اشتباهي كه مرا به زمين زد و بالا برد !
من در رهگذار عمر یکبار اشتباه کردم ،
و همان اشتباه بود ،
که تا اینجای زندگیم را ،
به خطا رهنمون نمود .
بارها تلاش کردم که خودم را جبران کنم ،
اما باز به خطاهایم افزوده شد .
چرا که تراز سنجش خطاهایم ،
از جنس منشا همان اشتباه اولم بود .
و آن چیزی نبود جز آن که از خودم ،
اویی را می شناختم که دیگران می شناختند .
اگر خوب و مهربان می نمودم ،
چون مرا خوب و مهربان می دانستند .
و حتی اگر ناتوان بودم ،
دلیل آن بود که مردم مرا ضعیف می پنداشتند .
من به خط کش زبان مردم ،
خود را تراز کرده بودم ،
و به این تراز ، عادتم مدام شده بود .
اگر به درس رفتم ، چون مرا فرهیخته می دانستند .
و اگر به سخن پرداختم ، چون مرا استاد می گفتند .
و این حباب حرمت و استاد و اعتبار ،
روز بروز همچون بادکنکی ، بیشتر باد شد و بالاتر رفت و مرا با خود بالاتر برد .
اما من ،
در آن بالا رفتن ، نگاهی به زمین نکردم ،
که هستند کسانی که می توانند جای مرا در آن همه تعریف پر کنند و شاید بهتر .
و یکباره ای شد که آن حباب ترکید و مرا در هوای نفسم معلق کرد ،
و بی هیچ حفاظتی ، بر زمینم کوفت .
بخود آمدم ،
هیچکس نبود ،
حتی کمکی برای برخاستن ،
چه رسد تسلایم دهد و یا دستم بگیرد و دردم دوا کند .
و اکنون ،
جز گردی از آن زمین بر چهره خود نمی بینم .
سالهای عمرم ،
گویی در آن زمین گم شدند و با آن گرد خاک به فنا رفتند .
و من بی هیچ توشه ای ،
می بینم که در زمین باقی عمرم ،
تنهای تنها رها شده ام .
اما گويي ، در آن زمین خوردن ، معجزه اي رخ داد ،
خودم را یافتم ،
نه تصویری که دیگران برایم کشیده اند ،
که من هستم ، تنها ، ولی پر از شوق رفتن .
و این امر ،
چنان نیرویی به من داده که دیگر ،
نه حسرت سالهای رفته را بر دوش می کشم ،
و نه آرزوی جبران آنها را در آینده .
فقط امروز هستم با خودم ، سرشار از شوق زیستن .
و امروز بود که فهمیدم ، آن شوق ،
از جنس همان خدایی است که مرا می خواند .
بیادش ایستادم ،
بنامش قدم را آغاز کردم ،
و الان نیز به همراهی او ،
و در کنار همان مردمان ،
راه را رقص کنان گام می زنم ،
و شادمانی را با هم می خندیم .
محمد صالحی - ۶/۲/۹۶
https://telegram.me/naghmehsokout
http://mahsan.rasekhoonblog.com