سالهایی بود پر از هیاهوی غریب مردمان ناهمگون !
و در این هیاهو ،
روح من بود که به انزوا کشیده شد .
نه کسی بود ،
که همزبانیش ،
مرا رام کند .
و نه در کلام کسی ،
مرهمی بر زخمهایم یافتم .
به درهای بسته زیادی پای زدم ،
باز نشد .
و در منزل بسیاری فرود آمدم ،
اما رامشگری نبود .
هر چه بیشتر جستم ، کمتر یافتم ،
تا آنکه ،
رامشگری عزیز فریادم کرد ،
و من از خواب آن هم غفلت بیدار شدم .
روحم ،
در انزوایی خزیده بود !
و دلم ،
قطره قطره ، چون خون میشد !
همنشین او ،
به کنج خلوت روحم ،
میهمان گشتم ،
و تکه تکه های قلب زخمی ام ،
در فراق و درد من ،
بسان قطره هایی شدند و ،
همراه همه وجودم ،
از چشمهایم سرازیر گشتند .
و من اما ؛
این خامه بگذارم ،
که خوشتر از این همه میزبانی و میهمانی ،
جایی نتوان یافت .
محمد صالحی - 3/1/95
آدرس بلاگ اینترنتی
http://mahsan.rasekhoonblog.com
درباره وبلاگ

آخرين مطالب
آرشيو مطالب
موضوعات
پيوندها
آمار وبلاگ
کل بازديد ها : 341890
تعداد کل پست ها : 762
تعداد کل نظرات : 18
تاريخ آخرين بروز رساني : چهارشنبه 11 دی 1398
تاريخ ايجاد بلاگ : سه شنبه 7 مهر 1394