گاهی در گوشه دنجی از کوچه دلتنگی ،

باید در درون خود غلتید !

و چشم بست !

و اشک را خونین رنگ ،

از جگر پر از آه ،

به روی صورت روانه کرد .

 

باشد که شوری قطره ای از آن ،

کامت را چنان در خود کشد ،

 

که شور مستانه ،

به فریادی پر از سکوت ،

مبدل شوی !

 

و آنگاه !

آن لحظه است !

که تو دیگر نیستی !

 

غنیمت بدار !

و فقط اشک بریز !

 

که تو خود هم عاشقی و هم معشوق !

 

و در یک کلام !

آن لحظه ،

لحظه حضور است و دیگر هیچ .      

 

محمد صالحي   ساعت 12 شب     11/11/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 26 اسفند 1394  ساعت 3:58 PM نظرات 0 | لينک مطلب

من هيچگاه  پريدن از آتش  را نخواهم پسنديد ،

كه گر سالك راه عشقي  ، پريدن در  آتش را برگزين .

 

شايد ، روي من ، زرد از خجلت ديدار معشوقه من باشد ،

و شايد اين زردي ، از ترس از افتادن از پرتگاه دره عشاق ، به هنگام پريدن باشد ،

 

اما هر چه هست ، دوست ميدارمش ،

و به سرخي آتشي نخواهم دادش ،

 

كه خودش ، راه مي نمايدم  كه چون بايد رفت .

 

من خواهم رفت ، و تو نيز خواهي رفت ،

اما براي رسيدن به معبد سكوت و رقص الهي ،

راهي جز سوار بر امواج سرخ آتش عشق نيست .

 

بالهايت ، كه نه ؛ خود را بسوزان ، چونان پروانه اي كه در رقص در شعله هاي شمع ميسوزد .

و يا شمع شو ، قطره قطره در تلولو حضور ، جان در وادي فنا بگذار .

 

اما ، هر چه هستي ، بگذار و بگذر ،

و آنگاه همراز آتش عشقي شو ،

كه خودش نيز ، ميسوزد و ميسوزد و با او يگانه ميشود .

 

محمد صالحي - 25/12/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 25 اسفند 1394  ساعت 4:24 PM نظرات 0 | لينک مطلب

ای چشمهای پر از وجود من ،

گریه را پنهان نکنید .

 

من و شما ،

مردان دشت جنونیم ،

و دریای خون،

و بحر اشک !

 

گریه زیباترین هدیه ایست ،

که به ما داده اند .

 

مباد ، بی آن ،

به راه افتیم .

 

که در راه ،

همراهی به جز زخمهای نرسیدن ،

 نخواهیم یافت .

 

محمد صالحی   23/11/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 25 اسفند 1394  ساعت 7:47 AM نظرات 0 | لينک مطلب

جانم ای خدا !

 ای همه بهانه چشمهایم !

 

 چه بنویسم  !

حیرانم و سرگردانم و بی طاقت !

خسته از بودن و نالان از ناداشته ها !

 

شوقیست درونم  و توشه ام ناچیز !

راه طولانیست ،

کفشهایم پاره از تکرار خارها !

و قلبم در تب و تاب از بی نهایت اشتیاق !

 

پرواز ، تنها راه رفتن است ،

اما سنگینی بودنم را چگونه از بند رها کنم ؟

 

قصد سفر دارم ،

لیک عزم را چگونه می توان جزم رفتن کرد ؟

 

الها  ، ای همه مهرورزی و زیبایی و عشق !

با ما چه نظر داری ،

که اینجا را قفسم ساخته ای ؟

 

آیا منم حجاب روی چو خورشید و ماه تو !

یا تو از منش به غمزه و نازی برفته ای ؟

 

لیک اما ،

 من و تو نیک می دانیم !

 

که تو هستی همه عشق و همه معشوقه من ،

و من اما ، همه شور و همه بیتاب حضورت !

 

باشد که در این دلتنگی و شوق !

روزی بدرآیی و به یک بوسه داغ !

 

لبم آنگونه نمایی که سرورش جانم ،

ببرد حجله وصل ،

و بمانم با تو ،

و بگردم دورت ،

 

و بگردم خود تو !

 

پس چه جای سخن و صحبت دیگر !

   

  که بمانم با خود ،

                     و بمانم

                            ساکت !

                    

 محمد صالحی

جمعه  18/10/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 25 اسفند 1394  ساعت 7:43 AM نظرات 0 | لينک مطلب

اسلام بمثابه اصولي ايماني اخلاقي فراتاريخي ، يا احكامي متعلق به عصر نزول ؟

مقدمه :

يكي از چالشهاي پيش روي دين مداران عصر حاضر ، عدم تطبيق احكام و قوانين ( خاصه ) اجتماعي اسلام ، از قبيل احكام قضاوت ، اقتصاد ، خانواده ، حقوق مدني و ... با مباني عقلانيت نوين و يا عدم تاييد توسط عرف عقلاست .

براي بررسي صحت اين ادعا و يا خروج از بن بست ايجاد شده توسط چالش مذكور ، بايستي برخورد مطالعاتي با اسلام ( و يا هر متن مقدس تاريخي ديگر ) ، را بر اساس يكسري روشهاي علمي درست ( هرمنوتيكي ) انجام داد و الا نتيجه آن ، چيزي جز ، افتادن در مسير فهم غلط و نهايتا ، باور به اسلام خشن و بي هويت ، و رها كردن آن ، نخواهد بود .

 

در اين مجال ، راهكاري كه براي مطالعه اسلام ارائه مي شود ، مي تواند به فهم درست آن ، كمك شايان و قابل قبولي بنمايد .

الف ) شاخصه هاي مهم در بررسي دين :

براي ورود به بحث بررسي دين و شريعت ( در هر بخش از آن ، بخصوص احكام اجتماعي ) ، بايستي ، سه شاخصه مهم زير مورد توجه قرار گرفته و بطور دقيق ، جداسازي و ارزابي گردد :

  1. اصول اساسي مطرح در پيام خداوند ؛ كه هدف دراز مدت رسالت نيز ، رسيدن به همانهاست .

( در همانند سازي ، مي توان با اصول قانون اساسي يك كشور مقايسه كرد . )

  1. احكام و قوانين مقطعي ، در به جريان انداختن و عملياتي كردن هدف مذكور ؛ كه محكوم به محدوديتهاي قابليت هاي جامعه و امكانات حكومت گرديده و بناچار ، نيازمند برنامه ريزي هاي كوتاه مدت ، ولي با رعايت چشم انداز اهداف دراز مدت بند فوق مي شود .

( در همانند سازي ، مي توان به قوانين دوره هاي مختلف مجلس آن كشور اشاره كرد .)

  1. ابزارهاي مورد نياز جهت تقنين ، براي دستيابي به اهداف بند 1

 

ب) جايگاه سه شاخصه فوق در ارتباط با دين و شريعت اسلام :

در آيات مختلف قرآن و سيره پيامبر(ص) ، عينيت شاخصه هاي فوق ، به شرح مختصر زير ، به وضوح قابل مشاهده و قابل بررسي است :

  1. شاخصه اول : اصول و اهداف اساسي و فراتاريخي رسالت محمد(ص) ؛

كه بايستي ، در آيات مكي ( نازل شده در مكه ) ، توصيه هاي اخلاقي ذيل آيات مختلف مدني ( نازل شده در مدينه ) ، از قبيل آيات احكام و آيات مشتمل بر وقايع تاريخي و علمي و هم چنين خطابه ارزشمند پيامبر(ص) در حجه الوداع در مراسم منا ، مطالعه شود . كه بطور اجمال ، شامل معنويت گرايي ، جهانبيني توحيدي و زيست اخلاقي است .

  1. شاخصه دوم : احكام و قوانين عصر نزول ، كه تاريخي و زمانمند مي باشند ؛

كه بايستي ، در آيات مدني ، از قبيل آيات جهاد ، آيات مبتني بر قوانين مدني و حقوقي زن و مرد ، احكام قصاص ، احكام اقتصادي و  ...  مطالعه و بررسي شوند ، ولي با اين ديد كه آنها ، برنامه ميان راهي و كوتاه مدت حكومت پيامبر(ص) ، در مدينه ، ولي با رعايت و رسيدن به اصول اساسي بند 1 ، براي اداره جامعه تحت حكومت ايشان بوده ، كه با توجه به همه قابليتهاي انساني موجود ، توانائيها و حد فهم و پذيرش آنها و امكانات در دسترس حكومت ، وضع شده اند و به هيچ وجه اصول فراتاريخي و قابل تسري به اعصار بعدي نيستند .

  1. شاخصه سوم : ابزارهاي قانون گذاري ؛

كه در آيات مختلف قرآن و روش مورد استفاده پيامبر(ص) در وضع قوانين در مدينه ، در جريان اداره حكومت خود ، قابل مشاهده و بررسي بوده و مي توان به بعض آنها در آيات زير اشاره كرد :

  • قاعده اعتبار بخشي به همه نظريه ها و روشهاي موجود جهت بررسي و مطالعه و سپس انتخاب بهترين روش اجرايي و مديريتي

( فبشر عباد الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه ، اولئك الّذين هدئهم اللّه و اولئك هم اولوا الالباب 1

  • قاعده مخاطبه و مذاكره ، با رعايت حد فهم و پذيرش صاحبان نظريه هاي متفاوت و استفاده از ابزارهاي قابل اطمينان

( ادع الى سبيل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن ان ربک هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين 2 )

 

ج) مثالي ملموس از لزوم رعايت شاخصه هاي فوق : حقوق زن

شاخصه اول : تساوي حقوق مدني و ارزشي زن و مرد و مشاركت در بناي زندگي

انا خلقناکم من ذکر و انثی 3

هن لباس لکم و انتم لباس لهن 4

انا کرمنا بنی آدم 5

و من آياته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا اليها 6

شاخصه دوم : قوانين مقطعي اجرايي ، كه متناسب با شرايط ميان راهي و كوتاه مدت عصر نزول ، در قابليتهاي زن و مرد و امكانات و محدوديتهاي حكومت بوده و منجر به تقنين ارث و ديه در حد نصف مرد و يا معادلسازي شهادت دو زن با يك مرد و يا وجوب نفقه و مزد كار زن در منزل بر عهده مرد و يا تملك زن بر حقوق خود و ... گرديده است .

