: به کجا فرار کنیم؟ بهرجا که روی آسمان همین رنگ است، همه جا ارباب است و برده." اسپارتاکوس که راه کار را می‌دانست با اطمینان گفت: "نخواهیم گریخت. مزرعه به مزرعه خانه به خانه خواهیم رفت و بهرجا که رسیدیم غلامان را آزاد خواهیم کرد. و به نیروی خویش خواهیم افزود. اگر نیرو به مقابله ما بفرستند خواهیم جنگید. یکی پرسید: "اسلحه چطور؟ اسلحه از کجا خواهیم آورد؟" اسلحه را از سربازان خواهیم گرفت؛ خودمان خواهیم ساخت. مگر روم جز خون و عرق جبین و کد یمین برده چیز دیگری هست؟ مگر چیزی هم هست که ما نتوانیم بسازیم؟ آنوقت روم هم با ما خواهد جنگید. اسپارتاکوس بآرامی گفت: "آنوقت ما با روم می‌جنگیم، و به عمر حکومت روم پایان می‌دهیم و دنیائی میسازیم که درآن برده و اربابی نباشد." بردگان از بند رسته به سوی شهر کاپوا براه افتادند از کوی و برزن از دشت و تپه بردگان به گروه اسپارتاکوس می‌پیوستند واینک عده آنها بیش از هزار نفر بود، گله‌های گاو و گوسفند را نیز بدنبال اسپارتاکوس و یارانش به راه انداختند زیرا شبانان نیز برده بودند وهر چه پیشتر می‌رفتند بر نفرات آنان افزوده میشد بقول گانیکوس از بند رسته جویبار کوچک، رودی شده و اینک سیلی در کار برخاستن بود. گانیکوس هر گاه به صورت اسپارتاکوس می‌نگریست چشمش جان میگرفت و می‌درخشید.میگفت: "دنیا را زیر پا می‌گذاریم و آنرا سنگ به سنگ آجر به آجر، تغییر می‌دهیم!" سنا، سرداری سپاهی عظیم را به وارپنیوس گلابروس سناتور جوان برای درهم شکستن بردگان فرستاد، غلامان بر سپاهیان تاختند همه را کشتند جز یکنفر را که اسپارتاکوس میخواست همه کشتگان از سرباز ساده سردار سپاه بوی نشان دهد و تعلیمی سنا را همراه پیامی برای سنای روم فرستاد دراین پیام آمده بود که شماد هر چه لشکر دارید بفرستید ما همه را تار و مار کرده یا میکشیم و با اسلحه آنها، خود را مسلح میسازیم. چند سال اسپارتاکوس در برابر سیل خروشان سپاه منظم و مجهز روم مقاومت کرد. بردگان ایتالیا حتی در کشورهای دور و نزدیک از این انقلاب بزرگ وآزادی‌بخش خبر یافتند سر به شورش برداشته ارباب خود راکشته، خانه‌ها و انباری‌های آنها را آتش زدند. و آنها که توانستند به سپاه اسپارتاکوس پیوستند. اکنون بیش از ده هزار نفر غلام مجهز بسلاح (گرفته شده از سربازان رومی) هستند. مانند آنان خندق بدور اردوگاه خود می‌کنند یا دیوار می‌سازند خلاصه اینکه مانند سربازان رومی به دسته‌های پانصد نفری تقسیم شده، داریا تشکیلات منظم بودند. سربازان اسپارتاکوس: "در بالای تپه بزرگی موضع گرفته‌اند. اطراف این تپه خرپشته است، پیاده نظام سنگین اسلحه‌شان سیتغ تپه را در هر جهت بطول نیم میل اشغال کرده است. لژیونها در پشته تپه آن سوی آن موضع گرفته‌اند. اسپارتاکوس در مرکز نیرو و بر پشته‌ای که بر همه جا مسلط است پاسگاه فرماندهی خود را دایر کرده است. در چادر سفیدی که پاسگاه فرماندهی است عناصر لازم یک پاسگاه فرماندهی در فعالیت است. یک منشی با نوشت افزار نشسته است. پنجاه امربر آماده‌اند تا به سرعت برق در جهتی از میدان نبرد راه بیفتند و فرامین را بواحدها ببرند. تیر بلندی نصب کرده‌اند و علامت‌چی با پرچمهای متعدد و رنگ و وارنگش در کنار آن ایستاده است. بر روی میز بزرگی که در مرکز چادر است نقشه بزرگی از میدان نبرد در دست تهیه است. فرماندهان واحدها دور میز ایستاده‌اند و نقشه را می‌نگرند و اطلاعاتی را که ازموقع و وضع و تعداد واحدهای دشمن رسیده است تفکیک می‌کنند . جمعاً هشت نفر دور میز هستند، در یک انتهای میز، اسپارتاکوس چهل ساله بنظر می‌رسد. اکنون یک ارتش تقریباً پنجاه هزار نفری را فرماندهی می‌کند و این ارتش از بعضی لحاظ بهترین ارتشی می‌باشد که دنیا بخود دیده است. ارتشی است که در لوای شعارهای بسیار ساده در راه آزادی می‌جنگد در گذشته ارتش‌های بیشمار وجود داشته‌اند؛ ارتش‌هائی که برای شهرها و ملت‌ها و بخاطر مال وغارت ونظارت بر این یا آن خطه می‌جنگیدند. این آن ارتشی است که در راه آزادی و عظمت و حرمت انسانها می‌جنگد، ارتشی است که هیچ شهر و سرزمین خاصی را از آن خود نمی‌داند زیرا مردمی که آنرا تشکیل داده‌اند متعلق به همه شهرها و تمام قبایل و همه سرزمین‌ها هستند. ارتشی است که باید پیروز شود زیرا برای عقب‌نشینی پلی در پشت سر ندارد و سرزمینی نیست که او را در خود پناه دهد. لحظه‌ای است از حرکت دگرگون گشتة تاریخ است. آغازی است جنبشی است. زمزمه خفته‌ای است. برق نوری است که خبر از رعدی می‌دهد که دنیا را می‌لرزاند و پیشقراول برقی است که چشم‌ها را خیره می‌کند، ارتشی است که ناگهان درمی‌یابد که پیروزی او باید جهان را دگرگون سازد، و بنابر این یا باید هان را دگرگون سازد یا به پیروزی نرسد. در آنسوی رود درمقابل ارتش اسپارتاکوس از همه مستعمرات ایتالیا سرباز آورده‌اند بیش از 70 هزار نفرند، مسلح ومجهز، جنگ میان دو سپاه درمی‌گیرد، سپاه روم در هم می‌شکند با اینکه یک سرباز رومی که کشته می‌شود یک نفر بعدی جای آنرا می‌گیرد با اینحال ترس از سپاه سرسخت بردگان دل تک‌تک افراد ارتش روم را می‌لرزاند. بزحمت نیروی این را دارند که سپرهایشان را نگه دارند و شمشیرشان را بالا ببرند. ارتش روم روحیه‌اشان را می‌بازند. ده نفر اینجا ازهم می‌پاشند، صد نفر آنجا می‌گریزد. صد نفر هزار نفر می‌شود؛ و هزار نفر ده هزار نفر و سراسیمگی تمام ارتش روم را فرا می‌گیرد. اسلحه را زمین می‌اندازند و فرار را بر قرارترجیح می‌دهند. افسران سعی می‌کنند از فرارشان جلوگیری کنند، اما سربازان آنها را می‌کشند، غلامان آنها را تعقیب می‌کنند، دراین پیروزی که رومیان شکست خوردند ده هزارنفر غلام کشته شد و باز روم ارتش‌های بزرگتری خواهد فرستاد. سرانجام لشکرهای روم بر بردگان تاختن گرفتند و وقتی اسپارتاکوس شکست خورد در اردوی و 22 هزار نفر بودند (12 هزار نفر آنها را زن‌ها و بچه‌ها تشکیل می دادند) دوازده هزار نفر از آنها را بعنوان غنیمت جنگی به واحدها دادند. اسپارتاکوس همراه با بیش از 6000 نفر به صلیب کشیده شد، وارینیا همسر زیبای اسپارتاکوس باسیری افتاد درحالیکه بچه‌ای در بغل داشت. اما سرانجام از اسارت بیرون آمد، با این همه شادمان بود زیرا زنده و آزاد بود، کودکش زنده و آزاد بود در خانه مرد دهقانی ساده که همسرش سرزا رفته بود زندگی می‌کرد، از این مرد صاحب هفت فرزند شد، اسپارتاکوس جوان نیز با این بچه‌ها بزرگ شد. بارها داستان اسپارتاکوس را نقل کرد: تعریف می‌کرد که چقدر خوب و مهربان بود. هیچوقت هم او را از مردم ساده‌ای که در میانشان زندگی می‌کرد، جدا نمی‌ساخت و وقتی که از رفقای اسپارتاکوس صحبت می‌کرد این یا آن یک از مردم ده را بعنوان نمونه انتخاب میکرد، و وقتی این داستانها را باز می‌گفت شوهرش با تعجب و حسرت گوش فرا می‌داد. زندگی وارینیا زندگی راحتی نبود از طلوع صبح تا غروب آفتاب کار می‌کرد: وجین میکرد، بیل می‌زد، می‌شست و می‌ریسید و می‌بافت؛ اما زیبائی هیچ وقت برایش مسأله مهمی نبود هر وقت که در خود فرو می‌رفت و گذشته را از نظرمی‌گذرانید بخاطر آنچه بخاطر زندگی بوی داده بود سپاسگزار بود. دیگر در ماتم اسپارتاکوس نمی‌نشست و برایش اشک نمی‌ریخت. زندگیش با اسپارتاکوس به صورت رؤیا درآمده بود. وقتی پسر بزرگش به بیست سالگی رسید وارینیا بیمار شد و پس از سه روز درگذشت مرگش سریع و خالی از درد و رنج بود. شوهر و پسران و دخترانش درغم مرگش میگریستند. بعد او را کفن کردند وبه خاک سپردند. پس از مرگ او بود که تغییراتی در محل،بوقوع پیوست. مالیاتها روز به روز بالا میرفت و این افزایش حد و حدودی نمی‌شناخت.خشکسالی شد، و بیشتر محصولات از بین رفت سپس سربازان رومی آمدند. افراد خانواده‌هایی را که قادر به پرداخت مالیات نبودند از خانه‌هایشان بیرون کشیدند و گردن به گردن زنجیر کردند و بردند و در رم بفروش رساندند. اما همه آنهایی که محصولشان از بین رفته بود این حکم را گردن نه نهادن و این نقشه را با فرمانبرداری نپذیرفتند. اسپارتاکوس و برادران و خواهرانش با عده دیگری از مردم ده گریختند و بجنگلهای شمال دهکده که بنواحی صعب‌العبور آلپ می‌پیوست پناه بردند. در آنجا به عسرت زندگی می‌کردند؛ بلوط و گردو و گوشت شکار می‌خوردند؛ اما وقتی ویلای بزرگی در سرزمینی که روزی بایشان تعلق داشت بنا شد سرازیر شدند و ویلا را آتش زدند و آنچه داشت به یغما بردند. سربازان به جنگل‌ها گریختند؛ دهقانان با قبایل کوهستانی متحد شدند و با سربازان جنگیدند غلامان فراری بآنها پیوستند؛ وسالیان دراز جنگ ستمکشان سخت ادامه داشت. گاهی نیرویشان در زیر ضربات سربازان متلاشی می شد و پاره‌ای اوقات چنان نیرویی پیدا می‌کردند که می‌توانستند بدشتها بریزند و آتش بزنند و ویران کننده و به ستوه بیاورند. پسر اسپارتاکوس‌ هم باین نحو زندگی کرد و مرد: مانند پدرش مرد؛ رنج دید و ستم کشید و مبارزه کرد. قصه‌هایی که برای فرزندانش نقل کرد آن وضوح وروشنی سابق را نداشت و آنقدرها بر واقعیات امر مبتنی نبود. قصه‌ها افسانه شد و افسانه‌ها به صورت تمثیل درآمد، اما جنگ ستمکشان علیه ستمگران همچنان ادامه داشت. شعله‌ای بودکه گاه بالا می‌گرفت و زمانی به پستی میگرائید، اما هرگز خاموش نمیشد، ونام اسپارتاکوس نیز هرگز از میان نرفت. این نام نتیجة یک تبار عالی نبود، زائیده یک مبارزه دسته جمعی بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

