مشاهیر ایران و جهان

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

آیة الله مهری در سال 1333 هجری قمری در شهر مهر واقع در جنوب استان فارس، و در خانواده‏ای روحانی از سلاله رسول الله (ص) قدم به عرصه وجود گذاشت. او را عباس نامیدند شاید تقدیر الهی چنین بود زیرا که او در همان اوان کودکی روحیه ظلم ستیزی در نهادش نهفته بود و بعدها خود الگویی برای مبارزان طریق حقیقت و مراد پویندگان راه رفع ظلم و ستم شد. دوران کودکی‏ هنوز دوازده سال از عمر مبارکش نگذشته بود که سایه پر مهر پدراز او گرفته شد و برای همیشه از پدر محرم گردید. پس از آن تحت تکفل برادر ارجمندش عالم عاضل حاج سید هاشم مهری قرار گرفت و براستی چون پدری مهربان و دلسوز به تعلیم و تربیت او پرداخت با اینکه سالهای سخت تنگدستی را می‏گذارندند. هرگز نگذاشتت برادر عزیزش احساس فقر سختی کند. از همین ور بود که ایشان همیشه از برادرش به خیر و خوبی یاد می‏کرد و می‏گفت: من نمی‏توانم آن همه محبت و مهربانی را پاسخگو باشم.(1) نسب شریف‏ نام مبارکش سید عباس حسینی و مشهور به مهری فرزند سید حسن حسینی از سادات بزرگ و معروف مهر موسوم به سید هاشمی( منسوب به جد اعلای ایشان مرحوم سید هاشم) است. و از طریق مارد نسب وی به محدث و مفسر عالیقدر، علامه سید هاشم بحرانی(مؤف تفسیر برهان) می‏رسد. نام مارد دانشمندش خدیجه، دختر سید حسن علامه مهری از سادات جلیل القدر مهر و از نوادگان علامه بزرگوار بحرانی می‏باشد.(2) یادکردی از مهر مهر از شهرهای مرکزی و حنوبی استان فارس و دارای تاریخی عمیق و درخشان است. تاریخ مهر همواره با نام دانشمندان و سادات و الامقام آن دیار گره خورده است. این شهر با همه کوچکی آن زادگاه بسیاری از علامان، نویسندگان، و صاحب منصبان سیاسی و احتماعی بوده و هست. این شهر علاوه بر موقعیت علمی که همچون گوهر تابناک می‏درخششیده، به لخاظ حضور مبارک سادات که جمعیت غالب شهر را تشکیل می‏داده‏اند و نیز به داشتن مردمی خوب دارای موقعیت اجتماعی ویژه‏ای در منطقه بوده است که ملجأ مهاجران زیادی شده که به این شهر پناهنده گردیده‏اند. اجداد آیة الله مهری از نخستین گروه سادات این ناحیه هستند که از منطقه احصاء به این محل هجرت نموده‏اند.(3) نوشی از جام نور ایشان پس از گذراندن دوره مقدمات در زادگاهش مهر برای تحصیل علوم و معارف دینی و استفاده از انوار قدسی بارگاه ملکوتی جد بزرگوارش با مشقتی فراوان و عشقی زایدالوصف راهی نجف اشرف گردید با جدیت به کسب معارف مشغول گردید، به گونه‏ای که خود می‏گوید: به قدری درسهایم فشرده بود که بعضی از روزها سه درس می‏گرفتم و دو درس می‏دادم و سه درس را نیز به مباحثه می‏گذراندم، غذایم معمولا نان و ماست و هنوانه بود.(4) وی با آنکه مدت زیادی نتوانست در نجف اشرف بماند و به درخواست جمعی از مؤمنان برای امر تبلیغ به کویت عظیمت کرد منتهی در همین مدت کم توانست با جدیت تمام مدارج علمی را پشت سر بگذارد و از محضر اساتید بزرگواری همچون آیة الله سید محمود شاهرودی(ره) و آیة الله سید باقر محلاتی (ره) و آیة الله سید محمد تقی بحرالعلوم (ره) بهره کافی ببرد.(5) هجرت به کویت‏ در نجف اشرف، پس از چند سال بحث و درس فشرده، مردم مسلمان کویت با اصرار و تقاضای فراوان از برخی عالمان آن زمان از ایشان می‏خواهند که برای راهنمایی و ارشاد آنها به کویت بروند.(6) آقای مهری در آغاز رازی نمی‏شود، زیرا می‏خواسته است درس خود را ادامه دهد ولی، به درخواست بیش‏تر از حد مردم و اصرار برخی از علماء ناچار به آن دیار مهاجرت می‏نماید. او در این باره می‏گوید: وقتی به کویت آمدم مردم حتی نمی‏توانستند درست وضو یا تیمم کنند و از مسائل معمول شرعی خود بی خبر بودند.(7) استاد عالیقدر حضرت آیة الله وحید خراسانی که بهترین گواه بر زحمات و فعالیتهای آن مهری می‏باشد چنین تعبیر آورده‏اند:چ‏ مرحوم آقای مهری احیای موات کردند.(8) فعالیتهای علمی و اجتماعی در کویت‏ در کویت ضمن هدایت و ارشاد و پرداخن به مسائل شرعی و حل مشکلات اجتماعی مردم،به‏مباحثه کتابهی علمی با برخی از علما ادامه می‏دهد و هر چند یکبار که به نجف اشرف مشرف می‏شود در آنجا برای همان چند روز نیز دست از درس و بحث نمی‏کشد. آن بزرگوار افزون بر انجام تکلیف نسبت به اسلام و مسلمین که - به بهترین وجه ادا می‏شد- به تدریس علوم دینی می‏پرداخت و از همه اقشار مردم میخواست که اوقات فراغت خود را به درس و بحث بپردازد و عمر خود بیهوده صرف نکنند و خود مجالس درس را اداره می‏کرد. همه شب پس از اداء نماز جماعت در مسجد شعبان - که اکنون به صورت بارزترین پایگاه انقلاب اسلامی در کویت در آمده است- به منبر می‏رفت و پس از گفتن چند مسئله، به موعظه می‏پرداخت و مشکلات اجتماعی مردم را گوش زد می‏نمود و هر چند برای مردم آن زمان، باور کردنی نبود که فردی روحانی پیرامون مسائل سیاسی با مردم سخن گوید، او از گفتن آنها باکی نداشت و اوضاع جهان اسلام را تا آنجا که برایش ممکن بود بیان می‏کرد و مردم را از خطر استعمار و استعمار زدگی بر حذر می‏داشت.(9) گفتار امام راحل(ره) خطاب به آن بزرگوار تا اندکی از این امر پرده بر میدارد. ایشان در ضمن نامه به آیة الله مهری می‏نویسد: مساعی جمیله جنابعالی در ترویج شریعت مقدس اسلام در آن حدود مورد کمال، تقدیر و تشکر و امید است ان شاء الله مورد توجه خاصه حضرت ولی عصر- عجل الله تعالی فرجه الشریف- واقع گردیده و مأجور باشید. دوام توفیقات آن جناب را در اعلاء کلمه طیبة الاسلام از خدای متعال خواستارم.(10) مبارزات سیاسی‏ آنچه بیشتر از هر خصوصیت دیگر، آیة الله مهری را ممتاز کرده بود، روح ظلم ستیزی و مبارزه همیشگی او بر ضد ستم در شکلهای گوناگونش بوده در این باره می‏فرمود: هنوز بالغ نبودم و عمرم از سیزده سال تجاوز نکرده بود ولی نسبت به شاه احساس دیگری - جدای از مردم آن زمان - داشتند. من او را ظالم و غاصب حق می‏دانستنم و از اینکه برخی از روحانیون از او تجلیل می‏کردند سخت منزجر می‏شدم. من معتقد بودم باید قدرت در دست مرجع تقلید باشد و اگر کسی را او تعیین کند واجب الاطاعه است و الا فلا.(11) ناگفته نماند که همواره ظلم ستیزی وی مشکلات زیادی برایش به وجود می‏آورد. خود در این باره طی مصاحبه‏ای می‏گوید بنده قبل از اینکه به نجف بروم و سپس در کویت اقامت گزینم در ایران حبس رفتم، شکنجه شدم، پای برهنه مرا در پشت اسبها می‏دواندند و برادرم نیز در این مصائب با من شریک بود. ما هرگز ساکت نبوده‏ایم و فکر کردیم وقتی به کویت می‏رویم آقایان مراجع پشتیبان ما خواهند بود و با حمایت آنان بنده می‏توانم علیه ظلم مبارزه کنم. ولی هیچ کس در آن زمان حاضر نشد علیه ظلم حرفی بزند تا اینکه آقای خمینی(ره)، این بزرگوار سر بلندکرده و از ابتدایی که امام شروع به مبارزه علیه ظلم نمود امیدی خاص در من ظاهر شد، زیرا یک راهنما و پیشوا پیدا شده بود، پس می‏توانستیم به احکام و نظریات این بزرگوار عمل کنیم.(12) در راه مبارزه مستمر و بی امان با دستگاه طاغوت در آغاز نهضت حرکت همه جانبه را علیه دستگاه ظلم پهلوی شروع کرد و با برپایی مجالس سخنرانی به مناسبتهای گوناگون و با ارسال تلگراف و نامه به محضر علماء و مراجع و با اجتماع با شخصیتهای گوناگون مذهبی و سیاسی و با پخش اعلامیه‏ها و پیام‏ها و نوارهای حضرت امام و دیگر بزرگان، لحظه‏ای از قیام و فعالیت باز نایستاده و در مقابل، سفارت ایران در کویت، فعالیت گسترده‏ای علیه او شروع کرد و مردم را با تهدید و تخویف و تطمیع و با پخش شایعه‏های گوناگون وادار به دوری جستن از او و مسجد و مجلسش می‏نمود، از سوی دیگر کمتر روزی بود که تلفنهای تهدیدآمیز و اینکه اگر ساکت نشوی تو را می‏کشیم و در امشب پس از نماز در وسط سخنرانی تو را ترور می‏کینم و خانه ات را آتش می‏زنیم و بچه هایت را از بین می‏بریم و ... به او زده نمی‏شد، ولی او همچنان پابرجا و استوار و بی اعتنا به آن همه تهدیدات، پیش می‏رفت و وظیفه خود را قاطعانه دنبال می‏کرد و هرگز اهمیت نمی‏داد که روزانه از عدد نمازگزاران مسجد یا ملاقات کنندگانش در منزل - بر اثر تهدیدهای دشمنان - کاسته می‏شود.(13) در خواست قیام علی طاقوت‏ فرزند با اخلاص سرزمین مهر - همانگونه که اشاره شد- همواره با ارسال نامه و تلگراف از علماء و مراجع دعوت به مبارزه علیه طاغوت و پشتیبانی از حرکت امام می‏کرد، منتهی هیچ وقت منتظر پاسخ آقایان نمی‏نشست و فقط به وظیفه عمل می‏کرد. در آغاز نهضت تلگراف شدید لحنی به مراجع وقت در نجف اشرف و قم مخابره کرد و آنان را به قیام دعوت نمود. در آن تلگراف چنین آمده است: مصیبتهایی که این روزها بر سر مسلمین در ایران فرود می‏آید دل هر آزاده‏ای را آزرده ساخته است و سکوت شما در برابر این فجایع، بر این درد افزوده است ما منتظر اقدام سریع شما برای تسکین دردها و جلب رضایت حضرت ولی عصر(عج) می‏باشیم. سه نفر از مراجع وقت نجف آیة الله حکیم رحمة الله، آیة الله شاهرودی رحمة الله و آیة الله خویی رحمة الله پاسخ‏هایی دادند و ایشان دستور داد همان پاسخ‏ها را تکثیر و در دسترس عموم مردم قرار دادند و به همین پاسخ برای تأیید نهضت اکتفا می‏کرد و می‏فرمود! ما در حد توانمان به قیام دست زدیم. ما مردم را هدایت می‏کردیم تا کمک به ظلم و جور نکنند و با اشخاصی که علیه دین اسلام قدم بر می‏داشتند، هم قدم نشوند. در آن زمان حضرت امام به همه نماینده هایش دستور داده بودند که به این گونه مسائل توجه گردد و بنده یکی از نمایندگان ایشان بودم که به این امر عمل نمودم. حتی از دیگران نیز درخواست دعوت کردم تا همزمان با ما، در دیگر بلاد اسلامی، جلوی ظلم ظالمین را بگیرند و در این خصوص بعضی از آقایان متأسفانه با بنده هم زبان نشدند و بعضی‏ها نیز بنده را سرزنش و توبیخ می‏نمودند که چرا علیه حکومت شاه به پا خواسته‏ام. و بنده تمام جوانب را تحمل نمودم. و به اعمال و رفتار آن آقایان نیز اعتنا نکردم و مطالبمان را هرچه بود بر زبان آوردیم ... . تلگرام آتشین‏ به جرأت می‏توان گفت که اولین مرید و مؤید امام از علماء خارج از کشور آقای مهری بود. و اولین حرکتش تلگرام تند و آتشینی در سال 1342 هجری شمسی پس از سخنرانی سرنوشت ساز امام به شخص محمد رضای خائن بود. و به این ترتیب او لب به سخنی گشود که می‏بایست در نهایت گفته می‏شد(زیرا که انقلاب اسلامی سخن آخرش را اول می‏گوید)(14) و پس از این تلگرام، از ورود ایشان به ایران جلوگیری شد تا اینکه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. کانون اندیشه ها منزل آیة الله مهری در دوران نهضت همواره کانون اندیشه‏های انقلابیون و مبارزان مسلمان به ویژه روحانیون بود که در آنجا جلسات زیادی پیرامون شیوه‏های مبارزه از سوی مبارزانی همچون شهید آیة الله سعیدی، آیة الله خزعلی و شهید حجة الاسلام محمد منتظری و سایر عزیزان پیرو امام از ابتدا شروع نهضت تا پیروزی انقلاب برپا می‏شد و برای پیش برد نهضت در داخل و خارج کشور، تبادل نظر صورت می‏گرفت و آن بزرگوار واسطه‏ای بین حضرت امام در نجف اشرف و پیروان و ادامه دهندگان راهشان در ایران، اروپا، آمریکا و سایرکشورها بود. او در این را نه تنها از مال دنیا و جان خود و فرزندانش مایه می‏گذاشت که از عزت و آبروی خویش نیز می‏گذشت و در راه مرادش از هیچ کوششی فروگذاری نمی‏کرد به گونه‏ای که منزل ایشان خانه دوم امام شده بود و انقلابیون به طور دایم در آن خانه به نشر انقلاب اسلامی و فرامین امام، می‏پرداختند، به طور مثال همه کتابهای امام و اعلامیه‏ها و فتاوی ایشان در کویت با همت و نظارت مستقیم ایشان چاپ و نشر و به طور رایگان در اختیار مردم مسلمان مخصوصا ملت ایران قرار می‏گرفت.(15) یک خاطره‏ روزی یکی از مراجع می‏خواست به کویت بیاید تا از آنجا به مکه مشرف شود. چون در اتاق پذیرایی آقا فقط عکس حضرت امام بود، به او عرض کردیم یا موقتا این عکس را برداریم یا اجازه دهید چند روزی عکس آن آقا را نیز در این جا نصب کنیم! ایشان با ناراحتی پاسخ داد مگر من عکس پرست هستم یا با عکس می‏خواهم خودشیرینی کنم؟ عکس امام برای من یک شعار است. من با نصب کردن این عکس، راه و روش خود را به مردم نشان می‏دهم، و می‏خواهم از راه امام تبلیغ کنم و گرنه خوب بود عکس دهها مرجع تقلید، که طی چندین سال همه با من ارتباط داشته‏اند و بدون درخواست من، مرا نماینده خویش در کویت قرار داده بودند، بر در و دیوار بیرونی من نصب شده باشد!(16) عشق مرید به مراد آیة الله مهری با تمام اخلاص عاشق امام خیمنی بود. از روزی که توسط آیة الله ابوالقاسم خز علی و شهید آیة الله سید محمد رضا سعیدی با امام آشنا گشته و به هنگام سفر به ایران در قم به جلسه‏ای در درس ایشان مشرف شده بود(17) تا پسین دم حیات دست از امام و راه او برنداشت. علاقه او به امام برای کسب شهرت و مقام نبود بلکه امام را واجد جمیع شرایط دیده و مرید او شده بود. هر وقت از او درخواست می‏کردم عکس از او با امام برای یادگاری بگیرم ممانعت می‏کرد و می‏گفت: من نیاز به عکس ندارم، من اگر با خمینی از روز اول پیمان بسته‏ام برای خدا بوده است نه برای کسب شخصیت.(18) آری، او به خوبی از عهده این پیمان بر آمد و همه هستی اش را فدای امام کرد ولی دست از او برنداشت. مرید و مراد همانگونه که مهری امام را خوب درک کرده و به او عشق می‏ورزید امام نیز در مقابل به او محبت و علاقه خاصی داشت. وقتی که امام از عراق به طرف کویت هجرت کرده و با همراهان قصد منزل ایشان را داشت، خفاشان زمان به محض شناخت امام وحشت زده از ورود امام به کویت ممانعت کردند، آقای مهری می‏خواست با رئیس آنها صحبت کند تا شاید در قلب سخت آنها اثری کند، امام فرمود:ابدا! حیف نیست وجه خود را پیش این ناکس بفروشی؟! ما بر می‏گردیم، ما با خدا هستیم.(19) امام که ناراحتی آقای مهری را می‏دانست بعد از برگشت به عراق و هجرت به فرانسه به محض رسیدن به آقای فردوسی پور امر کرده بود که: به فلانی تلفن بکنید که او خیلی ناراحت است. (20) ایشان هم امتثال امر کرده و برای رفع ناراحتی ایشان به کویت تلفن زده بودند. آری، امام نیز مرید خود را خوب شناخته بود. انتصاب به امامت جمعه‏ پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و به بار نشستن آرزوی دیرینه امام و یاران باوفایش برای ارتقاع رشد فکری جامعه اسلامی و بیداری هرچه بیشتر مسلمانان جهان و صدور انقلاب و جامه عمل پوشاندن و به یکی از آرزوهای شیعیان کویت یعنی برپایی نماز دشمن‏شکن عبادی، سیاسی جمعه حضرت امام - رضوان الله تعالی علیه - حضرت آیة الله مهری را طی حکمی در مورخ 58/7/2 به امامت جمعه در کشور کویت منصوب نمودند(21) ولیکن با تبعید ایشان از طرف حکام کویت همراه با تمامی اعضای خانواده به ایران اسلامی نماز جمعه در این کشور برگزار نگردید. تبعید به ایران‏ با پیروزی انقلاب اسلامی و به ثمر رسیدن زحمات چندین ساله امام و یارانش آیة الله مهری نه تنها از حرکت نایستاد بلکه برای استحکام بخشیدن به پایه‏های حکومت اسلامی بر شدت تلاشهایش افزود. و او سربلند و مفتخر از اینکه توانسته است، در راه حاکمیت الله قدمهای بردارد سر از پا نشناخته، لذا تمام وقت خود را صرف سامان بخشیدن به مسائل انقلاب و پاکسازی محیط جامعه اسلامی از تفاله‏های طاغوت نمود که از آن جمله پاکسازی سفارت ایران در کویت می‏باشد و باز به این حد بسنده ننمود و فعالیتهای زیادی متکفل شد، تا آنجایی که شیخ دستنشانده کویت به الهام از اربابان انگلیسی و آمریکایی اش تاب تحمل وجود او را ننمود و بر خلاف تمام موازین و مقررات بین المللی تابعیت مسلم درجه یک وی را از اعتبار ساقط و بی درنگ وی و تمام اعضاء خانواده‏اش را از خانه و کاشانه خود اخراج و به ایران تبعید نمود.(22) مبارزه بزرگ آن بزرگوار نه تنها با طاغوتهای خارجی مبارزه‏ای بی امان داشت ولی بیش از هر چیز با طاغوت نفس مبارزه می‏کرد و برای کوبیدن طاغوت سرکش نفس آنقدر نسبت به مؤمنین تواضع و محبت ورزید که در کمتر کس چنین روحیه‏ای می‏توان یافت. او نه تنها خود را از همه علماء و خدمتگزاران دین کوچک‏تر می‏دانست که در برابر مردم عادی نیز متواضع بود. هر کس بر او وارد می‏شد، حتی اگر نوجوان کم سن و سالی بود، تمام قد از جا برمی خواست و به او احترام می‏گذاشت و احوالپرسی می‏کرد. یکی از روزهای بیماری، سائلی وارد شد، ما اعتنایی چندانی نکردیم ولی او با آن حال بد، از جا برخواست و مانند دیگران احترام کرد. پس از رفتن با ناراحتی به او عرض کردم: شما با این کار خودتان را اذیت می‏کنید. تازه او کسی نبود که برایش تا این حد احترام قائل شوید! با نگرانی به من پاسخ داد: تو از کجا علم داری که مقام من نزد خدا، از او بالاتر باشد؟! او در تواضع و تجلیل از مؤمنان به قدری افراط می‏کرد که ما ناراحت می‏شدیم و گاهی به او اعتراض می‏کردیم. در پاسخ می‏گفت: من هنوز نتوانسته‏ام به این فراز از آیه ... اذلة علی المؤمنین(23) عمل کرده باشیم.(24) آقا با رفتار خود به اطرافیان درس می‏داد که مؤمن واقعی به همان مقدار که در برابر دشمنان خدا و ظالمان ستمگر، با خشونت رفتار می‏کند و حاضر نیست کوچکترین نرمش از خود نشان بدهد، در برابر یاران خدا و مؤمنان متواضع و فروتن است اشداء علی الکفار رحماء بینهم(25). برخی از ویژگی‏های اخلاقی‏ همیشه با وضو بود، به مستحبات با دقت عمل می‏کرد و از مکروهات مانند حرامها گریزان بود. نماز با طمأنینه کامل و مستحبات و تعقیبات انجام می‏داد و مقید بود که هرگز نوافل را ترک نکند. دو ساعت قبل از طلوع فجر از خواب بیدار و مشغول نماز شب و تهجد و دعا خواندن و استغفار می‏شد، و هیچ گاه نماز شبش ترک نمی‏شد. شبها قبل از خواب درست در همان لحظه‏ای که همه اهل منزل به خواب رفته بودند، زیر آسمان می‏رفت و دستها را به آسمان بلند می‏کرد و با گریه و زاری، استغفار می‏نمود. هرگز سؤال کننده را محروم نمی‏کرد، حتی اگر به مقداری غذا یا لباس باشد. اگر روزی لباس نو یا عمامه نویی می‏پوشید و کسی از آن لباس تعریف می‏کرد، فوری آن را به او می‏بخشید و خودش به لباس کهنه اکتفا می‏کرد. گاهی که همسرشان به ایشان اعتراض می‏کرد که چرا نمی‏توانی لباس نو را لااقل برای چند ماه نگهداری، بالبخند می‏گفت: مگر آن لباسها چه عیبی دارد؟ با اینکه خود سید بود نسبت به سادات احترام شدید و تجلیل کامل می‏نمود. بسیار مهمان نواز بود و حتی اگر بعضی روزها مهمان نداشت یک نفر از مسجدیان را با خود می‏آورد تا بی مهمان غذإ؛ّّ نخورد. علاقه عجیبی به اهل بیت(ع) داشت. هرگاه نام مبارک امام حسین(ع) را می‏شنید بی اختیار اشکش جاری می‏شد و روزهای عاشورا مانند کسی که تازه پدرش را از دست داده، با صدای بلند گریه می‏کرد تا جایی که بی حال می‏شد از این رو همه ساله دو ماه محرم و سفر و هر شب دوشنبه جلسه روضه و عزاداری برگزار می‏شد و بعد از اینکه به ایران تبعید شدند در طول نه سال زندگی در ایران صبحهای جمعه همان مجلس، با شکوه تمام برگزار می‏شد. و در مراسم مولودی یا اعیاد اسلامی ضمن برقراری مجالس جشن و سرور، با شیرینی و شربت و گاهی هم با پول از حاضرین پذیرایی می‏کرد. کارهای منزل را تا حد توان خودش انجام میداد حتی بعضی از کارهای بنایی خانه. و با این کارش به فرزندانش می‏فهماند که نباید در همه کارها به دیگران متکی بود. از اسراف و زیاده روی خیلی متنفر بود و اگر می‏دید چراغی بدون سبب در اطاقی روشن مانده است با عصبانیت بازخواست می‏کرد و این کار را نکوهش می‏نمود. با اینکه انواع کاغذ و دفترها در منزل یافت می‏شد از یک کاغذ پاره هم استفاده می‏کرد و کمتر روزی بود که در مذمت اسراف با افراد خانواده سخن نگوید. از افراد سخن چین بیش از همه کس متنفر بود. و کمتر سخنرانی ای داشت که در آن، نمام را نکوهش نکند. در روحیه‏اش ذره‏ای خود خواهی یافت نمی‏شد و برای اینکه با این روحیه مبارزه کند ریاضتهای عجیبی داشت گاهی در گاری سه چرخ سوار می‏شد و به مسجد می‏رفت. محال بود هر کسی بگذرد و به او سلام نکند، حتی اگر بچه خردسالی بود در مجلسی که وارد می‏شد هر جا که خالی بود می‏نشست و هیچ گاه مقید نبود که در صدر مجلس یا اطراف آن بنشیند، اگر در بحث با بعضی از روحانیون، احساس می‏کرد طرف از ادامه بحث یا پاسخ به سؤال درمانده شده است، خود بحث را عوض می‏کرد و نمی‏گذاشت حاضران متوجه ضعف طرف مقابل شوند. همیشه در کارهای اساسی با دیگران مشورت می‏کرد و برای اینکه به فرزندانش احترام بگذارد چه در جمع و چه خصوصی با آنها به مشورت می‏پرداخت و اگر رأی آنها مورد قبول قرار نمی‏گرفت با استدلال آنها را قانع می‏نمود. همیشه در پی استدلال و برهان بود لذا به فرزندانش توصیه می‏فرمود: شما فکر نکنید که چون پدر و مادرتان شیعه‏اند، باید شیعه باشید. بروید کتاب بخوانید و خود تان با دلیل و برهان، حق را دریابید ... . به مظاهر اسلامی خیلی اهمیت می‏داد، حتی در لباس، مسکن و غذا مسائل اسلامی را مراعات می‏نمود. فعالیتهای اجتماعی ایشان در امر بازسازی و تجدید بنای مدارس علمیه از جمله مدرسه قزوینی و مدرسه بخارایی در نجف اشرف سعی و تلاش فراوان کرد. برای شیعیان ساکن در منطقه خلیج فارس (از جمله کویت، بحرین، قطر و امارات عربی متحده) مساجدی را تأسیس کرد و تأسیس و تعمیر مساجد زیادی در گوشه و کنار ایران اسلامی را بر عهده گرفت. در کویت اولین مدرسه دخترانه به نام مدرسه جعفری برای دوران ابتدایی تا دبیرستان به همت عالی او تأسیس شد. جذب مبلغان از حوزه‏های علمیه نجف اشرف و قم و مشهد برای تبلیغ در مناطق کویت و سایر کشورهای حوزه خلیج فارس از دیگر تلاشهای آیة اخلاص آیة الله مهری بود که این امر تا قبل از رحلت ایشان ادامه داشت. چاپ و نشر و ترجمه کتب امام و غیر آن در سطح بسیار وسیع و توزیع رایگان در میان مردم. تشکیل جلسات شورای فقهی و سیاسی با روحانیان مقیم کویت به منظور حل معضلات و مشکلات، از فعالیتهای ارزشمند او محسوب می‏شود. بسیج عده‏ای از اهالی منطقه فارس و شهرستان لامرد(26)، برای توزیع مواد غذایی مورد نیاز مردم در زمان قحطی پس از جنگ جهانی دوم. تأسیس و راه اندزی اولین درمانگاه در شهرستان لامرد. تأسیس بیمارستان و زایشگاه مجهز و گسترده در شهر مهر. رهبری مدبرانه نهضت اسلامی ملت کویت پس از اخراج از کویت و حمایت حرکتهای اسلامی و انقلابی جوانان مسلمان. کمکهای مستمر به مراکز مذهبی، فرهنگی (مدارس، مساجد، حسینیه‏ها) در قم و سایر نقاط. بازسازی مراکز خدماتی (آب انبارها و راهها و ...) مناطقی از ایران. تأسیس بنیاد معارف اسلامی قم به منظور تحقیق و تدوین تاریخ جامعی برای تشیع از آغاز تاکنون، که این یکی از ارزنده‏ترین آثار جاودانه آن بزرگمرد است. سفر به کوی دوست‏ سر انجام پس از عمری کوشش، مبارزه و تلاش همه جانبه، و نیل به اهداف عالیش که رفع ظلم ستم شاهی و استقرار نظام عدل الهی بود در جوار مشوق واقعی اش که همه دوران زندگی را بر آستانش چهره ساییده بود آرمید، آیة الله حاج سید عباس مهری پس از 75 سال زندگی پرخیر در تاریخ 1366/11/26 هجری شمسی، در تهران، ستاره درخشان وجودش از آسمان علم و فضیلت برخاک فروغلتید و در جوار حضرت فاطمه معصومه(س) در خاک نهان شد. وتمام خویشان و دوستداران و ارادتمندان را به سوگ نشانید.(27) در سنگر علم‏ مرحوم آیة الله مهری با همه اشتغالات سیاسی و اجتماعی در بیان معارف اسلامی و دفاع از کیان اسلام و تشیع نیز غافل نماند و در این زمینه آثاری به یاد ماندنی از خویش به جای گذاشت که برخی از آن آثار چاپ شده بدین قرار است: 1- شعاع من التاریخ‏ این کتاب ارزشمند در پاسخ به هتاکی‏های ابراهیم جبهان در مجله رأیة الاسلام چاپ ریاض به مذهب تشیع و ائمه اطهار(ع) در سال 1381 هجری / 1961 میلادی به رشته تحریر در آورده است. مرحوم مهری علاوه بر مبارزه با این فرد که منجر به تبعید شبانه وی از سوی دولت کویت به عربستان صعودی گردید به مبارزه علمی نیز با وی پرداخته و در ضمن کتابی به گفته‏های سرا پا کذب وی پاسخ می‏گفت. این کتاب را به موجب نامساعد بودن جو سیاسی آن زمان کویت به نام برادر ارجمندشان عالم فاضل سید هاشم مهری به طبع رسانده‏اند و اکنون در کتابخانه عمومی مرحوم آیة الله نجفی به شماره 7530 ردیف 5 و قفسه 23 موجود می‏باشد. 2- شعاع من سیرتنا سنتنا این کتاب اگر چه در بعضی نوشته‏ها از جمله آثار قلمی مرحوم آقای مهری شمرده شده است ولی از مقدمه کتاب چنین استفاده می‏گردد که شخصی از ایشان در موضوع صحت سجده بر خاک مطالبی طلب می‏کند و ایشان پس از پاسخ به خواسته ایشان به پیشنهاد یکی از مؤمنان اهل اطلاع به سخنرانی علامه امینی پیرامون موضوع سجده و آنچه سجده بر آن صحیح است که در سال 1384 هجری در سوریه ایراد فرموده‏اند دست می‏یابد و با تمام خلوص به جای چاپ مقاله خود به انتشار سخنرانی علامه امینی مبادرت می‏ورزند. این کتاب به شماره 54478 در کتابخانه عمومی مرحوم آیة الله نجفی مرعشی موجود می‏باشد. 3- تفسیر سوره والعصر. 4- اهل الکتاب. 5- دروس فی الدین. 6- رساله‏ای در بیان حرمت گوشت خوک. از دیگر آثار قلمی این دانشور پرتلاش است. یادش گرامی و راهش جاوید پاورقی: 1- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان سید محمد جواد مهری. 2- برای آشنایی بیشتر با حیات علامه بحرانی به کتابهای زیر مراجعه فرمایید: علامه بحرینی، سید محمد براتی، العلامه السید هاشم البحرانی، فارسی تبریزیان، علامه بحرانی آیینه ابرار، تألیف نگارنده. 3- برای آشنایی بیشتر با این شهر و عالمان آن می‏تونید به کتاب سیمای مهر تألیف نگارنده مراجعه نمایید. 4- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 5- خلاصه زندگی نامه آیت الله مهری، ص‏2. 6- شایان ذکر است که در آن زمان هنوز نفت در کویت کشف نشده بود و مردم با سادگی، زندگی متواضعانه‏ای می‏گذراندند. 7- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 8- کنایه از اینکه کویت مانند یک زمین مرده‏ای بود که وی با زحمات خویش آن را زنده و آباد کرد. 9- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 10- 11- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 12- روزنامه ابرار 1366/3/31. 13- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 14- خلاصه‏ای از زندگینامه آیت الله سید عباس مهری، ص‏3. 15- با استفاده از خلاصه زندگی نامه آیت الله مهری، ص‏3 و 4. 16- از خاطرات فرزند ارجمندشان سید محمد جواد مهری. 17- سرگذشتهای ویژه از زندگی حضرت امام، ج‏6، ص‏157 و 158. 18- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 19- سرگذشتهای ویژه از زندگی حضرت امام، ج‏6، ص‏164 و 165. 20- همان. 21- صحیفه نور، ج‏9، ص‏197. 22- خلاصه زندگینامه آیت الله مهری، ص‏4. 23- مائده/ آیه 54. 24- با استفاده از یادداشتهای فرزند ارجمندشان. 25- فتح/ آیه 29. 26- از شهرهای جنوبی استان فارس می‏باشد. 27- از آیت الله مهری 11 فرزند (7 پسر و 4 دختر) به یادگار ماند. 1- حجة الاسلام و المسلمین حاج سید محمد مهری. 2- حجة الاسلام و المسلمین حاج سید مرتضی مهری، از محققان و اساتید حوزه علمیه قم. 3- جناب آقای سید احمد مهری. 4- جناب آقای سید علی اصغر مهری. 5- دانشمند محترم جناب آقای سید محمد جواد مهری. 6- سید محسن مهری. 7- سید محمد رضا مهری.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 15 منبع :

شهيد حجه اسلام و المسلمين سيد عبدالکريم هاشمي نژاد در سال ۱۳۱۱ شمسي (۱۳٥۱ ق) در خانواده اي متدّين در « بهشهر» مازندران ديده به جهان گشود و از ۱۴ سالگي در محضر آيت الله کوهستاني و سپس در قم به مدت چهارده سال نزد آيات عظام: سيد حسين بروجردي و امام خميني (ره) به تحصيل علوم ديني پرداخت. وي در دوران مبارزات اسلامي ملت ايران به رهبري امام خميني (ره) با خطبه ها و سخنراني هاي حماسي و آتشين خويش، در نشر افکار انقلابي اسلام و افشاي ماهيّت رژيم پهلوي، تمامي توان خود را به کار برد و در اين راه متحمّل سختي ها و شکنجه هاي ايادي رژيم گرديد. وي از ابتداي مبارزه تا پيروزي انقلاب اسلامي، چندين بار دستگير و به زندان هاي طولاني مدت محکوم گرديد. اين مجاهد انقلابي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، به عنوان نماينده استان مازندران در مجلس خبرگان قانون اساسي انتخاب شد، در تدوين قانون اساسي و به خصوص در جهت تثبيت اصل ولايت فقيه، زحمات بسياري کشيد. حجت الاسلام هاشمي نژاد پس از پايان دوره مجلس خبرگان و تدوين قانون اساسي مقام دبيري حزب جمهوري اسلامي مشهد را به عهده گرفت و از اين پايگاه، حملات مداوم خود را متوجه نفاق حاکم بر بعضي مکان هاي دولتي و ارتجاع کرد و با ضد انقلاب به مبارزه سختي پرداخت. وي با شروع جنگ تحميلي، در جبهه هاي غرب و جنوب حضور يافت و با سخنراني هاي پرشور خود، در بالا بردن روحيه رزمندگان نقش بسزايي ايفا کرد. آن شهيد بزرگوار، پشتوانه محکمي براي انقلاب بود، از اين رو نقشه ترور وي طرح شد و در سالروز شهادت امام جواد (ع) در هفتم مهر ۱۳٦۰ در چهل و نه سالگي به دست يکي از منافقان کوردل، بر اثر انفجار نارنجک به شهادت رسيد. بدن پاره پاره اين شهيد عالي مقام پس از تشييع باشکوه مردم، در جوار مرقد منور امام رضا (ع) به خاک سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز اوایل قرن دهم هجرى، وى مادر سلطانعلى گوركانى والى سمرقند بود. این زن به محمدخان شیبانى (916 -905 ق) تعلق خاطر یافت و از اینرو زمینه‏اى فراهم كرد تا پسرش كه ضعف عقل داشت سمرقند را بدون جنگ و جدال تسلیم محمد خان شیبانى كرد. اما محمدخان بهانه‏اى به دست آورد و میرزا سلطانعلى و جمعى از بزرگان سمرقند از قبیل قطب‏الدین یحیى و غیره را كشت و سمرقند را فتح كرد بدون آنكه با زهره بیگى آغا ازدواج كند.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد سال 1270 ش و دیپلمه مدرسه سیاسى است. در 1293 وارد وزارت امور خارجه گردید و چندى در وزارت كشور خدمت كرد و معاونت حكومت گیلان را گرفت. در وزارت امور خارجه مشاغل وى عبارت بوده است از ژنرال كنسول هرات، كنسول موصل، كنسول بغداد، رئیس كارگزینى، سركنسول هامبورگ، مدیر كل. صلاحى در 1326 به معاونت وزارت امور خارجه برگزیده شد و در 1329 سپهبد رزم‏آرا نخست‏وزیر، او را براى وزارت امور خارجه دعوت كرد، ابتدا پذیرفت و آمادگى خود را براى قبول مسئولیت اعلام نمود. ساعتى قبل از معرفى صلاحى چون مردى متدین و وارسته بود، متوسل به استخاره شد و جواب منفى بود. به رزم‏آرا اطلاع داد كه از قبول وزارت امور خارجه معذور است و رزم‏آرا هرچه اصرار كرد نپذیرفت. سرانجام بدین صورت توافق كردند كه موقتا او را به سمت كفیل معرفى كند. پس از یك ماه او را به وزیرمختارى ایران در بغداد منصوب نماید و به همین ترتیب عمل شد و او موقتا كفالت وزارت امور خارجه را قبول كرد. صلاحى بعد از سفارت ایران در عراق سفیركبیر ایران در افغانستان گردید سپس با سمت سفارت به عربستان سعودى رفت. چندى هم سفیركبیر در یوگسلاوى شد. وى مردى متدین و پایبند به مقدسات مذهبى بود. در ماموریتهاى خود در خارج از كشور هرگز مشروبات الكلى وارد سفارت نكرد. در 1356 در تهران در نهایت فقر درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به صلاح‏الملك، در 1272 ش در تهران متولد شد. تحصیلات مقدماتى را در مدارس تهران به اتمام رسانید و وارد مدرسه‏ى علوم سیاسى شد و در 1291 فارغ‏التحصیل گردید و وارد خدمت وزارت امور خارجه شد. چندى عضو اداره محاكمات بود. بعد منشى كارگزارى آذربایجان گردید. اولین ماموریت خارج از كشور وى، نایب‏اولى كنسولگرى عشق‏آباد بود. از عشق‏آباد به بغداد رفت و همچنان نایب اول كنسولگرى بود. در سال 1301 به وزارت كشور منتقل شد. اولین سمت وى در آن وزارتخانه، رئیس اداره تشكیلات بلدى بود. بعد شهردار اصفهان شد و چندى هم شهردارى مشهد را عهده‏دار بود. در 1307 از وزارت كشور به وزارت معارف منتقل شد و به ریاست اداره معارف و اوقاف اصفهان و یزد منصوب گردید. آنگاه خدمات دولتى را رها نمود و با عنوان وكیل پایه یكم به وكالت در دادگاه‏ها پرداخت. پس از چندى مجددا به وزارت كشور بازگشت و به ریاست اداره آمار و ثبت احوال آذربایجان برگزیده شد. دیگر مشاغل وى در وزارت كشور عبارت بود از: فرماندارى قم و محلات، فرماندارى كرمانشاه، فرماندارى همدان و سرانجام به استاندارى استان پنجم معرفى شد و در 1328 ش پس از پایان ماموریت استاندارى به وزارت امور خارجه منتقل گردید و ریاست كتابخانه‏ى آنجا را بر عهده گرفت و پس از چندى بازنشسته شد. صلاحى روى هم رفته داراى فضائل اخلاقى بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1279 در شهر تبریز تولد یافت. پدرش اعزازالسلطان از اعیان آذربایجان و از درباریان محمدعلى‏شاه و احمدشاه بود. بعد از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه در تهران وارد مدرسه عالى حقوق شد و دوره‏ى مدرسه‏ى مزبور را به پایان رسانید و در وزارت مالیه استخدام گردید. در 1306 در تشكیلات جدید دادگسترى به دعوت على‏اكبر داور، به آن وزارتخانه رفت و با رتبه‏ى قضائى شاغل مقاماتى شد و تمام مراحل قضائى را طى كرد. چندى هم رئیس اداره‏ى تهیه‏ى قوانین بود. مدتهاى مدید مستشار دیوان عالى كشور بود. مدتى هم ریاست شعبه‏ى تمیز را عهده‏دار شد. صفى‏نیا چندین بار كاندیداى نمایندگى مجلس شد و مردم به او راى دادند ولى چون یك راى تهران را در دست نداشت، وكیل نشد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند محمد صفویان، در 1303 در شیراز متولد شد. پس از اتمام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده حقوق تهران شد و درجه‏ى لیسانس گرفت و سپس دكتر در علوم سیاسى شد. خدمات ادارى خود را در بانك صنعتى و معدنى وابسته به سازمان برنامه آغاز كرد و مشاغلى را احراز نمود. سپس در سازمان برنامه اشتغال ورزید و رئیس دفتر بودجه‏ى سازمان برنامه شد. مدتى در سازمان بیمه‏هاى اجتماعى كارگران هم مدیركل ادارى شد. چندى هم رئیس كمیته‏ى اقتصادى و اجتماعى سازمان برنامه بود. از دیگر مشاغل وى مدیریت عامل سازمان چاى كشور مى‏باشد. آخرین سمت ادارى وى معاونت سازمان برنامه بود كه قریب دو سال به طول انجامید. در دوم مردادماه 1357 در سومین ترمیم كابینه‏ى جمشید آموزگار به وزارت راه تعیین و معرفى شد و مجموعا سى‏وپنج روز وزارت راه را عهده‏دار بود. با سقوط كابینه‏ى آموزگار در پنجم شهریور 1357 او نیز از وزارت معزول گردید.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

روزنامه‏نگار و سیاستمدار، در 1273 در بوشهر تولد یافت. تحصیلاتى در حدود متوسطه انجام داد و در تهران در جراید مختلف به كار پرداخت. در 1305 ش مستقلا امتیاز روزنامه‏ى كوشش را گرفت و قریب 45 سال روزنامه‏ى مزبور به طور یومیه انتشار یافت. صفوى در دوره‏ى دهم از بوشهر به وكالت مجلس رسد و در ادوار یازدهم، دوازدهم، سیزدهم، چهاردهم، پانزدهم و شانزدهم نیز وكالت مجلس داشت. در دوره‏ى چهارم سنا به سناتور انتخاب گردید و دو دوره‏ى چهارم سنا به سناتورى انتخاب گردید و دو دوره نیز در مجلس سنا بود. وى در طول نمایندگى خود در مجلس، جزء وكلاى خاموش بود و با تمام دولتها موافقت داشت. حمایت عباس مسعودى پدر مطبوعات ایران موجب شد تا صفوى سالیان دراز در مجلس شوراى ملى و سنا باشد. وى مردى مادى بود و بیشتر تلاش او براى چاپ آگهى در روزنامه‏اش صرف مى‏شد. در مجلسین مرد موثرى نبود، با تمام دولتها موافقت مى‏كرد، به همه راى اعتماد مى‏داد. روزنامه‏ى كوشش به هیچ وجه محتوى نداشت و وسیله‏اى بود براى درآمد و درج آگهى. در 1350 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند منظم‏السلطنه از ملاكین گیلان است. در 1277 در لاهیجان تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى براى ادامه‏ى تحصیل در رشته‏ى نظام به اروپا رفت. چندى در روسیه و مدتى در فرانسه به تحصیل علوم نظامى اشتغال ورزید و به ایران بازگشت و وارد قزاقخانه شد. بعد از كودتاى 1299 كه كریم‏آقاخان بوذرجمهرى متناوبا ریاست بلدیه تهران را عهده‏دار گردید، نایب‏اول محمدعلى صفارى معاون او بود و در توسعه‏ى شهر تهران و تعریض خیابانها و ایجاد پاركها و میادین، سهمى به سزا دارد. در سال 1311 با درجه‏ى سلطانى، فرمانده نیروى دریائى شد. در حقیقت قرار شد نیروى دریائى را تاسیس كند. پس از آن به اداره‏ى املاك رضاشاه منتقل شد و چندى در صفحات شمال به توسعه‏ى املاك رضاشاه و آبادانى آنها پرداخت. در سال 1318 فرماندار كل گرگان شد و شهر را توسعه داد و در همین سمت درجه‏ى سرهنگى گرفت. در سال 1320 بعد از رفتن رضاشاه به تهران منتقل شد و مدیركل انتظامات وزارت كشور گردید. یك سال بعد كه قوام‏السلطنه رئیس‏الوزراء شد، به مناسبت دوستى و نزدیكى با منظم‏السلطنه، فرزندش سرهنگ صفارى را به ریاست اداره كل نان تهران گماشت. در آن تاریخ نان در تهران و سایر شهرها جیره‏بندى بود و در مقابل كوپن كه به هر كسى داده مى‏شد با زحمت و مرارت زیاد نیم‏كیلو شبیه نان به او مى‏دادند. صفارى تا حدى توفیق یافت وضع نان را در تهران سر و صورت بدهد و از مرگ مردم در اثر گرسنگى جلوگیرى كند. در سال 1322 به مدیركلى غله كشور رسید. در سال 1325 كه قوام‏السلطنه براى بار چهارم به نخست‏وزیرى منصوب شد، صفارى را به ریاست شهربانى گمارد و براى او درجه‏ى سرپاسى گرفت. در پانزدهم بهمن 1327 موقعى كه شاه در مقابل آمفى تئاتر دانشكده‏ى حقوق مورد اصابت چند گلوله واقع شد، صفارى رئیس شهربانى بود و او به سوى ضارب تیراندازى كرد و او را از پاى درآورد. صفارى یك بار دیگر هم رئیس شهربانى شد، بعد به استاندارى مازندران منصوب گردید، مدتى هم شهردار تهران شد. او در ادوار هیجدهم، نوزدهم و بیستم وكیل مجلس شوراى ملى بود. پس از انحلال مجلس بیستم، به استاندارى خوزستان برگزیده شد و چندى بعد تغییر سمت داد و به استاندارى آذربایجان ماموریت یافت و بعد مجددا شهردار تهران گردید. او مجموعا دو بار رئیس شهربانى، دو بار شهردار تهران، سه دوره نماینده‏ى مجلس، سه بار استاندار، و سه دوره سناتور بوده است. و درست 60 سال مصدر كارهاى مختلف و مهم بوده و تمام دولتها از وجود او استفاده كرده‏اند. وى مردى شوخ و محافظه‏كار، پرحرف و سالم بود. نسبت دزدى احدى به او نداد و در كارها سرسختى و مبارزه نشان نمى‏داد. در هیچ یك از مشاغل خود منشاء اثرى نشد. وى در 1367 در تهران درگذشت. (تو 1280 ش)، نویسنده. در لاهیجان به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتى را در مدرسه‏هاى محلى گذراند و بعد در مدرسه‏هاى تربیت و ایران و آلمان تحصیلات خود را به اتمام رساند. سپس وارد مدرسه‏ى بریگاد تیراندازى دیویزیون قزاق گردید و پس از خروج از آن مدرسه، در 1300 ش در ارتش و وزارت كشور عهده‏دار مشاغل مختلفى از جمله: ریاست شهردارى تهران، ریاست كل شهربانى، وكالت مردم لاهیجان در دوره‏هاى هجدهم و نوزدهم و بیستم شد. از آثار وى: «خانى گلیلانى- شرح حال خان احمد»؛ «قربانیهاى محیط».[1]

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به «سالار موید» فرزند محمدحسین‏خان منظم‏السلطنه، در 1265 در لاهیجان متولد شد. پدرش از مالكین عمده‏ى لاهیجان بود. او نیز پس از فوت پدرش به توارث مالك عمده لاهیجان شد. چون مردى مبادى آداب و متین بود و سفره‏ى گسترده‏اى داشت، همه دور او جمع مى‏شدند. در زمانى كه رضاخان در قزاقخانه در درجات پائین افسرى بود، با سالار موید دوستى و نزدیكى پیدا كرد و غالبا به خانه‏ى وى رفت‏وآمد مى‏كرد و از خوان گسترده‏ى او استفاده مى‏برد. بعد از كودتا، دوستى و نزدیكى بین آن دو پابرجا و استوار بود. از اینرو به دستور رضاخان در دوره‏ى هشتم به وكالت مجلس از لاهیجان انتخاب شد و تا زمانى كه رضاشاه در ایران بود، این انتخاب تجدید مى‏شد و مجموعا شش دوره وكیل مجلس شوراى ملى بود. ورود وى به تهران با عنوان نمایندگى مجلس موجب شد تدریجا املاك وسیع خود را در لاهیجان به فروش رسانیده و پول آن را در تهران خرج كند. مشترى اولیه او براى خرید املاكش، احمد قوام بود. قسمت اعظم املاك معمور و آباد خود را به قوام‏السلطنه فروخت و چند ملك مرغوب هم به شاه بخشید. به طورى كه در اواخر عمر مالك آزاد شده بود. نزدیكى و دوستى او با رضاخان همین بس كه نایب محمدعلى‏خان برادر جوان او را به مشاغل مهم رسانید و با درجه‏ى نایبى معاون بلدیه تهران، معاون اداره نقلیه قشون و رئیس املاك بود. سالار موید در 1333 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند آشیخ محمدعلى حائرى قمى، در 1284 در قم تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى وارد حوزه علمیه‏ى قم شد. قسمتى از علوم معقول و منقول را آموخت، آنگاه وارد دانشكده الهیات شد و درجه‏ى لیسانس گرفت. چندى در ادارات دولتى اشتغال داشت، بعد شغل سردفترى ثبت اسناد را در شهر سارى اختیار كرد و در آنجا سكونت نمود. بعد از 1320 وارد حزب توده ایران گردید و رئیس كمیته‏ى ایالتى حزب در مازندران شد و امتیار هفتگى‏نامه‏ى صفا را گرفت. هفتگى‏نامه‏ى صفا وابسته به ارگان كمیته‏ى ایالتى حزب توده ایران در مازندران بود و زیرنظر هیئت تحریریه اداره مى‏شد. پس از چندى، صفائى از حزب توده خارج شد و در صف مخالف قرار گرفت و روزنامه‏ى خود را نیز مستقل كرد و تدریجا با هیئت حاكمه روابط صمیمانه و نزدیك پیدا كرد. در دوره‏ى شانزدهم از سارى به وكالت انتخاب شد. از طرفداران پروپاقرص دولت بود، با مصدق و جبهه ملى به مبارزه برخاست. در دوره‏ى هفدهم به مجلس راه نیافت و به همان شغل سردفترى مشغول بود. در 1332 در انتخابات دوره‏ى هیجدهم از سارى انتخاب گردید و در مجلس موقعیت خاصى پیدا كرد. از مخالفین جدى حزب توده و جبهه ملى بود. وفات او در سال 1334 در سن پنجاه سالگى اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند سیدمرتضى صفائى روضه‏خوان و منبرى، در 1284 ش در خوئین از دهات واقع بین قزوین و زنجان تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى وارد حوزه علمیه‏ى قزوین شد و به خواندن صرف و نحو عربى و منطق و سایر علوم پرداخت. بعد از آنكه تحصیلات خود را در قزوین پایان داد، وارد حوزه‏ى علمیه‏ى قم شد و مدتى در فقه و اصول و فلسفه تحصیل نمود و چندى هم درس خارج گرفت و به قزوین بازگشت و شغل پدر خود را دنبال كرد و تدریجا در كار منبر سرشناس و معروف شد به طورى كه سالها در قزوین جزء وعاظ درجه اول بود. در انتخابات دوره‏ى هفدهم مجلس شوراى ملى از قزوین كاندیدا شد و با آراء طبیعى مردم به مجلس رفت. در مجلس هفدهم به هنگام جدال و اختلاف آیت‏الله كاشانى و دكتر مصدق او طرف كاشانى را گرفت و جزء چند وكیل طرفدار كاشانى بود كه استعفا نكرد. روز 25 مرداد 1332 بازداشت شد و به زندان رفت و روز 28 مرداد از زندان خلاصى یافت. در دوره‏ى هیجدهم كه انتخابات را سپهبد زاهدى به زور سرنیزه انجام داد، صفائى مجددا از قزوین به وكالت مبعوث شد. بعد از دوره‏ى هیجدهم چون قرار بود هیچ وكیل مجلسى در لباس روحانیت نباشد، او را كنار گذاشتند، در عوض مدرسى دانشكده‏ى معقول و منقول را به او دادند. چند سالى به تدریس اشتغال داشت تا در سال 1350 درگذشت. یكى از فرزندان او در اروپا علم حقوق تحصیل كرد و به استادى و معاونت و ریاست دانشكده‏ى حقوق رسید.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 512 ه.ق/ 1118 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 509 ه.ق/ 1115 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد. ارسلان بن مسعود، از پادشاهان سلسله غزنوى (جل. 509 ه.ق/ 1115 م.- ف. 512 ه.ق./ 1118 م.)

