چه كس داند ،
كه من تمام عمرم را ،
براي رسيدن به معشوق ،
در گوشه كويرگونه تنهايي خزیدم !
و سینه ام بر خاک مالیدم !
چه تیغها که بر دست و پايم نرفت !
و چه نیشها که از کژدمان خاک نخوردم !
و چه سوزها که از آفتاب بر وجودم ننشست !
و اما هنوز !
چشم به افقی دوخته ام که می دانم سراب نیست .
هر چند بی نا و توان گشته و می دانم تا آنجا نخواهم رسید ،
ولی باز می دانم روزی او بر من ،
رحمی خواهد کرد ،
و مرده ام بر دوش خواهد کشید ،
و تا بستر خود خواهد برد .
محمد صالحي 12/11/94
http://mahsan.rasekhoonblog.com/