769 ق، خان سلطان؛ همسر شاه محمود (765 -759 ق) از امراى آل مظفر و دختر امیر غیاث‏الدین كیخسرو بود. آن دو علاقه فراوانى به هم داشتند، به نوشته فارسنامه ناصرى «در زمان غیبت شاه محمود در شیراز، خان سلطان... چنان محافظت برج و باروى شیراز را نمود كه برترى بر او ممكن نبود.» اما شاه محمود تصمیم گرفت تا خواهر سلطان اویس ایلكانى (776 -757 ق) را به ازدواج خود درآورد. از اینرو خواجه تاج‏الدین محمد، وزیر خود را به خواستگارى نزد سلطان اویس فرستاد. خان سلطان كه از تصمیم همسرش آگاه شد، برادر او شاه شجاع را كه حكومت فارس و كرمان را داشت تحریك به فتح اصفهان نمود. شاه شجاع با لشكرى به سمت اصفهان حركت نمود. اما شاه محمود از برادر اطاعت كرد و شاه شجاع از تسخیر اصفهان منصرف شده و به شیراز بازگشت. پس از بازگشت شاه شجاع، به شاه محمود اطلاع دادند كه همسرش محرك شاه شجاع بوده است. لذا دستور داد تا او را خفه كرده و سپس به خواستگارى خواهر سلطان اویس فرستاد. در این میان شا محمود از كرده‏ى خود پشیمان شد و ناله و زارى فراوان نمود. پس از اینكه همسر جدید به اصفهان وارد شد و احوال شاه محمود را دانست از شدت خشم و حسد دستور داد تا قبر سلطان بخت را شكافته و جنازه او را بسوزانند. سلطان بخت را در مقبره جنب مدرسه در دشت متصل به مناره‏ها دفن كردند. بر روى سنگ قبر او كه پیش از مرگش- و ظاهرا توسط خود وى- تدارك دیده شده بود چنین نوشته شده است: «هذه الصخرة المقدمه انشاتها الخاتون العظمى سلطان بخت آغا ابنة الامیر خسرو شاه ادام اللَّه توفیقها بعد وفاتها فى رمضان سنة ثلث و خمسین و سبعمائة (753 ق)» ذبیح‏اللَّه صفا، سلطان بخت را دختر دمشق خواجه (5 شوال 727 ق) و نوه‏ى امیر چوپان (728 ق) و خواهر دلشاد خاتون و نامادرى جهان خاتون مى‏داند و مى‏نویسد كه در بغداد به سال 743 ق با جلال‏الدین مسعود شاه اینجو (743 ق) ازدواج كرد و در همان سال با وى به شیراز آمد. در اینصورت معلوم نیست كه چرا نام پدرش غیاث‏الدین كیخسرو (خسرو شاه) گفته شده مگر اینكه لقب مسعود شاه باشد. نام او را سلطان بخت خاتون نیز نوشته‏اند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند سرلشكر عزیزالله ضرغامى، متولد 1287 ش و فارغ‏التحصیل سال 1308 دانشكده‏ى افسرى است. دانشگاه جنگ تهران را طى كرد و در سال 1330 درجه‏ى سرتیپى گرفت. مدتى ریاست هیئت علمى دانشكده‏ى افسرى با او بود. چندى رئیس ركن یك ستاد شد، بعدا فرماندهى لشكر خراسان را عهده‏دار گردید. تمام مشاغل نظامى را گرفت تا قائم‏مقام ستاد بزرگ شد و در همین سمت درجه‏ى ارتشبدى گرفت. از آنجا به فرماندهى نیروى زمینى منصوب و مدتى در آنجا بود تا بازنشسته شد. در دوران بازنشستگى به استاندارى آذربایجان شرقى مامور گردید. پس از خاتمه‏ى ماموریت، سناتور شد. ضرغامى فوق‏العاده متشرع بود. وظایف دینى خود را به طور كامل انجام مى‏داد. در كار نظامى فاقد قدرت كار و ابتكارات نظامى بود ولى چون خطرى نداشت، همیشه مصدر مشاغل مهم و حساس مى‏شد. دكتر مهدى ضرغامى فرزند وى در آمریكا دكتراى ریاضیات گرفت و رئیس یكى از دانشگاه‏هاى تهران بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فارغ‏التحصیل دانشكده‏ى افسرى تهران و دانشگاه جنگ است. مراحل ترقى را طبق ضوابط ارتش طى كرد. در درجه‏ى سرتیپى فرمانده لشكر اهواز شد. در همانجا درجه‏ى سرلشكرى گرفت و به لشكر فارس منتقل شد. چندى فرماندهى سپاه كرمانشاهان با او بود تا به فرماندهى ژاندارمرى كل كشور منصوب شد. در همین سمت در اثر سكته‏ى قلب درگذشت. سنش حین‏الفوت 59 سال بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد 1290 ش و فارغ‏التحصیل دانشكده‏ى افسرى در 1313 است. مراحل نظامى را طبق معمول پیمود و در چند اردوكشى داخل شركت كرد. مدتى معاون فرماندار نظامى شد و بعد ریاست قند و شكر به او محول گردید. بعد از دو سال به ریاست كل گمرك رسید و به این سازمان سر و صورتى داد. در 1336 در كابینه‏ى دكتر اقبال به وزارت جدیدالتاسیس گمركات و انحصارات منصوب شد و در 1337 درجه‏ى سرلشكرى گرفت. در 1338 به جاى على‏اصغر ناصر، در كابینه‏ى اقبال وزیر دارائى شد و در كابینه‏ى شریف‏امامى در سمت وزارت دارائى باقى ماند و در دوران وزارت خود اقدامات زیادى نمود. در 1340 از طرف دكتر على امینى نخست‏وزیر وقت، تحت تعقیب قرار گرفت و نزدیك به یك سال در زندان به سر برد. پس از استخلاص از زندان به كارهاى آزاد پرداخت و در كار تجارت توفیق زیادى پیدا كرد. آخرین سمت ضرغام، ریاست اداره كل تداركات ارتش است كه از سال 1348 تا 1352 آن را تصدى نمود. ضرغام یكى از رجال جدى و با شهامت دوران اخیر است و در خرابى و سازندگى ید طولائى داشت و رشادت او در كار و فعالیت مستمر او موجب پیشرفت سریع كارها بود. در سن 65 سالگى در تهران به بیمارى سكته درگذشت. وى موقعى كه وزیر دارائى شد، دستور داد عمارت خوابگاه ناصرالدین‏شاه را كه با صرف وقت زیاد و كاشیكاریهاى زیبا بنیان گرفته بود، تخریب كردند و به جاى آن ساختمان جدیدى درست كرد. هرچه از طرف اداره كل باستان‏شناسى و سایر مقامات به وى توصیه شد كه از تخریب آن بناى قدیمى خوددارى كند، زیر بار نرفت، حتى ده‏ها درخت 200 ساله كه در محوطه‏ى كاخ بود سرنگون كرد. این اقدام او در جهت تخریب آثار باستانى در خور تقبیح و تنقید است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1268 در كاشان تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى به مدارس نظامى وارد شد و دوره‏ى آنجا را پایان داد و درجه‏ى افسرى گرفت. وى در اثر مشاركت در چندین منازعه‏ى داخلى، سریعا ترقى نمود و درجه‏ى سرهنگى گرفت و داخل ژاندارمرى شد. در چند استان ریاست ژاندارمرى با او بود. بعد از شهریور 1320 به ریاست ژاندارمرى خوزستان منصوب شد و پس از بیست سال توقف در درجه‏ى سرهنگى، به درجه‏ى سرتیپى رسید و فرماندهى قواى خوزستان به او محول گردید. از آنجا به فرماندهى لشكر لرستان و بعد فرماندهى لشكر سوار تهران منصوب شد. چندى هم ریاست دادگاه تجدیدنظر نظامى با او بود. در سال 1324 به ریاست شهربانى كل كشور رسید. یك سال در آن سمت بود تا اینكه در وقایع آذربایجان فرمانده یكى از ستونهاى حمله به تبریز بود. پس از فرار پیشه‏ورى و سقوط فرقه‏ى دموكرات، ضرابى فرمانده لشكر تبریز گردید و با قدرت و حشمت زیاد در آنجا فرمانروائى مى‏كرد. در سال 1326 با احراز درجه‏ى سرلشكرى، مجددا رئیس كل شهربانى شد. نزدیك به یك سال در آن سمت بود تا كنار رفت و بازنشسته شد و در سال 1352 در سن 84 سالگى در تهران درگذشت. یكى از دختران وى یك بار به نمایندگى مجلس انتخاب شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1266 در تبریز به دنیا آمد و پس از تحصیلات مقدماتى براى ادامه‏ى تحصیل به روسیه رفت و از دانشكده‏ى حقوق پطرزبورغ درجه‏ى لیسانس گرفت. در 1287 داخل وزارت خارجه شد و در دفتر وزارتخانه مترجم زبان روسى بود. بعداً به چند مأموریت رفت و سرانجام سركنسول ایران در تاشكند گردید. بعد از كودتاى 1299 ریاست اداره‏ى عثمانى و شوروى بدو محول گشت و مدتى نیز مستشارى سفارت ایران در لندن را اداره مى‏كرد. بعد وزیرمختار در آمریكاى جنوبى و شیلى شد. در 1309 به حكمرانى خوزستان برگزیده شد و دو سال در آن سمت باقى ماند. به هنگام حكمرانى در خوزستان رضاشاه از آن منطقه بازدید كرد و از او تقدیر به عمل آورد. آراسته از محبت شاه استفاده كرد و از هواى گرم خوزستان شكوه نمود، شاه دستور داد او را به نقطه‏ى سردسیرى بفرستند. بالاخره به وزیرمختارى ایران در لهستان منصوب شد. سپس وزیرمختار در آمریكاى جنوبى و لاتین بود. در اوایل جنگ بین‏الملل دوم وزیرمختار ایران در برلن گردید. در شهریور 1320 پس از قطع رابطه‏ى ایران و آلمان به تهران احضار شد و پس از مدتى كوتاه استاندار گیلان گردید. سهام‏السلطان بیات وزارت پست و تلگراف و تلفن را بدو سپرد. در كابینه‏هاى كوتاه مدت حكیم‏الملك و صدرالاشراف وزیر راه بود، سپس به استاندارى اصفهان منصوب گردید. دولت‏ها در آن تاریخ براى جلب رضایت متفقین كه قوایشان در ایران بود افرادى را به عضویت كابینه درمى‏آوردند كه به یكى از سیاست‏هاى سه كشور شوروى و انگلیس و آمریكا وابسته بودند. آراسته به داشتن تمایل به سیاست روس معروف بود و از این نظر در همه‏ى كابینه‏ها به كار دعوت مى‏شد. در 1327 یك بار دیگر در كابینه‏ى هژیر به وزارت پست و تلگراف منصوب شد و در كابینه‏ى بعدى كه به ریاست محمد ساعد تشكیل یافت ابتدا وزیر پست و تلگراف و بعد وزیر راه شد. در اواخر 1327 با سمت سفارت ایران به مسكو رفت و قریب 5 سال در این مأموریت باقى ماند. بعد از سفارت مسكو به چند مأموریت سیاسى دیگر نیز اعزام گردید. در 1353 در سن 85 سالگى درگذشت. آراسته را از رجال آزموده، مطلع و در مسائل سیاسى جهان صاحب‏نظر مى‏دانند. نزدیك به نیم قرن در وزارت خارجه در مشاغل گوناگون خدمت كرد. چه در زمان حیات و چه بعد از مرگش هیچ‏گونه نسبتى بدو داده نشده است. دختر داودخان مفتاح‏السلطنه را به زنى گرفت. (تو 1303 ق)، مترجم و روزنامه‏نگار. شاهزاده نادر میرزا آراسته در تبریز متولد شد. پس از اتمام تحصیلات خود، خدمات كشورى را با سمت مترجم دوم روسى در دارالترجمه آغاز كرد و پس از آن به مقام مترجم اول روسى نائل و سپس به نیابت قنسولگرى حاج طرخان منصوب شد. نادر میرزا قبل از تصرف رشت توسط قواى میرزا كوچك خان، شهردار رشت بود و در آنجا نشریه‏اى به نام «بلدیه» منتشر مى‏ساخت (1337 ق). وى سالهاى زیادى در خدمت وزارت خارجه بود و سالها در كشورهاى لهستان و آرژانتین و آلمان سمت وزارت مختار، و در كابینه‏هاى مختلف سمت وزارت پست و تلگراف و وزارت راه را داشت. آراسته از روسى به فارسى كتبى ترجمه كرده است. اولین كار او نمایشنامه‏ى كمدى «بازرس» اثر گوگول بود كه اولین بار در تیاتر ملى ایران به نمایش درآمد.[1]

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1299 و فارغ‏التحصیل دانشكده حقوق دانشگاه تهران. دكتراى خود را در رشته‏ى تاریخ سیاسى از دانشگاه لندن دریافت كرد. خدمات ادارى را از 1319 در وزارت امور خارجه آغاز نمود و مشاغل مختلفى را در آن وزارتخانه احراز كرد، تا سرانجام به مستشارى سفارت و معاونت نمایندگى دائمى ایران در سازمان ملل متحد منصوب شد. در تهران نیز مدتى مدیركل اداره‏ى سازمانهاى بین‏المللى بود. چندى با سمت سفیر كبیر در هلى نو اقامت داشت و زمانى نیز سفیر ایران در هلند بود. در كنار مشاغل سیاسى و ادارى خود به كار تحقیق و تتبع در تاریخ جدید ایران پرداخته است. نشریه‏ى وزارت امور خارجه كه حاوى نكات مهم تاریخى است با مدیریت وى منتشر مى‏شد. او داراى تألیفات متعددى است كه از همه مهمتر كتاب امیركبیر و ایران است كه چند بار به چاپ رسیده است. در این كتاب، گذشته از منابع دست اول، با استفاده از آرشیو وزارت امور خارجه ایران و انگلیس اسناد مهمى را ارائه نموده است. این كتاب از معتبرترین كتبى است كه تاكنون در این زمینه چاپ شده است. كتاب دیگرى نیز به نام فكر آزادى و مقدمه‏ى نهضت مشروطه انتشار داده است كه این نیز تاریخى و تحقیقى است. كتاب ایدئولوژى نهضت مشروطیت ایران از آثار دیگر اوست. آدمیت پس از بازنشستگى فراغت بیشترى براى تحقیق در تاریخ قاجار و نهضت مشروطیت پیدا كرد و آثار زیادى انتشار داد. كتاب افكار اجتماعى و سیاسى و اقتصادى در آثار منتشر نشده‏ى دوران قاجار را تنظیم نموده كه از تحقیقات سودمند اوست. وى را یكى از تاریخ‏نگاران دوره‏ى جدید ایران مى‏دانند كه آثارش براى پژوهش تاریخى در دوره‏ى قاجاریه مفید و باارزش است. علاوه بر كتاب، رسالات و مقالات بسیارى نوشته كه همگى از لحاظ روش علمى تاریخ‏نگارى به سهم خود اهمیت دارد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

عباسقلى فرزند عیوض على خان در 1240 ش در قزوین تولد یافت. تحصیلات مقدماتى و متعارف آن دوره را فراگرفت و در بیست سالگى به دستگاه میرزا یحیى خان مشیرالدوله قزوینى پیوست و مورد توجه او واقع شد. وقتى میرزا یحیى خان مشیرالدوله به وزارت عدلیه عظمى منصوب شد او را به كار قضائى گمارد و در تعلیم و تربیت وى سعى كافى به عمل آورد. میرزا عباسقلى خان توسط مشیرالدوله با جرگه آزادیخواهان روشنفكر و یاران میرزا ملكم خان محشور گردید و با آثار و افكار او آشنائى یافت و در 22 سالگى به فراموشخانه پیوست و مدتى نیز در تهران مهماندار میرزا ملكم خان بود و مروج رساله‏هاى ملكم و روزنامه قانون در تهران شد و آثار او را نشر و توزیع مى‏كرد. در زمان سلطنت مظفرالدین شاه چون دامنه فعالیت آزادیخواهان وسعت گرفته بود یك جمعیت سرى به نام «جامع آدمیت» تأسیس كرد و مرام و اصول آن را كه توسط میرزا ملكم خان تهیه شده بود توزیع نموده و سخت به فعالیت پرداخت و عده زیادى از رجال و نمایندگان مجلس و شاهزادگان و اطباء و روحانیون و نظامیان به عضویت آن درآمدند بطورى كه خیلى از رجال و سرشناسان به مجمع آدمیت پیوستند. این مجمع پس از مشروطیت براى آزادى و غلبه بر جور و ستم تلاش زیادى به عمل آورد. سلیمان محسن اسكندرى دكتر مصدق‏السلطنه، ذكاءالملك فروغى، احتشام‏السلطنه و سپهدار اعظم از جمله اعضاء این مجمع بودند. عباسقلى آدمیت در 1318 ش در تهران درگذشت. فرزندان وى طهمورث و فریدون در وزارت امور خارجه استخدام شدند. مصدق هم از مجمع آدمیت استعفا داد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(اس.) از خاندان هوگوه، برادر جاماسب (وزیر گشتاسب) و پدر زن زردشت پیامبر ایران.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

جمال‏الدوله بن مسعود دوم سلطان غزنوى (جل. 444 ه.ق/ 1052 م.- 451 ه.ق/ 1059 م.).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(سید) محمدتقى گیلانى ملقب به فخرالمحققین و داعى‏الاسلام نویسنده و محقق ایرانى (ف. تهران آذرماه 1343 ه.ش/ شعبان 1384 ه.ق). وى پس از تحصیل نزد شیخ محمد طالقانى، میرزا حسن كرمانشاهى، میرزا مسیح سمنانى، فاضل تفرشى عازم عراق عرب شد و از محضر آخوند ملاكاظم خراسانى و شیخ عبداللَّه مازندرانى استفاده كرد و به درجه‏ى اجتهاد رسید. در اوایل نهضت مشروطه با آزادى‏خواهان عراق همكارى كرد. سپس از طرف آخوند ملا كاظم مأمور اداره‏ى انجمن دعوةالاسلام بمبئى گردید. وى علاوه بر وظایف دینى كه به عهده داشت به تحقیق و تتبع مشغول بود و زبانهاى انگلیسى و اردو را تحصیل كرد و مدت چهار سال در «كالج ایندور» به تدریس ادبیات فارسى و عربى پرداخت. وى پس مراجعت به ایران در وزارت فرهنگ به خدمت مشغول شد و كتب ذیل را ترجمه و منتشر كرد: تمدن اسلام و عرب تألیف گوستاولوبون، تاریخ ایران تألیف سرپرسى سایكس (دو جلد)، تاریخ عرب و اسلام تألیف امیرعلى، شعرالعجم یا تاریخ منظوم ایران تألیف شبلى نعمانى (پنج جلد)، تفسیر قرآن تألیف سید احمدخان (كه سه جلد آن منتشر شده)، تاریخ علم كلام تألیف شبلى نعمانى، مجموعه‏ى مقالات شبلى نعمانى، تاریخ هند تألیف امیرعلى. وى در هشتاد و پنج سالگى درگذشت. (وف 1343 ش)، عالم و مترجم. ملقب به فخرالمحققین و معروف به داعى الاسلام. وى از شاگردان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و شیخ عبدالله مازندرانى است كه به مقام اجتهاد رسید. در نهضت مشروطه به پیروى از استادانش به حزب آزادیخواهان ایران مقیم عراق پیوست. وى به دستور آخوند ملا محمد كاظم خراسانى به بمبئى رفت و اداره‏ى امور انجمن دعوه الاسلام آن شهر را بر عهده گرفت و معروف به داعى الاسلام شد. او به زبان اردو و انلگیسى مسلط بود. آن گونه كه توانست كتابهایى را به زبان فارسى برگرداند. فخر داعى در كالج ایندور به تدریس ادبیات فارسى و عربى پرداخت. در تهران درگذشت و در قم در كنار آرامگاه میرزایوسف مستوفى و مقابل صحن طلا دفن شد. از آثار وى: «تمدن اسلام وعرب» گوستاولوبون، ترجمه؛ «تاریخ عرب و اسلام» امیرعلى، ترجمه؛ «تاریخ هندوستان»، ترجمه؛ «تاریخ علم كلام» شبلى نعمان، ترجمه؛ «تفسیر القرآن و هو الهدى و الفرقان» یا «تفسیر قرآن سید احمدخان»، ترجمه؛ «سوانح مولوى» شبلى نعمان، ترجمه؛ «شعر العجم» یا «تاریخ ادبیات منظوم ایران» شبلى نعمان، ترجمه؛ «تاریخ ایران» سرپرستى سایكس، ترجمه.[1]

