من در هوای کوی تو سنگلاخها طی نمودم ؛
و اینک که رسیده ام ،
گویی مرا #سهمی از هوای کوی تو نیست !
تنها آنچه مرا مانده ،
#پاهایی است پر از زخمهای بی مرهم؛
و #قلبی شکسته ،
که آماج تیرهایی است ،
که جز زهر #جدایی به همراه ندارند !
چه #شبها که به امید روشنای امروز ، نخسبیدم !
و چه #روزها که در آرزوی تنفس در هوای کوی تو ، بی نان و آب بسر کردم .
و این نیست جز #سرنوشت هماره آنان ،
که با دل به راه پر از سنگ و خار می افتند .
و مرا جای هیچ #شماتت نیست ،
که خود به #سرنوشت خودم ،
پای نهادم و با آن بسر خواهم کرد !
محمد صالحی - ۲۹/۲/۹۷
https://telegram.me/naghmehsokout