ادامه مطلب
امام حسن(ع) در طول 37 سالی که در کنار پدر زیست نه فقط فرزندی مطیع و امام شناس بود، بلکه همواره بازوی نیرومند، یاوری صدیق، مسئولی امین و با تجربه و سربازی عاشق و فداکاربرای امیرمومنان(ع) به حساب می آمد. روزی بازوی نظامی پدر می شود و به فرمانش به طرف کوفه روانه می شود تا مردم آن سامان را از توطئه شوم دشمنان اسلام آگاهی دهد و آنها را جهت مقابله با پیمان شکنان و ناکثان بسیج کند.
روز دیگر بازوی سیاسی امام می شود و در جریانات سیاسی دوران عثمان وارد صحنه می شود و او را نسبت به وضع ناهنجار دستگاه خلافتش و کثرت انحرافات آگاه می سازد و یا در مسئله حکمیت به دستور آن حضرت و با بیانات شیوا و دلنشین، اعلام موضع می نماید و دست به افشاگری می زند. آن حضرت در سمت قضاوت و دیگر مسوولیت ها به کمک و یاری پدر می شتابد.
امام حسن(ع) ختم کننده فتنه جنگ جمل
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردی بسیار شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازی دریغ نمی ورزید و همواره آماده مجاهدت درراه خدا بود. امام مجتبی (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیرمؤمنان علی (ع) در خط مقدم جبهه می جنگید و از یاران دلاور و شجاع علی (ع) سبقت می گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختی می کرد.
در جنگ صفین نیز، امام حسن(ع) در بسیج عمومی نیروها و گسیل داشتن ارتش امیرمؤمنان (ع) برای جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمی به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیرمؤمنان (ع)و سرکوبی خائنان و دشمنان اسلام دعوت می نمود.
با همه تلاش و کوششی که امیر المؤمنین(ع)انجام داد تا شاید پیمان شکنان بصره دست از ماجراجویی برداشته و به راه حق بازگردند، توفیقی در این راه حاصل نشد و شیطان بر آنها چیره شد و آنها را از یاد حق بیرون برد، و بالاخره پس از اینکه جمعی از مردم بی گناه بصره را کشتند، امیر المؤمنین(ع)به جنگ ایشان آمد و پس از گفتگوها و اتمام حجت، جنگ آغاز شد و به فاصله کمی پیمان شکنان شکست خورده و طلحه و زبیر کشته شدند.
در میانه جنگ مردمانی که اطراف شتر عایشه را گرفته بودند، به سختی از هودج عایشه دفاع می کردند، و هر دسته که کشته می شدند دسته دیگر جای آنها را گرفته و سرسختانه مقاومت می کردند. علی(ع)که متوجه شد تا آن شتر سر پاست، این نادانان و فریب خوردگان از مقاومت خویش دست برنمی دارند و آشوب و فتنه خاموش نمی شود، در صدد بر آمد تا هر چه زودتر آن شتر را از پای درآورد.
امیر المؤمنین(ع) در روز جمل پسرش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داده، فرمود: " شتر عایشه را هدف این نیزه قرار ده و آن را از پای درآور." محمد نیزه مخصوص پدر را گرفته و حمله کرد، ولی بنو ضبه(که اطراف شتر عایشه بودند و بسختی از آن حمایت می کردند)مانع پیشرفت او شده و او را از رسیدن به شتر بازداشتند، و محمد بناچار نزد پدر بازگشت. در این وقت حسن بن علی(ع) پیش رفت و نیزه را از او گرفته و به سوی شتر حمله کرد و خود را بدان رسانده و نیزه اش را به او زده، بازگشت در حالی که خون آن شتر بر نیزه بود. محمد که این منظره را دید، رنگش دگرگون شد(و خجالت کشید). امیر المؤمنین(ع)بدو فرمود: "ناراحت مشو که او فرزند پیغمبر است و تو فرزند علی هستی!"
باری با پایداری و شجاعت فرزند رسول خدا(ص) و سبط اکبر آن حضرت امام مجتبی(ع) و دیگر شجاعان بالاخره شتر عایشه از پای در آمد، و جنگ جمل به نفع لشکر حق به پایان رسید، و پس از آن حدود یک ماه امیر المؤمنین(ع)در بصره سکونت فرموده، و پس از آن به کوفه آمد و مقر حکومت خود را کوفه قرار داد. و در تواریخ آمده که در مدت توقف آن حضرت در بصره، مدتی مبتلا به کسالت و بیماری شد و فرزندش حسن بن علی(ع)به جای آن حضرت، امامت مردم را به عهده داشت.
مناظرات کوبنده امام مجتبی (ع) با بنی امیه
امام حسن(ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی داد. او علنا از اعمال ضداسلامی معاویه انتقاد می کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنی امیه را بی پروا فاش می ساخت و همواره بر این نکته تأکید می فرمود که من برای حفظ جان مسلمانان از جنگ با تو خودداری کردم. مناظرات و احتجاجهای کوبنده حضرت مجتبی (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر:عمرو عاص، عتبة بن ابی سفیان، ولید بن عقبه، مغیرة بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.
حضرت مجتبی (ع) حتی پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه به کوفه، بر فراز منبر نشست و انگیزه های صلح خود و امتیازات خاندان علی(ع) را بیان فرمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.
روایت امام صادق(ع) از چگونگی شهادت سبط اکبر
امام حسن (ع) پس از چند روزی که پیمان صلح را با معاویه بست و معاویه در مسجد کوفه پیمان شکست، به سمت مدینه رهسپار شد و آن حضرت در تمام مدت امامت خود که 10 سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگی کرد و هیچگونه امنیتی نداشت، حتی در خانه نیز در آرامش نبود و سرانجام به تحریک معاویه و به دست همسر خود (جعده ) مسموم و شهید شد.
به گفته محمدبن جریر طبری « معاویه 70 مرتبه آن حضرت را مسموم کرد ولیکن اثر فورى و اساسى نگذاشت تا این که زهرى را جهت مسموم نمودن آن حضرت براى جعده دختر محمد بناشعثبنقیس کندى فرستاد و به همراه آن زهر، 20 هزار دینار فرستاد و 10 قطعه باغ از باغهاى کوفه را به نام او کرد و همچنن وعده داد بعد از انجام ماموریت، او را به ازدواج پسرش یزید بن معاویه درآورد. پس او در فرصتى خاص آن زهر را به خورد حسن بنعلى داد و مسمومش کرد».
جعده دختر اشعثبنقیس از خانوادههاى فرومایه، بسیار پست و فرصتطلب بود. او نسبت به امام مجتبى(ع) عقده داشت، شاید بدان جهت که نتوانسته بود از آن حضرت فرزندى داشته باشد. از این رو وقتى زهر از سوى مروان رسید و وعدهها را شنید و پولها را مشاهده کرد، ارتکاب آن جرم بزرگ را پذیرفت و در روزى گرم و سوزان که امام مجتبى(ع) روزهدار بود، به هنگام افطار زهر را در کاسه شیر ریخت و به آن حضرت خورانید.
ابنابىالحدید مىنویسد: «چون معاویه خواستبراى پسرش یزید بیعتبگیرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبى(ع) کرد، زیرا معاویه براى گرفتن بیعت به نفع پسرش و موروثى کردن حکومتش مانعى بزرگتر و قوىتر از حسنبنعلى(ع) نمىدید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»
در این توطئه، بیشترین نقش را مروان بنحکم که فرماندار مدینه بود ایفا کرد. وقتى معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، آخرین مرتبه، طى نامهاى سرى از مروان فرماندار خویش خواست تا در مسمومیت حسن بنعلى(ع) سرعت گیرد و آن را در اولویت قرار دهد.
مروان جهت اجراى این توطئه مآمور شد با «جعده» دختر اشعث همسر امام مجتبى(ع) تماس برقرار کند. معاویه در نامهاش نوشته بود که جعده یک عنصر ناراضى و ناراحت است و از جهت روحى مىتواند با ما همکارى داشته باشد و سفارش کرده بود که به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموریتش او را به همسرى پسرش یزید درخواهد آورد و نیز توصیه کرده بود 100 هزار درهم به او بدهد.
امام صادق(ع) فرمود: جعده زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام مجتبى(ع) روزه داشت و روزهاى بسیار گرمى بود، به هنگام افطار خواست مقدارى شیر بنوشد، آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود، به مجرد این که شیر را آشامید، پس از چند دقیقه امام(ع) فریاد برآورد: " دشمن خدا! تو مرا کشتى، خداوند تو را نابود کند. سوگند به خدا! بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رایگان در راستاى اهدافشان به کار گرفتند. سوگند به خدا (معاویه) بیچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذلیل کرد."
امام صادق(ع) در ادامه سخنان خود فرمودند: "امام مجتبى(ع) بعد از این که جعده او را مسموم کرد، دو روز بیشتر باقى نماند و از دنیا رفت و معاویه هم بدانچه وعده کرده بود وفا ننمود.». امام حسن مجتبی(ع) در روز پنجشنبه 28 صفر سال پنجاهم هجرت در سن 48 سالگى به شهادت رسید.
معارفی برگرفته از وصیت امام حسن(ع) در آخرین لحظات حیات
شیخ طوسى(ره) از ابنعباس نقل مىکند: در واپسین ساعتهاى عمر امام مجتبى(ع) برادرش امام حسین(ع) وارد خانه آن حضرت شد، در حالى که افراد دیگرى از یاران امام مجتبى(ع) در کنار بسترش بودند. امام حسین پرسید: برادر! حالت چگونه است؟ حضرت جواب داد: در آخرین روز از عمر دنیایىام و اولین روز از جهان آخرت به سر مىبرم و از جهت این که بین من و شما و دیگر برادرانم جدایى مىافتد، ناراحتم.
سپس فرمود: از خدا طلب مغفرت و رحمت مىکنم، چون امرى دوست داشتنى، همچون ملاقات رسول خدا(ص) و امیرمؤمنان و فاطمه و جعفر و حمزه(علیهم السلام) را در پیش دارم. آنگاه اسم اعظم و آنچه را از انبیاى گذشته از پدرش امیرالمؤمنین(ع) به ارث داشت تسلیم امام حسین(ع) نمود. در آن لحظه فرمود بنویس: این است آنچه وصیت می کند بدان حسن بن علی به برادرش حسین بن علی: وصیت می کند که گواهی دهد معبودی جز خدای یکتا نیست که شریک ندارد، او پرستش می کند او را بدان جهت که شایسته پرستش است، شریکی در سلطنت ندارد و سرپرستی از خواری برای او نیست، و براستی که هر چیزی را او آفریده و بخوبی و به طور کامل اندازه گیری آن را مقدر فرموده، و شایسته ترین معبود، و سزاوارترین کسی است که او را ستایش کنند، هر که فرمانبرداری او کند راه رشد را یافته، و هر کس که نافرمانیش کند به گمراهی و سرگشتگی افتاده و هر کس به سوی او بازگردد راهنمایی گشته است.
من تو را سفارش می کنم ای حسین به بازماندگانم از خاندان و فرزندان و خانواده خودت که از بدکارشان درگذری، و از نیکوکارشان بپذیری، و برای آنها جانشینی و پدری مهربان باشی، و دیگر آنکه مرا با رسول خدا دفن کنی که من به او و خانه او شایسته تر از دیگران هستم...
و اگر از این کار مانع شدند و جلوگیری کردند، من تو را به حق قرابت و نزدیکی که خدا برای تو قرار داده و قرابتی که با رسول خدا داری سوگندت می دهم که اجازه ندهی در این راه به خاطر من به اندازه خونی که از حجامت گرفته می شود خون ریخته شود تا آنگاه که رسول خدا(ص)را دیدار کنیم و شکایت خود به نزد او بریم، و آنچه از این مردم پس از وی بر سر ما رفته به او گزارش کنیم...) این را فرمود و از دنیا رفت.
مراسم کفن و دفن/ ممانعت از دفن در حرم پیامبر
آنگاه که امام حسن(ع) دار فانى را وداع گفت، عباس بنعلى(ع)، عبدالرحمن بنجعفر و محمد بنعبدالله بنعباس به کمک امام حسین(ع) شتافتند و آن حضرت با کمک آنان جنازه برادر را غسل داد، حنوط کرد و کفن نمود، آنگاه به مصلی که در نزدیکى مسجد النبى(ص) بود منتقل نمودند، که آن مصلی را «بلاطه» مىنامیدند. در آن جا بر جنازه آن حضرت نماز گزاردند، سپس جنازه را جهت تجدید عهد و دفن، نزدیک مزار رسول خدا(ص) بردند.
در این هنگام « مروان بن حکم» فرماندار مدینه به همراه آشوبگران جلو آمدند و فریاد برآوردند: شما مىخواهید حسن بنعلى(ع) را در کنار پیامبر دفن کنید؟ از طرف دیگر عایشه سوار بر استر به جمعشان پیوست و فریاد زد: چگونه مىشود کسى را که من هرگز او را دوست ندارم، به میان خانه من داخل کنید.
مروان گفت: آیا سزاوار است عثمان در دورترین نقطه مدینه در قبرستان دفن شود و حسن بنعلى در جوار پیامبر خدا(ص) هرگز نمىشود، من شمشیر به دست مىگیرم و حمله مىکنم و ممانعتخواهم نمود.عدهاى از امویان و آشوبگران به دنبال بهانه بودند و مىخواستند فتنهاى به پا کنند که امام حسین(ع) با بردبارى جنازه برادرش را به سوى بقیع برگرداند و بنىهاشم را آرام نمود و در جوار جدهاش « فاطمه بنت اسد» در بقیع دفن نمود و از خونریزى و فتنه به همان وضعى که امام مجتبى(ع) وصیت نموده بود جلوگیرى کرد.
امام حسین(ع) رو به مروان کرد و فرمود: اگر برادرم وصیت کرده بود که در کنار جدش پیامبر(ص) دفن شود، مى فهمیدى که تو کوچکتر از آنى که بتوانى ما را برگردانى و جلو دفن جنازه او را در میان حرم پیامبر(ص) بگیرى. ابنشهر آشوب مىافزاید: به هنگام بردن جنازه امام مجتبى(ع) به سوى بقیع غرقد، افراد شرور و پستبه پشتیبانى امویان به جنازه آن بزرگوار تیراندازى کردند، به طورى که هنگام دفن هفتاد تیر از بدن آن حضرت جدا نمودند.
طعنه و عتاب ابن عباس به عایشه هنگام دفن امام مجتبى(ع)
ابنعباس(ره) خطاب به عایشه (در حالى که چهل سوار در اطرافش بودند) گفت: « چه بیچارگى و بدبختى! امروز سوار بر استر شدى و یک روز سوار بر شتر گشتى (اشاره به جنگ جمل). تو مىخواهى نور خدا را خاموش کنى و با اولیاى خدا بجنگى. برگرد، آنچه دیگران مىخواستند انجام دادى و ماموریت خویش را به پایان رساندى، خداوند اهل بیت(ع) را یارى خواهد کرد، گرچه زمانى بگذرد...»
و در قسمتهایى از زیارات جامعه، خطاب به امامان معصوم(علیهم السلام) ماجراى شهادت آن بزرگوار را از زبان امام صادق(ع) چنین نقل مىکند: «یا موالى... انتم بین صریع فى المحراب قد فلق السیف هامته و شهید فوق الجنازة قد شکتبالسهام اکفانه [اکفانه بالسهام]...; اى سروران من...! شما کسانى هستید که بعضى جسدتان در میان محراب عبادت در حالى که فرقتان شکافته بود، به شهادت رسیدید و بعضى از شما شهیدى هستید که دشمنان اسلام بر جنازه شما تیراندازى کردند، به طورى که کفنتان سوراخ سوراخ گردید...»
در روایت فوق، ابتدا اشاره به نحوه شهادت على بنابىطالب(ع) شده است و سپس ماجراى تیرباران شدن جنازه امام مجتبى(ع) را بیان مىکند و در ادامه آن، ماجراى شهادت امام حسین(ع) و دیگر ائمه را بیان مىدارد.
انعکاس شهادت امام مجتبى(ع)
شهادت مظلومانه سبط اکبر رسول خدا(ص) پرده نفاق را از چهره کریه معاویه کنار زد. پرده نفاقى که ذوالفقار امیرمؤمنان(ع) در صحراى صفین قادر بر دریدن آن نگردید. شهادت امام مجتبى(ع) کارى کرد که عمرو بن نعجة گفت: «رحلتحسن بنعلى[ع] اولین خاک ذلت و خوارى بود که بر سر عرب پاشید و سیاهبختش گردانید.»
خبرگزاری مهر
ادامه مطلب
نام مبارک امام مجتبی(ع) یعنی «حسن» هدیه جبرئیل به رسول خدا (ص) بود که تا پیش از این چنین نامگذاری سابقه نداشت و از آن جهت امام حسن را کریم اهل بیت می خوانند که ایشان کریم الوجه بود و از جهت منظر، اخلاق و بزرگواری به رسول اکرم شبیه تر از او نبود.
ادامه مطلب
حضرت خديجه(س) دختر خويلد از نظر کمال، جمال، شخصيت و بزرگواري، سرور زنان زمان خود بود، از تباري که در ميان خويشان خود به بلندي روح و همت عالي شناخته شده و داراي شخصيتي والا، فکري ثابت و ديدگاهي صحيح بود. او با اين همه ثروتهاي معنوي و ادبي، ثروتمند هم بود و در پي کسي بود تا ثروتش را به او بسپارد به اين شرط که امين و با صداقت باشد و با آنها تجارت کند. در تلاش بود تا گمشده خود را از ميان جوانان يا بزرگان قريش پيدا کند و چون زن بود، نميتوانست مراقبت و نظارت دقيق بر کارهاي آن فرد داشته باشد؛ از اين رو نياز داشت کسي را پيدا کند که مورد اطمينان باشد و با اطمينان خاطر اموالش را به او بسپارد.