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(ع. پیروزى خدا) ابونصر برهان‏الدین بن (خواجه) كمال‏الدین محمد ابوالمعالى، وزیر امیر مبارزالدین محمد (ف. 780 ه.ق) پس از جلوس شاه شجاع وى مورد غضب این شاه واقع و معزول شد. حافظ در اشعار خود مكرر از او یاد كرده و ماده‏ى تاریخ ذیل را براى وفات او سروده: «بروز شنبه سادس ز ماه ذى‏الحجه به سال هفتصد و هشتاد در جهان ناگاه» «ز شاهراه سعادت به باغ رضوان رفت وزیر كامل ابونصر خواجه فتح‏اللَّه» (حافظ. 372)

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(777- بعد از 845 ق)، مورخ و شاعر. ملقب و مشهور به فصیح. خاندانش اهل روى خواف بودند و خود در هرات به دنیا آمد و همان جا نشوونما یافت. وى در خدمت شاهرخ و پسرش بایسنقر عهده‏دار مشاغل دولتى بود. در 836 ق مورد غصب واقع و چندى هم مقید و محبوس شد. فصیح بعد از معزولى و بیكارى، به تألیف كتاب خود «مجمل» پرداخت. سرانجام در 845 ق از زندان خلاص شد و به ملازمت شاهرخ تیمورى رسید. از آثار وى «مجمل فصیحى» است كه به صورت اجمال از هبوط آدم تا تاریخ زمان خود را نگاشته است.[1] (بخش 1) خوافى، احمد بن جلال‏الدین محمد از رجال و نویسندگان نیمه‏ى اول قر. 9 ه. (و. 777- ف. پس از 845 ه.ق). از مردم خواف بود و نسبش به ابوامامه صدى بن عجلان بن وهب باهلى صحابى مى‏رسد و محل تحصیل و نشو و نماى او ظاهراً هرات بود. در سال 807 بعد از مرگ تیمور، شاهرخ او را از هرات با دو تن از امرا به سمرقند براى تحویل گرفتن خزانه‏ى خاصه‏ى شاهرخ از عمر شیخ خازن فرستاد. وى تا سال 818 در خدمت یكى از امراى بزرگ علاءالدین على ترخان كار مى‏كرد، و از آن سال به ملازمت شاهرخ درآمد و در سال 819 ترقى كرد و منصب «موجه دیوان» بدو ارزانى شد. در سال 820 به شركت دو تن دیگر به تصدى دیوان اعلى (شاهرخ) تعیین شد ولى در 821 معزول گردید. باز در 834 جهت مهمات دیوانى مأمور كرمان گردید. در 827 مراجعت كرد و در بادغیس هرات به حضور شاه شرفیاب شد. در 828 موجهى دیوان امیرزاده بایسنغر بدو داده شد، و چند سال در این سمت بود تا در 836 به خدمتش خاتمه دادند. بعد از این سال- كه معزول و مورد جریمه واقع شد- از احوال او اطلاع دقیقى در دست نیست. در 843 مورد غضب گوهرشاد آغازن شاهرخ واقع شد و در خانه‏ى امیربیگ محبوس گردید و پس از چندى آزاد شد و مجدداً در 845 در خانه‏ى امیربیگ مقید گردید و بار دیگر خلاص شد. اثر مهم او مجمل‏التواریخ معروف به مجمل فصیحى (ه.م) است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1357 -1270 ق)، نویسنده و شاعر، متخلص به دانش. ملقب به ارفع‏الدوله. در تبریز متولد شد و در همان شهر علوم زمان خود را فراگرفت. تحصیلات خود را در دارالفنون تهران به پایان رساند. سپس به استانبول رفت و در آنجا زبان تركى استانبولى و یونانى و فرانسه را آموخت و در سال 1300 ق به نیابت اول سركنسولى رسید و سپس به سفارت ایران در روسیه و عثمانى منصوب گردید. پس از جنگ بین‏الملل اول به عنوان نماینده‏ى دولت ایران در دیوان صلح لاهه شركت كرد و بعد از آن بازنشسته شد و مدتى در فرانسه اقامت گزید. سپس به ایران آمد و وزیر عدلیه كابینه‏ى علاء شد و مدتى هم سفیر كبیر ایران در اروپا بود. در تهران درگذشت. از آثار او: «در حكومت پنج پادشاه»؛ كه خاطرات وى است؛ مثنوى «طول عمر»؛ «آوازه‏ى بزم صلح لاهه»؛ «منتخبات دانش»؛ «رساله‏ى رشدیه»، در خط فارسى؛ «گوهر خاورى».[1] معروف به پرنس ارفع‏الدوله و متخلص به دانش در 1233 در تبریز تولد یافت. پدرش حاج شیخ محسن مهاجر ایروانى بود. وى تحصیلات مقدماتى را اعم از فارسى و عربى در تبریز به اتمام رسانید و مدتى نیز به تحصیل فقه و اصول مشغول بود. او براى ادامه‏ى تحصیل به استانبول و سپس قفقازیه رفت و تحصیلات خود را ادامه داد و به چند زبان خارجى آشنا شد. پس از بازگشت به ایران به منصب آجودانى ولیعهد در تبریز منصوب گردید و در 1262 عضویت كمیسیون تحدید حدود خراسان به وى محول گردید. پس از این مأموریت به مقام مستشارى سفارت ایران در روسیه تعیین شد. در سفر سوم ناصرالدین شاه به اروپا در زمره ملتزمین ركاب بود. نشان و حمایل سرتیپى گرفت. در 1269 ناصرالدین شاه با اعطاء لقب معین‏الوزاره او را ژنرال قنسول تفلیس نمود. در 1274 با دریافت لقب ارفع‏الدوله به سمت وزیر مختار ایران در دربار روسیه تعیین گردید. در نخستین سال سلطنت مظفرالدین شاه علاوه بر وزیرمختارى در روسیه نمایندگى ایران در دربارهاى سوئد و نروژ به او واگذار شد. منصب امیرتومانى و نشان درجه اول شیر و خورشید گرفت. در 1279 نمایندگى انجمن صلح لاهه به او محول شد و پس از آن با سمت سفیركبیر فوق‏العاده در جشن بیست و پنج سالگى سلطان عثمانى شركت نمود. در 1280 میرزا على اصغرخان اتابك براى مسافرت مظفرالدین شاه به اروپا متوسل به ارفع‏الدوله وزیرمختار ایران در روسیه شد. ارفع‏الدوله در این مذاكرات موفقیت حاصل نمود و دولت روسیه حاضر شد مبلغ بیست و دو میلیون و نیم منات طلا با سود 5 درصد براى مدت 75 سال به دولت ایران وام بدهد. بانك استقراضى روس كه وام‏دهنده به ایران بود گمركات شمال ایران را به وثیقه گرفت. مظفرالدین شاه كه در اثر فعالیت ارفع‏الدوله موفق به اخذ وام و مسافرت به اروپا شده بود، به هنگام ورود به خاك روسیه او را مورد توجه و عنایت قرار داد، به او لقب پرنسى و جناب اشرفى داد. در 1281 ش (1902 م) ارفع‏الدوله به سمت سفیركبیرى ایران در عثمانى تعیین شد و به اعطاى رتبه و مقام سردارى و نشان مرصع و حمایل مخصوص با یك حلقه انگشترى الماس برلیان ممتاز مفتخر شد و یك سال بعد شاه به او درجه‏ى امیرنویانى (ارتشبدى) و یك قطعه نشان مرصع به الماس و جواهر ممتاز داد. مدت مأموریت ارفع‏الدوله در استانبول تا 1289 ش به طول انجامید. پس از آن به تهران احضار شد و در 1292 ش در دولت محمدعلى خان علاءالسلطنه به سمت وزیر دادگسترى تعیین گردید و در مراسم تاجگذارى سلطان احمد شاه این سمت را داشت. بعد مأمور اعلام پادشاهى احمد شاه به دربارهاى اروپائى شده و چندى سفیر ایران در جامعه‏ى ملل بود. القاب ارفع‏الدوله در طول زندگانى او عبارت بودند از: معین‏الوزاره، ارفع‏الدوله، پرنس، جناب اشرف، سرتیپ، امیرتومان، سردار (امیرنویان) و متجاوز از صد قطعه نشان از دولت ایران و دول خارجى داشت. در مأموریت‏هاى سیاسى خود در خارج از كشور ثروت سرشارى به دست آورد. هنگامى كه سفیر ایران در استانبول بود در موناكو قصرى بزرگ بنیاد نهاد و نام آن را دانشگاه گذاشت و بعد آن را تبدیل به موزه نمود. ارفع‏الدوله به زبان‏هاى عربى، تركى، روسى و فرانسه تسلط داشت و شعر فارسى نیكو مى‏سرود. مجموعه اشعار خود را انتشار داد. كتابى به نام مثنوى صلح منتشر كرد. در اشعار خود «دانش» تخلص مى‏نمود. او پس از پنجاه سال مأموریت در خارج از ایران بازنشسته شد. در تهران باغى بزرگ و زیبا بنیاد نهاد. این باغ در خیابان شاپور روبروى پارك اتابك بود كه فعلاً در آن استادیوم ورزشى، تالار رودكى و دبیرستان نوربخش به چشم مى‏خورد. در سردر این باغ رباعى زیر بر روى كاشى نوشته و نصب شده بود: ارفع‏الدوله آن بزرگ نهاد كرد باغى به ملك رى آباد یكى از بندگان مخلص او نام این باغ ارفعیه نهاد رضا ارفع در سال‏هاى آخر عمر كه در تهران مى‏زیست، خاطرات خود را نوشت. بعدها این خاطرات توسط وزارت فرهنگ و هنر بنام ایران دیروز (خاطرات پرنس ارفع‏الدوله) چاپ شد. محتواى كتاب روى هم رفته قابل استفاده و مفید بود. احتشام‏السلطنه در صفحات 406 و 407 كتاب خاطرات خود درباره‏ى ارفع‏الدوله چنین نوشته است: «ارفع‏الدوله با پشت هم‏اندازى یك كتاب القاب و عناوین و امتیازات خنده‏آور براى خود دست و پا كرده بود و عادتاً در مكاتبات و مراسلات اكثر آن عناوین را به دنبال نام خویش ذكر مى‏نمود. میرزا رضاخان، دانش، امیرتومان، جنرال آجودان حضور همایون، امیرنویان، پرنس سردار، پرنس صلح، معین‏الوزاره و ارفع‏الدوله یك قسمت از آن القاب است كه عنوان وزیر مختار یا سفیركبیر داراى نشان‏هاى فلان و فلان با حمایل و مدال بهمان را هم به پیش و پس آن مى‏افزود. چون این پرنس طویل العنوان!! تعلق خاطر به ایران و تعصب باطنى نداشت، در پطرزبورغ از روس‏ها روس‏تر و در اسلامبول از ترك‏ها ترك‏تر بود. به قصد جلب توجه و تملق‏گوئى در هر مأمورتى كه بود بجاى آنكه سفیر و نماینده‏ى ایران باشد، شجره‏نامه‏اى براى اثبات اینكه اجداد و اعقابش از مردم آن مملكت بوده‏اند تهیه مى‏كرد و از كارهاى جالبش هم یكى این بود كه در مجالس میهمانى و محافل با هر خانمى روبرو مى‏شد، تصور مى‏كرد آن خانم عاشق و بیقرار اوست و به زبان بازى و مداحى مى‏پرداخت. و از افتضاحات شرم‏آورى كه از برخورد ارفع‏الدوله با زنان در مجالس و میهمانى‏هاى رسمى نقل مى‏كنند مى‏توان یك جلد كتاب مفصل نوشت و همینطور اگر بخواهیم شرح شارلاتانى‏هاى او را در این جا بنویسیم خیلى مفصل خواهد شد».

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

علی اصغر آموخته (نام کامل: علی اصغر آموخته) در سال 1284 در خانواده ای فرهنگی، در فضایی سرشار از عشق و زنده دلی در طبیعت زیبای بندرانزلی دیده بر جهان گشود. پدرش در وزارت معارف وقت به کار اشتغال داشت. او تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه هدایت و دوره متوسطه را در مدرسه علمیه تهران گذراند و از سال 1300 یعنی سن 16 سالگی وارد خدمات دولتی شد. مدت 6 سال در اداره فرهنگ گیلان مشغول به کار بود و از سال 1306 تا 1315 در بانک شاهنشاهی ایران در تهران به کار پرداخت. علی اصغر آموخته در این مدت کار حرفه ای را کافی ندانست و همچنان به مطالعه و گسترش آموخته هایش ادامه می داد. او ضمن آموزش زبان انگلیسی، فرانسه و روسی، به صورت مکاتبه ای، دانشجوی انجمن بانکداری لندن شد و در زمینه های حسابداری تجاری، صنعتی، بانکی و اقتصاد ارز خارجی تحصیلات عالی خود را دنبال کرد. سه سال بعد برایش فرصتی فراهم آمد تا با کار کردن در بانک فلاحتی و صنعتی ایران، وزارت بازرگانی و شهرداری تهران، خود را برای ورود به اصلی ترین محل کار خویش آماده تر سازد. علی اصغر آموخته در خرداد ماه سال 1318 به عنوان کارمند با امضای نماینده مختار، کار خود را در اداره حسابداری کل بانک ملی ایران شروع کرد و این آغاز دوره ای طولانی، پرکار و موثر بود که سیر آن چنین ادامه یافت: مهر 1318: رییس اداره دوم اداره حسابداری کل بانک ملی ایران آذر 1318: انتقال به وزارت دارایی به عنوان رییس اداره کل حسابداری قسمت اقتصادی دی 1321: رییس اداره کل حسابداری بانک ملی ایران مهر 1327: رییس نمایندگی بانک ملی ایران در لندن تیر 1332: نماینده بانک ملی ایران در کمیسیون ارز (انتقال موقت به وزارت دارایی( فروردین 1334: عضویت در هیئت مدیره بانک رهنی بهمن 1338: پس از 38 سال خدمت دولتی به افتخار بازنشستگی نایل آمد. علی اصغر آموخته، آموخته بود و آموزش داد که بقا و اعتبار افراد حرفه ای مرهون تلاش بی امان و نظم فکری در انسجام بخشیدن به مطالب علمی و تخصصی است. برخورد او با مسایل حرفه ای این کلام ارزشمند را محقق ساخت که به واقع “سختکوشی هدیه خداوند است.” وی طی دوره مسئولیت خویش در سمت ریاست اداره کل حسابداری بانک، دو یادگار بسیار ارزشمند از خود به جای گذاشت که اکنون نیز در دیده صاحبنظران همچنان ممتاز و برجسته است. کتابهای علم حسابداری دوره اول و دوره دوم، مشتمل بر معاملات ارزی و عملیات حسابداری آنها، همراه با فصلی مشروح در تنظیم ترازنامه ها، دوکتابی است که همچنان ما را با دلسوزی، دقت نظر و عمق بینش مرحوم آموخته آشنا می کند. این دو کتاب که در سالهای 1324 و 1326 چاپ و منتشر شده، اگر چه به ظاهر برای استفاده کارکنان بانک نگاشته شده است، اما شاید با نگاهی دیگر مجموعه ای از دانش حسابداری آن دوران به شمار آید. فاصله بین چاپ و انتشار دوره اول و دوم کتابهای یادشده نتیجه ماموریتی آموزشی بود که از طرف بانک و در انگلستان و آمریکا به او محول شد. در این ماموریت او عملیات بانکهای نوین را در ایروینگ تراست کمپانی، چیس نشنال بانک و فدرال رزرو از نزدیک مشاهده کرد (1325) و در انجام وظیفه چنان دقت و توجه از خود بروز داد که ماحصل آن ماموریت وی به عنوان اولین نماینده بانک ملی ایران در کشور انگلستان در سال 1327، شد. این ماموریت همچنین از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. در حکم ماموریت ایشان چنین آمده است: "اطمینان دارم در این ماموریت که برای اولین بار بانک ملی ایران، خود را به وسیله نماینده ای مستقیماً به دنیای خارج معرفی می نماید، با شایستگی و حس میهن پرستی از عهده انجام وظایف خواهید برآمد." عضویت در هیئت مدیره بانک رهنی، در زمانی صورت گرفت که آموخته نایب رییس کمیسیون ارز وزارت دارایی بود و انتخاب وی براساس پیشنهاد رییس بانک رهنی و موافقت وزارت دارایی و بانک ملی ایران، به عنوان صاحبان سهام آن بانک انجام گرفت. این مسئولیت نیز تنها ارتقای سمت نبود بلکه دلیلی داشت و آن انجام اصلاحات در اساسنامه و سایر مقررات بانک و آیین نامه استخدامی آن بود. بازنشستگی علی اصغر آموخته تنها منحصر به کلماتی بود که در روی کاغذ و به عنوان حکم اداری در سال 1338، ثبت شد. پس از آن هم وی فعالیتهای آموزشی خود را همچنان با دقت، جدیت و سختکوشی ادامه داد. چنانکه در سال 1345، به منظور مشورت در امورمالی و تربیت کادر حسابداری در سازمان تسلیحات ارتش دعوت به کار و ارائه نظر شد. علی اصغر آموخته در اول فروردین ماه 1358 همزمان با آغاز بهار و رویش شکوفه ها برشاخه های خفته در سرمای زمستان، عزم دیار باقی کرد، اما طراوت اشتیاق او به شکوفایی علم و رشته تخصصی و حرفه ایش که سالها با عشق به آن زیست و خدمت کرد، همچنان باقی است. یاد این سرو آزاد که با نام علی اصغر آموخته در حیطه کار، علم و دانش حرفه ای چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور رویید و بالید و بر و باری سرشار نثار دوستان، همکاران و شاگردانش کرد، همچنان زنده، مانا و پایدار است. روانش شاد. ویژگیهای فردی علی اصغر آموخته منحصر به فرد است؛ سختکوشی، دقت در امور، نظم، جدیت، میهن پرستی و وقت شناسی از آن جمله اند. افزون بر این در محیط کار خود برای افراد صادق و کوشا احترام بسیار قائل بود و بر حرفه ای بودن، به روز بودن علمی و آگاهی از جدیدترین تغییرات در مسائل حرفه ای تاکید داشت. مناسبات جدی و سنجیده و در عین حال مهرآمیز او با کارمندان هنوز هم از خاطرات شیرین و پندآموز کارکنان قدیمی بانک رهنی قدیم (بانک مسکن کنونی) است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

