سر گشتگی
سوال و جواب با اشو
سوال :
"سخت پریشان و آشفته ام . هیچ پنداری از نیک و بد در من نیست. نه سرفرازم ، نه شرمنده ، لیک آمیزه ای از دو حالم .
هر آنچه تا کنون فرا چنگ آورده ام چنان است که گویی دوشادوش ناکامی هایم در تیرگی فرو شده.
حال خود را چون ابری رقیق و ناپایدار می بینم اما از میانهء آن ابر، اندوهی سترگ چون ستیغ خاره ای بّران که لفاف مخملی آن را پوشانده سر بر می آورد.
باگوان 1 ، پایانی بر حال خود نمی یابم یا به راستی پایانی بر آن نیست ؟ آیا به دوش کشیدن بار ناپاکی ها سر مستی است؟
باگوان ارجمند ، مرا خلعت سانیاس بپوشان"
جواب :
دل پریشی و سرگشتگی ، مجالی است بس گرانسنگ . آنان که سر گشته و آشفته دل نیستند و این حال در خود نمی یابند دشواری های بسیار در پیش خواهند داشت.
این پندار در سر دارند که دانایند و از همه چیز آگاه ، حال آنکه هیچ نمی دانند .
آنان که باور دارند روشنی در نزدشان است ، به راستی در رنجی صد چندان پای در زنجیر دارند و سّد و بندی گران در راهشان است.
دانایی و روشنی شان تهی مایه است و بی مقدار . در واقع امر، از روشنی بهر ه ای ندارند .
اگر آنان را بنگرید شاید قدری غبطه خورید که چه اندازه به خود مطمئن هستند و چه سان سرمست و شاد.
هدفی دارند و مسیری و راه وصول آن را نیک می دانند و تمشیت امور می کنند و زندگی را سهل می گذرانند و هم اکنون شاهد مقصود را در آغوش دارند.
اما این دری است که هماره بر یک پاشنه چرخیده است. میانمایگان آسوده خاطرند و در اوج اطمینان و بی شبهه و در این میانه تنها آنانی که هوشمندند گرفتار پریشان حالی و دل آشفتگی اند .
دل پریشی به راستی مجالی است پربها .
اگر به تمام معنا آشفته دل و سر گشته ای تو را مژده می دهم که ذهنت توانش از کف داده و رو به تحلیل است . اکنون دیگر ذهن قادر به فراهم آوردن قطعیت و امر مسلمی برای تو نیست.
هر دم که می گذرد به مرگ و زوال ذهن نزدیکتر می شوی و این بزرگترین حادثه ای است که می توان در حیات کسی سراغ گرفت.. و چه کلان موهبتی !
دیر یا زود باید آن را به حال خود واگذاری . حتی اگر رهایش نکنی روزی خود ذهن تو را ترک خواهد کرد و آن دم که طومار ذهن در هم پیچیده شود ، آشفتگی و سر گشتگی پای پس می کشد و از میان بر می خیزد .
نمی گویمت که به اطمینان خاطر می رسی ، چرا که آن هم واژ ه ای است که فقط در دنیای ذهن و ذهنیات مصداق دارد .
آنگاه که آسیمگی و دل پریشی وجود دارد ، می توان از یقین و بی گمان شدن سخن گفت و آن دم که آشفتگی روح از میان می رود امور مسلم و قطعی نیز رنگ می بازد .
در آن لحظه موعود فقط روشنی و شفافیت است که دل خستگی ات را نوازش می دهد.
شفافیتی به غایت دل انگیز که فیض الوهی است.
زیبا ترین لحظه در زندگی انسان که نه شکی می آزاردت و نه یقینی در آسایشی. آیینه ای را ماننده ای که آنچه را که هست باز می تاباند.
حضورت را به تمامی در لحظه در خواهی یافت ؛ حضوری در لحظه بی هیچ حد و مرزی . آن دم که ذهنی در کار نیست از هیچ آتیه ای نمی توان سراغ گرفت و برایش برنامه ای ترتیب داد .
کل آفرینش در آن لحظه تلاقی می یابد و آن دقیقه ، دقیقه ای است به غایت معنا دار که ژرف است و بلندایش ناپیدا ، راز آلوده است و سراسر شور و حدت ، آتشین گونه است و بی واسطه و سخت ملموس.
....
هوش و فراست ، آشفتگی به بار می آورد و آشفتگی سبب ترس است و اضطراب . تو دیگر نمی دانی به کدام سوی باید قدم نهی و کدامین کار بایسته است که انجامش دهی و آن گاه در پی پیشوایی به هر سو دوان خواهی بود...............
اگر ذهن خود را رها کنی نمی توانم تو را وعده بی گمانی و قطعیت دهم . تنها به یک چیز بشارتت می دهم و آن اینکه به پاکی خواهی رسید و روشنی خواهی یافت و شفاف می شوی . قادر خواهی شد تا چیز ها را چنان که هست ببینی و ادراک کنی.
نه پریشان خواهی بود و نه بی گمان. بی گمانی و پریشانی دو روی یک سکه اند . اما تو در دقیقه ای دلنشین و بس زیبا غرقه خواهی بود و جهانی که در آنی نیز چنین خواهد بود.
- نام اصلي اشو
منبع : بخشی از کتاب سرگشتگی از عارف معاصر هندی اوشو – ص 24
محمد صالحي – 1/2/95
بلاگ اينترنتي
http://mahsan.rasekhoonblog.com