محمد(ص) فرزند عبدالله نيز به نوبه خود، در پي کسي بود تا اموالي در اختيارش بگذارند تا با آن تجارت کند. او گرچه جوان شماره يک قريش و مورد توجه همه بود، ولي از آنچه که ديگران به آن نياز داشتند بينياز نبود و مثل ديگران ميشنيد که خديجه دختر خويلد، در پي کسي است که ثروتش را به او بسپارد تا تجارت کند؛ بنابراين جلو افتاد و براي انجام اين کار اعلام آمادگي کرد.
خديجه پيشنهاد او را با اطمينان خاطر پذيرفت، چون او را ميشناخت و چيزهاي زيادي از او ميدانست و در مکه کسي نبود که محمد(ص) امين و صادق را نشناسد.
پيامبر(ص) براي خديجه سود فراوان و پاکي را ميآورد و خديجه از غلامش ميسره که همسفر با محمد(ص) بود سوال ميکرد که آنچه از او ديده را برايش توضيح دهد. او مطمئن است که غلامش از محمد(ص) به شگفت آمده و غلامش به طور پيوسته اوصاف و شخصيت محمد(ص) را برميشمرد و رفتار و کردار او را توصيف ميکرد و خديجه هم با تمام فکر و قلبش به او گوش ميداد و با تمام وجود از او ميخواست که زيادتر بگويد. هيچ يک از گفتار او را منکر نميشد و هيچ خبري را بعيد نميشمرد؛ چون او ميدانست که محمد(ص)بن عبدالله با مردان ديگر تفاوت دارد.
از او چيزهايي شنيد که مطمئن شد که او در آينده مقامي آسماني خواهد داشت و خديجه در اين زمان زني بود که اواخر 40 سالگي را طي ميکرد. او يک بار با فردي ازدواج کرده بود و شوهرش در اوايل جواني خديجه از دنيا رفته بود.
خديجه تحت تاثير شخصيت محمد(ص) قرار ميگيرد و روح بلند و کامل او بر افکار و آرزوهاي خديجه مستولي ميشود، از صميم قلب علاقهمند ميشود که براي محمد(ص) يک همسر به تمام معنا، کامل، وفادار و با صداقت باشد.
آري، خديجه با آن همه مال، ثروت، جمال، عزت و عظمت کسي را خدمت محمد(ص) امين و راستگو ميفرستد و از روي علاقه شخصي و فاني شدن در روح و جان او خواهان ازدواج با او ميگردد.
پيامبر در آن زمان جواني 25 ساله و داراي شخصيتي قوي، مرتبهاي بلند، منزلتي متعالي و در حد اعلاي عزت، جمال و بزرگواري بود که به آساني براي او امکان داشت از هر دختري از دختران با شخصيت و زيباي قريش خواستگاري کند.
پيامبر مرد شماره يک جوانان قريش و پيشتاز آنان در همه زمينهها بود؛ ولي علاقه دروني و پنهاني و دور از عواطف شهواني و خواستههاي مادي و والاتر از بهرهجويي جسمي و اهداف کم ارزش که ديگران به آن سو کشيده ميشود او را به طرف خديجه ميکشيد. بانويي که 15 سال از او بزرگتر بود، ازدواج در ديدگاه پيامبر قبل از اينکه يک نوع پيوند جسمي باشد، ارتباط دو روح و اتحاد دو قلب به همديگر است و چه کسي از خديجه شايستهتر بود که در والاترين جايگاه قلب محمد(ص) و زندگي او قرار ميگيرد؛ نه در زندگي او فقط به عنوان اينکه محمد(ص) پسر عبدالله است، بلکه به عنوان مردي که رسول خدا و خاتم پيامبران خدا نيز خواهد بود.
خديجه همان خانم پاکيزهاي است که پيامبر با وجود او احساس مي کرد که نيرويي پنهاني پشتيبان اوست و وجودش با او محکم است، گويي ميدانست در آينده همراه او خواهد ايستاد، زيرا غير او کسي نخواهد بود و هنگامي که هيچ کس او را تاييد نميکند، او تصديقش ميکند. سالها پشت سر هم ميآمد و حوادث پي در پي رخ ميداد و محمدبن عبدالله(ص) و خديجه با هم راه زندگيشان را ميگذراندند. در حالي که آسمان دوستي و محبت، اخلاص و وفاداري بر سر آنها سايه افکنده بود.
پيامبر(ص) خيلي از اوقات براي ساعتهاي طولاني در غار حرا معتکف ميشد و با تمام وجود از دنيا کناره ميگرفت و در ملکوت آسمانها سير و سياحت ميکرد؛ تا حدي که خديجه خيال ميکرد شوهرش دير کرده و سر وقت مشخص نيامده. خود حرکت ميکرد و به جاهايي که ميدانست هميشه به آنجا ميرود، ميرفت، مخصوصا غار حرا که جاي خلوت خوبي به شمار ميرفت.
خديجه خودش براي او آب و غذا ميبرد تا از سلامتي او هم مطمئن شود. خديجه، پيامبر (ص) را براي اين اعتکاف تشويق ميکرد؛ چرا که مطمئن بود شوهر گرانقدرش در پي اين خلوتها رسالت مقدسي به دوش خواهد گرفت. از اين رو خديجه هيچگاه از غيبت پيامبر رنجيده و خسته نميشد و واقعيت را درک ميکرد. پيامبر(ص) هر جا که ميرفت او هم ميرفت و با او در غار معتکف بود و همراه او در بيابانها و صحراها به سر ميبرد.
اگر جسم خديجه همراه او نبود، ولي روح و فکرش هرگز از او جدا نميشد.
خديجه حرکات و سکنات او را زير چشم مهربان و بيدارش داشت و نسبت به پيامبر مهربان و دوست بود.
يکي از روزها محمدمصطفي(ص) بعد از اينکه ساعتهاي طولاني را در غار حرا گذارنده بود به خانه آمد. خديجه سکوت کرد تا از او با خوشحالي استقبال کند. براي خديجه باور کردني نبود که اين طور رنگ پيامبر پريده باشد و ضعف و سستي بر او غالب گردد. رنگ پيامبر پريده و عرق کرده بود و ميلرزيد. از خديجه خواست که او را با لحافي بپوشاند. خديجه نيز او را پوشاند و اصرار داشت آنچه را که مورد شبهه و ابهام است بفهمد. زيرا ضعف براي محمد(ص) سابقه نداشت و تا آن هنگام اتفاق نيفتاده بود که اضطراب اينطور بر او مسلط شود. او ميدانست که شوهر دوست داشتنياش احساس ضعف نميکند و به هيچ دليل هر چه سخت و کاري هم باشد از پا در نميآيد، از اينرو با اصرار سوال ميکرد و پيامبر از پاسخ طفره ميرفت، ولي خديجه همسر و رفيق با صداقت ميخواست تا حال او را درک کند تا اينکه از حرکت با او در هر ميدان و به سوي هر هدف از جايگاه طبيعي خود عقب نماند سرانجام پيامبر خدا آنچه را که شنيده و احساس کرده بود براي او بيان کرد و داستان روح را براي او نقل کرد که در غار حرا ناگهاني بر او نازل شد و گفت: «بخوان» و پيامبر پاسخ داده بود: «من نميتوانم بخوانم.» تا سه بار به او گفت:
«اقرا باسم ربک الذي خلق. خلق الانسان من علق. اقرا و ربک الاکرم. الذي علم بالقلم. علم الانسان مالم يعلم»
"بخوان به نام پروردگارت که آفريننده عالم است. آن خدايي که انسان را از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت که گراميترين است. آن آفريدگاري که نوشتن با قلم را آموخت و به انسان آنچه را که نميدانست تعليم داد."
خديجه در حالي که در نخستين حال نشاط روحي و شادي بود از پيامبر (ص) سوال کرد: «آيا از او پرسيدي که تو کيستي، اسمش را سوال نکردي؟» پيامبر اکرم (ص) پاسخ داد: "شنيدم که ميگفت: من جبرئيل هستم آمدهام تا رسالت پروردگارت را به تو برسانم ...» گويا ميخواست خديجه احساس او را درک کند و در انديشهها همراهياش کند.
سپس فرمود: «من بر خودم ميترسيدم» خديجه با شور و شتاب پاسخ داد: «نه، به خدا هرگز، خدا هرگز تو را خوار نميکند. تو صله رحم ميکني، زحمت ديگران را بر دوش ميکشي و توليد ميکني و مهماننواز هستي و در مشکلات مردم ياور آناني و راستگو و امين مردمي.
خديجه با اين کلمات حکيمانه و فصيح که حالت تشويق و تصديق داشت، به شوهرش پاسخ داد و همه آن کلمات، نشانگر صداقت او به محمد(ص) فرزند عبدالله بود.
سپس وحي بر او نازل شد تا به او دستور دهد که انذار و ابلاغ کند و ديگران را به رسالت آسماني دعوت کند. رسول خدا (ص) دست به کار شد تا انذار کند و خديجه هم شروع کرد و با تمام نيرو و امکانات مادي، معنوي و عاطفي خود با پيامبر همراه شد و همه را در اختيار او گذاشت.
پيامبر را در حرکتش در همه زمينهها همراهي ميکرد. هنگامي که پيامبر (ص) براي نخستين بار براي نماز به سوي مسجد حرکت کرد، پسرعمويش علي بنابيطالب (ع) هم با او حرکت کرد، خديجه نيز در نماز نفر سوم بود. ترس موجب عقبنشيني او نشد و شک و ترديدي در حرکتش ايجاد نگشت؛ زيرا ديگران او را نميشناختند در حالي که خديجه محمد(ص) را ميشناخت و به او اطمينان کامل داشت.
و اين يکي از ابعاد معجزه پيامبر (ص) بود، زيرا اکثر مردان فوقالعاده تاريخ، با دو چيز تلخ روبرو بودند: يکي رفتار همسرانشان و ديگري ايمان نداشتن زنانشان به شخصيت آنها. زيرا انسان معمولي هر چه فوقالعاده و يگانه باشد، خالي از عيب و نقص و ضعف نيست. و اگر بتواند عيب و نقص را از هر کسي مخفي کند آن را از همسرش ـ که نزديکترين فرد به اوست ـ نميتواند مخفي نگه دارد. ولي قضيه در مورد رسول خدا و خديجه درست به عکس است. چون پيامبر خدا (ص) بالاتر و والاتر از همه مردان بود، هر چند فوقالعاده و بينظير باشند، از اين رو هر چه شخصي به او نزديکتر بود، به او علاقه و عشق ميورزيد، عقيدهاش بيشتر ميشد و ايمانش به رسالت و دعوت پيامبر راسختر و محکمتر ميگشت.
آري محمد(ص) به عنوان مرد شماره يک و انسان شماره يک مبعوث شد تا پيامبر شماره يک باشد و سپس خديجه يار و ياور او شد، چقدر آن دو مورد آزمايش قرار گرفتند و کافران چقدر بر آنها سخت گرفتند و زندگي آنها با خطر تهديد شد. بارها اتفاق افتاد که پيامبر(ص) نزد خديجه آمد در حالي که توسط دشمنان زخمي شده و ضربه ديده بود؛ ولي اين اوضاع و احوال براي خديجه چيزي جز پايداري، قوت، مصممتر شدن و استواري به همراه نداشت.
نور اسلام تا اعماق فکر و روح خديجه نفوذ کرد و با آن نور هدايت و درخشندگي يافت. از خصوصيات اسلام به عنوان يک عقيده انقلابي و هماهنگ با عقل و فطرت و نافذ در وجود انسان اين است که وقتي در هر قلبي استقرار پيدا کرد، در مقابل او درهايي از ايثار و فداکاري ميگشايد.
زن مسلمان به ميدان جهاد ميرفت تا برادران و فرزندان خود را براي ورود به ميدان جنگ تحريک و ترغيب کند. او با آنها بود و مداوايشان ميکرد، به تشنگان آب ميداد و از آسيبديدگان پرستاري ميکرد، و از دست دادن فرزندان و برادران و عموها ثمري جز علاقه بيشتر به اسلام و فدا شدن در راه آن برايش نداشت. زن مسلمان گاهي خبر مرگ عزيزان و دوستانش را ميشنيد؛ ولي همان وقت نگران سلامتي پيامبر بود؛ بنابراين شگفت نيست که خديجه همسر پيامبر (ص) نخستين ايمان آورنده و قويترين بازوي او باشد.
واقعيت اين است که من وقتي به سيره زنان اسلام مينگرم و فداکاري و همراهي و مواضع آنان را ميخوانم، اين سوال برايم پيش ميآيد آيا ما هم واقعا زن مسلمان هستيم؟ اين همان اسلام است که بعد از انتشار از غار حرا و خانه خديجه قلب او را نوراني کرد.
از اين رو خديجه شايسته اين خيزش سريع اسلامي بود. او بود که محمد(ص) را از زمانهاي خيلي زود، و بعد از اينکه فهميد او صاحب رسالت مقدسي است، براي خودش برگزيد؛ به همين خاطر وقتي خبر نزول وحي را بر شوهرش در غار حرا شنيد، ناگهاني و بعيد ندانست و با شنيدن چند کلمه از شوهرش قانع شد و به سرعت او را تصديق و تاييد کرده، از او پشتيباني کرد. خديجه از نظر انديشه، دورانديشي، عمق فکري، احساس، صداقت و سخاوت نيرومندترين زن بود.
خديجه؛ امالمومنين، همراه با حيات رسالت محمد(ص) زنده بود و تمام زحمتها و مشکلات را در راه آن کوچک شمرد و تمام اموال خود را در اين راه صرف کرد؛ تا جايي که آن زن ثروتمند و بينياز، فقيري تهيدست شد. زيرا به واسطه دعوتش پشتوانه مالياش را تمام کرد و چيز اندکي هم باقي نماند. هنگامي که پيامبر (ص) گرسنه ميشد، خديجه هم از گرسنگي به خود ميپيچيد و با سيري پيامبر او هم سير ميشد. اين مساله تفاوت ميان خديجه و ساير زنان پيامبر (ص) را روشن ميکند. همان تفاوتي که رسول خدا را وا ميداشت تا آخرين روز زندگي شريفش نسبت به او اظهار علاقه کند. زيرا خديجه در آن روز غربت و تنهايي اسلام ثروتي را که داشت براي اسلام داد و در آن روزي که هيچ زن نمازگزاري با پيامبر(ص) نبود خديجه با او نماز خواند.
در حالي که ساير زنان پيامبر(ص) بعد از گسترش اسلام در همه جا با پيامبر (ص) مجادله ميکردند و از او نفقه بيشتر و زندگي وسيعتر ميخواستند و نصيحتهاي پيامبر (ص) آنها را از خواسته خود منصرف نميکرد تا جايي که در روايت آمده، روزي ابوبکر بر پيامبر عظيمالشان اسلام (ص) وارد شد و زنان پيامبر هم خدمت او بودند. ديد پيامبر (ص) اندوهناک است، قضيه را فهميد. بلند شد و به سوي دخترش حمله کرد تا گردنش را بزند؛ چون او پيامبر (ص) را آزرده بود و به خاطر خواستههاي مادي خود به روش دعوت پيامبر (ص) اعتراض کرده بود؛ تا اينکه آيه نازل شد و زنان پيامبر را مخير ساخت که يا لذتهاي زندگي دنيوي را انتخاب کنند، يا پيامبر (ص) را، و آنها بعد از بسته شدن راهها همراهي پيامبر عظيمالشان را انتخاب کردند و خديجه ـ که درود خدا بر او باد ـ در حد تواني که داشت از هيچ کوششي در کمک براي تبليغ و دعوت به اسلام دريغ نکرد؛ مثلا وقتي قريش بنيهاشم را در منطقهاي که شعب يا شعب ابوطالب خوانده ميشد، در محاصره قرار دادند و از رساندن آب و نان و توشه به آنها ممانعت کردند، اگر اموال خديجه نبود مرگ در اثر گرسنگي همه بنيهاشم را تهديد ميکرد.
خديجه (س) کساني را براي خريد غذا به صورت پنهان و با گرانترين قيمت ميفرستاد و از فرزندان، برادران و خواهرانش براي اين کار کمک ميگرفت و به اين ترتيب غذا براي محاصره شدگان بنيهاشم تامين شد.
به همين جهت و جهات ديگري که در موضعگيريهاي درخشانش در تاريخ اسلام، خديجه جايگاه والايي در زندگي پيامبر يافت.
خديجه (س) در سال سيزدهم بعثت وفات کرد و رسول خدا (ص) به شدت براي غمگين شد در همان سال عمويش ابوطالب نيز وفات کرد از اين رو آن سال، سال حزن و اندوه ناميده شد. به خاطر اينکه رسول خدا براي از دست دادن خديجه و عمويش ابوطالب اندوهناک شد.
آري، خديجه در سختترين دوران زندگي پيامبر وفات کرد؛ ولي هرگز از زندگي پيامبر خارج نشد و براي او يادگاري گرانبها و گرانقدر بجا گذارد. آن يادگار، صديقه طاهره، فاطمه زهرا (س) سرور زنان جهان بود.
