به مناسبت 26 آذر هفته بزرگداشت و فوت مولانا
طلوع شمس و ظهور مولانا
در دیداری که در روز بیست و ششم جمادی الاخر ۶۴۲ هجری بین شمس
و مولانا صورت گرفت شمس به مولانا گفته بود :
از راه دور به جستجویت آمده ام ، اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به
ملاقات خدا می توانی رسید؟
و مولانا به او پاسخ داده بود:
مرا ترک مکن درویش
با من بمان و این بار مزاحم را ا ز شانه های خسته ام بردار!
شمس به او آموخت که خود را از قید و بند علم فقیهان برهاند و قیل و قال
خاطر پریش طالبان علم را در درون خود خاموش سازد.
همه می خواهند بدانند که شمس چه داشت که مولانا همه حیثیت فقیهانه
و ناموسهای گرانقدر خود را به پای او ریخت؟
شاید شمس همان تلنگری بود که مولانا به آن احتیاج داشت . همان رخنه و
روزنه ایی بود که باید در مولانا ایجاد میشد تا پشت سَد عظیم علم و دانش
نماند .
او سنگین و فربه شده بود مانند درخت پر بار تنومند .
سنگینی فقاهت و کسب علوم مانع حرکت او بود!
علم چون بر دل زند یاری شود .... علم چون بر تن زند باری شود
نتیجه حرکت او ، ابتدا شوریدگیهای عاشقانه او بود که در دیوان شمس تجلی
یافت و دیگر کتاب ، مثنوی بود که بعد از رفتن شمس وپخته شدن مولانا در
فراق شمس به تقریر درآمد.
دل از من بُرد و روی از من نهان کرد .... خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهاییم در قصد جان بود .... خیالش لطف های بیکران کرد
میان مهربانان کی توان گفت .... که یار ما چنین گفت و چنان کرد
از همه مهمتر ، شمس به او گفت که اصل جویندگی مهّم است و در اصل
جویندگی به خدا خواهی رسید.
یعنی خدا در طلب است نه در مطلوب!
طوری که مولانا بزرگترین جستجوگر عشق شد!
در راه طلب رسیده ای می باید ... دامن ز جهان کشیده ای می باید
و برای پیدا کردن این عشق ، همه چیزش را گم کرد .
در حقیقت مولانا وقتی شمس را پیدا کرد همه چیزش را گم کرد!
عشق با یک اشارت دنیای او را دگرگون کرد ، آداب و سنتهای او دگرگون شد.
هر چند که ظاهر شمس خشن و تند بود و بسیار رُک و درشت گو بود
اما مولانا در او گوهری را کشف کرده بود که دیگران قادر به درک آن نبودند
و آن درمانگریهای تلخ شمس بود!
شمس تمام وجود مولانا را به جنبش درآورد...
یعنی مولانا را از قوه به فعل درآورد.
شمس او را به بیرون از هنجارها و روزمره گی ها کشاند تا بتواند عشق را
در یابد.
شاید عالم پُر از شمس باشد ولی کو مولانایی که الهام بگیرد!
شمس سمبل الهام بخشی است و مولانا بهترین الهام گیرنده!
آن دلبر من آمد بر من ... زنده شد از او بام و در من
تازه شد از او باغ و بر من .... شاخ گل من نیلوفر من