18 شعبان 1196 ق، از زنان فرمانروا، وى دختر شاه اسماعیل سوم و نوه‏ى شاه سلطان حسین صفوى بود كه از سال 1163 تا 1166 ق به دستور كریمخان زند، توسط علیمردان خان بختیارى در اصفهان اسما سلطنت مى‏كرده است. او در اصفهان درگذشت و در حرم امامزاده اسماعیل دفن شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

وكیل دادگسترى و مدیر روزنامه‏ى مرد آسیا. در تهران و اروپا تحصیل كرد و شغلش وكالت دادگسترى بود. در 1331 امتیاز روزنامه‏ى یومیه‏ى مرد آسیا را گرفت و در جهت دولت وقت آن را انتشار مى‏داد. وقتى بین مصدق و عده‏اى از اطرافیان اختلاف افتاد، او از مصدق جدا شد و جزء یاران آیت‏الله كاشانى قرار گرفت و روزنامه را در اختیار مخالفین قرار داد. همه روزه لبه‏ى تیز انتقادات متوجه مصدق و همكاران او بود. در 1332 به سپهبد زاهدى نزدیك شد و براى ساقط كردن مصدق از هیچگونه اقدامى فروگزارى نمى‏كرد. بعد از سقوط مصدق، پاداش خود را دریافت نمود، از طرف زاهدى مدیر عامل شركت سهامى بیمه ایران شد. قریب یك سال در آن سمت بود كه بركنار شد و تحت تعقیب قرار گرفت. در دوران مدیریت وى در بیمه سوءاستفاده‏هائى انجام شد. بر فرض عدم مشاركت وى، مى‏توان سوءمدیریت او را مسبب آن دانست. روزنامه‏ى مرد آسیا هم مانند غالب جراید آن روز، مملو از هتاكى، هتك حرمت، اهانت و افترا به اشخاص بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد 1270 ش است. تحصیلات خود را در حقوق به اتمام رسانید و چندى در اروپا تحصیل كرد و وارد وزارت دارائى شد. تمام مراحل ادارى و دیوانى را در آن وزارتخانه پیمود. در 1322 به معاونت وزارت دارائى رسید. یك سال بعد رئیس هیئت مدیره عالم بانك كشاورزى شد. در 1324 در كابینه‏ى حكیمى قریب دو ماه وزیر بازرگانى و پیشه و هنر گردید. در همان سال مجددا به مدیریت بانك كشاورزى بازگشت و تا سال 1327 در آن سمت باقى بود. در آن سال به ریاست كمیسیون ارز رسید. صهبا در 1325 به جاى مرحوم غلامحسین رهنما، به ریاست هیئت نظار بانك ملى برگزیده شد. وفات او در سال 1329 اتفاق افتاد

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

فرزند میرزاتقى‏خان تبریزى، ابتدا در دربار مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز اشتغال ورزید و بعدها به منشیگرى ولیعهد منصوب شد. در كودكى تحصیلات خود را خیلى خوب انجام داد، خط و ربط خوبى به هم زد مخصوصا در كارهاى مالى سررشته‏ى زیادى پیدا كرد. در ابتداى مشروطیت در زمره‏ى آزادیخواهان قرار گرفت و به اتفاق میرزا جهانگیرخان و على‏اكبر دهخدا، روزنامه‏ى معروف صوراسرافیل را دائر كردند و در مقام مبارزه با محمدعلى میرزا برآمدند. در استبداد صغیر لیاخوف مامور دستگیر آنها شد. میرزا قاسم و دهخدا به استانبول فرار كردند ولى میرزا جهانگیر دستگیر و به دار آویخته شد. میرزا قاسم بعد به برلن رفت و به آزادیخواهان پیوست و چند شماره روزنامه‏ى صوراسرافیل را در آنجا انتشار داد. بعد از فتح تهران و سقوط محمدعلى میرزا، به ایران آمد و از طرف مجلس به نمایندگى برگزیده شد و به حزب اجتماعیون پیوست. در دوره‏ى سوم از ساوجبلاع شهریار نماینده بود و در مهاجرت در دولت موقتى رضاقلى‏خان نظام‏السلطنه وزیر داخله شد، بعد به آلمان رفت و مدتى در آن كشور زیست. در دوره‏ى چهارم از نخست‏وزیرى منصوب گردید. در 1304 به معاونت و كفالت وزارت داخله تعیین شد تا سرانجام در كابینه‏ى حاج مخبرالسلطنه‏ى هدایت ابتدا كفیل و بعد وزیر پست و تلگراف و تلفن بود. در 1309 از كابینه اخراج شد. پس از مدتى حكمران اصفهان گردید. حكومت او در اصفهان از نظر شهرى منشاء خدماتى بود و شهر اصفهان به سرعت رو به آبادى نهاد و حكومت گیلان شغل بعدى او بود تا اینكه در 1317 شهردار پایتخت شد و یك سال در این سمت بود تا در اثر ابتلاء به بیمارى فلج، از كار كنار رفت و تا آخر عمر در منزل بسترى بود. وفاتش در 1327 ش اتفاق افتاد و حین‏الفوت هفتاد سال داشت. دو همسر انتخاب نمود و فرزندان متعددى دارد كه هیچكدام ترقیات پدر را نكردند. میرزا قاسم صوراسرافیل مردى آزاده، پاكباز و هنرمند بود. در اوایل جوانى در كارها قاطعیت به خرج مى‏داد ولى بعدها خیلى ملایمت پیدا كرد و تغییر او از وزارت پست و تلگراف هم به مناسبت ملایمت او بود. تا زمانى كه حیات داشت، مردم آذربایجان به او اعتماد و علاقه‏ى خاصى داشتند و غالبا منزل او مركز تجمع آذربایجانى‏ها بود. (میرزا) قاسم‏خان از رجال دوره مشروطیت و پهلوى (و. 1299 ه.ق- ف. 1368 ه.ق. 1327 ه.ش/ 1949 م.) وى با همكارى جهانگیرخان صوراسرافیل و على‏اكبر دهخدا، روزنامه صوراسرافیل (2- صوراسرافیل) را تأسیس كرد و با انتشار مقالات مستند ضد مخالفان مشروطه كوشید و در جوانى از طرف مردم تهران به نمایندگى مجلس رسید و دو دوره وكیل بود. پس از بمباران مجلس به اروپا رفت و سه سال در آنجا توقف كرد تا آزادى‏خواهان بر محمدعلى شاه غلبه كردند و او به تهران بازگشت. وى در 1342 ه.ق./ 1303 ه.ش. در اولین كابینه رضا شاه پهلوى به كفالت وزارت داخله منصوب شد و در اول ذى‏الحجه 1345 در كابینه مخبرالسلطنه ابتدا كفیل و سپس وزیر پست و تلگراف گردید. در 1352 ه.ق/ 1312 ه.ش. والى اصفهان و مدتى هم حمكران گیلان شد و در 1358 ه.ق. شهردار تهران گردید.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1285 در تهران متولد شد. تحصیلات خود را در دانشكده‏ى افسرى و دانشگاه جنگ پایان برد. چند دوره‏ى كوتاه مدت در اروپا و آمریكا گذرانید. با درجه‏ى سرگردى رئیس دفتر نظامى ولیعهد بود، در درجات بالاتر به ریاست سررشته‏دارى ارتش و مدیرعامل شركتهاى تعاونى ارتش رسید تا سرانجام به معاونت مالى و ادارى وزارت جنگ منصوب شد. در كابینه‏ى علم به كفالت وزارت جنگ منصوب شد و در 1342 در كابینه‏ى حسنعلى منصور، وزیر جنگ گردید و در كابینه‏ى هویدا هم چند سالى در آن سمت بود. در 1347 در كابینه تغییراتى داده شد و صنیعى به وزارت تولیدات كشاورزى معرفى گردید. قریب یك سال در آن سمت بود كه وزارت تولیدات منحل گردید و ضمیمه‏ى وزارت تعاون و امور روستاها شد و از آن تاریخ، كارى به او ارجاع نشد. صنیعى روى‏هم رفته مرد متوسطى بود، دانش و تجارب نظامى نداشت. در افكار عمومى به سلامت نفس و درستى اشتهار داشت ولى محافظه‏كارى و تمكین صرف وى از مقامات ضرب‏المثل بود. این‏گونه افراد را باید در سیستم دیكتاتور بهترین وزیر و مامور اجرائى دانست.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در سال 1298 در بابل متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در بابل به اتمام رسانید و وارد دانشكده‏ى ادبیات تهران شد و درجه‏ى لیسانس در ادبیات فارسى گرفت و پس از اخذ لیسانس در كنكور دكتراى ادبیات فارسى شركت كرد و به دوره‏ى دكترا راه یافت و دوره‏ى مزبور را نیز به اتمام رسانید و رساله‏ى دكتراى خود را تحت عنوان «دستور زبان فارسى» كه به راهنمائى دكتر محمد معین تهیه كرده بود، به تصویب رسانید و دكتر در ادبیات فارسى شناخته شد. چندى در دانشكده‏ى ادبیات شهید بهشتى به تدریس مشغول شد. در سال 1350 از طرف حزب ایران نوین كاندیداى نمایندگى مجلس از بابل شد و پس از اتمام انتخابات به مجلس بیست‏وسوم راه یافت. در آن دوره مدتى هم عضو هیئت رئیسه بود. در دوره‏ى بیست‏وچهارم نیز نماینده‏ى مجلس از بابل گردید و با سمت منشى به هیئت رئیسه راه پیدا كرد. وى داراى تالیفاتى در رشته‏ى تخصصى خود مى‏باشد كه مى‏توان كتاب دستور زبان فارسى و كتاب زنان در شاهنامه را نام برد. دكتر مهین‏دخت صنیع ابتدا به همسرى سرگرد امیرسردارى درآمد كه از روساى املاك پهلوى بود و به شقاوت و تندخوئى ضرب‏المثل بود. بعد از مدتى نام خانوادگى خود را از امیرسردارى به كشورپاد تغییر داد و در میانسالى درگذشت. همسر دوم مهیندخت، از پزشكان معروف تهران بود به نام دكتر دانشورى كه چندى معاونت وزارت بهدارى را عهده‏دار شد. وى طبیبى حاذق و مردمدار بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به «صمصام‏السلطنه»، فرزند حسینقلى‏خان هفت‏لنگ بختیارى، در 1267 ه.ق تولد یافت. مختصر سوادى در چهارمحال آموخت و به رویه تربیت ایلى به سوارى و تیراندازى مشغول شد به طورى كه یكى از ورزیده‏ترین افراد ایل در زدوخوردهاى پارتیزانى شد. تا زمانى كه پدرش حیات داشت در كارها به او مساعدت و معاونت مى‏نمود. پس از قتل پدرش به دست ظل‏السلطان پس از مدتى توقیف، آزاد شد. در 1320 ه.ق از طرف مظفرالدین‏شاه لقب صمصام‏السلطنه و مقام ایلخانى یافت. در نهضت مشروطیت نقشى به عهده‏ى ایل بختیارى نبود تا اینكه سردار اسعد در حكومت محمدعلى میرزا، به تشویق آزادیخواهان از اروپا به ایران آمد و برادر خود صمصام‏السلطنه و سایر سران بختیار را به اتحاد و اتفاق دعوت نمود و آنها را براى حمله به اصفهان و تهران آماده كرد. در دوران استبداد صغیر، صمصام‏السلطنه به اتفاق هزار سوار بختیارى به اصفهان حمله كرد و به آسانى شهر اصفهان را به تصرف درآورد و پس از فتح تهران، صمصام‏السلطنه حاكم اصفهان و چهارمحال بختیارى شد. صمصام قریب یك سال در اصفهان به سر برد، آنگاه به دعوت سردار اسعد و سایر سران بختیارى كه امور كشور در دست آنها بود، به تهران آمد و در زمره رجال موثر كشور درآمد. در تیرماه 1290 در كابینه‏ى سوم سپهدار تنكابنى، به وزارت جنگ منصوب شد و یك ماه بعد از طرف مجلس دوم به نخست‏وزیرى رسید. مدت نخست‏وزیرى صمصام‏السلطنه متجاوز از یك‏سال‏ونیم به طول انجامید و مجموعا پنج كابینه تشكیل داد. در دو كابینه خود وزارت جنگ را بر عهده داشت. در كابینه‏ى سوم، وزارت كشور را اداره مى‏كرد. دوران حكومت صمصام‏السلطنه از ادوار مهم تاریخ ایران است كه مهمترین آنها اولتیماتوم دولت روس بود. روسها به موجب اولتیماتوم از جمله اخراج مستر مورگان شوستر خزانه‏دار كل ایران و مستشار مالى را سریعا خواسته بودند. صمصام‏السلطنه با پشتیبانى و حمایت ناصرالملك نایب‏السلطنه، اولتیماتوم دولت روس را قبول كرد ولى مجلس دوم اولتیماتوم روس را رد كرد. صمصام، مجلس را منحل و خود در اجراى مفاد اولتیماتوم كوشید و شوستر و سایر مستشاران آمریكائى را از ایران اخراج نمود و مادام كه رئیس دولت بود، انتخابات را تجدید نكرد. صمصام‏السلطنه براى بار دوم در اردیبهشت 1297 به نخست‏وزیرى منصوب شد و دو كابینه تشكیل داد و هر دو كابینه، وزارت داخله را بر عهده گرفت. دوره‏ى دوم نخست‏وزیرى صمصام‏السلطنه مصادف بود با قحطى و كمبود غله و مشكلاتى از این نظر براى مردم وجود داشت و در آن سال به علت خشكسالى، مردم از لحاظ معیشت سخت در مضیقه بودند. حتى در كردستان چند نفر اطفال خود را خوردند. احمدشاه از حكومت صمصام سخت وحشت داشت. گذشته از آنكه وى قادر به ادامه‏ى كار مملكت نبود، اعمالى انجام مى‏داد كه براى شاه ایجاد خطر نموده بود. در آن هنگام حزب تازه‏اى به نام سوسیال رویسیونر تشكیل شد و ضد كابینه‏ى صمصام‏السلطنه قیام نمود كه مشارالیه شایستگى مقام رئیس‏الوزرائى و لیاقت اداره كردن مملكت را ندارد. كسى دیگر باید روى كار بیاید كه بتواند به درستى مملكت را اداره نماید و مردم را از قحطى و مرگ برهاند. جمعى از علماء و اهل بازار و جمعى از دموكراتها نیز با حزب سوسیال هم عقیده شدند، بازار و دكانها را بستند و در مسجد شاه مجتمع و عزل صمصام را خواستار شدند. بالاخره مدرس، حاج‏آقا جمال، حاج سید محمد امام‏جمعه و جمعى از مدیران جراید و بازاریها به حضرت عبدالعظیم رفته متحصن شدند و از احمدشاه عزل صمصام‏السلطنه و زمامدارى وثوق‏الدوله را خواستند و احمدشاه ناچار خواسته‏ى آنها را اجابت نمود و وثوق‏الدوله را به ریاست‏الوزرائى برگزید. صمصام در مقابل این اقدام شاه ایستادگى كرد و به كار خود ادامه داد. از دربار به صمصام‏السلطنه تلفن شد كه شما دیگر وزیر نیستید و استقامت شما در برابر شاه عواقب وخیم دارد. صمصام چون كابینه‏ى خود را در حال سقوط دید، هیئت دولت را تشكیل داد، حكومت نظامى را لغو نمود و دستور آزادى زندانیان سیاسى را نیز صادر كرد ولى تاب مقاومت نیاورد و سقوط اجبارى نمود. در دوره‏ى چهارم مجلس از طرف مردم تهران به نمایندگى رسید و نفر چهارم شد. در این دوره مستوفى و مشیرالدوله و موتمن‏الملك هم وكیل تهران بودند. در 1300 ش در دوران حكومت قوام‏السلطنه، صمصام‏السلطنه بختیارى والى خراسان شد. در آن روزها كلنل محمدتقى‏خان در آن استان با قطع رابطه با مركز، به اداره‏ى امور پرداخته بود. بین صمصام و كلنل چندین تلگراف مخابره گردید و صمصام‏السلطنه با اطمینان به مرحوم پسیان قول داد كه گذشته از آنكه لطمه‏اى به وى وارد نخواهد كرد بلكه زحمات و خدمات او را جبران خواهد نمود ولى دولت مصرا سركوبى كلنل را خواستار بود و میل به عمل كدخدامنشى صمصام نداشت، در هر حال، صمصام‏السلطنه از رفتن به خراسان منصرف گردید و طى تلگرافى قول ایلخانى خود را پس گرفت. تلگراف صمصام‏السلطنه به كلنل محمدتقى‏خان به این شرح است: جناب اجل آقاى كلنل محمدتقى‏خان كفیل ایالت جلیله دام اقباله، هزار نقش برآرد زمانه و نبود یكى از آن در آئینه‏ى تصور ما است ... به ملاحظاتى قول ایلخانى خود را مسترد مى‏دارم. نجفقلى بختیارى صمصام‏السلطنه از 1302 به بعد كارى نگرفت و غالبا در اصفهان و میان ایل به سر مى‏برد. چند ماهى در 1308 ش فرماندارى چهارمحال را بر عهده گرفت و در رفع بحران و اختلاف در منطقه به علت شیخوخیت موفق شد و بالاخره پس از 82 سال زندگانى، در تاریخ 1309 ش درگذشت. صمصام‏السلطنه بختیارى مردى ساده‏دل و پاكدامن و نیكونهاد بود و چون در كارهاى سیاسى نیز این سادگى و صداقت را به كار مى‏برد، كابینه‏هاى او را غالبا كابینه‏ى لرى خطاب مى‏كنند. او گذشته از اینكه مردى متدین و متقى بود، به مبانى مذهبى احترام مى‏گذاشت و فرایض دینى خود را به جاى مى‏آورد. فرزندان صمصام‏السلطنه نام صمصام را براى خود برگزیده‏اند. صمصام‏السلطنه بدون شك یكى از عناصر مهم و برجسته‏ى مشروطیت دوم است و براى استقرار رژیم مشروطه كه طبعا معنى آن را نیز نمى‏دانست، زحمات زیادى كشید و سالها مصدر كار بود و از ثروت و تمول نیز در جزو چند مالك عمده ایران به حساب مى‏آید. او مختصر سوادى داشت و هنگام مذاكره غالب كلمات را اشتباه ادا مى‏نمود. در اثر فتح تهران و اصفهان براى خود سهم و امتیازى قائل بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند ارشد صمصام‏السلطنه، در سال 1250 ش تولد یافت. دوران كودكى و جوانى را در میان ایل گذرانید. تحصیلاتى در حد متعارف انجام داد و در مشروطیت به اتفاق عموى خود علیقلى‏خان سردار اسعد به اروپا رفت. در قیام بختیارى‏ها علیه محمدعلى‏میرزا به ایران بازگشت و در غالب لشكركشى‏ها مشاركت داشت. در دوره‏ى دوم مجلس به وكالت انتخاب گردید. چند ماهى بیش در مجلس نماند كه به حكومت تویسركان و ملایر منصوب شد. هنگام حمله‏ى سالارالدوله به ملایر، در مقابل قواى او تاب مقاومت نیاورده و شكست خورد و به اصفهان گریخت. بعد از حكومت ملایر، چند حكومت دیگر به او دادند. در 1312 ش ایلخانى و حاكم بختیارى شد و سه سال در آنجا بود. به تهران احضار و تحت‏نظر نظمیه قرار گرفت. در 1322 ش با اختیارات فوق‏العاده به چهارمحال رفت. وفات او در سال 1328 ش اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند مرتضى‏قلى‏خان و نوه‏ى صمصام‏السلطنه بختیارى است. در تهران و اروپا تحصیل نمود، اولین شغلى كه به او ارجاع شد، فرماندارى چهارمحال و بختیارى بود ولى به علت جریاناتى كه در خوزستان و چهارمحال اتفاق افتاد و مظفر فیروز مامور رسیدگى به آن بود، جهانشاه از كار معزول و بازداشت شد. بعد از ازدواج محمدرضا شاه با ثریا بختیارى، ستاره بخت آنان درخشیدن گرفت و با دلیل و بدون دلیل، هر یك به كارى گمارده شدند. جهانشاه به استاندارى كرمان رفت، چندى در آنجا بود، ارتقاء مقام یافت، به استاندارى خوزستان منصوب گردید. قدرت زیادى به هرم زد ولى با فرمانده لشكر آنجا (سرلشكر روحانى) سرشاخ شد، مصرا از شاه تعویض او را خواست، شاه به او تغیر كرد و از كار بركنارش نمود. چندى بیكار ماند تا سناتور انتصابى شد. دو دوره در مجلس سنا فعال مایشاء گردید. زیاد حرف مى‏زد، به دولتها تشر مى‏زد. بالاخره نزد شاه شكایت كردند و از آنجا هم عذرش را خواستند. خانه‏نشین شد و از لحاظ مالى سخت دچار مضیقه گردید. آنچه داشت فروخت. سرانجام شهریه‏اى براى او تعیین گردید كه به سختى زندگى مى‏نمود. در سال 1355 در سن 65 سالگى درگذشت. فوق‏العاده رشید، سخنور، كریم‏النفس و دیكتاتور بود. به افراد بختیارى مساعدتى بیش از حد مى‏كرد. مقام آجودانى شاه را هم داشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند عباسقلى در 1296 متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تهران به اتمام رسانید و وارد دانشكده حقوق و علوم سیاسى شد و در 1315 در رشته‏ى علوم سیاسى لیسانس گرفت. در همان سال به استخدام در وزارت دادگسترى درآمد و در 1317 به وزارت امور خارجه منتقل گردید. چندى در ادارات مركزى اشتغال داشت تا دبیر دوم سفارت ایران در شوروى شد و سپس با مقام دبیر اول سفارت ایران به لندن رفت و پس از بازگشت به ایران به معاونت اداره روابط فرهنگى منصوب شد. دو نوبت نیز رایزن سفارت ایران در شوروى بود. دیگر از مشاغل وى در وزارت امور خارجه ریاست اداره پنجم سیاسى بود. پس از آن با مقام وزیر مختارى به شوروى اعزام گردید. در دى ماه 1340 به سمت وزیر مختار در رومانى منصوب گردید و قریب یكسال در آن كشور بسر برد و سرانجام در فروردین 1342 با سمت سفیر كبیرى به مسكو رفت و تا مرداد ماه 1344 در آن سمت بود. پس از بازگشت به ایران مدتى منتظر خدمت و زمانى عضویت شوراى عالى را عهده‏دار شد. آدمیت در سال 1347 بازنشسته شد. از وى كتابى بنام گشتى به گذشته‏ها منتشر گردید كه در حقیقت شرح حالى از وى مى‏باشد. در 1375 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

