خيال كسي در خيال من آمد پديد

همان شد كه خود گشته ام ناپديد

 

به آني كه قلبم بدامش فتاد

خودم را رها ديدم از هر چه ديد

 

رهايي و آزادگي از كمند زمين

مرا برده است تا سراي جديد

 

تو اين اوج را تواني كه باور كني

قدم را رها كن ، كه بايد پريد

 

دويدن شروع كن ، ولي پر بزن

كه راهي پر از دره است تا سديد

 

پريدن پر از لذت عاشقي است

و بي عشق ، تو لذت تواني چشيد ؟

                         

تو عاشق شو و چشم خود را ببند

خيالش درون خيالت بيايد پديد

 

دگر غم نباشد پس ِ آن خيال

كه عرش آشيان و مخلد شويد

 

محمد صالحي    6/11/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 18 بهمن 1394  ساعت 7:26 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net