توصيف اشو از زمان روشن ضمیری خود
اشو در سال 1953 در سن 21 سالگی مدعی شد که به نور حق مشرف شده و حالت اشراق و روشن ضمیری برای وی حاصل شده است.
وی هنگام بیان خاطرات به اشراق رسیدن ، اظهار می دارد که نه تنها دیگران قادر به فهم این تغییرها در جسم و روح او نبودند ، بلکه حتی خودش قادر به درک این حالت نبود و مانند دیگران باور نمی کرد به روشن ضمیری رسیده باشد! تنها در عرض یک شب و برای چند لحظه ، تغییرهای گسترده ای در جسم وی اتفاق افتاد ؛ حتی موهای او سفید شد.
پس از روشن ضمیری که ناگهانی و بسیار هم عجیب بود ، به طور مطلق سست و ناتوان شدم و این تقریباً باور نکردنی بود، من نمی توانستم آن را باور کنم ، خانواده خواهر پدرم ، که من با آنها زندگی می کردم ، آنها هم نمی توانستند این را باور کنند. این مسئله بیشتر برای آنها اسباب تعجب بود، چون آنها چیزی درباره روشن ضمیری نمی دانستند . من حدس می زدم یک ارتباطی بین آن وضع و روشن ضمیری وجود داشته باشد، اما آنها هیچ ایده ای از آنچه که روی داده بود، نداشتند . تمامی موهای روی سینه ام سفید شده بودند؛ آن هم فقط در عرض یک شب! و من بیست ویک ساله بودم!(3)
اشو این حالات را در جای جای کلامش تکرار می کند و با شرح و تفصیل فراوان ، به تشریح آن می پردازد و می کوشد روشن ضمیری خویش را به این وسیله اثبات کند .
طوفانی از نور، لذت، بصیرت جدید، احساس حضوری عظیم در اطراف خود، جذبه، شور و وجد و حال، از جمله حالاتی است که اشو هنگام روشن ضمیری در حالت خواب، تجربه می کند.(4)
این حالات طی هفت روز ، تغییرات و استحاله فوق العاده ای در اشو به وجود می آورد؛ به گونه ای که باعث دگرگونی تام و تمام می شود و سرانجام در روز هفتم ، انرژی کاملاً نو و نور و روشنایی و سرور و شعف تازه ای برای او ایجاد می شود که از آن به سرمستی، لول و نشئه تعبیر می کند.
تمام این حالات خاص عرفانی که ادعا می شود در لحظه روشن ضمیری به دست آورده است، ناگهان به تعبیری مادی تبدیل می شود؛ چرا که اشو ، روشن ضمیری را به هماهنگی با هستی و طبیعت معنا می کند و معتقد است ستارگان در او حرکت می کنند. خورشید در او طلوع می کند و همه گل ها در وجودش شکوفا می شوند.
روشن ضمیری در هماهنگی با هستی است. هماهنگ بودن با طبیعت - همان طبیعت چیزها- روشن ضمیری است. مخالف طبیعت بودن ، عذاب است و عذاب توسط خود ما آفریده شده است. به هیچ کس دیگر مسئول آن نیست. این سخت است که به طور منطقی آن را بفهمید. این چیزی است که می بایست تجربه شود.
از لحظه ای که دریافتم نفس دارد از من تبخیر می شود، خود را یک بخش از کائنات احساس نکردم، بلکه خود کائنات را حس کرده ام و بله، من لحظه های بسیاری را یافته ام که خود بزرگ تر از کائنات بوده ام، زیرا من می توانم ببینم که ستارگان دارند در من حرکت می کنند، طلوع خورشید در من روی می دهد، تمامی گل ها در من شکوفا می شوند. (5)
1- اشو، اینک برکه ای کهن، ص 170-168.
2-همان، ص 121.
3- همو، و آن گاه نبودم، ص 109 - 108.
4- همان، ص 85.
5- همان، ص 100.
محمد صالحي – 10/2/88
http://mahsan.rasekhoonblog.com