متولد 1261 در گنبد كاووس. پدرش آقا جیق باى رئیس ایل تركمن و از طایفه جعفر باى یموت بود و املاك زیادى داشت. محمد پس از تحصیلات مقدماتى عازم نجف شد و سالها به تحصیل علوم عقلى و نقلى پرداخت و درجه‏ى اجتهاد گرفت. پس از مراجعت به تركمن صحرا پیشوائى مذهبى آن منطقه را عهده‏دار شد. بعد از استبداد صغیر با آنكه كمتر از سى سال داشت از گنبد كاووس و ایل تراكمه به وكالت مجلس دوم انتخاب شد. از دوره‏ى ششم به بعد متوالیا ده دوره وكالت مجلس داشت. در پارلمان كوچكترین تحركى از او به ظهور نمى‏رسید. با تمام دولت‏ها موافقت مى‏كرد و به تمام لوایح رأى موافق مى‏داد. پس از انقضاى دوره‏ى شانزدهم چون سنش از هفتاد تجاوز نموده بود دیگر به مجلس نرفت و در گنبد به امور املاك وسیعش رسیدگى مى‏نمود. با این حال، مردى دانشمند و فرهنگ‏دوست بود. قریب نود سال عمر كرد. چندین همسر انتخاب كرد و فرزندان متعددى داشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

ابن عطاء، امیر خراسان به روزگار هارون‏الرشید. وى برادر مادر هارون بود. هارون امارت خراسان به وى داد (185 ه.ق) و در آن تاریخ در دست مردم مسكوك خوارزم روان شده بود و مردم آن سیم را بنا خوشدلى مى‏گرفتند و مسكوك بخارا از دست مردم بیرون شده بود. چون غطریف به خراسان آمد، اشراف و اعیان بخارا به نزدیك او رفتند و از وى خواستند كه ما را مسكوك نمانده است در شهر. امیر خراسان فرماید تا ما را سیم زنند و به همانها سكه زنند كه سیم بخارا در قدیم بوده است و سیمى مى‏باید كه هیچكس از دست بیرون نكند و از شهر ما بیرون نبرد تا ما سیم میان خویش معاملت كنیم و بدان نقره عزیز بود. پس اهل شهر را جمع كردند و از ایشان رأى خواستند در این معنى، بر آن اتفاق كردند كه سیم زنند از شش چیز: زر و نقره و مشك و ارزیز و آهن و مس. همچنان كردند و سكه‏اى به سبك سكه‏ى سابق ضرب كردند و آن را سیم غطریفى خواندند و عامه‏ى مردم غدریفى گفتند (از ترجمه‏ى تاریخ بخاراى نرشخى 44 -43، لغ.).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(بخش 1) ابن شاه منصور بن شرف‏الدین مظفر ابن مبارزالدین محمد، شاهزاده‏اى از خاندان آل‏مظفر (مقت. 795 ه.ق). حافظ در بیت ذیل از او یاد مى‏كند: «شبل الاسد بصید دلم حمله كرد و من گر لاغرم وگرنه، شكار غضنفرم.» وى با همه‏ى افراد خاندان آل‏مظفر به امر تیمور كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 555 ه.ق/ 1160 م.- ف. 582 ه.ق/ 1186 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 547 ه.ق/ 1152 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