منبع: زن در زندگي پيامبر اکرم (ص)، تاليف: بنتالهدي صدر، ترجمه: محمود شريفي، ناشر: شرکت چاپ و نشر بين الملل، نوبت چاپ: اول بهار 1383
ادامه مطلب
بررسی درباره مخالفان امام زمان(ع), نشان میدهد، سوای مستکبران بیدادگر که در اوّل صف مخالفان قرار دارند، بیشترین کارشکنیها از جانب کسانی است که ادّعای موافقت با امام دارند و خود را از منتظران امام مهدی(عج) میدانند. اینان, امام را نه به خاطر پیاده کردن اسلام اصیل, بلکه برای همراه کردن ایشان با آرزوها و هوسهای خود میخواهند و پس از پیوستن به امام(عج)، چون کارها را بر وفق مراد خود نمیبینند و ناچارند از منافع نامشروع خود درگذرند، به توجیه اهداف خود روی میآورند و با سلاح دین و مذهب، به جنگ امام(عج) میروندکه به فرموده امام صادق(ع): چه بسیار کسانی که ادّعای پیروی او را دارند؛ ولی پس از ظهور حضرت، از او روی میگردانند.»1در اینجا, به برخی از این افراد یا گروهها اشاره میکنیم.
1. راحتطلبان
راحتطلبی ریشه در خودپرستی دارد و خودخواهی، منشاء همه مفاسد است. لذّتطلبی حالتی را در انسان ایجاد میکند که همه معیارهای اعتقادی و اخلاقی او را دگرگون میسازد. لذّتطلب، دین را به گونهای توجیه میکند که با رفاه او در تزاحم نباشد. او بیشتر به دنبال آن دسته از احکام ساده و بدون دردسر است که دنیایش را در خطر نیاندازد. جمعی از مسلمانان «مکّه» پیش از هجرت به «مدینه»، خدمت پیامبر(ص) رسیده ابراز میداشتند: مورد آزار دشمنانیم، اگر اجازه دهی، با دشمنان میجنگیم.
پیامبر(ص) میفرمود: «اکنون مأمور به مبارزه نیستیم. دست نگاه دارید. نماز بخوانید و زکات بدهید». پس از هجرت به مدینه و ایجاد آرامشی نسبی در آن شهر، پس از آنکه دستور جهاد نازل گشت، زبان به اعتراض گشودند که خدایا، چرا فرمان نبرد دادی و آن را مدّتی به تأخیر نیانداختی. قرآن، ریشه ترس و وحشت آنان را راحتطلبی میشمرد و مردم را نسبت به فرجام آن هشدار میدهد.2
انقلاب جهانی امام زمان(عج)، بدون گذشتن از آتش و خون به پیروزی نمیرسد. در نبرد محرومان با مستکبران، برق تیغ بلا، ایمانها را به آزمایش درمیآورد. مؤمنان راستین، پیشاپیش به استقبال رفته وخود را برای بلایا آماده میکنند؛ ولی راحتطلبان با دستاویز قرار دادن مذهب، در پی توجیه وضع و پایگاه خویش هستند. در دوران انتظار، بیش از همه چیز, در فکر زندگی خودند و انتظار را بیشتر در دعا و … میجویند.
راحتطلبان از برابر آیات جهاد و امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه با ستم, بیتفاوت میگذرند. اینگروه, نجات بشر و عمل به اینگونه دستورها را مربوط به زمان ظهور میدانند و مبارزه در زمان غیبت را نامشروع میپندارند. امام خمینی(ره) در طرز تفکّر این گروه میگویند: اگر حضرت صاحب، خودشان مقتضی میدانند، برای جهاد و مبارزه تشریف بیاورند, ما که دلمان برای اسلام بیشتر از آن حضرت نسوخته است و حضرت هم که اینها را میبیند، خودشان بیایند.
انقلاب جهانی امام زمان(عج)، بدون گذشتن از آتش و خون به پیروزی نمیرسد. در نبرد محرومان با مستکبران, برق تیغ بلا, ایمانها را به آزمایش درمیآورد. مؤمنان راستین، پیشاپیش به استقبال رفته وخود را برای بلایا آماده میکنند؛ ولی راحتطلبان با دستاویز قرار دادن مذهب، در پی توجیه وضع و پایگاه خویش هستند. در دوران انتظار, بیش از همه چیز، در فکر زندگی خودند و انتظار را بیشتر در دعا و … میجویند.
چرا ما این کار را بکنیم؟!3از برهان لطف, نتیجه میگیرند که حضرت, نسبت به کاستیهای جامعه از ما داناتر و تواناتر است. پس تأخیر حضرت در ظهور, برخاسته از مصلحتی بوده و نیاز به اقدام ما نیست.با کندوکاو بیشتر در منطق و روش زندگی این گروه, متوجّه میشویم که همه این گفتهها, پوششی برای راحتطلبی است.
در واقع انحرافات اخلاقی, سرمنشأ این عقاید است, نه بینش دینی و بصیرت اعتقادی و…این گروه که در دوران غیبت, راحتطلبی سبب همدستی آنان با کفر و ستم شده است, به هنگام ظهور امام(ع) نیز نمیتوانند شیوه زندگی را تغییر دهند. برای ادامه زندگی بدون دردسر و به دور از غوغا و مبارزه, با حضرت(ع) همراه نمیشوند و در پاسخ دعوت امام(ع) به جهاد با مستکبران, آیات تقیّه را میخوانند. امام زمان(عج) در مقابله با توجیههای کژاندیشانه آنان به «قرآن» استدلال میکنند و حق را بدون پرده آشکار میسازند و سرانجام, راحتطلبان را در ردیف منافقان کیفر میدهند.
امام صادق(ع) میفرمایند: «فلسفه تشریع تقیّه, حفظ خونهاست. اگر تقیّه, به مرز خون رسد, دیگر جای تقیّه نیست. به خدا سوگند, اگر شما برای یاری ما دعوت شوید, خواهید گفت: ما در تقیّه هستیم و نمیتوانیم شما را یاری دهیم. همانا تقیّه از پدران و مادران برایتان عزیزتر است. اگر قائم(عج) ما به پاخیزد, به یاوهگوییهای شما گوش نخواهد داد و در حقّ بسیاری از شما مردم منافق, حدود خداوند را جاری خواهد ساخت.»4
2. جموداندیشان
از بامداد اسلام, ظاهرگرایان از مهمترین موانع احیای دین و تحوّلات اجتماعی بودهاند, کسانی که به باطن و روح و هدف دین توجّه نکرده و افق درکشان فراتر از پوست و قالب را نمینگرد. دور بودن از واقعیّتهای عینی, آنان را کوتهبین و به خودمحوری دچار کرده است. محدود بودن درک آنها نسبت به دین, موجب میشودکه در زمانهای حسّاس, تکلیف را نشناسند و به رویارویی پیامبر(ص) و امامان(ع) کشانده شوند.
در جریان نزول آیه روزه و نماز مسافر, پیامبر(ص) در سفر, دستور افطار دادند و خود روزه گشودند؛ ولی گروهی به خیال مقدّسمأبانه خود که هر سختی ثواب دارد, به روزه ادامه دادند. پیامبر(ص) با آنان برخورد کردند و به آنها لقب گناهکار دادند.5وجود پیامبر(ص) و مخالفت صریح با این گروه به آنان عرصه میدانداری نمیداد.
پس از پیامبر(ص), تفکّر قشریگری و ظاهربینی در میان مردم رایج شد و ورود نحلههای گوناگون فکری به فرهنگ اسلامی, به ویژه در دوران غیبت آن را تشدید کرد. به این ترتیب فرقههای گوناگون در عالم اسلام پیدا شد. ارباب مذاهب و فرق به اسلام به عنوان دینی جامع و حیاتبخش توجّه نکردند و با یکسونگری به برخی از جوانب دین, زمینه ناتوانی سایر اجزای آن را فراهم کردند.
عالم تشیّع نیز از این خوان بینصیب نماند. غیبت امام(ع) و دور کردن شیعه از عرصه سیاست و اجتماع سبب شد که حرکت اجتهاد بیشتر در حلّ مسائل فردی متمرکز شود و دستورات اسلام به عنوان یک سیستم اجتماعی, اقتصادی و…کمتر در کار تحقیق و تدریس قرار گیرد.6به هنگام ظهور امام(ع), تحجّر در اندیشهها و رفتار اجتماعی از میان نرفته؛ بلکه در لفّافههای نوظهور جلوههای دیگر مییابد.
به هنگام ظهور امام(ع), تحجّر در اندیشهها و رفتار اجتماعی از میان نرفته؛ بلکه در لفّافههای نوظهور جلوههای دیگر مییابد. امام(ع) احیاگر دین است، در همه مسائل فکری و کاربردی اسلام, به دگرگونیهای وسیعی دست میزند و دستوراتی را که طیّ روزگاران دراز بر توده مردم پنهان مانده و مردم ناشیانه به آن عمل میکنند, آشکار میسازد.
امام(ع) احیاگر دین است، در همه مسائل فکری و کاربردی اسلام, به دگرگونیهای وسیعی دست میزند و دستوراتی را که طیّ روزگاران دراز بر توده مردم پنهان مانده و مردم ناشیانه به آن عمل میکنند, آشکار میسازد.7حضرت برای ایجاد عدالت عمومی, اموال نامشروع را مصادره میکند, قطایع و زمینهایی که حکومتها به ناروا به افراد واگذارکردهاند به بیتالمال برمیگرداند.8
دست حرامخواران را از اموال عمومی کوتاه و راههای نامرئی به بیتالمال را مسدود میکند.9در اجرای عدالت تا آنجا پیش میرود که راه را بر افرادی که به زیارت مستحبّی خانه خدا میروند، بسته و حجّ واجب را در اولویّت قرار میدهد.10 شیوه حرمسازی و مسجدنمایی را نمیپسندد و مساجد را از تزئینات غیرضروری پاک میسازد.11 در حرم پیامبر(ص) و مسجدالحرام تغییرات مهمّی را ایجاد میکند.
در قضاوت, شیوه داوودی را پیش میگیرد و با معیارها و موازین نوینی که در اختیار دارد, کشف حقیقت میکند و تنها به شیوه قضایی گذشته, یعنی به سوگند اکتفا نمیکند.12در تفسیر قرآن, اسرار پنهانی و رموزی را که بر مردم پنهان مانده، آشکار ساخته و درهای حکمت و معرفت را بر مردم میگشاید و تأویل قرآن و مصادیق بارز و پنهان آیات آن را بر مردم آشکار میسازد.13
امام زمان(عج) احکامی که پیامبر و امامان پیشین به سبب نبودن شرایط, نتوانستهاند اجرا کنند, جاری میکند و اسلام را با همه شرایط و ویژگیها در جهان حاکم میسازد.تحوّلات مهمّ فرهنگی و اجتماعی و سیره امام(ع) در حکومت و قضاوت با ذهنیّتی که مردم از دین دارند و متحجّران القا کردهاند, جدید جلوه میکند و روش امام را با معتقدات خود بیگانه میبینند.
«اذا قام القائم استانف دعاء جدیداً کما دعاء رسول الله؛14 هنگامی که قائم قیام کند، دعای جدیدی همانند دعای پیامبر از سر میگیرد.»امام مصلح شرع است و نه دین ساز. جدید بودن روش حضرت در ارتباط با شناخت واژگونه مردم از دین در آن دوره است. به همین دلیل کارهای امام جدید جلوه میکند؛ گویی که دین جدید آورده است.
گروهی که با اسلام اصیل بیگانه بوده و تنها بر ظواهر گذشته جمود دارند، روش امام را با سیرت نیاکان خود ناشناخته دیده, زبان به اعتراض میگشایند و با سلاح مذهب به مقابله امام میشتابند. گروهی که از فهم بطون و معانی بلند قرآن عاجزند, به ظواهر قرآن علیه امام استشهاد میکنند و عدّهای با استدلال به سیرهای از پیامبر(ص) که در خیال دارند, به تحوّلات اجتماعی و اقتصادی امام انتقاد میکنند.
امامزمان(عج), در بیرون کردن این گروه از صحنه اجتماعی و افکار عمومی, بیش از جدّش، پیامبر(ص) به زحمت میافتد. پیامبر(ص) با کافرانی روبهرو بود که از اعلان دشمنی ابایی نداشتند و آشکارا با اسلام و پیامبر(ص) میجنگیدند؛ ولی این دسته از معارضان مهدی(عج), پینه بر پیشانی دارند و در میان مردم به زهد و ورع مشهورند و با سلاح دین, به جنگ امام(عج) میروند.
بیکمترین تردید به تیر تکفیرش میزنند و با ایجاد شایعه و جنگ روانی، افکار عمومی را علیه او بسیج میکنند.امام صادق(ع) میفرماید:«آزردگیهایی که مهدی ما از سوی نادانان روزگار خود متحمّل میشود, بیش از زحماتی است که به پیامبر(ص) از جاهلان زمان خود وارد شده.» پرسیدند چگونه؟ فرمود: «پیامبر(ص) در زمانی برانگیخته شد که مردم سنگ و درخت و چوب میپرستیدند.
قائم, آنگاه که قیام کند, مردم علیه او قرآن را تأویل میکنند. به خدا سوگند, همانند سرما و گرما عدالت وارد سراهای آنان خواهد شد.»15درباره قضیهای امام مهدی(عج) در جمع مردم سخن میگوید و حقایق را بر مردم آشکار میسازد. گروهی از مردم که تاب سخنان حضرت را نمیآورند، علیه امام(عج) خروج میکنند.
امام صادق(ع) میفرماید:«در وقت ظهور، قائم ما برایتان سخنانی میگوید که تاب شنیدن آن را ندارید. علیه او در رمیله شورش خواهید کرد. او با شما جنگیده و شما را نابود خواهد کرد.»16خطاب امام(ع) به شیعیان, «یحدّثکم» نشانگر آن است که این گروه از مخالفان امام و از شیعیان هستند و همگی به دست امام(عج) از میان میروند.
3. کافران و منافقان
در طول تاریخ اسلام افرادی از منافقان با سوءاستفاده از آزادیهای اسلامی به میان مسلمانان رخنه کرده و با تظاهر به شعائر اسلامی از امکانات جامعه مسلمانان استفاده کردهاند. مصالح اسلام ایجاب میکرد پیامبر(ص) و ائمه(ع) با آنان مدارا کنند و از درونشان پی جویی نکنند. در حکومت مهدی(عج) نیز اینگونه افراد درصدد نفوذ در حکومت و جامعه اسلامی برمیآیند.
منافقان گاه تردستانه تا سطح تصاحب مقامات عالی حکومت امام(ع) پیش میروند؛ ولی ذکاوت و قدرت ایشان، جایی برای دستاندازی منافقان باقی نمیگذارد و شدیداً پاکسازی میشوند.17 آنان آینده خود را در خطر میبینند و با پخش شایعه و همکاری با گروههای معارض دشمنی خود را آشکار میکنند. در مناطق مرزی با دشمنان خارجی همدست میشوند و در مرکز خلافت، یعنی «کوفه», آشکارا با امام(عج) میجنگند.
حضرت پس از در هم شکستن مقاومت مخالفان, پیروزمندانه وارد کوفه میشود و منافقان را در ردیف سایر فرقههای منحرف نافرمان از میان برمیدارد.18کفّار نیز, که ادّعای سرکردگی مردم جهان را داشته و نهضت آزادیبخش امام مهدی(عج) را مانع منافع ناروای خود میبینند, در برابر حضرت صفآرایی میکنند. آنان برای جلوگیری از مسلمان شدن مستضعفان و حاکمیّت محرومان نیرو تهیّه کرده و با سپاهیان امام(عج) درگیر میشوند.
امام صادق(ع) میفرماید:اذا خرج القائم لم یبق مشرک بالله العظیم و لا کافر, الّا کره خروجه؛19هنگامی که قائم ما خروج کند، مشرکان و کفّار از قیامش ناخشنودند.»دنیای کفر با دستاویز قرار دادن کیش نصرانیّت با امام درگیر میشوند و به دشمنان امام کمک میرسانند و به هنگام شکست, بدیشان پناه میدهند.20از برخی از روایات استفاده میشود که سفیانی مهمترین مخالف امام(عج) نیز صلیب درگردن دارد.21امام طیّ گفتوگوهای اعتقادی و سیاسی, معارضان غیرمسلمان را همراه خود میکند و مشرکان کینهورز جنگ افروز را شکست میدهد.
پینوشتها:
1. ری شهری, میزان الحکمـ[، ج 1، ص 292.
2. تفسیر قمی, علیّ بن ابراهیم قمی, ج1، ص 144. ذیل آیه 71 سوره نساء.
3. امام و روحانیّت (مجموعه دیدگاهها و سخنان امام درباره روحانیت)، ص 206.
4. شیخ حرّ عاملی, وسائل الشّیعه, ج 11، ص 483.
5. تفسیر نورالثقلین, ج 1، ص 165.
6. مجموعه آثار شهید صدر, مقاله همراه با تحوّل اجتهاد، ص 8.
7. شیخ مفید، ارشاد, ص 383.
8. منتخب الاثر، ص 305.
9. بحارالانوار, ج 52، ص 338.
10. شیخ صدوق, من لایحضرها لفقیه, ج 1، ص 161.
11.الغیبه طوسی، صص 473 ـ 475.
12. کافی, ج 1، ص 397.
13. بحارالانوار, ج 52، صص 364 ـ 336.
14. الغیبه نعمانی، ص 322.
15. همان، ص 297.
16. بحارالانوار, ج 52، ص 375.
17. همان، ص 338.
18. همان.
19. بحرانی، هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 121.
20. بحارالانوار, ج 52، ص 344.
21. الغیبه طوسی، ص 463.
