#درد_روان یا #درد_جسم ؟
ما #انسانها بیش از آنچه به درمان جسم محتاج باشیم به #درمان_دردهای_روان خود نیازمندیم .
تا اینجای #عمر را در #فریبی بس بزرگ بسر کرده ایم .
وقتی #هشدار " چه می کنی ؟ " می شنویم ، فقط به #تمجید دیگران از خود بسنده می کنیم .
از خود #فرار می کنیم و نمی دانیم به کجا !
و فکر می کنیم #خود را یافته ایم .
دستی بر سر #محتاجی می کشیم و بهشت و #عشق را در خیال خود نقش می کنیم .
به کجا چنین #شتابان ؟
#عشق باید از درون #بجوشد نه به درون #تحمیل شود .
نمی توان #ادای_محبت به دیگری در آورد و با تعریف او ، خنده ای زد و در لاک خود #خسبید .
#اینجا فقط یک چیز با ما می ماند ؛
و آن #خود_مائیم ؛
و آن نه #جسم ماست ؛
که تنها #روح ماست که در #سیر_گشت هستی همواره رو بسوی ابدیت و #جاودانگی در حرکت است .
در این #گردباد_دنیای رو به افول ، با #روح خود چه می کنیم ؟
یا #نشسته ایم و نظاره گر #خرد_شدن در میانه گردباد گشته ایم .
و یا خود #فراموش کرده ایم و سرگرم #دیگران شده ایم .
و یا به امید دست یابی به #خوشبختی ، که در خیل از دست رونده های دنیایی #تصور کرده ایم ، بر #قطار پر از زرق و برق آن ، چون #سواره ای مست ، چشم بسته می خندیم و ناگه برسد که بگویند #پیاده_شو ، اینجا بن بست است و باید برگشت .
و ما نه به #اختیار خود ، که به اجبار قطاربان به بیرون #انداخته می شویم .
ما #اینجا چه می کنیم !؟
نه #ورق برمی گردد ،
و نه روزی دوباره #تکرار می شود .
و نه #فرصت برای بهره مند شدن از بدست آورده هایی است که به #غلط برای #خوشبختی ، دویده ایم و یافته ایم .
خود را #باخته ایم ؛
اما در #قمار با چه کسی ؟
جز با #دنیا ؟
و امروز چیزی جز #باقی_عمر ، نمانده است !
آیا #نشسته ایم تا آن را نیز ، #پیش_فروش آن قمار کنیم ؟!
بیاییم #برگردیم ،
نه به قبل ،
که به #نظاره_روح خود برگردیم .
او نه #زیباست ،
هر چه #چروکیده تر شده در پشت نافهمیها و #نابخردیها و مست شدگیهای دنیایی ما .
او را #دریابیم ،
و این #آغاز تحقق رویای #شادکامی ما خواهد بود .
ولی یک #شرط در اینجا نهفته است :
دیگر به #حسرت گذشته عمر ، #غم نخوریم ،
و #امروز را در آرزوی جبران آن از دست رفته ها به #آینده بی ضمانت نسپاریم .
#نقد ، امروز است و دیگر روز #هیچ .
آنچه در #توان_خود می یابیم ، برای #تعالی روان خود بهره گیریم .
محمد صالحی - ۲۳/۶/۹۶
https://telegram.me/naghmehsokout