مورخ، شاعر، مترجم. تولد: 1271(1310 ق.)، تهران. درگذشت: 3 شهریور 1359، تهران. على‏اصغر حكمت فرزند احمد على مستوفى (حشمت‏الممالك شیرازى) بود. اجداد وى از علماى شیراز بودند و از طرف مادر نیز نوه‏ى حسن فسایى نویسنده‏ى كتاب فارسنامه ناصرى بود و جد او سید علیخان كبیر صاحب شرح صحیفه نام داشت. على‏اصغر حكمت تحصیلات علوم قدیم (مقدمات علوم و ادبیات فارسى و عربى) را در شیراز (در مدرسه‏ى علمیه و منصوریه) فراگرفت. سپس در تهران در دبیرستان كالج آمریكایى به تحصیل ادامه داد. در تاریخ 1337 ق. در وزارت معارف مشغول به كار شد. در سال 1346 ق. به وزارت دادگسترى انتقال یافت و در سال 1309 به منظور تكمیل تحصیلات خود به فرانسه و انگلستان عزیمت كرد و از دانشگاه سربن پاریس در رشته‏ى ادبیات فارغ‏التحصل گردید و به تهران بازگشت. مشاغل و فعالیت‏هاى وى به این شرح است: رییس بازرسى وزارت معارف، 1299؛ رییس اداره‏ى كل معارف، 1307؛ مأمور مطالعات در تعلیم و تربیت و قوانین ثبت اسناد در اروپا، 1312 -1300 (بازگشت به تهران در شهریور 1312)؛ كفیل وزارت معارف، 1312؛ وزیر فرهنگ، 1317 -1313؛ رییس دانشگاه تهران، 1317 -1314؛ وزیر كشور 1318؛ وزیر بهدارى، 1320؛ وزیر دادگسترى، 1322؛ رییس كمیسیون ملى یونسكو در ایران از سال 1325؛ وزیر مشاور؛ 1326 و 1332 وزیر امور خارجه، 1328 -1327؛ استاد كرسى تاریخ مذاهب و ادبیات ایران در دانشگاه تهران از سال 1329؛ رییس هیئت نمایندگى ایران در دانشگاه تهران از سال 1329؛ رییس هیئت نمایندگى ایران در كنفرانس عمومى یونسكو منعقد در فلورانس (1950) و دهلى نو (1956)؛ سفیر كبیر ایران در هند 1336 -1332؛ وزیر مختار در تایلند، 1335؛ وزیر امور خارجه، 1338 -1337؛ رییس هیئت مدیره انجمن آثار ملى، 1333 -1324؛ رییس هیئت مؤسسان انجمن آثار ملى و ریاست انجمن، 1244؛ از نخستین اعضاى فرهنگستان ایران؛ بنیانگذارى مجله «تعلیم و تربیت» (این مجله از انتشارات وزارت فرهنگ بود و شماره‏ى اول آن در فروردین 1304 منتشر شد)؛ حكمت در بیست و یكم خرداد 1351 كتابخانه شخصى خود را شامل پنج هزار جلد كتاب چاپى، تعداد زیادى نسخ خطى و مجموعه‏هاى روزنامه (از زمان ناصرالدین شاه تا زمان معاصر) و مجموعه‏هاى كتاب‏هاى تفسیر و كتاب‏هاى مربوط به قرآن (از عربى و فارسى و انگلیسى و تعدادى مرقعات) به كتابخانه‏ى مركزى دانشگاه تهران اهدا كرد كه در مخزنى به نام او نگاهدارى مى‏شود، شركت در جلسات كانون دانش پارس (به هنگامى كه وى براى تدریس و سخنرانى در دانشكده‏ى ادبیات به شیراز مى‏آمد، به پیشنهاد على سامى ریاست افتخارى كانون دانش به او واگذار شد)، شركت گابیگاه در جلسات «شب‏هاى شیراز» در تهران. از جمله نشان‏هاى اوست: نشان درجه اول وزارت فرهنگ، 1299؛ نشان لژیون دونور از دولت فرانسه؛ نشان درجه اول همایون، 1325؛ نشان درجه اول نیل از دولت مصر، 1318؛ نشان درجه‏ى اول الكوكب الاردنى از دولت هاشمى اردن؛ 1328، نشان درجه‏ى اول سردار اعلا از دولت افغانستان، 1329؛ نشان رسمى درجه‏ى اول از دولت‏هاى هلند، دانمارك، انگلستان، ژاپن و ایتالیا. فهرست آثار او به شرح زیر است: امثال قرآن مجید (فصلى از تاریخ قرآن كریم، 1333)، حروف مقطعه‏ى قرآنیه یا فواتح صدور و فصلى از تاریخ قرآن (1331، نشریه مجله «مهر»)؛ تفاسیر بوعلى سینا از قرآن مجید؛ تصحیح و تحشیه كشف الاسرار و عدة الابرار خواجه رشیدالدین میبدى معروف به تفسیر خواجه عبدالله انصارى؛ سعدى تا جامى (ترجمه‏ى جلد سوم دوره‏ى تاریخ ادبیات ادوارد براون، در منبع دیگر به این صورت از آن یاد شده است: ترجمه‏ى جلد سوم تاریخ ادبى ایران و در منبع دیگرى آمده است: چهارمین جلد از تاریخ ادبیات ایران، (1327)؛ شادباش نوروزى (مجموعه اشعار، 1326)؛ پارسى نغز (مجموعه آثار پارسى سره از نویسندگان ایران قدیم و جدید، 1323)؛ امین و مأمون (ترجمه عربى آثار جرجى زیدان)؛ پنج حكایت از شكسپیر (دو جلد، لاهور، 1957 م.)؛ پنج درام از شكسپیر (دو جلد، تهرن، 1333)؛ دوستداران وطن، تقویم معارف از سال 1305 تا 1307 (تحصحیح و تحشیه)؛ جام جهان نما؛ رساله‏ى قضایاى عامه در «علوم طبیعى» ترجمه از انگلیسى؛ رساله در باب علیشیر نوایى (1326)؛ ایران در فرهنگ جهان (1326)؛ شعر معاصر؛ رستاخیز (اثر لئون تولستوى، 1339)؛ راه زندگى (اثر نیكلا حداد مصرى، 1346 ق.)؛ شرح حال و منتخب جامى (ظاهرا همین كتاب با نام زندگى جامى شاعر ایرانى در سال 1320 هم به چاپ رسیده است)؛ مطالعاتى در باب حافظ (با عنوان دیگرى: درسى از دیوان حافظ نیز به چاپ رسیده است، 1220 -1319)؛ مطالعه تطبیقى رومئو و ژوملیت با لیلى و مجنون نظامى (1317)؛ مقدمه و تحشیه و تصحیح مجالس النفائس علیشیر نوایى؛ رساله در احوال «اثر» پرشكفتى شاعر معروف فارسى؛ نقش فارسى بر احجار هند (كلكته، 1957 م.، چاپ دوم، تهران، 1338)؛ شكونتلا یا انگشتر گمشده (كالیداس، ترجمه، بمبئى، 1336)؛ نه گفتار در تاریخ ادیان (شیراز، نشریه دانشگاه، تهران، 1341)؛ الواح بابل (اثر ادوار شى‏یر، 1341)؛ اسلام از نظرگاه دانشمندان غرب (1340، چاپ دوم)؛ اصول فن مناظره (1316)، افسانه دلپذیر (اثر ویلیام شكسپیر، 1321)، الف لیله و لیله (مقدمه كتاب به قلم حكمت، 1315)؛ گلزار حكمت جلد اول؛ مجله‏ى «تعلیم و تربیت»؛ مجله‏ى رسمى وزارت معارف از سال 1304 تا 1305. سخن حكمت شامل سه هزار و پانصد بیت از اشعار حكمت با مقدمه‏ى سید حسن سادات ناصرى به خط نستعلیق ابراهیم بوذرى، سرزمین هند (1337، نشریه‏ى 515 دانشگاه تهران)، تاریخ ادیان، دیوان جامى (با مقدمه و تصحیح و اهتمام ایشان). گذشته از این مجموعه مقالاتى كه به قلم وى در مجلات مختلف ایران منتشر شده و همه شامل مباحث ادبى و تاریخى است. على‏اصغر حكمت روز دوشنبه سوم شهریور 1359 برابرچهاردهم شوال 1400 ق. در تهران وفات یافت و در شیراز در مقبره‏ى خانوادگى در حضرت عبدالعظیم «باغ طوطى » به خاك سپرده شد. فرزند احمدعلى خان حشمت‏الممالك است كه در 1272 در شیراز تولد یافت. حشمت‏الممالك از مستوفیان شیراز بود. حكمت تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در شیراز گذرانید و در رشته‏هاى ادبیات فارسى و عربى مطالعاتى نمود و سپس براى ادامه‏ى تحصیل به تهران وارد شد و ضمن گذراندن مدرسه‏ى آمریكائى، تحصیلات ادبى و فقه و اصول را ادامه داد و نزد حكما و فقهاء درجه اول آن روز مانند مرحوم میرزا طاهر تنكابنى تلمذ كرد. در 1297 وارد خدمات فرهنگى گردید و با نشر مقالات محققانه و تدریس زبان انگلیسى در مدارس متوسطه، كسب شهرت نمود و وارد فعالیت‏هاى سیاسى شد و با كمك عده‏اى از دوستان و همفكران خود، به زعامت على‏اكبر داور حزب رادیكال را بنیانگذارى كردند. تا 1309 در وزارت معارف خدمت مى‏نمود و مشاغلى مانند ریاست كارگزینى، بازرسى و اداره كل معارف را تصدى مى‏نمود. در این سال به تشكیلات جدید داور در دادگسترى وارد شد و پس از چندى براى مطالعه در امور قضائى و ثبتى به اروپا اعزام گردید. حكمت در اروپا وارد دانشكده‏ى حقوق و ادبیات گردید و درجه‏ى لیسانس از هر دو رشته گرفت. مأموریت دیگر حكمت در اروپا، مطالعه در امر آموزش و پرورش دانشگاه بود. وى در این مدت تحقیقاتى درباره‏ى امر تعلیم و تربیت به عمل آورده و مرتباً گزارش آن را به تهران ارسال مى‏داشت. حكمت در شهریور 1312 به تهران احضار شد و در كابینه‏ى ذكاءالملك فروغى ابتدا كفیل و بعد وزیر معارف و رئیس دانشگاه گردید. حكمت در كابینه‏ى جم نیز وزیر فرهنگ بود تا اینكه در شهریور ماه 1317 از خدمت معاف شد. دوران پنج ساله‏ى وزارت فرهنگ على‏اصغر حكمت را باید دوران تحول فرهنگى در ایران نام نهاد. تأسیس دانشگاه تهران، تأسیس دانشسراهاى مقدماتى در سراسر كشور، برگزارى جشن هزاره‏ى فردوسى، تأسیس فرهنگستان ایران، بوجود آوردن پیشاهنگى و تغییر برنامه‏هاى مدارس به اصول تعلیماتى كشورهاى خارج، ایجاد تحول در زبان و ادبیات پارسى، توجه به آثار باستانى و تشكیل موزه‏ى ایران باستان و تربیت كادر آموزشى و انتشار نشریات سودمند و توجه به امر ورزش در مدارس، توسعه و تكمیل مدارس ابتدائى و متوسطه از جمله كارهاى او بود. حكمت پس از معافیت از وزارت فرهنگ، شش ماه بلاشغل بود تا اینكه در اسفند 1317 در ترمیم كابینه‏ى محمود جم، به وزارت كشور منصوب شد. در كابینه‏ى دكتر متین دفترى نیز سمت وزارت كشور را عهده‏دار بود. در خرداد 1319 بار دیگر از خدمت معاف گردید و به كار تحقیق و مطالعه پرداخت. در ترمیم كابینه‏ى فروغى در سى‏ام شهریور 1320، حكمت وزیر بازرگانى و پیشه و هنر شد. در ترمیم دیگر كابینه‏ى فروغى، وزارت بهدارى را بر عهده گرفت. در كابینه‏ى سهیلى نیز همچنان وزیر بهدارى بود. در 1322 در نخست‏وزیرى دوم على سهیلى، وزارت دادگسترى بر عهده‏ى حكمت قرار گرفت. در كابینه‏ى قوام‏السلطنه در سال 1326 وزارت مشاور یافت. در كابینه‏ى ساعد در 1327 وزیر امور خارجه گردید و در دولت زاهدى وزیر مشاور بود. در 1337 در كابینه‏ى دكتر اقبال مجدداً وزیر امور خارجه شد و آنگاه به سفارت ایران در هند مأمور گردید. على‏اصغر حكمت گذشته از اینكه پنج سال در سه كابینه وزیر فرهنگ و رئیس دانشگاه تهران بود، دو نوبت وزیر كشور، دو مرتبه وزیر امور خارجه، یك بار وزیر دادگسترى، دو بار وزیر پیشه و هنر، دو بار وزیر بهدارى، سه دفعه وزیر مشاور و یك بار سفیركبیر بوده است. حكمت در سال 1314 كه وزیر فرهنگ بود، كشف حجاب را اجرا كرد و در روز 17 دى ماه جشنى در دانشسراى عالى منعقد نمود و چادر و حجاب از سر عده‏اى از فرهنگیان برداشت و شاه نیز حجاب همسر و دختران خود را برداشته، در آن مجمع شركت كرد. معلمین و دانش‏آموزان مجبور شدند در مدارس بدون حجاب شركت نمایند و همین مسئله موجب اشاعه‏ى كشف حجاب گردید. اقدام حكمت در این مورد درخور سرزنش بسیار است. وى در كتابى به نام سى خاطره از عصر پهلوى، اقدام خود را در این زمینه نوشته است و نقش خود را در آن دوران به نمایش گذاشته است. پاداش حكمت در این خوشرقصى، این بود كه از كفالت وزارتخانه به وزارت منصوب شد. حكمت در دو نوبت وزارت امور خارجه‏ى خود دست به یك اقدام فرهنگى زد و آن انتشار مجله‏ى وزارت امور خارجه بود كه مقالات تحقیقى و تاریخى زیادى در آن به چاپ مى‏رسید و یكى از منابع مهم سیاست خارجى ایران مى‏باشد. حكمت در اواخر عمر ریاست یكى از مدارس عالى را بر عهده داشت. وى در جوانى با خواهر سردار فاخر حكمت ازدواج كرده و صاحب سه دختر شد. او از روز تأسیس دانشگاه تهران، یكى از اساتید و مدرسین دانشكده‏ى ادبیات و علوم معقول و منقول بود و پیوسته با داشتن مشاغل سیاسى، دقیقه‏اى از حضور در سر كلاس غفلت نمى‏ورزید. داراى تألیفات و تحقیقات بسیارى است كه قسمتى از آن به چاپ رسیده است. ترجمه و تحشیه‏ى تاریخ ادبیات ایران تألیف پروفسور ادوارد براون تحت عنوان از سعدى تا جامى- پارسى نغز، سرزمین هند، نه گفتار در تاریخ ادیان، دو تفسیر یكى از ابوالفتوح رازى و دیگرى از خواجه عبداللَّه انصارى در ده مجلد است. تاریخ ادیان هم از دیگر تألیفات اوست.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1338/1336 -1264 ق)، خطیب، عالم و شاعر، متخلص به حیرت. ملقب به شیخ‏الرئیس. در تبریز متولد شد. مقدمات علوم را در تهران و مشهد تحصیل كرد و حكمت قدیم را در تهران در محضر آقا على مدرس فراگرفت سپس به عتبات سفر كرد و در مجلس درس میرزاى شیرازى در سامرا حضور یافت به تهران بازگشت و پس از چندى ناصرالدین‏شاه لقب شیخ‏الرییس را به او داد و مامور خدمت در آستان قدس رضوى گردید. در خراسان با آصف‏الدوله حاكم آن ولایت درافتاد و از راه عشق‏آباد به استانبول رفت و در آنجا به عضویت انجمن اتحاد اسلام درآمد و مورد توجه سلطان عبدالحمید قرار گرفت و كتاب «اتحاد اسلام» را براى او نوشت. بعد از چندى به ایران بازگشت و در نهضت مشروطه با مشروطه‏خواهان همراهى كرد و در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس به نمایندگى مردم مازندران انتخاب شد. وى سرانجام در تهران درگذشت و در صحن حضرت عبدالعظیم دفن شد. از آثار وى: «دیوان» شعر؛ «اتحاد اسلام»؛ «كتاب الابرار»؛ «منتخب النفیس»؛ «رساله نقد فرقه‏ها»؛ «فصل الخطاب»؛ «سفرنامه‏ى استانبول».[1] قاجار، ابوالحسن میرزا متخلص به حیرت ابن شاهزاده محمد تقى میرزا حسام‏السلطنه و نواده فتحعلى شاه (و. تبریز 1264 ه.ق.- ف. 1336 ه.ق.). وى سالها به كسب علوم متداول مشغول بود و در شمار دانشمندان عهد درآمد. او بر نظم و نثر پارسى تسلط داشت و دیوانش در بمبئى به چاپ رسیده. وى از آزادیخوانان مشهور بود و بعد از بمباران مجلس (زمان محمد على شاه) در باغشاه محبوس گردید. سال تولد: 1264 ق. فوت: 1336 ق. آثار: كتاب منتخب‏النفیس؛ اتحادالاسلام؛ الابرار؛ دیوان حیرت؛ سفرنامه استانبول؛ رساله نقد فرقه‏ها؛ نافع و سراج لامع؛ فصل الخطاب؛ نافع‏الافهام و رافع‏الاوهام مناصب: رئیس كتابخانه آستان قدس در زمان ناصرالدین شاه، نماینده مجلس در دوره دوم ابوالحسن میرزا معروف به شیخ‏الرئیس و متخلص به حیرت پسر محمدتقى میرزا حسام‏السلطنه از ادبا و خطباى قاجار در سال 1264 ق در تبریز متولد و در سال 1336 ق. در تهران درگذشت و در محوطه آرامگاه ناصرالدین شاه مدفون گردید. شیخ‏الرئیس در زمان ناصرالدین شاه چندى در خراسان متوطن بود ولى به واسطه اختلافاتى كه با آصف‏الدوله شیرازى والى خراسان پیدا كرد رهسپار بلاد عثمانى گشت. در ربیع‏الاول 1304 ق. به فرمان ناصرالدین شاه به ایران بازگشت. پس از استقرار مشروطیت و مرگ مظفرالدین شاه با آنكه وى از تبار قاجار بود در منابر و مساجد علناً از شاه بدگویى مى‏كرد. بعد از انهدام مجلس و مشروطیت وى نیز از جمله كسانى بود كه دستگیر و در باغشاه محبوس گردید. بعد از فتح تهران به سمت نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. مناصب: ریاست اصطبل سلطنتى (1339)؛ ریاست اداره كل شكاربانى و گاراژ سلطنتى (1344)؛ ریاست كل سازمان فنى و خدمات عمومى دربار (1347)؛ آجودان كشورى محمدرضا شاه (1353)؛ ریاست فدراسیون فوتبال؛ مدیركلى وزارت دربار؛ مدیرعامل انجمن سلطنتى اسب؛ سرپرستى امور انتظامى و اجرایى دربار؛ مسئول رادیو نجات ایران (قاهره) (بعد از انقلاب)؛ ریاست دفتر فرح پهلوى (در حال حاضر) آثار:

