خدا رو شکر ، خانوادگی سر سفره سحری نشسته بودیم هرکس یه چیزی میگفت همه سرشونو به نشانه تایید تکون میدادن منم خیر سرم خواستم تو بحث شرکت کنم گفتم همه چیز سحری یه طرف اینکه تلویزیون پیام بازرگانی نشون نمیده یه طرف !!! اصلا یه عالم دیگه ایه انگار!!!
بلافاصله برنامه طب سنتی شبکه استانی 10 راه جلوگیری از یبوستو آموزش داد
کلا من حرف نزم خیلی سنگین ترم .
هر بار توجمع دهن باز کردم باعث ترور شخصیتم شد
سلام اقا رفيقام بهم مي گن کله سنگي يعني کسي جرثت نداره بزنه به کلم وقتي چهار. سالمببومي خواستيم بريم مهموني د با سرعت دويدم رفتم تو ديوار کلم شيکست چند تا بخيه خورد بعد دوباره وقتي شيش سالم بود مي خواستيم بريم عرو سي اومدم از رو جدول برم افتادم کلم خورد به جدول شکست دوباره وقتي هفت سالم بود مي خواستيم بريم عروسي يه نيم ساعت قبل راه اوفتادن رفتم روي نيسان اومدم توت بکنم دولا شدم شاخه رو گرفم شاخه شکست کلم رفت تو ميله باربند نيسان شکست بعد کلاس چهارم بارون اومده بود رو سرسره از اينا که پيچ پيچيه رو دستش نشسته بودم سر خوردم از پشت افتادم کلم خورد تو اهنش رفتم تو کما بعد پنج دقيقه اومدم
یه بار کوچیک بودم 6 یا 7 سالم بود .تو مسیر گناوه بودیم خانوادم و عمه هام هم پیشم بودن.وسط راه وایستادیم بنزین بزنیم منم حواسم نبود پرسیدم کجاییم داداشم که دو سال از خودم کوچیک تر بود با جدیت تمام گفت بنزین گاه!!!!!!!دو ساعت بهش خندیدیم بعد براش توضیح دادیم که باید بگی پمپ بنزین بعد گفت باشه دو دقیقه بعد گفت امیرضا رفته بودیم پمپ بنزین گاه !!!! تازه وقتی داشتیم میرسیدیم دانشگاه(بابام استاد دانشگاهه) گفت داریم میریم دانشگاه خواب !!! اون روز مردیم از خنده.
راستی یه چیزی همه ی دهه هشتادی ها به قول شما گودزیلا نیستن واقعا ناراحت میشم چند تا دهه هشتادی آبروی ما دهه هشتادی هارو میبرن
يادش بخير اون اولاي دانشگاه وقتي ميخواستم از تاكسي پياده شم با كلي ترس و دلهره كه نكنه رد شيم و روم نشه بگم پياده ميشم از صد متر قبل ميگفتم :آقا ببخشيد من پايين پل هوايي صدمترجلوتر ماشينو ترك ميكنم،ممنون .....حالا بماند كه چقدررررررخجالت ميكشيدم٠٠٠٠
بعدازيه ماه بيست متر مونده بود با دست اشاره ميكردم آقا من پايين اون پل هوايي پياده ميشم٠٠٠
بعد از دوماه ميذاشتم وقتي چندمتريش بوديم ميگفتم زيرپل هوايي پياده ميشم٠٠٠
چندوقت بعدش ديگه فقط با دست اشاره ميكردم ميگفتم زيرپل٠٠٠
ترم بعد فقط يه اشاره كوچيك ميكردم و خيلي سريع ميگفتم پل٠٠٠
بعدش ديگه اصلا اسم پلو نمي آوردم با اشاره ميگفتم اونجا٠٠٠
يه مدت بعدش ميذاشتم دقيقا وقتي ميرسيديم ميگفتم اينجا٠٠٠
حالا ديگه اينم نميگم منتظرم تا طرف خودش بفهمه نگه داره،اخيرأ چند مورد دعوام داشتم ك راننده نفهميده و رد كرده٠٠٠
آخه اين چ وضعشهههههه!!!??? چرا بايد همه چي به زبون بياريم تا بفهمن!!!!!!؟؟؟چرا واقعأ؟؟؟؟؟؟
بي منطقم خودتونين.....
چند ماه پیش بود تو رستوران هتل مکه بودم( بله من مکه رفتم )منتظر ناهار بودم گارسون به بچه بقلیم غذا داد بعد فهمیدم بچهه غذا نمیخوره غدا رو باباش میخوره. دیدم گارسون داره با برنج میاد منم با اعتماد به نفس کامل دستمو بردم بالا برنج بگیرم! دیدم گارسونه داره با یه نگاه گوه اندر سفیه به من غذا رو میده به بقلیم:/
رستوران تو سکوت معنا داری فرو رفت که بچه گوهش گفت بابا بابا بچهه خیت شد!!!!
رستوران ترکید منم نه گزاشتمو نه برداشتم گفتم نه فربونت برم بابات عین خرس غذامو برداشت لامپا ترکید مردمم هلکوپتری میزدم کف رستوران منم با سرعت نور در رفتم#_#
سلام این جا اتاقه هتله. در قفله ولی مرده داره عین گاو درو میشکنه منم تو کمدم شلوارمم قهوه ای شده
ای لاو یو فور جوک
اون کارتا بود زذه بودن رو صندلیامون تو روز کنکور.....
.
.
.
عاقا خداوکیلی عکس رو کارت شمام شبیه اورانگوتانی بود ک اسید پاشیده بودن تو روش یا فقط برا من اینجوری بود؟!؟!؟!
ب حضرت عباس من خودمو دیدم ی ساعتی رو تو شوک بودم...!!!اصن ی وعضی......
همین دو دقیقه پیش بودا همسایه پایینی اومد آش آورده بود
صدای قدم هاش میومد معلوم بود آروم داره میاد خیلی آروم
منم موقیعت حساس بود میخواستم سر حرف رو باز کنم بجای اینکه بگم سلام خوبین؟ بلند گفتم اااااااااااالللللللللللللللللللووووووووووو
اینقد بهم زنگ نزدید سوتی دادم
الانم تو افقم گم شدم
دوستان آدرس عباس مخالف کج رو بدید من مستقیم برم خونه آقای مستقیم
سلام خدمت حضار گرانقدر(جو گرفتم !!!) ما یه گودزیلا که چه عرض کنم این به گودزیلا گفته میگ میگ داریم .
حالا داشته باشین صحبت های اون رو با من (تبصره :6 سالشه ها و من 19 ) تو اشپزخونه داشتیم با مامان می حرفیدم امد از تو یخچال یه سری چیز برداشت بعد اومده رو به روی من روی میز داره مخلوط میکنه به من میگه بجای این حرفای خاله زنکی بیا بهت 4 تا غذا یاد بدم بلکم یکی خل شه بیاد به خاطر دست پختت بگیره ببرتت از دستت راحت شم . من چی بگم ؟؟؟
من 0_o
خود گودزیلاش ^_^
حالا فک نکنین به فکر منه ها نخییییر بلکه منو سد راه خودش میدونه
من همسن این بودم به بابام میگم واسم از این مرغا بخر که تخم مرغ شانسی می زارن
من چی بگم ؟؟؟؟
احسان عليخاني تو يكي از برنامه هاي ماه عسل گفت من عاشق كساييم كه وقتي برنامم شروع ميشه ميگن اه باز اين....
خلاصه اين ابجي ما عاشقش
از وقتي كه اين جمله رو شنيده وقتي برنامه شروع ميشه ميگه اه باز اين احسان عليخاني اينقد ازش بدم مياد ميشينه و با اشتياق برنامشو نگاه ميكنه
من:-/
مامانم:-/
ابجيم:::::::-/
بابام واسه افطار رفته بود شیر بیاره بخوریم دیدم
برگشتنی دو پاکت سیگار آورده
بهش گفتم پدر من این چیه ؟
گفت: رفتم مغازه تا خواستم شیر رو بیارم
یه دختر اومد گفت: یه پاکت سیگار میخوام
منم روم نشد با این سنم شیر بیارم مجبور شدم دو پاکت سیگار بیارم.
آقا سره کلاس عربی بودیم....دبیرمونم از این پر جذبه ها که نمیتونستی بهش نگاه کنی....ما هم که ارازل میز اخر میشستیم..دبیر هم عادت داشت قدم بزنه
یه روز دوسته منو که از قضا بغل دستیم بود با چندتا از بچه ها برد پا تخته که درس بپرسه...درسته شر بودیم ولی جز شاگرد اولام بودیم...هیچی اقا دبیر درحال قدم زدن تو ردیف ما بود رسید به میز من یه نگاهی بهم انداخت منم سرم پایین بود و رد شد همین که رد شد منم ادای انگریلی برد رو در اوردم یه دستمو مشت کردم و از جلو به غقب کشیدم و با لب خونی صداشو در اوردم که تمام دوستام به غیر از معلم متوجه شدن و ریز ریز خندیدن با لب خونی گفتم ووووووووووییییییییی یووووهاااا...در همون حالت که دستم رو هوا بود معلممون برگشت چشمتون روز بد نبینه منم سریع شصتمو بالا اوردم و اشاره به دوستم که پا تخته بود گفتم اره اره نوشتم اوکی حله بیچاره دوستم داشت میترکید دبیرمونم یه نگاه بهم انداخت که ینی خودتی خانوم رحیمی..هیچی دیگه امروز رفتم کارنامه گرفتم بهم داده بود 18 جلوشم انگریلی برد کشیده بود...
ولی هرچی بود خیلی خوب بود سال دومم به خوبی تموم شد...از همین الان دلم تنگه واسه مدرسه و شیطونیامون اکیپی
به دبیرمونم یه عذر خواهی بدهکارم امیدوارم منو ببخشه بالا خره جوونیمو جاهل ^_^
از آپدیت امروز کلش اف کلنز دیگه نمیشه با اسپل رعد و برق دارک اکسیر رو زد و محافظت میشه ازش !
.
.
.
.
حالا 5 سال دیگه:
شما ها یادتون نمیاد...ما یه موقعی با اسپل رعد و برق دارک میزدیم !
بقیه:اه پس تو هم از قدیمی هایی که
من:نه بابا من دارک نمیزدم من با رعد و برق گلد میزدم !!
فامیلی یکی از دوستام توی دبیرستان شادروانان بود معلم عربیمون هرموقع می خواست برای درس صداش کنه فامیلیش رو یادش میرفت می گفت خدابیامرز( همون شادروانان منظورش بود!) پاشو بیا پای تخته!!
نه که ما استعدادهای درخشان بودیم مدیرمون همیشه سعی میکرد برامون معلمای استثنایی بیاره به قول خودش! دیگه بعضی وقتا زیادی استثنایی میشدن از این جور مشکلات پیش میومد!
دیشب خواب دیدم یه ماشین تو بانک ملی برنده شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
صبح برام پیامک اومده به دلیل
دیدن خواب خوش و برنده شدن
در بانک ملی مبلغ 7500ریال از شما کسر میگردد...
بابام نشسته کنارم با یه لبخند ملیح نگام میکنه
من o_Oاااه پدر چیشده ؟
بابام :آااه دخترم تو منو به ارزوم رسوندی
(اثرات فیلم هندی موج میزد تو خونه )
من پاشدم به بندری رفتن یجا مایه مباهات شدم
بابام :روزی که از تو جوب پیدات کردیم آرزو کردیم یه دختر خل داشته باشیم
من :|
جوب :|
بقیه بچهای واقع در جوب @_@
داشتم آهنگfaint گروه لینکین پارک رو گوش میدادم جو گیر شدم صداشو تا ته بلند کردم ...خونه داشت میلرزید ..بعد که آهنگ تموم شد دیدم یکی داره هی پشت سر هم میکوبونه به در خونه ..درو باز کردم .این همسایه پایینیمون بود یقمو گرفت داد زد مگه تو مغز نداریییییی ساعت 2 بعدازظهر داری آهنگ میزاری من خواب بودم .نزدیک بود سکته کنممممممم.فکر کردم داره زلزله میاد.........
صاف تو روش زدم زیر خنده یقمو ول کرد یه نگاه کرد بعد رفت...
شما هم امتحان کنید با این آهنگ حال میده ...خخخخخ
تو فیلم پایتخت تنها کسی ���تو خانواده ما ک میگه چوچانگ(راحله)زندست،مامانمه،پریشب ک ی دختره چینی اومد دم در خونه ارسطو،مامانم هول شد گفت:دیدین؟؟؟!!!دیدین گفتم زندست؟؟!!!!
سووساانگ اومد،سوسانگ اوووومد...........
من
یه روز سه تا نون بربری خریده بودم .فرزین (دوستم) رو دیدم نون میخواست یکیشو بهش دادم خواست پولشو بده نگرفتم بهش حالا یه شب شامو مهمون من باشید .
قیافش خیلی باحال بود .میخواست نونو بکنه تو حلقم .میگفت حالا یه نون داده چقدر آدمو تحقیر میکنه اگه هیئت داشتی حتما نسل کشی میکردی..
یه پنکک قهوه ای رنگ دارم شیشه اش شکسته شبیه مهر شده حالا بابا برداشته باهاش نماز خونده بعد نماز اومده میگه دخترم این مهره چرا خاکش همیجوری میریزه. بعد نگاه به پیشونیش کردم پنککی شده
اوضاعی بود، دیگه روم نشد بگم باباجون مهر نیس
خخخخ
داداش گودزیلام از صبح تا حالا داره به داییم میگه برام آدامس بخر برام آدامس بخر ، شب که از سرکار اومد خونه یه بسته آدامس داد بهش گفت بیا اینو بگیر ؛ گودزیلام گرفت به بابام گفت بابا چون رو اعصاب دایی رفتم برام گرفت !
من 0 - 0
بابام : نخیر چون دوستت داشت گرفته ، حالا برو بگو ممنون دایی
گودزیلا : من برم بگم ممنون ؟ نه نمیخوادددد
همچنان من 0 - 0
در این جا بود که به نتیجه رسیدم که اینا گودزیلا نیستن هیولان
امان از دست تلبلیغات اینترنتی
بعد از مدت ها فیلم مورد علاقه ام رو پیدا کردم میخواستم دانلود کنم که یهو حدود بیست سی تا صفحه تبلیغ باز شد :(( هر کدوم رو میبستی دوباره باز میشد :( با هزار مصیبت لینک دانلود فیلم رو پیدا کردم وسط دانلود هم امون نمیدادند نامردا هی صفحه تبلیغ باز میشد :(( حالا اگه داد اشم بخواد بیاد اینترنت اگه یه صفحه تبلیغ باز شد من اسمم رو میزارم برگ چغندر :))))داش عباس این تبلیغات اگه تو جیب شلوار کردیت جا میشه بدم بهت یه کاریشون بکن:))))
والا من توقع از هیچکدومتون ندارم.همین که توی عروسیم بیاید وماروخوشحال کنید انگار یکی یه دونه ویلا دوبلکس مبله تو کلاردشت با استخر و جکوزی و سرایدار واستبل خصوصی با اسب های اصیل بهم کادو دادین!!!
همچین شیک و مجلسی ازتون تشکرمیکنم که قراره توعروسیم بیایدا!!!!
خدا به همه از این دوستا نصیب کنه!!!
خخخخخ
700وخورده ای لایک از دوتا پست توی سه روز چندتا لایک داره؟
قبل از عید بود با شوهر گرام رفته بودیم خونه مامانم کمکشون خونه تکونی
عصر که شد یه چای نبات زعفرونی دبش ریختم گذاشتم رو میز.
حالا من: عزیزم برات چایی ریختم بیا بخور
شوهر جان: وای نمیتونم جون ندارم.
من: عزیزم بیا بخور تا جونت درآد(میخواستم بگم جون بگیری)
شوهرم0_0.
من قبل از پی بردن به سوتی:-)
مامانم (^_^*)
من بعد از پی بردن به سوتیo_O
دیروز رفتم ماشینمو بیمه کنم
خانومی که اونجا کار میکرد بهم گفت امروز سیستم قطع شده فردا بیا بیمه نامه ات رو بگیر
رفتم خونه فردای اون روز رفتم شرکت بیمه
دیدم یه خانم خیلی خوشگل نشسته
بهش سلام کردمو گفتم خانم دیروز یه خانم بی ریخت و زشت بهم گفت امروز بیام بیمه ام رو بگیرم
برگشت بهم گفت خودمم
تازه الان میفهمم چه اثری داره این ارایش
من:(
خانم توی شرکت:((((((
بیمه نامه:$
نام کاربریم رو عوض کردم گذاشتم خانم دکتر!اصن انگیزم به درس خوندن دو برابر شده! یعنی فقط رتبه یک دانشگاه هاروارد!!!