سیّد عبّاس رضوی
منبع: گروه دین و اندیشه تبیان
ادامه مطلب
دفتر حفظ و نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای در گفتاری از حسن خجسته، معاون برنامهریزی و نظارت سازمان صدا و سیما رویکردهای متفاوت به حضور اجتماعی زنان را بررسی کرده است:
چرا زنهای انگلیسی مسلمان میشوند؟
چند سال پیش مقالهای انگلیسی منتشر شد با این عنوان که «چرا زنهای انگلیسی مسلمان میشوند؟» پژوهشگر این مقاله نوشته بود که من یک زن جوان انگلیسی و اهل تمام سرگرمیهای امروزی جوانان انگلیسی هستم. در ضمن به کارهای پژوهشی هم مبادرت میکنم. مدتی بود که دغدغهای ذهنم را مشغول کرده بود و آن اعتبار و حیثیت زن در جامعه بود. به همین خاطر راجع به وضعیت زنان در ادیان مختلف مطالعه کردم. به مطالعهی اسلام که رسیدم، به عنوان یک دین شهوانی از آن نفرت داشتم، اما وقتی خوب مطالعه کردم، متوجه شدم آنچه در اسلام وجود دارد، با شنیدههای من تفاوت بسیاری دارد. جذابیتهای اسلام مرا غرق در خودش کرد؛ تا جایی که احساس کردم زن در اسلام از یک حریم، حفاظ و حیثیت والایی برخوردار است و این مسأله دغدغههای ذهنی مرا برطرف کرد. نویسندهی این مقاله در ادامه نوشته بود: همین مسأله دلیل اصلی گرایش زنان انگلیسی به اسلام است.
رهبر معظم انقلاب: زن در محیط اسلامى رشد علمى میکند، رشد شخصیتى میکند، رشد اخلاقى میکند، رشد سیاسى میکند، در اساسىترین مسائل اجتماعى در صفوف مقدم قرار میگیرد، در عین حال زن باقى میماند. (1391/4/21)
امروزه با تمام تبلیغاتی که علیه جایگاه زنان مسلمان در تمام رسانههای تبلیغاتی غرب صورت میگیرد، آماری تکاندهنده از شکست این تلاشها حکایت دارد. در واقع زنان حدود 70 درصد از تازهمسلمانهای اروپایی و آمریکایی هستند. بنابراین خود غربیها به عمق اندیشهی اسلامی و تأثیرگذاری بر جوامع خودشان پیبردهاند و از این ناحیه احساس خطر میکنند. تداوم این روند، جامعهی آنان را از لحاظ هویتی با چالشی جدی روبهرو خواهد کرد. از این رو تلاش میکنند به مراکز تولیدکنندهی اندیشهی اسلامی ضربه بزنند تا همچنان تمدن خود را بدون مشکل به پیش ببرند.
پیشنهاد مأمور ارشد CIA
چندی پیش یک روزنامهی ایتالیالی مصاحبهای با آقای «رویل گریکت» انجام داد. گریکت همان کسی است که پس از فوت حضرت امام رحمهالله تا بعد از حوادث18 تیر سال 1378 مسئول میز ایران در سازمان سیا بود. بر اساس تحلیلهای همین آقا در سال 1378 بود -کار حکومت ایران را تمامشده میدانست- که رئیسجمهور آمریکا به تلویزیون آمد و در مورد ایران موضع ویژهای را اتخاذ کرد؛ موضعی که برای ابرقدرتی مثل آمریکا بسیار بد تمام شد، زیرا در عمل هیچ اتفاقی نیفتاد و این اعلام موضع نشاندهندهی دستپاچگی مسئولان آمریکا در آن زمان تلقی شد. روزنامهنگار ایتالیایی در آن مصاحبه در معرفی او گفته بود که ایشان زبان فارسی را بهخوبی صحبت میکند و در مدتی که رئیس میز ایران در سازمان سیا بوده، ده بار به ایران سفر کرده و نوع گروهبندی او از نیروهای سیاسی ایرانی، مبنای فعالیتهای وزارت خارجهی آمریکا در مورد ایران است.
آقای گریکت در آن مصاحبه به سؤالات مختلفی از جمله در مورد زنان پاسخ داد. او گفت که انقلاب اسلامی زنها را از گوشهی خانهها به میدان و صحنهی اجتماع آورده است، ولی بعد از انقلاب خیلی روی این موضوع تمرکز نشده که چه برنامهای برای آنها داشته باشند، اما ما -آمریکاییها- روی این موضوع متمرکز شدهایم و همهی تلاش ما این است که با چند چیز در میان زنان ایران به صورت جدی مبارزه کنیم که از جملهی آنها حجاب است.
از امثال این گفتهی آقای گریکت روشن میشود که تغییر هویت اسلامی زنان مسلمان در زمرهی برنامههای اصلی سازمانهای برنامهریز دشمن علیه کشورهای اسلامی و بهویژه ایران قرار دارد. در نقطهی مقابل هم ما قرار داریم. از این جهت است که بازگرداندن هویت اسلامی زنان مسلمان به آنان اهمیت و ضرورت مییابد؛ اتفاقی که میتواند قدرت بسیاری به جوامع اسلامی بدهد.
زن برای تمتع مرد، زن برای تمتع جامعهی مردان!
امروزه سه نگاه و رویکرد اصلی زن و جایگاه او در اجتماع وجود دارد؛ نگاه غربی، نگاه سنتی و نگاه اسلامی. در نگاه غربی که برخاسته از تفکر و اندیشهی غربی است، رابطهی زن و مرد در تمامی نهادهای اجتماعی یک رابطهی مبتنی بر قدرت است. نزاعی دائمی بین زن و مرد برای دستیابی به قدرت وجود دارد. بحث تشابه حقوق زن و مرد یکی از بسترهای ایجادکنندهی این رابطه در غرب بود. اصلاً فمینیسم در غرب به وجود آمد تا بتواند امتیازاتی را برای زن جلب کند تا زن در این نبرد قدرت با مرد پیروز گردد.
شهید مطهری رحمتاللهعلیه نقش چشمگیری در شناخت این انحراف فکری غرب و تبیین جایگاه صحیح زن در خانواده و جامعه ایفا کرده است. ایشان در دههی 1340 بحث زیبایی را دربارهی اشتباه غربیها مبنی بر مشابه دانستن حقوق زنان و مردان –و نه تساوی حقوق آنها– مطرح کرده و اثبات نموده که با این اشتباه، زنان هر کاری که بکنند جنس دوم خواهند بود، زیرا بر اساس تشابه حقوقی در کارهای مردانهای وارد خواهند شد که نیاز به قدرت جسمانی و روانشناختی مردانه دارد و بنابراین هرکاری که بکنند، باز هم در این فعالیتها از مردان عقب میمانند.
اما در نگاه سنتی، مردان زنان را فقط برای خود و تمایلات و تمنیات خودشان میخواهند. اگر نگاه مدرن زنان را برای جامعهی مردان میخواهد، نگاه سنتی زن را برای مرد میخواهد. مردان در این نگاه ممکن است زنان را بسیار محدود کنند و با آنان رابطهای ستمگرانه برقرار کنند. اصطلاح عرفی «زنذلیل» در این نگاه قرار میگیرد، چرا که در این تفکر، قدرت مرد یا باید بر همسرش غالب باشد یا اینکه مرد ذلیل است.
نگاه غربی اما زن را تا برهنگی در جامعه پیش میبرد، چرا که این وضع، مطلوب مردان است. به تعبیر جامعهشناسان غربی: زن برای جامعهی مردان است. به هر حال، رابطهی زن و مرد در هر دو نگاه اخیر، رابطهی قدرت است. به همین دلیل حوزههای زنانگی در نگاه نخست یک معنی دارد و در حوزههای دوم یک معنی دیگر.
زن عزتمدار
اما در دیدگاه سوم که متعلق به اسلام است، رابطهی زن و مرد دیگر رابطهی قدرت نیست. در قرآن رابطهی زوجیت زن و مرد با تعبیر «مودّت» به کار رفته است. فراتر از این رابطه نیز بین مردان و زنان محرم و نامحرم یک نوع رابطهی خاصی وجود دارد؛ یعنی زن در نگاه اسلامی عزت ویژهای دارد.
بگذارید این مسأله را با یک روایت تبیین کنم. یک نفر خدمت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله آمد و گفت من از کسانی هستم که در زمان جاهلیت و پیش از اسلام یکی از دخترانم را زنده به گور کردهام. کفارهاش چیست؟ حضرت فرمودند: برو به مادرت خدمت کن. گفت مادرم فوت کرده است. حضرت فرمودند: برو به خالهات خدمت کن که خدمت به خاله در جبران و کفارهی این گناه مثل خدمت به مادر است. ببینید چقد اعتبار زنان بالا است.
بنابر احادیث و روایات بسیار و متعدد، زنها در دستگاه خدا از جایگاه ویژهای برخوردارند. یعنی بسیاری از مردها میتوانند مشکلات دنیا و آخرتشان را از طریق زنها حل کنند. این فهم از زن، رابطهی قدرت نیست. اگر مردی با همسرش رابطهی قدرت برقرار کند، عقب میافتد. بلکه مرد باید با همسرش رابطهای برقرار کند که او رضایت داشته باشد. البته خودش نیز لذت میبرد و چون زن رضایت دارد، مرد از قِبَل این رضایت به بسیاری مواهب و نعمات دست پیدا میکند.
میخواهم بگویم ما به همین دلیل میتوانیم نظامی درست کنیم که یک پایهی بسیار مهم آن خانواده باشد. یعنی شما خیلی از مسائل جامعه را میتوانید از طریق همین سیستم خانواده حل کنید. ما اگر بخواهیم در جمهوری اسلامی و در جوامع اسلامی کاری پایدار و اساسی انجام بدهیم، بهترین کار این است که معرفت انقلاب اسلامی نسبت به زن را مدام در کشورمان بازتولید و در جوامع اسلامی بازنشر کنیم. هر تغییر اجتماعی که بخواهد انجام شود، از طریق نهاد خانواده و زن بهسرعت قابل اجرا است. همهی زنان و مردان -حتی آنهایی که دچار غفلت هستند- وقتی با زاویهی نگاه لطیف دینی مواجه شوند، نسبت به آن خاضع میشوند و به حقانیت آن اذعان میکنند.
یک استاد آمریکایی به من گفت اگر ما 50 درصد آنچه را که شما راجع به زنان گفتید در آمریکا پیاده کنیم، هیچ مشکل اجتماعی نخواهیم داشت. الان دانشگاه ایشان در آمریکا دانشگاهی است که به خاطر همین مسأله و همین نگاه، بسیاری طرفدار ایران هستند.
زنان احساس را در محیط منتشر میکنند
امروز با وقوع بیداری اسلامی اگر ما بتوانیم معرفتی را که در اثر انقلاب اسلامی نسبت به زن پیدا شده است، در کشورهای انقلابی بازنشر کنیم، چهارچوب فرهنگی را که غربیها سالهای سال در این کشورها نهادینه کرده بودند و بر آن اساس امیال شیطانی و غیر انسانی خود را به پیش میبردند، تا حد زیادی عقب راندهایم و به زنها در آن احساس مسئولیتی که خداوند به آنها دادهاست، قدرت بیشتری دادهایم. آنوقت این زنان از حضور مردانشان در میدان مبارزه با مشارکت یا حمایت دفاع میکنند. هماکنون در بحرین، یمن یا مصر، کم نیستند زنهایی که در میدان حضور دارند. وقتی زنها به میدان میآیند، یک جریان شدید احساسی را در محیط منتشر میکنند، چون زن از نظر نمادی، مظهر صلح است.
مسألهی مهمی که وجود دارد و ما باید به آن توجه داشته باشیم، این است که هر تغییر اجتماعی باید با موافقت زنها انجام شود و هیچ تغییر اجتماعی بدون موافقت زنها پایدار نخواهد بود. پس یکی از موضوعات ویژهای که در جامعهی دینی وجود دارد، احساس مسئولیت نسبت به محیط است. اگر ما بتوانیم فهم از زن مسلمان و نقش و اعتبار و مزیتی را که دارد، مانند همان فهمی که اوایل انقلاب پیدا کردیم بهخوبی تبیین کنیم، شاهد تحولات عمدهای در جوامع اسلامی خواهیم بود. همانگونه که زنها در جریان انقلاب ما و در دورهی جنگ تحمیلی نقش بسیار مهمی ایفا کردند، طبیعتاً همین نقش را میتوانند در دنیای اسلام و کشورهای دیگر نیز احیا کنند.
ممکن است همهی آموزههای اسلامی هنوز در ساختار اجتماعی عمومیت نیافته باشد، اما این فهم از اسلام در فطرت و جان زنهای مسلمان وجود دارد. آنها بخشی از این آموزههای اسلامی را میدانند. بنابراین ما باید با زنها با این زبان سخن بگوییم. این زبان بهطور قهری و طبیعی، چهارچوب بیداری اسلامی را فعالتر خواهد کرد، چون برای زنان نقش و شأنی قائل است که دغدغههای آنان را تغییر میدهد. اگر با زنان صرفاً با زبان سیاسی صحبت کنیم، دیگران میتوانند بدلِ سیاسی بزنند، اما این گفتمان هرگز بدل و بدیلی ندارد.
وقتی دست همسرم را میگیرم، بچهها مسخرهام میکنند
در این زمینه نباید به تبلیغات رسانهای بسنده کنیم؛ برگزاری سمینارهای علمی هم میتواند بسیار تأثیرگذار باشد. حدود هشت سال پیش من در یکی از نشستهای تخصصی کنفرانس حکمت مطهر که راجع به زنان بود، شرکت کردم و بحثهای بسیار خوبی در آن نشست صورت گرفت. دو سال بعد یک استاد آمریکایی که در آن کنفرانس و در موضوعات فلسفی مقاله داده بود، به ایران آمد و پیغام داد که میخواهد مرا ببیند. من فکر میکردم راجع به چه چیزی میخواهد از من سؤال کند؟ وقتی آمد، گفت من در آمریکا به دانشجویان میگویم زنان در ایران آزاد هستند. ولی آنها به خاطر حجاب زنان ایرانی این آزادی را باور نمیکنند. من در پاسخ او کمی در مورد مسائل زنان و شأن و شئون آنان در اسلام توضیح دادم. ایشان به من گفت اگر ما 50 درصد آنچه را که شما راجع به زنان گفتید در آمریکا پیاده کنیم، هیچ مشکل اجتماعی نخواهیم داشت. الان دانشگاه ایشان در آمریکا دانشگاهی است که به خاطر همین مسأله و همین نگاه، بسیاری طرفدار ایران هستند. حتی خود او تا این حد پیش آمده بود که میخواست در آمریکا با یک دختر ایرانی ازدواج کند که گفت به دلیل آنکه پدر و مادرش کاتولیکهای بسیار متعصبی بودند، نتوانست.
در یکی از کنفرانسهای دانشگاه تهران هم با چنین مسألهای مواجه شدم. من از این نمونهها زیاد دیدهام و علتش این است که این فهم بسیار بکر و جدید از اسلام، تازه در دنیا در حال انتشار است. یک مردی که رئیس یک کمپانی در بلژیک بود و گرایشهای چپ چهگوارایی داشت و کاتولیک متعصبی هم بود، برای من صحبت میکرد و از نحوهی برخورد و رفتارش با همسرش میگفت. به او گفتم بر اساس آموزههای اسلامی زمانی که دست زن و شوهر در دست یکدیگر است، گناهانشان بخشیده میشود. با تعجب پرسید واقعاً؟! خیلی برایش عجیب بود. گفت زمانی که من با همسرم بیرون میروم، وقتی دست او را میگیرم، فرزندانم مرا مسخره میکنند.
در دیدگاه سوم که متعلق به اسلام است، رابطهی زن و مرد دیگر رابطهی قدرت نیست. در قرآن رابطهی زوجیت زن و مرد با تعبیر «مودّت» به کار رفته است. فراتر از این رابطه نیز بین مردان و زنان محرم و نامحرم یک نوع رابطهی خاصی وجود دارد؛ یعنی زن در نگاه اسلامی عزت ویژهای دارد.
اگر فهم جدیدی از خود پیدا کنند...
آموزههای اسلامی در مقولهی زن و خانواده بهقدری جذاب است که اگر درست منتشر شود، بسیاری را مجذوب خود خواهد کرد. بزرگترین مسأله و معضلی که غرب برای زنها ایجاد کرده، این است که آنها را درگیر مسائل حاشیهای و تفریحی جامعه کرده است. بنابراین زنی که خودش را به امواج اجتماعی غربی بسپارد، از مسئولیتهای اجتماعی خود غافل خواهد شد. در دورهی شاه نیز خیلی تلاش کردند که زنها را به همان مسیر ببرند و الحمدلله موفق نشدند. قدرت دینی در ایران از این جهت بسیار مؤثر بود.
یکی از ویژگیهایی که ما داشتهایم و داریم و انشاءالله خواهیم داشت، در مورد احساس مسئولیت زن نسبت به محیط اجتماعی است. زنهای ایرانی همواره در طول تاریخ به این احساس مسئولیت مهم پایبند بودهاند. یک نمونهی بارز آن در جریان تحریم تنباکو و در داخل حرمخانهی شاه بود. وقتی ناصرالدینشاه به تحریم قلیانها اعتراض کرد، زنها به او گفتند همان کسی این کار را حرام کرده که ما را به تو حلال کرده است.
به طور کلی اگر زنها فهم جدیدی از خودشان در همهی عرصهها پیدا کنند -فهمی از خودشان فی نفسه به عنوان زن و فهمی از خودشان در زمینهی اجتماعی- بسیار بر جامعهی مردهای خودشان تأثیر خواهند گذارد. به همین دلیل وقتی وارد صحنه میشوند، حرکتهای جدی صورت میدهند. شما از مسألهی انقلاب اسلامی که بگذرید، حضور زنان در دفاع مقدس بسیار مقتدرانه بود. تا مادری راضی نبود، پسرش به جبهه نمیرفت. تا همسری رضایت نداشت، مردش ماهها در جبهه نمیماند. بنابراین زنها نقش جدیتر، مهمتر و تأثیرگذارتری را پس از انقلاب در زمان جنگ ایفا کردند و این معلول آن شناخت جدید زن از خودش بود. انقلاب اسلامی یک لایه از این شناخت را باز کرد.
