قرائت مولا‌نا از جهان 

  ● نويسنده: محمد - مجتهد شبستري 

 جلا‌ل‌الدين رومي در مثنوي معنوي جهان را قرائت مي‌كند ، قرائتي داستاني عرفاني .

مثنوي وي بيش از هر چيز يك <خواندن> است ، خواندن جهان (كه شامل انسان هم هست) به مثابه پديدارهايي كه معناي نهايي همه آنها <خدا> است.

سبك اين خواندن <حكايت> است و او يك حكايت‌كننده .

او از آنچه بر جهان گذشته و مي‌گذرد و به صورت پديدارها آشكار مي‌شود حكايت مي‌كند.

آموزه‌هاي عرفاني او در مثنوي معنوي نمي‌گويند كه ماهيت جهان چيست ؛ اين آموزه‌ها بيش از هر چيز نشان مي‌دهند كه جهان مجموعه‌اي از اتفاقات و حوادث است كه نسبت‌هايي با هم دارند.

مولا‌نا اين اتفاقات و حوادث و نسبت‌ها را حكايت مي‌كند .

شورمندي ملموس و بسيار اثرگذار كه در حكايت وي ديده مي‌شود نشان مي‌دهد كه اين انسان با تمام وجودش با اين اتفاقات و حوادث درگير شده است.

اين درگيري طوفان‌ساز و اتفاقات و حوادث ، با هم نسبت مي‌يابند و معنادار مي‌شوند و مولا‌نا با اين معنادهي ، اين اتفاقات و حوادث را جاودانه مي‌كند و آنها را از تطاول زمانه مصون مي‌سازد ، چون محتواي حكايت و روايت خود را در بيرون از زمان و مكان مي‌نشاند.

مي‌توانيم بگوييم عرفان رومي در مثنوي يك عرفان حكايتي- روايتي- داستاني است.

براي روشن‌تر شدن اين نظر چند نكته را به اختصار توضيح مي‌دهم: ‌

  1. مولا‌نا جهان را مي‌خواند .

او در موارد نادري از مثنوي معنوي ، مي‌گويد همه پديده‌هاي جهان ، صورتهايي‌اند كه معاني‌اي دارند. معنا با معناكننده و معنادادن معنا پيدا مي‌كند و محقق مي‌شود و معنادادن همان <خواندن( >قرائت) است.

اگر مولا‌نا جهان را نمي‌خواند ، نمي‌توانست بگويد جهان معنا دارد.

‌ابيات زيادي در مثنوي ، جهان را <صورت‌هاي معنادار> معرفي مي‌كند. ‌

  1. سبك اين خواندن حكايت است.

حكايت ، گفتن از چيزي يا كسي است و نه گفتن درباره چيزي يا كسي .

گفتن از >...< در پي نسبتي مي‌آيد كه با آن چيز يا كس پيدا مي‌شود . بدون اين نسبت گفتن از>..< شكل نمي‌گيرد .

با برقراري اين نسبت ، همه چيز به اين نسبت و صاحب نسبت برمي‌گردد و بدين طريق ، گفتن از <هميشه زنده و جاندار> است و نسبتي از گونه نسبت <من و او> و <من و تو> است و نه من و آن .

حقيقت گفتن از>..< يك حقيقت وجودي ‌Existental است . مولا‌نا در اولين بيت از مثنوي معنوي كار خود را <حكايت> مي‌نامد. ‌ بشنو از ني چون حكايت مي‌كند ‌ ، و از جدايي‌ها شكايت مي‌كند ‌ .

وي در ابيات مختلف پس از اينكه همه آنچه را كه گفته حكايت‌ها مي‌نامد ، در ابيات بعد هشيارانه محتواي اين حكايت‌ها را از ظرف زمان بيرون مي‌برد و اعلا‌م مي‌كند اين حكايت‌ها جاودانه‌اند و نسبيت زماني آنها را نابود نمي‌سازد .

براي اينكه روشن شود چگونه تقريبا تمام مثنوي‌معنوي را مي‌توان حكايت دانست توجه به دو نكته مهم ضرورت دارد.

يكي اينكه تقريبا تمام قطعه‌هاي ابيات مثنوي با يك داستان شروع مي‌شود.

دوم اينكه تقريبا همه حقيقت‌هاي عرفاني كه پس از اين داستان‌ها مي‌آيد به صورت اتفاقات و حوادث، نشدن‌ها و نسبت‌هاي آنها با يكديگر بيان مي‌شود و اينگونه همه آنها در روند شكل‌گيري يك < داستان جهاني > معنا و جنب وجوش پيدا مي‌كند و همه جهان يك <داستان> و در عين‌حال يك <تحقق ازلي و ابدي> دريافت مي‌شود .

در همه ابيات ذكر شده ( در مثنوي )  ... مولا‌نا ، مخاطب را با صحنه‌هاي شگفت‌انگيزي از حوادث و شدن‌ها و روندهاي نسبت‌دار مواجه مي‌سازد كه آنها حقايق عرفاني او هستند. ‌

پس مي‌توان گفت كه مولا‌نا آموزه‌هاي خود را با داستان آغاز مي‌كند و نخست فضايي داستاني مي‌سازد ، نه براي اين است كه فضا را براي تفهيم حقايق عرفاني آماده كند، بلكه براي اين است كه حقايق عرفاني او خود از نسخ داستان‌پردازي ، حكايت و روايت است.

او اين حكايتگري را از داستان‌هاي عامه فهم آغاز مي‌كند و سپس مخاطب را با داستان‌هاي عرفاني خودش آشنا مي‌كند.

اگر اين نگاه به مثنوي معنوي مولا‌نا را بپذيريم مي‌توان گفت مولا‌نا در مثنوي معنوي يك <حكايتگر خدا> است و عرفان او عرفاني داستاني است.

تذكر : متن فوق در سايت استاد شبستري با ابيات مختلف ارائه شده است .

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 

 

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 7 مهر 1395  ساعت 11:24 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net