وارد سایت که میشم میگه: خانم دکتر به بخش کاربری خوش آمدید!
یه بار انقد جوگیر شدم کم مونده بود یه نسخه بنویسم بدم دستش!!!
قبل ماه رمضون رفتم خونه دوستم جاتون سبز میوه اورده مامانش برامون تو اتاق یه سبد پر البالو و گیلاس و الو و خیار و سیب گلاب
از اون جهت که بنده هیچیم به ادمی زاد نرفته نمیتونم هسته این میوه ها رو نجات بدم قورتشون میدم و سیب هم که فقط یه چوب تحویل میزم مامان دوستم کلی بهش سفارش کرد میوه بخوریداااااا و رفت
حالا من نصف بیشتر سبد با هسته خوردم خیارم که عمرا پوست بکنم حیفه همینجوری دادم رفتتو خندق بلا مامان دوستم امد دید بشقاب من خالیه بشقاب دوستم پر هسته و پوست میوه است
مامان دوستم به دوستم:ذلیل مرده خودت تنها این همه میوه رو خوردی به مهمون ندادی!!!!؟
دوستم:نه مامان با هسته خورد:-(
من:نههههه میل نداشتم:-P
دوستمo_O
مامانش@_@
مامانش:یعنی ابرومون بردی
من:شوخی کردم بابا خوردم هسته هاشو قورت دادم
هیچی دوساعت بنده خدا قسم خورد تا مامانش باور کرد
کلا مردم آزاری تو خونمه میدونم خووووو چیکار کنم دانشگاه تعطیله دانشجوهام نیستن کیووو اذیت کنم
ایا مردم ازاری کار خوبیست؟!ایا رفیق من کم طاقت اکست؟!ایا من شکمو هستم؟!
ایها الناس (خواستم یه چیز جدید باشه) اقای همساده رو می شناسین؟ به جان خودم من بد شانس ترم الام میگم ببین . ا
امسال خیر سرم کنکور داشتم یه سال از کار و زندگی زدیم نسشتیم کنکککککور خوندیم شب قبل کنکور نتونستم یعنی نزاشتن بخوابم کنکور رو که خرابیدیم
بعد کنکور گفتبم با دوستا بریم بیرون بچرخیم بادی به کلمون بخوره هنوز بیرون نرفته بودیم زارت پخش زمین شدیم پام شیکست هنوز تو گچه بعد اون اینترنت قط شد بابای ما هم افتاد رو دنده لج که من وصلش نمی کنم منم که حرف گوش کن !!!!
تا اینکه امروز بعد از 5 روز پنجججججج روز بی اینترنتی و اوارگی از خونه خاله به دایی از دایی به عمه و اینااااا اومدیم فور جوک یکم روحمون شاد شه هنوز صفحه بالا نیومده میبینی تبلیغ زده جمع بندی کنکور در 20 روز من چی بگم ؟؟؟؟
خودمو بزنم خوبه ؟؟؟
یعنی الان له ام له له
من :|
بازم من : :(
ஜ۩۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ
سلام نماز روزهاتون قبول.
اقا ما پارسال قرار گذاشتیم بریم تهران دور دور با اقوام(ما تو یکی از شهرستانها ی استان تهران زندگی میکنیم) ما هم ساعتای هفت راه افتادیم.پسر عمم گفت من تهرونو عین کف دستم بلدم.ما هم گفتیم باشه .رفتیم همین که پامونو گذاشتیم تو تهرون گم شدیم .یه دختر سانتال مانتال کنار خیابون واستاده بود .پسر عمم گفت :خانم همت کجاست؟
دختر هم برگشت گفت سر قبر بابات.(خیلی بی تربیت بود)
پسر عمم هم چشاش شد قد دهن اسب ابی.منم گفتم:ولش بریم از یکی دیگه بپرسیم .همینطوری رفتیم .خوردیم به ترافیک .یه ماشین خوچمل بغلمون بود .گفتم از این بپرس ببین میه چی.پسر عمم هم پرسید .یارو خیلی با شخصیت بود گفت:من میفتم جلو شما هم پشت سرم بیاید.اقا ما راه افتالدیم .این خنگ خدا(پسر عمم)میگه: تو رو خدا ماشینشو ببین عرضه نداره یه ذره تند بره .منم فهمیدم یارو اینطوری میره که ما گمش نکنیم هیچی گفتم.همین که افتادیم تو همت .عاقا ماشین گازشو داد رفت تو یک ثانیه غیب شد.
اونم فهمید چه خبطی کرده هیچی نگفت .اما یدونه زدم پس کلش تا عمر داره دیگه نگه من تهرونو بلدم .حالا زنش هم هی فیس میومد که اره همه جارو این کف دستش بلده .منم اعاب داغون .یدونم زدم پسکله زنش تا دیه برا من تز شوهر دوستی بر نداره.والا.
آقا استادمون دیروز داشت یه مساله سختو واسمون توضیح می داد.این بیچاره هر چقدر توضیح داد ما نفهمیدیم.آخرش عصبانی شد گفت:خر هر چقدرم عر عر کنه صاحبش نمی فهمه..
از استاد عزیزم واقعا ممنونیم که مارو صاحب فرض کرد و خودشو ... .
آخرین امتحان دانشگاه امتحان بچه های خودم بود داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه کمربند بستم ولی از زیر دستم رد کردم(حرفه ای هاش میدونن چی میگم ..... الکی مثلا من خیلی راننده ام) دیدم مامور راهنمایی رانندگیه گفت بزن کنار
مامور:خانوم چرا کمربند نبستید؟!
من:بستم ایناهاش
ماموره:آهان خب مدارک ماشین لطف کنید
چون کیفم خیلی کوچیکه مدارک ماشین توش جا نمیشه مدارک با برگه ها گذاشته بودم صندلی عقب قشنگ ۵دقیقه گشتم تا پیدا شد تصور کنید حالا بسته برگه ها رو میدادم بغل ماموره
مامور بنده خدا:o_O
من::-)
مدارک دادم دستش دید کامله
مامور:خانوم گواهینامه دارید؟!این تو نبودا
من:اوا اون تو کیفمه حالا کیفم کو؟!
مامور:خانوم نمیخواد فقط راه بیافت
خخخخخخ ایا من عصبانیش کرده بودم؟!ایا من شلخته ام؟!ایا مامور باید انقدر کم طاقت باشد؟!
من که میدونم تو دوچرخه منو خراب کردی که من نرم بازی و ورزشکار نشم و دوروزدیگه بدنسالم نداشته باشم و نرم باشگاه وبه تیم ملی دعوت نشم مثل سعید معروف نرم توی تلویزیون و معروف شم و یه زن خوشگل بگیرم.
آره میدونم حسودی نمی خوای زن من خوشگل تر از خودت باشه.
مکالمه ی منه23ساله با داداش 10 سالم همین الان یهویی!!!!
همچین داداش باحالی دارم بخدا
E.R
سرم توى گوشيم بود مامانم گفت:
پاشو به گلدونها آب بده !!!!
بدون اينكه سرمو بلند كنم جواب دادم:
بذار تو اين ماه مبارك حال گياهان كويرى رو درك كنن
مامان چه قریبانه
پرتم کرد از این خانه
هم شکسته پایه ما
من گشتم بی خانهههه )))*=
داغونتم داری با ریتم میخونی....
اقاهه اومده با عفونت گوش و گلو داشتم معاینه اش میکردم گفت: منم از همکاراتون هستم!!
گفتم: جدی؟ GP هستین؟ ( یعنی پزشک عمومی هستین؟)
گفت: اینی که گفتی نمیدونم چیه! اما من تخصصم امپول زدنه! اینقدر خوب امپول میزنم که همه فامیل میان پیش من و میگن خیلی دستت سبکه!! حالا ادرسمو میدم دوست واشناهاتون هر موقع امپولی چیزی داشتن تشریف بیارن درخدمتم!!
یعنی من اعتماد به سقف که چه عرض کنم اعتماد به عرش اینو داشتم.....
.
.
.
.
نمیدونم دیگه! اما حتما یه حرکتی میزدم!!
دوستم چن ماهی میشه بارداره منم تازه فهمیدم حالا مکالممون:
من:وااااااااای سلام سلام عشق خالش چطوره؟
دوستم:علیک سلام خیلی ممنون مرسی منم خوبم
من:حالا کی حال تورو پرسید میگم عشق من چطوره؟
دوستم:خوبه وروجک از همین الان منو کشته
من:ای جووونم الهی فداش شم ببین از گل بش نازکتر نمیگیاااااا
دوستم:برو بابا لازم باشه دعواشم میکنم
من:شما خیلی بیخود میکنی
دوستم:وااا الی
من:وااااا و مرگ همینکه من میگم
دوستم:ناسلامتی من مامانشماااا
من:خوب منم خالشم
دوستم:خو من بش نزدیکترم
من:ببین تو از لحاظ جسمی بش نزدیکتری من از لحاظ معنوی!!!
