آيا امام حسين باغي ( شورشي ) بود ؟

اخيرا بعض دوستان اظهار نظر ميكنند كه :

کار امام حسین خلاف قوانین موضوعه آن زمان پیرامون خلافت اسلامی بوده و ایشان باغی میباشند . ( و حكم باغي در فقه ، اعدام است . )

در اين مختصر ، فرصتي براي پرداختن به مسئله و بررسي مستندات عدم بغي امام نيست ولي بطور اجمال ، به دلايل زير ، نهضت امام ، يك حركت اصلاحي و نجات خود و خانواده اش از تعرض حكومت بوده و به هيچوجه شورش ابتدايي عليه  حاكميت نبوده است :

 

رفتار امام در بررسی تاریخ ، نشانگر واقعیت های مهم زیر است :

 

  1. عدم بیعت با یزید بدلیل های :
  • فاسد بودن او به استناد همه تواريخ موجود
  • عدم انتخاب عمومی یزید به همان شيوه شورايي خلفا ( بلکه نصب معاويه و خلاف صلحنامه با امام حسن بود )

 

  1. حکومت قصد داشت امام را به بیعت وادار کند ، که امام برای نجات خود و خانواده اش ، چاره ای جز فرار از مدینه و پناه به مکه ، بعنوان حرم امن الهی نیافت .

و الا امام در مدت ۱۰ سال حکومت معاویه ، علیرغم اینکه بیعت نکرد ، در مدینه زندگی و حتی سخنرانیهای تربیتی - انتقادی خود را داشت .

 

  1. امام بیش از ۴ ماه از امنیت مکه بهره برد و به روال عادی زندگی خود پرداخت ، كه در اين مدت ، از آنجا که کوفیان با یزید بیعت نکرده بودند ، از ایشان دعوت به حضور در کوفه کردند .

ولي امام تا به دو مسئله زير مطمئن نشدند اجابت نكردند :

 

  • اینکه دعوت مردم کوفه واقعی است .
  • امنیت ایشان در مکه به خطر نیفتاده بود .

 

  1. با اقدام حكومت ، به ترور امام در مکه ، ایشان راهی جز فرار بسوی کوفه نیافت .

 

  1. امام در ورودی کوفه ، به دو دلیل زیر مطمئن شد که ورود سالم و راحت به کوفه امکان پذیر نيست :

 

  • استفاده از حمایت مردم کوفه ، ديگر قابل تکیه نیست .
  • ابن زیاد جز اسارت امام ، به راه دیگری رضایت نمی دهد .

بنابر این تصمیم به بازگشت گرفتند و حداقل در ۵ بار  از حر و عمرسعد ، درخواست جدی برای بازگشت نمود ولی مورد پذيرش واقع نشد . ( حتی روز عاشورا )

 

  1. امام در مذاکراتش روز ۸ محرم با عمر سعد ، که به درخواست خود امام نیز بود ( توجه شود ) ،

حتی خواستار رفتن به شام میشود که با یزید ، موضوعشان را حل کنند . ( و امام ، یزید و جایگاه او را قابل اطمینانتر از ابن زیاد می دانست برای مذاکره صلح و .. )

ولی متاسفانه ابن زیاد ، بدلیل خود محوری و خود برتر پنداریش حتی نسبت به یزید ، درخواست امام را نپذیرفت .

 

  1. اگر شبهه ايجاد شود كه چرا امام ، در روز عاشورا ، امان نامه قیس را نپذیرفت به دو دلیل زیر بود :

 

  • هیچ مکتوبی در اين مورد از طرف ابن زیاد نبود .
  • ابن زیاد ، امان نامه محمد برادر قیس برای مسلم را به این بهانه که من نداده بودم ، زیر پا گذاشت و دستور قتلش را داد .

 

با توجه به موارد فوق ، آیا امام یک قیامگر ضد حکومت بوده که به باغی تعبیر شود ؟

یا یک اصلاح طلب که از طرف حکومت مورد تعرض و حمله قرار گرفته است ؟

مطلب كاملتر در آدرس زير :

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 1

محمد صالحي – 13/7/95

 

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 13 مهر 1395  ساعت 8:15 AM نظرات 0 | لينک مطلب

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) – 4

چون مردم کوفه در عراق از مرگ معاویه و امتناع امام حسین (ع) از بیعت با یزید اطلاع یافتند ، نامه های فراواني در پشتیبانی از امام امضاء کرده و حضرتش را به کوفه فراخواندند   .

       از جمله نامه زير مي خوانيم :

        " عجل القدوم يابن رسول الله فان لك بالكوفة مائة الف سيف فلاتتاخر ." 14

      " اي فرزند رسول خدا ، در اقدام براي رسيدن به كوفه و ( در دست گرفتن حكومت ) عجله كن كه 100.000 نفر آماده رزمند . "

  • امام براي روشن كردن ذهن كوفيان از هدف خود چنين نوشتند :

" فقد علمتم انّ رسول اللّه ـ (ص) ـ قد قال في حياته : من رأي سلطاناً جائراً مستحلاّ لحرم اللّه ناكِثاً لعهداللّه مخالفاً لسنة رسول اللّه يعمل في عباداللّه بالاثم و العدوان ثم لم يغيّر بقول و لا فعل كان حقيقاً علي اللّه اَنْ يدخله مدخله و قد علمتم ان هؤلاء القوم قد لزموا طاعة الشيطان و تولّوا عن طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفيي ء و اَحَلّوا حرام اللّه و حرموا حلاله و انّي احق بهذا الامر لقرابتي من رسول اللّه ـ (ص ) ـ."15

«شما مي دانيد كه پيامبر خدا در زمان حيات خود فرمود: هر كس سلطان بدكاري را ببيند كه حرام خدا را حلال مي كند ، عهد خدا را مي شكند ، مخالف سنت رسول خدا عمل كرده به گناه و دشمني در ميان آنان رفتار مي كند ، آن گاه با گفتار و كردار خود با آن سلطان به مخالفت برنخيزد خداوند او را نيز به همان جايي داخل مي سازد كه آن سلطان ستمگر را داخل مي سازد ـ يعني جهنم ـ و شما آگاهيد كه اين قوم ـ بني اميه ـ پيروي از شيطان را برگزيدند و از اطاعت خدا روي برتافتند ، فساد و تباهي را آشكار و حدود الهي را تعطيل نمودند و فيي ء را به تصرف خود درآوردند ، حرام خدا را حلال و حلالش را حرام نمودند و حال آنكه من به اين امر ـ سرپرستي و حكومت بر مردم و جانشيني پيامبر (ص) ـ سزاوارترم ؛ به دليل جايگاهم نسبت به رسول خدا ـ (ص) ـ.»

و امام  پس از اصرار كوفيان براي اطمينان از خواست عمومي آنها ، مسلم ابن عقيل را در 15 رمضان بسوي كوفه فرستاد ؛

       و به آنها نوشت :

" و قد بعثت اليكم ... ثقتى من اهل بيتى و امرته ان يكتب الى .... رايكم فان كتب الى انه قد اجمع راى ملاكم و ذوى الفضل ....منكم على مثل ما قدمت على به رسلكم و قرات فى كتبكم اقدم عليكم و شيكا ان شاءالله...; " 16

      " اينك ... شخص مورد اعتماد از خانواده خود را به سوى شما گسيل داشتم و به او دستور دادم كه مرا از وضعيت ..و راى شما مطلع گرداند ، پس اگر براى من بنويسد كه ، نظر بزرگان ... شما بر همان چيزى استقرار يافته كه فرستادگان شما به اطلاع من رساندند و در نامه هايتان خواندم ، به سرعت‏ به سوى شما خواهم آمد ان شاءالله . "

مسلم به روز پنجم شوال وارد کوفه شد . چون خبر ورودش انتشار یافت 12000 نفر و بقولی 18000 نفر با او بیعت کردند .

به همين دليل مسلم مطلب را به امام گزارش داد و از آن حضرت خواست به کوفه بیاید . ( 37 روز پس از ورود به کوفه )

       " عجل الاقبال حین یاتیک کتابی فان الناس کلهم معک  " 17

      " نیروهای مردمی کوفه با شما هستند ، پس با رسیدن نامه من با تعجیل ، به کوفه حرکت کنید . "

امام با دیدن نامه مسلم ، نامه ای به بزرگان بصره نوشته و آز آنها دعوت به همکاری کرد و سپس 8 ذی الحجه ( 2 روز قبل از عید قربان و یکروز قبل از شهادت مسلم ) راه افتاد .

       نامه امام به اهالي بصره :

       " و انا اَدعوكم الي كتاب اللّه و سنّة نبيه ـ (ص) ـ فان السّنة قد اميتت و ان البدعة قد احييت و ان تسمعوا قولي و تطيعوا امري أهدكم الي سبيل الرشاد. " 18

       " من شما را به سوي كتاب خدا و سنت پيامبرش فرا مي خوانم، ـ به راستي كه در اين زمان ـ سنت رسول خدا از بين رفته و بدعت جاي آن را گرفته است . بنابراين اگر سخنانم را شنوا باشيد و فرمانم را اطاعت كنيد شما را به سوي راه رشد و سعادت هدايت و راهنمايي مي كنم. "

تحقيق : محمد صالحی – 16/ 9 / 89 – مصادف با اول محرم 

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 

ادامه دارد :

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 5

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 1



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 13 مهر 1395  ساعت 8:12 AM نظرات 0 | لينک مطلب

حزن و اندوه هدفمند براى عاشورا

زمانی که انسان برای مساله ای که قرن ها از آن گذشته است، غمگین می شود لازم است که این غم و اندوه توجیه شده باشد تا انسان در زندگی خود از آن بهره مند شود.

چه معنی دارد که بر مصیبتی بگرییم که در تاریخ بر انسان هایی که انها را به جهت عقیده، ایمان و ولایت دوست داریم، گذشته است، در حالی که در بسیاری از لحظات زندگی گرفتار مصائب و دردهایی شده ایم که دردناک تر از مصیبت کربلا و رنج های آن بوده است.

قساوت و وحشی گری امروز دامن گیر مردمی است که ما بر اساس عقیده، ولایت و انسانیت با آنان مرتبط هستیم، ولی ما در برابر این حرکت های مصیبت بار اعتنايى نمى كنيم.

این بدان معناست که اندوه و حزن ما بر امام حسین(ع) اندوهی انسانی، مکتبی و دینی نیست؛ بلکه حزنی احساساتی و بی روح است که نمی تواند در حادثه ای که از هر جهت شبیه حادثه کربلا باشد، اندوهى ایجاد کند.

پس ناگزیر هستیم این غم و اندوه را به صورت دقیق برای خودمان تفسیر و بازبينى کنیم و به اين نتيجه برسيم كه حزن ما در مصیبت كربلا نبايد حزنی شخصی و فردی باشد؛ بلکه بايد اندوهی بوده که به تمام مصیبت ها و وضعیت های رنج آور در جوامع انسانی و اسلامی رویکرد دارد...