ادامه مطلب
حجتالاسلام محمدعلی اسدینسب، عضو هیئت علمی گروه قرآنپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی با اشاره به ضرورت اعتقاد به وجود موجوداتی به نام «جن» به خبرنگار شبستان گفت: اصل وجود «جن» ضرورتی انکارناپذیر است که در آیات قرآن و روایات معصومین به آن تصریح شده است، بنابراین اگر کسی این موضوع را انکار کند یک مسئله ضروری قرآنی و دینی را انکار کرده و نمیتوان او را مؤمن نامید. چرا که هر کس به خدا، پیامبر و قرآن ایمان دارد باید به هر آنچه که در قرآن آمده است، ایمان داشته باشد و یکی از موارد مطرح شده در قرآن، وجود جن است.
وی افزود: جنیان مانند انسانها مختارند، برخی مؤمن و برخی کفار هستند و قرآن کتاب آسمانی ما همچنان که برای انسانها نازل شده برای آنها نیز نازل شده است و میبایست از آن اطاعت کنند. علاوه بر این حضرت محمد (ص) پیامبر عظیمالشأن اسلام پیامبر آنان نیز محسوب میشود.
امکان آسیب های روحی و روانی از ناحیه اجنه
وی در رابطه با احتمال یا امکان رسیدن ضرر و آسیبهای روحی و روانی از ناحیه اجنه به انسان گفت: هیچ نوع آسیب یا زیان روحی و روانی از ناحیه جنیان به هیچ انسانی وارد نمیشود و وقوع چنین چیزی با عدالت خدا ناسازگار است. این مسئله که موجودی بتواند به انسان آسیب برساند در حالی که انسان توان و قدرت مقابله با او را نداشته باشد با عدالت سازگاری ندارد.
حجتالاسلام اسدینسب افزود: در رابطه با امکان آسیب و زیانهای جسمی نیز اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند امکان اینکه افرادی در معرض ضرر جسمی و مادی اجنه واقع شوند، وجود دارد و برخی دیگر معتقدند چنین احتمال و امکانی به هیچوجه وجود ندارد اما حتی کسانی که وقوع چنین چیزی را ممکن دانستهاند اذعان دارند که انسان میتواند و این قدرت را دارد که خود را از این دام رهایی بخشد. به عبارت دیگر اجنه و شیاطین بر انسان هایی قدرت تاثیر دارند که خود آنها زمینه و بستر این تاثیر را فراهم آورده و در اثر گناه و معصیت خود را در معرض این آسیبها قرار میدهند.
انسان مومن در امان است
عضو هیئت علمی گروه قرآنپژوهی پژوهشگاه فرهنگ و علوم اسلامی تصریح کرد: برای انسان مؤمن و معتقد و متوجه به خدا هیچ چیزی خارج از اختیار و قدرت او وجود ندارد که بتواند بر او تأثیرگذار باشد چرا که همه چیز و همه نیروها و قدرتها را از آن خدا میداند.
وی در تشریح این مطلب خاطرنشان کرد: این مسئله را در مقایسه با نوع نفوذ و تأثیرگذاری شیطان به خوبی میتوان درک کرد. شیطان موجودی است که به چشم نمیآید و در عین حال از نیرویی فوقالعاده برخوردار است اما آیا شیطان میتواند بر هر انسانی تأثیرگذار باشد؟ نه، شیطان تنها بر افرادی قدرت تأثیرگذاری دارد که خالص نبوده و خدا را نمیخواهند و نمیخوانند و در عین حال اهل جرم، گناه و معصیت هستند، در نتیجه خود زمینه و بستر نفوذ شیطان را برای خود فراهم میکنند.
تاثیرگزاری شیطان نیز مقید است...
حجتالاسلام اسدینسب افزود: شیطان خود در آیات قرآن قسم یاد کرده است که همه بندگان را گمراه خواهد کرد قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، و سپس برخی را استثنا میکند إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ مگر بندگان مخلص را؛ یعنی بندگانی که خالص باشند حتی با وجود قدرت زیاد شیطان، از دام او رها شده و در امان می مانند.
وی افزود: اجنه کافر در مقایسه با شیطان از قدرت کمتری برخوردار هستند و میزان قدرت آنها از شیطان بیشتر نیست، هنگامی که تأثیرگذاری شیطان مقید به این مسئله باشد تأثیر جنیان بر انسانها نیز مقید است به اینکه آیا انسان خود را در معرض این آسیب قرار میدهد یا خیر؟
حجتالاسلام اسدینسب تصریح کرد: حتی در عالم ماده نیز این قاعده کاملا محسوس و ملموس است، به عنوان مثال آیا در هنگام وقوع سیل هر انسانی را سیل میبرد؟ در پاسخ باید گفت هم آری و هم خیر! یعنی اگر فردی خود را در معرض سیل قرار داد سیل او را میبرد اما هر فردی که خود را محفوظ بدارد از آسیب سیل در امان میماند.
راههای در امان ماندن از اجنه
عضو هیئت علمی گروه قرآنپژوهی پژوهشگاه علوم و معارف اسلامی خاطرنشان کرد: مواردی مانند جنزدگی و این قبیل مسایل نیز در اصل نوعی توهم است، هنگامی که قوه عقلیه انسان تضعیف میشود قوه وهم، بر عقل تسلط پیدا کرده و توهم به سراغ انسان میآید، در چنین حالتی فرد وهمیات خود را یقینی میپندارد.
وی در رابطه با راههای حفظ و در امان ماندن از این آسیبها نیز خاطرنشان کرد: بر اساس آیات قرآنی بهترین و تنهاترین راه برای محافظت و در امان ماندن از این وقایع ایمان قوی، پناه بردن به خدا، قرائت قرآن، عمل صالح و دعا است.
ادامه مطلب
گفت وگو کننده: محمدرضا اسدزاده - فقيه و حکيم متأله آيتالله سيدرضي شيرازي از نوادر علمی روحانیت ساکن در تهران است. او از طرف پدري منسوب به ميرزاي شيرازي بزرگ و از طرف مادري به فقيه اهل بيت (ع) مرحوم آيتالله العظمي، آقا شيخ محمدکاظم شيرازي منسوب است. تحصيلات عمده او در نجف اشرف بوده و نزد استادان بزرگي چون آيتالله العظمي آقا شيخ محمدکاظم شيرازي به فراگيري فقه و اصول پرداخته است. وي علوم عقلي را از استادانی همچون آيتالله سيدابوالحسن رفيعي قزويني، ميرزا احمد آشتياني، ميرزا ابوالحسن شعراني، محمدعلي حکيم شيرازي، آيتالله مهدي الهي قمشهاي و شيخ محمدحسين فاضل توني و علامه طباطبائی آموخته است. ساعاتی پس از درس شرح منظومه استاد، خدمت ایشان رسیدیم تا به بهانه ولادت حضرت قمر بنی هاشم درباره جایگاه علمی و مقام روحانی آن حضرت گفت وگویی داشته باشیم. گفت و گوی خبرآنلاین را با این استاد و صاحب کرسی فلسفه در تهران می خوانید:
برخی از منظر کلامی به مقاماتی که برای حضرت عباس ذکر می شود، شبهه وارد می کنند و منکر این مقامات هستند. این نظرات از منظر عقلی چقدر می تواندمورد تایید باشد؟
حقیقت این است که حضرت عباس، امام نیست. برخی که بیشتر البته در عوام رائج است حضرت عباس را امام می شمرند. ایشان امام نیست و مقام امامت را دارا نیست. اما حقیقتی دیگر هم در عالم معرفت نهفته است و آن اینکه حضرت عباس هیچ چیزی از مقام امام کم ندارد. این معنای این است که وجود ایشان مقامات اخلاقی و ایمانی که در امام معصوم هست را سیر کرده و رسیده است. از منظر کلامی هیچ ایرادی به این موضوع وارد نیست. بنابراین مقام حضرت عباس پس از امام حسین مقامی عالی رتبه است که همه ائمه معصومین ما بر آن اذعان دارند. باب الحواحج است به طور ویژه. درک این خودش یک مقام علمی است که کار هر کسی نیست.
یعنی می توان برای ایشان مقام عصمت قائل بود؟
مقام عصمت هم مراتب دارد. بله در مراتب بالایی حضرت عباس به مقام عصمت هم دست یافته است. اما قطعا عصمت پیامبران و چهارده معصوم مقاماتی دارد و عصمت حضرت زینب و حضرت عباس هم در مقاماتی است که قابل فهم و اثبات است.
برخی به مسائل کرامات حضرت عباس وهمچنین دیگر ائمه ایراد وارد می کنند و این کرامات را خرافه می نامند. مرز بین کرامات و خرافات چیست؟
این طور نیست که کرامات خرافه باشد. این کرامات که از حضرات معصومین بیان شده عین عقل است. قطعا با عقل معاش و عقل ماده و دنیا قابل فهم نیست. اما اگر آدمی عقل عرفی دنیایی اش در ساحت عقل کبریایی و عقل قدسی وارد شود می تواند حقیقت اثبات پذیر این کرامات را درک کند. بنابراین اینکه می گویید آیا عقلی است باید بپرسید کدام عقل می خواهد این مقام کرامت را درک و فهم کند. البته عامه مردم که این کرامات را می بینند و با توسل به آن می رسند اینها از راه دل است که کرامت نصیب آنها می شود. اما در ک عقلی این مقام با عقل ملکوتی برای بزرگان معرفت حاصل می شود. از طرفی هم فرق هست بین معجزه و کرامت و خرافه. برخی کرامات حضرت عباس را معجزه می نامند که این هم اشتباه است. معجزه متعلق به پیامبران است. اختصاصی است. کرامات هم مراتب دارد. که حضرت عباس تمام مقامات را برای صدور کرامات از خودش طی کرده است. این با روایات قابل اثبات است. بگذریم از برخی یا بسیاری که با این کرامات سوء استفاده می کنند که خیلی راحت قابل تشخیص هستند. که اگر نگاه عقلانی و دقیق به معارف دینی داشته باشید، این سوء استفاده ها قابل شناخت است.
جامعه ما با حضرت عباس گره خورده است. به نظر شما نقطه عطفی را که در زندگی آن حضرت هست و در جامعه ما و زندگی ما نیست، چه چیزی می توان نام برد؟
خیلی مشخص است. این موضوع مهم در شخصیت ایشان ادب است. حضرت قمربنی هاشم، نمونه کامل تحقق ادب در شخصیت یک انسان است. تولدش ادب بوده است. مادرش پس از حضرت فاطمه ( سلام الله علیها ) باید گفت که مادر ادب بوده است. لذا تمام مراتب و مقاماتی که در اخلاق برای ادب ذکر شده در شخصیت حضرت عباس حلول پیدا کرده است. حالا این شخصیت مودب در مدینه، در مکه ، در کربلا، در خانه و خانواده، در جامعه در بین زنان، در بین بازاریان در بین همه به نام شخصیتی با ادب معرفی شده است. شخصیتی که گفته شده تمام مردا ن و زنان عرب مدینه و مکه بر ادب و غیرت و پاکی این مردبزرگ غبطه می خوردند. حالا این ادب کجای جامعه مسلمان ما هست؟ چقدر هست؟ زنان مسلمان ما باید وقتی مردی را می بینند غیرت و جوانمردی او را چنان درک کنند که، نشانه آن رد حضرت عباس نمود داشته است. اگر می گوییم یا ابالفضل، باید تمام فضائل و نیکویی های اخلاقی هر کس به قدر و اندازه خودش در ما دیده شود. ان شاء الله به مراتب بزرگواری آن بزرگان این مقامات در ما و شما جوان ها و جامعه ما محقق شود. دعا کنید خدا ما را هم با آن بزرگان محشور کند. ان شاء الله.
خبرآنلاین
ادامه مطلب
حجتالاسلام و المسلمين ميرابوالفتح دعوتی، استاد حوزه و دانشگاه و مشاور قرآنی خبرگزاری ايکنا، در گفتوگو با خبرگزاری قرآنی ايران (ايکنا)، درباره وجوه تشابه سرگذشت حضرت مهدی(ع) و حضرت مسيح(ع) پرداخت و اظهار کرد: از آنجا که حوادث عالم و مسير امتها شباهت فراوانی به يکديگر دارند و نيز در حديث متواتر نبوی آمده است که هر چه در بنیاسرائيل واقع شده، در اين امت نيز واقع خواهد شد، بايد يادآور شد که در امت يهود، در طول تاريخ پيوسته يهوديان (حکام و سلاطين يهود)، پيامبران الهی(ع) را که همان آمران به معروف و ناهيان از منکر بودند و قيام آنان بر خلاف مصالح و آرزوهای سلاطين و ملوک بود، تکذيب کرده و به قــتل رساندند.
یهودیان و تکذیب و انکار مسیح موعود
وی افزود: حکام و سلاطين يهود از تحقق احکام تورات جلوگيری کرده و به تحريف شريعت پرداختند، تا هنگامی که نوبت به حضرت عيسی(ع) يعنی همان مسيح مبارک خدا رسيد که يهوديان در انتظار ظهور او برقراری حاکميت الهی و مملکت ربّ در ارض موعود بودند. يهوديان که سالها در انتظار مسيح يا ماشيح بودند و خبر آن حضرت را در کلمات پيامبران و در زبور داود و امثال سليمان نبی خوانده بودند، در برابر حضرت عيسی(ع) به تکذيب و انکار و دشمنی با آن حضرت برخاستند و درصدد کشتن آن حضرت برآمدند.
مشاور قرآنی خبرگزاری ايکنا ادامه داد: خداوند مکر يهوديان را به خودشان برگرداند و حضرت عيسی(ع) را سالم و محفوظ نگهداشت و آن حضرت به آسمان عروج کرد و از ديدهها پنهان شد و در آخرين کلماتش وعده داد که بار ديگر باز خواهد گشت و وعده خداوند محقق خواهد شد و مملکت رب و حاکميت شريعت برقرار خواهد شد.
حکام و سلاطین اسلامی و تکذیب ائمه هدی(ع)
اين محقق و پژوهشگر يادآور شد: سرگذشت حضرت عيسی(ع) کاملاً و مرحله به مرحله دراين امت در مورد امامت و ولايت تکرار شد و حکام و سلاطين امت اسلام، به مانند حکام و ملوک يهود، پيشوايان وائمه اين امت را که از اهل بيت پيامبر(ص) بودند به قتل رساندند و فساق و فجار اين امت مانند معاويه و يزيدها بر جايگاه پيامبر(ص) قرار گرفته و بر ايشان تکيه زدند.
وی بيان کرد: اين تکذيب و توطئه و قتل ائمه اهل البيت (که دنباله حاکميت پيامبر(ص) بودند)، در طول تاريخ ادامه يافت تا آنگاه که نوبت به امام دوازدهم و مهدی(عج) اين امت رسيد که مأموريت آن جناب بر طبق احاديث نبوی تأسيس حکومت عدل الهی و قلع و قمع ظلم و ظالمان و گسترش حاکميت شريعت پيامبر اکرم(ص) بود. حکام و سلاطين عباسی، با وجود اخبار و احاديث فراوان در مورد امام دوازدهم از ائمه اهل البيت(ع) با روشهای مختلف و متعدد اراده کردند تا نسل ائمه معصومين را منقطع کرده و ريشه امامت را براندازند و به اين جهت ائمه(ع) را در زندانها نگهداری کردند و پس از شهادت حضرت امام رضا(ع)، ائمه ديگر را به سختی تحت نظارت قرار دادند و در پادگان نظامی شهر سامراء آنان را تحت مراقبت قرار داده و در سنين جوانی، آنان را يکی پس از ديگری به شهادت رساندند.
اينک ما مشاهده میکنيم که يهوديان بعد از دوهزار ســال آوارگی و اخراج از ارض قدس در عهد تيتوس، امروز توسط عوامل استکبار برای ضربه زدن به امت اسلام وارد اين سرزمين شدهاند؛ همچنين مشاهده میکنيم که نصرت شيطانی آمريکا و انگليس کاملاً نتيجه عکس داده و امروز شعلههای عذاب برای در هم کوبيدن يهوديان در سراسر عالم در حال گسترش است
حجتالاسلام دعوتی افزود: خلفای عباسی همچنين امام يازدهم را که آخرين يادگار پيامبر اکرم(ص) و آخرين رشــته از سلسله ائمه اطهار(ع) میبود، در پادگان نظامی محبوس کردند تا از تولد امام دوازدهم و حضرت مهدی(عج) جلوگيری کرده و از حاکميت آن حضرت، که پيامبر خدا از آن خبر داده بود، ممانعت به عمل آورند. اما کيد و مکر آنان درهم شکسته شد و آن خداوندی که حضرت موسی(ع) را در خانه فرعون پرورش داد و در کنار تخت فرعون از او نگهداری کرد، امام زمان(عج) را نيز در ظل عنايات خود محفوظ داشت.
وی درباره چگونگی عنايت خداوند در ميلاد آخرين اختر تابناک امامت و ولايت بيان کرد: «المعتز بالله» خليفه عباسی زمان، در حالیکه امام حسن عسکری(ع) را به زندان منتقل کرده و در انديشه قتل آن حضرت بود، ناگهان گرفتار غضب الهی شد و لشکريان ترک، در حالیکه فرمانده لشکر او يعنی ابنوصيف را به قتل رساندند، معتز خليفه را نيز دستگير و پس از شکنجه فراوان برای به دست آوردن گنجهای دربار، او را در 27 رجب سال 255 به قتل رساندند. در نيمه شعبان همين سال و در همان اوان که خليفه ستمگر به هلاکت رسيده بود، موعود امت و موعود نبیاکرم(ص)، بر خلاف خواسته خلفای بنیعباس ديده به جهان گشود و زندگانی خود را آغاز کرد.