دوستم:ینی چی
من:ینی من باش ارتباط روحی برقرار میکنم!!
دوستم:هااااا چیییی
من:هیچی میگم مواظب نی نی کوشولوم باش
دوستم0-o
من:)
نی نی خوچمل خالش(^_^*)
دخترعموم پارسال کنکور داشت زن عموم برای حفظ روحیه ش باهاش درس خوند کنکور داد که حس نکنه تنهاست...
از این مسله که دخترعموهه دوساله پشت کنکوره بگذریم
و از این که زن عموی گرامی ترم دو دندون پزشکی بهشتیه نیز بگذریم...
ب مامان جان میگم چه کمکی واس کنکور حاضری بهم بکنی؟
میگه همین که از خونه پرتت نمیدم بیرون بزرگترین کمکه^-^
خدایااااااااا
عاغا من نشسته بودم تلوزيون ميديدم.
بعد داشت ميان برنامه و اينا نشون ميداد،پايين يكيشون نوشت:اذان مغرب به افق تهران ساعت ٨:٣٤ .
منم چون قبلش مامانم ازم پرسيده بود تهران كى اذون ميگن،خواستم به مامانم بگم.
اومدم بگم مامان تهران ساعت هشت و نيم اذونه، قاطى كردم گفتم
ماااماااان افــــق ساعت هشت و نيم اذونه:|
من*_*
اذان مغرب به افق تهران+_+
مامانم•_•
يادش به خيردوم را هنمايي يه معلم داشتيم خيلي اذيتش ميكرديميه روز سر كلاس ما بود كه زنگ خورد اينم ناراحتش خورد بود كه گفت گوسفندان بيرون يه سري رفتن بيرون .ماها كه تيز بوديم نرفتيم گفت الاغ ها بيرون باز يه سري رفتن ما مونديم ديگه دست اخر بدجور اصبيدشد گفت بريد نريد همتون. خريد
چند روز پیشا بیرون بودیم چنتا پسر چنتا دختر یکی ا دخترا پایین موهاشو ابی کرده بود هیچی اول که دیدیمش 1 ساعت خندیدیم بهش بد بهش گفتیم قد پولت رنگ کردی؟؟ رفتی ارایشگاه 10 تومن دادی گفتی خانم رنگ کن بنده خدا چند باری میخواست گریه کنه
E.R
داشتم صبونه میخوردم و همزمان تو چهار جوک بودم.
من:ماماااااااااااان.
مامانم:دررررررررد.
من:مامااااان اون جوک رو از ماکروفر در بیار دارن میسوزن.
مامانم:؟؟؟
مدیونید اگه فک کنید بعدش بخاطر این که امتحان داشتم ولی
بجای درس خوندن اومدم فور جوک و مامانم با دنپایی ابری گلدار
اومد سراغم و الان جای دنپایی رو پام مییسسسوووززززه ه ه ه.
چهار جوک ای لاو یو....(((=
عاغا من یه خواهر دارم کلاس سومیه خیلی رو درس و مدرسه حساسه یه چند وقت پیش که وقت امتحانا بود این خواهر من ساعت چهار بعد ظهر خوابید هشت بیدار شد فقط من و خودش خونه بودیم ازم پرسید ساعت چنده؟؟؟؟گفتم هشت.
گفت صبح یا شب؟؟؟؟؟منم چون میدونستم ساعت هشت صبح امتحان داره خواستم ی کم سر ب سرش بزارم گفتم صبحه...
عاغا این ی جیغ فرا بنفش کشید رفت مانتوشو پوشید منم فقط داشتم بهش میخندیم یهو دیدم این داره زیر چشمی منو نگاه میکنه و ی چیزایی با خودش میگه...
هیچی دیگه دستم بهتره چند روز دیگه هم گچ پامو باز میکنن کبودیامم که کم کم دارن خوب میشن فقط ی خرده شکستگی دماغم رو مخه بقیش حله شما خودتونو ناراحت نکنید
تو دانشگاه رفتیم سر کلاس برای امتحان، حالا همه رو به من:
- برسونیا
من: با اینکه من خودم هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستم ولی باشه.
- ببین من شماره سوال رو می گم تو فقط با دست جواب رو بگو (سوالا تستی بود)
من: باشه حواسم هست.
- عه تو کلاس مایی، دمت گرم برسونیا
من: بابا تو که اونور کلاسی چجوری برسونم؟
- به فلانی بگو اونم به فلانی می گه اونم به من می گه دیگه!
من: باشه.
- عه تو هم اینجایی. دستت رو باز بذارها؛ خسیس بازی در نیاری.
من: باشه بابا، من کی خسیس بازی در آوردم؟
- شوخی کردم. برسون.
من: باشه. حواسم هست.
- ببین من فقط به خاطر اینکه تو می رسونی اومدم امتحان بدم ها. برسونیا.
من: باشه هر سوالی رو خواستی بگو.
الان فهمیدین من شاگرد زرنگم؟؟؟!
حالا همه اینا به کنار، یهو دیدیم یه نفر جلوی کلاس از خنده غش کرده. آره دیگه مراقب بود، اینقدر جوان بود نفهمیدیم مراقبه، همه حرفامونم شنیده بود. چشمتون روز بد نبینه. با هیچ کس کاری نداشت فقط زوم کرده بود رو من!
خدایی خیلی سخته اینطوری امتحان بدی.
یه بار تو کلاس سر درس فیزیک معلم داشت تعریفو میگفت همه هم ساکت مینوشتن تو دفتراشون ، یهو دست یه نفر گیر کرد به صندلی گفت آآآآی ، دوستمم که طبق معمول خواب تشریف داشت یهو از خواب بلند شد گفت مبارکه مبارکه بچه به دنیا اومد کلاس ترکید از خنده معلم هم تو عمود محو شده بود :))))
فرض کن پای کامپیوتر نشستی داری بازی میکنی بازی هم حساس مرحله آخر یهو همزمان بینی و سر و پات خارش بگیره :(((( یعنی بدترین حالت ممکن پیش میاد :((((( از آموزش پارک دوبل به خانم ها هم بدتره :)))))
.
.
.
.
.
لایک فراموش نشه
اقاوقتی بچه بودم دایی ام چون مجرد بود خونه ما بود
یه روز صبح که من سرماخورده بودم دایی ام چند بار به خاطر سرفه های من از خواب پرید
دفعه اخر با عصبانیت گفت دیگه صدایی نشنوما
منم بچه حرف گوش کن، یه فکر خوب کردم وقتی سرفه ام میگرفت میرفتم سرم رو وسط تشک ابری، دو شک، پشتک (حالا هر چی شما میگید) میکردم و دل سیر سرفه میزدم
صدایی هم به گوش کسی نمیرسید
اون روز احساس میکردم یه مهندسی چیزی هستم برای خودم
اصلا متفکر حرف گوش کنی بودما
از خواب بیدار شدم. از مسجد صدای اذان میومد. دویدم اشپزخونه شروع کردم به غارت یخچال . بعد امدم ببینم چرا کسی برا افطار نیومده خونه دیدم خورشید وسط اسمونه.
من:))))))))))))
خورشید:0000
روزه:: ::
یبار هم سر کلاس اجتماعی (تاریخ)بودیم معلم اجتماعیمون داشت در مورد ی فرمانده حرف میزد، فک کنم میخواست بگه : یا پیروز میشیم یا میمیریم ، گفت:یا کشته میشیم یا میمیریم!!!! اصلا کلاس پوشید تو اون لحظه
اومدم خونه دیدم یه دفه تمام حجم اینترنتم تموم شده! (خدا نصیب هیشکی نکنه) داداشمو صدا زدم میگم تو چیزی دانلود کردی؟ میگه آره یه فیلم فول اچ دی یک ساعته فقط !! میگم آخه کروکدیل تو بیخود کردی تمام حجمو کشیدی! میگه الکی شلوغش نکن نوشته بود دانلود رایگان !!! به من ربطی نداره! !!!