 

سيره اهل بيت(ع)، ص٣٨٨

 علامه فضل الله

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در دوشنبه 12 مهر 1395  ساعت 7:59 AM نظرات 0 | لينک مطلب

      مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 3

 

  4-2- در زمان خلافت يزيد

از اين قسمت تاريخ به بعد ، زندگي سياسي امام ، وارد يك مبارزه تمام عيار با رعايت تمام اصول منطقي " هدف گذاري " و " خواست مردمي " مي شود ، كه در 4 مرحله زير شكل مي گيرذ :

مرحله اول : کوشش برای نپذیرفتن بیعت تحمیلی یزید و از طرف دیگر تحقیق درباره امکان تشکیل حکومت در کوفه .

(  از 28 رجب سال 60 هجری تا 8 ذی الحجه ، یعنی 4 ماه و 10 روز )

پس از مرگ معاويه در سال 60 هجري ، يزيد به خلافت نشست ، و در اولين اقدام براي مستحكم كردن پايه هاي حكومت خود ، دستور صريح براي گرفتن بيعت از همه مخالفين به نام از جمله امام حسين ( ع ) داد .

        آنجا كه در تاريخ داريم :

        یزید با ارسال نامه ای به حاکم مدینه وليد بن عتبه نوشت :

       " اذا اتاك كتابي هذا فأحضر الحسين بن علي و عبداللّه بن الزبير فخذهما بالبيعة فإن امتنعا فاضرب اعناقهما و ابعث اليّ برؤوسهما ."  11

     " هنگامي كه نامه ام به دستت رسيد حسين بن علي و عبداللّه بن زبير را حاضر كن و از آن دو بيعت بگير ، پس اگر از بيعت نمودن خودداري كردند گردنهاي آنان را بزن و سرهايشان را براي من بفرست. "

تذكر : البته در اكثر تواريخ از جمله طبري  ، سخن از زدن گردن نيست .

وليكن امام بدليل اين كه يزيد را شخصي فاسد كه لياقت خلافت را ندارد و بيعت با او را تاييد حكومت نامشروع او مي دانست ، از بيعت با او سرباز زد ، و اولين قدم رسمي را براي اعلام مخالفت خود ، در حضور حكمران مدينه با اين بهانه كه بيعت مخفي و بدون حضور مردم ارزشي ندارد ، برداشت  :

آنجا كه حضرتش در اولين اظهار نظر خود در خانه وليد ، مسئله  بيعت خواستن يزيد را پيش كشيد و چنين فرمود :

وأما البيعة فإن مثلي لا يبايع سرًا ، ولا أراك ترضى مني إلا بإظهارها على رءوس الناس ، فإذا خرجت إليهم فدعوتهم إلى البيعة دعوتنا فكان أمرنا واحدًا . 12

تو هرگز به بيعت پنهانى راضى و قانع نخواهى بود مگر آشکارا در حضور مردم باشد ، بنابراين هنگامى كه صبح شد تو مردم و ما را به همراه آنان برای بیعت فراخواندی کار ما یکی خواهد بود .

و پس از يكسري قيل و قال با مروان ، از دار الاماره خارج شدند .

امام حسین (ع) چون اوضاع مدینه را واژگونه یافت ، درنگ در آن شهر مقدس را جایز ندانست و در روز یکشنبه دو روز مانده به آخر رجب از سال 60 هجری به اتفاق اهل بیت و یاران خود راهی مکه شده و حركت ارشادي خود را شروع و هدفش را چنين بيان كرد .

هدف امام از حركت سياسي خود :

  • در وصیتی به برادرش محمد بن حنفیه چنین بیان فرمود :

       " بسم الله الله الرحمن الرحيم ، هذا ما اوصى به الحسين بن على الى اخيه محمد بن الحنفية ، ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله جاء بالحق من عنده و ان الجنة حق و النار حق و الساعة آتية لا ريب فيها و ان الله يبعث من فى القبور .  و انى لم اخرج اسرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ( ص) اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيرة جدى و ابى على بن ابى‏طالب . فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم  و هو خير الحاكمين و هذه وصيتى اليك يا اخى و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب . " 13

      " به نام خدا ، اين وصيت حسين به برادرش محمد حنفيه است ؛ حسين به يگانگي خدا و رسالت محمد (ص ) و حقانيت پيام او و بهشت و جهنم و قيامت شهادت مي دهد . حقیقت آنکه من از روی سرمستی و گردنکشی و فساد و ظلم خارج نشده ام و جز این نیست که خارج شدم برای اصلاح در امت جدم (ص) . اراده دارم امربه معروف و نهی از منکر کنم و مطابق سیرت جدم و پدرم علی بن ابیطالب (ع) رفتار کنم . پس هر كس به من بخاطر حقانيتم رو كند ، مانند آنست كه بخدا رو كرده است و كسي كه مرا نپذيرد ، صبر خواهم كرد تا خداوند چه پيش آورد . اين وصيت من است و توفيق هم از خداست ، بر او توكل كرده و از او امداد مي جويم . "

تحقيق : محمد صالحی – 16/ 9 / 89 – مصادف با اول محرم 

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 

ادامه دارد :

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) – 4

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 1



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در دوشنبه 12 مهر 1395  ساعت 7:54 AM نظرات 0 | لينک مطلب

شب است و پائیز است و

برگهای زردی که زیر سوسوی ستارگان ،

به چشمهایم خیره شده اند .

 

هر گام که برمی دارم ،

صدای غم آلوده ی شان ، به گوشم میرسد :

 

کای مسافر ؛

به کجا چنین شتابان ؟

 

دمی درنگ کن و مرا سرنوشت خود بدان .

 

من ،

نه این برگ زرد بودم ، که اکنون زیر پای تو افتاده است بی رمق .

 

که روزگارانی ،

به اوج شاخه های درختان ،

نشسته بودم و مسافران چون تو را می نگریستم ، که چه پرشتاب ، بسوی دور دستها می دوند .

 

و بارها و بارها ، همانها را دیدم که گویی فقط دویده بودند و بجایی نرسیده بودند ،

و دوباره در تلاش برای دویدن و دویدن !

 

و چه تعداد آنها که از دویدن باز ماندند و به جایی که خواستند نرسیدند و عاقبت چهره در خاک کشیدند !

 

و من اما ،

خوشحال بودم ،

که چه سبزم و شاداب ، و شاخه های درخت چه تکیه گاه امن و راحت منند !

 

و لیکن !

دیر نپائید که من نیز ، به پائین غلتیدم و اکنون ،

زیر پای چون تویی شاکی ،

که مرا مراقب باش .!

 

آری مسافر :

 

مرا سرنوشت خود بدان !

کمی از دویدن بایست ؛

گامهایت آهسته تر کن ؛

 

و از آنچه هست لذت ببر .

 

که آیا امروز ،

همان آرزوی دیروز تو نیست ؟

 

و کان الانسان عجولا - اسرا ۱۱۱

و انسان ( گویی ) همواره عجول و در شتاب است .

 

فاین تذهبون - تکویر ۲۶

به کجا چنین شتابان ؟

 

محمد صالحی - شب  ۷/۷/۹۵

http://mahsan.rasekhoonblog.com/



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 11 مهر 1395  ساعت 12:50 PM نظرات 0 | لينک مطلب

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 2

 

و دليل ايشان براي عدم مخالفت با معاويه ، عدم تغييرات مسلم و مشخص در اجراي مفاد صلحنامه ، توسط معاويه بود .

آنجا كه در اولين مكاتبات بين كوفيان و جواب امام پس از شهادت برادرش ( در زمان معاويه ) ، مي بينيم :

نامه كوفيان ، پس از شهادت امام حسن ( ع ) :

         "  اما بعد ، فان من قبلنا من شيعتك متطلقة انفسهم اليك لا يعدلون بك احدا و قد كانوا عرفوا راى الحسن اخيك فى دفع الحرب و عرفوك باللين لاوليائك و الغلظة على اعدائك و الشدة فى امر الله ، فان كنت تحب ان تطلب هذا الامر فاقدم علينا فقد وطنا انفسنا على الموت معك ." 7

         " اما بعد شيعيان شما كه اين جايند مشتاق شمايند و جانهايشان هواى تو دارد و هيچكس را با تو برابر و همسنگ نمى‏دانند و همگى به صحت و صوابديد راى برادرت در تاخير جنگ پى بردند و مى‏دانند كه شما نسبت به دوستان مهربان و ملايم و نسبت به دشمنان خشن و سخت‏گيرى اگر دوست دارى كه خلافت را در دست گيرى پيش ما بيا كه ما جان خود را براى فداكارى تا حد مرگ آماده كرده‏ايم.  "

  جواب امام ( ع ) به نامه فوق :

       " اما اخى فارجو ان يكون الله وفقه و سدده فيما ياتى و اما انا فليس راى اليوم ذاك فالصقوا رحمكم الله بالارض و اكمنوا فى البيوت و احترسوا من الظنة مادام معاوية حيا فان يحدث الله به حدثا و انا حى كتبت اليكم برايى‏ " . 8

       " اميدوارم كه برادرم در آنچه كرد خداوندش موفق و استوار مى‏داشت ، اما من امروز چنين انديشه‏اى ندارم ، خدايتان رحمت فرمايد . بر زمين بچسبيد و در خانه‏ها كمين كنيد و تا هنگامى كه معاويه زنده است از اينكه مورد بدگمانى قرار بگيريد پرهيز كنيد . اگر خداوند براى او چيزى پيش آورد و من زنده بودم انديشه خود را براى شما خواهم نوشت و السلام ."

 از طرف ديگر امام حسن ـ (ع) ـ كه رسماً خليفه مسلمانان بود و تمام اختيارات و لوازم يك خليفه را نيز دارا بود ، پس از آن اتفاقات ، به صلحنامه با معاويه تن داد . ولي ، در مقابل ، امام حسين ـ (ع) ـ تنها به عنوان يك شهروند مطرح بوده و هيچ مسئوليت اجرايي بر عهده نداشت ، كه بخواهد اقدام رسمي سازمان يافته انجام دهد .
اين 9 سال در دوره خلافت معاويه با كمترين مشكل ادامه يافت ، تا آن كه معاويه در اواخر عمر خود و احساس خطر مرگ ، دست به اقدامي خلاف مفاد صلحنامه زد .

آنجا كه در صلحنامه داريم :

" و ليس لمعاويه بن أبي سفيان أن يعهد لأحد من بعد عهدا ، بل يكون الأمر من بعده شوري بين المسلمين  . " 9

" و معاويه حق ندارد براي بعد از خود ، هيچ كس را به وليعهدي نصب كند ، بلكه كار خلافت را به شورا گذارد تا مسلمانان كسي را كه صلاح دانند ، نصب كنند . "

معاويه در سال 59 هجری تصمیم گرفت پسرش یزید را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کند و برای اطمینان از وقوع چنین امری بر آن شد که در زمان حیات خود از مردم برای او بیعت بگیرد  .معاویه خود نخستین کسی شد که با پسرش یزید دست بیعت داد .

ولي مخالفين زيادي همچون  حسین بن علی و عبدالله زبير و ... از جمله اشخاصی بودند که با یزید دست بیعت ندادند .

      آنجا كه امام پس از اين انتخاب مي فرمايند :

    " انا لله و انا اليه راجعون و على الاسلام السلام اذا بليت الامة براع مثل يزيد.10

    " آن گاه كه افرادى چون يزيد بر مسند حكومت اسلامى بنشيند , بايد فاتحه اسلام را خواند. "

البته ، بر اساس مكاتبات بين امام و كوفيان و سخنراني هاي ايشان در ايام محرم ، قبل از شهادت ، مشخص مي شود كه ايشان ، خلافت معاويه و تبعا يزيد را صالح نمي دانسته ، ولي اقدام به مخالفت رسمي و سازمان يافته را ، مقيد به خواست عمومي و اقبال مردمي ، مي دانسته است .

