چرايي ارسال پيامبران(ع) -1
از ديرباز اين سوال مطرح بوده كه پيامبران براي چه آمده اند ؟
- آيا براي برپايي يك نظام سياسي جديد با قوانيني جديد جهت ايجاد يك منظومه حقوقي، خانوادگي ، اقتصادي و حكومتي اختصاصي نوبنياد بوده است ؟
- و يا براي سوق مردم به سمت يك جامعه اي ايماني اخلاقي و پوياي مبتني بر توحيد بوده است ؟
در صورت پذيرش نظر اول ، همه تلاشهاي دين مداران از عصر نزول تا امروز ، كشف قوانين مستتر در دعوت پيامبر براي اثبات و تثبيت آنها در هر زمان و زمينه اي خواهد شد ، بدون آنكه حتي نيم نگاهي به عقلانيت جامعه داشته باشند و يا به مغايرتهاي اخلاقي آنها بيانديشند و يا مظالمي كه از ناحيه آنها به فرد و جامعه و حتي اصل دعوت پيامبر وارد مي شود ، را مورد توجه قرار دهند .
در اين نگاه كه فقه متولي آن مي شود ، هر تحقيق و يا سخني با عنايت به محوريت احكام ( چه موجود در عصر نزول و چه استخراج شده از ذهن فقها بر مبناي معيارهاي خود تعريفي آنها ) پيش مي رود و احكام است كه موضوعيت پيدا مي كنند .
اما در صورت پذيرش نظر دوم ، همه تلاش دين مداران بر اين متمركز مي شود كه قالب كلي دعوت پيامبر ، كه توحيد ، معنويت و اخلاق است را از لابلاي آيات قرآن و سيره او استخراج و پرورش داده و با توجه به ابزارهاي علمي و فرهنگي زمانه به جامعه تزريق كنند و سرگشتگي بشر را در بين سوالها و اضطرابات دروني خود در اين دنياي صنعتي مادي كه آرامش دروني او را با چالشي جدي مواجه كرده ، از بين برده و معناي جديدي از جاودانگي و عشق به او القا كنند .
در اين نگاه ، هيچ حكمي موضوعيت نداشته و بلكه هر تلاشي در تحقيق و بررسي متون و سيره ، با عنايت به محوريت " اهداف عالي ايمان و اخلاق " به بار مي نشيند و تبعا هر حكمي ( چه قديمي و چه جديد ) تنها در حد طريقيت رسيدن به آن اهداف ارزش پيدا مي كنند و هر زماني كه در مواجهه با عقلانيت و اخلاق و عدالت زمانه ، نتوانند نقش خود را ايفا كنند ، بدون هيچگونه شك و يا ابهام و يا ترسي ، جاي خود را به قوانين جديد مي دهند .
از آنجا كه جامعه بشري ، در قرون گذشته به بلوغ انديشه و عقلانيت كافي نرسيده بود ، جايي براي سخن گفتن از دين و نوع نگاهي كه مي توان به آن داشت نبوده است ( غير از استثنائاتي كه معمولا منجر به حذف صاحبان آنها مي شده است . ) .
اما در اين چند دهه اخير ، كه عقلانيت و انديشه ، از ويژگيهاي برجسته بشري شده است ، قالبهاي فكري گذشته ، كه اديان مختلف ابراهيمي و غير ابراهيمي از نمادهاي خاص آنهاست ، بشدت مورد ترديد و نقد جدي قرار گرفته است .
و در اين آزمون عقلانيت و اخلاق ، نگاه اول به دين ، كه نگاه احكام محور بوده است ، به بن بست عجيبي برخورد كرده و عليرغم دست و پازدنهاي مختلف ، حتي با پوشيدن لباس مدرنيته به آن ( با اصطلاحات جديد حقوقي و اقتصادي و سياسي و .. ) نه تنها به جايي نرسيده است ، بلكه بيشتر به گريزان كردن نسل نو جامعه از حتي اصل دين منجر شده است .
و ليكن از آنجا كه انسان موجودي دو بعدي بوده ، كه بعد معنويت و روحانيت اوست كه در صورت هدايت درست آن ، به زندگي او معنا مي بخشد و مي تواند به اضطرابهايش پايان دهد ، دين هرگز قابل حذف از زندگي و يا حتي انديشه او نبوده است .
در اينجا بود كه دين مداران اين چند دهه ، بعنوان نو انديشان ديني ، وارد عرصه شده و نگاه دوم به دين ، كه مبتني بر ايمان و اخلاق ميباشد را زنده كرده و بر آن پاي مي فشارند و روز بروز جاي خود را در بين نسل نو انديش ، بيشتر باز كرده است .
ادامه دارد :
محمد صالحي – 5/8/95