شاخصه سوم : مشاوره با عقلا و صاحبان اديان و گروه هاي مختلف اجتماعي و گزينش بهترين راهكار مورد نياز در آن مقطع تاريخي

 

د) مثالي از شرايط قانون گذاري عصر جديد :

شاخصه اول : برابري حق استفاده از منابع ملي براي تحصيل همه آحاد كشور

شاخصه دوم : اعطاي امتياز خاص به ايثارگران توسط مجلس قانون گذاري ، با توجه به شرايط بوجود آمده در زمان جنگ و بعد از آن ، ( كه قطعا مقطعي بوده و با گذشت زمان و تشخيص ادوار بعدي مجلسيان ، بايستي حذف شده و بر اساس همان شاخصه اول قانون گذاري گردد .)

شاخصه سوم : روش كاربردي در كميسيونهاي تخصصي و كار گروه هاي مجلس

 

و در يك كلام :

با توجه به مباحث مختصر فوق ، يك محقق و منتقد منصف ، نبايد اصول اول و دوم را خلط كرده و با بزرگنمايي شاخص دوم ، آنرا بعنوان هدف اساسي رسالت مطرح كرده و بدلايل عدم تطبيق با عقلانيت عرفي و يا سيره عقلاي اين عصر ، اساس دين را زير سوال برده و تخريب نمايد .

بلكه ، بايستي با برخورداري از اصل عدم جانبداري در بررسي متون و مبتني بر كليه اصول زبان شناسي و هرمنوتيكي ، بدنبال يافتن اصول اساسي و فراتاريخي ثابت رسالت ، كه محيط بر مجموعه آيات قرآن است ، باشد و بر اساس آنها ، اقدام به قضاوت و ارزيابي عقلاني و اخلاقي بودن آنها نمايد .

و طبيعتا ، تضادها و يا تناقضهايي كه احكام و قوانين بند دوم ، با عقلانيت عرفي امروزي دارند را ، از اين نظر كه جزو برنامه هاي ميان راهي و كوتاه مدت حكومت پيامبر(ص) در مدينه بوده ، نگاه و بررسي كرده و با جسارت ، صرفا بعنوان روشهايي در مقطعي از تاريخ ، مورد ارزيابي در آن شرايط زماني و با همان معيارهاي عصر نزول مدينه ، قرار گيرند و به هيچوجه ، معيارهاي عقلانيت و اخلاق امروزي را براي ارزيابي آنها بكار نگيرد ، مگر آنكه بخواهد در كنار ديگر روشها و احكام عقلاني امروزي ، مورد بررسي قرار داده و از بين آنها ، عاقلانه ترين ، اخلاقي ترين و عادلانه ترين را انتخاب نمايد .

با اين تفكر اصيل و بالغانه ، به اين نتيجه خواهيم رسيد كه :

امروز نيز بايد ، در چارچوب همان اصول اساسي بند 1 و با استفاده از همان ابزار بند 3 ، اقدام به قانون گذاري ، متناسب با شرايط زمان و مكان امروزي گردد و چون همه الزامات مشروعيت بخشي به آنها ، از قبيل رعايت فيلترينگ عدالت و اخلاق و عقلانيت عرفي در آنها شده ، بر اساس قاعده ملازمه در فقه مورد تاييد شارع نيز خواهد بود :

" کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به العقل " 7

 

و قطعا ، در گذر زمان ، مجددا ، روزگاري خواهد آمد كه ، با رعايت همان اصول بند 1 و استفاده از ابزار بند 3 ، قوانين امروزي ، كه حكم همان احكام يند 2 را دارند ، كارايي خود را از دست داده و نياز به تقنين جديد و نوخواهد بود ، و همين است راه رشد و بلوغي كه خداوند ، مد نظر قرار داده و هدف اصلي ارسال رسولان خود اعلام نموده است :

" و اصطفي سبحانه من ولده انبياء ..... يثيروا لهم دفائن العقول " 8

 

 

 

زيرنويسها :

  1. سوره زمر ، آيه 17 و 18
  2. سوره نحل ، آيه 125
  3. سوره حجرات ، آيه 13
  4. سوره بقره ، آيه 187
  5. سوره اسرا ، آيه 70
  6. سوره روم ، آيه 21
  7. سبزواری، سید عبدالاعلی، ‌تهذیب الاصول، ج ۱، ص ۱۴۵؛ مظفر،‌ محمد رضا، ‌اصول الفقه، ج ۱، ص ۲۱۷٫
  8. نهج البلاغه ، خطبه اول

محمد صالحي – 4/12/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در دوشنبه 24 اسفند 1394  ساعت 7:24 AM نظرات 0 | لينک مطلب

عشق چنان تحولي در آدمي ايجاد ميكند كه :

روح را لطيف

قلب را مهربان

دستها را بخشنده

چشمها را براق

پاها را استوار

زبان را آرام

گوشها را بسته

 

و همه وجود را به غليان و سيلان وا ميدارد .

 

حال شش سه حالت متصور است :

 

1- وقتي در كنار معشوق است و براي او آنگونه است - --  اين نتيجه جبري عشق است كه عاشق در حضور و براي معشوق ، آن گونه باشد .

2- وقتي كه در كنار معشوق است و كلا آنگونه است . -- اين نيز نتيجه عشق است ولي يك پله فراتر رفته و وجود عاشق را به فراي معشوق نيز سوق داده است .

3- وقتي در كنار معشوق نيست و آنگونه نيست . -- اين نشان از آن دارد كه عشق او جز يك خودخواهي و معامله با معشوق نبوده است .

4- وقتي در كنار معشوق نيست ولي آنگونه است . -- و اين نشان از ارتقا روحي او در فراكندن خود از قيد شخصي دارد و يك پله اوج گرفته است .

5- وقتي كه معشوق رفته است و آنگونه نيست . ---- اين نشان از آن دارد كه او فقط نياز عاطفي خود را در يك معامله و براي رسيدن به خواهش نفس خود ، دنبال مي كرده است .

6- وقتي كه معشوق رفته است و او آنگونه است . ---- اين نشان از آن دارد كه او از نفس خود خارج شده و دايره وجودي او بسبب عشق ، بسيار گسترده تر از شخص معشوق گشته و در حال توسع و گسترده شدن آن بدون وابستگي به بود و نبود معشوق مي باشد و اگر اينگونه ادامه يابد ، به محبتي تبديل ميشود كه از جنس خدايي است و وسعتش چون خورشيد ، عالمگير .

 

عشق حقيقي ، معشوق زميني را براي خود نميخواهد ، كه خود را براي او ميخواهد . و اينگونه است كه همه چيز را براي او ميخواهد تا آنكه او را مسرور كند و شادمان ببيند و آنگاهست كه تماميت وجود خودش ، ميشود شادماني و سرور .

و همين است كه هر چه دارد از دعا و عمل ، براي اوست و تمام ، چه معشوق در كنار او ، باشد و يا نبود  .

 

سپس وقتي كه نباشد ، او را از خود ميكَََند ، درد فراقش ميچشد ولي تحمل ميكند ، كه هديه موقت خدا به جاده زندگي او بوده تا خود را واكسينه كند ، و آنگاه راه براي تجلي اخلاق خداوندي در وجود خود هموارتر كرده ، تا اوج چون اويي شدن به پيش ميرود.

 

محمد صالحي   -   12/11/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 22 اسفند 1394  ساعت 12:37 PM نظرات 0 | لينک مطلب

بسوز و

اشک بریز !

 

و اشک بریز

و بسوز !

 

آنقدر شعله ور شو ،

تا بسوزانی خانه ات !

 

نابود کن هر چه هست !

فانی شو !

 

آنگاه است ،

که فقط خدا میماند و بس!

 

محمد صالحی   23/11/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com/

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 22 اسفند 1394  ساعت 12:34 PM نظرات 0 | لينک مطلب

استمرار ظواهر یا روح احکام اسلامی

من در مصاحبه ای که در مجله زنان راجع به حقوقِ زن و فمنیسم داشتم ، گفتم که :

کارفرمایی ، کارگری را استخدام میکند.

سال اول به او ماهی هزار تومان حقوق میدهد،

سال دوم ماهی دو هزار تومان،

سال سوم ماهی سه هزار تومان،

سال چهارم ماهی چهار هزار تومان

و به همین ترتیب تا سال دهم به او حقوق میدهد.

بعد کارفرما میمیرد.

ورثه ی این کارفرما اختلاف نظر دارند.

یک دسته میگویند ما باید ببینیم آخرین مبلغ قرارداد این کارفرما چقدر بوده است و همان را بدهیم.

پرونده ی سال دهم را بررسی میکنند و می بینند که در سال دهم آخرین امضایی که کرده است ، این بوده که به این کارگر ماهی ده هزار تومان بدهند .

بعد می گویند بسیار خب ، این کارگر اگر می خواهد صد سال دیگر هم در کارخانه باشد، باید ماهی ده هزار تومان به او بدهیم، چون امضای پدر برای ما خیلی مقدّس است.