مشاور قرآنی خبرگزاری ايکنا اضافه کرد: در اين زمان لشکريان ترک که بر سامراء مسلط شده بودند، با «مهتدی بالله» بيعت کردند و اين خليفه نيز در کمتر از يک سال به سرنوشت معتز گرفتار شد و سرانجام لشکريان ترک با «معتمد عباسی» بيعت کردند؛ در زمان معتمد نيز درگيری دربار خلافت با گروههايی چون خوارج، قرامطه و لشکريان روم به اوج خود رسيده بود و دربار شديداً سرگرم مسائل داخلی بود.
وی با اشاره به اينکه سرانجام امام حسن عسکری(ع) در سن 29 سالگی توسط عوامل خليفه مسموم شده و به شهادت رسيد، ادامه داد: در اين هنگام فرستادگان خليفه که از احاديث مربوط به امام دوازدهم از نسل علی(ع) و از اهل بيت پيامبر(ص) آگاه بودند، برای دستگيری امام منتظر به خانه امام حسن عسکری(ع) هجوم بردند و از هر وسيلهای برای دستگيری و قتل امام بهره گرفته و همچون لشکريان روم و يهود که به دنبال مسيح بودند، به تعقيب امام مهدی منتظر(عج) شتافتند.
اين محقق قرآنپژوه تصريح کرد: اما اين بار هم خداوند تبارک و تعالی، مهدی امت را از مکر و از کيد خلفا محفوظ داشت و حضرت مهدی صاحبالزمان(عج) همچون عيسی مسيح(ع) از شر دشمنان نجات يافت و خداوند آن جناب را از ديدگان پنهان کرد تا چنانکه نبی مکرم اسلام(ص) اعلام فرموده، در آخرالزمان مهدی(عج) و مسيح(ع) هر دو ظاهر شوند و سلطه سفيانی و دجال را در از ميان بردارند.
وی خاطرنشان کرد: در واقع ذکر سرگذشت حضرت عيسی(ع) در قرآن کريم، يادآور سرگذشت و مأموريت حضرت مهدی(عج) در اين امت است؛ امام زمان(عج) ذخيرهای برای هدايت امت اسلام و حضرت مسيح(ع) آيتی برای هدايت و بازگشت امت مسيح(ع) است؛ در حالیکه برای يهود بازگشت و توبهای در کار نخواهد بود، زيرا مورد لعنت حضرت داوود(ع) و حضرت عيسی(ع) قرار گرفتند.
قوم یهود؛ پرچمدار فساد و طغيان آخرالزمان
حجتالاسلام دعوتی تصريح کرد: نکته مهم در اينجاست که از ديدگاه قرآن در آخرالزمان فساد و استکبار به اعلی درجات خويش خواهد رسيد و پرچمدار اين فساد و استکبار و عصيان و طغيان، قوم يهود خواهند بود و خداوند تبارک و تعالی آنان را برای دريافت هلاکت نهايی، در همين ارض موعود که محل شيطنت آنان بوده، گرد خواهد آورد تا هلاکت نهايی آنان در همين سرزمين واقع شود.
وی در بخش ديگری از سخنان خود با بيان اينکه لازم است امت اسلام و منتظران مهدی(عج) و امت مسيح و منتظران حضرت عيسی(ع) توجه داشته باشند که بزرگترين فساد و عصيان و کفر و طغيان در آخرالزمان توسط يهود انجام خواهد گرفت، افزود: اولين و بزرگترين رسالت و مأموريت مسلمانان جهان، براندازی و هلاکت قاتلان مسيح و منکران عيسی(ع) و محمد(ص) از اين سرزمين خواهد بود؛ به عبارت ديگر يهوديان برای دريافت لعنت و هلاکت و ذلت وآوارگی و نيز برای برافروخته شدن ديگرباره نفرت و غضب جهانيان، به ارض موعود کوچ داده شدهاند.
وعده قرآن بر نابودی یهود در ارض موعود
اين محقق و قرآنپژوه با اشاره به برخی از شواهد قرآنی ناظر به اين مطلب تصريح کرد: قرآن کريم در اين باره میفرمايد: «وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِی إِسْرَائِيلَ اسْکُنُواْ الأَرْضَ فَإِذَا جَاء وَعْدُ الآخِرَةِ جِئْنَا بِکُمْ لَفِيفًا؛ و پس از او به فرزندان اسرائيل گفتيم در اين سرزمين ساکن شويد پس چون وعده آخرت فرا رسد شما را همه با هم محشور مىکنيم»(إسراء/104) و نيز در آيه هشتم از سوره اسراء درباره پايان ماجرای يهود میفرمايد: «عَسَى رَبُّکُمْ أَن یَرْحَمَکُمْ وَإِنْ عُدتُّمْ عُدْنَا وَجَعَلْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِينَ حَصِيرًا؛ اميد است که پروردگارتان شما را رحمت کند و[لى] اگر [به گناه] بازگرديد [ما نيز به کيفر شما] بازمیگرديم و دوزخ را براى کافران زندان قرار داديم».
از ديدگاه قرآن در آخرالزمان فساد و استکبار به اعلی درجات خويش خواهد رسيد و پرچمدار اين فساد و استکبار و عصيان و طغيان، قوم يهود خواهند بود و خداوند تبارک و تعالی آنان را برای دريافت هلاکت نهايی، در همين ارض موعود که محل شيطنت آنان بوده، گرد خواهد آورد تا هلاکت نهايی آنان در همين سرزمين واقع شود
مشاور قرآنی خبرگزاری ايکنا با اشاره به روايتی از امام حسن عسکری(ع) افزود: در تفسير برهان از امام حسن عسکری(ع) روايت شده است که فرمودند: «إن عُدتُم بالسفيانی عُدنا بالقائم(ع)؛ اگر شمايان با استکبار جهانی و سفيانيان زمان بازآئيد و حکومت ظلم و فساد تشکيل دهيد، ما با قيام قائم(ع) و با قيام صالحان به سوی شما و به عذاب نهايی شما خواهيم آمد».
وی تشريح کرد: اينک ما مشاهده میکنيم که يهوديان بعد از دوهزار ســال آوارگی و اخراج از ارض قدس در عهد تيتوس، امروز توسط عوامل استکبار برای ضربه زدن به امت اسلام وارد اين سرزمين شدهاند؛ همچنين مشاهده میکنيم که نصرت شيطانی آمريکا و انگليس کاملاً نتيجه عکس داده و امروز شعلههای عذاب برای در هم کوبيدن يهوديان در سراسر عالم در حال گسترش است.
حجتالاسلام دعوتی خاطرنشان کرد: تائيدات کاخ استکبار آنگونه که شاه ايران، صــدام تکريتی، حسنی مبارک و قذافی مغرور را هلاک کرد و هيچکس نتوانست کمکی به آنان بکند، اين کمک و تأئيدو حمايت شيطانی آمريکا نيز مقدمات غربت و عزلت و ذلت و نکبت ملت يهود را برای هميشه به ارمغان آورده است تا همه اهل عالم بدانند که آمريکا هيچ غلطی نمیتواند بکند.
وی ادامه داد: البته کاخ سفيد و اعوان و انصارش و سران عرب و حکام يهود همه با هم گرفتار غضب الهی هستند و نابودی آنان، به صورت زنجيروار به يکديگر پيوند خورده است تا همچون صنادیــد قريش و سلاطين مداين و بيزانس، يکی پس از ديگری در برابر ندای اين انقلاب جهانی به زانو درآيند؛ و خداوند راست گفت که فرمود: «عَسَى أَن یَکُونَ رَدِفَ لَکُم بَعْضُ الَّذِی تَسْتَعْجِلُونَ؛ شايد برخى از آنچه را به شتاب مىخواهيد در پى شما باشد.» (نمل/72) ای بسا که خداوند رديف کرده باشد برای شما هلاکتش را يکی بعد از ديگری، چنانکه در صدر اسلام واقع شده و چنانکه امروز در حال وقوع است.
اين محقق و قرآنپژوه با بيان اينکه برای هلاکت يهود، هيچ عاملی مهمتر از همين تائيدات آمريکا نيست، تصريح کرد: همين تائيد آمريکا هلاکتآور است، چون که شيطان است او و شيطان کارهايش در پايان کار وارونه میشود. شايسته است در مورد اين بزرگترين نشانه ظهور، يعنی تأسيس دولت فاسد يهود در ارض موعود بيش از پيش تحقيق شده و مقالاتی نوشته شود.
وی ادامه داد: همچنين لازم است تا تبعات اقدامات نکبتبار و جاهلانه کاخهای سفيد، اليزه، بيرمنگام و کرملين برای ملتها بيان شود تا مردم بدانند که بر خلاف اراده مستکبران، همچنانکه از اندرون مظالم پهلوی، نظام جمهوری اسلامی طلوع کرد و امريکا و يارانش هيچ غلطی نکردند، همچنين از ژرفای ظلمات اسرائیــل بيداری امت اســلام و حاکميت ناب اســلامی در حــال طـلوع است، بیآنکه ازکاخ نشينان واشنگتن و لندن و از سران مزدور عرب کمترين کاری برآيد؛ «أَوَلَمْ یَرَوْاْ أَنَّا نَأْتِی الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللّهُ یَحْکُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ؛ آيا نديدهاند که ما [همواره] مىآييم و از اطراف اين زمين مىکاهيم و خداست که حکم مىکند براى حکم او باز دارندهاى نيست و او به سرعت حسابرسى مىکند.» (رعد/41)
ادامه مطلب
صحیفه سجادیه به «انجیل اهل بیت» و «زبور آل محمد» و «اخت القرآن» معروف است این کتاب اگرچه در موضوع دعا و نیایش است، ولی شامل بسیاری از حقایق علوم و معارف اسلامی و عرفانی، و قوانین و احکام شرعی و مسائل حساس سیاسی و اجتماعی و تربیتی و اخلاقی است که در شکل و قالب دعا امام بدانها اشاره کردهاست
صحیفه سجادیه کامله، مجموعهای از 75 دعا و نیایش بودهاست که امام سجاد(ع) املا کرده وامام محمد باقر(ع) و برادرش زید بن علی آن را در دو نسخه نوشتهاند. زید بن علی نسخهای که در اختیار داشته برای حفاظت از آن به متوکل بن هارون میدهد.
متوکل بن هارون از اصحاب جعفر صادق است و میگوید: «از من 11 دعا ساقط شده و من 64 دعا را روایت میکنم». متوکل مجموعهای را که در اختیار داشته به جعفر صادق عرضه کرده و با نوشته محمد باقر مقابله میکند و هیچ تفاوتی بین آنها نمییابد.او از مجموعه 75 دعای صحیفه، 64 دعا را مینویسد که در مجموعة حاضر تنها 54 دعای آن موجود است.
در روایت محمد بن احمد بن مسلم مطهری فقط 54 دعا چنانکه امروزه هم از صحیفه میبینیم موجود است. بنابراین از اصل صحیفه 21 دعا افتادهاست و در حال حاضر آنچه از صحیفه کامله سجادیه باقی ماندهاست، همین 54 دعاست.
صحیفه از پر نسخهترین کتابهای حدیثی است. نسخههای خطی این کتاب در ایران بیش از سه هزار نسخهاست اگر چه بسیاری از این نسخ، برگرفته از نسخه مجلسی اول است و بدین سبب این نسخهها تفاوت چندانی با هم ندارند. مجلسی اول تعداد طریق خود به صحیفه را بیش از 650 هزار طریق میداند،با این حال فصاحت و بلاغت صحیفه حاکی از آن است که نمیتواند کلام غیر معصوم باشد.صحیفه سجادیه نخستین بار توسط ویلیام چیتیک به زبان انگلیسی ترجمه شدهاست.
تاریخ تصنیف صحیفه سجادیه
ششمین تصنیفی که در اسلام صورت گرفته، صحیفه سجادیه است; زیراچنین نقل گردیده است: «الصحیح ان اول من صنف امیر المؤمنین ثم سلمان ثم ابوذر ثم الاصبغ بن نباتة ثم عبید الله بن ابی رافع ثم صنف الصحیفة الکاملة.» بدین سبب، علمای مسلمان اهتمام بسیار به این کتاب داشته، شرحهای زیادی برآن نوشته اند. یکی از نویسندگان در کتاب خود تعداد 68 شرح صحیفه را معرفی کرده است.
شیخ آقابزرگ نیز در کتاب الذریعه (ج 13، ص 345 به بعد) شروح صحیفه سجادیه را معرفی کرده است.
به هر حال صحیفه سجادیه ای که اکنون در دسترس ماست، پنجاه وچهار دعا دارد که دعای اولش «فی التحمید لله عز و جل » و دعای آخرش «دعاؤه فی استکشاف الهموم » است. متوکل بن هارون گفته است که «امام صادق (ع) هفتاد و پنج دعا به من املا فرمود.یازده باب آن از دستم رفت و شصت و چند باب آن را حفظ کردم...»
سید محسن امین (ره) می گوید: صحیفه کامله 61 دعا دارد که درباره انواع خیر و عبادت و طلب سعادت است و کیفیت توجه به پروردگار و طلب حوائج از او و چگونگی عمل کردن به قول خداوند«ادعونی استجب لکم » را می آموزد.
سند صحیفه سجادیه
صحیفه ای که اکنون در دست ما است سندش به «بهاء الشرف » می رسد.وی در سال 516 در ماه ربیع الاول این دعاها را به سندی که دراول صحیفه نقل شده، دریافت کرده است; البته صحیفه سالها قبل از «بهاء الشرف » معروف بود. چنانکه نجاشی در ذیل ترجمه «متوکل بن عمیر بن المتوکل » نوشته است: «روی عن یحیی بن زید دعاء الصحیفه اخبرنا الحسین بن عبید الله عن ابن اخی طاهر عن محمد بن مطهر عن ابیه عن عمیر بن المتوکل عن ابیه متوکل عن یحیی بن زید بالدعاء.» بی تردید نجاشی قبل از «بهاء الشرف » می زیست و در سال 450 ه . وفات یافت.
همچنین علامه مجلسی (ره) از نسخه ای از صحیفه یاد می کند که به سال 333 ق. مربوط است: «قد وجدت فی نسخة قدیمة من الصحیفة الکاملة... و کان تاریخ کتابتها سنه ثلاث و ثلاثین و ثلاثماه...» شایان ذکر است که صحیفه سجادیه به بررسی سندی نیاز ندارد، چون بسیاری از علماادعای تواتر آن را کرده اند. از مطالعه اجازاتی که برای نقل صحیفه سجادیه به ثبت رسیده است، چنان بر می آید که این کتاب به بررسی سندی نیاز ندارد و متواتر است.
چرا صحیفه کامله گفته اند؟
دراین مورد، دو نظر ابراز شده است; آیت الله مرعشی نجفی (ره)،در مقدمه اش بر صحیفه سجادیه ترجمه بلاغی، چنین نگاشته است:«فلسفه آنکه صحیفه را «کامله » نامیده اند، بنابر آنچه من ازسید جمال الدین کوکبانی یمنی شنیدم، آن است که نزد «زیدیه »از صحیفه، نسخه ای هست ولی کامل نیست و در حدود نصف این صحیفه است و از این جهت این صحیفه را کامله نامیده اند.» یکی ازمحققان معاصر این نظر را نپذیرفته، چنین مورد نقد قرار داده است: «این تحلیل نه تنها کافی نیست، بلکه آن را درست نمی توان شمرد; چه لفظ کامله در سند صحیفه از گفته متوکل بن هارون که خود یحیی بن زید را دیده است، مشاهده می شود و می گوید: اخبره انه من دعاء ابیه علی بن الحسین من دعاء الصحیفه الکامله.» ونیز متوکل می گوید: یحیی بن زید گفت: می خواهی تو را صحیفه ای ازدعای کامل بدهم؟ و مسلم است که در آن وقت صحیفه ای که امروز به نام صحیفه زیدیه مشهور است (طبق گفته کوکبانی)، وجود نداشته و بر فرض وجود،شکی نیست که متوکل از آن بی خبر بوده است تا چه رسد که از نقص آن مطلع باشد...». سپس این محقق چنین ابراز نظر می کند: «... این مجموعه را از آن جهت کامله گفته اند که دستوری کامل برای درخواست حاجات بنده از خدای تعالی است. در بیشتر موارد ودر باره اغلب نیازمندیها; و چون چنین دعاها از ائمه معصومین (علیهم السلام) با این ترتیب صدور نیافته، این ادعیه درمقابل دعاهای ائمه دیگر به کامله ملقب شده است. والله العالم.»
این نظریه نیز قابل قبول نمی نماید; زیرا دعاهایی که از سایر ائمه علیهم السلام رسیده است نیز از چنین جامعیتی برخوردار است. مثلا دعای کمیل، دعای سمات و سایر ادعیه که درکتابهای ادعیه مثل مصباح کفعمی، مهج الدعوات ابن طاوس،عدة الداعی ابن فهدحلی و غیره آمده است. به نظر می رسد قبل ازتدوین جوامع روایی اولیه شیعه، همزمان با اصول «اربعماه » وحتی قبل از آنها، در بین شیعه صحایفی از معروفیت برخورداربوده است; مانند صحیفه فاطمه زهرا (س)، صحیفه علی (ع) که به یک عدد هم منحصر نبوده است. این صحایف در دسترس عموم نبوده، گاه برخی از روایات و مطالب آنها توسط برخی از ائمه (علیهم السلام)برای خواصی از اصحاب نقل می شده است. اکنون نیز جز اینکه برخی از مطالب آنها در جوامع روایی آمده، اطلاعی از آنها در دست نیست. اما دعاهای صحیفه سجادیه به صورت کامل به دست افرادی ازغیر امامان معصوم (علیهم السلام) رسیده است. احتمالا به این سبب این صحیفه را کامله خوانده اند.
چرا سید الساجدین برای تبلیغ دین دعا را انتخاب کرد؟
نام امام سجاد (ع) چهارمین امام شیعیان تداعی کننده مناجات وراز و نیاز و دعااست. آن امام، مجالی برای فعالیتهای علنی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی نیافت و عمر شریف خود را در محراب عبادت و نیایش سپری ساخت. عبادت و دعایش، «سیر الی الحق »نبود که «سیر الی الخلق » را به دنبال نداشته باشد. بلکه عبادت و محراب او و رویی به خالق و سویی به سوی خلق داشت.
با نگاهی برمقاله سیمای صحیفه سجادیه غلامحسین اعرابی
ادامه مطلب
صدای شیعه: کتاب مسیره الامام موسی صدر، جلد 11
بخشی از سخنان امام موسی صدر، به مناسبت سوم شعبان، ولادت امام حسین(ع)
مترجم:احمد ناظم
-------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحيم
السلام عليک يا ابا عبدالله و علي الارواح التي حلّت بفنائک، عليک مني سلام الله ابداً ما بقيت و بقي الليل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد مني لزيارتکم، السلام علي الحسين و علي عليّ بن الحسين و علي اولاد الحسين و علي اصحاب الحسين.
رسول خدا(ص) فرموده است: «إن الحسين مصباح الهدي و سفينة النجاة؛ حسين چراغ هدايت و کشتي نجات است.» کشتي نجات است، چون از اهل بيتي است که يکي از دو ثقلي است که پيامبر(ص) براي امت خود باقي گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بيتي مثل سفينة نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بيت من مانند کشتي نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات مييابد و هر که از آن بازماند غرق ميشود.» ولي در اين ميان امام حسين يک ويژگي خاص دارد. پيامبر راه هدايت را به راهي تاريک تشبيه ميکند که نياز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسين است. معناي اين سخن روشن است، ولي سعي ميکنم در اين روز فرخنده، که جسم و جان ما در اين مکان بزرگ و در عين حال تنگ براي انبوه دوستداران مخلص امام حسين (عليه السلام) حضور يافته است و همگي سختي به درازا کشيدن جلسه و تنگي جا را تحمل ميکنند تا در بزرگداشت اين مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعي ميکنم از اين فرصت براي تطبيق اين سخن بر زندگي عادي ما استفاده کنم. براي آنکه بفهميم چگونه حسين چراغ هدايت و عامل روشنايي راه است، مقدمه کوتاهي ميگويم.
انسان طبيعتاً در عملکرد خود هر چه بيشتر پيش برود، بيشتر به آن خو ميگيرد و آن عملکرد در او نهادينه ميشود. وقتي انسان يک کار نيک يا زشت را براي نخستين بار انجام ميدهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پيشين اوست، براي او سنگين و دشوار است، ولي همان کار در مرتبه دوم آسانتر و در مرتبه سوم آسانتر از قبل ميشود و به همين ترتيب انسان به کار نيک يا زشت عادت ميکند و آن کار جزئي از زندگي انسان ميشود؛ به گونهاي که ترک آن براي او دشوار ميشود. يک مثال ساده بزنم: ماشين وقتي از جايي مرتفع پايين ميآيد، هنگام شروع حرکت و در نخستين لحظات به آرامي حرکت ميکند و متوقف کردن آن آسان است ولي هر چه بيشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بيشتر ميشود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جايي که سرعت ماشين به اندازهاي زياد میشود که نگه داشتن آن ناممکن میشود و حتي اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشين برآيد، وضع بدتر ميشود و خطر بيشتري او را تهديد ميکند، شايد شما نيز اين وضعيت را تجربه کرده باشيد.
اين مثال ساده و روشن، تصويري از چگونگي زندگي عادي ما ارائه ميدهد. انسان هنگام انجام هر علمي ـ خير يا شر ـ وقتي براي نخستين بار آن را انجام ميدهد، آن را سخت و دشوار ميبيند، ولي به تدريج براي او آسان ميشود و جزئي از زندگي و عادات او ميگردد. بسياري از ما وقتي براي اولين بار سيگار ميکشیم برايمان دشوار و ناخوشايند است و احساس تلخي ميکنیم، ولي کم کم اين موجود زيانبار و خطرناک جزئي جدايي ناپذير از زندگي و عادتمان ميشود. عادت کردن، امري طبيعي و ملموس در زندگي انسان است. يک مثال هندسي بزنم. وقتي فردي در يک خط مستقيم راه ميرود، اگر اندکي حتي به اندازه يک قدم از اين مسير منحرف شود، مسلماً از مسير خود منحرف ميشود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور ميشود، ولي هر چه در مسير منحرف جلوتر رود بيشتر از راه راست دور ميشود. در ابتداي انحراف از مسير، چند گام از راه راست دور ميشود؟ فرض کنيم پس از يک ساعت يک کيلومتر، چهار کيلومتر، پنج کيلومتر يا بيست کيلومتر دور ميشود، ولي اگر در مسير نادرست ده ساعت يا يک روز راه برود مسافت بسيار زيادي از راه اصل منحرف ميشود و در اين صورت بازگشت او به راه درست بسيار دشوار خواهد بود.
اين طبيعت در زندگي ماست و همه ما آن را درک کردهايم. اينجاست که نقش هدايتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار ميشود. شايد بسياري از ما وقتي برخي کارها و گناهان را مرتکب ميشويم يا حق کوچکي را ناديده ميگيريم، يا آن را انکار ميکنيم، خود را گناهکار نميبينيم. چرا؟ چون با خود ميگوييم گناه من چيست؟ من تنها يک گناه کوچک انجام دادم، انساني را از حق اندکي مثلاً به اندازه يک ليره محروم کردم، به فلان انسان با توهين يا ناسزاي کوچکي ستم کردم. ولي وقتي اين کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسيار خطرناک ميشود.
امروز من حق کوچکي را ناديده ميگيرم، مثلاً به فردي يک ليره بدهکارم ولي آن را انکار ميکنم، يا چند متر مربع از زمينهاي شخصي در زمين من است و من آن را انکار ميکنم و ميگويم اينها ساده و ناچيز است، ولي همين اشتباهات ساده و همين انحرافات جزئي پس از مدتي زمينه را براي انجام ستمي بزرگتر فراهم ميکند، مانند ماشين که هر چه در سراشيبي جلوتر رود، سرعت آن بيشتر ميشود. من بار اول ده متر از زمين ديگري را غصب ميکنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم يک دونم(مقياس مساحت) و همين طور ستم و عادت خود را بيشتر ميکنم.
وقتي من مرتکب گناهي ميشوم، به پيامدهاي آن توجه ندارم و نميبينم به کجا ميانجامد، ولي راهنماي دانا و چراغ هدايت ميتواند اين پيامدها را ببيند و ميداند انحرافي که امروز با يک گام يا ده متر يا يک ... آغاز ميشود فردا به صدها و هزاران متر ميانجامد. اينجاست که نقش رهبر و پيشوا و راهنما و چراغ هدايت آشکار ميشود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به ديگران هميشه نسبت به ديگران هميشه با انجام يک عمل تحقق نمييابد. تنها به اين نيست که مال کسي را به زور بگيرم، مال ديگران را به ناحق بخورم، کسي را طرد کنم، به کسي توهين کنم يا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به اين نيست که چيزي را به کسي که شايسته آن نيست بدهيم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پايمال شدن حق هم محقق ميشود و همان گونه که شنيدهايد: «کسي که از حق چشمپوشي کند و در برابر آن ساکت بماند، شيطاني لال است.»
کسي که در برابر ستمگر ساکت ميماند و به او اجازه جولان ميدهد، در حقيقت به نوعي ظلم را تأييد و با آن سازش ميکند و مظلوم را خوار ميسازد. اين دو نوع ستم کردن: ايجابي و سلبي در حيات ملتها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نيايند، ولي حوادثي هستند که اين حقيقت را آشکار ميکنند.
به حادثه کربلا و قيام امام حسين(ع) ـ اين چراغ هدايت ـ برگرديم تا ببينيم چگونه امام حسين راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقيقت را دريابند.
ميدانيد که امام حسين و فرزندان و برادران و ياران ايشان به شهادت رسيدند و اهل بيت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشتترين جنايت و بزرگترين خيانت رخ داد و شديدترين ستمي که يک ستمگر ميتواند انجام دهد، روا رفت. ستمي که در کربلا روا رفت با هيچ ستمي قابل مقايسه نيست ولي جاي اين سؤال هست که چه کسي اين مشکل را پديد آورد؟ چه کسي ستم کرد؟
در اين حادثه يک نفر فرمان داد که يزيد بود، يک نفر امير بود، يعني «ابن زياد» يکي لشکر را فرماندهي کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهي اين فرمان را اجرا کردند و تيراندازي کردند و سنگ انداختند و مستقيماً در کشتن امام حسين عليه السلام دخالت کردند که «شمر» و ياران او سپاه حاضر در کربلا بود.
سؤال اين است: اگر در ميدان جنگ تنها ابن زياد و يزيد و عمربن سعد بودند، آيا امام حسين به آن شکل دردناک به شهادت ميرسيد؟ اگر سپاه دشمن بيست يا پنجاه نفر بودند، آيا ميتوانستند چنين جنايتی را مرتکب شوند؟ يقيناً نه. پس چگونه توانستند چنين جنايتي انجام دهند؟ به فرمانِ فرماندهنده و اجرايِ اجراکننده و تأييدِ تأييدکننده و سکوتِ سکوت کننده. يعني ميتوانيم بگوييم آن امت همگي با قول و فعل و سکوت و خوشنودي و سکوت و فرمانبري خود بر کشتن امام حسين عليه السلام اجماع کردند. همگي در پديد آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکي از آنان.
اين حقيقت چه زماني براي مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.
در آن زمان کوفه از بزرگترين پايتختهاي جهان اسلام بود. جمعيت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر يک از آنان بايد با خود فکر ميکرد که اگر او ساکت نميماند و به ياري حسين(ع) ميشتافت، حسين(ع) کشته نميشد؛ زيرا يک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در يک شب سي نفر به سپاه امام حسين عليه السلام پيوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع ميشدند و به امام حسين عليه السلام ميپيوستند، اين فاجعه پيش نميآمد.
بنابراين خون امام حسين عليه السلام در واقع بلندگويي بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئوليت و نتيجه کارهايشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت ميکنيد يا درهمي ميگيريد، يا در خانه مينشينيد يا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خيابان به خانه بازميگردانيد، ولي پيامد اين کارها چيست؟
پيامد اين کارها در نهايت کشته شدن امام حسين عليه السلام است. امام حسين عليه السلام کشته شد، ولي کشته شدن او به يکباره و ناگهاني اتفاق نيفتاد، بلکه نتيجه سلسله حوادثي بود که پس از رسول خدا و با روي کار آمدن معاويه آغاز گرديد، و به شهادت حسين بن علي عليهما السلام انجاميد. انحرافي که ابتدا پديد آمد و جزئي بود: سکوت يا ترس يا گرفتن دينار و درهم، گرفتن ده يا پانزده ليره يا چند متر زمين! جنايت اين گونه آغاز شد و کمکم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسيد که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلي فجيع و دردناک انجاميد و هيچ کس دم برنياورد! همه ساکت بودند.
بنابراين حسين عليه السلام از حقيقت پرده برداشت. يعني به مردم گفت: اي کسي که به اندازه سر سوزني به مردم ستم ميکني! تو در مسيري حرکت ميکني که در نهايت به ستم کردن به زندگي و آبرو و دين همه مردم ميانجامد. اي کسي که يک قدم از مسير حق منحرف شدهاي! به جايي خواهي رسيد که به کشتن پسر دختر پيامبر راضي خواهي شد و يا در آن شرکت خواهي کرد. اي کسي که به آنچه دربرابر تو رخ ميدهد، بياعتنايي و نسبت به حقي که در برابر تو پايمال ميشود ساکت ميماني! در آينده به آبرو و جان مردم تجاوز ميشود و ريختن خون ديگران جايز شمرده ميشود و تو يا به آن خوشنودي يا در آن نقش داري يا در برابر آن ساکت ميماني. هيچ تفاوتي ميان آنها وجود ندارد و هيچ راه ميانهاي در کار نيست. يا بايد در راه هدايت حرکت کني يا در راههاي گمراهي و چه بسياند راههاي گمراهي.
کسي که در مجلس امام حسين شرکت ميکند در يک لحظه فکر کند ـ و بسياري از ما با خود فکر کردهايم ـ که کاش ما با امام حسين بوديم تا به رستگاري عظيم ميرسيديم. بسياري از ما ميگوييم اگر ما در کربلا بوديم، بيگمان حسين را ياري ميکرديم، آيا معناي حضور شما در اين مراسم به اين معنا نيست که اگر ما در کربلا بوديم حسين را ياري ميکرديم؟ ولي بين خود و خداي خود اگر خواستيد درباره کساني که امام حسين عليه السلام را در کربلا کشتند داوري کنيد، بايد به شرايط عيني حاکم بر آن جماعت که آنان را به اين وضع کشاند، توجه کنيد. گناه آن امت در کشتن امام حسين عليه السلام تنها در اين نبود که برخي از آنان به کربلا رفتند و تير انداختند و شمشير زدند و سنگ پرتاب کردند و يا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها اين افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادري که در کوفه يا در مسير کوفه تا کربلا وقتي فهميد حسين عليه السلام قيام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نيفتند، آن مادر بايد بداند که فتنه خواهد رسيد و او نيز در کشتن حسين عليه السلام است. بايد برحذر باشيم!
اين حقيقت هنوز روشن نيست. چگونه ممکن است امام حسين عليه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتي تمام ميگوييد: اگر در عصر امام حسين عليه السلام بوديم، از او دفاع ميکرديم و نميگذاشتيم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسين عليه السلام با خود چنين نگفتند؟ آيا بر آنان واجب نبود جلوي کشتن امام حسين عليه السلام را بگيرند؟
ياران اندک امام که پيش از ايشان به ميدان جنگ رفتند همه ميدانستند که کشته ميشوند، بالاخره امام حسين عليه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه اين را ميدانستند، ولي چرا براي رفتن به ميدان از يکديگر پيشي ميگرفتند؟ به چه دليل؟ اينها تنها يک آرزو داشتند که شهادت امام حسين عليه السلام پنج دقيقه عقب بيفتد. يعني با تمام وجود و زندگي خود پنج دقيقه از زندگي امام حسين عليه السلام را نجات ميدادند، چرا؟ چون فکر ميکردند شايد کشته شدن آنها در آن دلهاي سياه و بيرحم تأثير گذارد و برخي از آنان از گمراهي دست بردارند و حسين پيروز ميدان شود! آنها اين گونه فکر ميکردند، و يا به گونهاي ديگر. در هر حال هر يک از آنان نقش خود را در اين مسير ايفا کرد.
وقتي ما به اين صحنه، به اين چراغ فروزاني که حسين در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت مينگريم، اين حقيقت را درمييابيم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زياد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در يک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ ميشود و گسترش ميِيابد و سيلي زدن به صورت يک يتيم به کشتن حسين عليه السلام ميانجامد. گرفتن اندکي از مال حرام به آنجا ميانجامد که ابن سعد براي گرفتن حکومت ري حاضر ميشود حسين عليه السلام را بکشد. بيحرمتي به يک زن محترم با زبان يا نگاه به بيحرمتي به حريم اهل بيت و اسير کردن زنان منجر ميشود.
بنابراين اي برادران! اين حقيقت روشن ميشود که انسان وقتي شروع به انحراف ميکند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسانتر از روز دوم است و در روز دوم آسانتر از روز سوم و به همين ترتيب.
ادامه مطلب
آیاتی که در این مطلب به آنها اشاره می شود، به گونه ای با امام حسین(ع) ارتباط دارند، از جمله آنکه امام صادق(ع) می فرماید: 'سوره فجر را در هر نماز واجب و مستحب بخوانید که سوره حسین بن علی(ع) است.'
همچنین در جریان مباهله، پیامبر اکرم(ص) چهار نفر (علی، فاطمه، امام حسن و حسین) را نیز با خود برد و به همین مناسبت، آیه 61 سوره آل عمران نازل شد. مصداق 'ابنائنا' در این آیه امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هستند، این آیه، به آیه مباهله معروف است.
علاوه بر آیات یاد شده، همه آیاتی که بطور کلی به اهل بیت(ع) اشاره دارند نیز در واقع با سالار شهیدان مرتبط است؛ زیرا او نیز از این خاندان است. این آیات شامل آیه تطهیر در سوره احزاب، آیه مودت سوره شوری، آیات 19 تا 22 سوره الرحمن و آیه اولی الامر در سوره نساء، است.
به اتفاق علمای شیعه و سنی مفهوم اهل بیت در آیه تطهیر شامل امام حسین(ع) نیز می شود.
علامه 'بهجت افندی' از علمای اهل سنت در این باره می نویسد: امت اسلامی بر این مطلب متفقند که این آیه در شان پیامبر اکرم(ص) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) نازل شده است.
از ام سلمه نقل می کنند که گفته است: 'این آیه در منزل من بر پیامبر اکرم(ص) نازل شد و رسول خدا(ص) مصداق آن را علی و فاطمه و حسن و حسین ذکر کردند. عرض کردم آیا من نیز مصداق این آیه هستم؟ حضرت فرمودند: تو در طریق خیر و منزلت خاص خودت قرار داری؛ اما مصداق اهل بیت نیستی.
در تفسیر آیه 69 سوره نساء که می فرماید: '... پیامبران و صدیقان و شهدا و صالحان کسانی هستند که خداوند متعال نعمت خود را بر آنان تمام کرده است، پیامبر اکرم(ص)فرمودند: 'منظور از پیامبران در این آیه منم و منظور از صدیقان برادرم علی و منظور از شهدا عمویم حمزه و منظور از صالحان دخترم فاطمه و فرزندانش حسن و حسین است.'
خداوند متعال در قرآن کریم به پیامبر اکرم(ص) چنین دستور می دهد: 'به مردم بگو در امر رسالت مزد و اجری از شما نمی خواهم، جز اینکه به 'ذوی القربی' مودت و محبت داشته باشید.'
مفسران در تفسیر 'ذوی القربی' می نویسند: منظور از 'ذوی القربی' علی و فاطمه و فرزندان آن دو هستند. حتی از بسیاری از علمای اهل سنت نقل شده که منظور پیامبر از 'قربی' علی(ع) و فاطمه(س) و دو پسر آن دو است و پیامبر این عبارت را برای آنکه کاملا در اذهان بماند سه مرتبه تکرار کردند.
حضرت علی(ع) و خانواده این امام همام، زمان حیات پیامبر اکرم(ص) به عنوان ادای نذر سه روز روزه به جای آوردند. هنگام افطار در هر سه روز نیازمندی به آنها مراجعه کرد و از آنها درخواست غذا کرد که هر سه بار مورد اجابت علی(ع) و اعضای خانواده قرار گرفت.
هنگامی که پیامبر اکرم(ص) از ضعف و زردی رنگ ایشان پرسید، این آیه نازل شد: 'این بزرگواران در راه رضای حق تبارک و تعالی مسکین و یتیم و اسیر را اطعام می کنند.' و بدین سان خداوند علی، فاطمه حسن و حسین را می ستاید که چگونه با وجود نیاز به غذا، آن را در راه رضای خالق خود به بندگان دیگر او هدیه می کنند.
در خصوص جایگاه امام حسین(ع) در قلب پیامبر اکرم(ص) آمده است که 'عمران بن حصین' می گوید: روزی پیامبر اکرم(ص) به من فرمودند: 'ای عمران، هرچیزی در دل جایگاهی دارد، اما هیچ چیز همانند این دو جوان (حسن و حسین) در قلب من از منزلت برتر و بیشتری برخوردار نیست.
عمران می گوید: عرض کردم یا رسول الله چه چیزی موجب شده است که این همه آن دو بزرگوار را دوست می دارید؟
حضرت فرمودند: 'ای عمران آنچه بر تو پوشیده است بسیار بیشتر از آنی است که به آن اطلاع پیدا کرده ای، خداوند متعال به من دستور داده است که این دو را دوست داشته باشم.'
امام باقر(ع) از رسول خدا(ص) نقل می کنند که آن حضرت فرمودند: 'هرکس بخواهد به عروة الوثقی ـ که خداوند متعال در قرآن فرموده است که هرگز گسسته نمی شود ـ چنگ بزند باید علی و فاطمه و حسن و حسین را دوست بدارد؛ زیرا خداوند متعال در عرش عظمت و جلال خود آنها را دوست می دارد.'
نقل شده است که روزی پیامبر اکرم(ص) به امام حسین(ع) که از در وارد شدند فرمودند: 'خوش آمدی ای زینت آسمان ها و زمین!' یکی از حاضران به نام 'ابی بن کعب' [با تعجب] عرض کرد. یا رسول الله، آیا جز شما کسی دیگر هم زینت آسمان ها و زمین محسوب می شود؟ رسول خدا (ص) فرمودند: 'ای ابی بن کعب، سوگند به آنکه مرا به حق به پیامبری مبعوث کرد، همانا حسین بن علی در آسمان ها از روی زمین بیشتر شناخته شده است. نام او در عرش الهی این گونه نوشته شده است: 'همانا حسین مشعل هدایت و کشتی نجات است.'
علمای شیعه و سنی در چندین مورد از جابر بن عبد الله انصاری روایت کرده اند که می گوید: من بارها از پیامبر اکرم(ص) درباره حسین بن علی(ع) شنیدم که می فرمودند: 'کسی که دوست دارد به سرور جوانان اهل بهشت نگاه کند و او را بشناسد به حسین بن علی نگاه کند'؛ و در روایت دیگر از پیامبر خدا(ص) آمده است که 'حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشتند.'
** با استفاده از مقاله درج شده در حوزه نت
ادامه مطلب
بعثت حضرت محمد به عنوان مهمترین فراز از تاریخ عظیم و باشکوه اسلام، سرآغاز نزول کلام وحی است.
تولد حضرت محمد(ص) بنابر بسیاری از روایات در 17 ربیع الاول عامالفیل ( 570 م )، یا به روایتی 12 همان ماه در تقویم عربی روی داد. پدر پیامبر، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند، قبیلهای که بزرگان آن از نفوذ فراوانی در مکه برخوردار بودند و بیشتر به بازرگانی اشتغال داشتند.
عبدالله، پدر پیامبر اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در بازگشت بیمار شد و درگذشت. بنابر رسمی که در مکه رایج بود، محمد را به زنی به نام حلیمه سپردند تا در فضای ساده و پاک بادیه پرورش یابد. وی 6 ساله بود که همراه مادر برای دیدار خویشان به یثرب (مدینه) رفت اما آمنه نیز در بازگشت بیمار شد و درگذشت و او را در ابواء ـ نزدیک مدینه ـ به خاک سپردند.
محمد از این پس در کنف حمایت جدش عبدالمطلب قرار گرفت، اما او نیز در 8 سالگی وی درگذشت و سرپرستی محمد (ص) بر عهده عمویش ابوطالب گذارده شد. ابوطالب در سرپرستی برادرزادهاش کوششی بلیغ داشت. در سفری تجارتی به شام او را با خود همراه برد و در این سفر بود که راهبی نشانه های پیامبری را در او یافت و ابوطالب را از آن امر مطلع ساخت.
شهرت محمد (ص) به راستگویی و درستکاری چنان زبانزد همگان شده بود که امین لقب گرفت و همین صداقت و درستی توجه خدیجه دختر خویلد را جلب کرد و او را با سرمایه خویش برای تجارت به شام فرستاد، سپس چنان شیفته درستکاری محمد امین شد که خود برای ازدواج با وی پیشقدم شد.
خدیجه برای محمد (ص) همسری فداکار بود و تا زمانی که حیات داشت، پیامبر همسر دیگری برنگزید. او برای پیامبر فرزندانی آورد که پسران همگی در کودکی در گذشتند و در میان دختران از همه نامدارتر حضرت فاطمه (س) است.
نخستین نشانههای بعثت پیامبر به هنگام 40 سالگی او، رؤیاهای صادقه بوده است، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت شهرت یافته، شبی در ماه رمضان، یا ماه رجب است که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر ظاهر شد و بر او نخستین آیات سوره علق را برخواند.
پیامبر دعوت به توحید را نخست از خانواده خود آغاز کرد و اولین کسی که به او ایمان آورد، همسرش خدیجه و از مردان، پسر عمویش علی بن ابی طالب (ع) بود که در آن هنگام سرپرستی او را پیامبر برعهده داشت.
سه سال پس از بعثت، پیامبر(ص) دستور یافت تا همگان را از خاندان قریش گرد آورد و دعوت توحید را در سطحی گسترده تر مطرح سازد. در این زمان سختگیری مشرکان چندان شد که پیامبر عدهای از اصحاب را امر کرد تا به حبشه هجرت کنند و به نظر میرسد که برخی از اصحاب نیز میان حبشه و حجاز در رفت و آمد بودهاند.
پیام بنیادی اسلام، بازگشت به هدف مشترک پیامبران، یعنی توحید و یکتا پرستی بود، باوری که ایمان بدان در آموزهای مشهور از پیامبر اکرم مایه رستگاری انسان دانسته شده است: قولوا لا اله الا الله تفلحوا. در چنین تفکری، همراه با اقامه قسط که یکی از اهداف اصلی پیامبران الهی است، همه امتیازات بشری چون رنگ و نژاد و زبان و دیگر مسائل، تنها دستمایهای برای شناخت مردمان از یکدیگر دانسته شده و آنچه ملاک و میزان برتری دانسته شده، فقط تقوا است.
پیام رسالت حضرت محمد(ص)هرچند که نخست میبایست ازمیان نزدیکان و قوم خویش آغاز میشد، از آغاز پیامی جهانشمول بود. در برخورد با آداب و رسوم مردمان عرب، اگر چه قرآن در مقام ستیز با مظاهر ناپسند آن بر آمده و مثلاً حمیت اعراب پیش ازاسلام را حمیه الجاهلیه خوانده است، اما در برخورد با رسوم پسندیده و گاه مبتنی بر تعالیم آسمانی، نقش اسلام، جهت بخشی توحیدی و تصحیح انحرافها بود.
ادامه مطلب
یادداشتی برای تازهترین اثر «کامران شرفشاهی» گفتوگوی حضرت زهرا و حضرت علی در پیشگاه رسول خدا کامران شرفشاهی از آن دسته شاعرانی است که بیشتر محقق و پژوهشگرند و درجه پژوهشهای او از مقالاتش نمایان است و حقیقتا در مقوله مقالهها و پژوهشهای ادبی خوش درخشیده است. |
صدای شیعه: 1- کامران شرفشاهی از آن دسته شاعرانی است که بیشتر محقق و پژوهشگرند، و درجه پژوهشهای او از مقالاتش نمایان است و حقیقتا در مقوله مقالهها و پژوهشهای ادبی خوش درخشیده است. در کشکول تحقیقهای «محقق - شاعر» ما از «حضرت فاطمه (س) در آیینه ادبیات» گرفته تا «طنز» یافت میشود، اما با نگاهی ادیبانه و علمی.
شرفشاهی به جهت تشویقهای پدرش، روزنامهنگاری پیشه کرده است و تاکنون به این مهم مشغول بوده است.
به هر حال یادداشت ویژهای فقط باید به جهت محقق بودن او نگاشت، اما حیفم آمد در این مجال کوتاه از کتاب «زلال بیکران» -تازهترین مجموعه- شعرش یادی نکنم.
2 - دفتر شعر «زلال بیکران» چند روزی است که توسط نشر «تجلی مهر» عرضه شده است. این دفتر شعرهای آیینی شرفشاهی درباره مولی الموحدین علی ابن ابیطالب (ع) به زیور طبع آراسته شده است. در کتاب مذکور با یک مجموعه راکد و بیروح مواجه نیستیم. بلکه با خروشهای دریایی شاعری مواجهیم که دل به دریای ولایت زده است. «زلال بیکران» را که میگشایی با یک «خود اتهامی» و «نهیب غیرتمند» رو بهرو میشوی:
«شعار میدهیم
و باز هم شعار
ما همیشه از تو و عدالتت
از قناعت و قداقتت
از...
حرف میزنیم
حرف میزنیم
و باز هم، ولی
در تمام روز
در کنار طلحه و زبیر
بوی کوفه میدهیم!»
(زلال بیکران ص 13)
تکرار کلمات «شعار» و «حرف» هر کدام 2 بار که تقریبا در حوزه معنایی از یک خانوادهاند، با وجود کلماتی مثل «طلحه» و «زبیر» و «کوفه»، ضریب هوشندی شرفشاهی در استفاده تمام عیار از گنجایش واژهها را نشان میدهد. حتی آوردن کلمه «ولی» در سطح هشتم نیز خالی از لطف نیست، چرا که شاعر میتوانست از قید «حتی» یا کلمه دیگری به جای آن استفاده کند. اما با آوردن واژه «ولی» لغت خروشان «علی» را به ذهن متبادر میکند و حالا به همه این زیباییها این زیبایی را هم اضافه کنید؛ شروع شعر با واژه «شعار» و پایان موفقیت آمیز آن با واژه «کوفه»!
شرفشاهی، شاعری است که عمدتا در شعر با مسایل و ارزشهای دینی، توجه خاصی دارد. حتی اگر تعدادی مجموعه که به اهتمام او گردآوری شده را بنگرید قابل توجه است؛ «خم خانه عشق (گزیده اشعار شاعران معاصر درباره غدیر خم) بانوی آینهها (گزیده اشعار شاعران درباره حضرت فاطمه (س)) و ....
و وقتی که دیباچه کتابهای مذکور را مطالعه کنید، آنگاه در مییابید که «محقق - شاعر» عبارتی است که زیبنده اوست.
3. بارها و بارها از شرفشاهی شنیدم که از دوستیاش با احمد عزیزی، یوسفعلی میرشکاک، محمدرضا آقاسی و .. که از سرآمدان حوزه ارجمند شعر آیینی (خصوصاً سبک شعری ایشان) هستند، به نیکی یاد میکند و بیراه نیست که دل در گرو مثنویهایی به رنگ مثنویهای احمد عزیزی و محمدرضا آقاسی دارد؛ هر چند که خودش در این عرصه صاحب خلاقیت است:
... این چه حدیثی است علی جان بگو
چاه ندارد جگر گفتوگو
یا علی امشب چه بر این در کنم
بیتو دو صد خاک بر این سر کنم
باز شب و کوفه و راز و نیاز
خلوت و سجاده و مهر و نماز
وقت ز غم با تو سخن گفتن است
وقت خداحافظی و رفتن است
وقت نماز است نماز سحر
لحظه طوفانی شق القمر
لحظه آن سجده خونین رسید
وای علی بود که خونین دمید
آه از آن ضربه زهر آشنا
مسجد و فریاد علی لافتی
غم به دل ریش زند نیش تر
کیست در این فاجعه دل ریشتر؟
کیست بر این فاجعه زاری کند؟
دست حسن گیرد و یاری کند
کیست بر این داغ دوام آورد
این سحر تلخ به شام آورد؟
در دمن از کوه گرانتر بلی
اشک من از رود روانتر؟ بلی
درد مرا کیست که تاب آورد
در دمن از کوه گرانتر؟ بلی
اشک من از رود روان تر؟ بلی
درد مرا کیست که تاب آورد
بر عطشم کیست که آب آورد
رحمت حق، ای شه پارینه پوش
حضرت گل، سید خرما فروش
بیتو یتیمان به کجا رو کنند؟
بی تو فقیران به چه کس خو کنند؟ (زلال بیکران صص 58 و 57/9)
قالب اشعار در «زلال بیکران» این گونه است؛
- نو سرودهها 8 قطعه شعر
- مثنوی 10 قطعه شعر
- چهار پاره 2 قطعه شعر
- دو بیتی 20 قطعه شعر
- رباعی 38 قطعه شعر
و این گونه به سمت قوالب کوتاه رفتن، نشانگر آن است که شرفشاهی میداند در این روزگار، مثنویهای بلند چند بیتی خریدار ندارد و اگر به سمت مثنوی گرایشی نشان داده، تعادل در تعداد ادبیات را حفظ کرده است؛
ابوالایتام 19 بیت
مولودیه 8 بیت
وصلت آسمانی 16 بیت
مفاخره 45 بیت
در جبهه تلاش 31 بیت
آیینه جاودان 31 بیت
جرعهای از خم غدیر 60 بیت
در حوالی فاجعه 22 بیت
سجده سرخ 17 بیت
میبینیم که دو مثنوی تقریبا بلند دارد، یکی مفاخره و دیگری جرعهای از خم غدیر، که هر دوی این مثنویها، زیبا و دلانگیز سروده شدهاند. برای نمونه به تکراری از مثنوی زیبای «مفاخره» توجه کنید؛ جالب این جاست که شرفشاهی، سعی دارد با آوردن کلمه «مفاخره» در پیشانی شعر، کلمه «مناظره» را به ذهن مخاطب متبادر سازد و مخاطب شعر او متوجه میشود که این مثنوی روایتگر مناظرهای است که بین حضرت علی (ع) و حضرت فاطمه (س) در پیشگاه حضرت رسول (ص) میباشد؛
کنون نوبت زکریا است و بس
خزان رفته و نوبهار است و بس
گشودم کتاب «فضایل» کنون
بیامد حدیث از فضایل فزون
حدیثی گرامی ز آل عبا (ع)
ز «شاذان» بگویم تو را از صفا
همانی که دارد ره مردمی
نسب دارد از «جبرئیل قمی»
چنین گفته با ما ز عهد وفا
ز یاران عاشق، محب خدا
که روزی رسیدند نزد رسول (ص)
علی (ع) شیر حق، همسر او بتول (س)
سخنها بگفتند نزد نبی (ص)
غم از دل بشستند نزد نبی (ص)
سپس آن دو محبوب خوب خدا
سؤالی بکردند از مصطفی ... صص 36 و 35
4. به هر روی «شرفشاهی» کتاب خوب و قابل تحسینی به جامعه هنری عرضه کرده است. یک قطعه رباعی و یک قطعه دو بیتی که ریشه در تفکر این شاعر شیعی دارد، را پایان بخش این یادداشت قراردادم، شاید تحسین شما را نیز برانگیزد:
الا ای مالک اشتر کجایی
که غم بر دل کند فرمانروایی
کجایی ای سرود ناسروده
که شعر عشق کم دارد هجایی! (زلال بیکران ص 82)
ماییم و غمی فراتر از دورانها
غافل ز غمت، غم بزرگت مولا
نالیم ز زخم تیغ بر فرق سرت
دردی که نمیکنی تو احساس آن را (زلال بیکران ص 102)
-------------------------------------------------
یادداشت از: حسین قرایی
ادامه مطلب