و معاويه نيز از اين مشي سياسي امام مطلع بوده ، بدين دليل اقدام جدي و برخورد تهاجمي با عدم بيعت ايشان نكرده و حتي از يزيد نيز مي خواهد كه امام را تحت فشار قرار ندهد .

تحقيق : محمد صالحی – 16/ 9 / 89 – مصادف با اول محرم 

http://mahsan.rasekhoonblog.com

ادامه دارد

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 3

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 1



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 11 مهر 1395  ساعت 8:17 AM نظرات 0 | لينک مطلب

اگر کسي مي خواهد بداند که در مسير خودسازي قرار گرفته يا نه، بايد ببيند که نسبت به اطرافيانش بدگمان است يا نه؟!

اگر بدگمان بود , بداند که درسیرانسانی نیست

 

🔸اوّلين پله اي که انسان را در مسير خودسازي قرار مي دهد، خوش بيني است

از همين اکنون خود را بسنجيم اگر بدبینی داریم تصميم بگيريم در اوّلين پلّه خودسازي قدم گرفته و خوش بين باشيم.

هرکجا دیدیم سوءظن پیداکرده ایم خلاف آن را درنظربگیریم .

 

___________________

#شرح_مراتب_طهارت

استادصمدی آملی حفظه الله

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 10 مهر 1395  ساعت 3:52 PM نظرات 0 | لينک مطلب

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع )

  1. اجمالي بر مراحل زندگي
  • محل تولد : شهر مدینه
  • تاريخ تولد : روز سوم شعبان سال چهارم بعد از هجرت 1 یا به نقلي پنجم شعبان سال چهارم هجرت 2
  • والدين : امام علي ( ع ) و حضرت فاطمه ( س )
  • محل شهادت : كربلا
  • تاريخ شهادت : 10 محرم – سال 61 هجري
  • مدت عمر : 57 سال
  1. اجمالي بر قبل از امامت
  • هم عصر نبوت رسول اكرم ( ص ) : کمتر از هفت سال
  • هم عصر امامت امام علي ( ع ) : سی سال
  • هم عصر امامت امام حسن ( ع ) : ده سال 
  1. اجمالي بر دوره امامت
  • هم عصر خلافت معاويه : كمتر از 10 سال ( حدود 9 سال و نيم )
  • هم عصر خلافت يزيد : كمتر از 1 سال ( سال آخر عمر – حدود 6 ماه )
  1. اتفاقات دوران امامت

4-1- در زمان خلافت معاويه :

از آنجا كه امام حسن ( ع ) ، پس از عقب نشيني يارانش از جنگ با معاويه و عدم اطاعت از حضرت ايشان و حتي اقدامات تروريستي بعضي از فرماندهان لشگر ايشان ، براي ترور امام حسن ( ع ) ( با مديريت و راهبري معاويه ) ، به اين نتيجه رسيدند كه :

  • معاويه در شرايط مسلط  سياسي و نظامي قرار دارد .
  • حاكميت سياسي حضرت ايشان ، از اقبال عملي عمومي و پشتوانه كافي نظامي از طرف مردم برخوردار نيست ؛
  •  و از طرف ديگر حضرت ايشان معتقد بودند كه لازمه استقرار و بقاي يك حكومت ، به پذيرش اكثريت جامعه منوط مي باشد ؛ همانطور كه در بيان علت پذيرش ولايت امر بعد از امام علي (ع) ، توسط خود ، به آن اشاره مي فرمايند :

       آنجا كه حضرتش چنين مي فرمايند :

      " ولاني المسلمون الامر بعده " 3

      " مسلمانان امر حكومت را بعد از علي به من واگذار كردند . "

لذا ، ادامه خلافت را ، مساوي با به خطر افتادن امنيت جامعه و كيان اسلامي دانسته ؛ و تصميم گرفتند با معاويه مصالحه كرده و خلافت را به او واگذارند . ( بشرط اينكه معاويه بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر ( ص )  و خلفاي صالح قبلي عمل نمايد . )

آنجا كه در صلحنامه داريم :

             " هذا ما صالح عليه الحسن بن علي بن أبي طالب ، معاوية بن أبي سفيان ؛ صالحه على أن يسلّم إليه ولاية أمر المسلمين ، على أن يعمل فيهم بكتاب اللّه وسنّة رسوله(ص )  و سيره الخلفاء الصالحين  " 4

اين مصالحه اي است كه ميان حسن بن علي بن ابي طالب(ع) و معاويه بن ابي سفيان برقرار مي شود . بر آن قرار ، با او صلح مي كند و امر خلافت را به او مي گذارد ، بشرطي كه بر اساس كتاب خدا و سنت رسول الله ( ص )  و خلفاي صالح  عمل نمايد . "

و به همين دليل نيز ، امام حسين ( ع ) پس از شهادت برادر بزرگوارشان ، بر مفاد قرارداد پايبند بوده و اقدامي براي لغو آن ننمودند .

آنجا كه در تاريخ داريم :

معاويه نامه‏اى براى امام (ع) نوشت و لزوم پاى‏بندى به صلح‏نامه را به ايشان يادآورى كرد و ضمنا تهديد نمود كه اگر عليه من كيد نمايى من هم با تو كيد خواهم كرد. 5

           امام حسين (ع) در پاسخ معاويه فرمود :

          " ما اريد حربك و لا الخلاف عليك;  " 6

         " من اراده جنگ و مخالفت‏ با تو را ندارم."

تحقيق : محمد صالحی – 16/ 9 / 89 – مصادف با اول محرم 

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 

ادامه دارد

مروري بر زندگي سياسي امام حسين ( ع ) - 2



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 10 مهر 1395  ساعت 9:39 AM نظرات 0 | لينک مطلب

جلال الدين رومی يكي از بزرگترين مرشدان صوفی است.

او تنها صوفی است كه صوفيان او را مولانا خوانده اند . مولانا یعنی مرشد عزيز ما.

 

من چند نفر را خيلي دوست دارم؛ مولانا جلال الدين رومي یکی از آنهاست.

و دليلي كه دوستش دارم اين است كه او زندگي را نفی نمی كرد؛ بلكه آن را تاييد می كرد.

و مراقبه ای كه او  پايه گذاری كرد و براي هفتصد سال در ميان جمعی از صوفيان ادامه دارد ، نوعی رقص است.

پيروان او را صوفيان سماع كننده مي خوانند.

 

كودكان دوست دارند به دور خود بچرخند ، هيچكس نپرسيد كه چرا در تمام دنيا ، بدون در نظر گرفتن نژاد و مليت و مذهب ، تمام كودكان عاشق چرخيدن بدور خود هستند.

جلال الدين رومي با ديدن اينكه كودكان بدور خود می چرخند ، فكر كرد بايد چیزی وجود داشته باشد كه كودكان احساس مي كنند ؛ ولی نمی توانند بيان كنند و شايد آگاه نباشند كه آن چيست.

پس خودش چرخيدن را آزمايش كرد.

و شگفت زده بود كه اگر به چرخش ادامه بدهی ، لحظه ای فرا خواهد رسيد كه مركز وجودت ايستا و ساكن باقی می ماند و تمام بدن، ذهن ، مغز و همه چيز در چرخش است.

و آن مركز ، در چرخش نيست ، تو هستی مركز گردباد .

سماع تقربيا مانند گردباد است ، ولی در مركز گردباد نقطه ای را خواهي يافت كه ابداً حركت نمي كند .

 

زماني جلال الدين دريافت كه می توان آن مركز وجود را كه ثابت است پيدا كرد ، بمدت سی و شش ساعت بی وقفه چرخيد، جمعيت بزرگي گرد آمده بودند.

جمعيت تغيير می كرد مردم ميرفتند و دوباره باز می گشتن ، پس از ٣٦ساعت او روی زمين افتاد و مردم خنده ای بلند را شنيدند.

جلال الدين بلند شد می خنديد و گفت :

من در اين ٣٦ساعت ذره ای حركت نكردم ، اينك من برای جستن خداوند نبايد به ( جايي ) بروم ، من او را يافتم .

در مركز ثابت خودم : " او آنجاست "

 #اشو

#روح_عصيانگر

اينما تولوا فثم وجه الله – به هر طرف رو كني ، همانجا خدا جلوه گر است . بقره 115

نفخت فيه من روحي – حقيقت وجود تو از همان وجود منست . سوره ص آيه 72

من عرف نفسه فقد عرف ربه – اگر به حقيقت وجودي خودت آگاه شدي ، خدا را يافته اي . حديث قدسي

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 7 مهر 1395  ساعت 12:53 PM نظرات 0 | لينک مطلب

      قرائت مولا‌نا از جهان 

  ● نويسنده: محمد - مجتهد شبستري 

 جلا‌ل‌الدين رومي در مثنوي معنوي جهان را قرائت مي‌كند ، قرائتي داستاني عرفاني .

مثنوي وي بيش از هر چيز يك <خواندن> است ، خواندن جهان (كه شامل انسان هم هست) به مثابه پديدارهايي كه معناي نهايي همه آنها <خدا> است.

سبك اين خواندن <حكايت> است و او يك حكايت‌كننده .

او از آنچه بر جهان گذشته و مي‌گذرد و به صورت پديدارها آشكار مي‌شود حكايت مي‌كند.

آموزه‌هاي عرفاني او در مثنوي معنوي نمي‌گويند كه ماهيت جهان چيست ؛ اين آموزه‌ها بيش از هر چيز نشان مي‌دهند كه جهان مجموعه‌اي از اتفاقات و حوادث است كه نسبت‌هايي با هم دارند.

مولا‌نا اين اتفاقات و حوادث و نسبت‌ها را حكايت مي‌كند .

شورمندي ملموس و بسيار اثرگذار كه در حكايت وي ديده مي‌شود نشان مي‌دهد كه اين انسان با تمام وجودش با اين اتفاقات و حوادث درگير شده است.

اين درگيري طوفان‌ساز و اتفاقات و حوادث ، با هم نسبت مي‌يابند و معنادار مي‌شوند و مولا‌نا با اين معنادهي ، اين اتفاقات و حوادث را جاودانه مي‌كند و آنها را از تطاول زمانه مصون مي‌سازد ، چون محتواي حكايت و روايت خود را در بيرون از زمان و مكان مي‌نشاند.

مي‌توانيم بگوييم عرفان رومي در مثنوي يك عرفان حكايتي- روايتي- داستاني است.

براي روشن‌تر شدن اين نظر چند نكته را به اختصار توضيح مي‌دهم: ‌

  1. مولا‌نا جهان را مي‌خواند .

او در موارد نادري از مثنوي معنوي ، مي‌گويد همه پديده‌هاي جهان ، صورتهايي‌اند كه معاني‌اي دارند. معنا با معناكننده و معنادادن معنا پيدا مي‌كند و محقق مي‌شود و معنادادن همان <خواندن( >قرائت) است.

اگر مولا‌نا جهان را نمي‌خواند ، نمي‌توانست بگويد جهان معنا دارد.