ما اینقدر برای این پدر، حرمت، حیثیت و ارزش قائلیم که از امضای او سرِ مویی عدول نمی کنیم.

آخرین امضای او ماهی ده هزار تومان بوده است و اگر این کارگر می خواهد برای ما کار کند، باید با ماهی ده هزار تومان کار کند.

دسته ی دوم هم می گویند آقا ، باید این پروسه را نگاه کنیم.

این پروسه را که نگاه می کنیم ، می بینیم که :

پدر ما سال اول ماهی هزار تومان،

ماه دوم ماهی دو هزار تومان،

سال سوم ماهی سه هزار تومان

و سال دهم هم ماهی ده هزار تومان به این کارگر داده است.

اگر این پدر زنده می ماند ، سال یازدهم یازده هزار تومان می داد و می گویند ما باید به روح کار پدرمان توجه کنیم.

به نظر شما ، کدامیک از این دو دسته حق پدر را ادا کرده اند؟

دسته ی اول، به لحاظ دید خشک و ظاهربینانه ، می گویند، ما اینقدر برای این امضا قداست قائلیم که یک سر سوزن از این امضا عدول نمی کنیم.

امّا در واقع آنهایی که به پدر وفادارند ، دسته ی دوم هستند.

اینها می گویند ، ما می بینیم که پدر یک روندی را شروع کرده است و حالا مرگش رسیده است.

اگر می ماند، این کارها را نمی کرد.

من در این مصاحبه گفته ام که پیامبر ما در این بیست وسه سال، وضع زن را از کجا به کجا رسانده است.

فقط بدبختیِ ما این است که به آخرین امضایی که در سال دهم هجری صورت گرفته است، نگاه می کنیم و نمی خواهیم از این امضا کمی آن طرفتر برویم.

می گوییم آخرین امضای پیامبر این بود و ما می خواهیم تا قیام قیامت، به همان عمل کنیم و افتخار هم می کنیم که « حرام محمد حرام الی یوم القیامه و حلال محمد حلال الی یوم القیامه.»

بله، این سخن درست است امّا مراد روح پیام اوست، نه ظاهر پیام او.

روح پیام او را بگیرید و تا قیام قیامت ادامه دهید.

این یک پروسه و یک روند است.

اینکه اینقدر می گفتند مراجع تقلید باید زنده باشند، زنده بودن شان به درد این می خورد که مطابق با زمان، روند را استمرار بدهند.

ولی اگر قرار باشد که بحث فقط این باشد که دست را دو بار زیر آب بکنید یا سه بار، این زنده و مرده ندارد.

استاد مصطفی ملکیان

محمد صالحي



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 22 اسفند 1394  ساعت 7:22 AM نظرات 0 | لينک مطلب

خداوند چیزی جدای از هستی نیست که بخواهی به او فکر کنی .

خدا از جنس حیات است و سر زندگی .

 

میگوید با زندگیت نجنگ ،

خودت رو با کسی مقایسه نکن ،

 

همه تلاشت رو بکن ،

تا هیچگاه ،

در گذشته نمانی ،

و هر لحظه گامی دیگر به جلو .

 

اما مهربانی و عشق و محبت را فدای چیزی نکن .

هر چه میتوانی به دیگران مهربانی بکن ،

اما بدون منت !

بدون ادعا !

و بدون انتظار حتی یک تشکر ساده !

 

اگر فرصت کردی به کسی مهربانی کنی و لبخندی بر لبانش نشاندی !

لطف خداست ، که  آن شخص را بر سر راهت قرار داده ،

تا تو با مهربانی ات ،

لذتی روحانی را در آغوش کشی .

 

محمد صالحی - 7/12/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 18 اسفند 1394  ساعت 8:07 AM نظرات 0 | لينک مطلب

جان من !

جانان من !

 

اینجا نمان ،

جای تو در این ناکجا آباد نیست .

 

برخیز و از اینجا برو !

 

رو که باید جان شوی ،

تا لایق جانان شوی ،

 

وانگه روی ، با عاشقان ،

هم سفره آن خوان شوی !

 

گر تو می خواهی ، برو چون شمع شو !

ور نمی خواهی ، برو پروانه شو !

 

لیکن !

این شدن ،

یا آن شدن ،

مقصود نیست .

 

رو هیچ اندر هیچ شو .

 

یا بشو شمعی ، خودت را هیچ کن !

یا بشو پروانه ای ، در شعله شمعی ، بسوز !

 

آنگه ، تو دیگر نیستی !

که دیگر هر چه هست ،

اوست اندر او ، و

 تو دیگر ،

                هیچ هیچ .

محمد صالحی - 6/11/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 18 اسفند 1394  ساعت 8:05 AM نظرات 0 | لينک مطلب

آنچه من از جهنم مي فهمم

  1. آيا جهنم چيست ؟

 خداوند میفرمايد :

" من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من يعمل مثقال ذره شرا يره 1 "

هر انساني كوچكترين كار خير و يا شري انجام دهد ، ( همان را ) خواهد ديد .

با مثالي ساده مي توان توضيح داد :

جسم ما مانند کاربنی است که روی روح ما گذاشته شده است . و رفتار و اعمال ما ( به سبب ستاريت خداوند ) همچون مداد نامرئيي است كه روی آن می نویسیم  و نقش می کشیم  .

و وقتی مشخص میشود كه چه از آب در آمده ، که  این كاربن جسم از آن روح جدا شود و از روي آن برداشته شود .

و مفهوم ديدن اعمال ، در آيات فوق ، همین دیدن خود در آیینه بعد از مرگ است . كه روح ، شكلي مطابق و در عينيت اعمال ما ، بخود گرفته است . اعمال خوب ما ، تصويري زيبا در روح ما نقش ميكنند و اعمال بد ما ، تعيني زشت در روح ميگيرند .

بنابراين ، وقتی روح ، از جسم عریان میشود و شخص ، خود را میبیند ، زشتي آن نقش ، امكان ورود و پيوستن او را به زيبارويان و خداصفتان ، از او مي گيرد و اين چيزي نيست جز همان درد فراقي كه چون شكنجه و عذابي جهنم گونه ، او را در خود خورد ميكند و فرو مي ريزد .

  1. كاركرد جهنم چيست ؟

آنچه از آيات قرآن مي دانيم ، انسان در مسيري تا حد خداگونگي و لقاي ربوبي در جنت اوست 2 و بنابراين نقش ناموزوني كه در روح او شكل گرفته و چون زنگار و پوسته اي ، آن را در خود فرو برده است ، بايد پاك شده و زدوده شود و آنگاه چون برگه اي پاك و صاف ، نقش نوي گيرد و با او ، به اوج خدايي پرواز كند .

و اين نكته ظريف ، در آيات متعددي بيان شده كه از جمله آنها آيات زير است :

  • لا تبقی و لاتذر لواحه للبشر  3

هیچ از پوسته ، که روح را پوشانده نخواهد ماند.

  •  ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا  4

سپس متقین را نجات داده و ظالمین را در آن ( جهنم ) بصورت نیم خیز رها می کنیم  ( که با زمین گذاردن بارهای سنگین گناه خود ، سبک بار شده ، قامت راست کنند و پای در راه  جهت  ادامه  مسیر کمال الی الحق بگذارند  ).

پس جهنم ، نه انتهاي راه ، كه ایستگاهی است كه شخصی جهنمی ، در حالیکه نیم خیز و آماده خروج است ، تحت آتش دوزخ اعمال خود قرار میگیرد تا زنگارهایی که چون پوسته ای روحش را گرفته  زدوده شوند .

و آنگاه ، برخاسته به راه ابدیت الیه راجعون  برود .

 

  1. آيا جهنم ابدي است ؟

از آيات بند 2 ، به اجمال متوجه شديم كه ، جهنم اعمال ما ، فقط يك ايستگاه موقت بين راهي است و هرگز نميتواند ابدي باشد .

در ادامه ، تفصيلگونه ، آيات ديگري جهت تاييد اين مهم مي آورم :

  • ايستگاه نهايي : حضور در بارگاه ربوبي

افحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون – 5

آيا گمان کرديد شما را بيهوده آفريده‏ايم ، و بسوى ما باز نمى‏گرديد؟

آيا هدف خداوند از خلقت بشر ، پاداش دادن به اعمال او و تبعا عذاب او بدليل اعمال بد او بوده است ؟

در حاليكه ،در اين آيه و صدها آيه ديگر ، هدف خلقت را رجوع به زيبامكان اولي او ،كه جايي جز جنت لقاي او نيست ، ميداند .

الى ربك يومئذ المستقر – 6

آن روز قرارگاه نهايى تنها بسوى پروردگار تو است؛

  • هدف : عبوديت و يگانگي با هستي خداوندي

ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون7

من هيچ موجودي را نيافريدم جز براي عبوديت و يگانگي با معبود .

خداوند آنقدر شوق کمال در وجود بشر قرار داده که راهی جز عبوديت كه همان رسیدن به كمال و جلوس در بارگاه اوست باقي نمی ماند .

  • كاركرد خداوند : تربيت رباني بشر

رب العالمین 8

تربيت كننده همه عوالم وجود .

وقتی خداوند خود را " رب العالمین "  معرفی می کند ،  پس او در همه حال و در هرجا ، در حال تربیت مخلو قات خود بوده ،  چه دنیای زمینی باشد و چه عالم برزخ و آخرت ، و البته که مقصد تربیت هم ، جز رشد بسوی کمال نیست .

پس عذاب جهنم هدفی جز جبران خساراتی که انسان به خود وارد کرده نداشته  و در سرانجام آن چیزی جز جنت خدا و لقا ی حق نیست .