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 508 ه.ق/ 1114 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 492 ه.ق/ 1099 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1279- مقتول 1326 ق)، عالم و واعظ. ملقب به صدرالواعظین و صدرالمحققین. در همدان به دنیا آمد. در «تاریخ انقلاب مشروطیت ایران»، تولد وى 1289 ق در اصفهان ذكر شده است. او برادرزاده‏ى آیت‏اللَّه سید اسماعیل صدرعاملى اصفهانى است. در كودكى پدرش را از دست داد و به همراه مادر به تهران آمد. پس از تحصیلات ابتدایى به اصفهان رفت و به تهران آمد. پس از تحصیلات ابتدایى به اصفهان رفت و به فراگیرى مقدمات عربى و فلسفه و عرفان پرداخت. او در اصفهان مشغول وعظ و تبلیغ گشت و در اندك زمانى از وعاظ مشهور شد. به علت جو استبدادى كه ظل‏السلطان در اصفهان برقرار كرده بود، سید جمال در 1319 ق به تبریز رفت و در مورد اهمیت قانون و مزایاى حكومت قانونى خطابه‏هایى ایراد نمود. در بازگشت به اصفهان پس از انتشار كتاب «رویاى صادقه» با همكارى شیخ احمد مجدالاسلام كرمانى و میرزا نصراللَّه ملك المتكلمین، مورد كینه‏ى ظل‏السلطان قرار گرفت. بار دیگر به تبریز رفت و در آنجا مورد توجه محمدعلى شاه ولیعهد قرار گرفت. سپس به تهران آمد و به تشویق محافل آزادیخواهان شبها در مسجد شاه (مسجد امام خمینى) به وعظ و خطابه پرداخت. وى در اوایل مشروطیت در مساجد و انجمن‏ها به طرفدارى از مشروطه سخنرانى مى‏كرد و به همین جهت مورد توجه مردم واقع شده بود. پاره‏اش از سخنرانى‏هاى او به صورت روزنامه‏اى به نام «الجمال» چاپ شد. در زمان به توپ بستن مجلس، به شاه عبدالعظیم رفت و از آنجا به قصد عتبات عازم همدان شد. وى به واسطه سابق دوستى، ورود خود را به میرزا محسن خان مظفرالملك، حاكم همدان، ابلاغ كرد. او نیز این مساله را به دربار تهران گزارش داد. لذا امیر افخم همدانى، حاكم بروجرد، از طرف دربار مأمور شد تا سید جمال‏الدین را به بروجرد ببرد. سید جمال مدتى در بروجرد زندانى بود و عاقبت توسط عمال محمدعلى شاه قاجار مسموم و خفه گردید و در قبرستان یخچال این شهر دفن شد. بعدها این قبرستان به جمالیه معروف گردید. در «كارنامه‏ى بزرگان» سال درگذشت وى 1336 ق ذكر شده است. از دیگر آثار وى: «لباس التقوى»؛ مقالاتى كه در روزنامه «حبل‏المتین» كلكته و جراید عصر چاپ مى‏شد.[1] واعظ اصفهانى (سید)، واعظ معروف و از رهبران مشروطیت (و. همدان حدود 1297- مقت. بروجرد 1362 ه.ق.). وى قریب بیست سال در شهرهاى مختلف مانند اصفهان، شیراز، تبریز، مشهد و تهران به وعظ مى‏پرداخت و در تنویر افكار مردم مى‏كوشید. دو رساله از او به نام «لباس التقوى» و «رؤیاى صادقه» باقى است و صورت نطقها و مجالس وى به اسم «الجمال» به چاپ رسیده. به دستور عمال محمدعلى شاه در بروجرد زندانى و مسموم گشت و آرامگاه وى در همان شهر است. سال تولد: 1279 ق. فوت: 1326 ق. القاب: صدرالواعظین- صدرالمحققین-. آثار: لباس التقوى- رویاى صادقه (با همكارى مجدالاسلام كرمانى و میرزا نصراللَّه ملك‏المتكلمین) سید جمال‏الدین واعظ اصفهانى پسر سید یحیى در سال 1297 هجرى قمرى در همدان متولد شد وى از كوشندگان و سخنرانان بنام جنبش مشروطه‏خواهى بود و با سیاهكارینهاى ظل‏السلطان پیكار مى‏كرد. سید جمال پس از بمباران مجلس، با لباسى ناشناس به سوى عتبات رفت و در همدان دستگیر، و به امر محمد علیشاه او را به بروجرد بردند و به زندان انداختند و در سال 1326 هجرى قمرى وى را به قتل رساندند.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(تو 1289 ش)، مترجم و نویسنده. وى قبل از مسافرت به آمریكا مدت ده سال در وزارت فرهنگ به معلمى و خدمات فرهنگى مشغول بود. در آمریكا به تكمیل تحصیلات خود در رشته‏ى آموزش و پرورش پرداخت و از دانشگاه كلمبیا فارغ‏التحصیل شد و در ضمن در دبیرخانه‏ى سازمان ملل متحد به كار مشغول گشت. وى سپس به دانشگاه تهران منتقل شد و به استادى رسید و مدتى نیز ریاست دانشگاه مشهد را عهده‏دار بود. از آثار وى: «تاریخ صنایع ایران، باستانشناسى،ترجمه؛ «جرج واشنگتن كارو»، ترجمه؛ «راهنماى صنایع اسلامى»، ترجمه؛ «طوفان»،ترجمه؛ «فسلفه‏ى تاریخ»، ترجمه؛ «روش آموزش و پرورش در چند كشور: انگلستان، سویس و مصر»؛ «كتاب انگلیسى»، براى دوره‏ى دبیرستان، به مشاركت على پاشا صالح.[1] مترجم. تولد: 1298. درگذشت: مرداد 1363. عبدالله فریار، میرزا آقاخان عصر انقلاب (وكیل مجلس از اردبیل در دوره‏هاى پنجم و ششم از خلخال)، بود كه روزنامه‏اى به همین نام یعنى «عصر انقلاب»، منتشر مى‏كرد. تحصیلات وى در ایران و آمریكا صورت گرفته است. وى قبل از مسافرت به آمریكا مدت ده سال در وزارت فرهنگ به معلمى و خدمات فرهنگى مشغول بود. در آمریكا به تكمیل تحصیلات خود در رشته‏ى فارغ‏التحصیل شد و در ضمن در دبیرخانه‏ى سازمان ملل متحد كار مى‏كرد. در موقعى كه سازمان مزبور خواست اداره‏ى اطلاعات را تأسیس كند، او را به ریاست آن انتخاب كرد. از آثار اوست: تاریخ صنایع ایران (كریستى ویلسن، 1317)؛ دكتر جرج واشنگتن كارو (شرلى گراهام و جرج لیپكم، 1332)؛ راهنماى صنایع ایران (م. س. دیماند، 1336)؛ روش آموزش و پروش در چند كشور؛ انگلستان و سوییس و مصر (ترجمه، 1320)؛ طرز اداره آموزشگاه (1317)؛ طوفان (جرج ر. استوارت)؛ فلسفه تاریخ (امرى نف، 1340)؛ كتاب انگلیسى (با مشاركت على پاشا صالح براى سال ششم دبیرستان‏ها، 1323)؛ تخت جمشید (رایش اشمیت، ترجمه با همكارى دیگران، 1342)؛ مردم‏شناسى ایران (هنرى فیلد، 1343)؛ معمارى اسلامى ایران در دوره‏ى ایلخانان (دونالد ویلبر، 1346). فرزند میرزا آقاخان عصر انقلاب، در 1288 متولد شد. تحصیلات ابتدائى و متوسطه را در تهران به پایان رسانید و براى ادامه تحصیلات به انگلستان رفت. ابتدا لیسانس زبان و ادبیات انگلیسى و اقتصاد از دانشگاه لندن گرفت، سپس عازم آمریكا گردید و از دانشگاه كلمبیا فوق‏لیسانس در علوم‏تربیتى دریافت كرد. آنگاه تحصیلات خود را در همان دانشگاه ادامه داد و درجه‏ى دكتراى علوم تربیتى گرفت و به ایران بازگشت. چندى در دانشسراى عالى به استادى اشتغال داشت، مدتى هم بازرس فنى وزارت فرهنگ بود. در سال 1334 در حكومت علاء مدیركل اداره تبلیغات و معاون نخست‏وزیر شد. پس از سقوط كابینه‏ى علاء به دعوت سازمان ملل به آمریكا رفت و ریاست اداره‏ى آموزش را در سازمان ملل عهده‏دار شد. از مشاغل دیگر وى نمایندگى سازمان ملل با سمت دبیركلى در پاكستان بود. در آفریقاى شرقى و نیجریه نیز داراى همان سمت بود. پس از این ماموریت به ایران بازگشت و به معاونت وزارت علوم و آموزش عالى منصوب گردید. مدتى هم ریاست دانشگاه فردوسى را عهده‏دار بود. آخرین سمت وى در ایران قائم مقامى دبیركل كمیته‏ى ملى پیكار جهانى با بیسوادى بود. آثار زیادى از اعلم از تالیف و ترجمه از او باقى مانده است كه بخشى از آنها عبارتند از: تاریخ صنایع ایران، تخت جمشید، راهنماى صنایع اسلامى، مردم‏شناسى ایران و روش آموزش در چند كشور. دكتر عبدالله فریار در سال 1356 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(1308 -1242/1241 ق)، شاعر، ادیب، نویسنده و صوفى. متخلص به شیبانى. خاندانش در كارهاى لشكرى و دیوانى عهد قاجار تصرف و دخالت داشتند. شیبانى در كاشان متولد شد. در جوانى در خدمت محمد شاه و منادمت پسرش ناصرالدین‏شاه درآمد و برخى از اشعارش در مدح آنان و دیگر شاهزادگان قاجاریه است. مدتى نیز منشى حسام‏السلطنه در هرات بود. در فارس به خدمت رحمتعلى‏شاه رسید و از او كسب فیض كرد. مدتى در بلخ، هرات، خراسان و تهران سفر كرد و سرانجام به كاشان رفت و در عشق‏آباد مدرسه و صحن و عمارتى ایجاد كرد و همان جا گوشه‏ى عزلت گزید. پس از مدتى مردم بر او شوریدند. شیبانى به دادخواهى به تهران آمد. نزدیك دروازه‏ى قزوین خانه و خانقاهى بنا كرد. وى در نظم و نثر دست داشت. و از شعراى بنام دوره‏ى بازگشت بود كه به سبك خراسانى اشعارى انتقادى مى‏سرود. در تهران درگذشت و در همان خانقاه خویش به خاك سپرده شد. از آثار و تالیفات وى، «بیانات شیبانى»؛ «تنگ شكر»؛ «جواهر مخزون»؛ «درج درر»، یا «درج گهر»؛ «دیوان» اشعار؛ «زبده الاسرار»؛ «الالى مكنون»؛ «فتح و ظفر»؛ «گنج گهر»؛ «كامرانیه».[1] ابوالنصر فتح‏اللَّه بن محمد كاظم بن محمد حسین شیبانى كاشانى شاعر (و. 1241 ه.ق./ 1825 م.- ف. 1308 ه.ق./ 1890 م.). خاندانش عهده‏دار امور لشكرى و دیوانى عهد قاجارى بودند، و او خود در جوانى در خدمت محمد شاه درآمد و به مدح وى و پسرش ناصرالدین شاه و فرزندان شاه اخیر پرداخت. شیبانى سالها در سلك اهل تصوف بود و در نظم و نثر هر دو دست داشت و از آثار خود مجموعه‏هایى به نام «درج درر» «گنج گهر»، «زبدة الآثار»، «فتح و ظفر»، «مسعودنامه»، «تنگ شكر»، «شرف‏الملوك»، «كامرانیه»، «یوسفیه»، «خطاب فرخ»، «مقالات سه‏گانه»، «فواكه السحر»، «جواهر مخزون»، «الآلى مكنون»، «نصایح منظومه» ترتیب داد. وى از شاعران بزرگ دوره بازگشت ادبى است و مهارت او بیشتر در نظم قصاید به روش شاعران قدیم خاصه گویندگان قرن پنجم است. منتخبى از آثار منظومش در استانبول به طبع رسیده، و درج درر او نیز جداگانه چاپ شده است.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1330 -1291 ش)، استاد دانشگاه و نویسنده. بعد از گذراندن تحصیلات ابتدایى و متوسطه به فرانسه رفت و در دانشکده‏ى پاریس به درجه دکترى نایل شد و به ایران بازگشت و در رشته اقتصاد مشغول تدریس شد. در سال 1326 ش در وزارت اقتصاد ملى به سمت مستشارى و وابسته‏ى بازرگانى دولت ایران در کشورهاى اروپاى غربى منصوب شد و مشاغل دیگرى را نیز عهده‏دار بود. از آثار وى: «تاریخ عقاید اقتصادى»؛ «خاموشى دریا».[1] در 1291 تولد یافت. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به فرانسه عزیمت کرد و دکتراى اقتصاد از دانشگاه پاریس گرفت و در 1317 به تهران بازگشت و کار خود را با دانشیارى در دانشکده حقوق آغاز کرد. پس از چندى به مقام استادى رسید و کرسى تاریخ عقاید اقتصادى به او تعلق گرفت. در 1326 از طرف دولت ایران با سمت وابسته‏ى بازرگانى در اروپاى غربى به اروپا اعزام شد و مدتى در آنجا بود. در سالهاى 1328 و 1329 در کابینه‏هاى ساعد و سپهبد رزم‏آرا به سمت وزیر کار معرفى گردید ولى این شغل را نپذیرفته و از آمدن به ایران اعراض نمود. شهید نورائى با صادق هدایت حشر و نشر زیادى داشت، از مریدان و معتقدان او بود. مخصوصا در سالهاى 1328 و 1329 که هدایت به اروپا رفت، تقریبا تمام ایام را با هم سر مى‏کردند. تحت‏تاثیر عقاید و افکار هدایت قرار گرفته بود. در سال 1330 که صادق هدایت دست به خودکشى زد، شهید نورائى نیز پس از چند روز با داشتن زن و فرزند، خودکشى کرد. در زمان فوت 39 سال داشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز 716 ق، وى دختر خواجه شمس‏الدین محمد صاحب دیوان و همسر اتابك یوسف شاه بود. او سپس با عزالدین محمد لر (716 ق)، دوازدهمین اتابك از سلسله لر كوچك ازدواج كرد. پس از درگذشت عزالدین محمد، دولت خاتون به عنوان سیزدهمین اتابك به حكومت رسید، اما او چون ناتوان از اداره حكومت بود، به نوشته تاریخ گزیده «در كار حكومت خللها افتاد و رونق ملكى از آن خاندان برخاست.» وى به ناچار حكومت را به برادر خود، عزالدین حسین دوم واگذار كرد (716 ق).

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

قرن هفتم هجرى، از زنان كاردان و باتدبیر. وى دختر سلطان محمد خوارزمشاه (617 -596 ق) بود. پدرش به منظور اتحاد سیاسى با سلطان عثمان، حاكم سمرقند، علیه گورخان قراختایى، خان سلطان را به عقد سلطان عثمان درآورد و با تشریفات زیاد به ماوراءالنهر فرستاد. اما مدتى بعد سلطان عثمان با گورخان صلح كرد و دختر او را به زنى گرفت و با خان سلطان بناى توهین و تحقیر و آزار گذاشت و همراهان او را كشت. سلطان محمد از این خبر برآشفت و به سمرقند حمله كرد و آن را ویران نمود و بسیارى از مردم را كشت و سلطان عثمان را نیز به قتل رساند و دخترش را با خود به همراه آورد. پس از شكست سلطان محمد و اسیر شدن زنان و دختران او، خان سلطان نیز اسیر گردید و به ازدواج جغتاى، فرزند چنگیز درآمد و به دلیل هوش، زیركى و زیبایى، مورد توجه او واقع شد. پس از مرگ جغتاى، نیز او همچنان مقام و منزلتش را در دربار مغول حفظ كرد. چنگیز خان دستور داد تا به پسرش، نوه خود، قرآن بیاموزد و در تربیتش بكوشد. خان سلطان تلاش مى‏كرد تا برادرش، سلطان جلال‏الدین (628 -617 ق) را كه در برابر مغولان ایستادگى كرده و به پیروزى‏هایى نیز دست یافته بود یارى كند، از اینرو پیكى را به همراه نشانه‏اى از پدرش- كه انگشترى بود- به نزد جلال‏الدین كه اخلاط را در محاصره داشت- فرستاد و پیغام داد كه چنگیز «از دلیرى و شوكت و قدرت و وسعت مملكت تو آگاهى یافته است و اینك با تو عزم مصابرت و مصالحت دارد، به شرط آنكه ملك از حد جیحون تقسیم گردد و این جانب (رود) ترا و آنسوى رود او را باشد. اكنون اگر تو آن توان در خویش بینى كه با تاتار برآیى و از ایشان كیفر ستانى و بجنگى و پیروز شوى، هر چه خواهى كن، وگرنه مسالمت را به هنگام میل و رغبت دشمن مغتنم شمار. شهریار جواب صواب نداد و در آشتى نگشاد و از گفتار خواهر تغافل كرد و همچنان محاصرت اخلاص را پیش نهاد...»

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1290 ش در شهمیرزاد از قراء سمنان متولد شد. دوران اولیه را در شهر بابل به سر برد و در همانجا گواهینامه دوره‏ى ابتدائى را دریافت كرد. تحصیلات متوسطه را در تهران به اتمام رسانید و در 1312 دیپلم ادبى گرفت و وارد دارالمعلمین عالى شد و در 1315 لیسانس فلسفه و ادبیات فارسى گرفت. پس از انجام خدمت سربازى به دبیرى زبان و ادبیات فارس پرداخت. در عین حال در دوره‏ى دكتراى ادبیات به تحصیل اشتغال ورزید و دكترا دریافت كرد و رساله‏ى خود را تحت عنوان حماسه‏سرائى در ایران نوشت و با درجه‏ى ممتاز مورد تصویب واقع شد و به عنوان دانشیار به تدریس در دانشكده‏ى ادبیات پرداخت و پس از پنج سال توفف در رتبه‏ى دانشیارى به مقام استادى كرسى زبان و ادبیات فارسى منصوب گردید. دكتر صفا از سال 1320 به سمت معاونت و بعد كفالت اداره دانشسراهاى مقدماتى در وزارت فرهنگ برگزیده شد و در 1322 به ریاست اداره تعلیمات عالیه و تعلیمات متوسطه و ریاست دانشسراها منصوب گردید. در همان زمان عضو هیئت مدیره شیر و خورشید سرخ و دبیركلى كمیسیون ملى یونسكو را در ایران عهده‏دار شد و در این سمتها ماموریتهاى زیادى به اروپا پیدا كرد. وى از جوانى شوق و ذوق مطبوعاتى داشت. در 1312 معاون سردبیر مجله‏ى مهر شد و در 1315 سردبیر مجله‏ى مذكور گردید. در 1320 امتیاز مجله‏ى سخن را گرفت و یك سال آن را انتشار داد و بعد از یك سال امتیاز سخن را به دكتر خانلرى واگذار نمود و خود امتیاز روزنامه‏ى شباهنگ را دریافت كرد و چهارسال متوالیا روزنامه را منتشر كرد. مدتى نیز مدیریت مجله‏ى ارتش با او بود و بعد مدیر مجله‏ى ادبى دانشكده ادبیات شد. دكتر صفا مدتى نیز ریاست دانشكده ادبیات را بر عهده داشت. از آثار و تالیفات او مى‏توان كتب زیر را نام برد: حماسه‏سرائى در ایران، تاریخ مختصر تحول نظم و نثر فارسى، تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، تاریخ ادبیات در ایران (سه جلد)، گنج سخن، یادنامه خواجه نصیر طوسى، جشن‏نامه ابن‏سینا، ترجمه‏ى مرگ سقراط از آثار لامارتین، مزداپرستى در ایران قدیم، آئین سخن در معانى و بیان فارسى و چندین آثار و تصحیح دیگر. صفا در سال 1378 در خارج از كشور درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

بازرگان و مالك عمده و وكیل مجلس، فرزند حاج على صراف یزدى، در 1278 در یزد تولد یافت. تحصیلاتى مطابق معمول زمان انجام داد و در صرافخانه پدرش مشغول كار شد. تدریجا طریقه‏ى صرافى و تجارت را فراگرفت و خود مستقلا به كار تجارتى پرداخت. خیلى زود در بازار یزد شهرت به درستى پیدا كرد، انصاف او از سایر صرافها بیشتر بود. در مواقع ورشكستگى بدهكاران، جانب انصاف را رعایت مى‏كرد. همین امر باعث شد در بین مردم شهرت پیدا كند مخصوصا در كارهاى خیریه هم پیشقدم مى‏شد. افزایش ثروت و اشتهار به درستى و مساعدت به مردم او را در یزد در زمره‏ى مردان طراز اول قرار داد. میل به سیاست در او پیدا شد، چون دو تن از همكاران او قبلا به چنین معامله‏اى دست زده بودند. در دوره‏ى هفدهم كه انتخابات تا حدى آزاد بود، كاندیداى نمایندگى مجلس از یزد شد. با آراء قابل ملاحظه‏اى به مجلس راه یافت ولى در مجلس هفدهم به دنبال مصدق راه نرفت بلكه با مخالفین او مشى نمود. از جمله چند وكیلى بود كه استعفا نداد. همین امر وكالت او را در ادوار بعد تضمین كرد و در دوره‏هاى هیجدهم، نوزدهم و بیستم وكیل شد. این نوع وكالتها بیشتر براى ازدیاد ثروت بود. به هنگام وكالت مجلس تجارتخانه‏ى خود را در تهران دائر نمود و چون در خانه‏ى او به روى همه باز بود، مرجعیت یافت. از اركان سیاستمداران شد. وى جبرا یا طوعا یكى از باغهاى بزرگ و قدیمى خود را در یزد به دولت بخشید تا پارك عمومى شود. هنگامى كه سید ضیاءالدین طباطبائى در 1322 به ایران بازگشت، وى خانه‏ى مجلل خود را در خیابان فردوسى در اختیار او گذاشت و از هیچ نوع مساعدت مالى هم درباره‏ى او مضایقه نكرد. در سال 1366 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

ملقب به صدیق‏الملك، در 1273 تولد یافت. در سن 18 سالگى پس از انجام تحصیلات، وارد وزارت امور خارجه شد. قریب چهل سال در آن وزارتخانه مصدر مشاغلى بود. مدتها در برلن، بروكسل، كابل و كراچى ماموریت داشت. چندى سركنسول در فلسطین و زمانى وزیر مختار در عربستان سعودى و سفیركبیر در جاكارتا شد. وى مردى منظم و مرتب بود. یكى از فرزندان وى به نام محسن صدیق اسفندیارى در آمریكا تحصیل علوم سیاسى نمود و به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. تمام مراحل ادارى را سریع پیمود تا به مقام سفارت رسید. در چند كشور از جمله تایلند سفارت داشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به «صدیق اعلم» از رجال فرهنگى و سیاسى معاصر است كمه قریب شصت سال در خدمات فرهنگى و سیاسى شركت نموده است. پس از انجام تحصیلات در ایران به فرانسه رفت و از دانشگاه پاریس درجه‏ى لیسانس گرفت، سپس عازم انگلستان شد، مدتى در دانشگاه كمبریج به تدریس زبان فارسى پرداخت. در حدود سال 1297 ش به ایران بازگشت و مدتى بازرس و معلم معارف بود تا اینكه در 1298 به ریاست معارف گیلان منصوب گردید. در قیام میرزا كوچك‏خان در رشت بود كه توقیف شد و به اتفاق صدرالاشراف رئیس عدلیه، به تهران اعزام شدند. سایر مشاغل فرهنگى او عبارتند از رئیس تعلیمات عالیه، رئیس كابینه وزارت فوائد عامه، رئیس كابینه وزارت عدلیه و معلمى دانشكده‏ى حقوق و علوم سیاسى. مدتى هم نماینده‏ى ایران در كنفرانس آموزش و پرورش در ژنو بود. در 1309 ش به دعوت دارالفنون آمریكا به آن كشور عزیمت كرد و تحصیلات خود را در دانشگاه كلمبیا دنبال و درجه‏ى دكترا در رشته‏ى فلسفه در مدت یك سال گرفت و به ایران بازگشت. ابتدا به ریاست دارالمعلمین عالى انتخاب و پس از تشكیل دانشگاه تهران، به استادى و ریاست دانشكده ادبیات و علوم و دانشسرا و دانشكده‏ى ادبیات و تدوین كتب و رسالات زحماتى كشید و مجله‏ى آموزش و پرورش را دائر كرد و در فرهنگستان نیز نقش عمده‏اى بر عهده گرفت. عضو پیوسته بود، بعد به نیابت ریاست رسید. در سال 1319 رئیس انتشارات و تبلیغات شد و بعد در كابینه‏ى فروغى به وزارت فرهنگ رسید. دكتر صدیق در كابینه‏هاى قوام‏السلطنه، بیات، ساعد و سهیلى وزیر فرهنگ بود. آخرین بار در كابینه‏ى شریف امامى در 1339 ش براى ششمین بار به وزارت فرهنگ منصوب شد. صدیق اعلم مدتى هم رئیس هیئت مدیره و مدیرعامل شركت تلفن بود. در 1328 براى سنا كاندیدا شد و جمعا شش دوره سناتور انتخابى تهران را بر عهده داشت. در موسسان اول و دوم و سوم نماینده‏ى مجلس بود و در موسسان سوم نیابت ریاست داشت. دكتر صدیق اعلم در خدمت خود در قوه‏ى مقننه از سناتورهاى پركار و دقیق و منقد بود. با دقت و سعه‏ى صدر لوایح دولت را مورد بررسى و امعان‏نظر قرار مى‏داد و غالبا درباره‏ى كارهاى مملكتى از وزراء و مسئولان سئوال مى‏نمود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

متولد 1297 در سبزوار است و از دانشكده‏ى كشاورزى كرج درجه‏ى لیسانس گرفت. مدتى در بانك كشاورزى كارمند بود، بعد به سازمان برنامه منتقل گردید، ریاست سد دز و مدیریت كشاورزى در سازمان برنامه با او بود. در 1341 به معاونت وزارت كشاورزى منصوب شد و در 1346 مدیرعامل بانك تعاون كشاورزى گردید. مشاغل دیگر وى عبارتند از استاندارى خوزستان، وزیر تعاون و امور روستاها، استاندار لرستان، استاندار استان مركزى. رضا صدقیانى در روز 16 آبان ماه 1357 طبق ماده‏ى 5 حكومت نظامى بازداشت و تا 22 بهمن 1357 در زندان بود. در آن روز در زندانها باز شد و عده‏اى توسط مردم دستگیر و عده‏اى فرار كردند. صدقیانى در زمره‏ى فراریان بود. مدتى در تهران به صورت اختفا مى‏زیست تا سرانجام موجبات فرارش از ایران فراهم شد. روى‏هم‏رفته مرد بدى بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

ملقب به صدیق‏السلطنه، در دوران مشروطیت ایران از مهره‏هاى درجه اول وزارت امور خارجه بود و غالبا سفارتخانه‏هاى درجه یك به او سپرده مى‏شد. وى پس از طى مراحل ادارى در 1297 ش به وزیرمختارى ایران در آمریكا منصوب شد و مجموعا سه سال در این ماموریت بود. از آمریكا به مادرید رفت. یك سال در اسپانیا وزیر مختار بود. از آنجا به وزیر مختارى ایران در آلمان برگزیده شد. در 1305 ش وزیر مختارى ایران در انگلستان به او واگذار گردید. وى در سال 1309 بازنشسته شد و چند سال بعد درگذشت. یكى از فرزندان او به نام عبدالعلى در اروپا تحصیل كرد. در علم حقوق دكترا گرفت، وارد وزارت خارجه شد. تدریجا مناصبى را احراز نمود، از جمله مدتى سفیر در آلمان بود. در دوره‏ى بیستم از اصفهان وكیل شد. چندى هم در دربار پهلوى ریاست تشریفات داشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به ركن‏الملك، اصلا اصلهانى و تربیت‏یافته‏ى آذربایجان است. پدرش مرحوم حاج صدرالامراء در دادگسترى صاحب مقامات مهم بود. وى در دوره‏ى چهارم مجلس از خرمشهر به وكالت مجلس رسید. در 1306 ش در دادگسترى جدید دعوت به كار شد و به ریاست استیناف خراسان منصوب شد و چند سالى در آن سمت باقى بود تا اینكه مستشار دیوان كشور شد و چند سال بعد به ریاست شعبه‏ى تمیز رسید. بعد از بازنشسته شدن حاج سیدنصرالله تقوى، كاندیداى ریاست تمیز شد ولى كار او نگرفت و جهانشاهى آن سمت را گرفت و او به استاندارى فارس منصوب گردید. در حكومت دكتر محمد مصدق، استاندار كرمان شد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به «معتمد خاقان» و «قوام‏الدوله»، از آزادیخواهان دوران مشروطیت و از دوستان نزدیك شیخ خزعل و سیدحسن مدرس بود. در 1290 ه.ق در اصفهان تولد یافت. پدرض حاج محمدحسین صدرالدوله فرزند حاج محمدحسن‏خان صدر اصفهانى است. حاج صدرالدوله یكى از رجال دربار مظفرالدین میرزا ولیعهد در تبریز است. صدرالدوله در زمان ولیعهدى مظفرالدین میرزا در تبریز شاغل مقامات مهمى بوده . مدتها ریاست تشریفات ولیعهد را بر عهده داشت و زمانى نیز حكومتهاى شهرهاى آذربایجان از جمله خلخال با وى بوده است. در 1313 پس از قتل ناصرالدین‏شاه به تهران آمد و جزو درباریان موثر و مقرب مظفرالدین‏شاه بود. صدرى تحصیلات معموله زمان را در اصفهان و تبریز فراگرفت و بنا به پیشنهاد پدر وارد دربار ولیعهد گردید و مدتها جزو پیشخدمتان دربار محسوب مى‏گردید. در 1314 از مظفرالدین شاه لقب معتمد خاقان گرفت و به ریاست دوایر مختلف دربار رسید. در زمان صدارت عین‏الدوله، عده‏ى زیادى از درباریان كه وسیله‏ى اتابك تقویت مى‏شدند، بناى مخالفت را علیه صدراعظم گذاردند به طورى كه مبارزه و كارشكنى آنها علیه دولت وقت علنى بود. در راس این عده، معتمد خاقان قرار داشت. عین‏الدوله دستور داد معتمد خاقان و سایر درباریان را كه علیه وى در حال توطئه بودند احضار و پس از پرخاش و ناسزاگوئى به هر یك یكصد ضربه چوب نواختند معتمد خاقان نیز از این فیض بى‏بهره نماند و سپس به مازندران تبعید گرددى ولى پس از مدتى عین‏الدوله او را مورد عفو قرار داده، به شغل سابقش عودت داد. در زمانى كه نداى آزادیخواهى و تقاضاى تشكیل عدالتخانه از هر طرف به گوش مى‏رسید، در دربار نیز هسته‏اى به وجود آمد و معتمد خاقان یكى از افراد برجسته و تندروى دربار بود كه مشروطه‏خواهان را از هر طریق تقویت مى‏نمود. پس از فوت مظفرالدین‏شاه و روى كار آمدن محمدعلى میرزا، معتمد خاقان از دربار اخراج گردید. در این موقع فرصتى یافت كه علنا با مشروطه و مشروطه‏خواهان همكارى و همگامى نماید. در مشروطیت دوم كه با خلع محمدعلى میرزا شروع شد، مجددا وارد كار گردید و پس از صمصام‏السلطنه به حكومت اصفهان و یزد رسید و همزمان با خلع سلاح مجاهدین، او نیز در اصفهان درصدد تصفیه ادارات برآمد و چند تن از اتباع خارجى را كه ریاست ادارات از جمله نظمیه‏ى اصفهان را بر عهده داشتند، بركنار نمود ولى به مناسبت همین تصفیه مورد سوءقصد عباس زمانى صاحب منصب معزول شهربانى قرار گرفت. منشى وى مرحوم ابراهیم صدرى در دم جان سپرد و معتمدخاقان به سختى مجروح شد. قاتل به كنسولگرى روس پناه برد و چون مقصر تشخیص داده شد، به روسیه تبعید گردید. در 1289 ش وارد كابینه شد. وزارت تجارت و پست و تلگراف در كابینه‏ى سپهدار تنكابنى به او واگذار گردید. در ترمیم كابینه‏ى سپهدار، به وزارت پست و تلگراف منصوب شد. در 1290 ش پس از فوت میرزا محمدعلى قوام‏الدوله تفرشى، از طرف سلطان احمدشاه لقب قوام‏الدوله گرفت و به حكومت تهران منصوب شد و دختر ظهیرالدوله همسر قوام‏الدوله مرحوم را نیز به زوجیت انتخاب نمود. در انتخابات دوره‏ى سوم از طرف مردم نجف‏آباد نماینده‏ى مجلس شد ولى عمر این دور كوتاه بود و با آغاز جنگ بین‏المل اول و مهاجرت عده‏ى زیادى از نمایندگان، مجلس عملا تعطیل شد. قوام‏الدوله در 1292 ش به حكومت لرستان و بروجرد رفت و در 1295 در كابینه‏ى وثوق‏الدوله، وزیر فوائد عامه و تجارت شد و در انتخابات دوره‏ى چهارم و پنجم، از خرمشهر نماینده‏ى مجلس و مدتى نیز نماینده‏ى شیخ خزعل در تهران بود. در 17 مرداد 1304 در كابینه‏ى سردارسپه به توصیه‏ى سیدحسن مدرس، به وزارت كشور رسید و تا آذر 1304 در این سمت باقى ماند. قوام‏الدوله با شیخ خزعل نیز نزدیكى داشت و تقریبا نماینده‏ى او در تهران بود و روابط ولیعهد محمد حسن میرزا و مدرس به وسیله‏ى او با خزعل پیوند یافت. از شكرالله صدرى یك دختر باقى ماند.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1289 در اصفهان تولد یافت. پس از اخذ دیپلم به دانشكده‏ى افسرى رفت و دوره‏ى دوساله‏ى دانشكده را طى نمود. در سال 1313 ش فارغ‏التحصیل شد. در سال 1340 سرتیپ و در سال 1348 سپهبد گردید. در ارتش مقامات مهمى را پشت سر گذاشت. مدتى معاون سراى نظامى بود، در سال 1349 به ریاست شهربانى گمارده شد، 4 سال در آن سمت بود تا بركنار و بازنشسته شد. مردى بى‏حال، جاه‏طلب و مالدوست بود. روى‏هم‏رفته تعریفى نداشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 451 ه.ق/ 1059 م.)، (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 444 ه.ق/ 1052 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 441 ه.ق/ 1049 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

داستان نویس، شاعر. تولد: 1293. درگذشت: 1369. جهانگیر تفضلى دوره دانشسراى عالى را در رشته‏ى ادبیات گذراندن و پس از شهریور 1320 به نویسندگى سیاسى پرداخت و اغلب با نام‏هاى مستعار «مازیار»، «آسمان»، «نگین»، «رامین» در روزنامه‏ها و مخصوصا روزنامه «پیكار» (ناشر افكار حزب پیكار) مقاله مى‏نوشت. پس از آن در سال 1322 اجازه‏ى انتشار روزنامه‏ى «ایران ما» را همراه با غلامعلى پرویزى گرفت. بعدها همراه قوام‏السلطنه به مسكو رفت و چندى معاون عبدالحسین هژیر (در دوره نخست وزیرى) شد. در دوره‏ى مصدق پیرو آیت‏الله سید ابوالقاسم كاشانى شده بود. پس از آن به ریاست اداره‏ى تبلیغات و سرپرستى دانشجویان در اروپا و وكالت مجلس شوراى ملى و وزارت و سفارت (افغانستان و الجزایر) رسید. كتاب‏هایى كه از وى چاپ شده بر روى شن‏هاى ساحل (داستان) و هایده (داستان) و زهره (شعر) است. در 1291 در شهر مشهد تولد یافت. پدرش غلامرضاخان مصدق‏السلطان از اهل علم و عرفان و یكى از مریدان و تربیت یافتگان حاج ملا سلطانعلى گنابادى بود و در عرفان و ادب فارسى و عربى مقامى شامخ داشت. جهانگیر پس از انجام تحصیلات مقدماتى و ابتدائى دوره‏ى مدرسه‏ى متوسطه را در مشهد پایان داد و به تهران عزیمت نمود و وارد دارالمعلمین عالى شد و در 1314 لیسانس تاریخ و جغرافیا اخذ نموده به خدمت فرهنگ درآمد و در مدارس آن روز تهران زبان فرانسه و تاریخ و جغرافیا تدریس مى‏نمود. بعد از شهریور 1320 و آغاز بحران دموكراسى، به فكر روزنامه‏نگارى افتاد و سرانجام با خسرو اقبال و تنى چند از یاران، روزنامه‏ى تندرو و منقد نبرد را انتشار دادند. نبرد پس از چند ماهى در محاق توقیف قرار گرفت و سپس نبرد ما جاى آن را گرفت و سرانجام در 1322 امتیاز روزنامه‏ى چپ‏رو و مخالف دولت به نام ایران ما صادر شد. اعضاء هیئت تحریریه و سردبیران مجله عبارت بودند از: اسمعیل پوروالى، محمود تفضلى، خسرو اقبال، محمود هرمز و دكتر دهنائى. این روزنامه روزانه بود و تدریجاً حسن ارسنجانى و سید جلال شادمان هم در زمره‏ى نویسندگان آن قرار گرفتند. روزنامه‏ى ایران ما مرتباً توقیف مى‏شد ولى بجاى آن امتیازاتى تحصیل نموده بودند كه به جاى ایران ما منتشر مى‏گردید. در شهریور ماه 1322 دو تن از گردانندگان روزنامه‏ى ایران ما توسط نیروهاى متفقین به جرم ژرمانوفیلى دستگیر و به زندان اراك منتقل شدند. جهانگیر تفضلى و خسرو اقبال ابتدا در زندان اراك و سپس زندان رشت مدتى در اسارت قواى بیگانه بودند ولى بازداشت آنها طولانى نشد و زودتر از یك سال از زندان مستخلص شدند. جهانگیر تفضلى در سال 1324 موضع خود را تغییر داد و خود را به حزب آزادى قوام‏السلطنه متمایل نمود و همین موضوع سبب شد كه قوام كه در اواخر سال 1324 به نخست‏وزیرى رسید و در رأس هیئتى براى مذاكره به مسكو رفت، جهانگیر تفضلى یكى از اعضاى میسیون بود و در آن سفر مورد توجه و محبت قوام‏السلطنه قرار گرفت. تفضلى پس از مسافرت به مسكو به ایران بازنگشت و به فرانسه رفت و مدتى در آن كشور بسر برد. در 1325 روزنامه‏ى ایران ما، كه توسط محمود تفضلى اداره مى‏شد پس از ائتلاف حزب توده و حزب ایران، به حزب توده پیوست و چند ماهى با حزب توده همكارى داشت ولى سرانجام در دى ماه 1326 از وابستگى به حزب توده كنار رفت. بطور كلى روزنامه‏ى ایران ما از روز انتشار تا پایان حیات خود نشریه‏اى معتبر و مورد توجه تمام طبقات بود و حتى محمدرضا پهلوى و اشرف پهلوى بدان توجه خاص داشتند بطورى كه شاه با هیئت تحریریه‏ى روزنامه‏ى ایران ما جلسات ماهیانه داشت و اشرف پهلوى هم با جهانگیر تفضلى حشر و نشر زیادى پیدا كرد و او را جز محارمین خود قرار داد. احمد قوام سرانجام پس از مقاوله‏نامه‏ى نفت شمال، به سرعت در سراشیبى سقوط قرار گرفت و در آذر ماه 1326 با رأى عدم اعتماد نمایندگانى كه حزب دموكرات تعیین كرده بود، ساقط شد و ابراهیم حكیمى براى بار سوم به زمامدارى رسید و از همان نخستین روزهاى نخست‏وزیرى او معلوم بود كه محلّلى بیش نیست. در كابینه‏ى حكیم‏الملك، على سهیلى و عبدالحسین هژیر وزیران مشاور بودند و براى جانشینى او تلاش مى‏كردند. در خرداد ماه 1327 اشرف موفق شد تا عبدالحسین هژیر را به كرسى صدارت برساند. بدون تردید در این كابینه، اشرف پهلوى نقش اول را عهده‏دار بود. از اینرو از نخستین روزهاى نخست‏وزیرى هژیر، جلسات مداوم شبانه در پل رومى (سفارت آلمان) كه مقر نخست‏وزیرى بود، با شركت اشرف پهلوى، عبدالحسین هژیر و جلال شادمان تشكیل مى‏شد. تمام وزیران كابینه‏ى هژیر توسط اشرف تعیین شدند و بالاخره به دستور اشرف، جهانگیر تفضلى به معاونت سیاسى نخست‏وزیر تعیین شد. این انتصاب در آن روز كه عده‏ى زیادى از رجال صدر مشروطه هنوز حیات داشتند، با تعجب تلقى شد. یك روزنامه‏نویس جوان در سن 35 سالگى در یك سمت حساس قرار گرفت. كابینه‏ى هژیر با مخالفت شدید آیت‏اللَّه كاشانى و فدائیان اسلام دوام زیادى نكرد ولى قبل از سقوط كابینه، جهانگیر تفضلى از كار كناره‏گیرى نمود و به سمت بازرس دولت در بانك صنعتى و معدنى قرار گرفت. در حكومت دكتر مصدق هم كار مهمى به او ارجاع نشد، فقط چندى مدیرعامل بیمه كارگران بود تا در انتخابات دوره‏ى هیجدهم كه پس از كودتاى 28 مرداد انجام گرفت، به نمایندگى مجلس از زابل تعیین شد. در سال 1334 در نخست‏وزیرى حسین علاء، مورد توجه علم وزیر كشور قرار گرفت و به عنوان سرپرست محصلین به اروپا رفت و قریب پنج سال در آن سمت باقى بود. تفضلى علاوه بر سرپرستى محصلین، سفیركبیر ایران در یونسكو نیز بود. در 29 بهمن ماه 1341، علم و وزیران كابینه‏ى او استعفا دادند و علم مجدداً مأمور تشكیل كابینه شد و در روز سى‏ام بهمن كابینه‏ى جدید را معرفى كرد. در این كابینه، جهانگیر تفضلى وزیر مشاور و سرپرست اداره كل تبلیغات و انتشارات شد. اصولاً كار سانسور مطبوعات از بدو تأسیس سازمان اطلاعات و امنیت با آن سازمان بود. به ترتیب سرهنگ هژبر كیانى و سرهنگ ابوالحسن سعادتمند و سرهنگ فرهنگ شاهین، كار سانسور را انجام مى‏دادند. در اوایل نخست‏وزیرى دكتر على امینى، سانسور مطبوعات از ساواك منفك و ضمیمه‏ى اداره تبلیغات و انتشارات و بعد وزارت اطلاعات گردید. جهانگیر تفضلى در مقام سرپرستى تبلیغات و انتشارات، رویه‏ى خشن و تندى را اتخاذ نمود. از جمله حداقل تیراژ روزنامه‏ها در تهران بایستى پنج هزار شماره باشد و این امر در آن ایام كه روزنامه‏ها با بهاى آگهى‏هاى دولت اداره مى‏شدند، امكان‏ناپذیر بود و لذا قریب 50 روزنامه و مجله را در تهران تعطیل و محل انتشار آن را در شهرستان‏ها تعیین كردند كه طبعاً مدیران آن دسته به شهرستان‏ها نرفتند. جهانگیر تفضلى روز 18 خرداد ماه 1342 پس از وقایع خونبار 15 خرداد، از سمت رئیس اداره انتشارات و تبلیغات و وزارت مشاور استعفا داد. پس از آن چندى عضو هیئت نظارت سازمان برنامه بود تا اینكه در فروردین ماه 1350 با سمت سفیركبیر عازم كابل گردید و تا مرداد ماه 1354 در آن سمت باقى ماند. صاحب ترجمه مردى جسور، صحنه‏ساز، بى‏بندوبار و خوشگذران بود و به زبان و ادبیات فارسى و فرانسه تسلط داشت. نویسنده‏اى متفكر و در عین حال منقد بود. بیشتر مقالات او با نام مستعار «مازیار» در ایران ما و سایر جراید منتشر مى‏شد. در جریان اصلاحات ارضى و اصول ششگانه‏ى انقلاب سفید، مشاور محمدرضا پهلوى بود و بیشتر نطق‏هاى شاه را او تهیه مى‏كرد. در اواخر عمر خاطرات خود را با مدد گرفتن از حافظه تدوین نمود. این خاطرات سرانجام در سال 1376 از حوزه‏ى هنرى دفتر ادبیات انقلاب اسلامى به كوشش یعقوب توكلى با مقدمه‏ى محققانه‏اى و زیرنویس‏هاى لازم، چاپ و انتشار یافت. جهانگیر تفضلى در سال 1370 دست به خودكشى زد. این فكر از چندى پیش در مخیله‏ى او وجود داشت و همواره با دوستان نزدیك خود این مطلب را بیان مى‏نهاد. آنقدر در این مورد سخن گفته بود كه دوستانش او را مسخره مى‏كردند. ولى سرانجام فكر خود را جامه عمل پوشانید. پس از چندى، دختر او استاد دانشگاه شهید بهشتى بود نیز خودكشى نمود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

شاعر، روزنامه‏نگار. تولد: 1292، شیراز. درگذشت: 8 آذر 1364، تهران. كاظم پزشكى شیرازى فرزند محمدتقى حكیم پس از پایان تحصیلات ابتدایى و متوسطه در شیراز در مدارس رحمت و شعاعیه ابتدا در شهردارى شیراز به كار مشغول شد. سپس به استخدام وزارت دارایى درآمد و در اداره‏ى دارایى شهرستان‏ها از جمله اداره‏ى دارایى مشهد خدمت كرد. بعد به تهران منتقل شد. از سال 1321 در دوره‏ى جدید روزنامه انتقادى (خورشید ایران) با بهاءالدین حسام‏زاده پازارگاد به همكارى پرداخت و اشعار و مقاله‏هاى خود را در آن روزنامه منتشر كرد و مقاله‏هایى ضد دولت انگلستان كه ایران را اشغال كرده بود نوشت. به همین علت دستگیر و زندانى شد. پس از آزادى از زندان به شیراز منتقل شد. در سال 1323 امتیاز روزنامه‏ى «آیینه‏ى پارس» را گرفت و تا سال 1325 مرتب هفته‏اى سه شماره از آن را منتشر كرد. در این روزنامه، به سیاسیت استعمارى انگلیس مى‏تاخت ولى به علت بروز غائله جنوب و طغیان قشقایى‏ها در شهریور 1325 روزنامه تعطیل شد و پزشكى به تهران آمد و تا پایان عمر در این شهر زیست. در سال 1339 به سمت نمایندگى مردم لار در مجلس شوراى ملى انتخاب شد. وى همچنین در سازمان امور ادارى و استخدامى كشور كار مى‏كرد. از پانزده سالگى به سرودن شعر و مقاله‏نویسى در روزنامه پرداخت. در بیست سالگى نامه‏اى نوشت و اشعارى سرود و براى ملك‏الشعراى بهار كه در اصفهان به حال تبعید به سر مى‏برد، فرستاد. بهار در جواب او قصیده‏اى گفت كه از خط و شعر و ادب او تمجید كرده است. وى پیش از شهریور 1320 در انجمن سالار شركت داشت و پس از آن تا زمانى كه در شیراز بود، در انجمن ادب فارس و در تهران هم در «شب‏هاى شیراز» معدل شركت مى‏كرد. پزشكى در سال‏هاى آخر عمر به شیراز مى‏آمد و در انجمن‏هاى كانون دانش و صدر شركت مى‏جست و اشعار خود را مى‏خواند. او در سال 2343 اشعار بلند طنزآمیزى به صورت مسمط با ترجیع «كلوخ انداز را پاداش سنگ است» درباره‏ى قتل حسنعلى منصور، نخست وزیر وقت، سرود و در آن وكلاى دو مجلس را به باد تمسخر گرفت. این اشعار در محافل ادبى تهران دست به دست مى‏گشت و چون نسخ تكثیر شده بود، پزشكى تحت تعقیب ساواك بود و به او دستور داده شده بود كه از نوشتن مقالات و سرودن اشعار خوددارى نماید. اشعار پزشكى ساده و روان است و آنچه مى‏اندیشید به زبان شعر بیان مى‏كرد. هرچند طبع او بیشتر مایل به غزل‏سرایى بود ولى در گفتن قصاید و قطعات و به خصوص رباعیات نیز از خود مهارت نشان داده است. پزشكى مدت چهل سال مقالات سیاسى و اجتماعى خود را در روزنامه‏هاى «عصر آزادى» و «پارس» منتشر مى‏كرد. اشعار او در روزنامه‏هاى شیراز: «اقیانوس»، «پارس» و «بهار شیراز» و روزنامه‏ها و مجلات تهران: «خورشید ایران»، «كیهان»، «گوهر»، «یغما»، «وحید» و «خاطرات وحید» انتشار مى‏یافت. پزشكى در بامداد جمعه هشتم آذر 1364 به سبب بیمارى سرطان در تهران درگذشت و در بهشت زهرا به خاك سپرده شد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : گلزار مشاهیر

