آنچه حقیقت این هستی است محبت است نه عشق
عشق مقدمه محبت است
یحبهم و یحبونه
ظهور و قوام و بقاي هستي به وجود خداوند است ، اما وجود خداوند قایم به هیچیک از موجودات آن نیست .
ولی آنگاه که خداوند قصد محبت به خود کرد ، به ابراز خود پرداخت و برای ابراز خود ، وجود خویش را در هستی تکثیر نمود :
كنت كنزاً مخفياً فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف 1
من گنج پنهان بودم . دوست داشتم كه آشكار شوم . پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم .
و اینجا بود که محبتِ از جنس خداوندی ، بهانه خلقت شد و هر ذره عالم نشانه او گردید :
ان في خلق السماوات و الارض ...... لآيات لقوم يعقلون 2
و در این داد و ستد بین خداوند و خلق ، تنها محبت بود که در میانه نشست :
يابن آدم احبك فانت ايضا احببني 3
ای فرزند آدم ، ( تو هر چه باشی ) دوست داشته منی ، پس تو نیز از دریچه دوست داشتن ، به من راه بیاب .
و این را قاعده ای کرد که : محبت و دوست داشتن است ، که انسان را مورد دوست داشته شدن واقع می کند :
فسوف ياتي الله بقوم يحبهم و يحبونه 4
و چون خود را دوست می داشت ، آن را در محبت به خلقی که خودش را در آن متولد کرده بود متجلی کرد :
الخَلقُ عِيالُ اللّه ِ ، فَأَحَبُّ الخَلقِ إلَى اللّه ِ مَن نَفَعَ عِيالَ اللّه 5
و آنگاه بود که حرف آخر را اینگونه زد که : شرط هم آوایی با من در قرارگاه بهشتی ام ، محبت و دوست داشتن یکدیگر است و بس :
والذي نفسي بيده لا تدخلون الجنة حتى تؤمنوا و لا تؤمنوا حتى تحابوا 6
به خدايى كه جان محمد در دست اوست ، تا مؤمن نباشید به بهشت راه نمییابید و تا یکدیگر را دوست ندارید ، مؤمن نخواهید بود .
و این محبت ، از آنجا که از جنس خداوندی است ، در هر مقدار که در وجود انسان به ظهور برسد ، بی هیچ واسطه ای و بی هیچ نوسان و اعوجاجی ، از درون او خواهد جوشید .
چونان خورشیدی می شود که وجودش به تابش است و تابشش بر هر موجودی که بر سر راهش قرار گیرد بی هیچ کم و کاستی سیلان می کند .
اما عشق ، اگر چه از درون می جوشد ولی وابسته به معشوق است .
چونان آتش زیر خاکستر می ماند و سوزندگیش به میزانی است که ظاهر می شود .
معشوقی بباید تا خاکسترش را به کناری بزند و چونان بادزنی بشود که با هر سرعت و در هر جهت که حرکت کند ، او را به رنگی و حدی ، به شعله می دارد .
گاهی سر در خود فرو می برد و گاهی چنان سر برآورده شعله می کشد که معشوق را نیز به ترس می اندازد و اما گاه فرا می رسد که معشوق چونان گردباد تندی به یکباره می رود و از موجی که در او می نشاند ، وجود او را به حدنهایت شعله می سوزاند و تا خاکستری دوباره ، فرود می دهد .
در این دوره پر از نوسان عاشقی ، خودیت او در دیگری محو می شود و تجربه ای از موجودیت در دیگری را در نهایت زیبایی و لذت ، با خود همراه می کند .
و اگر آنگاه که معشوق ، چون تندبادی راه به گم شدن می گزیند و از او چون شمس تبریز ، به پنهانی می رود ، آنگونه وسعت تابیدن گرفته باشد که هر دیگری را حتی بی نام و نشان ، در خود فرو برد ، خدای درونش به تابش ، ظهور می کند و او را ساکن وادی محبت خود می کند ، که آنان دیگر ، دو نیستند ، بلکه خداوند است که بر خود می تابد و اینجاست که محبتش ، دیگر به هیچ بود و نبودی ، در نوسان نمی افتد که خود ، از جنس محبت می شود .
زیرنویسها :
- بحارالانوار، ج 84 ، ص 198
- ان في خلق السماوات و الارض و اختلاف الليل و النهار و الفلك التي تجري في البحر بما ينفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحيا به الارض بعد موتها و بث فيها من كل دابة و تصريف الرياح و السحاب المسخر بين السماء و الارض لآيات لقوم يعقلون – بقره 164
- المواعظ العدديه ، الباب الثاني عشر ، الفصل الثاني ص 255 به نقل از كتاب گنج حكمت
- مایده 54
- پیامبر(ص) - بحار الأنوار ، جزء 71 ، صفحة 316
- پیامبر (ص) - صحیح مسلم ح 93
محمد صالحي – 10/11/96
مطلب زیر نیز قابل توجه است :
محبت و بخشندگيِ معامله اي ، ارتشايي و ذاتی
https://t.me/beshnofekrkon/744
http://mahsan.rasekhoonblog.com