سخنرانی آرش نراقی با عنوان جهان اندیشگی حافظ
به نظر من هر اندیشمند متفکر و هر هنرمند اصیلی بخش بزرگی از آفرینش های هنری او برآمده از تجربه های شخصی زندگی او است و حافظ هم از این قاعده استثنا نیست.
حافظ در یک خانواده متمدن و متمکنی زندگی می کرده تا حدی که در نوجوانی او را به مدرسه فرستاده بودند .
به نظر من می توان زندگی حافظ را در سه دوره متمایز از یکدیگر بازخوانی کرد و در هر دوره حافظ یک مضمون اصلی را در جهان اندیشگی خود پرورانده است .
- دوره نخست زندگی حافظ به دوران جوانی او ناظر است که تا سقوط ابواسحاق که رند و شادخوار و شاعر پیشه بوده ادامه می یابد.
در این دوران مضمون اصلی زندگی حافظ بیشتر شادخواری ، لذت جویی و دم غنیمت شماری شادمانانه است.
عشقبازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۳۰۹)
شادخواری حافظ در این دوره البته تا حد زیادی اقتضای سن او بوده است و یکی از مهم ترین ویژگی های این شادخوارگی که تا پایان زندگی حافظ با او می ماند توجه به شادی و لذت بر مبنای درک زیباشناسانه از هستی است.
لذت گرایی جوانانه حافظ شاد است اما لذت گرایی میان سالانه و کهن سالانه حافظ اندوهناک است.
- دوره دوم زندگی حافظ خصوصا با سقوط و قتل شاه ابواسحاق به دست امیر مبارزالدین آغاز می شود و با خلع امیر به دست فرزندش، شاه شجاع پایان می یابد.
این روزگار تقریبا مقارن است با ایام میان سالی حافظ.
زمانه در این ایام، زمانه ریا و خشونت و عبوسی است.
روزگار شاه ابواسحاق برای حافظ روزگار بسیار خوش و آرمانی بوده است و حافظ همیشه با نوعی تألم و نوعی افسوس از این ایام یاد می کرده است.
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۲۰۷)
اما دوران امیر مبارزالدین دوران سخت و تلخ حافظ است و فقر گریبان گیر او می شود. در این دوران بیش از هر چیز زهد و ریایی است که روح هنرمند را می آزارد:
بود آیا که در میکدهها بگشایند
گره از کار فروبسته ما بگشایند (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۲۰۲)
حافظ در این دوران میان سالی با انواع اتهامات از سوی مخالفان مواجه است. او را متهم به کفر و لواط کردند و فضای زندگی او را تا حد زیادی نا امن کردند .
احیاناً در همین دوران است که حافظ همسر محبوب خود را از دست می دهد و کمی بعدتر فرزند خود را از دست میدهد.
مجموعه این تجربه های تلخ و سلسله ناامنی های عاطفی و مالی و جانی و بی ثباتی های سیاسی رفته رفته روح حافظ را با چهره دیگری از این عالم آشکار کرد. سویه سوزناک هستی برایش آشکار شد.
و در این جا است که شما می بینید تجربه وجودی حافظ رفته رفته از جنس تجربه های خیام گونه می شود.
جهان پیر است و بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۳۵۴)
به محض این که شما به این وجه عالم توجه می کنید؛ یک باره با پرسش مهم معنای زندگی روبرو می شوید .
اگر عالم فناپذیر است و اگر آدم مرگ پذیر است پس حکمت زیستن در این عالم چیست؟ معنای این آمدن و رفتن چیست؟
از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود (خیام/رباعیات/رباعی شماره ۶۰)
اما پاسخ حافظ به این سویه تراژیک چه بوده است؟
در واکنش به این بحران ناگزیر و چاره ناپذیر بی معنایی است که ، لذت جویی شاد و زیباشناسانه حافظ جوان، رنگ تیرگی می پذیرد . لذت گرایی شاد حافظانه تبدیل به لذت گرایی اندوهناک خیامی می شود.
از این پس شادخواری و لذت گرایی واکنشی است به گریزندگی و ناپایداری جهان ؛ راهی است برای فراموش کردن رنج های بی معنای عالم؛ راهی است برای رستن از بار گران هستی که در دل انسان دلهره ها و اضطراب های بیان ناپذیر می افکند.
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۴۷۳)
این قافله عمر عجب میگذرد
دریاب دمی که با طرب میگذرد
(خیام/رباعیات/رباعی شماره ۶۶)
شما ملاحظه می کنید که در اینجا دم غنیمت شماری و خوش باشی حافظانه و خیامی مطلقا از سر لاابالی گری نیست ،حاصل درک عمیق ایشان از سرشت سوزناک هستی در درون این عالم است.
واکنش روح حساس و لطیفی است که توان کشیدن بار هستی را در برابر رنج های بی معنای عالم از کف داده است.
مولانا هم مثل حافظ وقتی که به جهان نظر می کند ، جهان را در قالب یک جویبار می بیند.
اما تفاوت منظر او با حافظ بسیار جالب توجه است. در اینجا اشاره کردیم که وقتی حافظ به جهان نظر می کند جهان را در لحظه زوالش شکار می کند؛ در لحظه ای که به عدم می پیوندد . زوال پذیری جهان در چشم او می نشیند . اما مولانا همین تجربه را به گونه ای دیگر توصیف می کند و می گوید:
عالم چون آب جوست بسته نماید و لیک
میرود و میرسد نو نو این از کجاست (مولوی/دیوان شمس/غزل شماره ۴۶۲)
وقتی که مولانا به این جویبار نظر می کند جهان را در لحظه تولد و نو شدن می بیند نه در لحظه مردن و زوال. زوال از نظر او در واقع رفتن از ظاهر به بطن عالم است تا دوباره از بطن به ظاهر در آمدن.
- دوره سوم و پایانی زندگی حافظ . دوره سوم زندگی حافظ تقریباً با مرگ شاه شجاع آغاز می شود و در زمان زمامداری شاه منصور آخرین پادشاه آل مظفر با مرگ شاعر در حدود هفتاد سالگی او به پایان می رسد.
این دوره همچنان دوره بی ثباتی های بی پایان است . شاه یحیی دست نشانده تیمور لنگ در شیراز می نشیند. او انسان گشاده دستی بود و قدر حافظ شیراز را کم یا بیش می دانست .
در این دوران پختگی نهایی است که ما رفته رفته نشانه های پر رنگ تری از نوعی تجربه های معنوی و عرفانی در زندگی او می بینیم. حافظ قطعا با سنت عرفانی اسلامی آشنایی عمیقی داشته است. اشعار او بهترین گواه این آشنایی است. اما تجربه های اصیل و عمیق معنوی شاید در اشعار حافظ چندان به وفور نباشد.
دشوار بتوان حافظ را فردی عارف و صوفی دانست .
اما نکته مهمی که من مایلم در اینجا بر آن تأکید کنم نسبت حافظ با عالم غیب و آنچه در پس پرده عالم حس می گذرد است.
این چیزی است که در حافظ دوران کهن سالی رفته رفته تحول می یابد.
به گمان من نسبت حافظ با عالم غیب جایی میان اندیشه خیامی و مولانائی قرار دارد.
در اندیشه خیامی در پس پرده عالم حس چیزی وجود ندارد . عالم غیبی وجود ندارد و مرگ پایان کار و عدم محض است.
کاش از پی صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی (خیام/رباعیات/رباعی شماره ۱۶۳)
از نظر خیام دنیا در دل بیابان عدم است . اما در اندیشه مولانا حقیقت هستی در واقع در پس پرده عالم حس نهفته است.
عالم غیب اصل و بنیان عالم شهادت به شمار می رود. و همین است که زوال پذیری عالم و مرگ پذیری انسان برای مولانا نگران کننده نیست . هستی او در بیابان عدم نیست.
از نظر او زندگی ما در این دنیا مثل قفسی است که در میانه یک باغ مصفا و خرم نهفته شده است.
مرگ شیرین گشت و نقلم زین سرا
چون قفس هشتن پریدن مرغ را (مولوی/مثنوی معنوی/دفتر سوم/بخش ۱۹۲)
اصلاً عارفی که چنین تصویری دارد برای پریدن از قفس و پیوستن به یاران مشتاق و بی تاب است.
اما حافظ همان طور که اشاره کردم در میانه این دو حد است.
او بر خلاف خیام معتقد است که در پس پرده غیب خبری هست ؛ هر چند که بر خلاف مولانا معتقد است که آنچه در آن سوی پرده می گذرد چندان آشکار نیست و تردید هایی در این باره دارد:
راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۶۵)
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی میآید (حافظ/اشعار منتسب/شماره ۱۱)
حافظ می گوید حداکثر چیزی که ما می شنویم یک بانگ جرسی است که از دور دست می آید نه چیزی بیش از این.
بنابراین تفاوت او با خیام این است که معتقد است در پس پرده غیب خبری هست اما بر خلاف مولانا نمی داند آن خبر چیست.
با همه این احوال شما در اشعار خصوصاً دوره پختگی و کهن سالی حافظ نشانه هایی می بینید که گه گاه به او گوشه ای از پرده را برای او کنار می زند و او چیزی را در ورای پرده می بیند.
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند (حافظ/غزلیات/غزل شماره ۱۸۳)
این تجربه ای است که او را از غم ایام رهایی داد.
به هر حال ویژگی های منحصر به فرد حافظ که مشخصه رندی اوست این است که در هیچ یک از این دوره ها به تمامه قرار کامل نمی گیرد. قرار حافظ در بی قراری او بود؛ در ایمان شکاکانه او بود؛ در ذوق زیباشناسانه او بود و تعهد صادقانه ای که به حقیقت احوال خود داشت. این رندی و این صداقت و تداوم این صداقت بود که در واقع حافظ با خود از جوانی تا دوران پیری به همراه برد.
سخنرانی آرش نراقی با عنوان جهان اندیشگی حافظ در شهر شیکاگو در تاریخ “۶سپتامبر ۲۰۱۵” (۱۵شهریور۹۴)
کلیپ سخنرانی در آدرس زیر :
https://t.me/eshghonava/1979