  • آنچه ميماند : وجه الهي است

کل شیئ هالک الا وجهه 9

هر چيزي از بين مي رود مگر آنكه وجهي از وجوه خداوندي باشد .

وقتی كه  هر چه قرار است مشمول ابدیت ، که صفت ذات اقدس احدیت است شود ، باید وجهی از خداوند باشد ! حال آیا جهنم ، وجهی از ذات احدیت است که تا ابدیت خدایی بماند ؟!

  • رحمت خدا بر غضبش رجحان دارد

يا من سبقت رحمته غضبه " 10        

اي كسي كه رحمتش بر غضبش سبقت و رجحان دارد .

وقتي که غضب خداوند ، نيز سبقه و رنگ رحمت دارد ، آیا جز شوق بخشش و رحمت از خدا می توان انتظار داشت ؟ حال چگونه می شود که نتیجه این رحمت ، خیر و صلح و کمال و حضور نباشد ؟

  • حد عذاب ، متناسب با مقدار اعمال است

فذوقوا العذاب بما کنتم تکسبون 11

پس بچشيد عذابي را كه متناسب و عينيت اعمال شماست .

وقتی خداوند ، عذاب هر کس را متناسب اعمال او و نتیجه غایی افعال او می داند ، و از طرف دیگر عقوبت آنرا به ازای هر یک  گناه ، فقط یک عذاب مرتبط  دانسته و همچنین خود را از ظلم به او مبرا می داند 12  ، دیگر ابدی بودن عذاب و جهنم چه معنا می تواند داشته باشد ! وقتی که نه دنیای زمینی ابدی بوده و نه او تا ابدیت در حیات زمینی بوده و گناه کرده است ؟!

نتیجه آينكه خداوند رحمت محض بوده و فیض مطلق ، که با هیچ موجودی سر عناد و انتقام نداشته و هر چه فرمان داده ، جز سوق او بسوی کمال معنوی نبوده است .

در این دنیا هرگاه او را به راه خطا دیده ، با ارسال رسل و الهامات و حتی ایجاد گرفتاریها 13 ، او را به راه فرا خوانده ، باشد که راه گم نکند و خسران و جبرانش سخت گردد و تاخیر در وصل و لقا .

و در آن دنیا نیز ، عذابش فقط تنبیه اوست متناسب با خطا ها و انحرافاتش ، تا برسد آنگاه که زنگارها از روحش زدوده شود " لا تبقی و لاتذر لواحه للبشر "  و در جاده کمال قرار گرفته  "  ثم ننجی الذین اتقوا و نذر الظالمین فیها جثیا  " و راه بسوی حیات ابدی در جوار قرب الهی 14 ادامه دهد 15 .

همانگونه که بهشت را مراتبی است تا به تناسب اعمال نیکمان ، در هر غرفه که شان ماست قرار گرفته 16 ، راه کمال را از آنجا ادامه داده تا به کی شان حضور در بارگاه ربوبی بدست آوریم  و شادان از آن همه یگانگی و وصال .

  1. پس دلالت " خالدين فيها " چيست ؟

همه آنچه در اين هستي انجام ميشود از دايره قانونمندي كه همان مشيت الهيست خارج نبوده و نتيجه هر كار ، عينيتي است كه در آن محقق ميشود .

و از آنجا كه خداوند ، رحمت و رحمانيت و غفاريتش ، عام بوده و حتي غضبش ، رنگ و سبقه رحمت دارد ، لذا در آيات متعددي از جمله آيه زير ، خلود در آتش را با اراده خود كاهش مي دهد :

               قال النار مثواکم خالدين فيها الا ما شاء الله ان ربک حکيم عليم – 17

              آتش جايگاه شماست ؛ جاودانه در آن خواهيد ماند ، مگر آنچه خدا بخواهد ، پروردگار تو حکيم و داناست.

دو نكته قابل توجه در اين آيه :

  • ميگويد جايگاه شما خلود در آتش است ، مگر آنچه كه خدا بخواهد كه او حكيم و عليم است . نگفته " من شا " ، بلكه گفته است " ما شا " . كه شائبه تفاوت گذاشتن بين افراد را بوجود نياورد ، بلكه خواسته كه بگويد من خداي دانا به اعمال شما ، بر اساس حكمت و هدف خود از خلقت ، اين حكم را تغيير ميدهم .
  • با توجه به آيات مختلف و بحث فوق ، جهنم همان حالت انسانهايي است كه نتوانسته اند قواي وجودي خود را فعليت بخشند و در مسير كمال الي الله قرار گرفته باشند ، لذا تا زماني كه اثر هر يك از اين حالات از بين نرود كه بتواند وارد مرحله بعدي جهت بازسازي حالات ديگر شود ، در آن حالت ميماند كه اين امر همان خلود در آن حالت جهنمي است .

( بنابراين خلود ، توقف در زمان نيست ، بلكه ماندن در حالات نفساني انسان است تا زماني كه امكان خروج از آن را بيابد 18 )

و طبق اين آيه ، خداوند مي تواند ، به دليل علم و حكمت و رحمانيت خود ، تغيير در اين حالات را تسريع نمايد .

و از طرف ديگر ، در آياتي از قرآن ، بعد از كلمه " خالدين فيها " ، جمله " ما دامت السماوات و الارض " را بكار برده كه مفهوم حصر و حد زماني از آن افاده ميشود .

فاما الذين شقوا ففي النار ......  خالدين فيها ما دامت السماوات و الارض ..  19

       امّا آنها که بدبخت شدند ، در آتشند؛ ..... جاودانه در آن خواهند ماند ، تا زمانيكه آسمانها و زمين برپاست ؛ مگر آنچه پروردگارت بخواهد ! پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى‏دهد!

به آن معنا كه تا آنگاه که " سماوات و زمین " باقی باشد، جهنميان مشمول جهنم اعمال خود خواهند بود و شاید " زمین " ، مرحله زمینی دنیایی رشد بشر و " سماوات " مراحل تعالی آسمانی بشر است تا به مرحله خلد و جنت لقا برسد .

بنابر اين بعد از طي كردن اين مراحل رشد ، هر انساني راه به منتهاي راه كه جنت لقاست ميابد و آنجا در حضور حضرت رحماني در حاليكه هر دو شادانند و مسرور ، به ابديت خداوندي پيوند ميخورد .

یا ایتهاالنفس المطمینه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی – 20

      تو اى روح آرام ‏يافته ! به سوى پروردگارت بازگرد در حالى که هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است ، پس در سلک بندگانم درآى ، و در بهشت من وارد شو ! ."

  1. آيه " لايموت فيها و لايحيي " چه ميشود ؟

خداوند در اين آيه ، به صراحت اعلام ميدارد كه جهنم مكان مرگ و نابودي كسي نيست :

انه من يات ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى 21

     هر کس در محضر پروردگارش خطاکار حاضر شود ، آتش دوزخ براى اوست ؛ در آن جا، نه مى‏ميرد و نه زندگى مى‏کند!

و اين بهمان دليل است كه هيچ انساني براي فنا خلق نشده و تنها آنچه باقي ميماند ، باور به بقاي همه بشريت است و اين بقا و زندگي ، از جنس خداوندي است و قطعا ، جهنم جايي براي حيات نيست .

بنابراين هر انسان جهنمي ، پس از طي كردن دوره پاكسازي روح خود از زنگارهاي دنيايي ، از آن رها شده و راه بسوي ابديت بهشتي پيش خواهد گرفت و گويي دوباره زنده شده و زندگي آغاز كرده است .

  1. آيه "  اقرا کتابک کفى بنفسک اليوم عليک حسيبا " 22 به چه مفهوم است ؟

( و به او مى‏گوييم : ) خودت کتابت را بخوان ، کافى است که امروز ، خود حسابگر خويش باشى!

خداوند با اعلام اينكه كتاب اعمال تو ، بدست خودت سپرده ميشود ، دقيقا همان بيان بند 1 را تكرار كرده كه ، شكل آخرتي روح تو ، همان عينيت اعمال دنيايي توست ، و اين بيان ، گويي سپردن نامه هركس به دست خود اوست .

و اينكه ميفرمايد ، خودت اعمالت رامحاسبه كن و حكم صادر كن ، چيزي جز ظهور نتيجه اين نقش و شكل آخرتي روح براي هر شخص نميباشد و قطعا ، شخصي كه شكل نازيبا و ناهمگوني از خود ايجاد و تصوير كرده و آرايشي بس زشت بر چهره خود نمايان كرده است ، جايي براي ورود در بهشت و همراهي زيبارويان بهشتي براي خود نميبيند كه بخواهد ورود كند ، مگر آنكه جايي بيابد و اين آرايش و نقش را بزدايد و چقدر سخت است اين زدودن ، وقتي كه اين آرايش ، غليظ تر و آن نقش ، ناهمرنگتر و بيقواره تر باشد .

زيرنويسها :

  1. سوره زلزال آيات 7 و 8
  2. بقره آيه 156 ( انا لله و انا اليه راجعون )
  3. سوره مدثر ،آیات 28 و 29
  4. سوره  مریم ،آیه 72
  5. سوره مومنون ،آیه 115
  6. سوره قیامت – آیه 12
  7. سوره  ذاریات - آیه 56
  8. سوره های  فاتحه ،آیه 1 -  یونس ،آیه 10 و ...
  9. سوره قصص ،آیه 88
  10. دعا ی جوشن کبیر – 19
  11. سوره اعراف ، آیه 39
  12. من جائ بالسیئه فلا یجزی الا مثلها و هم لایظلمون – سوره انعام ،آیه 160
  13. الذین اذا اصابتهم مصیبه قالوا انا لله و انا الیه راجعون – سوره بقره ،آیه 156
  14. لم یدخل الجنه من لم یولد مرتین – امام معصوم (ع) به نقل از عیسی (ع) – کتاب رازهای رستاخیز ، غفارزاده ، ص 116 ( کسی وارد بهشت نمی شود مگر آنکه دوبار متولد گردد – یکبار تولد از مادر که وارد حیات زمینی شده و آماده فعلیت بخشیدن به قوای ذخیره الهی در وجود خود شده  و دیگرتولد ، تولد از گناهان یا انتقال از قید و بندهای گناهان  که تولد حقیقی است و مردان حق در همین دنیا به آن دست یافته  و لیکن گنهکاران پس از مرگ و فراغت از جسم ، در عالم دیگر به عذاب ها دچار تا از بار گناهان ، موت حقیقی حاصل و تولد دوباره و حیات ابدی در بهشت برین الهی عطا گردد . )
  15. مرحوم دولابی : فی مقعد صدق عند ....  آنجا آخر راه و مرحله کمال انسان است . ص 59 طوبای محبت 2
  16. لکن الذین اتقوا ربهم لهم غرف من فوقها غرف ...  – سوره زمر ،آیه 20
  17. انعام 128
  18. كتاب رازهاي رستاخيز – غفارزاده ص 470
  19. هود 107
  20. سوره فجر،آیه 27
  21. طه 74
  22. اسرا آيه 14

محمد صالحي -  جمعه 10/11/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در دوشنبه 17 اسفند 1394  ساعت 7:22 AM نظرات 0 | لينک مطلب

معشوقه های زمینی ،

چون آتشی که میسوزاند و سرخ میکند

روح انسان را ،

میسوزانند و میگدازند .

 

بگذار این آتش ، هر چه شعله ورتر بسوزاند .

ولی پس از آن ،

خود را رها کن ،

و در شعله های پر از درد فراق ،

سرخ سرخ شو .

 

 

و آنگاه ،

بگذار که خداوند پتکش را فرود آورد .

 

که تو لایق بهترین نقش هستی !

و آن ، شکل خدائیست که باید بخود بگیری .

 

پس ،

بخود مباهات کن ،

که خدایت ،

این مهم را پذیرفته است .

 

محمد صالحی  21/11/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 15 اسفند 1394  ساعت 7:26 AM نظرات 0 | لينک مطلب

مي توان ، سوار بر امواج شد .

مي توان ، با امواج ، از بحر گذشت .

 

مي توان ، با امواج ، غرق دريا شد .

مي توان ، با امواج ، نزديك ساحل گشت .

 

مي توان ، با امواج ، ساحل را محو دريا كرد .

مي توان  ، آري مي توان با امواج ، رفت و در بحر عدم غلتيد .

 

اما مي توان ، خود ، موج شد و در درياي جاويد بقا ، باقي شد و باقي بماند .

آري مي توان باقي شد و باقي بماند .

پس برو ، خود ، موج شو و خودت در درياي هستي ، تا ابد فرمان بران .

حـيلت رهـــا کـن عـاشـقـا ديـوانـه شـو ديـوانـه شـو

و انــدر دل آتـــش درآ  پـروانـه شـو پـروانـه شـو


هـم خـويش را بـيگانه کـن هم خـانـه را ويـرانه کـن

وآنگه بـيا بـا عـاشـقـان هم خـانـه شـو هم خـانـه شـو

 

محمد صالحي – 28/11/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 15 اسفند 1394  ساعت 7:24 AM نظرات 0 | لينک مطلب

آيا آنچه در مورد قصه كيميا خاتون 25 ساله و شمس 60 ساله ميگويند قابل استناد است ؟

 

1-   مقدمه از استاد كريم زماني 1 :

 

" روایات مربوط به زندگی شمس و کیمیا خاتون را در دو ماخذ اصلی می توان یافت : یکی رساله فریدون بن احمد ، معروف به سپهسالار ، و دیگری مناقب العارفین شمس الدین افلاکی .

رساله سپهسالار ، رساله ای کم حجم است ، و بنا به اظهار نویسنده اش خود یکی از یاران نزدیک مولانا بوده و اکثر وقایع را خود شاهد بوده است . (رساله سپهسالار،ص 6 و 33 ) .

تمام آنچه که او درباره کیمیا خاتون نقل کرده فقط شش سطر است . آنهم ازدواج او با شمس .

دومین ماخذی که از شمس و کیمیا گزارش داده ، مناقب العارفین تالیف افلاکی است که حجمش تقریبا هفت برابر رساله سپهسالار است!

او بنا به تصریح خود در سال 754 هجری کتابش را به سرآورده است ، یعنی 110 سال پس از ناپدید شدن شمس.

بنابراین او خود نه شمس را دیده بود و نه معاصران شمس را .  بلکه روایاتش از شمس  غالبا افسانه آمیز و خرافی است،

با این حال بیش از 9 سطر نتوانسته درباره مرگ کیمیا خاتون بنویسد . و همین 9 سطر نیز معطوف به چگونگی مرگ کیمیا خاتون است. "

2-  خسرو کرمانشاهی درباره سهم کیمیا خاتون از زندگی با شمس مینویسد : 2

در اینکه شمس ، بعد از هجرت مخفیانه از قونیه ، اثری از خود بجای نمی گذارد تا اینکه خبر مرگ وی از شهرستان خوی یا همان ترکستان ایران به گوش مولانا می رسد ، تقریبا  اکثر مورخان اتفاق نظر دادند ، ولی در رابطه با علت هجرت وی و ناپدید شدنش ، با اینکه مورخان ، بدخواهی های نزدیکان مولانا و دشمنی های حسودان را دخیل می دانند ، اما تقریبا همه مورخان در این مورد که چرا شمس ، درست 7 روز بعد از فوت همسرش هجرت کرده است، سکوت می نمایند.

آیا تالمات روحی ناشی از مرگ همسر ، نمی توانسته در هجرت نابهنگام شمس موثر باشد؟ یا مورخان محترم ، دون شان عارف بزرگ دانسته اند که در فراق همسر و یار خویش از قونیه و خاطرات شیرین با سر و همسر بودن و خاطره تلخ مرگ یارش دست به سفر بزند؟

و چرا اصلا در مورد ازدواج این نادره عارف دوران سکوت کرده اند و یا کمتر بدان پرداخته اند؟

ماجرای این ازدواج چه بود و چه تاثیری در شمس داشت و شمس چه تاثیری بر همسرش نهاد ، همه در پرده ای از ابهام قرار دارد.

چرا که در کتاب های تاریخ فقط اشاره ای گذرا به این ازدواج شده است و در مورد علتش نیز چندان سند و مدرکی ارایه نگردیده است.

 

3-  ماجرای ازدواج شمس

شمس در قونیه و در منزل مولوی بود که از نادختری وی خواستگاری کرد در این مورد محمد علی اسلامی ندوشن در کتاب باغ سبز عشق از قول سپهسالار 3 می نویسد : ( محمدعلي اسلامي ندوشن، « باغ سبز عشق »، (ص 71 تا 74))

شمس خواستار آن شد و مولانا هم از آن استقبال نمود : خداوندگار ، ملتمس ایشان را ، به خرمی هر چه تمام تر ، مبذول فرمودند.

در مورد علت خواستگاری شمس از نادختری مولانا ، مورخان ، دشمنی های علاالدین فرزند مولانا و دوستانش را دخیل می دانند که در بین مردم شایعه می انداختند که چرا یک مرد نامحرم در اندرون خانه ی مولانا رفت و آمد می کند و شمس برای محرم شدن درخواست این ازدواج را مطرح نمود.

برای این ادعا ، مورخان سندی ارایه نمی کنند و فقط به بدگویی ها و سعایت علاالدین و دوستانش اشاره می نمایند.

آیا شمس نمی توانست برای مقابله با بدگویی ها چاره ی دیگری بیندیشد؟ چرا شمس 60 ساله خواهان ازدواج با دختر 25 ساله شد؟

و چرا این دختر به درخواست ازدواج با شمس پاسخ مثبت داد؟

آیا نمی توان شیفتگی و دلباختگی این دختر را ، به عارف بزرگ روزگار خویش ، در پاسخ مثبت دادن به این ازدواج دخیل دانست؟ مورخان در این مورد سکوت کرده اند و آنان که حرفی زده اند ، عظمت مولانا را در رضایت دختر دخیل دانسته اند.

4-  همسر شمس که بود؟

کیمیا خاتون نادختری مولانا بود . مادر وی کرا خاتون ، از ازدواج اول خود ، همین یک دختر را داشت که شوهرش مرده و بعد از مرگ شوهر به عنوان همسر دوم با مولانا ازدواج کرده و کیمیا خاتون با مادرش در منزل مولانا زندگی می کرد.

شمس بیش از 60 سال داشت و کیمیا 25 ساله بود که شمس از وی خواستگاری کرد و این ازدواج صورت گرفت و زن و شوهر در کنار خانه مولانا در منزلی که مولانا برایشان تدارک دیده بود زندگی جدید خود را آغاز کردند.

افلاکی 4  در مورد کیمیا می نویسد : کیمیا خاتون زنی بود جمیله و عفیفه .

به غیر از این در مورد کیمیا خاتون اطلاعات دیگری نداریم . زیبایی و عفت و حجاب وی می تواند دلیل محکمی بر شیفتگی شمس به وی باشد ولی اینکه چرا و چگونه کیمیا نیز دلباخته شمس گردیده است ، تاریخ هیچ حرفی برای گفتن ندارد .

اگر قبول کنیم که مولانا از بزرگان و سرشناسان روزگار خود بود و در قونیه برای خود ابهت و عظمتی داشته است . لاجرم باید بپذیریم که برای دختر و حتی نادختری وی نیز که جمیله و عفیفه بوده، خواستگارانی از طبقات مختلف بخصوص سرشناسان آن زمان وجود داشته.

ولی چرا کیمیا تا 25 سالگی ازدواج نکرده است؟ تاریخ در این مورد هم سکوت نموده. اگر به کیمیا خاتون علاقمند باشیم و تربیت وی در خانه مولانا را مدنظر قرار داشته باشیم.

می توانیم چنین نتیجه بگیریم که وی تا 25 سالگی همسر مناسب خود را از میان خواستگارانش نتوانسته انتخاب نماید.

 

5-   آیا شمس همسرش را دوست داشت؟

بازهم در این مورد تاریخ قضاوت درستی نکرده است. چرا که خود شمس نیز در این رابطه چندان حرفی نگفته و جملاتی که از وی مانده اغلب کوتاه و بریده هستند و نمی توان به قضاوت درستی در این مورد رسید.

بخصوص اینکه بعضی از مورخان بسیار علاقمند بودند که شمس را بی توجه به سرو همسر نشان دهند.

شمس در جایی می گوید: در آن احوال کیمیا دیدی چه تانی کردم...گمان بود که من او را دوست می دارم و نبود الا خدای.

و در جای دیگر : با او حکم کردم که روی تو هیچ کس نبیند، الا مولانا.

افلاکی می نویسد : زنان او را مصحوب جده ی سلطان ولد، به رسم تفرج به باغش بردند، از ناگاه ، مولانا شمس الدین به خانه آمده مذکوره را طلب داشت، گفتند که جده ی سلطان ولد با خواتین او را به تفرج بردند. عظیم تولید و به غایت رنجش نمود.

از همین چند نوشته کوتاه می توان نتایج مختلف گرفت. یکی اینکه شمس صراحتا می گوید که کیمیا را دوست نداشته و فقط خدا را دوست می داشته است.

شمس اجازه نمی داد که بی اجازت او ، کیمیا به خارج از خانه رود و یا رویش را کس دیگری ببیند.

چون می خواست وی را اذیت نماید.

اما جور دیگری هم می توان به قضیه نگاه کرد . اینکه شمس بین خدا و خانواده، طبیعی است که عشق اولش را خدای متعال قرار دهد.

اینکه می گوید رویت را هیچ کس نبیند الا مولانا( ناپدری ات) پس نسبت به کیمیا خاتون تعصب و غیرت داشته و بی عشق نمی توان نسبت به چیزی یا کسی تعصب ورزید.

اینکه افلاکی نقل می کند که شمس به خانه آمد و کیمیا خاتون را ندیدی و با اینکه به وی گفتند با همسر مولانا به باغ رفته و ناراحت شد.

می تواند نشانگر این باشد که شمس خانه را بی وجود کیمیا نمی توانست تحمل کند و خانه را برای بودن کیمیا خاتون بنا کرده بود.

  1. میزان علاقه کیمیا خاتون به شمس

شمس می نویسد : خبر کرد که بیایید شوی مرا ببینید ، یکی از این سو سر می کند، یکی از آن سو و او را خوش می آید و آن همه تانی که من در باب کیمیا کردم در مقابل تانی من اندک بود . ( مقالات شمس ص 225)

همین یک جمله از شمس کافی است تا به میزان علاقه کیمیا خاتون به شوهرش پی ببریم .

کیمیا خاتون 25 ساله همسر مردی 60 ساله شده است. با تعریفی که افلاکی از کیمیا کرده می دانیم که وی از زیبایی صورت و نجابت هم کم و کسری نداشته است. طبیعی است که زنان و دوستان و آشنایان زبان به طعنه و کنایه بگشایند که در وجود پیرمرد لب گوری چه دیدی که این همه جوان را رد کردی و به همسری آن پیر در آمدی و کیمیا خاتون چاره را در ان دیده که همه را دعوت کند به دیدن شوهرش تا علت عشق و علاقه نامتعارف وی را به چشم ببینند.

هرچند این مساله موجب رنجش شمس می شد ولی کیمیا خاتون برای مجاب کردن زنان و دختران دور و نزدیک چاره ی دیگری نداشت. باید یوسف او را از نزدیک می دیدند تا پی به عشقش می بردند.

افلاکی می نویسد : وقتی کیمیاخاتون از تفرج بازگشت و ناراحتی شمس را دید ، درد گردن گرفت و سه روز بعد درگذشت و هفت روز بعد شمس ناپدید شد. 5

چرا کیمیا با دیدن ناراحتی شمس ، سه روز بیشتر دوام نیاورد و درگذشت؟ و چرا شمس بعد از شب هفت کیمیا ناپدید شد و تا اینکه خبر مرگش را جارچیان جار زدند؟

تاریخ بازهم سکوت کرده است. تاریخ در مورد خیلی از مسائل و رویدادها سکوت پیشه ساخته است ولی ذهن من تخیلات من و اندیشه من که وابستگی و شیفتگی دیوانه وار به تاریخ ندارد.

من می توانم چنین خیال کنم و بیندیشم و در خیال خود قصه شمس و کیمیا را اینطور ادامه دهم:

وقتی زنی آنچنان دل در گرو عشق مردی نهاده که به یک اخم وی بیش از سه روز نمی تواند به زندگی ادامه دهد.

از مردی چون شمس هم غیر از این نمی توان انتظار داشت که در سوگ چنین زنی سر به بیابان بگذارد و عشق ناکام خویش را در تنهایی اش آنقدر زمزمه کند تا خبر درگذشتش را جارچیان به آواز  سردهند.

لازم نیست برای بیان عشق و دلدادگی دست بدامان افسانه شویم. تاریخ ما پر است از همین قصه هایی که ریشه در واقعیت دارند. اگر تاریخ نویسان بنویسند.

  1. سهم کیمیا خاتون از زندگی با شمس چه بود؟

سهم شمس از زندگی اش همین است که مزارش در شهرما آنچنان مهجور افتاده که خجالت می کشیم به مهمانانمان نشانش دهیم. اگر مزار کیمیا خاتون هم در شهر ما بود نمی دانم چه بلایی بر سرش می آوردیم؟

گوئیا این شمس است که از زبان مولانا در فراق کیمیا می خواند و یا کیمیا خاتون است که به عشق شمس زمزمه می کند:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ، دمی ز ابر

کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست

........

یعقوب وار وا اسفا ها همی زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی تو مرا حبس می شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

 زيرنويسها :

  1. سايت استاد كريم زماني
  2. بلاگ استاد
  3. رساله سپهسالار ، رساله ای کم حجم است ، و بنا به اظهار نویسنده اش ، خود یکی از یاران نزدیک مولانا بوده و اکثر وقایع را خود شاهد بوده است ( رساله سپهسالار،ص 6 و 33 ). تمام آنچه که او درباره کیمیا خاتون نقل کرده فقط شش سطر است . و این شش سطر درباره خواستگاری شمس و سپس ازدواج با کیمیا وهم جوار شدن با مولاناست. و دیگر نه از مرگ کیمیا گفته و نه از عشق علاء الدین( فرزند مولانا) به کیمیا ، بلکه این مطلب را ظاهرا برای نخستین بار مرحوم گولپینارلی گفت ، آن هم فقط در حد یک حدس و گمان و نه بیشتر (زندگی نامه مولانا،ص 148) . سايت استاد كريم زماني
  4.  مناقب العارفین شمس الدین افلاکی كه 110 سال پس از فوت شمس نوشته شده و بنابراین او خود نه شمس را دیده بود و نه معاصران شمس را و گزارشات او از كيميا و شمس خيلي قابل اعتنا نيست . سايت استاد كريم زماني
  5. مومنه خاتون ( معروف به بی بی علوی ) مادر مولانا بوده و مادر بزرگ سلطان ولد . او سال ها پیش از آنکه کیمیا در نکاح شمس قرار گیرد درگذشته بود . جدّه مادری سلطان ولد یعنی کرّای بزرگ نیز سال های طویل پیش از ورود شمس به قونیه و ازدواج با کیمیا درگذشته بود ! پس با این حساب کیمیا با کدام جدّه سلطان ولد به باغ رفته بود ؟!

بنا براین هر ذهن نکته یابی در می یابد که گزارش افلاکی درباره مرگ کیمیا از پایه و اساس ساختگی است . و طبعا  اهل تحقیق ، این خرافه های افلاکی را  چشم بسته تکرار نمی کنند . سايت استاد كريم زماني

 

محمد صالحي  10/12/94

     

 

 

 

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 12 اسفند 1394  ساعت 7:21 AM نظرات 0 | لينک مطلب

خدا فقط در لحظه اکنون حضور دارد 1

                     ......................

معشوقه های زمینی تمرین عاشقی اند !

باید رهاشان کرد ،

ولی دردشان را با خود نگه داشت ،

که شیرینتر از درد عشق ،

نخواهی یافت .

 

این پیله باید به کماله رها شود !

هر چه چکش را محکمتر بر آهن داغ و سوزان بزنی ،

شکل زیباتری خواهد گرفت .

 

 داغ شو  ،  سرخ شو ،

و به او بگو  محکمتر بزند !

 

تو لايق بهترين تصوير هستي ،

و آن نقش الهيست .

  1. كل يوم هو في شان -  رحمن آيه 29

 

محمد صالحي     12/11/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در دوشنبه 10 اسفند 1394  ساعت 7:38 AM نظرات 0 | لينک مطلب

تمام هستي را در آغوش كشيده ام

 

ياد دارم ،

روزگاري در كوير سوزان عمر ،

به راه افتادم .

 

خوش بودم كه آنجا هيچكس نيست !

تنها ، حتي تنهاتر از خود كوير پر از سكوت و غريب ،

راه را گام مي زدم و گاهگاهي با خارهاي در مسير ،

سخن ها مي راندم ،

آنگونه كه ديگر با من يكي شده بودند .

 

چقدر زيبا بودند ،

وقتي كه حس قريبانه اي از ،

مهرانگيزترين گلهاي هستي با خود داشتند .

 

گاهي تند ميشدم ، گاهي مي خفتم و گاهي بيخيال ،

فراموش مي كردم كه در راهم .

 

تنها خارها بودند ،

كه مهرشان را با فداكردن جانشان ،

به تمامه لمس مي كردم ،

وقتي به پايم مي رفتند ،

تا هشيارم كنند .

 

يكباره هايي بود كه عنان اختيار از كف مي دادم و ،

فرياد دردآلود مي كردم ،

كه چرا اين همه خار ، ميزبان من شده اند .

 

ليك ، مي شد وقتهايي كه بخود مي آمدم ،

و آنگه بود كه چشم مي بستم ،

نقشه راه را ، دوباره مرور مي كردم ،

و بر اين همه غفلت و جاماندگيم ، هشيار مي شدم .

 

و اينها ، همه مرهون ايثار آن خارهايي بود كه ،

خود را به شماتت و پرخاش من ،

فداكارانه سپرده بودند .

 

چشم دوباره باز كردم ،

جاده بسي طولاني مي نمود .

 

دوباره به راه افتادم ،

ديگر نگران نبودم .

 

هر چه بود از كوير و تنهايي و خار ،

همه ميزباني مرا مي كردند .

 

ديگر دانسته بودم ، كه كوير ،

فقط جاده عبور است تا رسيدن به مقصد ،

و هيچ كناره اي براي سكون و ايستادن ندارد .

 

گاهي مي دويدم ، گاهي قدم مي زدم ،

و گاهي آنچنان در گرماي سوزنده كوير ، تشنه ميشدم ،

كه به ريشه خاري ، پناه مي بردم ،

و از مي آن ،

مست مي شدم و آنگاه بود كه ،

در حال بيخودي به پرواز مي رفتم .

و اينها همه از شوق رسيدن بود .

 

اينك !

از اين دورها ،

سرسبزترين باغ هستي را ، مي بينم ،

كه براي ورودم ، آذين بسته اند .

 

شادمانه ، مي روم .

هر چه در راهست ، از مهر من سرشار شده ،

كه خود ، سرشار از محبت ميزبان ،

در آن زيبا بهشت ابدي ،

تمام هستي را در آغوش كشيده ام .

 

محمد صالحي  -  شب 1/12/94



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 9 اسفند 1394  ساعت 7:20 AM نظرات 0 | لينک مطلب

«کيميا خاتون» ، اين بار همراه با مادر بزرگ «سلطان ولد» ، در صحبت عده‌اي از زنان به رسم تفرج به باغ رفته بود و جائي براي سوء‌ظن وجود نداشت.

آيا مصاحبت اين پيرزن ، که جدّه‌ي «علاء‌الدين محمد» نيز بود، «شمس» را به سوء‌ظن انداخته بود و به اعمال خشونت بيشتري در حق اين زوجه‌ي جوان واداشته بود؟

هرچه بود در بازگشت از باغ و در دنبال مشاجره‌اي سخت، «کيميا» بيمار شده بود و سه روز بعد در خانه‌ي شوهر و با ناخرسندي و تأثر بسيار جان داده بود و مرگ او به شدت «شمس» را پريشان خاطر ساخته بود.

از آن پس ، اقامت در خانه‌اي که در آن بعد از سال‌ها در‌بدري و آوارگي، يک‌چند در سايه‌ي محبت «کيميا خاتون» به آسايش رسيده بود، براي «شمس» غيرممکن شد.

«مولانا»، به گمان او، ديگر به وجود وي حاجت نداشت.

مقام تبتل را ، که براي او رهائي از جاه و حشمت فقيهانه بود، پشت سر گذاشته بود و در پله‌هاي کمال عروج مي‌کرد.
جز انس عاشقانه که ممکن بود براي او حجاب راه شود، هيچ چيز او را به صحبت وي الزام نمي‌کرد.

براي خود وي نيز ، دوري از «قونيه» رهائي از يک خاطره‌ي محنت‌خيز و آزادي از يک تعلق بر باد رفته بود.

اکنون که «کيميا»يي وجود نداشت، اکنون که وجود خود او ممکن بود براي «مولانا» هم يک حجاب راه و يک مانع کمال باشد، توقف او «در قونيه» چه ضرورت داشت؟

***
«شمس» ، در مدت يک هفته در احوال خود و احوال «مولانا» به تأمل پرداخت و استمرار صحبت با وي را ضرورت نديد.

«مولانا»يي که که سال‌ها پيش ، وقتي از مدرسه‌ي پنبه‌فروشان با آن موکب و آن جاه و حشمت غرورانگيز بيرون مي‌آمد در قيد جاه فقيهانه بود، اکنون عارف از قيد‌رسته‌اي بود.

آن روز ، «مولانا» ، بيماري بود که در وجود وي به يک طبيب الهي برمي‌خورد، اما امروز ، اين طبيب الهي، خود به بيماري تعلق دچار گشته بود و نياز به طبيب داشت.

اگر در «قونيه» مي‌ماند و به خاطره‌ي «کيميا» که هنوز براي او دلبند و وسوسه‌انگيز و پرجاذبه بود دل مي‌بست، براي رهائي از اين تعلق بيمارگونه به يک طبيب الهي حاجت داشت.

اما خود او مي‌توانست صداي اين طبيب الهي را از دل جراحت ديده‌ي خويش بشنود.

براي رهائي از اين بيماري ، مي‌بايست از خاطره‌ي «کيميا» و حتي از حرم «مولانا» و محيط حيات او که يادآور «کيميا» بود، بگريزد.

از اين‌رو بي‌آن‌که ، «مولانا» را خبر کند ، شبانه «قونيه» را ترک کرد.

شايد هشداري را که پيش از آن بر سبيل تهديد به «سلطان ولد» داده بود ، براي اعلام اين غيبت بسنده ديده بود.

پريشاني، دردمندي و ناخرسندي او ، بيش از آن بود که قبل از اين فرار، قبل از گريز از «قونيه» و از خاطره‌ي «کيميا»، با «مولانا»ي خويش خداحافظي کند.

دکتر عبد‌الحسين زرين‌کوب، «پله‌پله تا ملاقات خدا»، بخش «غيبت بي‌بازگشت»
 
محمد صالحي - 1/12/94


ماجراي عاشق شدن شمس به كيميا خاتون ( و غيبت به يكباره شمس ) - 1



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 8 اسفند 1394  ساعت 7:58 AM نظرات 0 | لينک مطلب

در تابخانه‌ي مدرسه که مدخل حرم و در واقع قسمت بيروني آن محسوب مي‌شد، حجره‌اي چند به «شمس» و زوجه‌اش واگذار شد و بدين‌گونه، «شمس» در واقع جزو محارم حرم «مولانا» گشت.

به‌هر‌حال علاقه به «کيميا»، او را که در عشق زميني هم مثل عشق آسماني پرشور و گرم‌آهنگ و بي‌آرام بود، دچار وسوسه‌ي غيرت و حسادت کرد.

«علاء‌الدين محمد» که انس ديرينه‌ي خانوادگي او با «کيميا» از هر شائبه‌ي آلايش، منزه بود ، آماج اين غيرت و سوء‌ظن عاشقانه شد و عبور دايم وي از حوالي تابخانه که درواقع مدخل حرم «مولانا» بود و پسر جوان در رفت‌ و آمد به خانه ناچار مي‌بايست از آن حوالي عبور کند، سوء‌ظن عاشق پير را تحريک کرد.

چند بار بر اين رفت و آمدِ آزادِ وي اعتراض نمود و حتي يک‌بار چنان‌که از اشارت خود او در طي «مقالات» برمي‌آيد، وي را «تهديد» کرد با منع شديد.

اين منع و تهديد که مثل انس و علاقه‌ي «علاء‌الدين» نسبت به «کيميا»، از «مولانا» مخفي نگه‌داشته شد، در خارج حرم بيش از داخل آن انعکاس يافت.

شاگردان «علاء‌الدين» که در مدرسه نسبت به اين مدرس جوان و متشرع، با نظر حرمت مي‌نگريستند و عده‌اي از مريدان «مولانا» که سکونت مرد تبريزي را در کنار حرم «مولانا» اهانتي در حق حيثيت خاندان او تلقي مي‌کردند، زمزمه‌ي ناخرسندي ساز کردند و زير لب غريدند که بيگانه‌اي درون حرم «مولانا» آمده‌است و فرزند صاحب‌خانه را از ورود به خانه‌ي پدر منع مي‌کند!

مخالفت‌ها که رنجش «علاء‌الدين» از تهديد«شمس» هم مايه‌ي تشديد آن شده بود، اندک اندک بالاگرفت.

 بدگوئي‌ها و ناخرسندي‌ها، دوباره در خارج از حرم شدت پيدا کرد و «شمس» بار ديگر خود را از جانب مريدان «مولانا» و طالب‌علمان مدرسه معروض تهديد يافت.

با آن‌که يک‌بار از روي خشم و ناخرسندي به «سلطان ولد» گفته بود که اين‌بار اگر ناچار به غيبت شود ديگر هرگز بازنخواهد گشت و هيچ‌کس نشان او را نخواهد يافت، عشق «کيميا» او را از اين‌که اين تهديد را عملي سازد، مانع آمد.

ترک کردن «قونيه» که لازمه‌ي آن بريدن از حرم «مولانا» و از صحبت «کيميا»ي محبوبش بود، براي او غيرممکن مي‌نمود.

ناچار به صبر کوشيد و طعن و خشم مخالفان را تحمل کرد؛ حتي به خلاف گذشته از خشونت پرهيز کرد و تا توانست خود را آرام و مردم‌آميز نشان داد.

بدين‌گونه مردي را که تا سنين آن سوي شصت‌سالگي از هرگونه تعلقي خود را برکنار نگه‌داشته بود، عشق، به دام و قيد تعلق انداخت و عشق از اين بسيار کرده‌است و کند.

آن‌چه را سياحت طولاني در آفاق دور، صحبت با مشايخ و زهاد خشک و سرد و مغرور به او نياموخته بود، عشق «کيميا» به او ياد داد.

«کيميا» او را آرام کرد، مردم‌آميز کرد و به تعبير صوفيان از مقام «لي‌مع‌الله» به عرصه‌ي «کلّميني يا حميرا» درآورد.
در عين حال آن بي‌خيالي و آسايش خاطر را که به اقوال و احوال او رنگ کبريايي مي‌داد از او بازگرفت.
***
به دنبال اين عشق پيرانه‌سر، «شمس» ناخودآگاه، اندک اندک دگرگوني يافت. رفت و آمد «کيميا» را به خارج خانه محدود ساخت، از غيبت او دچار دغدغه مي‌شد، از معاشرت او با زنان ديگر وحشت داشت و مثل هر پيرمردي که زن جوان را در حباله آرد با او دائم ماجراها داشت.

«کيميا» که فاصله‌ي سني زيادي با او داشت ، وقتي از صحبت پيرمرد ملول مي‌شد ، با زنان همسايه به مسجد يا بازار مي‌رفت.

وقتي با اين زنان جوان به باغ يا مهماني مي‌رفت و احياناً دير به خانه بازمي‌گشت، «شمس» که قبل از ازدواج از همه‌ي عالم فراغتي داشت ، از تأخير و درنگ «کيميا» به‌شدت دغدغه‌ي خاطر مي‌يافت و در حق زن خشونت مي‌کرد.

در اين ميان مرگي ناگهاني، بعد از يک بيماري سه‌روزه و در دنبال مشاجره‌اي توفاني که بين زن و شوهر ، روي داد، به خانه‌ي وي راه يافت و «کيميا» را از وي گرفت.

«شمس» به‌شدت محزون و متأسف شد و آرام و قرار خود را از دست داد.

اين‌که مرگ محبوبه‌اش (شعبان 644) به‌دنبال يک کشمکش قهرآميز ، که از تأخير زن در بازگشت از باغ روي داده بود، اتفاق افتاد، وي را به‌شدت از خشونت و قهري که در حق او روا داشته بود، نادم و ناخرسند کرد.

زندگي زناشوئي آنها چه کوتاه بود! حتي به يک سال هم نکشيده‌ بود.

ادامه دارد :

ماجراي عاشق شدن شمس به كيميا خاتون ( و غيبت به يكباره شمس ) - 3
محمد صالحي
 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 8 اسفند 1394  ساعت 7:57 AM نظرات 0 | لينک مطلب

دکتر «عبد‌الحسين زرين‌کوب» در بخش «غيبت بي‌بازگشت» از كتاب « پله‌پله تا ملاقات خدا » كه در سال 1377 خورشيدي منتشر شده‌است ، در مورد «کيميا خاتون» چنين آورده ‌است
           
«در گذر شتاب‌آلود و پرهيجان اين سال‌ها بود که «گوهرخاتون» زوجه‌ي «مولانا» درگذشت ( ح640) و او چندي بعد خود را به «تجديد فراش» ناچار يافت.

«کراخاتون» قونوي که از شوهر سابق خود «شاه محمد»، فرزندي به نام «شمس‌الدين يحيي» نيز داشت، زوجه‌ي جديد «مولانا» بود که در اندک مدت توانست به خانه‌ي خاموشي‌زده‌ي خداوندگار، دوباره روشني و گرمي انس و محبت ببخشيد.

دختري هم که پرورده‌ي او بود، و ظاهراً او را نيز از شوهر سابق داشت در همين ايام با او به حرم «مولانا» وارد شد . و به‌زودي علاقه‌ي پسر کوچک «مولانا»، «علاء‌الدين محمد» را به خود جلب کرد.

اين دختر «کيميا خاتون» نام داشت و علاقه‌اي که «علاء‌الدين» به او پيدا کرد، معصومانه و ناشي از توافق در سن و در احوال روحي بود.

با آن‌که اين علاقه از هر شائبه‌اي منزه بود، در داخل خانواده و در بين زنان حرم تصور يک وصلت آينده را هم بين آنها ظاهراً القا کرد.

اما اشتغال «علاء‌الدين» به درس و هيبت و حرمت «مولانا» در خانه، مانع از آن شد که چيزي از اين مقوله در آن ايام به گوش وي برسد.

دل ‌مشغولي‌هاي «مولانا» در خارج از خانه، او را از آن‌چه در داخل خانه از اين‌گونه پچ‌و‌پچ‌هاي بيخ‌گوشي زنانه نقل مي‌شد، برکنار نگه‌مي‌داشت...» (دکتر زرين‌کوب، کتاب «پله‌پله تا ملاقات خدا» صفحه 100)

در اثناي اين احوال، مرد تبريزي به «کيميا خاتون» که پرورده‌ي حرم «مولانا» و هم‌مقيم حرمسراي وي بود علاقه پيدا کرد و معلوم شد اولياي حق هم ، از اسارت در دام عشق جسماني در امان نمي‌مانند.

«شمس» که همه‌ي عمر از هر دامي گريخته بود، به هيچ تعلقي سر فرود نياورده بود، حتي از توفان شور و هيجان روحاني «مولانا» خود را کنار گرفته بود، بالاخره به عشق اين دختر «جميله‌ي عفيفه» پايبند شد.

پيرمرد ، سال‌هاي شصت را پشت سر گذاشته بود، مدت‌ها در آفاق عالم گشته بود و هرگونه تجربه آموخته بود و تا اين هنگام فکر تأهل و انديشه‌ي ترک تجرد به خاطرش رسوخ نيافته بود.

تا اين هنگام در هر آن‌چه به تعلقات جهاني مربوط مي‌شد نداي دروني، او را از هرگونه پايبندي برحذر داشته بود.

ليکن کيست که گه‌گاه رهائي از خود را که هر تعلقي بدان گره مي‌خورد، در عشق که لازمه‌ي آن نفي خودي است، جستجو نکند؟

اما «کيميا» که «شمس» در داخل حرم «مولانا» با او برخورد کرده بود، سراسر وجود او را تسخير کرده بود و عشق او که «صنم گريزپاي» مولانا را در کمند آورده بود چنان شوري داشت که پيرمرد را حتي به فکر تأهل هم انداخته بود.

«کيميا خاتون» براي «شمس» که همه‌ي عمر، مجرد زيسته بود و اشتغال دايم به سير و سفر، او را از فکر تأهل دور نگه‌داشته بود، يک رؤياي زنده يا يک تجربه‌ي روحاني در سلوک کمال به‌نظر مي‌رسيد.

تجسم تجربه‌اي بود که جسم را هم در کنار روح ارضا مي‌کرد و فکر ازدواج با او ، در وي تا حدي نيز متابعت از سيره‌ي پيامبر بود و لاجرم مانع از سير در مراتب کمال روحاني به نظر نمي‌آمد.

اگر خود «شمس» به‌رغم آن بي‌تعلقي که در تمام عمر شيمه‌ي او بود انديشه‌ي اين تأهل را در سر نپرورده بود، در محيط خانه‌ي «مولانا» با وجود غلبه‌اي که او بر احوال «مولانا» داشت، هيچ‌کس نمي‌توانست او را بدين کار الزام يا حتي تشويق کند. اما وقتي پيشنهاد اين ازدواج در حرم «مولانا» مطرح گشت، بي‌درنگ مورد قبول گشت.

با اين حال انعکاس خبر، هم در داخل خانه ناخرسندي «علاء‌الدين محمد» را که گوشه‌ي چشمي به اين دختر داشت تحريک کرد و هم در خارج خانه، غيرت و ناخرسندي بلفضولان را که پيرمرد تبريزي به نظر آنها «کفو» دختر نمي‌آمد، برانگيخت.

اما «شمس» به صحبت «کيميا» خو کرده بود و اين بار خشم و تهديد مخالفان، ديگر او را به ترک «قونيه» وادار نمي‌کرد.
***
ادامه دارد :

محمد صالحي
 

ماجراي عاشق شدن شمس به كيميا خاتون ( و غيبت به يكباره شمس ) - 2



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 8 اسفند 1394  ساعت 7:50 AM نظرات 1 | لينک مطلب

رو گذر کن از این دیار پر از خلوت و سکوت و تنهایی ،

می توان رسید به آن محفلی که پر گشته از همرهان تنهایی !

 

اینجا نه یار بینی ، نه دلدار هست، که چیزی جز سراب نیست ،

باید هر آنچه هست رها کرد ، که تو آمدی و می روی به تنهایی !

 

اینجا خداست و آنجا خداست و  جز او چیزی نیست ،

او تمام گشته در تمام جهان و تو اویی به تنهایی !

 

گاهی نشستی ، گهی قدم زدی و گهی  پرواز کردی،

اما بدان که این راه نتوان رفت ، جز از درون خودت و به تنهایی !

 

محمد صالحی  27/11/94        



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 5 اسفند 1394  ساعت 7:42 AM نظرات 0 | لينک مطلب


  • تعداد صفحات :3
  •    
  • 1  
  • 2  
  • 3  
Powered By Rasekhoon.net