آقا این خاطره مال پارساله
این پدربزرگ ما تلفن خونشون ایراد پیدا میکنه هرچی گفتم زنگ بزن کارشناس میاد میگفت ک
الی و بلا خودم بلدم (نه که خسیس باشه مهندس عمرانه خواست بگه ک ما مهندسا همه چی بلدیم )و بلند شد بیرون نرده بون اورد گذاشت کنار در حیاطشون رفت بالای در از تیر
برق آویزون شد واسه اینکه نشون بده کارشوبلده دستاشو برد بالا و باصدای بلند گفت هی منو نیگا
قا همینو ک گفت یهو از رو تیر برق پرت شد پایین اقا ما دوییدیم بریم ببینم چی بهدسرش اومده
چشتون روز بد نبینه پدربزگمون افتاده بود رو ده تا زن چادری ک در خونه نشسته بودن چشتون
روز بد نبینه از خنده روده هامون پاره شد اون زنام جیغ میزدن پدربزرگ مام رنگش پریده بود بلند
نمیشد که مام تو خاک غلط میزدیم و آنچه فحش بود نثارمون شد پدربزرگم یه هفته روش نمیشد بره بیرون
ما نمیدونستیم از زنا بابت زنده موندن پدربزرگمون تشکر کنیم یا معذرت خواهی
این خاطره مال دو سال پیشه.
جلسه ی اول ویلونم بود ساعت 10(فهمیدیدویلون می زنم؟) توی یه شهر دیگه . تیم والیبال نو جوانان شهرستان هم مسابقه داشت. (من توی تیم جوانانش هستم واسه همین مربی و غیره را می شناختم)اونا گفتن بیا تورا می سونیم.دونفر اضافه بودن صندلی ی جلو نشستن وسط راه رسیدیم پلیس راه راننده گفت یکی تون بره پایین.(لازم به گفتن نیست که منظورش این بود سرش را بیاره پایین.) یکی از این بچه های عزیز نه گزاشت نه برداشت گفت:من میرم پایین و در را باز کردکه پیاده بشه. حالا جلوی پلیس راه ماشین توی لاین وسط در حال حرکت بایه در باز....
خلاصه کنم براتون پلیس دستور داد بزنن کنار ماشین را خوابوند توی پارکینگ بچه های مسابقه هم با تاکسی رفتن من بد بختم موندم چیکار کنم ساعتا نگاه کردم دیدم ساعت 11 شده هیچی دیگه رفتم توی ماشین خوابیدم.... دو ساعت بعد راننده امد پیادم کرد خودش تاکسی گرفت فرستادم خونه ...:((((
نتیجه ی اخلاقی
3 ماه دیگه مدرسه ها باز می شه زیاد خوشحال نباشید...
یه روز قبل ماه رمضون مهمون بودیم باغ دوست مامانم جاتون سبز پر آلبالو و گیلاس
منم که ندیده فوری رفتم بالای درخت گیلاس اون بالا اویزون بودم که دوست مامانم بهم تیکه انداخت
دوست مامانم:تو باید عروس من میشدی تا درستت میکردم
من در حین خوردن گیلاس:خب خدا رو شکر که نشدم
دوست مامانمo_O
مامانم:-)
خودم:-P
بنده خدا تا آخرش سر به سرم نذاشت
والا پسرهاشون میخوان قالب کنن
داشتیم سحری میخوردیم,من دقیقا" از اول ماه رمضون حس کار کردن نداشتم؛ مثل این بود که میرفتم رستوران میخوردم ریختو پاش میکردمو میرفتم پی کارم؛...مامانم گفت:فری یه وقت پا نشی کار کنیا النگوهات میشکنه...یه وقت به من نگی مامان بیا بشین من بلند شم...منم بلافاصله مزه ریختنم گل کرد؛گفتم:مامان بیا بشین من پاشم؛یا پاشو من بشینم...اصلا" بیا بشین پاشو بازی کنیم...
بعدش جمع خنده ای کردندی و من بسی خوشااال شدندی که خشم مادر جان خاموش شدنی؛اما پس از آن سفره را پاک کردندی باشد که فردا نیز ظرف ها را بشستندی...
"نتیجه ی اخلاقی": هروقت خواستندی جو عصبانیت خاموش شوندی مانند من مزه پراندی...و بسیار کار خانه انجام دادندی...اگر گوش ندادندی الهی روزه هاتان باطل شوندی...
آقا چند وقت پیش پسر عموم(سه سالشه) اومده بود خونمون.
من داشتم تو اتاق درس میخوندم فرداش امتحان فیزیک داشتم....یهو اومد تو اتاق با دهن پر فکرکنم داشت کوکو سبزی با گوجه میخورد.... .همطوری با دهن پر اومد بالا سرم واستاد اشاره کرد به بالای کمد و گفت : نو دنتهه نیه نالای نومود؟ من:چی؟ _نو دنتهه نیه نالای نومود؟ منم الکی خواستم برم تو فاز بچه مهربون دوس داشتنی ای...گفتم:عزیز دلم عرشیا جون قربونت فدات(!!!) ببین خوجلم نمیتونم بفهمم چی میگی چرا؟چون دهنت پره افرین اول دهنتو خالی کن بعد حرف بزن.
بچه حرف گوش کنیه به خودم رفته....یهو دستشو گرفت جلو دهنش همه کوکو ها و گوجه رو پیاده کرد تو دستش ....دوباره پرسید: اون سبده چیه بالای کمد؟....
من:@____@
گوجه های خالی شده :=))))))
سبد بالای کمد: %_%
پسر عموم(در حالی که بعداز اتمام ماموریت داره کوکو و گوجه هارو بر میگردونه تو دهنش) :^______^
...................................................................
میگن معلم فیزیکمون بعد از تصحیح برگه من از ترس جوابهام رفته تو سماور ابدارخونه قایم شده در سماور هم بر میداریم جییییییغ میکشه......
ملت با گوشی هوشمندشون مقاله می خونند، مطالب علمی به اشتراک می گذارند، با دوست های زبان اصلی شون اون ور دنیا ارتباط برقرار می کنند و... خلاصه دنیا رو فتح می کنند!
حالا من چی!؟
به پو غذا میدم!
تازه اون هم فقط در حدی که از گشنگی نمیره!!!
نمیخوام الکی بگم واسه لایکم خودکشی نمیکنم ولی اولین پستمه
چند وقت پیش یه یارویی میخواست خودشو از روی ساختمون چند طبقه بندازه پایین،ملتم همه جمع شدن دست و جیغ و هورا
یکی حواس طرفو پرت کرد یکی دیگه اومد گرفتش تا میخورد زدنش :|||
اصن ی وضی...
ی حمید نامی داشتیم تو کلاسمون ; همیشه منگ خواب بود ...
هر وقت تو کلاس بیکار بودیم و حوصلمون سر میرفت ، شاگرد زرنگمون با صدای بلند میگف : حمید دودو عملی ...
ملت هم با موج مکزیکی میگفتن : شییییییییییره
لامصب مدرسه میلرزید^_^
آغا شمارم مامانتون هر روز 5 صبح بیدار میکرد همراه بقیه اعضا خانواده برین دم سوپری محل تو صف عریض و طویل شیر یارانه ای وایستین یا فقط مهر مادری مامان منه که میچکه.
تازه بعدشم میخواستم شیر بخورم میگفتن نخور مال دادش کوچیکته
هی روزگار نامرد :|
چند وقت پیش رفته بودیم عروسی خب... .
.بعد عاقا عروسی کلا 5 ساعت بود خب....
.بعد از 5 ساعت دقیقا 4ساعت شایدم بیشتر همه هی داشتن سلفی میگرفتن تازه اونم نه با عروس داماد .
.عروس داماد بیچاره تو اون شرایط بشون حس هویج بودن دست داد بنده خداها
سلام
چند وقتیه خانواده میگن باید زن بگیری. دیروز مادر بزرگ بابام(خداحفظش کنه تقریبا 100 سالشه،بگو ماشاالله) داشت از خواستگاری و رسومش در قدیم تعریف میکرد. گفت: قدیما که حمام تو خونه نبود، یه روز که دختر میرفت حمام محله؛ مادر وخواهر پسرهم میرفتن به بهونه حمام کردن ببینن دختر عیب و ایراد ظاهری نداشته باشه.
منم فوری بل گرفتم گفتم خب برای همینه من الان نمیخوام زن بگیرم دیگه!!
مامانم:چه ربطی داره؟
من:آخه من که از این دخترای لخت وپتی که دیگه نمیدونن چه جوری خود نمایی کنن نمیگیرم، دخترای محجوبم که دیگه حمام عمومی وجود نداره شما برین ببینین عیب و ایراد داره دختره یا نه! پس من زننمیگیرم...