‌ابيات زيادي در مثنوي ، جهان را <صورت‌هاي معنادار> معرفي مي‌كند. ‌

  1. سبك اين خواندن حكايت است.

حكايت ، گفتن از چيزي يا كسي است و نه گفتن درباره چيزي يا كسي .

گفتن از >...< در پي نسبتي مي‌آيد كه با آن چيز يا كس پيدا مي‌شود . بدون اين نسبت گفتن از>..< شكل نمي‌گيرد .

با برقراري اين نسبت ، همه چيز به اين نسبت و صاحب نسبت برمي‌گردد و بدين طريق ، گفتن از <هميشه زنده و جاندار> است و نسبتي از گونه نسبت <من و او> و <من و تو> است و نه من و آن .

حقيقت گفتن از>..< يك حقيقت وجودي ‌Existental است . مولا‌نا در اولين بيت از مثنوي معنوي كار خود را <حكايت> مي‌نامد. ‌ بشنو از ني چون حكايت مي‌كند ‌ ، و از جدايي‌ها شكايت مي‌كند ‌ .

وي در ابيات مختلف پس از اينكه همه آنچه را كه گفته حكايت‌ها مي‌نامد ، در ابيات بعد هشيارانه محتواي اين حكايت‌ها را از ظرف زمان بيرون مي‌برد و اعلا‌م مي‌كند اين حكايت‌ها جاودانه‌اند و نسبيت زماني آنها را نابود نمي‌سازد .

براي اينكه روشن شود چگونه تقريبا تمام مثنوي‌معنوي را مي‌توان حكايت دانست توجه به دو نكته مهم ضرورت دارد.

يكي اينكه تقريبا تمام قطعه‌هاي ابيات مثنوي با يك داستان شروع مي‌شود.

دوم اينكه تقريبا همه حقيقت‌هاي عرفاني كه پس از اين داستان‌ها مي‌آيد به صورت اتفاقات و حوادث، نشدن‌ها و نسبت‌هاي آنها با يكديگر بيان مي‌شود و اينگونه همه آنها در روند شكل‌گيري يك < داستان جهاني > معنا و جنب وجوش پيدا مي‌كند و همه جهان يك <داستان> و در عين‌حال يك <تحقق ازلي و ابدي> دريافت مي‌شود .

در همه ابيات ذكر شده ( در مثنوي )  ... مولا‌نا ، مخاطب را با صحنه‌هاي شگفت‌انگيزي از حوادث و شدن‌ها و روندهاي نسبت‌دار مواجه مي‌سازد كه آنها حقايق عرفاني او هستند. ‌

پس مي‌توان گفت كه مولا‌نا آموزه‌هاي خود را با داستان آغاز مي‌كند و نخست فضايي داستاني مي‌سازد ، نه براي اين است كه فضا را براي تفهيم حقايق عرفاني آماده كند، بلكه براي اين است كه حقايق عرفاني او خود از نسخ داستان‌پردازي ، حكايت و روايت است.

او اين حكايتگري را از داستان‌هاي عامه فهم آغاز مي‌كند و سپس مخاطب را با داستان‌هاي عرفاني خودش آشنا مي‌كند.

اگر اين نگاه به مثنوي معنوي مولا‌نا را بپذيريم مي‌توان گفت مولا‌نا در مثنوي معنوي يك <حكايتگر خدا> است و عرفان او عرفاني داستاني است.

تذكر : متن فوق در سايت استاد شبستري با ابيات مختلف ارائه شده است .

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 

 

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 7 مهر 1395  ساعت 11:24 AM نظرات 0 | لينک مطلب

عرفان در سلوک مولانا و تفاوت با حافظ و غزالی

برگرفته از کتاب قمار عاشقانه 1

مقدمه :

همه می دانیم که مولوی پس از رویا رویی با شمس تبریزی " مولوی " شد و هر چه بعدا پیش آمده ، در این ملاقات فوق العاده استثنائی ، عجیب ، و بی نظیر ریشه داشته است .

 شاید به بیان ساده و مجمل بتوانیم بگوئیم که مولوی تا پیش از ملاقات با شمس ، یک " غزالی " بود . اما ملاقات او با شمس تبریزی یک ملاقات بسیار استثنائی بود و ما فقط از لابلای اشارات مجمل و مبهم مولوی می توانیم درباره آن واقعه که تحولی عظیم در شخصیت وی پدید آورد ، اطلاعاتی مختصر بدست آوریم .

مولوی از این تحول شخصیت اگر سخن مستقیمی گفته باشد ، همین است که شمس گوهری به نام " عاشقی " را به او هدیه کرد و پس از آن بود که وی با شخصیت عاشق و طراوت آفرین و تازه ای که یافت آن آثار جاودان را پدید آورد .

چیزی که در آثار مولوی موج می زند ، نو بودن سخنان اوست . شما هیچ گاه از ورود در آثار مولوی ملول نمی شوید . ... سخنانش هیچ گاه کهنگی و ملال انگیزی سخن دیگران را پیدا نمی کند . کتاب او را بارها و بارها می توان خواند و هر بار بهره های تازه برد و آب لطف تازه ای بر سر و روی روان خود زد .....

به همین دلیل وقتی شما آثار او را می خوانید ، احساس می کنید وارد فضاهای تازه ای شده اید و حقیقتا عید شدن 2 را در خود تجربه می کنید .

شاید در تمام " مثنوی " کمتر از چهار یا پنج مورد وجود داشته باشد که مولوی بگوید ما در گذشته چنین گفتیم . این شخص اصلا در بند گذشته نبود ، یعنی هر روز نو می شد .

آدمیان طراوت خود را از دست می دهند زیرا در گذشته متوقف می شوند . اما کسی که از زمان ، یا به تعبیر خود آن بزرگوار از " ساعت " رهایی یافته ، عید شدن را به مثابه امری جاری و طبیعی و نه استثنائی در خویشتن تجربه می کند :

جمله تلوین ها ز ساعت خواسته است                    رست از تلوین ، که از ساعت برست

چون ز ساعت ، ساعتی بیرون شوی                     چون نماند ، محرم بی چون شوی  3

......................................................

سیرسلوکی در مراتب تعالی الی الله ، راه هایی به عدد انسانها یی دارد که خداوند خلق کرده و هر کدام را بمنزله قطعه ای از پازل طرح خلقت و یا ورقی از کتاب آفرینش خود قرار داده است .

اما مطالعه احوالات بزرگان ، بی شک چراغ فروزانی پیش رو خواهد گشود تا از انوار وجودشان بهره ها برده و بر تاریکی ها و سنگلاخ ها در مسیر واقف گردیم .

در این مقال شمه ای از آنچه که سه تن از بزرگان عرفان اسلامی یعنی  مولوی ، حافظ و غزالی برگزیده و طی کرده اند را به کاغذ سپرده ، باشد بهره ای در خور دهد .

 

1 – عرفان غزالی :

کسانی که غزالی را می شناسند ، او را کوهی از علم ، معرفت ، تقوا ، و خوف از خداوند می دانند . آدمی که در تفقد احوال روانی ، فوق العاده توانا بود و خلوت نشینی ها یش به او آموخته بود که چگونه بند از بند و تار از پود احوال روحی و قلبی خود بگشاید و به تعبیر خود او ، انواع مکرها و حیله های روحی آدمی را کشف کند و دریابد که کجاها آدمی حتی به خود دروغ می گوید .

او کسی بود که احاطه کامل بر معارف دینی داشت و علاوه بر یک جستجوی درونی در دقائق عالم نفس ، به یک جستجوی وسیع بیرونی در معارف دینی هم دست زده بود و علی رغم عمر نسبتا کوتاه پنجاه و پنج ساله ، کتاب ها و آثار فوق العده مهمی پدید آورد که حقیقتا جاودانه شد .

کسانی در بیان تاثیر شگرف او گفته اند که حمله غزالی  به فلسفه ، کمر فلسفه را چنان شکست که دیگر هیچ گاه پس از آن دوباره قد علم نکرد . شاید این سخن مبالغه آمیز باشد ، ولی قطعا از عمق و قوت تاثیر او در تاریخ فرهنگ اسلامی حکایت می کند .

( لیکن در مبحث عرفان ) ، غزالی در آثار خود چهره فردی سراپا خائف در برابر خداوند را به جلوه می گذارد .

( در حقیقت ) غزالی نماینده و مروج تصوف خوفی و زهدی بود . در سلسله کتابهای او خوف از خداوند موج می زند . او ( خدا ) در چهره موجود مهیبی ظاهر می شود که آدمی هر چه به او نزدیک تر می شود ، خود را حقیرتر می یابد . مهابت خداوندی او را چنان در کام می کشد که از وی هیچ چیز باقی نمی گذارد .

اذعان به تهیدستی و کوچکی و بی پناهی و عجز مطلق در برابر قادر مطلق ، نهایت پیام غزالی است .

غزالی توصیه می کرد که برای تهذیب باطن باید یکایک رذیلت هایی را که در جانتان نشسته ، بازشناسی کنید و سپس با حوصله و صبوری بکوشید تا یک یک آنها را دفع کنید . شیوه دفع هم این بود که هر رذیلتی را با ضد خودش درمان کنید . ... این صحنه مجاهدت با نفس ، یک میدان جنگ واقعی است ، جهاد اکبر است ، و هیچ کس نمی تواند مطمئن باشد که به آسانی بر دشمن نفس پیروز خواهد شد .

 

2 – عرفان حافظ :

حافظ شاعر عارف عاشقی است که یک قرن پس از مولوی به دنیا آمد و تجربه های عشقی – معرفتی مولوی را کاملا در اختیار داشت و مسلما از ذخائر تصویری و معنوی آثار مولوی لفظا و معنا استفاده بسیاری کرد .

اصلا شغل شاغل حافظ  تتبع در دیوان شاعران بود ، هم در آنها تامل می کرد و هم خود مردی هنرمند ، نکته یاب و گوهر شناس بود و از ذخائر عظیم عرفانی و ادبیی که در اختیار داشت گوهرهای ارزشمند استخراج می نمود و در دیوان خود می نشاند . بعلاوه مرتب و مکرر به آثار هنری خود مراجعه و آنها را تصحیح می کرد ، تراش می داد و به اصطلاح امروز ویرایش می نمود ، غزل های پست تر و نازل تر را از آثار خود حذف می کرد و غزل های درخشنده تر را باقی می گذاشت . عاشقی هم قافیه اندیشی را از او نستانده و او را بی تاب نکرده بود .

گردش در " ماضی " کار او بود و بر خلاف مولوی ، در ماضی و مستقبل آتش نزده بود .

باری اگر حافظ و مولانا را در خصوص مسئله عاشقی ، با هم مقایسه کنیم به تفاوت آشکار این دو بزرگوار بهتر پی خواهیم برد . حافظ صریحا به ما می گوید :

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها                         که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

به بوی نافه ای کاخر صبا زان طره بگشاید             زتاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها 4

در جای دیگر هم همین مضمون را دارد :

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود         ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد 5

                          ****************************

تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول                    آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل   6

این تجربه عشقی حافظ است ، او می گوید وقتی که عاشق می شدم آینده درخشانی پیش چشم داشتم و به خاطر آن می خواستم بلایا ، مصیبت ها ، و رنج های عشق را تحمل کنم . به خود می گفتم که از این طریق می توانم به گوهر مقصود برسم . این فکر به من دلیری می داد و مرا وا می داشت تا با بی پروایی تمام در این دریا بجهم . ولی وقتی جهیدم ، دریافتم که این دریا چه موج خون فشان دارد و دشواری های راه بیش از آنست که من می پنداشتم .

