چو تو را ز دور دیدم ، به دمی ز جا پریدم
چو به پیش تو رسیدم ، به جز از پری ندیدم
تو فرشته ای و جانی ، تو به دلبری نشانی
چو مرا ز خود برانی ، همچنان تو را مریدم
تو صفاتی تو نشاطی ، تو همان راه نجاتی
و چنان آب حیاتی ، که به بذل تو یزیدم
تو پری و یا که حوری ، که چنین پر شر و شوری
تو چو مایه ی غروری ، که تو را به جان خریدم
تو شرابی میِ نابی ، تو به تشنگان چو آبی
نکند چنان سرابی ، که تو را به خواب دیدم ؟
تو نگاه آفتابی و به زندگی بتابی
نرسد ز تو عٓتابی ، که اگر رسد رَمیدم
منِ 'منتظر' به راهت ، که کنم دمی نگاهت
نِگهم چو خاک راهت ، بشود رسیده عيدم...
امير مبشر اقدم
http://mahsan.rasekhoonblog.com