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1323 -1239 ش)، پزشك، نویسنده و مترجم. ملقب به اعلم‏الدوله. وى به شیوه‏ى پدر، كه از اطباى مشهور ناصرالدین شاه بود، ابتدا طب را در دارالفنون فراگرفت، سپس براى تكمیل تحصیلات به پاریس رفت و در اوایل سلطنت مظفرالدین شاه به تهران بازگشت و در دستگاه شاهى، مقامى عالى یافت و از سوى شاه به اعلم‏الدوله ملقب شد. پس از فوت مظفرالدین شاه، طبیب مخصوص ملك منصور میرزا شعاع‏السلطنه شد. اعلم‏الدوله در زمان محمدعلى شاه، به اجبار به فرانسه رفت و در پاریس، به كمك برادرش، دكتر جلیل‏خان ندیم‏السلطان، انجمنى به نام ایران جوان دوم تاسیس كرد و به فعالیت بر ضد محمدعلى شاه پرداخت. پس از فتح تهران، دكتر اعلم‏الدوله به ایران بازگشت و رئیس اولین بلدیه‏ى قانونى تهران شد. سپس با سمت ژنرال كنسول به سویس رفت. در این ماموریت سى تن از جوانان بختیارى را به منظور ادامه‏ى تحصیل به اروپا برد. ثقفى در زمان رضاشاه مدتى مدیر كل و سپس وزارت معارف و اوقاف بود. وى در اواخر عمر از كارهاى دولتى كناره گرفت و انجمنى به نام انجمنى معرفه‏الروح تجربتى ایران تاسیس كرد. خلیل‏خان طبیبى حاذق و نویسنده‏اى توانا بود. او به زبان فرانسوى تسلط داشت و مقالات و رسایلى به آن زبان نوشته است. سرانجام در تهران وفات یافت و در امامزاده عبدالله در آرامگاه سعدالدوله دفن شد. تالیفات به جاى مانده از وى: «باغ سرور»؛ ترجمه‏ى داستانهایى از ادبیات فارسى به فرانسه؛ «كنت مونت كریستو»، جلد دوم ترجمه از فرانسه به فارسى؛ «فرائد اللغه»؛ «خردنامه جاودان»؛ «هزار و یك حكایت»؛ «كلید زندگى»؛ «كلید شناسایى در علم غیرمرئى هفتاد و یك مقاله‏ى معرفه‏الروح»؛ «مقالات گوناگون»، شامل حوادث و وقایع تاریخى عهد قاجاریه، به ویژه در دوران سلطنت ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه، كه در اغلب آنها خود وى شاهد عینى و حاضر و ناظر بوده است.[1] معروف به اعلم‏الدوله، فرزند میرزا عبدالباقى حكیم‏باشى، متولد 1236. پس از انجام تحصیلات مقدماتى در تهران، به پاریس رفت و در رشته‏ى پزشكى درجه‏ى دكترا گرفت. بعد از مراجعت به ایران به استادى رشته‏ى طب دارالفنون برگزیده شد. مدت‏ها در آن سمت به تعلیم پزشكان ایرانى مشغول بود. در دوران سلطنت مظفرالدین شاه، به جاى میرزا محمودخان حكیم‏الملك كه ابتدا وزیر دربار و بعد والى گیلان شد، به سمت پزشك مخصوص شاه انتخاب گردید و تدریجاً شاه را عمیقاً زیر نفوذ خود قرار داد و از طرفى چون به حكومت قانون و مشروطه علاقه‏مند بود، در هر فرصت شاه را تشویق به صدور فرمان مشروطیت مى‏كرد. مساعى او در تسریع صدور فرمان مشروطیت به گواهى تاریخ بر اهل تحقیق مكتوم نیست. بعد از صدور فرمان مشروطیت، همچنان به كار طبابت و استادى دارالفنون اشتغال داشت. مدتى رئیس انجمن بلدى تهران (انجمن شهر) و زمانى نیز كنسول ایران در سوئیس شد. در 1323 ش در سن 87 سالگى درگذشت. او از مشاهیر و پزشكان دوره‏ى قاجاریه و مشروطیت ایران به شمار مى‏رود. مردى بود بسیار فاضل، اهل تحقیق و تتبع، نویسنده‏اى توانا با سبكى روان و شیرین و جذاب. در عمر طولانى خود آثار گرانبهائى از خود به یادگار گذارد كه مهمترین آنها عبارتند از: 1- هزار و یك حكایت؛ 2- صد و پنجاه مقاله یادگار عصر جدید؛ 3- خردنامه‏ى جاویدان؛ 4- مقالات گوناگون؛ 5- فوائدالنصایح؛ 6- تحفه‏ى نوروزى؛ 7- هزار و یك نصیحت و چند اثر دیگر. اعلم‏الدوله یكى از معتقدان جدى احضار ارواح بود. در تهران، انجمنى به نام انجمن معرفةالروح تشكیل داد. از لحاظ اخلاقى و انسانى از افراد كم‏نظیرى بود كه سال‏ها مى‏گذرد و نظیرشان پیدا نمى‏شود. فرزندش حسین اعزاز ثقفى در حفظ و نگهدارى و ازدیاد كتب و آثار عتیقه‏ى او جدیتى به تمام معمول داشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(وف 1366 ق)، نقاش و نویسنده. ملقب به حاج عزالممالك. از اهالى كرمانشاه بود. او در دوره‏ى دوم مجلس نماینده و از یاران مدرس بود، در دوره‏ى سوم مجلس نیز نماینده‏ى مردم كرمانشاه بود. در جنگ جهانى اول كه آزادیخواهان به قم و كرمانشاه رفتند و دولت ایران آزاد را تشكیل دادند، او وزیر مالیه‏ى كابینه‏ى آزاد بود. در سال 1301 ش به هنگام ریاست وزرایى مشیرالدوله مدیر كل وزارت دارایى بود و بعد به پیشكارى مالیه‏ى فارس منصوب شد. در دوره‏ى پنجم مجلس به نمایندگى انتخاب شد. او براى اولین بار در كابینه‏ى سردار سپه به عنوان وزیر فواید عامه و تجارب معرفى شد. پس از شهریور 1320، به سمتهاى مهمى در وزارتخانه‏هاى مختلف دست یافت. در سال 1337 ش به همراه دكتر اقبال، حزب ملّیون را پى‏ریزى كرد و پس از آن از سیاست كناره‏گیرى نمود. اردلان نقاشى چیره‏دست بود و در خارج از ایران فوت كرد. خاطرات وى پس از مرگش تحت عنوان «اولین قیام مقدس ملى» به چاپ رسید.[1] ملقب به حاج عزالممالك فرزند فخرالملك اردلان، در 1260 تولد یافت. تحصیلات معمول زمان و زبان فرانسه را فراگرفت و در تیراندازى و سوارى و ورزش كه از لوازم زندگى خانزادگان بود مهارت یافت. در چند مأموریت پدر كارهاى او را نیابت مى‏كرد، ولى چون سرى پرشور داشت و جوانى بااحساس بود، در وقایع مشروطیت ایران از خود فعالیت و جنبشى بروز داد. سرانجام به عضویت حزب دموكرات درآمد كه از احزاب تندرو و انقلابى بعد از مشروطه بود. در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى كه پس از استبداد صغیر و به دست سپهدار تنكابنى و سردار اسعد انجام گرفت، وكیل دزفول شد. دوره‏ى دوم مجلس دوام زیادى نكرد و بالاخره ناصرالملك نایب‏السلطنه و صمصام‏السلطنه رئیس‏الوزراء در مقابل اتمام حجت دولت روسیه تاب مقاومت نیاوردند و مجلس را منحل ساختند. در دوره‏ى سوم از كرمانشاه وكیل شد. مجلس سوم نیز با جنگ بین‏المللى عملاً تعطیل گردید و عده‏اى از نمایندگان كه عضو حزب دموكرات بودند، مهاجرت نمودند. ابتدا به كرمانشاه و سپس به استانبول و حلب رفتند. وى نیز در زمره‏ى مهاجرین بود و در این راه نقش اساسى داشت. در كرمانشاه حكومت موقتى به وجود آمد كه ریاست آن با رضاقلى نظام‏السلطنه مافى بود. ادیب‏السلطنه سمیعى، سید حسن مدرس، قاسم صوراسرافیل، محمدعلى نظام‏السلطنه مافى و امان‏اللَّه اردلان عضو حكومت بودند و هریك مسئولیت وزارتخانه‏اى را بر عهده گرفتند. سالار لشكر فرزند فرمانفرما و داماد نظام‏السلطنه وزارت جنگ و فرماندهى قوا را عهده‏دار شد. در 1338 مهاجرین به وطن بازگشتند و اردلان نیز پس از ورود به ایران، به خدمت وزارت مالیه درآمد و مشاغلى از قبیل ریاست مالیه‏ى كرمان را عهده‏دار شد. در 1302 كه از طرف دكتر میلیسپو رئیس كل مالیه مأمور بازرسى در گرگان بود، به تهران احضار و در كابینه‏ى سردار سپه به وزارت فوائد عامه و تجارت منصوب گردید. مدتى هم معاونت دكتر میلیسپو را عهده‏دار بود. در انتخابات دوره‏ى پنجم بار دیگر نماینده‏ى مجلس شد. پس از خاتمه‏ى دوره‏ى پنجم مجدداً به وزارت مالیه بازگشت و جزء همكاران دكتر میلیسپو گردید. پس از بركنارى میلیسپو، اردلان نیز از كار معزول شد و مدت‏ها شغلى نداشت. در 1308 با حمایت تیمورتاش وزیر دربار و با مساعدت ادیب‏السلطنه وزیر كشور به وزارت داخله مأمور شد و به سمت حاكم استرآباد تعیین گردید. در 1311 حكمران لرستان و خرم‏آباد شد و سه سال بعد حاكم بنادر جنوب گردید و در 1315 به جاى میرزا ابوالحسن خان پیرنیا (معاضدالسلطنه) استاندار كرمان شد. بالاخره در 1319 به استاندارى آذربایجان شرقى انتخاب شد و به تبریز رفت. بعد از شهریور 1320 مجدداً در مشاغلى از قبیل ریاست اداره كل شهردارى‏ها و ریاست اداره‏ى خوار و بار و مدیركل وزارت دارائى انجام وظیفه مى‏كرد تا سرانجام به معاونت وزارت دارائى رسید و سپس رئیس بانك رهنى ایران شد. در نخست‏وزیرى دوم سهیلى در 1321 به وزارت بهدارى تعیین شد و تا پایان 1322 در این سمت باقى بود. در كابینه‏ى ساعد وزیر بازرگانى و پیشه و هنر گردید. در ترمیم كابینه همان سمت را بر عهده داشت. سهام‏السلطان بیات در كابینه‏ى خود پست وزارت دارائى را به او سپرد. در كابینه‏ى حكیمى وزارت دادگسترى با او بود. در نخست‏وزیرى سوم حكیم‏الملك وزارت راه به عهده‏ى او قرار گرفت. در كابینه‏ى هژیر متصدى وزارت دارائى گردید و سپس به استاندارى فارس رفت. در اردیبهشت 1329 در كابینه‏ى منصورالملك وزیر كشور شد و در كابینه‏ى رزم‏آرا نیز در آذر همان سال وزارت كشور را متصدى گردید. در انتخابات دوره‏ى هیجدهم وكیل كردستان شد و در دوره‏ى نوزدهم نیز همان سمت را داشت. در انتخابات هیئت رئیسه نایب رئیس مجلس شد. یك نوبت هم سناتور و نایب رئیس سنا بود. در 1338 به سفارت كبراى ایران در عراق رفت. روى هم رفته، سه مرتبه وزیر بازرگانى و پیشه و هنر، دو بار وزیر كشور، دو نوبت وزیر دارائى، یك بار وزیر راه و دادگسترى و بهدارى، پنج دوره نماینده‏ى مجلس، دو بار سناتور، سه مرتبه استاندار، یك بار سفیر و چندین دفعه حاكم بوده است. در سال 1366 در سن 106 سالگى در تهران درگذشت. اردلان در طول حیات خود دو بار ازدواج كرد. بار اول دختر حاج مجدالدوله با زوجیت او درآمد. بار دوم با دختر قهرمان میرزا سالور پیوند زناشوئى بست. مردى متدین، خوش محضر، باسواد، شوخ طبع و شكارچى ماهرى بود. چهار بار هم امیرالحاج شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به شاهزاده عضدالسلطان، چهارمین فرزند ذكور مظفرالدین‏شاه قاجار است. در 1262 در تبریز تولد یافت. مادرش نورالدوله زنى به غایت متقى و پرهیزگار بود. از پنج سالگى تحصیلات خود را در اندرون ولیعهد تحت‏نظر معلمین داخلى و خارجى شروع كرد، مقدمات زبان و ادب فارس و زبان فرانسه را نیكو آموخت. تعلیمات نظامى را در صنف پیاده نظام و توپخانه فراگرفت، قدرى هم ریاضیات و تاریخ و جغرافیا مطالعه كرد. در 1310 ه.ق كه فرزندان مظفرالدین میرزا ولیعهد دستجمعى به حضور شاه‏بابا (ناصرالدین‏شاه) رسیدند، شاه براى هر یك لقب و مواجبى تعیین نمود. در این دیدار براى ابوالفضل میرزا لقب عضدالسلطان و سالیانه یك هزار تومان حقوق تعیین گردید. در 1313 ه.ق بعد از آنكه پدرش به سلطنت رسید، فرمان حكومت همدان براى او صادر شد ولى او از طرف خود پیشكارى تعیین نمود و به همدان فرستاد و خود در تهران به تحصیل پرداخت. چندى نیز حكومت سلطان‏آباد عراق با او بود. در 1323 ه.ق حكومت گیلان به او داده شد ولى این بار عضدالسلطان به مقر حكومتى رفت و شخصا در ایجاد نظم و امنیت مداخله نمود. ظل‏السلطان عموى وى كه در همان سال در راه عزیمت به اروپا به اتفاق دو فرزندش اكبرمیرزا و بهرام‏میرزا چند روزى میهمان عضدالسلطان بوده است، در كتاب خویش به نام سرگذشت مسعودى طرز رفتار و عدالت و ادب برادرزاده‏ى خود را ستایش مى‏كند. وى در واپسین روزهاى زندگى پدرش در تهران اقامت داشت. پس از صدور فرمان مشروطیت و فوت مظفرالدین شاه، وى برخلاف بعضى از برادران خود، با محمدعلى شاه روابط بسیار صمیمانه و حسنه‏اى داشت و او را خیلى از موارد مشورت مى‏داد. پس از تشكیل اولین دوره‏ى مجلس شوراى ملى، كمیسیون مالیه مجلس حقوق و مواجب شاهزادگان و رجال را تقلیل داد، از جمله موجب عضدالسلطان اعم از نقدى و جنسى از 24 هزار تومان به دوازده هزار تومان تقلیل یافت. لیكن وى برخلاف دیگران در مقام اعتراض و یا مبارزه با مشروطه برنیامد و اگر هم مخالفتى داشت، ظاهر كار را حفظ مى‏كرد. در دوران سلطنت احمدشاه، او بسیار محترم و با عزت زندگى مى‏كرد و بیشتر وقت او صرف رسیدگى به املاك وسیع خود كه در دوران حكومتش تدارك دیده بود و بیشتر در سلطان‏آباد عراق قرار داشت سپرى مى‏شد. در 1301 ش كمیسیون بودجه‏ى مجلس، شهریه‏ى او را ماهى هزار تومان تثبیت كرد و این رقم در آن ایام بالاترین مبلغى بود كه به شاهزادگان درجه‏ى اول پرداخت مى‏شد. غیر از او برادرش نصرت‏السلطنه هم از این موهبت برخوردار گردید. در 1304 مجلس پنجم شهریه‏ى او را به هفتصد و پنجاه تومان در ماه تقلیل داد. بعد از عزل احمدشاه، عضدالسلطان گوشه‏گیر شد و غالبا وقت خود را در املاك خویش مى‏گذرانید و به هیچ وجه خود را به عوامل حكومت نزدیك نمى‏كرد. در 1332 در دوره‏ى دوم مجلس سنا به پیشنهاد سپهبد زاهدى، سناتور انتصابى شد و یك دوره‏ى چهارساله در مجلس سنا عضویت داشت. از روزى كه زمزمه قانون اصلاحات ارضى شروع شد، وى به علت داشتن املاك وسیع به مخالفت پرداخت و آشكار و پنهان مخالفت خود را از این تصمیم ابراز مى‏كرد. وفات او در 1349 در 87 سالگى اتفاق افتاد. عضدالسلطان مردى ثروتمند و وطن‏خواه، باسواد و فرهنگ‏دوست بود. به مبانى مذهبى پاى‏بند بود، نماز و روزه را هرگز ترك نكرد، در دادن خمس و زكوه كوشا بود. در ایام كهولت غالبا در منزل خویش واقع در خیابان حقوقى در كتابخانه‏ى معتبرش، از دوستان پذیرائى مى‏كرد. از لحاظ قیافه صورى خیلى شباهت به مظفرالدین شاه داشت. وى در جوانى با دختر میرزا هدایت‏الله وزیر دفتر ازدواج كرد. صاحب دو پسر و سه دختر شد. یكى از دختران وى همسر مهندس احمد مصدق و دیگرى همسر خاكباز محسنى گردید. پسرانش مهندس ابونصر و انوشیروان در بخش خصوصى فعالیت مى‏كردند و از ثروتمندان ایران بودند.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا عبدالله همدانى، در 1264 در همدان پا به عرصه‏ى وجود نهاد. تحصیلات خود را در همدان در حد متعارف انجام داد. چندى به كارهاى مختلف اشتغال داشت ولى همواره در امور سیاسى مداخله مى‏كرد و در احزابى كه در آن زمان فعالیت داشتند، از اعضاء موثر بود. در جنگ بین‏المللى اول كه ایران از طرف بیگانگان اشغال شد و موضوع مهاجرت و تشكیل دولت موقت پیش آمد، مرحوم عصر انقلاب كه در آن موقع معروف به میرزا آقاخان فریار همدانى بود، نقش اساسى داشت. در 1294 مبادرت به انتشار روزنامه‏اى به نام عصر انقلاب نمود. این جریده ابتدا هفتگى بود، بعد در هر هفته دو شماره انتشار مى‏داد. مرام و مسلك روزنامه حمله به دولت و هیئت حاكمه بود. به همین دلیل چندین بار توقیف شد و به جاى آن روزنامه‏ى عهد انقلاب منتشر گردید. بعد از كودتاى 1299 سردبیرى عهد انقلاب را سعید نفیسى عهده‏دار بود. در انتخابات دوره‏ى پنجم، میرزا آقاخان از اردبیل به وكالت رسید و در دوره‏ى ششم نیز وكالت را حفظ كرد و به هنگام انتخاب نام خانوادگى، نام روزنامه‏ى خود را، نام فامیلى انتخاب نمود. وى بعد از دوره‏ى ششم، به كارهاى اجرائى دعوت شد. ابتدا در وزارت فوائد عامه و بعد در وزارت طرق صاحب مقاماتى گردید. چندى رئیس راه اصفهان و زمانى مدیركل وزارت راه بود. وفات او در 1324 اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند سید كاظم عصار، تولد 1304 ش در تهران است. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تهران انجام داد و وارد دانشكده‏ى حقوق شد و در رشته‏ى قضائى درجه‏ى لیسانس گرفت. ضمنا مقدمات عربى و فقه و اصول و حكمت را نیز آموخت. در 1324 به خدمت در وزارت امور خارجه درآمد و مشاغلى را در آن وزارت طى نمود كه عبارتند از: دبیر اول سفارت ایران در آنكارا، معاون سركنسول در نیویورك، مستشار سفارت در هیئت نمایندگى ایران در سازمان ملل متحد. عصار در 1342 به مدیركلى نخست‏وزیرى رسید. یك سال بعد با سمت معاونت نخست‏وزیر به سرپرستى سازمان اوقاف منصوب گردید و مدت چهار سال در آن سمت باقى بود. بعد به دبیر كلى سنتو رسید و مدتى نیز در آن سمت بود. مدتى نیز قائم‏مقامى وزارت امور خارجه را در امور سیاسى و پارلمانى داشت. عصار با دختر سرلشكر نصرت‏الله معتضدى ازدواج كرد. همسر او از طریق مادر، نوه‏ى عبدالحسین میرزا فرمانفرما است.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد 1285 در شیراز و فرزند میرزا امیرسلیم رئیس ایل خمسه فارس است. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد دانشكده‏ى افسرى تهران شد و تا درجه‏ى سرگردى در ارتش پیش رفت، بعد به بانك ملى انتقال یافت و رئیس كارپردازى شد. در دوره‏ى پانزدهم كاندیداى مجلس شوراى ملى گردید و به وكالت رسید و در ادوار بعدى چهار دوره‏ى متوالى در پارلمان عضویت داشت. از سال 1342 به بعد كارى به او ارجاع نشد. در بانك ملى سمت مشاورى گرفت. گاهى در تهران و زمانى در شیراز به امور كشاورزى مى‏پرداخت. روى‏هم‏رفته مرد بدى نبود و كار خلافى در مدت عمر از او سر نزد و با مردم رفتار مناسب داشت. در سال 1374 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1310 در رشت متولد شد. بعد از تحصیلات مقدماتى به آمریكا رفت، چندى به تحصیل اشتغال داشت، ولى مدركى دریافت نكرد. در 1337 پس از مراجعت به ایران در وزارت كشور استخدام شد. چندى در دوایر مختلف آن وزارتخانه مشغول بود تا به شركت واحد اتوبوسرانى رفت. ابتدا بازرس و سپس عضو هیئت مدیره شد. مدتى در شركت واحد باقى ماند و از آنجا به معاونت وزارت اطلاعات منصوب شد. در 1352 استاندار كرمانشاه گردید. دو سال استاندار كرمانشاهان بود. بعد به استاندارى خوزستان منصوب شد. ضمن رسیدگى به كارهاى او در استاندارى كرمانشاه، سوء استفاده‏هاى زیادى كشف شد؛ مخصوصاً در امر خانه‏سازى براى معاودین عراقى ارقام سوء استفاده زیاد بود. براى رسیدگى به پرونده‏ها او را از استاندارى خوزستان بركنار ساختند. قبل از دستگیرى و محاكمه به اروپا گریخت و با سرمایه‏اى كه اندوخته بود به كار تجارت و ملكدارى پرداخت. در 1356 دولت براى دستگیریش متوسل به پلیس بین‏الملل گردید، ولى چون پیگیرى جدى نكردند و در دادگاه‏هاى صالح به اتهامات و سوء استفاده‏هایش رسیدگى نكردند، حقیقت امر مكتوم ماند.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند ابراهیم ابتهاج‏الملك، متولد 1276 و تحصیلكرده‏ى بیروت و پاریس است. پس از ورود به خدمات دولتى، در وزارت مالیه و وزارت فوائد عامه مشاغلى به او ارجاع شد، بعد در وزارت امور خارجه داخل گردید. در 1313 دبیر اول سفارت ایران در قاهره و یك سال بعد در وزارت كشور مدیركل اداره‏ى سیاسى و جلب سیاحان شد. در 1316 به معاونت شهردارى تهران منصوب شد. پس از بركنارى صوراسرافیل شهردار تهران كفالت شهردارى را بر عهده گرفت. مدتى نیز معاون وزارت راه و عضور هیئت مدیره شیلات بود. سرانجام به شهردارى تهران انتخاب گردید و مجموعاً سه بار شهردار تهران شد، ولى هیچ بار در شهردارى منشأ اثر نگردید. در ادوار شانزدهم و نوزدهم در پارلمان بود. یكى از اقداماتش تشكیل شركت ایران‏تور است كه براى اولین بار خطوط مسافرتى منظمى در كشور برقرار كرد. در 1346 درگذشت. با قائم مقام‏الملك رفیع دوستى و نزدیكى داشت و از قدرت پارلمانى او در كارهاى خود استفاده مى‏كرد.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند ابراهیم ابتهاج‏الملك در 1285 در رشت متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه در 1307 از طرف دولت براى ادامه‏ى تحصیلات به اروپا اعزام شد. در پاریس در رشته‏ى ساختمان و معدن درجه‏ى مهندسى گرفت. در مراجعت به ایران به دانشیارى و استادى دانشكده‏ى فنى رسید و ریاست اداره‏ى ساختمان بانك ملى را عهده‏دار شد. چندى فعالیت دولتى داشت، بعد به شغل آزاد پرداخت. تدریجاً از مهندسین معروف ایران شد و شركت مقاطعه‏كارى تشكیل داد. بسیارى از ساختمان‏هاى بزرگ دولتى را او ساخت و از این راه ثروتى سرشار به دست آورد. به فكر تجارت افتاد و اجازه‏ى تأسیس یك كارخانه‏ى سیمان در حوالى تهران گرفت و آن كارخانه را دائر كرد. قسمتى از سیمان كشور در كارخانه‏ى او تهیه مى‏شد. در 1353 كه از جاده‏ى چالوس عازم شمال بود، اتومبیلش در دره سقوط كرد و جسدش از آب رودخانه به دست نیامد. وراث ماه‏ها تلاش كردند، اما نتیجه‏اى نبخشید. علت اینكه مصر بودند جنازه‏اش را پیدا كنند، این بود كه وى وجوه زیادى در بانك‏هاى سویس گذاشته بود و كلید رمز و نمره‏ى آن سپرده‏ها را در پلاكى به گردن آویخته داشت. تنها راه وصول سپرده‏ها ارائه همان كلید رمز بود كه ظاهراً كلید را آب برده و پول‏ها را دولت سویس. در میانسالى با دختر بیوه دكتر امیر اعلم كه قبلاً همسر غلامرضا پهلوى بود ازدواج كرد. چند سالى این ازدواج بیشتر دوام نداشت كه همسرش به علت ابتلا به بیمارى سرطان درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