 راز شیرین سخنی حافظ هم همین سختی کشیدن ها و غرقه شدن در امواج خون فشان دریای عشق بود :

این همه شهد و شکر کز سخنم می ریزد                  اجر صبری است کز آن شاخ نباتم دادند  7

" شاخ نباتی " که حافظ از آن سخن می گوید کنایه ازیک لذت شیرین است که صبر در برابر آن ، شیرینی سخن را به دنبال آورده است .

بهر روی ، ما در حافظ خطر پذیری نمی بینیم . ( او به امید رسیدن به غایتی درخشان و گوهر مقصود ، پای در راه گذاشت و سپس با آن همه سختی و رنج روبرو گشت ولی با صبر و تحمل به آنچه می بایست ، رسید . )

 

3 – عرفان مولانا :

مولوی  پیش از ملاقات با شمس تبریزی ، به تعبیر خودش ، " سجاده نشین با وقاری " بود 8 . یک عالم و روحانی زاده محتشم و با معلومات که مورد استقبال و احترام این و آن بود . اما این سجاده نشین با وقار به هیچ وجه " مولوی " نبود .

یکی از جدی ترین علاقه های مولوی مطالعه بود و یکی از مهم ترین توصیه های شمس به مولوی همین بود که مطالعه را بطور کامل باید قطع کنی . و این کار البته برای یک عالم مفتی و مدرس بسیار دشوار بود . ... اما شمس او را از این کار منع کرد و اجازه نداد هیچ یک از علائق پیشین مولوی برای او باقی بماند .

در داستان ها گفته شده است که شمس تبریزی به دنبال مردی از مردان خدا می گشت ، یعنی طالب مستوران قباب الهی بود ؛ 9 یعنی کسانی که خداوند آنها را پنهان کرده و به همه کس نشان نمی دهد . و در این طلب ، مولوی را یافت . اینها تفسیرالهی و عرفانی مسئله است . از دید دیگر که بنگریم ، شمس تبریزی وقتی که با مولوی برخورد کرد چنین تشخیص داد که با کوه آتشفشانی روبرو شده است که دهانه آن بسته است ؛ با عقابی روبرو گردیده که رشته های تعلقات بر دست و پای اوست .

او آمد و این رشته های تعلق را از دست و پای این عقاب گشود . اما البته به جای آنکه بگوئیم او این تعلقات را از مولوی گرفت بهتر است بگوئیم که عشق را به مولوی هدیه کرد .

اولین و اصلی ترین کاری که شمس تبریزی با مولوی کرد همین پاره کردن تعلقات بود که آن را از بالاترین سطح آغاز کرد تا به نازل ترین سطح آن رسید ، و در این میان چیزی را فرو نگذاشت .

شمس از مولوی ، خانواده و مطالعه کتاب و شغل اجتماعی و تدریس و افتائ و نشست و برخاست با شاگردان و دوستان و حتی پاره ای از قیود مذهبی را جدا کرد و او را بصورت یک انسان برهنه رها نمود .

مسلما شخصیت فوق العاده نافذ شمس توانست چنین تاثیر عظیمی در مولوی به جا بگذارد . 10

در عرفان عاشقانه مولانا برخلاف عرفان خائفانه غزالی " غم " جای ندارد . غزالی در آثار خود چهره فردی سراپا خائف در برابر خداوند را به جلوه می گذارد . مقام خوف ، البته مقام فوق العاده بلندی است . ولی مولوی مقام بالاتری را نیز کشف کرد ، و آن مقام عاشقی بود . در عشق اگر غمی هم باشد از جنس غم های معمول و متعارف نیست .

از این رو مولوی یک غزالی عاشق بود و غزالی یک مولوی بی عشق .

شمس ( به مولوی ) گفت که تو خیلی محبوبیت داری ، " شمع شدی ، قبله این جمع شدی " ، مردم به تو توجه دارند و تو در بند قیودی گرفتار آمده ای که سر انجام ترا خواهد کشت .11

محبوبیت برای آدمی بسیار مشکل آفرین است ، زندان است ، با تمام احکام و لوازم آن . اولین پیامد آن این است که شخص مرید مرید خویش می شود :

جمله شاهان بنده بنده خودند                       جمله خلقان مرده مرده خودند   12

او مرده توست ولی اگر خوب نگاه کنی تو هم مرده او هستی . او بنده توست ولی به لحاظی تو هم بنده اویی . زیرا تو برای حفظ آن بنده نیروی زیادی باید صرف کنی .

حضرت شمس به مولوی گفت : تو دل دیگران را شکار کردی غافل از آن که دلت شکار آنها شده است . برده گرفتی و برده شدی . این محبوبیت ها و شمع جمع شدن ها ، تو را از رسیدن به مقاصد مهم باز می دارد . اینها را بگذار برای کسانی که حد و سقف پرواز شان همین است ، تو بالاتر از این می توانی به پرواز درآیی .

مولوی می گوید که من به صراحت آمادگی خود را اعلام کردم و گفتم که همه را کنار می گذارم . اما باز شمس سراغ چیز دیگری آمد و گفت که این پیشوایی و شیخ مآبی هم درخور تو و مناسب پرواز تو نیست . این را هم باید رها کنی :

گفت که شیخی و سری ، پیشرو و راهبری         شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم  13

گفتم این را هم کنار گذاشتم . شمس موارد دیگری را نیز برشمرد :

گفت که تو زیرککی ، مست خیالی و شکی         گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم   14

گفت که تو فیلسوف مآبی ، اهل اوهامی ، اهل چون و چرایی ، به عقل خود می نازی . و مولوی هم در پاسخ گفت از این زیرکی و خیال اندیشی دل کندم .

شمس سپس گفت :

گفت که با بال و پری ، من پر و بالت ندهم               در هوس بال و پرش ، بی پر و پر کنده شدم    15

یعنی ساز و برگ و مال و حشمت و امکانات و رفاه و ابزار و وسایل داری ، به عجز نرسیده ای . آنها را هم فرو نهادم . وقتی همه این بندها از دست و پای من گشوده شد ، آنگاه :

تابش جان یافت دلم ، واشد و بشکافت دلم             اطلس نو بافت دلم ، دشمن این ژنده شدم

زهره بدم ماه شدم ، چرخ دو صد تاه شدم             یوسف بودم زکنون ، یوسف زاینده شدم   16

اما اکنون جای این پرسش بسیار مهم است که چرا کسی مانند مولوی با آن تربیت ، تیز هوشی ، خوش بیانی و با آن همه معلومات و تحصیلات ، تمام سرمایه خود را در اختیار شمس گذاشت و به او گفت هر آتشی می خواهی در این سرمایه بزن ؟

 

رها کردن آن همه سرمایه کار آسانی نبود . براستی شمس در قبال این از خود گذشتگی چه وعده ای به مولوی داده بود ؟ هدف چه بود ؟ آن آینده درخشان و دلپذیری که شمس برای مولوی تصویر کرد چه بود ؟ شمس به مولانا گفت که اگر از اینها بگذری به کجا می رسی ؟

همه مطلب در همین جاست که شمس کمترین وعده ای به مولوی نداد ، و مولوی شدن مولوی هم در گرو همین قمار عاشقانه و کریمانه و همین گذشت بی توقع پاداش بود .

( برخلاف حافظ که به امید آینده درخشانی که پیش چشم داشت ، قدم به وادی عشق و عرفان گذاشت ) ، عشق مولوی به گونه ای دیگر بود زیرا کسی در باغ سبز به او نشان نداد و اهمیت موضوع هم در همین است . مولوی صریحا می گوید :

عشق از اول چرا خونی بود              تا گریزد آنکه بیرونی بود 17

او به عکس شمع های آتشی است       می نماید آتش و جمله خوشی است  18

( با توجه به مطالب بالا ) مولوی مهم ترین و موثرترین صوفی یا عارف در فرهنگ ایرانی – اسلامی است که آگاهانه بنای تصوف خود را بر عشق نهاد ، نه بر خوف و زهد . بنابراین باید او را مبتکر تصوف عشقی دانست .

( از نظر او ) اگر بنده ای بتواند به مرتبه عاشقی برسد ، واجد و حامل اسمی از اسماالله شده است و به مرتبه ای نائل آمده است که از مقام خائفی و زاهدی بسی برتر است . انسان با خوف می تواند بدود و البته به مقصدی هم می رسد . اما با عشق می تواند بپرد و راهی را که در یک ماه می دود ، در یک روز پشت سر بگذارد .

همین تند دویدن یکی از نکته های بسیار مهم در شیوه های سلوکی مولانا است . اگر کسی می خواهد به مقصودی برسد باید تند بدود . کندی همیشه آفت خیز است .

( از طرف دیگر بر خلاف شیوه و نظرغزالی ) ، راه دیگر برای درمان رذیلت های نفسانی ، " عاشق شدن " است . و این همان راهی است که مولانا به ما توصیه می کند .

یعنی برای خارج کردن ذرات آهن از میان خاک ، بجای نشستن و به کمک یک ذره بین آنها را پیدا کردن و جدا کردن ، که شیوه غزالی است ، آهن ربایی قوی برداشتن و آنها را به یکباره جدا کردن .

 

نتیجه :

در واقع شمس تبریزی به مولوی پیشنهاد یک قمار کرد ، قماری که در آن هیچ امیدی به پیروزی و برد وجود نداشت . شمس به او گفت که تنها نصیب و پاداش تو این است که بتوانی در قماری که امید بردن در آن نیست ، شرکت کنی ، اگر این دلیری را داری همین پاداش توست . مولوی هم اجابت کرد . و این همان خطر پذیری است که  در حافظ نمی بینیم .

مولوی صریحا به ما می گوید که عشق لاابالی است ، یعنی بی مبالات است ، پروای هیچ چیز را ندارد ، عاقبت اندیش نیست ، حساب سود و زیان نمی کند ، در باغ سبز نشان نمی دهد و از عاشق ، " پاکبازی " می خواهد ، یعنی ، از او می خواهد که برای ورود به قماری آماده باشد که همه چیز را در آن پاک می بازد . " پاکبازی " یعنی " باختن همه چیز بدون امید به بردن چیزی " .

عشق ، همه عاشق را می خواهد نه بخشی از او را . 19

شمس تبریزی از مولوی چیزی جز این نخواست که همه چیز را بدون توقع هیچ چیز فدا کند و در ببازد . مولوی هم ، الحق به این دعوت پاسخ نیکو داد ؛ یعنی خود را بطور مستوفا و کامل به عشق سپرد و از آبرو و مکنت و حشمت و .. دست کشید . پس عشق هم به او وفا کرد و به او همه چیز داد . سینه ای بود که به تعبیر خودش " شرابخانه عالم " بود . او را فربه کرد و غم را از او ستاند . " یک دسته کلید " به او داد که همه چیز را با آن می گشود . 20 و 21

 

بنابر این ، بر عکس تجربه حافظ که ابتدا پا را در آب گذاشت و بعد سر از آتش درآورد ، مولوی ابتدا پا در آتش گذاشت و بعد سر از آب درآورد . در واقع ، آتش عشق بر او گلستان شد ، زیرا دلیری ورزید و پاداش دلیری خود را گرفت .

 

باری ، مولوی از این قمار، فوق العاده شادمان بود و در این باره سخنی بسیار شنیدنی و به خاطر ماندنی به جای گذاشت :

خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش              بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر 22

این قمارباز نه تنها آرزوی بردن ندارد بلکه تنها آرزویش این است که یک بار دیگر قمار کند .

( و در واقع ) یکی از اصول مهم عشق نزد مولوی این است که آنچه را خداوند بی غرض و بی توقع به ما داده باید بدون غرض و توقع به او بازگردانیم . و این همان " جود " است که با " سودجویی " منافات مطلق دارد .

( و در کلام آخر، از نظر مولانا ) انسان فقط در یک جا می تواند آرامش بپذیرد و آن خلوتگاه خداوند است . و جز عاشقان ، کسی را به این خلوتگاه راه نمی دهند . عاشقی ، تمرین پالایش است و مکتب عشق مکتب تصفیه و تخلیص است . این عشق ، از مراتب مجازی آغاز می شود تا به حقیقی برسد . در تصوف عاشقانه ، همه گونه عشقی مطلوب و مجاز است . لکن باید از فانی دل برکند و بر باقی دل نهاد . .. وقتی که روح آدمی پاک و شفاف شد ، آماده عاشق شدن می شود .

( و سخن پایانی آنکه ) خداوند نزد عارفان فقط در چهره یک آمر و ناهی یا یک سلطان جبار جلوه نمی کند ، بلکه در چهره یک معشوق جلوه گر می شود . و بسی فرق است میان کسی که فقط می توان از او ترسید ، با کسی که می توان با وی انس گرفت و به او عشق ورزید . هر دو چهره خداوند را باید دید .

......................................................................................

زیر نویسها :

 

1 – " مقاله های قمار عاشقانه " و " مولوی و تصوف عشقی " از کتاب قمار عاشقانه – دکتر عبدالکریم سروش

2 – باز آمدم چون عید نو تا قفل زندان بشکنم        وین چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

دیوان کبیر ، غزل 1375

3 – مثنوی ، دفتر سوم ، ابیات 2074 و 2075

4 - دیوان حافظ ، غزل 1

5 – همان منبع ، غزل 120

6 – همان منبع ، غزل 301 یا 307

7 – همان منبع ، غزل 183

8 – دیوان کبیر ، رباعیات شماره 1891 :

زاهد بودم ترانه گویم کردی                 سر فتنه بزم و باده خویم کردی

سجاده نشین باوقاری بودم                   بازیچه کودکان کویم کردی

9 – اولیائی تحت فبابی لایعرفهم غیری – احیائ العلوم الدین ، ج 4 ، ص 256

10 – مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم               دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیوان کبیر ، غزل 1393

11 – که اشتهار خلق بند محکم است             در ره این از بند آهن کی کم است ؟

مثنوی ، دفتر اول ، بیت 1549

12 - مثنوی ، دفتر اول ، بیت 1739

13 و 14 و 15 – دیوان کبیر ، غزل 1393

16 – همان ، ابیات 12 و 18

17 -  مثنوی ، دفتر سوم ، بیت 4750

18 – مثنوی ، دفتر سوم ، بیت 3920

19 – لاابالی عشق باشد نی خرد                      عقل آن جوید کز آن سودی برد

        ترک تازو تن گداز و بی حیا                    در بلا چون سنگ زیر آسیا

مثنوی ، دفتر ششم ، ابیات 1968 و 1967

20 – یک دسته کلید است به زیر بغل عشق              از بهر گشائیدن ابواب رسیده

دیوان کبیر ، غزل 2336

21 – شرابخانه عالم شده است سینه من                    هزار رحمت بر سینه جوانمردم

دیوان کبیر ، غزل 1723

22 – دیوان کبیر ، غزل 1085

محمد صالحی – 7 / 8 / 88   



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در چهارشنبه 7 مهر 1395  ساعت 7:49 AM نظرات 0 | لينک مطلب

مولانا جلال الدین محمد بلخی رومی / مولوی

 
 
 
 

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی رومی ( 604- 672  ه‍.ق) از بزرگ‌ترین عارفان تاریخ است ، به طوری که امروزه طرفداران بسیاری در اروپا و امریکا دارد. مولانا در بلخ (آن زمان در خراسان بزرگ و امروزه در افغانستان) زاده شد و همراه با خانواده‌اش به قونیه مهاجرت کرد. او از مشایخ عصر خود بود، اما پس از دیدار با شمس تبریزی به خورشيدي بر تارك هستي تبديل و عرفان عاشقانه را به اوج شكوفايي خود رساند  .

خانوادهٔ وی از خانواده‌های محترم بلخ بود و گویا نسبش به خلیفهٔ دوم ابوبکر می‌رسد و پدرش هم از سوی مادر به قولی دخترزادهٔ سلطان محمد خوارزمشاه بود ، هرچند « بدیع‌الزمان فروزانفر » از مولاناشناسان نامدار با ارائهٔ دلایل کافی این نظریه را رد کرده‌است.

مولانا در سال ۶۰۴ قمری در بلخ زاده شد، چون محمد خوارزمشاه با مشایخ از راه کم لطفی پیش می‌رفت، پدرش بهاءالدین تاب نیاورده و در سال ۶۰۹ با خانوده‌اش خراسان را ترک نمود . مدتی در وخش و سمرقند بسر برد. آن‌گاه از راه بغداد به مکه رفت و پس از نه سال اقامت در الجزیره به دعوت کیقباد سلجوقی که صوفی‌مشرب بود به قونیه پایتخت سلجوقیان روم رفت.

جلال‌الدین پس از مرگ پدرش در سال ۶۲۸ قمری، نزد برهان‌الدین ترمذی که از شاگردان پدرش بود شاگردی کرد و مدتی هم‌نشین شمس تبریزی شد . مولانا به سال ۶۷۲ دیده از جهان فرو بست و در همان قونیه دفن شد.

مولانا کتاب معروفش مثنوی معنوی را با بیت معروف «بشنو این نی چون شکایت می‌کند/ از جدایی‌ها حکایت می‌کند» آغاز می‌کند. در مقدمهٔ کاملاً عربی مثنوی معنوی نیز که به انشای خود مولانا است، این کتاب به تأکید « اصول دین » نامیده می‌شود (« هذا کتابً المثنوی، و هّو اصولُ اصولِ اصولِ الدین »).

مثنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست . چون بیش از پنجاه سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد . اهمیت مثنوی از آن رو نیست که یکی از آثار قدیم ادبیات فارسی ایران است بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی.

او خود گفته‌است: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.»

بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.

زمان نگار زندگی مولوی

تولد:

  • تاریخ: ۲۹ سپتامبر ۱۲۰۷ م.، ۶ ربیع الاول ۶۰۴ هجری قمری.
  • محل: بلخ، شمار شرقی ایران (افغانستان امروز).

خانواده:

  • پدر: بهاءالدین ولد سلطان العلما  -   مادر: نامعلوم
  • پدربزرگ: جلال الدین حسین الخطیبی   -  مادربزرگ: ملک جهان - دختر خرمشاه، حاکم خراسان.
  • همسر: گوهر خاتون - دختر لالا شرف الدین سمرقندی.   -  همسر دوم: نامعلوم.

فرزندان پسر :

  • پسر اول - همراه با شمس تبریزی کشته (مفقود) شد.
  • پسر دوم - محمد بهاءالدین سلطان ولد.

آموزگاران:

  • کودکی: برهان الدین سردان المحقق الحسینی بلخی
  • بزرگسالی: شمس الدین محمد بن ملک داد تبریزی

 رخدادهای مهم زندگی:

  • ۵ سالگی: خانواده اش زادگاهشان بلخ را به مقصد بغداد ترک کردند.
  • ۸ سالگی: مهاجرت از بغداد به مکه و دمشق و سرانجام به غرب فرات در ترکیه.
  • ۱۹ سالگی: ازدواج با گوهر خاتون (۱۲۲۶ م.) و سرانجام مهاجرت به قونیه در استان های شمال غربی ایران (امروزه در ترکیه)
  • ۳۷ سالگی: ملاقات با شمس تبریزی در روز شنبه ۲۸ نوامبر ۱۲۴۴ م. (۲۶ جمادی الاخر سال ۶۴۲ هجری قمری).
  • ۳۹ سالگی: در تاریخ ۱۴ مارس ۱۲۴۶ م. (۲۱ شوال ۶۴۳ ه. ق) شمس قونیه و مولانا را ترک می کند.

شعر

  • دیوان شمس تبریزی (غزلیات)، بیش از ۴۵۰۰۰ بیت در فارسی.
  • مثنوی معنوی در هفت دفر و ۲۴۰۰۰ بیت.
  • فیه مافیه، مباحثاتی بر ماوراءالطبیعه.

مرگ

هنگام غروب آفتاب روز ۱۶ دسامبر ۱۲۷۳ (۵ جمادی الاخر ۶۷۲ ه. ق) در سن ۶۶ سالگی (سال خورشیدی) و ۶۸ سالگی (سال قمری).

محل مرگ

خانه اش در قونیه.

اينترنت

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 6 مهر 1395  ساعت 5:19 PM نظرات 0 | لينک مطلب

نگاه اسلام به مسئوليت حاكميت سياسي يك جامعه

 

مقدمه : با نگاهي اجمالي به آيات قرآن و سيره پيامبر(ص) در نحوه شكل گيري حكومت ايشان پس از هجرت به مدينه ، به خواست خود بخودي عموم مسلمانان منطقه ، و نيز برخورد امام علي(ع) با موضوع حكومت پس از قتل عثمان ، چه سخنان ايشان مبني بر امتناع از پذيرش امر حكومت ،  در مواجهه با درخواستهاي مردم ، و چه قبول آن پس از پيگيري و اصرار عمومي آنها و همچنين نحوه انتخاب امام حسن(ع) به حكومت پس از امام علي(ع) ، به نتايج قابل تاملي مي رسيم كه ذيلا به اختصار بيان مي شود : **

  1. هر جامعه اي ناچار از تشكيل يك حكومت سياسي جهت مديريت آن جامعه و تعيين راهبردهاي رشد و پيشرفت آن مي باشد :
  • امام علي (ع) در جواب خوارج مي فرمايند :

سخن حقّى است كه از آن باطلى اراده شده . آرى ، حكم جز از آن خدا نيست ، ولى اينان مى‌گويند كه امارت و حكومت ويژه خداوند است و بس ، و حال آنكه ، چاره‌اي براي مردم از وجود فرمانروا و امير نيست .

كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَاحُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَكِنَّ هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ 1

  • از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: « و رهبري و جز به وسيلۀ او زمين به سمت آباداني پيش نمي­رود. »

عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ: لَايَصْلُحُ النَّاسُ إِلَّا بِإِمَامٍ وَ لَاتَصْلُحُ الْأَرْضُ إِلَّا بِذَلِك . 2

 

  1. نوع و شكل حكومت و نحوه تشكيل آن از حقوق مردم مي باشد نه از حقوق خداوند يا پيامبرانش .
  • خداوند در قرآن كريم ، پس از بيان علت ارسال پيامبران ، تشكيل حكومت را از حقوق مردم مي شمارد :

" ما رسولان خود را همراه با معارف و ادله روشـن ، فرستادیم ، و بـا ايـشـان كـتـاب ( برای آگاهی بخشی و نهادینه کردن ارزشهای الهی در تفکر و عمل آنها) و مـيـزان ( برای امکان سنجش و مدیریت جامعه ) ، نازل كرديم تا آنها خود به برپایی عدالت قیام کنند " .

" لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط " 3        

  • امام علي (ع) پس از قتل عثمان ، وقتي مواجه با درخواست هاي مختلف براي پذيرش حكومت  مي شوند در يك سخنراني صريح مي فرمايند :

" اى مردم! اين امر (حكومت) ، امر شما است . هيچ كس به جز كسى كه شما او را امير خود گردانيد ، حق امارت بر شما را ندارد . ما ديروز هنگامى از هم جدا شديم كه من قبول ولايت را ناخوشايند داشتم ولى شما جز به حكومت من رضايت نداديد ..."

      " ايها الناس عن مَلاء و اُذُن انّ هذا امركم ليس لاحد فيه حق الاّ من امرتم و قد افترقنا بالامس على امر و كنت كارهاً لامركم فابيتم الاّ ان اكون عليكم ...؛ " 4

  1. تنها توصيه و خواست خداوند از تشكيل حكومت ، اجراي عدالت است :
  • به شما فرمان مى‏دهد که امانتها را به صاحبانش بدهيد! و هنگامى که ميان مردم حكومت مى‏کنيد ، به عدالت حكومت کنيد! خداوند ، اندرزهاى خوبى به شما مى‏دهد! خداوند، شنوا و بيناست.

ان الله يامرکم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حکمتم بين الناس ان تحکموا بالعدل ان الله نعما يعظکم به ان الله کان سميعا بصيرا 5

 

  • به عدل و احسان و هم چنين بخشش به نزديکان فرمان مى‏دهد ؛ و از فحشا و منکر و ستم، نهى مى‏کند؛ خداوند به شما اندرز مى‏دهد، شايد متذکّر شويد!

ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربى و ينهى عن الفحشاء و المنکر و البغي يعظکم لعلکم تذکرون 6

  1. روش انتخاب حاكم ، به استفاده از آراي مردم و يا جمع مشورتي مورد تاييد مردم است :

خداوند در قرآن ، يكي از خصوصيات اهل منطق و ايمان را ، به شور و اراده عموم گذاشتن امرحكومت مي داند نه خودكامگي فرقه اي يا ادعاي قيمومت گروه خاصي :

  • و را بر اساس انتخاب می کنند .

 و امرهم شوری بینهم 7

  1. پس از انتخاب حاكم ، مهمترين دستور خداوند به حاكم ، ايجاد فضاي آرامش و امنيت براي مردم و استفاده از آراي آنها در اخذ تصميمات مختلف كشور و پرهيز از خود رايي اوست و مردم نيز در اين مرحله نه تنها حق اطاعت كور كورانه از حاكم را ندارند كه موظف به شركت در تبادل آراي با او هستند :
  • در قرآن كريم به پيامبر مي فرمايد :

به (برکت) رحمت الهى ، در برابر مردم‏ نرم ( و مهربان ) شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى ، از اطراف تو ، پراکنده مى‏شدند . پس آنها را ببخش و براى آنها آمرزش بطلب ! و در کارها و امور حكومت ، با آنان مشورت کن ! . 8

فبما رحمة من الله لنت لهم و لو کنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم في الامر ..

  1. حاكم موظف است پس از تبادل آرا و استفاده از مشاوره هاي منطقي و عقلاني عرفي جامعه تحت امر خودش ، قاطعانه تصميم اساسي گرفته و به مرحله اجرا بسپارد :
  • در قرآن كريم به پيامبر مي فرمايد :

اما هنگامى که تصميم گرفتى ، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن ! زيرا خداوند متوکلان را دوست دارد.

فاذا عزمت فتوکل على الله ان الله يحب المتوکلين . 9

  1. پس از اخذ تصميم توسط حاكم ، مردم موظف به اطاعت در انجام آن و اجراي دستورات ابلاغ شده و قوانين و احكام صادره هستند و پيامبر(ص) نيز به همين دليل كه حاكم حكومت مدينه بودند ، در مرحله پس از تصميم گيري ، كه به مرحله اجراي دستورات مي رسيد  ، بر مردم ولايت داشته  و مردم بايد به اين ولايت تمكين مي كردند .
  • در قرآن كريم به مردم به صراحت امر ميكند كه  :

 ای مردم از خدا و رسولش و  هم چنين زمامداران منتخب خودتان اطاعت کنید .

اطیعواله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم  10

  • در قرآن كريم به مردم به صراحت ، امر مي فرمايد  :

پيامبر ( در ابلاغ و انتظار انجام فرمانهاي حكومتي ) بر مردم ولايت داشته و مرجح است .

النبی اولی بالمومنین من انفسهم  11

  1. نظارت دائمی مردم بر حکومت ، جهت جلوگیری از استبداد رای و یا خطای آنها ، از مهمترین وظایفی است که مورد تایید و تاکید پیامبر(ص) و امام علی(ع) بوده است  .
  • پیامبر(ص) در حجه الوداع می فرماید :

نصيحت و نقد حكومت از واجبات مردم است .

ثلاث لایغل علیهن قلب امرئ مسلم : ... و النصیحة لائمة المسلمین 12

  • امام علی(ع) در خطبه صفین می فرماید :

... از گفتار حق بانظرات عادلانه خودداری نکنید . زیرا من به خودی خود برتر ازآن که خطا کنم، نیستم و در کار خود از آن در امان نیستم، ....

 

        ... فلا تکفوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل فانی لست فی نفسی بفوق ان اخطی ء و لاآمن ذلک من فعلی 13

 

و در يك كلام :

تشكيل حكومت ، شكل و نوع آن و نحوه انتخاب رئيس حكومت از حقوق مردم بوده نه از حقوق خداوند ، كه بخواهد بر مردم حكمراني كرده و لذا ناچار به تعيين روش حكومت و نصب حاكم باشد و البته در راستاي دعوت مشفقانه به ايمان موحدانه و اخلاقي زيستن ، سفارش اكيد نسبت به رعايت عدالت توسط حاكميت و همچنين دخالت تام مردم در نقد و يا نظر دادن در مورد تصميمات حاكميت كرده است . و اين امور نه اينكه توسط خداوند وضع و مشروعيت پيدا كرده باشد كه مربوط به حوزه عقل عرفي و سيره عقلاست و خداوند نيز بر آنه صحه گذارده و ارشاد به پيروي از عقلانيت عرفي كرده است .

 

زير نويسها :

  1. نهج البلاغه – خطبه 40 باب : في الخوارج لما سمع قولهم: « لا حکم الا لله »
  2. بحارالأنوار، ج23، باب الاضطرارإلى الحجة، ص22- علل‏الشرائع، ج1، باب العلةالتي من أجلها....ص196.
  3. سوره حدید ، آیه 25
  4. ابن‏اثير، الكامل، ج‏3، ص‏193 به نقل از دراسات فى ولاية الفقيه، ج‏1، ص‏505.
  5. سوره نسا ، آيه 58
  6. سوره نحل ، آيه 90
  7. سوره شوری ، آیه 38
  8. سوره آل عمران ، آيه 159
  9. همان 8
  10. سوره نسا ، آیه 59
  11. سوره احزاب ، آیه 6
  12.  الوافی، ج2، ص99؛یعقوبی ج1 ص 508، الخصال ج1 ص 150 ح 182
  13. کافی، ج 8، حدیث 550 و نهج البلاغه فیض، خطبه 207.

 

محمد صالحي – 5/7/94

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 6 مهر 1395  ساعت 7:41 AM نظرات 0 | لينک مطلب

ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان عشق را نالان مکن

 

باغ جان را تازه و سرسبز دار

قصد این مستان و این بستان مکن

 

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن

خلق را مسکین و سرگردان مکن

 

بر درختی کشیان مرغ توست

شاخ مشکن مرغ را پران مکن

 

جمع و شمع خویش را برهم مزن

دشمنان را کور کن شادان مکن

 

گر چه دزدان خصم روز روشنند

آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن

 

کعبه اقبال این حلقه است و بس

کعبه اومید را ویران مکن

 

این طناب خیمه را برهم مزن

خیمه توست آخر ای سلطان مکن

 

نیست در عالم ز هجران تلختر

هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن

 

      دیوان شمس  غزل شماره 2020

http://mahsan.rasekhoonblog.com



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در سه شنبه 6 مهر 1395  ساعت 7:37 AM نظرات 0 | لينک مطلب

طبیعت مخزن اسرار هستی است

بیان دفتر ادوار هستی است

 

🔸به چه خوش عالمی آمدیم و در چه شیرین نشئه ای هستیم و چقدر عالم طبیعت که از او تعبیر به عالم ماده می کنیم ، همین زمین ، آسمان ، همین جایی که الان هستی ، آب و خاک و هوا و دریا ، ابر و مه و باران ، هر چه که هست ، آنچه که الان می بینی این طبیعت ، مخزن اسرار هستی است !

تمام اسرار نظام هستی و وجود در همین جاست !

قیامت همین است !

عوالم وجودی همین جا هستند !

 

🔸و اینجا که حالا می گوییم همین جا منظور اینجای محدود نیست بلکه اینجای نامحدود است ! اینجای بینهایت ! این عالَم بی انتها ؛ ظاهر و باطنش یک حقیقت است ! حقیقتش متن اینجاست !

 

طبیعت مخزن اسرار هستی است

بیان دفتر ادوار هستی است

 

🔸این طبیعت ، همین جور دوره به دوره که تمام موجودات عالم عقل تنزّل بفرمایند و به عالَم مثال تشریف فرما بشوند و از عالَم مثال پا در عرصه ی نشئه ی طبیعت بگذارند و از نشئه ی طبیعت ساخته بشوند که هر چه هستند و هر چه شدند همان اند که همان اند !

 

🔶🔸و مراد از اینکه در سیر صعودی انسان تعبیر می فرمایند :

انسان باید از این نشئه ی طبیعت به در برود و به ماورای طبیعت برود ، یعنی نه ماورای طبیعت جدای از این عالم و به صورت وحدت عددی که این ، یک عالمی باشد ؛ مثل این که الان درون حسینیه هستیم ، از اینجا در می رویم و می رسیم به بیرون حسینیه ، آن یک چیز و این یک چیز ! این طوری و به این نحو نه ! تمام مرده ها همینجایند ! تمام انسان های گذشته بی آغاز در همینجایند ! در همین نشئه اند ! و در همین عالمند که طبیعت مخزن اسرار وجود است ! دفتر ادوار وجود است! وجود ، هر چه را می خواهد بنویسد در این دفتر می نویسد !

در این دفتر طبیعت می نویسد !

 

و لذا « طبیعت همچو تو باهوش و گویاست »که اشاره به حرف های جناب مولوی هم دارد که ما سمیعیم و بصیریم و هُشیم

 

طبیعت همچو تو باهوش و گویاست

به راه خویشتن پویا و جویاست

 

سکوت او بود راز نهانی

از این رازش چه دانی و چه خوانی

 

🔶🔸می بینید هر که سرّ دارد دهان بسته است ! دهان باز نیست !

آن که دهانش باز است معلوم است اهل سرّ نیست، آن که تا یک کُد را گرفت شروع می کند به تصرف در عالم و دلش می خواهد مردم دورش جمع بشوند ، او معلوم است که اصلا سرّ پیدا نکرد !

و الا هر که اهل سرّ است خاموش است !

مگر این که محرم گیر بیاورد !

هر کسی اهل سرّ است در سکوت است

 

_____________________

#شرح_دروس_معرفت_نفس

استادصمدی آملی حفظه الله



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در دوشنبه 5 مهر 1395  ساعت 8:19 AM نظرات 0 | لينک مطلب

انتظاری که در ارتباط با مردان نباید داشته باشید

 

✅انتظار ذهن خوانی نداشته باشید .

خیلی از پسران و دختران در دوره شناخت ، انتظار دارند طرف مقابلشان متوجه منظور آنها از نحوه گفتار بشوند ،خصوصا دختران از آنجا که اکثرا حرف دلشان با آنچه به زبان می آورند متفاوت است، از طرف مقابل چنین انتظاری دارند که متوجه منظور آنها بشوند .

 

چطور انتظار دارید وقتی هنوز طرف مقابل شما به شناخت لازم نرسیده ، متوجه منظور شما بشود ؟

آنهم در روابط غیر حضوری نظیر فضای مجازی یا مکالمه تلفنی و پیامک .

 

✅ مگر اینکه طرف شما سابقه ارتباطات زیادی با جنسی مخالف قبل از شما داشته .

 

👍👍با مردها باید مستقیم و بدون حاشیه صحبت کنید، مردها آنچه شما به زبان می آورید را میپذیرند نه آنچه در ذهنتان میگذرد و انتظار دارید متوجه آن بشود .

لذا سعی کنید در دوره شناخت منظورتان را مستقیم مطرح کنید .

بعد از دوره شناخت و زندگی قطعا دو طرف بهتر متوجه منظور یکدیگر می شوند .

 

بعنوان مثال گاهی وقتها خانم ها اگر چه می گویند نه، اما در حقیقت  پاسخشان بله است اما انتظار دارند مرد مقابل با زیرکی این بله را از زیر زبان آنها بیرون بکشد ( ناز کشیدن ) ، این سبک از انتظارات حداقل نیازمند چند ماه رابطه است .

دكتر آزيتا

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 4 مهر 1395  ساعت 3:45 PM نظرات 0 | لينک مطلب

رستاخیز

 

بمير تا دوباره متولد شوي ! 1

اين همان مفهوم نماد صليب در مسيحيت است.

اما مسيحيان اين مفهوم را به فراموشي سپرده اند.

همانگونه كه پيروان ديگر اديان پيام اصلي بنيان گذاران دين شان را از ياد برده اند.

بسيار عجيب مي نمايد كه پيروان مسيح خود را مسيحي مي خوانند اما درعمل،

روح مسيح را به نابودي مي كشانند.

  • نخست بدن مي ميرد.

تو پندار داشتن بدني جدا و مستقل را دور مي اندازي.

مي تواني ابلهانه بودن چنين پنداري را ببيني.

هستي هر لحظه انرژي جديدي را در تو سرازير مي كند- 2

چگونه مي تواني خودت را جدا از هستي بپنداري؟

اگر تو از نفس كشيدن باز بماني خواهي مرد!

  • پس از آن، نوبت ذهن لطيف تر و افكار است -

اينها نيز از بيرون در تو وارد مي شوند.

همانگونه كه هوا، غذا و آب از بيرون تامين مي شوند،

ذهن تو پيوسته از بيرون ، فكر و انديشه مي اندوزد.

 

ذهن در هيات ماهيتي جدا و مستقل مي ميرد.

  • و سپس در سومين روز –

اين سه روز نمادين هستند-

لطيف ترين پديده رخ مي دهد:

احساسات، عواطف و قلبها مي ميرند.

و آنگاه رستاخيز مي شود. 3

وقتي اين سه ناپديد شده باشند 4 و تو با هستي يكي شده باشي،

 ناگهان از وجودي آگاه مي شوي كه متعلق به تو نيست، 5

بلكه جهاني است .

اين همان رستاخيز است. 6

#اﺷﻮ

  1. عيسي(ع) :لم یلج ملکوت السموات من لم یولد مرتین ; تفسیر القرآن محی الدین عربی ص 180

کسی که دو بار زاییده نشود ، به ملکوت آسمان ها راه نیابد .

 

  1. کل يوم هو في شانرحمن29 - خداوند هر لحظه در حال نوسازي هستي است .
  2. و السلام علي يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا ، مريم 33 - سلام بر من ( عيسي ) ، روزي كه زاده شدم و روزي كه مي ميرم و روزي كه برانگيخته مي شوم در حالي كه به حيات جاويد خداوندي پيوند خورده ام .
  3. موتوا قبل ان تموتوا قبل از آنكه از تن بميريد و عمر تمام شود ، از نفس بميريد و از تعلقات اين جهاني آزاد شويد .
  4. قال رسول الله (ص):الناس نيام اذا ماتوا انتبهوا ، مجموعة ورام، ج ،1 ص 150

مردمان چونان در خواب خفتگاني هستند كه چون از نفس بميرند ، به عالم هشياري حقيقي وارد خواهند شد .

  1. و یعلمون ان الله هو الحق المبین ، نور 25 - در آن روز ، همگان به حقيقت هستي آگاه و با شكوفايي خداوند در وجودشان ، هشيار مي شوند .

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در یک شنبه 4 مهر 1395  ساعت 7:36 AM نظرات 0 | لينک مطلب

چرا آدماي مختلف در مسير زندگي ما قرار مي گيرند ؟

تا حال فكر كرديم چرا واكسن مي زنيم ؟

بله !

سيستم دفاعي بدن ما توانايي برخورد با هر ويروسي را دارد ولي بصورت بالقوه بوده و آمادگي كافي و real time  و هر لحظه را ندارد .

براي فعال كردن همه توانائيها ، آموزش و تقويت سيستم دفاعي بدن ، ويروسهاي ضعيف شده را وارد بدن كرده و آن را وادار به عكس العمل ميكنند تا ضمن شناسايي انواع ويروس و خطرات ، آمادگي لازم براي برخورد با شرايط واقعي آنها را پيدا كند .

خداوند توانايي و قابليت متصف شدن به همه ويژگيهاي اخلاقي كه خودش دارد را در روح انسان قرار داده است ولي براي بيدار كردن آن ، آموزش اخلاقيات مختلف و خصوصيات و زشتي و زيبايي آنها و رشد دادن او در مسير تخلق به اخلاق الهي ، آدمهاي متفاوت با خلقيات بعضا متضاد را در مسير زندگي او قرار مي دهد .

بنابراين آنچه مهم است آموزش و يادگيري از آنهاست نه مبارزه با آنها و نهايتا آمادگي لازم در برخورد با ناملايمات و سختيهاي مسير تا خداگونگي .

همين است كه خداوند فرمان داده :

تخلقوا باخلاق الله .

خود را به خصوصيات اخلاقي خداوند متصف كنيد .

يعني در برخورد با هر شخص با هر خصلت بد يا خوب ، فقط فكر كن كه اگر خداوند بجاي من بود چه عكس العملي انجام مي داد !

محمد صالحی – 20 / 3 / 94 – 

http://mahsan.rasekhoonblog.com

 

 

 

 



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 3 مهر 1395  ساعت 1:14 PM نظرات 0 | لينک مطلب

•پیامبر در خلأ متولد نشده، اسطوره نیست، آدم است، در جمعی و جایی بزرگ می‌شود و مخاطبانی از همان جمع و جا دارد.

نمی‌تواند خارج از تحمل زمانه و زمینه‌ی خود کاری کند.

اینجاست که فهم «بشر» بودنِ پیامبر بر فهم «بشیر» بودنِ او تقدم دارد ، یعنی شما نمی‌توانید از پیامبر توقع بشارتی یا إنذار و هشدارى داشته باشید که از جنس زمانه‌ی خود نباشد.

اگر بشر بودن پیامبر فهم نشود نه توقع‌ها از او واقعی است و نه تعریف‌ها و تبیین‌ها.

 

•از قرآن نباید آغاز کرد ، بلکه به قرآن باید رسید.  

قبل از رسیدن به ساحت قرآن ، انسان باید خود را تربیت کند و به مقدار توان ، اندیشه و عاطفه‌اش را از هر چه آلودگی به رذیلت‌هاست پاک کند و بعد به سراغ قرآن برود.

خود قرآن می‌گوید جز پاکان هیچکس امکان ارتباط با قرآن و رسیدن به قرآن را پیدا نمی‌کند.

(لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ. سوره‌ی واقعه، آیه‌ی هفتاد و نُه)

حاصلِ این پاکی چیزی جز آراستگی به فضیلت‌های انسانی نیست.

این پیش‌شرط تماس با قرآن و فهم آن است.

اگر بتوان، در پیش‌نیازِ پاکی و دوری از رذائل هم با پیامبر شریک شد و سپس به سراغ قرآن رفت می‌توان مطمئن بود که چنین کسی از قرآن برداشت غیرانسانی نکند.

اگر با آن انسانیتِ پیراسته به سراغ قرآن برویم می‌توان با شجاعت و سربلندی و از سر بندگی، احکام منافی با کرامت انسان و عدالت را کنار گذاشت، آنها را ترک و البته درک کرد که آنها تنها گزینه‌های ممکن در زمینه و زمانه‌ی پیامبر بودند برای پاسخ به برخی پرسش‌های انسان‌ و جامعه‌ای که مخاطب و بستر زندگی پیامبر بود.

 

•برای یک مسلمان، آیات قرآن در چهار دسته قابل تفکیک‌اند :

یک: آنچه را که به آن باور دارد (اعتقادیات، مانند یگانگی خداوند، نبوت پیامبران و رسیدن روز رستاخیز)

دو: آنچه را که باید تجربه و تمرین کند (ایمانیات، مانند توکل بر خدا، تقرب به او، اعتماد بر او، گفتگو با او)

سه: آنچه را که باید به آن عمل کند (عبادات و اخلاقیات)

چهار: آنچه فقط باید درک کند ، یعنی نه عمل کند، نه باور کند و نه تجربه (مثل احکام منافی حقوق و کرامت انسان) .

نه تنها تقدس قرآن بلکه هویت اسلامی ما نیز می‌تواند بر محور تفکیک سه دسته‌ی اول از دسته آخر معنا و تبیین شود؛ مهم نیست که در پاره‌ای از مصادیق اختلاف داشته باشیم مهم این است که این مبداء را بپذیریم و از تکفیر خوارج نترسیم و به نتایجش شجاعانه ملتزم باشیم.

محمد جواد اکبرین

 •از گفتاری در جشن غدیر. حلقه‌ی مطالعات اسلامی دانشجویان. برلین

http://mahsan.rasekhoonblog.com



 نگاشته شده توسط محمد صالحی در شنبه 3 مهر 1395  ساعت 7:35 AM نظرات 0 | لينک مطلب


  • تعداد صفحات :4
  •    
  • 1  
  • 2  
  • 3  
  • 4  
Powered By Rasekhoon.net