در ستایش خانه مادربزرگ
خدا رحمت کند دکتر سیروس رضا صبری را.
استاد دانشگاه فلوریدا امریکا بود و ترمی از سال را به دانشجویان معماری مقطع دکتری دانشگاه شهید بهشتی درس میگفت.
مردم شناسی را هم خوب می دانست چرا که محفل درس سر مارگارت مید را هم درک کرده بود.
حوزه مطالعاتش معماری و معنا بود ، و در جستجوی پالیمسست یا لایه های پنهان یک بنا دود چراغ خورده بود و ازاین رو به اصفهان میزبانش شدیم تا هزار گره گشوده در ذهن مان را باز کند که کرد اما حسرتی بردل مان نشاند که ماند.
همو گفت عیدی : می دانی چرا مادر و پدر بزرگ های قدیم این قدر در ذهن ما پر ریشه اند؟!
من که در جواب مانده بودم سر جهالت را جنبانیدم و او دانست که این درخت راثمری نیست و به ناچار خود پاسخ داد که :
چون آنان برای ما قصه های بلند گفته اند و لذا پر خاطره مانده اند.
البته منظورش صرفا قصه نبود که آن هم بود؛ بلکه میخواست بگوید آن زندگی در همه ابعادش چنان روایت های بلندیست که تبدیل به خاطره های ماندگاری در ذهن شده است.
می گویید نه!
اشکالی ندارد لختی به خود بنگریم که زندگی حاوی چه داستانی برای فرزندان ماست.
کدام صحنه را بوده ایم یا به درستی بازی کرده ایم که ارزش خاطره بودن داشته باشد و مدام درخیال و برزبان تکثیر وتکرار شود.
کدامین یک از ما دیگر بدون رجوع به کتابی قادریم به تناسب حال فرزند خویش داستانی بپردازیم که هم طیب خاطر به همراه آورد و هم دستاوردی برای وی در خلال زندگی.
طرفه اینکه خانه مادر بزرگ نیز مایه قصه ها و پایه روایت های زیادی از بازی های کودکانه ماست؛
خانه ای که صورت مثالی بهشت بود با حوضی دروسط که زلالی و پاکی را به عرصه حقیقی زندگی می کشاند؛
و البته باغچه ای که پر از تاک بود و انجیر و انار و سیب.
گو اینکه پدر بزرگ ها می کوشیدند با کاشت این میوه ها ، باغ های بهشتی را تداعی کنند و بهشتی بسازند تا مادران وفرزندان درآن آرامش گیرند.
افسوس که دیگر نیست😪😪
۸/۱۰/۹۵ دکتر عیدی استاد دانشگاه