فرزند ابتهاج‏الملك رشتى متولد 1277. تحصیلات ابتدائى را در موطن خود رشت و تحصیلات متوسطه و عالى را به ترتیب در بیروت و پاریس انجام داد. پس از ورود به ایران داخل بانك شاهى شد و تا ریاست بازرسى آن بانك ترقى نمود. در 1317 در وزارت بازرگانى ناظر شركت‏هاى دولتى و مفتش دولت در بانك فلاحتى گردید. یك سال بعد به معاونت بانك ملى ایران انتخاب و در 1319 ریاست بانك رهنى ایران به او واگذار شد. ابتهاج تا 1321 در این سمت باقى ماند. در آن سال حسین علاء كه رئیس بانك ملى بود، به جاى محمدعلى فروغى به وزارت دربار رسید و ابتهاج رئیس بانك ملى ایران گردید و این سمت را تا تیرماه 1329 حفظ نمود. در دوره‏ى هفت ساله‏ى ریاست بانك ملى ایران، دوره‏اى كه بانك ملى تنها مرجع اقتصادى بود، با وجود بحران‏هاى شدید مالى و پولى كشور، به امور اقتصادى سر و صورتى داد، در توسعه‏ى شعب بانك ملى زحمات زیادى متحمل شد و سرمایه‏ى بانك را به چند برابر رسانید. در مقام ریاست بانك ملى با دكتر میلیسپو رئیس كل دارائى ایران كه داراى اختیارات وسیعى در امور مالى و پولى كشور بود اختلاف نظر پیدا كرد و میلیسپو به عنوان استفاده از اختیارات خود او را معزول نمود، ولى پس از زد و خورد شدید معلوم شد میلیسپو چنین اختیارى نداشته و حكم بركنارى ابتهاج خارج از حدود اختیارات وى صادر گردیده است. از اقدامات جالب ابتهاج در ریاست بانك ملى، پافشارى در پایان دادن دوره‏ى بانك شاهى برحسب تاریخ هجرى قمرى است. بانك مزبور كه به موجب قرارداد براى مدت شصت سال امتیاز بانكدارى در ایران داشت، به استناد تاریخ میلادى قصد داشت تا دو سال دیگر نیز ادامه كار دهد. ابوالحسن ابتهاج با تكایى كه به عبدالحسین هژیر داشت، معتقد بود چون قرارداد در ایران منعقد گردیده و تاریخ آن زمان هجرى قمرى بوده است، بنابراین باید سال 355 روز محاسبه شود و طبعاً بانك شاهى بساط خود را ششصد روز زودتر برچیند. سرانجام مشاورین برجسته‏ى حقوقى مانند منصورالسلطنه و صدیق حضرت و دكتر قاسم‏زاده رأى به نظر ابتهاج دادند و بانك شاهى ششصد روز زودتر برچیده شد. در تیر ماه 1329 كه رزم‏آرا به ریاست دولت رسید، ابتهاج را از ریاست بانك ملى بركنار نمود و پس از مدت كوتاهى ابتهاج به سفارت ایران در پاریس و اسپانیا مأمور گردید. تا سال 1331 كه به تهران احضار شد در این سمت باقى بود. در 1333 با اختیارات كامل به ریاست سازمان برنامه منصوب گردید و پنج سال در این سمت بود. چه در این سمت چه در هر سمت دیگر كاملاً دیكتاتور بود و دستورهاى رئیس دولت یا وزارى ذینفع را هرگز قبول نمى‏كرد. منوچهر اقبال نخست‏وزیر وقت، قانونى از مجلس گذراند كه ریاست سازمان برنامه با نخست‏وزیر خواهد بود و او مى‏تواند از طرف خود قائم‏مقام تعیین كند. هنگامى كه این لایحه در جلسه‏ى علنى مطرح شد، ابتهاج اطلاع حاصل نمود و بلافاصله سازمان برنامه را ترك كرد. در اواخر 1339 در ترمیم كابینه‏ى مهندس جعفر شریف امامى، قائم‏مقامى نخست‏وزیر در سازمان برنامه به احمد آرامش تفویض شد. او كه قبلاً عضو هیئت نظارت سازمان بود اطلاعاتى از طرز كار و اعمال ابتهاج داشت لذا با استفاده از آن اطلاعات در مجلس شوراى ملى و مطبوعات به افشاگرى پرداخت و ابتهاج را متهم به سوء استفاده نمود و از پول‏هاى كلانى كه به مقاطعه‏كاران داده است پرده برداشت. ابتهاج نیز متقابلاً در مقام دفاع، ادعاهاى آرامش را رد كرد تا اینكه در حكومت دكتر امینى، دادگسترى مبارزه با فساد و فاسد را شروع كرد. بر اساس اظهارات آرامش دیوان كیفر ابتهاج را احضار و بازداشت نمود. قریب هشت ماه در زندان بود تا سرانجام با قرار معادل هفتصد و بیست میلیون ریال آزاد شد. پس از سقوط كابینه‏ى امینى، پرونده‏ى ابتهاج مختومه اعلام گردید. ابتهاج پس از كناره‏گیرى از كارهاى دولتى با سوابق طولانیش در بانكدارى به تأسیس یك بانك خصوصى بنام «بانك ایرانیان» با سرمایه چند تن از جمله مرحوم حسن شمشیرى اقدام كرد و خود رئیس هیئت مدیره بانك شد ولى روى همرفته بانك مزبور درخششى نیافت تا اینكه در 1356 سهام خود را فروخته از ایران خارج شد. ابتهاج مردى ورزشكار، تندخو، لجوج، مبارز و باسواد بود. در عمر خود دو همسر انتخاب كرد، چون از همسر اول اولادى متولد نشد متاركه نمود و با دكتر آذر صنیع ازدواج كرد و صاحب دو فرزند شد. ضمناً همین خانم اخیر بود كه او را به سوى سرمایه‏دارى سوق داد و در نتیجه هر دو متمول شدند و در كشورهاى خارج صاحب مستغلات گردیدند. ابتهاج در سن 90 سالگى قسمتى از خاطرات حیات خود را به زبان فارسى در خارج از ایران انتشار داد. وى در سال 1378 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 شنبه 17 مهر 1395  - 9:59 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی