تاريخ : یک شنبه 8 مرداد 1391  | 2:55 PM | نویسنده : قاسمعلی

یا ایهاالذین آمنوا اذا نودى للصلوة من یوم الجمعة فاسعوا الى ذکر الله و ذرواالبیع ذلکم خیر لکم ان کنتم تعلمون – سوره جمعه – آیه ۹

اى مؤمنان ! چون براى نماز در روز جمعه بانگ ( اذان ) داده شود، به سوى یاد کردخداوند بشتابید و خرید و فروش را رها کنید، این اگر بدانید برایتان بهتر است

بسم الله خیرالاسماء

سلام

با توجه به اینکه گاهی بعضی از افراد با بهانه ها و عذرهای واهی و یا به خاطر اختلاف دیدگاه در نماز جمعه حاضر نمی شوند، خوب است بدانیم نظر امام خامنه ای درباره شرکت کردن در نماز جمعه و یا شرکت نکردن در آن بخاطر دلایل مختلف چیست؟ در زیر پاسخ ۱۰ سوال در این باره آورده شده است:

namaz jome پاسخ امام خامنه اي به 10 سوال با موضوع شركت در نماز جمعه

س ۶۰۶: نظر جنابعالى درباره شرکت در نماز جمعه با توجه به اینکه در عصر غیبت حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشریف) به سر مى‏بریم، چیست؟ اگر افرادى اعتقاد به عدالت امام جمعه نداشته باشند، آیا تکلیف شرکت در نماز جمعه از آنان ساقط مى‏شود؟

ج: هرچند نماز جمعه در عصر حاضر واجب تخییرى است و حضور در آن واجب نیست، ولى با توجه به فوائد و آثار شرکت در آن، سزاوار نیست که مؤمنین خود را از برکات حضور در این نماز به مجرد تشکیک در عدالت امام جمعه و یا عذرهاى واهى دیگر، محروم سازند.

س ۶۰۷: معناى وجوب تخییرى در مسأله نماز جمعه چیست؟

ج: معناى آن این است که مکلّف در اداى فریضه واجب ظهر روز جمعه بین خواندن نماز جمعه یا نماز ظهر مخیر است.

س ۶۰۸: نظر جنابعالى در مورد شرکت نکردن در نماز جمعه بر اثر بى‌مبالاتى، چیست؟

ج: ترک حضور و شرکت نکردن در نماز عبادى سیاسى جمعه به خاطر اهمیت ندادن به آن، شرعاً مذموم است.

س ۶۰۹: بعضى از مردم به دلیل عذرهاى واهى و گاهى بر اثر اختلاف دیدگاهها، در نماز جمعه شرکت نمى‏کنند، نظر جنابعالى در این‌باره چیست؟

ج: نماز جمعه هرچند واجب تخییرى است، ولى خوددارى از شرکت در آن به‌صورت دائمى وجه شرعى ندارد.

س ۶۱۶: اگر مکلّف امام جمعه منصوب را عادل نداند و یادر عدالت او شک داشته باشد، آیا براى حفظ وحدت مسلمانان مى‏تواند به او اقتدا کند؟ آیا کسى که در نماز جمعه شرکت نمى‏کند، جایز است دیگران را تشویق به عدم حضور در آن نماید؟

ج: اقتدا به کسى که او را عادل نمى‏داند و یا در عدالت وى شک دارد، صحیح نیست و نماز جماعت او هم صحیح نمى‏باشد، ولى حضور و شرکت در نماز جماعت براى حفظ وحدت اشکال ندارد، و در هر صورت حق ندارد دیگران را ترغیب و تشویق به عدم حضور در نماز جمعه کند.

س ۶۱۷: شرکت نکردن در نماز جمعه که براى مکلّف دروغگویى امام جمعه آن ثابت شده است، چه حکمى دارد؟

ج: مجرد کشف خلاف چیزى که امام جمعه گفته، دلیل بر دروغگویى او نیست، زیرا ممکن است گفته او از روى اشتباه یا خطا و یا توریه باشد، و سزاوار نیست انسان به مجرد توهّم خروج امام جمعه از عدالت، خود را از برکات نماز جمعه محروم نماید.

س ۶۱۸: آیا تشخیص و احراز عدالت امام جمعه منصوب از طرف امام راحل یا ولى فقیه عادل، بر مأموم واجب است، یا اینکه انتصاب او به امامت جمعه براى اثبات عدالت وى کافى است؟

ج: اگر نصب او به امامت جمعه موجب وثوق و اطمینان مأموم به عدالت وى شود، در صحّت‏ اقتدا به او کافى است.

س ۶۱۹: آیا تعیین امام جماعت براى مساجد از طرف علماى مورد اطمینان، یا تعیین ائمه جمعه از طرف ولىّ امر مسلمین، نوعى شهادت بر عدالت آنان محسوب مى‏شود یا اینکه باید درباره عدالت آنان تحقیق شود؟

ج: اگر نصب امام جمعه یا جماعت موجب اطمینان به عدالت وى شود، اقتدا به او جایز است.

س ۶۲۰: در صورت شک در عدالت امام جمعه و یا خداى نکرده یقین به عدم آن، آیا اعاده نمازهایى که پشت سر او خوانده‏ایم، واجب است؟

ج: اگر شک در عدالت یا یقین به عدم عدالت بعد از فراغ از نماز باشد، نمازهاى خوانده شده صحیح است و اعاده آنها واجب نیست.

س ۶۳۱: کسى که توانایى رفتن به نماز جمعه را ندارد، آیا مى‏تواند نمار ظهر و عصر را در اوائل وقت بخواند یا اینکه باید صبر کند تا نماز جمعه تمام شود و بعد از آن نماز ظهر و عصر را بخواند؟

ج: صبر کردن بر او واجب نیست و مى‏تواند نماز ظهر و عصر را در اول وقت بخواند.

 

برای آگاهی از دیگر احکام نماز جمعه به اینجا بروید.


ادامه مطلب
نظرات 0

در ۲۵ اسفد، سالگرد شهادت خانم راشل کوری، آیا کسی هست که از عظمت وی یاد کند؟ برایش بورس تحصیلی تعریف کند، خیابان یا میدانی را به نامش متبرک کند، به فکر ساختن مستندی باشد، در جلوی صدا و سیما به خاطر سانسور وی، تجمعی بکند یا ...؟

درست در لحظه‌اي كه بولدورز ۶۰ هزار کیلویی كاترپيلار آمريكايي پيكر مطهر يك یاس مسيحي آمريكايي را به جرم دفاع غير خشونت آميز از خانۀ فرزندان مظلوم امت محمد (ص) در فلسطين، به زير مي‌كشيد، من داشتم برای ساخت و سوخت کاترپیلار، خون راشل را به صورت آنلاين در نوشابه‌های خوشگوار مشهدالرضا مي‌نوشيدم.

تو داشتي براي فراهم کردن "شام" فانتا مي‌خريدي، خانم خبرنگارداشت با لوازم آرايشي لورئال، خود را براي مصاحبه با رئیس مجلس آماده مي‌کرد؛ تمتع‌گزاران در مكه مكرمه پپسي سرو مي‌شدند و بچه حزب اللهي‌ها دردمندانه اين فاحعه تراژیک و استراتژیک را با نوكيا به هم تسليت مي‌گفتند.

چکیده ماجرا: یکشنبه 16مارس 2003: راشل کوری دختر آمريكايي 23 ساله، از اهالی شهر المپيا در ايالت واشنگتن، به همراه 8 تن از دوستانش - پنج آمريكايي و سه انگليسي - از اعضاي جنبش جهاني همبستگی با ملت فلسطين

(International Solidarity Movement) در محله "السلام" رفح، سعی می‌کنند که از اقدام يک دستگاه بولدوزر نظامی رژيم صهيونيستی، در ويران کردن خانۀ يک فلسطينی، جلوگيری کنند.

راشل در برابر بولدوز مي‌ايستد و از رانننده مي‌خواهد که آن را متوقف سازد. وی پيراهن پرتقالی شبرنگي به تن دارد که از دور هم قابل تشخيص است. اين فعال صلح، با بلندگوی خود با راننده بولدوز صحبت می‌کند. بقيه دوستانش نيز در فاصله 20 تا 15 متری راشل، با فرياد از راننده بولدوزر می‌خواهند كه توقف کند. اما بولدوزر همچنان به سوی راشل حرکت می‌کند، راشل روی يک تل خاک مي‌رود؛

اما بولدوزر به او امان نمي‌دهد و هيولاي آهني 60 هزار كيلويي، پيكر راشل را به زير مي‌كشد، تيغه بولدوزر او را در خاک دفن مي‌كند. در همين زمان دوستان راشل فرياد می‌کشند و به راننده بولدوزر اشاره می‌کنند که توقف کند!

بولدوزر چند متر جلوتر مي‌ايستد. بيل فولاديش را كاملا پايين مي‌آورد و به سمت عقب حرکت مي‌كند تا خوب مطمئن شود كه بدن راشل را درهم شكسته است. پس از اين جنايت هولناك، نظاميان اشغالگر هيچ‌گونه کمکی به راشل نمي‌كنند. چند دقيقه بعد، يک آمبولانس فلسطينی به محل حادثه مي‌رسد و راشل را به بيمارستاني در رفح منتقل مي‌كند. راشل همان جا جان مي‌دهد.

مرگ دلخراش راشل کوری تنها دو روز در برخي رسانه‌‌ها منعکس شد. غیر از روزنامه‌‌های ایالت واشنگتن عملا هیچ رسانه دیگری در پیگیری این جنایت مخوف، یا مراسم ختم و یادبود او در غزه که با دخالت تانک‌‌های اسرائیلی به هم خورد و یا درباره عبور فخرفروشانه و با استهزاء بولدوزر قاتل از کنار مراسم و مزاحمت نیروهای اسرائیلی برای آمبولانس حامل جنازه راشل و یا درباره مجوز ندادن به والدین او برای سفر به فلسطین، گزارشی منتشر نکرد.

فردای روز شهادت راشل، ارتش اسرائیل نُه غیر نظامی فلسطینی از جمله سه کودک را کشت. این نخستین بار نیست که مردم بی‌گناه آمریکا به دست اسرائیلی‌‌ها تلف می‌‌شوند.

نیروهای اسرائیلی در نهم مارس 2002 یک زن آمریکایی 21 ساله را در حالی که کودکش را در آغوش داشت به قتل رساندند. او دورگه فلسطینی - آمریکایی بود. نیروهای اسرائیلی در 8 ژوئن1967 به ناو آمریکایی USS Liberty حمله کردند؛ 34 نفر را کشتند و 172 نفر را نیز زخمی کردند.

اما گویی اتفاقی نیفتاده است! آنها این واقعه را دفن کردند و در هیچ یک از کتاب‌‌های تاریخ یا گزارش‌‌های مربوط به خاورمیانه حتی اشاره‌‌ای به آن نرفته است. اسرائیل بعد از چند سال به سر دواندن و تحقر آمریکایی‌ها، بالاخره خسارت کمی به خانواده‌‌های قربانیان آمریکا پرداخت.

تحریف‌های بنی "اسرائیلی" شهادت مظلومانه راشل کوری: بولدوزر ارتش اسرائیل می‌‌خواست خانه‌‌هایی را که مأمن تروریست‌‌ها بود و از طریق تونل‌‌های مخفی، در زیر آنها سلاح و مواد منفجره از مصر به رفح آورده می‌‌شد، خراب کند، اما راشل کوری سد راه این عملیات شد.

یکی از این خانه‌‌ها همان خانه‌‌ای است که به ادعای والدین راشل، متعلق به یک پزشک بیگناه است. راشل و رفقای جنبشی‌‌اش وظیفه مراقبت از تونل‌‌های زیرزمینی غزه را بر عهده داشتند. و خود را موقعیتی قرار داد تا بیرون از میدان دید راننده بولدوزر باشد و براثر این حرکت ناشیانه به زیر شنی سنگین ماشین کشیده شد و جان داد.

راشل پیش خود حساب کرده بود اگر راننده متوجه مانع تراشی او در دسترسی به تروریست‌‌ها بشود، عقب‌نشینی می‌‌کند؛ اما در محاسبه‌‌اش میدان دید کوچک راننده بولدوزر را حساب نکرده بود. تام هرندال از دیگر اعضای این جنبش است که در تیراندازی‌‌ها کشته شد.

راشل چوب حماقت خود را خورد. او برای اشاعه تروریسم فلسطینی و جلوگیری از محافظت اسرائیل از شهروندانش به غزه رفته بود. مجله چپ‌‌گرای Mother Jones او را یک بی‌‌شعور فریب‌‌خورده خطرناک دانست. نتایج تحقیقات ارتش اسرائیل اقدام عمدی او به خودکشی را ثابت کرد.

جیمز تارانتو، نویسنده وال استریت ژورنال پیشنهاد داده که جایزه «ابله ترین آدم سال» را به راشل کوری برای انگولک کردن یک بیل مکانیکی بزرگ اهدا کنند. اگر این انقلابیون جین پوش و جوجه آپارتمانی‌‌های مارکسیست، در عملیات ضد تروریستی در هر نقطه‌‌ای از دنیا بجز اسرائیل مداخله می‌‌کردند، قطعاً بی‌‌رحمانه تکه تکه می‌شدند.

ولیّ خدا کیست تا به داد مظلومان و مستضعفان۱ برسد؟ برایان وود، عضو جنبش همبستگی بین‌‌المللی میگوید: "درنوردیدن مرزهای ملی به قصد مبارزه برای زندگی بیگناهانی که در چنگال ستمگران اسیرند" این بزرگترین درسی بود که راشل کوری پس داد. او در روزهای اقامت در رفح، معنای این بند از بیانیه دادگاه جنایتکاران جنگی نورمبرگ (1950) را به خوبی می‌‌فهمید که:

«انسان‌‌ها تکالیفی جهانی دارند که مقدم بر تعهدات ملی آنهاست.» و اعتقاد به این اصول وی را تشویق کرد تا جسمش را در راه دفاع از خانه آوارگانی فقیر، مقابلد بولدوزر 60 تنی کاترپیلار آمریکایی قربانی کند.

شهر المپیا؛ دریاچه کاپیتال؛ محل سکونت شهید راشل کوری

راشل کوری دختري آمریکایی است که از زندگی مرفه خود در المپیای واشنگتن دست کشید و به همراه تنی چند از دوستان همفکرش به خطرناک‌‌ترین نقطه دنیا، به رفح، آمد

تا مانع تخریب خانه‌‌های فلسطینیان بدست سربازان اسرائیلی بشود و در این راه جان خود را فدا كرد.

روایت فتح و شرح ساعت به ساعت واقعه: خبرگزاری‌‌ها، شبکه‌‌های تلویزیونی و مطبوعات آمریکا و اسرائیل طبق روال معمول‌شان خیلی گذرا از کنار آن گذشتند. اينك روايت شهادت راشل از زبان ژوزف اسميت:

"من ژوزف اسمیت هستم؛ 21 ساله و اهل کانزاس از ایالت میسوری آمریکا. دو ماه است که به عضویت جنبش همبستگی بین‌‌المللی در آمده، در رفح مستقر شده‌‌ام و قصد دارم دو ماه دیگر نیز بمانم. جنبش همبستگی بین‌‌المللی (International Solidarity Movement) یکی از تشکل‌‌های حامی مردم فلسطین است که آغوش خود را به روی داوطلبان تمام کشور‌‌های دنیا - که برای مبارزه با اشغالگران قایل به توسل به شیوه‌‌های مقاومت بدون خشونت هستند- گشوده است."

روز یکشنبه 16 مارس ۲۰۰۳، از ساعت 11 تا 13؛ ما به دو گروه تقسیم شده بودیم. گروهی را، که سپر انسانی برای محافظت از کارگران چاه آب بودند، به تل‌‌سلطان فرستاده بودیم و گروه دوم نیز مراقبت از کارگران برق محله ‌‌السلام را بر عهده داشتند. این دو منطقه به دلیل نزدیکی به مرز، از هیچ امنیتی برخوردار نیست؛ زیرا تانک‌‌های گشتی اسرائیل به‌‌محض رویت فلسطینی‌‌ها، حتی کارگران غیر نظامی و کودکان در حال بازی را به گلوله می‌‌بندند.

از ساعت 13 تا 13:30؛ همقطارانم در محلۀ ‌‌السلام متوجه عبور دو بولدوزر و یک تانک ارتش اسرائیل از مرز و تعرض به منطقه غیر نظامی فلسطین شدند. آنان به سمت مزارع و بناهای آسیب‌‌‌‌دیده رفتند و شروع به تخریب آنها کردند. خانه‌‌های نزدیک مرز به‌‌شدت در معرض تهدید و خطر بودند، بنابراین سه تن از اعضای جنبش روی بام خانه‌‌ای ایستادند و دوستان دیگرشان را فراخواندند.

از ساعت 13:30 تا 14؛ من و یکی از آنان به سمت خانه دویدیم. بولدوزرها از پیشروی به سوی خانه‌‌ای که بر بامش ایستاده بودیم دست کشیدند؛ برای اختلال در عملیات بولدوزرها به‌‌آرامی به سوی‌شان رفتیم و در میدان دیدشان نشستیم. بعد روی بام خانه نیمه‌‌ مخروبه‌‌ای که در معرض تهدید بود، ایستادیم. بولدوزر قصد تخریب خانه نیمه‌‌مخروبه را داشت؛ دوست اسکاتلندی‌‌ام کنار خانه جست و خیز می‌‌کرد تا مانع تخریب آنجا شود. راشل و دو همقطار دیگرمان که در کنار چاه آب مراقبت می‌‌کردند با یک پلاکارد و بلندگو به ما پیوستند. راشل و آن اسکاتلندی کت‌‌های نارنجی رنگ براق راه راه به تن داشتند.

از ساعت 14 تا 15؛ یک خبرگزاری، سفارتخانه‌‌های آمریکا و انگلیس را از رفتار تهاجمی بولدوزرهای ارتش اسرائیل و به خطر افتادن جان شهروندان آمریکایی و انگلیسی با‌‌خبر کرد. اما آنها اقدامی نکردند. بولدوزر تقلا می‌‌کرد تا آن خانه نیمه مخروبه را فرو بریزد و ما همچنان سد راهش بودیم. ناگهان یک ستون بتونی کنار دوست اسکاتلندی‌‌مان فرو ریخت که خوشبختانه آسیبی به او نرسید. از ترس آنکه مبادا اسرائیلی‌‌ها دو خانه پشت این بنای نیمه‌‌مخروبه را هدف بگیرند یک نفر را روی بام خانه‌‌ها مستقر کردم و خود نیز بر بام نزدیکترین خانه ایستادم. بولدوزر دیگر می‌‌خواست گیاهان مزرعه‌‌ها را نابود کند که راشل و دو نفر دیگر سد راهش شدند. راننده برای ترساندن راشل و همراهانش به پیشروی ادامه داد و حتی شروع به شکافتن زمین کرد، خوشبختانه نزدیکی آنها ترمز کرد و آنها آسیبی ندیدند. بعد از ده دقیقه، بولدوزرها به سمت مرز عقب نشستند و کنار تانک‌‌های اسرائیلی رو به خانه‌‌ها موضع گرفتند.

من روی بام ایستاده بودم. بقیه همقطارانم در حالی که پلاکارد «جنبش همبستگی بین‌‌المللی» را بالای سر داشتند در مقابل تجهیزات ارتش جمع شدند و راشل با بلند گو با آنها شروع به صحبت کرد. از دهان سربازان داخل تانک، حرف‌‌های رکیک بیرون می‌‌آمد و از ما می‌‌خواستند که برویم رد کارمان. چند تیر هشدار به زمین شلیک کردند و گاز اشک آور انداختند که با وزش باد به سمت شرق پراکنده شد. از رویارویی ما با بولدوزر‌‌‌‌ها چند دقیقه‌‌ای می‌‌گذشت که ناگهان تغییر مسیر داده‌‌، به سمت شرق راندند. پنج نفر از همقطاران ما به تعقیب بولدوزر پرداختند. من و یکی دیگر از بام خانه پایین آمدیم. راشل همچنان داشت با بلندگو با سربازان صحبت می‌‌کرد. سربازان قصد داشتند او را به تانک نزدیک کنند، ولی راشل به علت رفتار بی‌‌نزاکت و تهاجمی آنها، امتناع کرد.

ساعت 15 تا 16؛ از دور دیدیم بولدوزرها دوباره به خاک فلسطین تعرض کرده، شش تن از دوستان ما سعی می‌‌کنند جلوی آنها را بگیرند. بنابر‌‌این تانک را به حال خود گذاشتیم و به دوستان پیوستیم. در این گیرو دار، یک همکار آمریکایی به نام «ویل» به کپه‌‌ای از سیم خاردار کوبیده شد.شانس آورد که بولدوزر ترمز کرد و به موقع عقب کشید. لباسش به سیم‌‌خاردار گیر کرده بود که به کمک ما خلاص شد. تانک به نزدیکی ما آمد. سربازی سرش را از برجک آن بیرون آورد؛ چشمانش ناگهان گرد شد؛ گویی انتظار نداشت «ویل» را زنده ببیند.

از ساعت 16 تا 16:45؛ روی ساختمان‌‌های مخروبه رفتیم تا نگذاریم بولدوزرها به زمین‌‌های فلسطینی‌ها آسیب برسانند. رانندگان بولدوزر‌‌ها فحش می‌‌دادند، می‌‌خندیدند و شکلک درمی‌آوردند.

از ساعت 16:45 تا 17؛ یکی از اهالی رفح، پزشکی بود که راشل و سایر دوستان ما اغلب در خانه او اقامت می‌‌کردند. بولدوزری به سمت خانه او آمد. راشل سر راه نشسته بود. از روی بلندی به خوبی می‌‌توانستیم اطرف‌مان را ببینیم.

راشل کت نارنجی براقی به تن داشت و در فاصله حدود 15 متری بولدوزر روی زمین نشسته بود. در این هنگام، مثل بقیه بچه‌ها، که توانسته بودند بولدوزرها را به عقب نشینی وادار کنند، شروع به جنب و جوش و فریاد کرد. بولدوزر همچنان جلو می‌‌آمد و در نزدیکی راشل خاک را زیر و رو می‌‌کرد. تلی از خاک که با بیل بولدوزر کنده شده بود شکل گرفت. اگر همانجا ترمز کرده بود شاید در نهایت پاهایش می‌‌شکست. اما بولدوزر با پیشروی خود، راشل را به زیر کشید.

به طرف بولدوزر دویدیم. داد و فریاد راه انداختیم. یکی از دوستان با بلندگو فریاد می‌‌کشید؛ اما راننده هم چنان بی‌‌اعتنا به داد و فریاد ما، به پیش راند و راشل را کاملاً زیر گرفت. سپس بدون آنکه بیل را بلند کند، دنده عقب گرفت و همین‌‌طور که به خط مرزی باز می‌‌گشت راشل را روی زمین خرد و خمیر کرد!

چند نفر به طرف راشل دویدند و بی‌‌درنگ کمک‌‌های اولیه را شروع کردند.

مقتل خوانی ژوزف اسمیت برای یاس مسیحی آمریکایی: "بدنش آش و لاش، صورتش پاره پاره و خونین و پوستش کبود شده بود؛ با صدای ضعیف و حلقومی گفت: «کمرم شکست!» دیگر از او چیزی نشنیدیم." سلام بر کمر شکسته حضرت امام حسین علیه السلام و بدن مطهرش که زیر سمّ اسبان لگدمال شد: الا یا أهل العالم! إن جدّی الحسین، سفکوه عدواناً! و حسين عليه السلام در آن لحظه هیچ کس نداشت!

او را به پهلو خواباندیم تا در صورت استفراغ یا خونریزی، خفه نشود. علائم خونریزی مغزی را تشخیص دادیم.

سرش را بالا گرفتیم و دائم با او حرف می‌‌زدیم تا هوشیاریش حفظ شود.

بولدوزري كه در فاصله 30 متری ما کار می‌‌کرد، دست از کار کشید و به سمت مرز عقب نشست و در نزدیکی بولدوزر قاتل توقف کرد. یک تانک به ما نزدیک شد تا اوضاع را بررسی کند. نعره‌‌زنان گفتیم بولدوزر از روی دوستم عبور کرده و او می‌‌میرد. اما دریغ از کلامی که از دهان سربازان بیرون بیاید! نه کمک کردند و نه سوالی پرسیدند. با بیسیم پیام‌‌هایی رد و بدل کردند و بدون عقب‌‌نشینی میان دو بولدوزر توقف کردند.

یکی از دوستانم به خانه دکتر دوید تا او را برای کمک بر بالین راشل بیاورد و آمبولانس خبر کند. ما با تلفن‌های همراه خود نمی‌‌توانستیم شماره اورژانس را بگیریم. به سربازان اطلاع دادیم آمبولانس فلسطینی در راه است تا به سویش تیر‌‌اندازی نکنند.

در ساعت 17 تا 17:30؛ آمبولانس رسید. امدادگران با به خطر انداختن جانشان از آمبولانس بیرون آمدند و برای انتقال راشل دوان‌دوان به نوار مرزی رفتند. ما نیز همچون سپر انسانی نگذاشتیم تیراندازان تانک به امدادگران آسیب برسانند؛ قبلا بارها مرتکب این عمل شده بودند.

از بولدوزر‌‌ها عکس گرفتیم، اما تصویر برداری از راننده به خاطر شیشه‌‌های دودی اتاقک بولدوزر ممکن نشد. راشل را به آمبولانس رساندند.

چشمانش باز بود و هنوز نفس می‌‌کشید!

اما آثار درد شدید از سیمایش پیدا بود.

چهار نفر از دوستان، راشل را تا بیمارستان «النجار» همراهی کردند.

در ساعت 17:20؛ جسد راشل را که رویش ملافه سفیدی بود از اورژانس خارج کردند!

محمد، از دوستان ما و عضو قابل اعتماد جنبش، در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، بغض راه گلویش را بسته بود، گفت: «تمام کرد!»

نمی توانستم مرگ سریع راشل را باور کنم.

راشل شهید شرف و انسانیت است؛ شهید غسل و کفن ندارد !

حیرت‌‌زده و مبهوت به دیوار تکیه دادم و ناگهان مانند دیگران بغضم ترکید و شروع به گریه کردم.

محمد به یکی از شبکه‌‌‌‌‌‌های تلویزیونی بین‌‌المللی این حادثه دلخراش را خبر داده بود.

من و راشل در یک کالج تحصیل می‌‌کردیم. اما آشنایی ما دورادور بود. روزی که به من رایانامه‌ای ارسال کرد و گفت که قصد دارد یکسره به رفح بیاید. بسیار خوشحال شدم. ملحق شدن عضوی جدید برای مدتی طولانی به ما به‌‌خصوص شخصیتی متعهد و ایثارگر چون راشل، تصادفی هیجان‌‌انگیز و غيرقابل تصور بود.

راشل به نیت اقامت دو یا چند ماهه به رفح آمد. اما انگیزه و رویای بزرگتری در سر می‌پروراند: خواهرخواندگی رفح با المپیا در آمریکا!

هفت هفته اقامت او در رفح تأثیر شگرفی بر مردم این دیار برجای گذاشت. عده زیادی برای نمایش عمق اندوه خود در تشییع جنازه‌‌اش شرکت کردند.

کودکان رفح از او خاطرات خوشی به یاد دارند. تنقلات به آنان می‌‌داد و گاهی نیز همبازی‌‌شان می‌شد.

فلسطینیان می‌‌گفتند: «تو خارجی بودی، اما حالا از مایی».

راشل حدود يک ماه پيش از شهادتش در تظاهرات عمومی کودکان فلسطينی در استان رفح ضد ادامه تجاوزات وحشيانه صهيونيست‌ها بر ضد ملت بی دفاع فلسطين شرکت کرد.

و در اين تظاهرات پرچم امريکا و رژيم صهيونيستی را به آتش کشيد.

وی همچين بوش رئيس جمهور امريکا را يکی از جنايتکاران جنگی قلمداد کرد و خواستار تحويل وی به دادگاه بين المللی جنايتکاران جنگی شد. کودکان مظلوم فلسطين را دوست داشت.

در آن تظاهرات راشل گفت: به خاطر اين در فعاليت‌های کودکان شرکت می‌کنم که آنان در شرايط بسيار سختی زير باران گلوله‌ها و بمب‌ها زندگی می‌کنند.

منازل اطرافشان ويران می‌شود و آب آلوده می‌نوشند. و من هر کاری که از دستم برآيد برای اين کودکان مظلوم انجام خواهم داد! سلام خدا بر ساقی کربلا و حامی خیمه ها!

بیانیه پدر و مادر راشل، آقای کوری و خانم سیندی کوری: ما اكنون در حال سوگواري هستيم و تلاش مي‌كنيم جزئيات مربوط به مرگ راشل در نوار غزه را به دست بياوريم. ما فرزندان‌مان را طوري پرورش داديم كه زيبايي‌هاي جامعه جهاني و خانواده را پاس بدارند و افتخار مي‌كنيم كه راشل توانست بر اساس باورهايش زندگي كند.

او سرشار از عشق و احساس وظيفه نسبت به همنوعانش در همه جاي جهان بود. و او جانش را براي دفاع از آنها كه خود بي دفاع هستند گذاشت! راشل از نوار غزه براي ما مي‌نوشت و ما مايليم تجارب او را از زبان خودش در رسانه‌ها منتشر كنيم. 16 مارس با سپاس!

پدر و مادر راشل در محل شهادت راشل

ادوارد سعيد: در طي اقامت کوتاهم در "سياتل" در آنجا شبي با خواهر و والدين "راشل کوري" که هنوز از شوک قتل او توسط بولدوزرهاي اسرائيلي در غزه در 16 مارس امسال، بيرون نيامده بودند، ملاقات کردم.

آقاي کوری به من گفت که او خود بولدوزر مي‌رانده است، البته نه بولدوزر 60 تني کاترپيلار که مخصوص تخريب منازل است، بولدوزری که دختر شجاعش را هنگام جلوگيري از تخريب خانه يک فلسطيني به قتل رساند.

آنها بلافاصله با سناتورهاي انتخابي‌شان، پتي موري و مري کانت ول، که هر دو دموکرات هستند تماس گرفته و ماجراي قتل دخترشان را تعريف کردند و عکس العمل‌هاي قابل پيش بيني مثل ابراز انزجار، شوک، خشم و قول براي رسيدگي به ماجرا نيز دريافت کردند.

دو سناتور پس از بازگشت به واشنگتن ديگر با خانواده کوري تماس نگرفته و هيچ‌گونه رسيدگي انجام نشد. حرکت اين دختر جوان، بسیار شجاعانه و ارزشمند است!

نامه های استثنایی و معصومانه شهید راشل کوری به خانواده: بخش‌هاي از نامه راشل كوري از رفح به مادرش در 27 فوريه 2003: "دوستت دارم! دلم واقعا برايت تنگ شده! شبها کابوس‌هاي وحشتناکي مي‌بينم، تانک‌ها و بولدوزرها را مي‌بينم که دور خانه را گرفته‌اند و من و تو هم داخل خانه هستيم. گاه، آدرنالين نقش بي‌حس کننده بازي مي‌کند.

عرفات و هدیه ای که با هویت سازشکارانه اش، تضاد داشت

در چند هفته اخير، غروبها يا در طول شب، اوضاع را در ذهنم مرور مي‌کنم. من حقیقتا براي اين مردم نگرانم! ديروز، پدري دست دو بچه‌اش را گرفته بود و در تيررس تانکها، تفنگچيان، بولدوزرها و جيپ‌هاي ارتشي به این طرف و آن طرف می‌رفت و مي‌خواست آنها را از آنجا دور کند؛ چون فکر مي‌کرد خانه‌اش را با ديناميت منفجر مي‌کنند. من و "جني" همراه چند زن و دو بچه کوچک داخل خانه مانديم ... روز يکشنبه، حدود 150 مرد فلسطيني را در يکجا جمع کرده بودند و در حاليکه تفنگهاي سربازان اسرائيلي بالاي سرشان آماده شليک بود، تانکها و بولدوزرها 25 گلخانه و مخزن پرورش گل را خراب کردند، يعني جايي را که منبع تامین معاش 300 نفر بود، نابودکردند! "

نوجوانی راشل؛ برگرفته از فیلم زیر

"مادرم! من از ديدن آن مرد که فکر مي‌کرد اگر با دو بچه‌اش از خانه خارج شود و آنطور در تيررس تانکها بچرخد بيشتر در امان است، وحشت کرده بودم. من واقعا مي‌ترسيدم که آنها کشته شوند، و براي همين سعي کردم خودم را بين آنها و تانک حايل کنم! اين مسايل هر روز پيش مي‌آيد. اما ديدن آن پدر که با دوتا بچه کوچولويش در بيرون سرگردان بود و بي‌نهايت غمگين به نظر مي‌رسيد، برايم لحظه عجیب و تجربه نشده‌ای را به وجود آورد ..."

"مادرم! من خيلي روي حرفهايي که شما در تلفن گفتي؛ درباره اينکه خشونت‌هاي فلسطينيها کمکي به حل قضيه نمي‌کند، فکر کردم. دو سال قبل شش هزار نفر از اهالي رفح در اسرائيل کار مي‌کردند، اين کارگران، امروز فقط ۶۰۰ نفرند. و بسیاری از اين ۶۰۰ نقر هم، از اينجا رفته‌اند؛ چون سه پست بازرسي بين اينجا و اشکلون (نزديکترين شهر اسرائيل) داير کرده اند که يک فاصله 40 دقيقه‌اي را که راه هر روزه کارگران بوده، به يک مسافرت 12 ساعته و در واقع غيرممکن تبديل کرده است ... . "

"از شروع انتفاضه تاکنون 600 خانه در رفح خراب کرده‌اند، اکثريت ساکنان اين خانه‌ها هيچ ارتباطي با مبارزان نداشتند و فقط، در نزديکی مرز زندگي مي‌کردند. اخيرا شواهدي به دست آورده‌ايم که در گذشته، کشتي‌هايي که مي‌بايد گلهاي غزه را به سمت بازارهاي اروپا ببرند، هفته‌ها براي کنترل امنيتي در معبر "ارض" منتظر مي‌ماندند. به راحتي مي‌تواني تصور کني که شاخه‌هاي گل که بعد از دو هفته معطلي در کشتي به بازار مي‌رسند چه حالی دارند و چه بازاري مي‌توانند پيدا کنند. سرانجام هم، بولدوزرها آمدند و اين مردم را از باغ و باغچه شان جدا کردند."

"چه چيز براي اين مردم مانده؟ اگر پاسخي داري به من بگو! من ندارم. اگر هر کدام از ما زندگي آنها را مي‌ديديم؛ مي‌فهمیديم که چطور آسايش و رفاه از آنها سلب شده، مي‌ديديم که چطور با فرزندان‌شان در جاهايي شبيه انبار و پستو زندگي مي‌کنند؛ اگر اين چيزها براي خودمان پيش مي‌آمد و مي‌دانستيم که سربازها، تانکها و بولدوزرها مي‌توانند هر لحظه برسند و تمام گلخانه‌هايي را که مدتها ساخته‌ايم خراب کنند، خودمان را بزنند و همراه 149 نفر ديگر، ساعتها و ساعتها بازداشت کنند، فکر کن، آيا براي دفاع از خودمان و از چيزهاي اندکي که برايمان مانده، از هر وسيله‌اي، حتي خشونت‌آميز، استفاده نمي‌کرديم؟ به نظر من چرا!"

"معتقدم در شرايط مشابه، اکثريت اسانها، هر طور که بتوانند، از خود دفاع مي‌کنند. فکر مي‌کنم عمو گريچ همين کار را مي‌کند؛ فکر مي‌کنم مادر بزرگ هم همین کار را مي‌کند؛ فکر مي‌کنم خودم هم همین کار را خواهم کرد."

"مادرم! از من مي‌خواهي که از مقاومت بدون خشونت حرف بزنم؟ ديروز، وقتي آن تله، منفجر شد، شيشه هاي تمام خانه‌هاي مسکوني اطراف فرو ريخت. ما داشتيم چاي مي‌نوشيديم و من مي‌خواستم با آن دوتا کوچولو بازي کنم! تا الان، اوقات سختي را گذرانده‌ام! تحمل اين همه محبت و مهرباني برايم بسيار دشوار است، آن هم از جانب مردمي که مستقيما با مرگ رو در رو هستند."

"مي‌دانم که در آمريکا، همه مسائل اينجا، اغراق آميز به نظر مي‌رسد. صادقانه بگويم، گاه، عطوفت مطلق اين مردم که حتي در همان زمان که خانه و زندگي شان درهم کوبيده مي‌شود، مشهود است، براي من سوررئاليستي است. برايم غيرقابل تصور است که آنچه در اينجا مي‌گذرد، مي‌تواند در دنيا پيش بيايد، بدون اينکه اغتشاش و آشوب و جنجال عمومي در پي داشته باشد. اينها قلبم را به درد مي‌آورد، همانطور که در گذشته هم برايم دردناک بود! چه چيزهاي شنيعي که اجازه مي‌دهيم در جهان بگذرد!"

"اين چيزي است که من در اينجا شاهدش هستم؛ قتل و کشتار، حمله‌هاي موشکي، مرگ بچه‌ها با گلوله، اينها قساوت است. و وقتي همه اينها را يکجا در ذهنم جمع مي‌کنم، از احتمال فراموش شدن آن وحشت مي‌کنم."

"اکثريت غالب اين مردم، حتي اگر از نظر اقتصادي امکان گريز از اينجا را داشته باشند، حتي اگر واقعا بخواهند دست از مقاومت بردارند و خاک خود را رها کنند و بروند (و اين، به نظر مي رسد کوچکترين هدف سفاکي‌هاي شارون است) نمی‌توانند.

براي اين که حتي نمي‌توانند براي تقاضاي روادید به اسرائيل بروند، و براي اينکه کشورهاي ديگر اجازه ورود به آنها نمي‌دهند (نه کشور ما و نه کشورهاي عربي). براي همين است که من فکر مي‌کنم وقني تمام امکان زنده بودن فقط در يک وجب جا (غزه) خلاصه مي‌شود و از آن نمي‌توان خارج شد، مي‌توانيم از "نسل‌کشي" حرف بزنيم. شايد شما بهتر بتواني معناي "نسل‌کشي" را، بر طبق قوانين بين المللي تعريف کني. من الان آن را در ذهن ندارم. اما من، اينک بهتر مي‌توانم آن را تصوير کنم، البته اميدوارم!"

"فکر ميکنم تو ميداني که من دوست ندارم از اين کلمات سنگين استفاده کنم. ولي واقعا سعي مي‌کنم آن را تصوير کنم و بگذارم ديگران خودشان نتيجه‌گيري کنند. و با اين حال، همچنان به توضيح و تشريح موقعيت ادامه مي‌دهم."

"من فقط مي‌خواهم براي مادرم بنويسم و به او بگويم که من شاهد اين نسل کشي تاريخي و حيله‌گرانه هستم! من واقعا وحشت زده‌ام، و مدام اعتقاد عميق خود را به انسانيت و شفقت انسانی، مورد سئوال قرار مي‌دهم! اينها بايد متوقف شود!"

"فکر مي‌کنم چقدر خوب است که همه ما، همه کارهاي ديگر را رها کنيم و زندگي خود را وقف اين کار کنيم. اصلا فکر نمي‌کنم که اين کار اغراق است.

من هنوز هم دوست دارم برقصم، دوست پسر داشته باشم و با دوستان و همکارانم شادي کنم و بخندم؛

ولي در عين حال مي خواهم که اينها متوقف بشود، بيرحمي و شقاوت! اين چيزي است که حس مي‌کنم!

من احساس نااميدي مي‌کنم! من متأسفم که اين پستي و دنائت جزو واقعيتهاي جهان ماست! و اينکه ما، در عمل در آن شریکيم!

اين، آني نيست که من برايش به دنيا آمدم! اين، آني نيست که مردم اينجا برايش به دنيا آمده باشند! اين، دنيايي نيست که تو و بابا آرزويش مي‌کرديد؛ آنگاه که تصميم گرفتيد مرا داشته باشيد. "

"اين، آني نيست که من وقتي به درياچه کاپيتال نگاه مي‌کردم، مي‌گفتم: "اينست دنياي بزرگ! و من هم در آنم".

شهر المپیا؛ دریاچه کاپیتال؛ محل سکونت شهید راشل کوری

من دوست ندارم بگويم که مي‌توانم در اين دنيا در آسايش به سر ببرم و بدون هيچ نگراني و در بي خبري کامل از شرکت خودم در اين "نسل کشي"، زندگي کنم؛ باز هم انفجار بزرگي در دوردست!"

راشل عزیز! کابوس، سهم فرشته‌ها نیست، احساس گناه حق ماست: "وقتي از فلسطين برگردم، با کابوسهايم دست به گريبان خواهم بود و احساس گناه خواهم کرد از اينکه در اينجا نمانده‌ام. اما مي‌توانم خود را در کار زياد غرق کنم. آمدن به اينجا يکي از بهترين کارهايي است که تا به حال انجام داده‌ام."

شگفتا از عظمت این کلام: "خواهش مي‌کنم وقتي به نظر خل مي‌آيم، علت آنرا شرافتمندانه به اين تعبير کن که من در ميان يک نسل کشي هستم که خودم هم بطور غيرمستقيم از آن حمايت مي‌کنم و دولت من در آن مسئوليت زيادي دارد. دوستت دارم، همانطور که بابا را! متأسفم از اين که نامه بدي نوشته‌ام!"

28 فوريه 2003؛ "... ما هر روز صداي تانکها و بولدوزرها را مي شنويم، اين مردم نمونه خوبي هستند براي اين که انسان، ياد بگيرد که چطور در راههاي طولاني و سخت مقاومت کند. مي‌دانم که اين شرايط، با شدت و ضعف گوناگون بر آنان مي‌گذرد. اما من، از قدرت آنان در حفظ و نشان دادن شرف انساني شان حيرت مي‌کنم. آنان در شرايط فوق‌العاده دشواري که به سر مي‌برند، سخي و بخشنده هستند، حتی مي‌خندند، زندگي خانوادگي را حفظ مي‌کنند ... ."

راشل عزيز ديگر شهادت آرزويت نبود، نيازت شده بود! اما ما به جاي آنكه پيرو علي و ياور مظلوم باشيم و به تحقق آنچه تو در ذهن پاكت از انسانيت مي‌پروراني و رفاه و راحتي خود را فداي مبارزه با ستم مي‌كني، مشغول نشخوار آیه شیطانی "با دوستان مروت، با دشمنان مدارا" هستيم تا آسايش دو گيتي مان فراهم شود . اُف به اين منطق كه با آموزه‌هاي ابتدايي انسانيت و دين ستيز دارد. شرم بر ما!

نام دخترم فاطمه است اما دوست دارم او را راشل صدا كنم. تا دلخوشي به اسم زيباي فاطمه رسم زيباتر فاطمه (تو) را، از يادم نبرد. صورت كبودت مسلمانان را به ياد ياس كبود مي‌اندازد. چه آهوانه هول و هراس صهيونيزم و بلدوزر کاترپیلار 60 هزارکیلویی شیطان را به تمسخر گرفتي! تصويري که براي هميشه از تو در ذهن انسان مي‌ماند، چهرۀ لهيده و متلاشي شده تو در زير بولدوزر كاترپيلار نيست، بلكه سیمای انساني‌ست با همه لطافتهاي پاک و کودکانه که در نسيم دنيايي که تو در آرزويش بودي معصومانه مي‌خندد!

وای بر صدا و سیمایی که صدا و سیمای معصوم ترا سانسور کند

با تشکر از استاد داودآبادی و وبلاگ بسیار خوبش"راشل کوری" که پیشگام و مرجع بسیاری از مطالب است!

دریافت سخنرانی شهید راشل کوری در نوجوانی؛ ترجمه آن در وبلاگ ادواردو آنی یلّی

دریافت مصاحبه شهید، راشل کوری؛ ترجمه آن در وبلاگ ادواردو آنی یلّی

مقاله مرتبط: تحلیل استراتژیک شخصیت شهید راشل کوری و شخصیت مردم کوفه

----------------------------------------------

[1]. "وَ ما لَكُمْ لا تُقاتِلُونَ في‏ سَبيلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ الَّذينَ يَقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَ اجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ نَصيرا" نساء ۷۵.

"شما را چه شده است كه در راه خدا به مقاتله برنمي‌خيزيد؟ در حاليكه مردان و زنان و كودكان بيچاره و مستضعف صدا مي‌زنند: پرودگارا! ما را از اين قريه‌اي كه اهلش ظالم است نجات بده! و برايمان از طرف خودت وليّي قرار بده و برايمان از طرف خودت ياريگري قرار بده”



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 2 فروردین 1391  | 9:26 AM | نویسنده : قاسمعلی


 

 گفتگو با دكتر غلامعلی حدادعادل، مشاور عالی رهبر معظم انقلاب اسلامی و عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره دلایل و مؤلفه‌های انتخاب نام سال توسط آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای(مدظله العالی)

به نظر شما چرا عالی‌ترین مقام نظام اسلامی نام‌گذاری سال‌ها را پی می‌گیرند؟
 

نوروز لحظه‌ای عزیز برای ایرانی‌ها است. همه‌ی مردم ما با هر سلیقه‌ای تحویل سال و نوروز را مهم می‌دانند. در تاریخ ایران همیشه بالاترین مقامات كشور هم نوروز را جشن می‌گرفته‌اند. در انقلاب اسلامی نیز نوروز با پیام رهبری نظام آغاز می‌شود؛ چه در زمان حضرت امام رحمه‌الله و چه امروز در دوران رهبری آقا. ایشان بیشتر سال‌ها را با یك نامی مشخص كرده‌اند كه به نظر می‌رسد فلسفه‌ی این كار جلب توجه مردم به یك ارزش و همین‌طور در نقطه‌‌ی مقابل آن به یك مشكل است. بر این اساس رهبری با اطلاعات و گزارش‌هایی كه از سراسر كشور دریافت می‌كنند، مطالعات و تجربه‌ای كه دارند، درك و دریافتی كه از معارف اسلامی و قرآنی و مفاهیم انسانی دارند و نیز اشرافی كه به مسائل كشور دارند، هر سال ملت را به یك موضوع توجه می‌دهند.

یعنی آیا جنس نام سال، جنس فرهنگ عمومی است؟
 

دقیقاً چنین است. در واقع از میان همه‌ی ارزش‌ها و جهت‌گیری‌های مطلوب، رهبری یك ارزش را برجسته می‌كنند و در صدر قرار می‌دهند و توجه همگان را به آن جلب می‌كنند. این در واقع نوعی اعتلای فرهنگ عمومی جامعه است كه از وظایف رهبری است. همان‌طور كه می‌دانیم، در جامعه‌ی ما اشكال كم نیست. البته محاسن بسیاری هم وجود دارد. مردم ما حسن‌های بسیاری دارند و جامعه‌ی ما عیب‌هایی هم دارد. رهبری همیشه معتقدند باید در كنار حسن‌ها، عیب‌ها را هم گفت؛ همین‌طور كه برعكس آن را هم تأكید می‌كنند و كسانی را كه فقط عیب‌جویی می‌كنند و چشم بر محاسن می‌بندند، سرزنش می‌كنند.
مقام معظم رهبری برای بیان عیب‌ها از نقطه‌ی مقابل آنها استفاده می‌كنند و آن حسنی را كه توجه به آن می‌تواند عیب‌ها را برطرف كند، نام سال قرار می‌دهند. مثلاً در جامعه بی‌انضباطی اجتماعی وجود داشته و ایشان روی انضباط اجتماعی تأكید می‌كنند. یا وقتی بخواهند با تنبلی مقابله كنند، همت مضاعف را برمی‌گزینند. یا وقتی بخواهند اعتماد به نفس را تقویت كنند، صحبت از نوآوری و شكوفایی می‌كنند. وقتی می‌خواهند به پركاری و عشق به كار تأكید كنند، وجدان كار را اعلام می‌كنند. یا مثلاً ارزش‌هایی مانند رفتار علوی، نهضت حسینی و امثال این‌ها را كه اثرگذار بوده است.

دو نظریه‌ی انتقادی درباره‌ی نام سال وجود دارد. نخست این‌كه نام‌گذاری سال وقتی اعلام می‌شود كه از نظر اجرایی دستگاه‌ها برنامه‌ریزی كرده‌اند و بودجه را بسته‌اند. به همین دلیل آن نام سال در ساختار نظام وارد نمی‌شود. یك عده هم می‌گویند این نام سال تنها حالت شعاری دارد.
 

اهمیت نام‌گذاری سال به این است كه كسی از آن مطلع نباشد و اعلام یكجا و یكباره‌اش موضوعیت دارد. یعنی اگر از سه ماه مانده به پایان سال مسئولان كشور بدانند كه قرار است نام سال آینده چه باشد، دیگر این شكل اعلام از ببن می‌رود و لطف و بدیع بودن آن زایل می‌شود؛ مثل بقیه‌ی حرف‌ها. مگر در بقیه‌ی سال صحبت از ارزش‌ها نمی‌شود؟ این هم می‌شود یكی از آنها. این است كه نباید انتظار داشت كه از قبل همه بدانند امسال سال چه خواهد بود. یعنی كتمان این موضوع قابل فهم است. من یك ‌بار خدمت آقا عرض كردم كه خوب است شما به بعضی‌ها بگویید تا لااقل برنامه‌ریزی كنند. ایشان خیلی از این پیشنهاد استقبال نكردند. رهبری بیشتر می‌خواهند این موضوع در اذهان تثبیت شود و جزء فرهنگ عمومی جامعه شود و برای آینده ذخیره شود.
بنابراین بیشتر وظیفه‌ی دستگاه‌ها توضیح شعار سال و نام سال و تبلیغ آن و جلب توجه به سوی آن است. مقصود این نیست كه حالا یك اقدامات پر خرجی صورت بگیرد و مثلاً ده‌ها میلیون تومان خرج كنند و همایش برگزار كنند و در یك حلقه‌های بسته‌ای مقالات بخوانند تا خروجی آن یك كار محدود شود. نام سال بیشتر برای این است كه جامعه و به‌ویژه جوانان در فضای یك شعار و یك نام تربیت شوند. هر كسی كه دلش به حال كشور می‌سوزد و می‌خواهد این كشور بهتر پیشرفت و رشد كند، وظیفه دارد كه آن نام و آن شعار را توضیح دهد. در واقع تمركز ملی روی یك مفهوم مثل نام سال باعث می‌شود كه آن مفهوم عمیق‌تر در اذهان مردم جای بگیرد.

یعنی شما مخاطب اصلی را توده‌ی مردم می‌دانید؟
 

بله. من یادم هست سالی كه آقا آن را سال نوآوری و شكوفایی نامیدند، بعد از عید در اولین جلسه‌ی شورای عالی انقلاب فرهنگی موضوع مطرح شد و همه خیلی خوشحال بودند و استقبال كردند و بر اهمیت این سال تأكید كردند. صحبت از این شد كه حالا دستگاه‌ها چه وظایفی دارند. یكی از اعضای شورا پیشنهاد كرد كه ما یك دبیرخانه‌ای در كنار دبیرخانه‌ی شورای عالی انقلاب فرهنگی یا در دل دبیرخانه‌ی موجود برای این شعار تشكیل دهیم و از همه‌ی دستگاه‌ها بخواهیم كه تا فلان تاریخ همه‌ی نمونه‌های نوآوری و اسناد نوآوری خود را برای ما برسانند. بنده مخالفت كردم و گفتم از این كارها هیچ خروجی مفیدی درنمی‌آید. فرض كنید یك اداره‌ای هم یك وانت اوراق برای شما فرستاد و اسمش را گذاشتند نوآوری. شما چه‌كار می‌كنید؟ آن‌جا گفتم كه بنده معتقدم غرض رهبری این نیست كه از این نوع كارهای اداری صورت بگیرد، بلكه غرض این است كه تمام دستگاه‌هایی كه با عموم مردم سر و كار دارند، حقیقتِ این موضوع را تشریح كنند و ضرورتش را بیان كنند و نیاز كشور را توضیح دهند و آثار زیانبار فقدان آن را بیان كنند.
رسانه‌هایی كه در كشور با توده‌ی مردم سر و كار دارند، (به معنی عام رسانه) چند دستگاه هستند. اول از همه صداوسیما، بعد مطبوعات، بعد كتاب، بعد فضای مجازی، بعد آموزش و پرورش كه می‌تواند در هر سطحی این نام سال را توسعه دهد؛ مثلاً موضوع انشا شود و معلم‌ها ذهن دانش‌آموزان را برانگیزانند و قلمشان را به حركت درآورند. روحانیت و خصوصاً اهل منبر و وعاظ، همچنین شعرا، نمایش‌نامه‌نویس‌ها، فیلمسازها، همه و همه ببینید چه طیف وسیعی مخاطب دارند.
تمام كسانی كه با مردم سر و كار دارند و پنجره‌شان رو به مردم باز می‌شود و كار نرم‌افزاری از جنس فرهنگی می‌كنند، وظیفه دارند متناسب با نوع كاری كه می‌كنند، نام سال را برای توده‌ی مردم پرورش و بسط بدهند و نتایج آن را بیان كنند تا در واقع از جنبه‌های منفی و مخالف ارزشی كه مطرح‌شده، رسوب‌زدایی كنند و كاری كنند كه خودِ این ارزش نهادینه شود. بنابراین انتخاب نام سال قبل از این‌كه بخواهد یك وظیفه‌ی اجرایی مشخصی روی دوش دولت و دستگاه‌ها بگذارد، یك پدیده‌ی اجتماعی است. یعنی جنس این كار بیش از آن كه دولتی باشد، اجتماعی است و به همین دلیل همه نسبت به آن وظیفه دارند.

با این اوصاف، بیشتر تمركز انتخاب نام سال‌ها ارتقای فرهنگ عمومی است. به نظر شما دلیل امر چیست؟
 

به نظر بنده وظیفه‌ی اول رهبر انقلاب اسلامی، وظیفه‌ی معنوی و فرهنگی است. همین‌طور كه خود پیامبر گرامی اسلام فرموده‌اند: «إنّما بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ»، یعنی فرق جایگاه رهبری با جایگاه دیگر مسئولان نظام جمهوری اسلامی این است كه وزن جنبه‌ی فرهنگی در جایگاه رهبری بیشتر از وزن دیگر جنبه‌ها است. البته رهبری طبق قانون اساسی وظایف و اختیارات متعددی بر عهده دارد، ولی شأن اول رهبری این است كه فرهنگ را كه در جامعه‌ی ما فرهنگ دینی و انسانی و اخلاقی است، گسترش دهند و عمیق‌تر كنند و در واقع از طریق «آدم نو» «عالم نو» بسازند:
آدمی در عالم خاكی نمی‌آید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

این‌كه از نام سال به عنوان شعار یاد كنیم، آیا به اهمیت آن آسیب نمی‌زند؟
 

بالاخره شعار هم بد نیست. همین شعار «استقلال» كه اول انقلاب می‌دادیم، مگر اثر نكرده است؟ همین غیرتی كه در مردم در مسائل هسته‌ای در حال حاضر وجود دارد، از نتایج شعار استقلال است كه اول انقلاب دادیم و هنوز هم می‌دهیم. این كار درستی است و اثر هم دارد. نكته‌ی مهم این است كه رهبری وقتی هر سال یك شعاری را مطرح می‌كنند، به این معنی نیست كه شعار سال قبل تاریخ مصرفش تمام شده است؛ خشت روی خشت گذاشته می‌شود تا بنای اخلاق عمومی ساخته شود.
اخیراً در مجمع تشخیص مصلحت نظام، سیاست‌های كلی اجتماعی در دستور كار كمیسیون فرهنگی-اجتماعی مجمع قرار گرفت. بنده پیشنهاد كردم كه دبیرخانه‌ی مجمع نام‌های سال را كه رهبری در چند سال گذشته مطرح كرده‌اند، بررسی كند و از نام‌های مربوط به مسائل اجتماعی در تدوین سیاست‌های كلی استفاده كند. یعنی سیاست‌های كلی را گرایش بدهد و از جمله به سوی آن‌چه رهبری از طریق نام‌گذاری سال از جامعه خواسته‌اند. از این پیشنهاد استقبال شد و قرار شد این كار انجام شود. به نظر بنده جای این بحث در مجمع است، چون تدوین سیاست‌های كلی نظام پس از مشورت با مجمع تشخیص با رهبری است.

رهبر معظم انقلاب اسلامی چه عناصر و مؤلفه‌هایی را در انتخاب نام سال لحاظ می‌كنند؟
 

در واقع نوعی جمع‌بندی مجموع عوامل است؛ از جمله آسیب‌هایی اجتماعی كه باید برطرف گردد. جوانه‌های نویی كه در جامعه روییده است. گاهی نیز ممكن است شرایط بین‌المللی یا اقتضائات داخلی هم اثرگذار باشد.
منبع: پایگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(مدظله العالی)



نظرات 0
تاريخ : شنبه 17 اردیبهشت 1390  | 12:13 AM | نویسنده : قاسمعلی

چه تعبيري خدا در نقطه دارد
كه تفسيري جدا هر نقطه دارد
به تعداد بهار عمر زهرا (س)
همين اندازه كوثر(سوره كوثر) نقطه دارد

 

:: سالروز شهادت حضرت فاطمه مرضیه (سلام الله علیها ) تسلیت باد ::



نظرات 1
تاريخ : جمعه 16 اردیبهشت 1390  | 1:39 PM | نویسنده : قاسمعلی

ایرانیان اسلام را پذیرفته بودند نه عرب را، اسلام از آن جهت مقبول همه ملت‌ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ قومی و نژادی نداشت، جهانی و انسانی بود.
 

 از جمله خصوصیات بسیار ممتاز و شاخص استاد مطهری که ایشان را به یک معنا سرآمد روشنفکران دینی و مصلحان بزرگ قرار داده، توجه و اعتنای شگرف این عالم دینی به مسایل فکری روز و اقتضائات زمانی است. اتفاقا یکی از بن‌مایه‌های اشراف و آگاهی وسیع مطهری به حوزه‌های مختلف تاریخی، جامعه‌شناسی، فقهی، کلامی، فلسفی و قرآنی را باید در همین موضوع جست‌وجو کرد.

یکی از رموز موفقیت مطهری در به سرانجام رساندن پروژه احیای اندیشه دینی در پیش از انقلاب و جذب نخبگان و جوانان دانشگاهی آن هم در روزگاری که مارکسیسم با شعارهای به ظاهر زیبا دل جوانان را می‌ربود در این است که مطهری نه با وعظ و خطابه و نصیحت یا حتی هشدارهایی که پشت آن تعقل و خرد نباشد به مصاف با گفتمان روز می‌رود بلکه پشت اظهارات او کوهی از استدلال، منطق و خرد قرار دارد که اندیشه‌های او را از افتادن در دام تاریخ انقضاء و زمان محدود مصرف نجات می‌دهد، وگرنه مطهری نیز به مانند بسیاری از روشنفکرنماهایی که به ظاهر خود را یک مصلح می‌دانستند اما به واقع دنبال مطامع شخصی خود بودند مثل یک تب تند فروکش می‌کرد و نامش هم از خاطره‌ها حذف می‌شد.

مطهری آن‌گونه می‌اندیشد که عمل می‌کند و آن‌گونه عمل می‌کند که می‌اندیشد، بنابراین او را به هیچ عنوان نمی‌توان در ردیف اندیشمندانی قرار داد که ممکن است خوب فلسفه‌بافی کنند اما نه نسبت به آثار فلسفه‌بافی‌های خود اعتنایی دارند و نه خود را مجاب می‌کنند که عامل به آنچه می‌گویند، باشند.

از این نقطه نظر می‌توان درباره اینکه چرا مطهری پیش از انقلاب کتاب ارزشمند «خدمات متقابل اسلام و ایران» را می‌نویسد، همچنان که گفته شد استاد مطهری با چشمانی باز وقایع و رخدادهای زمانی که در آن زندگی می‌کرد را رصد می‌کرد و در این رصدها است که متوجه اصرار عجیب رژیم طاغوت در کوفتن بر طبل ملی‌گرایی و ناسیونالیسم می‌شود، برگزاری مراسم‌های مجلل و جشن‌های شاهنشاهی در تخت جمشید، متصل کردن پهلوی به حکومت‌های شاهنشاهی پیش از اسلام در ایران، تغییر تقویم رسمی کشور و پرورش تئوریسین‌های و مورخانی که با جعل معنا و تاریخ تنور ملی‌گرایی و ملت‌پرستی را شعله‌ور نگاه دارند نمونه‌ای از رفتارهایی است که در جهت خدشه وارد کردن و تحریف هویت حقیقی ایرانی- اسلامی صورت می‌گیرد، از این رو است که مطهری با روشنگری به افشای این پروژه‌ها می‌پردازد.

البته همچنان که مطهری در این کتاب به درستی بر روی آن تأکید می‌کند قرار دادن اسلام و ملیت روبروی هم یک فکر استعماری برای تضعیف وحدت جهان اسلام است و البته در گذشته هم ریشه‌های تاریخی داشته است.

 

ایرانی‌ها مسلمان شدند اما عرب نشدند
استاد مطهری در بخشی از کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» در این‌باره می‌نویسد: سیاست اموی‌ها بر اصل تفوق عرب بر غیر عرب نا‌م‌گذاری شد. معاویه به صورت بخشنامه به همه عمال خویش اطلاع داد که برای عرب حق تقدم قایل شوند. این عمل ضربه مهلکی بر پیکر اسلام وارد کرد، منشأ اصل تجزیه شدن حکومت اسلامی به صورت حکومت‌های کوچک همین کار بود. بدیهی است، هیچ ملتی حاضر نیست تفوق و قیومیت ملت دیگر را بپذیرد.

نکته بسیار مهم و کلیدی که مطهری در این کتاب بر روی آن انگشت می‌گذارد بر ضرورت تمایز قایل شدن میان پذیرش اسلام و پذیرش هویت عربی است. در آن روزگار در تبلیغات رسمی به گونه‌ای القا می‌شد که انگار قرار است ایرانی‌ها با پذیرش اسلام به یک ملت و هویت عربی تبدیل شوند، از این رو بود که مدام گفته می‌شد ما ایرانی هستیم و اجازه نمی‌دهیم عرب‌ها هویت حقیقی ما را دست‌کاری کنند.

استاد مطهری در پاسخ به این ترفندها به یک نکته مهم اشاره می‌کند: ایرانیان اسلام را پذیرفته بودند نه عرب را، اسلام از آن جهت مقبول همه ملت‌ها بود که علاوه بر سایر مزایایش رنگ قومی و نژادی نداشت، جهانی و انسانی بود. ایرانیان و همچنین سایر مسلمانان غیر عرب به هیچ‌وجه حاضر نبودند سیادت عرب را بپذیرند.

عکس‌العمل ابتدایی که ایرانیان در مقابل این تبعیضات نشان دادند بسیار منطقی و انسانی بود. آنها عرب را به کتاب خدا دعوت کردند. گفته رسول خدا راست آمد که فرمود به خدا متمم آخر کار عجم شما را به دین اسلام و کتاب خدا دعوت خواهد کرد، آنچنان که در اول کار آنها را به کتاب خدا دعوت کردید.

 

ایرانیان در برابر تعصب‌های نژادی ایستاده‌اند
مطهری در ادامه این فصل به موضوع مهم دیگری اشاره می‌کند که به واقع از برجسته‌ترین خدمات ایرانیان به اسلام است؛ ایرانیان اگر می‌خواستند بر اصل و نژاد و فرهنگ خود مباهات کنند نه تنها چیزی کمتر از عرب‌ها نداشتند بلکه در جایگاهی بالاتر می‌نشستند. عرب‌های جاهل دختران خود را زنده به گور می‌کردند و بت می‌پرستیدند و بادیه‌نشین بودند اما ایرانیان پیش از اسلام پیرو دین یکتاپرستی بودند، به هیچ عنوان بت نداشتند، دختران خود را زنده به گور نمی‌کردند و معماری درخشانی داشتند، با این همه فرهنگ ایرانی به مرور در دل خود دچار آفت‌هایی شده بود و وقتی ایرانی‌ها متوجه بنیان‌های اصیل، توحیدی و کامل دین اسلام شدند درنگ را جایز ندانستند چرا که می‌دانستند اسلام دین مبتنی بر فطرت است و به تعبیر آن مصرع «چون که صد آمد نود هم پیش ما است» آنها اگر می‌خواستند بر طبل نژاد و اصالت بکوبند هیچ‌گاه اسلام نمی‌آوردند، همچنان که مطهری در همین کتاب می‌نویسد افتخارات نژادی ایرانیان بسی بیشتر از اعراب بود اما این کار را نکردند و از عرب به اسلام پناه بردند نه به چیز دیگر البته نهضت شعوبیگری تدریجا یک مسیر انحرافی پیدا کرد.

در مسیری افتاد که نهضت قومیت عربی افتاده بود یعنی در مسیر تفاخرات قومی و نژادی و تفوق نژاد ایرانی بر سایر نژادها خصوصا بر نژاد عرب افتاد و احیانا از صدور نژادپرستی تجاوز کرد و تا زندقه کشیده شد ولی همین که شعوبیگری به این مرحله رسید توده مردم ایران و علمای باتقوای ایرانی شعوبیگری را سخت محکوم کردند و از آن تبری جستند یعنی بار دیگر با یک عکس‌العمل اسلامی از طرف ایرانیان در مقابل یک انحراف که از میان خودشان برخاسته و رشد کرده بودند مواجه می‌شویم، علت شکست شعوبیگری هم همین بود.

اگر ایرانیان مسیر اولی را حفظ می‌کردند خدمت بزرگی به جهان اسلام عموما و خودشان خصوصا می‌کردند. برخی از ایرانیان آنچنان از این قوم شعوبیگری ناراحت و متأسف بودند و آن را خطری برای اسلام تلقی می‌کردند که علی‌رغم نژاد و قومیت خودشان به اعراب تعصب می‌ورزیدند و این یکی از شگفتی‌های تاریخ و از نشانه‌های نفوذ عمیق اسلام در روح ایرانی است.

 

خبرگزاری شبستان



نظرات 0
تاريخ : سه شنبه 13 اردیبهشت 1390  | 4:15 PM | نویسنده : قاسمعلی

استاد مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» به مسئله‌ای اشاره می‌کند که راز آغوش باز ایرانی‌ها در پذیرش اسلام است، عاملی که مشت مکاتبی که سعی دارند قرائتی ملی‌گرایانه از اسلام ارایه دهند را باز می‌کند...


شهید آیت‌الله مرتضی مطهری از آن دست عالمان و روشنفکرانی است که به خاطر طرح مباحث مبنایی در سخنرانی‌ها و کتاب‌های خود عملا به بسیاری از شبهاتی که امروز جریان‌های انحرافی سعی در القای آن دارند، پاسخ داده است.

آیت‌الله مطهری در کتاب «خدمات متقابل ایران و اسلام» در فصل «ما و اسلام» به خوبی به تبیین تنیدگی فرهنگ ایرانی- اسلامی می‌پردازد و به مسئله مهمی اشاره می‌کند که به واقع راز آغوش باز ایرانی‌ها در پذیرش اسلام است. این همان عنصری است که مشت مکاتبی که بیهوده تلاش می‌کند قرائتی ملی‌گرایانه از اسلام به دست دهد را باز می کند.

اما آن راز چیست؟ آن راز چیزی جز فکر بلند ایرانی‌ها در گذر از تعصب‌های نژادی و آیینی نبوده است. ایرانی‌ها اتفاقا پیش از اسلام، یکتاپرست و پیرو دین زرتشت بوده‌اند، دینی که یکی از مهم‌ترین و محوری‌ترین آموزه‌های اخلاق را در سه فصل معنادار و مجمل گفتار نیک، پندار نیک و رفتار نیک صورت‌بندی می‌کند، با این همه ایرانی‌ها چشم بسته نبودند و وقتی می‌بینند دین و آیینی به مراتب کامل‌تر در پیش‌روی آنها است با آغوش باز به آن می‌پیوندند.

مطهری در این رابطه در فصل «ما و اسلام» می‌نویسد: «ما ایرانیان در طول زندگانی چند هزار ساله خود در عین اینکه به ملیت خود علاقه‌مند بوده‌ایم این علاقه‌مندی زیاد تعصب‌آمیز و کورکورانه نبوده و سبب کوری باطنی ما نگشته است تا ما را از حقیقت دور نگاه دارد و قوه تمییز را از ما بگیرد و در ما عناد و دشمنی نسبت به حقایق به وجود آورد».

 

فرهنگ ایرانی- اسلامی درهم تنیده و لاینفکند

مطهری در ادامه این فصل به مسئله مهمی اشاره می‌کند؛ اینکه ارتباط اجزای فرهنگ ایرانی و اسلامی صرفا یک ارتباط مکانیکی نیست، به این معنا که مثلا فرهنگ ایرانی- اسلامی را یک ساختمان و بنا در نظر بگیریم که فضای داخلی آن با پارتیشن‌بندی و دیوارکشی بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی تقسیم‌بندی شده و هیچ ارتباط ارگانیکی میان این دو جزء موجود نباشد.

همچنان که مطهری در ادامه فصل «ما و اسلام» اشاره می‌کند از ابتدای دوره هخامنشی که تمام ایران کنونی به اضافه قسمت‌هایی از کشورهای همسایه، تحت یک فرمان درآمد تقریبا دو هزار و پانصد سال می‌گذرد. از این 25 قرن، نزدیک 14 قرن را ما با اسلام بسر برده‌ایم و این دین در متن زندگی ما وارد و جزء زندگی ما بوده است. با آداب این دین کام اطفال خود را برداشته‌ایم، با آداب این دین زندگی کرده‌ایم، با آداب این دین خدای یگانه را پرستیده‌ایم، با آداب این دین مرده‌های خود را به خاک سپرده‌ایم. تاریخ ما، سیاست ما، ادبیات ما، قضاوت و دادگستری ما، فرهنگ و تمدن ما، شئون اجتماعی ما و بالاخره همه چیز ما با این دین توأم بوده است.

البته مطهری از نقش فرهنگ غنی ایرانی‌ها در بسط فرهنگ غنی‌تر اسلام غافل نیست، آنجا که می‌نویسد به اعتراف همه مطلعین ما در این مدت خدمات ارزنده و فوق‌العاده و غیرقابل توضیحی به تمدن اسلامی نموده‌ایم و در ترقی و تعالی این دین و نشر آن در میان سایر مردم جهان از سایر ملل مسلمان حتی از اعراب بیشتر کوشیده‌ایم. هیچ ملتی به اندازه ما در نشر و اشاعه و ترویج و تبلیغ این دین فعالیت نداشته است.

 

ملیت‌پرستی در جهان اسلام تفکری استعماری است

روشنفکر بزرگ دینی معاصر ما در ادامه به تبیین ملت‌پرستی و ملی‌گرایی و آثار آن در تفرقه و پراکندگی ملت‌های جهان اسلام می‌پردازد. وی معتقد است: مسئله ملیت‌پرستی در عصر حاضر برای جهان اسلام مشکل بزرگی به وجود آورده است. گذشته از اینکه فکر ملیت‌پرستی برخلاف اصول تعلیماتی اسلامی است زیرا از نظر اسلام همه عناصر‌ها علی‌السوا هستند، این فکر مانع بزرگی است برای وحدت مسلمانان.

چنانچه می‌دانیم جامعه اسلامی از ملل مختلفی تشکیل شده است و در گذشته اسلام از ملل مختلف و گوناگون یک واحد به وجود آورد به نام جامعه اسلامی، این واحد اکنون نیز واقعا وجود دارد اما در قرون جدید قدرت‌های اروپایی و آمریکایی در این واحد جدایی انداخت.

 

یا ایها الناس سند فرعی بودن ملیت در اسلام است

واقعیت آن است که برجسته‌سازی افکار مبتنی بر ملیت‌پرستی همچنان که بن‌مایه‌هایش در مکتب ایرانی هم به وضو به چشم می‌آید، همان‌طور که مطهری معتقد است یک فکر استعماری برای ایجاد تفرقه در جهان اسلام است. قدرت‌های غربی به خوبی می‌دانند که آموزه‌های اسلامی فصل مشترک مسلمانان در کشورهای مختلف است، بنابراین نفوذ و ایجاد شکاف در این آموزه‌ها به راحتی و سهولت ممکن نیست، از این رو است که مسئله نژاد و ملیت را زنده می‌کنند تا از این رهگذر منافع خود را تأمین کنند.

پیامبر مکرم اسلام (ص) با وجود آنکه به لحاظ قومیتی به عرب منتسب بود اما اصالتی به قومیتی نمی‌دادند و اتفاقا در برابر تمام امتیازات قومی- قبیله‌ای می‌‌ایستادند. مگر نه این است که پیامبر (ص) اعلام کردند همه انسان‌ها فارغ از آنکه به چه قومیت و ملیت و نژاد و جنسیتی متعلق باشند در پیشگاه خداوند برابرند مگر آنکه پرهیزگار باشند؟

از طرف دیگر یکی از درخشان‌ترین اسناد مهم در قرآن برای فرعی بودن مسئله ملیت، خطابی است که خداوند در سخن گفتن با بندگانش انتخاب می‌کند. آیه‌ای در قرآن نمی‌توانید پیدا کنید که با ایا ایها العرب آغاز شود، خداوند جغرافیا و نژادی خاص را مورد خطاب قرار نمی‌دهد بلکه با گستره وسیع بندگانش سخن می‌گوید. یا ایها الناس سندی از فرعی بودن موضوع ملیت در آموزه‌های دینی و وحیانی ما است.

 

خبرگزاری شبستان



نظرات 0
تاريخ : دوشنبه 5 اردیبهشت 1390  | 4:01 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : مصباح ( چراغی برای ادامه راه )

حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح روز 3 ارديبهشت 1390 در دیدار پرشور هزاران نفر از مردم استان فارس در سخنان بسیار مهمی ضمن تبیین شرایط حساس کنونی دنیا و منطقه، با توجه به بیداری اسلامی، همه مردم و مسئولان را به حفظ اتحاد و انسجام و کار و تلاش بیوقفه، و بهانه ندادن بدست دشمنان نظام اسلامی توصیه و تأکید کردند: امروز قوای سه گانه بویژه دولت حقاً و انصافاً در حال خدمت و تلاش هستند و ملت و رهبری همواره از خط کار و خدمت در کشور حمایت خواهند کرد اما هرجا که رهبری احساس کند از مصلحت بزرگی غفلت می شود، وارد خواهد شد و رهبری تا زنده است هیچگاه نخواهد گذاشت، در حرکت عظیم ملت ایران بسوی آرمانها، ذره ای انحراف ایجاد شود. 

 

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت الله خامنه ای، ایستادگی ملت ایران بر موضع حق خود و الگو شدن آن برای ملتهای منطقه را علت اصلی فشارها و تبلیغات خصمانه بر ضد نظام اسلامی دانستند و افزودند: با وجود همه این فشارها، نظام جمهوری اسلامی محکم ایستاده و کوتاه هم نیامده است و همین استحکام نظام اسلامی موجب شده است، تیغ آنها کند شود و بر صخره فرود آید. 

ایشان با تأکید بر اینکه ملت و دولت باید این حالت صخره گون نظام اسلامی را حفظ کنند، خاطرنشان کردند: نگذارید اختلاف و شکاف بوجود آید و آنچه را که دشمن در تبلیغات و خباثت های سیاسی خود می خواهد، روی دهد. 

رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به قضایای چند روز اخیر درباره وزارت اطلاعات افزودند: تبلیغات رسانه های بیگانه را در مورد این قضایا که آنچنان اهمیتی هم ندارد ببینید، که چه جنجالی به راه انداخته اند و در تحلیل های خود می گویند در جمهوری اسلامی ایران شکاف و حاکمیت دوگانه بوجود آمده و رئیس جمهور، حرف رهبری را گوش نکرده است. 

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: تبلیغات دشمنان در روزهای اخیر بار دیگر نشان داد که آنها چگونه منتظر بهانه هستند و همچون گرگ برای حمله در کمین نشسته اند. 

ایشان با تأکید بر اینکه اعضای دولت و شخص رئیس جمهور حقاً و انصافاً مشغول خدمت در کشور هستند خاطرنشان کردند: ملت و رهبری همواره از خط کار و خدمت حمایت می کنند و ملاک هم اشخاص نیستند بلکه ملاک اصلی خط کار و خدمت است. 

رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به مشخص بودن مسئولیت ها و وظایف در قانون اساسی افزودند: رهبری هیچگاه بنای دخالت در تصمیم ها و کارهای دولت را ندارد، مگر آنجایی که احساس کند مصلحتی مورد غفلت قرار گرفته است. 

حضرت آیت الله خامنه ای تأکید کردند: در قضیه اخیر هم که چندان مهم نیست، احساس شد از مصلحت بزرگی غفلت شده است.
 
ایشان با توصیه به عناصر داخلی و دلسوزان کشور برای پرهیز از بگومگوها و تحلیل های پوچ بر ضد یکدیگر و زمینه ایجاد نکردن برای فضای تبلیغاتی بیگانگان، خاطرنشان کردند: نظام جمهوری اسلامی، دستگاه مقتدری است و رهبری هم محکم در مواضع صحیح خود ایستاده است. 

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: تا زمانیکه من زنده هستم و مسئولیت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظیم ملت ایران بسوی آرمانها، ذره ای منحرف شود. 

ایشان با تأکید بر اینکه تا زمانیکه مردم با شور، شعور، بصیرت و عزم راسخ در میدان هستند، لطف الهی هم شامل خواهد بود، خاطرنشان کردند: اگر مسئولان به سراغ مسائل شخصی بروند و اهداف را فراموش کنند، کمک الهی هم کم خواهد شد. 

رهبر انقلاب اسلامی افزودند: امروز علاوه بر مردم، مسئولان در قوای سه گانه نیز در میدان کار و تلاش و مجاهدت و در حال انجام مسئولیت های سنگین خود هستند. 

حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به نامگذاری امسال به عنوان سال جهاد اقتصادی، تأکید کردند: همه مردم و مسئولان باید دست به دست هم دهند تا این حرکت آغاز شود زیرا هدف از نامگذاری های هر سال، ایجاد زمینه برای شروع حرکت به سمت شعار و هدف انتخاب شده است. 

ایشان با تأکید بر اینکه رؤسای قوا و مسئولان خالی از نقص نیستند، خاطرنشان کردند: باید همواره به خدا پناه ببریم و با شناخت نقص های خود و کاستن از آنها، در مسیر حرکت ملت ایران گره ایجاد نکنیم. 

رهبر انقلاب اسلامی در سخنان خود به تحولات کنونی منطقه نیز اشاره کردند و افزودند: امروز به برکت اسلام و انقلاب اسلامی، بیداری عمومی اسلامی درمنطقه روی داده است که قطعاً به نتیجه خواهد رسید، همانگونه که در برخی نقاط تاکنون به نتیجه رسیده است. 

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: هرچه عزم، ایمان و آمادگی مردم برای فداکاری بیشتر شود، احتمال پیروزی هم بیشتر خواهد شد. 

ایشان با اشاره به غافلگیری امریکا، اروپا و صهیونیستها در قبال تحولات منطقه خاطرنشان کردند: تمام تلاش قدرتهای استکباری بر این است که بر تحولات منطقه مسلط شوند اما این بیداری اسلامی تمام شدنی نیست و این حرکت رو به جلو، بازگشتی به عقب نخواهد داشت. 

رهبر انقلاب اسلامی افزودند: نهایت و آینده این حرکت، به نفع مردم منطقه خواهد بود اما آنان باید کاملاً هوشیار و مراقب باشند زیرا دشمن برای منحرف کردن این حرکت، در کمین نشسته است. 

حضرت آیت الله خامنه ای با اشاره به ظلم آشکار به مردم بحرین، یمن و لیبی تأکید کردند: داوری منصفانه قضایای کنونی منطقه بویژه در این سه کشور، نشان می دهد، قدرتهای غربی به مردم ظلم کرده اند، و جنایتکار و مقصر غیرقابل اغماض هستند. 

ایشان دلیل اصلی ظلم امریکا و غرب به مردم منطقه را، دولت جعلی اسرائیل دانستند و خاطرنشان کردند: در تحولات کنونی منطقه بیشترین ظلم به مردم بحرین شده است. 

رهبر انقلاب اسلامی با اشاره به تبلیغات گسترده غرب بر ضد ایران افزودند: از آنجایی که جمهوری اسلامی ایران موضع حقی را انتخاب و صراحتاً آن را اعلام کرده، قدرتهای غربی حملات تبلیغاتی خود را به سمت ایران متمرکز کرده اند. 

حضرت آیت الله خامنه ای تأکید کردند: جمهوری اسلامی ایران بر خلاف خواسته قدرتهای استکباری، در قبال تحولات منطقه یک تماشاگر بی تفاوت نیست و ملت، دولت و نخبگان سیاسی ایران در برابر این اقدامات ظالمانه مستکبران، تماشاگر نخواهند بود. 

ایشان با اشاره به ادعای دخالت ایران در امور منطقه آن را بی اساس خواندند و افزودند: جمهوری اسلامی ایران به غیر از اعلام صریح موضع خود، چه دخالتی در بحرین، یمن و لیبی کرده است. 

رهبر انقلاب اسلامی تأکید کردند: جمهوری اسلامی ایران در اعلام نظر حق و صریح خود هیچگاه از اخم قدرتهای پوشالی دنیا نترسیده و نخواهد ترسید و ملاحظه آنها را هم نخواهد کرد. 

حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: اعتراض مردم بحرین بجا و به حق است و اگر وضعیت مردم بحرین و نوع حکومت آنها و نحوه استفاده حاکمان از حکومت برای هر انسان صاحب بینش بیان شود، قطعاً رفتار حکومت بحرین محکوم خواهد شد. 

ایشان افزودند: رفتار حکومت بحرین در مواجهه با مردم اشتباه است زیرا اینگونه اقدامات جز افزایش عقده ها و عصبانیت مردم، فایده ای ندارد و ممکن است خشم مردم بار دیگر هنگامی سرباز کند که حکومت نتواند هیچ کاری انجام دهد. 

رهبر انقلاب اسلامی خاطرنشان کردند: علاوه بر حکومت بحرین، کسانی هم که از خارج به بحرین نیرو اعزام کردند دچار اشتباه شده اند. 

حضرت آیت الله خامنه ای قضایای لیبی را هم نمونه دیگری از ظلم قدرتهای استکباری به مردم برشمردند و افزودند: غربیها نمی خواهند در لیبی که در نزدیکی اروپا قرار دارد و سرشار از نفت است، حکومتی مردمی و مسلمان سرکار بیاید، بنابراین سیاست بازی با ملت لیبی را در پیش گرفته اند اما مردم متوجه این سیاست غربی ها شده اند. 

ایشان مجرم اصلی در حوادث اخیر منطقه را مستکبران دنیا و شبکه صهیونیستی بین المللی دانستند و خاطرنشان کردند: آنها با استفاده از شرایط کنونی، در حال فشار آوردن به مردم غزه و به شهادت رساندن روزانه مردم هستند، و باید ملتهای منطقه و دولتها از عملکرد رژیم صهیونیستی غفلت نکنند. 

رهبر انقلاب اسلامی در بخش دیگری از سخنان خود با اشاره به سابقه تاریخی و برجسته علما و مردم استان فارس بویژه شیراز در عرصه های مبارزه، جهاد، تدین، علم، ادب و مسائل سیاسی و اجتماعی افزودند: مردم فارس همواره جزو پیشروها بوده اند، و استان فارس حقاً و انصافاً یک قله است. 

حضرت آیت الله خامنه ای اظهار ارادت و اخلاص روزافزون مردم فارس به حرم احمد بن موسی و برادران آن حضرت و همچنین تقدیم چهارده هزار و ششصد شهید در دوران دفاع مقدس را نمونه بارزی از تدین، و ایثار و فداکاری مردم این استان دانستند و تأکید کردند: کلید اصلی پیشرفت ملتها ایستادگی آنان بر سخن حق خود است و ملت ایران با ایستادگی بر راهی که انتخاب کرده، توانسته است علاوه بر پیشرفت روزافزون در زمینه های مختلف، برای دیگر ملتها نیز الگو شود. 

در این دیدار حجت الاسلام والمسلمین ایمانی نماینده ولی فقیه و امام جمعه شیراز در سخنانی، وجود سومین حرم اهل بیت در شیراز، علمای بزرگ استان فارس، نقش مردم در دوران نهضت اسلامی و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، تقدیم چهارده هزار و ششصد شهید در دوران دفاع مقدس را از جمله ویژگیهای برجسته مردم متدین و ادب پرور استان فارس برشمرد. 

سردار غیب پرور فرمانده سپاه پاسداران استان فارس هم در سخنانی گزارش از برگزاری کنگره سرداران و چهارده هزار و ششصد شهید استان فارس ارائه کرد.

منبع : fararu.com



نظرات 0
تاريخ : یک شنبه 4 اردیبهشت 1390  | 11:26 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : مصباح (چراغی برای ادامه راه )

انزواي‌ خردمندان‌
متأسفانه‌ گروهي‌ به‌ دنبال‌ سياست‌زدگي‌ و گروهي‌ به‌ دنبال‌ سياسي‌زدايي، دائماً‌ تبديل‌ فضاي‌ فرهنگي‌ كشور را به‌ سكوت‌ مرداب‌گونه‌ يا طلاتم‌ گرداب‌آور، مي‌خواهند تا در اين‌ بلبشو، فقط‌ صاحبان‌ قدرت‌ و ثروت‌ و تريبون، بتوانند تأثيرگذار و جريان‌ساز باشند و سطح‌ تفكر اجتماعي‌ را پايين‌ آورده‌ و همه‌ فرصت‌ ملي‌ را هدر دهند و اعصاب‌ ملت‌ را بفرسايند و درگيري‌هاي‌ غلط‌ و محيط‌ قبيله‌اي‌ يا فرهنگ‌ فاسد بيگانه‌ را رواج‌ دهند و در نتيجه‌ صاحبان‌ خرد و احساس، ساكت‌ و مسكوت‌ بمانند و صاحبدلان‌ و خردمندان، بر كنار و در حاشيه‌ مانده‌ و منزوي، خسته‌ و فراموش‌ شوند در چنين‌ فضايي، جامعه‌ به‌ جلو نخواهد رفت‌ و دعوي‌ها، تكراري‌ و ثابت‌ و سطحي‌ و نازل‌ مي‌گردد، هيچ‌ فكري‌ توليد و حرف‌ تازه‌اي‌ گفته‌ نمي‌شود، عده‌اي‌ مدام‌ خود را تكرار مي‌كنند و عده‌اي‌ ديگر تنها غرب‌ را ترجمه‌ مي‌كنند و جامعه‌ و حكومت‌ نيز كه‌ تابع‌ نخبگان‌ خويش‌اند، دچار انفعال‌ و عقبگرد مي‌شوند.

گرداب‌ دور باطل‌
من‌ عميقاً‌ متأسفم‌ كه‌ برخي‌ ميان‌ مرداب‌ «سكوت‌ و جمود» با گرداب‌ «هرزه‌گويي‌ و كفرگويي» طريق‌ سومي‌ نمي‌شناسند و گمان‌ مي‌كنند كه‌ براي‌ پرهيز از هر يك‌ از اين‌ دو، بايد به‌ دام‌ ديگري‌ افتاد. حال‌ آن‌ كه‌ انقلاب‌ اسلامي‌ آمد تا هم‌ «فرهنگ‌ خفقان‌ و سرجنباندن‌ و جمود» و هم‌ «فرهنگ‌ آزادي‌ بي‌مهار و خودخواهانة‌ غربي» را نقد و اصلاح‌ كند و فضايي‌ بسازد كه‌ در آن‌ «آزادي‌ بيان»، مقيد به‌ «منطق‌ و اخلاق‌ و حقوق‌ معنوي‌ و مادي‌ ديگران» و نه‌ هيچ‌ چيز ديگري، تبديل‌ به‌ فرهنگ‌ اجتماعي‌ و حكومتي‌ گردد و حريت‌ و تعادل‌ و عقلانيت‌ و انصاف، سكة‌ رايج‌ شود تا همه‌ انديشه‌ها در همة‌ حوزه‌ها فعال‌ و برانگيخته‌ گردند.

نقطه‌ تعادل‌
آن‌ گاه‌ كه‌ نخبگان‌ ما نقطة‌ تعادل‌ ميان‌ «هرج‌ و مرج» و «ديكتاتوري» را شناسائي‌ و تثبيت‌ كنند، دوران‌ جديد آغاز شده‌ است. آري‌ نبايد از «آزادي» ترسيد و از «مناظره» گريخت‌ و «نقد و انتقاد» را به‌ كالاي‌ قاچاق‌ و يا امري‌ تشريفاتي، تبديل‌ كرد چنان‌ چه‌ نبايد به‌جاي‌ مناظره، به‌ «جدال‌ و مرأ» گرفتار آمد و به‌جاي‌ آزادي‌ به‌ دام‌ هتاكي‌ و مسئوليت‌گريزي‌ لغزيد. آن‌ روز كه‌ سهم‌ «آزادي» سهم‌ «اخلاق» و سهم‌ «منطق» همه‌ يك‌جا و در كنار يك‌ديگر ادا شود، آغاز روند خلاقيت‌ علمي‌ و تفكر بالندة‌ ديني‌ در اين‌ جامعه‌ است.

ارزش‌ فكر
بايد «توليد نظريه‌ و فكر»، تبديل‌ به‌ يك‌ ارزش‌ عمومي‌ در حوزه‌ و دانشگاه‌ شود و در قلمروهاي‌ گوناگون‌ عقل‌ نظري‌ و عملي، از نظريه‌ سازان، تقدير به‌ عمل‌ آيد و به‌ نوآوران، جايزه‌ داده‌ شود و سخنانشان‌ شنيده‌ شود تا ديگران‌ نيز به‌ خلاقيت‌ و اجتهاد، تشويق‌ شوند. بايد ايده‌ها در چارچوب‌ منطق‌ و اخلاق‌ و در جهت‌ رشد اسلامي‌ با يك‌ديگر رقابت‌ كنند و مصاف‌ دهند تا جهان‌ اسلام، اعاده‌ هويت‌ و عزت‌ كند و ملت‌ ايران‌ به‌ رتبه‌اي‌ جهاني‌ كه‌ استحقاق‌ آن‌ را دارد بار ديگر دست‌ يابد.

راه‌ انديشه‌
براي‌ بيدار كردن‌ عقل‌ جمعي، چاره‌اي‌ جز مشاوره‌ و مناظره‌ نيست‌ و بدون‌ فضاي‌ انتقادي‌ سالم‌ و بدون‌ آراي‌ بيان‌ و گفت‌وگوي‌ آزاد با «حمايت‌ حكومت‌ اسلامي» و «هدايت‌ علماو صاحب‌نظران» توليد علم‌ و انديشه‌ ديني‌ و در نتيجه، تمدن‌ سازي‌ و جامعه‌پردازي، نا ممكن‌ يا بسيار مشكل‌ خواهد بود. براي‌ علاج‌ بيماري‌ها و هتاكي‌ها و مهار هرج‌ و مرج‌ فرهنگي‌ نيز بهترين‌ راه، همين‌ است‌ كه‌ آزادي‌ بيان‌ در چارچوب‌ قانون‌ و توليد نظريه‌ در چارچوب‌ اسلام، حمايت‌ و نهادينه‌ شود. به‌ نظر مي‌رسد ... تشكيل:
1. كرسي‌هاي‌ نظريه‌پردازي؛
2. كرسي‌هاي‌ پاسخ‌ به‌ سؤ‌الات‌ و شبهات؛
3. كرسي‌هاي‌ نقد و مناظره.
روش‌هايي‌ عملي‌ و معقول‌ باشند و خوبست‌ كه‌ حمايت‌ و مديريت‌ شوند به‌ نحوي‌ كه‌ هر چه‌ بيش‌تر، مجال‌ علم، گسترش‌ يافته‌ و فضا بر دكانداران‌ و فريبكاران‌ و راهزنان‌ راه‌ علم‌ و دين، تنگ‌تر شود ... [و اين] محدود به‌ برخي‌ قلمروهاي‌ فكر ديني‌ يا علوم‌ انساني‌ و اجتماعي‌ نيز نماند بلكه‌ در كليه‌ علوم‌ و رشته‌هاي‌ نظري‌ و عملي‌ (حتي‌ علوم‌ پايه‌ و علوم‌ كاربردي‌ و ...) و در جهت‌ حمايت‌ از كاشفان‌ و مخترعان‌ و نظريه‌سازان‌ در اين‌ علوم‌ و در فنون‌ و صنايع‌ نيز چنين‌ فضايي‌ پديد آيد.

منبع : فصلنامه اقتصاد اسلامی 9



نظرات 0
تاريخ : یک شنبه 7 فروردین 1390  | 1:52 PM | نویسنده : قاسمعلی

محور : مصباح

حسن بن محمد بن حنفیه
نوه‌ی امیرالمومنین علی(ع) است که تاریخ، وی را از گروه مُرجعه [اهل ارجاع] می‎داند. سید حسن، نوه‌ی امیرالمومنین(ع) فرزند محمد حنفیه در خصوص اختلاف میان عثمان، طلحه و زبیر و امیرالمومنین علی(ع) امر را به خدا ارجاع می‎داد.
کتاب تاریخ الاسلام للذهبی جلد اول، صفحه 331 و سیرالاعلام النُّبلاء و نیز کتاب البدایع و النهایه جلد 9 در صفحه 140 این ماجرا را نقل کرده اند.
گفتنی است سید حسن در کوچه و بازار راه می‎رفت و می‎گفت: معلوم نیست حق با علی است یا با معاویه.
اما در تفسیر واژه مُرجعه دانشمندان یکی از این دو تعریف را ارائه کرده‌اند:
1-‌ مرجعه کسانی هستند که معتقدند ایمان قول بدون عمل است. [نووی در شرح صحیح مسلم و ابن حجر در فتح الباری و ابن خزم و زیدی در تاج العروس و از دانشمندان شیعی نیز شیخ طوسی و قاضی نعمان مغربی، و ابوالفتح کراجکی این تعریف را انتخاب کرده‌اند.]
2.‌ مرجعه کسانی هسند که معتقدند با وجود ایمان معصیت به انسان ضرر نمی‌زند. علامه مجلسی در جلد 23 بحارالانوار می‌نویسد: «مرجعه فرقه‌ای از مخالفین‌اند که معتقدند با وجود ایمان معصیت ضرری ندارد هم‌چنان‌که با وجود کفر اطاعت فایده‌ای ندارد»


عملکرد زبیر بن عوام
او در زمان کودتای سقیفه در خانه علی بن ابیطالب متحصن شده و از جمله یاوران اندک امیرالمومنین در آن زمان به شمار می‌آمد و حتی با شمشیر کشیده در مخالفت با خلفا بیرون آمده بود.
او در زمان تعیین خلیفه سوم نیز تنها عضو شورا بود که رای خویش را به امام(ع) داد.
نخستین شمشیر را در راه اسلام، زبیر کشیده و پیامبر نیز دعایش کرده است.
نقل کرده‌اند که رسول خدا(ص) فرموده: لکل نبی حواری و حواریی الزبیر.(هر پیامبر حواری‌ای دارد و حواری من زبیر است)
جزو دسته اول مهاجران به حبشه بوده که به همراه 11 مرد دیگر و 4 زن به سوی نجاشی رفته‌اند و در هیچ‌یک از غزوات رسول خدا هم غایب نبوده است.
از جمله افرادی که قبل از سن بلوغ (12 سالگی) ایمان آورده‌اند و به‌عنوان چهارمین یا پنجمین مسلمان برشمرده‌اند.
زبیر، خانه‌ای در بصره و خانه‌هایی دیگر در مصر، کوفه و اسکندریه برای خود ساخته بود.

عملکرد آقازاده زبیر بن عوام
اهل بیت علیهم‌السلام زبیر را همراه خویش معرفی کرده‌اند تا هنگامی که فرزندش عبدالله بزرگ شد. طبق فرمایش ایشان همین عبدالله بود که پدر را از خط اهل بیت خارج کرد. زمانی که زبیر در جنگ جمل مقابل علی(ع) ایستاد، امیرالمومنین او را صدا زد و حدیثی از پیامبر را به خاطرش آورد که رسول خدا(ص) پس از ابراز دوستی علی توسط زبیر، به او فرموده بودند: اما با علی قتال خواهی کرد، در حالی که تو ظالم هستی.
زبیر بلافاصله اظهار داشت که این حدیث را فراموش کرده بوده و درصدد کناره‌گیری از جنگ برآمد. ولی فرزندش عبدالله او را متهم به ترس از سپاه علی کرد و آنگاه که عذر پدر را شنید- که قسم خورده با علی نجنگد- برای کفاره قسم پدر، آزاد کردن برده‌اش را پیشنهاد داد!
عبدالله بن زبیر، خواهرزاده عایشه و بسیار مورد علاقه او بود به گونه‌ای که می‌گفت: مرا ام‌عبدالله بخوانید.
عبدالله، فرماندهی پیاده نظام سپاه جمل را عهده‌دار بود و آنگاه که عایشه صدای پارس سگان حوأب را شنید و حدیث رسول خدا را به یاد آورد، همو شاهدانی حاضر کرد تا برای خاله خویش شهادت دهند که این مکان، حوأب نیست!
او پس از شهادت علی(ع) و هنگام تلاش معاویه برای موروثی کردن خلافت در بنی‌امیه، به‌عنوان چهره‌ای مطرح و تاثیرگذار ظاهر شد و به هر حال نام او در کنار نام حسین‌بن‌علی علیه‌السلام و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر، به‌عنوان مخالفان برجسته خلافت یزید مطرح می‌شد.
معاویه در نامه‌ای به یزید درباره ایشان نوشته است:«اما حسین‌بن‌علی، خیال می‌کنم مردم عراق او را رها نکنند و وادار به خروج کند. اگر چنین کرد و بر او پیروز شدی، از وی درگذر. اما عبدالله بن‌ عمر، مردی است که عبادت او را به خود مشغول داشته و خواهان حکومت نیست مگر آنکه بدون هیچ زحمتی برای او پیش آید. عبدالرحمن بن‌ ابوبکر را نه چنان شخصیتی است و نه در نظر مردم آن مقام را دارد که به فکر حکومت باشد. اما آن کس که چون شیر در کمین تو است و چون روباه تو را فریب می‌دهد و چون فرصتی پیدا کند به تو حمله خواهد کرد، همانا عبدالله بن زبیر است. اگر چنان کرد و بر او پیروز شدی، او را پاره‌پاره کن مگر اینکه پیشنهاد صلح دهد که در آن صورت بپذیر».
آنگاه که معاویه مرد و فرزندش یزید بر تخت سلطنت نشست، عبدالله بن‌ زبیر مانند حسین بن علی از بیعت سر باز زد و مقیم مسجدالحرام شد. هرچند با ورود ابی‌عبدالله به مکه، مردم از اطراف ابن‌زبیر پراکنده شده و گروه گروه به سراغ سیدالشهدا می‌رفتند. حال آنکه پیش از ورود حسین‌ بن علی، نزد او آمد و شد داشتند. این موضوع بر عبدالله بن‌‌زبیر گران آمد ولی به ناچار خود نیز صبح و عصر نزد حسین می‌آمد و وانمود به خیرخواهی می‌کرد.
پس از شهادت امام حسین نیز عبدالله بن‌ زبیر مورد توجه مردم بصره قرار گرفت. این پس از بیعت حجاز با ابن‌زبیر بود. عبدالله نیز در نهایت برادرش مصعب بن زبیر را به فرمانداری بصره فرستاد و پس از غلبه مصعب بر مختار و به اطاعت درآوردن کوفه، همه سرزمین‌ها غیر از شام و مصر را- که در اختیار مروان بن حکم بود- تحت اختیار درآورد.
از جمله حوادث شگفتی که در زمان عبدالله بن زبیر اتفاق افتاد، حمله حجاج بن یوسف ثقفی از سوی عبدالملک بن مروان- حاکم شام- به مکه در ایام حج بود. یاران حجاج به همراه حاجیان تا مسجدالحرام پیش آمدند و روی کوه ابوقبیس، منجنیق‌هایی نصب کردند و سپس کعبه را به سنگ بستند تا خراب شد! در نتیجه عبدالله بن زبیر و یارانش در ضمن نبردی با سپاه حجاج، همگی کشته شدند و سرزمین‌های تحت امر او به تسلیم بنی‌مروان در شام درآمد. در کنار عبدالله، برادرانش مصعب و عروه نیز در این حوادث نقش داشته و حتی مصعب، عهده‌دار استانداری بصره و حمله به کوفه و فتح آن نیز بوده است. فرزندان زبیر را می‌توان از تاثیرگذارترین شخصیت‌های عرصه سیاسی صدر اسلام در دهه 60 هجری دانست.


محمد بن‌ طلحه
طلحه را جزو حاضران جنگ احد و بعد از آن دانسته‌اند و علت عدم حضورش در جنگ بدر را سفر تجاری به شام نوشته‌اند.
روایتی از پیامبر نقل کرده‌اند که اگر می‌خواهید شهیدی را ببینید که روی زمین راه می‌رود، پس به طلحه بنگرید! از جمله فضایل او، پایداری‌اش در جنگ احد تا آخرین لحظات و در کنار علی(ع) و زبیر- در حفاظت از جان پیامبر- بوده است.
واقدی نقل می‌کند که طلحه، 2 میلیون و 200 هزار درهم و 200 هزار دینار مال نقد باقی گذاشت و از نوه طلحه نقل می‌کند که ارزش میراث باقی‌مانده از پدربزرگش (با احتساب زمین‌ها و دام‌ها و پول نقد) 30 میلیون درهم بوده است و همچنین گفته‌اند از طلحه، یکصد پوست گاو نر انباشته از زر که در هر یک 300 رطل طلا بود، باقی ماند و البته برای توجیه این ثروت‌اندوزی‌ها نوشته‌اند که بسیار سخی و بخشنده بود و وام وامداران قبیله‌اش را می‌پرداخت و دخترانشان را عروس و به مستمندانشان رسیدگی می‌کرده است.
طلحه خانه‌ای در کوفه و خانه‌ای در مدینه ساخت و آن را با گچ و چوب ساج زینت داد. درباره سعد بن ابی‌وقاص و عبدالرحمن بن‌عوف هم نظایر این نقل شده که نقل حادثه‌آفرینی آقازاده‌هایشان خواهد آمد. عمده این بهره‌مندی‌ها به دلیل سرازیر شدن غنایم سرزمین‌های فتح شده به خزانه پایتخت و نظام طبقات دیوانی بود که از زمان عمر مقرر شد. طبق این قانون، مسلمانان برحسب سابقه و حضور در جنگ‌های صدر اسلام طبقه‌بندی و سهم می‌گرفتند. (البته در این قانون نیز مهاجران بر انصار همسابقه مقدم بودند!) یکی از مشکلات امام علی(ع) لغو این قانون پس از به قدرت رسیدن آن حضرت بود که تبعات سنگینی را برایش به دنبال داشت!
عملکرد آقازاده طلحه
طلحه 10 پسر داشت که سرشناس‌ترین آنها محمد بن‌ طلحه است و نوشته‌اند به سبب بسیاری عبادت و فضیلت به سجاد مشهور بود.
وی همراه پدرش در جنگ جمل مقابل علی(ع) حاضر شد و فرماندهی سواره نظام را عهده‌دار بود. جریان کشته شدنش را چنین نقل کرده‌اند که در جمل، جنگی نمایان کرد و چون کار دشوار شد و شتر عایشه را پی کردند و هرکس که لگام شتر را می‌گرفت، کشته می‌شد، محمد بن طلحه پیش آمد و لگام را در دست گرفت. عایشه همچنان بر هودج شتر سوار بود. محمد بن طلحه بدو گفت: مادر جان نظرت چیست؟ گفت: اینکه بهترین آدمیان باشی و همواره خوددار از معصیت! محمد بن‌ طلحه در حال دفاع بود که قاتلش با نیزه بر وی حمله کرد در حالی که محمد به او گفت: سوره حم را به یادت می‌آورم و تو را به آن سوگند می‌دهم.
او را فرزندی به نام ابراهیم است که از حادثه‌آفرینی برکنار نمانده و جای خالی پدر و جدش را پس از جمل پرکرده است. او کارگزار خراج کوفه در زمان تسلط عبدالله بن زبیر بر این شهر و منصوب از طرف وی بوده است. در زمان شورش توابین علیه قاتلین حسین(ع) نیز شیعیان را تهدید کرده:«به خدا اگر کسی برضد ما قیام کند، می‌کشیمش و اگر یقین به شورش گروهی پیدا کنم، پدر را به جای فرزند می‌گیرم و فرزند را به جای پدر و دوست را به جای دوست تا تسلیم حق(!) شوند و به طاعت گردن نهند.» هرچند برخی کوفیان بلافاصله پاسخش دادند و پیمان‌شکنی پدر و جدش را به یادش آوردند و او را تهدید کردند که به پدر و جدش ملحقش خواهند کرد.
از دیگر فرزندان طلحه، اسحاق بن ‌طلحه بود که معاویه او را به همراه سعید بن عثمان(آقازاده خلیفه سوم) به فرمانداری خراسان فرستاد اما در شهرری درگذشت. سعید بن عثمان، ولایت خراسان را به‌عنوان صله از معاویه پذیرفت تا به جانشینی یزید رضایت دهد! برادرش ابان بن ‌عثمان نیز 7 سال از سوی عبدالملک بن مروان، حاکم مدینه بود.


مصعب بن عبدالرحمن بن عوف
عبدالرحمن بن‌ عوف از اعضای 6 نفره منتخب عمر و در زمره صحابه‌ای است که حدیث عشره مبشره را در شأن‌شان ساخته‌اند.
در هجرت به حبشه حضور داشته و پس از تشکیل حکومت در مدینه، به این شهر هجرت کرده و در تمام مغازی (بدر و مابعد آن) شرکت جسته است.
از جمله عجیب‌ترین کرامات ساختگی، نماز خواندن رسول خدا پشت سر اوست! و احادیثی از پیامبر درباره او نقل کرده‌اند که فرمود: عبدالرحمن در آسمان و زمین، امین است.
وی را ثروتمندترین شخص قریش(اکثر قریش کلهم مالا) دانسته‌اند به گونه‌ای که یکهزار شتر و 3 هزار گوسفند و یکصد اسب و مزارع وسیعی را مالک بوده است. البته همانگونه که عادت سیره‌نویسان صدر اسلام است، سعی بلیغی در توجیه چنین زندگی‌ای به عمل آورده‌اند: در یک روز، 30 برده آزاد کرد و برای هر یک از بازماندگان جنگ بدر 400 دینار وصیت کرد، حال آنکه یکصد نفر بودند و نیز نوشته‌اند به خاطر ثروت زیادش می‌گریست که مبادا به دیگر اصحاب مانند مصعب بن عمیر- که در فقر مطلق زیستند و جان سپردند- ملحق نشود!
رسول خدا آنگاه که پیمان اخوت میان اصحاب برقرار می‌ساخت، میان او و عثمان بن عفان(خلیفه سوم) پیمان برادری بست و این دو در منش و سبک زندگی اشرافی نیز به هم شبیه بودند.
عملکرد آقازاده عبدالرحمن بن عوف
مصعب، از جمله یاران اصلی عبدالله بن زبیر در مکه بود و آنگاه که حصین بن نمیر(فرستاده یزید) به مکه حمله کرد، جزو سرداران سپاه ابن‌زبیر بود. این دو به همراه مسور بن مخرمه،‌ به عنوان کاندیدای شورای خلافت توسط ابن‌زبیر معرفی می‌شدند تا آنگاه که مصعب بن عبدالرحمن و مسور بن مخرمه در این جنگ کشته شدند و پس از آن بود که عبدالله بن زبیر برای خودش بیعت می‌گرفت.
مصعب، فرماندهی نظامی مدینه را در زمان مروان بن حکم نیز عهده‌دار بود و در شجاعت و جنگاوری او وقایع متعددی نقل کرده‌اند. همچنین درباره برادرش ابوسلمه بن عبدالرحمن بن عوف نیز نوشته‌اند که قاضی مدینه در زمان معاویه بوده(آنگاه که سعید بن عاص، والی مدینه بود) و بعدا که مروان به فرمانداری مدینه منصوب شد، برادرش مصعب بن عبدالرحمن را به جای وی در منصب قضاوت و همچنین در منصب فرماندهی نظامی گماشت.


عملکرد عبدالله بن عمر
او را از جمله عابدان و فقیهان بزرگ صدر اسلام عنوان کرده‌اند. تا آنجا که باورع‌ترین مردمش نامیده‌اند.
بنا به نقل سیره‌نویسان، 60 سال عهده‌دار منصب فتوا بوده، علم کثیری را منتشر ساخته و تخلفش لشکر علی ‌بن ابیطالب و بیعت نکردن با ایشان نیز به خاطر شدت احتیاطش بوده! که در هنگامه فتنه، او را به حج مشغول گردانید. هرچند حکایتی از ندامت ابن‌عمر به خاطر همراهی نکردن علی بن ابیطالب در جنگ‌هایش نقل کرده‌اند و اینکه در آخر عمر خویش تنها بر همین مطلب تاسف می‌خورده است.
همچنین در احوالش نوشته‌اند که وقتی آیه«الم یان للذین آمنوا ان تخشع قلوبهم لذکر الله» را می‌خواند، آنقدر می‌گریست که متغیر می‌شد
از قول نافع نقل کرده‌اند که عبدالله بن عمر داخل کعبه شد و به سجده رفت. شنیدم که می‌گفت: ای پروردگار من! تو می‌دانی که چیزی مرا از جنگ و نزاع با قریش بازنمی‌دارد مگر خوف و خشیت تو. و گویا منظور او، جنگ و نزاع با قریش در جمل و صفین و مجادلات مربوط به خلافت امیرالمومنین بوده است.
حکایاتی از شب‌زنده‌داری‌ها و عبادات وی نقل کرده‌اند مانند اینکه تا سحر نماز می‌خواند و از سحر تا طلوع آفتاب استغفار می‌کرد و اینکه اگر نماز جماعت عشاء را درک نمی‌کرد، تمام شب را احیا می‌گرفت و تمام روزها را اگر مسافر نبود، روزه می‌داشت و ...
عبدالله بن ‌عمر از بیعت با علی(ع) خودداری کرد با این توجیه که وقتی همه مردم بیعت کنند، او هم گردن خواهد نهاد. البته امیرالمومنین به عمار یاسر فرمود او را رها کن چرا که فردی ترسو است.
او بعدها با حجاج بن یوسف ثقفی (والی خونریز بنی‌مروان) بیعت کرد، آن هم به گونه‌ای تحقیرآمیز.(حجاج بر تخت نشسته و پایش را دراز کرده و او نیز با پای حجاج دست بیعت داد!)
البته وی در مقابل معاویه هم از بیان برخی حقایق دریغ نمی‌ورزیده و آنگاه که به کاخ معاویه در شام درآمد و معاویه از او پرسید که اینجا را چگونه دیدی، پاسخ داد: اگر از مال خدا باشد از خیانتکاران و اگر از مال خودت باشد از اسرافکاران هستی.
عبدالله بن عمر را می‌توان نماد عالمان بی‌بصیرت دانست که با وجود تعدد حدیث و فتوا و کثرت عبادات و احتیاطات، مواضع سیاسی بسیار ضعیفی داشته است.
اما برادرش عبیدالله برخلاف او در جنگ‌ها شرکت جست؛ البته علیه علی(ع).
او از جمله سران سپاه معاویه در صفین بود و گاهی به‌عنوان فرمانده 4هزار قاری اهل شام بر لشکر عراق حمله می‌برد. یک‌بار که جنگ سختی درگرفت، در میان میدان فریاد می‌زد: ای مردم شام! این قبیله عراقی (قبیله ربیعه) قاتلان عثمانند. اگر ایشان را هزیمت دادید، انتقام خون عثمان را گرفته‌اید و سپاه عراق نابود می‌شود. حضور او از جمله افتخارات سپاه شام در اشعار و رجزهای جنگی ایشان شمرده شده و در همین نبرد هم به هلاکت رسیده است.
عبیدالله پس از قتل پدرش- عمر بن خطاب- 3 نفر را که شامل هرمزان ایرانی و زن و فرزند ابولؤلؤ بود به اتهام دست داشتن در قتل پدرش کشت. عثمان به‌عنوان حاکم از قصاص وی درگذشت و آن را تبدیل به دیه کرد. امام علی(ع) در این‌باره به عثمان اعتراض کرد و فرمود: اگر چشمم بر عبیدالله بیفتد، حق خدا را از او خواهم گرفت ولو اینکه بعضی‌ها را خوش نیاید. عثمان نیز شبانه عبیدالله را به کوفه فراری داد و به او زمینی بخشید که کویفه ابن عمر می‌گویند. این اقدام عثمان با اعتراضات و مخالفت‌های بسیاری مواجه شد و بعدها در جریان شورش علیه وی، گوشزد می‌شد.


عملکرد سعد بن‌ ابی‌وقاص
سعد بن‌ ابی‌وقاص از اعضای شورای 6 نفره و جزو کسانی است که حدیث عشره مبشره را در شأن‌شان ساخته‌اند.
وی در زمره نخستین کسانی که اسلام آورده‌اند، بیان کرده‌اند و اعتقاد دارند که مستجاب‌الدعوه بوده چرا که در حدیث آورده‌اند او نخستین تیر را به سمت دشمنان اسلام پرتاب کرد و رسول خدا در حقش دعا فرمود تا خداوند ادعیه‌اش را مستجاب فرماید.
از جمله فضایل ساختگی او این است که رسول خدا باعنوان«فداک أبی و امی» [پدر و مادرم به فدایت] خطابش فرموده است.
سعد بن ابی‌وقاص در زمان خلافت عمر به فرماندهی سپاه اسلام در جنگ با ایران منصوب شد که به دلیل مریضی، از کمی دورتر(قادسیه) امور جنگ را رهبری می‌کرد و به همین سبب سردار قادسیه لقب گرفته است.
او پایه‌گذار شهر کوفه و پس از آن استاندار خلیفه دوم در این شهر بوده است. سعد از بیعت با علی(ع) سر باز زد که علتش، طبق فرمایش امیرالمومنین به عمار یاسر، حسادت سعد بود.
او در زمان عمر، کاملا رام و مطیع خلیفه دوم بود و حتی یک بار که خبر رسید در کوفه مسجد ساخته و دری از منزلش را به داخل مسجد گذاشته است، عمربن خطاب، فرستاده‌ای برای آتش زدن این در، راهی کوفه کرد. او نیز دستور را اجرا کرد و چون به سعد خبر دادند، هیچ نگفت. اما همو پس از قرار گرفت در جمع شورای تعیین خلیفه سوم در ردیف علی بن ‌ابیطالب، خود را کسی می‌دید و بر اقبال مردم به امیرالمومنین حسد می‌برد.
سعد بن ابی‌وقاص هرچند به صف آشوبگران نپیوست اما از یاوری علی نیز اکراه داشت و به تعبیر خود آن حضرت: اولئک قوم خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل.(ایشان جماعتی هستند که حق را وانهادند و باطل را هم یاری نکردند).هرچند برخی سیره‌نویسان صدر اسلام از او و عبدالله بن عمر به عنوان کسانی که از فتنه سالم ماندند و در آن وارد نشدند، یاد می‌کنند!
عملکرد آقا زاده سعد بن ‌ابی‌وقاص
عمر بن‌ سعد، یکی از پسران سعد بن ‌ابی‌وقاص بود که قبل از قیام امام حسین(ع)، قول استانداری ری را از دستگاه بنی‌امیه دریافت داشته بود. پس از ورود عبدالله بن ‌زیاد به کوفه و در دست گرفتن اوضاع شهر، شرط استانداری ری را برای عمر بن سعد، سرکوب قیام حسین بن‌ علی(ع) قرار داد. او که از یک سو جایگاه و شخصیت امام را می‌شناخت و از سوی دیگر شیفته ولایت ری بود، یک شب را برای تامل، فرصت خواست و حاصل تفکرات خویش را صبحگاهان در قالب 2 بیت بیان کرد: أأترک ملک الری و الری رغبتی/ أم أرجع مذموما بقتل حسین/ و فی قتله النار التی لیس دونها/ حجاب و ملک الری قره عینی (آیا ولایت ری را رها کنم حال آنکه مورد رغبت من است یا با کشتن حسین، ملامتکش تاریخ باشم؟ و در کشتن او عذابی است که بالاتر از آن عذابی وجود ندارد اما ولایت ری نیز چشم روشنی من است!)
شاهد بر اینکه عمر بن سعد، لیاقت و حقانیت ابی‌عبدالله را می‌شناخته، مذاکره‌ای است که میان این دو و به درخواست امام علیه‌السلام در شبی از شب‌های محاصره کربلا گذشته است. امام او را فرمود: ویحک ای عمر! از خدای تعالی نمی‌ترسی که با من جنگ می‌کنی؟ حال آنکه می‌دانی من کیستم. از این خیال و اندیشه ناصواب درگذر و راهی برگزین که صلاح دین و دنیای تو در آن است؛ به نزد من آی و خود را از این ضلالت بیرون کش و به این دنیای غدار، مغرور مشو. عمر سعد گفت: یا اباعبدالله! سخت نیکو بگفتی اما از آن می‌ترسم که چون به نزد تو آیم، خانه‌ام را خراب کنند. حسین فرمود: سبحان‌الله! این چه حرصی است که تو داری؟ اگر در این دنیا به خاطر دوستی خاندان پیامبر، خانه‌ات خراب کنند، زیان نمی‌کنی. مع‌‌ذلک دستور می‌دهم تا خانه‌ای بهتر از آن برایت [در حجاز ] بسازند. گفت: زمینی حاصلخیز دارم، می‌ترسم که ابن‌زیاد آن را مصادره کند و فرزندانم بی‌نصیب بمانند. حسین فرمود: در عوض آن تو را زمینی بهتر می‌دهم و از مال حلال خویش، بهتر از آنچه می‌گویی به تو می‌بخشم. عمر، خاموش بود و جواب نمی‌داد. حضرت چون چنین دید، بازگشت و می‌فرمود: خدای تعالی تو را هلاک کند. بدان که از گندم عراق نخواهی خورد.


عملکرد مالک اشتر
مالک اشتر، استاندار امیرالمومنین در مناطق مرزی با شام (قبل از صفین) و از سرداران سپاه علی علیه‌السلام در جنگ‌های سه‌گانه ایشان است. وی همچنین فرمان ولایت مصر را از امام دریافت کرد که در بین راه با سم به شهادت رسید.
در رشادت و جنگاوری و همچنین فراست و بصیرت مالک اشتر بسیار نوشته و حکایات مختلف نقل کرده‌اند.
عملکرد ابراهیم بن مالک اشتر
ابراهیم، فرزند مالک در زمان قیام امام حسین علیه‌السلام، نامی از او به میان نیامده و گویا جزو فراریان از صحنه نبرد بوده است. با این حال، اندکی بعد و وقتی عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق مسلط شد و مختار ثقفی نیز در تدارک انتقام شهیدان کربلا بود، نقش‌آفرین ظاهر شده است. مختار به توصیه برخی یارانش، خود سراغ ابراهیم رفت و پس از یادآوری منزلت بنی‌هاشم، نامه محمد بن حنفیه (فرزند امیر‌المومنین) را خطاب به ابراهیم بن اشتر برایش خواند: «بسم‌الله الرحمن الرحیم. از محمد بن علی به ابراهیم بن مالک اشتر. و بعد، همانا مختار درصدد انتقام‌گیری از خون حسین است. در این کار او را یاری ده تا خداوند پاداش 2 جهان به تو عنایت فرماید». ابراهیم نیز با دیدن این نامه، اعلام آمادگی کرد. او بر مقدمه سپاه مختار، رهبری منتقمان را عهده‌دار شد و در شورش شبانه علیه والی کوفه (عبدالله بن مطیع) بر او فائق آمدند.
ابراهیم بن اشتر، در جنگ با سپاه شام نیز فرماندهی سپاه مختار را برعهده گرفت و از پس این جنگ هم به خوبی برآمد. حتی بنا به نقلی، عبیدالله بن زیاد در این جنگ به دست ابراهیم کشته شد و سر او را برای مختار فرستاد. در همین نبرد بود که عمر بن سعد و شمر بن ذی‌الجوشن و حصین بن نمیر و بسیاری دیگر از بزرگان سپاه یزید علیه حسین، کشته شدند و سرهاشان به کوفه فرستاده شد.
هنگامی که ابراهیم بن اشتر با لشکر 7 هزار نفری به خارج از کوفه اعزام شده بود، اشراف کوفه علیه مختار توطئه کردند و مختار، فرمان بازگشت به شهر را برای ابراهیم فرستاد. برخی فراریان سپاه شام به فرماندهی عبیدالله بن زیاد که در جنگ با ابراهیم شکست خورده بودند نیز به بصره و نزد مصعب بن زبیر (برادر عبدالله بن زبیر که از سوی وی استاندار بصره بود) گریختند و او را برای حمله به کوفه تحریک کردند. ابراهیم بن اشتر که خود در موصل حاکمیت یافته بود، حاضر به بازگشت به کوفه و حمایت از مختار نشد! یاران مصعب بن زبیر نیز با سپاه بصره به کوفه حمله آوردند و با کشتن مختار، آن را به سرزمین‌های تحت حاکمیت خویش ضمیمه کردند. مصعب، سر مختار را برای برادرش عبدالله بن زبیر فرستاد و از مردم به عنوان امیرالمومنین برای او بیعت می‌گرفت. پس از آن بود که ابراهیم بن اشتر برای مصعب نامه نوشت و از وی امان خواست. سپس به کوفه آمد و با عبدالله بن زبیر بیعت کرد. مصعب هم به او کمال ملاطفت را داشت تا جایی که یکی از فرماندهان مورد اعتماد مصعب شد.
هنگامی که عبدالملک بن مروان در شام سپاهی را تدارک دید و به سوی عراق حمله‌ور شد، برای بزرگان سپاه مصعب و از جمله ابراهیم بن اشتر نامه نوشت و پیشنهاد امان و اطاعت داد. ابراهیم هم آن را سر به مهر نزد مصعب آورد و دیدند که وعده استانداری عراق را در صورت بیعت با شام به وی داده‌اند. اما ابراهیم این پیشنهاد را نپذیرفت و در کنار آل زبیر تا آخرین لحظات ایستاد و کشته شد. علت عدم همراهی ابراهیم با مختار و بلکه خیانت به او و سپس بیعت با عبدالله و مصعب بن زبیر و جان دادن در راه ایشان کاملا روشن نیست و از منابع تاریخی نیز نمی‌توان به تحلیلی قطعی رسید.


عملکرد حنظله
حنظله معروف به غسیل‌الملائکه در جنگ احد به شهادت رسید. او شب قبل از جنگ احد، ازدواج کرد و سحرگاهان قبل از آنکه فرصت غسل بیابد، به سرعت خود را به سپاه پیامبر در دامنه احد رسانید. رسول خدا پس از شهادت وی خبر داد که ملائکه را در حال غسل دادن وی دیده است. اینگونه بود که به غسیل‌الملائکه شهرت یافت و عبدالله نیز مولود همان شب زفاف است.
عملکرد آقا زاده حنظله
درباره او نوشته‌اند که اهل فضل و مقدم بر بازماندگان انصار در مدینه بوده است.
در سال 63 هجری با عده‌ای از اهل مدینه برای دیدن احوال یزید به شام رفت و پس از بازگشت به مدینه، حکایت میگساری‌ها و سگ‌بازی‌ها و... را با مردم در میان گذاشت و همگان را بر خلع یزید متفق کرد. بنابراین او و اهل مدینه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند. یزید هم سپاه شام را به جنگ با ابن‌زبیر و اهل مدینه فرستاد. چون خبر لشکرکشی شام به مردم مدینه رسید، انصار به فرماندهی عبدالله بن حنظله رضایت دادند و به منطقه حره (سنگلاخ بیرون مدینه) درآمدند. در این جنگ، بسیاری کشته شدند و نهایتا به غلبه شامیان انجامید. مسلم بن عقبه (فرمانده سپاه شام) نیز با اجازه‌ای که از یزید داشت، به مدت 3 روز جان و مال و ناموس مردم مدینه را بر شام حلال کرد! خود عبدالله بن حنظله نیز در واقعه حره کشته شد. واقعه حره و پرده‌دری سپاه یزید، در منابع تاریخی صدر اسلام با ملامت یزید و فرمانده اعزامی‌اش توام شده و حلال ساختن دختران مدینه بر شامیان را بعضی با رمز و اشاره و برخی به تصریح نقل کرده‌اند. برخی تحلیلگران، واقعه حره را عکس‌العمل و انتقام بنی‌امیه در برابر انصار می‌دانند که مردم را علیه عثمان شوراندند و برای علی بیعت گرفتند. کمااینکه واقعه عاشورا، انتقام بنی‌امیه از بنی‌هاشم به خاطر کشته شدن اجداد اموی در بدر و احد و... تلقی می‌شود.
عبدالله بن حنظله را از جمله شب‌زنده‌داران و صلحا دانسته‌اند و حکایاتی در این باره نقل کرده‌اند. وی در غائله حره نیز 8 پسرش را یک به یک به معرکه فرستاد و دیگران را هم با وعده بهشت بر جهاد با سپاه یزید تشویق می‌کرد.
او امام حسین علیه‌السلام را در قیام علیه یزید همراهی نکرد و معلوم نیست چرا برای اثبات وضعیت یزید به توصیفات ابی‌عبدالله اکتفا نکرده و خود عازم شام شده است و چرا کشتن شهدای کربلا و به اسارت گرفتن اهل‌بیت را برای بی‌کفایتی یزید کافی نمی‌دانست و نیاز به احراز میگساری و سگ‌بازی او داشت در حالی که آن حضرت نیز انگیزه و علت قیام خویش را همین موارد اعلام شده از سوی عبدالله معرفی می‌کرد. ضمن آنکه امام سجاد علیه‌السلام با وجود اینکه در مدینه حاضر بودند، این نبرد را به صلاح نمی‌دیدند و کاملا از آن کناره گرفتند.


عملکرد عباس بن عبدالمطلب
عباس بن عبدالمطلب، عموی پیامبر بود که در روز فتح مکه همراه سپاه مسلمین بوده است اما در اینکه چه وقتی اسلام آورده، اختلاف است. او در جنگ تبوک و حنین حاضر شد و آنگاه که مسلمانان در حنین فرار کردند، با صدای رسای خویش، آنان را به بازگشت و مقاومت فراخواند.
رسول‌ خدا پس از اسلام آوردن عباس، او را تکریم می‌کرد و به دلیل رای صائب و اندیشه صوابش، مورد مشاوره مردم قرار می‌گرفت. البته به دلیل احادیث فراوانی که درباره صحابه جعل شده و به علت سلطنت بنی‌عباس در قرن دوم و سوم هجری، نمی‌توان به برخی روایات در شأن عباس – جد خلفای عباسی – اعتماد کرد بویژه که جعلی بودن بعضی‌شان از محتوای آنها هویداست.
عباس از چهره‌های برجسته قریش بوده و پس از ابوطالب، امر سقایه‌الحاج را عهده‌دار بوده است.
عملکرد آقا زاده عباس بن عبدالمطلب
عبیدالله بن عباس کارگزار علی علیه‌السلام در یمن بود و 2 سال (36 و 37 هجری) به عنوان امیرالحاج از سوی حضرت به مکه اعزام شد. در سال چهلم هجری، بُسر بن ارطاه از سوی معاویه به غارت سرزمین‌های یمن آمد و عبیدالله از آنجا گریخت. بُسر بن ارطاه نیز – که فرستاده معاویه بود – 2 پسر عبیدالله را پیش چشم مادرشان کشت! علی علیه‌السلام نیز جاریه بن قدامه را برای مقابله به یمن فرستاد و آنگاه بود که بُسر به سوی شام فرار کرد.
امام مجتبی علیه‌السلام نیز او را بر سپاه 12 هزار نفری کوفه فرماندهی داد و خود به ساباط مدائن برای جمع لشکر رهسپار شد. اما معاویه با شایعه‌سازی علیه امام مجتبی در سپاه ایشان – که حسن بن علی خواهان صلح و موافق آن است – و وعده یک میلیون درهم به عبیدالله، او را به شام کشاند. همراه عبیدالله، 8 هزار از 12 هزار نفر سپاه کوفه نیز به معاویه ملحق شدند و شیرازه اقتدار سیاسی حضرت را در هم شکستند. این در حالی بود که اشراف کوفه پشت سر هم برای معاویه پیام بیعت می‌فرستادند و سستی مردم کوفه در عدم اجابت دعوت امام برای جهاد با معاویه نیز شرایط بسیار سخت و حساسی برای حضرت ایجاد کرده بود.
جالب اینکه 2 پسر عبیدالله را فرمانده اعزامی معاویه قبلا با آن صورت رقتبار به قتل رسانده بود.
در نهج‌البلاغه نامه‌ای خطاب به یکی از کارگزان حضرت وجود دارد که از متن آن پیداست پسرعموی امیرالمومنین بوده است. حضرت در این نامه از خیانت مخاطب آن، تنها گذاشتن امیرالمومنین و غصب بیت‌المال توسط او گلایه کرده است. برخی بر این عقیده‌اند که نامه خطاب به عبید‌الله بن عباس – والی امام در یمن – بوده است.
برادر بزرگ‌تر عبیدالله – عبدالله بن عباس – هم به‌رغم اینکه از یاران نزدیک امیرالمومنین و حاضر در جنگ‌های آن حضرت و والی منصوب ایشان بر بصره – بعد از جمل- بوده و بارها بر ولایت و شایستگی امام علی علیه‌السلام استدلال و مباحثه کرده است، پس از شهادت آن حضرت کم‌فروغ ظاهر شده و مواضعی به مراتب نازل‌تر از گذشته دارد.
در زمان امام مجتبی و بحران سیاسی آن حضرت، خبری از عبدالله در تواریخ به چشم نمی‌خورد و بویژه در زمان قیام حسین علیه‌السلام، آن حضرت را توصیه به پناهندگی در کوه‌های یمن کرد و با وجود خیرخواهی برای امام، از یاری و همراهی ایشان دریغ ورزید

منبع : ليله القدر



نظرات 0
تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1389  | 4:30 PM | نویسنده : قاسمعلی

 

«یا مقلّب القلوب و الأبصار. یا مدبّر اللّیل و النّهار»؛

اى دگرگون‌کننده‌ى دلها و دیدها! اى سامان‌دهنده‌ى به روز و شب!

«یا محوّل الحول و الأحوال»؛ اى گرداننده‌ى سالها و دلها و حالها!

«حوّل حالنا الى احسن الحال»؛ حالِ ما را به بهترین حالها تبدیل فرما .

« يادمان نرود ، هنگام تحويل سال جديد براي ظهور آقايمان حضرت مهدي(عج) دعا كنيم. »


همه ساله بيانات مقام معظم رهبري (مدظله العالي) و نامگذاري سال جديد  ، باعث شده كه مردم با ايمان و ولايت مدار ايران اسلامي آن را مشعل هدايت خود قرار داده و با الگوگيري از سيره  و سنت پيامبراكرم(ص) و  ائمه معصومين (عليهم السلام) در راه رسيدن به جامعه اي علوي از آن استعانت بگيرند./

 

پس همگي با هم منتظر مي مانيم تا مشعل هدايت سال 1390 مشخص گردد .

التماس دعا



نظرات 0