شادماني در تنهايي
وقتی از همه چیز خسته میشوم ، مي روم در تنهایی خودم ، حتی اگه در جمع قرار دارم .
با این فکر که :
اولا : تمام افراد ديگر را از ذهنم خارج میکنم ، طوری که اصلا به وضعیت آنها فکر نمي کنم که موفقند و خوشبختند و فلانند .
دوم : ذهنم را از اتفاقات گذشته خودم خالی میکنم :
که بر من چه گذشته ؟
چرا اونجوری شده ؟
چرا اونجوری نشده ؟
و سوم : خودم را از آرزوهای اینکه :
باید فلان بشوم تا موفق بشوم ؛
باید فلان کنم تا خوشبخت بشم ؛
و ..
تخلیه میکنم .
چون هر سه حالت بطور ناخودآگاه ،
مرا به فاز مقایسه با دیگران مي برد .
و یا در آرزوي قالبهای عاریتی از دیگران و جامعه خورد مي كند .
وقتی خود را از بند این سه حالت رها میکنم ، تنهایی برايم ارزشمند می شود .
خودم را می بینم که ، شادمانیم به چیزی غیر از خودم وابسته نیست .
چرا که آنها یا نیستند ،
و یا اگر هم حضور فیزیکی دارند ،
ذره اي بدرد من نمیخورند .
محمد صالحي – نيمه شب 28/1/95
بلاگ اينترنتي