مهمترین بحران زندگی مدرن ، بی معنا شدن مرگ است .
پرسش اصلی فلسفه سقراط این بود که چگونه باید زندگی کنیم ، و پرسش اصلی فلسفه کامو این بود که چرا نباید خودکشی کنیم.
برای سقراط اصل زیستن ، به دلیل نیاز نداشت،
اما از منظر کامو بار "بودن" ، چندان گران و عبث می نمود که فرد برای توجیه اش باید بهانه ای می جست.
اما به نظرم مهمترین بحران زندگی مدرن بی معنا شدن زندگی نیست ، بی معنا شدن مرگ است.
در نگاه غایت انگارانه ی جهان پیشامدرن ، مرگ بخشی از فرآیند طبیعی زندگی بود:
میوه بر شاخسار چندان پخته می شد که آرام آرام شاخه را سست می گرفت و از بند شاخسار رها می شد.
مرگ معنا داشت ، سفر از یک ساحت هستی به ساحتی دیگر بود.
فرد از پری ، سنگینی می کرد و به سوی خاک می شتافت.
اما در روزگار مدرن دشوار بتوان واقعه مرگ را معنا بخشید.
مردن ، بیشتر به "سقط" شدن می ماند، واقعه ای بغایت تصادفی و عبث.
ما به سوی عبث مرگ می شتابیم تا از عبث زندگی بگریزیم.
ابوحامد غزالی زندگی اش را چنان سرشار می یافت که به وقت مرگ ، آرام به سوی قبله چرخید و به آرامی مرد.
اما صادق هدایت ، زندگی اش را چندان تهی می یافت که آرام شیر گاز را گشود و به آرامی مرد.
ما شوق مرگ غزالی وار داریم، اما انگار مرگ هدایتی در انتظار ماست!
#آرش_نراقی