از یه جایی به بعد ،

آدم دلش میخواد ،

هیچکس مزاحمش نباشه ، همسر ، بچه ، دوستاش ،

و حتی خودش .

 

دلش میخواد ،

خودش رو ببره بزاره تو پستوی خونه .

 

بعد یهو پاشه ،

یه نگاه به اینور ، یه نگاه به اونور ،

اون وقت برگرده ، دست خودشو بگیره راه بیفته .

 

فقط بره ،

جاش مهم نیس .

 

گاهی خودش ،

دستشو بکشه و فرار کنه ؛

بعد دنبالش کنه ، بگیرتش ، نهیبی بزنه ،

که اگه دوباره بری ، رهات می کنم و تنهایی میرم .

 

گاهیم اونه که دستشو می کشه ،

و هر چیم نخواد بره ،

می کشه و می کشه و اونم دیگه ،

چاره ای جز رفتن نداره .

 

یهو نگاه می کنه ، می بینه ،

اونی که داره می کشه و میبرتش ،

کس نیس جز دلش .

 

از اینجا به بعده که فقط میره .

کجا ،

اونش دیگه مهم نیست .

 

چرا که ، دله که با یکی دیگه ،

قرار گذاشته ؛

و اونم داره اینو می بره .

 

و هر دو ،

شادند و سرخوش و پرشور .

 

اون وقته که دوباره برمی گرده و ،

به یمن عشقش ،

همه رو دوس می داره .

 

باشون می خنده و هر کی می بینتش ،

در محبت و عشقش ، حال می کنه .

 

و دیگه تمام .

 

آره ،

و از اینجا به بعده که ،

همش عشقه و شادمانی و زندگی .

 

محمد صالحی - ۸ /۷/ ۹۵

https://telegram.me/naghmehsokout



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 25 مهر 1395  ساعت 8:37 AM نظرات 0 | لينک مطلب


Powered By Rasekhoon.net