یهو گودزیلای عمم(7سالشه) برگشت گفت: تو بگو کیو میخوای ما یه سر میبریمش پارک آبی هم میفهممیم ایراد داره یا نه هم اینکه اصلا زن زندگی هست یانه؟
من:o-o
خانواده:-))
خدا به داد عرو س اینا برسه این از الان خواهر شوهره!!!
يه روز رفته بودم خونه دايي ام
دختر دايي ام تب شديدي داشت و حالش خيلي بدبود
رفتم دستشو بگيرم ببينم چقدر تب داره
دستشو قايم كرد زير پتو و گفت اين ميخواد دست منو بخوره!!!!
O_°
همه يه نگاه به من كردنو زدن زير خنده
رفتيم براش شيرموز اورديم,
بلند شد نشست -قبلش هيچي نميخورد- خوشحال شديم!
يه لبخند زد و گفت پس نون بربري بيار تا باهاش بخورم ديگه...
°~°
اقا همگيمون از خنده پهن شده بوديم رو زمين!!!!
از اون روز هروقت شيرموز ميخوام بخوريم ياد اون روز ميفتيم و يه دل سيرميخنديم...
سلام.یه دخترخاله دارم هم سن خودمه بچگیامون خیلی شیطون بودیم(الکی مثلا الان نیستیم)یه پسرهمسایه هم داشتیم ده پونزده سالی ازمون بزرگتر بود.این پسره خیلی منو گاز میگرفت.یه بار که خالم اینا خونمون بودن من به دخترخالم گفتم بیا دستامونو گاز بگیریم بگیم کار جواده (پسرهمسایه) اونم گفت باشه. راحله لامصب دلش برا خودش سوخت اروم گاز گرفت من یه طوری دستامو گاز گرفتم که خون می اومد بعد رفتیم توی خونمون زدیم زیرگریه به مامانم و خالم گفتیم جواد گازمون گرفت.مامانم عصبی شد چادرشوسرش کرد بره دعوا اخه من دستام غرق خون بود.حالا هرچی التماس و گریه میکردیم میگفتیم کار خودمومه باور نمیکردن فکر میکردن از ترس جواد اینو میگیم صد نفر حریف مامانم نمیشدن از بس عصبانی بود
یه بارم من با کلید سر دختر خالمو سوراخ کردم اونم خروس وحشی انداخت روم گفت میخوام ترست بریزه :|
خیاطه بعد یکسال و خرده ای زنگ زده بیا پارچه رو دوختم ببر
رفتم اونجا چندتا مانتو آویزون بود
من:کدوم آدم بدسلیقه ای این پارچه رو الان میخره خیلی وقته از مد رفته!؟؟؟
خیاط:لباس شماست
من:مطمئنيد؟!!!
خياط:بله
من:خو من کلا یادم نمیاد چه شکلی و چه رنگی بود!!!!
منo_O
پارچه@_@
خیاط:-)
دنیای مد:-(
یعنی انقدر یه پارچه رو نمیدوزن تا هم یادت بره چی خریده بودی هم از مد بیافته!!!!!
جاتون خالی رفته بودیم کفاشی با مامانم و دو تا خواهرام قرار بود واسه خواهر کوچیکه کفش بخریم بعد کلی نگاه کردن و انتخاب یه کفش قرار شد بشینه رو صندلی تا کفش رو بپوشه خلاصه با یه حالت بسیار شیک اومد عقب تا بشینه منم صندلی رو از زیرش کشیدم در حالیکه خواهر بزرگمو که میخواست جلومو بگیره میدیدم اما تو یه لحظه خواهرم پخش زمین شد
خواهر بزرگه که داشت سرامیک کف و گاز میزد:)))
خواهر کوچیکه با غیض و خنده دنبال من o_O
من الفرار :d
.
.
.
مدیونی اگه فک کنی تا چن وقت نمیتونستم گردنمو تکون بدم
آقا پنجشنبه شب که معلوم نبود عیدجمعه است یا شنبه آخرشب به کل فامیل الکی اس دادم عیدتون مبارک چند لحظه بعدهمه جواب دادن که تلویزیون چیزی اعلام نکرده منم دوباره به همشون جواب دادم همین الان شبکه ی یک اعلام کرد یه نیم ساعت بعداز بالا پایین کردن شبکه ها خیل عظیمی از اقوام زنگ میزدن وفحش بارم میکردن ازهمه جالبتر عموم اینا بودن که بعداز دو ساعت ازشون خبر شد نگو گودزلاشون داشته کارتون نگاه میکرده نمیذاشته کانال رو عوض کنن دو ساعت بهش التماس کرده بودن اونا علاوه بر فحش نفرین هم میکردن
روانی هم خودتونید :|
هفت سالم که بود مامانم بعضی وقتامنو میذاشت پیش پدربزرگم که یه مغازه نمیدونم چی داشت.مغازه بین یه پیتزایی و یه میوه فروشی بود.
اگه ظهرا میموندم اونجا میرفتم تو پیتزایی ویه پیتزا همونجامیخوردم و بعد پدربزرگم پولشو میداد.
ی روز ظهر نرفتم پیتزایی گیر داده بودم که از اون سیب سبزای خوشگل تو میوه فروشی میخوام.
پدربزرگم هم رفت نیم کبلو خرید اورد بخورم.یدونه بزرگشو برداشتم شستم وگاز اولو زدم:به به چه خوشمزه بود.گاز دومو محکم تر زدم و وقتی به اومدم گاز بعدی رو بزنم دیدم سیبه قرمزه.نگو دندونمو با قبیله خورده بودم.پدربزرگمم وقتی فهمید بهم گفت مواظب باشم درخت سیب از تو دلم نیاد بیرون
واسه همین تا یه هفته بعد به جای اب نوشابه میخوردم که ریشه مثلا این درخت دندونو بخشکونه :)))
دوستم رفته امتحان رانندگی بده افسره بهش گفته دور دو فرمونه بزن . دوستم هم گفته والا سرکار ما با هر ماشینی تمرین کردیم یه فرمون بیشتر نداشت .!!!!!!!!!!
.
.
.
.
عاقا ما دوهفته پیش ,تو یه مجله خوندیم روغن نارگیل واسه ترک لب خوبه, مام دیدیم لبمون کویرلوت شده
خلاصه رفتیم گرفتیمواستفاده کردیم
دوباره توقسمت بعدی همون مجله خوندم روغن نارگیل واسه پرپشتی أبرو خوبه! خلاصه به أبروآمونم مالیدیم!
حالا بعده 2هفته چی شده باشم خوبه?
پناه میبرم به خدا
أبروآم ترک خورده
لبام پرپشت شده!!
چه میکنه این توافق باما!
باید با کتاب توافق برم تو افق! اصن اسمش روشه!
یه زمانی بود که فکر میکردیم نماد e اینترنت اکسپلورر نشانه اینترنته!!!!
حتی مورد داشتیم سر اینکه اینترنت با e شروع نمیشه با i شروع میشه کار به جاهای باریک کشیده بوده...
هی از این مردمی که اینترنتو با اکسپلورر شناختن و اینجوری ناجوانمردانگی ترک و تمسخرش کردند انتظاری نداشته باش....
این قضیه مال چهلم بابا بزرگ خدابیامرزمه و به نقل قول از داداشم
قضیه اینطور بوده که اینا میرن خارج شهر توی صحرا تا این گوسفند رو بکشن و همونجا پوست بکنن و خلاصه اماده کنن بیارن(خارج شهر یعنی وسط صحرا و گله گوسفندا که پر از خاک و جک و جونور و پشکله) داداشم میگه گوسفند رو از درخت اویزن کرده بودن و قصاب هم داشته پوست میکنده که یهو گوسفنده میوفته رو انبوهی از فضولات دامی(همون پشکل خودمون) بعدم که خاک مال میشه و خلاصه اینا هم نامردی نکردن گوشته رو توی استخری که توش حیوونارو میشورن شستن اماده کردن اوردن :)
.
.
.
.
.
میخوام یه اعتراف سختی هم بکنم اون غذا بهتری غذای عمرم بودددد :|
اقا میخوام یه خاطره بگم ماه . یه بار ما خونه خالمون بودیم و تولد شوهر خالم بود کیک کو که اوردن دایی ما برف شادی ریخت روی کله شوهر خاله ما بعد ما یه فشفشه دستمون و بالای سر شوهر خالمون وایساده بودیمو فشفشه می چرخوندیم که خورد به کله شوهر خاله ما و اتش گرفت حالا ما هی مشت میزدیم تا خاموش شه و اقوام میخندیدند و در اخر همه مرده بودن از خنده و من دیگه به فشفشه نزدیک نشدم.
بعد مدت ها رفتم رفتم تو سایت مترجم گوگل با خودم گفتم بزار این کلمه bay معنیش دقیقا چیه :))))
معنی هاش :
سرخ مایل به قرمز :)))) ((( حالا سرخ با قرمز دقیقا چه فرقی داره :))))
خیلج کوچک ((( پسر خلیج بزرگ ))) :))))
اسب کهر ((( این دقیقا چیه ؟؟؟؟ ))) O_O
کهیر
خندق
خور
زوزه کشیدن ((( خخخخخخخخخ )))
عوعو کردن
و . . .
.
.
.
از این به بعد باید به هم بگیم :((خیلی آدم bay ایی هستی ))یا مثلا بگیم :((چرا داری مثل سگ bay bay میکنی )) خخخخخخخ چند کلمه مثل این یاد بگیرم انگلیسیم فول میشه خخخخخخخخخخخخخخخ ^_^
شوهر خالم خونه نبوده پسر مامانش در رو قفل کرده شب بعدش صبح گودزیلای خالم4سالشه رفته دسته کلید رو برداشته از پنجره داده به دوستش تا در رو براش باز کنه
.
.
ما کوچیک بودیم قبل مامانمون بلند نمیشدیم :|
دوران مدرسه یه دوست داشتیم خیلی درسش خوب نبود
امتحان آخر ترم بود همه امتاحنارو میگفت خراب کردم
یه روز که از متحان آمادگی دفاعی اومدیم بیرون دیدیم خوشحاله
گفتم چی شده بهزاد
برگشت میگه یه سوالش خیلی آسون بود :))
گفتم کدوم؟؟؟ o.O
بهزاد:خان را تعریف کنید
من:چی نوشتی؟؟
بهزاد: رعیس قبیله را خان گویند. -__-
:)))))))))))))))
بچه های ورودی رشته ما تو دانشگاه 120 نفر بودن. سال دوم بودم یه روز واسمون کلاس جبرانی گذاشته بودن ما هم داشتیم دنبال کلاس میگشتیم که یهو یک پسری ازم پرسید : ببخشید کلاس کجا برگزار میشه؟ اونوقت بود که من تازه فهمیدم که ایشون از بچه های ورودی ماست ولی عجیبه که من توی این 2 سال ندیده بودمش!
یه روزم توی راهروی دانشگاه بهم سلام کرد منم جواب دادم.
فرداش اومده میگه میشه خصوصی صحبت کنیم؟ گفتم بفرمایید!
میگه اگه اجازه بدین با مادرم بیایم خواستگاری آخه روابطمون داره از حد میگذرد درست نیست!!!
من0،o
روابط@،@
ازدواج!!!
مونده بودم بخندم یا گریه کنم
به داداش دوستم (پرهام) و دوستش (آبتین) میگم:شما چطوری با هم آشنا شدید؟
آبتین:توی هوای سرد تابستون
پرهام: من شدید دستشویی داشتم!
آبتین:منم آب هویج بستنی خورده بودم،حتما باید تخلیه میکردم!
پرهام:صف خعلی طولانی بود...نمی تونستم خودمو کنترل کنم!من ته صف بودم،حالا آبتین هم اوضاش بهتر بود و نفرای اولی بود
بلند گفتم:یکی از آقایون جلو میتونه نوبتشو بهم بده؟
آبتین:سرش داد زدم،گفتم همه جا به نوبت،آنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند!
من:حالااین آخری چی بود گفتی؟o-o
آبتین: یهواز دوران دبستان یادم اومد...تحت فشار بودم...میفهمی...تحت فشار
پرهام:حتی چن تا حدیث مربوط به نوبت هم گفت،مثه صف بهشت و جهنم از اینا! بعد یه دفعه نتونستم خودمو کنترل کنم و رفتم جلو و چن نفر دادزدن ازجمله...
آبتین:من
پرهام:اولین نفری که اومد بیرون،خودم و انداختم تو دستشویی ولی آبتین یقمو گرفته بود نمی ذاشت...یدفه گفتم اوه...داره میریزه!
آبتین:منم دلم واسش سوخت!
پرهام:خیلی مرد بودی آبتین...خراب مرامتم
آبتین:ای حرفا چیه...نوکرتم دادا...تاباشه از این کارا!
Artina❤sina
عاغا این خواستگار من زنگ زد به من و گفت من میخوام با پدرتون صحبت کنم بگم کی مزاحمتون شیم خواستم اول به شما خبر بدم،منم گفتم :من عجله ای ندارم هر طور مایلید
بعد کلی حرف زدن شیک من ،من تلفنو انداختم رو تخت و شروع کردم به آواز خوندن که:
آقا صادقی،میخوای بیای دم خونمون ،حرف بزنی با آقامون ،بگی شدی عاشق دخترشون،میخوای بشی دامادشون
نمه نمه داری میشی تو شوهرم اره اره میشی تاج سرم
خب....
بعدش دیدم....تلفنو قطع نکرده بودم
هعی...
من و بابام رفته بودیم مهمونی، حوصلم سر رفت بهش اس ام اس دادم”بابا پاشو بریم”.
وسط حرفش بود موبایلشو برداشت همه هم منتظر بودن که حرفشو ادامه بده ،
بلند گفت :ااااااااا تویی؟ باشه باباجان الان میریم!
یه بار از طرف مدرسه برده بودنمون نمایشگاه کتاب، داشتیم همین جوری قدم میزدیم تو سالنش ک یهو چشمم خورد به غرفه ی
*مدرسان شریف * D: یهو یه فکر شیطانی اومد تو سرم . رفتم جلو غرفه یه دختر جوونی صاحب غرفه بود
گفت بفرمایید گفتم مدرسان شریف D: خلاصه هر چی گفت گفتم مدرسان شریف شروع کرد فحش دادن ک گفتم خانوم عصبانی نشید دیدم دختر با کمالاتی هستید خواستم با هم دوست بشیم اگ افتخار بدید البته اونم ک انگار راضی بود گفتم پس شمارمو یادداشت کنید اونم منتظر بود شمارمو بگم گفتم 2966 :)))
لنگه کفششو در اورد ک بهم حمله کنه فرار کردم :)))
دوستای اسکلمم کف زمین پهن بودن از خنده:))))
یه دفعه بچه بودم داشتم عمو پورنگ میدیدم و ورجه وورجه می کردم. یهو عمو پورنگ در اومد گفت: علی بشین دیگه!
منم رفتم نشستم :|
تا چند وقت هم دغدغه ی فکریم بود از کجا منو دید؟؟!!
(هنوزم هست :|)
جونم واستون بگه سال 90بود و من 10 سالم بود و دخترعمم7...مادربزرگ بابام مرده بود و ما رفته بودیم مراسمش..چون مامانبزرگ بابام تو روستاشون سرشناس بود(زن کدخدا بود)ادمای زیادی واسه مراسمش اومده بودن...وختی موقع اذان میشد یه میکروفون میزاشتن جلو ضبط سوت و اذان پخش میکردن..غروب شد و اذان پخش کردن یادشون رفت میکروفونوخاموش کنن..میکروفون رو ایوون بود..منو دختر عمم نمیدونسیم روشنه..تیریپ خوانندگی گرفتیم..اون بهم میگه سارا اهنگ درخواستی؟منم گفتم سوسن خانوم...اونم شرو کرد:سوسن خانوم..ابرو کمون..چشم عسلی...
یهو دیدم فامیلامون دوییدن سمتمون میکروفونو ازمون گرفتن..تازه فهمیدیم صدامون تو مسجد و کل ده پیچید ..مسجدی ک توش مراسم گرفته بودن دقیقن کنار خونه اون خدا بیامرز بود..همون موقع هم دقیقن مداح داشت سخنرانی میکرد با دست گل ما چن لحظه سخنرانی رو قط کرد ببینه ما چی میگیم.
فامیلا:)))))))
من و دخترعمم0_o
مداح :اااااا
خواننده ها :))))))))))
سلام یه خاطره می خوام براتون تعریف کنم خیلی خنده داره من تو خونمون یه خروس جنگی دارم یعنی وحشیا . یه شب خوابم نمی برد خواستم برم سر به سرش بذارم . یعنی تا بیدارش کردم یه صدایی از خودش در آورد بعد پراشو سیخ کرد بعد به من حمله کرد اونم نصف شبی منم داد و بیداد هعیی تا دو هفته جا نوکاش و خنجه هاش رو بدنم موند تا چار تا همسایه اطرافمونم بیدار شدند البته من فکرش می کردم همچین کاری کنه ولی خب حوصلم اومد (: ):
دیروز تو مغازمون بودم یه آقایی اومد یه مقدار ازم خرید کرد بعد گفت فاکتور بده. داشتم براش فاکتور مینوشتم یهو دیدم گفت تشکر گفتم قربان شما زنده باشین دوباره چند لحظه بعد گفت تشکر گفتم مخلصیم فدای شما بعد دوباره گفت تشکر ولی با عصبانیت اومدم دوباره یه تعارفی چیزی کنم دیدم اوه اوه خون داره از چشاش میباره بعد به شکل خیلی عصبی گفت:نفهم صورتحساب فاکتورو میگم بزن به نام آقای تشکر. هیچی دیگه تا حالا انقدر تو زندگیم حس حقارت و ضایعی نکرده بودم:( :(
میخاستم دماغمو عمل کنم ی تومن کم داشتم!زنگ زدم ب یکی از بچه ها میگم داری ی تومن بهم قرض بدی؟؟؟!
.
.
.
برگشته میگه:آخه آدم ناحسابی من اگ ی تومن پول داشتم با تو رفاقت میکردم؟؟؟؟؟!!!
خداییش خیلی حرفش منطقی بود!خییییییییییییییلی!!
من معمولا خوابایی که میبینم درست از آب در میاد!
یه شب خواب دیدم پشت چراغ قرمز پلیس جریمم کرده.
فردا پشت فرمون بودم که یهو رسیدم به همون چهارراهی که تو خواب دیده بودم، خیلی هول شدم کمربند ایمنی مو چک کردم. سرعتمو کم کردم، حجابمو رعایت کردم و آرووووم از چهارراه رد شدم که یه دفعه پلیس فرمان ایست بهم داد!
تا اومد جلو ماشین گفتم من میدونم می خواین جریمم کنین .خوابشو دیده بودم واسه همین همه چیو رعایت کردم هیچ بهونه ای ندارین. ..!
همینطور پشت سر هم می گفتم که پلیس با لبخندی گفت : خانوم چراغ قرمزو رد کردین!!!
یعنی ببینید من بدبخت چقدر هول شده بودم. هیچی دیگه جریانو که واسش تعریف کردم طفلی کلی خندید و جریمه نکرد!
مرسی
یه شب مهمون داشتیم از اون مهمونایی که باهاشون خیلی رودر بایستی داشتیم .نشسته بودیم روی مبل و خیلی خشک و مصنوعی یا به هم میوه تعارف می کردیم یا موضوعات تکراری مثل آب و هوا و گرانی مورد بحث ما بود تلوزیون هم روشن بود و داشت پیام بازرگانی پخش می کرد. در همین حین پسر مهمون اومد از ظرف میوه سیب برداره یهو یه صدای ناجوری ازش خارج شد . بنده خدا از خجالت سرخ وسبز شد ما هم زیر زیرکی داشتیم می خندیدیم که از تلوزیون پخش شد:
"یه دونه دیگه, یه دونه دیگه, یه دونه دیگه"
ما هم دیگه نتونستیم جلوی خودمون روبگیریم. وهمه از خنده منفجر شدیم .
و اینگونه بود که جو عوض شد و مجلس شادو صمیمی شد.
یه بار با ذوق و شوق شروع به درست کردن معجون کردم موزو له کردم پسته و گردو مغز کردم با شیر تو مخلوط کن ریختم وقتی تموم شدو شیرینیشو اندازه گرفتم ریختم تو لیوانو خیلی قشنگ سینی بدست رفتم پیش خانواده همه استقبال کردن و حسابی تعریف و تمجید خلاصه خواهر بزرگه(به قول من خر ارشد)با نزدیک کردن لیوان به دماغش میگه فاطمه اینا خرابه دامادمون تمام لیوانو سر کشید آخرش گفت یه مزه ی بدی میداد آقا لیوانو برداشتم یکم مزه کردم چشتون روز بد نبینه شیرا خراب بود
فایدش یاد گرفتن بعضی فحش ها از زبان مادرم هنگام دور ریختن معجون بود
البته خواهر وسطیه (به قول مامانم خر وسط)پیشنهاد داد تا یه ساعت صبر کنیم اگه دامادمون مرد که ما نخوریم اما اگه نمرد بخوریم که خب...
اقا دو سال پیش عید بود خونه مادربزرگم مهمون میومدن در حد نمیدونم چی چی یه بار یه مهمون اومد من هم با پسر دایم ماشالا شدیم کلفت خانواده پذیرایی در حد خفن اینا که رفتن هیچ کی خونه نبود من و پسر داییم داشتیم داد میزدیم یهو بابام مثل رستم اومد تو منو پسر داییم مثل خر ترسیدیم رفتیم این اتاق اون اتاق یهو بابام گیرمون اورد یه جیقی زدیم پسر دایی نامرد ولم کرد از پنجره اتاقه پرید بیرون
اقا ما یبار در زمان کودکی ی بسته ترقه سیگاری خریدیم و در حال بازی بودیم که جو گرفتمون و ترقه رو پرت کردیم هوا رو هوا ولی تا زمین و افتاد توی لباس ی پسر و بوممممممممممم من فرار، کردم ولی خدارو شکر از برادرش فقط یک چک با شدت 1000مایل بر ثانیه به گوشم زد و 90 سانتیمتر تو رفت و سه تا دنددونم شکست وتا20دقیقه بی هوش بودم حالا خوبه فرار کردم وگرنه پدرش می گرفتم می مردم.و از اون به بعد دست به ترقه نزدم :|
" داری غذا میخوری یهو متوجه میشی تو لقمت که الآن داری میجوییش موئه
سر موئه رو میگیری تا بکشیش بیرون میفهمی که کار از کار گذشته چون سر دیگه ی موئه تو معدته هیچی دیگه همونطور که زیر لب مشغول مستفیض کردن جد و آباد صاحاب موئه هستی با تمام وجودت سعی میکنی لقمه ی مو آلود رو قورت بدی ! پس از چن دقیقه تلاش طاقت فرسا بالاخره لقمه ئه پایین میره .... "
حالا گرفتی من بخبخت امروز موقع سحری خوردن چه حسی داشتم ؟؟؟؟؟؟؟
لامصب لقمه ئه پایین نمیرفت که ! از الآن واسه ادامه ی مراحل گوارشیم عزا گرفتم *^_^*
دیروز حوصلم سر رفته بود. یه دفعه دیدم صدای اس ام اس گوشیم اومد با خیال اینکه بازم اس ام اس تبلیغاتیه اهمیت ندادم بعدش دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. برداشتم گفتم الو دیدم صدای فین فین میاد. حالا مکالمه رو داشته باشین:
اون:الو سلام (با صدایی که مشخص بود گریه کرده)
من:سلام. خوبی؟ اتفاقی افتاده؟
اون:آره میدونی چیه از همه پسرا بدم میاد!!!
من:چراااا؟ چیشده عزیزم؟
خلاصه تعریف کرد فهمیدم دوس پسرش بهش خیانت کرده حالا کلی درد و دل کرد از بی توجهی مامان باباش گفت از تنهاییاش گفت منم تا میتونستم دلداریش دادم و باهم پای تلفن گریه کردیم آخرش برگشته میگه:
-تو خیلی خوبی مهسا اگه تو نبودی من چیکار میکردم؟
من:قابلی نداره عزیزم هر وقت دلت گرفت بیا پیشم با هم حرف بزنیم.
بعد چن لحظه قیافم اینجوری شد: ؟؟؟
من:ببخشد عزیزم ولی من مهسا نیستم!!
اون:چرا؟ مگه تو مهسا فلانی نیستی؟
من:نهههه
خلاصه طرف خودشو معرفی کرده دیدم اصلا من شخصی با این اسم نمیشناسم آخرش فهمید اشتباهی گرفته تند خدافظی کرد.
حالا امروز دوباره زنگ زده میگه دوس پسرم ازم میخواد ببخشمش حالا چیکار کنم؟
من :ا
داداشم چهار سالشه رفته پیش کنار پنجره داره با دوست دوخترش حرف میزنه از میپرسم با کی حرف میزنی میگه با دوستم مشکلیه.........مشکلی داری ازخونه من برو بیرون
*****************************
امام کاظم علیه السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را
*****************************