روزنامه‏نگار، داستانسرا، مترجم. تولد: 1292، نجف‏آباد. درگذشت: 18 مرداد 1363. ابوالقاسم نجف‏آبادى مشهور به ابوالقاسم پاینده، فرزند رضا، در اصفهان از سال 1301 تا 1309 به تحصیل علوم قدیم (صرف و نحو عربى، فقه اسلامى و فلسفه یونان) پرداخت. خدمت مطبوعاتى خود را از سال 1308 در روزنامه‏ى «عرفان» (اصفهان) آغار كرد. از سال 1311 به تهران آمد و روزنامه‏نگارى را ادامه داد مدت‏ها با روزنامه‏هاى «شفق سرخ» و «ایران» همكارى داشت. مدتى نیز مدیر مجله‏ى «تعلیم و تربیت» بود. در سال 1321 مجله «صبا» را بنیاد نهاد و تا سال 1330 انتشار داد. ضمنا با مجلات دیگر از جمله مجله‏ى «معارف اسلامى» نیز همكارى مى‏كرد. ابوالقاسم پاینده در سال 1336 به سبب ترجمه‏ى قرآن مجید به دریافت جایزه نایل آمده است. از ترجمه‏هاى دیگر او مى‏توان به این عنوان‏ها اشاره نمود: التنبیه و الاشراف (على بن حسین مسعودى، 1349)؛ تاریخ طیرى یا تاریخ الرسل و الملوك (اثر محمد بن جریر طبرى در شانزده جلد، 1352)؛ اسرار نیك‏بختى (اوریزان ماردن، 1333)؛ تاریخ سیاسى اسلام از آغاز ظهور تا انقراض دولت اموى (دكتر حسین ابراهیم حسن، سه جلد، 1318)؛ چرا فرانسه شكست خورد (آندره موروآ، 1319)؛ در آغوش خوشبختى (لرد آورى بورى، 1313)؛ زندگانى محمد (ص) (دكتر محمد حسنین هیكل، دو جلد، 1317)؛ مروج الذهب (از مسعودى، دو جلد، 1344)؛ تاریخ عرب (از فیلیپ حتى، دو جلد، تبریز، 1344)؛ نهج الفصاحه (س) (كلمات قصار حضرت رسول، جلد اول: 1326)؛ سخنان محمد (ص) (كلمات قصار با ترجمه، 1318)؛ عشق و زناشویى (نیكلا حداد، 1335). در سال 1326 به ریاست اداره‏ى تبلیغات برگزیده شد و در دوره‏ى دوم مجلس مؤسسان نامزد نجف‏آباد بود. ابوالقاسم پاینده داستان هم مى‏نوشت. داستان‏هایش تركیبى از خاطره و موعظه‏اند و بیشتر به انتقاد از زندگى ادارى در سال‏هاى پیش از 1320 اختصاص دارند. در چند داستان نیز به نشان دادن جنبه‏هاى مضحك زندگى روستایى و خاطرات دوران كودكى مى‏پردازد. از جمله آثار داستان وى مى‏توان به این عنوان‏ها اشاره نمود: رمان قاتل (اصفهان، 1313)؛ در سینماى زندگى (مجموعه داستان، 1337)؛ دفاع از ملا نصرالدین (1347)؛ جناب آقاى دكتر ریش (1348)؛ مرده كشان جوزان و هفده داستان دیگر (1357)؛ داستان‏هاى برگزیده (1352)؛ و ظلمات عدالت (1354).از آثار دیگر او مى‏توان به دستور نوشتن (اصفهان، 1309) و تمدن اسلام (از مجلدات تاریخ ویل دورانت) اشاره نمود. در 1290 در نجف‏آباد اصفهان متولد شد. تحصیلات جدید و قدیم را به خوبى ادامه داد و به ادبیات زبان فارسى و عربى تسلط پیدا كرد. زبان فرانسه را هم فراگرفت. به خدمت دولت درآمد، ولى كار اصلى او ترجمه و نویسندگى بود و كارهاى ادبى و علمى اولیه‏ى او نشانگر ذوق و تسلط او به زبان فارسى است. چندى در مطبوعات اصفهان به كار ترجمه و نویسندگى اشتغال داشت، بعد به تهران آمد و مدتى به اتفاق على دشتى و عبدالرحمن فرامرزى در اداره‏ى راهنماى نامه‏نگارى شهربانى اشتغال داشت. بعد از 1320 مستقلاً به انتشار مجله‏ى هفتگى صبا كه روزهاى چهارشنبه منتشر مى‏شد مبادرت نمود. این مجله در نوع خود جالب بود و در آن مسائل اجتماعى براى اولین بار در ایران به طور عریان مطرح مى‏شد. حتى از لحاظ چاپ عكس‏هاى لخت و نیمه‏لخت نیز بى‏سابقه بود. داستان‏هاى عشقى كه تحریك‏كننده‏ى جوانان است، هر هفته با آب و تاب تمام انتشار مى‏یافت. مخصوصاً عكس‏هاى ستارگان معروف سینما همه هفته روى جلد و داخل صفحات، و اخبار سینمایى جلب توجه مى‏كرد. این مجله خیلى زود با استقبال روبرو شد و تیراژ آن سرسام‏آور بالا رفت و مدیر آن از لحاظ اجتماعى موقعیتى پیدا كرد؛ مخصوصاً تبلیغات مجله هم بى‏سابقه و جالب بود. مجله‏ى صبا در عین حال مخالفین سرسختى هم داشت و با تمام قدرت مى‏خواستند از انتشار آن جلوگیرى كنند، ولى میسر نمى‏شد. مجله‏ى صبا چندین سال انتشار مى‏یافت تا تدریجاً تازگى خود را از دست داد و تعطیل شد. پاینده در بین مردم وجهه‏ى زیادى نداشت و دشمنان سرسختى پیدا كرده بود. نسبت‏هائى به او دادند. هرچه تلاش كرد بدنامى مجله را از خود دور كند، نشد. سرانجام به ترجمه‏ى قرآن پرداخت و ترجمه‏اى از قرآن به دست داد كه در زمان خود بهترین ترجمه‏ى فارسى بود. در دوره‏ى بیست و یكم پس از چندین سال تلاش، نماینده‏ى نجف‏آباد شد. در مجلس تك‏روى كرد. گاهى عوام‏فریبى مى‏كرد. پس از آن دوره، دیگر به مجلس راه نیافت، از او كتاب‏هاى زیادى انتشار یافته است كه هر یك در حوزه‏ى خود درخور توجه است. ترجمه‏هاى او روان است. ترجمه‏ى كتاب در آغوش خوشبختى یكى از ترجمه‏هاى سلیس اوست. حیات محمد (ص) و ترجمه‏ى كلمات حضرت رسول (ص) تحت عنوان نهج‏الفصاحه از دیگر كارهاى علمى و ادبى او مى‏باشد. مهمترین كار پاینده، ترجمه‏ى قرآن و ترجمه‏ى تاریخ طبرى در 16 مجلد است. پاینده قصه و طنز نیز مى‏نوشت. در 73 سالگى در تهران درگذشت. از وى كتابخانه‏ى معظمى باقى ماند كه غالب كتب آن به زبان‏هاى فرانسه و عربى بود. ظاهراً این كتابخانه از طرف وراث به فروش رفت و گویا على‏رغم میل صاحب آن، در اختیار مؤسسات دانشگاهى و علمى قرار نگرفت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

(تو 1285 ش)، مورخ، مترجم و نویسنده. در تهران به دنیا آمد. پس از اتمام تحصیلات عالى در مدرسه‏ى علوم سیاسى و دانشكده‏ى حقوق در 1314 ش وارد خدمت وزارت فرهنگ شد و چند سال بعد ریاست فرهنگ مازندران را به عهده گرفت. بعد از آن مشاغل مختلفى را عهده‏دار شد، از جمله: ریاست دبیرستان، كفالت اداره‏ى اوقاف، ریاست دفتر وزارتى، ریاست دانشكده‏ى كشاورزى. در 1322 ش به نمایندگى ملجس انتخاب گردید. از آثار وى: «تاریخ قرن نوزدهم»، ترجمه؛ «دوره‏ى تاریخ عمومى»؛ «راههاى پیشرفت اقتصادى»، ترجمه؛ «فروغ زندگى، پرورش افكار سالمندان و دانش‏آموزان».[1] در 1285 تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى وارد مدرسه‏ى عالى سیاسى شد و درجه‏ى لیسانس گرفت. خدمات ادارى را از وزارت فرهنگ آغاز كرد. چندى رئیس دفتر وزارتخانه بود، بعد رئیس اداره تعلیمات سالمندان و رئیس تعلیمات عمومى شد. در تالیف كتب درسى هم مداخله داشت. در دوره‏ى چهاردهم در 1322 از دزفول به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در دوره‏ى پانزدهم توفیقى پیدا نكرد. چندى سمت مشاورى در وزارت فرهنگ داشت تا اینكه در 1326 هنگام نخست‏وزیرى ابراهیم حكیمى، به معاونت پارلمانى و ادارى نخست‏وزیر تعیین گردید. در انتخابات دوره‏ى شانزدهم مجددا از دزفول انتخاب گردید و در تصمیمات خود در مجلس از دكتر مصدق پیروى مى‏كرد و در آراء خود نظر استصوابى او را مى‏گرفت. به همین دلیل مورد توجه او قرار گرفت و به دوران نخست‏وزیرى‏اش او را با سمت وزیرمختار رایزن اقتصادى ایران در ایتالیا نمود. فرهودى در این سمت با حكومت مصدق همراهى و همكارى داشت مقالاتى در تایید دكتر مصدق در مطبوعات خارج و داخل انتشار مى‏داد. در اواخر حكومت مصدق، با كسب مرخصى به تهران آمد. روزنامه‏هاى باختر امروز و اطلاعات را اداره مى‏كرد. تمام مقالات تند روزنامه‏ها به قلم او بود. پس از 28 مرداد از شغل خود به طور موهن و زننده‏اى بركنار شد. به تهران آمد و به حال انزوا مى‏زیست. سرانجام سوراخ دعا را پیدا كرد. دولت از سر تقصیرات او گذشت و به وى شغلى دادند و به معاونت پارلمانى وزارت كشور منصوب شد. چند سالى در آنجا بود تا كنار رفت. چندى بیكار ماند تا اینكه در انتخابات انجمن شهر تهران با كمك حزب ایران‏نوین به عضویت انجمن برگزیده شد. در نخستین جلسه به اتفاق‏آراء رئیس انجمن شهر شد و بین وى و شهردار وقت تهران نزدیكى و دوستى زیادى ایجاد شد و به غالب كشورهاى درجه اول دنیا مسافرت كردند. فرهودى از زمانى كه در اروپا اقامت داشت، در دانشگاه سورین ثبت‏نام نمود و دكتراى اقتصاد دریافت كرد. وى مردى دانشمند و محقق بود. از جوانى با مطبوعات همكار داشت. عباس مسعودى مدیر روزنامه‏ى اطلاعات در روزهاى آخر زمامدارى دكتر مصدق، روزنامه را به فرهودى سپرده بود و خود در اروپا به سر مى‏برد. فرهودى مقالات تندى علیه شاه و به نفع مصدق انتشار مى‏داد. بعد از 28 مرداد 1332، فرهاد دادستان فرماندار نظامى وقت، عباس مسعودى را براى اداى توضیحات به دفتر خود احضار كرد و علت انتشار آن مقالات را جویا شد. چون جواب قانع‏كننده‏اى نتوانست دریافت كند، او را مورد ضرب و شتم قرار داد و اهانتها به او كرد. از تالیفات ایشان تاریخ عمومى ایران را در سه جلد، ترجمه‏ى تاریخ قرن نوزدهم در دو جلد، و ترجمه‏ى كتاب راه‏هاى پیشرفت اقتصادى را مى‏توان نام‏برد. وى مدتها در دانشسراى عالى جغرافیاى اقتصادى تدریس مى‏كرد. فرهودى داماد وحیدالملك شیبانى بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

تولد و تكاپو در 17 مهر ماه سال 1303 در محلة خاني آباد تهران به دنيا آمد. پدرش از سادات مير لوحي و مادرش از دودمان صفوي بود.شهید سید مجتبى نواب صفوى، ب سال (1303 ه.ش) هنگامى كه رضا خان قزاق، رضاشاه مى‏شد در جنوبى‏ترین منطقه‏ى تهران در محله‏ى خانى‏آباد، كوچه‏ى مسجد قندى، در یك خانواده‏ى روحانى دیده بر جهان گشود. نام اصلى او، سید مجتبى میرلوحى (فداییان اسلام، تاریخ عملكرد و اندیشه؛ خسروشاهى، سید هادى؛ تهران: انتشارات اطلاعات، 1375 ص 38. سید مجتبى نواب صفوى، اندیشه‏ها و مبارزات، ناشر: منشور برادرى، نویسنده سید حسین خوش نیت، چاپ زندگى، اسفند 1360.) بود. نواب، از طرف مادر به سادات شهر درچه‏ى اصفهان و از طرف پدر، به سادات میرلوحى منتسب بود. پدر او مرحوم سید جواد میرلوحى، دانشمند و روحانى بود؛ ولى در اثر فشار حكومت رضاخان، مجبور به ترك باس روحانى شد؛ از طریق وكالت دادگسترى، هم چنان به داد محرومان مى‏رسید. پدر مرحوم نواب، در سال 1314 یا 1315 ه.ش، در اثر مشاجره‏ى لفظى با «داور»، وزیر عدلیه‏ى رضاخان، غیرت علوى‏اش به جوش آمد و یك سیلى نثار او كرد. در اثر این برخورد، سه سال از عمر شریفش را در زندان به سر برد. (نشریه‏ى 15 خرداد؛ آذر و اسفند 1370، ش 5 و 6. سید مجتبى نواب صفوى، اندیشه‏ها و مبارزات، ناشر: منشور برادرى، نویسنده سید حسین خوش نیت، چاپ زندگى، اسفند 1360.). شهید نواب صفوى، در نوجوانى پدر خویش را از دست مى‏دهد و در منزل دایى‏اش، پرورش مى‏یابد. دایى او، فردى به نام صفوى بود كه در دادگسترى كار مى‏كرد؛ (ناگفته‏ها؛ خاطرات شهید حاج مهدى عراقى؛ تهران: انتشارت رسا، 1370، ص 17.) لذا نام سید مجتبى میرلوحى، به سید مجتبى نواب صفوى مشهور مى‏شود. او، دبستان را در مدرسه‏ى حكیم نظامى طى مى‏كند. دوران دبیرستان را هم در دبیرستان صنعتى كه آن موقع مال آلمانها بود مى‏گذراند؛ ولى همراه با علوم هنرستان، دروس حوزه را نیز در مسجدى در همان خانى‏آباد درس مى‏گرفت. سرعت او در آموختن سطوح و پایه‏هاى علمى حوزه، بسیار سریع و عالى بود. در سال (1321 ه. ش) كه درس او تمام مى‏شود. از آن جا كه رشته‏اش صنعتى بود، در شركت نفت استخدام مى‏شود. بعد از مدتى از تهران به آبادان نقل مكان كرده (همان، ص 18.) و سپس به حوزه‏ى علمیه‏ى نجف عزیمت مى‏نماید. در حدود 5 سال در آن حوزه تا پایان كفایة الاصول را نزد عالمان آن دیار فرا مى‏گیرد. (مجله‏ى تاریخ و فرهنگ معاصر؛ خاطرات حجةالاسلام گلسرخى؛ زمستان 1370 سال اول، ش دوم.). «... در سفر اول در اوایل جنگ شهریور 20 جهت تحصیل به نجف اشرف مشرف شدم كه حدود 4 الى 5 سال مشرف بودم و در این فاطمه یك مرتبه مادرم را آوردم و 10 روز به زیارت بردم. ... یك روز هم بعد از قضیه مركزى در زمانى كه مرحوم حاج آقا حسین قمى و مرحوم آقاى حاج سید ابوالحسن اصفهانى رحلت كردند. به نجف مشرف شدم و مشغول تحصیل گشتم. یك سال تقریبا در نجف بودم و تقریبا 7 الى 8 ماه پس از فوت آقاى «حاج میرزا ابوالحسن اصفهانى به تهران بازگشتم». (جمعیت فداییان اسلام و نقش آن در تحول سیاسى اجتماعى ایران، داوود امینى، ناشر: مركز اسناد انقلاب اسلامى، تهران 1381، ص 51.). با توجه به این كه نواب در تهران همزمان با تحصیلات كلاسیك در مسجد قندى و مدرسه‏ى مروى درس مى‏خواند و سپس به نجف اشرف رفت و نیز بنابر اظهارات دوستان وى كه گفته‏اند او داراى نبوغ خاصى بود، مى‏توان حدس زد كه مایه‏ى علمى آن شهید سعید بسیار خوب بوده است، ضمن این كه خواهیم گفت كسروى كه اطلاعات فراوانى در زمینه‏هاى گوناگون داشت در مناظره با نواب مغلوب شد. مرحوم نواب پس از بازگشت از نجف به ایران، حدود 10 سال در راه استقرار حكومت اسلامى به مبارزه پرداخت. سپس در سال (1334 ه. ق) به دست حكومت پهلوى، به درجه‏ى آرمانى شهادت نایل شد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز 421 ق، از زنان سیاستمدار و ادیب. وى خواهر سلطان محمود غزنوى (421 -388 ق) و عمه سلطان مسعود غزنوى (432 -421 ق) بود. پس از آنكه سلطان محمود در غزنین درگذشت. امراى دربار محمد را حسب وصیت پدرش، محمود بر تخت سلطنت نشاندند (421 ق). حره كه از این تصمیم آگاه شد نامه‏اى به شرح زیر براى مسعود نوشت و ضمن اعلام خبر مرگ پدرش، از او خواست تا هر چه زودتر به غزنین رفته و بر تخت سلطنت نشیند: «خداوند ما سلطان محمود نماز دیگر روز پنجشنبه هفت روز مانده بود از ربیع‏الاخر گذشته شد رحمت‏اللَّه‏علیه، و روز بندگان پایان آمد و من با همه حرم به جملگى بر قلعت غزنین مى‏باشیم و پس فردا مرگ او را آشكارا كنیم و نماز خفتن، آن پادشاه را به باغ دیروزى دفن كردند و ما همه در حسرت دیدار وى ماندیم و هفته‏اى بود كه تا ندیده بودیم و كارها همه بر حاجب على مى‏رود و پس از دفن سواران مسرع رفتند، هم در شب به گوزگان تا برادر محمد به زودى اینجا آید و بر تخت ملك نشیند و عمت به حكم شفقت كه دارد بر امیر فرزند هم درین شب به خط خویش ملطفه نبشت و فرمود تا سبكتر دور كابدار را كه آمده‏اند پیش از این به چند مهم نزدیك امیر نامزد كنند تا پوشیده با این ملطفه از غزنین بروند و به زودى به جایگاه رسند. و امیر داند كه از برادر این كار بزرگ برنیاید. این خاندان را دشمنان بسیارند و امیر داند ماهورات و خزاین به صحرا افتاده‏ایم. باید كه این كار به زودى پیش گیرد كه ولیعهد پدر است و مشغول نشود بدان ولایت كه گرفته است و دیگر ولایت بتوان گرفت كه آن كارها كه تا اكنون مى‏رفت بیشتر به حشمت پدر بود و چون خبر مرگ او آشكار گردد كارها از لونى دیگر گردد و اصل غزنین است و آنگا خراسان و دیگر همه فرع است، تا آنچه نبشتم نیكو اندیشه كند و سخت به تعجیل بسیج آمدن كند تا این تخت ملك و ما ضایع نمانیم و بزودى قاصدان را بازگرداند كه عمت چشم به راه دارد و هر چه اینجا رود سوى او نبشته آید.»

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند عبدالعلى صدرالعلماء جهرمى، در 1275 ش در شیراز متولد شد. تحصیلات ابتدائى خود را در مدارس مسعودیه و رحمت شیراز ادامه داد و تحصیلات عالى را نزد مجتهدین و اساتید مشهور شیراز فراگرفت و به شغل وكالت دادگسترى پرداخت. تدریجا در فارس وجهه و موقعیت ممتازى پیدا كرد و غالب دعاوى بزرگ به او محول مى‏شد. سالیان متمامدى وكیل اوقاف شیراز بود. بعد از 1320 به سیاست روى آورد، وارد حزب برادران شیراز شد. بعد از آن به حزب دموكرات ایران قوام‏السلطنه پیوست و حزب مزبور را در شیراز سر و صورتى شایسته داد. در دوره‏ى پانزدهم از شیراز به وكالت انتخاب گردید. در ادوار شانزدهم، هیجدهم و نوزدهم نیز وكالت را براى خود حفظ كرد ولى پس از خاتمه‏ى دوره‏ى نوزدهم وكیل نشد و به همان شغل وكالت دادگسترى قناعت كرد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حاج میرزا موسى ثقه‏الاسلام، از شخصیتهاى روحانى و متنفذ تبریز و برادر شهید میرزا على‏آقا ثقه‏الاسلام، در 1269 در تبریز متولد شد. پس از رسیدن به سن پنج سالگى تحصیلات خود را آغاز نموده، دوره‏ى مقدماتى و سطح را پایان داد و نزد بعضى از علماء به دروس خارج پرداخت و درجه‏ى اجتهاد گرفت. آنگاه براى ادامه‏ى تحصیل عازم اروپا شد و چندى در سویس و مدتى در بروكسل به تحصیل علم حقوق پرداخت و دانشنامه گرفت و به ایران بازگشت. چندى به شغل قضائى اشتغال داشت. در دوره‏ى ششم از طرف مردم تبریز به نمایندى مجلس انتخاب شد و از دوره‏ى هفتم به بعد متوالیا 8 دوره نماینده‏ى مجلس بود. در دوره‏ى چهاردهم چندین نطق علیه حزب توده و حزب دموكرات آذربایجان ایراد نمود و همچنین نسبت به مداخلات روسها در مورد ایران اعتراض نمود. مرد بسیار موجهى بود و مردم آذربایجان براى او احترام زیادى قائل بودند. در سالهاى بعد از شهریور 1320 كه غالب رجال مورد حمله روزنامه‏هاى دست چپى قرار مى‏گرفتند، او از این حملات به احترام موجه بودن درامان بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به صدرالاشراف، از یك خانواده‏ى روحانى محلات است كه پدر و اجداد وى همه در كسوت روحانیت بودند. پدر صدرالاشراف سیدحسن نام داشت كه از ملاكین محلات بود. ضمنا از فقه و اصول هم بهره‏ى كافى گرفته بود و ضمن اداره املاك خود به وظایف دینى در محلات و شهرهاى مجاور اقدام مى‏نمود، عموى سیدمحسن از ملاهاى متنفذ دربار ناصرالدین شاه بود و لقب صدرالاشراف داشت. سیدمحسن صدر قسمتى از تحصیلات مقدماتى خود را در موطن خویش فراگرفت و سپس به تهران آمد و با سرپرستى عموى خود به ادامه‏ى تحصیل اشتغال ورزید و مدارج فقه و اصول را نزد علما و فضلاء وقت فراگرفت و ضمنا طبق معمول ساعاتى از وقت خود را نیز صرف تدریس طلاب جوان مى‏نمود. در 1308 ه.ق كه 18 سال داشت، به دربار ناصرالدین‏شاه راه یافت و جزو معلمین سالارالسلطنه فرزند شاه شد. در اواخر سلطنت ناصرالدین‏شاه پس از فوت عمویش ملق به صدرالاشراف گردید. صدرالاشراف همچنان در تهران به تحصیلات خود ادامه داد تا در معارف اسلامى و ادبیات عرب پیشرفت محسوسى حاصل نمود و سرانجام از طرف بعضى از مراجع تقلید به او درجه‏ى اجتهاد داده شد. در دوران سلطنت مظفرالدین‏شاه، سالارالسلطنه به حكمرانى همدان منصوب شد. اتابك صدراعظم، سیدمحسن صدرالاشراف را به عنوان وزیر و پیشكار سالارالسلطنه والى همدان تعیین نمود و چند سالى در آن سمت باقى بود. در 1325 ه.ق به دعوت مخبرالسلطنه به خدمت در دادگسترى آن روز درآمد و به معاونت محكمه‏ى جزا رسید. سیدمحسن صدر در آن تاریخ ملائى فاضل و روشنفكر بود و تدریجا كه فكر آزادیخواهى و مشروطه‏طلبى در ایران رشد مى‏یافت، صدر نیز با آن هماهنگى مى‏نمود و با عده‏اى از روحانیون متنفذ و درجه اول آن روز مانند شیخ فضل‏الله نورى و سید عبدالله بهبهانى و سیدمحمد طباطبائى ارتباط و دوستى داشت. پس از به توپ بستن مجلس و دستگیرى عده‏اى از مشروطه‏خواهان در باغشاه و اعدام چند تن از آنان بعضى از سفراء خارجى به عمل محمدعلى میرزا و مشیرالسلطنه اعتراض كردند و قتل و مجازات آنان را موكول به محاكمه و محكومیت نمودند. مشیرالسلطنه صدراعظم به دستور محمدعلى شاه، محكمه‏اى به ریاست مویدالسلطنه حاكم تهران تشكیل داد تا محبوسین یا متهمین باغشاه را پس از محاكمه كیفر دهند. مویدالسلطنه از وزیر عدلیه تقاضاى دو قاضى نمود. صدرالاشراف و میرزا احمد اشترى از دادگسترى به محكمه باغشاه معرفى شدند. شاید در معرفى صدرالاشراف، شادروان شیخ فضل‏الله نورى كه طرفدار مشروطه مشروعه بود، تاثیر فراوانى داشت زیرا صدر هم در مشروطه‏خواهى همین رویه را دنبال مى‏كرد. صدر در محكمه‏ى باغشاه مدتها مشغول محاكمه و رسیدگى به جرائم محبوسین بود. مرحوم صدرالاشراف قبل از فوت خاطرات خود را در عضویت محكمه‏ى باغشاه به تفصیل نوشته است كه بعد از مرگش منتشر شد. او در نوشته‏هاى خود ادعا نموده بود در آن سمت موجبات آزادى عده‏ى زیادى را فراهم كرد. بعضى از مقالات و اظهارنظرهاى مطلعین نیز موید نظریه‏ى اوست و اینكه مدتها مرحوم صدرالاشراف را مستنطق باغشاه خطاب مى‏نمودند، پیرایه‏اى بیش نبوده بلكه جنبه‏ى تضعیف داشته است زیرا صدرالاشراف در آن سمت خدماتى به مردم انجام داده بود. صدرالاشراف بعد از این ماموریت به دادگسترى بازگشت و در سال 1329 ه.ق به ریاست محاكم استیناف تهران برگزیده شد. در حكومت دوم وثوق‏الدوله (1298 ش)به ریاست دادگسترى گیلان رسید. صدر از طرف دولت مامور مذاكره با میرزا كوچك‏خان جنگلى شد ولى تندروى‏هاى سردار معظم تیمورتاش حاكم گیلان، مانع حل مسئله از طریق دوستانه گردید و در نتیجه، صدر رئیس دادگسترى گیلان و صدیق اعلم (عیسى صدیق) رئیس معارف گیلان سرانجام از طرف جنگلى‏ها بازداشت شدند ولى پس از مدت كوتاهى آزاد و به تهران اعزام گردیدند. پس از مراجعت، به ریاست شعبه‏ى دوم دیوان عالى كشور برگزیده شد. در 1302 ش از طرف مشیرالدوله به ریاست دادگسترى آذربایجان منصوب شد ولى این ماموریت قبل از عزیمت منتفى شد. داور در تشكیلات جدید دادگسترى ابتدا او را دعوت به كار نكرد ولى پس از یك سال با رتبه‏ى ده قضائى، به خدمت دعوت شد و به ریاست محكمه‏ى انتظامى قضات رسید. در تشكیلات جدید داور، در دیوان عالى تمیز مخبرالسلطنه رئیس و میرزا رضاخان نائینى دادستان كل و حاج سید نصرالله تقوى و نیرالملك و وجدانى روساى شعب تمیز بودند. صدر نیز ریاست محكمه انتظامى كه هم عرض ریاست دیوان كشور بود را به عهده گرفت. پس از مدتى كوتاه شیخ محمد عبده به جاى صدرالاشراف تعیین شد و صدر به دادستانى كل كشور منصوب گردید. در شهریور 1312 ذكاءالملك فروغى براى بار دوم به رئیس‏الوزرائى برگزیده شد و هیئت وزیران خود را با عده‏اى از كابینه‏ى قبل و چند چهره‏ى جدید تشكیل داد. داور از وزارت عدلیه به مالیه تغییر سمت داد و صدرالاشراف هم به وزارت عدلیه‏ى آن روز برگزیده و منصوب گردید. صدر در سمتهاى قبلى خود با طرز كار داور و برنامه‏ى جدید دادگسترى به خوبى آشنائى داشت لذا دنباله اصلاحات دادگسترى را گرفت و قسمتى از قانون مدنى در زمان وزارت او به تصویب رسید، مخصوصا معاون لایق و تحصیلكرده‏ى او در این كار سهم عمده‏اى داشت. گرچه صدر در این سمت گاهى با سرلشكر آیرم رئیس شهربانى مقتدر و مكار برخوردهائى پیدا مى‏كرد ولى دادگسترى زمان او كم از عدلیه‏ى داور نبود. صدر در تمام مدت نخست‏وزیرى فروغى، وزارت دادگسترى را عهده‏دار بود. در كابینه‏ى جم نیز وزیر دادگسترى شد. در اواسط سال 1315 صدر به طور ناگهانى كنار رفت و متین‏دفترى جاى او را گرفت. علت بركنارى او تبرئه على منصور وزیر سابق راه در دیوان عالى تمیز بود. در ادوار یازدهم، دوازدهم و سیزدهم نماینده‏ى مجلس شوراى ملى بود و در هر سه دوره ریاست كمیسیون دادگسترى را بر عهده داشت و در تنقیح و تصویب لوایح مهمى كه از طرف وزیر وقت به مجلس تقدیم مى‏شد، سهم بسزا و شایسته‏اى داشت و حق این است كه او را نیز در تحولات قانونى دادگسترى شریك و سهیم بدانیم. قبل از انقضاى دوره‏ى سیزدهم مجلس شوراى ملى، از نمایندگى خارج شد و در مردادماه 1322 از طرف سهیلى نخست‏وزیر به وزارت دادگسترى منصوب شد و تا پایان سال 1322 در این سمت باقى بود. در كابینه‏هاى ساعد و بیات و حكیمى سمتى نداشت فقط نایب‏التولیه‏ى مدرسه‏ى عالى سپهسالار بود. لیكن پس از اینكه دولت حكیمى در 1324 ش نتوانست راى اعتماد بگیرد، اكثریت نمایندگان متوجه صدر شدند و او مورد تمایل نمایندگان قرار گرفته و فرمان نخست‏وزیرى او صادر شد. او در 23 خردادماه كابینه‏ى خود را تشكیل و معرفى نمود. در این كابینه، صدر نخست‏وزیر و وزیر كشور بود. نخست‏وزیرى صدرالاشراف قریب 5 ماه به طول انجامید و در حالى كه كشور در بحران و تشنج خاصى دوران خود را طى مى‏كرد، یك اقلیت چهل‏نفرى كه از افراد غیر متجانس تشكیل یافته بود، درصدد برهم زدن كابینه‏ى صدر بودند. در مقابل مخالفت اقلیت، اكثریت ثابتى با 69 نماینده به لیدرى سید ضیاءالدین طباطبائى از دولت خود به نحو شایسته و قابل تقدیرى حمایت مى‏كرد و صدر نیز ذره‏اى در انجام امور قصور نورزید و به نحو قابل ستایشى جلوى هرگونه اخلالگرى و هرج و مرج را گرفت و براى آذربایجان استاندارى در نظر گرفت و آن سهام‏السلطان بیات بود، واقعه‏ى خراسان و فرار افسران را در نطفه خاموش كرد، كلوپ و روزنامه‏هاى تندرو را تعطیل ساخت. سرانجام در مقابل آن همه تحریكات، تاب مقاومت نیاورد و با وجودى كه اكثریت ثابتى از او حمایت مى‏كرد، كنار رفت و اوضاع آشفته‏ى آن روز ایران را به دست مجلس چهاردهم داد. صدر پس از نخست‏وزیرى مدتى خارج از ایران به سر برد و در سال 1326 بازگشت و سال بعد به سمت امیرالحاج تعیین شد و پس از قتل ابوطالب یزدى كه دولت سالها رفتن حج را براى ایرانیان ممنوع كرده بود، در آن سال با امیرى صدرالاشراف، زیارت خانه خدا براى ایرانیان مجددا مجاز گردید. در 1327 در كابینه‏ى ساعد، وزیر دادگسترى شد ولى این سمت را نپذیرفت تا اینكه در اواخر 1327 به استاندارى خراسان ماموریت یافت و سه سال در آن سمت باقى بود. در ماموریت صدرالاشراف در خراسان، امور تولیت با شخص دیگرى بود و این دو شغل مهم از یكدیگر مجزا بودند. در سال 1330 صدر امور استاندارى را به سید جلال‏الدین تهرانى نایب‏التولیه تحویل داد و خود به تهران آمد و تا اسفند 1332 بلاشغل بود. در انتخابات دور دوم سنا، صدرالاشراف سناتور انتخابى قزوین و اراك و محلات و خمین شد و در مجلس به ریاست كمیسیون دادگسترى انتخاب گردید. در 1336 پس از استعفاى تقى‏زاده از ریاست مجلس سنا، با اكثریت قریب به اتفاق سناتورها به ریاست مجلس سنا برگزیده شد و در دوره‏ى سوم سنا نیز همان سمت را دارا بود. صدر پس از انحلال مجلسین در 1340 ریاست هیئت مدیره مجلس را عهده‏دار شد و تا پایان عمر در آن سمت باقى بود. رسیدگى به پرونده‏ى مجلس سنا و ساختمان آن موجبات ناراحتى فكرى او را فراهم ساخت و شاید توضیحاتى كه از او به وسیله‏ى بازپرسى خواسته شد ناگوار و توان‏فرسا بود. در 1341 در سن 96 سالگى به مرض سرطان مغز درگذشت. محسن ملقب به صدرالاشراف، از رجال عهد پهلوى (و. 1341 ه.ش.). از ده سالگى به فراگرفتن ادبیات عربى و علوم قدیم (فقه، اصول، منطق و فلسفه) پرداخت. در سال دوم مشروطیت وارد خدمت قضائى شد و به معاونت اول محاكم جزا منصوب گردید. در زمان سلطنت رضا شاه پهلوى درجات قضایى را پیمود و مقامات مختلف قضایى را عهده‏دار بود. در سال 1312 ه.ش. در كابینه فروغى وزیر عدلیه گردید. پس از آن سه دوره از طرف مردم محلات به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد. در سال 1324 به نخست وزیرى منصوب گردید ولى پس از شش ماه مجبور به استعفا شد و به عراق و سوریه رفت. در سال 1327 استاندار خراسان شد و در سال 1333 با سمت سناتور انتصابى از خراسان به مجلس سنا رفت و در سال 1336 به ریاست مجلس سنا انتخاب شد و تا قبل از انحلال مجلسین این سمت را داشت. پس از انحلال مجلسین به ریاست هیئت مدیره موقت مجلس سنا انتخاب گردید، و بار دیگر به ریاست مجلس سنا برگزیه شد و در سن 91 سالگى بر اثر سرطان مغز درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به صحت‏السلطنه، در 1270 در یزد متولد شد. بعد از انجام تحصیلات معمول زمان وارد دارالفنون تهران گردید و دوره‏ى طب مدرسه را تمام كرد. سپس براى ادامه‏ى تحصیل عازم اروپا شد. چند سالى به تحصیل اشتغال داشت. پس از مراجعت به تهران مطبى دائر نمود. چون به علم داروسازى هم آشنا بود، به بیماران خود دارو مى‏داد و همین امر موجب اشتهار او شد و در اثر این شهرت، پزشك مخصوص محمدحسن میرزا ولیعهد گردید. بعد از مدتى پیشكارى ولیعهد هم به عهده‏ى او قرار گرفت و لقب صحت‏السلطنه از سلطان احمدشاه گرفت. در 1304 كه محمدحسن میرزا ولیعهد به طرز موهن و زننده‏اى توسط سرتیپ یزدان‏پناه و امیرلشكر طهماسبى اخراج شد، دكتر صحت با ولیعهد همكارى و همراهى كرد و جزء چند نفر همراهان معدود ولیعهد بود. مدتى در اروپا مى‏زیست، چون ولیعهد و او از نظر مالى در مضیقه قرار گرفتند، صحت اجازه‏ى بازگشت به ایران گرفت. بدون دردسر اجازه دادند. مطب خود را مجددا در خیابان سپه دائر نمود و به استخدام در وزارت بهدارى درآمد. در آنجا مقام مدیركلى گرفت. چندى رئیس بیمارستان فیروزآبادى شد، مخصوصا بعد از 1320 از اركان و بزرگان ایران بود. آخرین سمت دولتى او، معاونت وزارت كار است. دكتر رضا صحت در تهران متمول شد، مستغلاتى فراهم كرد. روى‏هم‏رفته مردى باصفا، وفادار، ممسك و در حرفه‏ى خود بصیرت داشت. در 1346 در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به مختارالملك، از نواده‏هاى میرزا محمودخان ملك‏الشعراى صبا در 1265 ش در كاشان تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و عالى در ایران به آمریكا عزیمت نمود و از دانشگاه اوهایو در رشته‏ى اقتصاد و امور مالى دانشنامه گرفت. پس از ورود به ایران، داخل وزارت مالیه شد و مدارجى را در آن وزارتخانه پیمود. در كابینه‏ى وثوق، هیئتى به ریاست سید ضیاءالدین مدیر روزنامه‏ى رعد براى تبریك دولت موقت قفقازیه به آنجا عزیمت نمود. مختارالملك هم جزء این هیئت بود و در اثر این مسافرت با سید نزدیك شد. در دوران ریاست وزرائى سید ضیاءالدین، اداره‏ى بلدیه در تهران تاسیس گردید و مختارالملك صبا در راس آن قرار گرفت و در حقیقت اولین شهردار تهران محسوب مى‏شود. هنگامى كه تقى‏زاده به وزارت دارائى منصوب شد، او را به معاونت خود برگزید. چندى در آن سمت بود، بعد به ریاست محاكمات وزارت دارائى رسید. چندى هم در دیوان محاسبات رئیس یكى از شعب بود. سالها ریاست شوراى عالى بیمه را بر عهده داشت. در سال 1328 كه مجلس سنا در ایران تشكیل شد، مختارالملك به سناتورى انتخاب گردید. بعد از سال 1332 قبول كارى نكرد. وى با تقى‏زاده و حكیم‏الملك و مهذب‏الدوله نزدیكى زیادى داشت. از پایه‏گذاران حزب عامیون و از ارادتمندان واقعى سیدحسن تقى‏زاده بود و او را مرشد و راهنما مى‏دانست صبا در جوانى تحت‏تاثیر ظهیرالدوله قرار گرفت و مشرب تصوف پیدا كرد و تدریجا از بزرگان و اقطاب سلسله‏ى صوفیه گردید و انجمن اخوت را كه در زمان ظهیرالدوله پا گرفته بود، رونق بخشید و چندى نیز بعد از امین‏الملك مرزبان، بر آن ریاست داشت. مختارالملك مردى تحصیلكرده، دانشمند، متقى و محافظه‏كار بود. یادداشتهاى زیادى از اوضاع و احوال تاریخ معاصر تنظیم و تالیف نموده بود ولى در روزهاى واپسین عمر، همه را سوزاند او در طول عمر طولانى خود همسرى انتخاب نكرد و در 1356 بلاعقبه در تهران درگذشت و در جوار مرشد خود ظهیرالدوله مسكن گزید.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1318 در طالقان متولد شد. پس از تحصیلات متوسطه به انگلستان رفت و از دانشگاه لندن درجه‏ى دكتراى راه‏سازى دریافت نمود. در مراجعت به ایران، در سازمان برنامه استخدام شد و مدیریت امور راه‏سازى سازمان به او تعلق گرفت. در 1353 جمشید آموزگار او را به معاونت وزارت كشور برگزید. دو سال بعد به استاندارى خوزستان رفت و در 1356 كه آموزگار نخست‏وزیر شد، دكتر كریم صالحى را به سمت وزیر راه معرفى نمود. در ترمیم كابینه‏ى آموزگار، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه گردید. این سمت را در كابینه‏ى شریف‏امامى هم دارا بود. صالحى تحصیلات خود را در انگلستان خیلى خوب انجام داد و در رشته‏ى تخصصى خود باسواد بود ولى تجربه‏ى كافى در كار نداشت. بعد از مشاغل دولتى به انگلیس رفت و كرسى استادى گرفت. وى دختر میرعمادالدین مطهرى را به همسرى انتخاب كرد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حیدرعلى صارم‏السلطان، متولد 1273 در كاشان است. در 1297 از مدرسه‏ى افسرى قزاقخانه فارغ‏التحصیل شد و درجات خود را تا درجه‏ى سرتیپى طى نمود. در چندین زدوخورد داخلى شركت داشت و غالبا در این نبردها از خود شجاعت نشان مى‏داد. مدتى فرمانده تیپ و زمانى فرمانده لشكر بود. در 1323 فرماندار نظامى تهران شد. در 1328 در انتخابات شانزدهمین دوره‏ى مجلس شوراى ملى شركت كرد و به اتفاق اللهیار صالح از كاشان به وكالت مجلس رسید. در تصمیمات خویش در آن مجلس از مصدق و جبهه ملى تبعیت مى‏كرد. به همین دلیل در 1331 از طرف دكتر محمد مصدق به ریاست شهربانى كل كشور منصوب شد. ولى اوضاع آشفته و درهم آن روز مجالى براى اصلاحات نداد. لذا تلاش خویش را براى شغل دیگرى به كار برد تا سرانجام به استاندارى كرمانشاه و سپس خوزستان منصوب گردید. در ادوار هیجدهم و نوزدهم وكیل مجلس شد. وى مردى ادیب و دانشمند بود. به شعر و ادبیات علاقه‏ى خاصى ابراز مى‏نمود. حین‏الفوت 82 سال داشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حسن مبصرالممالك كاشى، در 1275 در كاشان متولد شد. تحصیلات مقدماتى و متوسطه را در كاشان انجام داد. در تهران وارد كالج آمریكائى شد و دوره‏ى آن را پایان داد و به زبان انگلیسى تسلط یافت. ابتدا وارد سفارت آمریكا شد و در آنجا سمت مترجم و مستشار ایرانى گرفت. در 1306 بنا به دعوت داور، با رتبه‏ى هفت قضائى به شغل قضاوت اشتغال ورزید. در سمتهاى بازپرسى، دادستان اصفهان، و مستشار دیوان كیفر مراحلى را طى كرد. در 1312 كه داور به وزارت دارائى رفت، تنى چند از قضات را به آن وزارتخانه منتقل نمود. صالح در زمره‏ى انتقال‏یافتگان به وزارت دارائى بود. نخست رئیس انحصار تریاك شد بعد به ریاست اداره كل گمرك رسید و در 1315 مدیركل وزارت دارائى گردید. یك سال بعد به دوران وزارت دارائى محمود بدر معاون آن وزارتخانه شد. در 1318 مورد غضب رضاشاه قرار گرفته از كار بركنار شد و به كاشان رفت و دور از همه در مزرعه‏اى در یكى از دهات كاشان به كشاورزى اشتغال ورزید و هرگز حاضر نشد با كسى ملاقات كند و یا به شهر بیاید. در 1319 با سمت رئیس هیئت اقتصادى ایران به آمریكا رفت و دو سال در آنجا بود. در 1321 در كابینه‏هاى قوام و بعد سهیلى، به وزارت دارائى منصوب گردید ولى اختلافات شدید وى با دكتر میلیسپو مستشار آمریكائى دارائى ایران، او را وادار به استعفا و كناره‏گیرى نمود. در همان سال به ریاست بانك رهنى ایران برگزیده شد. در 1323 در كابینه‏ى محمد ساعد مراغه به سمت وزیر دادگسترى تعیین شد. در كابینه‏ى كوتاه‏مدت ابراهیم حكیمى، همان سمت را داشت. در كابینه‏ى صدرالاشراف عهده‏دار وزارت كشور گردید. در دوران نخست‏وزیرى دوم حكیمى، عنوان وزارت مشاور یافت. در 1325 در كابینه‏ى ائتلافى قوام‏السلطنه كه با شركت وزرائى از حزب توده تشكیل یافت، صالح به عنوان رهبر حزب ایران وزیر دادگسترى شد. در این سمت دست به تغییرات وسیعى زد از جمله نسبت به تغییر ریاست دیوان عالى كشور و دادستان كل اقدام نمود و بحث تازه‏اى در مطبوعات آن روز به وجود آورد. در دوره‏ى شانزدهم، صالح از مسقطالراس خود به وكالت مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. جزء اقلیت تندروى آن دوره بود. در این دوره با دكتر مصدق رهبر اقلیت نزدیك شد و رسما مبارزات خود را با جبهه ملى هماهنگ ساخت. در 1330 پس از پایان دوره‏ى شانزدهم مجلس به عضویت دولت درآمد و به وزارت كشور معرفى گردید. در 1331 با عنوان سفیركبیر به آمریكا رفت و تا كودتاى 1332 در آنجا بود. سپس ناگزیر استعفا نمود. دولت تكلیف ادامه‏ى خدمت به وى كرد، نپذیرفت و پاسخ داد تاكنون من به دولت آمریكا مى‏گفتم مصدق مبعوث مردم است، حال چگونه تفهیم كنم كه او غاصب مقام! بوده است. صالح بلافاصله به تهران آمد و به طور انزوا بدون داشتن شغل و مقامى زندگى مى‏كرد. تماس بعضى از اعضاى جبهه ملى با وى مخصوصا مهندس بازرگان موجب شد دستگاه امنیتى او را تحت كنترل قرار دهد و سرانجام او را بازداشت نمایند. چندى در بازداشت به سر برد و زمانى نیز تحت‏نظر بود. در انتخابات زمستانى دوره‏ى بیستم، از كاشان به وكالت رسید و در مجلس فرمایشى آن دوره، لب به سخن گشود. ابتدا با اعتبارنامه‏ى آقاجمال اخوى وكیل اول تهران و رئیس هیئت نظارت انتخابات تابستانى دوره‏ى بیستم مخالفت كرد و انتخابات تهران را مخدوش دانست. در همان ایام با وجودى كه برادرش عضو كابینه بود، با دولت از در مخالفت درآمد و خیلى از خلافكاریها را عریان نمود. مجلس بیستم بیش از دو ماه دوام نیافت و دكتر امینى آن را منحل ساخت. یك قسمت از دلایل انحلال، وجود صالح در مجلس بیستم بود. صالح از سال 1342 خاموشى پیشه گرفت، معاشرتهاى خود را محدود كرد و تنها با اهل فضل و دانش مجالست داشت. گاهى در كاشان و زمانى در تهران مى‏زیست. از تشویق ادباء و شعراء دریغ نمى‏ورزید. محققان را وادار به كار تحقیقى مى‏كرد. در اثر توصیه‏هاى چند كتاب درباره‏ى كاشان تصحیح و چاپ شد. در 1357 كه ستاره خاندان پهلوى رو به افول نهاد، آشكار و پنهان بدو مراجعاتى شد. از قبول هر نوع مسئولیتى تحاشى نمود. ظاهرا مستمسك به این موضوع مى‏شد كه توانائى انجام كار را ندارد ولى از دادن مشورت كوتاهى نمى‏كرد . تلاش عده‏اى براى ریاست شوراى سلطنت او به جائى نرسید. صالح با كمك عده‏اى از مهندسین جوان و آزادیخواه، حزب ایران را بنیاد نهاد و چندى رهبرى آن حزب را داشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

میرزا عبدالله صادقى از تجار و مالكین عمده آذربایجان، فرزند حاج محمدصادق از مالكین بزرگ تبریز، در 1249 ش متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى در حجره‏ى پدرش تدریجا به كارهاى تجارتى پرداخت و پس از مدت كوتاهى مستقلا وارد دادوستدهاى تجارتى شد و تدریجا در شهر تبریز به شهرت رسید. حاج میرزا عبدالله، تاجرى روشنفكر و خوش‏قول و باصداقت بود و چون افكار روشنفكرى داشت، با مشروطه‏خواهان حشر و نشر مى‏نمود و عنداللزوم از كمكهاى مالى خوددارى نمى‏كرد، مورد توجه مردم قرار گرفته، بعد از استبداد صغیر از طرف مردم تبریز به وكالت دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى انتخاب گردید و علاوه بر عضویت مجلس، شعبه‏اى از تجارتخانه‏ى خود را نیز در تهران دایر كرد. صادقى پس از اختتام دوره‏ى دوم مجلس به تبریز بازگشت و ملكدارى و تجارت را دنبال نمود و سوداى وكالت را از خود دور ساخت ولى در دوره‏ى هفتم مجددا راى قاطع مردم تبریز او را وكیل نمود. در دوره‏ى دهم نیز همچنان به وكالت رسید و در دوره‏هاى بعد به علت كهولت وارد مجلس نشد. وى بازرگانى آگاه و متجدد بود و در آن ایام فرزندان خود را براى كسب دانش به اروپا فرستاد. بعد از شهریور 1320 در تبریز درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حاج میرزا عبدالله معین‏الرعایا، فرززند میرزا محمدصادق مشیرالتجار است. حاج میرزا عبدالله در نهضت مشروطیت با آزادیخواهان همكارى داشت و چند دوره نیز به وكالت مجلس انتخاب شد. چون مردى روشنفكر و دانش‏پژوه بود، به فرزندان خود توجه زیادى داشت و در تربیت آنها كوشش فراوان نمود. ابوالحسن تحصیلات خود را در تهران و اروپا در رشته‏ى اقتصاد و امور مالى پایان داد و هنگام تشكیل بانك ملى ایران در 1307 به استخدام در آن بانك درآمد. آخرین سمت او در بانك ملى ریاست شعبه‏ى بازار بود. بعد به دعوت سرتیپ امیرخسروى وزیردارائى وقت، به آن وزارتخانه منتقل و مدیركل آنجا شد. در وقایع آذربایجان در سال 1325 با قوام‏السلطنه دوستى و نزدیكى پیدا كرد، ابتدا معاون و بعد در یك كابینه وزیر راه و در كابینه‏ى دیگر قوام وزیر اقتصاد ملى شد. در انتخابات دوره‏ى چهاردهم، مردم تبریز او را به مجلس فرستادند. در دوره‏ى پانزدهم هم با كمك حزب دموكرات ایران از طرف مردم تهران به پارلمان رفت. در تاسیس حزب دموكرات با قوام‏السلطنه و همكاران او همفكرى زیادى داشت و در دوره‏ى پانزدهم نیز جزء طرفداران پروپاقرص قوام محسوب مى‏شد. بعد از پایان دوره‏ى پانزدهم، دیگر كارى به او ارجاع نشد یا دنبال آن نرفت. با عبدالحسین نیكپور به تاسیس بانك پارس همت گماشت و مدتى مدیرعامل آن بانك بود، در همان سمت رئیس اتاق بازرگانى تهران شد. در سال 1336 درگذشت و هنگام فوت 67 سال داشت. به آذربایجان و مردم آنجا علاقه‏ى خاصى نشان مى‏داد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 440 ه.ق/ 1048 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد. على ابوالحسن بن مسعود بن مودود از خاندان غزنویان كه در 440 ه.ق./ 1048 م.حكومت كرده است.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 433 ه.ق/ 1031 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. وف. 433 ه.ق/ 1031 م) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 421 ه.ق/ 1030 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیرمحمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1339 -1257 ش)، نویسنده و حقوقدان. پس از اتمام تحصیلات در مدرسه‏ى سیاسى تهران به اروپا عزیمت نمود و از دانشكده‏ى حقوق ژنو فارغ‏التحصیل شد. سپس به ایران بازگشت. در 1288 ش وارد خدمات دولتى شد و تا 1333 ش عهده‏دار مشاغل مختلف سیاسى بود. اثر وى: «قانون مجازات عمومى».[1] فرزند میرزا محمودخان قوام‏الدوله، متولد 1265. تحصیلات او در تهران در مدرسه‏ى سیاسى انجام گرفت سپس در دانشگاه ژنو رشته‏ى حقوق را ادامه داد و فارغ‏التحصیل گردید. خدمات ادارى فروهر از 1292 ش در وزارت امور خارجه آغاز شد. پس از ده سال خدمت در وزارت امور خارجه به عدلیه انتقال یافت و رئیس محكمه‏ى تجارت گردید. در 1306 در تشكیلات جدید دادگسترى مستشار دیوان عالى كشور و مدتى نیز مدیركل سجل احوال و رئیس انجمن شهر تهران بود. در 1313 به معاونت وزارت مالیه برگزیده شد و پس از یك سال وزیر مختار ایران در پاریس گردید. در آن تاریخ بعضى از مطبوعات فرانسه علیه ایران مطالبى مى‏نوشتند كه منجر به بركنارى و احضار فروهر از پاریس شد و مدتى بیكار ماند تا در كابینه‏ى جم به ترتیب به كفالت وزارت كشور، وزارت پیشه و هنر و وزارت كشور برگزیده شد. در انتخابات دوره‏ى دوازدهم وكیل مجلس بود و در دوره‏ى بعد نیز همان دست را داشت. پس از پایان دوره‏ى سیزدهم به ریاست سازمان اقتصادى محسوب شد و بعد در كابینه‏ى ساعد مدتى وزارت پست و تلگراف و مدتى هم وزارت دارائى را تصدى مى‏كرد. دو نوبت نیز سفیركبیر ایران در سوئیس بوده است. ابوالقاسم فروهر در 1337 به سمت سناتور انتصابى برگزیده شد و در 1339 درگذشت. وى مردى تحصیل‏كرده، مطلع و نجیب و مردمدار بود. هرگز نسبتى به او داده نشده است. حین‏الفوت نیز از مال دنیا چیز قابل توجهى نداشت. یكى از فرزندان او مهندس فیروز فروهر، چند دوره نماینده‏ى مجلس بوده است.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1338 -1263 ش)، نویسنده، استاد دانشگاه، شاعر، مترجم و روزنامه‏نگار. در تهران به دنیا آمد. پدر ش از رجال دانشمند دوره‏ى ناصرى بود. وى علوم مقدماتى را نز پدر آموخت و تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در مدرسه‏ى دارالفنون و آلیانس به پایان برد و زبان فرانسه را به خوبى آموخت، آن‏گاه به فرانسه عزیمت نود. بعد از بازگشت به ایران معلم دارالفنون و مدرسه‏ى علوم سیاسى شد و علاوه بر مترجمى، تدریس جغرافیا و تاریخ و علوم طبیعى را نیز عهده‏دار شد. وى در تربیت دانش‏آموزان سلیقه‏ى خاصى داشت و بدین منظور یك مدرسه عالى به نام «دارالمعلمین» در 1298 ش تأسیس كرد كه خود، ریاست آن را به عهده داشت. وى همچنین نظارت و سرپرستى مجله‏ى «اصول تعلیمات» را، كه از طرف وزارت معارف منشتر مى‏شد، به عهده داشت. فروغى پس از نشر شش شماره از آن مجله نام آن را به «اصول تعلیم» تغییر داد. چندى بعد ماهنامه‏ى «فروغ تربیت» را دایر كرد. وى جمعا چهار سفر به اروپا داشت كه سفر آخر او به عنوان وزیر محتار ایران در سویس بود. ابوالحسن فروغى عضو فرهنگستان زبان فارسى و استاد دانشگاه تهران بود. در ادبیات و انشاى زبان فرانسه بسیار پرمایه و زبردست و در ادبیات فارسى و عربى هم صاحب مطالعات زیاد بود. نثر را خوب مى‏نوشت و شعر نیز مى‏گفت. سرانجام در تهران درگذشت. آثار وى: مجموعه‏ى «اشعار»؛ اوراق مشوش»یا «مقالات مختلفه»؛ رساله‏ى «تجدد و ملیت»؛ منظومه‏ى «شیدوش و ناهید»؛ «تاریخ شعرا»، با همكارى محمدعلى فروغى؛ «سرمایه سعادت» یا «علم و آزادى».[1] فرزند محمدحسین ذكاءالملك، در 1263 ش (1884 م) در تهران متولد شد. در سن 6 سالگى تحصیلات مقدماتى را تحت نظارت پدر و محمدعلى فروغى برادر مهترش آغاز كرد و سپس تحصیلات خود را در مدارس دارالفنون و آلیانس فرانسه ادامه داد و فارغ‏التحصیل شد. آنگاه به زبان و ادبیات فارسى و عربى پرداخت و چون شوق و علاقه‏اى به فلسفه و عرفان داشت، بیشتر وقت خود را صرف فلسفه قدیم و جدید نمود و با مكتبهاى فلسفى آشنا شد و در مدرسه‏ى سپهسالار قدیم آن را تكمیل نمود. فروغى در سن 18 سالگى به روزنامه‏ى تربیت كه پدرش انتشار مى‏داد پیوست و مدیریت داخلى و توزیع روزنامه‏ى مزبور را بر عهده گرفت. پس از تعطیلى روزنامه‏ى تربیت كه مقارن طلوع مشروطیت بود، به كار معلمى و تدریس پرداخت و در مدارس علمیه و دارالفنون ساعاتى از وقت خود را تدریس مى‏نمود. فروغى در 1298 ش با كمك برادرش كه ریاست دیوان عالى كشور را بر عهده داشت، به تاسیس مدرسه‏اى به نام دارالمعلمین مركزى پرداخت و برنامه‏ى آن مدرسه عینا از مدارس متوسطه فرانسه اقتباش شده بود و دوره‏ى آن شش سال كامل بود و مدرك تحصیلى آن دیپلم كامل متوسطه بود. همزمان با تاسیس دارالمعلمین مركزى، نصیرالدوله (احمد بدر) وزیر معارف وقت، مدیریت مجله‏ى اصول تعلیم را كه از طرف اداره‏ى بازرسى وزارت معارف منتشر مى‏شد به ابوالحسن فروغى طبق حكمى واگذار كرد كه با كمك مدرسین و معلمین مدرسه‏ى مزبور، مجله را منتشر سازند. این مجله كه هزینه‏ى آن را وزارت معارف تامین مى‏نمود، یك مجله‏ى فلسفى و تربیتى و علمى و تاریخى و ادبى بود. فروغى اعضاء هیئت تحریریه‏ى نشریه‏ى مزبور را به این شرح انتخاب نمود: غلامحسین رهنما، ابوالقاسم بهرامى، عبدالعظیم قریب و اقبال آشتیانى. علاوه بر هیئت تحریریه، فروغى در هر شماره دو مقاله‏ى فلسفى داشت. با تمام كوششى كه براى ادامه‏ى كار این مجله به عمل آمد، مع‏الوصف شش شماره بیشتر منتشر نشد و در محاق تعطیل قرار گرفت. پس از تعطیلى مجله‏ى اصول تعلیم، فروغى در سال 1300 مجله‏ى فروغ تربیت را انتشار داد كه آن هم دوام زیادى نكرد و از چند شماره تجاوز ننمود. در 1307 ش دارالمعلمین عالى از طرف وزارت فرهنگ تاسیس شد و ابوالحسن فروغى به استادى آنجا منصوب شد. ابوالحسن فروغى در سال 1312 ش به سمت وزیرمختار ایران در سویس انتخاب شد و یك سال در این ماموریت بود و بعد نمایندگى ایران را در جامعه‏ى ملل برعهده گرفت و سرانجام در 1314 به ایران بازگشت و به استادى دانشگاه تهران و عضویت پیوسته‏ى فرهنگستان منسوب شد و تا پایان عمر در مشاغل فرهنگى بود. وفات وى در 6 بهمن‏ماه 1338 ش اتفاق افتاد. ابوالحسن فروغى تالیفاتى به زبان فرانسه و فارسى دارد كه عبارتند از: دو جلد در اصول حكمت و فلسفه به زبان فرانسه، سرمایه سعادت، اوراق مشوش و دوره‏هاى مجله اصول تعلیم و فروغ تربیت. وى طبع شعر داشت و قسمتى از اشعار او به چاپ رسیده است.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1361 -1294 ق)، نویسنده، ادیب، مترجم و دانشمند. فروغى تحصیلات خود را از پنج سالگى نزد پدر آغاز كرد و ظرف مدت هفت سال كلیات زبانهاى فارسى، عربى و فرانسه را آموخت و از علوم جدید نیز بهره گرفت. بعد از آن وارد مدرسه‏ى دارالفنون شد و به تحصیل در رشته‏ى طب پرداخت. اما پس از چندى به علت علاقه به فلسفه و ادبیات در این دو زمینه مشغول فعالیت شد. چندى نیز در مدرسه‏ى صدر به تكمیل تحصیلات پرداخت. بعد از این كه پدرش هفته‏نامه‏ى «تربیت» را انتشار داد محمدعلى به عنوان سردبیر، نویسنده و مترجم هفته‏نامه مقالاتى در آن نوشت. پس از تأسیس مدرسه‏ى علوم سیاسى در ابتدا به عنوان مترجم و سپس به عنوان استاد و معاون مدرسه به خدمت پرداخت. بعد از درگذشت محمدحسین فروغى، محمدعلى ملقب به ذكاءالملك شد و ریاست مدرسه‏ى علوم سیاسى را به عهده گرفت. فروغى در طى زندگانى سیاسى خود چند بار به وكالت مجلس و سفارت رسید و چندین بار وزیر و نخست‏وزیر شد. وى در تهران درگذشت و در ابن‏بابویه به خاك سپرده شد. آثار او عبارتند از: «آئین سخنورى در فن خطابه»؛ «حكمت سقراط»؛ «تاریخ ملل شرق»، ترجمه؛ «اصول علم ثروت»؛ «سیر حكمت در اروپا»؛ «تاریخ ساسانیان» یا «تاریخ سلاطین ساسانى»، ترجمه، با همكارى پدرش ؛ «فهرست رجال بزرگ ممالك».[1] معروف به ذكاءالملك، فرزند مرحوم محمدحسین‏خان ذكاءالملك اول، متولد 1294 ه.ق در تهران است. پدرش از دانشمندان و محققان و شعراء بلندپایه‏ى عصر ناصرى و مظفرى است كه در وزارت انطباعات اعتمادالسلطنه ریاست قسمت ترجمه و تالیف با او بود. علاوه بر آن بر مترجمان همایونى ریاست داشت و شاعرى توانا، ادیبى دانشمند و مترجمى كم‏نظیر بود. غالب كتبى كه اعتمادالسلطنه به نام خود چاپ كرده است، قسمت اعظم آن نتیجه‏ى تحقیق و نگارش فروغى است. محمدعلى فروغى تحصیلات خود را نزد پدرش آغاز كرد. پس از آموزش زبان پارسى به آموختن مقدمات عربى و قرآن و شرعیات پرداخت. پس از آن ادبیات زبانهاى فارسى و عربى را فراگرفت و در آموزش فلسفه و عرفان و حسن خط همت گماشت و ابتدا زبان فرانسه و بعد زبان انگلیسى را به خوبى فراگرفت و وارد دارالفنون ناصرى شد. مدتى به علم طب روى آورد، سالى چند در این علم غوطه‏ور بود تا اینكه طبابت را مطابق ذوق خود نیافت و بر فلسفه و عرفان متمایل شد و تحصیلات خود را در این رشته در مدارس معروف آن روز تهران نزد اساتید بزرگى چون میرزا ابوالحسن جلوه و میرزا طاهر تنكابنى به حد كمال رسانید و چون مسلط به زبانهاى خارج بود، از نوشته‏ى فلاسفه‏ى مغرب زمین هم بهره‏مند گردید. پدرش در سال 1314 ه.ق به انتشار مجله‏ى تربیت همت گماشت. محدعلى در كار این نشریه دخالتى تام داشت. گذشته از سردبیرى آن ترجمه‏هائى از او منتشر مى‏شد. در این روزنامه از قانون و مدرسه و تجدد سخن بسیار آمده است و قریب ده سال منظما انتشار پیدا مى‏كرد. در 1317 ه.ق كه میرزا نصرالله‏خان مشیرالدوله به تشویق دو فرزند خود موتمن‏الملك و مشیرالملك (بعدها مشیرالدوله) مدرسه‏ى عالى علوم سیاسى را بنیاد نهاد، محمدحسین فروغى به استادى آنجا برگزیده شد و فرزندش نیز به ترجمه‏ى تاریخ براى دانشجویان پرداخت و پس از چندى معلم تاریخ در مدرسه‏ى سیاسى گردید. پس از مدتى محمدحسین ذكاءالملك به ریاست مدرسه گمارده شد و فرزندش را به معاونت انتخاب كرد. این وضع تا اوایل مشروطیت ادامه داشت. در این سال ذكاءالملك درگذشت و لقب و شغلش را به فرزند ارشد او واگذار كردند. محمدعلى فروغى با لقب ذكاءالملك به ریاست مدرسه عالى علوم سیاسى منصوب گردید. پس از صدور فرمان مشروطیت و تشكیل مجلس اول كه در حقیقت مجلس موسسان بود، فروغى براى ریاست دبیرخانه دعوت شد و كار ادارى مجلس را انجام مى‏داد. سازمان ادارى و تاسیس كتابخانه از كارهاى اولیه‏ى اوست. در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى كه پس از استبداد صغیر انجام گرفت، محمدعلى ذكاءالملك به نمایندگى مردم تهران انتخاب شد و پس از چندى به ریاست مجلس شوراى ملى انتخاب گردید. چند ماهى بیشتر در این سمت نبود كه جاى خود را به موتمن‏الملك سپرد و خود به نیابت ریاست رسید. ذكاءالملك در سال 1290 ش در كابینه‏ى صمصام‏السلطنه بختیارى ابتدا وزیر مالیه و بعد وزیر عدلیه شد. در كابینه‏ى بعدى كه به ریاست مشیرالدوله تشكیل یافت، همچنان وزیر عدلیه بود. در دوره‏ى سوم وكیل مجلس شد ولى در مجلس باقى نماند تا به ریاست دیوان عالى كشور منصوب شد و سالیان دراز در آن سمت اشتغال داشت. پس از پایان جنگ بین‏الملل اول، به اتفاق مشاورالممالك انصارى به كنفرانس صلح رفتند ولى موفق به حضور در كنفرانس نشدند و آنها را مودبانه جواب كردند. در 1301 ش ذكاءالملك در كابینه‏ى مستوفى‏الممالك وزیر امور خارجه شد و در جدال مستوفى و مدرس نقشى اساسى داشت و غالبا پاسخ مجلسیان را او مى‏داد. در كابینه‏ى بعدى به ریاست مشیرالدوله وزیر مالیه شد. از 1302 تا 9 آبان 1304 در چهار كابینه‏ى رضاخان سردارسپه، دو بار وزیر خارجه و دو بار وزیر مالیه بود تا سرانجام در 9 آبان 1304 مجلس پنجم طرح انقراض قاجاریه را به تصویب رسانید و حكومت موقت را به رضاخان پهلوى سپرد تا مجلس موسسان به اصلاح اصول قانون‏اساسى بپردازد. ذكاءالملك در این تاریخ به كفالت نخست‏وزیرى و سرپرستى دولت تعیین شد. مجلس موسسان در آذرماه 1304 امور سلطنت را به رضاخان پهلوى واگذار كرد و محمدعلى فروغى به عنوان اولین نخست‏وزیر سلطنت رضا پهلوى معرفى شد. او قریب شش ماه رئیس دولت بود. تاجگذارى رضاشاه، انتخابات دوره‏ى ششم قانون نظام اجبارى و الغاء القاب و قانون ثبت در دوران نخست‏وزیرى او انجام یا به تصویب رسید. فروغى در اثر دخالتهاى تیمورتاش وزیر دربار تاب مقاومت نیاورد و از شاه اجازه‏ى استعفا گرفت. شاه استعفاى او را پذیرفت مشروط بر اینكه كارى در كابینه قبول كند. پس از مذاكرات لازم، قرار شد فروغى در كابینه‏ى بعدى وزیر جنگ باشد ولى كارهاى وزارت جنگ را رضاشاه انجام بدهد. جانشین فروغى كه پس از لغو القاب حسن مستوفى نام گرفته بود، فروغى را به عنوان وزیر جنگ معرفى كرد و پس از چندى فروغى به اتفاق دو فرزند خود (جواد و محسن) از راه روسیه عازم اروپا شد تا ترتیب تحصیل فرزندان خود را تحت‏نظر علامه محمد قزوینى در پاریس بدهد. برخى از مورخین درباره‏ى این مسافرت مطالب خلاف واقعى عنوان نموده و متذكر شده‏اند كه انگیزه‏ى فروغى در این مسافرت صرفا براى ملاقات با سلطان احمدشاه و اخذ استعفانامه از وى و پرداخت مبلغى حدود هفت میلیون تومان بوده است در حالى كه مرحوم فروغى در تمام عمر نسبت به این مطلب معترض بود، و قویا آن را تكذیب مى‏نمود و اصولا در پاریس بین او و احمدشاه ملاقاتى دست نداده بود. فروغى چند ماهى در پاریس اقامت گزید تا به سمت سفارت كبراى ایران در آنقره تعیین شد و مراتب تلگرافى به او ابلاغ گردید. مدت ماموریتش در تركیه دو سال به طول انجامید و در ایجاد حسن روابط بین دو كشور زحماتى متحمل شد. ذكاءالملك در سفر تركیه دوستى و نزدیكى زیادى با رجال ترك پیدا كرد مخصوصا با كمال آتاتورك دوستى او زبانزد بود و همه روزه با رهبر مقتدر و اصلاح‏طلب تركیه ملاقات و مذاكره داشت. در 1308 ش با سمت ریاست هیئت نمایندگى ایران در جامعه‏ى ملل به ژنو رفت و به ریاست جامعه‏ى ملل انتخاب شد. جامعه‏ى ملل در دوران ریاست فروغى، قدمهائى براى رفاه مردم دنیا و صلح كشورها برداشت كه یقینا فروغى نیز سهم بسزائى در این امر مهم دارد. در 1309 به تهران بازگشت و در كابینه‏ى حاج مخبرالسلطنه هدایت به وزارت جدیدالتاسیس اقتصاد منصوب شد. پس از دو ماه وزارت امور خارجه هم ضمیمه‏ى كار او شد و هر دو وزارتخانه را توامان اداره مى‏كرد ولى چند ماه بعد وزارت اقتصاد منحل گردید. فروغى تا شهریور 1312 در پست وزارت امور خارجه مستقر بود. در شهریور 1312 مهدى‏قلى هدایت پس از شش سال‏ونیم صدارت، از كار كناره گرفت و محمدعلى فروغى به جاى او به نخست‏وزیرى منصوب شد. در دوران نخست‏وزیرى او، كار تاسیس دانشگاه تهران به اتمام رسید. جشن هزاره‏ى فردوسى با شركت مستشرقان و دانشمندان دنیا در طوس برگزار شد. فرهنگستان ایران هم براى احیاء زبان فارسى بنیان گرفت. در دوران نخست‏وزیرى او، رضاشاه براى اولین بار از كشور خارج شد و چند روزى مهمان كمال آتاتورك شد و از نزدیك با ترقیات كشور دوست و همجوار آشنا گردید. فروغى متجاوز از دو سال در راس دولت بود تا واقعه‏ى گوهرشاد پیش آمد. پاكروان استاندار و نوائى رئیس شهربانى، كاسه و كوزه را بر سر محمدولى اسدى نایب‏التولیه شكستند و او را عامل اصلى قیام معرفى كردند. در آن تاریخ یكى از دختران فروغى، عروس اسدى بود لذا فروغى در مقام شفاعت برآمد ولى آتش غضب رضاشاه تندتر شد، نه تنها شفاعت او را نپذیرفت بلكه فروغى را هم از كار كنار گذاشت، تمام مشاغل او را گرفت و تحت‏نظر نظمیه در منزل خود نیز زندانى شد. تیمورتاش و سردار اسعد در این دوره از نخست‏وزیرى او در زندان به قتل رسیدند. فروغى تا 1320 در انزوا به سر مى‏برد تا اینكه پس از حمله‏ى روس و انگلیس به ایران، رضاشاه به سراغ او رفت. در آن ایام پرتلاطم، سكان كشتى نجات ایران را به دست او داد. فروغى پس از اینكه زمام امور را به دست گرفت، در مقام مذاكره با شوروى و انگلیس برآمد. نتیجه‏ى مذاكرات بر این قرار گرفت كه رضاشاه از سلطنت كناره‏گیرى كند. ابتدا قرار بود رژیم تغییر نماید و جمهورى به جاى سلطنت انتخاب شود ولى پافشارى فروغى موجب شد كه رژیم باقى بماند و فرزند شاه طبق قانون اساسى سلطنت كند. از اقدامات فروغى در این دوره تثبیت انتخابات دوره‏ى سیزدهم بود كه در زمان رضاشاه و جو دیكتاتورى صورت گرفته بود. قرارداد سه‏جانبه با متفقین كه پس از پایان جنگ ایران را تخلیه كنند، از دیگر اقدامات فروغى است. وى در این دوره از نخست‏وزیرى خود با مشكلات بزرگى مواجه شد. مورد هتاكى و حمله رادیوهاى خارجى و مطبوعات داخلى قرار گرفت. در مجلس به سوى او سنگ پرتاب كردند. رادیوى آلمان او را كلیمى‏زاده خطاب كرد و ایران تیمورتاش در روزنامه‏ى رستاخیز به او نسبت دزدى داد ولى با تمام این مشكلات، فروغى شش ماه دوام كرد و چهار بار كابینه را ترمیم نمود ولى سرانجام در مقابل آن همه مصائب توان خود را از دست داد با وجودى كه در مجلس اكثریت داشت، از كار كناره گرفت و خود را مخفى ساخت و زیر بار مسئولیت مجدد نرفت. وكلاء چون از فروغى مایوس شدند، سهیلى را بدان سمت برگزیدند. فروغى بعد از نخست‏وزیرى به وزارت دربار منصوب شد و پس از چندى قرار شد با سمت سفیركبیر به آمریكا عزیمت كند. برایش پذیرش خواستند، موافقت شد و قبل از حركت فروغى چون بیمار بود، تقاضا نمود در این ماموریت محمود فروغى فرزند كوچكش كه عضویت وزارت امور خارجه را داشت با او همراهى كند. این امر احتیاج به تصویب‏نامه هیئت وزیران داشت. قوام‏السلطنه نخست‏وزیر موضوع را در هیئت دولت مطرح كرد و با مخالفت باقر كاظمى مهذب‏الدوله مواجه شد كاظمى در زمره افرادى بود كه تمام ترقیات او مدیون فروغى بود. فروغى او را از كارمندى ساده وزارت امور خارجه به سفارت و وزارت رسانید و همیشه براى حمایت از او مورد ایراد و حتى طعن بعضى دوستان قرار مى‏گرفت و انتظار نداشت در آن ایام كاظمى با تقاضاى كوچك او مخالفت كند. موضوع چندى در هیئت دولت باقى ماند و اخذ تصمیم به عمل نیامد. فروغى به شدت متاثر شد و بیمارى او شدت یافت تا اینكه در آذرماه 1321 در سن 67 سالگى به بیمارى سكته درگذشت. فروغى داراى دو چهره‏ى متضاد است، یكى فروغى سیاستمدار، دیگرى فروغى دانشمند و ادیب و فیلسوف. در چهره‏ى اول تمام مراحل ترقى و مشاغل مهم مملكت را پشت سر گذاشت. او در طول زندگانى سیاسى خود سه بار نخست‏وزیرى، یك بار كفیل نخست‏وزیرى، یك بار رئیس مجلس شوراى ملى، پانزده بار وزیر امور خارجه، دارائى، جنگ، عدلیه، اقتصاد ملى، یك بار سفیر، وزیر دربار، رئیس جامعه‏ى ملل، رئیس مدرسه‏ى عالى حقوق و بالاخره رئیس دیوان عالى كشور بوده است. ممكن است از لحاظ سیاسى دانسته یا ندانسته اشتباهاتى مرتكب شده باشد. همانطورى كه دوستان سیاسى همیشه او را تایید مى‏نمودند، دشمنان او را تقبیح كرده نسبتهائى به او بدهند ولى آنچه مسلم است فروغى از پایه‏گذاران سلسله‏ى پهلوى بود و هنگام جلوس پدر و پسر به سلطنت، نخست‏وزیرى را در اختیار داشته است. محمدعلى فروغى دانشمند و فیلسوف و ادیب در قرن اخیر از بزرگان و محققین درجه اول محسوب مى‏شود. در جوانى به امر ترجمه اشتغال داشت، چندین جلد تاریخ دنیا را ترجمه و تلخیص مى‏كرد كه در مدارس آن روز كشور تدریس مى‏شد. بعد به تصحیح دواوین شعرا پرداخت. دیوان عمر خیام نیشابورى، دیوان حافظ و دیوان سعدى و از همه مهمتر شاهنامه فردوسى به همت او تصحیح و چاپ شده‏اند كه هنوز نوشته‏هاى او مورد استفاده‏ى دانشمندان است. در تاسیس فرهنگستان و احیاء زبان فارسى جد و جهدى وافر داشت. خود مدتى ریاست فرهنگستان را عهده‏دار بود. مقاله‏ى مستند «پیام به فرهنگستان» نمونه‏اى از طرز فكر او درباره‏ى زبان فارسى است. پربارترین دوران حیات علمى فروغى از 1314 تا 1320 است كه موفق شد آثار مهمى از خود به یادگار گذارد. سه جلد كتاب سیر حكمت در اروپا و شرح اشارات بوعلى سینا از اهم كارهاى او در این دوره است. او فلسفه‏ى شرق و غرب را به خوبى مى‏دانست، مع‏الوصف از مشورت و مذاكره با دانشمندان و فلاسفه‏ى شرق خوددارى نمى‏كرد. در ایامى كه سرگرم تهیه‏ى سیر حكمت در اروپا و شرح اشارات بوعلى سینا بود، غالبا با میرزا طاهر تنكابنى، سید محمد مشكوه و استاد فاضل تونى در مذاكره و تبادل‏نظر بود. فروغى در نویسندگى از پیشقدمان ساده‏نویسى است. مقدماتى كه بر بعضى از دواوین نوشته است این رویه را به اثبات مى‏رساند. او حتى‏المقدور سعى كرده است از لغات بیگانه پرهیز كند و مطالب خود را در عین استحكام و فصاحت طورى بیان كند كه همه بتوانند از آن بهره‏مند شوند. در كتاب آیین سخنورى، این شیوه در حد اعلى جلوه‏گر است. او در اواخر عمر تصمیم به تقریر خاطرات خود گرفت. بیش از 50 صفحه تقریر نكرده بود كه اجل مهلتش نداد. این یادداشتها بیشتر درباره‏ى پدرش محمدحسین‏خان ذكاءالملك و رویه‏ى او در تعلیم و تربیت فرزندان و طریقه‏ى تالیفات اوست. انتخاب نام خانوادگى فروغى نیز مربوط به پدر اوست. وقتى پدرش در دربار ناصرالدین‏شاه قطعه شعرى سرود و شاه را خوش آمد، لقب فروغى را به او داد كه از آن تاریخ در اشعارش تخلص فروغى دیده مى‏شود. مرحوم ذكاءالملك اول درباره‏ى لقب فروغى چنین گفته است: فروغ یافت چو از مدح شاه گفته‏ى من مرا خدیو معظم لقب فروغى داد مرحوم محمدعلى فروغى نقاش چیره‏دستى بود. او در جوانى با كمال‏الملك در زمینه‏ى نقاشى كار كرده بود. خود مى‏نویسد: من به كمال‏الملك فرانسه درس مى‏دادم و او به من تعلیم نقاشى مى‏داد. آثارى از او نزد فرزندانش به یادگار باقى است. ذكاءالملك گذشته از مراحل سیاسى و علمى كه در حد اعلا قرار داشت، در دوستى و وداد هم سرآمد اقران بود. به خانواده‏ى خویش دلبستگى خاصى داشت. پس از فوت پدرش سرپرستى سه خواهر و یك برادر را عهده‏دار شد. یك خواهر و برادرش ابوالحسن فروغى تا روز مرگ با ذكاءالملك زندگى مى‏كردند و گذشته از اینكه جمع‏المال بودند، هرگز آنها را از خود دور نساخت. یكى از خواهران او همسر سرتیپ عبدالرزاق خان بغایرى بود. خواهر دیگرش به عقد و ازدواج وقارالسلطنه وصال یكى از فرزندان وصال شیرازى درآمد ولى وقارالسلنه در 1305 در میانسالى درگذشت و فروغى مادام كه حیات داشت، خواهرزاده‏هاى خود را چون فرزندان خویش مراقبت مى‏كرد. ذكاءالملك در جوانى با خواهرزاده‏ى نظام‏السلطنه (رضاقلى) ازدواج كرد و ثمره‏ى این وصلت چهارپس و دو دختر بود. همسر او در سنین سى‏سالگى مبتلا به سل شد. تلاش اطباء به جائى نرسید. او را از فرزندانش جدا كردند و در قلهك خانه‏اى اجاره و او را تنها در آن منزل قرار دادند تا تنها پزشك متخصص در سل كه پزشك سفارت انگلیس بود، از او عیادت كند. او هفته‏اى یك بار فرزندان خود را از پشت شیشه مى‏دید. معالجات پزشكان موثر واقع نشد و آن زن درگذشت. فروغى پس از فوت همسرش، قریب بیست سال زیست و هرگز ازدواج نكرد. در واپسین روزهاى عمر به یكى از فرزندان خود گفته بود من پس از مرگ مادر شما هرگز افطار نكردم (منظور این است كه زنى ندیدم). فروغى از مال دنیا بهره‏اى نداشت. پدرش در خیابان امیریه نزدیك باغ انتظام‏السلطنه خانه‏اى مشتمل بر بیرونى و اندرونى خریده بود كه پس از مرگش فرزندان در آن خانه زندگى مى‏كردند. در حوالى 1300 آن خانه را فروغى فروخت و با پس‏اندازى كه از حقوق دیوان كشور اندوخته بود در خیابان سپه خانه‏ى بزرگى كه چهار هزار مترمربع بود، به مبلغ دوازده هزار تومان خریدارى كرد. پس از مرگش این خانه را به وزارت بهدارى اجاره دادند و بیمارستانى به نام نجات در آنجا مستقر شد. در 1330 وزارت بهدارى این خانه را به مبلغ یك میلیون تومان خریدارى كرد ولى ابوالحسن فروغى از قبول سهم خویش خوددارى كرد و تمام آن را به فرزندان برادرش داد. روابط ذكاءالملك با برادر كوچكش ابوالحسن فروغى كه از فلاسفه و دانشمندان بزرگ معاصر بود، رفتار پدر و فرزند و معلم و شاگرد بود. فروغى هرگز عادت نداشت مطالب و جریانات سیاسى روز را براى فرزندان خود تعریف كند. اگراز او سئوالى مى‏شد مختصر پاسخى مى‏داد. از مذاكرات چند ساعته‏ى او و رضاشاه كه در همان منزل خیابان سپه اتفاق افتاد، هیچكس اطلاع ندارد. ذكاءالملك سه تن از فرزندان خود را به اروپا فرستاد. جواد فرزند ارشد او علم سیاست آموخت و داخل وزارت امور خارجه شد و همسر سوئیسى اختیار كرد. در 1335 در حالى كه وزیرمختار در سوئیس بود درگذشت. محسن فرزند دومش ابتدا ریاضیات و سپس فن معمارى آموخت و الحق در این رشته همتا نداشت. مقامات سیاسى و ادارى را تا وزارت طى كرد. مسعود فرزند سوم او علوم سیاسى تحصیل نمود و مشاغلى در طول حیات قبول كرد. محمود اساسا خارج نرفت و تحصیل او در دانشكده‏ى حقوق تهران انجام گرفت و در حقیقت تنها فرزندى كه توانست از محضر پدر خود برخوردار شود او بود. به همین دلیل در بین فرزندان ذكاءالملك، محمود تا حدى از علوم فلسفى و ادبى بهره‏مند شده است. دو دختر او هر دو عروس مصباح‏السلطنه اسدى شدند. دانشگاه تهران چند بار براى بزرگداشت فروغى جشنهائى ترتیب داد. درباره‏ى مقام علمى و سیاسى او سخن بسیار رفت. حبیب یغمائى مدیر مجله‏ى یغما، مجموعه‏اى از مقالات او را تحت عنوان «مقالات فروغى» انتشار داده است. فروغى در جوانى وارد لژ فراماسونى شد و به استاد اعظمى رسید. در سال 1321 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

از تولد تا 15 خرداد وقتى كه در روز بیست و چهارم اسفند هزار و سیصد و بیست و چهار هجرى شمسى دیده به جهان گشود و نگاهش به چشمان پرجاذبه و سرشار از معنویت پدر افتاد، گوئى كه از همان لحظه، سرنوشت زندگانى این نوزاد با سرنوشت شگفت‏انگیز پدر، براى همیشه و جدائى‏ناپذیر گره خورده است. نخستین صدائى كه در این عالم شنید آواى ملكوتى اذان بود كه از زبان «روح‏الله» در گوش او طنین توحید مى‏افكند. نامش را احمد برگزیدند، و چه نام بامسمائى: قرة العین امام و محمود همه آنان كه دل به خمینى سپرده‏اند؛ و دیدیم آن روز هنگامى كه رسانه‏ها از بیمارى احمد خبر دادند مردمانى فداكار و بیشمار براى اهداء قلبهاى خویش به این چهره‏ى محمود و محبوب انقلاب خمینى صف كشیدند و آن حماسه را آفریدند كه قلم از وصفش عاجز و توصیفش جز با زبان عشق و مركب اشك و بودن در آن فضاى وصف‏ناشدنى ممكن نیست. هنگامى كه او به دنیا آمد، وطن مظلوم و اسلامى، چهارمین سال حكومت خیانت پیشه دومین عامل بیگانه از خاندان منفور پهلوى را مى‏گذرانید. چهار سال پیش از این قواى متجاوز متفقین خاك میهن را اشغال، و در یك بازى جدید، محمدرضا پهلوى را بر اریكه سلطنت استبدادى نشاندند. دو سال قبل از تولد احمد، امام خمینى كه با دید تیزبین خویش دورنماى تیره و تاریك فرداهاى ملت مظلوم ایران در سى و هفت سال آینده را مشاهده مى‏كرد، اثر بزرگ سیاسى خویش را بنام «كشف الاسرار» تألیف و منتشر ساخت و در آن آشكارا از ایده‏ى تشكیل حكومت اسلامى سخن گفت و مبارزه در مسیر تحقق آن را، تنها راه نجات از سیطره‏ى حكومتهائى دانست كه نصب و عزلشان جز در مسیر تأمین اهداف بیگانگان نبود. سال بعد «اردیبهشت 1323«انتشار نخستین بیانیه سیاسى امام خمینى در دعوت مردم ایران و حوزه‏هاى علمیه به قیام در راه خدا، نشان از آن داشت كه او زمان انجام رسالت تاریخى خود و دست زدن به قیام هم جانبه‏اش را ارزیابى مى‏كند. «حاج آقا روح‏الله» اینك در زمان ولادت احمد نامى پرآوازه در حوزه علمیه قم بود. مجتهد برجسته‏اى كه مجلس درس فقه و اصول و فلسفه و عرفان او محفل انس فرهیختگانى چون شهید مطهرى و امثال او بود. امام خمینى در كنار استاد عالیمقامش آیت الله العظمى حائرى یزدى (ره) در تأسیس حوزه علمیه قم مشاركتى فعال داشت. بدین ترتیب دوران طفولیت «احمد» در محیطى مى‏گذرد كه محفل روحانى خانواده خمینى كبیر را بحث از چگونگى انجام تكلیف الهى در آن فضاى آشفته گرما مى‏بخشد. نیمه‏هاى شب زمزمه مناجات ملكوتى پدر و آواى قرآن از زبان آن عارف بالله شنیده مى‏شود و روزها سخن از علم و جهاد است، سخن از چگونگى نجات مردم مظلوم ایران از یوغ شاهان ستمگر، و سخن از كشف اسرار است. احمد در دامن مادرى پرورش مى‏یابد كه بحق او را «بانوى بزرگ انقلاب اسلامى» و بانوى صبر و استقامت لقب داده‏اند همان بزرگوارى كه خداوند لیاقت آن را عطایش كرده تا همسر و همدم و انیس دل شخصیتى چون امام خمینى باشد. زنان نسل انقلاب، اسوه‏اى چون او دارند كه این چنین در صحنه‏هاى سخت گذشته و حال انقلاب، پیشتازان نهضت خمینى‏اند. دامن پرمهر بانوى فاضله و فداكار: «خدیجه ثقفى بود كه فرزندانى چون «مصطفى و احمد» پرورانید و آنان را براى یارى دین خدا در آن هنگام كه خمینى كبیر قیام الهى خویش را آغاز كند، از هر جهت مهیا ساخت. در محیط خانوادگى كه احمد در آن رشد كرده است برخلاف فرهنگ حاكم بر اغلب خانواده‏هاى مذهبى آن دوران از فرمانفرمائى مقتدرانه‏ى پدر و تحمیلها و اجبارهاى والدین در امور شخصى فرزندان اثرى نیست. چارچوب برخوردهاى تربیتى امام همان شرع انور است كه در آن به شخصیت فرزند و آزادى عمل او در محدوده‏ى شرع بهاى لازم داده مى‏شود. محیط خانوادگى آنان بنا به شواهد و مدارك فراوان و نقلهایى كه خوانده و شنیده‏ایم فضایى آكنده از محبت، سادگى و مسئولیت‏پذیرى و آزادى عمل بوده است و بطور طبیعى در چنین محیطى رفتارها و راهنماییهاى دلسوزانه‏ى والدین، تنها به عنوان معیارهایى در مسیر انتخابهاى دائمى و آگاهانه و آزادانه فرزندان عمل مى‏كند. و این خود فرزندانند كه مسئولیت انتخاب و تعیین مسیر آینده و سرنوشت خویش را - به تناسب موقعیت‏هاى سنى و رشد عقلانى و عاطفى هر دوره - برعهده مى‏گیرند. او از كودكى بسیار پرتحرك و سرشار از جنب و جوش بود، نه از كودكان منزوى. سرى پرشور و دلى غوغائى داشت. گوئى كه در پى گمشده‏ایست كه ابتداء هر چه مى‏گردد كمتر مى‏یابدش و با چنین احساس و نیازى ناشناخته بود كه بعد از دوره‏ى ابتدائى، ادامه تحصیل در علوم جدیده را برگزید. سال سوم دبیرستان به ورزش فوتبال روى آورد و همزمان با تحصیل، عضو تیم فوتبال قم شد و مدتى نیز كاپیتان این تیم بود. او در رشته طبیعى از دبیرستان حكیم نظامى قم دیپلم گرفت. 15 خرداد سرآغاز تحولى بزرگ در زندگى احمد قیام تاریخى پانزده خرداد سال 42 كه در پى دستگیرى امام خمینى در سحرگاه پانزده خرداد اتفاق افتاد، نقطه عطف مبارزات مردم ایران و سرفصل انقلاب اسلامى، و سرآغاز هجرت و تحولى بزرگ در زندگانى «احمد» قهرمان فصل‏هاى آینده نهضت امام خمینى بود. شاهد فریادهاى حق طلبانه امام بودن و سرآسیمگى و ددمنشى رژیم شاه را دیدن و دستگیرى پدر بزرگوار را هنگام نماز شب مشاهده كردن، و در پى آن، فریادهاى «یا مرگ یا خمینى» زنان و مردان پیشتاز نهضت را شنیدن و با آنان همصدا گشتن. احمد در سحرگاه سیزد آبان 1343 دوباره شاهد محاصره منزل پدر، از سوى صدها كماندوى اعزامى از مركز و دستگیرى رهبر قیام، در حال مناجات و نماز شب، بود. حضرت امام به اهل بیت خویش سفارش مى‏كند كه در آن لحظه مداخله نكنند و در برابر آنچه كه مقدر الهى است شكیبا باشند، روح خدا خمینى كبیر را سراسیمه به تهران برده و از آنجا یكسره به نخستین تبعیدگاهش تركیه مى‏برند. رنجهاى دوران غربت و تبعید در خاندان خمینى آغاز مى‏شود. «مصطفى» در غیاب پدر پاسدارى از ارزشهاى انقلاب را برعهده دارد و دیگر اعضاى خاندان نیز هر یك رسالت خویش را در این طریق مقدس به خوبى ایفا مى‏كنند. دیرى نمى‏پاید كه فرزند برومند امام، آیت الله حاج آقا مصطفى نیز دستگیر و پس از چندى نزد پدر به تبعیدگاه تركیه و سپس عراق روانه مى‏شود. كارگزاران رژیم شاه گمان مى‏كنند آخرین سنگر را فتح كرده و پرونده‏ى نهضت را بسته‏اند، غافل از آن كه خداوند حكیم و قادر، نگاهبان نهضتى است كه آن عارف الهى بنیان نهاده است، و این خداست كه راه استمرار آن را هموار خواهد كرد. این ایام آغاز ارتباطهاى گسترده احمد با چهره‏هاى برجسته روحانیت و عناصر مبارز و قشرهاى دیگر جامعه است. او چندى است كه گمشده خویش را با آگاهى و تجربه شخصى و شناخت عمیق یافته است. نور اندشیه و راه و رسم خمینى عزیز چون خورشیدى تابناك بر پهنه قلوب حق جویان تابیده است و به ویژه نسل جوان را به بازیابى خویش و موقعیت فرهنگ و دین و كشور خود در آن زمانه پرآشوب فراخوانده است. با داشتن حجتى آشكار چون «خمینى» كه هیچ نقطه‏ى ابهامى در سراسر زندگى و اهدافش نیست، گرد جهان گردیدن و از حقیقت پرس و جو كردن آئین خردمندان نیست، و احمد در نسل خویش نخستین كسى است كه پیمان بسته تا پایان عمر در این راه مقدس گام نهد و جانفشانى كند. حضور یادگار امام بعد از تبعید پدر و برادر، در منزلى كه كانون قیامش لقب داده‏اند و حضور تنى چند از محدود یاران وفادارى كه هنوز ساواك به شناسایى و بازداشت آنان موفق نشده است، سبب گردیده تا مشعل قیام در این جایگاه شریف خاموش نگردد. نخستین سفر مخفیانه به عراق و واكنش ساواك‏ وقتى كه در بامداد سیزده آبان 43 سپاهیان اعزامى شاه و مأمورین امنیتى، امام خمینى را براى اعزام به تبعیدگاه مى‏بردند آنچنان سراسیمه و وحشتزده بودند كه اجازه ندادند تا حضرت امام وظایف خطیر «احمد» را در روزها و سالهاى آینده بازگو كند. بدین سبب، احمد از همان روزهاى اولیه‏ى تبعید امام در پى آن بود تا در اولین فرصت به محضر پدر بشتابد و تكلیف را از او بجوید. نخست، راهى به ذهنش خطور مى‏كند كه اشاره آنرا از زبان بى‏تكلف و صمیمى خود او بشنویم كه مى‏گوید: «آمدم تهران و تیم شاهین دعوتم كرد راستش خواستم به وسیله‏ى آن تیم از ایران خارج شوم و بعد برنگردم، ولى انتخاب نشدم و بحق كه انتخاب نشدم، چون سایرین بهتر از من بودند. چون در این مسئله [رفتن به خارج] شكست خوردم، آن وقت خودم دست به كار شدم و یواشكى روانه عراق شدم، از راه آبادان...» (روزنامه اطلاعات 61/2/7 مصاحبه با یادگار حضرت امام.). احمد در ایام نخستین اقامت كوتاه مدتش در نجف اشرف (در سال 44 و 45) تكمیل معارف دینى را در آنجا پى مى‏گیرد و از محضر امام و برادر ارجمندش كسب فیض مى‏كند، و حدود 5 ماه بعد - و طبعا بنا به توصیه حضرت امام - كانون گرم خانواده را به قصد انجام رسالتش در ایران ترك گفته و مخفیانه راهى وطن مى‏شود. در مسیر بازگشت در مرز خسروى بازداشت و به سازمان امنیت آنجا منتقل مى‏شود و چنانكه اسناد فوق كه تنها چند سند از صدها اسناد مبارزات او در پرونده‏هاى ساواك مى‏باشند، نشان مى‏دهند او در بازجوئیهایش زیركانه مأمورین را فریب مى‏دهد هویتش در مرز براى ساواك در این مرتبه شناخته نمى‏شود و پس از آزادى، از طریق كرمانشاه و همدان راهى قم مى‏شود. یادگار امام در زندان قزل قلعه (بازگشت از سفر دوم) احمد پس از بازگشت از عراق، تلاش خستگى‏ناپذیر خود را در تحصیل علوم دینى و دیدار از خانواده‏هاى زندانیان و تبعیدیان و انتقال پیام‏ها و سفارش‏هاى امام به منسوبین و مبارزین و نمایندگان شرعى امام در ایران و تنظیم امور بیت امام در قم، ادامه مى‏دهد. در پایان همین سال (45) دوباره عازم عراق مى‏شود و این بار مخفیانه از طریق خرمشهر به آن سوى مرز مى‏رود و پس از یك هفته مخفى‏كارى و طى طریق، خود را به نجف اشرف كه قبله‏گاه مبارزین گردیده بود مى‏رساند. در همین سفر است كه او رسما به سلك روحانیت درمى‏آید و «عمامه» را كه نشانى است بر مسئولیت‏پذیرى و تقدس راه انتخاب شده، به دست مبارك امام خمینى بر سر مى‏نهد. در این سفر نیز او ضمن فراگیرى سفارشها و وصایاى مبارزاتى حضرت امام، از فرصت استفاده كرده و از محضر درس پدر و برادر بزرگوار و دیگر اساتید حوزه نجف بهره مى‏گیرد. حضرت حجت الاسلام و المسلمین احمد خمینى اینك لیاقت آن را یافته است تا رابط رهبرى انقلاب با مبارزین مسلمان در كانون قیام یعنى ایران اسلامى باشد و از اینرو پس از چندى با ره‏توشه‏هایى گرانبها و پیامهاى مبارزاتى امام به ایران رهسپار مى‏شود. این بار نیز به هنگام عبور از مرز در روز هشتم تیر ماه سال 1346 دستگیر مى‏شود. حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینى - رض - پس از تحقیق و مشورت با حضرت امام و دیگر اعضاى خانواده در تاریخ 1348/7/11 با دختر فاضله حضرت آیة الله سلطانى طباطبائى كه از خاندانهاى شریف و محترم روحانیت در قم مى‏باشند كه اعقابشان نسل در نسل از مجتهدین بنام حوزه‏ها بوده‏اند، ازدواج نمود و ثمره‏ى این وصلت مبارك سه فرزند پسر: جناب حجة الاسلام و المسلمین حاج سید حسن خمینى و جناب حجة الاسلام حاج سید یاسر خمینى و آقاى سید على خمینى مى‏باشند. این عزیزان نور چشمان حضرت امام و مورد مهر و عطوفت آن حضرت بوده‏اند و مطمئنا دعاى خیر امام خمینى و پدر نامدارى همچون حاج احمد آقا و مادر فداكارشان بدرقه راه پرمسئولیت آنان است. سفر به مكه، عراق و لبنان‏ سومین سفر یادگار امام خمینى به نجف اشرف با دستى پر از اخبار مربوط به استمرار مبارزه در ایران و مشتعل بودن مشعل قیام در حوزه‏هاى علمیه صورت مى‏گیرد. «احمد» فرزند برومند امام در سال 1352 ایران را به سوى سه مقصد مهم ترك مى‏كند: زیات خانه‏ى خدا و كسب ره‏توشه‏هاى معنوى براى جهاد در سالهاى دشوار آینده؛ زیارت مشاهد مشرفه در عراق و بوسه زدن بر ضریح مطهر مولا على (ع) مظهر عدالت و صبر و مظلومیت، و عقده گشودن دل در جوار تربت سالار آزادگان و شهیدان (ع) و یاران باوفایش، و زیارت دیگر اماكن متبركه‏ى آن دیار و دیدار با مرجع و امام و پدر بزرگوار خویش: «حضرت روح‏الله» و دیدار با مادر و برادر، كه دست ظلم دودمان پهلوى - و البته - دست جنایتكار آمریكا، آن اولیاى خدا را به دیار غربت روانه ساخته است؛ و سومین مقصد: سفر به لبنان و دیدار با فرزندان نهضت خمینى در آن سامان. «احمد» چنانكه از خدا خواسته بود این سفر پرموفقیت را نیز همچون گذشته به انجام رسانید. او سخنهاى فراوانى با پدر، از انتقال مسائل نهضت گرفته تا طرح سؤالات مربوط به دروس علمى و طرح مسائل حوزه‏ها و غیره داشت كه در این سفر بازگو نمود، كسب فیض و تكلیف كرد و از امام خویش وظایف و مأموریتهاى مقدس را براى سالهاى آینده آموخت و برگرفت، و در لبنان با امام موسى صدر مسائل منطقه و وضعیت شیعیان و مبارزه‏ى افتخارآمیزى كه در پیش روى داشتند را به ارزیابى نشست و در تماس با شهید چمران و عناصر مبارزى همچون جلال‏الدین فارسى، پیگیرى اهداف نهضت امام در آن سامان را به بحث گذاشت و مدت اندكى نیز در پایگاه نظامى شهید چمران آموزش نظامى دید و در اواخر سال 1352 به ایران بازگشت. احمد و هجرتى دیگر (چهارمین و آخرین سفر به عراق) سال 1356 سالى تعیین كننده در نهضت امام خمینى است. در این سال وقایعى به وقوع پیوست كه هر یك در اوج بخشیدن به ابعاد انقلاب اسلامى و جهانى كردن نهضت امام و تمهید مقدمات پیروزى 22 بهمن سال بعد تأثیر بسزایى نهادند و از جمله‏ى این وقایع كه خود تقدیرى است شگفت از مقدرات الهى، هجرت تاریخى یادگار امام از ایران به نجف اشرف و وقایع پس از آن و هجرت او به همراه «امام انقلاب» از نجف به پاریس است. همراه با امام در هجرت به پاریس هجرت سرنوشت‏ساز امام خمینى از نجف به پاریس، آغاز فصل فروپاشى اركان رژیم سلطنتى در ایران و بصدا آورنده‏ى زنگهاى شكست آمریكا در حساسترین و امن‏ترین پایگاهش بود. در این هجرت و ماجراى شگفت نیز، «احمد» مشاور و همراه پدر بود. و این نقش تا بدان حد آشكار و مؤثر بوده است كه حضرت امام خمینى - سلام الله علیه - حتى در وصیتنامه جاودانه‏ى خویش نیز از آن یاد كرده و تصریح مى‏فرماید كه تنها مشاور آن حركت تاریخى و تاریخ‏ساز «احمد» بوده است. سوگ امام، داغ بى‏التیام احمد كسى كه عشق را، و خمینى را، و مردم ایران را، و قدرشناسى آنان را، و رابطه خمینى و احمد را، و عشق احمد به خمینى را بشناسد، نیك مى‏داند كه داغ جگرسوز رحلت امام در شبانگاه 13 خرداد 68 با دل رنجدیده‏ى احمد چه كرده است. او 13 سال رنج مبارزه در غیاب پدر تبعیدى خویش را به شوق روزگار وصل تحمل كرده است و وقتى كه در سال 56 به نجف اشرف رسید یوسف‏وار خود را در آغوش یعقوب انقلاب و پدر غمخوار اسلام انداخت و رنجهاى دوران جدایى را گریه كرد و از آن پس لحظه‏اى از امام جدا نبود. هنوز شیرینى وصال محبوب را كامل نچشیده بود كه فرزند ارشد خمینى بزرگ و امید امام و مردم، استاد و مراد عزیزش مصطفاى انقلاب را دست ستم از آنان گرفت. تحمل داغ مرگ برادر، آنهم عزیزى چون مصطفى كه آیتى از علم و حلم و حكمت و نمونه‏اى از خصائل و فضائل پدر بود و داغ كسى كه دوران سخت مبارزه در غربت را با او تقسیم كرده بود، بسى دشوار و ناممكن مى‏نمود. به گفته‏هاى پدر ایمان كامل داشت وقتى كه از زبان پدر شنید كه این «لطف خفیه الهى» است تحملش افزون شد، چند روز بیش نگذشت كه پیش‏بینى پدر - كه گویى آینده را نیك مى‏بیند - محقق گشت و شهادت برادر آغازى شد بر قیامى كه تا دست آمریكا را از ایران اسلامى قطع نكرد، فرونخفت. و در تمام این ادوار او با پدر بود. وجودش براى امام، و هوش و كیاست و لیاقتش جاى خالى مصطفى را پر مى‏كرد. امام انقلاب با مشورت او تصمیم به هجرت به پاریس گرفت. همراه پدر به فرانسه رفت، 5 ماه در آن روزهاى پر از حادثه و ماجرا لحظه‏اى از امام جدا نشد. 12 بهمن در آن سفر شگفت و خطرخیز به ایران آمد. هنوز شب سیاه حكومت جور به پایان نرسیده بود و 10 روز به طلوع فجر انقلاب باقى بود. آمریكا 10 روز فرصت داشت تا طرح كودتاى خونینى كه ژنرالهایش قبلا تدارك دیده بودند، عملى سازد. اما سخنان بیاد ماندنى امام در بهشت زهرا، و پس از آن فرمان عزل دولت طاغوت و تعیین دولت انقلاب، و پس از آن حماسه‏ى نبرد دلاورانه‏ى 21 و 22 بهمن ماشین جنگى شاه و آمریكا را از كار انداخت. در تمام ساعات این ده روز كه هر لحظه‏اش بیم صدها خطر و حادثه‏ى شوم بود، احمد پروانه‏وار گرد امام مى‏چرخید. از آن روز فریاد و تكبیر، و از آن یوم الله كبیر، 22 بهمن، تا اینك كه دقایقى از ساعت 10 بعدازظهر 13 خرداد در سال 68 مى‏گذرد و جهان اسلام و فرد فرد ملت ایران بعد از شنیدن خبر سختى حال امام روى دل به جماران دارند و فریاد صدها هزار مؤمن در مساجد و معابر به دعا و تضرع بلند است كه مبادا آن مصیبت عظمى اتفاق افتد، او از آن روز تا این ساعت بى‏وقفه و مدام شب و روز در كنار امام، و با امام بوده است و اینك این احمد خمینى و این تنها پسر باقیمانده از عزیز عزیزان، و این داغدار مرگ مصطفى است كه در راهروى بیمارستان بقیة الله جماران دل دریائى‏اش را به خدا سپرده تا مبادا در این لحظه‏هاى سخت، تحمل از كف بنهد و مسئولیتى كه در قبال مردم و عاشقان خمینى و خواهران و مادر فداركاش دارد فراموش كند. در ارتباط با تحصیلات و بعد علمى یادگار امام چنانكه در ابتداى این كتاب نوشتم ایشان پس از اخذ دیپلم در رشته علوم طبیعى به تحصیل علوم دینى روى آورد، البته پیش از آن و توأم با تحصیل علوم جدید، نیز به فراگیرى مقدمات علوم حوزوى پرداخته بود مطالعه كتب ادبى و سیاسى و دینى و فقهى و افزایش اطلاعات علمى در رشته‏هاى مختلف از جمله علاقمندیهاى همیشگى ایشان بود و بدین لحاظ باید گفت او تا پایان عمر از هر فرصتى در این جهت استفاده‏ى كافى برده است. فراست و تیزهوشى از جمله امتیازاتى است كه تمام آشنایان آن مرحوم به آن معترفند و به همین سبب نیز دو دوره‏ى مقدماتى و سطح حوزه‏ى علمیه را با سرعت و در حد بسیار مطلوبى نزد بزرگان حوزه علمیه قم طى كرد و همزمان با تحصیل به تدریس سطوح قبلى نیز اشتغال داشت و پس از آن دروس خارج فقه و اصول را نزد اعاظم حوزه‏ى علمیه فراگرفت. مشوق و پشتوانه‏ى اصلى پشرفتها و موفقیتهاى تحصیلى ایشان، نظارت دائمى پدر بزرگوارشان بوده است. حضرت امام با وجود اقامت در نجف، هیچگاه از توجه به پیشرفت تحصیلى ایشان غافل نبوده و چنانكه در نامه‏هاى امام خطاب به ایشان (گنجینه‏ى دل، مصاحبه با آیة الله محمدى گیلانى.) ملاحظه مى‏كنیم اولین مسأله‏اى كه بعد از تذكرات اخلاقى در صدر سایر مسائل مرتبا متذكر شده‏اند همین امر مى‏باشد. اشراف حضرت امام برگذران تحصیل دوره سطح و موفقیت در پیگیرى دروس خارج فرزندشان و همچون تدریس موفق ایشان را در همین نامه‏ها به وضوح مى‏توان دید. مرحوم حاج احمد آقا وقتى كه براى پیگیرى امر مبارزه و كسب علم از محضر درس خارج فقه امام در سال 1356 به نجف هجرت نمود در سطحى از علوم حوزوى قرار داشت كه در آنجا مكاسب و كفایه مى‏گفت، مطمئنا اگر فرصتها امكان ادامه‏ى تدریس ایشان را مى‏داد و اگر اشتغالات فوق‏العاده ایشان پس از هجرت به پاریس و همراهى با امام در جریان مسائل پیش از پیروزى انقلاب نمى‏بود، همان اشتغالاتى كه امكان تدریس و افاضه علوم حوزوى را از امام نیز در این سالها گرفتند؛ با توجه به هوش سرشار و مدارج متقنى كه او در مراحل مقدماتى و سطح و خارج فقه و اصول طى كرده بود در این وادى نیز همچون وادى مبارزه و سیاست و انقلاب، چهره‏ى تابناكش روشنى‏بخش حوزه‏هاى علمیه مى‏شد. بعد از رحلت حضرت امام علیرغم محدودیتها و مشغله‏اى كه هنوز استمرار داشت، فرصتى اندك پیش آمد تا ساعاتى را به تدریس ادبیات عرب و مكاسب و كفایه بپردازند. این حقیر نیز توفیق یافتم حدود 1/5 سال از محضر درس كفایه ایشان استفاده برم. با آن كه كوچكتر از آنم كه نسبت به سطح درس ایشان و قیاس آن با دروس سایرین اظهارنظر بكنم اما انصافا و باتوجه به این كه قبلا در حوزه‏ى علمیه در محضر درس بزرگانى كه هم اینك دروس خارجشان زینت بخش حوزه‏ى علمیه قم مى‏باشد و در عداد مراجع تقلیدند چندى حاضر بوده‏ام باید گفت كه درس كفایه آن مرحوم سرشار از نكته‏بینیها و دقتهایى عالمانه و مجتهدانه بود كه غالبا مورد غفلت دیگران قرار مى‏گیرد. تسلط او بر مبانى فقه و اصول در ضمن درس كاملا مشهود بود و تا نكته‏اى را عمقا تفهیم نمى‏كرد رد نمى‏شد. خصلت امانتدارى ایشان در درسشان نیز كاملا محرز بود و به همین سبب مقید بودند قبل از درس اقوال و آراء دیگر اصولیین را در موضوع مورد بحث ببینند و لذا درسشان توأم با نقد و تطبیق بود. خودشان مى‏فرمودند و ما نیز شاهد بودیم كه گاه چندین ساعت براى دریافت علت اختلاف رأى مرحوم آخوند (صاحب كفایه) با دیگر اصولیین و یا اختلاف آراء شارحین كفایه دربرداشت از عبارت كفایه، به كتب و اقوال اصولیین مراجعه دقیق مى‏كردند. بعضى از اساتیدى كه مرحوم حاج احمد آقا نزد آنان علوم حوزوى را فراگرفته است عبارتند از: حضرت آیة الله العظمى امام خمینى (خارج فقه)، آیة الله حاج آقا مصطفى خمینى (خارج اصول)، آیة الله فاضل لنكرانى (خارج فقه) آیة الله موسى زنجانى (خارج فقه) آیة الله محمدى گیلانى (شرح منظومه)، آیة الله رضوانى (اسفار)، آیة الله ابطحى كاشانى (سطح و خارج)، آیة الله خلخالى (سطح) و آیة الله طباطبائى. ایشان علاوه بر فقه و اصول، به مباحث فلسفى و عرفانى علاقه‏اى وافر داشت و سالها از محضر درس بزرگان، شرح منظومه و اسفار آموخته بود و به دیگران نیز تعلیم داده در باب منطق و فلسفه غرب نیز مطالعات گسترده‏اى داشت و مكتبهاى فلسفى و سیاسى معاصر غرب را مى‏شناخت و نقد مى‏كرد. در شعر و ادب فارسى نیز پر مطالعه بود و بخصوص اشعار عرفانى حافظ و مولانا و سعدى و حضرت امام را بخوبى مى‏شناخت و غزلیات فراوانى از حافظ و سعدى را حفظ بود. در تفسیر معانى اشعار عرفانى بزرگان ادب فارسى، نظریات كارشناسى و متقنى داشت كه گاه اهل فن را بشگفتى وامى‏داشت. ذوقى لطیف و شاعرانه داشت و از هنر و رشته‏هاى هنرى استقبال مى‏كرد و در برخى از آنها نیز سررشته داشت. در وادى سیاست با آن كه مدرك سیاسى نگرفته بود؛ به اعتراف دوست و دشمن یكى از برجسته‏ترین نظریه پردازان سیاسى جمهورى اسلامى و بلكه جهان اسلام بود. در پیش‏بینى اهداف و عملكردهاى آتى دشمنان و شناخت مسائل جهانى چنان بود كه كمتر موردى در جلسات مهم تصمیم گیرى‏ها مى‏توان یافت كه وى به استدلال بر نظریه خویش پرداخته باشد و آگاهان حاضر در جلسه و حتى كارشناسان متخصصى كه قبلا در آن مسأله نظر مخالف داشته‏اند به رأى ایشان گرایش نیابند. نقش راهگشاى نظریات او را در جلسات سرانه سه قوه و شوراى عالى امنیت ملى و مجمع تشخیص مصلحت نظام قبلا از زبان رهبر فرزانه‏ى انقلاب اسلامى نقل كردم. شناخت وى از جریانات و افراد و گروه‏هاى سیاسى پرشمار تاریخ معاصر ایران و آشنایى به مبانى و مواضع و شیوه‏هاى سیاسى هر یك از آنان و حتى شناخت او از چهره‏ها و اشخصا ذى‏نفوذ در هر یك از این جریانات و نقاط ضعف و قوت آنها و همچنین شناختش از جریانهاى داخل روحانیت و حوزه‏هاى علمیه و آشنایى او با بسیارى از پدیده‏هاى سیاسى تاریخ معاصر جهان و احزاب سیاسى عمده در كشورهاى بزرگ به حدى بود كه به جرأت مى‏توان گفت وى از نادر افرادى بود كه در این جهت، هم از قدرت درك و تحلیل بسیار بالایى برخودار بود و هم آگاهیهاى فراوان و عمیقى از افراد و چهره‏ها و احزاب و ایدئولوژى‏هاى آنان داشت و باید گفت كه حافظه او در مسائل سیاسى روز، دائرةالمعارفى جامع و كم‏نظیر بود. بیمارى و رحلت جانگداز یادگار امام صبحگاه روز 21 اسفند 1373 خبر بسترى شدن یادگار امام، نخست موجى از نگرانى در جماران و دقایقى بعد در شهر تهران و پس از آن در سرتاسر ایران پدید آورد و ساعاتى بعد با پخش خبر، به طور رسمى از صداى جمهورى اسلامى، در ایران غوغایى برپا شد كه تنها نمونه آن را در پخش خبر بیمارى امام دیده بودیم. گزارشات بعدى حاكى از آن بود كه عارضه قلبى و تنفسى ناگهانى در حالت خواب سبب ایست كامل قلب و تنفس براى لحظاتى گردید و همین امر موجب بروز سكته مغزى شده است. خانواده‏ى معزز و رنجكشیده‏ى آن مرحوم، كه خود در یكایك رنجهاى دوران مبارزه و فداكارى‏هاى یادگار امام سهمى برابر با او داشته است، به محض اطلاع، درخواست كمك مى‏كند و با توجه به مجاورت منزل با بیمارستان تخصصى قلب و عروق (بقیة الله) بلافاصله امدادگران حاضر شده و پس از اقدامات ضرورى امدادى، به فوریت او را به بیمارستان منتقل مى‏كنند و با استفاده از تجهیزات كامل سى. سى. یو فعالیتهاى فورى پزشكى آغاز مى‏شود و لحظاتى بعد اطباء متخصص و برجسته، از تخصصهاى مختلف به محض شنیدن خبر، سرآسیمه خود را بر بالین آن عزیز مى‏رسانند و كار تشخیص و مداوا با سرپرستى جناب آقاى دكتر عارفى و نظارت و همكارى آقاى دكتر طباطبائى (متخصص قلب، و برادر همسر گرامى حاج احمد آقا) آغاز مى‏شود. عزیزى كه ناباورانه هم‏اكنون روى تخت بیمارستان در حالت اغما خوابیده است نورچشم ملت ایران و یادگار خمینى كبیر و پشتوانه‏اى مستحكم براى نظام و انقلاب است. رهبر معظم انقلاب اسلامى و ریاست جمهورى اسلامى و رئیس مجلس شوراى اسلامى و بسیارى از مسئولین و بلندپایگان كشور بى‏درنگ به عیادت فرزند شایسته امام و انقلاب مى‏شتابند. اقشار مختلف مردمى كه خبر را پیش از دیگران شنیده‏اند بسوى جماران در حركتند. تیم پزشكى با بسیج امكاناتى كه از سوى مسئولین امر دستور آن صادر شده است هر آنچه كه در توان دارد به كار مى‏گیرد و همزمان، انواع آزمایشهاى ممكن و متداول در پزشكى را براى تشخیص منشأ عارضه‏ى قلبى انجام مى‏دهد. كلیه گزارشات پزشكى حاكى از آن است كه جز ایست ناگهانى قلب و متعاب آن اختلال شدید در دستگاه تنفسى و سپس سكته‏ى مغزى چیز روشن دیگرى به چشم نمى‏خورد. فضاى عمومى كشور با پخش اخبار صادقانه ولى نومید كننده‏ى تیم پزشكى چنان غمگرفته و حزن‏آلود مى‏شود كه توصیف آن جز با بودن در آن فضا و همنوا شدن با مردم ممكن نیست و قلم از بیانش عاجز است. مردم دسته دسته و فوج فوج براى برپایى مراسم دعا و تضرع به درگاه خداوند عازم مساجد و اماكن مذهبى مى‏شوند. كوچه‏هاى جماران و خیابانهاى اطراف آن در تمام ساعات شاهد بسیجیان و خانواده‏هاى شهدا و دلدادگان كوى خمینى است كه خانه و كاشانه را رها كرده و سر بر دیوار نهاده و بغض خویش را آهسته گریه مى‏كنند مبادا كسى تصور كند كه دیگر تفسیر كلام خمینى را از «احمد» نخواهد شنید. احمد تجسمى است از روح زیباى خمینى. پنج روز سرتاسر ایران و هر جا كه در جهان نام مبارك خمینى به بزرگى برده مى‏شود، دستهاى میلیونها انسان مؤمن به دعا و فریاد استغاثه بلند، و صداى هق هق گریه از دلهاى شكسته در كوچه پس كوچه‏هاى جماران بتدریج بلندتر، و فضاى حزن‏انگیز ایران هر لحظه اندوهبارتر، و دلهره و اضطرابها هر آن افزونتر، و نذر و نیازها فراوان و بیشمار مى‏شدند. سیل نامه‏ها به جماران و دفاتر مسئولین نظام و صدا و سیما سرازیر بود، مردمانى كه قدر خمینى و قدر خاندان او و نضهت الهى او و یارانش را مى‏شناختند ایثارگرانه و با التجاء و التماس خواستار اهداء قلب و اعضاى حیاتى بدن به فرزند امامشان بودند. به خدا سوگند كه راست گفت حضرت روح الله آن جا كه فرمود: «من با جرأت مدعى هستم كه ملت ایران و توده‏ى میلیونى آن در عصر حاضر بهتر از ملت حجاز در عهد رسول الله، صلى الله علیه و آله، و كوفه و عراق در عهد امیرالمؤمنین و حسین بن على، صلوة الله و سلامه علیهما، مى‏باشند» (وصیتنامه سیاسى الهى حضرت امام خمینى.). در میان نامه‏هاى رسیده مواردى به چشم مى‏خورد كه یكایك افراد خانواده با ذكر مشخصات كامل خود و گروه خونى و اطلاعات پزشكى مربوط به قلب و كلیه و ریه‏ى خویش و با اعلام اینكه به بیمارستان مراجعه كرده و از سلامت اعضاى خود اطمینان یافته‏اند و با دادن شماره تلفنهاى متعدد از خود و همسایگان و منسوبین مصرانه خواستار اعلام نیاز تیم پزشكى شده‏اند تا به محض اطلاع در بیمارستان حاضر شده و قلبشان را تقدیم فرزند امام كنند. و تنها مكاتبه نبود، افراد متعددى همه روزه در جلو بیمارستان صف كشیده بودند تا نوبت را از دیگران در اهداء قلب خویش بستانند! براستى جز در مكتب عشق و ایمان به ولایت كدام فرهنگى و ملتى را این چنین بزرگوار و وارسته سراغ دارید؟ با وجود اعلامهاى مكرر رادیو مبنى بر عدم نیاز به اهداء قلب، مراجعه این قبیل فداكاران و اصرار آنها بر تماس با پزشكان تیم و سماجت آنها در اهداء قلب بدانجا كشیده بود كه كار را بر مأمورین و مسئولین بیمارستان و نیروى انتظامى دشوار ساخته بود. با طولانى شدن مدت بیمارى و حالت بحرانى یادگار امام و پخش خبرهاى موذیانه‏ى رادیوها و خبرگزارى‏هاى بیگانه، دشمنانى كه از هر فرصتى براى ضربه زدن به وحدت و همدلى مردم استفاده مى‏بردند شایعات بى‏اساس را دامن مى‏زدند و از سوى دیگر شدت علاقه عاطفى مردم به فرزند امام و جوانى ایشان و غیرمترقبه و ناگهانى بودن بیمارى وى و عدم امكان عیادت عمومى از ایشان به دلیل رعایت اجتناب ناپذیر مراقبتهاى بهداشتى ویژه در بخش قلب زمینه سازى طبیعى پذیرش برخى از این شایعات را نزد ساده‏لوحان فراهم مى‏ساخت و البته سود آن را دشمن مى‏برد. كه باید براى این بیمارى مزمن فرهنگى با كار عمیق فرهنگى چاره‏اى اندیشیده شود و راه بر سوء استفاده‏ى دشمن در چنین شرایطى مسدود گردد. به هر حال پس از پنج روز، تلاش خستگى ناپذیر تیم پزشكى نتیجه‏اى نبخشید و «احمد خمینى» همان كسى كه نامش، و یادش و تصویرش و فداكارى‏هاى بیمانندش تا ابد در كنار نام مبارك «امام خمینى» در قلب و روح و روان عاشقان انقلاب اسلامى پرجلوه و پراثر باقى خواهد ماند، نداى حق را در شامگاه 25 اسفند 1373 لبیك گفت و به آرزویى كه در تمام ایام بعد از رحلت امام براى آن لحظه شمارى مى‏كرد یعنى ملاقات با پدر در پیشگاه حضرت حق، رسید و جهانى از مؤمن‏ترین بندگان خدا را در سوگ خویش عزادار ساخت. «انا لله و انا الیه راجعون». فریاد شیون و زارى دوباره از جماران برخاست، ایران در رثاى سردار نامدار نهضت خمینى كبیر یكپارچه مى‏گریست. و چه سوزناك و جانگداز گریه مى‏كردند مردمانى كه دیگر عطر خمینى را از وجود نازنین احمد در فضاى جماران، و صداى دل‏انگیز یادگار عصر حماسه‏ى خمینى را نخواهند شنید، پرچمهاى سیاه عزا بر در و دیوار شهرها آویخته شد. فرداى آن روز (صبح 73/12/26) دهها هزار تن از پیروان امام از سراسر كشور به تهران آمده بودند تا در مراسم وداع با پیكر مطهر یادگار امام و تشییع و تدفین آن عزیز با صدها هزار زن و مرد تهرانى در ادامه‏ى راه او و دفاع از ارزشهایى كه او مدافع آنها بود و تجلیل از خدمات بى‏حد و حصر فرزند امام به انقلاب و نظام اسلامى همصدا شوند.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

ز 781 ق، از زنان باتدبیر. وى همسر عادل آقا، رئیس شحنه بغداد بود. وى در سال 781 ق در سلطانیه به هوادارى سلطان حسین جلایر (784 -776 ق) قیام كرده به فكر حكومت و به خیال دست‏اندازى به ممالك آل مظفر افتاد. شاه شجاع (786 -765 ق) به عزم سركوبى او با سپاهى عظیم از شیراز و اصفهان به سمت تبریز آمد. چون به نزدیك سلطانیه رسید، عادل آقا به تبریز رفت و همسر و جمعى از نزدیكانش را در قلعه لطانیه گذاشت. شاه شجاع خواست كه با ایشان بجنگد، اما، حاجى نوروز خاتون پیغام فرستاد و گفت: «من عورتى‏ام در خانه خود نشسته‏ام و سایه پادشاهان سنگى باشد و پیش شما آمدن من عیب باشد. اگر پادشاهان به عورتى التفات نفرمایند حاكم باشند و تصور فرمایند كه اگر به تسخیر این خانه مشغول شود و میسر نگردد پادشاه را چه ناموسى قایم بماند و اگر كلى معامله از پیش ببرد این خانه و ما كجا خواهیم شد... و شاه شجاع را سخن او معقول افتاد و از آنجا متوجه تبریز گشت.»

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا محمودخان، در 1291 در سنندج متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و سیكل اول متوسطه در تهران دیپلم علمى گرفت و وارد دانشكده‏ى حقوق و علوم سیاسى گردید. در 1316 به اخذ لیسانس نائل آمد و پس از انجام خدمت نظام وظیفه وارد شغل قضا شد. اهم مشاغل وى در دادگسترى عبارتند از ریاست دادگاه در كرمانشاه، دادستان سنندج، بازپرس دادسراى تهران، بازپرس دادسراى دیوان كیفر و معاون اول دادسراى دیوان كیفر. در 1337 به دادستانى دیوان كیفر منصوب و قریب دو سال در سمت مزبور برقرار بود. در 1339 به مستشارى دیوان عالى كشور منصوب گردید و در 1340 دادستان انتظامى قضات شد. چندى هم بازرس قضائى بود و سرانجام در 1351 بازنشسته وبه شغل وكالت دادگسترى پرداخت. در دى‏ماه 1357 به دعوت نخست‏وزیر وقت به سمت وزیردادگسترى معرفى ولى پس از چند روز از سمت مزبور كناره‏گیرى كرد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به «مستشارالدوله» یكى از رجال معروف معاصر است و در 1242 ش در تبریز تولد یافت. پدرش میرزا جوادخان مستشارالدوله از اعضاى وزارت خارجه بود. تحصیلات مقدماتى را در منزل و زبان فرانسه را نزد پدرش فراگرفت سپس وارد مدرسه‏ى متوسطه گردید. این مدرسه به همت میرزا جوادخان سعدالدوله در تبریز تاسیس شده بود. صادق مدت 9 سال در مدرسه‏ى سعدالدوله به تكمیل تحصیلات پرداخت و چون از آن مدرسه فارغ‏التحصیل شد، در آن تاریخ میرزا محسن‏خان مشیرالدوله سفیر ایران در عثمانى بود. دو خواهرزاده‏ى خود را كه یكى صادق و دیگرى محمدمظاهر بود براى ادامه‏ى تحصیل به استانبول فراخواند. صادق مدتى در مكتب سلطانى استانبول تحصیل نمود و درجه‏ى علمى در حقوق دریافت كرد. در همان موقع پدرش میرزا جوادخان نیز با سمت مستشارى در سفارت ایران در استانبول اشتغال داشت. در سال 1306 ه.ق به استخدام در سفارت ایران در عثمانى درآمد و با سمت تحریر و تقریرنویسى و نیابت مشغول كار شد. ضمنا با مطبوعات استانبول همكارى مى‏نمود و به اقتضاى جوانى مقالاتى علیه استبداد در كشور خود مى‏نوشت. مقالات تند صادق باعث شد كه دائى (سفیركبیر) و پدر (مستشار) و فرزند (نایب) به تهران احضار شدند. ولى زیاد طولى نكشید كه مشیرالدوله به وزارت عدلیه رسید و خواهرزاده‏ى خود را منشى مخصوص نمود و براى او لقب صدیق حضرت گرفت. در سال 1313 ه.ق پدر او درگذشت و به دستور ناصرالدین شاه عنوان مستشارالدوله به فرزندش اعطا شد و صدیق حضرت به محمدمظاهر تعلق گرفت. صادق سپس در معیت امین‏الدوله به آذربایجان رفت و در آنجا با اعیان و اشراف تبریز طرح دوستى و مودت ریخت و چون سالها در استانبول تحصیل نموده و به زبان خارجى نیز آشنائى داشت، لذا غالبا از افكار و عقاید آزادیخواهان در تبریز حمایت و جانبدارى مى‏نمود و از همین لحاظ مرجعیت یافته و مورد توجه مردم قرار گرفت. پس از صدور فرمان مشروطه و انجام انتخابات، مستشارالدوله صادق از طرف اعیان تبریز به نمایندگان مجلس انتخاب شد و در مجلس نیز به اتفاق عده‏اى معدود، مامور تنظیم و تدوین متمم قانون اساسى شدند. پس از به توپ بستن مجلس، مستشارالدوله دستگیر و در باغشاه زندانى شد ولى به شفاعت سعدالدوله وزیر خارجه از باغشاه آزاد و جزو درباریان محمدعلى‏شاه گردید و منشى و مترجم همایونى شد. در انتخابات دوره‏ى دوم، صادق از طرف مردم تبریز و تهران نماینده شد ولى نمایندگى مردم تهران را قبول كرد و در انتخابات هیئت رئیسه به ریاست مجلس انتخاب گردید. صادق در این سمت در رفع اختلاف بین ستارخان و باقرخان از یكطرف با مخبرالسلطنه والى آذربایجان نقش میانجى داشت و به دعوت صادق، ستارخان و باقرخان به تهران آمدند و ابتدا در منزل سردار اسعد و بعد در پارك اتابك سكونت گزیدند. صادق به ستارخان علاقه‏اى خاص داشت و هفته‏اى چند بار به ملاقات و دیدار او مى‏رفت و او را گرامى و معزز مى‏داشت. در اواخر دوره‏ى مجلس، از نمایندگى استعفا داد و وارد هیئت دولت گردید و در كابینه‏ى پنجم محمدولى‏خان تنكابنى در 20 اسفند 1289 وزیر داخله شد. در ترمیم این كابینه باز وزارت داخله را عهده‏دار گردید. در كابینه‏ى سوم صمصام‏السلطنه، وزیر علوم و اوقاف بود. در ترمیم همان كابینه به وزارت پست و تلگراف منصوب شد. در كابینه‏ى اول علاءالسلطنه همچنان وزیر پست و تلگراف بود. در 23 اسفند 1293 ش مشیرالدوله رئیس‏الوزراء، وزارت داخله را به عهده‏ى مستشارالدوله گذاشت و در كابینه‏ى سوم صمصام‏السلطنه، وزیر علوم و اوقاف بود. در ترمیم همان كابینه به وزارت پست و تلگراف منصوب شد. در كابینه‏ى اول علاءالسلطنه همچنان وزیر پست و تلگراف بود. در 23 اسفند 1293 ش مشیرالدوله رئیس الوزراء، وزارت داخله را به عهده‏ى مستشارالدوله گذاشت و در كابینه‏ى پنجم مستوفى‏الممالك، وزیر فوائد عامه بود. در خرداد 1296 براى بار چهارم وزیر داخله شد و در این هنگام ریاست دولت با علاءالسلطنه بود. در آن تاریخ كمیته‏ى مجازات با ترور و آدمكشى، رعب عجیبى در دلها افكنده بود و مخفیانه دستورالعملهائى براى وزراء فرستادند كه مطابق آن عمل نمایند و عده‏اى را از كار بركنار سازند. از جمله به صادق تكلیف شده بود كه عدل‏الملك دادگر معاون وزارت داخله را بركنار سازد. از جمله به صادق تكلیف شده بود كه عدل‏الملك دادگر معاون وزارت داخله را بركنار سازد. صادق زیر بار این تصمیم نرفت و چند تن از وزراء را با خود همدست نمود و لاجرم درصدد كشف كمیته برآمد كه ناگاه كابینه علاءالسلطنه ساقط و صادق نیز بیكار ماند. در سال 1297 صادق با كمك عده‏اى از دوستان خود، به تشكیل جمعیت ودادیون پرداخت. اعضاى برجسته‏ى این جمعیت عبارت بودند از مستشارالدوله صادق، محتشم‏السلطنه اسفندیارى، میرزا اسمعیل‏خان ممتازالدوله و مرتضى ممتازالملك. این جمعیت هنگام طرح و امضاى قرارداد 1919 علم مخالفت با آن برافراشتند، در حالى كه روزنامه‏ى رعد معتبرترین نشریه روز از قرارداد حمایت مى‏كرد، این جمعیت مبارزات خود را علیه دولت و قرارداد آغاز كرد. وثوق‏الدوله نخست‏وزیر و عاقد قرارداد كه با قدرت خاص اختیارات را در دست گرفته بود، به پراكنده كردن جمعیت و دادیون همت گماشت و كارگردانان اصلى آن از جمله مستشارالدوله صادق را به كاشان تبعید نمود. مستشارالدوله در مدت حكومت وثوق‏الدوله تبعیدا در كاشان به سر مى‏برد. بالاخره كابینه‏ى قرارداد ساقط شد و مشیرالدوله زمام امور را به دست گرفت و تبعیدشدگان كاشان به تهران آمدند. صادق با كودتاى 1299 مصدر كارى نشد و روز سوم حوت 1299 جزو بازداشت‏شدگان قرار گرفت و در حكومت صد روزه‏ى سید ضیاءالدین در زندان به سر مى‏برد. پس از آزادى از زندان همچنان بدون كار مى‏زیست تا اینكه در كابینه‏ى دوم سردار سپه در فروردین 1303 ش وزیر معارف و علوم و اوقاف گردید. مستشارالدوله در انتخابات موسسان اول به نمایندگى مجلس رسید و در انتخابات هیئت رئیسه با اكثریت ضعیفى به ریاست مجلس موسسان انتخاب شد. موسسان اول چند ماه از متمم قانون اساسى را اصلاح نمود. در 1309 ش به جاى ذكاءالملك فروغى به سفارت ایران در تركیه منصوب شد. در آن تاریخ هر دو كشور سعى داشتند به منظور حفظ حسن ارتباط، سفرائى به كشور یكدیگر اعزام دارند كه داراى شخصیت سیاسى و ملى باشند. از این نظر به جاى ذكاءالملك فروغى كه در گذشته كرارا وزیر و یك بار نخست‏وزیر بود، مستشارالدوله كه كرارا وزیر و یكبار رئیس مجلس بود، اعزام گردید. در این ماموریت توانست بر حسن روابط بر كشور بیفزاید و موجبات مسافرت رضاشاه را به كشور تركیه فراهم سازد. صادق پس از 5 سال توقف در تركیه، به تهران احضار گردید و به نیابت تولیت مدرسه عالى سپهسالار انتخاب شد. این ماموریت طولى نكشید كه صادق در زمره‏ى بازنشستگان وزارت خارجه درآمد. پس از شهریور 1320 و آزادى نسبى كه در كلیه‏ى شئون ایران پیدا شد، بار دیگر بازیگران صدر مشروطه در صحنه‏ى سیاسى ایران ظاهر شدند. وكلاى آذربایجان و عده‏ى زیادى از نمایندگان سایر شهرها اظهار تمایل به زمامدارى صادق نمودند ولى قوام‏السلطنه اكثریت داشت و غالب نمایندگان مایل به زمامدارى او بودند. در مردادماه 1321 قوام‏السلطنه از مجلس راى اعتماد گرفت و براى اینكه آراء نمایندگان آذربایجان را نیز جلب كند، در تشكیل دولت خود از دو تن از رجال سالخورده صدر مشروطه دعوت به همكارى نمود. این دو عبارت بودند از حكیم‏الملك و مستشارالدوله صادق كه هر دو با سمت وزیر مشاور، داخل كابینه‏ى قوام‏السلطنه شدند. دولت قوام‏السلطنه در این دوره با مشكلات فراوانى روبرو بود. وقایع 17 آذر و آتش زدن خانه‏ى وى موجب شد كه دولت سقوط كند و قوام مجددا جاى خود را به سهیلى داد. مستشارالدوله به عنوان یك رجل صدر مشروطه مترصد فرصت بود. چندى مورد تمایل نمایندگان دست چپى قرار گرفت لیكن آراء لازم را براى نخست‏وزیرى به دست نیاورد. هنگامى كه سهام‏السلطان بیات به ریاست دولت رسید، صادق نیز در مجلس 45 راى داشت. در سال 1328 پس از تشكیل مجلس سنا، مستشارالدوله سناتور انتصابى آذربایجان شد. در آن روز سیدمحمد تدین و عدل‏الملك دادگر و مستشارالدوله صادق كه هر یك زمانى بر مجلس شوراى ملى ریاست مى‏نمودند، كاندیداى ریاست مجلس بودند ولى تقى‏زاده سوداى چنین كارى را داشت و با میانجیگرى حكیم‏الملك، صادق از ریاست مجلس به نفع تقى‏زاده كنار رفت و تقى‏زاده كه به عنوان مرشد آذربایجان خطاب مى‏شد، به ریاست مجلس سنا رسید. مستشارالدوله صادق در سال 1332 در سن 88 سالگى در تهران درگذشت و طومار زندگانیش كه در دوران شش پادشاه مصدر خدمات مهم بود، درهم پیچیده شد و در مقبره‏ى ظهیرالدوله مدفون گردید. صادق صادق ملقب به مستشارالدوله از رجال اواخر قاجاریه و اوایل دوره پهلوى (قر. 24 ه.). وى چهارمین رئیس مجلس شوراى ملى ایران بود و مكرر به وكالت و سناتورى رسیده.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند دبیرالممالك، متولد 1293 ش در تبریز است. پس از انجام تحصیلات متوسطه وارد مدرسه‏ى عالى داروسازى شد و دوران چهارساله‏ى مدرسه‏ى مزبور را به اتمام رسانید. درجه‏ى دكتراى داروسازى دریافت كرد. چون در آن ایام سرمایه‏اى كه بتواند داروخانه‏اى تاسیس كند در اختیار نداشت، ناچار به كارمندى دولت درآمد و در وزارت كشور استخدام شد. تدریجا در آن وزارتخانه ترقى كرد، رئیس اداره و مدیركل شد. چندى فرماندارى‏هاى درجه اول چون اصفهان و شیراز به او محول گردید. سرانجام به استاندارى در رضائیه منصوب شد. بعد به استاندارى كرمانشاه رفت و چند سالى هم در آنجا مشغول بود. در دوره‏ى بیستم از طرف مردم رضائیه به مجلس رفت. در ادوار بیست‏ویكم و بیست‏ودوم هم وكالت مجلس داشت. در ادوار بعدى چون میل داشت داماد وى داراى چنین مقامى باشد، به نفع او كنار رفت. صاحب‏قلم مردى باصفا، ساده‏دل و زرنگ بود. صاحب‏قلم در وزارت كشور به نیكنامى و سادگى اشتهار داشت. تمام هم خود را براى حفظ خویش به كار مى‏برد و كاملا مورد حمایت رجال آذربایجان بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

صاحب‏جمع متولد 1279، فرزند خان‏بابا صاحب جمع است. خان‏باباخان در تبریز صاحب‏جمع دربار محمدعلى‏شاه بود. بعد پیشكار ملكه جهان شد. مدتى هم با محمدحسن میرزا ولیعهد احمدشاه كار مى‏كرد و روى‏هم‏رفته از درباریان متعصب قاجاریه بود كه پس از انقراض سلسله مزبور، قسمت اعظم املاك آنها را اداره مى‏كرد. فرزندش عسگر صاحب‏جمع مدرسه‏ى عالى حقوق و علوم سیاسى را گذرانید و شغل قضائى انتخاب كرد. مدتها رئیس كارگزینى وزارت دادگسترى بود. آخرین سمت قضائى‏اش مستشارى دیوان عالى كشور بود. در دوره‏ى پانزدهم كاندیداى حزب دموكرات ایران از قزوین شد و به مجلس رفت و در دوره‏ى شانزدهم همچنان وكالت مجلس را داشت. وفات او در 1350 اتفاق افتاد. مردى نیك‏نفس، خوش‏قلب، رئوف، كم‏كار و محافظه‏كار بود. از مال دنیا بهره‏ى كافى برده بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1301 در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى وارد دانشكده حقوق تهران شد و در رشته‏ى علوم سیاسى دكترا گرفت و در وزارت جنگ استخدام گردید. در سال 1332 به وزارت امور خارجه منتقل شد و در یكى از ماموریتهاى خود در اروپا از دانشگاه پاریس درجه‏ى دكتراى حقوق بین‏الملل عمومى دریافت كرد. اولین ماموریت وى در وزارت امور خارجه، دبیردومى سفارت در مادرید بود. بعد معاون سركنسول ایران با مقام دبیراولى در هامبورگ گردید. در تهران چندى ریاست ادارى مختلف را برعهده داشت و به مقام مدیركلى رسید و با سمت سركنسول به استانبول رفت و پس از آن مجددا مدیریت كل وزارت امور خارجه را بر عهده گرفت تا اینكه به سفارت ایران در آنكارا منصوب شد و چهار سال در این ماموریت به سر برد. در 1352 با سمت سفیركبیر به فرانسه رفت و تا سال 1356 در پاریس بود.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1297 متولد شد. تحصیلات خود را در دبیرستان دارائى و سپس دانشكده‏ى حقوق ادامه داد. درجه‏ى لیسانس و بعد دكتراى حقوق دریافت كرد. وارد وزارت دارائى شد، مشاغلى را در آن وازرتخانه متصدى گردید. از اهم مشاغل او در سازمانهاى دولتى، مدیركل نخست‏وزیرى، رئیس سازمان رهبرى جوانان، معاونت وزارت اطلاعات و مدیریت سازمان امور ادارى و استخدامى كشور مى‏باشد. كار اصلى شیفته نویسندگى و روزنامه‏نگارى بود. حدود چهل سال در مطبوعات قلم مى‏زد. سردبیرى خیلى از روزنامه‏ها و مجلات با او بود. ابتدا سردبیر باختر امروز شد، بعد روزنامه‏ى تندرو و منتقد مرد امروز محمد مسعود به سردبیرى او اداره مى‏شد. چندى سردبیر مجله‏ى خواندنیها و زمانى سردبیر صبح امروز و سالیان دراز سردبیرى مجله‏ى علمى دانشمند را عهده‏دار گردید. شیفته در بیوگرافى‏نویسى در زمان خود شهرت نسبى داشت. در این زمینه مطالب زیادى منتشر نمود كه بعضى از آنها به صورت كتاب درآمد. كتاب صد مرد، نمایندگان مجلس، قضات دادگسترى را بشناسید، از تالیفات اوست. چند ترجمه هم دارد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند مسعود شیروانى، در 1285 متولد شد. تحصیلات خود را در دبیرستان نظام و دانشكده افسرى پایان داد و در 1307 به درجه‏ى افسرى نائل آمد و در همان سال در دوره‏ى چهارم محصلین اعزامى نظامى ارتش به اروپا به فرانسه رفت و دانشكده‏ى سوارنظام سمور پاریس را گذرانید و به ایران بازگشت و مربى دانشكده‏ى افسرى در رشته‏ى سوارنظام شد و سرانجام فرمانده رسته سوارنظام دانشكده‏ى افسرى گردید. سایر مشاغل نظامى وى عبارتند از: فرماندهى هنگ سوار پهلوى، فرمانده هنگ سوار اصفهان، فرمانده تیپ جهرم، معاونت لشكر اصفهان. در 1326 با سمت معاونت وابسته نظامى ایران به آمریكا رفت و مدت دو سال در آن ماموریت به سر برد. پس از بازگشت، با ارتقاء به درجه‏ى سرتیپى، فرماندهى تیپ گرگان را برعهده گرفت. چندى هم ریاست اداره كل دژبان را عهده‏دار بود تا به فرماندهى لشكر آذربایجان رسید و سپس فرمانده لشكر كرمانشاه شد و در همین سمت درجه‏ى سرلشكرى گرفت و به ریاست بازرسى ستاد بزرگ منصوب شد. آخرین سمت نظامى او فرماندهى سپاه دوم آذربایجان و گیلان و زنجان بود و در سال 1340 بازنشسته شد. سرلشكر شیروانى افسرى تحصیلكرده و مطلع بود، به زبانهاى فرانسه و انگلیسى تسلط داشت. در سال 1350 چندى ریاست اتاق اصناف اصفهان را عهده‏دار گردید.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند عبدالله‏خان قمشه‏اى، متولد 1269 ش در قمشه اصفهان است. وى تحصیلات خود را مدتى در حوزه علمیه‏ى اصفهان ادامه داد و در حدود سطح تحصیل نمود و به وكالت دادگسترى مشغول شد و روزنامه‏ى میهن را در اصفهان و تهران انتشار داد. چون در آن زمان نام خانوادگى مرسوم نبود، هر كس تلاش مى‏نمود لقبى براى خود دست و پا كند. چون روزنامه‏نویس بود، عنوان «بنان‏السلطنه» را براى خود تدارك دید و معروف شد و به میرزا ابوطالب‏خان بنان‏السلطنه. در انتخابات دوره‏ى پنجم كه كارگردانى آن با داور و تیمورتاش بود، خود را به آنها نزدیك كرد و سرانجام از قمشه به وكالت مجلس رسید و جزء طرفداران سردارسپه شد و در انقراض قاجاریه نقش مهمى داشت. در مجلس موسسان كه مواد قانون اساسى را به نفع رضاخان اصلاح كرد، عضو بود. در دوره‏ى ششم نیز از همان منطقه به وكالت رسید ولى چون توقعات زیادى از دولت داشت، او را كنار گذاشتند و شغلش منحصرا وكالت دادگسترى شد. بعد از سال 1320 مجددا به سیاست روى آورد و روزنامه‏ى آسایش را انتشار داد و با دولتهاى زودگذر آن زمان آشنائى پیدا كرد و در حكومت ساعد به ریاست اداره كل تبلیغات و معاونت نخست‏وزیرى منصوب شد و مدتى كوتاه در این سمت بود. در سال 1325 به جرم توطئه علیه كشور و همكارى با مرتضى‏قلیخان صمصام به اتفاق سرهنگ حجازى فرمانده لشكر خوزستان، از طرف مظفر فیروز معاون سیاسى نخست‏وزیر، توقیف شد و جنجالى عظیم برخاست ولى پس از چندى آزاد شد. از آن تاریخ تمام تلاش او در جهت احراز پست وزارت مصروف مى‏شد. او عاشق وزارت كشور بود و تمام تلاش شبانه‏روزى‏اش صرف این كار مى‏گردید، ولى بخت با او یارى نكرد و شاهد مقصود را در آغوش نكشید. بعد از آنكه مظفر فیروز به سفارت ایران در مسكو تعیین گردید، شیروانى سلسله اعلام جرمهائى علیه او تهیه و به دادگسترى داد و سرانجام در اثر پافشارى و تعقیب او، پرونده‏ها به جریان افتاد و فیروز بركنار شد. ابوطلاب شیروانى با مرحوم على‏اكبر داور نزدیك شد و در حزب او فعالیت نمود. نمایندگى مجلس شوراى ملى و موسسان او، مدیون توجه داور مى‏باشد. بعد از وكالت مجلس، كماكان ارتباط خود را با داور حفظ كرد. ظاهرا به كار وكالت دادگسترى مشغول بود ولى از ملكدارى و قبول حكمیت نیز غافل نبود. در سال 1311 ش پس از اینكه صولت‏الدوله قشقائى در زندان از بین رفت و دولت شانزده پارچه آبادى معمور و درجه یك صولت‏الدوله را به مبلغ بیست هزار تومان با كمك و مساعدت داور به شیروانى منتقل كرد كه فقط یك پنجم پول آن را پرداخت و بقیه را ظرف چند سال از محصولات املاك واریز مى‏نمود. پس از شهریور 1320 كه از عده‏اى رفع ظلم شد، قشقائى‏ها به محل سكونت خود رفتند و املاك خود را تصاحب نمودند. شیروانى چون املاك را از دولت خریده بود و دولت تعهد هر نوع ضمان درك را كرده بود، ناچار دولت در مقابل جبران مافات برآمد. در كابینه‏ى صدرالاشراف، محمود بدر وزیر دارائى تصویبنامه‏اى صادر كرد كه به جاى شانزده پارچه آبادى در فارس كه دولت به شیروانى فروخته است، ملك خالصه خیرآباد ورامین را به او واگذار كند. این مطلب در مجلس سر و صداى زیادى بلند كرد. مصدق‏السلطنه علیه محمود بدر اعلام جرم كرد و توضیح داد كه این ملك خیرآباد سالى متجاوز از یك میلیون تومان درآمد دارد. در هر حال، پرونده‏اى در دادگسترى تشكیل یافت و شیروانى نتوانست خالصه گران‏قیمت دولت را بالا بكشد. وفات وى در 1347 اتفاق افتاد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 389 ه.ق/ 999 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیر محمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 367 ه.ق/ 977 م.) (ج. غزنوى، منسوب به غزنه: غزنى: غزنین) سلسله‏اى كه در ایران شرقى پس از سامانیان سلطنت كردند. دوره‏ى سلطنت این خاندان را به دو قسمت باید تقسیم كرد: الف- دوره‏ى اول- در دوره‏ى پادشاهى عبدالملك سامانى غلامى ترك بنام «الپتگین» (ه.م) به امارت طخارستان رسید و سپس در غزنین به حكومت پرداخت. پس از مرگ او پسرش اسحاق و بعد از او غلامش بلكاتگین به حكومت رسیدند، ولى مؤسس واقعى این خاندان سبكتگین (ه.م) غلام و داماد الپتگین است. وى در شهر غزنین حكومت و سلسله‏اى ایجاد كرد كه به مناسبت پایتخت سلسله در این شهر، به غزنویان شهرت یافته. جانشین او محمود كه مردى دلیر و شجاع بود قلمرو خود را از مشرق و جنوب ایران بسط داده دولتى نیرومند بوجود آورد. وى بر امراى صفارى، سامانى، آل‏زیار و آل‏بویه غلبه كرد و چند بار به هند لشكر كشید و غنایم بسیار به پایتخت خویش آورد. پس از محمود محمد شاه شد و پس از اندك مدتى مسعود به سلطنت رسید. وى اگر چه دلیر بود اما شرابخوارگى و عیاشى و سوء تدبیر سلطنت او را از میان برد و مایه‏ى غلبه‏ى سلجوقیان بر ایران شد. دوره‏ى اول حكومت غزنویان با شكست مسعود از سلاجقه در نزدیك حصار دندانقان مرو (431 ه.ق) و قتل او به دست غلامانش به هنگام فرار از غزنین (432 ه.ق) به پایان مى‏رسد. ب- دوره‏ى دوم- پس از آخرین شكست سپاهیان غزنوى به سال 431، سلطان مسعود به سرعت به جانب غزنین عقب نشست و بعد از این شكست خراسان و خوارزم و گرگان و رى و اصفهان از چنگ غزنویان بیرون رفت. ولى چون به نزدیك رباط ماریكله رسید، غلامان و لشكریانش بر خزاین سلطان زدند و آن را غارت كردند و امیر محمد را كه همراه سلطان آورده بودند به امارت برداشتند و مسعود را اسیر كردند و به قلعه‏ى كسرى بردند و بكشتند. امیر مودود پس از آگهى از واقعه‏ى مسعود به غزنین تاخت و با محمد و لشكریان عاصى جنگید و همه‏ى مخالفان پدر را از میان برد. بدین‏گونه دوره‏ى دوم حكومت غزنویان آغاز شد و از سال 432 تا 582 یا 583- یعنى 150 سال- ادامه یافت. در این دوره از مودود تا تاج‏الدوله خسروملك سیزده پادشاه بر جاى محمود غزنوى تكیه زدند. از دوره‏ى سلطنت مودود تا عهد پادشاهى ابراهیم بن مسعود مدتى میان سلجوقیان و غزنویان جنگ و ستیز ادامه داشت، تا سلطان ابراهیم و ملكشاه صلح كردند بر اینكه هیچ یك از جانبین قصد مملكت دیگرى نكند. شاهان غزنوى پس از شكست مسعود از سلجوقیان تنها به افغانستان و سیستان و ولایت سند اكتفا كردند. لیكن به تدریج دایره‏ى حكومت ایشان تنگتر شد، خاصه كه سلاطین غورى در این میان قوت مى‏گرفتند و قلمرو حكومتشان وسعت مى‏یافت، و حتى غزنین را نیز در اواخر عهد غزنویان- یعنى در پایان سلطنت خسروشاه بن بهرامشاه (555 -547 ه.ق) از دست آنان بیرون آوردند، و بنا به بعض اقوال پایتخت غزنویان بعد از این واقعه به لاهور انتقال یافت، تا آن شهر را نیز به سال 583 ه.ق غیاث‏الدین غورى تسخیر كرد و خسروملك آخرین پادشاه غزنوى را مقید و محبوس كرد و سپس او و همه‏ى شاهزادگان غزنوى را از میان برد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

پسر خسروپرویز شیرویه.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

اینال جق حاكم اترار، از امراى خوارزمشاه، مسبب حمله‏ى مغول به ایران (مقت. 617 ه.ق.). وى با تركان خاتون مادر خوارزمشاه خویشى داشت. غایر در مال بازرگانان مغول كه براى تجارت به سرحد ایران آمده بودند، طمع كرد و ایشان را نزد محمد خوارزمشاه جاسوس قلم داد. خوارزمشاه به قول او اعتماد نمود و پاسخ داد كه مواظب حال آنان باشد. غایرخان تجار مغول را- به استثناى یك تن كه فرار كرد- كشت و اموال ایشان را ضبط كرد. آن یك تن كه فرار كرد نزد چنگیزخان رفت و صورت واقعه را تقریر نمود. چنگیزخان مردى را بنام «ابن كفرج بغرا» كه پدرش در خدمت سلطان تكش خوارزمشاه مى‏زیست با دو فرستاده‏ى تاتار پیش سلطان محمد روانه داشت و پس از اعتراض بر عمل زشتى كه نسبت به بازرگانان مغول شده بود، تسلیم غایرخان را خواستار شد، ولى سلطان زیر بار قبول این تكلیف نرفت زیرا بیشتر رؤساى او از اقارب غایرخان بودند. از سوى دیگر تركان خاتون كه در كارهاى ملك نفوذ داشت و به قدرت تركان قنقلى مستظهر بود نمى‏گذاشت كه خوارزمشاه به چنین اقدامى مبادرت ورزد. خوارزمشاه علاوه بر نپذیرفتن درخواست چنگیز فرستادگان او را هم كشت و با این حركت سیل هجوم مغول را به دست خود به طرف ایران و بلاد اسلامى كشانید. از بلاد خوارزمشاه نخستین شهرى كه مورد حمله قرار گرفت تا آخرین حد امكان در مقابل مغول مقاومت كند. به همین جهت با لشكریانى كه خوارزمشاه به او داده بود به دفاع مشغول شد، و خوارزمشاه یكى از امراى خود- یعنى قراجه‏ى خاص- را نیز با 10000 سپاهى دیگر به كمك او فرستاد. قراجه‏ى خاص چون تاب مقاومت و دفع لشكریان چنگیز را در خود و اینال جق نمى‏دید او را به تسلیم به مغول دعوت كرد ولى او قبول این امر را خیانت شمرد و بیشتر در دفاع مجاهدت ورزید. قراجه‏ى خاص عاقبت از یكى از دروازه‏هاى شهر خارج شده با لشكریان همراه به اتباع چنگیز پیوست، ولى جغتاى و اوگتاى او را به جرم خیانت به ولى‏نعمت خود با جمیع یارانش كشتند و از همان دروازه‏اى كه او خارج شده بود به اترار ریختند. اینال‏جق تا یك ماه مقاومت كرد و هر روز عده‏اى از مغول را نابود مى‏كرد تا در اواخر كار وى با دو تن از یاران خود باقى ماند و ناچار به بامى پناه برد و با خشت پاره‏هایى كه كنیزكان از دیوار مى‏كندند و به او مى‏دادند از خود دفاع مى‏كرد تا عاقبت به چنگ مغول افتاد و جغتاى و اوگتاى او را كشتند.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

ایدغمش (ایتغمش) یكى از ممالیك و پرورش‏یافتگان اتابك جهان پهلوان. وى در اوایل قر. 6 ه. فرمانرواى رى و همدان و اصفهان بود و نام او در صدر ترجمه‏ى تاریخ یمینى آمده (لغ.)

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

محمد بن ارغون بن اباقا بن هلاكو (ه.م)، هفتمین از ایلخانان مغولى ایران (جل. 694 ه.ق/ 1295 م.- ف. 703 ه.ق./ 1304 م.). وى در زمان ایلخانى پدرش ارغون از طرف او مأمور اداره‏ى امور خراسان و رى و قومس گردید (در 8 سالگى). پس از فوت ارغون، گیخاتو برادر وى و عم غازان سمت ایلخانى یافت. در مدت ایلخانى او غازان كماكان در خراسان فرمانروا بود. بعد از وصول خبر قتل گیخاتو و جلوس بایدو، غازان ابتدا این پیشامد را بظاهر چندان مورد اعتنا قرار نداد، و امیر نوروز را با اختیار كامل مانند پدر خود به حكومت خراسان برقرار كرد و خود سرگرم شكار شد. در این اثنا جماعتى از لشكریان گیخاتو كه در مازندران اقامت داشتند به پناه او آمدند، و غازان پس از مشورت با امیر نوروز به بایدو پیغام داد كه شخصاً عازم ملاقات با اوست، و به طرف دامغان حركت كرد. وى ابتدا خیال جنگ با بایدو را نداشت و به همین جهت بیش از 6000 تن همراه نبرد، ولى به اشاره‏ى امیر نوروز فرستادگانى نزد بایدو فرستاد و تقاضاى ملاقات خصوصى كرد. فرستادگان او در نزدیكى قزوین با فرستادگان بایدو- كه به سوى غازان مى‏آمدند- تصادف كردند. اینان مأمور بودند به اطلاع غازان برسانند كه بایدو مایل به ایلخانى نبود ولى چون موقع قتل گیخاتو، غازان در اردو حضور نداشت امرا و خوانین براى جلوگیرى از هرج و مرج متفقاً او را به این مقام اختیار كرده‏اند. در این صورت صلاح غازان در این است كه بیهوده سپاهیان خود را فرسوده نكند و به خراسان برگردد. غازان كه جمعیت زیادى نداشت مصمم برگشت شد ولى امیر نوروز او را منع كرد. پس غازان دل به دریا زد و 6000 سپاهى خود را بین سران سپاه تقسیم نمود و به هر یك از آنان وعده‏ى حكومت یكى از ولایات را داد و به طرف آذربایجان حركت كرد. جنگ دو اردو در رجب 694 ه.ق واقع شد و چون بایدو دانست كه شكست خواهد خورد از در صلح درآمد و غازان و بایدو با یكدیگر ملاقات و صلح كردند و مقرر شد كه بایدو كرمان و عراق و فارس را كه در عهد ارغون‏خان ضمیمه‏ى قلمرو ارغون بود به پسرش غازان واگذارد و روز بعد بایدو مجدداً تاجگذارى كند و به وسیله‏ى جشن و شادى‏اى عظیم رفع غایله به عموم اعلان گردد. با وجود این قرارداد امرا و لشكریان طرفین آسوده خاطر نبودند و هركدام مترصد بودند كه طرف را غافلگیر كنند. در این اثنا عده‏اى از لشكریان مقیم بغداد و موغان به یارى بایدو رسیدند و غازان شبانه از راه قزل اوزن خود را به زنجان رسانید و امیر نوروز و بعضى از سران سپاه را در اردو گذاشت و براى بایدو پیغام داد كه چون امراى ایلخانى عصیان كرده بودند او بى‏اجازه مراجعت كرده و چون میل دارد كه همواره طریق مسالمت مفتوح ماند، ایلخان باید فرمان حكومت متعلق به ارغون‏خان را همراه امیر نوروز و امراى دیگر براى او بفرستد. بایدو در جواب اظهار تواضع كرد و امر داد كه حاصل املاك فارس را به خزانه‏ى او بفرستند ولى امیر نوروز و دیگر امرا را اجازه‏ى مراجعت نداد و با خود به ولایت شرویاز (سلطانیه‏ى كنونى) برد و آنان را محبوس و تهدید كرد ولى نتوانست ایشان را از غازان برگرداند و بعكس امیر نوروز و همراهانش با امیر طغاجار- كه امتحانات بدى از سستى عهد خود به مخدومان داده بود- در خفیه ساختند كه بساط سلطنت بایدو را برچینند. امیر نوروز به مكر پیش بایدو قسم خورد كه اگر ایلخان او را رخصت مراجعت دهد غازان را دست بسته به خدمت او آورد. بایدو پذیرفت و امیر نوروز آزاد شد و به سرعت خود را به خدمت غازان رسانید و شرح مواضعه‏ى خود را با طغاجار به اطلاع او رسانید. غازان كه تربیت یافته‏ى دست امیر نوروز بود، بر اثر تشویقهاى متوالى او به اسلام تمایل یافت و مخصوصاً كه امیر نوروز بدو فهمانید كه اگر قبول اسلام كند جمیع مسلمانان جانب او را خواهند گرفت و قدرت او مضاعف خواهد شد. در شورایى كه غازان با حضور امیر نوروز برپا كرده بود این امیر گفت كه منجمان و علما و اهل زهد و ورع چنین پیشگویى كرده‏اند كه در حدود 690 (ه.ق) سلطانى قیام خواهد كرد كه اسلام در كنف حمایت او رونق پیشین خود را از سر خواهد گرفت و رعایاى او قرین امن و رفاه خواهند شد. اگر غازان قبول اسلام كند به سلطنت ایران برقرار خواهد شد و مسلمانان در سایه‏ى دولت او از حال نكبت و مذلت بدر خواهند آمد و خداوند به پاداش این امر لشكریان او را نصرت خواهد داد. این بیانات در مزاج غازان مؤثر آمد و در چهارم شعبان 694 در لار دماوند غسل كرد و جامه‏ى نو پوشید و بر دست شیخ صدرالدین ابراهیم پسر عارف معروف شیخ سعدالدین محمد بن حمویه‏ى جوینى اسلام آورد و به پیروى او قریب 10000 تن از مغول اسلام آوردند و غازان از این تاریخ به نام محمود خوانده شد. وى به شادى تشرف به اسلام علما و ائمه‏ى دین و شیوخ و سادات را مال بسیار بخشید و به زیارت مساجد و اماكن مقدس رفت و ایلچیان براى ابلاغ این امر به خراسان و عراق فرستاد و غالباً علما و سادات را در اردوى خود نگاه مى‏داشت و با ایشان غذا مى‏خورد، ایام رمضان را روزه مى‏گرفت، و در اقامه‏ى مراسم اسلام جهد بسیار به خرج مى‏داد. اگر چه اسلام وى در ابتدا بیشتر از روى مصلحت و براى مراعات جانب سیاست بود ولى به تدریج مفید این فایده‏ى بزرگ گردید كه عموم عمال و كفات رجال مسلمان كه از عهد سلطان احمد و زوال دولت خاندان جوینى از كار دور شده و بر اثر نفوذ متعصبان تاتار و عیسوى و یهود زمام اداره‏ى امور را از كف فروگذاشته بودند، بار دیگر بر سر كار آمدند و رقابت دو عنصر مسلمان و ایرانى از یك طرف و تاتار و عیسوى از سوى دیگر- كه از عهد هلاكو به بعد تغییرات بسیار به خود دیده بود- عاقبت به غلبه‏ى سیاست عنصر مسلمان و ایرانى منتهى گردید، و ایلخانان ایران نه تنها قبول اسلام كردند، بلكه در عهد جانشین غازان به تشیع گرویدند و خود مروج آداب اسلامى شدند. در اواخر سال 694 غازان اطلاع یافت كه مأموران فارس با وجود حكم بایدو از پرداخت عایدات آن مملكت به ایلچیان او استنكاف دارند، این امر موجب تحریك غضب غازان و تصمیم به حمله به آذربایجان گردید. در این ضمن خواجه صدرالدین زنجانى كه بایدو او را از صدارت خلع و به نیابت طغاجار مأمور بلاد روم كرده بود با طغاجار دست یكى كرده به غازان پیغام فرستاد كه كار بایدو را باید ساخت و خود را سال مذكور در گیلان به اردوى غازان پیوست، و پس از آن كه غازان به او وعده‏ى صدارت داد، امیر نوروز را با عده‏اى سپاه برداشته به عنوان مقدمه‏ى قشون غازان عازم آذربایجان شد و غازان در عقب حركت كرد. بایدو از كنار قزل اوزن كه محل اردوى او بود فرار كرد، ولى امیر سرعت به خرج داد و او را در نزدیكى نخجوان گرفت و پیش غازان كه در این ایام در اوجان بود- فرستاد و غازان او را در ذى‏القعده‏ى 694 به قتل رسانید. از زمان غازان تا انقراض سلسله‏ى ایلخانان ایران اسلام دین رسمى دولت شد و حكومت ایلخانان بر اساس شرع و آداب اسلامى مبتنى گردید و اطاعتى كه تا این تاریخ ایلخانان ایران نسبت به قاآن خانبالیغ داشتند، از میان رفت و به تدریج رابطه‏ى بین دربار خاقان مغولستان و دربار ایلخانى قطع گردید. غازان در حومه‏ى پایتخت خود تبریز بناهاى خیریه از قبیل مسجد و رباط و مدارس بسیار بنا كرد. غازان در ذى‏الحجه‏ى 694 وارد تبریز شد و نوروز آن سال در آن شهر بر تخت جلوس كرد و نخستین یرلیغى كه در همان روز صادر كرد فرمانى مبنى بر وجوب قبول اسلام از طرف مغول و اجراى آداب دینى و رعایت جانب عدالت بود. وى صدرالدین احمد خالدى زنجانى را به وزارت یعنى صاحبدیوانى و شرف‏الدین سمنانى را به سمت الغ بیتكجى یعنى ریاست دیوان تمغا و امیر نوروز را به منصب امیرالامرایى تعیین كرد. كمى بعد امر به قتل طغاجار داد و سپس به سركوبى شاهزادگان مخالف خود پرداخت. در این زمان مغولان ماوراءالنهر تحت امر او جاى پسر براق‏خان به خراسان حمله كردند و تا مازندران آمدند. امیر نوروز به جنگ آنان رفت و در نزدیكى هرات بدیشان رسید و جمعى را بكشت و بقیه را تا كنار جیحون تعقیب كرد. امیر نوروز پس از مراجعت صدرالدین را معزول كرد و جمال‏الدین دستجردانى را به جاى او گذاشت و تهیه‏ى سیورسات لشكر را به عهده‏ى برادر خود حاجى بیك و صحه و امضاى فرمانها را به برادر دیگر خود ناصرالدین ساتلمش واگذاشت و به این ترتیب زمام تمام مشاغل مهم لشكرى و كشورى را در دست خود گرفت، و به زودى عده‏اى از شاهزادگان مغول و امرا را كه قصد قتل او و غازان و درهم شكستن شوكت اسلام را داشتند نابود كرد. عده‏اى صدر جهان را در این توطئه شریك دانستند و دستور قتل او صادر شد ولى وى نجات یافت. غازان جمال‏الدین دستجردانى را به قتل رسانید و صدر جهان را به وزارت گماشت و او درصدد انتقام از امیر نوروز برآمد و توطئه‏اى چید تا به امر غازان اقوام و یاران امیر نوروز و سپس خود او را مقتول ساخت (696). غازان در 697 صدر جهان را از نظر انداخت و او را به قتلغشاه سپرد و او وى را بكشت. آنگاه غازان وزارت و صاحبدیوانى را به خواجه سعدالدین محمد مستوفى ساوجى و نیابت وزارت را به رشیدالدین فضل‏اللَّه داد. در 699 جنگى مابین او و الملك‏الناصر پادشاه مصر و شام در سلامیه (مشرق نهرالعاصى) واقع شد و ناصر شكست خورد و به مصر گریخت، و شام تحت تسلط غازان درآمد ولى مجدداً آن ناحیه را سپاهیان ناصر تصرف كردند. غازان مجدداً در 702 به شام لشكر كشید و در نزدیكى دمشق شكست خورد و به تهیه‏ى تلافى مشغول بود كه در 33 سالگى درگذشت. جنازه‏ى او را در شام غازان (شنب غازان) نزدیك تبریز، زیر گنبدى كه خود ساخته بود، دفن كردند. غازان در مدت سلطنت كوتاه خود اصلاحاتى كرد و قوانین و بناهایى از خود به یادگار گذاشت. وى یكى از پادشاهان بزرگ مشرق بشمار مى‏رود و قسمتى از اصلاحات او بسبب وجود وزیر كاردان و فاضلى مانند خواجه رشیدالدین فضل‏اللَّه است.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(ع. كارگزار پادشاهى (كشور)) كندرى، ابونصر محمد بن منصور وزیر طغرل بیك مؤسس خاندان سلجوقى و الب ارسلان جانشین او (مقت. 456 ه.ق.). وى مردى دانشمند بود و فرمان داد دیوانها و دفترهاى دولتى و مكاتبات رسمى را به فارسى بنویسند و تركان را به آموختن فارسى تشویق كرد. عمیدالملك كندرى و على‏الخصوص خواجه نظام‏الملك در آغاز كار دولت سلجوقى، وسیله سودمندى شده بودند براى آنكه كلیه امور ادارى و تشكیلاتى به دست ایرانیان افتد. عمیدالملك بر مذهب حنفى بود و به همین جهت وزراى خود را از میان حنفیان برمى‏گزید. وى در مذهب خویش متعصب بود لیكن بعدا از تعصب دست برداشت و نسبت به حنفیان و شافعیان به یك چشم نگریست. در سال 447 كه طغرل بیك به بغداد رفت عمیدالملك همراه او بود و نیز در ملاقاتى كه به سال 447 میان طغرل بیك و باباطاهر اتفاق افتاد حضور داشت. لامعى گرگانى عمیدالملك را در قصاید خود مدح كرده است. وى در سال 455 ه.ق. به تحریك نظام‏الملك از وزارت معزول و به دستور الب ارسلان محبوس گردید و در سال بعد كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

شاعر، محقق، ادیب. تولد: 1313 (1272 ق.)، یزد. درگذشت: 28 آذر 1362، تهران. دكتر محمود افشار یزدى، فرزند محمدصادق، در سن سیزده سالگى مادر خود را از دست داد و به این سبب براى تصحیل به نزد عمویش در هند اعزام شد و این شخص كه سالیان دراز ریاست انجمن ایرانیان مقیم بمبئى با او بود در آن شهر به ترویج و گسترش زبان و ادبیات فارسى در هندوستان مشغول بود. محمود افشار یزدى در هند مقدمات علوم جدید و زبان انگلیسى را فراگرفت. و پس از سه سال به تهران آمد و در مدرسه علوم سیاسى به تصحیل پرداخت. اما به قصد ادامه‏ى تحصیل در نوزده سالگى راهى اروپا شد و در سوییس از دانشكده‏ى علوم سیاسى دانشگاه لوزان درجه دكتراى دریافت كرد. چون ایام اقامت وى در اروپا مقارن با ختم جنگ بین‏الملل اول بود و موضوع قرارداد 1919 مطرح بود در جراید سوییس مقالاتى در دفاع از حقوق ایران نوشت، همچنین مقالاتى درباره‏ى زبان فارسى و ایران در جراید سوییس از وى به یادگار مانده است. وى پس از به پایان رساندن دوره دكتراى در سال 1340 ق. به ایران بازگشت. چندى در مدرسه‏ى علوم سیاسى به تدریس تاریخ اشتغال داشت. سپ به ریاست مدرسه‏ى عالى تجارت كه تازه تأسیس شده بود انتخاب شد و اساس مدرسه‏ى مزبور را پى‏ریزى كرد. مدتى نیز در وزارت مالیه و عدلیه به خدمت اشتغال داشت با به سمت مستشارى دیوان كشور رسید. آخرین موقعیت ادارى او معاونت وزارت فرهنگ بود. از آن پس از خدمت دولتى كناره گرفت. دكتر محمود افشار یزدى از سال 1300 وارد عرصه‏ى مطبوعات شد. در سال 1304 مجله «آینده» را تأسیس كرد كه ابتدا دو سال (24 شماره) و سپس از سال 1322، شانزده شماره‏ى آن طبع گردید و سپس پسرش ایرج افشار به نشر آن ادامه داد. از كارهاى دیگر وى ایجاد موقوفه دكتر محمود افشار در شمیران تهران است كه مؤسسه لغت‏نامه دهخدا در همان جا مستقر شد. دفتر اشعار دكتر محمود افشار در سال 1362 از طرف موقوفه فوق چاپ شده است. فهرست آثار او به شرح زیر است: مجله «آینده»، چهار دوره؛ روزنامه‏ى خاطرات اعتمادالسلطنه (1345)؛ گفتار ادبى (در دو جلد)؛ گنجینه مقالات (مقالات سیاسى یا سیاستنامه‏ى جدید، جلد یك 1368)؛ سیاست اروپا در ایران (1921، آلمان، گفته شده كه این كتاب را به زبان فرانسوى نوشته است)؛ افغان‏نامه (درسه جلد)؛ تاریخچه‏ى سیاست روسیه در ایران. مقاله‏هاى وى در جراید «آفتاب»، «رعد»، «ایران»، «ستاره‏ى جهان»، «شفق سرخ»، «شیركوه» و «كوشش» و روزنامه‏هاى دیگر سال‏هاى 1306 -1303 منتشر شده است. مقاله‏هایى نیز براى روزنامه‏هاى «حبل المتین» (كلكته) و «شمس» (استانبول) نوشته است. به مناسبت یادبود دومین سال درگذشتش، چهار مجلد كتاب به نام نامواره‏ى دكتر محمود افشار شامل مقاله‏هاى تحقیق منتشر شد. حقوقدان، قاضى، مدیر، مدبر، میهن‏خواه، مروج علم و فرهنگ، نیكوكار. در 1267 در یزد متولد شد. پدرش حاج محمدصادق افشار یزدى بازرگانى روشنفكر و طالب علم و ادب بود. به همین دلیل در تربیت فرزندان خود كه مستعد بودند سعى بلیغ مبذول داشت. محمود افشار تحصیلات مقدماتى و متوسطه و مقدمات زبان و ادبیات عربى و فرانسه را در تهران و هندوستان فراگرفت و در 1290 براى ادامه‏ى تحصیلات و كسب علوم جدید اروپائى عازم سویس شد و دوره‏ى لیسانس و دكتراى حقوق را پایان برد. از محصلینى كه در آن تاریخ در سویس ادامه تحصیل مى‏دادند یكى دكتر محمد مصدق‏السلطنه و دیگرى على‏اكبر داور بودند كه بین افشار و آن دو دوستى و نزدیكى زیادى ایجاد شد و در تمام مدت عمر ادامه داشت. پس از مراجعت به ایران به كارهاى علمى و تحقیقاتى پرداخت و با كمك دكتر محمد مصدق و چند نفر دیگر مجله‏ى علمى را انتشار دادند. در 1304 مجله‏ى آینده را بنیاد نهاد و چند سالى مرتباً آن را انتشار داد. داور وقتى وزیر فوائد عامه شد او را به همكارى دعوت نمود و ریاست مدرسه‏ى تجارت را به عهده‏ى وى سپرد. افشار بر اساس مدارس اروپائى سر و صورتى شایسته به آنجا داد. در 1306 بنا به دعوت داور وارد تشكیلات نوین قضائى شد و به مستشارى استیناف تهران منصوب گردید. چند سالى این همكارى ادامه داشت. بین وى و داور اختلاف سلیقه بوجود آمد ناگزیر افشار عدلیه را ترك كرد و در زمان وزارت دارائى تقى‏زاده به آن وزارتخانه منتقل گردید. ریاست اداره‏ى اقتصادى و حقوقى را كه از اهم ادارات بود بدو سپردند. تا سال 1312 در آنجا خدمت مى‏كرد. وقتى داور به وزارت مالیه رفت او به دادگسترى بازگشت. ابتدا به مقام دادیارى دیوان عالى كشور رسید، چندى بعد مقام مستشارى یافت. بعد از 1320 به معاونت وزارت فرهنگ منصوب گردید و مجله‏ى آینده را مجدداً انتشار داد. افشار مردى دانشمند، محقق، ادیب، شاعر و ثروتمند بود. عشق میهن‏خواهى داشت. براى ترویج علم و فرهنگ چه از لحاظ مادى و چه معنوى دریغى نداشت، كما اینكه قسمتى از مستغلات خود را در باغ فردوس شمیران وقف سازمان لغت‏نامه دهخدا نمود. در 1363 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(1342 -1281 ق)، صوفى، شاعر، متخلص به صفا. مشهور به ظهیرالدوله و ملقب به صفا علیشاه. در جمال‏آباد شمیران به دنیا آمد. وى داماد ناصرالدین شاه و شوهر فروغ‏الدوله بود و در دوره‏ى ناصرالدین شاه سمت وزیر دربار داشت. در جوانى به سلسله‏ى نعمت‏اللهى پیوست و در سلك مریدان صفى علیشاه درآمد و لقب صفا علیشاه گرفت و در 1316 ق كه حاج میرزا حسن صفى علیشاه درگذشت. على‏خان ظهیرالدوله بنا به وصیت صفى علیشاه به جانشینى او منصوب شد و بعد از انتصاب به این مقام، با اجازه مظفرالدین شاه، انجمنى، به نام اخوت، در خانه‏ى خود واقع در خیابان فردوسى با عضویت صد و ده نفر به عدد نام مولى على (ع) دایر كرد. وى طرفدار مساوات بود و در انجمن اخوت او از وضیع و شریف برابر مى‏نشستند. البته لازم به ذكر است كه ظهیرالدوله قبل از تأسیس انجمن اخوت سفرى به اروپا كرد و مدتى كه در آنجا اقامت داشت و وارد مجمع فراماسونرى شد و پس از بازگشت به ایران خواست كه در ایران هم لژى ترتیب دهد. از این رو افكار فراماسونرى خود را به صورت انجمن اخوت درآورد. در 1323 ق مجله‏اى به نام «مجموعه‏ى اخلاق» را انتشار داد. از آنجایى كه انجمن اخوت از مشروطه‏خواهى طرفدارى كرد بعد از پیشامد قضیه‏ى به توپ بستن مجلس در 1326 ق خانه ظهیرالدوله نیز در تهران به توپ بسته شد و اموالش به غارت رفت. ظهیرالدوله در تهران درگذشت و در بین راه امام‏زاده قاسم و تجریش كه امروز به قبرستان ظهیرالدوله یا سر قبر ظهیرالدوله معروف است مدفون گردید. از آثار اوست: «دیوان» شعر؛ چند رساله منظوم به نامهاى «سبحه‏ى صفا»؛ «رعنا و زیبا»؛ «مجمع الاطوار» و یاد داشتهاى او ر باب اقنلاب مشروطیت نیز متضمن نكات دقیقى است.[1] على‏خان ملقب به صفاعلى شاه (لقب طریقتى) ابن ظهیرالدوله بزرگ از رجال عهد ناصرالدین شاه و عارف معروف (و. جمال‏آباد شمیران 1281- ف. 1342 ه.ق./ 1302 ه.ش.). وى در سن 16 سالگى به دامادى ناصرالدین شاه مفتخر شد و سپس وزیر تشریفات خاصه همایونى (در زمان ناصرالدین شاه) گردید. مدتى نیز حكومت تهران را داشت. در سال 1303 ه.ق. در سلك مریدان صفى على‏شاه درآمد و از جانب او دستگیرى میكرد. پس از فوت صفى‏على شاه (26 ذى‏قعده 1316 ه.ق.) به امر ناصرالدین شاه، وى جانشین او گردید. ظهیرالدوله مؤسس «انجمن اخوت» (كه هنوز دایر است) و از طرفداران مشروطه و آزادیخواه بود، و به همین سبب به امر محمدعلى شاه به هنگام بمباران مجلس، منزل و خانقاه او را به توپ بستند و اثاثه گرانبهاى آنها را به غارت بردند. وى یكى از نخستین مؤسسان گاردن پارتى و كنسرت در دوره مشروطه مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1347 -1256 ش)، مورخ، نویسنده و روزنامه‏نگار. در تبریز متولد شد. اجدادش در قریه‏اى به اسم ونند، از توابع قصبه‏ى اردوباد، به دنیا آمده بودند. پدرش پس از تحصیل در نجف در شهر خود مدت بیست و چهار سال حوزه‏ى درس و مقام مقتدایى روحانى داشته است. تقى‏زاده در چهارده سالگى شروع به تحصیل كرد، ابتدا كتابهاى فارسى معمول آن زمان و مقدمات عربى و بعد منطق و فقه و اول را نزد علماى تبریز آموخت. وى در بین سنین چهارده تا هجده سالگى به تدریج تحولى در رشته‏ى تحصیلات و افكار او پدید آمد. نخست شوق زیاد به علوم ریاضى قدیم پیدا كرد و بعد به علم كلام و حكمت و طب قدیم روى آورد، و دور از چشم پدر در راه علوم خفیه و تصوف و عرفان قدم نهاد؛ و در بعضى مسلكهاى دینى خلاف مشهور، مانند طریقه‏ى شیخیه و غیره، مطالعه و تحقیق كرد. بعد از فوت پدر، در هجده سالگى آزادانه به تحصیل علوم جدید پرداخت و طب و تشریح و غیره را ابتدا نزد میرزا نصرالله سیف الاطبا و بعد نزد دكتر محمد كرمانشاهى، معروف به كفرى، آموخت و هم به قدر كافى در زبان فرانسه پیشرفت كرد. در این اوقات در مدرسه‏ى دارالفنون مظفرى تحصیل مى‏كرد و در آنجا فیزیك نیز درس مى‏داد. تقى‏زاده در سال 1316 ق با همدستى چند نفر، مدرسه‏اى به نام تربیت تاسیس كرد. وى در سالهاى 1318 ق و بعد از آن در مدرسه‏ى آمریكایى تبریز به فراگرفتن زبان انگلیسى پرداخت و نزد یكى از معلمان آمریكایى قدرى از درجات عالیه‏ى علوم طبیعى را از روى كتابهاى انگلیسى فراگرفت. در سال 1320 ق به همراهى میرزا محمدعلى خان تربیت و میرزا سید حسین خان عدالت و میرزا یوسف خان آشتیانى اعتصام مجله‏اى علمى و ادبى، به اسم «گنجینه‏ى فنون» كه ماهى دو شماره منتشر مى‏شد و یك سال دوام یافت، تاسیس كرد. تقى‏زاده پس از امضاى فرمان مشروطیت چندین دوره به وكالت مجلس از طرف مردم تبریز برگزیده شد و بعد از به توپ بستن مجلس به اروپا رفت و مجله‏ى «كاوه» را در آلمان منتشر ساخت. او با انتقال حكومت از قاجاریه به پهلوى مخالف بود، اما بعد از انتقال حكومت از قاجاریه به خانواده‏ى پهلوى، چندین مرتبه به وزارت‏هاى مختلف منصوب شد. تقى‏زاده مدتى نیز در دانشگاه كمبریج و مدرسه‏ى مطالعات شرقى زبان و ادبیات فارسى تدریس مى‏كرد. بالاخره در تهران وفات یافت. از آثار وى: «مقدمه‏ى تعلیم عمومى یكى از سرفصلهاى تمدن»؛ «از پرویز تا چنگیز»؛ «گاه‏شمارى در ایران قدیم»؛ «بیست مقاله»؛ «تمدنات قدیمه»؛ «مانى و دین او»؛ «تاریخ انقلاب ایران»؛ «تحفه الملوك»، یكى از متون قدیم مجهول المولف؛ «تاریخ عربستان و قوم عرب در اوان ظهور اسلام».[1] فرزند سید تقى، متولد 1256 در تبریز. پدرش در كسوت روحانیت بود. تقى‏زاده از پنج سالگى به تحصیل پرداخت و علاوه بر زبان فارسى و عربى و معارف اسلامى، ریاضیات و فلسفه نیز خواند و تحصیلات رایج مدرسى را خیلى زود پایان برد. مدتى نیز در مدرسه‏ى آمریكائى تبریز به آموختن زبان انگلیسى پرداخت. در بیست سالگى با كمك چند تن از دوستان خود مدرسه‏ى تربیت و كتابخانه‏اى در تبریز دایر كرد. نشریات كشورهاى عربى و مخصوصاً عثمانى آن روز در آن كتابخانه توزیع مى‏شد. در اوایل 1320 ه.ق مجله‏اى به نام گنجینه‏ى فنون انتشار داد. مقالات این مجله كه غالباً ترجمه از نشریات خارجى بود در تنویر افكار عمومى و ایجاد فكر آزادى در مردم تأثیر بسزائى داشت. تقى‏زاده مدتى نیز به سیر و سیاحت پرداخت و از قفقاز و استانبول و مصر و بیروت دیدن نمود و در تمام این مسافرت‏ها بر دانش خود افزود. در وقایع مشروطیت، فعالیت بسیار زیادى داشت و از بارزترین مبارزان راه آزادى و مشروطه در آذربایجان بود. بعد از صدور فرمان مشروطیت و تشكیل مجلس شوراى ملى، از طرف تجار تبریز به نمایندگى مجلس انتخاب شد. در آن تاریخ بسیار جوان بود. در خاطرات خود نوشته: «در همان روز كه به مجلس وارد شدم، مرحوم حاج محمد صراف نماینده‏ى مجلس به مرحوم حاج سید مرتضى مرتضوى به شوخى گفت: در تبریز شما آدم حسابى قحط بود كه این پسر را به عنوان نماینده به مجلس فرستادید! اما مرحوم حاج سید مرتضى گفت صبر كنید تا همین آقا پسر به حرف بیاید آنوقت خواهى فهمید كه تبریزى‏ها چه كسى را به نام نماینده‏ى خود به مجلس اول روانه كرده‏اند.» تقى‏زاده با احاطه به نطق و بیان و افكار روشن و منظم و دقیق خیلى زود در مجلس گل كرد و در مدت كوتاهى توانست خود را بشناساند و مورد توجه مردم قرار گیرد. اقدامات مجلس اول علیه محمدعلى شاه كه بالاخره منجر به توپ بستن مجلس شد، تا اندازه‏ى زیادى مولود اقدامات تقى‏زاده و چند نفر دیگر بود. چون در این وقایع جانش كاملاً در خطر بود، ناچار شد به سفارت انگلیس پناه برد. پس از مدتى به اروپا رفت و در آنجا براى سقوط محمدعلى شاه فعالیت كرد و با نشر مقالات متعدد به زبان‏هاى مختلف، افكار عمومى مردم و دولت‏هاى بعضى از كشورها را متوجه ایران ساخت. بعد از استبداد صغیر، به ایران بازگشت و در انتخابات دوره‏ى دوم از تهران و تبریز وكیل شد ولى وكالت تبریز را پذیرفت. بعد از خاتمه‏ى انتخابات به اروپا و آمریكا سفر نمود و در 1334 ه.ق به انتشار مجله‏ى كاوه در برلن مبادرت كرد و مدت شش سالى كه این مجله به زبان فارسى در برلن انتشار مى‏یافت، حاوى مقالات بسیار سودمندى بود. در دوره‏ى سوم نیز وكیل شد، ولى در مجلس شركت نكرد. در انتخابات دوره‏ى چهارم كه همزمان با قرارداد 1919 در زمان نخست‏وزیرى وثوق‏الدوله بود، بار دیگر از طرف مردم تبریز به نمایندگى مجلس انتخاب شد. ولى مجلس در دوران نخست‏وزیرى مشیرالدوله، سپهدار رشتى و سید ضیاءالدین تشكیل نشد تا سرانجام قوام‏السلطنه در 1300 به تشكیل مجلس چهارم مبادرت ورزید. در ادوار پنجم و ششم هم نماینده‏ى مجلس بود، ولى دیگر آن شور و احساس جوانى را نداشت و به استقبال ماجرا نمى‏رفت. در دوره‏ى پنجم از مخالفین تغییر سلطنت بود. مستوفى‏الممالك در 1305 او را براى وزارت خارجه در نظر گرفت ولى از قبول وزارت عذر خواست و نمایندگى مجلس را ترجیح داد. در 1307 ش والى خراسان شد و كمتر از یك سال در این سمت انجام وظیفه نمود. سپس وزیرمختار ایران در انگلستان شد و تا اواسط 1308 در لندن بود. در آن سال مخبرالسلطنه هدایت، رئیس دولت تغییراتى در كابینه‏ى خود داد؛ از جمله وزارت فوائد عامه را منحل و به جاى آن وزارت طرق و شوارع و وزارت اقتصاد ملى را تشكیل داد. ذكاءالملك فروغى به وزارت اقتصاد و تقى‏زاده به وزارت طرق منصوب شدند. یك سال بعد پس از كنار رفتن مشارالملك از وزارت دارائى، تقى‏زاده وزیر دارائى و سرپرست وزارت راه شد و مهذب‏الدوله كاظمى را از جانب خود كفیل وزارت راه نمود. تا پایان كابینه‏ى حاج مخبرالسلطنه، در وزارت دارائى بود. ولى در شهریور 1312 پس از سقوط كابینه‏ى مزبور، او هم بالطبع از عضویت دولت كنار رفت و به سمت وزیرمختار ایران در پاریس تعیین گردید و تا 1313 در آن سمت بود. در آن تاریخ از مشاغل دولتى معاف شد و براى تدریس به انگلستان رفت و به تدریس زبان و ادبیات فارسى و عربى در مدرسه‏ى السنه شرقى پرداخت. بعد از شهریور 1320 بار دیگر وارد میدان سیاست شد. در كابینه‏ى ذكاءالملك فروغى با كمك منشى سابق خود على سهیلى كه وزیر امور خارجه بود، به وزیرمختارى ایران در لندن برگزیده شد. علت انتخابش به آن سمت، بیشتر براى استفاده از حسن روابط او با كارگردانان حكومت انگلستان بود، زیرا شخصیت علمى و وجهه‏ى سیاسى تقى‏زاده علت معروفیت او در بین رجال انگلیس و در وزارت امور خارجه‏ى انگلستان بود. در 1321 قوام‏السلطنه او را به عنوان وزیر امور خارجه معرفى نمود، ولى تقى‏زاده تلگرافى عذر خواست و در سمت وزیرمختارى در لندن همچنان باقى ماند. بعد از آنكه نمایندگى‏هاى سیاسى ایران و انگلیس در دو كشور به سفارتخانه تبدیل شد، تقى‏زاده به مقام سفیركبیرى ارتقاء یافت. اقدام برجسته‏ى او در سفارت ایران در لندن، مربوط به وقایع آذربایجان و تخلیه‏ى ایران از قواى متجاوز ارتش شوروى است. او چون رجلى ملى و نامدار، در صدد استیفاى حقوق ملت ایران برآمد و با طرح شكایت در سازمان ملل، حقانیت ایران را به ثبوت رسانید و از این طریق بار دیگر در محافل سیاسى ایران، نام وى به عنوانى یكى از رجال سیاسى و ملى ایران بر سر زبان‏ها افتاد. با وجودى كه مخالفین وى در همان هنگام انگشت روى اشتباهات سیاسى وى مى‏گذاشتند، ولى مع‏الوصف اقدام او در كشور حسن اثر داشت. در دوره‏ى پانزدهم، به پاس خدماتش در سازمان ملل، از طرف مردم تبریز به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در آن تاریخ منصورالملك استاندار آذربایجان و قوام‏السلطنه نخست‏وزیر بود، و در غالب نقاط كاندیداهاى حزب دموكرات ایران از صندوق‏ها بیرون مى‏آمدند. ولى تقى‏زاده عضو آن حزب نبود و مردم تبریز او را به عنوان یك شخصیت برجسته‏ى آذربایجانى و مستقل، به مجلس فرستادند. تصویب اعتبارنامه‏اش با جنجال توأم بود. عباس اسكندرى نماینده‏ى همدان، درباره‏ى صلاحیت و سوابق سیاسى او، پناهنده شدنش به سفارت انگلیس و تمدید قرارداد نفت جنوب در دوره‏ى وزارت دارائى‏اش، به تفصیل سخن گفت و او را براى نمایندگى صالح ندانست. عباس مسعودى در مقام دفاع از شخصیت تقى‏زاده، نطق مفصلى ایراد كرد و به ایرادها جواب گفت. سرانجام مجلس درباره‏ى اعتبارنامه‏ى او تصمیم به اخذ رأى نمود و اعتبارنامه‏اش با اكثریت قاطعى به تصویب رسید. در انتخابات هیئت رئیسه از طرف نمایندگان آذربایجان كاندیداى ریاست شد. سردار فاخر حكمت و ملك‏الشعراى بهار هم كاندیداى حزب دموكرات ایران بودند. ملك‏الشعرا به توصیه‏ى قوام‏السلطنه كنار رفت و حزب دموكرات ایران یك كاندیدا پیدا كرد كه سردار فاخر بود. پس از اخذ رأى، سردار فاخر با اكثریت ناچیزى بر كرسى ریاست نشست. تقى‏زاده در دوران نمایندگى در دوره‏ى پانزدهم، دو یا سه نطق مهم ایراد كرد كه در یكى از نطق‏هایش خود را از بعضى اشتباهات سیاسى كه به او نسبت مى‏دادند، مبرّا دانست. در انتخابات دوره‏ى اول سنا كه مصادف با انتخابات دوره‏ى شانزدهم مجلس شوراى ملى بود، سناتور شد. و در دوره‏ى دوم سنا نیز ریاست داشت. در دوره‏ى سوم و چهارم سنا زیر بار مسئولیت نرفت و غالباً فقط ریاست كمیسیون خارجه‏ى مجلس را عهده‏دار مى‏شد. در اواسط دوره‏ى چهارم سنا، بیمار شد و ناچار از صندلى چرخدار استفاده مى‏كرد. در جلسات سنا مرتباً شركت مى‏نمود، ولى از نطق و خطابه‏هاى شورانگیز كه در جوانى ایراد مى‏كرد، دیگر آثارى هویدا نبود. متجاوز از هفتاد سال در صحنه‏ى سیاسى ایران حضور داشت. از روزى كه با انتشار مجله‏ى گنجینه‏ى فنون در 1320 ه.ق وارد سیاست شد، تا سال‏هاى آخر عمر همواره دست‏اندركار سیاست بود. در صدر مشروطیت و ادوار اول و دوم مجلس شوراى ملى، به عنوان نماینده‏اى پرشور و انقلابى عمل مى‏كرد و از همه حیث محبوب مردم بود، ولى مخالفین وى پناهندگى‏اش را به سفارت انگلیس نكوهش كرده‏اند و حتى بعضى از ترورهاى سیاسى آن ایام را منسوب به او دانسته و چهره‏ى سیاسى‏اش را زشت و سیاه ترسیم كرده‏اند. هرچه كه باشد، نقش او در حیات سیاسى، ملى، علمى و فرهنگى ایران به اندازه‏اى مؤثر و گسترده بوده است كه بررسى دقیق و كامل آن محتاج یك اثر مستقل است. در طول هفتاد سال فعالیت سیاسى، هیچگاه از فعالیت علمى و ادبى غافل نبوده است. لقب علامه را به لحاظ وسعت دامنه‏ى دانش و عمق و دقت اطلاعات علمى‏اش به وى داده‏اند. در ابتداى جوانى فقط تحصیلات قدیمه داشت، ولى این تحصیلات را عمیقاً انجام داده بود. حافظه‏ى بسیار قوى، هوش سرشار، مطالعات مختلف، پى‏گیرى و دقت او، وى را در زمره‏ى محققین و دانشمندان طراز اول ایران و در شمار یكى از علماى جهان قرار داد. به زبان‏هاى تركى، عربى، فرانسه، انگلیسى و آلمانى تسلط كامل داشت. گذشته از تكلم به آن السنه، در زبان و ادبیات آنها تتبع و تعمق نموده بود. گرچه فعالیت‏هاى سیاسى مجال زیادى براى مطالعه به او نمى‏داد، ولى مع‏الوصف به واسطه‏ى اقامت طولانى در كشورهاى خارجى و استفاده‏ى دقیق، منظم و با برنامه از كتابخانه‏هاى معتبر دنیا، در زمینه‏ى تحقیق در تاریخ و تمدن ایران، به یكى از صاحب‏نظران كاركشته‏ى معاصر تبدیل شد. در جنگ بین‏الملل اول با كمك چند تن از دوستان خود، از جمله علامه دهخدا و علامه قزوینى، در آلمان دست به انتشار مجله‏اى زدند كه كاوه نام داشت. كاوه كه شش سال انتشار یافت، حاوى نكات بسیار سودمند تاریخى و علمى و اجتماعى و سیاسى است. بعضى از مقاله‏هاى تحقیقى آن مجله در همان تاریخ به صورت كتاب انتشار یافت كه مجلس ملى ایران و كشف تلبیس از جمله آنهاست. كتاب‏هاى گاه‏شمارى در ایران قدیم، محاكمات تاریخى تاریخ، از پرویز تا چنگیز، مقدمه‏ى دیوان ناصرخسرو كه با مشاركت علامه قزوینى و حاج میرزا نصراللَّه تقوى تنظیم شده است، مانى و ایران، جنگ فرنگستان و چند اثر دیگر از تحقیقات انتشار یافته‏ى خود اوست. چند سال قبل درباره‏ى تاریخ مشروطیت سه خطابه در باشگاه مهرگان ایراد نمود كه در همان موقع در روزنامه‏هاى عصر انتشار یافت و بعد نیز به صورت كتابى منتشر شد. سال‏هایى كه در لندن به تدریس اشتغال داشت، متجاوز از پنجاه سخنرانى و خطابه‏ى عالمانه و محققانه درباره‏ى تاریخ و تمدن اسلام در كشورهاى مختلف جهان و دانشگاه‏ها ایراد نمود كه هركدام در حد خود یك رساله‏ى محققانه است. در ادوار اخیر در دوره‏ى دكتراى الهیات و معارف اسلامى تدریس مى‏نمود و كلاسش مركز تجمع شیفتگان علم و ادب و دانش‏پژوهان بود. رویه‏ى اداره‏ى كلاس او بر اساس دموكراسى كامل بود و شاگردان در حین درس استاد، حق داشتند به بحث و سؤال بپردازند. در هر دانشجوئى كه مایه و علاقه‏اى مى‏دید، از هیچ‏گونه كمكى به او دریغ نمى‏ورزید. به مبانى مذهبى و ملى اعتقاد داشت. در جوانى با یك خانم آلمانى ازدواج كرد و تا آخر عمر با او زندگى مى‏كرد. صاحب اولادى نشد و در 1349 در 92 سالگى در تهران درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(1316 -1242 ش)، شاعر، محقق و مصحح. در تهران متولد شد. فقه و اصول و حكمت را در جوانى نزد حاج میرزا حسن آشتیانى و میرزا ابوالحسن جلوه در تهران فراگرفت، و براى تكمیل تحصیلات به عتبات رفت، و در حوزه درس علماى آنجا حاضر شد و موفق به اخذ تصدیق و اجازه روایت و استنباط احكام شرعى گردید. تقوى در ادبیات پارسى و عربى نیز متبحر شد، شعر هم خوب مى‏سرود. وى پس از اتمام تحصیلات سفرى به مكه كرد و در مراجعت از مكه به اروپا رفت و در قوانین موضوعه‏ى اروپا تحقیقاتى انجام داد. نصرالله به هنگام جنبش مشروطه‏خواهى به آزادى خواهان پیوست و از سران انقلاب مشروطه شد. در سال 1323 ق به اتفاق ملك المتكلمین و نصرةالسلطان كتابخانه ملى را تاسیس كرد و در دوره‏ى اول و سوم مجلس شوراى ملى وكیل تهران شد. او سالهاى متمادى نیز عضو و رئیس دیوان عالى كشور بود. وى در تهران درگذشت. از آثار وى: «هنجار گفتار»، در معانى و بیان؛ تصحیح «اوصاف الاشراف» و «تازیانه سلوك»، مكتوب احمد غزالى به عین القضاه و «دره التاج»؛ ترجمه‏ى «اشارات» با همكارى سید حسن مشكان طبسى.[1] (حاج سید) نصراللَّه اخوى (و. تهران 1282 ه. ق- ف. تهران 1367 ه.ق./ 1326 ه. ش.). از رجال دانشمند دوره اخیر قاجاریه و اوایل پهلوى، وكیل دوره اول و دوم مجلس شوراى ملى از تهران، مدعى‏العموم و رئیس دیوان عالى تمیز و مدرس دانشكده‏هاى حقوق و معقول و منقول و رئیس دانشكده اخیر. از تألیفات وى «هنجار گفتار» در معانى و بیان فارسى است و متن دیوان ناصر خسرو نیز توسط وى تصحیح شده و به طبع رسیده. كتابخانه‏اى نفیس نیز از او به جاى مانده است. معروف به سادات اخوى تهرانى، فرزند سید محمدرضا سادات اخوى، متولد 1242 در تهران. پس از انجام تحصیلات مقدماتى به آموختن معارف اسلامى و فلسفه پرداخت. علوم منقول را نزد میرزا حسن آشتیانى و علوم معقول را در محضر میرزا ابوالحسن جلوه تحصیل نمود. سپس عازم نجف شد. چند سالى از محضر علماى بزرگ درس خارج گرفت و به مقام اجتهاد رسید. پس از مراجعت به ایران، در مدرسه‏ى سپهسالار قدیم به تدریس فلسفه پرداخت. در نهضت مشروطیت در زمره‏ى آزادیخواهان بود و براى استقرار حكومت قانون، از هیچ اقدامى فروگزارى نمى‏كرد. پس از صدور فرمان مشروطیت و تشكیل مجلس شوراى ملى اول، از طرف طلاب و روحانیون و اهل علم به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. به علت تسلط به سخنورى، در مجلس گل كرد و در ردیف چند نماینده‏ى متنفذ درآمد. به هنگام تاجگذارى محمدعلى شاه، خطابه‏ى بسیار شیوا و غرائى در مجلس ایراد كرد. اقدامات او و عده‏اى دیگر از وكلاء، نتوانست روابط مجلس با محمدعلى شاه را التیام دهد. مجلس به توپ بسته شد، عده‏اى دستگیر شدند، و تعدادى فرار كردند. او هم در دوران استبداد صغیر در اختفا بسر مى‏برد. پس خلع محمدعلى میرزا و رفع بحران، فعالیت خود را از سر گرفت. در انتخابات دوره‏ى دوم از تهران وكیل شد و به نیابت ریاست مجلس منصوب گردید. در دوره‏ى سوم وكیل و نایب‏رئیس بود. پس از انحلال آن مجلس، به دعوت مشیرالدوله وزیر عدلیه وقت، وارد دادگسترى گردید و رئیس شعبه‏ى دیوان عالى كشور شد و سال‏ها در همان سمت باقى ماند. در 1306 كه داور دادگسترى جدید را بنیاد نهاد و از قدماى عدلیه چند نفرى را به خدمت پذیرفت، او با رتبه‏ى 10 قضائى، رئیس یكى از سه شعبه‏ى دیوان عالى كشور شد. در آن تاریخ، داور به یك نفر رتبه‏ى 11 و به 6 نفر رتبه‏ى 10 قضائى اعطاء كرد. رتبه‏ى 11 قضائى به میرزا رضاخان نائینى كه مقام دادستان كل را داشت تعلق گرفت، رتبه‏ى 10 را به نیرالملك كفیل دیوان كشور، محمدرضا وجدانى، حاج سید نصراللَّه تقوى، صدرالاشراف و شیخ محمد عبده و سید محمد فاطمى داد. در 1312 كه صدرالاشراف از دادستانى كل به وزارت دادگسترى منصوب شد، جاى خود را به تقوى سپرد. در 1315 به ریاست دیوان عالى كشور رسید و مدت ده سال در رأس قوه‏ى قضائیه كشور قرار داشت. در كنار كارهاى قضائى خود مدتى عضو و نایب‏رئیس فرهنگستان بود و سال‏ها در سمت ریاست دانشكده‏ى معقول و منقول، به امر دریس در آن دانشكده و مدرسه‏ى حقوق و مدرسه‏ى سپهسالار اشتغال داشت. در 1325 تقاضاى بازنشستگى نمود و در این امر اصرار داشت. سرانجام قوام‏السلطنه نخست‏وزیر وقت، در ذیل تقاضاى بازنشستگى او شرحى به این مضمون نوشت: «براى اینجانب و دولت و كشور نهایت تأسف حاصل است كه از خدمات گرانبهاى جناب مستطاب عالى محروم مى‏مانیم، لیكن چون زحمات و خستگى ممتد حضرت عالى را مجبور به تقاضاى تقاعد نموده، از این جهت كه ملاحظه‏ى مزاج و حفظ صحت و سلامت عالى براى ارادتمندان فوق‏العاده مأمول و مطلوب است، ناچار با درخواست حضرت عالى موافقت مى‏شود؛ مشروط به اینكه از تجربیات و نظرات اصلاح‏طلبانه در پیشرفت امور دریغ نفرموده، دولت و مملكت را از این جهت قرین مزید قدردانى و تشكر فرمایید.» تقوى در 1326 در 84 سالگى درگذشت. مردى ادیب، دانشمند و حقوقدان بود. در زبان و ادبیات فارسى و عربى استاد بود. تألیفاتى از خود به یادگار گذاشت: از جمله كتاب سیاست، هنجار و گفتار در علم معانى و بیان. دیوان ناصرخسرو را نیز تصحیح كرده و مقدمه‏ى فاضلانه و مبسوطى بر آن نوشته است. شعر نیز نیكو مى‏سرود. در بحبوحه‏ى دیكتاتورى رضاشاه، قصیده‏اى طولانى در مدح رضاشاه و ذم احمدشاه انشاء نموده است. از لحاظ سیاسى جزو افراد محافظه‏كار و مؤید دولت‏هاى وقت بود. زمانى كه به عضویت دیوان كشور پذیرفته شد، به فراماسونرى پیوست و تدریجاً از اركان و بزرگان آن گردید. وى از جوانى علاقه‏ى خاصى به جمع‏آورى كتب خطى منحصر به فرد و خطوط خوشنویسان معروف داشت و همین علاقه باعث شد كتابخانه و گنجینه‏ى بزرگى از خطوط خطاطان معروف جمع‏آورى كند. به طورى كه مجموعه‏ى او فوق‏العاده جالب و منحصر به فرد بود. بعد از مرگش به فرزندش جمال اخوى رسید و معلوم نشد كه آن گنجینه‏ى گرانبها كه از مواریث بزرگ فرهنگى ایران بود، به چه سرنوشتى دچار شد. مرحوم تقوى در تمام عمر زندگى مرفهى داشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

حیدر (خان) مشهور به چراغ برقى یا بمبیست (بمب ساز). نام اصلیش «تارى ویردیوف» بود. وى یكى از اركان عمده مجاهدان خارجى یعنى غیر ایرانى (مانند قفقازیان، گرجیان و ارمنیان) است كه در اوایل مشروطه ایران داوطلبانه به این كشور آمد و با مستبدان به مبارزان شدیدى پرداخت. عده‏اى از روساى استبداد به دست او كشته شده‏اند. عمو اوغلى در زمان مظفرالدین شاه به توسط میرزا على اصغرخان صدراعظم به عنوان مهندس چراغ برق در باكو استخدام شد و او را براى دایر كردن چراغ برق مشهد به آن شهر فرستادند. پس از یك سال ونیم به تهران شد و در كارخانه حاجى حسین آقا امین‏الضرب به خدمت پرداخت. وى در تمام اوقات بیكارى ضد استبداد و براى قتل رجال مستبد مشغول توطئه بود، چنانكه بمبى كه سر راه محمدعلى شاه انداختند بمبى كه در خانه میرزا احمدخان علاءالدوله افكندند به دستور او بود. پس از استقرار مشروطیت وى مدتى در پاریس بود و در جنگ بین‏المللى اول در برلین به سر مى‏برد. در سال 1340 ه.ق. از طرف تركان قفقار و بلشویكها به گیلان رفت و با اتباع میرزا كوچك‏خان مأنوس گردید، ولى چون او را مظنون تشخیص دادند در همانجا وى را كشتند وى مردى دلیر و بى‏باك، انقلابى و جدى بود و سراسر زندگى او در مخاطرات گذشت.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(بخش 1) خارجى، پس از حمزه (1- حمزه (بن آذرك)) بزرگترین پیشواى خوارج سیستانى بود كه در عهد خلافت متوكل على‏اللَّه از ناحیت «كش» برخاست و در سیستان نفوذ یافت و ظهور او مصادف با آغاز كار یعقوب بن لیث صفار بود و به دست همین امیر كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

شهریارى، شاعر ایرانى اواخر ششم ه. وى تخلص خود را از لقب عمادالدوله فرامرز پادشاه مازندران گرفته است. آغاز شاعرى و شهرت وى از دستگاه همین امیر آغاز شده و پس از فوت او شاعر از مازندران به عراق رفت و به خدمت طغرل بن محمد رسید و او را مدح گفت و نواختها دید و در همان حال اتابك جهان پهلوان را نیز بستود. وفات او در 582 نوشته‏اند. سبك شعر وى همان سبك شاعران قرن ششم است او افكار و مضامین باریك و دقیق را در عبارات روان تو تركیبات بدیع مى‏پروراند. از دیوان وى نسخى در دست است

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

از امراى آل بویه از دیاله فارس (جل. 415 ه.ق/ 1024 م.- 417 ه.ق./ 1026 م.)

نویسنده : نظرات 0 دوشنبه 19 مهر 1395  - 6:34 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

640 -581 ق، از زنان باكفایت و حكمران. وى دختر ملك عادل ایوبى و برادرزاده صلاح‏الدین ایوبى (589 -567 ق) و همسر ملك ظاهر، پسر عمویش، بود. پس از مرگ همسرش محمد (634 ق) به حكومت رسید كه بعدها به ملك عزیز شهرت یافت. پس از ملك عزیز، حكومت به ملك ناصر رسید كه در آن وقت كودكى بیش نبود و از عهده اداره كشور برنمى‏آمد. لذا زمان امور حكومت در دست ضیفه خاتون، جده‏اش، قرار گرفت و او شش سال در حلب حكمرانى كرد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند عابدین عالیخانى و متولد 1307 ش است. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده حقوق تهران شد و با احراز رتبه اول در رشته‏ى اقتصاد لیسانس گرفت و از طرف دولت براى ادامه تحصیلات به اروپا اعزام شد. در فرانسه تحصیلات خود را ادامه داد و از دانشگاه پاریس در رشته‏ى اقتصاد دكتراى دولتى دریافت كرد. پس از ورود به ایران به استخدام در شركت ملى نفت و سازمان اطلاعات و امنیت كشور درآمد. در سازمان اخیر سمت او مشاورى اقتصاد بود و گزارشهاى اقتصادى هفتگى «ساواك» را براى شاه تهیه مى‏كرد. شاه از طریق این گزارشها نسبت به او شناسائى یافت و در نتیجه به علم نخست‏وزیر وقت ابلاغ مى‏كند كه او را به وزارت اقتصاد ملى منصوب نماید. در 1341 به وزارت اقتصاد ملى معرفى شد و در كابینه‏هاى بعدى كه منصور و هویدا تشكیل دادند همچنان مقام وزارت داشت. در 1348 در اثر خبط و اشتباه اقتصادى از سمت خود كنار رفت و پس از چندى به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد و قریب سه سال در ریاست دانشگاه باقى ماند. پس از آن به بخش خصوصى رفت و در رشته‏هاى صادرات و واردات و كارهاى تولیدى و ایجاد كارخانه فعالیت نموده، خیلى زود ثروتمند شد. سمت دولتى او ریاست هیئت مدیره بانك ایران و امریكا بود. عالیخانى فوق‏العاده باهوش، آینده‏نگر، زرنگ و خوددار بود. پیرامون نفت در خاورمیانه كتابى انتشار داد كه رساله‏ى دكتراى او مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند عبدالحسین ظهیرى فرش‏فروش، در 1299 در ملایر متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده كشاورزى كرج شد و لیسانس در رشته‏ى كشاورزى عمومى و آبیارى گرفت و به استخدام شهردارى تهران درآمد و به اداره لوله‏كشى آب تهران منتقل شد. چندى نیز در فرانسه در امور آب مشروب و فاضلاب مطالعه و بررسى نمود و پس از تشكیل سازمان آب تهران، مدیر ادارى آن سازمان شد. در سال 1342 كه حسنعلى منصور نخست‏وزیر وقت، وزارت آب و برق را تاسیس و مهندس منصور روحانى را در راس آن قرار داد، محمد ظهیرى به معاونت آن وزارتخانه منصوب شد و به ترتیب معاون ادارى و معاونت پارلمانى آن وزارتخانه را عهده‏دار بود. وى قریب ده سال در سمت معاونت آب و برق انجام وظیفه مى‏نمود تا به استاندارى استان بنادر جنوب و بندرعباس كه بعدا هرمزگان نام گرفت، رسید. ظهیرى در برنامه‏هاى دولت در عمران جنوب فعالیتى داشت و در اسكله‏سازى و تشكیل سازمان آب بندرعباس و سدسازى تلاشى از خود بروز داد. در عمران و آبیارى جزیره‏ى ابوموسى نیز سهمى داشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند جلال‏الدین میرزا و نوه‏ى فتحعلى‏شاه قاجار است. در مدرسه‏ى دارالفنون تحت مراقبت افسران اطریشى تعلیم یافت و وارد نظام شد. مراحل نظامى را تا درجه‏ى سردارى پیمود. چون از خانواده‏ى قاجار و مورد توجه بود، همیشه مشاغل خوب و پرمداخل به او داده مى‏شد. مدتها فوج خلخال با او بود، بعد حكومت آنجا را هم گرفت. مدتى هم مسئول نان شهر تبریز شد. در اواخر سلطنت مظفرالدین‏شاه به حكومت كرمان و بلوچستان ماموریت یافت و در آنجا با مردم بدرفتارى كرد و نام بدى از خود به یادگار گذاشت. پس از ماموریت كرمان، به حكوت تهران رسید. بعد از مشروطیت، به مدت دو ماه در كابینه‏ى نظام‏السلطنه مافى به وزارت جنگ منصوب شد. فرزندان او نام خانوادگى جلالى قاجار و فرید نصر را براى خود انتخاب كردند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا مهدى‏خان خیاط، در 1291 ش در تهران متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه، در مهرماه 1313 وارد دانشكده افسرى شد و دوره‏ى دو ساله آن را در مهرماه 1315 طى نمود و به درجه‏ى نایب‏دومى نائل آمد. وى ضمن تحصیل در دانشكده‏ى افسرى، مدرسه‏ى نظامى دیده‏بانى را نیز طى كرده و دانشنامه گرفت و خلبان نظامى شد. طوفانیان در مهرماه 1317 به درجه‏ى ستوان یكمى و در 1321 به درجه‏ى سروانى و در 1325 به درجه سرگردى و در 1328 به درجه‏ى سرهنگ دومى و سرانجام در1330 به درجه‏ى سرهنگى نائل آمد و در همین مدت به دریافت نشان‏هاى درجه سوم و درجه دوم سپه و درجه سوم دانش نظام مفتخر شد. وى از سال 1330 براى طى دوره‏ى فرماندهى و ستاد به آمریكا اعزام شد و دوره‏ى افسرى رزمى را طى نمود و پس از بازگشت از آمریكا، به فرماندهى آموزشگاه خلبانى منصوب گردید و ضمنا به استادى دانشگاه جنگ برگزیده شد و اصول تاكتیك واحد هوائى را تدریس مى‏نمود. در فوریه 1955 عراق و تركیه در بغداد پیمانى امنیتى و دفاعى امضا كردند. چند ماه بعد ایران، پاكستان و بریتانیا هم بدان پیوستند. در این پیمان مقرر شد كمیته‏هاى مختلفى تشكیل شود از جمله كمیته نظامى بود. نمایندگان نظامى ایران در كمیته‏ى نظامى بغداد عبارت بودند از: سرلشكر عبدالحسین حجازى، سرلشكر على‏اشرف مظهرى، سرهنگ منصور افخمى، سرهنگ نصرت‏الله اربابى، سرهنگ على زند، سرهنگ حسن طوفانیان و سرهنگ فریدون جم. حضور حسن طوفانیان به عنوان عضو ثابت كمیته‏ى نظامى بغداد كه بعد از خروج عراق به علت كودتاى عبدالكریم قاسم، به پیمان سنتو نامیده شد حائز اهمیت و امعان‏نظر است. حسن طوفانیان در مهرماه 1336 به درجه‏ى سرتیپى نائل آمد و عضویت كمیسیون دائمى سازمان دفاع نظامى را عهده‏دار شد. در سال 1340 به عنوان آجودان شاه برگزیده شده و در مهرماه 1341 به درجه‏ى سرلشكرى دست یافت و در فروردین 1345 به درجه‏ى سپهبدى نائل شد و چندى بعد ریاست اداره‏ى چهارم ستاد بزرگ به او محول شد. سرانجام در آبانماه 1352 به درجه‏ى ارتشبدى نائل آمد. محل سازمانى این درجه، جانشینى وزیر جنگ و شغل اصلى وى ریاست اداره كل صنایع نظامى بود. ارتشبد حسن طوفانیان از سال 1342 مسئول خرید اقلام دفاعى ایران شد و تا پایان رژیم پهلوى عهده‏دار این سمت خطیر و پول‏ساز بود و بدون تردید طوفانیان از طریق مستشاران آمریكائى به شاه معرفى شد و لیاقت خود را نیز در كمیته‏ى نظامى سنتو به منصه‏ى ظهور رسانید. حسن اعتماد محمدرضا پهلوى به وى موجب گردید محرم اسرار نظامى شود و نقش مهمى در معاملات اسلحه‏ى ایران بازى كند و سرانجام به شهرت جهانى برسد. خریدهاى نطامى در دورانى كه وى مسئولیت آن را عهده‏دار بود، ظرف 8 سال به 19 میلیارد دلار بالغ شد و پورسانتى كه توسط فروشندگان سلاح به خریدار پرداخت مى‏شد 5 درصد خرید بود و با این حساب دریافتى، طوفانیان بماخذ 5 درصد در 8 سال آخر سلطنت محمدرضا پهلوى، بالغ بر 850 میلیون دلار بود. فردوست مى‏نویسد در سفارشات طوفانیان، محمدرضا هم بى‏نصیب نبود و مبلغ معتنابهى به حسابش در خارج ریخته مى‏شد. حسین فردوست در كتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوى (جلد اول، سفحه‏ى 219) درباره‏ى محمدرضا و طوفانیان و خرید اسلحه چنین مى‏نویسد: «نمى‏دانم كه طوفانیان چگونه توسط محمدرضا به عنوان مامور تهیه سلاح انتخاب شد. ولى حدس مى‏زنم كه به علت طى دوره‏ى نظامى در آمریكا و آشنائى زیاد با مستشاران نظامى آمریكائى در ایران، از طریق آنها به محمدرضا معرفى شد و از آن پس خریدهاى گزاف اسلحه‏ى ایران را ترتیب مى‏داد. اما این تصور كه نوع سلاح‏ها و كشور و كمپانى خریدار را طوفانیان تعیین مى‏كرد، تصور صحیحى نیست. چه نوع سلاح، به چه تعداد، از كجا، همه و همه توسط محمدرضا دیكته مى‏شد و طوفانیان تنها مجرى خوبى بود. محمدرضا از كجا انواع سلاح‏ها را مى‏شناخت؟ رویه این بود كه رئیس ستاد ارتش از طریق متخصصین ستاد فرماندهان سه نیرو (زمینى، هواى، دریائى) و بخصوص فرمانده نیروى هوائى در دوران فرماندهى ارتشبد خاتمى، فرمانده ژاندارمرى، رئیس شهربانى از روى كاتالوگها و در مورد سلاحهاى سبك از روى نمونه‏هاى ارسالى از شركت سازنده و همچنین شخص طوفانیان تقاضاى تهیه مى‏كردند و تعداد را همین مقامات به محمدرضا پیشنهاد مى‏دادند. در اینجا دو موضوع مورد توجه محمدرضا بود. خود سلاح و كشور تهیه‏كننده‏ى آن. او اگر با نوع سلاح موافق بود و شركت و كشور تامین‏كننده جزء لیست مورد نظرش بود كه آمریكائى‏ها و انگلیسى‏ها دیكته مى‏كردند، سفارش را تصویب مى‏كرد و تهیه‏كننده طوفانیان بود. در مورد سلاح‏هاى سنگین یا وسائل جنگى، تانكها و زره‏پوشها و امثالهم، در مسافرتهاى محمدرضا به آمریكا و اروپاى غربى نمونه‏ها و طرز كار آنها به وى نشان داده مى‏شد. مثلا یك هواپیماى شكارى را از نظر فنى و امكانات و طرز كار در عمل به او نشان مى‏دادند و او نوع و تعداد را به طوفانیان اطلاع مى‏داد و دستور مى‏داد كه تهیه شود. پس طوفانیان شخصا سفارش‏دهنده‏ى اصلى نبود. سفارش‏دهنده، شخص محمدرضا بود و البته نظر طوفانیان هم موثر بود. شیوه‏ى كار طوفانیان به نحوى بود كه همه از او متشكر بودند و به وى علاقه داشتند. در دوران طولانى این ماموریت، كوچكترین نارضایتى در بین فرماندهان نظامى از طوفانیان دیده نشد. مسلم است كه فروشندگان سلاح به طوفانیان حق و حساب مى‏دادند. این یكى از اصول متداول جهانى در معاملات تسلیحاتى است. در معاملات بزرگ 2 درصد و در اقلام كوچك تا 5 درصد پرداخت مى‏شود كه فروشندگان بدون سئوال به حساب مسئول خرید مى‏ریزند. البته طوفانیان به نحوى عمل نمى‏كرد كه محمدرضا حساسیت پیدا كند. او ارقام دقیق پورسانتاژ را به محمدرضا مى‏گفت. او مقدارى را به خودش مى‏داد و در مورد بقیه مبلغ دستور مى‏داد كه به كدام شخص و به چه مبلغى پرداخت شود. این را از یك منبع موثق شنیدم كه طوفانیان در مورد پورسانت چنین رویه‏اى داشت. اگر در هر معامله، محمدرضا نیم‏درصد به طوفانیان مى‏داد، در طول سالها رقم كلانى مى‏شد. طوفانیان خود بسیار باهوش، پرحافظه، سریع‏الانتقال، فوق‏العاده مسلط به حرفه‏اش و از نظر رفتار بسیار خوش‏برخورد و شوخ‏مزاج بود. او اگر داراى این مسئولیت نمى‏شد مسلما به ریاست ستاد ارتش مى‏رسید كه عالى‏ترین مقام ارتشى است.»

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

روزنامه‏نگار، مشروطه‏خواه و سیاست‏پیشه، در 1258 ش در مشهد تولد یافت. پدرش میرزا مسیح خراسانى معروف به بنان دانشمند و آزادیخواه بود. طوسى تحصیلات خود را در رشته‏هاى ادبیات فارسى و عربى و ریاضیات در حوزه علمیه‏ى مشهد پایان داد. خطى زیبا و ربطى شیوا پیدا كرد و به نویسندگى در مطبوعات پرداخت و تدریجا در زمره‏ى آزادیخواهان خراسان قرار گرفت. در بحبوحه‏ى مشروطه به تهران آمد و با مشروطه‏خواهان هم‏سنگر گردید. در مجلس اول سمت منشى‏گرى یافت، به هنگام به توپ بستن مجلس، با سرپرستى عده‏اى مجاهدان به دفاع از مشروطیت پرداخت و از پشت‏بام مسجد سپهسالار با قزاقها نبرد شدید نمود. پس از آنكه فشنگهاى آنها تمام شد، خود را به محل ظاهرا امنى رساند ولى فرداى آن روز دستگیر شد و او را به زندان باغشاه بردند و به غل و زنجیر كشیدند. بیم تلف كردنش زیاد بود ولى بعضى از دوستانش متوسل به كامران میرزا عموى شاه شدند و او شفاعت كرد از زندان جان به سلامت برد. طوسى به جاى اینكه دست از فعالیت بردارد، در زاویه مقدسه با متحصنین كه لیدر آنها سید على‏آقا یزدى بود، همداستان شد و باز براى اعاده مشروطیت به تلاش افتاد. پس از استبداد صغیر مجددا در مجلس اشتغال ورزید و این بار منشى‏باشى شد. در فترت بین مجلس سوم و چهارم كه مدتى طول كشید، داخل وزارت مالیه گردید. در 1299 به دنبال دستگیرى قوام‏السلطنه والى خراسان و سپردن حكومت به كلنل محمدتقى‏خان، طوسى به مشهد احضار شد و از طرف كلنل، معاون اداره‏ى ایالتى گردید. پس از قتل كلنل به تهران آمد و سمت معاونت ادارى مجلس را پیدا كرد و سالها داراى این سمت بود. در ادوار دوازدهم، سیزدهم و چهاردهم از بجنورد به وكالت رسید و همچنان معاونت ادارى مجلس با او بود. وى در دو نوبت به انتشار روزنامه‏اى به نام طوس مبادرت نمود. روزنامه‏ى مزبور در دوران انتشار، از جراید معتبر و پرتیراژ و موثر در سیاست مملكت بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حاجى ملامحمد بر آغوش مجتهد تبریزى، در 1263 ش متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و مقدماتى به تحصیل معارف اسلامى پرداخت و دوره‏ى سطح را در تبریز به پایان رسانید و مدتى در حوزه‏هاى علمیه‏ى تبریز تدریس مى‏كرد و چون خوش‏گفتار و ناطق زبردستى بود، به میرزا باقر ناطق معروف شد. قبل از مشروطیت براى تحصیلات عالیه به نجف رفته، محضر بزرگان و مجتهدین نجف را درك نمود و به ایران بازگشت و به انتشار روزنامه پرداخت. مرحوم مهدى مجتهدى متذكر شده است كه دو روزنامه به نام طلیعه سعادت و كلید نجات را در تبریز انتشار داده است. مدتى هم به وعظ و خطابه پرداخت و سرانجام وارد دادگسترى شد و در تبریز دادستان و رئیس دادگسترى بود. به هنگام قیام شیخ محمد خیابانى چون در زمره مخالفین او قرار داشت، از تبریز تبعید شد. در عدلیه‏ى داور با رتبه‏ى 8 قضائى به خدمت پذیرفته شد و چندى دادستان گیلان و زمانى رئیس دادگاه‏هاى شهرستان و استیناف مشهد بود. در تهران نیز مشاغلى را عهده‏دار گردید و سرانجام دادیار و مستشار دیوان عالى تمیز شد. در 1321 به وزارت دارائى انتقال یافت. چندى در دیوان محاكمات و مدتى مستشار اداره تصفیه املاك واگذارى بود و سرانجام مدیركل قضائى و حقوقى وزارت دارائى گردید و سالیانى چند در آن سمت استوار بود تا اینكه بازنشسته شد و به وكالت دادگسترى پرداخت. باقر طلیعه مردى متقى و پاكدامن بود، در نجف از شاگردان سید كاظم یزدى و ملامحمدعلى نخجوانى بود و از آنها درجه‏ى اجتهاد داشت.در مسائل حقوقى بسیار خوش‏فهم و خوش‏قریحه بود. عزت‏نفس و تقوى و پاكدامنى و وارستگى با خون وى عجین بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

در 1309 ش در میانه تولد یافت. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده‏ى ادبیات تهران شد و در رشته‏ى زبان فرانسه درجه‏ى لیسانس گرفت. كار خود را با مترجمى در مطبوعات آغاز كرد و خیلى زود توانست از مفسرین سیاسى و مترجمین درجه اول بشود. در كار مطبوعاتى خیلى سریع ترقى كرد. سردبیرى مجله‏ى خواندنیها را برعهده داشت. علاوه بر انتشار تفسیرهاى خود درباره‏ى سیاست جهان كه در خواندنیها چاپ مى‏شد، در رادیو و تلویزیون هم برنامه‏ى سیاسى اجرا مى‏كرد. از سال 1350 شخصا مبادرت به انتشار مجله‏ى ماهانه‏اى به نام مسائل جهان كرد و چندین سال آن را مرتبا انتشار مى‏داد. اكثر مطالب مجله را شخصا تهیه مى‏كرد و به نام‏هاى مستعار انتشار مى‏داد. طلوعى در جوانى وارد وزارت فرهنگ شد. مدتى دبیر دبیرستانها بود، بعد شغل ادارى گرفت و به وزارت دارائى انتقال یافت. اولین شغل او در وزارت دارائى، مشاور وزیر بود، بعد مدیركل روابط عمومى آن وزارتخانه گردید. در دوره‏ى بیست‏وسوم قانونگزارى كه مصادف با سال 1350 بود، از طرف حزب ایران‏نوین كاندیداى شهر میانه شد و به مجلس راه یافت. بعد از خاتمه یافتن دوره‏ى مجلس، به وزارت دارائى بازگشت و مجددا عنوان مشاور وزیر را گرفت و به زبانهاى فرانسه و انگلیسى تسلط دارد. به زبانهاى عربى و تركى استانبولى آشنا است. تالیفات و ترجمه‏هاى او از سى مجلد افزون است. طلوعى مدتى عضو هینت نمایندگى ایران در اوپك بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1292 متولد شد. تحصیلات خود را در مدرسه‏ى دارالفنون و دانشكده افسرى و دانشگاه جنگ به اتمام رسانید و درجات نظامى را تا سپهبدى طى كرد. در 1332 كه فرمانده هنگ پهلوى بود با عوامل نظامى كودتا همكارى نزدیك داشت و پاداش این كار، ارتقاء به درجه‏ى سرهنگى بود. اهم مشاغل وى در ارتش عبارت بود از فرماندهى تیپ قزوین، فرماندهى لشكر آذربایجان، فرماندهى سپاه فارس و فرماندهى لجستیكى ارتش. پس از بازنشستگى جمشید آموزگار وزیر دارائى وقت او را به معاونت وزارت دارائى و ریاست كل گمرك ایران برگزید و سالیانى چند در این سمت باقى ماند. در 1353 سمت آموزگار از وزارت دارائى به وزارت كشور تغییر یافت و در نتیجه سپهبد آزموده به استاندارى استان آذربایجان شرقى منصوب شد و قریب سه سال در آن سمت باقى ماند. به دنبال قیام مردم تبریز براى سقوط رژیم در روز 29 بهمن ماه 1356 دانشگاهیان، اصناف و علماء در جلوى مسجد میرزا یوسف اجتماع كرده به ایراد سخنرانى پرداختند. براى تفرقه‏ى مردم به دستور استاندار بروى آنها آتش گشودند و طبعاً عده‏اى كشته و زخمى شدند. پس از آن، صحنه‏ى درگیرى مردم تمام شهر را در بر گرفت و تعداد زیادى از بانك‏ها و ساختمان‏هاى دولتى طعمه‏ى حریق شدند. به دستور آزموده در شهر تبریز حكومت نظامى برقرار شد ولى فرداى آن روز به تهران احضار و از استاندارى خلع گردید. روزنامه‏ها تعقیب او را خواستار شدند. او قبل از انقلاب، ایران را ترك كرد. آزموده در جوانى با دختر احمد راد (معتمدالممالك) ازدواج كرد و صاحب یك دختر و یك پسر شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

از اهالى سبزوار و پدرش جان‏محمد سبزوارى كشاورز و خرده‏مالك بود. در 1272 متولد شد. پس از تحصیلات مقدماتى وارد پستخانه شد و در شهرهاى خراسان مشغول خدمت گردید. مدتى هم به كار قضاوت پرداخت، ولى كار ادارى را دنبال نكرد. در 1302 امتیاز روزنامه‏ى آزاد را گرفت و به انتشار آن مبادرت كرد. آزاد روزنامه‏اى تندرو و منقد بود، مقالات تندى علیه هیئت حاكمه انتشار مى‏داد، كراراً در محاق توقیف قرار مى‏گرفت و سرانجام مدیرش توقیف شد و در زمان رضا شاه سال‏ها در زندان بسر مى‏برد. بعد از شهریور 1320 عبدالقدیر آزاد از زندان آزاد شد و روزنامه‏ى خود را دائر كرد و هفته‏اى سه شماره انتشار مى‏داد. این بار هم از جراید بسیار تندرو و هتاك بود و با این وصف مدت 12 سال انتشار آن ادامه یافت. در 1325 عبدالقدیر آزاد به قوام‏السلطنه نزدیك شد، جزء مؤسسین حزب دموكرات ایران گردید، روزنامه‏ى خود را در اختیار حزب گذاشت، كاندیداى نمایندگى مجلس شد و سرانجام در دوره‏ى پانزدهم به وكالت مجلس شوراى ملى رسید. در نخستین روزهاى تشكیل مجلس از فراكسیون حزب دموكرات خارج شد، بناى مخالفت با دولت را گذاشت، اعلام جرم مفصلى علیه قوام‏السلطنه تنظیم كرد و جنجالى بزرگ در مجلس راه انداخت. در تمام دوره‏ى پانزدهم نقش اقلیت را بازى مى‏كرد، با دولت‏ها سرشاخ مى‏شد، حقوق حقه‏ى مردم را مطرح مى‏نمود و روى هم رفته وجهه‏ى ملى پیدا كرد. همین موجب شد كه در دوره‏ى شانزدهم مجدداً از سبزوار وكیل شد. در این دوره نیز جزء اقلیت تندرو بود كه به زعامت دكتر مصدق در مجلس به وجود آمده بود. در همان ایام نطفه‏ى جبهه‏ى ملى بسته شد، طبعاً آزاد هم به این جبهه پیوست، از افراد مؤثر و متنفذ جبهه‏ى ملى شد، در كنار دكتر مصدق و یاران او سینه چاك داد و دمار از روزگار دولت‏ها مخصوصاً سپهبد رزم‏آرا درآورد. در اواخر دوره‏ى شانزدهم كه دكتر مصدق بدون قید و شرط پیشنهاد جمال امامى را مبنى بر ریاست دولت پذیرفت، آزاد چون حزبى به نام «استقلال» تشكیل داده بود، خواستار دو كرسى وزارت براى حزب خود شد. در نخستین جلسه‏ى جبهه‏ى ملى كه بعد از نخست‏وزیرى مصدق تشكیل شد، چنین نتیجه گرفتند كه چون زمامدارى مصدق بر اثر اقدامات جبهه‏ى ملى و نمایندگانشان نبوده است، باید دست او را در انتخاب وزراء باز گذاشت و اعضاى جبهه‏ى ملى نباید افرادى را به كابینه تحمیل كنند. این تصمیم تنها شامل حزب استقلال نمى‏شد، بلكه شامل حزب زحمتكشان دكتر مظفر بقائى و حزب ایران هم مى‏شد كه چنین انتظاراتى داشتند. بعد از اولین جلسه‏ى جبهه‏ى ملى كه در هفته‏ى اول ریاست دولت مصدق تشكیل شد، آزاد از جبهه‏ى ملى كناره‏گیرى كرد، در صف مخالفین دولت در مجلس قرار گرفت و اولین كسى بود كه در مجلس شانزدهم، مصدق را مورد حمله‏ى شدید قرار داد. در یكى از جلسات مجلس در شهریور 1330 علیه كابینه نطق شدیدى ایراد كرد و سرانجام بین او و یوسف مشار (مشار اعظم) وزیر پست و تلگراف مشاجره‏ى شدید لفظى و بعد زد و خورد درگرفت و آزاد براى وزیر هفت‏تیر كشید. مشار در مجلس متحصن شد و از كابینه استعفا داد. در دوره‏ى هفدهم آزاد وكیل نشد ولى مبارزه‏ى خود را از طریق روزنامه با دكتر مصدق ادامه داد. از جمله به سپهبد زاهدى نزدیك شد و براى سقوط دولت شب و روز در تلاش بود. در مرداد 1332 به علت تندرویهاى روزنامه‏ى آزاد او را توقیف كردند. بیم آن مى‏رفت در زندان تلف شود كه 28 مرداد نجاتش داد. بار دیگر وارد گود سیاسى شد و حزب استقلال را راه انداخت. زاهدى نه او را وكیل كرد و نه اجازه‏ى انتشار روزنامه‏اش را داد. نهایت شغلى به او واگذار كرد و ریاست هیئت مدیره و مدیرعاملى شركت سهامى فرش ایران را به او سپردند. چند سالى در آن سمت بود. در اواخر عمر بیمار شد و حالت متعادلى نداشت. دستش از مال دنیا كوتاه بود، به سختى گذران مى‏كرد و حوصله و امكان مبارزه از او سلب شده بود در 1352 در سن 80 سالگى درگذشت. مردى ناآرام و جنجالى بود. بر اثر حبس طولانى در زندان رضاشاه حالت غیرعادى به او دست داده بود و دامنه‏ى توقعاتش بسیار زیاد و غیرقابل تحمل شده بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد اول)

در 1285 در تنكابن مازندران متولد شد. در 1304 وارد مدرسه نظام شد و در 1306 افسر گردید. در دانشكده افسرى با فرماندهى دسته كار خود را آغاز كرد. تدریجاً فرمانده گروهان و گردان و رسته پیاده شد. در ضمن خدمت دوره دانشگاه جنگ ایران و دانشگاه جنگ فرانسه را گذرانید و از دانشكده حقوق نیز در رشته علوم سیاسى لیسانس گرفت. در 1322 توسط قواى نظامى متفقین به جرم تمایلات ژرمانوفیلى بازداشت و مدت یكسال در زندان متفقین بود. پس از استخلاص از زندان به ترتیب رئیس ستاد لشكر، رئیس ركن یكم ستاد ارتش، معاون دانشكده افسرى، فرمانده آمادگاه لشكر خراسان شد و در 1328 با ارتقاء به درجه‏ى سرتیپى، فرماندهى تیپ مهاباد به عهده‏ى او قرار گرفت. در 1330 به فرماندهى لشكر گارد شاه منصوب شد. در 1331 كه دكتر مصدق وزارت جنگ را ضمیمه كار خود كرد، چون بیم كودتا از طرف لشكر گارد زیاد بود، لشكر مزبور را منحل نمود و آریانا فرمانده آن را وابسته‏ى نظامى ایران در فرانسه نمود. آریانا در پاریس دكتراى حقوق بین‏المللى عمومى گرفت و در سال 1333 با احراز درجه‏ى سرلشكرى به ایران بازگشت و رئیس ستاد ارتش شد. در 1337 كه نیروهاى سه‏گانه بوجود آمد، آریانا با درجه‏ى سپهبدى فرمانده نیروى زمینى شد و تا پایان سال 1341 در آن سمت باقى ماند. در آن ایام بعلت اجراى قانون اصلاحات ارضى و سایر اصولى كه شاه به مردم تحمیل كرده بود، عشایر فارس سر به شورش برداشتند و این طغیان ابعاد گسترده‏اى یافت. از كرانه‏هاى خلیج‏فارس تا بختیارى عشایر مسلح رویاروى دولت ایستادند. شاه براى رفع غائله، آریانا را به فرماندهى جنوب تعیین نمود و چندین لشكر در اختیار او قرار داد. قریب شش ماه جنگ بین عشایر و نظامیان ادامه داشت. سرانجام ارتش پیروز شد و عشایر خلع سلاح شدند. در همین سال آریانا درجه‏ى ارتشبدى گرفت و رئیس دادگاهى شد كه ارتشبد عبداللَّه هدایت را محاكمه كرد. هنگام محاكمه بین هدایت و آریانا جملات تندى رد و بدل شد در حالیكه آریانا مدتهاى مدید زیردست هدایت بود. در همان سال به ریاست ستاد بزرگ منصوب شد و چند سالى در آنجا بود تا بازنشسته شد و به اروپا رفت. در میان افسران به ناپلئون معروف شده بود. روى علاقه‏اى كه به سردار فرانسوى داشت، كتابى بنام ناپلئون در شرق نوشت. ظاهراً به واژه‏هاى فارسى سره عشق مى‏ورزید و در مكاتبات ادارى از آن واژه‏هاى عجیب و غریب استفاده مى‏كرد. در طول عمر چندین بار نام خود را تغییر داد. ابتدا حسین نخعى نام داشت، بعد به حسین معتمد منوچهرى تنكابنى نامیده شد، سپس بهرام آریانا گردید. روى همرفته تعادل خود را گاهى از دست مى‏داد. آریانا در سال 1364 در اروپا درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(كسمائى، منسوب به كسما) (میرزا) حسین (خان)، از دانشمندان و مشروطه‏خواهان گیلان (ف. 1299 ه.ش). وى پس از تحصیل در رشت املاك پدرى را فروخته به نفلیس شتافت و در آنجا اسلحه‏ى گرم تهیه مى‏كرد و به رشت مى‏فرستاد. كسمایى در اثناى مبارزه‏ى مشروطه‏خواهان با محمدعلى شاه و یارانش به رشت حمله كرد و سردار افخم (آقا بالاخان) حاكم گیلان را به قتل رسانید و سربازان وى را مغلوب نمود. پس از آنكه حكومت تزارى به آزار مشروطه‏خواهان پرداخت وى به پاریس رفت و با روزنامه‏فروشى و تدریس زبانهاى عربى و فارسى روزگار مى‏گذرانید. پس از سقوط حكومت تزارى به ایران بازگشت و با میرزا كوچك‏خان همكارى كرد و روزنامه‏ى «جنگل» را منتشر نمود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

مؤسس خاندان پادشاهى زند (و. 1019 جل. 1163- ف. 1193 ه.ق) وى فرزند ایناق از طایفه‏ى لك و از ایل زند بود. افراد ایل زند به یكى از لهجه‏هاى لرى سخن مى‏گفتند و در ده «پرى» واقع در نزدیكى ملایر مسكن داشتند. نادر پس از پیروزى بر سر زمینهاى غربى ایران و كشتار بزرگ ایل زند، عده‏اى از افراد آن ایل را با خانواده به دره گز كوچاند و برخى از آنها- از جمله كریم‏خان- را در سپاه خود پذیرفت. كریم‏خان در جنگها رشادت و شجاعت از خود نشان داد و در لشكركشى هندوستان و جنگهاى دیگر مورد توجه نادر قرار گرفت. پس از مرگ نادرشاه، كریم‏خان با جنگ و گریز به قلعه‏ى پرى رفت و اندكى بعد به خدمت ابراهیم‏خان افشار درآمد. وى مدتى بعد با علیمردان خان بختیارى و ابوالفتح‏خان در اصفهان حكومت سه‏گانه تشكیل داد و آنان نوه‏ى شاه سلطان حسین را به نام شاه اسماعیل سوم به سلطنت نشاندند. در نتیجه علیمردان‏خان نایب‏السلطنه، كریم‏خان سردار سپاه و ابوالفتح‏خان حاكم اصفهان شد. اما علیمردان‏خان عهد و پیمان خود را شكست و ابوالفتح‏خان را كشت و خود نیز پس از چند جنگ، از كریم‏خان شكست خورد و قدرت به دست كریم‏خان افتاد. خان زند جنگهاى بسیار با مخالفان و سركشان از جمله محمدحسن‏خان قاجار، آزادخان افغانى، احمدخان ابدالى كرد و همه را از سر راه برداشت و در 1178 ه.ق شاه اسماعیل را از پادشاهى بركنار كرد و خود به عنوان «وكیل‏الرعایا» زمام امور را به دست گرفت، و تا پایان عمر همین سمت را داشت. كریم‏خان بر سراسر ایران بجز خراسان- كه به میل خود در اختیار شاهرخ شاهزاده‏ى افشار گذاشت- فرمانروایى داشت. وى شیراز را پایتخت خویش قرار داد و در آن شهر بازارها، مسجدها و بناهایى ساخت. سپس شورش حسینقلى‏خان قاجار را خواباند و بصره را فتح كرد و از چنگ عثمانیان بیرون آورد. كریم‏خان به سادگى مى‏زیست و صفات اصلى خود را در زمان حكومت نیز از دست نداد. سیاست داخلى وى ایجاد امنیت سیاسى و قضایى و برقرارى آرامش بود. با آنكه خود از سواد بهره نداشت، به علم و دانش ارج بسیار مى‏نهاد. در سیاست خارجى كریم‏خان به برقرارى و توسعه‏ى روابط بازرگانى با دول بزرگ اهتمام ورزید و طبق فرمانى به انگلیسها اجازه داد در بوشهر نمایندگى بازرگانى دایر نمایند و در خلیج‏فارس به تجارت پردازند. در نتیجه بر رونق بازرگانى ایران با بریتانیا افزوده شد. وكیل‏الرعایا با مردم به عدالت و انصاف رفتار مى‏كرد و خطاكاران را جزا مى‏داد. وى در برخى از شهرهاى ایران بناهایى كرد كه هنوز معروفند. كریم‏خان در 13 صفر سال 1193 ه.ق در 74 سالگى زندگى را بدرود گفت و او را در عمارت كلاه‏فرنگى در مقبره‏اى كه به دستور او در شیراز ساخته شده بود، به خاك سپردند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

ابوالحسن محمد ابن عیسى كرجى (ظاهراً منسوب به كرج ابودلف) از رجال دوره‏ى محمودى و مسعودى (مقت. 431 ه.ق) وى در دستگاه محمود و مسعود غزنوى سمت ندیمى داشته، در سال 423 ه.ق كه طاهر دبیر- كه او نیز از اهل كرج بوده- به صاحبدیوانى رى مأمور شد. عده‏اى از رجال عراقى كه در دستگاه مسعود بودند با طاهر رفتند مانند ابوالقاسم طائى و ابوالفتح دماوندى. این ابوالحسن كرجى نیز به سمت خازنى همراه طاهر رفت و پس از اختلال كار رى نزد مسعود بازگشت و به ندیمى اشتغال داشت و عاقبت در صحراى دندانقان كشته شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

دختر پادشاه روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار است كه نام دیگرش را ناهید گفته‏اند و فردوسى و مجمل‏التواریخ والقصص بمعنى اخیر آورده‏اند، اما بهمن‏نامه چاپ مول (شاهنامه‏ى فردوسى LXIII، 1) او را دختر پادشاه كشمیر محسوب داشته (یوستى. نام نامه‏ى ایرانى ص 159) ضح.- ولف در فهرست شاهنامه كتابون Katabun ضبط كرده و گوید: دختر قیصر روم و زن كى گشتاسب است. «كتایون» صحیح به نظر مى‏رسد، پیرنیا داستانهاى ایران قدیم 120.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

برادر فریدون، طبق بندهشن فصل 31 بند 8، كه فردوسى نام او را «كیانوش» به جاى كتایون آورده.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 433 ه.ق/ 1041 م.- 443 ه.ق/ 1051 م). (قد.) (كاكو: كاكوى: بخش 1: كاكو) چون پدر امیر علاءالدوله حسام‏الدین ابوجعفر محمد بن دشمنزیار، خال سیده والده‏ى مجدالدوله ابن فخرالدوله‏ى دیلمى بود، علاءالدوله را «ابن كاكویه» گفته‏اند (بخش 1: كاكو). خاندان كاكویه شعبه‏اى از سلسله‏ى دیالمه است كه از 398 ه.ق/ 1007 م. تا 443 ه.ق/ 1061 م. در مركز و مغرب ایران سلطنت كردند. پسر كاكویه اصفهان را در 398 ه.ق در تصرف آورد و بعداً چون سماءالدوله خلع شد وى جاى او را در همدان گرفت. فرزندان او در اصفهان و همدان و یزد و نهاوند و غیره مدتى حكومت كردند. و چون سلجوقیان در 443 ه.ق این نواحى را مسخر كردند دیالمه‏ى كاكویه از استقلال افتادند. فرامرز بن علاءالدوله ابوجعفر محمد ابن دشمنزیار بن كاكویه مكنى به ابومنصور، از امراى كاكویه (دیالمه) (جل. 433 ه.ق./ 1041 م.- 443 ه.ق./ 1051 م.). وى پس از مرگ پدر خود علاءالدوله به جاى او نشست و اداره حوزه حكومتى پدر یعنى اصفهان و همدان و رى و قسمتى از بلاد غربى ایران به وى رسید. ولى برادران به اطاعتش گردن ننهادند، چنانكه كمى بعد برادرش گرشاسف دم از استقلال زد و برادر دیگرش ابوحرب از در مخافت درآمد. سلجوقیان نفاق ایشان را غنیمت شمردند و در همان سال اول جلوس وى ابراهیم‏ینال به رى آمد و از ظهیرالدین درخواست تا اطاعت سلجوقیان را گردن نهد. او نپذیرفت و از رى به همدان و بروجرد رفت و با برادر خود گرشاسف صلح كرد. گرشاسف با او متحد گردید و حاكم همدان شد. ابراهیم‏ینال پس از تسیخر رى در 434 به تعقیب پسران كاكویه به بروجرد رفت و آن شهر را تسخیر كرد. طغرل سلجوقى نیز پس از فتح خوارزم و گرگان و طبرستان و خراسان به رى آمد و بر قزوین و ابهر و زنجان دست یافت. ناگزیر ظهیرالدین و گرشاسف تسلیم او شدند. بین طغرل اصفهان را به ظهیرالدین واگذاشت. بین ظهیرالدین و ابوكالیجار دیلمى رقابت شدید بود چنانكه در سال 345 ابومنصور براى بیرون كردن كرمان از دست ابوكالیجار بدانجا لشكر كشید، ولى مغلوب شد و به طغرل سلجوقى متوسل گردید، بدین امید كه طغرل ممالك ایشان را مسخر كند و اداره آن را بدو واگذارد. چون طغرل مهم او را انجام نداد ظهیرالدین در ابتداى سال 437، مراسله‏اى به ابوكالیجار نوشت و اظهار اطاعت و قبول كرد كه در اصفهان به نام او خطبه بخواند ابوكالیجار پذیرفت و میان ایشان صلحى برقرار گردید. طغرل در سال 438 به عزم تسخیر اصفهان حركت كرد و ظهیرالدین سخت مقاومت نمود و طغرل موفق به تسخیر آن شهر نشد و ناچار به گرفتن خراج سالیانه راضى گردید و دست از محاصره برداشت. طغرل پس از دفع فتنه برادر خود ابراهیم‏ینال بار دیگر عازم فتح اصفهان شد و در محرم 442 آنجا را محاصره كرد و در محرم 443 آن شهر را تسخیر نمود و دولت كاكویه دیالمه را برانداخت و ابومنصور را به حكومت یزد و ابرقو فرستاد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(جل. 398 ه.ق/ 1007 م.). (قد.) (كاكو: كاكوى: بخش 1: كاكو) چون پدر امیر علاءالدوله حسام‏الدین ابوجعفر محمد بن دشمنزیار، خال سیده والده‏ى مجدالدوله ابن فخرالدوله‏ى دیلمى بود، علاءالدوله را «ابن كاكویه» گفته‏اند (بخش 1: كاكو). خاندان كاكویه شعبه‏اى از سلسله‏ى دیالمه است كه از 398 ه.ق/ 1007 م. تا 443 ه.ق/ 1061 م. در مركز و مغرب ایران سلطنت كردند. پسر كاكویه اصفهان را در 398 ه.ق در تصرف آورد و بعداً چون سماءالدوله خلع شد وى جاى او را در همدان گرفت. فرزندان او در اصفهان و همدان و یزد و نهاوند و غیره مدتى حكومت كردند. و چون سلجوقیان در 443 ه.ق این نواحى را مسخر كردند دیالمه‏ى كاكویه از استقلال افتادند.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1350 -1274/1271 ش)، شاعر، نویسنده، روزنامه‏نگار و مترجم. در تبریز متولد شد و زبان فرانسوى و انگلیسى را در مدرسه‏ى كاتولیك و امریكایى تبریز فراگرفت. مدتى مدیریت مدرسه‏ى حیات تبریز را به عهده داشت و در سال 1328 ق روزنامه‏ى «شفق» را در تبریز منتشر كرد، و در سال 1330 ف بر اثر سخنرانیهایى كه بر علیه استیلاى دولت روس مى‏كرد از طرف آن دولت به اعدام محكوم شد و به استانبول گریخت. و از كالج رابرت آنجا به دریافت لیسانس نائل گردید، در سال 1340 ق به ایران بازگشت و بعد از مدت كوتاهى به برلن رفت و در آنجا موفق به دریافت دكتراى فلسفه شد. سپس به ایران آمد و در دارالمعلمین عالى به تدریس فلسفه و ادبیات فارسى قبل از اسلام پرداخت او زبانهاى روسى، فرانسوى، تركى، آلمانى و انگلیسى را به خوبى مى‏دانست و در دانشگاه تهران ادبیات فارسى و فلسفه تدریس مى‏كرد. در اولین دوره‏ى مجلس سنا و دوره‏هاى چهاردهم و پانزدهم مجلس شوراى ملى نماینده بود. وى در تهران درگذشت و در گورستان بهشت زهرا به خاك سپرده شد. از آثار اوست: «تاریخ ادبیات ایران»؛ «ایران از نظر خاورشناسان»؛ «ستارخان»؛ تدوین «دیوان عارف»؛ «فرهنگ شاهنامه و ملاحظاتى درباره‏ى فردوسى» و ترجمه‏هاى: «اسكندر مقدونى»؛ «تاریخ مختصر ایران»؛ «زندگانى داریوش».[1] محقق، خطیب، نماینده‏ى مجلس، سناتور، مولف و مترجم، فرزند آقارضا بازرگان، در 1273 در تبریز تولد یافت. پس از رسیدن به سن رشد، تحصیلات معمول زمان را آغاز كرد و مقدمات را نزد معلمین خصوصى فراگرفت و وارد مدرسه‏ى آمریكائى در تبریز شد و چند سالى در آن مدرسه تحصیل كرد و زبان انگلیسى را به طور كامل فراگرفت و در همان مدرسه به معلمى پرداخت. در جوانى سرى پرشور داشت و آزادى‏طلب بود. چندى هم روزنامه‏ى شفق را انتشار داد. روزنامه‏ى شفق در آن ایام روزنامه‏اى تندرو و آزادى‏طلب بود. چندى غنى‏زاده سردبیرى آن را عهده‏دار بود. سال اول این روزنامه 48 شماره منتشر شد. داراى مطالب گوناگون و انتقادى و اجتماعى بود. سال دوم روزنامه از رجب 1329 ه.ق آغاز شد و مجموعا 43 شماره از آن انتشار یافت و از آن پس با پیشامد عاشوراى 1330 ه.ق و قتل عده‏ى زیادى از آزادیخواهان آذربایجان به دست روسها، شفق تعطیل شد و مدیر آن به عثمانى رفت و در استانبول در مدرسه‏ى ایرانیان معلم فارسى و تاریخ ادبیات شد و سپس وارد یكى از مدارس استانبول گردید و دیپلم دریافت نمود. رضازاده سپس براى انجام تحصیلات عالى به آلمان مسافرت نمود و قریب شش سال در آن كشور به تحصیل فلسفه پرداخت و درجه‏ى علمى گرفت و ضمنا در مجلات ایرانشهر، مهر، آرمان، شرق و غیره مقالاتى انتشار مى‏داد و علاوه بر آن، كتب و رسالاتى نیز در زمینه‏هاى تاریخى، ادبى، فلسفى و اجتماعى تالیف یا ترجمه نموده است. رضازاده شفق چندى در مدارس جدیدالتاسیس تهران به تدریس پرداخت و در سال 1313 كه دانشگاه تهران تاسیس گردید، دعوت به كار شد. در آنجا فلسفه و علوم تربیتى تدریس مى‏نمود. در 1314 شوراى عالى فرهنگ، تحصیلات او را معادل دكترا شناخت و رسما به استادى دانشگاه در دانشكده‏ى ادبیات پذیرفته شد و در همان سال فرهنگستان ایران به منظور اشاعه‏ى لغات فارسى سره به جاى لغات بیگانه تاسیس گردید و دكتر شفق عضو پیوسته‏ى فرهنگستان شد. در سال 1317 سازمانى به نام پرورش افكار تاسیس گردید تا پیشرفتهاى ایران در زمان گذشته و حاضر با ایراد سخنرانى اساتید به سمع مردم برسد. دكتر شفق در آن سازمان سهمى بسزا داشت. پس از شهریور 1320 و آغاز دموكراسى، شفق از تهران كاندیداى مجلس شوراى ملى شد. انتخابات تهران در آن دوره به معناى واقعى آزاد بود و راى مردم سرنوشت آن را تایید مى‏كرد. در آن دوره دكتر محمدمصدق، سید محمدصادق طباطبائى، موتمن‏الملك پیرنیا و آیت‏الله كاشانى در زمره منتخبین تهران بودند. دكتر رضازاده شفق نیز از تهران به پارلمان راه یافت و رویه‏اى معتدل پیش گرفت. نطقهاى ضرورى و فصیح و به موقع او توجه مردم را جلب كرد. در جریان جدائى آذربایجان از ایران، چند نطق مهم ایراد نمود و سرانجام عضو میسیونى شد كه به ریاست قوام‏السلطنه براى مذاكره درباره‏ى تخلیه‏ى ایران و عدم حمایت از فرقه دموكرات به مسكو سفر كردند. وجود شفق در آن هیئت بسیار سودمند بود. پس از پایان جنگ بین‏المللى دوم، یك هیئت از ایران عازم آمریكا شد تا در كنفرانس سانفرانسیسكو شركت نماید از مجلس آقایان دكتر شفق، دكتر عبده و دكتر اعتبار عضو این هیئت بودند. پس از پایان مجلس چهاردهم، قریب 16 ماه فترت ایجاد شد تا سرانجام انتخابات ایران آغاز گردید. حزب دولتى دموكرات ایران كه خالق آن احمد قوام بود، كاندیداى خود را رسما معرفى نمود. دكتر رضازاده شفق كاندیدار نمایندگى مجلس از تهران گردید و سرانجام به مجلس پانزدهم راه یافت. در سال 1328 مجلس سنا در ایران تشكیل شد و دكتر شفق سناتور انتصابى تهران بود. شفق مجموعا پنج دوره نماینده‏ى مجلس سنا بود و عنداللزوم از كابینه‏هاى دولتى حمایت مى‏كرد. محمدرضا پهلوى نسبت به شفق علاقه‏اى خاص داشت و از او خواست لقبى براى او و فرح پهلوى پیشنهاد كند و سرانجام لقب «آریامهر» براى محمدرضاشاه و «شهبانو» براى فرح انتخاب و مورد قبول شاه واقع شد. دكتر رضازاده شفق در سال 1351 بیمار و در بیمارستان بسترى شد. عمل جراحى او لازم تشخیص داده شد. پروفسور انوشیروان پویان عمل او را انجام داد ولى بهبودى حاصل نشد و پس از چند روز درگذشت و در گورستان بهشت زهرا مدفون گردید. دكتر قاسم غنى در صفحه‏ى 28 جلد چهارم یادداشتهاى خود كه اخیرا انتشارات زوار آن را چاپ و توزیع نموده، داورى غیرمنصفانه‏اى درباره‏ى شفق نموده است، مى‏نویسد:«دكتر شفق آرام بسیار سمج، پررو و دریده‏ئى است. تمام خصوصیات یك نفر آدم احمق در او جمع است. بسیار خودپسند، مغرور و بى‏حیا است و از جامعه نالان است. بسیار مزاح‏گو و دروغگو و حقه‏باز و متملق و بى‏حیا و پررو است. حیوانى است بس. بسیار بسیار هم بى‏سواد است» دكتر شفق در آخر سالهاى آخر عمر خود در طالقان باغچه‏اى بنیاد نهاد و بیشتر وقت خود را در آنجا مى‏گذراند و همسرى نیز در آنجا انتخاب كرد و صاحب دخترى شد كه نامش را گیتى نهاد و اشعار زیادى در وصف این دختر سروده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(تو 1281 ش)، پزشك. دكتر آذر در مشهد متولد شد و در همان جا تحصیلات مقدماتى خود را به پایان رسانید و سپس به تهران آمد و ابتدا در دارالفنون و سپس در مدرسه‏ى طب ادامه‏ى تحصیل داد و در 1307 ش گواهینامه‏ى دكتراى پزشكى را دریافت كرد و جزو اولین گروه دانشجویان براى تكمیل تحصیلات عازم فرانسه شد و پس از گذراندن امتحانات تشریح و بافت‏شناسى در دانشگاه لیدن دوره‏هاى انگل‏شناسى و میكروب‏شناسى را نیز به پایان رسانید. درس تكمیلى بیماریهاى گوارشى را نیز خواند و پایان‏نامه خود را درباره «ناراحتیهاى ناشى از اشكال جریان و جذب و دفع هوا و بخارات دیگر معده و امعاء» تهیه و سرانجام در 1313 ش به دریافت دانشنامه دكتراى پزشكى از دانشگاه پاریس، و مدال برنز، نائل گردید و سپس به ایران آمد و ریاست بیمارستانهاى رازى و وزیرى را بر عهده گرفت، در ضمن استاد كرسى پزشكى بالینى شد. دكتر آذر مدتى نیز وزیر معارف شد. اثر او عبارت است از: «بیماریهاى عفونى».[1] متولد 1280 در مشهد. پدرش میرزا على آقا تبریزى مجتهدى بلندپایه بود و در دوره‏ى اول از طرف روحانیون و طلاب مشهد به نمایندگى مجلس انتخاب شد. مهدى آذر پس از انجام تحصیلات مقدماتى و متوسطه وارد مدرسه‏ى عالى طب شد و درجه‏ى دكترا دریافت نمود. سپس از طرف دولت براى ادامه‏ى تحصیل عازم اروپا شد و از دانشگاه پاریس در رشته‏ى طب عمومى و امراض داخلى تخصص گرفت. پس از مراجعت به ایران وارد دانشگاه تهران شد و به مقام دانشیارى و استادى دانشكده‏ى پزشكى رسید. در وزارت بهدارى هم شاغل مقامات مختلف شد و مدتها ریاست بیمارستان رازى با او بود. در 1329 سپهبد رزم‏آرا كه در آن وقت نخست‏وزیر بود سرزده از بیمارستان رازى بازدید كرد. وضع آشفته‏ى بیمارستان و شكایت مراجعین رئیس دولت را عصبانى نمود. از دكتر آذر توضیحاتى خواست و او نیز با پاسخ درشت و تند خود نخست‏وزیر را عصبانى‏تر كرد. رزم‏آرا در جواب جسارت رئیس بیمارستان بر صورت او سیلى نواخت و دستور داد مأموران دژبان توقیفش كنند. خبر سیلى خوردن استاد دانشگاه و رئیس بیمارستان رازى موج اعتراض شدید اطباء و استادان دانشگاه را به دنبال داشت و دانشكده‏ى پزشكى به حال تعطیل درآمد. دكتر جهانشاه صالح وزیر وقت بهدارى سخت به تلاش افتاد تا قضیه را فیصله دهد. سرانجام رزم‏آرا حاضر شد در جمع استادان دانشگاه حضور یافته و از عمل خود اظهار ندامت نماید و بدین ترتیب ماجرا خاتمه یافت. دكتر مهدى آذر در این جریان معروفیت بیشترى یافت، از طرف مخالفین رزم‏آرا مورد حمایت قرار گرفت و به همكارى دعوت شد. در 1331 دكتر مصدق در كابینه‏ى خود سمت وزارت فرهنگ را به او سپرد. مادام كه مصدق در مقام نخست‏وزیرى بود او هم وزارت فرهنگ را اداره مى‏كرد. در مرداد 1332 بدنبال سقوط مصدق او نیز دستگیر و زندانى گردید. چند ماهى در حبس ماند تا اینكه مورد عفو قرار گرفت و آزاد شد، ولى كار دانشگاهیش را به او ندادند و او بدون سر و صدا به طبابت پرداخت و دور از غوغاى سیاسى به زندگى خود ادامه داد تا اینكه بار دیگر فعالیت سیاسى را آغاز كرد و از افراد فعال در جبهه‏ى ملى گردید. چند بار با تعرض روبرو و بازداشت شد، ولى از مبارزه دست برنداشت. آذر طبیبى حاذق، استادى دانشمند و انساندوست بود. در پیشه‏ى طبابت هیچگاه طمع و حرص و ولعى از او دیده نشده است. وى در سال 1373 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی

قرن سیزدهم و چهاردهم هجرى. وى دختر سلطان احمد میرزا عضدالدوله و زن ناصرالدین شاه قاجار (1313 -1264 ق) بود. شمس‏الدوله اثرى دارد به نام منتخب‏الشمس كه به تصحیح عبدالعلى سپهر و محمد كاظم دشتى چاپ سنگى شده است (1325 ق).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند آیت‏الله سیدمحمد طباطبائى، در 1260 در تهران تولد یافت. پدرش در آن هنگام چند ماهى بود كه در نجف و سامره مشغول تحصیلات عالیه بود و ناچار خانواده‏ى خود را به سامره فراخواند. مدت اقامت سیدمحمد طباطبائى قریب 12 سال در عتبات عالیات به طول انجامید و در نتیجه سید محمدصادق تحصیلات مقدماتى خود را در آنجا آغاز كرد و ظرف پنج سال دروس مقدماتى و قسمتى از دروس سطح را آموخت. در اواخر سلطنت ناصرالدین‏شاه، خانواده‏اش به تهران بازگشتند و سید محمدصادق در تهران تحصیلات خود را ادامه داد و علاوه بر دروس حوزوى، از ریاضیات و فیزیك و شیمى و هندسه نیز بهره گرفت. زبان فرانسه را نیز آموخت. در 1317 ه.ق با كمك پدرش مدرسه‏ى اسلامى را تاسیس كرد. این مدرسه به شیوه‏ى مدارس اروپائى تاسیس گردیده و نه كلاس داشت. سید محمدصادق مدیر مدرسه و ناظم‏الاسلام كرمانى نظامت مدرسه‏ى مزبور را عهده‏دار بود. در 1323 ه.ق كه سر و صداى مردم براى تاسیس عدالتخانه بلند شد و عده‏ى زیادى مخالفت خود را با عین‏الدوله صدر اعظم آغاز نمودند. برخى از علماء و روحانیون و اصناف به حضرت عبدالعظیم رفته، متحصن شدند. سید محمد طباطبائى و پسران وى در این تحصن مردم را همراهى مى‏كردند و گاهى سید محمدصادق واسطه‏ى بین متحصنین و امناى دولت بود. پس از صدور فرمان مشروطیت و تشكیل مجلس شوراى ملى و ازدیاد قدرت روحانیت، از طرف مظفرالدین‏شاه فرمانى مبنى بر تاسیس و انتشار روزنامه‏اى به نام مجلس صادر شد. در این فرمان صریحا امر داده شده بود كه دولت حق سانسور مندرجات روزنامه را ندارد. این روزنامه دستمزد سید عبدالله بهبهانى و سید محمد طباطبائى بود به طورى كه امتیاز روزنامه به نام سید محسن داماد بهبهانى و مدیریت آن با سید محمدصادق طباطبائى بود و چون هر دو آقازاده و راحت‏طلب بودند، سردبیرى آن را به ادیب‏الممالك فراهانى سپردند. این روزنامه كه به نام مجلس نامگذارى شده بود، یكى از جراید معتبر و پرمطلب دوران ظهور مشروطیت است. غیر از مذاكرات مجلس و نطق وكلاء، اخبار داخلى و خارجى در آن انتشار مى‏یافت و هفته‏اى چهار شماره منتشر مى‏شد. پس از به توپ بستن مجلس، سید محمد طباطبائى و دو فرزندش به نامهاى محمدصادق و عبدالمهدى توسط قزاقان در پارك امین‏الدوله دستگیر و با زجر و خفت و خوارى به باغشاه انتقال داده شدند. پس از چند روز سید محمد طباطبائى به ونك تبعید شد و از آنجا به خراسان رفت و سید محمدصادق با هزینه‏ى محمدعلى‏شاه، به اروپا تبعید گردید. قریب یك سال در اروپا به سر برد تا به ایران بازگشت و به مشهد نزد پدر خود رفت. پس از مدت كمى، تهران توسط مجاهدین و مشروطه‏خواهان فتح شد و محمدعلى‏شاه از سلطنت خلع و به روسیه تبعید گردید و در نتیجه طباطبائى و خانواده‏اش با عزت و احترام كامل به تهران بازگشتند. در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى كه بلافاصله پس از خلع محمدعلى‏شاه صورت گرفت، سید محمدصادق از شهر مشهد به نمایندگى مجلس شوراى ملى انتخاب شد، در حالى كه سن او كمتر از سى سال بود. در این مجلس سید محمدصادق رویه اعتدالى پیش گرفت. مجلس دوم در حالى كه مدتش پایان یافته بود و با تصویب نمایندگان به طور غیرقانونى ادامه‏ى حیات مى‏داد، به وسیله‏ى اولتیماتوم روسیه منحل شد و نمایندگان بیكار شدند. در انتخابات دوره‏ى سوم به وكالت مجلس انتخاب شد و از وزنه‏هاى مهم مجلس بود، ولكین عمر این مجلس با شروع جنگ بین‏الملل اول پایان پذیرفت و عده‏اى از نمایندگان به كرمانشاه رفته و دولت موقتى تشكیل دادند. سید محمدصادق جزو مهاجرین بود. پس از چندى توقف در كرمانشاه، از طرف نظام‏السلطنه رئیس حكومت موقت، به سمت سفیركبیر در استانبول تعیین گردید و دولت عثمانى در حالى كه احتشام‏السلطنه سفیر دولت ایران بود، او را هم به سمت سفیر حكومت موقتى قبول كرد و قریب چهارسال داراى آن سمت بود و خانواده‏ى خود را نیز به استانبول انتقال داد. در انتخابات دوره‏ى چهارم كه در دوران رئیس‏الوزرائى وثوق‏الدوله انجام گرفت، مردم تهران سید محمدصادق را به وكالت انتخاب نمودند، در حالى كه وى غایب و در خاك عثمانى به سر مى‏برد. در 1298 به تهران بازگشت. مجلس چهارم در تابستان 1300 توسط قوام‏السلطنه افتتاح شد. در این مجلس سید محمدصادق به اتفاق سلیمان محسن اسكندرى و عده‏اى از مهاجرین كه تدریجا به ایران بازگشته بودند، حزب سوسیالیست را بنیان نهادند. این حزب در مجلس وزنه‏ى سنگینى بود و در مقابل مدرس و یاران آن زورآزمائى مى‏كرد. در عمر دو ساله‏ى مجلس چهارم، پنج كابینه تشكیل شد: دو بار قوام‏السلطنه، دو بار مشیرالدوله و یك بار مستوفى‏الممالك رئیس‏الوزراء شدند. حزب سوسیالیست در اواخر دوره‏ى چهارم به فكر افتاد كه دولت ثابتى را روى كار بیاورد و از این‏رو متوجه سردارسپه شد و سرانجام پیمان‏نامه‏اى بین رضاخان، میرزا كریم‏خان رشتى، امیرلشكر خدایارخان، سید محمدصادق طباطبائى و سلیمان محسن اسكندرى به امضاء رسید و حزب سوسیالیست تعهد كرد كه سردارسپه را به رئیس‏الوزرائى بنشاند و سردارسپه نیز متعهد شد اجزاء كابینه‏ى خود را از افراد حزب سوسیالیست تعیین كند. سلیمان محسن و سید محمدصادق كه با احمدشاه روابط نزدیكى داشتند، تمام تلاش خود را براى رئیس‏الوزرائى سردارسپه به كار بردند و سرانجام در دوره‏ى فترت در حالى كه احمدشاه عازم سفر سوم خود به اروپا بود ، فرمان ریاست وزرائى سردارسپه را صادر كرد و خود راه اروپا را در پیش گرفت. رضاخان در كابینه‏ى خود سه تن از اعضاى حزب سوسیالیست را وارد كرد كه عبارت بودند از سلیمان محسن، حاج عزالممالك و قاسم صوراسرافیل. ولى سید محمدصادق از ورود به كابینه خوددارى كرد و سفارت ایران در عثمانى را خواستار شد و در همان سال امپراطورى عثمانى سقوط كرد و رژیم جمهورى تركیه به وجود آمد و سید محمدصادق در اوایل 1303 به این ماموریت اعزام شد در حالى كه عمامه و عبا را به كت و شلوار و كراوات تبدیل كرده بود. ماموریت او قریب سه سال در تركیه به طول انجامید. پس از آن به تهران احضار شد و جاى خود را به محمدعلى فروغى داد و به یك ماموریت موقت به بالكان رفت. پس از بازگشت، از قبول مشاغل سیاسى خودددارى نمود و دور از غوغاى سیاست خانه‏نشین شد، ولى روابط او با رضاشاه روابط حسنه‏اى بود. به طورى كه سرتیپ درگاهى چند بار علیه او گزارش داده بود كه در منزلش رفت‏وآمدهاى مشكوك وجود دارد ولى رضاشاه با تغیر و تندى به درگاهى گفته بود او علیه ما اقدامى نمى‏كند و چون نمى‏توانستیم با هم همكارى كنیم جدا شدیم و دیگر گزارشى علیه او نده. در تمام مدت سلطنت رضاشاه، ایام را به مطالعه و معاشرت با دوستان در پاى منقل مى‏گذرانید. تا بعد از شهریوز 1320 محیط سیاسى بار دیگر او را به ماجرا و سیاست كشانید. در انتخابات دوره‏ى چهاردهم به ریاست هیئت نظار انتخابات تهران برگزیده شد و تا حدى انتخابات را از تقلب و تدلیس بركنار ساخت و چون مورد توجه مردم بود، در آن دوره از صندوق انتخابات تهران بیرون آمد و وكیل دوم تهران شد. در انتخابات هیئت رئیسه مجلس چهاردهم، عده‏اى از نمایندگان او را كاندیداى ریاست نمودند. دكتر محمدمصدق نیز كاندیدا شد. پس از راى‏گیرى، با اكثریت بسیار ضعیفى بر مصدق فائق آمد و بر كرسى ریاست نشست. در دوران دو ساله‏ى مجلس كه هر شش‏ماه یك بار هیئت رئیسه تجدید انتخاب مى‏شدند، همیشه با اكثریت ضعیفى بر كرسى ریاست مى‏نشست. مجلس چهاردهم از ادوار متشنج و لجام‏گسیخته‏ى مشروطیت ایران بود. مجموعا هفت كابینه در آن مدت تشكیل شد كه عبارت بودند از: على سهیلى، محمد ساعد مراغه، مرتضى قلى بیات، حكیم‏الملك در دو نوبت، محسن صدر و بالاخره احمد قوام كه در آخرین روزهاى حیات مجلس چهاردهم با كمك و مساعد سید محمدصادق طباطبائى، به نخست‏وزیرى رسید. قوام پس از استقرار در نخست‏وزیرى، در تشكیل مجلس پانزدهم عجله‏اى به خرج نداد و نزدیك به دو سال دوره‏ى فترت طول كشید و سرانجام حزب دولتى دموكرات، انتخابات را در دست گرفت و سهمى به سید محمدصادق داده نشد و او به اتفاق عده‏اى از رجال در دربار چند روزى متحصن شدند ولى چون نتیجه‏اى به دست نیامد، از تحصن خارج شدند. در انتخابات دوره‏ى شانزدهم، بار دیگر سید محمدصادق طباطبائى به ریاست انجمن مركزى انتخابات تهران تعیین شد. پس از راى‏گیرى، فساد انتخابات توسط طباطبائى طى نامه‏اى اعلام شد و از ریاست انجمن استعفا داد. پس از قتل هژیر، انتخابات تهران تجدید شد و در نتیجه عده‏اى از اعضاى جبهه ملى به مجلس راه یافتند و در همین دوره طباطبائى نیز وكیل تهران شد. در 1328 مجلس موسسان براى اصلاح پاره‏اى از اصول قانون اساسى و متمم آن تشكیل شد و طباطبائى به ریاست آن انتخاب گردید و بعضى از اصول قانون اساسى اصلاح شد. در انتخابات دوره‏ى دوم مجلس سنا كه در اواخر! 332 انجام گرفت، سناتور تهران شد. پس از اتمام دوره‏ى چهارساله سناتورى او تجدید نشد تا در 1340 در تهران درگذشت و در مقبره‏ى خانوادگى واقع در شهر رى مدفون گردید. سید محمدصادق طباطبائى مردى به تمام معنى وارسته و منفى بود. در مدت عمر به هیچ وجه گرد مال و منال نرفت، بلكه آنچه از پدرش به ارث رسیده بود انفاق كرد. در سالهاى آخر عمر كتابخانه‏ى معتبر خانوادگى خود را كه متجاوز از پنج هزار جلد كتب خطى و نفیس بود، به كتابخانه‏ى مجلس شوراى ملى هدیه نمود. به غایت وطن‏خواه و مسلمان بود. در دستگیرى افراد بى‏بضاعت، جد و جهدى به سزا داشت. از غیبت و بدگوئى پرهیز مى‏كرد. روى‏هم‏رفته از نیكان روزگار بود. طباطبائى قمى، سید احمد فرزند مرحوم حاج سیدعلى صدیق، در 1282 در قم تولد یافت. پس از انجام تحصیلات مقدماتى، چندى در حوزه علمیه قم به تحصیل پرداخت. آنگاه در تهران تحصیلات خود را در حقوق اسلامى ادامه داد. چندى در خدمات قضائى بود و مراحلى از خدمات قضا را پیمود. سپس پروانه‏ى وكالت دادگسترى اخذ نمود، به حل و فصل دعاوى مردم مشغول شد. در دوره‏ى نوزدهم قانونگزارى، از طرف مردم قم به وكالت انتخاب شد و در ادوار بعدى تمایلى به دخول در مجلس نشان نداد. همان حرفه‏ى وكالت دادگسترى را تعقیب كرد. وى سخنورى توانا و نویسنده‏اى دانشمند بود. براى رفع مشكلات مردم از هر طبقه كوشش فراوان به كار مى‏برد. وفات او در 1364 اتفاق افتاد. از دوستان نزدیك تیمور بختیار بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند شادروان سیدمحمد طباطبائى، یكى از پیشوایان مشروطیت ایران است. تولد عبدالمهدى در سنه 1305 ه.ق در تهران اتفاق افتاد و بر حسب سیره‏ى خانوادگى از دوران كودكى به تحصیل مقدمات عربى و معارف اسلامى پرداخت و از محضر دانشمندان زمان بهره‏گیرى كرد و چون به سن رشد رسید، در كار مدرسه اسلامى كه برادرش سید محمدصادق طباطبائى مدیریت آن را داشت، همكارى مى‏نمود. پس از به توپ بستن مجلس و دستگیرى سید محمد طباطبائى، فرزندش سید عبدالمهدى نیز از طرف قزاقان دستگیر و همراه پدرش در باغشاه به زنجیر كشیده شد و مدتى در حبس محمدعلى‏شاه بود تا به خراسان تبعید گردید. آسید عبدالمهدى پس از مراجعت از خراسان وارد خدمات دادگسترى شد و متجاوز از پنجاه سال به كار قضاوت اشتغال داشت و در سمت مستشار دیوان عالى كشور و مستشارى دادگاه انتظامى قضات انجام وظیفه مى‏كرد. در 1328 در انتخابات اولین دوره‏ى سنا شركت كرد و سناتور انتصابى تهران بود. بعد از پایان دوره‏ى اول سنا، دیگر داوطلب نشد و به مطالعه و تحقیق پرداخت و در سال 1345 وفات یافت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند مرحوم سید ضیاءالدین مالك و بازرگان، در 1299 در شیراز متولد شد. پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه وارد دانشكده‏ى حقوق و علوم سیاسى شد و درجه‏ى لیسانس در حقوق گرفت و به استخدام در وزارت دادگسترى درآمد و با شغل دادیارى در دادگسترى شیراز اشتغال به كار ورزید. وى تمام مراحل قضائى را از بازپرسى، ریاست محكمه جنحه و مستشارى استیناف طى كرد و سرانجام دادستان شیراز شد. و چندى در سمت دادستان شیراز مشغول خدمت بود تا ریاست دادگاه جنائى شیراز به وى واگذار شد. طباطبائى در انتخابات دوره‏ى بیست‏ویكم مجلس شوراى ملى كاندیداى شهر كازرون گردید و به آراء مردم و حمایت دولت به نمایندگى مجلس انتخاب گردید. در ادوار بیست‏ودوم و بیست‏وسوم مجلس شوراى ملى همچنان نماینده‏ى مردم كازرون در مجلس شوراى ملى بود. در سال 1354 به دادگسترى بازگشت و در اداره‏ى بازرسى كل كشور مشغول كار شد. وى یكى از قضات بافضیلت و دانشمند دادگسترى ایران بود و در كمیسیون دادگسترى مجلس شوراى ملى در تهذیب و تنقیح قوانین به نفع جامعه قدمهائى برداشت كه درخور توجه مى‏باشد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند حجت‏الاسلام سید على‏آقا یزدى، در 1268 در شیراز متولد شد. در یك سالگى در معیت پدر و مادر خود به تبریز رفت و قریب پانزده سال در آذربایجان اقامت داشت. تحصیلات مقدماتى خود را تحت مراقبت معلمین مخصوص در خانه‏ى پدر انجام داد و علاوه بر دروس معمول زمان، زبانهاى فرانسه و انگلیسى را فراگرفت. در سن 15 سالگى وارد مدرسه‏ى ثریا كه به طرز نوینى در تبریز تاسیس یافته بود شد و علاوه بر فراگرفتن ریاضیات و شیمى و تاریخ و جغرافیا، زبان روسى را نیز فراگرفت و در آنجا با وجود كمى سن فعالیت زیادى از خود بروز داد. آنگاه به شیراز رفت و روزنامه‏اى به نام اسلام و بعد نداى اسلام در آنجا منتشر نمود. علاوه بر آن رسالات و مجموعه‏هائى در سیاست كلى كشور و طرفدارى از حكومت قانون و آزادى انتشار داد كه با طبع عده‏اى از مالكین و اعیان فارس خوشایند نبود و در نتیجه‏ى تندروى‏ها مورد سوءقصد قرار گرفت ولى جان سالم به در برد. پس از به توپ بستن مجلس و انحلال مشروطیت در دوران استبداد صغیر به تهران رفته اقدامات خود را علیه محمدعلى‏شاه آغاز نمود و چندى هم به اتفاق پدرش در حضرت عبدالعظیم متحصن بود. پس از خروج از تحصن كمیته‏اى به نام «جهانگیر» با شركت عده‏اى افراد تندرو تشكیل داد و رابط بین متحصنین و مشروطه‏خواهان منزوى گردید ولى حكومت نظامى در مقام دستگیرى او برآمد، ناچار در سفارت عثمانى متحصن شد ولى سفارت عثمانى عذر او را خواست، ناچار در سفارت انگلیس متحصن شد ولى وزیرمختار انگلیس او را نپذیرفت، ناگزیر به سفارت اتریش پناه برد. مدتى در آنجا اقامت داشت تا اینكه محمدعلى‏شاه در نتیجه‏ى فشار افكار عمومى، در مقام سازش با مشروطه‏خواهان برآمد و فرمان عفو عمومى داد و در نتیجه سید ضیاءالدین از تحصن خارج شد. در موقع فتح تهران توسط قواى سپهدار و سردار اسعد، كمیته‏ى جهانگیر كه در راس آن سید ضیاء قرار داشت، تلفنخانه و خیابان لاله‏زار و چراغ برق را تصرف كردند. در نتیجه‏ى فتح تهران، محمدعلى‏شاه از سلطنت خلع و از ایران خارج شد. در آن ایام سید ضیاء امتیاز روزنامه‏ى شرق را گرفت و به انتشار آن مبادرت نمود. هزینه‏ى روزنامه‏ى مزبور را اقلیت زردشتى و ارمنى تامین مى‏نمودند. شماره‏ى سوم روزنامه‏ى شرق به علت حمله به یكى از وزراء، توقیف شد و امتیاز آن را لغو كردند و او روزنامه‏ى برق را انتشار داد كه تندتر از شرق بود. در اواسط دوره‏ى دوم مجلس شوراى ملى، حملاتى به مجلس كرد و مدعى عدم صحت انتخابات شد. در اثر شكایت نمایندگان تحت تعقیب و محاكمه قرار گرفت. ابتدا به پنج سال زندان محكومش كردند، بعد قرار شد به اروپا تبعید شود. هزینه‏ى این مسافرت اجبارى از طرف دولت پرداخت شد و به اروپا رفت و مشغول تحصیلات جدید شد. پس از چندى به ایران بازگشت و روزنامه‏ى یومیه‏ى رعد را انتشار داد. رعد روزنامه‏اى تندرو و منقد بود. در 1296 از راه روسیه عازم ژاپن مى‏شود. چون وضع روسیه را دگرگون مى‏بیند ابتدا با تزار ملاقات نموده و خواسته‏هاى ایرانیان را با او در میان مى‏گذارد . بعد چون نتیجه‏اى حاصل نمى‏شود، به ملاقات لنین مى‏رود و سرانجام پس از شش ماه توقف در روسیه، به جاى ژاپن به ایران بازمى‏گردد. در 1298 مجددا از طرف وثوق‏الدوله رئیس‏الوزراء، در راس هیئتى عازم قفقازیه مى‏شود تا با دول آذربایجان و گرجستان و ارمنستان عهدنامه منعقد كند. این ماموریت قریب شش ماه به طول مى‏انجامد و هیئت بدون اخذ نتیجه به تهران بازمى‏گردد ولى در طى این مسافرت افق شناسایى دولت جدید روسیه روشن مى‏شود و راهنمائى‏هاى سید ضیاء موجب مى‏شود تا دولت ایران در مقابل انقلاب روسیه روشى را اتخاذ نماید كه منجر به قرارداد 1921 بین ایران و شوروى شد. در 1299 سید ضیاءالدین عملا كار روزنامه‏نویسى را كنار گذاشت و سردبیرى و مسئولیت روزنامه‏ى رعد را به میرزاعلى حقنویس واگذار كرده خود مشغول یك سلسله اقدامات سیاسى گردید كه منجر به كودتاى سوم حوت 1299 شد. در روز سوم حوت 1299 قواى شكست‏خورده‏ى آتریاد همدان به فرماندهى میرپنج رضاخان با هزار و چهارصد نفر سرباز وارد تهران شده و پایتخت را به تصرف خود درآوردند. عامل نظامى كودتا رضاخان و عامل سیاسى و كارگردان ظاهر و باطن، سید ضیاءالدین بود. كودتاى 1299 معلول دو علت بود: یكى انقلاب روسیه و تغییر رژیم آن، دیگر شكست قرارداد 1919 و عدم اجرا سید ضیاءالدین در نخستین روزهاى ورود قواى قزاق به تهران با احمدشاه ملاقات و فرمان رئیس‏الوزرائى خود را با اختیارات كامل دریافت كرد. فرمانده قواى قزاق هم با عنوان «سردارسپه» رئیس و فرمانده لشكر قزاق شد. سید ضیاء در نخستین روزهاى صدارت خود دست به یك سلسله اقدامات انقلابى زد و قریب دویست نفر از رجال كشور و روحانیون را بازداشت نمود و طى اعلامیه‏اى علل و جهات رئیس‏الوزرائى خود را به ولات و حكام ابلاغ نمود. ابطال قرارداد 1919 و تخلیه‏ى قشون انگلیس از خاك ایران را به مردم مژده داد. بودجه‏ى دربار را تعدیل نمود، از حقوق احمدشاه و درباریان مبلغ قابل ملاحظه‏اى كسر كرد، ورود و استعمال مشروبات الكلى را ممنوع ساخت و كارمندان معتاد را از ادارات بیرون ریخت. در تهران و شهرها اداره‏ى بلدیه را دائر نمود و چند خیابان تهران را با چراغ برق روشن ساخت. چند وزارتخانه را منحل نمود. براى اصلاح ادارات از سوئد و فرانسه و آمریكا مستشار خواست. وزارتخانه‏ى جدیدى به نام صحیه و خیرات بنیاد نهاد، براى اطفال یتیم و ولگرد، دارالایتام و نوانخانه درست كرد، به قشون ایران اعم از قزاق و ژاندارمرى توجه زیادى نمود و عده‏اى از واحدهاى تازه‏نفس را براى امنیت ایالات فرستاد. بعضى از ولات در مورد رئیس‏الوزرائى سید ضیاء به مخالفت برخاستند. به دستور او میرزا احمدخان قوام‏السلطنه فرمانرواى خراسان و سیستان توسط رئیس ژاندارمرى دستگیر و به تهران اعزام شد و در زمره سایر رجال زندانى قرار گرفت. در كرمانشاه، اكبر میرزا صارم‏الدوله قصد مقاومت و مبارزه داشت كه یك گردان ژاندارم با فرماندهى ماژور پولادین پس از زدوخورد شدید و برجاى گذاشتن عده‏اى مقتول، دستگیر و به زندان تهران انتقال یافت. مصدق‏السلطنه هم در فارس تلگراف احمدشاه را مبنى بر رئیس‏الوزرائى سید انتشار نداد و متذكر شد انتشار آن موجب انقلاب در فارس خواهد شد ولى خود به زودى استعفا داد و به خاك بختیارى متوارى گردید. صدارت سید ضیاءالدین مجموعا سه ماه طول كشید. از حكومت او مردم عادى، اصناف و زحمتكشان راضى بودند. در عوض متنفذین و وابستگان به دربار كه عده‏ى زیادى از آنان در حبس رفته بودند، تلاش شبانه‏روزى خود را براى بركنارى او معمول مى‏داشتند. سرانجام در چند برخورد تند و حاد، احمدشاه فرمان عزل او را صادر كرد و در همان روز (4 خرداد 1300) در حالى كه از خزانه‏ى دولت بیست‏وپنج هزار تومان به او مخارج مسافرت داده بودند، با تنى چند از دوستان و نزدیكان خود از طریق بغداد عازم اروپا شد و مدت 22 سال در اروپا اقامت داشت و قسمتى از آن مدت را در فلسطین به كشاورزى مشغول بود. در اوایل سلطنت رضاخان، سید ضیاء به عنوان مشاور پادشاه افعانستان به آن كشور عزیمت نمود ولى دولت ایران از طریق دیپلماسى، این ماموریت را باطل كرد. سید ضیاء گاهى در اروپا و زمانى در فلسطین به سر مى‏برد و با فروش چاپخانه خود در تهران و منزل مسكونى مزرعه‏اى عظیم در فلسطین بنیاد نهاد، ضمنا در رشته‏هاى كشاورزى و شیمى و فن طب تحصیل نمود و اطلاعات تازه‏اى به دست آورد. در 1311 به دعوت مفتى اعظم فلسطین براى شركت در كنگره‏ى اسلامى كه در «قدس شریف» منعقد گشته بود، عازم فلسطین شد و در آن كنگره به اتفاق‏آرا نیابت ریاست را به او دادند. در سال 1320 پس از استعفا و كناره‏گیرى رضاخان از سلطنت، مطبوعات آزادشده به یاد سید ضیاءالدین افتادند و روزنامه‏ها غالبا درخواست مراجعت او را به كشور مى‏نمودند، مخصوصا روزنامه‏ى رعد امروز به مدیریت مظفر فیروز مرتبا خواستار ورود سید به وطن بود. سرانجام وى تصمیم گرفت به ایران بازگردد. در 1322 پس از بیست‏ودو سال غیبت وارد ایران شد و مورد استقبال قرار گرفته و مرد میدان شد. در انتخابات دوره‏ى چهاردهم، از شهر یزد به نمایندگى مجلس شوراى ملى برگزیده شد و پس از افتتاح مجلس، فراكسیون حزب توده و دكتر محمد مصدق با اعتبارنامه‏ى او مخالفت كردند ولى مصدق از فراكسیون حزب توده درخواست كرد تا مخالفت خودشان را پس بگیرند تا مصدق به تنهائى درباره‏ى سید ضیاء و حكومت نود روزه‏اش و طریقه‏ى روى‏كار آمدنش سخن بگوید. فراكسیون حزب توده مخالفت خودشان را پس گرفتند و مصدق نطق مفصلى علیه سید ضیاءالدین ایراد نمود و او را عامل دولت انگلستان خواند. سیدضیاء در پاسخ مصدق، حقایقى از كودتا را بیان كرد. روى‏هم‏رفته جدال مصدق و سیدضیاء در مجلس چهاردهم از مسائل مهم تاریخ ایران مى‏باشد. پس از این جدال، اعتبارنامه‏ى او به راى كشیده شد و اكثریت نمایندگان دوره‏ى چهاردهم به اعتبارنامه‏ى او راى دادند. در تمام مدت نمایندگى مجلس، لیدر اكثریت بود و نخست‏وزیرى افرادى چون حكیمى، ساعد و صدر با تلاش او صورت گرفت. پس از خاتمه‏ى مجلس چهاردهم، قوام‏السلطنه رئیس‏الوزراء پس از بازگشت از مسكو، سید ضیاءالدین را طبق ماده‏ى 5 حكومت نظامى توقیف كرد و مدت یك سال در زندان بود. علت بازداشت وى براى ارضاء خاطر روسها و حزب توده و فرقه دموكرات آذربایجان بود ولى بعضى این توقیف را انتقام‏گیرى تلقى مى‏نمودند و مى‏گفتند چون سید ضیاء در موقع نخست‏وزیرى خود، قوام را توقیف كرده بود، او هم درصدد تلافى برآمد و او را بازداشت كرد. به هر تقدیر، یك سال در زندان باقى ماند تا سرانجام آزاد شد و در منزل خود تحت‏نظر قرار گرفت. سید ضیاءالدین پس از رفع محدودیت، مطلقا كار دولتى نپذیرفت و دنبال نمایندگى هم نرفت و حتى فرمان سناتورى خود را در 1328 به شاه پس داد و از او خواست به جاى وى، میرزا على حقنویس سردبیر روزنامه‏ى رعد را سناتور كند. شاه این پیشنهاد را پذیرفت و دو دوره حقنویس سناتور بود و بعد درگذشت. سید ضیاء تا حین‏الفوت از مشاورین شاه بود. پس از استعفاى حسین علاء از نخست‏وزیرى در 1330، قرار بود او به نخست‏وزیرى برسد ولى قبولى بدون قید و شرط دكتر مصدق، آن برنامه را به هم زد. وفات او در سال 1348 در اثر فجاء اتفاق افتاد. دو مزرعه‏ى نمونه در ایران دائر كرد یكى در سعادت‏آباد تهران و دیگرى در الله‏آباد قزوین. شفاعت سید ضیاءالدین از محكومین سیاسى، جان عده‏اى را نجات داد و این رویه مرضیه او در موارد مختلف اتفاق افتاد. مدفن او در ایوان ناصرالدین شاه مى‏باشد. از طرف شاه، حسن نبوى وكیل و وزیر سابق، سرپرستى و قیمومیت بازماندگان او را عهده‏دار شد. سید ضیاء بعد از شهریور 1320 و ورود به ایران، به تاسیس دو حزب همت گماشت، اول حزب وطن بود كه بعد تبدیل به حزب اراده‏ى ملى گردید. در اواخر عمر با یك دختر روستائى ازدواج كرد و حاصل این ازدواج، دو پسر و یك دختر بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند مرتضى قلى‏خان نائینى و داماد وثوق‏الدوله، متولد سال 1291 در مشهد است . پس از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به اروپا رفت و در انگلستان به تحصیلات پزشكى پرداخت و در جراحى عمومى و زنان تخصص گرفت. مدتى در آبادان در بهدارى شركت نفت به امور پزشكى مشغول بود، بعد به تهران آمد و به ریاست بهدارى راه‏آهن منصوب گردید و چهارسال در این سمت اشتغال داشت. در دوره‏ى پانزدهم از نائین وكیل شد. در دوره‏ى بعد نیز وكیل مجلس بود. پس از مدتى به اروپا رفت و در سازمان بهداشت جهانى شغلى گرفت و در آنجا موقعیت خوبى پیدا كرد. چندین بار به ایران براى تصدى مشاغل دعوت شد، قبول نكرد. در سال 1340 او را به وزارت بهدارى معرفى كردند، با وجودى كه تمایل به این سمت داشت مع‏الوصف حاضر به قبول آن نشد و زندگانى در اروپا را به ایران ترجیح داد. طبا از پشتوانه‏هاى محكم فامیلى برخوردار بود. خانواده‏هاى وثوق، قوام، امینى، امیراعلم، قره‏گوزلو و چند خانواده‏ى دیگر از او حمایت مى‏كردند. ناگفته نماند كه در امر تحصیل و گرفتن تخصص هم در لندن كوشش زیادى به كار برده و در مدتى كه در تهران به عمل جراحى اشتغال داشت، به كار خویش عشق مى‏ورزید و همواره مریض را مورد توجه خود قرار مى‏داد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

معروف به شیخ هادى یزدى، سیاستمدار، وكیل و كارگردان مجلس، سناتور، وزیر، در 1264 در یزد متولد شد. پس از انجام تحصیلات مقدماتى و معمول زمان به تهران آمد و در مدرسه‏ى دارالفنون به تحصیل طب پرداخت و دوره‏ى مدرسه را پایان داد و به یزد بازگشت و در مطب پدرش دكتر محمدحسین یزدى كه طبیبى نسبتا سنتى و حاذق بود، به كار پرداخت. در شهر یزد در حرفه‏ى خود شهرت پیدا كرد و چون مردمدار و خوش‏برخورد و دلسوز بود، مورد توجه قرار گرفته جزء اعیان و اشراف شهر شد. در دوره‏ى پنجم مجلس شوراى ملى كه انتخابات آن صددرصد دولتى بود، از طرف مردم یزد به نمایندگى انتخاب شد. در همان دوره‏ى اول راه را از چاه تشخیص داد، با كارگزارهاى سیاسى پیوند دوستى ریخت و پایه‏هاى كار خود را محكم كرد. در ادوار بعدى همچنان به وكالت برگزیده شد. مجموعا یازده دوره وكیل مجلس بود. در فترت بین مجلس پانزدهم و شانزدهم در كابینه‏ى محمد ساعد مراغه، وزیر مشاور شد. در دوره‏ى شانزدهم مجددا به مجلس رفت. در دوره‏ى هفدهم كه انتخابات را دكتر مصدق انجام داد، طاهرى از یزد سر درآورد. در سال 1332 در دوره‏ى دوم مجلس سنا، از یزد و اصفهان به سناتورى برگزیده شد. وى در غالب ادوار مجلس، نایب رئیس و چند بار كاندیداى ریاست مجلس گردید ولى توفیق نیافت. طاهرى در مجلس متولى‏باشى بود و به اتفاق وكیل دیگر یزد به نام سید كاظم جلیلى معروف به مرشد، امور پارلمانى ایران را كارگردانى مى‏كردند. وفات او در سال 1336 در سن 72 سالگى اتفاق افتاد. پس از مرگ وى فرزندش دكتر ضیاءالدین طاهرى در دوره‏ى نوزدهم به وكالت شهرستان یزد به مجلس رفت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران (جلد دوم)

فرزند میرزا على‏اصغرخان طالقانى، در 1294 در طالقان تولد یافت. بعد از انجام تحصیلات ابتدائى و متوسطه به آمریكا رفت و در رشته‏ى كشاورزى و آبیارى درجه‏ى مهندسى گرفت. چندى در دانشگاه به تدریس اشتغال داشت و مدتى در سازمانهائى كه آمریكائى‏ها در ایران تاسیس نموده بودند، مدیریت گرفت. در سال 1330 دكتر محمد مصدق در ترمیم كابینه‏ى خود، او را به جاى ضیاءالملك فرمند به وزارت كشاورزى منصوب نمود. وى تا تیرماه 1332 در آن شغل قرار داشت. در آن تاریخ به اصرار از كار كنار رفت و كفالت وزارتخانه به عهده‏ى مهندس عطائى معاون وزارت كشاورزى قرار گرفت. در اواخر حكومت زاهدى، صندوق مشترك ایران و آمریكا براى ادامه‏ى عملیات عمرانى تاسیس یافت، مهندس طالقانى در راس آن قرار گرفت. در 1334 در كابینه‏ى علاء با حفظ سمت به وزارت كشاورزى منصوب گردید. در اواخر حكومت علاء، جاى خود را به مصدق‏الدوله ناصرى داد و خود وزیر مشاور شد و در حكومت دكتر اقبال، همچنان پست وزارت مشاورى را براى خود حفظ كرد. علاوه بر وزارت، مدیرعامل سد كرج هم شد. وى همزمان با مشاغل دولتى، در بخش خصوصى نیز فعالیت داشت. در تهران بزرگترین كارخانه‏ى تهیه‏ى لاستیك را بنیاد نهاد و تدریجا محصول آن به بازار آمد و تا حدى احتیاجات كشور را تامین مى‏نمود. در بنیانگذارى این كارخانه كه نامش «گودریچ» بود، سرمایه‏داران و متخصصین آمریكائى دخیل و دست‏اندركار بودند. طالقانى با دختر عمادالملك محسنى كه زمانى كفیل وزارت فرهنگ بود ازدواج كرد. در 1371 درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 18 مهر 1395  - 2:44 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 21

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی